آيات 1 تا 30 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 و الفجر (1)

 و ليال عشر (2)

 و الشفع و الوتر (3)

 و اليل اذا يسر (4)

 هل فى ذلك قسم لذى حجر (5)

 الم تر كيف فعل ربك بعاد (6)

 ارم ذات العماد (7)

 التى لم يخلق مثلها فى البلاد (8)

 و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد (9)

 و فرعون ذى الاوتاد (10)

 الذين طغوا فى البلاد (11)

 فاكثروا فيها الفساد (12)

 فصب عليهم ربك سوط عذاب (13)

 ان ربك لبالمرصاد (14)

 فاما الانسن اذا ما ابتلئه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن (15)

 و اما اذا ما ابتلئه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن (16)

 كلا بل لا تكرمون اليتيم (17)

 و لا تحاضون على طعام المسكين (18)

 و تاكلون التراث اكلا لما (19)

 و تحبون المال حبا جما (20)

 كلا اذا دكت الارض دكا دكا (21)

 و جاء ربك و الملك صفا صفا (22)

 و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى (23)

 يقول ياليتنى قدمت لحياتى (24)

 فيومئذ لا يعذب عذابه احد (25)

 و لا يوثق وثاقه احد (26)

 يا ايتها النفس المطمئنه (27)

 ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (28)

 فادخلى فى عبادى (29)

 وادخلى جنتى (30)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده مهربان. سوگند به صبحدم (1).

و به شبهاى دهگانه (2).

و به زوج و فرد (3).

و به شب وقتى كه پشت مى كند (4).

آيا اين سوگندها براى يك خردمند كافى نيست ؟ (5).

آيا نديدى كه رفتار پروردگارت با قوم عاد چگونه بود؟ (6).

همان قوم ارم، شهرى كه بناهاى ستوندار داشت (7).

و نظيرش در هيچ سرزمينى ساخته نشده بود (8).

و با قوم ثمود كه صخره هاى بيابان را مى بريدند (9).

و با فرعون كه مردم را چار ميخ مى كرد (10).

اينها اقوامى بودند كه در بلاد طغيان كردند (11).

و در نتيجه طغيان خود، فساد را در بلاد بگستردند (12).

پس پروردگارت تازيانه عذاب را بر سر آنها فرود آورد (13).

آرى پروردگار تو همواره در كمين است (14).

اما انسان چنين طبعى دارد كه وقتى پروردگارش امتحانش كند و در محيط زندگيش ارجمندش كند و نعمتش بدهد گويد: پروردگارم ارجمندم كرده است (15).

و اما چون امتحانش كند و روزى او را تنگ بسازد گويد: پروردگارم خوارم كرده است (16).

هرگز چنين نيست، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانه خوارى است، بلكه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدر مال را دوست مى داريد و معلوم شد آنقدر دوست مى داريد كه ) شما براى يتيم حرمتى قائل نيستيد! (17).

و يكديگر را بر اطعام مسكين تشويق نمى كنيد (18).

و ارث يتيم را مى بلعيد (19).

و مال را به مقدار افراط دوست مى داريد (20).

نه، در روزى كه زمين متلاشى شود (21).

و ملائكه صف به صف امر پروردگارت را بياورند (22).

و جهنم را حاضر سازند (مال ) دردى از شما را دوا نمى كند، در آن روز انسان همه چيز را مى فهمد اما چه وقت فهميدن است ؟! (23).

مى گويد اى كاش براى امروز چيزى از پيش فرستاده بودم (24).

آرى عذاب آن روز آنچنان سخت است كه هيچ كس دشمن خود را به چنان عذابى شكنجه نكرده (25).

و كنده و زنجير آن را به پاى كسى نبسته (26).

تو اى جان با ايمان (27).

خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد (28).

و به صف بندگان من درآى (29).

و به بهشت من در آى (30).

بيان آيات

مضامين سوره مباركه فجر 

در اين سوره تعلق به دنيا بدان جهت كه طغيان و كفران به دنبال دارد، مذمت شده، و اهل دنيا را به شديدترين عذاب دنيا و آخرت تهديد نموده، روشن مى سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكريش خيال مى كند اگر خدا به او نعمتى داده به خاطر آن است كه نزد خدا كرامت و احترامى دارد، و آنكه مبتلا به فقر و فقدان است ، به خاطر اين است كه در درگاه خدا خوار و بى مقدار است، ولى به خاطر پندار غلطش هر فساد و طغيانى را مرتكب مى شود، و آن پندار غلط را روپوش و رفوى خطاهاى خود مى كند، و دومى هم به خاطر آن پندار غلطش كفر مى گويد (و به هر ذلتى تن مى دهد ) و حال آنكه امر بر او مشتبه شده، بلكه اگر قدرت و ثروت دارد و اگر مبتلا به فقر و تنگى معاش است، همه به منظور امتحان الهى است، تا روشن كند چه چيز از دنيايش براى آخرتش از پيش مى فرستد.

پس قضيه به آن صورت كه انسان توهم مى كند و به زبان هم جارى مى سازد نيست، بلكه به صورتى است كه به زودى در قيامت كه حساب و جزا به پا مى شود، روشن مى سازد كه آنچه به او رسيد چه فقر و ناتوانى و چه ثروت و قدرت همه امتحان بود، كه او مى توانست از دنيايش براى آخرتش گرفته، از پيش بفرستد، ولى نفرستاد، و عذاب آخرت را بر ثوابش ترجيح داد، پس از ميان همه مردم دنيا كسى به سعادت زندگى آخرت نمى رسد، مگر نفس مطمئنه و كسى كه دلش به پروردگارش گرم است و تسليم امر او است ، و در نتيجه بادهاى كننده گرفتاريها، او را از جاى نمى كند و در او تغيير حالت پديد نمى آورد، و اگر ثروتمند شد طغيان نمى كند و اگر فقير شد كفران نمى ورزد، و سوره مورد بحث به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده.

 

و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر و الليل اذا يسر هل فى ذلك قسم لذى حجر

(فجر) به معناى صبح، و (شفع ) به معناى جفت است.

راغب مى گويد: شفع به معناى ضميمه كردن چيزى به مثل آن است، و به اين دو مثل هم شفع مى گويند.

و در جمله (و الليل اذا يسر) كلمه (يسر) مضارع از مصدر (سرى ) است، كه به معناى رفتن شب، و پشت كردن آن است، و كلمه (حجر) به معناى عقل است، پس در اين آيه به صبح، و شبهاى دهگانه و شفع و وتر و شب، وقتى پشت مى كند، سوگند ياد شده.

وجوه مختلف درباره مراد از (فجر)، (ليال عشر) و (شفع و وتر) كه بدانها سوگند ياد شده است

و چه بسا بتوان ادعا كرد كه ظاهر سوگند به (فجر) قسم به همه صبح ها باشد، و بعيد هم نيست كه منظور از آن تنها صبح روز عيد قربان دهم ذى الحجه باشد.

و بعضى گفته اند: مراد صبح ذى الحجه است. بعضى ديگر گفته اند: صبح محرم، يعنى اول سال قمرى است. و بعضى گفته اند: صبح روز جمعه است بعضى ديگر گفنه اند: فجر شب مزدلفه است. و بعضى مراد از آن را نماز صبح دانسته اند. بعضى منظور از آن را همه روز يعنى از صبح تا شام دانسته اند و بعضى گفته اند: منظور شكافته شدن و جوشيدن چشمه سارها از لاى سنگها است، و از اين قبيل سخنان كه هيچ مدركى بر آن دلالت ندارد زياد گفته اند.

(و ليال عشر) - چه بسا مراد از آن از اول تا دهم ذى الحجه باشد، و اگر كلمه (ليال ) را نكره آورده خواسته است به عظمت آن اشاره كند، نه اينكه عموميت آن را برساند.

بعضى گفته اند: منظور دهه آخر ماه رمضان است. يكى ديگر گفته : دهه اول رمضان است. سومى گفته دهه اول محرم است چهارمى گفته : اگر مراد از فجر نماز صبح باشد مراد از شبهاى دهگانه هم عبادت در آنها است.

(و الشفع و الوتر) - اين جمله با روز ترويه - هشتم ذى الحجه - و روز عرفه قابل انطباق هست، مخصوصا اين تطبيق در صورتى كه مراد از فجر و ليالى دهگانه فجر ذى الحجه و شبهاى دهه اول آن باشد مناسب تر است.

ولى بعضى گفته اند: مراد دو ركعت نماز معروف به (شفع ) و يك ركعت نماز معروف به (وتر) است، كه در آخر شب خوانده مى شود. بعضى ديگر گفته اند مراد مطلق نمازها است، كه بعضى شفع - دو ركعتى و چهار ركعتى - و بعضى ديگر وتر - يك ركعتى و سه ركعتى - است. بعضى ديگر گفته اند: شفع، روز قربان و وتر، روز عرفه نهم ذى الحجه است . و بعضى گفته اند: شفع تمام انسانها است، به دليل اينكه فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و وتر خداى تعالى است، كه تك است، و بر طبق هر يك از اين اقوال رواياتى هم رسيده، كه به زودى در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت ان شاء الله .

بعضى ديگر گفته اند: منظور جفت و طاق از هر عددى است، و اگر به شفع و وتر سوگند ياد كرده در حقيقت به عدد قسم خورده، چون هر اندازه و مقدارى به وسيله عدد حساب و ضبط مى شود، و اين نعمت عدد خود از بزرگترين نعمت هاى خداست. بعضى هم گفته اند: شفع و وتر همه مخلوقات است، براى اينكه هر چيزى كه تصور كنى يا طاق است و يا جفت. بعضى ديگر گفته اند: وتر آدم و شفع همسر او است. بعضى گفته اند شفع شبها و روزها است، و وتر تنها آن روزى است كه دنبالش شب نيايد، و آن روز قيامت است. بعضى ديگر گفته اند: شفع صفا و مروه، و وتر بيت الحرام است. بعضى گفته اند: مراد از كلمه (شفع ) روزهاى قوم عاد، و منظور از وتر شبهاى آن است. و بعضى گفته اند: شفع درهاى بهشت است، كه جفت است، چون هشت در است، و وتر درهاى دوزخ است كه هفت در است، و از اين قبيل اقوال بسيارى كه بعضى از مفسرين تا سى و شش قول شمرده اند و اكثر آنها بدون دليل است.

(و الليل اذا يسر) - يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد و اين جمله در معناى آيه (و الليل اذ ادبر) است، و ظاهرش اين است كه لام در آن براى جنس باشد، پس مراد از (الليل ) مطلق و همه آخر شبها است.

و بعضى گفته اند : مراد از آن شب مزدلفه است، كه همان شب عيد قربان است، كه حاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند، و در آنجا همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود، آنگاه از آنجا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست، و مخصوصا بنا بر اينكه مراد از شبهاى ده گانه، دهه اول ذى الحجه باشد درست در نمى آيد، چون شب مزدلفه هم جزو آن ده شب است، كه بدان سوگند ياد شده، ديگر معنى ندارد به آن سوگند خورده باشد.

(هل فى ذلك قسم لذى حجر) - آيا اين سوگندها براى هر صاحب خرد كافى نيست ؟ يعنى كافى است، و صاحب عقل كه معناى سخن را مى فهمد، و حق را از باطل تميز مى دهد، كه وقتى خداى تعالى به چيزى سوگند خورد با در نظر داشتن اينكه سوگند را به چيزى مى خورند كه داراى شرافت و منزلتى باشد، يقين مى كند كه آنچه به خاطرش سوگند خورده حق است، آن هم حقى موكد، كه جاى هيچ ترديدى در درستى آن نيست.

جواب قسمهاى مذكور حذف شده، چون آيات بعدى كه از عذاب اهل طغيان و كفران در دنيا و آخرت و ثواب نفوس مطمئنه خبر مى دهد، بر آن دلالت داشته مى رساند كه : سوگندها براى اثبات اين معنا بوده كه خداى تعالى به بعضى از خلائق نعمت مى دهد،و از بعضى ديگر دريغ مى دارد، همه براى امتحان است، و حذف اين جواب و اشاره به آن هم به طور كنايه رساتر است، و هم در باب تهديد و انذار و بشارت موكدتر است.

 

الم تر كيف فعل ربك بعاد

منظور از (عاد) قوم عاد اولى است، كه امت هود پيامبر بودند و داستانشان در قرآن كريم مكرر آمده، و اشاره شده به اينكه آنان در احقاف مى زيستند، و ما در تفسير سوره هود آنچه را كه از آيات كريمه قرآن در باره آنان استفاده مى شود ذكر كرديم.

 

ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد

كلمه (عماد) كه جمعش عمد مى آيد به معناى پايه اى است كه ساختمان بدان تكيه دارد.

مراد از (ارم ذات العماد) 

و ظاهر دو آيه مورد بحث اين است كه : (ارم ) نام شهرى براى قوم عاد بوده شهرى آباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستونهاى كشيده و در زمان نزول اين آيات اثرى از آنان باقى نمانده، آثارشان به كلى از بين رفته بود، و هيچ دسترسى بر جزئيات تاريخ آنها نمانده بود، البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى ندارد، تنها خاطره قابل اعتمادى كه از آنها بر جاى مانده همين مقدارى است كه قرآن كريم نقل كرده و به طور اجمال مى فهماند كه قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگى مى كردند، و مردمى درشت هيكل و نيرومند، و در عهد خود از ساير اقوام متمدن تر بودند، شهرهايى آباد و خرم و زمين هايى حاصلخيز و باغهايى از خرما و انواع زراعت ها داشتند، و در بين اقوام ديگر مقامى ارجمند داشتند، كه شرح داستانشان در تفسير سوره هود گذشت.

ولى بعضى گفته اند: مراد از ارم همان قوم عاد است، و اگر قوم عاد را ارم خوانده بدان جهت بوده كه چون كلمه (ارم ) نام پدر بزرگ اين قوم بوده لذا خود قوم را هم ارم گفتند، همانطور كه تيره اى از اهل مكه را قريش مى نامند و معنايش قريشيان است، و يا يهوديان را اسرائيل مى نامند، با اينكه منظور بنى اسرائيل است، و مراد از ذات عماد بودن آنان، نيرومندى و سطوت ايشان است.

و معناى آيه اين است كه : آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد كه همان قوم ارم باشند چه كرد؟ قوم ارم كه مردمى نيرومند و قهرمان بودند، و نظيرشان در هيچ سرزمينى خلق نشده بود كه مانند آنان درشت هيكل و نيرومند باشند، و تسمه از پشت همه بلاد و يا همه اقطار زمين كشيده باشند، و ليكن اين معنا از ظاهر لفظ آيه بعيد است

و از آن دورتر معنايى است كه بعضى ديگر كرده و گفته اند كه : مراد از ذات العماد بودن آنان، اين است كه تا هوا مساعد بوده در شهر خود بودند و در فصول ديگر به نقاط خوش آب و هوا رفته سپس مجددا به منزل خود بر مى گشتند.

و داستان بهشت ارم يكى از افسانه هاى معروف قديمى است، كه از وهب بن منبه و كعب الاحبار روايت شده.

 

و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد

ماده (جوب ) به معناى قطع كردن است، مى فرمايد مردم عاد صخره هاى عظيم دامنه كوه ها را قطع كردند و به صورت خانه در آوردند، پس اين جمله در معناى آيه (و تنحتون من الجبال بيوتا) است.

وجه توصيف فرعون به (ذى الاوتاد) 

و فرعون ذى الاوتاد

منظور از اين فرعون، فرعون زمان موسى (عليه السلام) است، و اگر او را (ذى الاوتاد) خوانده براى اين بوده كه - بنابر آنچه در روايات آمده - هرگاه مى خواسته كسى را شكنجه كند، روى زمين مى خوابانده، و با چهار ميخ چهار دست و پايش را به زمين ميخكوب مى كرده، و چه بسا روى چوب مى خوابانده، و او را ميخكوب مى كرده، مؤيد اين روايات، رفتارى است كه قرآن از فرعون نسبت به ساحرانى حكايت نموده كه به موسى ايمان آوردند كه به ايشان گفت : (و لا صلبنكم فى جذوع النخل )، معلوم مى شود هر كس را مى خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوبه صليب ميخكوب مى كردند.

 

الذين طغوا فى البلاد فاكثروا فيها الفساد

اين دو آيه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است، مى فرمايد اينها اقوام و اشخاصى بودند كه در بلاد طغيان نموده، فساد را در آنها گسترده كردند.

 

فصب عليهم ربك سوط عذاب

كلمه (صب ) در مورد آب، به معناى ريختن آن است، و اما در مورد شلاق عذاب، كنايه است از عذاب پشت سر هم و شديد، و نكره آوردن كلمه (عذاب ) به منظور بزرگ جلوه دادن آن است و معناى آيه اين است كه : پروردگارت به خاطر طغيان و گسترش دادن فساد، عذاب شديدى بر اين طاغيان نازل كرد، عذابى پشت سر هم و غير قابل وصف.

 

ان ربك لبالمرصاد

كلمه (مرصاد) به معناى آن محلى است كه در آنجا به كمين بنشينند و منتظر رسيدن شكار و يا دشمن باشند، و بر مرصاد بودن خداى تعالى با اينكه او منزه است از نشستن در مكان، كنايه اى است تمثيلى، كه مى خواهد بفهماند خداى تعالى مراقب اعمال بندگانش است ، همانطور كه انسان در كمين نشسته مراقب حركات و سكنات دشمن خويش است، و منتظر است تا او را دستگير كند و يا به قتل برساند، و خود او هيچ خبر ندارد از اينكه دشمنش در صدد دستگيرى و يا كشتن او است، خداى سبحان هم مراقب اعمال بندگان خويش است، همينكه طغيان كردند و فساد را گسترش دادند ايشان را به شديدترين وجهى عذاب مى كند.

در آيه مورد بحث داستان عذاب كردن طاغيان و فساد انگيزان امت هاى گذشته را تعليل مى كند و مى فهماند كه اگر آنان را عذاب كرد به خاطر اين است كه او رب است، و سنت او بر همين معنا جارى است، و كلمه (رب ) را به كاف خطاب اضافه نموده فرمود: (پروردگار تو ايشان را عذاب كرد) پس عذابش منحصر در امت هاى گذشته نيست، بلكه در امت تو نيز جريان دارد.

حكايت زبان حال نوع آدمى كه آزمايش خدا با اكرام و نعمت دادن را به حساب ممتاز بودن خود از ديگران مى گذارد

فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن

اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در آغاز آن آمده نتيجه گيرى از آيات قبل است، و در آن حال آدمى را در صورتى كه نعمتش زياد شود و صورتى كه از نعمت محروم باشد بيان مى كند، گويا فرموده : گفتيم انسان زير نظر خداى تعالى است، و خداى تعالى در كمين او است تا ببيند به صلاح مى گرايد و يا به فساد، و او را مى آزمايد، و در بوته امتحان قرارش مى دهد، يا با دادن نعمت، و يا با محروم كردنش از آن، اين از نظر واقع امر و اما انسان اين واقعيت را آن طور كه بايد در نظر نمى گيرد، او وقتى مورد انعام خداى تعالى قرار مى گيرد خيال مى كند نزد خدا احترام و كرامتى داشته، كه اين نعمت را به او داده، پس او هر كارى دلش بخواهد مى تواند بكند، در نتيجه طغيان مى كند و فساد را گسترش مى دهد، و اگر مورد انعام قرارش ندهد و زندگيش را تنگ بگيرد، او خيال مى كند كه خداى تعالى با او دشمنى دارد و به وى اهانت مى كند، در نتيجه به كفر و جزع مى پردازد.

پس مراد از جمله (فاما الانسان ) اين است كه : نوع انسان بحسب طبع اولى اينطور است، نه اينكه فرد فرد همه انسانها اينطورند، بنابر اين، الف و لام (الانسان ) براى جنس است، نه براى استغراق.

(اذا ما ابتليه ربه ) - يعنى وقتى او را مورد امتحان قرار دهد، و عامل در كلمه (اذا) حذف شده، تقديرش (كائنا اذا ما ابتليه...) است.

بعضى گفته اند: عامل در آن كلمه (فيقول ) است، كه بعد از كلمه (اذا)آمده و تقديرش :(فاما الانسان فيقول ربى اكرمن اذا ما ابتليه ربه )است، يعنى انسان مى گويد: پروردگارم احترامم كرده، و اين را وقتى مى گويد كه خدا مورد امتحانش قرار داده باشد.

و جمله (فاكرمه و نعمه ) تفسير كلمه (ابتلاء) است، و مراد از اكرام و تنعيم، اكرام و تنعيم صورى است، و به عبارت ديگر مراد اكام و تنعيم حدوثى است، نه بقايى، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى او را اكرام كرده و نعمت داده تا شكرش را بجاى آرند و بندگيش كنند، و ليكن انسان همان را مايه درد سر خود كرد و در راهى مصرف كرد كه مستحق عذاب گرديد.

(فيقول ربى اكرمن ) - يعنى مى گويد خداى تعالى مرا مورد كرامت و نعمتى از خود قرار داد، به دليل اين كه به من نعمتهايى داده كه به ديگران نداده، و يا به عبارتى خيال مى كند كه اين قدرت و دارايى كه به او داده اند هم اكرام و تنعيم حدوثى است و هم بقايى، و به همين جهت به خود اجازه مى دهد هر كارى كه خواست بكند، چون وقتى انسان پنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمين شده ، هر كارى بخواهد مى كند.

در اينجا سؤالى است و آن اينكه اين جمله كه مورد بحث ما است حكايت زبان حال انسان است، و از ديدگاه يك انسان طبيعى خبر مى دهد، و از اينكه مى گويد: (رب من مرا اكرام كرده ) و خداى تعالى را رب خود معرفى مى كند، بر مى آيد كه گوينده اين سخن، خدا و ربوبيتش را قبول دارد، با اينكه وثنى مذهبان كه منكر ربوبيت صانعند معتقد به چنين چيزى نيستند؟

پاسخ اين سؤال اين است كه : همانطور كه در سؤال آمده بود سخن مذكور زبان حال فطرت است، و وثنى مذهبان هم به حسب فطرتشان اعتراف به اين معنا دارند، هر چند كه به زبان نمى گويند و از اقرار بدان استنكاف مى ورزند، علاوه بر اين قرآن كريم خواسته است رعايت مقابله با جمله (اذا ما ابتليه ربه ) را كرده باشد.

و آزمايش خدا با فقر و تنگدستى را اهانت و خوارى از ناحيه خدا مى پندارد 

و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن

يعنى وقتى خداى تعالى او را مورد آزمايش قرار مى دهد و به اين منظور رزقش را تنگ مى گيرد، مى گويد پروردگار من مرا خوار كرد، و به هيچم نگرفت.

از مجموع دو آيه، سه نكته استفاده مى شود:

اول اينكه : از تكرار كلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم كردن استفاده مى شود كه هم نعمت دادن خدا امتحان است، و هم نعمت ندادنش، همچنان كه آيه زير هم همين معنا را تذكر داده مى فرمايد: (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه )، پس اين آيه انسان را در طرز تفكرش تخطئه مى كند.

دوم اينكه : نعمت دادن خدا را بدان جهت كه نعمت او فضل و رحمت است اكرام و احترام خدا نسبت به انسان است، (چون با نعمت دنيا است كه مى توان بهترين آخرت را تحصيل كرد)، و معلوم است كه اين نعمت تا زمانى احترام از ناحيه خدا است كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد.

سوم اينكه : اين دو آيه با هم مى فهمانند كه انسان سعادت در زندگى را عبارت مى داند از تنعم در دنيا و داشتن نعمت هاى فراوان، و ملاك داشتن كرامت در درگاه الهى را همين داشتن نعمت فراوان مى داند، و بر عكس ملاك نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارد، در حالى كه نه اولى ملاك احترام است و نه دومى ملاك نداشتن حرمت است، بلكه ملاك در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ايمان و عمل صالح است، حال چه اينكه آدمى دارا باشد و چه فقير، پس داشتن و نداشتن مال هر دو امتحان است، مفسرين در معناى اين دو آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه چون فايده اى نداشت متعرضش ‍ نشديم.

 

كلا بل لا تكرمون اليتيم و لا تحاضون على طعام المسكين

اصل (تحاضون ) (تتحاضون ) است، كه به معناى تحريك و تشويق كردن يكديگر است، مى فرمايد: شما نه يتيم را احترام مى كنيد، و نه يكديگر را بدادن صدقه بر مساكين تهى دست سفارش و تشويق مى كنيد، و منشا اين رفتارتان مال دوستى است، كه در دو آيه بعد مى فرمايد: (و تحبون المال حبا جما).

 

و تاكلون التراث اكلا لما

كلمه (لم ) - با تشديد ميم - به معناى اين است كه : انسان سهم خودش و ديگران را به خود اختصاص دهد، و خلاصه هر چه به دستش بيايد بخورد، چه پاك و مال حلال باشد و چه خبيث، و آيه مورد بحث جمله (بل لا تكرمون اليتيم ) را تفسير مى كند، مى فرمايد دليل آن اين است كه مال يتيم هم اگر به دستتان برسد مى خوريد.

 

و تحبون المال حبا جما

كلمه (جم ) - با تشديد جيم - به معناى بسيار و بزرگ از هر چيز است، و اين جمله آيه قبلى را كه مى فرمود: (و لا تحاضون...) تفسير مى كند، مى فرمايد علت آن اين است كه مال را به مقدار بسيار زياد دوست مى داريد.

 

كلا اذا دكت الارض دكا دكا

كلمه (دك ) با تشديد كاف به معناى دق و كوبيدن سخت است، و مراد از ظرف (اذا - زمانى كه ) حضور روز قيامت است.

در اين جمله براى بار دوم كلمه (كلا) را مى آورد، و براى بار دوم پندار آدميان در حال دارايى و ندارى را رد مى كند، و جمله (اذا دكت الارض...) در مقام تعليل رد مذكور است، و حاصل معنا چنين است كه آنطور كه انسانها به حسب طبع مى پندارند نيست، به علت اينكه به زودى در وقتى كه قيامت بپا شود متوجه مى شوند كه زندگى دنيا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود مقصود بالذات نبود، و او آن را مقصود بالذات و يا ساده تر بگويم هدف پنداشت، و چون دنيا را هدف پنداشت چيزى براى آخرتش نفرستاد، آن وقت آرزو مى كند اى كاش (قدمت لحياتى ) براى زندگى واقعيم چيزى از پيش فرستاده بودم، با اينكه آرزو، نه خيرى به او مى رساند، و نه عذابى را از او رفع مى كند.

مراد از آمدن پروردگار در قيامت (و جاء ربّك و الملك ...)

و جاء ربك و الملك صفا صفا

در اين جمله نسبت آمدن به خداى تعالى داده، و اين تعبير از متشابهات است كه آيه (ليس كمثله شى ء)، و آياتى كه خواص قيامت را ذكر مى كند، و مثلا مى فرمايد آن روز همه سبب ها از كار مى افتد، و همه حجابها كنار مى رود، و بر همه مكشوف مى شود كه خدا حق مبين است، اين متشابه را تفسير مى كند، و تشابه آن را بر طرف مى سازند.

رواياتى هم كه مى گويد منظور از آمدن خدا آمدن امر خدا است و قرآن هم مى فرمايد: (و الامر يومئذ لله ) همه در مقام رفع اين تشابه است.

و به وجهى، مويد اينكه گفتيم منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادن اسباب، همه كاره خود خدا بدون هيچ واسطه است، آيه زير است كه مى فرمايد: (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملئكه و قضى الامر) چون اگر اين آيه ضميمه شود به آيه زير كه مى فرمايد: (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملئكه او ياتى امر ربك )

چنين به دست مى آيد كه منظور از آمدن خدا در آيه سوره بقره آمدن امر خدا است، كه در آيه سوره نحل آمده. پس معلوم شد در آيه مورد بحث مضافى حذف شده، و تقدير آيه (جاء امر ربك ) است، و يا نسبت آمدن به خدا دادن در آيه شريفه از باب مجاز عقلى است، و اما بحث درباره آمدن ملائكه و اينكه آمدنشان صف به صف است، نظير بحثى است كه در سابق گذشت.

 

و جى ء يومئذ بجهنم...

بعيد نيست كه مراد از (آوردن جهنم )، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان كه در آيه زير همين تعبير آمده فرموده : (و برزت الجحيم لمن يرى ) و نيز آيه زير كه مى فرمايد: (و برزت الجحيم للغاوين ) و آيه زير كه مى فرمايد: (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد).

متذكّر شدن و (يا ليتنى) گفتن انسان در قيامت

(يومئذ يتذكر الانسان ) - يعنى در آن روز انسان به روشن ترين وجه متذكر مى شود، كه آنچه در دنيا به او دادند چه خيرش و چه شرش همه از باب امتحان بوده و او در كار خود كوتاهى كرده اين آن معنايى است كه سياق آيه مى دهد.

(و انى له الذكرى ) - يعنى از كجا مى تواند متذكر شود، و اين كنايه است از اينكه تذكرش در آن روز هيچ سودى به حالش ندارد، چون وقتى تذكر سودمند است كه بتواند به وسيله توبه با عمل صالح آنچه را فوت شده جبران كند، و روز جزا جاى توبه و عمل نيست.

يقول يا ليتنى قدمت لحياتى

يعنى اى كاش در دنيا براى اين زندگيم كه زندگى آخرت است توشه اى فرستاده بودم، ممكن هم هست معنايش اين باشد كه اى كاش ‍ در دنيا براى اين زندگيم كه حقيقت زندگى است توشه اى فرستاده بودم، چون قرآن كريم زندگى دنيا را لهو و بازى يعنى سرگرمى بيهوده خوانده و فرموده : (و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ).

و مراد از تقديم در جمله (قدمت ) از پيش فرستادن عمل صالح است براى زندگى آخرت، و مضمون آيه آرزويى است كه انسان در هنگام رسيدن به قيامت و متذكر شدن از ديدن حقايق آن از خود سر مى دهد، و به راى العين مى بيند كه تلاشش در دنيا سودى به حالش نمى دهد.

 

فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد

ضمير در (عذابه ) و در (وثاقه ) به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور عذاب نكرده، و در بند كردنش آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور در بند نكرده، و اين تعبير كنايه است از شدت در تهديد.

بعضى از قاريان دو كلمه (لا يعذب) و (لا يوثق) را به فتحه ذال و فتحه ثاء قرائت كرده اند و آن دو را صيغه مجهول دانسته اند كه بنابر اين قرائت دو ضمير در (عذابه) و (وثاقه) به انسان بر مى گردد و معناى آيه چنين مى شود هيچ كس در امروز عذاب اين انسان و گرفتارى او را ندارد.

(نفس مطمئنة ) نفسى است كه با ايمان به پروردگار و ياد او سكونت يافته، به مقام رضا رسيده است و...

يا ايتها النفس المطمئنه

آنچه از سياق آيه يعنى مقابل قرار گرفتن اين نفس با اوصافى كه براى آن ذكر شده با انس انى كه قبل از اين آيه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگى اش به دنيا و طغيان و فساد و كفرانش و سوء عاقبتش ذكر مى شد استفاده مى شود اين است كه نفس ‍ مطمئنه، نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضى است رضايت مى دهد و در نتيجه خود را بنده اى مى بيند كه مالك هيچ خير و شرى و نفع و ضررى براى خود نيست و نيز دنيا را يك زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحانى الهى مى داند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايى شود، به طغيان و گسترش دادن به فساد و به علو و استكبار، وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وا نمى دارد، بلكه همچنان در عبوديت پاى برجا است و از صراط مستقيم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه به تفريط.

 

ارجعى الى ربك راضيه مرضيه

بعضى پنداشته اند كه اين خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ايشان مى شود. و ليكن به نظر ما ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است، يعنى از همان لحظه اى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كه داخل بهشت مى شوند بلكه از لحظه اى كه مرگشان مى رسد مورد اين خطاب هستند تا وقتى كه به جنت الخلد در مى آيند.

و اگر نفوس مطمئنه را به وصف (راضيه ) و (مرضيه ) توصيف كرده ، براى آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى آورد كمترين چون و چرايى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پس هيچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى كند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و به همين جهت دنبال جمله راضيه جمله مرضيه را آورد.

 

فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى

اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در اولش در آمده نتيجه گيرى از جمله (ارجعى الى ربك ) است، مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مى گردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتم داخل شو، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است، و حائز مقام عبوديت است.

و بايد هم همينطور باشد، چون وقتى كسى مطمئن به پروردگار خود شد، و از ادعاى استقلال منقطع گرديد، و بدانچه از ناحيه پروردگارش مى رسد به دليل اينكه حق است راضى شد، قهرا ذات و صفات و افعال خود را ملك طلق پروردگارش مى داند، پس در آنچه او مقدر مى كند و قضايى كه او مى راند و امر و نهيى كه او مى كند هيچ خواستى از خود نشان نمى دهد، مگر آنچه را كه پروردگارش خواسته باشد، و اين همان ظهور عبوديت تامه در بنده است، پس اينكه فرمود: (فادخلى فى عبادى ) در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله (و ادخلى جنتى ) منزلگاه او را معين مى كند، و منظور از اينكه كلمه (جنت ) را بر ضمير تكلم اضافه كرد و فرمود: داخل جنت من شو اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند، و در كلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است.

بحث روايتى

(رواياتى درباره مراد از شفع و وتر، تسميه فرعون به ذى الاوتاد، آورده شدن جهنم، آمدن خدا، و...)

در مجمع البيان در تفسير آيه (و الشفع و الوتر) آمده كه بعضى گفته اند منظور از شفع، خلق است، چون فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و منظور از كلمه (وتر)، خداى تعالى است، نقل از ابن عباس و عطيه عوفى و ابى صالح و مجاهد و اين تفسير روايت ابى سعيد خدرى است، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم). بعضى ديگر گفته اند شفع و وتر هر دو نمازند، بعضى شفع و بعضى وترند، و اين روايت ابن حصين است، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم).

بعضى ديگر گفته اند: شفع، روز عيد قربان، و وتر، روز عرفه است، نقل از ابن عباس و عكرمه و ضحاك و (روايت جابراز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هم همين را مى گويد) و علت اينكه روز عيد را شفع خوانده اند اين است كه روز عرفه در حكم نظير ندارد، چون هيچ روزى ديگر مثل آن روز وقوف در عرفات واجب نيست ، ولى روز عيد در حكم، كه همان كوچ كردن است نظير دارد. بعضى ديگر گفته اند شفع روز هشتم ذى الحجه يعنى روز ترويه است، و وتر روز عرفه است، و اين معنا از امام باقر و از امام صادق (عليهما السلم) نقل شده.

مؤلف: سه روايت اول را كه صاحب مجمع البيان از طرق اهل سنت نقل كرده مى توان جمع كرد، و گفت منافاتى بين آنها نيست، چون هر سه در مقام يادآورى بعضى از مصاديق شفع و وتر بوده اند.

شفع حسن و حسين (ع) و وتر اميرالمؤمنين عليه السلام است

و در تفسير قمى درباره (ليال عشر) آمده كه دهه ذى الحجه است، و درباره (و الشفع و الوتر) آمده كه دو ركعت شفع و يك ركعت وتر در نماز شب است، و در حديثى آمده كه شفع، حسن و حسين، و وتر امير المؤمنين است، و درباره (و الليل اذا يسر) آمده كه منظور شب جمع است (يعنى شب عيد قربان كه از عرفات به مشعر كوچ مى كنند).

و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) در معناى لذى حجر آمده : يعنى صاحب عقل.

و در كتاب علل به سند خود از ابان احمر روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) معناى آيه و (فرعون ذى الاوتاد) را پرسيدم، عرضه داشتم به چه مناسبت فرعون را صاحب ميخها خواندند؟ فرمود به اين جهت كه او هر گاه مى خواست مردى را شكنجه كند روى زمين مى خوابانيد و دست و پايش را از دو طرف مى كشيد و با چهار ميخ به زمين ميخكوب مى كرد، و بسا مى شد كه اين كار را روى تخته خوابيده انجام مى داد و دست و پاى محكوم را با چهار ميخ بدان مى كوبيد و سپس به همان حال رهايش مى كرد تا بميرد، و بدين جهت خداى تعالى او را صاحب ميخ ‌ها خواند.

و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان ربك لبالمرصاد) آمده كه از على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: معنايش اين است كه پروردگار تو قادر است جزاى مردم نافرمان را بدهد.

مؤلف: بناى روايت بر اين است كه عبارت آيه را استعاره تمثيلى بگيرد، و نيز در همان كتاب است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: مرصاد پلى است بر صراط كه هيچ بنده اى نمى تواند با داشتن مظلمه اى از ديگرى از آن پل بگذرد.

و از غوالى از امام صادق (عليه السلام) حكايت شده كه در تفسير آيه (و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس ‍ يقين داشت بر اينكه خدا رزقش را تنگ نمى گيرد، و كلمه (ظن ) در اين آيه به معناى يقين است، و (قدر) به معناى تنگ گرفتن رزق است، مگر نشنيدى كلام خدا را كه فرمود: (و اما اذا ما ابتليه ققدر عليه رزقه )، كه در اينجا نيز معناى (قدر) تنگ گرفتن معيشت است.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در تفسير آيه (كلا اذادكت الارض دكا دكا)، فرمود يعنى وقتى كه زمين زلزله شود.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: آيا تفسير اين آيه را كه مى فرمايد: (كلا اذا دكت الارض... و جى ء يومئذ بجهنم ) را مى دانيد؟ آنگاه فرمود: چون روز قيامت شود جهنم به وسيله هفتاد هزار زمام، به دست هفتاد هزار ملك رانده مى شود، و او سركشى مى كند، و اگر خداى سبحان او را كنترل نكند آسمانها و زمين را مى سوزاند.

مؤلف: اين حديث از ابى سعيد خدرى و ابن مسعود، و از طرق شيعه در امالى شيخ به سندش از داوود بن سليمان از حضرت رضا از آباى گرامش از على (عليه السلام) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيز روايت شده.

و در كتاب عيون در روايات وارده از حضرت رضا در باب توحيد به سند خود از على بن فضال از پدرش، نقل شده كه گفت : از حضرت رضا (عليه السلام) پرسيدم : معناى آيه (و جاء ربك و الملك صفا صفا) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى به صفت آمدن و رفتن توصيف نمى شود، چون خدا منزه است از انتقال، منظور آيه از آمدن خدا آمدن امر خدا است.

حديثى از امام صادق (ع) درباره خصوصيات قبض روح مؤمن در ذيل (يا ايها النفس المطمئنه...)

و در كافى به سند خود از سدير صيرفى روايت آورده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام) عرضه داشتم : فدايت شوم، يا بن رسول اللّه آيا مؤمن از مرگ و قبض روح خود كراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روحش را قبض كند، مؤمن به جزع در مى آيد، و ملك الموت به او مى گويد: جزع مكن، اى ولى خدا، به آن خدايى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را به نبوت مبعوث كرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرى مهربان هستم، اگر پدرت اينجا بود بيش از من به تو مهر نمى ورزيد، چشم خودت را باز كن و ببين .

آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه او در برابرش ممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: اين رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) است، و اين امير المؤمنين و اين فاطمه، و اين حسن و اين حسين و اينان امامان از ذريه اويند، كه همه رفقاى تو هستند.

فرمود: پس مؤمن چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اى از طرف رب العزه روح او را ندا مى كند و مى گويد: (يا ايتها النفس المطمئنه...)، اى نفسى كه با ديدن محمد و اهل بيتش (عليهم السلم) اطمينان يافتى، به سوى پروردگارت بر گرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى، پس داخل در بندگان من شو، يعنى در زمزه محمد و اهل بيتش در آى، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هيچ چيزى در نظرش محبوب تر از مرگ و ملحق شدن به منادى نيست.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس