آيات 275 تا 281 بقره
275- الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ذالك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه و من عاد فاولئك اصاحب النار هم فيها خالدون
276- يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقت و اللّه لا يحب كل كفار اثيم
277- ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
278- يايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا مابقى من الربواان كنتم مؤمنين
279- فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله وان تبتم فلكم رؤ س امولكم لا تظلمون و لا تظلمون
280- و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة و ان تصدقوا خيرلكم ان كنتم تعلمون
281- واتقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون
ترجمه آيات
كسانى كه ربا مى خورند رفتار و كردارشان مانند شخص جن زده و فريب خورده شيطان است و چون ربا خوران خوب و بد را تميز نمى دهند، مى گويند خريد و فروش هم مثل ربا است ، با اينكه خدا خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده پس ، بطور كلى هر كس موعظه اى از ناحيه پروردگارش دريافت بكند، و در اثر آن موعظه ، از معصيت خدا دست بردارد، گناهى كه قبلا كرده بود حكم گناه بعد از موعظه را ندارد، و امر آن به دست خدا است اما اگر باز هم آن عمل نهى شده را تكرار كند، چنين كسانى اهل آتش و در آن جاودانند.(275)
خدا ربا را (كه مردم به منظور زياد شدن مال مرتكب مى شوند) پيوسته نقصان مى دهد، و به سوى نابوديش روانه مى كند، و در عوض صدقات را نمو مى دهد، و خدا هيچ كافر پيشه دل به گناه آلوده را دوست نمى دارد. (276)
محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند و نماز بپا داشته ، و زكات مى دهند، اجرشان نزد پروردگارشان است ، (چون دنيا ظرفيت اجر اينگونه اعمال را ندارد)، نه ترسى بر آنان هست و نه اندوهگين مى شوند.(277)
هان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد، و آن زيادى مال را كه در اثر ربا به دست آمده رها كنيد، اگر داراى ايمانيد. 278)
حال اگر نكنيد بايد بدانيد كه در حقيقت اعلان جنگ با خدا و رسول كرده ايد، و اگر توبه كنيد اصل سرمايه تان حلال است ، نه ظلم كرده ايد و نه به شما ظلمى شده است .(279)
و اگر بدهكار شما در تنگى و فشار است بايد مهلتش دهيد، تا هر وقت داشت بدهد البته اگر تصدق كنيد برايتان بهتر است اگراهل عمل باشيد. (280)
و بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى گرديد، و آن وقت تمامى اعمالتان به شما بر گردانده مى شود، بدون اينكه به احدى ظلم شود. (281)
بيان آيات
اين آيات در مقام تاكيد حرمت ربا و تشديد بر رباخواران است ، نه اينكه بخواهد ابتداء ربا را حرام كند، چون لحن تشريع لحن ديگر است ، آن آيه اى كه مى توان گفت حرمت ربا را تشريع كرده آيه زير است كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوااضعافا مضاعفه ، و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون ).
آرى آيات مورد بحث مشتمل بر آيه اى نظير (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤ منين )، كه لحن تشريع دارد مى باشد، و از سياق آن بر مى آيد مسلمانان از آيه سوره آل عمران كه ايشان را نهى مى كرده منتهى نشده بودند و از ربا خوارى دست بر نداشته بودند و بلكه تا اندازه اى همچنان در بينشان معمول بود، لذا خداى سبحان در اين سوره نيز براى بار دوم به آنان دستور مى دهد كه از ربا خوارى دست بردارند، و آنچه از ربا كه در ذمه بد هكاران مانده نگرفته و مطالبه ننمايند از همين جا روشن مى شود كه جمله (فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه ...) چه معنائى مى دهد، و تفصيلش خواهد آمد.
قبل از آنكه آيه سوره آل عمران نازل شود سوره روم نازل شده بود، چون سوره روم در مكه نازل شده ، در آنجا مى فرمايد: (و ما اتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه اللّه فاولئك هم المضعفون ) از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مساله ربا خوارى از همان اوائل بعثت رسولخدا و قبل از هجرت عملى منفور بود، تا آنكه در آيه سوره آل عمران صريحا تحريم و سپس در آيه سوره بقره (يعنى همين آيات مورد بحث ) درباره آن تشديد شده است ، چون همانطور كه گفتيم از سياق اين آيات كاملا استفاده مى شود كه قبلا درباره آن نهى شده بود، و نيز روشن مى شود كه آيات مورد بحث بعد از آيات سوره آل عمران نازل شده است . علاوه بر اينكه حرمت ربا بنا به حكايت قرآن كريم در بين يهود معروف بوده ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه ) و نيز آيه اى كه قرآن مجيد از يهوديان ، نقل مى كند كه مى گفتند: (ليس علينا فى الاميين سبيل ) اشاره اى به اين معنا دارد با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم كتاب يهود را تصديق كرده و در مورد ربا نسخ روشنى ننموده ، دلالت دارد بر اينكه ربا در اسلام حرام بوده است .
و اين آيات يعنى آيات مورد بحث با آيات قبلش (كه درباره انفاق است ) بى ارتباط نيست ، همچنانكه از جمله (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ) و جمله و (ان تصدقوا خير لكم ) كه در ضمن اين آيات آمده ، اين ارتباط فهميده مى شود همچنانكه در سوره روم و آل عمران نيز مساءله ربا مقارن با مساءله انفاق و صدقه واقع شده است بعلاوه دقت در آيات نيز اين ارتباط را تاءييد مى كند زيرا ربا خوارى درست ضد و مقابل انفاق و صدقه است ، چون ربا خوار، پول بلا عوض مى گيرد، و انفاق گر پول بلاعوض مى دهد، و نيز آثار سوئى كه بر ربا خوارى بار مى شود درست مقابل آثار نيكى است كه از صدقه و انفاق به دست مى آيد آن ، اختلاف طبقاتى و دشمنى مى آورد، و اين بر رحمت و محبت مى افزايد، آن خون مسكينان را به شيشه مى گيرد و اين باعث قوام زندگى محتاجان و مسكينان مى شود آن اختلاف در نظام و نا امنى مى آورد و اين انتظام در امور و امنيت .
در اسلام در باره هيچ يك از گناهان مانند ربا خوارى و حكومت دشمنان دين بر جامعه اسلامى سخت گيرى و تشديد نشده است
خداى سبحان در اين آيات در امر ربا خوارى شدتى به كار برده كه درباره هيچ يك از فروع دين اين شدت را به كار نبرده است مگر يك مورد كه سخت گيرى در آن نظير سخت گيرى در امر ربا است ، وآن اين است كه : مسلمانان ، دشمنان دين را بر خود حاكم سازند، و اما بقيه گناهان كبيره هر چند قرآن كريم مخالفت خود را با آنها اعلام نموده و در امر آنها سخت گيرى هم كرده ، و ليكن لحن كلام خدا ملايم تر از مساءله ربا و حكومت دادن دشمنان خدا بر جامعه اسلامى است و حتى لحن قرآن در مورد (زنا) و (شرب) (خمر) و (قمار) و (ظلم ) و گناهانى بزرگتر از اين ، چون كشتن افراد بى گناه ، ملايمتر از اين دو گناه است .
و اين نيست مگر براى اينكه فساد آن گناهان از يك نفر و يا چند نفر تجاوز نمى كند، و آثار شومش تنها به بعضى از ابعاد زندگانى را در بر مى گيرد و آن عبارت است از فساد ظاهر اجتماع ، و اعمال ظاهرى افراد، به خلاف ربا و حكومت بى دينان كه آثار سوئش بنيان دين را منهدم مى سازد، و آثارش را به كلى از بين مى برد و نظام حيات را تباه مى سازد، و پرده اى بر روى فطرت انسانى مى افكند، و حكم فطرت را ساقط مى كند، و دين را به دست فراموشى مى سپارد، كه ان شاء اللّه توضيح اين معانى را تا اندازه اى خواهيم داد.
جريان تاريخ نيز اين نظريه قرآن را تصديق كرده ، و شهادت مى دهد كه امت اسلام از اوج عزت به پائين ترين درجه ذلت نيفتاد، و مجد و شرفش به غارت نرفت و فاقد مال و عرض و جان خود نشد، مگر وقتى كه در امر دين خود سهل انگارى كرد، و دشمنان دين را دوست خود گرفته ، زمام امر حكومت خود را به دست ايشان سپرد و كارش به جائى رسيد كه نه مالك مرگ خود بود، و نه مالك زندگى اش ، نه اجازه مى يافت تا بميرد و نه فرصت پيدا مى كرد تا از مواهب و نعمتهاى زندگانى برخوردار گردد، لذا دين از ميان مسلمانان رخت بر بست ، و فضائل نفسانى از ميان آنان كوچ نمود.
رباخواران به جمع كردن اموال و انباشتن ثروت پرداختند و در راه به دست آوردن جاه و مقام با يكديگر مسابقه گذاشتند، و همين باعث به راه افتادن جنگهاى جهانى شد، و جمعيت دنيا به دو دسته تقسيم گرديده و رو بروى هم ايستادند، يك طرف ثروتمندان مرفه ، و طرف ديگر استثمار شدگان بدبختى كه همه چيزشان به غارت رفته بود، و اين جنگهاى جهانى بلائى شد كه كوهها را از جاى كند و زلزله در زمين افكند انسانيت را تهديد به فنا كرد، و دنيا را به ويرانه اى تبديل نمود، (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ) آرى عاقبت كسانى كه بد كردند همان بدى بود.
و به زودى ان شاء اللّه براى خواننده روشن خواهد شد كه آنچه قرآن كريم در باب رباخوارى و سرپرستى دشمنان دين فرموده از پيشگوئى هاى قرآن است .
معناى (مخبط) شدن انسان و منحرف شدن او از راه مستقيم و نظام عقلائى زندگى
الذين ياكلون الربوا، لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس
كلمه خبط به معناى كج و معوج راه رفتن است ، وقتى مى گويند: (خبط البعير) معنايش اين است كه : راه رفتن اين شتر غير طبيعى و نامنظم است ، انسان هم در زندگيش راهى مستقيم دارد كه نبايد از آن منحرف شود، چون او نيز در طريق زندگيش و بر حسب محيطى كه در آن زندگى مى كند حركات و سكناتى دارد، كه داراى نظام مخصوصى است ، كه آن نظام را بينش عقلائى انسان ها معين مى كند، و هر فردى افعال خود را (چه فردى چه اجتماعى ) با آن نظام تطبيق مى دهد.
انسان وقتى گرسنه شد تصميم مى گيرد تا غذا بخورد، و چون تشنه شد، در صدد نوشيدن آب بر مى آيد، براى استراحتش بسترى فراهم مى كند، و چون شهوتش طغيان كرد ازدواج مى نمايد، و چون خسته شد استراحت مى كند، و چون گرمش شد، زير سايه مى رود، و براى اين منظور خانه مى سازد، و همچنين ساير حوائجى كه دارد بر مى آورد، و در معاشرتش با ديگران در برابر پاره اى امور خوشحال ، و در برابر بعضى ديگر، گرفته خاطر مى شود، هر وقت مقصدى داشته باشد كه نيازمند به مقدماتى است ، نخست مقدماتش را فراهم مى كند، و هر هدفى را دنبال مى كند كه نيازمند به سببى است ، نخست سبب آن را فراهم مى كند.
و همه اين افعالى كه در زندگيش دارد، گفتيم : ناشى از اعتقاداتى است كه همه به هم مربوط، و به نحوى متحد و سازگار است و با يكديگر تناقض ندارند، و مجموع اين افعال را همان زندگى بشر مى ناميم .
و همانا انسان به واسطه نيروئى كه در او به وديعت نهاده شده (يعنى نيروئى كه با آن ، خير و شر، نافع و مضر را تشخيص مى دهد) راه صحيح زندگى را يافته است و ما سابقا درباره اين نيرو، سخن گفته ايم .
اين وضع انسان معمولى است ، اما انسانى كه ممسوس شيطان شده ، يعنى شيطان با او تماس گرفته و نيروى تميز او را مختل ساخته ، نمى تواند خوب و بد، نافع و مضر وخير و شر را از يكديگر تميز دهد و حكم هر يك از اين موارد را در طرف مقابل آن جارى مى سازد، (مثلا به جاى اينكه خير و نافع و خوب را بستايد، زشتى ها و شرور و مضرات را مى ستايد، و يا به جاى اينكه ديگران را به سوى كارهاى خير و مفيد دعوت كند به سوى شرور مى خواند و اين به آن جهت نيست كه معناى خوبى و خير و نافع را فراموش كرده و نمى داند خوب و بد كدام است ، براى اينكه هر چه باشد انسان است ، و اراده و شعور دارد و محال است كه از انسان ، افعال غير انسانى سر بزند بلكه از اين جهت است كه زشتى را زيبائى و حسن را قبح و خير و نافع را شر و مضر مى بيند، پس او در تطبيق احكام و تعيين موارد، دچار خبط و اشتباه شده است .
توضيح اينكه ربا خوار، مخبت ، و خارج از نظام صحيح زندگى است
و چنين انسان مخبط، در عين اينكه مخبط است اينطور نيست كه هميشه عمل غير عادى را نمى بيند، براى اينكه لازمه اين فرض ، آن است كه صاحب آراء، و افكارى منظم باشد، عادى و غير عادى را تشخيص بدهد، و (مانند مستان مخمور كه درخت سرو را نى و نى را سرو مى بيند)، اين را به جاى آن و آن را به جاى اين بگيرد، بلكه عادى و غير عادى براى او بهم مخلوط شده ، نمى تواند اين را از آن تشخيص دهد، عادى آن عملى است كه او عادى بداند، و غير عادى آن عملى است كه او غير عادى تشخيص دهد، پس در نظر او عادى و غير عادى يكى است ، اگر او عملى را كرد عادى است ، و گرنه غير عادى ، عينا مانند شترى كه در راه رفتن مى لنگد، او در عين اينكه خلاف عادى راه مى رود، عادى را مثل خلاف عادت مى پندارد، بدون اينكه اين در نظرش بر آن مزيتى داشته باشد، پس او هيچوقت مشتاق آن نيست كه از خلاف عادت به حال عادى برگردد (دقت فرمائيد).
وضع ربا خوار عينا همينطور است ، چون او چيزى براى مدتى به ديگرى مى دهد، و در عوض همان را با مقدارى زيادتر مى گيرد، و اين عمل بر خلاف فطرت آدمى است ، چون فطرت كه پايه و اساس زندگانى اجتماعى بشر را تشكيل مى دهد حكم مى كند كه آنچه را كه آدمى دارد و از آن بى نياز است با آنچه كه ديگران دارند و او به آن نيازمند است معاوضه كند (آن مقدار، كه از مال خود مى دهد به همان مقدار از مال ديگران گرفته جاى خالى را پر كند، نه بيشتر بگيرد و نه كمتر)
و اما اينكه مالى را بدهد، و عينا همان را بگيرد با چيزى زائد (از دو جهت غلط است ، اول اينكه مبادله اى صورت نگرفته ، ديگر اينكه زيادى گرفته )، و اين ، حكم فطرت و اساس اجتماع را تباه مى سازد، براى اينكه از طرف ربا خوار، منجر به اختلاس و ربودن اموال بدهكاران مى شود و از طرف بدهكاران ، منتهى به تهى دستى و جمع شدن اموالشان در دست ربا خوار مى گردد، پس ربا خوارى عبارت است از كاهش يافتن بنيه مالى يك عده ، و ضميمه شدن اموال آنان به اموال رباخوار.
و استدلالى قوى و بجا عليه ربا خواران با استفاده از سخن خودشان ، در آيه شريفه
اين كاهش و نقصان ، از يك طرف ، و تكاثر اموال از طرف ديگر، نيز منجر به اين مى شود كه به مرور زمان و روز به روز خرج بدهكار و مصرف او بيشتر مى شود، و با زياد شدن احتياج و مصرف ، و نبودن درآمدى كه آن را جبران كند روز به روز خرج بيشتر مى شود، و ربا نيز تصاعد مى يابد و اين تصاعد از يك طرف ، و نبودن جبران از طرف ديگر، زندگى بدهكار را منهدم مى سازد. و اين خود خبطى است كه رباخوار مبتلاى به آن است ، مانند خبطى كه جن زده مبتلاى به آن است ، براى اينكه معاملات ربوى او را در آخر دچار اين خبط مى كند، كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خريد و فروش ، و معامله نامشروع يعنى ربا نگذارد، و وقتى به او بگويند: دست از ربا بردار و به خريد و فروش بپرداز، بگويد: چه فرق هست ميان ربا و بيع و چه مزيتى بيع بر ربا دارد تا من ربا را ترك كنم ، و به خريد و فروش بپردازم ، و لذا خداى تعالى به همين سخن رباخواران (كه چه فرق هست ميان بيع و ربا)بر خبط آنان كرده است .
و اين استدلالى است قوى و بجا، براى اينكه ربا تعادل و موازنه ثروت را در جامعه به هم مى زند، و آن نظامى را كه فطرت الهى به آن ، راهنمائى مى كند و بايد در جامعه حاكم باشد، مختل مى سازد.
پنج نكته در آيه (الذين ياءكلون الربا...)
از اين بيان پنج نكته روشن مى گردد:
نكته اول اينكه : مراد از قيام در جمله (لا يقومون الا كما يقوم ...) مسلط بودن بر زندگى و بر امر معيشت است ، چون اين معنا هم يكى از معانى قيام است ، كه در استعمالات اهل زبان معنائى مشهور و شايع است و در قرآن كريم در موارد متعددى آمده از آن جمله موارد زير است :
(ليقوم الناس بالقسط) تا جامعه ، بر مبناى عدل استوار شود.
(ان تقوم السماء و الارض بامره ) (اينكه آسمان و زمين به امر او استوار شود).
(وان تقوموا لليتامى بالقسط) (تا درباره ايتام به عدل قيام كنيد).
و اما قيام به معناى ايستادن كه مقابل نشستن است بدون شك مناسب با مورد آيه نيست و آيه شريفه با آن ، معناى درستى نمى دهد.
نكته دوم اينكه : مراد از (خبط ناشى از مس شيطان )، حركات نامنظم جن زدگان در حال بيهوشى و يا بعد از آن نيست ، و مفسرينى كه كلمه نامبرده را به اين معنا گرفته اند اشتباه كرده اند، زيرا اين معنا با هدف آيه سازگار نيست ، چون غرض آيه اين است اعتقاد رباخوار را در اينكه فرقى ميان بيع و ربا نيست بفهماند و عمل او را كه بر اساس اين اعتقاد انجام مى دهد تخطئه كند، و حاصلش اين است كه افعال رباخوار، افعال اختيارى است كه از اعتقادى غلط سر مى زند، و اين چه ربطى به جست و خيزهاى يك شخص مصروع و غش كرده دارد، پس برگشت معناى آيه به همان بيانى است كه ما كرديم و گفتيم : مراد اين است كه رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگى به رفتار جن زده و ديوانه اى مى ماند كه خوب را از بد تميز نمى دهد.
آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بعضى از ديوانگى ها بر اثر مس شيطان رخ مى دهد
نكته سوم اينكه : تشبيهى كه در آيه شده ، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه در اثر مس شيطان ديوانه شده ، خالى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدن در اثر مس شيطان ) امرى است ممكن ، چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همه ديوانگان در اثر مس شيطان ديوانه شده اند، ولى اينقدر دلالت دارد كه بعضى از جنونها در اثر مس شيطان رخ مى دهد.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه هر چند دلالت ندارد بر اينكه مس نامبرده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه (شيطان ) به معناى ابليس نيست ، بلكه به معناى شرور است ، چه از جن باشد و چه از انس ، و ليكن اين مقدار دلالت دارد كه بعضى از ديوانگى ها در اثر مس جن كه ابليس هم فردى از جن است ، رخ مى دهد.
سخن بعضى از مفسرين مبنى بر عدم انكار ديوانه شدن با مس شيطان
با اين بيان بطلان گفتار بعضى از مفسرين كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد روشن مى شود، كه گفته است : تشبيهى كه در آيه شريفه آمده از باب : (چونكه با كودك سر و كارت فتاد) مى باشد، زيرا مردم عقيده اى فاسد دارند و آن اين است كه ديوانگان در اثر آزار جن ، ديوانه مى شوند و چنين گفتارى از قرآن كريم هيچ عيبى ندارد، براى اينكه صرفا خواسته است رباخوار را تشبيه به جن زده كند.
و اما اينكه جن زدگى اعتقاد درستى است يا نادرست ، آيه از آن ساكت است ، پس حقيقت معناى آيه اين است كه رفتار اين رباخواران ، همانند رفتار ديوانگانى است كه شما مردم معتقديد در اثر آزار جن ديوانه شده اند، و اما آيا اين اعتقاد درست است يا نادرست ؟ بايد گفت : اعتقادى است نادرست ، و غير ممكن ، براى اينكه خداى تعالى عادل تر از آن است كه شيطان را بر عقل بنده مؤ منش مسلط فرمايد.
بيان نادرستى آن سخن و رد دلائل آن
وجه نادرستى اين سخن اين است كه همانطور كه خداى تعالى عادل تر از آن است ، بزرگتر از اين هم هست كه گفتار خود را مستند به يك عقيده كودكانه باطل كند، ولو از باب آن مثل معروف باشد، مگر اينكه بعد از استناد و تشبيه بطلان آن عقيده را هم بيان كند، و دارنده چنان عقيده اى را تخطئه نمايد، چون خودش در كلام مجيدش فرموده : (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه - باطل نه در عصر نزول به آن راه دارد، و نه در اعصار بعد).
و نيز فرموده : (انه لقول فصل ، و ما هو بالهزل - به يقين قرآن معيار جدا سازى حق از باطل است ، نه شوخى ).
و اما اينكه گفت : تصرف شيطان در عقل بشر و تباه ساختن عقل او به وسيله شيطان از عدل خدا به دور است ، در پاســخ مى گوئيم اين اشكال عينا به خود او متوجه مى شود، كه تباهى عقل را مستند به عوامل طبيعى مى داند، چون اين نيز بالاخره به خدا منتهى مى شود، و خدا اين رابطه تضاد را ميان عقل و آن عوامل قرار داده ، و اما اينكه چرا قرار داده ؟ هر پاسـخى كه شما از اين اشكال بدهيد، پـاسخ از اشكال خودتان نيز خواهد بود.
علاوه بر اينكه اشكال در اين نيست كه چرا خداى تعالى عقل آدمى را باطل مى كند، چون وقتى عقل نبود تكليف هم مرتفع مى شود، و موضوع تكليف منتفى مى گردد، اشكال در اين است كه با بقاى عقل به حال خود، ادراك عقلى از مجراى حق بيرون رفته و از راه صحيح منحرف گردد، مثلا يك انسان عاقل به خاطر دخل و تصرف شيطان خوب را زشت و زشت را زيبا ببيند، و يا حق را باطل و باطل را حق بپندارد، اين است آن چيزى كه نمى شود به خدا نسبت داد.
و اما از بين رفتن عقل (يعنى نيروى تشخيص ) و منتفى شدن تكليف به دنبال تباهى آن ، اين هيچ اشكالى ندارد، (نظير نابينا شدن و بى دندان شدن و بيمار گشتن ) كه همه اينها مستند به طبيعت و يا به شيطان (و در آخر هم مستند به خدا است ).
از اين هم كه بگذريم نسبت دادن جنون ديوانگان به شيطان ، بطور استقلال و بدون واسطه نيست ، بلكه شيطان اگر كسى را ديوانه مى كند به وسيله اسباب طبيعى است مثلا اختلالى در اعصاب او پديد مى آورد، و يا آفتى به مغز او وارد مى كند، هم چنانكه فرشتگان كه كرامات انبيا و اوليا مستند به ايشان است ، اسباب طبيعى را واسطه قرار مى دهند و نظير اين معنا در داستانى كه قرآن كريم از (ايوب ) (عليه السلام ) حكايت كرده آمده ، عرضه مى دارد: (اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب - پروردگارا شيطان با گرفتاريها و عذابى مرا مس كرد).
و نيز عرضه مى دارد: (انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين - پروردگارا بيم ارى مرا مس نموده ، و تو ارحم الراحمينى ).
از يك طرف مى گويد شيطان با من مس كرده ، و از يك طرف اين مس را به خود بيمارى نسبت مى دهد، با اينكه مرض ، اسبابى طبيعى دارد.
و اين اشكال و امثال آن از افكارى مادى منشاء مى گيرد، كه به ذهن عده اى از دانشمندان رخنه يافته ، بطوريكه خود آنان توجهى به اين رخنه گرى ندارند، چون ماديين وقتى شنيدند كه خداپرستان حوادث را به خداى سبحان نسبت مى دهند، و يا عامل پاره اى از حوادث را به روح يا فرشته و يا شيطان مى دانند، دچار يك اشتباه شدند، و آن اين است كه گمان كردند خداپرستان منكر علل طبيعى شده و همه آثار را از ماوراى طبيعت مى دانند، و خلاصه ماوراى طبيعت را جانشين طبيعت كرده اند، و غفلت كردند از اينكه خداپرستان ، هم خدا را مؤ ثر ميدانند، و هم عوامل طبيعت را، و اگر حوادث را به هر دو منشا نسبت ميدهند، نسبت به هر يك در طول ديگرى است ، نه در عرض آن (ساده تر بگويم اگر مى گويند فلان حادثه كار خدا است ، و نيز مى گويند كار فلان عامل طبيعى است ، اين دو فاعل (خدا و طبيعت ) را دو فاعل طولى مى دانند، نه عرضى ، مثل شما كه نوشتن را هم به سر قلم نسبت دهيد، و هم به قلم ، و هم به انگشتان نويسنده ، و هم به دست او، و هم به خود او، و درست هم نسبت داده ايد. (مترجم ) و اين مطلب مكرر در اين تفسير خاطر نشان شده است .
نادرستى گفته برخى از مفسرين كه گفته اند تشبيه ربا خوار به جن زده بيان حال ربا خواران در روز قيامت است
نكته پنجم : كه از بيان ما روشن مى شود فساد گفتار بعضى از مفسرين است ، كه گفته اند : منظور از تشبيه رباخوار به جن زده ، بيان حال رباخواران در روز قيامت است ، مى خواهد بفرمايد: رباخواران به زودى در روز قيامت سر از قبر بر مى دارند، در حالى كه چون افراد غشى و مبتلا به جنون هستند (همچنانكه در روايت هم چنين آمده ) وجه فساد اين تفسير اين است كه با ظاهر آيه سازگار نيست ، البته به آن بيانى كه ما براى آيه كرديم ، روايتى هم نمى خواهد و نمى تواند به آيه ظهورى بدهد كه خود آيه آن ظهورى ندارد، بلكه روايت مى خواهد در مقابل قرآن كه وضع دنيائى رباخواران را بيان كرده ، وضع آخرتى آنان را هم بيان كند.
سخن صاحب المنار در رد نظر آن مفسران
تفسير المنار در ذيل آيه (الذين ياكلون الربوا لا يقومون ...) مى گويد.ابن عطيه در تفسير خود گفته : منظور از اين عبارت : تشبيه رباخوار در دنيا به كسى است كه در اثر عارضه غش از حال طبيعى خارج شده ، همچنانكه خود غشى را هم كه حركاتى غير طبيعى دارد تشبيه به جن زده كرده و مى گويند: فلانى جن زده شده .
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن مى رسد همين معنائى است كه ابن عطيه گفته : ليكن بيشتر مفسرين نظريه اى بر خلاف آن دارند، و گفته اند: مراد از قيام برخاستن از قبر در قيامت است ، و خداى سبحان اين را براى رباخواران در قيامت علامت قرار داده كه وقتى از قبر برمى خيزند چون افراد غشى برخيزند.
اين مطلب را محدثين از ابن عباس و ابن مسعود نقل كرده اند، بلكه طبرانى هم اين قسمت از حديث را از عوف بن مالك (بدون اين كه سند را به صحابه برساند) نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از گناهى كه نابخشودنى است دورى كن ، و آن عبارت است از غلول (خيانت )، كه هر كس به هر مقدارى خيانت كند روز قيامت او را با خيانتش مى آورند، و زنهار! بپرهيز از رباخوارى ، كه خورنده ربا در قيامت ديوانه و مخبط محشور مى شود.
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن هر كسى مى رسد همان است كه ابن عطيه گفته ، چون هر جا كلمه (قيام ) ذكر شود معناى معروف (برخاستن ) به ذهن خطور مى كند كه آن نيز به دو معنا است ، يكى ايستادن و يكى قبول تصدى يك عمل ، و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه مراد، سر از قبر برداشتن است ، وجود ندارد، و رواياتى كه مى گويد راجع به قيامت است خالى از اشكال نيستند، و وحى قطعى هم نيست كه نتوان ردش نمود، و بعضى از آنها هم كه سندش به صحابه نمى رسد، نمى تواند مفسر آيه باشد.
دليل اينكه اين روايات قابل اعتماد نيست اين است كه احدى آيه را به غير آن معنائى كه ابن عطيه گفته بود تفسير نمى كرد، بله ! اشخاصى چنين تفسير كرده اند، كه صحت گفتارشان حتى براى خودشان هم مسلم نشده است .
صاحب المنار سپس اضافه كرده كه بازرگانان حديث كه كارشان جعل روايت است ، براى تاءييد روايات جعلى خود به ظاهر بعضى آيات تمسك مى كنند، بعد كه مواجه با اشكال مى شوند،
روايتى ديگر جعل مى كنند تا با آن آيه نامبرده را تفسير كنند و بهمين جهت در رواياتى كه در تفسير قرآن وارد شده ، روايت صحيح خيلى كم است .
به خطا رفتن صاحب المنار در بيان معناى تشبيهى كه در آيه شده است
و در تخطئه صاحبان آن تفسير خوب از عهده برآمده ، ولى خودش در بيان معناى تشبيهى كه در آيه شده خطا رفته ، مى گويد آنچه ابن عطيه گفته ، در جاى خود مطلبى روشن است براى اينكه رباخواران كسانى هستند كه مال دنيا آنها را فريفته و خود باخته شان كرده ، به حدى كه مال را مى پرستند، و در جمع آورى آن جان مى كند، و مال را هدف مى دانند نه وسيله ، و براى به دست آوردن آن تمامى كسب و كارهاى معمولى را رها كرده و از راه غير طبيعى كسب مى كنند، و دلهايشان از آن حالت اعتدالى كه بيشتر مردم دارند خارج شده ، اين بى اعتدالى از همه حركات و معاملاتشان كاملا هويدا است (همچنانكه اين دلدادگى در حركات معتادين به عمل قمار كاملا به چشم مى خورد و مى بينى كه در كار خود آنقدر نشاط دارند و آنقدر غرق در كار خويشند كه توجه ندارند چگونه دچار سبك سرى و سفاهت شده و حركات غير منظمى انجام مى دهند) كه همين حركات نامنظم و ديوانه وار وجه تشبيه رباخوار به ديوانگان است ، چون كلمه (تخبط) از ماده (خبط) است ، كه عبارت است از نوعى نامنظم بودن ، مانند خبط عشواء (شتر كور) اين بود گفتار صاحب المنار در معناى تشبيهى كه در آيه شريفه آمده است .
و وجه نادرستى گفتارش اين است كه هر چند خروج رباخوار و قمارباز از اعتدال و انتظام عمل ، حرف درستى است ليكن معلول ربا خوردن به تنهائى نيست و مقصود آيه هم از تشبيه اين نيست .
اما اينكه گفتيم : معلول ربا خوردن نيست براى اينكه علت عدم اعتدال رباخوار و حركات ديوانه وارش بريدن از خدا و بندگى او و هدف قرار دادن لذائذ مادى است ، از آنجائى كه هدف و همت خود را لذائذ مادى قرار داده ، و علم و درك خود را به هدفى والاتر از آن متوجه نساخته است و نتيجه اش اين شد كه عفت دينى و وقار نفسانى را از دست بدهد و چون لذائذ مادى (هر چند كه اندك باشد) در آنان اثر مى گذارد لذا حركاتشان مضطرب و ناموزون است حال چه اينكه اينگونه افراد ربا بخورند و چه نخورند پس حالات نامبرده ربطى به رباخوارى ندارد.
و اما اينكه گفتيم : (مقصود آيه هم از تشبيه ، اين نيست ) براى اين بود كه احتجاج و استدلالى كه در آيه شريفه آمده تا ثابت كند رباخواران دچار خبطند، با تشبيه نامبرده نمى سازد براى اينكه خداى سبحان دليل خبط آنان در رفتارشان را اين دانسته كه مى گويند: خريد و فروش هم مثل ربا است و اگر مقصود تشبيه به آن جهت بود جا داشت به همان اختلال و ناموزونى حركات استدلال فرموده باشد. پس وجه همان است كه ما بيان كرديم .
وجه تشبيه بيع به ربا، نه بلعكس در سخن رباخواران : (قالو انما البيع مثل الربا)
ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا
در سابق گفتيم كه چرا خريد و فروش را تشبيه به ربا كرد و ربا را تشبيه به خريد و فروش نكرد و وعده داديم كه بيشتر توضيح دهيم.
توضيح : اين است كه رباخوار مبتلاى به خبط و اختلال ، حالتى خارج از حالت عادى و سالم دارد براى او آنچه در نزد عقلا زشت و منكر است مفهومى ندارد، براى او زشت و زيبا، عمل معروف و منكر، يكى است و وقتى يك انسان عاقل به رباخوار مى گويد به جاى رباخوارى به خريد و فروش بپردازد در حقيقت حرف تازه اى زده كه بايد اثباتش كند و لذا او اگر بخواهد جواب بدهد قهرا بايد بگويد از نظر من آنچه را كه تو مى گوئى (از ربا بهتر) است با ربا هيچ فرقى ندارد چون اگر به عكس اين بگويد يعنى بگويد: ربا در نظر من با خريد و فروش يكى است ، آنچه مرا از آن نهى مى كنى ، با آنچه كه مرا به آن امر مى كنى يكى است مردى عاقل خواهد بود و ادراكش مختل نخواهد شد، چون معناى اين كلامش اين مى شود كه من قبول دارم آنچه كه مرا به آن امر مى كنى مزيتى دارد ليكن به نظر من آنچه هم كه مرا از آن نهى مى كنى مزيتى ديگر دارد و نمى خواهد مزيت را به كلى انكار كند و مانند ديوانگان بگويد: اصلا مزيتى در خريد و فروش و ربا نمى بينم و رباخوار همين را مى گويد او به خاطر خبطى كه در درونش دارد مى گويد: خريد و فروش هم مثل ربا است و اگر بگويد ربا هم مانند خريد و فروش است در حقيقت شريعت خدائى را انكار كرده ، نه اينكه چون جن زده ها سخن پرت و بى معنى گفته باشد.
و ظاهرا جمله : (ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا) حكايت حال رباخواران است نه اينكه چنين سخنى را گفته باشند و اينگونه تعبيرات ، (حال اشخاص به لسان قال حكايت كردن ) معروف و بين مردم متداول است .
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند، منظور رباخواران از اينكه گفتند: خريد و فروش هم مثل ربا است و نگفتند ربا هم نظير خريد و فروش است ، مبالغه در درستى و صحت ربا است چون ربا را اصل و خريد و فروش را فرع گرفته اند، نظير كلام شاعر كه گفته :
و مهمه مغبرة ارجاوه ---- كان لون ارضه سماوه ، يعنى : بيابانى كه غبار آن را فرا گرفته گوئى زمينش به رنگ آسمانش در آمده است . و منظور اين بوده كه گوئى آسمانش از شدت غبار به رنگ زمينش در آمده است .
و فساد گفتار بعضى ديگر نيز روشن مى شود كه گفته اند: احتمال مى رود كه عبارت ، مقلوب و پس و پيش نبوده و معناى جمله چنين باشد كه رباخواران منطقشان اين بوده : اگر خريد و فروش حلال است براى اين حلال است كه راه كسب معيشت است ، و اين علت در بيع موهوم و خيالى است چون نفع خريد و فروش صددرصد نيست و بعضى از خريد و فروش ها ضرر هم دارد ولى در ربا صددرصد نفع است (و وجه اين دو تفسير از آنچه گذشت روشن مى شود).
واحل اللّه البيع و حرم الربوا
جمله اى است مستاءنفه و از نو، البته در صورتى جمله اى است از نو كه به خاطر نبودن كلمه (قد) در آغاز آن جمله حاليه نباشد چون جمله اى كه با فعل ماضى شروع مى شود اگر حاليه باشد واجب است كلمه (قد) بر سر آن فعل در آمده باشد مثل اينكه مى گوئيم : (جائنى زيد و قد ضرب عمروا) (زيد نزد من آمد، در حالى كه عمرو را زده بود) و جمله مورد بحث بخاطر اينكه اين كلمه را بر سر ندارد نمى تواند حاليه باشد.
علاوه بر اينكه حال بودن آن با معنائى كه اول گفتار افاده مى كند نمى سازد، چون حال عبارت است از مقيد كردن زمان صاحب حال و ظرف تحقق آن و اگر اين جمله حال باشد معناى كلام چنين مى شود: خبطى كه رباخواران با گفتن : (انما البيع مثل الربوا) مرتكب شدند در حالى بود كه خدا (خريد و فروش ) را حلال و ربا را حرام كرده بود و اين معنا درست خلاف آن معنائى است كه آيه شريفه در مقام بيان آن است چون آيه مى فرمايد: رباخواران خطا كارند چه قبل از آمدن قانون حرمت ربا و چه بعد از آن و به اين جهت نيز نمى توانيم جمله نامبرده را حاليه بگيريم و همانطور كه گفتيم مستانفه است .
و اين جمله مستانفه ، به آن بيانى كه گذشت در مقام تشريع ابتدائى حرمت ربا نيست چون در آنجا گفتيم : اين آيات ظهور در اين دارد كه قبلا ربا حرام شده بوده و در سوره آل عمران فرموده بود: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا اضعافا مضاعفه و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون ) و آيات مورد بحث و مخصوصا جمله (و احل اللّه البيع و حرم الربوا) دلالت بر انشاء حكم ندارد بلكه دلالت بر اخبار دارد، نمى خواهد بفرمايد از الان ربا حرام شد بلكه مى فرمايد: قبلا ربا را حرام كرده ،
خواهى پرسيد، با اينكه قبلا حرام شده بوده ديگر چه حاجتى به آوردن اين جمله بود در جواب مى گوئيم خواست تا با آوردن اين جمله زمينه را براى جمله : (فمن جاءه موعظه من ربه ...) فراهم سازد اين آن نكاتى است كه از سياق و محتواى آيه به نظر مى رسد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند جمله : (و احل اللّه البيع و حرم الربوا) مى خواهد كلام رباخواران را باطل كند كه گفتند: بيع هم مثل ربا است و معنايش اين است كه اگر گفتار رباخواران درست بود بايد حكم ربا و خريد و فروش نزد خداى احكم الحاكمين مختلف نبوده باشد با اينكه مى بينيم حكم او در اين مورد مختلف است ، يكى را حرام و يكى ديگر را حلال كرده است .
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است اين است كه هر چند در جاى خود سخن درستى است ليكن با لفظ آيه منطبق نيست چون بنابر آن جمله (و احل اللّه البيع ...) حاليه مى شود با اينكه ما ثابت كرديم كه حاليه نيست .
و از اين وجه ضعيف تر وجهى است كه بعضى ديگر گفته اند كه معناى آيه اين است : زيادى و فائده بيع مانند زيادى ربا نيست چون من بيع را حلال و ربا را حرام كرده ام امر هم امر من و خلق ، خلق من است اين من هستم كه در خلق خود به هر چه بخواهم حكم مى كنم و به آنچه اراده كرده باشم فرمان مى دهم احدى از خلق مرا نرسد، كه در حكم من اعتراض كند.
حرمت ربا و حليت بيع و ساير احكام الهى تابع مصالح و مفاسد مى باشد
اشكال اين وجه نيز همان اشكال وجه قبلى است اين نيز جمله را حاليه گرفته ، در حالى كه مستاءنفه است علاوه بر اينكه اين وقتى درست است كه ما قائل به تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نبوده و ارتباط سببيت و مسببيت را منكر باشيم و به عبارتى ديگر علت و معلوليت در بين اشياء را انكار نموده ، همه چيز را مستقيما و بدون واسطه مستند به خدا كنيم و ما نمى توانيم اين نظريه را بپذيريم زيرا بطلان آن بديهى و روشن است علاوه بر اينكه خلاف روش قرآن كريم مى باشد چون رسم و روش قرآن اين است كه احكام و شرايع خود را به مصالح خصوصى يا عمومى تعليل كند از اينهم كه بگذريم در ضمن خود اين آيات فرموده : (و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤ منين ...)
ونيز فرموده : (لا تظلمون ...) و باز فرموده : (الذين ياكلون الربوا...) انما البيع مثل الربوا) و همه اينها دلالت مى كند بر اينكه حرام بودن ربا و حلال بودن بيع علت دارد، و اگر بيع حلال شده براى اين بوده كه بر طبق سنت فطرت و خلقت است و اگر ربا حرام شده علتش اين بوده كه از روش صحيح زندگى خارج است و منافى با ايمان به خدا و ناسازگار با آن است و نيز يكى از مصاديق ظلم است .
فمن جائه موعظه من ربه ...
اين جمله كه حرف (فاء) در اولش آمده تفريع و نتيجه گيرى از جمله : (احل اللّه البيع ...) است و مفهوم آن مقيد و مخصوص به ربا و رباخواران نيست بلكه حكمى است كلى كه در موردى جزئى به كار رفته تا دلالت كند بر اينكه آن مورد جزئى يكى از مصاديق و نمونه هاى حكم كلى است و حكم نامبرده شامل آن مورد نيز مى شود و معنايش اين است كه آنچه ما درباره ربا گفتيم ، موعظه اى بود كه از ناحيه پروردگارتان آمده و بطور كلى هر كس از ناحيه پروردگارش موعظتى برايش بيايد چنين و چنان مى شود شما هم اگر دست از رباخوارى برداريد، گناه آنچه تاكنون كرده ايد بخشوده مى شود و امر شما با خدا است .
جمله : (فمن جائه موعظة من ربه ...) در باره همهاعمال زشت قبل از ايمان و توبه است و شامل همه مسلمين در تمام اعصار مى باشد
از اينجا روشن مى شود كه مراد از آمدن موعظه خبردار شدن از حكمى است كه خداى تعالى تشريع كرده و منظور از (انتهاء) در آيه ، توبه و ترك عملى است كه از آن نهى شده تا بنده از آن كار، (دست ) بردارد و منظور از اينكه فرمود: (فله ما سلف ). اين است كه حكم حرمت ، شامل رباخواريهاى قبل از آمدن قانون حرمت ربا، نيست و منظور از اينكه فرمود: (و امره الى اللّه ) اين است كه افرادى كه قبل از نزول آيه ، مبتلا به رباخوارى بوده اند، آن عذاب ابدى كه از ذيل آيه ، يعنى جمله (و من عاد فاولئك اصحاب النار...) بدست مى آيد، برايشان نيست .
بلكه از آنچه كه تاكنون از راه ربا به دست آورده اند، مى توانند بهره مند گردند. و امرشان به دست خدا است ، چه بسا ممكن است خدارهايشان سازد و در بعضى احكام آزادشان بگذارد و چه بسا تكليفى برايشان مقرر بدارد كه با عمل به آن تكليف ، خطاى قبلى خود را جبران نمايند.
بايد دانست كه امر اين آيه بس عجيب است براى اينكه گفتيم جمله (فمن جائه موعظه ...) و تسهيل و تشديدى كه دارد حكمى كلى را بيان مى كند و اختصاص به مورد ربا ندارد، شامل تمامى گناهان كبيره مى شود و درباره همه آنها مى فرمايد: كسى كه قبل از مسلمان شدن گناه كبيره اى كرده باشد در اسلام مؤ اخذه نمى شود ليكن متاءسفانه مفسرين آنرا مخصوص به ربا دانسته و آنگاه پيرامون آن بحث كرده اند كه رباهاى قبل از اسلام چنين و چنان است و امرش واگذار به خدا است و كسى كه در اسلام ، ربا بخورد چنين و چنان مى شود با ا ينكه عموميت آيه بسيار روشن است .
بعد از آنكه به اين نكته توجه كردى كاملا برايت روشن مى شود كه جمله (فله ما سلف و امره الى اللّه ) بيش از يك معناى مبهم افاده نمى كند چيزى كه هست اين معناى مبهم در مورد هر معصيتى كه درباره اش موعظه اى رسيده متعين مى شود و معلوم است كه اين معناى مبهم بر حسب اختلاف آن مواعظ، مختلف مى شود.
پس معناى آيه شريفه اين است كه هر ك س در اثر موعظه اى دست از كار زشت خود بردارد گناهان گذشته اش چه درباره حقوق خدا بوده يا در مورد حقوق مردم ، نسبت به عين آن گناهان مؤ اخذه نمى شود ولى چنان هم نيست كه از آثار وضعى ناگوار آن گناهان به كلى رها شود، بلكه امر چنين كسى با خدا است اگر او بخواهد ممكن است وظائفى براى جبران آنچه فوت شده مقرر فرمايد مثلا قضاى روزه ها و نمازهاى فوت شده را بر او واجب كند و اگر گناهان گذشته راجع به حدود است ، حد را براى او واجب سازد و يا اگر مورد تعزير و شلاق و حبس است اجراى آن احكام را در باره اش واجب كند و اگر حق الناس است و عين مال غصبى ياربوى نزدش مانده باشد رد نمودن آن را به صاحبش واجب كند و اگر بخواهد او را عفو مى كند و بعد از توبه چيزى را بر او واجب نمى كند همچنانكه در مورد مشركين چنين كرده ، يعنى از حق اللّه و حق الناس هائى كه در زمان شرك مرتكب شده بودند عفو فرموده است .
و نيز در مورد مسلمانانى كه گناهانشان تنها جنبه حق اللّه دارد مثلا شراب مى خورده و لهو مرتكب مى شده و بعد توبه كرده ، خدا توبه اش را مى پذيرد بدون اينكه چيزى بر او واجب سازد و مواردى ديگر نظير اين دو مورد، براى اينكه جمله ، (فمن جائه موعظه من ربه فانتهى ...) همانطور كه گفتيم مطلق است و منحصر به رباخوار نيست هم شامل او مى شود و هم شامل كفار و مؤ منين (چه مؤ منين صدر اسلام و چه ديگران از تابعين و مسلمانان اعصار بعد).
به اين جمله استناد كرده اند
و اما جمله : (و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) به آن جهت كه كلمه عود در آن آمده در مقابل كلمه انتهاء كه در جمله سابق آمده بود دلالت مى كند بر اينكه مراد از كلمه عود معنائى است كه با ع دم انتها جمع مى شود، در نتيجه معناى و من عاد... اين است كه هر كس كه از كار زشت خود دست بر ندارد چنين و چنان مى شود و اين ، ملازم است با اصرار بر گناه و نپذيرفتن حكم خدا كه آنهم كفر به خدا و يا ارتداد درونى است هر چند كه اين كفر وارتداد را به زبان نياورند زيرا وقتى كسى به گناه قبلى خود برگردد و دست از آن برندارد حتى به اين مقدار كه از آن پشيمان باشد چنين كسى در حقيقت تسليم حكم خدانگشته و تا ابد رستگار نخواهد شد پس ترديدى كه در آيه شده و فرموده : كسى كه چن ين كند چنان مى شود و كسى كه چنين كند چنان مى گردد در حقيقت مى خواهد بفرمايد كه : ترديد در تسليم حكم خدا شدن و سرپيچى از دستورات او و اصرار بر گناه غالبا ناشى از عدم تسليم است كه آن هم مستلزم خلود در آتش است .
از اينجا پاسـخ يك استدلال نابجا روشن مى گردد و آن استدلال معتزله است كه گفته اند: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه هر كس گناه كبيره اى مرتكب شود در عذاب دوزخ جاودان خواهد بود علت نابجائى آن اين است كه هر چند آيه دلالت دارد بر اينكه مرتكب گناه كبيره بلكه هر كس كه گناه كند در عذاب مخلد است ، ليكن دلالت ش منحصر در ارتكاب گناه با انكار حكم خدا است و البته چنين كسى كه تسليم حكم خدا نيست مسلمان نيست و بايد هميشه در عذاب باشد.
مفسرين در معناى جمله : (فله ما سلف ) و جمله (و امره الى اللّه ) و جمله : (و من عاد...) وجوهى از معانى و احتمالات ذكر كرده اند كه اساس همه آنها همان معنائى است كه مفسرين از آيه فهميده اند و در سابق نقل شد و چون اساس آن احتمال ها فاسد بود، فائده اى در نقل آن احتمالات نديديم .
معناى جمله : (يمحق الله الربا و يربى الصدقات خدا ربا را نابود مى كند و صدقاترا نمو و زيادت مى دهد)
يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقات ...
كلمه (محق ) به فتحه ميم و سكون حاء و قاف مصدر فعل (يمحق ) و به معناى نقصان پى درپى است بطوريكه آن چيزى كه محق مى شود تدريجا فانى شود و در مقابل كلمه ارباء كه مصدر فعل (يربى ) است به معناى نمو و رو به زيادت نهادن و كلمه (اثيم ) به معناى صاحب اثم است و در سابق ، معناى اثم گذشت .
در آيه شريفه ، (ارباء صدقات ) و (محق ربا) را مقابل يكديگر قرار داده ، در سابق هم گفتيم كه ارباء صدقات و نمو دادن آن مختص به آخرت نيست بلكه اين خصيصه هم در دنيا هست و هم در آخرت در نتيجه از مقابله نامبرده مى فهميم كه محق ربا نيز هم در دنيا هست و هم در آخرت .
پس همچنانكه يكى از خصوصيات صدقات ، اين است كه نمو مى كند و اين نمو، لازمه قهرى صدقه است و از آن جدا شدنى نيست چون باعث جلب محبت و حسن تفاهم و جذب قلوب است و امنيت را گسترش داده و دلها را از اينكه به سوى غصب و دزدى و افساد و اختلاس بگرايد، باز مى دارد و نيز باعث اتحاد و مساعدت و معاونت گشته و اكثر راههاى فساد و فناى اموال را مى بندد و همه اينها باعث مى شود كه مال آدمى در دنيا هم زياد شود و چند برابر گردد.
همچنين يكى از خواص ربا كاهش مال و فناى تدريجى آن است چون ربا باعث قساوت قلب و خسارت مى شود و اين دو باعث بغض و عداوت و سوء ظن مى گردد و امنيت و مصونيت را سلب نموده ، نفوس را تحريك مى كند تا از هر راهى و وسيله اى كه ممكن باشد چه با زبان و چه با عمل چه مستقيم و چه غير مستقيم از يكديگر انتقام بگيرند، و همه اينها باعث تفرقه و اختلاف مى شود و اين هم راه هاى فساد و زوال و تباهى مال را مى گشايد و كمتر مالى از آفت و يازوال محفوظ مى ماند.
همه اينها براى اين است كه صدقه و ربا هر دو با زندگى طب قه محروم و محتاج تماس دارد زيرا احتياج به ضروريات زندگى ، احساسات باطنى آنان را تحريك كرده و در اثر وجود عقده ها و خواسته هاى ارضا نشده آماده دفاع از حقوق زندگى خود گشته و هر طور كه شده در صدد مبارزه بر مى آيند اگر در اين هنگام به ايشان احسان شده و كمك هاى بلاعوض برسد احساساتشان تحريك مى شود تا با احسان و حسن نيت خود، آن احسان را تلافى كنند و اگر در چنين وضعى در حق آنان با قساوت و خشونت رفتار شود بطوريكه تتمه مالشان هم از بين برود و آبرو و جانشان در خطر افتد،با انتقام مقابله خواهند كرد و به هر وسيله اى كه دستشان برسد طرف مقابل را منكوب مى سازند و كمتر رباخوارى است كه از آثار شوم اين مبارزه محفوظ بماند بلكه آنه ائى كه سرگذشت رباخواران را ديده اند همه از نكبت و نابودى اموال آنان و ويرانى خانه ها و بى ثمر ماندن تلاشهايشان از قهر فقرا خبر مى دهند.
دو نكته در بيان آثار گناهان و زشتى ها در فرد و اجتماع و آثار شوم ربا خوارى درعصر حاضر
لازم است كه خواننده عزيز به دو نكته توجه كند اول اينكه علل و اسبابى كه امور و حوادث اجتماعى مستند به آنها است تاءثيرشان صددرصد نيست ، بلكه تاءثرش در حدود هشتاد درصد است ، در نتيجه ما نيز از آنچه مى كنيم نتايج هشتاد درصد را مى جوئيم و وقتى اراده مى كنيم اسبابى را فراهم كنيم ، اسبابى فراهم مى كنيم كه باز تاءثيرش اغلبى و هشتاد درصد است نه دائمى و قطعى و صددرصد، چيزى كه هست در همه اين موارد احتمال خلاف را كه همان بيست درصد است به حساب نمى آوريم و اما علت هاى تامه و صددرصدى كه معلول هاى آنها از آنها جدا نمى شوند تنها در عالم طبيعت يافت مى شوند و بايد از راه علوم حقيقيه كه پيرامون حقائق خارجيه بحث مى كنند آنها را كشف نمود.
و اگر در آيات احكام كه در آنها از مصالح و مفاسد اعمال و سعادت و شقاوتى كه در پى دارند بحث مى شود دقت كنيم اين معنا را به خوبى مى فهميم كه قرآن كريم آثار و علل اعمال انسانى را مانند علل طبيعى و اسباب تكوينى صددرصد دانسته ، همچنانكه عقلا نيز تاءثير غالبى و هشتاد درصد اعمال را دائمى و صددرصد مى دانند.
دوم اينكه جامعه مانند فرداست و امور اجتماعى نظير امور فردى در همه احوال وجودى مثل همند مثلا همانطور كه يك فرد از انسان حيات و زندگى و مرگ و افعال و آثارى دارد همچنين جامعه نيز براى خود حيات و ممات و عمر و اجلى معين و افعال و آثارى دارد و قرآن كريم ناطق به اين حقيقت است ، مثلا مى فرمايد: (و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ما تسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ).
و بنابر اين اگر يكى از امور فردى انسان در اجتماع رواج پيدا كند بقاى آن امر و زوالش و تاءثيرش نيز مبدل مى شود، مثلا عفت كه يكى از امور آدمى و خلاعت (بى عفتى ) امر ديگرى از آدمى است مادام كه فردى است يك نوع تاءثير در زندگى فرد دارد مثلا آنكه داراى خلاعت و بى عفتى است مورد نفرت عموم قرار مى گيرد و مردم حاضر نيستند با او ازدواج كنند و اعتمادشان نسبت به او سلب مى شود ديگر او را امين بر هيچ امانتى نمى سازند اين در صورتى است كه فرد بى عفت بوده و جامعه با او مخالف باشد.
و اما اگر همين بى عفتى اجتماعى شد يعنى جامعه با بى عفتى موافق گرديد تمامى آن محذورها از بين مى رود و ديگر بقاى ندارد چون تمامى آن محذورها مربوط به افكار عمومى و ناسازگارى آن امر با افكار عمومى بود و خلاصه از آنجائى كه عموم مردم بى عفتى را بد مى دانستند از فرد بى عفت دورى مى كردند و اما اگر همين بى عفتى عمومى شد و در بين همه متداول گشت آن محذورها هم كه شمرديم از بين مى رود چون ديگر افكار عمومى چنان احكامى ندارد.
البته اين تنها در مورد احكام اجتماعى است و اما احكام وضعى و طبيعى بى عفتى به جاى خود باقى است ، نسل را قطع مى كند و امراض مقاربتى مى آورد و مفاسد اخلاقى و اجتماعى دارد از جمله مفاسد اجتماعيش اين است كه انساب و دودمانها را درهم و برهم مى سازد، انشعابهاى قومى باطل مى شود، ديگر فوائدى كه در اين انشعابها هست عايد جامعه نمى شود پس آثار وضعى بى عفتى كه آثار سوء و مورد انزجار فطرت بشرى است خواه ناخواه مترتب مى شود و بايد دانست كه آثار امور مربوط به انسان از نظر كندى و سرعت در امور فردى و اجتماعى مختلف است (مثلا اثر فردى مشروبات الكلى سريع و فورى است و آثار سوء اجتماعى آن به آن سرعت نيست ).
فرق بين رباى انفرادى و رباى اجتماعى
حال با توجه به اين مطالب ، انسان در مى يابد كه محق ربا و ارباء صدقات در صورتى كه در يك فرد باشد با ربا و صدقات اجتماعى اختلاف دارند رباى انفرادى غالبا صاحبش را هلاك مى كند و تنها بيست درصد ممكن است به خاطر عوامل خاصى از شر آن خلاصى يابد و ساحت زندگيش به فنا و مذلت تهديد نشود ولى در رباى اجتماعى كه امروز در ميان ملل و دولتها رسميت يافته و بر اساس آن قوانين بانكى جعل شده بعضى از آثار سوء رباى فردى را ندارد چون جامعه به خاطر شيوع و رواج آن و متعارف شدنش از آن راضى است و هيچ به فكر خطرها و زيان هاى آن نمى افتد ولى در هر صورت آثار وضعى آن كه عبارت است از تجمع ثروت و تراكم آن از يك طرف و فقر و محروميت عمومى از طرفى ديگر،
غير قابل اجتناب است همچنانكه مى بينيم اين جدائى و بيگانگى در بين دو طبقه از مردم دنيا پيدا شده ، يكى طبقه ثروتمند و يكى فقير و روز به روز اين اثر شوم كوبنده تر و ويرانگرتر خواهد شد هر چند كه ما شخصا اين ويرانگرى را پيش آمدى خيلى دور بپنداريم و يا حتى آن را از جهت طول مدت ملحق به عدم بدانيم اما از نظر اجتماعى و از ديدگاه يك جامعه شناس اين اثر شوم بسيار عاجل و زودرس است چون عمر اجتماع با عمر فرد تفاوت دارد و يك روز از نظر جامعه شناس برابر با يك عمر در نظر ساير افراد است ، روز اجتماع همان است كه قرآن كريم درباره اش فرموده : (و تلك الايام نداولها بين الناس ).
منظور از اين روزگار همان عصر و قرن است كه در هر قرنى مردمى بر مردم ديگر غلبه مى كنند و طائفه اى كه روزگار به كامش بود به دست طائفه اى ديگر منكوب و حكومتى به دست حكومتى ديگر منقرض مى شود، امتى كه روى كار بود، بر كنار شده و امتى ديگر روى كار مى آيد و معلوم است كه سعادت انسان نبايد تنها از نظر فرد مورد عنايت قرار گيرد بلكه همانطور كه ما به سعادت فرد فرد علاقمنديم بايد به فكر سعادت نوع و جامعه خود نيز بوده باشيم .
همچنانكه مى بينيم قرآن كريم هيچ وقت از سرنوشت هيچ فردى سخن نمى گويد و درباره هيچ فردى پيشگوئى نمى كند هر چند كه به كلى در باره فرد ساكت نيست اما خود را كتابى معرفى مى كند كه خدا آن را براى سعادت نوع انسان نازل كرده ، و سعادت جنس بشر را در نظر گرفته چه بشر امروز و چه آينده و چه گذشته .
پس اينكه فرموده : (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ) احوال ربا و صدقات و آثارى كه اين دو دارند (چه نوعى و چه فردى ) را بيان مى كند و مى فرمايد: محق ونابودى و ويرانگرى از لوازم جدائى ناپذير ربا است همچنانكه بركت و نمو دادن مال اثر لاينفك صدقه است پس ربا هر چند كه نامش ربا (زيادى ) است ليكن از بين رفتنى است و صدقه هر چند كه نامش را زيادى نگذاشته باشند،
زياد شدنى است و لذا وصف ربا را از ربا مى گيرد و به صدقه مى دهد و ربا را به وضعى كه ضد اسم او است توصيف مى كند و مى فرمايد: (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ).
بيان ضعف چند قول كه در تفسير جمله (يمحق الله الربا و يربى الصدقات) گفته شده است
با بيانى كه گذشت ضعف گفتارى كه ذيلا از بعضى از مفسرين نقل مى كنيم روشن مى شود كه گفته است محق ربا به معناى اين نيست كه خدا مال ربوى را از بين مى برد و تنها خسران و حسرت براى رباخوار مى ماند چون ما به چشم خود مى بينيم رباخواران روز به روز پولدارتر مى شوند بلكه مراد اين است كه رباخوار از جهت غايات و نتايجى كه از گرفتن ربا در نظر دارد به نتيجه نمى رسد، چون منظور رباخوار از عمل خود اين است كه به زندگى خوشى برسد و لذت زندگى گوارائى را بچشد، ليكن حرصى كه در رباخوارى است نمى گذارد او از زندگى لذت ببرد و او را حريص به جمع مال مى كند و مال به آسانى جمع نمى شود بلكه بايد با كسانى كه رقيب او هستند و يا قصد خوردن سرمايه او را دارند دائما مبارزه كند، از طرفى ديگر مردمى كه او خونشان رابه شيشه گرفته و به روز سياهشان نشانده است ، در مقام دشمنى با او بر مى آيند و خواب راحت را از او سلب مى كنند.
و نيز فساد گفتار مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است مراد از محق ربا، محق آخرتى است ، مى خواهد بفرمايد رباخوار در آخرت ثوابى ندارد، چون در دنيا با رباخواريش آن ثواب ها را از دست داد و يا به خاطر اينكه ربا باعث شده همه عباداتش باطل گردد وجه ضعيف بودن اين تفسير اين است كه هر چند شكى نيست كه بى اجر بودن در آخرت هم نوعى محق است ليكن در آيه شريفه دليلى نيست بر اينكه مراد از محق ، تنها محق ثواب آخرت باشد.
و نيز ضعف گفتار آن مفسر ديگر كه از معتزله است و با آيه استدلال كرده بر اينكه : مرتكب هر گناه كبيره در آتش دوزخ مخلد است چون فرموده : (و من عاد... ) و ما در سابق بيانى داشتيم كه هم اين گفتار و استدلال را توضيح مى دهد و هم پاسـخش را مى گويد.
و اللّه لا يحب كل كفار آثيم
در اين جمله نابودى ربا را به وجهى كلى تعليل مى كند و معنايش اين است كه اگر گفتيم خدا ربا را محق و نابود مى كند، براى اين است كه رباخوار كفر شديدى دارد، چون بسيارى از نعمت هاى خدا را كفران مى كند و آن نعمت ها را مى پوشاند و در راههاى فطرى حيات بشرى كه همان معاملات معمولى است صرف نمى نمايد و علاوه بر اين به بسيارى از احكام خدا كه درباره عبادات و معاملات تشريع كرده كفر مى ورزد زيرا با مال ربوى غذا مى خورد و لباس مى خرد و نوشيدنى مى نوشد و خانه مى خرد با اينكه همه اينها حرام است
و نماز و بسيارى ديگر از عبادت هايش را فاسد مى كند و با مصرف كردن مال ربوى بسيارى از معاملات غير ربوى او نيز باطل مى شود و ضامن طرف معامله خود مى گردد و در بسيارى از موارد كه به جاى بهره پولش ، ملك مردم يا اثاث منزل مردم را مى گيرد غاصب آن اموال مى شود و به خاطر طمع و حرصى كه نسبت به اموال مردم مى ورزد و خشونت و قساوتى كه درگرفتن طلب خود اعمال مى كند و به اين وسيله به خيال خود حق خود را مى گيرد بسيارى از اصول و فروع اخلاق و فضائل را در مردم مى كشد و از همه بالاتر او فردى اثيم است يعنى آثار سوء گناه ، دلش را سياه كرده ، ديگر خداى سبحان دوستش نمى دارد چون خداى تعالى هيچ كفران گر اثيم را دوست نمى دارد.
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...
اين جمله تعليلى است كه ثواب صدقه دهندگان و كسانى را كه به خاطر نهى خدادست از رباخوارى بر مى دارند به وجهى عام بيان مى كند به وجهى كه هم شامل اين دو مورد مى شود و هم غير اين دو.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤمنين
اين آيه مؤ منين را مخاطب قرار داده و به آنان دستور مى دهد از خدا بپرهيزند و اين مطلب را به عنوان زمينه چينى مى آورد تا دنبالش بفرمايد: (و ذروا ما بقى من الربوا...) يعنى آنچه از ربا نزد بدهكاران مانده ، صرفنظر كنيد و از اين بيان چنين بدست مى آيد كه بعضى مؤ منين در عهد نزول اين آيات هنوز ربا مى گرفتند و بقايائى از ربا از بدهكاران خود طلب داشته اند لذا مى فرمايد: از آنچه مانده صرفنظر كنيد و سپس آنان را تهديد نموده مى فرمايد: (فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله ).
و اين خود مؤ يد روايت آينده است كه شاءن نزول آيه را بيان مى كند و اينكه جمله را با قيد (اگر مؤ منيد) مقيد كرد به منظور اشاره به اين است كه ترك رباخوارى از لوازم ايمان است و نيز براى اين است كه جمله (و من عاد...) و جمله : (و اللّه لا يحب كل كفار...) را تاءكيد كند.
فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله
كلمه (اذن ) هم بر وزن كلمه (علم ) است و هم معناى آن را مى دهد بعضى از قاريان آيه را به صورت (فاذنوا) كه صيغه امر از مصدر (ايذان ) است قرائت كرده اند كه بنابراين ، معنا چنين مى شود (پس اعلان جنگ با خدا و رسول بدهيد) و حرف (باء) در جمله : (بحرب ) براى اين آمده كه كلمه (فاذنوا) و يا (فاذنوا) متضمن معناى يقين و مانند آن است و معناى آيه چنين است (اگر دست از رباخوارى بر نمى داريد پس يقين بدانيد كه اعلان جنگ داده ايد...)
معناى جنگيدن ربا خوار با خدا و رسول (ص ) و جنگيدن خدا و رسول با رباخوار
و اگر كلمه (حرب ) را نكره يعنى بدون الف و لام آورد براى اين است كه عظمت آن جنگ را و يا نوع آن را برساند (يا بفهماند كه اين جنگ با خدا و رسول ، جنگى عظيم است و يا بفهماند رباخوارى نوعى جنگيدن با خدا است ) و اگر اين جنگ را هم جنگ با خدا و هم جنگ با رسول ناميده ، براى اين است كه رباخوارى مخالفت با خدا است كه حرمت آنرا تشريع فرموده و مخالفت با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه حكم خدا را تبليغ نموده و اگر مربوط به خداى تعالى به تنهائى بود، بايد امرى تكوينى مى بود و مستند به رسول به تنهائى هم نمى تواند باشد براى اينكه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هيچ امرى مستقل نيست همچنانكه قرآن كريم فرموده : (ليس لك من الامر شى ء - تو در هيچ امرى استقلال ندارى ).
اين بود معناى جنگيدن رباخوار با خدا و رسول ، اما جنگيدن خدا و رسول با رباخوار، معنايش اين است كه رسول به امر خدا، رباخوار يا هر كس از مسلمانان كه حكمى از احكام را نمى پذيرد او را مجبور به تسليم كند اگر تسليم شد كه هيچ و گرنه مسلمانان را مامور كند تا با او جنگ كنند تا تسليم حكم خدا شود.
همچنانكه در آيه : (فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه ). مى فرمايد: بايد با كسى كه سركشى مى كند بجنگيد تا تسليم فرمان خدا شود علاوه بر اينكه خداى تعالى رفتار ديگرى در دفاع از احكامش دارد و آن جنگيدن با مخالفين از طريق فطرت خود آنان است يعنى فطرت خود آنان و فطرت عموم را عليه ايشان مى شوراند تا خواب راحت را از آنان سلب و دودمانشان را ويران و آثارشان رااز روى زمين محو كند.
همچنانكه فرمود: (و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا) (و چون بخواهيم اهل قريه اى را هلاك كنيم ، نخست ياغيان شهوت پرست را وامى داريم تا در آن قريه به فسق و فجور بپردازند و در نتيجه عذابشان قطعى گردد، آن وقت به نوعى كه خود مى دانيم زير و رويش مى كنيم ).
و ان تبتم فلكم روس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون
كلمه (وان تبتم ) بيان گذشته ما را كه گفتيم خطاب در آيه به بعضى از مؤ منين است كه بعد از اسلام آوردن هنوز دست از رباخوارى برنداشته بودند، تاءييد مى كند و معناى جمله : (فلكم روس اموالكم ) اين است كه اصل مالتان را از بدهكار بگيريد و بهره و ربا را رها كنيد، (لا تظلمون ) نه با گرفتن ربا ظلمى كرده باشيد، (و لا تظلمون ) و نه با نگرفتن اصل پولتان به شما ظلم شده باشد.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه اولا رباخوار ملكيتش نسبت به اصل مال امضا شده و ثانيا گرفتن ربا به همان بيانى كه گذشت ، ظلم است و ثالثا انواع معاملات امضا شده چون نفرمود (و لكم راس اموالكم ) و معلوم است كه مال وقتى (راس ) خوانده مى شود كه در وجوه معاملات و انواع كسب صرف شده باشد.
وان كان ذو عسرة فنظره الى ميسرة
لفظ (كان ) در اينجا به اصطلاح علم نحو تامة است و معناى (بود) را مى دهد، مى فرمايد: اگر در ميان بدهكاران فقيرى يافت شود طلبكار بايد او را تا ميسره مهلت دهد و ميسره به معناى تمكن و دارا شدن است در مقابل عسرت كه به معناى فقر و تنگدستى است و معنايش اين است كه آنقدر بايد مهلت دهد تا بدهكار به پرداخت بدهى خود متمكن شود.
و اين آيه هر چند مطلق است و مقيد به مورد ربا نيست و ليكن قهرا منطبق با مورد ربا است ، چون رسم اين بود كه وقتى مدت قرض يا هر بدهى ديگر به پايان مى رسيد رباخوار گريبان بدهكار را مى گرفت . و او درخواست مى كرد كه مدت بدهى مرا تمديد كن و من در مقابل اين تمديد، فلان مقدار و يا به فلان نسبت به قيمت جنس اضافه مى كنم و آيه شريفه از اين عمل نهى نموده و دستور مى دهد به بدهكار مهلت دهند.
و ان تصدقوا خيرلكم ان كنتم تعلمون
يعنى ، و اگر به كلى بدهى مديون را به او ببخشيد و بر او تصديق كنيد براى شما طلبكاران بهتر است ، چون اگر چنين كنيد يك زيادى ممحوق (يعنى نابود شدنى ) را مبدل كرده ايد به زيادى رابيه (يعنى باقى و جاويدان ).
واتقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه ...
اين جمله دنباله اى است براى آيات ربا كه حكم ربا و جزاى آن را بيان مى كرد و اين جمله با تذكرى عمومى روز قيامت را با پاره اى از خصوصياتش كه مناسب با مقام آيه است يادآور مى شود تا دلها با ياد آن آماده پرهيز از خدا و ورع و اجتناب از محرمات او گردد، آن محرماتى كه مربوط به حقوق الناس مى باشد كه زندگى بشر بر آن متكى است .
آيه مى فرمايد: در پيش رويتان روزى است كه در آن به سوى خدا باز مى گرديد و هر نفسى آنچه را كه كرده دريافت مى كند، بدون اينكه ظلمى به او بشود.
و اما اينكه معناى بازگشت به خدا چه معنا دارد با اينكه ما هميشه حاضر براى خدا هستيم و نيز معناى (توفيه ) چيست ، پاسـخش انشاء اللّه در تفسير سوره انعام خواهد آمد.
بعضى از مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث آخرين آيه اى است كه به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده و به زودى در بحث روايتى زير رواياتى كه بر اين معنا دلالت دارد از نظر خواننده مى گذرد.
بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات مربوطه به ربا و عذاب رباخوار)
در تفسير قمى در ذيل آيه : (الذين ياكلون الربوا...) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده است : وقتى مرا شبانه به آسمان بردند به مردمى برخوردم كه وقتى مى خواست ند برخيزند از بزرگى شكم ها نمى توانستند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت : اينها آن كسانى هستند كه در دنيا ربا مى خوردند و خداوند در باره شان فرمود: (لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ) و قوم نامبرده را ديدم كه مانند آل فرعون هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و ايشان از شدت دلهره مى گفتند: پروردگارا قيامت كى بپا مى شود؟!.
مؤ لف : اين مشاهده كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در معراج داشته ، مثالى برزخى بوده كه گفتار آن جناب را تاءييد و تصديق مى كند كه فرمود: (كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون - هر جور زندگى كنيد همانطور مى ميريد و هر جور بميريد همانطور زنده مى شويد).
و در الدرالمنثور است كه اصفهانى در كتاب ترغيب خود از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: روز قيامت رباخوار ديوانه و شكم گنده محشور مى شود، بطوريكه پاهاى خود را يكى يكى به زمين مى كشد آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ).
مؤ لف : در عذاب رباخواران و كيفر ربا رواياتى بسيار از طرق شيعه و سنى وارد شده و در بعضى از آنها آمده كه گناه رباخوارى برابر هفتاد بار زناى با مادر است .
و در تهذيب به سند خود از عمر بن يزيد كه فروشنده پارچه اى بود كه در سابور (شاپور خوزستان ) بافته مى شد روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم مردم چنين مى پندارند كه دادن بهره پول براى كسى كه مضطر است نيز حرام است ، آيا اين صحيح است ؟ فرمود: بله ، براى اينكه مگر غنى و يا فقيرى سراغ دارى كه بدون احتياج و اضطرار چيزى را بخرد؟ اى عمر! خداى تعالى بيع را حلال و ربا را حرام فرموده ، پس تو تنها مى توانى سود كسب را بگيرى و نمى توانى ربا بگيرى ، پرسيدم ربا چيست ؟ فرمود: چند درهم بدهى و دو برابر، آنرا بگيرى و يا گندمى بدهى و دو برابر از همان جنس بگيرى .
و در كتاب فقيه به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ربا تنها در جنسى است كه كيل و ياوزن مى شود.
مولف : دانشمندان اسلامى در آنچه كه ربا در آن حرام است اختلاف كرده اند مذهب اهل بيت (عليه السلام ) اينست كه ربا تنها در پول ، طلا و نقره و هر جنسى است كه كيل و يا وزن مى شود و چون مساله فقهى است و مربوط به بحث ما كه تفسير است نمى باشد لذا از بحث بيشتر پيرامون آن صرفنظر نموديم .
دو روايت در بيان مراد از موعظه در (فمن جاءه موعظة من ربه ...)
و در كافى از يكى ا ز دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرموده اند: منظور از موعظه در جمله (فمن جائه موعظه من ربه توبه است ).
و در تهذيب از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : از اهل خراسان مردى داخل شد بر امام باقر (عليه السلام ) (كه از راه رباخوارى مال فراوانى بدست آورده بود، بعد از فقهاء پرسيده بود كه تكليفم چيست ؟ همه گفته بودند هيچ عبادتى از تو پذيرفته نيست تا آنكه اموال را به صاحبش برگردانى ) مرد خراسانى قصه خود را گفت ، و امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: راه نجات تو، در كتاب خداى عزوجل آمده است . آنجا كه مى فرمايد: (فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه ) و منظور از موعظه توبه است .
و در كافى و كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: هر مقدار ربا كه مردم از روى نادانى خورده باشند و بعد توبه كرده باشند خدا توبه شان را در صورتى كه توبه صحيح و جدى باشد مى پذيرد، و نيز فرمود: اگر مردى از پدرش مالى را به ارث ببرد و بداند كه در آن مال ربا هست و ليكن مال ربوى در معاملات با مال غير ربوى مخلوط شده باشد اين مال بر او حلال است و مى تواند آن را بخور و اگر عين مال ربوى را بشناسد در آن صورت عين مال ربوى را به صاحبش بر مى گرداند و اصل مال را بر مى دارد.
و در فقيه و عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كر ده كه فرمود: رباخوارى براى كسى كه از حرمتش در اسلام با خبر شده گناه كبيره است ، آنگاه فرمود: و با علم به حرمت آن استخفاف و بى اعتنائى به حكم خدا و دخول در كفر است .
و در كافى آمده : از آن جناب پرسيدند: مردى ربا مى خورد و معتقد است كه ربا حلال است فرمود: اگر حكم خدا به او نرسيده باشد عيبى ندارد و اما اگر از حكم خدا آگاه است و عمدا ربا مى خورد همان حكمى را دارد كه خداى عزوجل بيان فرموده است .
روايتى در ذيل آيه (يمحق الله الربوا و...)
و در تهذيب و فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده شخصى در باره آيه شريفه : (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ...) از آن جناب كرد كه چگونه خدا ربا را كاهش داده و نابود مى كند با اينكه به قول بعضى ها ما مى بينيم مال رباخواران روز به روز بيشتر مى شود؟ فرمود: چه نقصانى شديدتر از نقصان يك درهم ربا كه دين آدمى را ناقص مى كند و از بين مى برد و اگر هم بخواهد توبه كند همه مالش از بين مى رود و فقير مى شود.
مؤ لف : اين روايت بطوريكه ملاحظه مى كنيد منظور از (محق ) نقصان را به (محق ) تشريعى تفسير كرده و مى فرمايد هر چند مال در نزد رباخوار زياد مى شود، اما شرعا مال او نيست و تصرفش در آن اموال حرام است در مقابل ربا صدقه قرار دارد كه منظور از ارباء و زياد شدن آن زياد شدن تكوينى است و اين با بيان قبلى ما (كه گفتيم : محق در آيه عموميت دارد) منافاتى ندارد.
و در مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا در كار رباخوارى پنج نفر را لعنت كرد يكى خورنده آن و دوم خوراننده اش سوم و چهارم دو شاهد و پنجم نويسنده اش را.
مولف : اين معنا در الدر المنثور هم به چند طريق از آن جناب روايت شده است .
و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: منم آفريدگار هر چيز و غير خودم را موكل بر هر چيز كرده ام مگر صدقه را كه خودم آن را به دست خود مى گيرم هر چند كه مرد و زنى نيمه اى از يك خرما صدقه دهند، من آنرا تربيت مى كنم ، و نمو مى دهم ، همانطور كه مردى از شما گوساله و يا كره اسب از شير گرفته خود را تربيت مى كند، تا آنجا كه وقتى در قيامت از نمو دادنش دست بر مى دارم ، به قدر كوهى بزرگتر از احد شده باشد.
و نيز در آن كتاب از على بن الحسين (عليهماالسلام ) از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى صدقه شما را رشد مى دهد، همانطور كه شما فرزند خود را تربيت مى كنيد، بطوريكه صدقه شما آنقدر بزرگ شود كه كوهى چون احد گردد.
مؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت از عده اى از صحابه چون ابى هريرة و عايشه و ابن عمر و ابى برزه اسلمى از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده است .
روايتى در ارتباط با (و ذروا ما بقى من الربوا...)
و در تفسير قمى آمده كه وقتى خداى تعالى اين آيه (الذين ياكلون الربوا...) را نازل كرد خالد بن وليد كه نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نشسته بود برخاست ، و عرضه داشت : يا رسول اللّه ! پدرم در ثقيف طلبكاريهائى از مردم ، بابت ربا داشت و به من وصيت كرد آنها را بگيرم (آيا بگيرم يا نه )، در پـاسخ وى اين آيه نازل شد: و( ذروا ما بقى من الربوا...)
مؤ لف : قريب به اين معنا را صاحب مجمع البيان از حضرت باقر (عليه السلام ) روايت كرده است .
و نيز در مجمع آمده كه سدى و عكرمه گفته اند: آيه (و ذروا ما بقى من الربوا) درباره بقيه ربائى نازل شد كه عباس و خالد بن وليد كه باهم شريك بودند از قبيله بنى عمرو بن عمير كه شاخه اى از ثقيف بودند طلب داشتند، و در روزگارى كه اسلام آمد اينها اموال بسيار زيادى از ربا جمع كرده بودند، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد، و به دنبالش رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر ربائى كه قبل از اسلام و در جاهليت گرفته شده و بقيه اى از آن مانده ديگر پرداختش لازم نيست ، و اولين ربائى كه من باطل مى كنم و مى بخشم رباى عباس بن عبد المطلب است ، و هر خونى كه در جاهليت ريخته شده قصاص آن در اسلام برداشته شده ، و اولين خونى را كه من مى بخشم خون ربيعه بن حارث بن عبد المطلب است ، كه در بنى ليس شير خورده و پرورش يافته بود و هذيل او را بكشت .
مولف : نقل اين روايت را صاحب الدر المنثور به ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم نسبت داده كه از سدى روايت كرده اند با اين تفاوت كه در روايت اين سه نفر آمده كه آيه شريفه درباره عباس بن عبد المطلب و مردى از بنى مغيره نازل شده است .
و در الدر المنثور است كه ابو داود، و ترمذى كه او حديث را صحيح دانسته است و نسائى ، و ابن ماجه ، و ابن ابى حاتم ، و بيهقى در سنن خود، همگى از عمرو و پسر احوص روايت كرده اند كه وى درحجة الوداع در ركاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، و گفته است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آگاه باشيد كه هر ربائى از زمان جاهليت بر ذمه كسى مانده ، بخشوده شده است ، و طلبكار حق مطالبه آن را ندارد، و تنها مى تواند اصل طلب خود را مطالبه كند، نه ظلم كنيد و نه ظلم شويد.
مولف : روايت در اين معنا بسيار است ، و آنچه از روايات شيعه و سنى بر مى آيد اين است كه اجمالا آيه ، درباره اموال ربوى نازل شده ، كه بنى مغيره (دودمانى ازمردم مكه ) از بنى ثقيف (مردم طائف ) طلب داشتند، چون در زمان جاهليت به آنان پول يا جنس به قرض مى دادند، و ربا مى گرفتند، آنگاه كه اسلام آمد و باقيمانده طلب خود را از ايشان مطالبه نمودند، مردم ثقيف ندادند، چون اسلام خط بطلان بر معاملات ربوى كشيده بود، طرفين دعوا را نزد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بردند در پـاسخشان اين آيه نازل شد.
و همين ، خود مؤ يد آن بيان ما است كه گفتيم : ربا قبل از نزول اين آيات حرام شده بود، و همه مردم از آن خبر داشتند، (زيرا اگر حرام نشده بود و به مردم ابلاغ نشده بود مردم ثقيف از دادن بدهى خود امتناع نمى ورزيدند (مترجم )، پس نبايد به گفتار بعضى از روايات اعتنا كرد كه گفته اند: حرام بودن ربا در اواخر عمر رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نازل شد، و آن جناب هنوز حكم را ابلاغ نكرده از دنيا رحلت فرمود، مانند روايتى كه در الدر المنثور آمده كه ابن جرير، و ابن مردويه ، از عمر بن خطاب روايت كرده اند كه روزى در خطبه خود گفت : يكى از آخرين آياتى كه نازل شده ، آيه ربا بود، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در حالى كه حكم آنرا براى ما بيان نكرده بود، پس شما هم آنچه را كه شك داريد رها كنيد، و تنها به آنچه شما را به شك نمى اندازد اكتفا نمائيد.
علاوه بر اينكه مذهب اهل البيت (عليه السلام ) اين است كه خداى تعالى پيامبر خود را قبض روح نكرد، مگر بعد از آنكه خدا تمامى مايحتاج مردم در امور دين را تشريع كرده ، و رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم براى مردم بيان نموده بود.
و نيز در الدر المنثور است كه آخرين آيه اى كه از قرآن نازل شد آيه : (و اتقوا يوما ترجعون فيه ...) است .
و در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر در اسلام در تحريم ربا تشديد شده براى اين است كه مردم به سوى اعمال خير از قبيل قرض دادن و كمك هاى بلا عوض روى آورند.
و باز در مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى خدا بخواهد اهل قريه اى را هلاك كند، ربا در آن شايع مى شود.
رواياتى در ذيل (و ان كان ذو عسرة ...)
مولف : در بيان سابق ما مطالبى كه اين روايات را روشن مى سازد، گذشت .
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه : (و ان كان ذو عسرة فنظره الى ميسرة ...) گفته : علماى اسلام در حد عسرت و ندارى اختلاف كرده اند، از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود حد عسرت اين است كه انسان بيشتر از قوت متوسط خود و عيالش نداشته باشد تا قرض خود را بدهد.
و نيز در همان كتاب به نقل از ابن عباس و ضحاك و حسن آمده كه مهلت دادن بدهكار دست تنگ در تمامى بدهكاريها واجب است و همين معنا از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده است .
و در همان كتاب آمده كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: معناى جمله (الى ميسرة ) اين است كه بايد او را مهلت دهيد تا خبر ناتوانى از پرداخت قرضش به امام مسلمين برسد، و او قرض وى را از سهم غارمين (بدهكاران ) كه يكى از مصارف زكات است ، بپردازد، البته امام مسلمين قرضى را از اين ناحيه مى پردازد كه در راه مشروع مصرف شده باشد.
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: روزى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر بالاى منبر رفت ، و پس از حمد خدا و ثناى بر او، و درود بر همه انبيايش فرمود: هان اى مردم حاضر به غائبين برسانيد، آگاه باشيد كه هر كس بدهكار تنگدستى را مهلت دهد، بر خدا است كه در برابر هر روز مهلت كه داده ثواب صدقه دادن تمامى طلبش را بدهد، (مثلا اگر هزار تومان طلب دارد، و بدهكار را به مدت يك سال مهلت داد، خداوند سيصد و شصت هزار تومان صدقه براى او، حساب مى كند (مترجم ) تا آنكه طلب خود را وصول كند، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيه : (و ان كان ذو عشرة فنظره الى ميسرة ، و ان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون ) به اين معنا است كه اگر مى دانيد كه تنگ دست است به او از مالتان تصديق كنيد، كه اين برايتان بهتر است .
مؤلف : اين روايت مى خواهد جمله :(ان كنتم تعلمون ) را تفسير كند، در سابق معنائى ديگر براى آن كرديم ، و روايات در اين معانى و مطالب مربوط به آنها بسيار است ، اگر كسى بخواهد همه را ببيند بايد به كتاب قرض از كتب فقهى مراجعه نمايد.
بحث علمى (تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اختصادى آن با اشاره اى به : تاريخچه ملكيت، قيمت گذارى، پول، معاملات ...)
در مباحث قبلى مكرر خاطرنشان ساختيم كه انسان در زندگيش همى و هدفى جز اين ندارد كه آنچه مى كند به نحوى باشد كه كمالات وجوديش را به دست آورد، و به عبارتى ديگر حوائج ماديش را برآورده سازد، پس انسان عملى را كه انجام مى دهد به وجهى ارتباط و تعلق به ماده دارد، ماده اى كه حاجت زندگيش را بر مى آورد، پس انسان مالك عمل خويش است ، قهرا آن ماده اى را هم كه روى آن عمل كرده ،مالك است ، حال چه اينكه عمل او فعل باشد يا انفعال ، چون در نظر يك انسان اجتماعى ، عمل او عبارت است از رابطه اى كه او با ماده دارد، و بر آن رابطه اثر، بار مى شود، ساده تر بگويم : وقتى انسان در ماده اى عمل مى كند، آن ماده را به خود اختصاص مى دهد، و اين همان ملكيت اعتبارى يعنى جواز تصرف است ، اين عقيده اى است كه يك انسان اجتماعى به آن پايبند است و عقلا هم همين را جايز مى دانند، و انسان را در اين اعتقادش تخطئه نمى كنند.
ليكن از آنجائى كه يك فرد از انسان نمى تواند با عملكرد خودش تمامى حوائج زندگى خود را برآورد، همين معنا او را واداركرده تا اجتماعى تعاونى تشكيل دهد و در نتيجه هر انسانى از دستاورد عمل خود استفاده كند، و مازاد آنرا در اختيار ديگران قرار داده ، در مقابل ، از دستاورد ديگران ، ساير حوائج خود را برآورد، در نتيجه ناگزير شد تا با همنوعان خود مبادله و معاوضه را آغاز كند، و سرانجام ، قرار بر اين شد كه ، هر فرد از انسان در يك و يا چند رشته عمل كند، و از اين راه و يا راهها چيرهائى را مالك شود، و از آنهاآنچه خودش احتياج دارد مصرف كند، و بقيه را با مازاد از دستاوردهاى ديگران معاوضه نمايد، و نياز خود را از آنها تاءمين نمايد، و اصل و ريشه معاملات و معاوضات همين است .
ليكن چند چيز باعث شد تا در مساله معاملات اشكال پديد آيد، يكى اينكه كالاهائى كه در اثر عملكرد انسانها به دست مى آيد يك جور نيست ، و به تمام معنا با هم تفاوت دارند، دوم اينكه احتياج انسانها به همه آنها يكسان نيست نسبت به بعضى احتياج شديد و نسبت به بعضى ديگر كم است ، سوم اينكه همه آن كالاها هميشه به يك اندازه موجود نيست ، بعضى از آنها كمتر يافت مى شود، مثلا انسان ميوه را مى خواهد براى خوردن ، و الاغ را براى بار بردن ، و آب را براى نوشيدن و طلا و جواهرات را براى زينت دادن و به گردن انداختن و يا انگشتر نمودن و آن را در انگشت كردن و... و اينها هر كدام براى خود ارزش و قيمتى جداگانه دارد، و نسبتشان به يكديگر مختلف است .
اين اشكال بشر را وادار كرد تا براى هر چيزى قيمتى معين كند، و معيار قيمت را پول قرار داد، يعنى درهم و دينارى درست كرد، و بهاى هر چيزى را با آن سنجيد، و اين عمل را در اصل با فلزات كمياب مانند طلا و نقره انجام داد، آن را اصل و معيار همه ارزش ها كرد، و بقيه كالاها و اجناس را با آن سنجيد، همچنانكه همه وزن ها (مثل گرم و مثقال و غيره ) با يك معيار كلى (كيلو) سنجيده مى شود، در نتيجه يك واحد از پول طلا معيارى شد كه بهاى تمامى كالاها را با آن معين و نسبت اشياء به يكديگر را نيز باهمان معيار معلوم كنند.
ليكن كار به اينجا خاتمه نمى يافت ، براى اينكه لازم بود مقياسهاى مختلفى براى هر كالائى نيز معين كنند، مثلا واحدى براى طول از قبيل ذرع و متر و امثال آن ، و واحدى براى حجم چون كيلو ليتر و امثال آن ، و واحدى براى سنگينى چون من و كيلو و تن و خروار و نخود و امثال آن ، درست كند، در اين هنگام است كه تمامى نسبت ها معلوم مى شود، و اشتباهى باقى نمى ماند و معلوم شد كه مثلا يك قيراط از الماس برابر چهار دينار از طلا و فلان مقدار از آرد گندم يا ميوه يا چيز ديگر است ، و يك من گندم برابر مثلا ده دينار پول يا فلان مقدار شكر و فلان مقدار از چيز ديگر است ، و روشن شد كه قيراطى از الماس برابر است با چهل من آرد، و همچنين معلوم شد كه هر چيزى برابر چه مقدار از چيز ديگر است .
بشر بعد از اين مراحل علاوه بر طلا و نقره پولهائى ديگر از مس و برنز و اسكناس و تمبر درست كرد، كه شرح مفصل آنرا كتابهاى اقتصاد شرح داده ، و بعد از اين مرحله كار ديگرى صورت گرفت ، و آن اين بود كه (چون مردم نمى توانستند كالاى خود را به راه دور برده ، و آنچه را كه مى خواهند، از راهى دور تهيه كنند) به ناچار راههائى براى كسب و تجارت باز شد، و هر كاسب يا تاجرى مخصوص تهيه كالائى شد، تا آنرا با نوعى ديگر مبادله و معاوضه كند، و از اين راه سودى به دست آورد، و اين سود نوعى زيادى است كه در قبال آنچه مى دهد مى گيرد. اين اعمال و رفتارى بود كه انسان براى رفع حوائج زندگى خود پيش گرفته ، و در آخر، مساله به اينجا منجر شد كه به دست آورد ن نيازهاى زندگى دائر مدار پول باشد، و به نظر چنين رسيد كه هر كس پول چيزى را دارد گويا، خود آن را دارد (و خلاصه هدف و وسيله به يكديگر مشتبه شد) و مردم چنين پنداشتند كه پول همه چيز است ، چون وقتى پول باشد همه چيز هست ، و اگر آدمى به پول دست يابد به همه چيز دست يافته ، و هر چيزى را كه مورد حاجت و يا لذت باشد مى تواند تهيه كند، و چه بسا كه پول را هم كالا حساب كردند و پول دادن و پول گرفتن را نوعى كاسبى به حساب آوردند، و دارنده اين شغل را صراف ناميدند.
ازآنچه گذشت روشن شد كه اصل معامله و معاوضه نخست بر اين قرار گرفته بود كه متاعى را كه مورد حاجت نيست با متاعى ديگر كه مورد حاجت است معاوضه كنند، و سپس به اينجا كشيده شد كه متاعى را با پول معاوضه كنند نه به ملاك احتياج ، بلكه به ملاك كاسبى و بهره گيرى ، و اين مغايرت و اختلاف ميان آنچه مى دهند با آنچه مى گيرند، اصلى است كه حيات جامعه بر آن استوار است .
و اما دادن يك جنس و عينا همان را گرفتن ، اگر بدون زيادى باشد چه بسا عقلا آن را در پاره اى موارد كه احتياج به اين كار هست امضا بكنند، چون ممكن است من امروز به گندم احتياج نداشته باشم ، و وسيله نگهداريش را هم نداشته باشم ، گندم خود را به ديگرى بفروشم و بهمين مقدار، دو ماه ديگر تحويل بگيرم ، و يا اغراض ديگرى در زندگى برايم پيش بيايد كه براى تاءمين آن جنسى را به عين همان جنس و به همان مقدار بفروشم ، و اما اگر با زياده از عين جنس صورت بگيرد، كه همان ربا و ربح باشد، بايد ببينيم كه چه نتايجى به بار مى آورد (و با در نظر گرفتن آن نتايج ببينيم عقل چنين معامله اى را تجويز مى كند يا خير(مترجم ).
معناى ربا و ربا خوارى و آثار شوم آن
(ربا) منظور ما از اين كلمه تبديل جنسى است به مثل همان جنس با مقدارى زيادتر، مثلا فروختن ده من گندم به مدت پنج ماه به مبلغ دوازده من گندم ، و نظير اينها، و ربا وقتى متصور است كه خريدار ده من و يا قرض گيرنده آن در شدت فقر و احتياج باشد، (و گرنه به قول معروف پول گرد را به بازار دراز مى برد، و قوت زن و فرزند خود را مى خريد مترجم ) و معناى فقير كسى است كه درآمدش برابر حوائجش نباشد، مثلا در هر روز بطور متوسط ده تومان به دست آورد، در حالى كه به بيست تومان محتاج باشد، از همين جا است كه سرمايه زندگى چنين فردى رو به نقصان مى گذارد، و زمانى طولانى نمى گذرد كه تمامى آنچه تاكنون كسب كرده همه را از دست مى دهد، و قدرت پرداخت آنچه را قرض گرفته ندارد، از او عدد بيست را مطالبه مى كنند، در حالى كه او هيچ چيز ندارد، حتى عدد يك را هم فاقد است ، پس دارائى چنين كسى مساوى با منهاى بيست (20 -) است و اين همان هلاكت و بدبختى در زندگى است .
اين وضع كسى است كه به ناچار تن به ربا مى دهد، و اما رباخوار؟ او هم صاحب ده تومان خود مى شود، و هم ده تومان آن بيچاره اى كه از وى قرض گرفته ، پس در هر معامله اى مال دو طرف در يك طرف جمع مى شود، و طرف ديگر بدون مال مى ماند، و اين به آن جهت است كه رباخوار ده تومان دوم را بدون عوض گرفته است .
پس سرانجام ربا از يك سو مستلزم نابودى طبقه فقير است ، و از سوى ديگر جمع شدن اموال نزد طبقه سرمايه دار، و معلوم است كه يكى از نتايج اين وضع همانا حكومت و فرمانروائى ثروتمند رباخوار بر جان و مال و ناموس مردم است ، چون با داشتن قدرت مالى هر كارى را در راه به دست آوردن خواستها و لذتهايش مى كند و غريزه استخدام ، اين بى بندوبارى را برايش توجيه مى كند، و نتيجه ديگرش دشمنى طبقه فقير نسبت به طبقه ثروتمند است ، او را وا مى دارد تا به منظور دفاع از جان خود و از زندگى تلخ تر از زهرش و به هر طريقه اى كه دستش برسد از آن طبقه انتقام بگيرد، و هرج و مرج و فساد نظام زندگى بشر و به دنبالش هلاكت بشريت و نابودى تمدن از همين جا شروع مى شود.
البته اين نيز هست كه هر رباخوار نمى تواند تمامى طلبهاى خود را وصول كند، براى اينكه همه بدهكاران كه بدهى هايشان مثل برف انبار شده ، نمى توانند دين خود را بپردازند، هر چند هم بخواهند بپردازند.
البته اينها همه درباره رباى معمولى ميان اغنيا و فقرا بود، و اما رباهاى ديگر مثلا رباى تجارتى كه اساس كار بانكها است ، و رباى قرض و تجارت كردن با پول ، كمترين ضررش اين است كه باعث مى شود اموال به تدريج يكجا يعنى در طرف بانكها جمع شده ، سرمايه هاى تجارتى از حد و حساب بيرون رود، و بيش از آن حدى كه بر حسب واقع بايد نيرومند شود، نيرومند گردد، و چون طغيان ، اثر حتمى قدرت خارج از حد است ، در ميان همين قدرت ها تطاول و درگيرى ايجاد شده ، يكى مى خواهد ديگرى را در خود هضم كند، و سرانجام همه اين قدرتها نزد آنكه نيرومندتر از همه است تمركز مى يابد، و پيوسته فقر عمومى در ميان بشر گسترش يافته ، و ثروت انحصارى اقليتى قرار مى گيرد، و همان هرج ومرجى كه گفتيم پديد آيد.
دانشمندان اقتصاد شكى در اين ندارند كه تنها علت شيوع كمونيسم در جهان ، و پيشرفت مرام اشتراكى ، همين تراكم فاحش ثروت نزد افرادى انگشت شمار است ، البته خودنمائى و تظاهر اين افراد به مزاياى زندگى نيز بى اثر نيست ، و آتش كينه محرومان را تيزتر مى كند، محرومينى كه اكثريت بشر را تشكيل مى دهند، و از حياتى ترين حوائج زندگى محرومند، و طبقه ثروتمند همواره ايشان را با كلماتى از (تمدن )، (عدالت )، (حريت )، (تساوى حقوق ) و... فريب داده ، به زبان چيرهائى مى گويند كه در دلهايشان نيست منظورشان از الفاظى كه مى گويند ضد معانى آنها است ، گمان مى كنند با اين دروغها و فريبكاريها به هدفهاى نامقدس خود كه بيش تر خوردن ، و طبقه فقير را بيشتر ذليل كردن و بر آنان بيشتر حكومت كردن است خواهند رسيد، و به زورگوئى بيشترى به آنان خواهند پرداخت ، و مى پندارند كه اين راه تنها وسيله و راه سعادت آنان در زندگى است ، و ليكن امروز دستگيرشان شده كه آن چه را مايه سعادت خود مى پنداشتند به ضررشان تمام شد، و نقشه هائى كه براى به شيشه كردن خون بينوايان كشيدند دامه ائى بود كه اول خودشان در آن افتادند، آرى : (و مكروا و مكراللّه و اللّه خيرالماكرين ) عليه خدا نقشه مى كشند خدا هم نقشه مى كشد با اين تفاوت كه او بهترين نقشه كشندگان است ، (چون ) خدا دشمن خود را به دست خود او نابود مى كند (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ).
و يكى از مفاسد شوم ربا اين است كه راه گنجينه كردن و اندوختن ثروت را آسان نمود، در سابق اگر كسى مى خواست پولى را پنهان كند هيچ تامينى از محفوظ ماندنش نداشت ، ولى امروز ميليونها ريال پول را در مخازن بانكها ذخيره مى كنند، و آنرا در خريد و فروش (و كارهاى توليدى ) از جريان مى اندازند، و خود براريكه بطالت و عياشى تكيه مى زنند، و ميليونها انسان را از كارهاى توليدى كه فطرت انسان را به آن وا مى دارد محروم مى سازند، آرى حيات بشر بر كار و كوشش استوار است ، و ربا باعث مى شود كه عده اى به خاطر ثروت بسيار و بى نيازى بيرون از حد كار نكنند، و عده اى ديگر نيز به خاطر محروميت ، از كار محروم باشند.
بحث علمى ديگر (گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره (درهم و دينار) و معاملات ربوى درآنها)
غزالى در باب شكر از كتاب احياء العلوم خود مى گويد: يكى از نعمتهاى خداى تعالى ، خلقت (درهم ) و (دينار) است ، كه قوام زندگى دنيا بر آن دو است اگر چه درهم و دينار دو موجود جامد هستند و در خود آنها فائده اى نيست ، و ليكن با اينحال مورد حاجت خلق است ، چون تمامى انسانها محتاج به مواد بسيارى از خوردنيها و پوشيدنيها و ساير حوائج هستند و بسيار مى شود كه انسان به چيزى نيازمند است كه ندارد، و در عوض چيزى دارد كه احتياجى به آن ندارد، مثلا شخصى زعفران دارد، ولى مركبى كه بر آن سوار شود ندارد، و شخصى ديگر مركب دارد، و احتياجى به آن ندارد، در عوض به زعفران محتاج است ، اينجا است كه پاى مبادله به ميان مى آيد، يعنى اين دو ناگزير به معاوضه مى شوند.
از سوى ديگر مقدار عوض بايد معين شود، يعنى هرگز يك صاحب شتر حاضر نيست كه شتر خود را بدون حساب با زعفران معاوضه كند، زيرا مناسبتى ميان شتر و زعفران نيست تا مثلا گفته شود به اندازه وزن شتر زعفران بگيرد، و يا پوست شترى را از زعفران پر كنند و به او بدهند، و همچنين است كسى كه خانه اى را با پارچه اى معاوضه مى كند، و يا برده اى را با گيوه و يا چكمه معاوضه مى كند و يا آرد مى دهد تا الاغى بگيرد، با در نظر گرفتن اينكه اين اشيا هيچ تناسبى با هم ندارند، و معلوم نيست كه يك شتر مساوى با چقدر زعفران است ،
در نتيجه مشكل بسيار بزرگى در امر معاملات پيش آمد، و بشر محتاج شد به اينكه حد وسطى در بين اجناس متفرق و نامربوط به هم ، پيدا كند، و با آن حد متوسط بها و رتبه و منزلت هر چيزى را دريابد، و بعد از معين شدن ارزش هر كالائى بفهمد كه كدام مساوى و كدام غير مساوى است .
خداى تعالى به همين منظور درهم و دينار يا به عبارت ديگر طلا و نقره را خلق كرد، تا حاكم و حد متوسط ميان اموال باشند، و هر مالى را با آن دو بسنجند، مثلا بگويند اين شتر صد دينار مى ارزد، و صد دينار زعفران فلان مقدار مى شود، پس فلان مقدار از زعفران برابر يك شتر است ، براى اينكه هر دو برابر صد دينار هستند.
و اگر اين غرض با طلا و نقره انجام شد، براى اين بود كه براى بشر هيچ نفع و غرضى در خود آن دو نيست ، نه خوردنى است ، ونه پوشيدنى ، و نه غير آن ، و اگر خدا چيز ديگر را حد متوسط قرار مى داد كه احيانا خود آن چيز متعلق غرض واقع مى شد، چه بسا باعث مى شد اين غرض براى صاحبش موجب مزيتى شود، در حالى كه آن طرف ديگر كه به خود آن چيز غرضى ندارد اين ترجيح را نداشته باشد، در نتيجه باز هم نظام قيمت گذارى به هم مى خورد، و بهمين جهت خداى تعالى طلا و نقره را خلق كرد كه خود آنها متعلق غرض نيستند، اينجا بود كه طلا و نقره در بين مردم متداول شد، و ميان اموال به عدالت حكم كردند.
حكمت ديگرى كه در خلقت طلا و نقره هست اين است كه اين دو فلز وسيله اى است براى به دست آوردن هر چيزى كه به آن احتياج باشد، چون اين دو، فلزى كمياب هستند، و خود آنها متعلق هيچ غرضى قرار نمى گيرند.
و ديگر اينكه نسبت تمامى اموال با آن دو مساوى است ، پس هر كسى آندو را داشته باشد گوئى همه چيز را دارد، ولى اگر كسى يك مقدار پارچه داشته باشد، تنها يك جامه دارد نه همه چيز، و اگر صاحب جامه احتياج به غذا پيدا كند به آسانى نمى تواند نان نانوا را با جامه خود معاوضه كند، چون بسيار مى شود كه نانوا احتياجى به جامه ندارد، بلكه مثلا او فعلا محتاج به يك گاو است ، (پس او ناچار بايد جامه را به دارنده گاوى كه محتاج به جامه است بدهد، و گاو او را گرفته به صاحب نان بدهد، و از او نان بگيرد، و چنين چيزى به سهولت انجام نمى شود (مترجم )، ناگزير محتاج است به چيزى كه اگر آن را داشته باشد مثل اينكه همه چيز را دارد، و حتما آن چيز بايد از نظر شكل و صورت داراى خاصيت نباشد، و از نظر كانه همه چيز باشد، چون چيزى مى تواند نسبت متساوى با اشياى مختلف داشته باشد كه خودش صورتى خاص نداشته باشد،
نظير آينه كه خودش هيچ رنگى ندارد، ولى همه رنگها را نشان مى دهد، طلا و نقره هم همينطورند، يعنى خودشان به آن جهت كه طلا و نقره اند نه غذا هستند، نه دوا، و نه غير آن ، ولى وسيله اى براى به دست آوردن هر غرضى واقع مى شوند.
مثال ديگر طلا و نقره حروفى چون (از - تا - در - بر) و امثال آن است كه خودشان معنائى ندارد، ولى اگر با غير خود تركيب شده و جمله تشكيل شود معنا مى دهند.
اين بود دوتا از حكمت هائى كه در خلقت طلا و نقره است ، البته حكمتهاى ديگرى نيز هست كه اگر بخواهيم همه را ذكر كنيم طولانى مى شود.
غزالى سپس مطلبى ديگر اضافه مى كند، كه حاصلش اين است : طلا و نقره از آنجا كه به خاطر حكمت هاى نامبرده از نعمت هاى خداى تعالى هستند، اگر كسى در آن دو عملى انجام دهد كه منافى با حكمتهائى باشد كه در خلقتش منظور بود، در حقيقت به نعمت خدا كفر ورزيده است.
و از اين بيان نتيجه گرفته كه پس ذخيره كردن طلا و نقره ظلم ، و باعث ابطال حكمتى است كه در خلقت آن دو است ، براى اينكه ذخيره كردن طلا و نقره ، زندانى كردن حاكمى است كه بايد بين مردم حكومت كند، وقتى با زندانى كردن آن از حكومتش جلوگير شد، هرج و مرج بين مردم پيدا مى شود، چون ديگر كسى نيست كه مردم به عنوان داورى عادل به وى مراجعه كنند.
آنگاه اين نتيجه را هم گرفته كه تهيه كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى حرام است ، چون معناى اين عمل اين است كه به طلا و نقره نظرى استقلالى داشته باشيم ، در حالى كه طلا و نقره مقصود با لذات نيستند بلكه براى ساير اغراض ، به كار مى روند و خلاصه هدف نيستند، بلكه وسيله اند، و چنين عملى ظلم است ، و مثل اين مى ماند كه اهل يك كشور حاكم خود را به بافندگى وادارند، يا به گرفتن ماليات گمرگ و ساير كارهائى كه طبقات بى سواد و ناآگاه هم مى توانند انجامش دهند.
نتيجه ديگرى از بيان خود گرفته و آن حرمت معاملات ربوى در خصوص درهم و دينار است ، و گفته است : اين عمل كفر به نعمت خدا و ظلم است ، براى اينكه ظلم عبارت است ازاينكه چيزى را در غير آن مورد كه براى آن خلق شده ، مصرف كنند، و طلا و نقره خلق شده اند تا وسيله باشند نه هدف ، چون غرضى كه در خود آنها نيست تا هدف قرار گيرد، پايان گفتار غزالى .
ما در گفته غزالى نقطه نظرهائى داريم هم در اساسى كه در براى بحث پى ريزى كرده ، و هم در بنائى كه روى آن پايه چيده ، و نتايجى كه از آن بحث گرفته است .
اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مسئله ربا
اما نقطه نظر ما: در اساسى كه غزالى براى بحث ريخته چند اشكال است : اول اينكه : اگر مطلب آنطور باشد كه وى گفته ، يعنى خلقت طلا و نقره براى اين بود كه وسيله باشد نه هدف ، و هيچ غرضى در خود آنها نيست ، چگونه ممكن است چيزى كه خودش ارزش ندارد، وسيله ارزيابى چيرهاى ديگر شود، و چگونه ممكن است چيزى اجناس و كالاها را با معيارى اندازه گيرى كند، كه خودش آن معيار را ندارد، آيا ممكن است طول مسافت بين دو نقطه را با چيزى به دست آورد كه خودش طول ندارد؟ و يا سنگينى و وزن يك گونى برنج رابا چيزى معين كرد كه خودش وزن ندارد؟.
اشكال دوم اينكه : خودش از يك طرف ميگويد: هيچ غرضى در خود طلا و نقره نيست ، از طرفى ديگر مى گويد طلا و نقره كمياب هستند، و اين تناقضى است آشكار، براى اينكه كمياب بودن تصور ندارد مگر در چيزى كه مردم آن را طالبند، عزت وجود بدون مطلوبيت تصور ندارد.
اشكال سوم اين است كه : اگر طلا و نقره مقصود بالذات نباشند بلكه مقصود للغير باشند، بايد بين طلا و نقره فرقى نباشد، و هر دو يك قيمت داشته باشند، و حال آنكه مى بينيم عقلا، بهاى نقره را كمتر از طلا اعتبار كرده اند.
اشكال چهارم اينكه : در اينصورت بايد ساير پولها چه مسى و چه كاغذى با طلا و نقره يك ارزش داشته باشد، و نيز بايد جنس ها بهاى جنس ديگر قرار نگيرند با اينكه ما با چرم ، نمك و يا چيز ديگر مى خريم .
و اما نقطه نظرهاى ما در نتايجى كه از بحث گرفته :
1 - اينست كه حرمت ذخيره كردن طلا و نقره براى اين نيست كه اين عمل طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و به آن دو ارزشى استقلالى مى دهد، بلكه از آيه شريفه : (والذين يكنزون الذهب و الفضه ، و لا ينفقونها فى سبيل اللّه ...) برمى آيد كه علت آن محروميت فقرا از روزى خوردن است ، يعنى طلا و نقره بايد در راه برآوردن حوائج كه خود نياز به كار و فعاليت دارد مصرف شود، و فقرا آن را در برابر سعى و كوشش خود بگيرند، و در راه تاءمين حوائج شخصى خود مصرف كنند، كه توضيح بيشترش در تفسير آيه نامبرده كه آيه 35 از سوره توبه است خواهد آمد.
2 اينكه و ى ساختن و مصرف كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى را از اين جهت حرام دانست كه ظلم و كفر به نعمت خدا است ، اگر علت حرمت نامبرده اين باشد بايد گلوبند و دست بند طلائى و نقره اى زنان نيز حرام باشد، چون اين عمل هم طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و نيز بايد خريد و فروش طلا و نقره نيز حرام باشد، و حال آنكه در شرع اسلام اينگونه اعمال نه ظلم خوانده شده و نه كفر، و نه معامله طلا به نقره و زيور كردن به آن دو حرام شده است ، پس علت چيز ديگرى است .
3 - اينكه مفسده اى كه براى ربا ذكر كرد و حرمت ربا را به خاطر آن مفسده دانست در تمامى معاملاتى كه روى نقدينه ها انجام مى گيرد هست ، هزار تومان پول مسى دادن و هزار و صد تومان گرفتن همين مفسده را دارد، پس چرا غزالى مساله را منحصر در طلا و نقره كرد، و نيز ده من گندم دادن و يازده من گندم گرفتن نيز حرام است ، و انحصارى به طلا و نقره ندارد،پس گفتار وى نه جامع است نه مانع ، اما جامع نيست براى اينكه شامل رباى در گن دم و جو و ساير چيرهائى كه قابل وزن و پيمانه كردن هستند نمى شود، و اما مانع نيست براى اينكه شامل استعمال گلوبند و ساير زيور آلات مى شود، و حال آنكه نبايد بشود.
از همه اينها گذشته ، علت حرمت ربا در خود آيه شريفه آمده مى فرمايد: (و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوه تريدون وجه اللّه ، فاولئك هم المضعفون ) و ربا را عبارت دانسته از زياد شدن اموال مردم ، و ضميمه كردن اموال ديگران به مال افرادى انگشت شمار و اين همان است كه ما در بيان خود آورديم ، و گفتيم همانطور كه تخم گياه موادى را از زمين بعنوان تغذيه مى گيرد، و ضميمه خود مى كند، و بزرگ مى شود، همچنين رباخوار اموال مردم را ضميمه مال خود نموده ، لذا از مال مردم كم و به مال او افزوده مى شود تا جائى كه اكثريت مردم تهى دست ، و رباخوار صاحب اموالى متراكم گردد، و با اين بيان روشن مى شود كه مراد از جمله : (و ان تبتم فلكم رؤ س اموالكم ، لا تظلمون و لا تظلمون ...) اين است كه نه شما به مردم ظلم كنيد و نه از طرف مردم و يا از ناحيه خدا به شما ظلم شود، پس ربا ظلم به مردم است