آيه و ترجمه
و يقول الانسن اء ءذا ما مت لسوف اءخرج حيا (66)
اء و لا يذكر الانسن اءنا خلقنه من قبل و لم يك شيا (67)
فـو ربـك لنـحـشـرنـهـم و الشـيـطـيـن ثـم لنـحـضـرنـهـم حول جهنم جثيا (68)
ثم لننزعن من كل شيعة اءيهم اءشد على الرحمن عتيا (69)
ثم لنحن اءعلم بالذين هم اءولى بها صليا (70)
|
ترجمه :
66 - انسان مى گويد: آيا پس از مردن در آينده زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد.
67 - آيـا انـسـان بـه خـاطر نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم در حالى كه چيزى نبود.
68 - سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين محشور ميكنيم ، بعد همه را گرداگرد جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند حاضر ميسازيم !
69 - سـپـس از هر گروه و جمعيتى كسانى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركشتر بوده اند جدا ميكنيم .
70 - بـعد از آن ما به خوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش اولويت دارند آگاهيم (و آنها را پيش از ديگران مجازات خواهيم كرد).
شان نزول :
آيات نخست - طبق گفته جمعى از مفسران در مورد (ابى بن خلف ) يا
(وليـد بن مغيره ) نازل شده كه قطعه استخوان پوسيدهاى را در دست گرفته بودند و آنـرا بـا دسـت خـود نـرم مـيـكـردنـد و در بـرابـر بـاد ميپاشيدند، تا هر ذرهاى از آن به گوشهاى پراكنده گردد، و ميگفتند، محمد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان ، بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابـدا مـمـكـن نـيـسـت !. ايـن آيـات نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها گفت ، پاسخى كه براى همه انسانها در همه قرون و اعصار، مفيد و آموزنده است .
تفسير:
توصيفى از دوزخيان
در آيـات گـذشـتـه بحثهاى قابل ملاحظهاى در باره رستاخيز و بهشت و دوزخ به ميان آمد، آيات مورد بحث نيز در همين زمينه سخن مى گويد.
در آيـه نخست گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند انسان مى گويد: آيا هنگامى كه من مردم ، در آينده زنده ميشوم و سر از قبر برميدارم ؟!
(و يقول الانسان ء اذا ما مت لسوف اخرج حيا).
البـتـه ايـن اسـتـفـهـام يـك استفهام انكارى است ، يعنى چنين چيزى امكان ندارد اما تعبير به (انـسـان ) (مـخـصوصا با الف و لام جنس ) با اينكه مناسب بود به جاى آن (كافر) گفته شود، شايد از اين روست كه اين سؤ ال در طبع هر انسانى در ابتدا كم و بيش نهفته است كه با شنيدن مساله (زندگى بعد از مرگ ) فورا علامت استفهامى در ذهن او ترسيم مى شود.
بلافاصله با همان لحن و تعبير به آن پاسخ مى گويد كه : آيا انسان اين واقعيت را به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم ، و او ابدا چيزى نبود؟!
(اولا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا).
تعبير به (الانسان ) در اينجا نيز ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه انسان با آن اسـتـعـداد و هـوش خـداداد نـبـايـد در بـرابـر چنين سؤ الى خاموش بنشيند، بايد خودش با يادآورى خلقت نخستين به آن پاسخ گويد و گرنه حقيقت انسانيت خود را به كار نگرفته است .
ايـن آيـات مـانـند بسيارى از آيات مربوط به معاد تكيه روى معاد جسمانى دارد، و الا اگر بـنـا بـود تـنـها روح باقى بماند و بازگشت جسم به زندگى مطرح نباشد، نه آن سؤ ال جا داشت و نه اين پاسخ .
بـه هـر حـال ايـن مـنطق را كه قرآن براى اثبات معاد در اينجا به كار گرفته در مواردى ديـگـر از قـرآن نـيـز آمـده است ، از جمله در اواخر سوره (يس ) كه با همين تعبير انسان مـطـرح شده است او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين و ضرب لنا مثلا و نـسـى خـلقـه قـال مـن يـحـيـى العـظـام و هـى رمـيـم قـل يـحـيـيـهـا الذى انـشـاهـا اول مـرة و هـو بـكـل خـلق عـليم : آيا انسان نمى انديشد كه ما او را از نطفه آفريدهايم ، و سـپـس ايـن نـطـفـه نـاچـيـز بـه انـسـانـى سـخـنـگـو كـه از خـود دفـاع مـى كـنـد تـغـيـيـر شكل يافت اما با اين حال اين انسان مثلى براى ما زد و آفرينش خود را بكلى فراموش كرد و گفت چه كسى است كه استخوانهاى پوسيده را بار ديگر زنده كند؟ بگو همان خدائى كه او را نخستين بار آفريده ، زنده خواهد كرد، و او به همه مخلوقات خود دانا است (سوره يس - 77 - 79).
بـعـضـى از مـفـسـران در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح كـرده انـد كـه اگـر ايـن دليل درست است كه هر كس كارى را انجام داد قدرت دارد مانند آن را نيز انجام بدهد پس
چـرا مـا كـارهـائى را انـجـام مـيدهيم و گاه نمى توانيم عين همان را تكرار كنيم ؟ مثلا گاهى قـطـعـه شـعـرى بـسـيار عالى ميسرائيم و يا خط بسيار زيبائى مينويسيم ، اما بعدا هر چه تلاش ميكنيم مثل آن را نمى توانيم انجام دهيم .
پـاسـخـى را كـه مـا بـراى ايـن سـؤ ال انـتـخـاب كـردهـايـم ايـن اسـت كه درست است كه ما اعمال خود را از روى اراده و اختيار انجام ميدهيم ، ولى گاهى يك سلسله امور غير اختيارى در بـعـضـى از ويـژگـيـهـاى افـعـال مـا اثـر مـيـگـذارد، لرزش نـامـحـسـوس دسـت مـا گـاه در شكل دقيق حروف مؤ ثر است ، و از اين گذشته قدرت و استعداد ما هميشه يكسان نيست ، گاه عـواملى پيش مى آيد كه تمام نيروى درونى ما را بسيج مى كند، و ما ميتوانيم به اصطلاح شـاهـكـارى بـيـافـريـنـيم ، ولى گاه عوامل محركه ضعيف است و تمام نيروى ما بسيج نمى شـود، بـه هـمـيـن دليـل كـار مـرتـبـه دوم بـه خـوبـى مـرتـبـه اول انجام نمى گيرد.
ولى خـداونـدى كـه قـدرتـش بـيـانـتـهـا اسـت ، ايـن گـونـه مـسـائل بـراى او مـطـرح نيست ، هر كارى را انجام دهد عين آن را بيكم و كاست ميتواند تكرار كند.
در آيه بعد با لحن بسيار قاطع ، منكران معاد و گنهكاران بيايمان را تهديد مى كند و مى گويد: قسم به پروردگارت كه ما همه آنها را با شياطينى كه آنان را وسوسه ميكردند و يا معبودشان بودند، همه را محشور ميكنيم (فو ربك لنحشرنهم و الشياطين ).
(سپس همه آنها را گرداگرد جهنم در حالى كه به زانو درآمده اند حاضر ميكنيم )
(ثم لنحضرنهم حول جهنم جثيا).
اين آيه نشان مى دهد كه دادگاه افراد بيايمان و گنهكار در نزديكى جهنم است !.
تعبير (جثيا) (با توجه به اينكه (جثى ) جمع (جاثى ) به معنى كسى
اسـت بـر سـر زانـو نـشـسـتـه ) شـايـد اشاره به ضعف و ناتوانى و ذلت و زبونى آنها بـاشد، گوئى قدرت ندارند بر سر پا بايستند، البته اين كلمه معانى ديگرى هم دارد از جـمله اينكه بعضى جثى را به معنى (گروه گروه ) تفسير كرده اند، و بعضى به مـعـنـى انـبـوه و مـتـراكـم بـر روى هـم ، هـمـانـنـد خـاكـهـا و سـنـگـهـا، ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر و مشهورتر است .
و از آنـجـا كـه اولويـتـهـا در آن دادگـاه عـدل مـنـظـور مـى شـود در آيـه بـعد مى گويد: ما اول بـه سراغ سركشترين و ياغيترين افراد ميرويم ، ما از هر گروه و جمعيتى افرادى را كـه از هـمـه در بـرابـر خـداونـد رحـمـان سـركـشـتـر بـودنـد جـدا مـيـكـنـيـم (ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اشد على الرحمن عتيا).
هـمـان بـى شـرمـانى كه حتى مواهب خداى (رحمان ) را به دست فراموشى سپردند و در بـرابر ولى نعمت خود به گستاخى و طغيان و ياغيگرى برخاستند، آرى اينها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!
باز روى اين معنى تاكيد كرده مى گويد: (ما به خوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش اولويت دارند آگاهيم ) (ثم لنحن اعلم بالذين هم اولى بها صليا).
دقيقا آنها را انتخاب مى كنيم و در اين انتخاب هيچگونه اشتباهى رخ نخواهد داد. (صلى ) مـصـدر اسـت كه هم به معنى روشن كردن آتش ، و هم چيزى را كه با آتش مى سوزانند آمده است .
آيه و ترجمه
و إ ن منكم إ لا واردها كان على ربك حتما مقضيا (71)
ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظلمين فيها جثيا (72)
|
ترجمه :
71 - و هـمـه شـمـا (بـدون اسـتـثـنـا) وارد جهنم ميشويد، اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان !!
72 - سـپـس آنـهـا را كه تقوا پيشه كردند از آن رهائى ميبخشيم ، و ظالمان را در حالى كه (از ضعف و ذلت ) به زانو در آمده اند در آن رها ميكنيم .
تفسير:
همه وارد جهنم ميشوند؟!
آيات فوق نيز ادامه بحث در ويژگيهاى رستاخيز و پاداش و كيفر است . نخست به مطلبى كـه شـايـد شـنـيـدنش براى غالب مردم شگفتانگيز باشد اشاره كرده مى گويد: همه شما بدون استثنا وارد جهنم ميشويد (و ان منكم الا واردها).
(ايـن امـرى اسـت حـتـمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان ) (كان على ربك حتما مقضيا).
(سـپـس آنـهـا را كـه تـقـوى پـيشه كردند از آن نجات ميدهيم ، و ظالمان و ستمگران را در حالى كه از ضعف و ذلت به زانو در آمده اند در آن رها ميكنيم )
(ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا).
در تـفـسـيـر ايـن دو آيه در ميان مفسران گفتگوى دامنهدارى است ، بر اساس اينكه منظور از (ورود) در جمله (ان منكم الا واردها) چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران مـعتقدند كه (ورود) در اينجا به معنى نزديك شدن و اشراف پيدا كـردن اسـت ، يـعـنـى همه مردم ، خوبان و بدان ، بدون استثنا براى حسابرسى يا براى مـشـاهـده سـرنوشت نهائى بدكاران ، به كنار جهنم مى آيند، سپس خداوند پرهيزگاران را رهائى ميبخشد و ستمگران را در آن رها مى كند.
آنـهـا بـراى ايـن تـفـسـيـر بـه آيـه 23 سـوره قـصـص اسـتـدلال مـيـكنند و لما ورد ماء مدين ... هنگامى كه موسى كنار آب مدين رسيد... كه در اينجا نيز ورود به همان معنى است .
تـفـسـيـر دومـى كـه اكثر مفسران آن را انتخاب كرده اند اين است كه ورود در اينجا به معنى دخـول اسـت و به اين ترتيب همه انسانها بدون استثناء، نيك و بد، وارد جهنم ميشوند، منتها دوزخ بـر نـيـكـان سـرد و سـالم خواهد بود همانگونه كه آتش نمرود بر ابراهيم (يا نار كـونـى بردا و سلاما على ابراهيم ) چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گوئى از آنان دور مـى شـود و فـرار مـى كـند، و هر جا آنها قرار ميگيرند خاموش مى گردد، ولى دوزخيان كه تـنـاسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعلهور ميشوند.
قـطـع نـظـر از اينكه فلسفه اين كار چيست كه بعدا به خواست خدا شرح خواهيم داد بدون شـك ظـاهـر آيـه فـوق بـا تـفـسـيـر دوم هـمـاهـنـگ اسـت ، زيـرا مـعـنـى اصـلى ورود، دخـول اسـت و غـيـر آن نـياز به قرينه دارد، علاوه بر اين جمله (ثم ننجى الذين اتقوا) (سـپس پرهيزگاران را نجات ميدهيم ) همچون جمله نذر الظالمين فيها (ستمگران را در آن وا ميگذاريم ) همه شاهد براى اين معنى است .
بعلاوه روايات متعددى در تفسير آيه رسيده است كه اين معنى را كاملا تقويت مى كند:
از جـمـله از (جـابـر بـن عـبـد الله انـصـارى ) چـنـيـن نقل شده كه شخصى از او درباره
ايـن آيه پرسيد، جابر با هر دو انگشت به دو گوشش اشاره كرد و گفت : مطلبى با اين دو گـوش خـود از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه اگر دروغ بگويم هر دو كر باد! ميفرمود: الورود الدخول ، لا يبقى بر و لا فاجر لا يدخلها فيكون على المؤ منين بـردا و سـلامـا كـمـا كـانـت عـلى ابـراهـيـم حـتـى ان للنـار - او قـال لجهنم - ضجيجا من بردها، ثم ننجى الله الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا: ورود در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دخـول اسـت هـيـچ نـيـكـوكـار و بـدكـارى نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه داخـل جـهـنـم مـى شـود، آتـش در برابر مؤ منان سرد و سالم خواهد بود، همانگونه كه بر ابـراهيم بود، تا آنجا كه آتش - يا جهنم - (ترديد از جابر است ) از شدت سردى فرياد ميكشد، سپس خداوند پرهيزگاران را رهائى ميبخشد و ظالمان را در آن ذليلانه رها مى كند.
در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـيـخـوانـيـم : تقول النار للمؤ من يوم القيامه جز، يا مؤ من ! فقد اطفا نورك لهبى : (آتش به فرد با ايمان روز قيامت مى گويد زودتر از من بگذر كه نورت ، شعله مرا خاموش كرد)!
اين معنى از بعضى ديگر از روايات نيز استفاده مى شود.
تـعبير پر معنائى كه درباره پل صراط در روايات آمده كه آن بر روى جهنم كشيده شده ، از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است نيز شاهد و گواه ديگرى بر اين تفسير است .
اما اينكه بعضى ميگويند: آيه 101 سوره انبياء اولئك عنها مبعدون : آنها (مؤ منان ) از آتش دور خـواهـنـد بـود دليـل بـر تـفـسـيـر اول اسـت صـحيح به نظر نمى رسد، زيرا اين آيه مربوط به جايگاه دائمى و قرارگاه هميشگى مؤ منان است ، حتى در آيه بعد از آن ميخوانيم لا يسمعون حسيسها: (مؤ منان حتى صداى شعله هاى
آتش را نمى شنوند.)
(اگـر ورود در آيـه مـورد بـحـث بـه مـعـنى نزديك شدن باشد نه با كلمه (مبعدون ) سازگار است و نه با جمله (لا يسمعون حسيسها.)
پاسخ به يك سؤ ال
تـنـهـا سـؤ الى كـه در ايـنـجـا بـاقـى مـيـمـانـد ايـن است كه فلسفه اين كار از نظر حكمت پروردگار چيست ؟ بعلاوه آيا مؤ منان از اين كار آزار و عذابى نمى بينند؟
پاسخ اين سؤ ال كه از هر دو جنبه در روايات اسلامى وارد شده است ، با كمى دقت روشن مى شود:
در حـقـيقت مشاهده دوزخ و عذابهاى آن ، مقدمهاى خواهد بود كه مؤ منان از نعمتهاى خداداد بهشت حـداكـثـر لذت را بـبرند، چرا كه قدر عافيت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد (و بالاضداد تعرف الاشياء) در اينجا مؤ منان گرفتار مصيبت نمى شوند، بلكه تنها صحنه مصيبت را مشاهده ميكنند و همانگونه كه در روايات فوق خوانديم آتش بر آنها سرد و سالم مى شود و نور آنها شعله آتش را تحت الشعاع قرار مى دهد.
بـعـلاوه آنـهـا چـنـان سريع و قاطع از آتش ميگذرند كه كمترين اثرى در آنها نمى تواند داشـتـه بـاشـد، هـمـانـگـونـه كـه در حـديـثـى از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: يرد الناس النار ثم يصدرون باعمالهم فاولهم كلمع البرق ، ثـم كـمـر الريـح ، ثـم كـحـضـر الفـرس ، ثـم كـالراكـب ، ثـم كـشـد الرجـل ، ثـم كـمـشـيـه : مردم همگى وارد آتش (دوزخ ) ميشوند سپس بر حسب اعمالشان از آن بـيـرون مـى آيـند، بعضى همچون برق ، سپس كمتر از آن همچون گذشتن تندباد، بعضى هـمچون دويدن شديد اسب ، بعضى همچون سوار معمولى ، بعضى همچون پيادهاى كه تند مى رود، و بعضى همچون كسى كه معمولى راه مى رود).
و از اين گذشته دوزخيان نيز از مشاهده اين صحنه كه بهشتيان با چنان سرعتى ميگذرند و آنـهـا مـيـمـانـنـد، مـجـازات بـيـشـتـرى مـى بـيـنـنـد، و بـه ايـن تـرتـيـب پـاسـخ هـر دو سؤ ال روشن مى شود.
آيه و ترجمه
و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا بينت قال الذين كفروا للذين ءامنوا اءى الفريقين خير مقاما و اءحسن نديا (73)
و كم اءهلكنا قبلهم من قرن هم اءحسن اءثثا و رءيا (74)
قـل مـن كـان فـى الضـللة فـليمدد له الرحمن مدا حتى إ ذا راءوا ما يوعدون إ ما العذاب و إ ما الساعة فسيعلمون من هو شر مكانا و اءضعف جندا (75)
و يزيد الله الذين اهتدوا هدى و البقيت الصلحت خير عند ربك ثوابا و خير مردا (76)
|
ترجمه :
73 - و هـنـگـامـى كـه آيـات روشـن ما بر آنها خوانده مى شود كافران به مؤ منان ميگويند كـدامـيك از دو گروه (ما و شما) جايگاهش بهتر و جلسات انس و مشورتش زيباتر و بخشش او بيشتر است ؟!
74 - اقـوام بـسـيـارى را پـيـش از آنـهـا نـابـود كـرديـم كـه هـم مال و ثروتشان از اينها بهتر بود و هم ظاهرشان آراسته تر!
75 - بـگـو كسى كه در گمراهى است خداوند به او مهلت مى دهد تا زمانى كه وعده الهى را بـا چـشـم خـود بـبينند: يا عذاب اين دنيا يا عذاب آخرت . آنروز است كه خواهند دانست چه كسى مكانش بدتر و چه كسى لشكرش ناتوان تر است ؟!
76 - امـا كـسـانـى كـه در راه هـدايـت گـام نـهـادنـد خـداوند بر هدايتشان ميافزايد، آثار و اعـمـال صـالحى كه (از انسان ) باقى ميماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است .
تفسير:
بـه دنـبـال بـحـثـى كـه در آيـات قـبـل ، پيرامون ظالمان بيايمان شد، در آيات مورد بحث گوشهاى از منطق و سرنوشت آنها را شرح مى دهد.
مـى دانـيـم نـخـسـتـيـن گـروهى كه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آوردنـد مـسـتـضـعـفـان پـاكـدلى بـودنـد كـه دسـتـشـان از مـال و منال دنيا تهى بود، همان گروه محروم و مظلومى كه آئينهاى الهى براى نجات آنان از چـنـگـال ظـالمـان و سـتـمـگـران آمـده ، مـردان و زنـان بـلنـد هـمـت و بـا ايـمـانـى هـمچون بلال ، سلمان ، عمار، خباب ، سميه و امثال آنها.
از آنـجـا كـه معيار ارزش در جامعه جاهلى آن زمان - همچون هر جامعه جاهلى ديگر - همان زر و زيـور و پـول و مـقـام و هـيـات ظـاهـر بـود، ثـروتـمـندان ستمكار همچون نضر بن حارث و امـثـال وى بـر گـروه مـؤ منان فقير، فخرفروشى كرده ، ميگفتند: نشانه شخصيت ما با ما است ، و نشانه عدم شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است !.
اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شما است !.
چنانكه قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شـود كافران مغرور و ستمگر، به كسانى كه ايمان آورده اند ميگويند كداميك از دو گروه مـا و شـمـا جـايـگـاهـش بـهـتـر، جـلسـات انـس و مـشـورتـش زيـبـاتـر، و بـذل و بـخـشـش او بـيـشـتـر اسـت ؟ (و اذا تـتـلى عـليـهـم آيـاتـنـا بـيـنـات قال الذين كفروا للذين آمنوا اى الفريقين خير مقاما و احسن نديا).
مـخـصـوصـا در روايـات اسـلامـى مـيـخـوانـيـم كه اين گروه اشرافى و مترف ، زيباترين لبـاسـهـايـشـان را مـيـپـوشـيـدنـد و زيـنـت مـيـكـردنـد، جـلو يـاران رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) راه ميرفتند و نگاه تحقير و تمسخرآميز به آنها ميكردند، آرى اين است راه و رسم اين طبقه در هر عصر و زمان .
(نـدى ) در اصـل از (نـدى ) بـه مـعـنى رطوبت گرفته شده است ، و سپس به معنى افراد فصيح و سخنگو آمده .
چـرا كـه يـكـى از شـرائط قدرت بر تكلم داشتن آب دهان به قدر كافى است و از آن پس (ندا) به معنى مجالست و سخن گفتن ، و حتى مجلسى را كه جمعى در آن براى انس جمع مـيـشـوند يا به مشورت مى نشينند (نادى ) گفته مى شود، و (دار الندوه ) كه محلى بود در مكه و سران در آنجا جمع ميشدند و مشورت ميكردند از همين معنى گرفته شده است .
ضمنا از سخاوت و بذل و بـخـشـش گـاه بـه (نـدى ) تـعـبير مى كنند و آيه فوق ممكن است اشاره به همه اينها بـاشـد، يـعـنـى مـجـلس انـس مـا از شـمـا زيـبـاتـر و پـول و ثـروت و زرق و بـرق و لباسمان جالبتر، و سخنان و اشعار فصيح و بليغمان بهتر و رساتر است !.
ولى قـرآن بـا بـيانى كاملا مستدل و در عين حال قاطع و كوبنده ، به آنها چنين پاسخ مى گويد: اينها گويا فراموش كرده اند تاريخ گذشته بشر را: (اقوام بيشمارى پيش از آنها بود كه مال و ثروت و وسائل زندگانيشان از اينها بهتر بود و هم منظره و ظاهرشان آراستهتر، اما ما اين گروه ستمكار را نابود كرديم و از ميان برداشتيم )
(و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثا و رئيا).
آيا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره هاى زيبايشان تـوانـسـت جـلو عـذاب الهـى را بـگـيـرد؟ اگـر ايـنـهـا دليـل بـر شـخـصيت و مقامشان در پيشگاه خدا بود چرا به چنان سرنوشت شومى گرفتار شدند.
زرق و بـرق دنـيـا آنـچـنـان نـاپـايدار است كه با نسيم مختصرى نه تنها دفترش به هم ميخورد بلكه گاهى طومارش درهم پيچيده مى شود.
( قرن ) - همانگونه كه در گذشته (جلد پنج صفحه 156) گفته ايم معمولا به معنى يـك زمـان طـولانـى است ، ولى چون از ماده اقتران به معنى نزديكى گرفته شده است به قوم و جمعيتى كه در يك زمان جمعند نيز گفته مى شود.
سپس هشدار ديگرى به آنها مى دهد كه به آنها بگو گمان نكنيد اى ستمگران بيايمان اين مـال و ثـروت شـمـا مـايـه رحـمـت اسـت ، بـلكـه چـه بـسـا، ايـن دليل عذاب الهى باشد: (كسى كه در گمراهى است و اصرار بر ادامه اين راه دارد خداوند بـه او مـهـلت مـى دهـد، و ايـن زنـدگـى مـرفـه هـمـچـنـان ادامـه مـيـيـابـد) (قل من كان فى الضلالة فليمدد له الرحمن مدا).
(تـا زمـانى كه وعده هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب اين دنيا يا عذاب آخرت ) (حتى اذا راءوا ما يوعدون اما العذاب و اما الساعة ).
(آن روز اسـت كـه خـواهـنـد دانـسـت ، چـه كـسـى مكان و مجلسش بدتر و چه كسى لشكرش ناتوانتر است ) (فسيعلمون من هو شر مكانا و اضعف جندا).
در حقيقت اينگونه افراد منحرف كه ديگر قابل هدايت نيستند (توجه داشته باشيد كه قرآن (مـن كـان فـى الضـلالة ) مـى گـويد كه اشاره به استمرار در گمراهى است ) براى اينكه دردناكترين مجازات الهى را ببينند گاهى خداوند آنها را در نعمتها غوطهور ميسازد كه هـم مايه غرور و غفلتشان مى شود، و هم عذاب الهى ، سلب نعمتها را دردناكتر مى كند، اين هـمـان چـيـزى اسـت كه در بعضى از آيات قرآن به عنوان مجازات (استدراج ) ذكر شده است .
جـمـله (فـليمدد له الرحمن مدا) گرچه به صورت امر است ، ولى در معنى خبر ميباشد و مفهوم آن اين است كه خداوند به آنها مهلت و ادامه نعمت مى دهد.
بعضى از مفسران نيز آن را به همان معنى امر كه در اينجا به مفهوم نفرين
يـا بـه مـعـنـى لزوم چـنـيـن رفـتـارى بـر خـدا تـفـسـيـر كـرده انـد، ولى تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر مى رسد.
كـلمـه (عـذاب ) در آيـه فـوق بـه قـريـنـه ايـنـكـه در مـقـابـل (السـاعـة ) قـرار گـرفـتـه اشـاره بـه مـجـازاتـهـاى الهـى در عالم دنيا است ، مـجـازاتـهـائى هـمـچـون طـوفـان نـوح و زلزله و سـنـگـهـاى آسـمـانـى كـه بـر قوم لوط نازل شد، يا مجازاتهائى كه به وسيله مؤ منان و رزمندگان جبهه حق ، بر سر آنان فرود مى آيد، چنانكه (در سوره توبه آيه 14) ميخوانيم : قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم : با آنان پيكار كنيد كه خداوند آنها را با دست شما مجازات مى كند).
و (السـاعـة ) در ايـنـجا يا به معنى پايان دنيا است ، يا عذاب الهى در قيامت (معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد).
اين عاقبت و سرنوشت ستمگران و فريفته گان زرق و برق و لذات دنيا است (اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى افزايد)
(و يريد الله الذين اهتدوا هدى ).
بـديـهـى اسـت هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن بوسيله انسان پيموده شود خداوند دست او را ميگيرد و بدرجات عاليتر ميبرد، و همچون درخت بارورى كه هر روز مرحله تـازهـاى از رشـد و تـكـامـل را مـيـپـيـمـايـد ايـن هـدايـت يـافـتـگـان نـيـز در پـرتو ايمان و اعـمـال صـالحـشـان هر روز به مراحل بالاترى گام مينهند. در پايان آيه به آنها كه بر زيـورهاى زودگذرشان در دنيا تكيه كرده ، و آنرا وسيله تفاخر بر ديگران قرار داده اند پاسخ مى دهد كه آثار و اعمال صالحى كه از انسان باقى ميماند در پيشگاه پروردگار تـو ثـوابـش بـيـشـتـر و عـاقـبتش ارزشمندتر است (و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير مردا).
آيه و ترجمه
افرايت الذى كفر بايتنا و قال لا وتين مالا و ولدا (77)
اءطلع الغيب اءم اتخذ عند الرحمن عهدا (78)
كلا سنكتب ما يقول و نمد له من العذاب مدا (79)
و نرثه ما يقول و يأ تينا فردا (80)
واتخذوا من دون الله ءالهة ليكونوا لهم عزا (81)
كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا (82)
|
ترجمه :
77 - آيـا نـديـدى كـسـى را كـه آيـات مـا را انـكـار كـرد و گـفـت اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!.
78 - آيا او از اسرار غيب مطلع گشته ، يا نزد خدا عهد و پيمانى گرفته است ؟
79 - هرگز چنين نيست ما به زودى آنچه را او مى گويد مينويسيم ، و عذاب را بر او مستمر خواهيم داشت !.
80 - آنچه را او مى گويد (از اموال و فرزندان ) از او به ارث ميبريم و تك و تنها نزد ما خواهد آمد.
81 - آنـهـا غـيـر از خـدا مـعـبـودانـى براى خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد (چه پندار خامى ؟).
82 - هـرگـز چنين نيست ، به زودى معبودها منكر عبادت آنها خواهند شد، بلكه بر ضدشان قيام مى كنند.
تفسير:
يك تفكر خرافى و انحرافى
بـعـضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست ! و سبب مى شود كـه دنـيـا بـه آنها پشت كند، در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا، دنيا به آنها رو خواهد كرد، و مال و ثروت آنها زياد مى شود!.
ايـن طـرز فـكـر خواه بر اثر سادهلوحى و پيروى خرافات باشد، و خواه پوششى براى فرار از زير بار مسئوليتها و تعهدهاى الهى ، هر چه باشد يك طرز فكر خطرناك است .
گـاه ديدهايم اين موهوم پرستان ، مال و ثروت بعضى افراد بيايمان ، و فقر و محروميت گروهى از مؤ منان را مستمسكى براى اثبات اين خرافه قرار ميدهند در حالى كه ميدانيم نه امـوالى كـه از طـريق ظلم و كفر و ترك مبانى تقوا به انسان ميرسد مايه افتخار است ، و نه هرگز ايمان و پرهيزكارى سدى بر سر راه فعاليتهاى مشروع و مباح مى باشد.
به هر حال در عصر و زمان پيامبر - همچون عصر ما - افراد نادانى بودند كه چنين پندارى داشتند و يا لااقل تظاهر به آن ميكردند.
قـرآن در آيـات مـورد بـحـث - به تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سرنوشت كفار و ظالمان بيان شد - از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.
در نـخـسـتـيـن آيـه مـيـفـرمـايد: (آيا نديدى كسى را كه آيات ما را انكار كرد و به آن كفر ورزيد، و گفت : مسلما اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!) (ا فراءيت الذى كفر باياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا).
سـپـس قـرآن بـه آنها چنين پاسخ مى گويد: آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است ؟! (اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا).
كـسـى مـيـتـوانـد چـنـيـن پـيـشـگـوئى كـنـد و رابـطـهـاى مـيـان كـفـر و دارا شـدن مـال و فـرزندان قائل شود كه آگاه بر غيب باشد، زيرا هيچ رابطهاى ميان اين دو ما نمى بينيم ، و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد، چنين سخنى نيز بى معنى است .
بـعـد بـا لحن قاطع اضافه مى كند: اين چنين نيست (هرگز كفر و بيايمانى مايه فزونى مـال و فـرزنـد كـسـى نخواهد شد) ما به زودى آنچه را مى گويد، مينويسيم (كلا سنكتب ما يقول ).
آرى ايـن سـخـنـان بـيـپـايـه كه ممكن است مايه انحراف بعضى از سادهلوحان گردد همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.
(و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت ) (عذابهائى پيدرپى و يكى بالاى ديگر) (و نمد له من العذاب مدا).
ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره به عذاب مستمر و جاويدان آخرت بوده باشد، و نيز ممكن است اشاره به عذابهائى باشد كه بر اثر كفر و بيايمانى در اين دنيا دامنگير آنها مى شود، ايـن احـتـمال نيز قابل ملاحظه است كه اين مال و فرزندان كه مايه غرور و گمراهى است ، خود عذابى است مستمر براى آنها!.
(آنـچـه را او مـى گـويد (از اموال و فرزندان ) از او به ارث ميبريم ، و روز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد) (و نرثه ما يقول و ياتينا فردا).
آرى سـرانـجـام هـمـه ايـن امـكـانـات مـادى را مـيگذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عـدل پـروردگـار حـاضـر مى شود، در حالى كه نامه اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است آنجا است كه نتيجه اين گفته هاى بياساس خود را در دنيا مى بيند.
آيـه بـعد به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده مى گويد: آنـها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايه عزتشان باشد (و اتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا).
تا براى آنها در پيشگاه خدا شفاعت كنند، و در مشكلات ياريشان دهند، اما چه پندار نادرست و خيال خامى ؟!
هـرگـز آنـچنان كه آنها پنداشتند نيست ، نه تنها بتها مايه عزتشان نخواهند بود، بلكه سـرچـشـمـه ذلت و عذابند، و به همين جهت (به زودى يعنى در روز رستاخيز معبودها منكر عـبـادت عـابـدان مـيشوند و از آنها بيزارى ميجويند بلكه بر ضدشان خواهند بود) (كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا).
اين جمله اشاره به همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره فاطر ميخوانيم : و الذين تدعون مـن دونـه مـا يـمـلكـون مـن قـطـمـيـر ان تـدعـوهـم لا يسمعوا دعائكم ... و يوم القيامة يكفرون بشرككم : (كسانى را كه غير از خدا ميخوانيد مالك هيچ چيز نيستند، اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند... و روز رستاخيز منكر شرك شما ميشوند).
و نـيـز در آيه 6 سوره احقاف ميخوانيم : و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء: هنگامى كه مردم محشور شوند اين معبودها دشمنان آنها خواهند بود).
ايـن احـتـمـال را نـيـز بـعضى از مفسران بزرگ داده اند كه منظور از آيه فوق اين است كه عبادت كنندگان بتها، در قيامت كه پردهها كنار مى رود و همه حقايق آشكار مى شود و خود را رسوا ميبينند، منكر عبادت بتها ميشوند، و بر ضد آنها سخن خواهند گفت ، چنانكه در آيه 23 سـوره انـعـام مـيـخـوانـيـم : بتپرستان در قيامت ميگويند: و الله ربنا ما كنا مشركين : (به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما هرگز مشرك نبوديم )!.
ولى تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است ، چرا كه عبادتكنندگان ميخواستند، معبودان عزتشان باشند ولى سرانجام ضدشان ميشوند.
البـتـه مـعـبـودهـائى هـمـچـون فـرشـتـگـان يـا شـيـاطـيـن و جـن كـه داراى عقل و دركند وضعشان روشن است ، ولى معبودهاى بيجان در آن روز، ممكن است به فرمان خدا به سخن درآيند و بيزارى خود را از عابدان اعلام كنند.
از حـديـثـى كـه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز همين تفسير را ميتوان استفاده كرد زيـرا امـام در تـفسير آيه فوق ميفرمايد: يكون هؤ لاء الذين اتخذوهم الهة من دون الله ضدا يـوم القـيـامة ، و يتبرئون منهم و من عبادتهم الى يوم القيامه : روز قيامت معبودهائى را كه جـز خـدا انـتـخـاب كـردنـد بر ضدشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى ميجويند.
جـالب ايـنكه در ذيل حديث جمله كوتاه و پرمحتوائى در باره حقيقت عبادت ، ميخوانيم : ليس العـبـادة هـى السـجـود و لا الركـوع ، و انـمـا هـى طـاعـة الرجال ، من اطاع مخلوقا فى معصية الخالق فقد عبده : (عبادت (تنها) سجود و ركوع نيست ، بلكه حقيقت عبادت ، اطاعت اين و آن است ، هر كس مخلوقى را در معصيت خالق اطاعت كند او را پرستش كرده است ) (و سرنوشت او همان سرنوشت مشركان و بتپرستان است ).
آيه و ترجمه
اءلم تر اءنا اءرسلنا الشيطين على الكفرين تؤ زهم اءزا (83)
فلا تعجل عليهم إ نما نعد لهم عدا (84)
يوم نحشر المتقين إ لى الرحمن وفدا (85)
و نسوق المجرمين إ لى جهنم وردا (86)
لا يملكون الشفعة إ لا من اتخذ عند الرحمن عهدا (87)
|
ترجمه :
83 - آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنها را شديدا تحريك كنند.
84 - بنابراين در باره آنها عجله مكن ما آنها (و اعمالشان ) را دقيقا شماره خواهيم كرد.
85 - در آن روز كـه پـرهـيـزگاران را به سوى خداوند رحمان (و پاداشهاى او) راهنمائى ميكنيم .
86 - و مجرمان را (همچون شتران تشنهكامى كه به سوى آبگاه ميروند) به جهنم ميرانيم .
87 - آنها هرگز مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد.
تفسير:
چه كسانى صلاحيت شفاعت دارند؟
بـا تـوجـه بـه بـحثى كه در آيات گذشته پيرامون مشركان ذكر شد آيات مورد بحث در حـقـيـقـت اشاره به بعضى از علل انحراف آنها و سپس عاقبت و سرانجام شومشان مى كند، و اين حقيقت را نيز به ثبوت مى رساند كه معبودها نه تنها مايه
عزتشان نبودند بلكه مايه بدبختى و ذلتشان گشتند.
نـخـست مى گويد: (آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غـلطـشـان تـحـريـك بـلكـه زيـر و رو مـى كند) (الم تر انا ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤ زهم ازا).
(از) چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد در اصـل بـه مـعـنـى جـوشـش ديك و زير و رو شدن محتواى آن به هنگام شدت غليان است و در ايـنـجـا كـنـايـه از آنـسـت كـه شياطين آنچنان بر آنها مسلط ميشوند كه در هر مسير و به هر شكلى بخواهند آنانرا به حركت در مى آورند، و زير و رو ميكنند!.
بـديـهـى اسـت - و بـارها هم گفته ايم - كه تسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست ، بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازه ورود به درون قلب و جان خود مى دهـد، بـنـد بـنـدگـى آنها را بر گردن مينهد و اطاعتشان را پذيرا مى شود، همانگونه كه قرآن در آيه 100 سوره نحل مى گويد: انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مـشركون : تسلط شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرا گشته ، و او را بت و معبود خود ساخته اند).
سـپـس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (درباره آنـهـا عـجـله مـكـن مـا تـمـام اعـمـال آنـهـا را دقـيـقـا شـمـاره و احـصـا مـى كـنـيـم ) (فـلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا).
و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود، ثبت و ضبط خواهيم كرد.
ايـن احـتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از شمردن ايام عمر، بلكه نفسهاى آنها اسـت ، يعنى مدت بقاء آنها كوتاه است و تحت شماره و عدد ميباشد، زيرا معدود بودن چيزى معمولا كنايه از كم و كوتاه بودن آنست .
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير (انما نعد لهم عدا) چنين مى خوانيم : از يـكى از دوستان خود سوال فرمود: به عقيده تو منظور پروردگار از اين آيه شمردن چه چـيـز اسـت ؟ او در پـاسـخ عـرض كـرد: عـدد روزهـا، امـام فـرمـود: پدران و مادران هم حساب روزهاى عمر فرزندان را دارند، و لكنه عدد الانفاس : (منظور شمارش عدد نفسهاست )!
اين تعبير امام ممكن است اشاره به تفسير اول يا تفسير دوم و يا هر دو تفسير باشد.
بـه هر حال دقت در محتواى اين آيه انسان را تكان مى دهد، چرا كه ثابت مى كند همه چيز ما حتى نفسهاى ما روى حساب و تحت شماره است ، و بايد روزى پاسخگوى همه آنها باشيم .
سـپـس مـسـير نهائى متقين و مجرمين را در عباراتى كوتاه و گويا چنين بيان مى كند همه اين اعـمـال را بـراى روزى ذخيره كردهايم كه پرهيزگاران را دستجمعى با عزت و احترام به سـوى خـداونـد رحـمان ، به سوى بهشت و پاداشهاى او راهنمائى ميكنيم (يوم نحشر المتقين الى الرحمان وفدا).
(وفـد) (بـر وزن وعـد) در اصـل بـه مـعـنـى هـيـئت يـا گـروهـى اسـت كـه بـراى حـل مـشـكـلاتـشـان نـزد بـزرگان ميروند و مورد احترام و تكريم قرار ميگيرند، بنابراين بطور ضمنى مفهوم احترام را در بردارد و شايد به همين جهت است كه در بعضى از روايات مـيـخوانيم پرهيزگاران بر مركبهاى راهوارى سوار ميشوند و با احترام فراوان به بهشت ميروند.
امام صادق (عليهالسلام ) ميفرمايد: على (عليهالسلام ) تفسير اين آيه را از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) جـويـا شد (يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا) فرمود: يا على الوفد لا يكون
الا ركبانا اولئك رجال اتقوا الله عز و جل ، فاحبهم و اختصهم و رضى اعمالهم فسماهم متقين : اى على ! وفد، حتما به كسانى ميگويند كه سوار بر مركبند آنها افرادى هستند كه تقوا و پـرهيزگارى را پيشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد، و از اعمالشان خوشنود شد، و نام متقين بر آنها گذارد...)
جـالب تـوجـه اينكه در آيه فوق ميخوانيم : پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان ميبرد، در حـالى كه در آيه بعد سخن از راندن مجرمان به جهنم است آيا مناسبتر اين نبود كه به جاى رحمان در اينجا جنت گفته شود؟ ولى اين تعبير در حقيقت اشاره به نكته مهمى دارد و آن اينكه پرهيزكاران بالاتر از بهشت را در آنجا مييابند، به مقام قرب خدا و جلوه هاى خاص او نزديك ميشوند، و رضايت او كه برترين بهشت است درك ميكنند (تعبيراتى كه در حديث فوق از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوانديم نيز اشاراتى به همين معنى دارد).
سپس مى گويد در مقابل مجرمان را در حالى كه تشنهكامند به سوى جهنم ميرانيم (و نسوق المجرمين الى جهنم وردا).
همانگونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه ميرانند، منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است .
بـايـد تـوجـه داشت كه كلمه (ورد) به معنى گروه انسانها يا حيواناتى است كه وارد آبـگاه ميشوند، و از آنجا كه چنين گروهى حتما تشنه اند مفسران اين تعبير را در اينجا به معنى تشنه كامان گرفته اند.
چقدر فاصله است ميان كسانى كه آنها را با عزت و احترام به سوى خداوند رحمان ميبرند، فرشتگان به استقبالشان ميشتابند و بر آنها سلام و درود ميفرستند
و گـروهـى كـه آنها را همچون حيوانات تشنهكام به سوى آتش دوزخ ميرانند، در حالى كه سر بزيرند و شرمسار و رسوا و بيمقدار؟
و اگـر تـصـور كـنند كه در آنجا از طريق شفاعت ميتوانند به جائى برسند، بايد بدانند كه آنها هرگز مالك شفاعت در آنجا نيستند (لا يملكون الشفاعة ).
نـه كـسـى از آنـهـا شفاعت مى كند، و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه از كسى شفاعت كنند.
(تنها كسانى مالك شفاعتند كه در نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارند)
(الا من اتخذ عند الرحمن عهدا).
تـنـهـا اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان ميشوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانائى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.
معنى (عهد) چيست ؟
در ايـنـكـه منظور از عهد در آيه فوق كه مى گويد تنها كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى دارند، چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى كرده اند.
بعضى گفته اند: (عهد) همان ايمان به پروردگار و اقرار به يگانگى او و تصديق پيامبران خدا است . بعضى ديگر گفته اند: عهد در اينجا به معنى شهادت به وحدانيت حق و بـيـزارى از كـسانى است كه در برابر خدا پناهگاه و قدرتى قائلند و همچنين اميد نداشتن به غير (الله ).
امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) در پـاسـخ يـكـى از دوسـتـانـش كـه از تفسير آيه فوق سؤ ال كـرد فـرمود: من دان بولاية امير المؤ منين و الائمة من بعده فهو العهد عند الله : (كسى كه به ولايت امير مؤ منان و امامان اهلبيت بعد از او عقيده داشته باشد
عهد نزد خداست ) در روايت ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : من ادخل على مؤ من سرورا فقد سرنى و من سرنى فقد اتخذ عند الله عهدا: (كسى كه سرور و شـادى در دل مـؤ مـنـى ايـجـاد كند مرا مسرور كرده ، و هر كس مرا مسرور كند عهدى نزد خدا دارد.
در حـديـث ديـگـرى از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه محافظت بر عهد همان محافظت بر نمازهاى پنجگانه است .
از بررسى روايات فوق كه در منابع مختلف اسلامى آمده ، و همچنين كلمات مفسران بزرگ اسـلام ، چـنـيـن نتيجه ميگيريم كه عهد نزد خدا - همانگونه كه از مفهوم لغوى آن استفاده مى شود - معنى وسيعى دارد كه هر گونه رابطه با پروردگار و معرفت و اطاعت او، و همچنين ارتـبـاط و پـيـونـد بـا مـكـتـب اوليـاى حـق ، و هـر گـونـه عـمـل صـالح در آن جـمـع اسـت ، هـر چـنـد در هر روايتى به بخشى از آن يا مصداق روشنى اشاره شده است .
لذا در حـديـث ديـگـرى كـه در بـيان چگونگى وصيت كردن از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده تـقـريـبـا تـمـام مـسـائل اعـتـقادى جمع است ، آنجا كه فرمود: مسلمان بايد در آستانه مرگ چنين وصيت كند، و بـگـويـد: پـروردگـارا! توئى كه خالق آسمانها و زمين هستى ، داناى پنهان و آشكارى ، رحمان و رحيمى من در اين دنيا با تو پيمان ميبندم و شهادت ميدهم كه معبودى جز تو نيست ، يگانهاى ، شريكى ندارى ، محمد بنده و فرستاده تو است ، بهشت حق است ، دوزخ حق است ، رسـتـاخـيـز و حـسـاب ، حـق اسـت ، تـقـديـر و مـيـزان سـنـجـش اعمال حق است
ديـن هـمـانگونه است كه تو بيان كردى ، و اسلام همانست كه تو تشريع نمودى ، و سخن هـمـانـسـت كـه تـو گـفـتـهـاى ، قـرآن هـمـان گـونـه اسـت كـه تـو نازل كردى ، تو خداوند حق و آشكارى ، پروردگارا! محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از ما به بهترين پاداشى پاداش ده و تحيت و سلام بر او و آلش بفرست .
پـروردگـارا! تـو سـرمـايـه من در مشكلاتى و يار من در شدتها، تو ولى نعمت منى ، تو مـعـبـود مـن و معبود پدران منى ، به اندازه يك چشم بر هم زدن مرا به خود وامگذار كه اگر واگـذارى به بديها نزديك ، و از نيكيها دور ميشوم اى خداى من ! تو مونس من در قبر باش و براى من عهدى قرار ده كه در روز قيامت آن را گشاده ببينم .
سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بعد از اعتراف به اين حقايق آنچه را كـه لازم مـيـبـيـنـد وصـيت مى كند و تصديق اين وصيت در سوره مريم است در آيه لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين است عهد و وصيت ..)
بـديـهـى اسـت مـنـظـور ايـن نـيـست كه مطالب فوقرا به عربى و فارسى همچون اورادى بخواند يا بنويسد، بلكه با تمام قلب به آن ايمان داشته باشد ايمانى كه آثارش در تمام برنامه زندگى او آشكار گردد.
آيه و ترجمه
و قالوا اتخذ الرحمن ولدا (88)
لقد جئتم شيا إ دا (89)
تـكـاد السـمـوت يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الا رض و تـخـر الجبال هدا (90)
اءن دعوا للرحمن ولدا (91)
و ما ينبغى للرحمن اءن يتخذ ولدا (92)
إ ن كل من فى السموت و الا رض إ لا ءاتى الرحمن عبدا (93)
لقد اءحصئهم و عدهم عدا (94)
و كلهم ءاتيه يوم القيمة فردا (95)
|
ترجمه :
88 - آنها گفتند خداوند رحمن فرزندى براى خود اختيار كرده !
89 - چه سخن زشت و زنندهاى آورديد.
90 - نـزديـك اسـت آسـمـانـها بخاطر اين سخن از هم متلاشى گردد، و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد!
91 - از اين رو كه براى خداوند رحمن فرزندى ادعا كردند.
92 - و هرگز سزاوار نيست كه او فرزندى برگزيند.
93 - تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بنده اويند.
94 - همه آنها را احصا كرده و دقيقا شمرده است .
95 - و همگى روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند.
تفسير:
خدا و فرزند داشتن ؟!!
از آنـجـا كـه در آيـات پيشين سخن از شرك و پايان كار مشركان بود، در پايان بحث به يـكـى از شاخه هاى شرك يعنى اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان بازگو مى كند:
(آنـها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده )!! (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا).
نـه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت (مسيح )، فرزند حقيقى خدا است كه يهوديان نيز درباره عزير و بتپرستان درباره (فرشتگان ) چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.
آنـگاه با لحنى كوبنده مى گويد: (چه سخن زشت و بزرگى آورديد) (لقد جئتم شيئا ادا).
(اد) (بر وزن ضد) در اصل به معنى صداى زشت و ناهنجارى است كه بر اثر گردش شـديـد امـواج صـوتـى در گـلوى شتر به گوش ميرسد، سپس به كارهاى بسيار زشت و وحشتناك اطلاق شده است .
از آنجا كه چنين نسبت ناروائى مخالف اصل توحيد است ، چرا كه خداوند
نـه شـبـيـه و مـانـندى دارد، و نه نياز به فرزند، و نه عوارض جسم و جسمانيت ، گوئى تـمام عالم هستى كه بر پايه توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو ميروند.
لذا در آيـه بـعـد اضـافه مى كند (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! ) (تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا).
باز براى تاكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد: (به خاطر اينكه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند) (ان دعوا للرحمن ولدا).
ايـنـها در حقيقت خدا را به هيچوجه نشناخته اند و گرنه مى دانستند (هرگز براى خداوند رحمان ، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند) (و ما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا).
انسان فرزند را براى يكى از چند چيز ميخواهد:
يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عـمـر او پـايـان مـيـپـذيـرد، بـراى بـقـاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.
يا كمك و يار و ياورى ميطلبد، چرا كه نيرويش محدود است .
يا از تنهائى وحشت دارد، مونسى براى تنهائى ميجويد.
يا به هنگام پيرى و ناتوانى ، يار و كمك كارى جوان ميخواهد.
امـا هـيـچـيك از اين مفاهيم درباره خدا معنى ندارد، نه قدرتش محدود است ، نه حيات او پايان ميگيرد، نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهائى و نه نياز.
از اين گذشته داشتن فرزند، نشانه جسم بودن و همسر داشتن است و همه
اين معانى از ذات پاك او دور است .
بـه هـمـيـن دليـل در آيـه بـعد مى گويد: (تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بنده اويند و سر بر فرمانش ) (ان كل من فى السماوات و الارض الا آتى الرحمن عبدا).
و بـا ايـنـكـه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند، نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.
(او همه آنها را شماره كرده است و دقيقا تعداد آنها را مى داند) (لقد احصاهم و عدهم عدا).
يـعـنـى هـرگـز تـصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد، علم او بقدرى وسيع و گسترده است كه نه تنها شماره آنها را دارد بلكه از تـمـام خـصـوصيات آنها آگاه است ، نه از حوزه حكومت او ميتوانند بگريزند و نه چيزى از اعمالشان بر او مكتوم است .
و همه آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر ميشوند) (و كلهم آتيه يوم القيامة فردا).
بـنـابـرايـن هـم مـسـيـح ، هـم عـزيـر، هـم فـرشـتـگـان و هـم تـمـامـى انـسـانـهـا مـشـمـول ايـن حـكـم عـمـومـى او هـسـتـنـد بـا ايـن حـال چـه نـازيبا است كه فرزندى براى او قـائل شـويـم ، و چـه انـدازه ذات پـاك او را از اوج عـظـمـت بـه پـائيـن مى آوريم و صفات جلال و جمال او را انكار ميكنيم اگر نسبت فرزندى به او بدهيم .
نكته ها:
1 - هنوز هم او را فرزند خدا ميپندارند!
آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـا قاطعترين كلمات ، فرزند را از خدا نفى مى كند، اين آيـاتـى اسـت مـربوط به چهارده قرن قبل ، در حالى كه امروز و در دنياى علم و دانش هنوز بـسـيـارند كسانى كه مسيح (عليهالسلام ) را فرزند خدا ميپندارند، نه فرزند مجازى كه فرزند حقيقى ! و اگر در پاره اى از نوشته ها كه جنبه تبليغى دارد و مخصوص محيطهاى اسـلامـى تـنـظـيـم شـده ، ايـن فـرزنـد را فـرزند تشريفاتى و مجازى معرفى ميكنند به هـيچوجه با متون اصلى كتب اعتقادى آنها سازگار نيست . اين امر منحصر به فرزند بودن مـسـيح (عليهالسلام ) نيست ، در ارتباط با مساله تثليث كه مسلما به معنى خدايان سهگانه اسـت و جـزء اعـتـقـادات حـتـمـى آنها است چون مسلمانان از شنيدن چنين سخن شرك آميزى وحشت مـيـكـنـنـد، لحـن خـود را در مـحـيـطهاى اسلامى تغيير داده و به نوعى از تشبيه و مجاز آن را تـوجـيـه مـيـكـنـنـد. (بـراى تـوضـيـح بيشتر به قاموس كتاب مقدس در مورد (مسيح ) و (اقانيم سه گانه ) مراجعه فرمائيد).
2 - چگونه آسمانها متلاشى مى شود؟
ايـنكه در آيات فوق خوانديم : (نزديك است آسمانها از اين نسبت ناروا متلاشى شوند، و زمـيـنـهـا از هـم بـشـكـافـنـد و كـوهـهـا فـرو ريزند) يا اشاره به اين است كه بر اساس تـعـبـيرات قرآن مجيد مجموعه عالم هستى داراى يكنوع حيات و درك و شعور است ، و آياتى همچون آيه 74 سوره بقره و ان منها لما يهبط من خشية الله : (بعضى از سنگها از ترس خـدا از كـوهـهـا فـرو مـى غـلطـنـد) و آيـه 21 سـوره حـشـر لو انـزلنـا هـذا القـرآن عـلى جـبـل لراءيـتـه خـاشـعـا مـتـصـدعـا مـن خـشـيـة الله : اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهـهـا نازل ميكرديم از ترس خدا خاشع ميشدند و از
هم شكافته ) شاهد بر آن ميباشد.
اين نسبت ناروا به ساحت قدس پروردگار همه جهان را در وحشت عميق فرو مى برد.
يا كنايه از زشتى فوق العاده آنست و نظير اين كنايه در زبان عرب و زبان فارسى كم نيست كه ميگوئيم كارى كردى كه گوئى آسمان و زمين را بر سر من كوبيدند.
به خواست خدا در اين زمينه ذيل آيات مناسب باز هم بحث خواهيم كرد.
آيه و ترجمه
إ ن الذين ءامنوا و عملوا الصلحت سيجعل لهم الرحمن ودا (96)
فإ نما يسرنه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا (97)
و كم اءهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من اءحد اءو تسمع لهم ركزا (98)
|
ترجمه :
96 - كـسـانـى كـه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خداوند رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.
97 - ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى .
98 - چـه بـسـيـار اقـوام (بـيـايـمـان و گـنـهـكـارى ) را قـبـل از آنـهـا هـلاك كـرديم آيا احدى از آنها را احساس ميكنى يا كمترين صدائى از آنان مى شنوى .
تفسير:
ايمان سرچشمه محبوبيت !
در سـه آيـه فـوق كـه پـايـانگر سوره مريم است باز هم سخن از مؤ منان با ايمان و نيز ظـالمـان و سـتـمـگـران بـيـايمان ، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آنست ، و در حقيقت عصارهاى است از بحثهاى پيشين با نكته هاى تازه .
نخست ميفرمايد: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنان را در دلهـا مـى افـكـنـد) (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا).
بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را مـخـصـوص امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليهالسلام ) و بعضى شامل همه مؤ منان دانسته اند.
بعضى گفته اند منظور اين است كه خداوند محبت آنانرا در دلهاى دشمنانشان ميافكند، و اين محبت رشتهاى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان ميكشاند.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنـى محبت مؤ منان نسبت به يكديگر كه باعث قدرت و قوت و وحدت كلمه مى شود دانسته اند.
بعضى آن را اشاره به دوستى مومنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته ، و ميگويند آنها آنـچـنـان بـه يكديگر علاقه پيدا ميكنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.
ولى اگر با وسعت نظر به مفاهيم وسيع آيه بينديشيم خواهيم ديد كه همه اين تفسيرها در مفهوم آيه جمع است بى آنكه با هم تضادى داشته باشند.
و نـكـتـه اصـلى آن ايـن است كه : (ايمان و عمل صالح ) جاذبه و كشش فوق - العادهاى دارد، اعـتـقـاد بـه يـگـانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح و فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى ، تقوا و پاكى و درستى
و امـانـت و شـجـاعـت و ايـثـار و گـذشـت ، تـجلى كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس كشيده و رباينده است .
حـتـى افـراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت ميبرند، و از ناپاكانى همچون خود متنفرند، به هـمـيـن دليـل هـنـگـامـى كه فى المثل ميخواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تاكيد دارند كه طرف آنها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد.
ايـن طـبـيـعـى است و در حقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤ منان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود.
بـا چـشـم خـود بسيار ديدهايم اينگونه افراد پاك هنگامى كه چشم از جهان ميبندند، ديدهها بـراى آنـهـا گـريـان مى شود، هر چند ظاهرا پست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همه مردم جاى آنها را خالى مى بينند، همه خود را در عزاى آنها شريك محسوب ميدارند.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى آن را در بـاره امـيـر مـؤ مـنان على (عليهالسلام ) دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده بدون شك درجه عالى و مرحله بالاى آن ، ويژه آن امام متقين است ، (و در نكته ها از اين روايات مشروحا بحث خواهيم كرد) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه در مراحل ديگر همه مؤ منان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند، و از ايـن مـودت الهـى سـهـمـى بـبـرنـد، و نـيـز مـانـع از آن نـخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها كنند.
جـالب اينكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : ان الله اذا احب عـبـدا دعـا جـبـرئيـل ، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى احـب فـلانـا فـاحـبـه ، قـال فـيـحـبـه جـبـرئيـل ثـم يـنـادى فـى اهـل السـمـاء ان الله يـحـب فـلانـا فـاحـبـوه ، قـال فـيـحـبـه اهـل السماء ثم يوضع له القبول فى الارض ! و ان الله اذا ابغض عبدا دعا جـبـرئيـل ، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى ابـغـض فـلانـا فـابـغـضـه ، قال فيبغضه جبرئيل ، ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يبغض فلانا
فابغضوه ، قال فيبغضه اهل السماء ثم يوضع له البغضاء فى الارض !
(هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى از بـنـدگـانـش را دوسـت دارد بـه فـرشـتـه بـزرگـش جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن فـلانـكـس را دوسـت دارم او را دوسـت بـدار، جـبـرئيـل او را دوسـت خـواهـد داشـت ، سـپـس در آسـمـانـهـا نـدا مـى دهـد كـه اى اهـل آسـمـان ! خـداونـد فـلانـكـس را دوسـت دارد او را دوسـت داريـد، و بـه دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست ميدارند، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.
و هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى را دشـمـن بـدارد بـه جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن از او مـتـنـفـرم ، او را دشـمـن بـدار، جـبـرئيل او را دشمن ميدارد، سپس در ميان اهل آسمانها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشـمـن داريـد، هـمـه اهـل آسـمانها از او متنفر ميشوند، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود.
ايـن حـديـث پـر مـعـنـى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هـسـتى ، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفرينش را فرا ميگيرد، ذات پاك خداوند چـنـين كسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و اين محبت در قلوب انسانهائى كه در زمـيـن هستند پرتوافكن مى شود. راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند مـحبوب همه پاكان و نيكان عالم هستى است ؟ و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان فرشته ها و انسانهاى با ايمان همه از او متنفر و بيزارند.
سـپـس بـه (قـرآن ) كـه سـرچـشـمـه پـرورش ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد مـا قـرآن را بـر زبـان تو آسان ساختيم ، تا پـرهـيـزگـاران را بـوسـيله آن بشارت دهى ، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى ) (فانما يسرناه بلسانك
لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا).
(لد) (با ضم لام و تشديد دال ) جمع (الد) (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد، و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب ، لجوج و بى منطقند.
آخـريـن آيـه بـه عـنـوان دلدارى بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مؤ منان (مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده و در آن روز مسلمانان ، سخت تحت فشار بودند) و نيز به عنوان تهديد و هشدار بـه هـمـه دشـمـنـان عـنـود و لجـوج مى گويد: چه بسيار اقوام بيايمان و گنهكارى را كه قـبـل از ايـنـهـا هـلاك و نـابـود كـرديـم آنچنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نـمـانـد، آيـا تـو اى پـيـامـبـر! احـدى از آنـها را احساس ميكنى ؟ يا كمترين صدائى از آنان ميشنوى )؟ (و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا).
(ركـز) بـه مـعـنـى صـداى آهـسـتـه اسـت ، و بـه چيزهائى كه در زير زمين پنهان ميكنند (ركـاز) گـفـتـه مـى شـود، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آنچنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهستهاى از آنان به گوش نمى رسد.
نكته ها:
1 - محبت على (عليهالسلام ) در دلهاى مؤ منان
در بـسـيـارى از كـتـب حـديـث و تـفـسـيـر اهل تسنن (علاوه بر شيعه ) روايات متعددى در شان نـزول آيـه (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا) از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد نـخـسـتـيـن بـار ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسلام ) نـازل گـرديـده است ، از جمله (علامه زمخشرى ) در كشاف و (سبط ابن الجوزى ) در تذكره و (گنجى شافعى ) و (قرطبى ) در تفسير
مـشـهـورش و (مـحب الدين طبرى ) در ذخائر العقبى و (نيشابورى ) در تفسير معروف خود، و (ابن صباغ مالكى ) در فصول المهمه و (سيوطى ) در در المنثور و (هيثمى ) در صواعق المحرقه ، و (آلوسى ) در روح المعانى را ميتوان نام برد از جمله :
1 - ثـعـلبـى در تـفـسـيـر خـود از (بـراء بـن عـازب ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: قـل اللهـم اجـعـل لى عـنـدك عـهـدا، و اجـعـل لى فـى قـلوب المـؤ مـنـيـن مـودة ، فـانـزل الله تـعـالى : ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا: (بگو خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده ، و در دلهاى مؤ مـنـان مـودت مـرا بـيـفـكـن ، در ايـن هـنـگـام ، آيـه ان الذيـن آمـنـوا... نازل گرديد).
عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است .
2 - در بـسـيـارى از كـتـب اسـلامـى ايـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل شده كه مى گويد: نزلت فى على بن ابى طالب ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سـيجعل لهم الرحمن ودا قال محبة فى قلوب المؤ منين ، يعنى : آيه ان الذين آمنوا... در باره عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـهـالسلام ) نازل گرديده ، و معنى آن اين است خدا محبت او را در دلهاى مؤ منان قرار مى دهد.)
3 - در كـتـاب (صـواعـق ) از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه چـنـيـن نقل مى كند: لا يبقى مؤ من الا و فى قلبه ود لعلى و لاهلبيته : (هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش ، محبت على و خاندان او است ).
4 - شـايـد بـه هـمـين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤ منان على (عليهالسلام ) چنين نقل شده : لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال لا يبغضك مؤ من و لا يحبك منافق : (اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤ من بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز
دشـمـن نـخـواهـد داشـت ، و اگـر تمام دنيا (و نعمتهايش ) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوسـت دارد، دوسـت نـخـواهـد داشت ، اين به خاطر آنست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه صـورت يـك حـكـم قاطع به من فرموده است : اى على ! هيچ مؤ منى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت !)
5 - در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم ميشنيدند در حق امير مؤ منان على (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن دعـا مـيـكـرد: اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤ منين ، و الهيبة و العـظـمـة فـى صـدور المـنـافـقـيـن فـانـزل الله ان الذيـن آمـنـوا... (خـداونـدا! مـحـبت على (عليهالسلام ) را در دلهاى مؤ منان بيفكن ، و همچنين هيبت و عظمت او را در دلهاى منافقان ، در اين هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد).
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق گـفـتـيـم ، نـزول ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسـلام ) بـه عـنـوان يـك نـمـونـه اتـم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤ منان با سلسله مراتب ، نخواهد بود.
2 - تفسير جمله يسرناه بلسانك )
(يـسـرنـاه ) از مـاده (تـيـسـيـر) بـه مـعـنـى تـسـهـيـل اسـت ، خـداونـد در ايـن جـمـله مـيـفـرمـايـد: (مـا قـرآن را بـر زبـان تـو آسـان كـرديـم تا پـرهـيـزكـاران را بـشـارت دهـى و دشـمـنـان سـرسـخـت را انـذار كـنـى ايـن تسهيل ممكن است از جهات مختلف بوده باشد:
1 - از ايـن نـظر كه قرآن ، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوشها دلانگيز، و تلاوت آن بر زبانها آسان است .
2 - از نـظـر اينكه خداوند آنچنان تسلطى به پيامبرش بر آيات قرآن ، داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكل ، از آن استفاده ميكرد و پيوسته
بر مؤ منان تلاوت مينمود.
3 - از نـظـر مـحـتـوا كـه در عـيـن عـمـيـق و پـرمـايـه بـودن درك آن سـهـل و ساده و آسان است ، اصولا آنهمه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ مـحـدود بـا سـهـولت درك مـعـانـى ريـخـتـه شـده ، خود نشانهاى است از آنچه در آيه فوق ميخوانيم كه بر اثر يك امداد الهى ، صورت گرفته است .
در سـوره قـمـر در آيـات مـتـعـدد ايـن جـمـله تـكـرار شـده است و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر: (ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم آيا پندگيرندهاى هست ).
پـروردگـارا! قـلب مـا را بـه نـور ايـمـان ، و تـمـام وجـود مـا را بـه نـور عـمـل صـالح روشـن فـرمـا، ما را دوستدار مؤ منان و صالحان ، مخصوصا امام المتقين امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بدار، و محبت ما را نيز در دلهاى همه مؤ منان بيفكن .
بـار الهـا! جـامـعـه بـزرگ اسـلامى ما كه با داشتن اين همه نفرات و امكانات وسيع مادى و مـعـنـوى در چـنـگال دشمنان گرفتار، و به خاطر پراكندگى و تفرقه صفوف ، ضعيف و ناتوان شده است در گرد مشعل ايمان و عمل صالح جمع بفرما.
خـداونـدا هـمـانـگونه كه گردنكشان و جباران پيشين را چنان هلاك و محو و نابود كردى كه كوچكترين صدائى از آنها به گوش نمى رسد، ابرقدرتهاى جبار زمان ما را نيز نابود كـن ، شـر آنها را از سر مستضعفان كوتاه فرما و قيام مؤ منان را بر ضد اين مستكبران به پيروزى نهائى برسان .
آمين يا رب العالمين