آيات 170 و 171


 و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا اولو كان ءاباؤ هم لا يعقلون شيا و لا يهتدون (170
و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون
  (171


ترجمه :

170- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم ، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟!
171- مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت ) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!


تفسير:
تقليد كوركورانه از نياكان
در اينجا اشاره به منطق سست مشركان در مساءله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده ، مى گويد:
(هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ) (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما
الفينا عليه آباءنا).
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند:
(آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند)؟! (اولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لايهتدون ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست ؟!
مساءله قوميت و تعصبهاى قومى آنجا كه به نياكان مربوط مى شود از روز نخست در ميان مشركان عموما، و در ميان غير آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مى كند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديدا مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش بسته از پدران خود پيروى كند كاملا مردود مى شناسد.
اصولا پيروى از پيشينيان اگر به اينصورت باشد كه انسان عقل و فكر خود را دربست در اختيار آنها بگذارد اين كار نتيجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا كه معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پيشين با تجربه تر و آگاهترند.
ولى متاءسفانه اين طرز فكر جاهلى هنوز در ميان بسيارى از افراد و ملتها حكومت مى كند كه نياكان خود را همچون بت مى پرستند، يك مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اينكه آثار پيشينيان است بدون چون و چرا
مى پذيرند، و لفافه هاى فريبنده اى همچون حفظ مليت و اسناد تاريخى يك ملت بر آن مى پوشانند.
اين طرز فكر يكى از عوامل بسيار مؤ ثر انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر است .
البته هيچ مانعى ندارد كه نسلهاى آينده آداب و سنن گذشتگان را مورد تحليل و بررسى قرار دهند، آنچه با عقل و منطق سازگار است با نهايت احترام حفظ كنند و آنچه خرافه و موهوم و بى اساس است دور بريزند، چه كارى از اين بهتر؟ و اين گونه نقادى در آداب و سنن پيشين شايسته نام حفظ اصالت ملى و تاريخى است ، اما تسليم همه جانبه و كوركورانه در برابر آنها چيزى جز خرافه پرستى و ارتجاع و حماقت نيست .
قابل توجه اينكه درباره نياكان آنها در آيه فوق مى خوانيم : آنها نه چيزى مى فهميدند، و نه هدايت يافته بودند يعنى از دو كس مى توان پيروى كرد: كسى كه خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و كسى كه اگر خودش دانشمند نيست هدايت دانشمندى را پذيرفته است .
اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه
(اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد)!.
در آيه بعد به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى ورزند؟ مى گويد: مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند (و مثل الذين كفروا كمثل
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حيواناتى مى مانند كه از فريادهاى چوپان خيرخواه و دلسوز چيزى جز سر و صدائى كه فقط تحريك آنى در آنها دارد نمى فهمند.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند
(آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى كنند)! (صم بكم عمى فهم لايعقلون ).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى رويگردانند.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، و آن اينكه مثل كسانى كه بتها و خدايان ساختگى را صدا مى زنند همچون كسى است كه حيوانات بى شعور را صدا مى زند، نه آن حيوانات از سخنان او چيزى درك مى كنند و نه اين معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا كه اين بتها كرند و كورند و لال (دقت كنيد).
ولى بيشتر مفسران تفسير اول را انتخاب كرده اند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و ما نيز آنرا انتخاب كرديم .

نكته ها
1- ابزار شناخت
بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن ، و زبان براى سو ال كردن است ، ولذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مى كند با ذكر
(فاء تفريع ) كه براى نتيجه گيرى است بلافاصله مى گويد: (بنابراين آنها چيزى نمى فهمند).
به اين ترتيب قرآن گواهى مى دهد كه اساسى ترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است چشم و گوش ‍ براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها.
در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى ، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گيرد، و اين بحث دامنه دارى است كه اينجا جاى شرح آن نيست (براى توضيح بيشتر در زمينه نعمت ابزار شناخت به جلد يازدهم صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره نحل مراجعه فرمائيد).

2 (ينعق ) از ماده (نعق ) در اصل به معنى صداى كلاغ است در حالى كه فريادنكشد ولى (نغق ) (با(غين ) ) به معنى صداى كلاغ است كه به صورت فرياد وتواءم با كشيدن گردن است .
ولى بعدا اين معنى توسعه يافته و به صداهائى كه در برابر حيوانات مى دهند گفته شده ، بديهى است آنها از مفهوم كلمات و جمله ها با خبر نمى شوند و اگر گاهى عكس العملهائى نشان مى دهند بيشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى كلمات است .


آيات 172 و 173


يايها الذين ءامنوا كلوا من طيبت ما رزقناكم و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون (172
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم
(173


ترجمه :

172- اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را پرستش مى كنيد.
173 - خداوند تنها (گوشت ) مردار و خون و گوشت خوك ، و آنچه نام غير خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است (ولى ) آن كس كه مجبور شود (در موقع ضرورت براى حفظ جان خود از آن بخورد در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهى بر او نيست ، خداوند بخشنده و مهربان است .


تفسير:
طيبات و خبائث
از آنجا كه قرآن در مورد انحرافات ريشه دار از روش تاءكيد و تكرار در لباسهاى مختلف استفاده مى كند، در اين آيات بار ديگر به مساءله تحريم بى دليل پاره اى از غذاهاى حلال و سالم در عصر جاهليت به وسيله مشركان باز مى گردد، منتهى روى سخن را در اينجا به مؤ منان مى كند در حالى كه در آيات گذشته روى سخن به همه مردم بود.
مى فرمايد:
(اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه كه به شما روزى دادهايم بخوريد) (يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ).
(و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد) (و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون ).
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است براى شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!.
اينها به شما نيروئى ميبخشد تا بتوانيد وظائف خود را انجام دهيد بعلاوه شما را به ياد شكر پروردگار و پرستش او مى اندازد.
مقايسه اين آيه با آيه يا ايها الناس كلوا مما فى الارض (آيه 168 همين سوره ) و ملاحظه تفاوتهاى اين دو با هم ، دو نكته لطيف را به ما مى فهماند:
در اينجا مى گويد من طيبات ما رزقناكم (از غذاهاى پاكى كه به شما روزى داديم ...) در حالى كه در آنجا مى گفت : مما فى الارض (از آنچه در زمين است ) اين تفاوت گويا اشاره به اين است كه نعمتهاى پاكيزه در اصل براى افراد با ايمان آفريده شده است ، و افراد بيايمان به بركت آنها روزى مى خورند، همانند آبى كه باغبان براى گلها در جويها جارى مى سازد ولى خارها و علف هرزه ها نيز از آن بهره مى گيرند!
ديگر اينكه به مردم عادى مى گويد بخوريد و پيروى گامهاى شيطان نكنيد، ولى به مؤ منان در آيه مورد بحث مى گويد: بخوريد و شكر خدا را بجا آريد يعنى تنها به عدم سوء استفاده از اين نعمتها قناعت نمى كند، بلكه حسن استفاده را نيز شرط مى شمرد.
در حقيقت از مردم عادى تنها انتظار ميرود كه گناه نكنند ولى از افراد با ايمان انتظار دارد كه اين نعمتها را در بهترين راه مصرف كنند.
ضمنا ممكن است تكرار سفارش در مورد استفاده از غذاهاى پاك كه در آيات
متعدد عنوان شده براى بعضى سو الانگيز باشد اما اگر كمى به تاريخ زمان جاهليت و آداب و رسوم خرافى آنها توجه كنيم و بدانيم كه آنها چگونه بدون دليل نعمتهاى حلال را بر خود ممنوع مى ساختند و اين عادت به طورى در آنها نفوذ كرده بود كه همچون وحى آسمانى تلقى مى شد و گاه آن را صريحا به خدا نسبت مى دادند، نكته اين تاءكيد روشن مى شود، قرآن مى خواهد اين افكار خرافى را از اين طريق به كلى از مغز آنها بيرون كند.
بعلاوه تكيه روى عنوان
(طيب ) همگان را متوجه اين دستور اسلامى مى كند كه از غذاهاى ناپاك ، از گوشتهائى همچون گوشت مردار و درندگان و حشرات ، و از مسكرات كه به شدت در ميان مردم آن زمان رواج داشت بپرهيزند.
در جلد ششم تفسير نمونه صفحه 149 به بعد در زمينه استفاده مؤ منان از روزيهاى پاك و زينتهاى معقول ( ذيل آيه 32 اعراف ) بحث مشروحى داريم .
آيه بعد براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هر گونه بهانه چنين مى گويد خداوند تنها گوشت مردار، خون ، گوشت خوك ، و گوشت هر حيوانى را كه به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله ).
و به اين ترتيب سه قسمت از گوشتهاى حرام به اضافه خون كه ، بيش از همه مورد ابتلاى مردم آن محيط بوده است در اينجا ذكر مى كند كه بعضى پليدى ظاهرى دارند و بر كسى مخفى نيست ، مانند مردار، خون و گوشت خوك ، و بعضى پليدى معنوى دارند مانند قربانيهائى كه براى بتها مى كردند.
انحصارى كه از آيه با كلمه انما استفاده مى شود به اصطلاح حصر اضافى است ، يعنى منظور بيان تمام محرمات نيست ، بلكه هدف نفى بدعتهائى است كه آنها
در مورد قسمتى از گوشتهاى حلال داشتند، و به تعبير ديگر آنها قسمتى از گوشتهاى پاكيزه و حلال را طبق خرافات و موهوماتى بر خود تحريم مى كردند، اما در عوض به هنگام كمبود غذا از گوشت آلوده مردار يا خوك و يا خون استفاده مى كردند! قرآن به آنها اعلام مى كند كه اينها براى شما حرام است نه آنها (و اين است معنى
(حصر اضافى )).
و از آنجا كه گاه ضرورتهائى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به استفاده از بعضى از غذاهاى حرام مى شود قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى گويد: ولى كسى كه مجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ ) از آنها بخورد گناهى بر او نيست ، به شرط اينكه ستمگر و متجاوز نباشد
)! (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ).
به اين ترتيب براى اينكه اضطرار بهانه و دستاويزى براى زياده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود با دو كلمه
(غير باغ ) و (لاعاد) گوشزد مى كند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان لذت از خوردن اين محرمات نباشند، و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است تجاوز نكنند، (باغ و عاد در اصل باغى و عادى بوده ، باغى از ماده (بغى ) به معنى طلب كردن است ، و در اينجا منظور طلب كردن لذت است و (عادى ) به معنى متجاوز مى باشد، يعنى متجاوز از حد ضرورت ).
تفسير ديگرى براى جمله
(غير باغ و لاعاد) ذكر شده است كه با معنى اول تضادى ندارد، و ممكن است هر دو با هم در مفهوم آيه جمع باشند و آن اين است كه : با توجه به اينكه يكى از معانى بغى ظلم و ستم است ، منظور اين است كه اجازه خوردن گوشتهاى حرام مخصوص كسانى است كه سفر آنها سفر ستم و گناه نباشد (بايد توجه داشت كه اضطرار و اجبار معمولا در سفرهائى نظير سفرهاى آن زمان حاصل مى شد كه قافله ها در بيابان مى ماندند و يا راه را گم مى كردند) .
بنابر اين اگر سفر، سفر گناه باشد گرچه آنها ناچارند براى حفظ جان خود از غذاى حرام بخورند ولى گناهش در نامه عملشان نوشته خواهد شد، و به تعبير ديگر اين ستمگران براى حفظ جان خود واجب است به حكم عقل از اين گوشتها بخورند اما اين وجوب از مسئوليت آنها چيزى نمى كاهد، چرا كه در مسير غلط چنين اجبارى را پيدا كرده اند.
رواياتى كه مى گويد اين آيه درباره كسانى است كه در راه قيام بر ضد امام مسلمين گام ننهند نيز اشاره به همين حقيقت است ، چنانكه در احكام نماز مسافر نيز وارد شده كه حكم نماز شكسته تنها براى مسافرانى است كه سفر آنها سفر حرام نباشد و لذا در ضمن روايات به جمله
(غير باغ و لاعاد) براى هر دو حكم ، استدلال فرموده اند (حكم نماز مسافر و حكم ضرورت خوردن گوشتهاى حرام ).
و در پايان آيه مى فرمايد:
(خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش در موارد ضرورت شديد اجازه استفاده از آن را داده است .

نكته ها
1- فلسفه تحريم گوشتهاى حرام
بدون شك غذاهائى كه در آيه فوق تحريم شده همچون سائر محرمات الهى فلسفه خاصى دارد و با توجه كامل به وضع جسم و جان انسان با تمام ويژگيهايش
تشريع شده است ، در روايات اسلامى نيز زيانهاى هر يك مشروحا آمده ، و پيشرفتهاى علمى بشر پرده از روى آن برداشته است .
مثلا در كتاب كافى پيرامون گوشت مردار از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : اما الميتة فانه لم ينل منها احد الاضعف بدنه ، و ذهبت قوته و انقطع نسله و لا يموت آكل الميتة الا فجاة : امام بعد از ذكر مقدمهاى در مورد اينكه تمام اين احكام به خاطر مصالح بشر است مى فرمايد:
(اما مردار را هيچكس از آن نمى خورد مگر اينكه بدنش ضعيف و رنجور مى شود، نيروى او را مى كاهد، و نسل را قطع مى كند، و آن كس كه به اين كار ادامه دهد با سكته و مرگ ناگهانى از دنيا ميرود)!.
اين مفاسد ممكن است به خاطر آن باشد كه دستگاه گوارش نمى تواند از مردار خون سالم و زنده بسازد، بعلاوه مردار كانونى است از انواع ميكربها، اسلام علاوه بر اينكه خوردن گوشت مردار را تحريم كرده ، آن را نجس هم دانسته تا مسلمانان كاملا از آن دورى كنند.
دومين چيزى كه در آيه تحريم شده خون است (والدم ) خونخوارى هم زيان جسمى دارد و هم اثر سوء اخلاقى ، چرا كه خون از يكسو ماده كاملا آماده اى است براى پرورش انواع ميكربها.
تمام ميكربهائى كه وارد بدن انسان مى شوند به خون حمله مى كنند، و آن را مركز فعاليت خويش قرار مى دهند، به همين دليل گلبولهاى سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند همواره در منطقه خون پاسدارى مى كنند تا ميكربها به اين سنگر حساس كه با تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد راه پيدا نكنند.
مخصوصا هنگامى كه خون از جريان مى افتد و به اصطلاح مى ميرد، گلبولهاى سفيد از بين مى روند و به همين دليل مى كربها كه ميدان را خالى از حريف مى بينند به سرعت زاد و ولد كرده گسترش مى يابند، بنا بر اين اگر گفته شود خون به هنگامى كه از جريان مى افتد آلودهترين اجزاى بدن انسان و حيوان است گزاف گفته نشده .
از سوى ديگر امروز در علم غذاشناسى ثابت شده كه غذاها از طريق تاثير در غده ها و ايجاد هورمونها در روحيات و اخلاق انسان اثر مى گذارند، از قديم نيز تاءثير خونخوارى در قساوت و سنگدلى به تجربه رسيده ، و حتى ضرب المثل شده است ، و لذا در حديثى مى خوانيم :
(آنها كه خون مى خورند آنچنان سنگدل مى شوند كه حتى ممكن است دست به قتل پدر و مادر و فرزند خود بزنند)!
سومين چيزى كه در آيه تحريم شده خوردن گوشت
(خوك ) است (و لحم الخنزير).
خوك حتى نزد اروپائيان كه بيشتر گوشت آن را مى خورند سمبل بى غيرتى است ، و حيوانى است كثيف ، خوك در امور جنسى فوق العاده بيتفاوت و لا ابالى است و علاوه بر تاءثير غذا در روحيات كه از نظر علم ثابت است ، تاءثير اين غذا در خصوص لااباليگرى در مسائل جنسى مشهود است .
در شريعت حضرت موسى (عليه السلام ) حرمت گوشت خوك نيز اعلام شده است ، و در اناجيل گناهكاران به خوك تشبيه شده اند، و در ضمن داستانها مظهر شيطان خوك معرفى شده است .
جاى تعجب است كه بعضى با چشم خود مى بينند از يكسو خوراك خوك نوعا از كثافات و گاهى از فضولات خودش است و از سوى ديگر براى همه روشن شده كه گوشت اين حيوان پليد داراى دو نوع انگل خطرناك بنام كرم
(تريشين ) و يكنوع (كرم كدو) است باز هم در استفاده از گوشت آن اصرار مى ورزند.
تنها كرم
(تريشين ) كافى است كه در يكماه 15 هزار تخمريزى كند و در انسان سبب پيدايش امراض گوناگونى مانند كم خونى ، سرگيجه ، تبهاى مخصوص اسهال ، دردهاى رماتيسمى ، كشش اعصاب ، خارش داخل بدن ، تراكم پيه ها، كوفتگى و خستگى ، سختى عمل جويدن و بلعيدن غذا و تنفس و غيره گردد.
در يك كيلو گوشت خوك ممكن است 400 ميليون نوزاد كرم تريشين باشد و شايد همين امور سبب شد كه چند سال قبل در قسمتى از كشور روسيه خوردن گوشت خوك ممنوع اعلام شد.
آرى آئينى كه دستوراتش به مرور زمان جلوه تازهاى پيدا مى كند آئين خدا، آئين اسلام است
.
بعضى مى گويند با وسائل امروز ميتوان تمام اين انگلها را كشت و گوشت خوك را از آنها پاك نمود، ولى به فرض كه با وسائل بهداشتى با پختن گوشت خوك در حرارت زياد انگلهاى مزبور بكلى از ميان بروند باز زيان گوشت خوك قابل انكار نيست ، زيرا طبق اصل مسلمى كه اشاره شد گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است و از طريق غده ها و تراوش آنها (هورمونها) در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى كنند اثر مى گذارد، و به اين ترتيب خوردن گوشت خوك مى تواند صفت بيبند و بارى جنسى و بى اعتنائى به مسائل ناموسى را كه از خصائص بارز نر اين حيوان است به خورنده آن منتقل كند.
و شايد يكى از علل بيبند و بارى شديد جنسى كه در كشورهاى غربى حكومت مى كند همان تغذيه از گوشت اين حيوان آلوده باشد.
چهارمين چيزى كه تحريم شده ، گوشتهائى است كه نام غير خدا هنگام ذبح بر آن برده شود (و ما اهل به لغير الله ).
از جمله گوشتهائى كه در اين آيه از خوردن آنها نهى شده گوشت حيواناتى است كه مثل زمان جاهليت به نام غير خدا (بتها) ذبح شود.
آيا بردن نام خدا يا غير خدا، هنگام ذبح ، از نظر بهداشتى در گوشت حيوان اثر مى گذارد؟!
در پاسـخ بايد گفت نبايد فراموش كرد كه لازم نيست نام خدا و غير خدا در ماهيت گوشت از نظر بهداشتى اثرى بگذارد، زيرا محرمات در اسلام روى جهات مختلفى است ، گاهى تحريم چيزى بخاطر بهداشت و حفظ جسم است ، و گاهى بخاطر تهذيب روح و زمانى بخاطر حفظ نظام اجتماع ، و تحريم گوشتهائى كه به نام بتها ذبح مى شود در حقيقت جنبه معنوى و اخلاقى و تربيتى دارد آنها انسان را از خدا دور مى كند، و اثر روانى و تربيتى نامطلوبى دارد، چرا كه از سنتهاى شرك و بت پرستى است و تجديد كننده خاطره آنها.

2- تكرار و تاءكيد تحريم
موضوعات چهارگانه فوق در چهار سوره از قرآن ذكر شدهاست كه دو مورد از آن در مكه (انعام 145 و نحل 115) و دو مورد آن در مدينهنازل شده است (بقره 173 كه آيه مورد بحث است و مائده 3).

چنين به نظر مى رسد كه نخستين بار اوائل بعثت بود كه تحريم اين گوشتهاى حرام اعلام شد، و دومين بار اواخر اقامت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در مكه ، و سومين بار در اوائل هجرت در مدينه و بالاخره چهارمين بار در اواخر عمر پيامبر در سوره مائده كه از آخرين سوره قرآن است بيان شده .
اين طرز نزول آيات كه بى سابقه يا كم سابقه است ، به خاطر اهميت اين موضوع و خطرات جسمى و روحى فراوان آن است و نيز به خاطر آلودگى زياد مردم آن روز به آن بوده است .
3- استفاده از خون براى تزريق شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه منظور ازتحريم خون در آيه فوق تحريم خوردن آن است ، بنابر اين استفاده هاىمعقول ديگر مانند تزريق خون براى نجات جان مجروحان و بيماران و مانند آن هيچ اشكالىندارد، حتى دليلى بر تحريم خريد و فروش خون در اين موارد در دست نيست ، چرا كهاستفاده اى است عقلائى و مشروع و مورد نياز عمومى .


آيات 174 تا 176
 


ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار و لا يكلمهم الله يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم (174)
اولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى و العذاب بالمغفرة فما اصبرهم على النار
(175
ذلك بان الله نزل الكتب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتب لفى شقاق بعيد
(176


ترجمه :

174- كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند، آنها جز آتش چيزى نمى خورند (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند در حقيقت آتش سوزانى است ) و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنها را پاكيزه نمى كند، و براى آنها عذاب دردناكى است .
175- اينها همانها هستند كه گمراهى را با هدايت ، و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اندراستى چقدر در برابر عذاب خداوند بى اعتنا و خونسردند!
176- اينها بخاطر آن است كه خداوند كتاب (آسمانى ) را به حق (و تؤ ام با نشانه ها و دلائل روشن ) نازل كرده ، و آنها كه در آن اختلاف مى كنند (و با كتمان و تحريف اختلاف به وجود آورند) در شكاف (و پراكندگى ) عميقى قرار دارند.

شان نزول
به اتفاق همه مفسران آيات فوق در مورد اهل كتاب نازل شده است ، و به گفته بسيارى مخصوصا به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچه در كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى كردند، ولى پس از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مشاهده گرايش ‍ مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خاطر بيفتد و هدايا و مهمانى هائى كه براى آنها ترتيب مى دادند از دست برود! لذا اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در تورات نازل شده بود كتمان كردند، آيات فوق نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد.


تفسير:
باز هم نكوهش از كتمان حق
اين آيات تاءكيدى است بر آنچه در آيه 159 در زمينه كتمان حق گذشت گرچه روى سخن به علماى يهود است ولى چنانكه بارها يادآورى كرده ايم مفهوم آيات در هيچ مورد اختصاص به شاءن نزول ندارد، در حقيقت شاءن نزولها وسيله اى هستند براى بيان احكام كلى و عمومى كه خود يكى از مصداقهاى آن محسوب مى شوند.
بنابر اين تمام كسانى كه احكام خدا و حقائق مورد نياز مردم را از آنها كتمان كنند و به خاطر كسب مقام و يا به دست آوردن ثروتى مرتكب اين خيانت بزرگ شوند بايد بدانند كه حقيقت گرانبهائى را به بهاى ناچيزى فروخته اند زيرا حقپوشى اگر با تمام دنيا مبادله شود باز مرتكب شونده آن ضرر و زيان كرده است !
در آيه نخست مى گويد: كسانى كه كتمان مى كنند كتابى را كه خدا
نازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند آنها در حقيقت جز آتش چيزى نمى خورند
)! (ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار).
آرى هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى كنند آتشهاى سوزانى است كه در درون وجود آنان وارد مى شود.
اين تعبير ضمنا مساءله تجسم اعمال را در آخرت بار ديگر روشن مى سازد و نشان مى دهد اموال حرامى كه از اين طريق به دست مى آيد در واقع آتشى است كه در دل آنها وارد مى شود كه در رستاخيز به شكل واقعى خود مجسم خواهد شد.
سپس به يك مجازات مهم معنوى آنها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتر است پرداخته مى گويد:
(خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنان را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردناكى در انتظارشان است )! (و لا يكلمهم الله يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ).
در آيه 77 سوره آل عمران نيز نظير همين مجازات دردناك براى كسانى كه عهد الهى و سوگندهاى خود را به خاطر منافع ناچيزى زير پا مى گذارند آمده است ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ، طبق اين آيه خدا با اينگونه اشخاص پيمانشكن در روز قيامت سخن نمى گويد، و به آنها نظر لطف نمى كند، و آنها را پاك نمى سازد و عذاب دردناك براى آنها است .
از اين آيه و آيه مورد بحث استفاده مى شود كه يكى از بزرگترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خدا با مردم با ايمان از طريق لطف سخن مى گويد، يعنى همان مقامى را كه پيامبران الهى در اين جهان داشتند و از لذت
گفتگوى با پروردگار بهره مند مى شدند مؤ منان نيز در آن جهان به آن مفتخر مى شوند، چه لذتى از اين برتر؟
بعلاوه خدا نظر لطف به آنها مى كند و با آب عفو و رحمتش آنها را مى شويد و پاك و پاكيزه مى كند چه نعمتى از اين بالاتر؟
بديهى است سخن گفتن خداوند با بندگان مفهومش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم است بلكه او با قدرت بيپايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد (همانگونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت ) و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد.
به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار و اين لذت بينظير معنوى براى بندگان پاكدلى است كه زبان حقگو دارند و مردم را به حقائق آشنا مى كنند، بر سر پيمان خود ايستاده اند و حق طلبى را هرگز فداى منافع مادى نمى كنند.
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه از پارهاى از آيات قرآن استفاده مى شود كه خدا در قيامت با بعضى از مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد، مانند قال اخسؤ ا فيها و لا تكلمون :
(برويد و گم شويد در آتش دوزخ و ديگر با من سخن مگوئيد) (آيه 108 مؤ منون ).
اين سخن را خداوند به گنهكارانى مى گويد كه درخواست خلاصى از آتش دوزخ مى كنند، و مى گويند:
( خداوندا ما را از آن خارج كن و اگر بار ديگر باز گشتيم ستمگريم ).
در سوره
(جاثيه ) آيه 30 و 31 نيز نظير اين گفتگو از سوى خداوند با مجرمان مشاهده مى شود.
پاسـخ اين است كه منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث سخن از روى لطف و احترام و محبت خاص ‍ است ،نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اين خود يكى از دردناكترين كيفرها است .
اين نكته نيز چندان احتياج به توضيح ندارد كه معنى جمله آن را به بهاى كمى نفروشيد اين نيست كه كتمان حق در برابر بهاى گزاف بيمانع است بلكه منظور اين است هر بهاى مادى در برابر كتمان حق گرفته شود ناچيز و بى ارزش ‍ است هر چند تمام دنيا باشد!.
آيه بعد وضع اين گروه را مشخصتر مى سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبار چنين بازگو مى كند:
(اينها كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند: از يكسو رها كردن هدايت و بر گزيدن ضلالت در برابر آن ، و از سوى ديگر از دست دادن رحمت و آمرزش خدا و جايگزين ساختن عذاب دردناك الهى بجاى آن ، و اين معامله اى است كه هيچ انسان عاقلى به سراغ آن نمى رود.
لذا در پايان آيه اضافه مى كند راستى عجيب است كه چقدر در برابر آتش خشم و غضب خدا جسور و خونسردند ؟! (فما اصبرهم على النار).
آخرين آيه مورد بحث مى گويد: اين تهديدها و وعده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بيان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و توام با دلائل روشن نازل كرده تا جاى هيچگونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند (ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق ).
با اينحال گروهى به خاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه و تحريف مى زنند و در كتاب آسمانى اختلافها به وجود مى آورند تا به اصطلاح آب را گل
آلود كنند و از آن ماهى گيرند.

(چنين كسانى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند) (و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد).
كلمه
(شقاق ) در اصل به معنى شكاف و جدائى است اين تعبير شايد اشاره به اين باشد كه ايمان و تقوا و افشا كردن حق رمز وحدت و اتحاد در جامعه انسانى است ، اما خيانت و كتمان حقائق موجب پراكندگى و جدائى و شكاف است نه شكاف سطحى كه آن را بتوان ناديده گرفت بلكه جدائى و شكاف عميق !

آيه 177


ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من ءامن بالله و اليوم الاخر و الملئكة و الكتب و النبين و ءاتى المال على حبه ذوى القربى و اليتمى و المسكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و ءاتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عهدوا و الصبرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (177)


ترجمه :

177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساءله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند، و مال (خود) را با علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كنند، نماز را بر پا ميدارند، و زكات را مى پردازند و به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند وفا مى كنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى دهند، اينها كسانى هستند كه راست مى گويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است و اينها هستند پرهيزگاران .

شاءن نزول
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت ، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان ) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سيقول السفهاء) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاءييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساءله قبله صحيح نيست بلكه مهمتر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است .


تفسير:
ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت ، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده ، عبادات خود را انجام مى دادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى شد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يكسو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدائى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروه ها كرده مى گويد: نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساءله نمائيد (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ).

(بر) (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است ، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان ، به كار رفته است ، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود
نمى شود و گسترش مييابد و به ديگران مى رسد و آنها نيز بهره مند مى شوند.
و
(بر) (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است ، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى باشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى شود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد:
(بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند) (و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است : ايمان به مبدا و معاد و برنامه هاى الهى ، و پيامبران كه ماءمور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه هاى سازنده و اعمال صالح است .
جالب اينكه نمى گويد
(نيكوكار) كسانى هستند كه ... بلكه مى گويد (نيكى ) كسانى هستند كه ...
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى خواهند آخرين درجه تاءكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى آورند نه به صورت وصف ، مثلا گفته مى شود على (عليه السلام ) عدل جهان انسانيت است ، يعنى آنچنان عدالت پيشه است كه گوئى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است ، به گونهاى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى بينى ! و همچنين در نقطه مقابل آن مى گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گوئى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود. بنابر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى شود.
پس از ايمان به مساءله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند و مى گويد:
(مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى دهند) (و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست ، هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است ، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده اند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان ، سپس آنهائى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه ، بعد سائلان ، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سو ال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنانكه قرآن در جاى ديگرى مى گويد يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف :
(افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مى كنند) (سوره بقره 273) و سرانجام به بردگان اشاره مى كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تاءمين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد:
(آنها نماز را برپا مى دارند) (و اقام الصلوة ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش ، و با اخلاص و خضوع ، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مى دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى كند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد:

(آنها زكات را مى پردازند) (و آتى الزكوة ).
بسيارند افرادى كه در پارهاى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل انگار مى باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمى دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر انفاق مستحب و ايثارگرى از يكسو، و اداى حقوق واجب از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى سازد و نيكوكار را كسى مى داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحب كلمه على حبه (با اينكه ثروت محبوب آنها است ) را ذكر مى كند، ولى در مورد زكات واجب نه ، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان طبق منطق اسلام - در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد و مى گويد:
(كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند) (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است ، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى نمايد ترك وفاى به عهد است ، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل ، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد:
(كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن ، صبر و استقامت به خرج مى دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند) (و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباءس )
و در پايان آيه به عنوان جمعبندى و تاءكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد:
(اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها پرهيزگارانند) اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ).
راستگوئى آنها از اينجا روشن كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است ، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر
(الله ) و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است .
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه هاى اصلى ذكر شده ، و از ميان برنامه هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق ، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى دهد.


آيات 178 و 179


178) يايها الذين ءامنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الاءنثى بالا نثى فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسن ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم
و لكم فى القصاص حيوة ياولى الاءلبب لعلكم تتقون
(179


ترجمه :

178 اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن ، پس اگر كسى از ناحيه برادر (دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص ‍ او تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و در طرز پرداخت ديه ، حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را به ولى مقتول بپردازد (و در آن مسامحه نكند اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت .
179- و براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد، تا شما تقوى پيشه كنيد.

شاءن نزول
عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد تصميم مى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند، و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد تمام طائفه قاتل را نابود كنند آيه فوق نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
اين حكم اسلامى ، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه در آن زمان وجود داشت بعضى قصاص را لازم ميدانستند و چيزى جز آن را مجاز نمى شمردند و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند، اسلام قصاص را در صورت عدم رضايت اولياى مقتول ، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.


تفسير:
قصاص مايه حيات شما است !
از اين آيات به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود و آيات گذشته را كه تحت عنوان بر و نيكوكارى بود و بخش مهمى از برنامه هاى اسلام را شرح ميداد تكميل مى كند.
نخست از مساءله حفظ احترام خونها كه مساءله فوق العاده مهمى در روابط اجتماعى است آغاز مى كند، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد، مؤ منان را مخاطب قرار داده چنين مى گويد:

(اى كسانى كه ايمان آورده ايد حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ) (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ).
قرآن گاهى از دستورات لازم الاجرا با جمله كتب عليكم :
(بر شما نوشته شده ) تعبير مى كند، از جمله در آيه فوق و همچنين آيات آينده كه در مورد وصيت و روزه سخن مى گويد، همين تعبير ديده مى شود، و به هر حال اين تعبير اهميت
و تاءكيد مطلب را روشن مى كند، زيرا هميشه مسائلى را مى نويسند كه از هر نظر قطعيت پيدا كرده و جدى است .

(قصاص ) از ماده (قص ) (بر وزن سد) به معنى جستجو و پيگيرى از آثار چيزى است و هر امرى كه پشت سر هم آيد عرب آن را (قصه ) مى گويد و از آنجا كه قصاص قتلى است . كه پشت سر قتل ديگرى قرار مى گيرد اين واژه در مورد آن به كار رفته است .
همانگونه كه در شان نزول اشاره شد اين آيات در مقام تعديل زيادهرويهاى است كه در جاهليت در مورد قتل نفس ‍ انجام مى گرفت ، و با انتخاب واژه قصاص نشان مى دهد كه اولياء مقتول حق دارند نسبت به قاتل همانرا انجام دهند كه او مرتكب شده .
ولى به اين مقدار قناعت نكرده در دنباله آيه مساءله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى كند و مى گويد:
(آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده ، و زن در برابر زن ) (الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى ).
به خواست خدا توضيح خواهيم داد كه اين مساءله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و مرد قاتل را نيز ميتوان (با شرائطى ) در برابر زن مقتول قصاص كرد.
سپس براى اينكه روشن شود كه مساءله قصاص حقى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست ، و اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند و خونبها بگيرند، يا اصلا خونبها هم نگيرند، اضافه مى كند:
(اگر كسى از ناحيه برادر دينى خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص با رضايت طرفين تبديل به خونبها گردد) بايد از روش ‍ پسنديدهاى پيروى كند (و براى پرداخت ديه طرف را در فشار نگذارد) و او هم در پرداختن ديه كوتاهى نكند) (فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ).
به اين ترتيب از يكسو به اولياى مقتول توصيه مى كند كه اگر از قصاص صرفنظر كردهايد در گرفتن خونبها زياده روى نكنيد و به طرز شايسته با توجه به مبلغ عادلانهاى كه اسلام قرار داده و در اقساطى كه طرف قدرت پرداخت آن را دارد از او بگيريد.
و از سوى ديگر با جمله و اداء اليه باحسان به قاتل نيز توصيه مى كند كه در پرداخت خونبها روش صحيحى در پيش ‍ گيرد و بدهى خود را بدون مسامحه بطور كامل و به موقع اداء نمايد.
و به اين صورت وظيفه و برنامه هر يك از دو طرف را مشخص كرده است .
در پايان آيه براى تاءكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هر كس بوده باشد مجازات شديد دارد مى گويد
(اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارتان ، و كسى كه بعد از آن از حد خود تجاوز كند عذاب دردناكى در انتظار او است ) (ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ).
اين دستور عادلانه قصاص و عفو كه يك مجموعه كاملا انسانى و منطقى را تشكيل مى دهد از يكسو روش فاسد عصر جاهليت را كه هيچگونه برابرى در قصاص قائل نبودند و همچون دژخيمان عصر فضا گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى كشيدند محكوم مى كند.
و از سوى ديگر راه عفو را به روى مردم نمى بندد، در عين حال احترام خون را نيز كاهش نمى دهد و قاتلان را جسور نمى سازد، و از سوى سوم مى گويد بعد از برنامه عفو و گرفتن خونبها هيچيك از طرفين حق تعدى ندارند، بر خلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را ميكشتند!.
آيه بعد با يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى پاسـخ بسيارى از سو الات را در زمينه مساءله قصاص بازگو مى كند و مى گويد:
(اى خردمندان ! قصاص براى شما مايه حيات و زندگى است ، باشد كه تقوا پيشه كنيد) (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون ).
اين آيه كه از ده كلمه تركيب شده ، و در نهايت فصاحت و بلاغت است آنچنان جالب است كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته ، و به خوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى به هيچوجه جنبه انتقامجوئى ندارد بلكه دريچه اى است به سوى حيات و زندگى انسانها.
از يكسو ضامن حيات جامعه است ، زيرا اگر حكم قصاص به هيچوجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس ‍ امنيت مى كردند جان مردم بيگناه به خطر مى افتاد همانگونه كه در كشورهائى كه حكم قصاص به كلى لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است .
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است چرا كه او را از فكر آدمكشى تا حد زيادى باز ميدارد و كنترل مى كند.
و از سوى سوم به خاطر لزوم تساوى و برابرى جلو قتلهاى پى در پى را مى گيرد و به سنتهاى جاهلى كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن نيز به نوبه خود مايه قتلهاى بيشترى مى شد پايان مى دهد، و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است .
و با توجه به اينكه حكم قصاص مشروط به عدم عفو است نيز دريچه ديگرى به حيات و زندگى گشوده مى شود.
جمله لعلكم تتقون كه هشدارى است براى پرهيز از هر گونه تعدى و تجاوز اين حكم حكيمانه اسلامى را تكميل مى كند.

نكته ها
1- قصاص و عفو يك مجموعه عادلانه
اسلام كه در هر مورد مسائل را با واقعبينى و بررسى همه جانبه دنبال مى كند، در مساءله خون بيگناهان نيز حق مطلب را دور از هر گونه تندروى و كندروى بيان داشته است ، نه همچون آئين تحريف شده يهود فقط تكيه بر قصاص مى كند و نه مانند مسيحيت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مى نمايد، چرا كه دومى مايه جرئت است و اولى عامل خشونت و انتقامجوئى .
فرض كنيد قاتل و مقتول با هم برادر و يا سابقه دوستى و پيوند اجتماعى داشته باشند، در اينصورت اجبار كردن به قصاص داغ تازهاى بر اولياى مقتول مى گذارد، و مخصوصا در مورد افرادى كه سرشار از عواطف انسانى باشند اجبار كردن بر قصاص خود زجر و شكنجه ديگرى براى آنها محسوب مى شود، در حالى كه محدود ساختن حكم به روش عفو و ديه نيز افراد جنايتكار را جريتر مى كند .
لذا حكم اصلى را قصاص قرار داده ، و براى تعديل آن حكم عفو را در كنار اين حكم ذكر كرده است .
به عبارت روشنتر اولياء مقتول حق دارند در برابر قاتل يكى از سه حكم را اجراء كنند: 1 قصاص كردن .
2 - عفو كردن بدون گرفتن خونبها.
3 - عفو كردن با گرفتن خونبها (البته در اينصورت موافقت قاتل نيز شرط است ).

2- آيا قصاص بر خلاف عقل و عواطف انسانى است ؟
گروهى كه بدون تاءمل ، بعضى از مسائل جزائى اسلام را مورد انتقاد قرار
داده اند به خصوص درباره مساءله قصاص سر و صدا راه انداخته مى گويند:
1- جنايتى كه قاتل مرتكب شده بيش از اين نيست كه انسانى را از بين برده است ، ولى شما به هنگام قصاص همين عمل را تكرار مى كنيد!.
2- قصاص جز انتقامجوئى و قساوت نيست ، اين صفت ناپسند را بايد با تربيت صحيح از ميان مردم برداشت ، در حالى كه طرفداران قصاص هر روز به اين صفت ناپسند انتقامجوئى روح تازهاى ميدمند!
3- آدمكشى گناهى نيست كه از اشخاص عادى يا سالم سرزند، حتما قاتل از نظر روانى مبتلا به بيمارى است ، و بايد معالجه شود، و قصاص دواى چنين بيمارانى نمى تواند باشد.
4- مسائلى كه مربوط به نظام اجتماعى است بايد دوش به دوش اجتماع رشد كند، بنا بر اين قانونى كه در هزار و چهارصد سال پيش از اين پياده مى شده نبايد در اجتماع امروز عملى شود!
5- آيا بهتر نيست به جاى قصاص ، قاتلان را زندانى كنيم و با كار اجبارى از وجود آنها به نفع اجتماع استفاده نمائيم با اين عمل هم اجتماع از شر آنان محفوظ ميماند، و هم از وجود آنها حتى المقدور استفاده مى شود.
اينها خلاصه اعتراضاتى است كه پيرامون مساءله قصاص مطرح مى شود.

پـاسخ
دقت در آيات قصاص در قرآن مجيد جواب اين اشكالات را روشن مى سازد (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ).
زيرا از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براى رشد و تكامل اجتماع است ، و چون در اينگونه موارد مساءله قصاص ضامن حيات و ادامه
بقا مى باشد شايد از اين رو قصاص به عنوان غريزه در نهاد انسان گذارده شده است .
نظام طب ، كشاورزى ، دامدارى همه و همه روى اين اصل عقلى (حذف موجود خطرناك و مزاحم ) بنا شده زيرا مى بينيم به خاطر حفظ بدن ، عضو فاسد را قطع مى كنند، و يا به خاطر نمو گياه شاخه هاى مضر و مزاحم را مى برند، كسانى كه كشتن قاتل را فقدان فرد ديگرى مى دانند تنها ديد انفرادى دارند، اگر صلاح اجتماع را در نظر بگيرند و بدانند اجراى قصاص چه نقشى در حفاظت و تربيت ساير افراد دارد در گفتار خود تجديد نظر مى كنند، از بين بردن اين افراد خونريز در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو و شاخه مزاحم و مضر است كه به حكم عقل بايد آن را قطع كرد، و ناگفته پيدا است كه تاكنون هيچكس به قطع شاخه ها و عضوهاى فاسد و مضر اعتراض ‍ نكرده است ، اين در مورد ايراد اول .
در مورد ايراد دوم بايد توجه داشت كه اصولا تشريع قصاص هيچگونه ارتباطى با مساءله انتقامجوئى ندارد، زيرا انتقام به معنى فرونشاندن آتش غضب به خاطر يك مساءله شخصى است ، در حالى كه قصاص به منظور پيشگيرى از تكرار ظلم و ستم بر اجتماع است و هدف آن عدالتخواهى و حمايت از ساير افراد بيگناه مى باشد.
در مورد ايراد سوم كه قاتل حتما مبتلا به مرض روانى است و از اشخاص عادى ممكن نيست چنين جنايتى سر بزند، بايد گفت : در بعضى موارد اين سخن صحيح است و اسلام هم در چنين صورتهائى براى قاتل ديوانه يا مثل آن حكم قصاص نياورده است ، اما نمى توان مريض بودن قاتل را به عنوان يك قانون و راه عذر عرضه داشت ، زيرا فسادى كه اين طرح به بار مى آورد و جراتيكه به جنايتكاران اجتماع مى دهدبراى هيچكس قابل ترديد نيست ، و اگر استدلال در مورد قاتل صحيح باشد در مورد تمام متجاوزان و كسانى كه به حقوق ديگران تعدى مى كنند نيز بايد صحيح باشد، زيرا آدمى كه داراى سلامت كامل عقل است هرگز بديگران
تجاوز نمى كند، و به اين ترتيب تمام قوانين جزائى را بايد از ميان برداشت ، و همه متعديان و متجاوزان را به جاى زندان و مجازات به بيمارستانهاى روانى روانه كرد.
اما اينكه : رشد اجتماع قانون قصاص را نمى پذيرد و قصاص تنها در اجتماعات قديم نقشى داشته اما الان قصاص را حكمى خلاف وجدان مى دانند كه بايد حذف شود پاسـخ آن يك جمله است و آن اينكه :
ادعاى مزبور در برابر توسعه وحشتناك جنايات در دنياى امروز و آمار كشتارهاى ميدانهاى نبرد و غير آن ادعاى بيارزشى است ، و به خيالبافى شبيهتر است ، و به فرض كه چنين دنيائى به وجود آمد، اسلام هم قانون عفو را در كنار قصاص گذارده و هرگز قصاص را راه منحصر معرفى نكرده است ، مسلما در چنان محيطى خود مردم ترجيح خواهند داد كه قاتل را عفو كنند، اما در دنياى كنونى كه جناياتش تحت لفافه هاى گوناگون قطعا از گذشته بيشتر و وحشيانه تر است حذف اين قانون جز اينكه دامنه جنايات را گسترش دهد اثرى ندارد.
و در مورد ايراد پنجم بايد توجه داشت كه هدف از قصاص همانطور كه قرآن تصريح مى كند حفظ حيات عمومى اجتماع و پيشگيرى از تكرار قتل و جنايات است ، مسلما زندان نمى تواند اثر قابل توجهى داشته باشد (آنهم زندانهاى كنونى كه وضع آن از بسيارى از منازل جنايتكاران بهتر است ) و به همين دليل در كشورهائى كه حكم اعدام لغو شده در مدت كوتاهى آمار قتل و جنايت فزونى گرفته ، به خصوص اگر حكم زندانى افراد طبق معمول در معرض بخشودگى باشد كه در اينصورت جنايتكاران با فكرى آسوده تر و خيالى راحتتر دست به جنايت مى زنند.

3- آيا خون مرد رنگينتر است ؟
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد
(مرد) بخاطر قتل (زن ) مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگينتر است ؟ چرا مرد جنايتكار بخاطر كشتن زن و ريختن خون ناحق از انسانهائى كه بيش از نصف جمعيت روى زمين را تشكيل مى دهند قصاص نشود ؟!
در پاسـخ بايد گفت : مفهوم آيه اين نيست كه مردم نبايد در برابر زن قصاص شود بلكه همانطور كه در فقه اسلام مشروحا بيان شده اولياى زن مقتولى مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
به عبارت ديگر: منظور از عدم قصاص مرد در برابر قتل زن ، قصاص بدون قيد و شرط است ولى با پرداخت نصف ديه ، كشتن او جايز است .
و لازم به توضيح نيست كه پرداخت مبلغ مزبور براى اجراى قصاص نه بخاطر اين است كه زن از مرتبه انسانيت دورتر است و يا خون او كمرنگتر از خون مرد است ، اين توهمى است كاملا بيجا و غير منطقى كه شايد لفظ و تعبير
(خونبها) ريشه اين توهم شده است ، پرداخت نصف ديه تنها بخاطر جبران خسارتى است كه از قصاص ‍ گرفتن از مرد متوجه خانواده او مى شود (دقت كنيد).
توضيح اينكه : مردان غالبا در خانواده عضو مؤ ثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى شوند و با فعاليتهاى اقتصادى خود چرخ زندگى خانواده را به گردش در مى آورند، بنا بر اين تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست كه اگر اين تفاوت مراعات نشود خسارت بيدليلى به بازماندگان مرد مقتول و فرزندان بيگناه او وارد مى شود، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ در مورد قصاص مرد رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى ، كه به يك خانواده ميخورد جلوگيرى نموده است اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه لفظ
(تساوى ) حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.
البته ممكن است زنانى براى خانواده خود، نان آورتر از مردان باشند، ولى مى دانيم احكام و قوانين بر محور افراد دور نمى زند بلكه كل مردان را با كل زنان بايد سنجيد (دقت كنيد).

4- نكته آخر
كه در آيه جلب توجه مى كند و از لفظ
(من اخيه ) استفاده مى شود اين است كه قرآن رشته برادرى را ميان مسلمانان به قدرى مستحكم مى داند كه حتى بعد از ريختن خون ناحق باز برقرار است ، لذا براى تحريك عواطف اولياى مقتول آنها را برادران قاتل معرفى مى كند و آنان را با اين تعبير به عفو و مدارا تشويق مى كند، و اين عجيب و جالب است .
البته اين در مورد كسانى است كه بر اثر هيجان احساسات و خشم و مانند آن دست به چنين گناه عظيمى زده اند و از كار خود نيز پشيمانند اما جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخار مى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت !.


آيات 180 تا 182


كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للولدين و الاءقربين بالمعروف حقا على المتقين (180
فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم
(181
فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم
(182


ترجمه :

180- بر شما نوشته شده ، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارده ، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند، اين حقى است بر پرهيزكاران .
181- پس كسى كه آنرا بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آن وصيت ) را تغيير مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182- كسى كه از انحراف وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه ) يا از گناه اوبه اينكه وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است .


تفسير:
وصيتهاى شايسته
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود، در اين آيات به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد:

(بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى ) از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند) (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف ).
و در پايان آيه اضافه مى كند
(اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران ) (حقا على المتقين ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمله
(كتب عليكم ) ظاهر در وجوب است به همين دليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته :
1- گاه گفته مى شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤ كد است از آن با جمله
(كتب عليكم ) تعبير شده ، و ذيل آيه آن را تفسير مى كند، زيرا مى گويد: حقا على المتقين ، اگر اين يك حكم وجوبى بود بايد بگويد حقا على المؤ منين .
2- بعضى ديگر معتقدند كه اين آيه قبل از نزول احكام ارث است ، در آن وقت وصيت كردن در مورد اموال واجب بوده ، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند اما بعد از نزول آيات ارث اين وجوب نسخ شد، و به صورت يك حكم استحبابى در آمد، حديثى كه در تفسير
(عياشى ) ذيل اين آيه آمده است نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
3- اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به موارد ضرورت و نياز باشد يعنى در جائى كه انسان مديون است يا حقى به گردن او است كه در آنجا وصيت كردن لازم است (ولى از ميان اين تفاسير تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).
جالب اينكه در اينجا به جاى كلمه
(مال ) كلمه (خير) گفته شده است فرموده اگر (چيز خوبى ) از خود به يادگار گذارده وصيت كند.
اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايهاى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت ميداند و بر افكار نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد و از زاهد نمايان منحرفى كه روح اسلام را درك نكرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند و افكارشان سبب ركود جامعه اسلامى و پيشرفت استثمارگران مى شود بيزار است .
ضمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است ، زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد
(خير) نيست بلكه شر و نكبت است .
از بعضى از روايات نيز استفاده كه از تعبير خير چنين به دست مى آيد كه اموال قابل ملاحظهاى باشد، و الا اموال مختصر احتياج به وصيت ندارد، همان بهتر كه ورثه آن را طبق قانون ارث در ميان خود تقسيم كنند، و به تعبير ديگر مال مختصر چيزى نيست كه انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصيت جدا كنند.
ضمنا جمله اذا حضر احدكم الموت (هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد) براى بيان آخرين فرصت وصيت است كه اگر تاخير بيفتد از دست مى رود و گرنه هيچ مانعى ندارد كه انسان قبل از آن پيشبينى كار خود را كرده ، وصيت نامه خويش را آماده كند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه اين عمل بسيار
شايستهاى است .
و اين نيز نهايت كوتاه فكرى است كه انسان خيال كند با وصيت كردن فال بد مى زند و مرگ خويش را جلو مى اندازد، بلكه وصيت يكنوع دورانديشى و واقعبينى غير قابل انكار است ، و اگر مايه طول عمر نباشد مايه كوتاهى عمر هرگز نخواهد بود.
مقيد ساختن وصيت در آيه فوق با قيد
(بالمعروف ) اشاره به اين است كه وصيت بايد از هر جهت عقل پسند باشد، زيرا (معروف ) به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار، و هم از نظر شخصى كه وصيت به نام او شده ، و هم از جهات ديگر بايد طورى باشد كه عرف عقلاء آن را عملى شايسته بدانند، نه يكنوع تبعيض ناروا و مايه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هر گونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است ، لذا آيه بعد مى گويد:
(كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند) (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند خداوند شنوا و دانا است (ان الله سميع عليم ).
آيه فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه خلافكاريهاى
(وصى ) (كسى كه عهده دار انجام وصايا است ) هرگز اجر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد، او به اجر خود رسيده تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يا اصل وصيت داده است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور اين است اگر بر اثر
خلافكارى وصى ، اموال ميت به افرادى داده شود كه مستحق نيستند و آنها نيز از اين موضوع بى خبر باشند) گناهى بر آنها نيست ، گناه تنها متوجه وصى است كه دانسته چنين عمل خلافى را انجام داده است
بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ تضادى با هم ندارند و هر دو ممكن است در معنى آيه جمع باشند.
تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هر گونه تغيير و تبديل در وصيتها به هر صورت و به هر مقدار باشد گناه است ، اما از آنجا كه هر قانونى استثنائى دارد، در آخرين آيه مورد بحث مى گويد:
(هرگاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته باشد خواه اين انحراف ناآگاهانه باشد يا عمدى و آگاهانه و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است ) (فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ).
بنا بر اين استثناء تنها مربوط به مواردى است كه وصيت به طور شايسته صورت نگرفته فقط در اينجا است كه وصى حق تغيير دارد، البته اگر وصيت كننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى كند تا تغيير دهد و اگر از دنيا رفته شخصا اقدام به تغيير مى كند و اين از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زير است :
1- هر گاه وصيت به مقدارى بيش از ثلث مجموع مال باشد، چرا كه در روايات متعددى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده كه وصيت تا ثلث مال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد.
بنابر اين آنچه در ميان افراد ناآگاه معمول است كه تمام اموال خود را از طريق وصيت تقسيم مى كنند به هيچوجه از نظر قوانين اسلامى صحيح نيست
و بر شخص وصى لازم است كه آن را اصلاح كند و تا سر حد ثلث تقليل دهد.
2- در آنجا كه وصيت به ظلم و گناه و كار خلاف كرده باشد، مثل اينكه وصيت كند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراكز فساد كنند، و همچنين اگر وصيت موجب ترك واجبى باشد.
3- آنچه كه وصيت موجب نزاع و فساد و خونريزى گردد كه در اينجا بايد زير نظر حاكم شرع اصلاح شود.
ضمنا تعبير به
(جنف ) (بر وزن كنف ) كه به معنى انحراف از حق و تمايل يكجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است كه ناآگاهانه دامنگير وصيت كننده و تعبير به (اثم ) اشاره به انحرافات عمدى است .
جمله ان الله غفور رحيم كه در ذيل آيه آمده ، ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه هر گاه وصى با اقدام مؤ ثر كار خلافى را كه از وصيت كننده سرزده اصلاح كند و او را براه حق باز گرداند خداوند از خطاى او نيز صرفنظر خواهد كرد.

نكته ها
1- فلسفه وصيت
از قانون ارث تنها يك عده از بستگان آنهم روى حساب معينى بهره مند مى شوند در حالى كه شايد عده ديگرى از فاميل ، و احيانا بعضى از دوستان و آشنايان نزديك ، نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند.
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسـخگوى نياز آنها نيست جامعيت قوانين اسلام اجازه نمى دهد كه اين خلاءها پر نشود، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ ) خويش تصميم بگيرند.
از اينها گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد اما در زمان
حياتش به خاطر نيازهاى مالى خودش موفق به اين امر نيست ، منطق عقل ايجاب مى كند كه او از اموالى كه زحمت تحصيل آن را كشيده براى انجام اين كارهاى خير لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند.
مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع گردد و آن را با جمله حقا على المتقين تاءكيد فرموده است .
البته وصيت منحصر به موارد فوق نيست ، بلكه انسان بايد وضع ديون خود و اماناتى كه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيت مشخص كند، به گونهاى كه هيچ امر مبهمى در حقوق مردم يا حقوق الهى كه بر عهده او است وجود نداشته باشد.
در روايات اسلامى تاءكيدهاى فراوانى در زمينه وصيت شده ، از جمله در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ما ينبغى لامرء مسلم ان يبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه :
(سزاوار نيست مسلمان شب بخوابد مگر اينكه وصيتنامه اش زير سر او باشد) (البته جمله زير سر بودن به عنوان تاءكيد است ، منظور آماده بودن وصيت است .)
در روايت ديگرى مى خوانيم : من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية :
(كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است .)
2- عدالت در وصيت :
در روايات اسلامى با توجه به بحثى كه در آيات فوق در مورد عدم تعدى در وصيت گذشت تاءكيدهاى فراوانى روى
(عدم جور) و (عدم ضرار) در وصيت ديده مى شود كه از مجموع آن استفاده همان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان كبيره است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من عدل فى وصيته كان كمن تصدق بها فى حياته ، و من جار فى وصيته لقى الله عز و جل يوم القيامة و هو عنه معرض !:
(كسى كه در وصيتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا داده باشد و كسى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او بر گرفته خواهد شد!)
تعدى و جور و ضرار در وصيت آن است كه انسان بيش از ثلث وصيت كند، و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد، و يا اينكه تبعيضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بى دليل انجام دهد، حتى در بعضى از موارد كه ورثه سخت نيازمندند دستور داده شده وصيت به ثلث هم نكنند و آن را به يك چهارم و يك پنجم تقليل دهند
موضوع عدالت در وصيت تا آن اندازه اى در سخنان پيشوايان اسلام مورد تاءكيد واقع شده كه در حديثى مى خوانيم :

(يكى از مردان طائفه انصار از دنيا رفت و بچه هاى صغيرى از او به يادگار ماند، او اموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف كرد به گونه اى كه هيچ مال ديگرى از او بجا نماند، هنگامى كه پيامبر از اين ماجرا آگاه شد فرمود: با آن مرد چه كرديد گفتند او را دفن كرديم ، فرمود: اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد، چرا كه بچه هاى صغير خود را رها كرده تا گدائى كنند!).

3- وصاياى واجب و مستحب
گرچه وصيت ذاتا از مستحبات مؤ كد است ، ولى گاه همانگونه كه اشاره كرديم شكل وجوب پيدا مى كند، مثل اينكه انسان در پرداخت حقوق واجب الهى كوتاهى كرده باشد، و يا اماناتى از مردم نزد او است كه در صورت عدم وصيت احتمال مى دهد حق آنان از بين برود، و از آن مهمتر اينكه گاه موقعيت شخص در جامعه چنان است كه اگر او وصيت نكند ممكن است لطمه شديد و ضربه جبرانناپذير بر نظام سالم اجتماعى يا دينى وارد گردد، در تمام اين صورتها وصيت كردن واجب مى شود.

4- وصيت در حال حيات قابل تغيير است
قوانين اسلام شخص وصيت كننده را محدود به آنچه قبلا وصيت كرده نمى كند، بلكه به او اجازه مى دهد مادام كه زنده است در مقدار و چگونگى وصيت و شخص وصى تجديد نظر كند، چرا كه با گذشت زمان ممكن است مصالح و نظرات او در اين زمينه دگرگون شود.

5- نكته آخر
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه انسان بايد وصيت خود را وسيله اى براى جبران و ترميم كوتاهى هاى گذشته قرار دهد، حتى اگر كسانى از بستگان نسبت به او بى مهرى داشتند از طريق وصيت ، به آنها محبت كند، در روايات مى خوانيم پيشوايان اسلام نسبت براى خويشاوندانى كه از در بى مهرى با آنها در مى آمدند وصيت مى كردند و مبلغى را براى آنها در نظر مى گرفتند، تا رشته گسسته محبت را دو باره برقرار سازند، بردگان خود را آزاد مى كردند يا وصيت به آزادى آنها مى نمودند.


آيات 183 تا 185
 


يايها الذين ءامنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (183
(184)اياما معدودت فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون
)
(185)شهر رمضان الذى انزل فيه القرءان هدى للناس و بينت من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكملوا العدة و لتكبروا الله على ما هدئكم و لعلكم تشكرون


ترجمه :

183- اى افرادى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شده ، تا پرهيزكار شويد.
184- چند روز معدودى را (بايد روزه بداريد) و كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند روزهاى ديگرى را (بجاى آن روزه بگيرند) و بر كسانى كه قدرت انجام آن را ندارند (همچون بيماران مزمن و پيرمردان و پيره زنان ) لازم است كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند، و كسى كه كار خير را پذيرا شود براى او بهتر است ، و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.
185- (آن چند روز معدود) ماه رمضان است كه قرآن براى راهنمائى مردم و نشانه هاى هدايت و فرق ميان حق و باطل در آن نازل شده ، پس آنكس كه در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد، و آنكس كه بيمار يا در سفر باشد روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه بگيرد، خداوند راحتى شما را مى خواهد نه زحمت ، هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد، و خدا را بر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و شايد شكرگذارى كنيد.


تفسير:
روزه سرچشمه تقوا
به دنبال چند حكم مهم اسلامى كه در آيات پيشين گذشت در آيات مورد بحث به بيان يكى ديگر از اين احكام كه از مهمترين عبادات محسوب مى پردازد و آن روزه است ، و با همان لحن تاءكيد آميز گذشته مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده است آنگونه كه بر امتهائى كه قبل از شما بودند نوشته شده بود) (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم ).
و بلافاصله فلسفه اين عبادت انسانساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند:
( شايد پرهيزكار شويد) (لعلكم تتقون ).
آرى روزه چنانكه شرح آن خواهد آمد عامل مؤ ثرى است براى پرورش
روح تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد.
از آنجا كه انجام اين عبادت با محروميت از لذائذ مادى و مشكلاتى مخصوصا در فصل تابستان همراه است تعبيرات مختلفى در آيه فوق به كار رفته كه روح انسان را براى پذيرش اين حكم آماده سازد.
نخست با خطاب يا ايها الذين آمنوا: اى مؤ منان !
سپس بيان اين حقيقت كه روزه اختصاص به شما ندارد، بلكه در امتهاى پيشين نيز بوده است .
و سرانجام بيان فلسفه آن و اينكه اثرات پربار اين فريضه الهى صددرصد عائد خود شما مى شود، آن را يك موضوع دوست داشتنى و گوارا مى سازد.
در حديثى از امام صادق نقل شد كه فرمود: لذة ما فى النداء ازال تعب العبادة و العناء!:
(لذت خطاب (يا ايها الذين آمنوا) آنچنان است كه سختى و مشقت اين عبادت را از بين برده است !.)
در آيه بعد براى اينكه باز از سنگينى روزه كاسته شود چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان مى فرمايد نخست مى گويد:

(چند روز معدودى را بايد روزه بداريد) (اياما معدودات ).
چنان نيست كه مجبور باشيد تمام سال يا قسمت مهمى از آن را روزه بگيريد بلكه روزه تنها بخش كوچكى از آن را اشغال مى كند.
ديگر اينكه : كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنها مشقت داشته باشد از اين حكم معافند و بايد روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه بگيرند (فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).
سوم
(كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان
و پير زنان و بيماران مزمن كه بهبودى براى آنها نيست ) لازم نيست مطلقا روزه بگيرند، بلكه بايد بجاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كند
) (و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين ).
(و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كنند براى او بهتر است ) (فمن تطوع خيرا فهو خير له ).
و بالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه
(روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد) (و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون )
گر چه بعضى خواسته اند اين جمله را دليل بر اين بگيرند كه روزه در آغاز تشريع ، واجب تخييرى بوده و مسلمانان مى توانستند روزه بگيرند يا بجاى آن فديه بدهند تا تدريجا به روزه گرفتن عادت كنند و بعد اين حكم نسخ
شده و صورت وجوب عينى پيدا كرده است .
ولى ظاهر اين است كه اين جمله تاءكيد ديگرى بر فلسفه روزه است ، و اينكه اين عبادت همانند سائر عبادات چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد بلكه تمام سود و فائده آن عائد عبادت كنندگان مى شود.
شاهد اين سخن تعبيرهاى مشابه آن است كه در آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، مانند ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون كه بعد از حكم وجوب نماز جمعه ذكر شده است سوره جمعه آيه 9).
و در آيه سوره عنكبوت مى خوانيم : و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون :
(او به بت پرستان گفت : خدا را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه جمله
(ان تصوموا خير لكم ) خطاب به همه روزه داران است نه گروه خاصى از آنها.
آخرين آيه مورد بحث زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد نخست مى گويد:
(آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است ) (شهر رمضان ).
همان ماهى كه قرآن در آن نازل شده (الذى انزل فيه القرآن ).
همان قرآنى كه مايه هدايت مردم ، و داراى نشانه هاى هدايت ، و معيارهاى سنجش حق و باطل است (هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان ).
سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تاءكيد بازگو كرده مى گويد: كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنها كه بيمار يا مسافرند روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه مى گيرند (فمن شهد
منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر)
تكرار حكم مسافر و بيمار در اين آيه و آيه قبل ممكن است از اين نظر باشد كه بعضى به گمان اينكه خوردن روزه مطلقا كار خوبى نيست به هنگام بيمارى و سفر اصرار داشته باشند روزه بگيرند، لذا قرآن با تكرار اين حكم مى خواهد به مسلمانان بفهماند همانگونه كه روزه گرفتن براى افراد سالم يك فريضه الهى است افطار كردن هم براى بيماران و مسافران يك فرمان الهى مى باشد كه مخالفت با آن گناه است .
در قسمت آخر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته مى گويد:
(خداوند راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد) (يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر).
اشاره به اينكه روزه داشتن گرچه در ظاهر يكنوع سختگيرى و محدوديت است اما سرانجامش راحتى و آسايش ‍ انسان مى باشد، هم از نظر معنوى و هم از لحاظ مادى (چنانكه در بحث فلسفه روزه خواهد آمد).
اين جمله ممكن است به اين نكته نيز اشاره باشد كه فرمانهاى الهى مانند فرمان حاكمان ستمگر نيست ، بلكه در مواردى كه انجام آن مشقت شديد داشته باشد وظيفه آسان ترى قائل مى شود، لذا حكم روزه را با تمام اهميتى كه دارد از بيماران و مسافران و افراد ناتوان برداشته است .
سپس اضافه مى كند:
(هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد) (و لتكملوا العدة ).
يعنى بر هر انسان سالمى لازم است در سال يكماه روزه بدارد، چرا كه براى پرورش جسم و جان او لازم است ، به همين دليل اگر ماه رمضان بيمار يا در سفر بوديد بايد به تعداد اين ايام روزه را قضا كنيد تا عدد مزبور كامل گردد، حتى زنان حائض كه از قضاى نماز معافند از قضاى روزه معاف نيستند.
و در آخرين جمله مى فرمايد:
(تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمتهاى او را بگذاريد) (و لتكبروا الله على ما هداكم و لعلكم تشكرون ).
آرى شما بايد به خاطر آنهمه هدايتها در مقام تعظيم پروردگار بر آئيد، و در مقابل آن همه نعمتها كه به شما بخشيده شكرگزارى كنيد.
قابل توجه اينكه مساءله شكرگزارى را با كلمه
(لعل ) آورده است ، ولى مساءله بزرگداشت پروردگار را به طور قاطع ذكر كرده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انجام اين عبادت (روزه ) به هر حال تعظيم مقام پروردگار است ، اما شكر كه همان صرف كردن نعمتها در جاى خود و بهره گيرى از آثار و فلسفه هاى عملى روزه است شرائطى دارد كه تا آن شرائط حاصل نشود انجام نمى گيرد، و مهمترين آن شرائط اخلاص كامل و شناخت حقيقت روزه و آگاهى از فلسفه هاى آن است .
نكته ها
1- اثرات تربيتى ، اجتماعى ، و بهداشتى روزه
روزه ابعاد گوناگونى دارد، و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مى گذارد، كه از همه مهمتر
(بعد اخلاقى ) و فلسفه تربيتى آن است
از فوائد مهم روزه اين است كه روح انسان را
(تلطيف )، و اراده انسان را (قوى )، و غرائز او را (تعديل ) مى كند .
روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد، و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان در بند اصطبل و علف نيست ، او مى تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد، و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است ، انسانى كه انواع غذاها و نوشابه ها در اختيار دارد و هر لحظه تشنه و گرسنه شد به سراغ آن مى رود، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند، اين درختان نازپرورده ، بسيار كم مقاومت و كم دوامند اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود پژمرده مى شوند، و مى خشكنداما درختانى كه از لابلاى صخره ها در دل كوه ها و بيابانها مى رويند و نوازشگر شاخه هايشان از همان طفوليت طوفانهاى سخت ، و آفتاب سوزان ، و سرماى زمستان است ، و با انواع محروميتها دست به گريبانند، محكم و با دوام و پر استقامت و سختكوش و سخت جانند!.
روزه نيز با روح و جان انسان همين عمل را انجام مى دهد و با محدوديتهاى موقت به او مقاومت و قدرت اراده و توان مبارزه با حوادث سخت مى بخشد، و چون غرائز سركش را كنترل مى كند بر قلب انسان نور و صفا مى پاشد خلاصه روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى دهد، جمله لعلكم تتقون (باشد كه پرهيزگار شويد) اشاره به همه اين حقايق است .
و نيز حديث معروف الصوم جنة من النار:
(روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ ) اشاره به همين موضوع است .
در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدند:
چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟ فرمود: الصوم يسود وجهه ، و الصدقة تكسر ظهره ، و الحب فى الله و المواظبة على العمل الصالح يقطع دابره ، و الاستغفار يقطع وتينه :
(روزه روى شيطان را سياه مى كند، و انفاق در راه خدا پشت او را مى شكند، و دوست داشتن به خاطر خدا، و مواظبت بر عمل صالح دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ قلب او را مى برد)!.
در نهج البلاغه به هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فلسفه عبادات را بيان مى كند به روزه كه مى رسد چنين مى فرمايد: و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق :
(خداوند روزه را از اين جهت تشريع فرموده كه روح اخلاص در مردم پرورش يابد)!.
و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ان للجنة بابا يدعى الريان لا يدخل فيها الا الصائمون :
(بهشت درى دارد به نام (ريان ) (سيراب شده ) كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند.
مرحوم صدوق در
(معانى الاخبار) در شرح اين حديث مى نويسد انتخاب اين نام براى اين در بهشت به خاطر آن است كه بيشترين زحمت روزه دار از ناحيه عطش است ، هنگامى كه روزه داران از اين در وارد مى شوند چنان سيراب مى گردند كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهند شد.
اثر اجتماعى روزه
بر كسى پوشيده نيست . روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است ، با انجام اين دستور مذهبى ، افراد متمكن هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس در مى يابند، و هم
با صرفه جوئى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آنها بشتابند.
البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان ، سيران را متوجه حال گرسنگان ساخت ، ولى اگر اين مساءله جنبه حسى و عينى به خود بگيرد اثر ديگرى دارد، روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسى ميدهد، لذا در حديث معروفى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه
(هشام بن حكم ) از علت تشريع روزه پرسيد، امام (عليه السلام ) فرمود: انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع فيرحم الفقير، و ان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه ، فاراد الله تعالى ان يسوى بين خلقه ، و ان يذيق الغنى مس الجوع و الالم ، ليرق على الضعيف و يرحم الجائع :
(روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات بر قرار گردد، و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنياء معمولا هر چه را بخواهند براى آنها فراهم است ، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد، و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنياء بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند).
راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان چند روز را در سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند باز هم اين همه گرسنه در جهان وجود خواهد داشت ؟!

اثر بهداشتى و درمانى روزه
در طب امروز و همچنين طب قديم ، اثر معجزآساى
(امساك ) در درمان انواع بيماريها به ثبوت رسيده و قابل انكار نيست ، كمتر طبيبى است كه در نوشته هاى خود اشاره اى به اين حقيقت نكرده باشد، زيرا مى دانيم عامل بسيارى از بيماريها
زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است ، چون مواد اضافى جذب نشده به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط مختلف بدن ، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند، اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكربهاى بيماريهاى عفونى است ، و در اين حال بهترين راه براى مبارزه با اين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است !.
روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و در واقع بدن را
(خانه تكانى ) مى كند.
بعلاوه يك نوع استراحت قابل ملاحظه براى دستگاه هاى گوارشى و عامل مؤ ثرى براى سرويس كردن آنها است ، و با توجه به اينكه اين دستگاه از حساسترين دستگاه هاى بدن است و در تمام سال به طور دائم مشغول كار است ، اين استراحت براى آنها نهايت لزوم را دارد.
بديهى است شخص روزه دار طبق دستور اسلام به هنگام
(افطار) و (سحور) نبايد در غذا افراط و زياده روى كند، تا از اين اثر بهداشتى نتيجه كامل بگيرد، در غير اين صورت ممكن است نتيجه بر عكس ‍ شود.
(الكسى سوفورين ) دانشمند روسى در كتاب خود مى نويسد:
(درمان از طريق روزه فائده ويژه اى براى درمان كم خونى ، ضعف روده ها التهاب بسيط و مزمن ، دملهاى خارجى و داخلى ، سل ، اسكليروز، روماتيسم نقرس ، استسقاء، نوراستنى ، عرق النساء، خراز (ريختگى پوست )، بيماريهاى چشم ، مرض قند، بيماريهاى جلدى ، بيماريهاى كليه ، كبد و بيماريهاى ديگر دارد.
معالجه از طريق امساك اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد، بلكه بيماريهائى كه مربوط به اصول جسم انسان است و با سلولهاى جسم آميخته شده همانند: سرطان سفليس ، سل و طاعون را نيز شفا مى بخشد
)!.
در حديث معروفى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اسلام مى فرمايد:
(صوموا تصحوا:) (روزه بگيريد تا سالم شويد).
و در حديث معروف ديگر نيز از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده است
(المعدة بيت كل داء و الحمية راس كل دواء): (معده خانه تمام دردها است و امساك بالاترين داروها)! (بحار الانوار جلد 14 قديم ).
2- روزه در امتهاى پيشين
از تورات و انجيل فعلى نيز بر مى آيد كه روزه در ميان يهود و نصارى بوده و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه مى گرفته اند چنانكه در
(قاموس كتاب مقدس ) آمده است : (روزه كليه در تمام اوقات ، در ميان هر طائفه و هر ملت و مذهب ، در موقع ورود اندوه و زحمت غير مترقبه ، معمول بوده است ).
و نيز از تورات بر مى آيد كه موسى (عليه السلام ) چهل روز روزه داشته است چنانكه مى خوانيم
(هنگام بر آمدنم به كوه كه لوحهاى سنگى يعنى لوحهاى عهدى كه خداوند با شما بست بگيرم آنگاه در كوه چهل روز و چهل شب ماندم نه نان خوردم و نه آب نوشيدم ).
و همچنين به هنگام توبه و طلب خشنودى خداوند، يهود روزه مى گرفتند:
(قوم يهود غالبا در موقعى كه فرصت يافته مى خواستند اظهار عجز و تواضع در حضور خدا نمايند روزه مى داشتند تا به گناهان خود اعتراف نموده بواسطه روزه و توبه ، رضاى حضرت اقدس الهى را تحصيل نمايند).
(روزه اعظم با كفاره ، محتمل است كه فقط روزه يك روز ساليانه مخصوص بود كه در ميان طائفه يهود مرسوم بود. البته روزه هاى موقتى ديگر نيز از براى يادگارى خرابى اورشليم و غيره مى داشتند).
حضرت مسيح نيز چنانكه از
(انجيل ) استفاده مى شود چهل روز روزه داشته : (آنگاه عيسى از قوت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد ... پس چهل شبانه روز روزه داشته عاقبة الامر گرسنه گرديد).
و نيز از انجيل
(لوقا) بر مى آيد كه حواريون مسيح نيز روزه مى گرفتند.
باز در قاموس كتاب مقدس آمده است :
(بنابراين حيات حواريون و مؤ منين ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذات و زحمات بيشمار و روزه دارى بود).
به اين ترتيب اگر قرآن مى گويد
(كما كتب على الذين من قبلكم ) (همان گونه كه بر پيشينيان نوشته شد) شواهد تاريخى فراوانى دارد كه در منابع مذاهب ديگر حتى بعد از تحريف به چشم مى خورد.
3- امتياز ماه مبارك رمضان
اينكه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده بخاطر اين است كه اين ماه بر ساير ماه ها برترى دارد، در آيه مورد بحث نكته برترى آن چنين بيان شده كه قرآن كتاب هدايت و راهنماى بشر كه فرقان است يعنى با دستورات و قوانين خود روشهاى صحيح را از ناصحيح جدا كرده و سعادت انسانها را تضمين نموده است در اين ماه نازل گرديده ، و در روايات اسلامى نيز چنين آمده است كه همه كتابهاى
بزرگ آسمانى
(تورات )، (انجيل )، (زبور)، (صحف )، و (قرآن ) همه در اين ماه نازل شده اند.
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
(تورات ) در ششم ماه مبارك رمضان و (انجيل ) در دوازدهم و (زبور) در هيجدهم و (قرآن مجيد) در شب قدر نازل گرديده است .
به اين ترتيب ماه رمضان همواره ماه نزول كتابهاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و تربيت بوده است چرا كه تربيت و پرورش بدون تعليم و آموزش صحيح ممكن نيست ، برنامه تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هر چه بيشتر و عميق تر از تعليمات آسمانى هماهنگ گردد، تا جسم و جان آدمى را از آلودگى گناه شستشو دهد.
در آخرين جمعه ماه شعبان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى آماده ساختن ياران خود جهت استقبال از ماه مبارك رمضان خطبه اى خواند و اهميت اين ماه را چنين گوشزد نمود:

(اى مردم ! ماه خدا با بركت آمرزش و رحمت به سوى شما رو مى آورد.
اين ماه برترين ماه ها است
روزهاى آن برتر از روزهاى ديگر، و شبهاى آن بهترين شبها است لحظات و ساعات اين ماه بهترين ساعات است .
ماهى است كه به ميهمانى خدا دعوت شده ايد و از كسانى كه مورد اكرام خدا هستند مى باشيد.
نفسهاى شما همچون تسبيح ، خوابتان چون عبادت ، اعمالتان مقبول ، و دعايتان مستجاب است .
بنابراين با نيتهاى خالص و دلهاى پاك از خداوند بخواهيد تا شما را در روزه
داشتن و تلاوت قرآن در اين ماه توفيق دهد، چرا كه بدبخت كسى است كه از آمرزش الهى در اين ماه بزرگ محروم گردد.
با گرسنگى و تشنگى خويش در اين ماه به ياد گرسنگى و تشنگى رستاخيز باشيد، بر فقراء و بينوايان بخشش كنيد، پيران خويش را گرامى داريد، به خردسالان رحمت آوريد، پيوند خويشاوندى را محكم سازيد.
زبانهايتان را از گناه باز داريد، چشمان خويش را از آنچه نگاه كردنش حلال نيست بپوشانيد، گوشهاى خويش را از آنچه شنيدنش حرام است فرا گيريد بر يتيمان مردم شفقت و محبت كنيد، تا با يتيمان شما چنين كنند...
)
4- قاعده لا حرج
در آيات فوق اشاره اى به اين نكته شده بود كه خدا بر شما آسان مى گيرد و نمى خواهد به زحمت بيفتيد، مسلما اين اشاره در اينجا ناظر به مساءله روزه و فوائد آن و حكم مسافر و بيمار است ، ولى با توجه به كلى بودن از آن يك قاعده عمومى نسبت به تمام احكام اسلامى استفاده مى شود و از مدارك قاعده معروف

(لا حرج ) است .
اين قاعده مى گويد: اساس قوانين اسلام بر سختگيرى نيست ، و اگر در جائى حكمى توليد مشقت شديد كند، موقتا برداشته مى شود، چنانكه فقها فرموده اند
(هر گاه وضو گرفتن يا ايستادن به هنگام نماز و مانند اينها انسان را شديدا به زحمت بيندازد، مبدل به تيمم و نماز نشسته مى شود)
در آيه 78 سوره حج نيز مى خوانيم : هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج :
(او شما را برگزيد و در دين خود تكليف مشقت بارى براى شما قرار نداد).
حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ): بعثت على الشريعة السمحة السهلة :
(من مبعوث به آئين سهل و آسانى شده ام ) نيز اشاره به همين مطلب است .

آيه 186


و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون (186


ترجمه :

186 و هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سو ال كنندبگو ) من نزديكم ! دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند پاسـخ مى گويم ، پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند (و به مقصد برسند).

شان نزول
كسى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا خداى ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم ؟ يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم ؟ آيه فوق نازل شد و (به آنها پاسـخ داد كه خدا به بندگانش نزديك است )


تفسير:
سلاحى به نام دعا و نيايش
از آنجا كه يكى از وسائل ارتباط بندگان با خدا مساءله دعا و نيايش است به دنبال ذكر بخش مهمى از احكام اسلام در آيات گذشته آيه مورد بحث از آن سخن مى گويد، و با اينكه يك برنامه عمومى براى همه كسانى كه مى خواهند با خدا مناجات كنند در بر دارد قرار گرفتن آن در ميان آيات مربوط به روزه مفهوم تازه اى به آن مى بخشد، چرا كه روح هر عبادتى قرب به خدا و راز و نياز با اوست .
اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد:
(هنگامى كه بندگانم از تو درباره من سو ال كنند بگو من نزديكم ) ( و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب ).
نزديكتر از آنچه تصور كنيد، نزديكتر از شما به خودتان ، و نزديكتر از شريان گردنهايتان چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (سوره ق آيه 16 ).
سپس اضافه مى كند:
(من دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند اجابت مى كنم ) (اجيب دعوة الداع اذا دعان ).
(بنابراين بايد بندگان من دعوت مرا بپذيرند) (فليستجيبوا لى ).
(و به من ايمان آورند) (و ليؤ منوا بى ).
(باشد كه راه خود را پيدا كنند و به مقصد برسند) (لعلهم يرشدون ) جالب اينكه در اين آيه كوتاه خداوند هفت مرتبه به ذات پاك خود اشاره كرده و هفت بار به بندگان ! و از اين راه نهايت پيوستگى و قرب و ارتباط و محبت خود را نسبت به آنان مجسم ساخته است !.
(عبدالله بن سنان ) مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:
(زياد دعا كنيد زيرا دعا كليد بخشش خداوند و وسيله رسيدن به هر حاجت
است ، نعمتها و رحمتهائى نزد پروردگار است كه جز با دعا نمى توان به آن رسيد! و بدان هر در را كه بكوبى عاقبت گشوده خواهد شد! آرى او به ما نزديك است ، چگونه ممكن است از ما دور باشد در حالى كه ميان ما و قلب ما جاى او است ! (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) سوره انفال آيه 24).

نكته ها
1- فلسفه دعا و نيايش
آنها كه حقيقت و روح دعا و اثرات تربيتى و روانى آن را نشناخته اند ايرادهاى گوناگونى به مساءله دعا دارند:
گاه مى گويند: دعا عامل تخدير است ، چرا كه مردم را بجاى فعاليت و كوشش و استفاده از وسائل پيشرفت و پيروزى ، به سراغ دعا مى فرستد، و به آنها تعليم مى دهد كه بجاى همه اين تلاشها دعا كنند!
و گاه مى گويند: اصولا آيا دعا كردن فضولى در كار خدا نيست ؟! خدا هر چه را مصلحت بداند انجام مى دهد، او به ما محبت دارد، مصالح ما را بهتر از خود ما مى داند، پس چرا ما هر ساعت مطابق دلخواه خود از او چيزى بخواهيم ؟!
و زمانى مى گويند: از همه اينها گذشته آيا دعا منافات با مقام رضا و تسليم در برابر اراده خداوند ندارد؟
آنها كه چنين ايرادهائى را مطرح مى كنند از آثار روانى اجتماعى و تربيتى و معنوى دعا و نيايش غافلند؟ زيرا انسان براى تقويت اراده و بر طرف كردن ناراحتيها به تكيه گاهى احتياج دارد، دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى سازد.
مردمى كه دعا و نيايش را فراموش كنند، با عكس العملهاى نامطلوب روانى و اجتماعى مواجه خواهند شد.
و به تعبير يكى از روانشناسان معروف :

(فقدان نيايش در ميان ملتى برابر با سقوط آن ملت است اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است معمولا از فساد و زوال مصون نخواهد بود.
البته نبايد اين مطلب را فراموش كرد كه تنها صبح نيايش كردن و بقيه روز همچون يك وحشى به سر بردن بيهوده است ، بايد نيايش را پيوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عميق خود را در انسان از دست ندهد.
)
آنان كه براى دعا اثر تخديرى قائلند معنى دعا را نفهميده اند، زيرا معنى دعا اين نيست كه از وسائل و علل طبيعى دست بكشيم و بجاى آن دست به دعا برداريم ، بلكه مقصود اين است بعد از آنكه نهايت كوشش خود را در استفاده از همه وسائل موجود به كار بستيم ، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بنبست رسيديم به سراغ دعا برويم ، و با توجه و تكيه بر خداوند روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم ، و از كمكهاى بى دريغ آن مبداء بزرگ مدد گيريم .
بنابراين دعا مخصوص به نارسائيها و بن بستها است ، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى .

(نيايش در همين حال كه آرامش را پديد آورده است ، در فعاليتهاى مغزى انسان يكنوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى كند، نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فرد نشان مى دهد، صفاى نگاه متانت رفتار، انبساط و شادى درونى ، چهره پر از يقين ، استعداد هدايت ، و نيز استقبال از حوادث ، اينها است كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح ما حكايت مى كند، و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده
و كم استعداد نيز مى توانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند، و از آن بيشتر بهره گيرند، اما متاسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقتش بشناسند بسيار كمند.
از آنچه گفتيم پاسـخ اين ايراد كه مى گويند دعا بر خلاف رضا و تسليم است نيز روشن شد، زيرا دعا همانطور كه در بالا شرح داده شد يكنوع كسب قابليت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است .
به عبارت ديگر انسان به وسيله دعا توجه و شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند، بديهى است كوشش براى تكامل و كسب شايستگى بيشتر عين تسليم در برابر قوانين آفرينش است ، نه چيزى بر خلاف آن .
از همه گذشته دعا يكنوع عبادت و خضوع و بندگى است ، و انسان به وسيله دعا توجه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند، و همانطور كه همه عبادات اثر تربيتى دارد دعا هم داراى چنين اثرى خواهد بود.
و اينكه مى گويند دعا فضولى در كار خدا است ! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى دهد توجه ندارد كه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.
لذا مى بينيم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ان عند الله عز و جل منزلة لا تنال الا بمسالة : در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آن نمى رسد!.
دانشمندى مى گويد وقتى كه ما نيايش مى كنيم خود را به قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى سازيم .
و نيز مى گويد: امروز جديدترين علم يعنى روانپزشكى همان چيزهائى را تعليم مى دهد كه پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به علت اينكه پزشكان روانى دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب نيم بيشترى از ناراحتيهاى ما است بر طرف مى سازد.

2- مفهوم واقعى دعا
پس از آنكه دانستيم كه دعا در مورد نارسائيهاى قدرت ما است ، نه در مورد توانائى و قدرت ، و به عبارت ديگر دعاى مستجاب دعائى است كه به مضمون امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء(سوره نمل آيه 62) به هنگام اضطرار و عقيم ماندن تمام تلاشها و كوششها انجام گيرد، روشن مى شود كه مفهوم دعا درخواست فراهم شدن اسباب و عواملى است كه از دائره قدرت انسان بيرون باشد آن هم از كسى كه قدرتش بيپايان و هر امرى براى او آسان است .
ولى اين درخواست نبايد تنها از زبان انسان صادر شود، بلكه از تمام وجود او برخيزد، و زبان در اين قسمت نماينده و ترجمان تمام ذرات وجود انسان و اعضا و جوارح او باشد.
قلب و روح از طريق دعا پيوند نزديك با خدا پيدا كند، و همانند قطرهاى كه به اقيانوس بى پايان به پيوند اتصال معنوى با آن مبداء بزرگ قدرت مى يابد اثرات اين ارتباط و پيوند روحانى را به زودى مورد بررسى قرار خواهيم داد.
البته بايد توجه داشت كه يك نوع ديگر دعا داريم كه حتى در موارد قدرت و توانائى نيز انجام مى گيرد، و آن دعائى است كه نشان دهنده عدم استقلال قدرتهاى ما در برابر قدرت پروردگار است ، و به عبارت ديگر مفهوم آن توجه به اين حقيقت است كه اسباب و عوامل طبيعى هر چه دارند از ناحيه او دارند،
و به فرمان او هستند، اگر به دنبال دارو مى رويم و شفا از آن مى طلبيم به خاطر آن است كه او آن اثر را به دارو بخشيده (اين نوع ديگرى از دعا است كه در احاديث اسلامى نيز به آن اشاره شده است ).
كوتاه سخن اينكه دعا يكنوع خود آگاهى و بيدارى دل و انديشه ، و پيوند باطنى با مبداء همه نيكيها و خوبيها است ، لذا در سخنان حضرت على (عليه السلام ) مى خوانيم لا يقبل الله عز و جل دعاء قلب لاه : خداوند دعاى غافلدلان را مستجاب نمى كند.
و در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) به همين مضمون مى خوانيم ان الله عز و جل لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه .

3- شرائط اجابت دعاء
توجه به كيفيت اين شرائط نيز روشنگر حقايق تازهاى در زمينه مساءله بظاهر بغرنج دعاء است ، و اثر سازنده آن را آشكار مى سازد در روايات اسلامى شرائطى بر استجابت دعا مى خوانيم از جمله :
1- براى اجابت دعا بايد قبل از هر چيز در پاكى قلب و روح كوشيد، و از گناه توبه كرد، و خودسازى نمود، و از زندگى رهبران الهى الهام گرفت .
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: اياكم ان يسئل احدكم ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتى يبدء بالثناء على الله و المدحة له و الصلاة على النبى و آله ، ثم الاعتراف بالذنب ، ثم المسالة : مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضائى كند مگر اينكه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پيامبر و آل او بفرستد بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه ) كند سپس دعا نمايد.
2- در پاكى زندگى از اموال غصب و ظلم و ستم بكوشد، و تغذيه او از حرام نباشد از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده : من احب ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و مكسبه : كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد بايد غذا و كسب خود را پاك كند.
3- از مبارزه با فساد و دعوت بسوى حق خود دارى نكند، زيرا آنها كه امر بمعروف و نهى از منكر را ترك مى گويند دعاى مستجابى ندارند، چنانكه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده : لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر، او ليسلطن الله شراركم على خياركم و يدعوا خياركم فلا يستجاب لهم : بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و الا خداوند بدان را بر نيكان شما مسلط مى كند و هر چه دعا كنند مستجاب نخواهد شد! در حقيقت ترك اين وظيفه بزرگ نظارت ملى نابسامانيهائى در اجتماع به وجود مى آورد كه نتيجه آن خالى ماندن صحنه اجتماع براى بدكاران است ، و دعا براى برطرف شدن نتايج آن بى اثر است زيرا اين وضع نتيجه قطعى اعمال خود انسان مى باشد.

4- عمل به پيمانهاى الهى
ايمان و عمل صالح و امانت و درستكارى يكى ديگر از شرائط استجابت دعا است .
زيرا آن كس كه به عهد خويش در برابر پروردگارش وفا نكند نبايد انتظار داشته باشد كه مشمول وعده اجابت دعا از ناحيه پروردگار باشد.
كسى نزد امير مؤ منان على (عليه السلام ) از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسـخ فرمود: ان قلوبكم خان بثمان خصال :
اولها: انكم عرفتم الله فلم تؤ دوا حقه كما اوجب عليكم ، فما اغنت عنكم معرفتكم شيئا.
و الثانية : انكم آمنتم برسوله ثم خالفتم سنته و امتم شريعته فاين ثمرة ايمانكم ؟
و الثالثة : انكم قراتم كتابه المنزل عليكم فلم تعملوا به ، و قلتم سمعنا و اطعنا ثم خالفتم !
و الرابعه : انكم قلتم تخافون من النار، و انتم فى كل وقت تقدمون اليها بمعاصيكم ، فاين خوفكم ؟
و الخامسة : انكم قلتم ترغبون فى الجنة ، و انتم فى كل وقت تفعلون ما يباعدكم منها فاين رغبتكم فيها؟
و السادسة : انكم اكلتم نعمة المولى فلم تشكروا عليها!
و السابعة : ان الله امركم بعداوة الشيطان ، و قال ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا، فعاد يتموه بلاقول ، و واليتموه بلا مخالفة .
و الثامنة : انكم جعلتم عيوب الناس نصب اعينكم و عيوبكم وراء ظهوركم تلومون من انتم احق باللوم منه فاى دعاء يستجاب لكم مع هذا و قد سددتم ابوابه و طرقه ؟ فاتقوا الله و اصلحوا اعمالكم و اخلصوا سرائركم و امروا بالمعروف و انهوا عن المنكر فيستجيب لكم دعائكم :.
قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده لذا دعايتان مستجاب نمى شود): 1 شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، بهمين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته !.
2- شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است ؟
3- كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد!
4- شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد ...
5- مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد ...
6- نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.
7- به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملا با او مخالفت نمى كنيد.
8- شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد .. . با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.
اين حديث پر معنى با صراحت مى گويد:
وعده خداوند به اجابت دعا يك وعده مشروط است نه مطلق ، مشروط به آنكه شما به وعده ها و پيمانهاى خود عمل كنيد در حالى كه شما از 8 راه پيمان شكنى كرده ايد، و اگر به اين پيمان شكنى پايان دهيد دعاى شما مستجاب مى شود.
عمل به دستورات هشتگانه فوق كه در حقيقت شرائط استجابت دعا است براى تربيت انسان و به كار گرفتن نيروهاى او در يك مسير سازنده و ثمر بخش كافى است .
5 ديگر از شرائط استجابت دعا توام گشتن آن با عمل و تلاش و كوشش است در كلمات قصار امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : الداعى بلا عمل كالرامى
بلاوتر! (نهج البلاغه حكمت 337): دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون زه است !.
با توجه به اينكه وتر (زه ) عامل حركت و وسيله پيش راندن تير به سوى هدف است نقش عمل در تاثير دعا روشن مى گردد.
مجموع شرائط پنجگانه فوق روشنگر اين واقعيت است كه دعا نه تنها نبايد جانشين اسباب طبيعى و وسائل عادى براى وصول به هدف گردد، بلكه براى اجابت آن بايد در برنامه هاى زندگى دعا كننده دگرگونى كلى به عمل آيد، روحيات شخص ، نوسازى شود، و در اعمال پيشين تجديد نظر گردد.
آيا چسبانيدن عنوان مخدر به دعا با چنين شرايطى نشانه بى اطلاعى و يا اعمال غرض نيست ؟!


آيه187


(187)احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالن بشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الاءبيض من الخيط الاءسود من الفجر ثم اتموا الصيام الى اليل و لا تبشروهن و انتم عكفون فى المسجد تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله ءايته للناس لعلهم يتقون


ترجمه :

187- آميزش جنسى با همسرانتان در شب روزه دارى حلال است ، آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها.
(هر دو زينت يكديگر هستيد و باعث حفظ يكديگر) خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد (و اين كار را كه ممنوع بود بعضا انجام مى داديد) پس توبه كرد بر شما و شما را بخشيد.
اكنون با آنها آميزش كنيد و آنچه را خدا بر شما مقرر داشته طلب نمائيد.
بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه (شب ) براى شما آشكار گردد، سپس روزه را تا شب تكميل كنيد، و در حالى كه در مساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد، اين مرزهاى الهى است ، به آن نزديك نشويد، خداوند اين چنين آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند.

شان نزول
از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه در آغاز نزول حكم روزه مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه غذا بخورند چنانچه كسى در شب به خواب مى رفت سپس بيدار مى شد خوردن و آشاميدن بر او حرام بود.
و نيز در آن زمان آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقا تحريم شده بود.
يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به نام مطعم بن جبير كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى داشت ، هنگام افطار وارد خانه شد، همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند به خاطر خستگى خواب او را ربود، وقتى بيدار شد گفت من ديگر حق افطار ندارم ، با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود براى حفر خندق (در آستانه جنگ احزاب ) در اطراف مدينه حاضر شد، در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگى مفرط بيهوش شد، پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متاثر گشت .
و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شبهاى ماه رمضان با همسران خود آميزش ‍ مى نمودند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد كه در تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند.


تفسير:
توسعه اى در حكم روزه
چنانكه در شاءن نزول خوانديم در آغاز اسلام آميزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقا ممنوع بود، و همچنين خوردن و آشاميدن پس از خواب
و اين شايد آزمايشى بود براى مسلمين و هم براى آماده ساختن آنها نسبت به پذيرش احكام روزه .
آيه مورد بحث كه شامل چهار حكم اسلامى در زمينه روزه و اعتكاف است نخست در قسمت اول مى گويد در شبهاى ماه روزه آميزش جنسى با همسرانتان براى شما حلال شده است (احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم ).
سپس به فلسفه اين موضوع پرداخته ، مى گويد: زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها هن لباس لكم و انتم لباس ‍ لهن ).
لباس از يكسو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشياء به بدن حفظ مى كند، و از سوى ديگر عيوب او را مى پوشاند، و از سوى سوم زينتى است براى تن آدمى ، اين تشبيه كه در آيه فوق آمده اشاره به همه اين نكات است .
دو همسر يكديگر را از انحرافات حفظ مى كنند، عيوب هم را مى پوشانند وسيله راحت و آرامش يكديگرند، و هر يك زينت ديگرى محسوب مى شود.
اين تعبير نهايت ارتباط معنوى مرد و زن و نزديكى آنها را به يكديگر و نيز مساوات آنها را در اين زمينه كاملا روشن مى سازد، زيرا همان تعبير كه درباره مردان آمده درباره زنان هم آمده است بدون هيچ تغيير.
سپس قرآن علت اين تغيير قانون الهى را بيان كرده مى گويد: خداوند مى دانست كه شما به خويشتن خيانت مى كرديد (و اين عمل را كه ممنوع بود بعضا انجام مى داديد) خدا بر شما توبه كرد، و شما را بخشيد (علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم ).
آرى براى اينكه شما آلوده گناه بيشتر نشويد خدا به لطف و رحمتش اين
برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدوديت آن كاست .
اكنون كه چنين است با آنها آميزش كنيد و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته طلب نمائيد (فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم ).
مسلما اين امر به معنى وجوب نيست بلكه اجازه اى است بعد از ممنوعيت كه در اصطلاح اصوليون امر عقيب حظر ناميده مى شود و دليل بر جواز است
جمله و ابتغوا ما كتب الله لكم اشاره به اين است كه استفاده از اين توسعه و تخفيف كه در مسير قوانين آفرينش و حفظ نظام و بقاى نسل است ، هيچ مانعى ندارد.
سپس به بيان دومين حكم مى پردازد و مى گويد بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه شب براى شما آشكار گردد (و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر).
به اين ترتيب مسلمانان حق داشتند در تمام طول شب از خوردنيها و نوشيدنيها استفاده كنند، اما به هنگام طلوع سپيده صبح امساك نمايند.
بعد به بيان سومين حكم پرداخته مى گويد سپس روزه را تا شب تكميل كنيد (ثم اتموا الصيام الى الليل ).
اين جمله تاءكيدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى در روزها براى روزه داران ، و نيز نشان دهنده آغاز و انجام روزه است كه از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى شود.
سرانجام به چهارمين و آخرين حكم پرداخته مى گويد: هنگامى كه در مساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد (و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المساجد).
بيان اين حكم مانند استثنائى است براى حكم گذشته زيرا به هنگام اعتكاف كه حد اقل مدت آن سه روز است روزه مى گيرند اما در اين مدت نه در روز حق آميزش جنسى با زنان دارند و نه در شب .
در پايان آيه ، اشاره به تمام احكام گذشته كرده چنين مى گويد: اينها مرزهاى الهى است به آن نزديك نشويد (تلك حدود الله فلا تقربوها) زيرا نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است ، و گاه سبب مى شود كه انسان از مرز بگذرد و در گناه بيفتد.
آرى اين چنين خداوند آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايد پرهيزگارى پيشه كنند (كذلك يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون ).

نكته ها
1 -مرزهاى الهى
همانگونه كه در آيات فوق بعد از ذكر قسمتهائى از احكام روزه و اعتكاف خوانديم از اين احكام تعبير مرزهاى الهى شده است ، مرز ميان حلال و حرام مرز ميان ممنوع و مجاز، و جالب اينكه نمى گويد از مرزها نگذريد، مى گويد: به آن نزديك نشويد! چرا كه نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است و گاه سبب مى شود كه بر اثر طغيان شهوات و يا گرفتار شدن به اشتباه انسان از آن بگذرد.
به همين دليل در بعضى از قوانين اسلامى گام نهادن در مناطقى كه موجب لغزش انسان به گناه است نهى شده است مانند شركت در مجلس گناه ، هر چند خود آلوده آن گناه نباشد، و يا خلوت كردن با اجنبيه (بودن با يك زن بيگانه در يك محل خلوت و كاملا تنها كه ديگران به آن راه ندارند).
همين معنى در احاديث ديگر تحت عنوان حمايت از حمى (نگهداشتن حريم منطقه ممنوعه ) بيان شده است :
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان حمى الله محارمه ، فمن يرتع حول الحمى يوشك ان يقع فيه : محرمات الهى قرقگاه هاى او است هر كس گوسفند
خود را در كنار قرقگاه ببرد بيم آن مى رود كه وارد منطقه ممنوعه شود.
باز به همين دليل افرادى كه پايبند اصول تقوى و پرهيزگارى هستند نه تنها مرتكب محرمات نمى شوند بلكه سعى دارند به نزديكى حرام نيز گام ننهند.

2- اعتكاف
اعتكاف در اصل به معنى محبوس ماندن و مدتى طولانى در كنار چيزى بودن است و در اصطلاح شرع توقف در مساجد براى عبادت مى باشد كه حد اقل آن سه روز است و شرط آن روزه داشتن و ترك بعضى ديگر از لذائذ است .
اين عبادت اثر عميقى در تصفيه روح و توجه مخصوص به پروردگار دارد و آداب و شرائط آن در كتب فقهى ذكر شده است البته اين عبادت ذاتا از مستحبات است ولى در پاره اى از موارد استثنائى شكل وجوب به خود مى گيرد، به هر حال در آيه مورد بحث تنها به يكى از شرائط آن كه عدم آميزش با زنان (اعم در شب يا روز) است اشاره شده آنهم به خاطر ارتباط و پيوندى كه با مساءله روزه دارد.

3- طلوع فجر
فجر در اصل به معنى شكافتن است و اينكه از طلوع صبح تعبير به فجر شده بخاطر آن است پرده سياه شب با ظهور اولين سپيده صبح از هم شكافته مى شود.
در آيات مورد بحث علاوه بر اين تعبير، تعبير به حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود آمده است ، جالب اينكه در حديثى مى خوانيم كه عدى بن حاتم خدمت پيامبر عرض كرد من ريسمان سياه و سفيدى گذارده بودم و به آنها نگاه مى كردم تا به وسيله شناسائى آن دو از يكديگر آغاز وقت روزه را تشخيص دهم ! پيامبر از اين سخن چنان خنديد كه دندانهاى مباركش
نمايان گشت ، فرمود: اى پسر حاتم منظور رشته سفيد صبح از رشته سياه شب در افق است كه آغاز وجوب روزه است .

ضمنا بايد توجه داشت كه اين تعبير نكته ديگرى را نيز روشن مى سازد و آن شناختن صبح صادق از كاذب است ، زيرا: در پايان شب نخست يك سفيدى بسيار كم رنگ به طور عمودى در آسمان پيدا مى شود كه آن را به دم روباه تشبيه كرده اند، اين همان صبح كاذب و دروغگو است اما كمى بعد از آن سفيدى شفافى به طور افقى و در امتداد افق نمايان مى شود كه همچون رشته نخ سپيدى است كه در كنار رشته سياه شب كشيده شده است ، اين همان صبح صادق است كه آغاز روزه و ابتداى وقت نماز صبح است ، و هيچ شباهتى با صبح كاذب ندارد.
4- آغاز و پايان ، تقوا است
جالب اينكه در نخستين آيه مربوط به احكام روزه خوانديم كه هدف نهائى از آن تقوا است ، همين تعبير عينا در پايان آخرين آيه نيز آمده است (لعلهم يتقون ) و اين نشان مى دهد كه تمام اين برنامه ها وسيله اى هستند براى پرورش روح تقوا و خويشتندارى و ملكه پرهيز از گناه و احساس مسئوليت در برابر وظائف انسانها.
پروردگارا! سر تعظيم بر آستان مقدست مى سائيم كه اين توفيق را به ما دادى كه جلد اول اين تفسير را مورد تجديد نظر قرار داده ، نقائص آن را در حد توانائى بر طرف سازيم شايد بتوانيم كتاب بزرگ آسمانيت قرآن مجيد را بيش ‍ از پيش به برادران و خواهران مسلمان بشناسانيم .
خداوندا! تو را شكر مى گوئيم كه ما را مشمول اين عنايت فرمودى كه در طريق تفسير سخنان بزرگ و پر ارجت گام برداريم .
بارالها! اين افتخار بزرگ را تا پايان كار از ما سلب مفرما تا بتوانيم باقيمانده اين تفسير را به بهترين صورت تنظيم و نشر دهيم .
خداوندا! از اينكه قلوب بندگان خاصت را متوجه اين كتاب ساختى و اين همه از آن استقبال كردند و شايد به ما در دل شبها يا به هنگام روز دعاى خيرى كنند متشكر و سپاسگزاريم .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس