آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
و اليل إ ذا يغشى (1)
و النهار إ ذا تجلى (2)
و ما خلق الذكر و الا نثى (3)
إ ن سعيكم لشتى (4)
فأ ما من اءعطى و اتقى (5)
و صدق بالحسنى (6)
فسنيسره لليسرى (7)
و اءما من بخل و استغنى (8)
و كذب بالحسنى (9)
فسنيسره للعسرى (10)
و ما يغنى عنه ماله إ ذا تردرى (11)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند.
2 - و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند.
3 - و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤ نث را آفريد.
4 - كه سعى و تلاش شما مختلف است :
5 - اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد.
6 - و جزاى نيك (الهى ) را تصديق كند.
7 - ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم .
8 - اما كسى كه بخل ورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد.
9 - و پاداش نيك (الهى ) را تكذيب كند.
10 - ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم .
11 - و در آن هـنـگـام كـه (در جـهـنـم يـا قـبـر) سـقـوط مـى كـنـد امـوالش بـه حال او سودى نخواهد داشت !
شاءن نزول سوره الليل
مـفـسـران بـراى كـل ايـن سـوره شـاءن نـزولى از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده انـد كـه مـا مـطـابق آنچه مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است روايت را مى آوريم :
مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او
بـالاى خـانـه مـرد فـقـيـر عـيـالمـنـدى قـرار گـرفـتـه بـود، صـاحـب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فـقـيـر مـى افـتـاد، و كـودكـانـش آن را بـرمـى داشـتـنـد، آن مـرد از نـخـل فـرود مـى آمـد و خـرمـا را از دسـتـشـان مـى گـرفـت (و آنـقـدر بـخـيـل و سـنـگـدل بـود كـه ) اگـر خـرمـا را در دهـان يـكـى از آنـهـا مى ديد انگشتش را در داخل دهان او مى كرد تا خرما را بيرون آورد!.
مرد فقير به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شكايت آورد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) فـرمـود: بـرو تـا بـه كـارت رسـيـدگـى كـنـم . سـپـس صـاحـب نـخل را ملاقات كرد و فرمود: اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانه فلانكس آمده است به مـن مـى دهـى تـا در مـقـابـل آن نـخـلى در بـهـشـت از آن تـو بـاشـد، مـرد گـفـت : مـن درخـتـان نخل بسيارى دارم ، و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله اى نـيـسـتـم ). كـسى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين سخن را شنيد، عرض كـرد: اى رسـول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم ، شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود: آرى .
آن مـرد رفـت و صـاحـب نـخـل را ديـد و بـا او گـفـتـگـو كـرد، صـاحـب نـخـل گـفـت : آيـا مـى دانـى كـه مـحـمـد حـاضـر شـد درخـت نـخـلى در بـهـشـت در مـقـابـل ايـن بـه مـن بـدهد (و من نپذيرفتم ) و گفتم من از خرماى اين بسيار لذت مى برم و نخل فراوان دارم و هيچ كدام خرمايش به اين خوبى نيست .
خـريـدار گفت : آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه ؟ گفت : نمى فروشم مگر آنكه مبلغى را كـه گـمـان نـمـى كـنـم كـسـى بـدهـد بـه مـن بـدهـى گـفـت چـه مـبـلغ ؟ گـفـت چهل نخل .
خـريـدار تعجب كرد و گفت عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى ، چهل نخل
سـپـس بـعـد از كـمـى سـكـوت گـفـت : بـسـيـار خـوب ، چـهـل نـخـل بـه تو مى دهم . فروشنده (طمعكار) گفت اگر راست مى گوئى چند نفر را به عـنـوان شهود بطلب ! اتفاقا گروهى از آنجا مى گذشتند آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت .
سـپـس خـدمـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد و عـرض كـرد اى رسول خدا! نخل به ملك من در آمد و تقديم (محضر مباركتان ) مى كنم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت اين نخل از آن تو و فرزندان تو است .
ايـنـجا بود كه سوره و الليل نازل شد (و گفتنيها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت ).
در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى بنام ابوالدحداح بود.
تفسير:
تقوا و امدادهاى الهى
بـاز در آغـاز اين سوره به سه سوگند تفكرانگيز از مخلوقات و خالق عالم برخورد مى كنيم ، مى فرمايد:
بـه شـب در آن هـنـگـام كـه جـهـان را بـپـوشـانـد سـوگـنـد (و الليـل اذا يـغـشـى ). تعبير به (يغشى ) ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده اى بر نيمى از كره زمين مى افتد، و آن را زير پوشش خود قرار مى دهد،
و يـا بـه خـاطـر ايـنكه چهره روز يا چهره آفتاب عالمتاب با فرا رسيدن آن پوشانده مى شـود، و بـه هـر حـال اشـاره اى اسـت به اهميت شب و نقش مؤ ثر آن در زندگى انسانها، از تعديل حرارت آفتاب گرفته ، تا مساءله آرامش و سكون همه موجودات زنده در پرتو آن ، و نيز عبادت شب زنده داران بيدار دل و آگاه .
سپس به سراغ سوگند ديگرى مى رود و مى افزايد: و قسم به روز هنگامى كه آشكار و ظاهر گردد (و النهار اذا تجلى ).
و ايـن از آن لحـظـه اى اسـت كه سپيده صبح پرده ظلمانى شب را مى شكافد و تاريكيها را به عقب مى راند و بر تمام پهنه آسمان حاكم مى شود، و همه چيز را غرق نور و روشنائى مى كند همان نورى كه رمز حركت و حيات و مايه پرورش تمام موجودات زنده است .
در قـرآن مـجـيـد زيـاد بـر مساءله نظام (نور) و (ظلمت ،) و تاءثير آنها در زندگى بشر توجه داده شده ، چرا كه دو نعمت بزرگ دائمى و دو آيت از آيات مهم پروردگار است .
و بعد به سراغ آخرين قسم رفته ، مى فرمايد: و سوگند به آن كس كه
جـنـس مـذكر و مؤ نث را آفريد (و ما خلق الذكر و الانثى ). چرا كه وجود اين دو جنس در عالم انـسـان و حيوان و نبات و دگرگونيهائى كه از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى دهـد، و ويـژگيهائى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليتها و برنامه هايشان دارند، و اسرار فراوانى كه در مفهوم جنسيت نهفته است ، همه نشانه ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش ، كه از طريق آن مى توان به عظمت آفريننده آن واقف شد.
تـعـبـير به ما (چيزى ) در اينجا درباره خداوند كنايه از عظمت فوق - العاده ذات پاك او و ابـهـامـى اسـت كـه از ايـن نـظـر در ايـن قـسـمـت حـاكـم است ، به طورى كه او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم مى سازد.
بـعـضـى نـيـز گـفـته اند ما در اينجا مصدريه است ، و بنابر اين معنى جمله چنين مى شود. سوگند به آفرينش مذكر و مؤ نث ولى اين احتمال ضعيف به نظر مى رسد.
در حقيقت دو سوگند اول و دوم اشاره به آيات آفاقى است و سوگند سوم اشاره به آيات انفسى .
و سرانجام به هدف نهائى اين سوگندها مى رسد، و مى فرمايد: سعى و تلاش و كوشش شما در زندگى گوناگون و مختلف است (ان سعيكم لشتى ). جهت گيرى تلاشها و نتائج آن نـيـز كـامـلا مـخـتـلف و مـتـفـاوت مـى بـاشـد. اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـه هـر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت ، و حتما به سعى و تلاشى دست مى زنيد، و نيروهاى خـدا داد كـه سرمايه هاى وجودتان است در مسيرى خرج مى شود، ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير، به كدام سمت ، و داراى كدام نتيجه است ؟ نكند تمام سرمايه ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى
بـفـروشـيـد، و يـا بـيهوده به هدر دهيد. (شتى ) جمع (شتيت ) از ماده (شت ) (بر وزن شـط) بـه مـعـنـى پـراكنده كردن جمعيت است ، و در اينجا اشاره به تفاوت كوششهاى مردم از نظر كيفيت و هدف گيرى و نتيجه آنها است .
سـپـس مـردم را بـه دو گـروه تـقـسـيـم كـرده ، و ويـژگيهاى هر يك را بر مى شمرد، و مى فـرمـايد: اما آن كس كه در راه خدا اعطا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد... (فاما من اعطى و اتقى ).
و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد... (و صدق بالحسنى ).
مـا او را در مـسـير آسانى قرار مى دهيم و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى كنيم (فسنيسره لليسرى ).
منظور از (اعطى ) همان انفاق در راه خدا و كمك به نيازمندان است .
و تـاءكـيد بر (تقوى ) به دنبال آن ممكن است اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص بـه هـنگام انفاق ، و تهيه اموال از طريق مشروع ، و انفاق آن نيز در طريق مشروع ، و خالى بـودن از هـر گـونـه مـنـت و اذيت و آزار بوده باشد، چرا كه مجموعه اين اوصاف در عنوان تقوى جمع است .
بـعضى نيز گفته اند: (اعطى ) اشاره به عبادات مالى است ، و (اتقى ) اشاره به سـايـر عـبـادات ، و انـجـام واجـبـات ، و تـرك مـحـرمـات اسـت ، ولى تـفـسـيـر اول هم با ظاهر آيه سازگارتر است ، و هم با شاءن نزولى كه در بالا آورديم .
تصديق كردن (حسنى ) ( (حسنى ) مؤ نث (احسن ) به معنى نيكوتر است )
اشـاره بـه ايـمـان بـه پـاداشـهـاى نـيـكـوى الهـى اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در شـاءن نـزول آمـده بـود كه ابو الدحداح با ايمان به پاداشهاى خداوند اموالش را انفاق كرد، در آيـه 95 نـسـاء نـيـز مـى خـوانـيـم : و كـلا وعد الله الحسنى : خداوند هر يك از آنها را وعده پاداش نيك داده است (حسنى در اين آيه نيز به معنى پاداش نيك است ).
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه اند: منظور (شريعت حسنى ) يعنى ايمان به آئين اسلام است كه بهترين آئينهاست .
و بعضى آن را به كلمه لا اله الا الله يا شهادتين تفسير كرده اند.
اما با توجه به سياق آيات و شاءن نزول ، و ذكر حسنى به معنى پاداش نيك در بسيارى از آيات قرآن تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
جـمـله (فـسـنيسره لليسرى ) ممكن است اشاره به توفيق الهى ، و آسان كردن امر طاعت بـر چـنـيـن اشـخـاص بـوده بـاشـد، و يـا گـشـودن راه بـهـشـت بـه روى آنـهـا و استقبال ملائكه و فرشتگان با تحيت و سلام از آنان ، و يا همه اينها!.
مسلم است آنها كه راه انفاق و تقوى پيش مى گيرند، و به پاداشهاى بزرگ الهى مؤ من و دلگـرمـنـد، مـشـكـلات بـراى آنـهـا آسـان مـى شـود، و در دنـيـا و آخـرت از آرامـش خـاصـى برخوردارند.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه ، مـمـكـن اسـت انـفـاقـهـاى مـالى در ابـتـدا بـر طـبع انسان شاق و مشكل باشد، ولى با تكرار و ادامه راه چنان بر او آسان مى شود كه از آن لذت مى برد.
چـه بـسـيـارنـد افراد سخاوتمندى كه از حضور ميهمان بر سر سفره خود شاد و به عكس اگـر يـك روز مـيـهـمـانـى براى آنها نرسد ناراحتند، و اين نيز نوعى آسان كردن مشكلات براى آنها است .
از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه اصولا ايمان به معاد و پاداشهاى عظيم
الهـى تـحـمـل انـواع مـشـكـلات را بـراى انـسـان سـهـل و آسـان مـى كـنـد، نـه تـنـهـا مال كه جان خود را نيز در طبق اخلاص مى گذارد و به عشق شهادت در ميدان جهاد شركت مى كند، و از اين ايثارگرى خود لذت مى برد.
(يسرى ) از ماده (يسر) در اصل به معنى زين كردن اسب و لجام نمودن و آماده ساختن آن براى سوارى است ، و سپس به هر كار سهل و آسانى اطلاق شده است .
در آيـات بـعـد بـه نـقـطـه مـقـابـل ايـن گـروه پـرداخـتـه ، مـى فـرمـايـد: امـا كـسـى كـه بـخـل ورزد و از ايـن طـريـق بـى نـيـازى طـلبـد... (و امـا مـن بخل و استغنى ).
و پاداش نيك الهى را تكذيب كند... (و كذب بالحسنى ).
مـا بـه زودى او را در مـسـيـر دشـوارى قـرار مـى دهـيـم (فـسـنـيـسـره للعـسـرى ). (بـخـل ) در ايـنـجـا نـقـطـه مـقـابـل (اعـطـاء) اسـت كـه در گـروه اول (گـروه سـخـاوتـمـندان سعادتمند) بيان شد، (و استغنى ) (بى نيازى بطلبد) يا بهانهاى است براى بخل ورزيدن ، و وسيله اى است براى ثروت اندوختن ، و يا اشاره به ايـن اسـت كـه او خـود را از پـاداشـهـاى الهـى بـى نـيـاز مـى شـمـرد، بـر عـكـس گـروه اول كه چشمشان دائما به لطف خدا است ، و يا خود را از اطاعت پروردگار مستغنى مى بيند و دائما آلوده گناه است .
از مـيـان اين تفسيرهاى سه گانه تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر سه تفسير نيز ممكن است .
منظور از تكذيب (حسنى ) همان انكار پاداشهاى قيامت است ، و يا انكار دين و آئين و روش نيكوى پيغمبران .
تـعـبـير (فسنيسره للعسرى ) كه در واقع دو تعبير ظاهر متضاد است (ما راه آنها را به سوى مشكلات آسان مى سازيم ) نقطه مقابل (فسنيسره لليسرى ) است به اين ترتيب كـه خداوند گروه اول را مشمول توفيقات خود قرار مى دهد، و پيمودن راه اطاعت و انفاق را بـر آنـهـا آسـان مـى سـازد، تـا از مـشـكـلات در زنـدگـى رهـائى يـابـند، ولى گروه دوم تـوفـيـقـاتـشـان سـلب شـده پـيـمـودن راه بـراى آنـهـا مـشكل مى شود، و در دنيا و آخرت مواجه با سختيها خواهند بود، و اصولا براى اين بخيلان بـى ايـمان انجام اعمال نيك و مخصوصا انفاق در راه خدا كار سخت و دشوار است ، در حالى كه براى گروه اول نشاطآور و روح افزا است .
و در آخر آيه مورد بحث به اين بخيلان كور دل هشدار مى دهد و مى فرمايد: در آن هنگام كه او در قبر يا جهنم سقوط مى كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت (و ما يغنى عنه ماله اذا تردى ).
نه مى تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.
(ما) در آغاز اين آيه ممكن است نافيه باشد (چنانكه در بالا گفتيم )
يـا بـراى اسـتفهام ) انكارى يعنى اموال او به هنگام سقوط در قبر يا دوزخ چه سودى به حال او خواهد داشت ؟
(تـردى ) از مـاده (ردائت ) و (ردى ) بـه مـعـنـى هلاكت است ، و به معنى سقوط از بـلنـدى كـه مـايـه هـلاكـت شـود نـيـز آمـده اسـت ، بـلكـه بـعـضـى اصـل آن را بـه مـعـنـى سـقوط مى دانند، و از آنجا كه سقوط از نقطه مرتفع موجب هلاكت مى شود به معنى هلاكت نيز آمده است ، و در آيه مورد بحث ممكن است به معنى سقوط در قبر، يا دوزخ ، و يا هلاكت به معنى مجازات بوده باشد.
و به اين ترتيب قرآن در اين آيات از دو گروه سخن مى گويد: گروهى مؤ من و با تقوى و سـخـاوتـمـنـد، و گـروهـى بـى ايـمـان و بـى تـقـوى و بخيل كه نمونه هر دو گروه در شاءن نزول به طور وضوح منعكس شده است .
گروه اول با استفاده از توفيقات الهى مسير خود را با سهولت پيموده و به سوى بهشت و نعمتهاى آن روان مى شوند، در حالى كه گروه دوم در زندگى با انبوه مشكلات روبرو هـسـتـنـد ، امـوال سـرشارى را جمع مى كنند و مى گذارند و مى روند و جز حسرت و اندوه و وبال و مجازات الهى بهرهاى عائدشان نمى شود و متاعى نمى خرند.
آيه و ترجمه
ا ن علينا للهدى (12)
و إ ن لنا للاخرة و الا ولى (13)
فأ نذرتكم نارا تلظى (14)
لا يصلئها إ لا الا شقى (15)
الذى كذب و تولى (16)
و سيجنبها الا تقى (17)
الذى يؤ تى ماله يتزكى (18)
و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19)
إ لا ابتغاء وجه ربه الا على (20)
و لسوف يرضى (21)
|
ترجمه :
12 - مسلما هدايت كردن بر ما است .
13 - و دنيا و آخرت از آن ما است .
14 - و من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم .
15 - كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود.
16 - همان كس كه آيات (خدا را) تكذيب كرد و به آن پشت نمود.
17 - و به زودى باتقواترين مردم از آن دور داشته مى شود.
18 - همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا تزكيه نفس كند.
19 - و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به وسيله اين انفاق ) او را جزا دهد.
20 - بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است .
21 - و به زودى راضى و خشنود مى شود.
تفسير:
انفاق و دورى از آتش دوزخ
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه مـردم را به دو گروه مؤ من سخاوتمند و گروه بى ايمان بـخـيـل تـقـسـيـم كرده ، و سرنوشت هر كدام را بيان مى نمود در آيات مورد بحث نخست به سـراغ ايـن مـطـلب مـى رود كـه كـار ما هدايت است نه اجبار و الزام ، اين وظيفه شما است كه تـصـمـيم بگيريد و مرد راه باشيد، بعلاوه پيمودن اين راه به سود خود شما است ، و هيچ نيازى ما به آن نداريم .
مى فرمايد: مسلما هدايت كردن بر عهده ما است (ان علينا للهدى ). چه هدايت از طريق تكوين (فطرت و عقل ) و چه از طريق تشريع (كتاب و سنت ) ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم .
و مـسـلمـا آخرت و دنيا همه از آن ما است (و ان لنا للاخرة و الاولى ). هيچ نيازى به ايمان و طاعت شما نداريم ، نه اطاعت شما به سودى مى رساند، و نه معصيت شما زيانى ، و تمام ايـن بـرنامه ها به سود شما و براى خود شما است . مطابق اين تفسير هدايت در اينجا به مـعـنـى (ارائه طـريـق ) اسـت ، اين احتمال نيز دارد كه هدف از اين دو آيه تشويق مؤ منان سـخـاوتـمـنـد و تـاءكـيـد بـر ايـن مـطـلب بـاشـد كـه مـا آنـهـا را مشمول هدايت بيشتر خواهيم ساخت ، و در اين جهان و جهان ديگر راه را بر آنها آسان مى كنيم ، و چون دنيا و آخرت از آن ما است بر انجام اين امر قادريم .
درسـت اسـت كـه دنـيـا از نـظـر زمـان بـر آخرت مقدم است ، ولى از نظر اهميت و هدف نهائى مقصود اصلى آخرت است ، و به همين دليل مقدم داشته شده است .
و از آنـجـا كـه يـكـى از شـعـب هـدايـت هـشـدار و انـذار اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: حـال كـه چـنـيـن اسـت من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم ! (فانذرتكم نارا تلظى ).
(تـلظـى ) از مـاده (لظـى ) (بـر وزن قضا) به معنى شعله خالص است ، و مى دانيم شـعـله هـاى خـالص و خـالى از هـر گـونـه دود گـرمـا و حـرارت بيشترى دارد، و گاه واژه (لظى ) به خود جهنم نيز اطلاق شده است .
پپتفسير نمونه جلد 27 صفحه 81
سـپـس بـه گـروهـى كـه وارد ايـن آتـش بـر افروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده مى فرمايد: كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود (لا يصلها الا الاشقى ).
و در توصيف اشقى مى فرمايد: همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود (الذى كذب و تولى ).
بـنـابراين معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد، و بـه راسـتـى كـسـى كـه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوى را ناديده بگيرد مصداق روشن (اشقى ) و بدبخت ترين مردم است .
در جمله (الذى كذب و تولى ) ممكن است تكذيب اشاره به كفر و تولى اشاره به ترك اعـمـال صـالح بـوده بـاشد، چرا كه لازمه كفر همين است . و نيز ممكن است هر دو اشاره به تـرك ايـمـان باشد به اين ترتيب كه اول پيامبر خدا را تكذيب مى كند، و بعد پشت كرده براى هميشه از او دور مى شود. بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده ، و به پاسخ آن پرداخته اند، و آن اينكه : آيات فوق نشان مى دهد كه آتش دوزخ مخصوص كفار است ، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مى شود كه مؤ منان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند، و لذا بعضى از گروه هاى منحرف كـه مـعـتـقـدنـد بـا وجـود ايمان هيچ گناهى ضرر نمى زند به اين آيات براى مقصود خود استدلال كرده اند (اين گروه (مرجئه ) نام دارند).
در پـاسـخ بـه و نكته بايد توجه كرد: نخست اينكه منظور از ورود در آتش در اينجا همان خلود است و مى دانيم خلود مخصوص كفار مى باشد، قرينه اين سخن آياتى است كه نشان مى دهد غير كفار نيز وارد دوزخ مى شوند.
ديگر اينكه آيات فوق و آيات بعد كه مى گويد: بركنارى از آتش دوزخ مخصوص اتقى اسـت (بـاتـقـويـتـريـن مـردم ) يـعـنـى در مـجـمـوع مـى خـواهـد فـقـط حـال دو گـروه را بـيـان كـنـد: گـروه بـى ايـمـان بـخـيـل ، و گـروه مـؤ مـنـان سـخـاوتـمـنـد و بـسيار با تقوى ، از اين دو گروه فقط دسته اول وارد جـهـنـم مـى شـونـد و دسته دوم وارد بهشت ، و به اين ترتيب اصلا از گروه سوم يعنى مؤ منان گنهكار سخنى به ميان نيامده است .
به تعبير ديگر (حصر) در اينجا (حصر اضافى ) است ، گوئى بهشت فقط براى گـروه دوم و جـهـنـم تـنـهـا بـراى گـروه اول آفـريـده شـده اسـت بـا ايـن بـيـان پـاسـخ اشـكـال ديـگـرى كـه در ارتـبـاط بـا تـضـاد آيـات مـورد بحث ، و آيات آينده كه نجات را مخصوص اتقى مى كند نيز روشن مى شود.
سـپس سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعله ور سوزان بركنارند، مى فرمايد: به زودى با تقواترين مردم از اين آتش سوزان دور داشته مى شود (و سيجنبها الاتقى ).
هـمان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كند، و منظورش جلب رضاى خدا، و تزكيه نفس و پاكى اموال مى باشد (الذى يؤ تى ماله يتزكى ).
تعبير به (يتزكى ) در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به مـعـنـى كـسـب نـمـو مـعـنـوى و روحـانـى بـاشـد، يـا بـه دسـت آوردن پـاكـى امـوال ، چـون (تـزكـيـة ) هم به معنى نمو دادن آمده و هم پاك كردن در آيه 103 توبه نـيـز مـى خـوانـيـم : خـذ مـن امـوالهـم صـدقـة تـطـهـرهـم و تـزكـيـهـم بـهـا وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم : از اموال آنها زكاتى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سـازى و پـرورش دهـى و (هـنـگـام گرفتن زكات ) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است .
سـپـس بـراى تـاءكيد بر مساءله خلوص نيت آنها در انفاقهائى كه دارند، مى افزايد: هيچ كـس را نـزد او حـق نـعـمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود (و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ).
بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است (الا ابتغاء وجه ربه الاعلى ).
و بـه تعبير ديگر: بسيارى از انفاقها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلا شده است ، البته حق شناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى اسـت ، ولى حـسابش از انفاقهاى خالصانه پرهيزگاران جدا است ، آيات فوق مى گويد: انـفـاق مـؤ مـنـان پرهيزگار به ديگران نه از روى ريا است و نه به خاطر جواب گوئى خـدمات سابق آنها است ، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است ، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العادهاى مى دهد.
تـعبير به (وجه ) در اينجا به معنى ذات است ، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است .
تـعـبـيـر بـه (ربـه الاعـلى ) نـشـان مـى دهـد كـه ايـن انـفـاق بـا مـعـرفـت كـامـل صـورت مى گيرد، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است .
در ضـمـن ايـن اسـتـثـنـاء هر گونه نيتهاى انحرافى را نيز نفى مى كند، مانند انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن ، زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاقهاى آنها در جلب خشنودى
پروردگار است .
و سـرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته و در يـك جـمـله كـوتـاه ، مـى گـويد: و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مى شود (و لسوف يرضى ).
آرى هـمـانـگـونـه كـه او بـراى رضـاى خـدا كـار مـى كـرد خدا نيز او را راضى مى سازد، رضـايـتـى مـطلق و بى قيد و شرط، رضايتى گسترده و نامحدود، رضايتى پر معنى كه تـمـام نعمتها در آن جمع است رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غيرممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مى شود.
آرى پـروردگـار اعـلى ، پـاداش و جـزاى او نـيـز اعـلى است ، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمى شود.
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتمال داده اند كه ضمير در (يرضى ) به خداوند باز مى گردد، يعنى به زودى خداوند از اين گروه راضى مى شود كه آن نيز موهبتى است عظيم و بـى نـظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بندهاى راضى و خشنود شود، آن هـم رضـايـتـى مـطـلق و بـى قـيـد و شـرط، و مـسـلمـا بـه دنـبـال ايـن رضاى الهى ، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، همانگونه كه در آيه 8 بينه مى خوانيم رضى الله
عـنـهـم و رضـوا عـنـه و يـا در آيـه 28 فـجـر آمـده اسـت راضـيـة مـرضـيـة ولى تـفـسـيـر اول مناسب تر است .
نكته :
1 - سخنى در باره شاءن نزول سوره الليل
فـخـر رازى مى گويد: مفسران اهل سنت عموما معتقدند كه منظور از اتقى در سيجنبها الاتقى ابـو بـكـر اسـت ، و شـيـعـه عـمـومـا ايـن حديث را انكار مى كنند و مى گويند در حق على بن ابيطالب (عليه السلام ) نازل شده است .
سـپـس او در يـك تـحـليـل مـخـصـوص بـه خـود چـنـيـن مـى گـويـد: امـت اسـلامـى (اعـم از اهـل سـنـت و شـيـعـه ) اتـفـاق بـر ايـن دارنـد كـه بـرتـريـن مـردم بـعـد از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) يا ابو بكر بوده ، و يا على ، و اين آيه را نمى توان بر على تطبيق كرد، زيرا قرآن در باره اين فرد اتقى مى گويد و ما لاحد عنده مـن نـعمة تجزى : هيچ كس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود و اين صفت بر على (عليه السلام ) تطبيق نمى كند، چرا كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او حـق نـعـمـت داشـت ! ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نه تنها بر ابوبكر حق نـعـمـت مـادى نـداشـت بـلكـه بـه عـكـس او انـفـاق بـر رسول الله مى كرد و حق نعمت داشت !
نـتـيجه اين مى شود كه مصداق اتقى ابو بكر است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است افضليت او ثابت مى شود!.
گـرچـه مـايـل نـيـسـتـيـم در مـبـاحـث ايـن تـفـسـيـر زيـاد در ايـن گـونـه مسائل وارد
شـويـم ، ولى اصـرار بـعـضـى از مـفـسران بر اثبات پيشداوريهاى خود به وسيله آيات قـرآن تـا آنجا كه حتى تعبيراتى مى كنند كه مناسب مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى باشد باعث مى شود كه چند نكته را در اينجا يادآور شويم .
اولا - ايـنـكه فخر رازى مى گويد: اجماع اهل سنت بر اين است كه اين آيه درباره ابوبكر نـازل شـده بـر خـلاف چـيـزى اسـت كـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنـت صـريـحـا آورده انـد، از جـمـله قـرطـبـى در تـفـسـيـرش در روايـتـى از ابـن عـباس نـقـل مـى كـنـد كـه تـمـام ايـن سـوره (سـوره الليـل ) دربـاره ابـو - الدحـداح نـازل شـده اسـت (كـه داسـتـانـش را در آغاز سوره آورده ايم ) مخصوصا به آيه و سيجنبها الاتـقـى كـه مـى رسـد بـاز مـى گـويـد مـنـظـور ابـوالدحداح است ، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده كه درباره ابوبكر نازل شده ، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است .
ثانيا - اينكه گفته است اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) نازل شده درست نيست ، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه همان داستان ابو - الدحداح را ذكر كـرده و پـذيـرفـتـه انـد آرى در بـعـضـى از روايـات از امـام صـادق نـقـل شـده كـه مـنـظـور از اتـقـى پـيـروان و شيعيان او است ، و منظور از الذى يؤ تى ماله يـتـزكـى امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليه السلام ) است ولى ظاهر اين است كه اينها جنبه شاءن نزول ندارد بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است .
ثـالثـا - بـدون شـك اتـقى در آيه فوق به معنى باتقواترين مردم نيست بلكه مفهوم آن هـمـان مـتـقـى بـودن اسـت ، شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن ايـن اسـت كـه اشـقـى در مـقـابـل آن بـه مـعـنـى بـدتـريـن مـردم نـيـسـت ، بـلكـه مـنـظـور كـفـارى اسـت كـه از انـفاق بخل مى ورزيدند، بعلاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم
(صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) در حـيات بود آيا مى توان ابوبكر را حتى بر پيغمبر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مقدم داشت ، چرا براى اثبات پيشداوريها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند.
و اگر گفته شود حساب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا است ، مى گوئيم پس چـرا در آيه (و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ) حساب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جـدا نـشـد، و بـراى ايـنـكـه على (عليه السلام ) را از مورد آيه خارج كنيم بگوئيم چون مـشـمـول نـعـمـتـهـاى مـادى پـيـغـمـبـر بـوده نـمـى تـوانـد داخل در آيه باشد.
رابعا - چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده ، و هيچ كس براى او هديه اى و ضـيـافـتـى نـكرده است ، آيا واقعا چنين بوده است كه ابوبكر در تمام عمرش نه به ضـيـافت كسى رفت ، و نه هديه اى از كسى پذيرفت ، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را، آيا اين باور كردنى است ؟ نتيجه اينكه منظور از آيه و ما لاحد عنده من نعمة تجزى اين نيست كه هيچ كس بر آنها حق نعمت ندارد بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست .
يـعـنـى اگـر آنـهـا بـه كـسى انفاقى مى كنند تنها براى خدا است نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند.
خـامـسـا - آيـات ايـن سـوره نـشـان مـى دهـد كـه ايـن سـوره در يـك مـاجـراى دو قـطـبـى نـازل شـده يـكـى در قـطـب اتـقـى بـوده اسـت ، و ديـگـرى در قـطـب اشـقـى هـر گـاه شاءن نـزول آن را داسـتـان (ابـوالدحـداح ) بـدانـيـم مـسـاءله حـل اسـت ، امـا اگـر بـگـوئيـم مـنـظـور ابـوبـكـر بـود مشكل اشقى باقى مى ماند كه منظور از آن چه كسى است ؟!.
شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على (عليه السلام ) است آيات در شاءن او بـسـيـار زيـاد اسـت ولى اگـر بـر عـلى (عـليـه السـلام ) تـطـبـيـق شـود مشكل اشقى در آن حل است چرا كه در ذيل آيه 12 سوره شمس (اذا انبعث اشقاها) روايات
زيـادى از طـرق اهـل سـنـت نـقـل شـده اسـت كـه مـنـظـور از اشـقـى قاتل على بن ابى طالب (عليه السلام ) است (اين روايات را چنانكه گفتيم حاكم حسكانى در شواهد التنزيل جمع كرده است ).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه گـفـتـار فـخـر رازى و تـحـليـل او دربـاره ايـن آيه بسيار ضعيف و مـشـتـمـل بـر اشـتـبـاهـات فـراوان اسـت و لذا حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنت مانند آلوسى در روح المعانى اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است آنـجـا كـه مـى گـويـد: و اسـتـدل بـذلك الامـام عـلى انـه (ابـوبـكـر) افـضـل الامـة و ذكـر ان فـى الايـات مـا يـايـى قـول الشـيـعـه انـهـا فـى عـلى و اءطـال الكـلام فـى ذلك و آتـى بـمـا لا يـخـلو عـن قـيـل و قـال : فـخـر رازى بـه ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده اسـت كـه ابـوبـكـر افـضـل امـت اسـت و اضـافـه كـرده كـه در آيـات بـعـضـى قـرائن اسـت كـه بـا قول شيعه سازگار نيست ، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال (و اشكال ) نيست .
فـرامـوش نـبـايـد كـرد كـه خـود آلوسـى نـيـز نـسـبـة مـرد مـتـعـصـبـى اسـت بـا ايـن حال تحليل فخر رازى را در اين آيه نپسنديده است .
2 - فضيلت انفاق فى سبيل الله
انـفـاق و بـخـشـش در راه خـدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصا آبرومند، تواءم با خـلوص نـيـت از امـورى است كه در آيات قرآن مجيد مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده ، و از نشانه هاى ايمان ذكر شده است .
روايـات اسـلامـى نـيز مملو از تاءكيد در اين باره است تا آنجا كه نشان مى دهد در فرهنگ اسلام انفاق مالى به شرط اينكه انگيزهاى جز رضاى
پـروردگـار نـداشـته باشد و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد از بهترين اعمال است .
اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى تكميل مى كنيم .
1 - در روايـتـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان احـب الاعـمـال الى الله ادخـال السـرور عـلى المـؤ مـن ، شـبـعـة مـسلم او قضاء دينه : محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه قلب مؤ من نيازمندى را مسرور كند، به اينكه او را سير كرده ، يا بدهى او را ادا كند.
2 - در حـديـثـى از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمده است : من الايمان حسن الخـلق ، و اطـعـام الطـعـام ، و اراقـة الدمـاء: از ايـمـان حـسـن خـلق و اطعام طعام و ريختن خون (قربانى كردن در راه خدا) است .
3 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: ما ارى شيئا يعدل زيارة المؤ من الا اطعامه ، و حق على الله ان يطعم من اطعم مؤ منا من طعام الجنة : من چيزى را مـعـادل ديـدار مـؤ مـن نمى بينم ، جز اطعام كردن او ، و هر كس مؤ منى را اطعام كند بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد.
4 - در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه مردى مهار مـركـب حـضـرت را گـرفـت و عـرض كـرد اى رسـول خـدا! اى الاعمال افضل ؟ چه عملى از همه اعمال برتر است ؟ فرمود: اطعام الطعام ، و اطياب الكلام : غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن .
5 - و سـرانـجـام در حـديـثـى از رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عـال اهـل بيت من المسلمين يومهم و ليلتهم غفر الله ذنوبه : كسى كه خانوادهاى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرائى كند خداوند گناهانش را مى بخشد.
خداوندا! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم .
پروردگارا! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى .
بـارالهـا! از تـو مـى خـواهـيـم كـه ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم .
آمين يا رب العالمين