آيه و ترجمه
و إ ن الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم (36)
فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم (37)
اءسـمـع بـهـم و اءبـصـر يـوم يـأ تـونـنـا لكـن الظـلمـون اليـوم فـى ضلل مبين (38)
و اءنذرهم يوم الحسرة إ ذ قضى الا مر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (39)
إ نا نحن نرث الا رض و من عليها و إ لينا يرجعون (40)
|
ترجمه :
36 - و خداوند پروردگار من و شماست ، او را پرستش كنيد اينست راه راست .
37 - ولى (بـعـد از او) گـروهـهـا از مـيـان پـيـروان او اخـتـلاف كـردنـد، واى بـه حال كافران از مشاهده روز بزرگ (رستاخيز).
38 - چـه گوشهاى شنوا و چه چشمهاى بينائى (در آنروز) كه نزد ما مى آيند پيدا ميكنند؟ ولى اين ستمگران امروز در گمراهى آشكارند.
39 - آنـهـا را از روز حـسـرت (روز رسـتـاخـيز كه براى همه مايه تاسف است ) بترسان ، روزى كه همه چيز پايان مييابد در حالى كه آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند.
40 - مـا زمـيـن و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث ميبريم و همگى به سوى ما باز ميگردند.
تفسير:
رستاخيز روز حسرت تاسف
آخـريـن سخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شد اين است كه بر مساله تـوحيد مخصوصا در زمينه عبادت تاكيد كرده ، مى گويد: (خداوند پروردگار من و شما اسـت .او را پـرستش كنيد اين است راه راست ) (و ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـسيح (عليهالسلام ) از آغاز حيات خود با هر گونه شرك و پرستش خـدايـان دوگـانـه و چـنـد گـانه مبارزه كرد، و همه جا تاكيد بر توحيد داشت ، بنابراين آنـچـه بـه عـنـوان تـثليث (خدايان سه گانه ) در ميان مسيحيان امروز ديده مى شود بطور قـطـع بـدعـتـى اسـت كـه بـعـد از عـيـسـى گـذاشـتـه شـده و مـا شـرح آن را در ذيل آيات 171 سوره نساء بيان كرديم .
گـر چـه بـعـضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله از زبان پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بوده باشد به اين معنى كه خداوند در اين آيه به او فرمان مى دهد كه مردم را دعوت به توحيد در عبادت كن و آن را به عنوان صراط مستقيم معرفى نما.
ولى آيات ديگر قرآن گواه بر اين است كه اين جمله گفتار حضرت مسيح (عليهالسلام ) و دنـبـاله سـخـنـان گـذشته است ، در سوره زخرف آيه 63 تا 64 ميخوانيم و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى
تختلفون فيه فاتقوا الله و اطيعون ان الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم : (هـنـگامى كه عيسى دلائل روشن براى آنها آورد گفت : من دانش و حكمت براى شما آوردهام ، آمـدهـام تـا پـاره اى از امـور را كـه در آن اخـتلاف داريد روشن سازم ، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد، خداوند پروردگار من و شما است او را پرستش كنيد، اين است راه راست .)
در ايـنـجـا تـقـريـبـا عـيـن هـمـان جـمـله را مـيـبـيـنـيـم كـه از زبـان عـيـسـى نقل شده است (مانند همين مضمون در سوره آل عمران آيه 50 و 51 نيز آمده است ).
ولى با اين همه تاكيدى كه مسيح (عليهالسلام ) در زمينه توحيد و پرستش خداوند يگانه داشـت بـعـد از او گـروهـهـا از مـيـان پـيـروانش راه هاى مختلفى را پيش گرفتند (و عقائد گوناگونى مخصوصا در باره مسيح ابراز داشتند ) (فاختلف الاحزاب من بينهم ).
واى بـه حـال آنـهـا كـه راه كـفـر و شـرك را پـيـش گـرفتند، از مشاهده روز عظيم رستاخيز (فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم ).
تـاريـخ مـسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسيح (عـليـهـالسـلام ) در باره او و مساله توحيد اختلاف كردند اين اختلافات به اندازهاى بالا گـرفـت كـه (قـسـطـنـطـيـن ) امـپراطور روم مجمعى از اسقفها (دانشمندان بزرگ مسيحى ) تشكيل داد كه يكى از سه مجمع معروف تاريخى آنها است ، اعضاى اين مجمع به دو هزار و يـكصد و هفتاد عضو رسيد كه همه از بزرگان آنها بودند، هنگامى كه بحث در باره عيسى مـطـرح شـد علماى حاضر نظرات كاملا مختلفى درباره او اظهار داشتند و هر گروهى عقيده اى داشت .
بعضى گفتند: او خدا است كه به زمين نازل شده است ! عده اى را زنده كرده و عده اى را مى رانده سپس به آسمان صعود كرده است !.
بعضى ديگر گفتند او فرزند خدا است !.
و بـعـضـى ديگر گفتند: او يكى از اقانيم ثلاثه (سه ذات مقدس ) است ، اب و ابن و روح القدس (خداى پدر، خداى پسر و روح القدس )!.
و بعضى ديگر گفتند: او سومين آن سه نفر است : خداوند معبود است ، او هم معبود، و مادرش هم معبود!.
سرانجام بعضى گفتند او بنده خدا است و فرستاده او.
و فـرقـه هـاى ديـگر هر كدام سخنى گفتند بطورى كه اتفاق نظر بر هيچيك از اين عقائد حـاصـل نـشـد، بـزرگـترين رقم طرفداران يك عقيده 308 نفر بود كه امپراطور آن را به عـنوان يك اكثريت نسبى پذيرفت و به عنوان عقيده رسمى از آن دفاع كرد و بقيه را كنار گذاشت ، اما عقيده توحيد كه متاسفانه طرفداران كمترى داشت در اقليت قرار گرفت .
و از آنـجـا كـه انـحـراف از اصـل تـوحـيـد، بـزرگـتـريـن انـحـراف مـسـيـحـيـان مـحـسـوب مـى شـود در ذيل آيه فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند كه در روز عظيم رستاخيز در آن مـحـضـر عـام و در بـرابـر دادگاه عدالت پروردگار سرنوشت شوم و دردناكى خواهند داشت .
آيـه بـعـد وضـع آنـها را در صحنه رستاخيز بيان مى كند و مى گويد: آنها در آنروز كه نـزد مـا مـى آيـنـد چـه گـوشـهاى شنوا و چه چشمهائى بينا پيدا ميكنند؟ ولى اين ستمگران امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند (اسمع بهم
و ابـصـر يـوم يـاتـونـنـا لكـن الظـالمـون اليـوم فـى ضلال مبين ).
روشـن اسـت كـه در نـشـاه آخرت پردهها از برابر چشمها كنار مى رود، و گوشها شنوا مى شـود، چـرا كـه آثـار حـق در آنـجـا به مراتب از عالم دنيا آشكارتر است ، اصولا مشاهده آن دادگـاه و آثـار اعـمال ، خواب غفلت را از چشم و گوش انسان ميبرد، و حتى كوردلان آگاه و دانـا مـيـشـونـد، ولى چـه سـود كـه ايـن بـيـدارى و آگـاهـى بـه حال آنها مفيد نيست .
بـعـضـى از مـفـسـران كـلمـه (اليـوم ) در جـمـله (لكـن الظـالمـون اليـوم فـى ضلال مبين ) را به معنى روز قيامت گرفته اند كه مفهوم آيه اين مى شود: در آنجا بينا و شنوا خواهند شد اما اين بينائى و شنوائى در آنروز سودى به حالشان نخواهد داشت و در ضلال مبين خواهند بود.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد.
بـار ديـگـر روى سـرنـوشـت افـراد بيايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده ميفرمايد: اين كـوردلان را كـه در غـفـلتـند و ايمان نمى آورند از روز حسرت (روز رستاخيز) كه همه چيز پايان ميگيرد و راه جبران و بازگشت نيست بترسان (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون ).
ميدانيم روز قيامت نامهاى مختلفى در قرآن مجيد دارد از جمله (يوم الحسرة ) هم نيكوكاران تـاسف ميخورند ايكاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بدكاران چرا كه پردهها كنار مى رود و حقائق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكار مى شود.
جمله (اذ قضى الامر) را بعضى مربوط به پايان گرفتن برنامه هاى
حـسـاب و جـزا و تـكـليـف در روز رستاخيز دانسته اند، و بعضى آن را اشاره به فناء دنيا ميدانند، طبق اين تفسير معنى آيه چنين مى شود آنها را از روز حسرت بترسان آن هنگامى كه دنـيـا در حـال غـفـلت و عـدم ايـمـان آنـهـا پـايـان مـيـگـيـرد، (ولى تـفـسـيـر اول صحيحتر به نظر ميرسد، به خصوص اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) در تـفـسـيـر جـمـله اذ قـضـى الامـر چـنـيـن نـقـل شـده : اى قـضـى عـلى اهل الجنة بالخلود فيها، و قضى على اهل النار بالخلود فيها: يعنى خداوند فرمان خلود را در باره اهل بهشت و اهل دوزخ صادر مى كند).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه هـمـه ظـالمـان و سـتـمـگـران هـشـدار مـى دهـد كـه ايـن امـوال كـه در اخـتـيار خود آنها است ، جاودانى نيست همانگونه كه حيات خود آنها هم جاودانى نـمى باشد، بلكه وارث نهائى همه اينها خدا است ، ميفرمايد: ما زمين و تمام كسانى را كه بـر آن هـسـتـنـد بـه ارث ميبريم و همگى سرانجام به سوى ما باز ميگردند (انا نحن نرث الارض و من عليها و الينا يرجعون ).
در حقيقت اين آيه هموزن آيه 16 سوره مؤ من است كه مى گويد: لمن الملك اليوم لله الواحد القهار: امروز (روز رستاخيز) مالكيت و حكومت از آن كيست ؟ از آن خداوند يگانه پيروز است .
اگـر كـسـى بـه ايـن واقـعـيـت ، مـؤ مـن و مـعـتـقـد بـاشـد، چـرا بـراى امـوال و سـايـر مواهب مادى كه چند روزى به امانت نزد ما سپرده شده و به سرعت از دست ما بيرون مى رود، تعدى و ظلم و ستم و پايمال كردن حقيقت يا حقوق اشخاص را روا دارد؟
آيه و ترجمه
و اذكر فى الكتب إ برهيم إ نه كان صديقا نبيا (41)
إ ذ قال لا بيه يأ بت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيا (42)
يأ بت إ نى قد جاءنى من العلم ما لم يأ تك فاتبعنى اءهدك صرطا سويا (43)
يأ بت لا تعبد الشيطن إ ن الشيطن كان للرحمن عصيا (44)
يأ بت إ نى اءخاف اءن يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطن وليا (45)
|
ترجمه :
41 - در اين كتاب از ابراهيم ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر خدا بود.
42 - هـنـگـامـى كـه به پدرش گفت اى پدر! چرا چيزى را پرستش ميكنى كه نمى شنود و نـمـى بـيـند و هيچ مشكلى را از تو حل نمى كند؟! 43 - اى پدر ! علم و دانشى نصيب من شده است كه نصيب تو نشده ، بنابراين از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدا
44 - اى پدر! شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمن عصيانگر بود.
45 - اى پدر! من از اين ميترسم كه عذابى از ناحيه خداوند رحمن به تو رسد در نتيجه از دوستان شيطان باشى !
تفسير:
منطق گيرا و كوبنده ابراهيم (عليهالسلام )
سـرگـذشـت مـسيح (عليهالسلام ) از نظر تولد تواءم با بخشى از زندگى مادرش مريم بـه پـايـان رسـيـد، و بـه دنـبال آن آيات مورد بحث و آيات آينده از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد ابراهيم خليل پرده بر ميدارد و تاكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ - همانند همه رهبران الهى - از نقطه توحيد آغاز شده است .
در نـخـسـتـيـن آيـه مـى گويد: در اين كتاب (قرآن ) از ابراهيم ياد كن (و اذكر فى الكتاب ابراهيم ).
چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كننده تعليمات و فرمانهاى الهى و نيز پيامبر خدا بود (انه كان صديقا نبيا).
كـلمـه (صديق ) صيغه مبالغه از صدق و به معنى كسى است كه بسيار راستگو است ، بـعـضـى گـفـتـه انـد به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد، و يا بالاتر از آن توانائى بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به راستگوئى كرده است ، و نيز بعضى آن را به معنى كسى ميدانند كه عملش تصديق كننده سخن و اعتقاد او است .
ولى روشن است كه همه اين معانى تقريبا به يك معنى باز مى گردد.
بـه هـر حـال ايـن صـفـت بـه قـدرى اهـمـيـت دارد كـه در آيـه فـوق حـتـى قبل از صفت نبوت بيان شده ، گوئى زمينهساز شايستگى براى پذيرش نبوت است ، و از ايـن گـذشـتـه بـارزتـريـن صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى ميباشد كه آنها فرمان پروردگار را بيكم و كاست به بندگان خدا برسانند.
سـپـس بـه شـرح گـفتگوى او با پدرش آزر ميپردازد (پدر در اينجا اشاره به عمو است و كـلمـه (اب ) هـمـانـگونه كه سابقا نيز گفته ايم در لغت عرب گاهى به معنى پدر و گـاه بـه مـعـنى عمو آمده است ) و چنين مى گويد: در آن هنگام كه به پدرش گفت : اى پدر چـرا چـيزى را پرستش ميكنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند (اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا).
ايـن بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلائل نفى شرك و بتپرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود و زيان است كه علماى عقائد از آن تعبير به مساله دفع ضرر محتمل كرده اند.
او مى گويد: چرا تو به سراغ معبودى ميروى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوائى و بينائى ندارد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: عـبـادت بـراى كـسـى بـايـد كـرد كـه قـدرت بـر حـل مـشـكلات دارد، و از آن گذشته عبادت كننده خود و نيازهايش را درك مى كند، شنوا و بينا است ، اما اين بتها فاقد همه اينها هستند.
در حـقـيـقـت ابـراهـيـم در ايـنـجـا دعـوتـش را از پـدرش شـروع مـى كـنـد بـه ايـن دليل كه نفوذ در نزديكان لازمتر است همانگونه كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـخـسـت مامور شد كه اقوام نزديك خود را به اسلام دعوت كند همانگونه كه در آيه 214 سوره شعراء ميخوانيم و انذر عشيرتك الاقربين .
پس از آن ، ابراهيم با منطق روشنى ، او را دعوت مى كند كه در اين امر از وى تبعيت كند مى گويد: اى پدر! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تو
نشده ، به اين دليل از من پيروى كن و سخن مرا بشنو (يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى ).
از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم (اهدك صراطا سويا).
مـن از طـريـق وحـى الهى آگاهى فراوانى پيدا كردهام و با اطمينان ميتوانم بگويم كه راه خـطـا نـخـواهـم پـيـمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم ، من خواهان خوشبختى و سـعـادت تـوام از مـن بـپـذيـر تـا رسـتـگـار شـوى ، و بـا طـى ايـن صـراط مـسـتـقـيـم بـه منزل مقصود برسى .
سـپس اين جنبه اثباتى را با جنبه نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود تـواءم كـرده مـى گـويـد: پـدرم ! شيطان را پرستش مكن ، چرا كه شيطان هميشه نسبت به خـداونـد رحـمـان ، عـصيانگر بوده است (يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا).
البـتـه پـيـدا است كه منظور از عبادت در اينجا عبادت به معنى سجده كردن و نماز و روزه بـراى شـيـطـان بـجا آوردن نيست ، بلكه به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يكنوع از عبادت محسوب مى شود.
مـعـنـى عـبـادت و پـرسـتـش آنـقدر وسيع است كه حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد عـمـل كـردن بـه آن را نـيـز شامل مى گردد و نيز قانون كسى را به رسميت شناختن يكنوع عبادت و پرستش او محسوب مى شود.
از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل شـده : مـن اصـغـى الى نـاطـق فـقـد عـبـده ، فـان كـان النـاطـق عـن الله عـز و جـل فـقـد عـبـد الله و ان كـان النـاطـق عـن ابـليـس فـقـد عـبـد ابـليـس !: كسى كه به سخن سخنگوئى گوش فرا دهد (گوش دادن از روى تسليم و رضا) او را پرستش كرده ، اگر ايـن سـخـنـگـو از سـوى خـدا سخن مى گويد خدا را پرستيده است ، و اگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت
كرده .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم بـه پدرش ميخواهد اين واقعيت را تعليم كند كه انسان در زندگى بدون خط نمى تواند باشد يا خط الله و صراط مستقيم است و يا خط شيطان عصيانگر و گـمـراه ، او بـايد در اين ميان درست بينديشد و براى خويش تصميم - گيرى كند و خير و صلاح خود را دور از تعصبها و تقليدهاى كوركورانه در نظر بگيرد.
بـار ديـگـر او را مـتـوجه عواقب شوم شرك و بتپرستى كرده مى گويد اى پدر ! من از اين مـيـتـرسـم كـه بـا ايـن شـرك و بتپرستى كه دارى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو بـرسـد، و تـو از اوليـاى شـيـطـان بـاشـى (يـا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمان فتكون للشيطان وليا).
تـعـبـير ابراهيم در برابر عمويش آزر در اينجا بسيار جالب است از يكسو مرتبا او را با خـطـاب يـا ابـت (پدرم ) كه نشانه ادب و احترام است مخاطب ميسازد و از سوى ديگر جمله ان يـمسك نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است و از سـوى سـوم تـعـبير به عذاب من الرحمن اشاره به اين نكته مى كند كار تو بواسطه اين شرك و بتپرستى بجائى رسيده كه خداوندى كه رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم ميگيرد و مجازاتت مى كند، ببين چه كار وحشتناكى انجام ميدهى .
و از سـوى چـهـارم ايـن كـار تـو كـارى اسـت كه سرانجامش ، قرار گرفتن زير چتر ولايت شيطان است .
نكته ها:
1 - راه نـفـوذ در ديـگران - كيفيت گفتگوى ابراهيم با آزر كه طبق روايات مردى بتپرست و بتتراش و بتفروش بوده و يك عامل بزرگ فساد در محيط محسوب ميشده به ما نشان مى دهد كـه بـراى نـفـوذ در افـراد مـنحرف ، قبل از توسل به خشونت بايد از طريق منطق ، منطقى آمـيـخـتـه بـا احترام ، محبت ، دلسوزى و در عين حال تواءم با قاطعيت ، استفاده كرد، چرا كه گروه زيادى از اين طريق تسليم حق خواهند شد، هر چند عدهاى در برابر اين روش باز هم مقاومت نشان ميدهند كه البته حساب آنها جدا است و بايد برخورد ديگرى با آنها داشت .
2 - دليـل پيروى از عالم
در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه ابراهيم ، آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند با اينكه قـاعـدتـا عـمـويـش از نـظـر سـن از او بسيار بزرگتر بوده و در آن جامعه سرشناستر، و دليل آن را اين ذكر مى كند كه من علومى دارم كه نزد تو نيست )
(قد جائنى من العلم ما لم ياتك ).
ايـن يـك قـانـون كـلى است در باره همه كه در آنچه آگاه نيستند از آنها كه آگاهند پيروى كـنـند و اين در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن و از جمله مساله تقليد از مجتهد را در فـروع احـكـام اسـلامـى مـشـخـص مـيـسـازد، البـتـه بـحـث ابـراهـيـم در مـسـائل مـربـوط بـه فـروع ديـن نـبـود بـلكـه از اسـاسـيـتـريـن مـسـاله اصول دين سخن ميگفت ولى حتى در اينگونه مسائل نيز بايد از راهنمائيهاى دانشمند استفاده كـرد، تـا هـدايـت بـه صـراط سـوى كـه هـمـان صـراط مـسـتـقـيـم اسـت حاصل گردد.
3 - سوره رحمت و يادآورى
در ايـن سـوره پـنـج بـار هـنـگـام شـروع در داسـتـان پـيـامبران بزرگ و مريم ، جمله اذكر (يـادآورى كـن ) آمـده اسـت و بـه خـاطـر آن مـى تـوان ايـن سـوره را سـوره يادآوريها ناميد، يادآورى از پيامبران و مردان و زنان بزرگ و حركت توحيدى آنها و تلاششان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادگرى .
و از آنجا كه معمولا ذكر به معنى يادآورى بعد از نسيان است ممكن است اشاره به اين واقعيت نـيـز بـاشـد كه ريشه توحيد و عشق به مردان حق و ايمان به مبارزات حق طلبانه آنها در اعـمـاق جـان هـر انـسـانـى ريـشـه دوانـيده و سخن از آنها در واقع يك نوع ذكر و يادآورى و بازگوئى است .
و توصيف خداوند به عنوان (رحمان ) شانزده بار در اين سوره آمده است چرا كه سوره از آغـازش بـا رحـمـت شـروع مـى شـود، رحـمـت خدا به زكريا، رحمت خدا به مريم و مسيح و پـايـان آن نـيـز بـا هـمـيـن رحـمـت اسـت كـه در اواخـر آن مـى گـويـد: ان الذيـن آمنوا و عملوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انـجـام دادنـد خـداونـد رحـمـان مـحـبـت آنـهـا را در دل بندگانش قرار مى دهد) (سوره مريم آيه 96).
آيه و ترجمه
قال اراغب انت عن الهتى يإ برهيم لئن لم تنته لا رجمنك و اهجرنى مليا (46)
قال سلم عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا (47)
و اءعتزلكم و ما تدعون من دون الله و اءدعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا (48)
فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له إ سحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا (49)
و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا (50)
|
ترجمه :
46 - گـفـت اى ابـراهـيـم آيـا تـو از خـدايـان مـن روى گـردانـى ؟ اگـر (از ايـن كـار) دست برندارى تو را سنگسار مى كنم ، از من براى مدتى طولانى دور شو!.
47 - (ابـراهـيم ) گفت سلام بر تو! من به زودى برايت از پروردگارم تقاضاى عفو مى كنم چرا كه او نسبت به من مهربان است .
48 - و از شـمـا و آنـچـه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم ، و پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم دعايم در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند.
49 - هـنـگـامـى كـه از آنـها و از آنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك را پيامبر بزرگى قرار داديم .
50 - و از رحـمـت خـود بـه آنـهـا ارزانـى داشـتـيـم و بـراى آنـهـا نـام نـيـك و مـقـام مقبول و برجسته (در ميان همه امتها) قرار داديم .
تفسير:
نتيجه دورى از شرك و مشركان
در آيـات گـذشـتـه سـخـنان منطقى ابراهيم كه آميخته با لطف و محبت خاصى بود در طريق هـدايـت پدرش گذشت ، اكنون نوبت بازگو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسه اين دو به يكديگر، حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود.
قـرآن مـى گـويـد: نـه تـنـهـا دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پربارش به قلب آزر ننشست بـلكـه او از شـنيدن اين سخنان ، سخت برآشفت و (گفت : اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى )؟! (قال ا راغب انت عن الهتى يا ابراهيم ).
(اگـر از ايـن كـار خـوددارى نـكـنـى به طور قطع تو را سنگسار خواهم كرد) (لئن لم تنته لارجمنك ).
(و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم ) (و اهجرنى مليا).
جـالب اينكه اولا (آزر) حتى مايل نبود تعبير انكار بتها و يا مخالفت و بدگوئى نسبت بـه آنـهـا را بـر زبـان آورد، بـلكه به همين اندازه گفت : (آيا تو روى گردان از بتها هستى ) مبادا به بتها جسارت شود، ثانيا به هنگام تهديد ابراهيم .
او را بـه سـنـگـسار كردن تهديد نمود، آن هم با تاكيدى كه از (لام ) و (نون تاكيد ثـقـيـله ) در (لارجـمـنـك ) اسـتـفاده مى شود و مى دانيم سنگسار كردن يكى از بدترين انواع كشتن است .
ثالثا به اين تهديد مشروط قناعت نكرد
بلكه در همان حال ابراهيم را وجودى غير قابل تـحـمـل شمرد و به او گفت براى هميشه از نظرم دور شو (كلمه مليا به گفته (راغب ) در (مفردات ) از ماده املاء به معنى مهلت دادن طولانى آمده است و در اينجا مفهومش آنست كه براى مدت طولانى يا هميشه از من دور شو).
اين تعبير بسيار توهين آميزى است كه افراد خشن نسبت به مخالفين خود به كار مى برند و در فـارسـى گـاهـى بـه جـاى آن (گـورت را گـم كـن ) مى گوئيم ، يعنى نه تنها خودت براى هميشه از من پنهان شو، بلكه جائى برو كه حتى قبرت را هم نبينم !.
بـعـضـى از مـفسران جمله (لارجمنك ) را به معنى سنگسار كردن نگرفته اند بلكه به مـعنى بدگوئى يا متهم كردن ، تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، بررسى ساير آيات قرآن كه با همين تعبير وارد شده است ، به آنچه گفتيم گواهى مى دهد.
ولى با اين همه ، ابراهيم همانند همه پيامبران و رهبران آسمانى ، تسلط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد، و در برابر اين تندى و خشونت شديد، با نهايت بزرگوارى (گفت : سلام بر تو) (قال سلام عليك ).
ايـن سـلام مـمكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جمله بعد، ابراهيم ، (آزر) را تـرك گـفـت ، ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود همانگونه در آيه 55 سوره قصص مى خوانيم : لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لا نـبـتـغـى الجـاهـليـن : (اكـنـون كـه از مـا نـمـى پـذيـريـد، اعمال ما براى ما و اعمال شما براى خودتان ، سلام بر شما ما هواخواه جاهلان نيستيم ).
سپس اضافه كرد: (من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش
مـى كـنـم چـرا كـه او نسبت به من ، رحيم و لطيف و مهربان است ) (ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا).
در واقـع ، ابـراهـيـم در مـقـابـل خـشونت و تهديد آزر، مقابله به ضد نمود، وعده استغفار و تقاضاى بخشش پروردگار به او داد.
در اينجا سؤ الى مطرح مى شود كه چرا ابراهيم به او وعده استغفار داد با اينكه مى دانيم آزر، هـرگـز ايـمـان نياورد و استغفار براى مشركان ، طبق صريح آيه 113 سوره توبه ممنوع است .
پاسخ اين سؤ ال را بطور مشرح ذيل همان آيه سوره توبه ذكر كرده ايم (جلد 8 صفحه 106).
سپس چنين گفت : (من از شما (از تو و اين قوم بت پرست ) كناره گيرى مى كنم ، و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد) يعنى از بتها (و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله ).
(و تـنـهـا پـروردگـارم را مى خوانم ، و اميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند) (و ادعوا ربى عسى ان لا اكون بدعاء ربى شقيا).
ايـن آيـه از يـكـسـو، ادب ابـراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد، كه او گفت : از من دور شو، ابـراهـيـم هـم پـذيـرفـت ، و از سـوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند كه اين دورى مـن از شـما به اين دليل نيست كه دست از اعتقاد راسخم به توحيد برداشته باشم ، بلكه به خاطر عدم آمادگيتان براى پذيرش حق است و لذا من در اعتقاد خودم همچنان پا بر جا مى مانم .
ضمنا مى گويد من اگر خدايم را بخوانم اجابت مى كند اما بيچاره شما كه بيچاره تر از خود را مى خوانيد و هرگز دعايتان مستجاب نمى شود و حتى
سخنانتان را نمى شنود.
ابـراهـيم به گفته خود وفا كرد و بر سر عقيده خويش با استقامت هر چه تمام تر باقى مـانـد، هـمواره منادى توحيد بود، هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضد او قيام كردند، اما او سرانجام تنها نماند، پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد به طورى كه همه خداپرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.
قـرآن در ايـن زمـيـنـه مى گويد: (هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از الله مـى پرستيدند كناره گيرى كرد، اسحاق و بعد از اسحاق ، فرزندش يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم ) (فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا).
گـرچـه مـدت زيادى طول كشيد كه خداوند اسحاق و سپس يعقوب (فرزند اسحاق ) را به ابـراهـيـم داد ولى بـه هـر حال اين موهبت بزرگ ، فرزندى همچون اسحاق و نوه اى همچون يـعـقـوب كـه هـر يـك پـيـامـبـرى عـالى مـقـام بـودنـد، نـتيجه آن استقامتى بود كه ابراهيم (عـليـهـالسـلام ) در راه مـبـارزه بـا بـتـهـا و كـنـاره گـيـرى از آن آئيـن باطل از خود نشان داد.
علاوه بر اين ، (ما به آنها از رحمت خود بخشيديم ) (و وهبنا لهم من رحمتنا).
رحمت خاصى كه ويژه خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خدا است .
و سـرانـجام براى اين پدر و فرزندانش ، نام نيك و زبان خير و مقام برجسته در ميان همه امتها قرار داديم (و جعلنا لهم لسان صدق عليا).
اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سوره شعراء آيه 84
آمـده اسـت و اجـعـل لى لسـان صـدق فى الاخرين : (خدايا براى من لسان صدق در امتهاى آينده قرار ده ).
در واقع آنها مى خواستند آنچنان ابراهيم و دودمانش از جامعه انسانى طرد شوند كه كمترين اثر و خبرى از آنان باقى نماند و براى هميشه فراموش شوند، اما بر عكس ، خداوند به خـاطـر ايثارها و فداكاريها و استقامتشان در اداى رسالتى كه بر عهده داشتند آنچنان آنها را بـلنـد آوازه سـاخـت كه همواره بر زبانهاى مردم جهان قرار داشته و دارند، و به عنوان اسوه و الگوئى از خداشناسى و جهاد و پاكى و تقوا و مبارزه و جهاد شناخته مى شوند.
(لسـان ) در ايـنـگـونـه مـوارد بـه معنى يادى است كه از انسان در ميان مردم مى شود و هـنـگـامـى كـه آنرا اضافه (صدق ) كنيم و لسان الصدق بگوئيم معنى ياد خير و نام نـيك و خاطره خوب در ميان مردم است ، و هنگامى كه با كلمه (عليا) كه به معنى عالى و بـرجـسـتـه اسـت ضميمه شود مفهومش اين خواهد بود كه خاطره بسيار خوب از كسى در ميان مردم بماند.
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت ابـراهـيـم نـمـى خـواهـد بـا ايـن تـقـاضـا، خـواهـش دل خـويـش را بـرآورد، بـلكه هدفش اين است كه دشمنان نتوانند تاريخ زندگى او را كه فـوق العـاده انـسـان سـاز بـود بـه بـوتـه فراموشى بى فكنند، و او را كه مى تواند الگوئى براى مردم جهان باشد براى هميشه از خاطره ها محو كنند.
در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليهالسلام ) مى خوانيم : لسان الصدق للمرء يجعله الله فـى النـاس خـيـر مـن المـال يـاكـله و يـورثه : (خاطره خوب و نام نيكى كه خداوند بـراى كـسـى در مـيان مردم قرار دهد از ثروت فراوانى كه هم خودش بهره مى گيرد و هم به ارث مى گذارد بهتر و برتر است ).
اصولا قطع نظر از جنبه هاى معنوى گاهى حسن شهرت در ميان مردم ،
مـى تـواند براى انسان و فرزندانش سرمايه عظيمى گردد كه نمونه هاى آن را فراوان ديده ايم .
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه در ايـن آيـه مـوهـبـت وجـود اسـمـاعيل ، نخستين فرزند بزرگوار ابراهيم اصلا مطرح نشده ، با اينكه نام يعقوب كه نـوه ابـراهـيـم اسـت صـريـحـا آمـده اسـت ؟ و در جـاى ديـگـر از قـرآن وجـود اسـمـاعـيـل ، ضـمن مواهب ابراهيم بيان شده آنجا كه از زبان ابراهيم مى گويد: الحمد لله الذى وهـب لى عـلى الكـبـر اسـمـاعـيـل و اسـحـاق : (شـكـر خـدائى را كـه در پـيـرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد) (ابراهيم - 39).
پـاسـخ ايـن سـؤ ال چـنـيـن اسـت كـه : عـلاوه بـر ايـنـكـه در دو سـه آيـه بـعـد نـام اسماعيل و بخشى از صفات برجسته او مستقلا آمده است ، منظور از آيه فوق آنست كه ادامه و تسلسل نبوت را در دودمان ابراهيم بيان كند و نشان دهد چگونه اين حسن شهرت و نام نيك و تـاريـخ بـزرگ او بـه وسـيـله پـيامبرانى كه از دودمان او يكى بعد از ديگرى به وجود آمـدنـد تـحـقـق يـافـت ، و مـى دانـيـم كـه بـسـيـارى پـيامبران از دودمان اسحاق و يعقوب در طـول اعـصـار و قـرون بـه وجـود آمـده انـد هـر چـنـد از دودمـان اسـمـاعيل نيز بزرگترين پيامبران يعنى پيامبر اسلام قدم به عرصه هستى گذارد، ولى تسلسل و تداوم در فرزندان اسحاق بود.
لذا در آيـه 27 سـوره عـنكبوت مى خوانيم : و وهبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النـبـوة و الكـتـاب : (ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و در دودمان او نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ).