آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


ويل لكل همزة لمزة (1)
الذى جمع مالا و عدده (2)
يحسب اءن ماله اءخلده (3)
كلا لينبذن فى الحطمة (4)
و ما اءدرئك ما الحطمة (5)
نار الله الموقدة (6)
التى تطلع على الا فدة (7)
إ نها عليهم مؤ صدة (8)
فى عمد ممد (9)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى !
2 - همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3 - گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى او است !
4 - چنين نيست كه او مى پندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده ) پرتاب مى شود.
5 - و تو چه مى دانى حطمه چيست ؟
6 - آتش برافروخته الهى است .
7 - آتشى كه از دلها سرمى زند!
8 - اين آتش بر آنها به صورت دربسته است .
9 - در ستونهاى كشيده و طولانى !
شاءن نزول :
جـمـعـى از مـفـسـران چـنـيـن گـفـتـه انـد كـه آيـات ايـن سـوره دربـاره (وليد بن مغيره ) نـازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) غيبت مى كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى نمود.
بعضى ديگر آن را درباره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسـلام مـانـنـد (اخـنـس بـن شـريـق ) و (امـيـة بـن خـلف ) و (عـاص بـن وائل ) دانسته اند.
ولى چـنـانـچـه ايـن شـاءن نـزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير:
واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان !
ايـن سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى شود مى فرمايد: واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى ! (ويل لكل همزة لمزة )
آنـهـا كـه بـا نيش زبان و حركات ، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را اسـتـهـزاء كرده ، يا عيب جوئى و غيبت مى كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهم قرار مى دهند.
(هـمـزة ) و (لمـزة ) هـر دو صـيـغـه مـبـالغـه اسـت اولى از مـاده (هـمـز) در اصـل بـه معنى شكستن است و از آنجا كه افراد عيب جو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مى شكنند به آنها همزة اطلاق شده .
و (لمـزة ) از مـاده (لمـز) (بـر وزن رمـز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيب جوئى نمودن است .
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است ، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است ؟ مفسران احتمالات زيادى داده اند، بعضى آنها را به يك معنى گرفته اند، و بنابراين ذكر اين دو با هم براى تاءكيد است .
ولى بعضى گفته اند (همزه ) به معنى غيبت كننده و (لمزه ) به معنى عيب جو است .
بعضى ديگر (همزه ) را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيب جوئى
مى كنند و لمزه را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى دهند دانسته اند.
بعضى اولى را اشاره به عيب جوئى روبرو، و دومى را به عيب جوئى پشت سر مى دانند.
بعضى اولى را به معنى عيب جوئى آشكار، و دومى را عيب جوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى كند.
و بالاخره در سخنى از ابن عباس آمده است كه در تفسير اين دو چنين مى گفت : هم المشاؤ ون بـالنـمـيـمة ، المفرقون بين الاحبة ، الناعتون للناس بالعيب : آنها كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند، و ميان دوستان جدائى مى افكنند، و مردم را با عيوب توصيف مى كنند.
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نـقـل شـده اسـت اسـتـفـاده كـرده ، آنـجـا كـه فـرمـود: الا انـبـئكـم بشراركم ؟ قالوا: بلى يا رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قـال : المشاؤ ون بالنميمة ، المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبرآء المعايب : آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم ؟ گفتند: آرى اى رسـول خـدا! فـرمـود: آنـهـا كـه بـسـيـار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بى گناه در جستجوى عيوبند.
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه اين دو واژه به يك معنى است ، و مفهوم وسـيـعـى دارد كـه هر گونه عيب جوئى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.
بـه هر حال تعبير به (ويل ) تهديد شديدى است نسبت به اين گروه ، و اصولا آيات قـرآن مـوضـع گـيـرى سـخـتـى در بـرابـر ايـنگونه افراد نموده ، و تعبيراتى دارد كه دربـاره هـيـچ گـنـاهـى مـانـنـد آن ديـده نـمـى شـود، مـثـلا بـعـد از آنـكـه مـنـافـقـان كـوردل را بـه خـاطـر سخريه مؤ منان به عذاب اليم تهديد مى كند، مى فرمايد: استغفر لهـم او لا تـسـتـغـفـر لهـم ان تـسـتـغـفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم : چه براى آنها اسـتـغـفـار كـنـى و چـه نـكـنى ، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمى بخشد (توبه 80).
شـبـيـه هـمـيـن مـعـنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزا مى كردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است .
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است ، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : اذل الناس من اهان الناس : ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند!.
شـرح بـيـشـتـرى در ايـن زمـيـنـه ذيـل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا 195) آورده ايم .
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيب جوئى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از ثـروت مـايـه مـى گـيـرد) پـرداخـتـه ، مـى افـزايـد: هـمـان كـسـى كـه مـال را جمع آورى و شماره كرده بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آنرا كند (الذى جمع مالا و عدده ).
آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاى ديگر، لذت مى برد و شادى مى كند.
هر درهم و دينارى براى او بتى است ، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى بيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤ منان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
(عـدده ) در اصـل از مـاده (عـد) بـه مـعـنـى شـمـارش اسـت ، بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه از (عـده ) (بـر وزن غـده ) بـه مـعـنـى آمـاده كـردن ايـن اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است .
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده اند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است .
بـه هـر حـال آيـه نـاظـر بـه ثـروت انـدوزانـى اسـت كـه مـال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى نگرند، و در جمع آورى آن هيچ قـيـد و شـرطـى قـائل نـيـسـتـنـد، از حـلال و حـرام و تـجـاوز بـر حـقـوق ديگران ، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند، و آنرا تنها نشانه عظمت و شخصيت مى دانند.
آنـهـا مـال را بـراى رفـع نـيـازهـاى زنـدگـى نـمـى خـواهـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل هـر قـدر بـر امـوالشـان افـزوده شـود حـرصـشـان بـيـشـتـر مـى گـردد، و گـرنـه مـال در حـدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست ، بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن بـه عـنـوان (فـضـل الله ) تـعـبـيـر شـده ، آنـجـا كـه مـى فـرمـايـد: و ابـتـغـوا مـن فـضـل الله (جـمعه - 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند: كتب عليكم اذا حضر احـدكـم الموت ان ترك خيرا الوصية : بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند.
چـنـيـن مـالى مـسلما نه مايه طغيان است ، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران ، اما مـالى كـه مـعـبـود اسـت و هدف نهائى است ، و صاحبان آن را همچون (قارون ) دعوت به طغيان مى كند ننگ است و ذلت ، و مصيبت است و نكبت ،
و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است .
و غالبا جمع آورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى شود.
لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بـن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم : كه فرمود: لا يجتمع المال الا بخمس خصال : بخل شديد، و امل طـويـل ، و حـرص غـالب ، و قـطـيـعـة رحـم ، و ايـثـار الدنـيـا عـلى الاخـرة : مـال جـز بـا پـنـج خـصـلت در يـك جـا جـمـع نـمـى شـود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب ، قطع رحم ، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت .
زيـرا كـسـانـى كـه سـخـاوتـمـنـدنـد و گـرفـتـار آرزوهـاى دور و دراز نـيـسـتـنـد مـراقـب حـلال و حـرامـنـد، بـه ارحـام خـود كـمـك مـى كـنـنـد، و غـالبـا اموال نزد آنها جمع نمى شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: ايـن انـسـان زرانـدوز و مال پرست گمان مى كند اموالش سبب جاودانگى او است (يحسب ان ماله اخلده ).
جـالب ايـنـكـه (اخـلد) در ايـنـجـا بـه صـورت فعل ماضى آمده ، يعنى او گمان مى كند امـوالش او را بـه صورت يك موجود جاودانه در آورده است ، نه مرگ مى تواند به سراغ او آيـد، نـه بـيـمـاريـهـا و حـوادث جـهـان مـشـكـلى بـراى او ايـجـاد مـى كـنـد، چـرا كـه مـشـكـل گـشـا در نـظـرش تـنـهـا مـال و ثـروت اسـت و ايـن مشكل گشا
را در دست دارد.
چـه پندار غلط و خيال خامى ؟ اموالى كه آنقدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چـندين مرد زورمند به زحمت برمى داشت ، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را سـاعـتى به تاءخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فخسفنا به و بداره الارض (قصص - 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق كم تركوا من جنات و عـيـون و زروع و مـقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين : چه بسيار باغها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن مـتـنـعـم بـودنـد (دخـان - 25 تـا 27) ولى هـمـه ايـنها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد: كذلك و اورثناها قوما آخرين (دخان - 28).
و لذا در قـيـامـت كـه پـرده هـا كـنـار مـى رود آنـهـا بـه اشـتباه بزرگشان پى مى برند و فـريـادشـان بـلنـد مـى شـود: مـا اغـنـى عـنـى مـاليـه هـلك عـنـى سـلطـانـيـه : مـال و ثـروتـم هـرگـز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت (حاقه - 28 و 29). اصـولا انـسـان از فنا و نيستى متنفر است ، و طرفدار خلود و جاودانگى است ، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى كند كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است ، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى ايـن انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى بيند كه درسـت مـايـه فنا و نيستى او است ، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى او هستند وسيله جاودانگى مى شمرد.
از ايـن بـيـان روشـن شـد كـه پـنـدار جـاودانـگـى بـه وسـيـله مال دليلى براى جمع مال ، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان
محسوب مى شود.
قرآن در پاسخ اين گروه مى فرمايد: چنان نيست كه او مى پندارد (كلا).
بـلكـه بـه زودى بـا كـمـال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى شود! (لينبذن فى الحطمة ).
بـعـد (حـطـمـة ) را چـنـيـن تـفسير مى كند: و تو چه مى دانى حطمه چيست ؟! (و ما ادراك ما الحطمة ).
آتش برافروخته الهى است (نار الله الموقدة ).
آتـشى كه از دلها سرمى زند و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! (التى تطلع على الافئدة ).
(ليـنـبـذن ) از مـاده (نـبـذ) (بـر وزن سـبـز) بـه گـفـتـه راغـب در ((مـفـردات ) در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است .
يـعـنـى خـداونـد، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
(حطمه ) صيغه مبالغه از ماده حطم به معنى درهم شكستن چيزى است ، و اين نشان مى دهد كـه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه (حطمه ) نام تمام جهنم
نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است .
فـهـم ايـن مـعـنـى كـه آتـش بـه جـاى سـوزانـدن ، اعـضـا را درهم بشكند شايد در گذشته مـشـكـل بـود، ولى امـروز كـه مساءله شدت تاءثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده كه چـگـونـه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميله هاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست .
تـعـبـيـر بـه (نـارالله ) (آتش الهى ) دليل بر عظمت آن است و تعبير به (موقدة ) دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است .
عـجـيـب ايـنكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مى سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى كند، اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى كند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقه هايش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ اين چه آتشى است كه درون را قـبـل از بـرون مـى سـوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش !. چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كـبـر و غـرور بـود و مـركـز حـب دنـيـا و ثـروت و مال .
چـرا آتـش قـهـر و غـضـب الهـى قـبـل از هـر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه آنها دل مـؤ مـنـان را در ايـن دنـيـا بـا سخريه ها و عيب جوئى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
در آخرين آيات اين سوره مى فرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است ! (انها عليهم مؤ صدة ).
(مـؤ صـده ) از مـاده (ايـصـاد) بـه مـعـنـى بـسـتن در و محكم كردن آن است ، و لذا به اطاقكهائى كه در درون كوه ها. براى جمع اموال بوجود مى آورند (وصيد) مى گفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى داشتند خـداونـد هـم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى كند!.
و سرانجام مى گويد:

(آنـهـا در ستونهاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت ) (فى عمد ممددة ) (عمد) جمع (عمود) به معنى ستون يا هر شى ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است ، و (ممددة ) به معنى كشيده و طويل است .
جـمـعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته اند كه درهاى جهنم محكم بـا آنـهـا بسته مى شود، به گونهاى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنابر اين تـاءكـيـدى اسـت بر آيه قبل كه مى گويد درهاى جهنم را بر آنها مى بندند و از هر طرف محصورند.
بـعـضـى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته اند، شبيه چيزى كه در مـيـان مـا به (كند و زنجير) معروف است ، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فـرورفـتـگـى در آن بـه انـدازه مـچ پـاهـا وجـود دارد، پـا را در آن مـى نـهـادنـد، و بـا ميل هاى روى آن را گرفته و قفل مى كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت ، و اين جزاى شكنجه هاى آنها نسبت به مردم بى گناه در اين دنيا است .
بـعـضـى نـيـز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كرده اند، و آن اين كه شـعله هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى شود آنها مـى گـويـنـد در اكـتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن ) بر خلاف اشـعـه هـاى ديـگر كه به صورت مخروطى پخش مى شود به صورت استوانه اى درست هـمـچون ستون منتشر مى گردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى كند، و حـتـى بـر قـلب مـسـلط مـى شـود، و بـه همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن اسـتـفـاده مـى كنند، معلوم مى شود اشعه اى از آتش سوزان جهنم برمى خيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست .
ولى از مـيـان ايـن تـفـاسـيـر مـنـاسـب تـر هـمـان تـفـسـيـر اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله فى (عمد ممددة ) بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته ها :
1 - كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است .
خـود بـرتـربـيـنى بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى شود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى ، تحقير ديگران ، و استهزاى مـؤ مـنـان ، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است ، افراد كم ظرفيت همين كه به نوائى مى رسـنـد، چـنـان گـرفـتـار كـبـر و غـرور مـى شـونـد كـه مـطـلقـا ارزشـى بـراى ديـگـران قائل نيستند، و همان سبب جدائى آنها از جامعه ، و جدائى جامعه از آنها مى شود.
در عالمى از پندار فرو مى روند، خود را تافته اى جدا بافته مى پندارند و
حـتـى از مقربان خدا مى شمارند، و همين سبب مى شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نـظـر آنـهـا، بـى ارزش و بـى مـقـدار بـاشـد، بـه هـمـز و لمـز مـشـغـول مـى شـونـد، و بـا عـيـب جوئى و مذمت ديگران ، به گمان خود بر عظمت خويش مى افزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به عقرب تشبيه شده اند، كه كـارشـان نـيـش زدن اسـت ، (و اگـر نـيـش عـقـرب نـه از ره كـين است ، نيش ‍ آنها از راه كينه توزيهاست ).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در شب معراج گـروهـى از دوزخـيـان را ديـدم كـه گـوشـت از پـهـلويـشـان جـدا مـى كـردند و به آنها مى خـورانـدنـد!، از جـبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت : هؤ لاء الهمازون من امتك ، اللمازون !: ايـنـهـا عـيـب جـويان و استهزاء كنندگان از امت تواند همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات داشته ايم .
2 - حرص بر جمع مال
دربـاره مـال و ثـروت ، نـظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهـميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مى دانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشـعـار خـود داد سـخـن در ايـن زمـيـنـه داده انـد، از جمله شاعر عرب : مى گويد: فصاحة سحبان و خط ابن مقلة و حكمة لقمان و زهد بن ادهم اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس فليس له قدر به مقدار درهم !
: فصاحت سحبان (فصيح معروف عرب ) و خط ابن مقله (خطاط معروف ) و حكمت لقمان و زهد ابـراهـيـم بـن ادهـم اگـر در انـسـانـى جـمـع شـود و مـفـلس و بـى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت ! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گـروه دائمـا بـه جـمـع امـوال پـردازنـد و آنـى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نـقـطـه مـقـابـل ايـن گـروه جـمـعـيـتـى هـسـتـنـد كـه بـراى مـال و ثـروت ، كـمـتـرين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مى دانند!
ولى در بـرابر اين دو عقيده كه در طرف افراط و تفريط قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه : وسيله باشد و نه هدف .
ديگر اينكه انسان را اسير خود نسازد، بلكه انسان امير بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
عـلاقـه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است ، و لذا در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طـلا و نـقـره ) را لعـن و نـفـريـن فـرمـود: يـكـى از يـاران تـعـجـب كـرد و در ايـن سـؤ ال نـمـود امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ليس حيث تذهب اليه انما الذهب الذى ذهب بالدين و الفـضـة التـى افـاضـت الكفر: منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى شود.
در حديث ديگرى از امام امير مؤ منان (عليه السلام ) مى خوانيم : السكر اربع سكرات سكر الشـراب ، و سـكـر المال ، و سكر النوم ، و سكر الملك : مستى چهار - گونه است ، مستى شراب ، مستى مال ، مستى خواب و مستى قدرت !.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد پـدر و مـادرم بـه فدايت باد، مرا موعظه اى كن ، فرمود: ان كان الحسنات حقا فالجمع لما ذا؟ و ان كـان الخـلف مـن الله عـز و جـل حـقـا فالبخل لما ذا؟!: اگر حسنات حق است و به آن ايـمـان داريـم ، جـمع مال براى چيست ؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم ) و اگر پاداش و جبران الهى حق است ، بخل براى چيست ؟.
بـسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى گـذارنـد، حـسـابـش را آنـهـا بـايـد بدهند و بهره اش نصيب ديگران است لذا در حديثى مى خـوانـيـم از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال كردند، من اعظم الناس حسرة ؟: چه كسى حسرتش از همه بيشتر است ؟!
فـرمـود: مـن راءى مـاله فـى مـيـزان غـيـره ، و ادخـله الله بـه النـار و ادخـل وارثـه بـه الجـنـة !: كـسـى كـه امـوال خـود را در تـرازوى سـنـجـش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد!.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفسير آيه (كذلك يريهم الله اعـمـالهـم حـسـرات عليهم : (اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى دهد) فرمود: هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة الله بخلا ثم يموت
فـيـدعـه لمن يعمل به فى طاعة الله او فى معصيته : (اين درباره كسى است كه مالى را وامـى گـذارد و بـه خـاطـر بـخـل ، در راه طـاعـت الهى انفاق نمى كند، سپس مى ميرد و آن را براى كسى مى نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى كند).
سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) افـزود اگـر در طـريـق اطـاعـت خـدا صـرف كند آن را در ميزان عـمـل ديـگـرى مـى بـيـنـد و حـسـرت مـى خـورد، چـرا كـه مال مال او بوده ، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است ).
آرى موضع گيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مى سازند و گاه وسيله سعادت بزرگى .
ايـن سـخـن را بـا حـديـث پـر مـعـنـائى از ابـن عـبـاس پـايـان مـى دهـيـم ، او مـى گويد: ان اول درهـم و ديـنـار ضـربا فى الارض نظر اليهما ابليس ‍ فلما عاينهما اخذهما فوضعهما عـلى عـيـنـيـه ، ثـم ضـمـهـما الى صدره ، ثم صرخ صرخة ، ثم ضمهما الى صدره ، ثم قـال : انـتـما قرة عينى ! و ثمرة فؤ ادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
هـنـگـامى كه نخستين سكه درهم و دينار در جهان زده شد ابليس نگاهى به آنها افكند وقتى آنـها را تماشا كرد آن دو را گرفت و بر چشمانش گذاشت ، سپس برداشت و به سينه اش چـسـباند! بعد فرياد عاشقانه اى كشيد! دگر بار به سينه اش چسباند، سپس گفت : شما (خـطـاب بـه درهـم و ديـنـار) نـور چـشـمـان مـنـيـد و مـيـوه دل مـن ! اگـر انسانها شما را دوست دارند براى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند. همين كه شما را دوست دارند براى من كافى است (چرا كه شما برترين بت هستيد).
خداوندا! ما را از مستى مال و مقام و دنيا و شهوات حفظ كن .
پروردگارا ! ما را از سلطه شيطان و بندگى درهم و دينار رهائى بخش .
بـارالهـا! آتـش دوزخ سـخـت شـكـنـنـده اسـت و رهـائى از آن جـز به لطف تو ممكن نيست ما را مشمول لطفت فرما.
آمين يا رب العالمين


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس