47- يا بنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين
48- و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعه و لا يوخذ منها عدل و لا هم ينصرون
ترجمه آيات
اى پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم و شما را بر مردم زمانه برترى دادم بياد آريد (47) و از آن روز كه كسى بكار كسى نيايد و از او شفاعتى نپذيرند و از او عوضى نگيرند و كسان يارى نشوند بترسيد (48).
نظام زندگى دنيا بر اساس اسباب و وسائط و شفعاء مى گردد
بيان
(و اتقوا يوما لا تجزى ) الخ ، پادشاهى و سلطنت دنيوى از هر نوعش كه باشد، و با جميع شئون و قواى مقننه ، و قواى حاكمه ، و قواى مجريه اش ، مبتنى بر حوائج زندگى است ، و اين حاجت زندگى است كه ايجاب مى كند چنين سلطنتى و چنين قوانينى بوجود آيد، تا حوائج انسانرا كه عوامل زمانى و مكانى آنرا ايجاب مى كند بر آورد.
بهمين جهت چه بسا ميشود كه متاعى را مبدل بمتاعى ديگر، و منافعى را فداى منافعى بيشتر، و حكمى را مبدل بحكمى ديگر مى كند، بدون اينكه اين دگرگونيها در تحت ضابطه و ميزانى كلى در آيد، و بر همين منوال مسئله مجازات متخلفين نيز جريان مى يابد، با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب ميدانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضى مهم تر، كه يا اصرار و التماس محكوم بقاضى ، و تحريك عواطف او است ، و يا رشوه است ، صرفنظر كنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند، و تعيين جزاء كند، و يا مجرم پارتى و شفيعى نزد او بفرستد، تا بين او و خودش واسطه شود، و يا اگر قاضى تحت تاءثير اينگونه عوامل قرار نگرفت ، پارتى و شفيع نزد مجرى حكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد، و يا در صورتيكه احتياج حاكم بپول بيشتر از احتياجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند، و يا قوم و قبيله مجرم بيارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكم برهانند، و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده ، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مى اندازد، و اين سنتى است جارى ، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى .
اين توهم خرافى كه نظام حيات اخروى نيز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است
و در ملل قديم از وثنى ها و ديگران ، اين طرز فكر وجود داشت ، كه معتقد بودند نظام زندگى آخرت نيز مانند نظام زندگى دنيوى است ، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاءثير و تاءثر مادى طبيعى ، در آن زندگى نيز جريان دارد، لذا براى اينكه از جرائم و جناياتشان صرفنظر شود، قربانيها و هدايا براى بت ها پيشكش مى كردند، تا باين وسيله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند، و همدست خود كنند، و يا بتها برايشان شفاعت كنند، و يا چيزيرا فديه و عوض جريمه خود ميدادند، و بوسيله يك جان زنده يا يك اسلحه ، خدايان را بيارى خود مى طلبيدند، حتى با مردگان خود چيزى از زيور آلات را دفن مى كردند، تا بآن وسيله در عالم ديگر زندگى كنند، و لنگ نمانند، و يا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مى كردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند، و چه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن مى كردند، تا مونس او باشد، و يا يكى از قهرمانان را دفن مى كردند، تا مرده را يارى كند، و در همين اعصار در موزه هاى دنيا در ميانه آثار زمينى مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده ميشود.
در بين ملل اسلامى نيز با همه اختلافيكه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبيه بعقائد خرافى گذشته ديده ميشود، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است ، كه به توارث باقى مانده است ، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونه گونى بخود گرفته است ،
و در قرآن كريم تمامى اين آراء واهيه و پوچ ، و اقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده ، خداى عز و جل در باره اش فرمود: (و الامر يومئذ لله )، (امروز تنها موثر خداست )، و نيز فرموده : (ور اوا العذاب ، و تقطعت بهم الاسباب )، (عذاب را مى بينند و دستشان از همه اسباب بريده ميشود).
و نيز فرموده : (و لقد جئتمونا فرادى ، كما خلقناكم اول مره ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ، و ما نرى معكم شفعاءكم ، الذين زعمتم انهم فيكم شركاء، لقد تقطع بينكم ، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون )، امروز تك تك و به تنهائى نزد ما آمديد، همانطور كه روز اوليكه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم ، و آنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد، و پشت سر نهاديد، با شما نمى بينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد، آرى ارتباطهائيكه بين شما بود، و بخاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد (امروز نمى بينيد) و نيز فرموده : (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ، و ردوا الى اللّه مولاهم الحق ، و ضل عنهم ما كانوا يفترون )، در آن هنگام هر كس بهر چه از پيش كرده مبتلا شود، و بسوى خداى يكتا مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغها كه مى ساخته اند نابود شوند).
رد اين خرافات و بيان قطع روابط و سنن دنيوى مانند واسطه گرى در رد اين خرافات
و همچنين آياتى ديگر، كه همه آنها اين حقيقت را بيان مى كند، كه در موطن قيامت ، اثرى از اسباب دنيوى نيست ، و ارتباطهاى طبيعى كه در اين عالم ميان موجودات هست ، در آنجا بكلى منقطع است ، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب ميشود، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است ، آنگاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد را بطور تفصيل بيان نموده ، و پنبه اش را زده است ، از آنجمله مسئله شفاعت و پارتى بازى است ، كه درباره آن مى فرمايد: (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا، و لا يقبل منها شفاعه ، و لا يوخذ منها عدل ، و لا هم ينصرون )، (بپرهيزيد از روزى كه احدى بجاى ديگرى جزاء داده نميشود، و از او شفاعتى پذيرفته نيست ، و از او عوضى گرفته نميشود، و هيچكس از ناحيه كسى يارى نمى گردند)، و نيز فرموده : (يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه )، (روزيكه در آن نه خريد و فروشى است ، و نه رابطه دوستى ) و نيز فرموده : (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا)، (روزيكه هيچ دوستى براى دوستى كارى صورت نمى دهد)، و نيز فرموده : (يوم تولون مدبرين ، مالكم من اللّه من عاصم ) (روزيكه از عذاب مى گريزيد ولى از خدا پناه گاهى نداريد) و نيز فرموده (مالكم لا تناصرون ؟ بل هم اليوم مستسلمون )، چرا بيارى يكديگر برنميخزيد؟ بلكه آنان امروز تسليمند.
و نيز فرموده : (و يعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم و لا ينفعهم ، و يقولون هولاء شفعاونا عند اللّه ، قل اتنبون بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ؟ سبحانه و تعالى عما يشركون )، بغير خدا چيزيرا مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد، و نه سودى بايشان مى رساند، و ميگويند: اينها شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا بخدا چيزى ياد ميدهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزه و والا است خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مى پندارند)، و نيز فرموده ،(ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع )، (ستمكاران نه دوستى دارند، و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد) و نيز فرموده : (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم )، و از اين قبيل آيات ديگر، كه مسئله شفاعت و تاءثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند، (دقت فرمائيد).
اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن
و از سوى ديگر قرآن كريم با اين انكار شديدش در مسئله شفاعت ، اين مسئله را بكلى و از اصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آنرا فى الجمله اثبات مينمايد، مانند آيه : (اللّه الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ، افلا تتذكرون )،؟ (او است اللّه ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد؟!) كه مى بينيد در اين آيه بطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده : و نيز آيه : (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع )، (بغير او ولى و شفيعى برايشان نيست )، و آيه :
(قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش مال خدا است ، و نيز فرموده : (له ما فى السموات ، و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ؟ يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم )، (مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتى كند؟ او ميداند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاريكه از خود بجاى نهاده اند)، و نيز فرموده : (ان ربكم ، اللّه ، الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه )، (بدرستى پروردگار شما تنهااللّه است ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى و نيز فرموده : (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه ، بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول ، و هم بامره يعملون ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و هم من خشيته مشفقون )، (گفتند: خدا فرزندى گرفته ، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشين مى گيرند، و بامر او عمل مى كنند، و او ميداند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كه دنبال كرده هايشان ميماند، و ايشان شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)،، و نيز فرموده : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون )، (آنهائيكه مشركين بجاى خدا مى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى ميتوانند بدرگاه او شفاعت كنند، كه بحق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند).
و نيز فرموده : (لا يملكون الشفاعه ، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)، (مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كسانيكه نزد خدا عهدى داشته باشند)، و نيز فرموده ، (يومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يحيطون به علما)، (امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او بآنچه مردم كرده اند، و نيز بآنچه آثار پشت سر نهاده اند، دانا است ، و مردم باو احاطه علمى ندارند).
و نيز فرموده : (و لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له )، (شفاعت نزد او براى كسى سودى نميدهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد)، و نيز فرموده : (و كم من ملك فى السموات ، لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى ): (چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد).
طريق جمع بين دو دسته آيات
اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، يا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه ) مى كند، مانند سه آيه اول ، و يا آن را عموميت ميدهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط.
و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هيچ شكى در آن نيست ، اين استكه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مى كند، چيزيكه هست بعضى آنطور كه ديديد منحصر در خدا مى كند، و بعضى ديگر آنطور كه ديديد عموميتش مى دهد.
اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول ، شفاعت را نفى مى كرد، حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود؟ در پاسـخ ميگوئيم نسبتى كه اين دو دسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند، يكدسته علم غيب را منحصر در خدا مى كند، دسته ديگر آنرا براى غير خدا نيز اثبات نموده ، قيد رضاى خدا را شرط مى كند، دسته اول مانند آيه : (قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب )، (بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيب نميداند)، و آيه : (و عنده مفاتح الغيب ، لا يعلمها الا هو)، (نزد اوست كليدهاى غيب ، كه كسى جز خود او از آن اطلاع ندارد)، و از دسته دوم مانند آيه : (عالم الغيب ، فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى من رسول )، (خدا عالم غيب است واحدى را بر غيب خود مسلط نميسازد، مگر كسى از و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت ، نظير نسبتى است كه ميان دو دسته آيات راجع بمرگ ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق ، و تاءثير، و حكم ، و ملك ، و امثال آنست ، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود، يكجا مرگ بندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و ساير نامبرده ها را بخود نسبت ميدهد، و جائى ديگر براى غير خود اثبات مى كند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مى نمايد.
اثبات شفاعت براى غير خدا، به اذن خدا نه مستقلا
و اين اسلوب كلام ، بما مى فهماند كه بجز خدايتعالى هيچ موجودى بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست ، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا باو تمليك كرده ، حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده بطور حتم ، نيز يكنوع مشيت را براى خدا اثبات مى كند، مثلا مى فرمايد: (فاما الذين شقوا، ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا، ففى الجنه ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، عطاء غير مجذوذ)، (اما كسانيكه شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفير و شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن ) دارند، و جاودانه در آن هستند مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كند فعال است و اما كسانيكه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد - عطائى است قطع نشدنى )، ملاحظه مى فرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاى حتمى او است ، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صريحا فرموده : عطائى است قطع نشدنى ، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللّه دست بند بدست خود زده باشد، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بآن حفظ كرده ، و فرموده : (پروردگارت بآنچه اراده كند فعال است )، يعنى هر چه بخواهد مى كند.
و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد از دادن نسبت بآنچه داده ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد، و سلطنتش را نسبت بآن باطل مى كند.
از اينجا معلوم ميشود: آياتيكه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگوئيم : ناظر بشفاعت در روز قيامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفى مى كند، و ميخواهد بفرمايد: كسى در آنروز مستقل در شفاعت نيست ، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند، و آياتيكه آنرا اثبات مى كند، نخست اصالت در آنرا براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدا بشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد، پس شفاعت براى غير خدا هست ، اما با اذن خدا.
چند فصل درباره شفاعت و متعلقات آن
حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم ، ببينيم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائى دارد؟، و اين شفاعت در حق چه كسانى جارى ميشود؟ و از چه شفيعانى سر مى زند؟ و در چه زمانى تحقق مييابد؟ و اينكه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدايتعالى دارد، و از اين قبيل جزئيات آنرا در چند فصل بررسى كنيم .
فصل اول ، شفاعت چيست ؟ (تجزيه و تحليل معنى شفاعت )
معناى اجمالى شفاعت را همه ميدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى ميكنند، كه اساسش تعاون است .
و اما معناى لغوى آن به تفصيل : اين كلمه از ماده (ش - ف - ع ) است ، كه در مقابل كلمه (وتر- تك ) بكار مى رود، در حقيقت شخصى كه متوسل ، به شفيع ميشود نيروى خودش به تنهائى براى رسيدنش بهدف كافى نيست ، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده ، بآنچه ميخواهد نائل مى شود، بطوريكه اگر اينكار را نمى كرد، و تنها نيروى خود را بكار مى زد، بمقصود خود نمى رسيد، چون نيروى خودش به تنهائى ناقص و ضعيف و كوتاه بود.
و اما بحث اجتماعى آن ، و اينكه تا چه پايه معتبر است ؟ ميگوئيم : شفاعت يكى از امورى است كه ما آنرا براى رسيدن بمقصود بكار بسته ، و از آن كمك مى گيريم ، و اگر موارد استعمال آنرا آمارگيرى كنيم ، خواهيم ديد كه بطور كلى در يكى از دو مورد از آن استفاده مى كنيم ، يا در مورد جلب منفعت و خير، آنرا بكار مى زنيم ، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى ، و نه هر ضررى ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائيكه اسباب طبيعى و حوادث كونى آنرا تامين مى كند، از قبيل گرسنگى ، و عطش ، و حرارت ، و سرما، و سلامتى ، و مرض ، متوسل بشفاعت نميشويم ، وقتى گرسنه شديم بدون اينكه دست بدامن اسباب غيرطبيعى بزنيم ، خود برخاسته براى خودمان غذا فراهم مى كنيم ، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه مى كنيم .
و توسل ما باسباب غيرطبيعى ، و شفيع قرار دادن آنها، تنها در خيرات و شرورى ، و منافع و مضارى استكه اوضاع قوانين اجتماعى ، و احكام حكومت ، يا بطور خصوص ، و يا عموم ، بطور مستقيم يا غيرمستقيم ، پيش مى آورد، چون در دائره حكومت و مولويت از يكسو، و عبوديت و اطاعت از سوى ديگر، در هر حاكم و محكومى كه فرض شود احكامى از امر و نهى هست ، كه اگر محكوم و رعيت بآن احكام عمل كند، و تكليف حاكم و مولى را امتثال نمايد، آثارى از قبيل مدح زبانى ، و يا منافع مادى ، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سرپيچى كند، آثار ديگرى از قبيل مذمت زبانى ، و يا ضرر مادى ، و يا معنوى در پى دارد، پس وقتى مولائى غلام خود و يا هر كس ديگريكه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد مثلا امر بكند، و يا نهى كند، و او هم امتثال نمايد، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت كند، عقاب يا عذابى دارد، از همينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود، يكى وضع حكم و قانون ، و يكى هم وضع آثاريكه بر موافقت و مخالفت آن مترتب ميشود.
و بنابر همين اساس آسياى همه حكومتهاى عمومى و خصوصى ، و مخصوصا حكومت بين هر انسانى با زير دستش ميچرخد.
در چه مواردى انسان متوسل به شفاعت مى شود؟
بنابراين اگر انسانى بخواهد بكمالى و خيرى برسد، يا مادى و يا معنوى ، كه از نظر معيارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وى را لايق آنكمال و آن خير نمى داند، و يا بخواهد از خود شرى را دفع كند، شريكه بخاطر مخالفت متوجه او ميشود، و از سوى ديگر قادر بر امتثال تكليف ، واداى وظيفه نيست ، در اينجا متوسل بشفاعت ميشود.
و بعبارتى روشن تر، اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد كه اسباب آنرا تهيه نديده ، و از عقاب مخالفت تكليفى خلاص گردد، بدون اينكه تكليف را انجام دهد، در اينجا متوسل بشفاعت مى گردد، و مورد تاءثير شفاعت هم همينجا است ، اما نه بطور مطلق ، براى اينكه بعضى افراد هستند كه اصلا لياقتى براى رسيدن بكماليكه ميخواهند ندارند، مانند يك فرد عامى كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اينكه نه سواد دارد، و نه استعداد، و يا رابطه اى كه ميان او و آن ديگرى واسطه و شفيع شود ندارند، مانند برده اى كه بهيچ وجه نمى خواهد از مولايش اطاعت كند، و ميخواهد در عين ياغى گرى و تمردش بوسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد كه در اين دو فرض ، شفاعت سودى ندارد، چون شفاعت وسيله اى است براى تتميم سبب ، نه اينكه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء كند، و دومى را در عين ياغيگريش مقرب درگاه مولا سازد.
شرط ديگرى كه در شفاعت هست ، اين است كه تاءثير شفاعت شفيع در نزد حاكمى كه نزدش شفاعت ميشود بايد تاءثير جزافى و غير عقلايى نباشد، بلكه بايد آن شفيع چيزى را بهانه و واسطه قرار دهد كه براستى در حاكم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود، پس شفيع از مولاى حاكم نميخواهد كه مثلا مولويت خود را باطل ، و عبوديت عبد خود را لغو كند، و نيز نميخواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد، و يا آنرا بحكم ديگر نسخ نمايد، حالا يا براى همه نسخ كند، و يا براى شخص مورد فرض ، كه خصوص او را عقاب نكند.
و نيز از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براى شخص مورد فرض لغو نموده ، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند، شفاعت معنايش اين نيست ، و شفيع چنين تاءثيرى در مولويت مولا و عبوديت عبد، و يا در حكم مولا، و يا در مجازات او ندارد، بلكه شفيع بعد از آنكه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاى ديگرى شفاعت خود را مى كند، مثلا يا بصفاتى از مولاى حاكم تمسك مى كند، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگوارى ، و كرم او، و سخاوت و شرف دودمانش .
و يا بصفاتى در عبد تمسك جويد، كه آن صفات اقتضاء مى كند مولا بر او رافت ببرد، صفاتيكه عوامل آمرزش و عفو را برمى انگيزد، مانند خوارى و مسكنت و حقارت و بد حالى و امثال آن .
و يا بصفاتى كه در نفس خود شفيع هست ، مانند محبت و علاقه اى كه مولا باو دارد، و قرب منزلتش ، و علو مقامش در نزد وى ، پس منطق شفيع اين است كه ميگويد: من از تو نميخواهم دست از مولويت خود بردارى ، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشى ، و نيز نمى خواهم حكم و فرمان خودت را باطل كنى ، و يا از قانون مجازات چشم بپوشى .
بلكه ميگويم : تو با اين عظمت كه دارى ، و اين رافت و كرامت كه دارى از مجازات اين شخص چه سودى مى برى ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر كنى چه ضررى بتو مى رسد، و يا ميگويم : اين بنده تو مردى نادان است ، و اين نافرمانى را از روى نادانيش كرده ، و مردى حقير و مسكين ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمى آيد، و مثل تو بزرگوارى بامر او اعتنا نمى كند، و بآن اهميت نميدهد، و يا ميگويم : بخاطر آن مقام و منزلتى كه نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتى كه تو نسبت بمن دارى ، شفاعتم را در حق فلانى بپذير، و از عقابش رهانيده مشمول عفوش قرار ده .
از اينجا براى كسى كه در بحث دقت كرده باشد، معلوم و روشن مى گردد كه شفيع ، عاملى از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و موثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى ديگر كه عقاب را سبب شده ، حكومت و غلبه ميدهد، حال يا آن عامل همانطور كه گفتيم صفتى از صفات مولى است ، يا صفتى از صفات عبد است ، يا از صفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقويت مى كند، تا بر عامل عقوبت ، يا هر حكمى ديگر كه ميخواهد خنثايش كند، رجحان داده كفه ترازويش را سنگين تر سازد يعنى مورد عقوبت را از اين كه مورد عقوبت باشد بيرون نموده ، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد، پس ديگر حكم اولى كه همان عقوبت بود، شامل اين مورد نميشود، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حكم نيست ، نه اينكه در عين مصداق بودن ، حكم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حكم باشد، و تضادى پيش آيد، آنطور كه اسباب طبيعى بعضى با بعض ديگر تضاد پيدا نموده ، سببى با سبب ديگر معارضه نموده ، و اثرش بر اثر ديگرى غلبه مى كند، اينطور نيست ، بلكه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شر و ضرر است ، بنحو حكومت ، نه بنحو مضاده ، و تعارض .
نكته ديگريكه از اين بيان روشن ميشود، اين است كه شفاعت خودش يكى از مصاديق سببيت است ، و شخص متوسل به شفيع ، در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند، ميان مسبب و سبب دورتر، تا اين سبب جلو تاءثير آن سبب را بگيرد، اين آن نكته ايست كه از تجزيه و تحليل معناى شفاعت بنظر ما رسيد، البته شفاعتى كه خود ما بآن معتقديم ، نه هر شفاعتى .
شفاعت تكوينى و تشريعى
حال كه اين معنا روشن شد، ميگوئيم : خداى سبحان در سببيت از يكى از دو جهت مورد نظر قرار مى گيرد، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظر اول خداى سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاءثير است ، و سببيت هر سببى بالاخره باو منتهى ميشود، پس مالك على الاطلاق خلق ، و ايجاد، او است ، و همه علل و اسباب امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تكوين سببيت خدا جاى هيچ حرف نيست .
و اما از جهت دوم يعنى تشريع ، خدايتعالى به ما تفضل كرده ، در عين بلندى مرتبه اش ، خود را بما نزديك ساخته ، و براى ما تشريع دين نموده ، و در آن دين احكامى از او امر، و نواهى و غيره ، وضع كرده ، و تبعات و عقوبتهائى در آخرت براى نافرمانان معين نموده ، رسولانى براى ما گسيل داشت ، ما را بشارتها دادند، و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد، و (تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكلماته )، (كلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كه كلمات او را مبدل سازد).
حال ببينيم معناى شفاعت با كدام يك از اين دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهت اول ، يعنى جهت تكوين ، و اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند، كه بسيار واضح است ، براى اينكه هر سببى واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روى هم آنها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت ، و خلق ، و احياء، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته ، بمحتاجان آن مى رسانند.
و قرآن كريم هم اين معناى از شفاعت را تحمل مى كند، از آن جمله مى فرمايد: (له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه )، و نيز مى فرمايد: (ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه ) كه ترجمه آنها گذشت .
در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است .
انطباق شفاعت بر جهت دوم يعنى از جهت تشريع
و اما از جهت دوم ، يعنى از جهت تشريع ، در اين جهت چيزى كه ميتوان گفت ، اين استكه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل كه كرديم ، در اين مورد هم صادق است ، و هيچ محذورى در آن نيست ، و آيه : (يومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا) و آيه (لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له ) و آيه (لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى ) و آيه : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) و آيه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) كه ترجمه هاى آنها در اول بحث گذشت با اين شفاعت ، يعنى شفاعت در مرحله تشريع منطبقند.
براى اينكه اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائى ، شفاعت (يعنى شافع بودن ) را براى عده اى از بندگان خدا از قبيل ملائكه ، و بعضى از مردم ، اثبات مى كند، البته بشرط اذن و بقيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است ، يعنى با همين كلامش دارد شفاعت را به بعضى از بندگانش تمليك مى كند، و ميتواند بكند، چون (له الملك و له الامر).
پس اين بندگان كه خدا مقام شفاعت را بآنان داده ، ميتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا، و ساير صفات علياى او تمسك نموده ، بنده اى از بندگان خدا را كه گناه گرفتارش كرده ، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاى عقوبت را كه شامل او شده ، از او برگردانند، و در اين صورت ديگر از مورد حكم عقوبت بيرون گشته ، ديگر مصداق آن حكم نيست ، و قبلا هم روشن كرديم ، كه تاءثير شفاعت از باب حكومت است ، نه از باب تضاد و تعارض ، و اين مطلب با گفتار خود خدايتعالى كه مى فرمايد: (فاولئك يبدل اللّه سياتهم حسنات )، خدا گناهان ايشان را مبدل بحسنه مى كند كاملا روشن و بى اشكال ميشود.
چون بحكم اين آيه خدا ميتواند عملى را با عملى ديگر معاوضه كند، همچنانكه ميتواند يك عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده : (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، (و بآنچه كه عمل كرده اند مى پردازيم ، و آنرا هيچ و پوچ مى كنيم )، و نيز خودش فرموده : (فاحبط اعمالهم )، (پس اعمالشان را بى اثر كرد) و نيز همو فرموده (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم )، (اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان صغيره شما را محو مى كنيم ) الخ و نيز فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء)، (خدا اين گناه را نمى آمرزد كه بوى شرك بورزند، و گناهان پائينتر از آنرا از هر كس بخواهد مى آمرزد) و اين آيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است ، براى اينكه ايمان و توبه شرك قبلى راهم جبران نموده ، آنرا مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا مى كند.
و نيز همانطور كه ميتواند عملى را مبدل بعملى ديگر كند، ميتواند عملى اندك را بسيار كند، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : (اولئك يوتون اجرهم مرتين ، (اينان اجرشان دو برابر داده ميشود) و نيز فرموده : (من جاء بالحسنه ، فله عشر امثالها)، (هر كس كار نيكى كند، ده برابر مثل آنرا خواهد داشت )
و نيز همانطور كه ميتواند عملى را با عملى ديگر مبدل نموده ، و نيز عملى اندك را بسيار كند، همچنين ميتواند عملى را كه معدوم بوده ، موجود سازد، كه در اين باره فرموده : (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم ، و ما التناهم من عملهم من شى ء، كل امرء بما كسب رهين )، (كسانيكه ايمان آوردند، و ذريه شان نيز از ايشان پيروى نموده ، ايمان آوردند، ما ذريه شانرا بايشان ملحق مى كنيم ، و ايشانرا از هيچيك از اعمالى كه كردند محروم و بى بهره نمى سازيم ، كه هر مردى در گرو عملى است كه كرده ) و اين همان لحوق و الحاق است ، و مثلا كسانيكه عمل آباء نداشته اند، داراى عمل مى كند، و سخن كوتاه اينكه خدا هر چه بخواهد ميتواند انجام دهد، و هر حكمى كه بخواهد ميراند.
بله ، اين هم هست ، كه او هر چه را بكند بخاطر مصلحتى مى كند كه اقتضاى آنرا داشته باشد، و بخاطر علتى انجام ميدهد، كه بين او و عملش واسطه است ، وقتى چنين است ، چه مانعى دارد كه يكى از آن مصلحت ها و يكى از آن علت ها شفاعت شافعانى چون انبياء و اولياء و بندگان مقرب او باشد، هيچ مانعى بذهن نميرسد، و هيچ جزاف و ظلمى هم لازم نمى آيد.
در حقيقت شفيع الاطلاق خداوند متعال است
از اينجا روشن شد كه معناى شفاعت البته منظور از آن شافعيت است بر حسب حقيقت در حق خدايتعالى نيز صادق است ، چون هر يك از صفات او واسطه بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع على الاطلاق او است ، همچنانكه خودش بصراحت فرموده : (قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش از خداست )، و نيز فرموده : (مالكم من دونه من ولى و لا شفيع )، بگو شما بغير خدا سرپرست و شفيعى نداريد)، و باز فرموده : (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع )، (ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستى ندارند).
و غير خدايتعالى هر كس شفيع شود، و داراى اين مقام بگردد، باذن او، و به تمليك او شده است ، كه البته اين نيز هست ، و با بيانات گذشته ما مسلم شد، كه در درگاه خدا تا حدودى شفاعت بكار هست ، و اشخاصى از گنه كاران را شفاعت مى كنند، و اينكه گفتيم : تا حدودى ، براى اين بود كه خاطر نشان سازيم شفاعت تا آن حدى كه محذورى ناشايسته بساحت كبريائى خدائيش نياورد، ثابت است و ممكن است اين معنا را به بيانى روشن تر تقريب كرده گفت : ثواب و پاداش دادن به نيكوكار حقيقتى است كه عقل آنرا صحيح دانسته و حق بنده نيكوكار ميداند، حقى كه بگردن مولا ثابت شده همچنانكه عقاب و امساك كردن از رحمت به بنده مجرم را حقى براى مولى ميداند، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقى هست و آن اين است كه عقل ابطال حق غير را صحيح نميداند چون ظلم است و اما ابطال حق خويش و صرفنظر كردن از آنرا قبيح نمى شمارد و بنابراين عقل جائز ميداند كه مولائى بخاطر شفاعت شفيعى از عقاب بنده اش و يا امساك رحمت باو كه حق خود مولا است ، صرفنظر كند، و حقيقت شفاعت هم همين است .
فصل دوم ، اشكال هائى كه در مساءله شفاعت بنظر مى رسد و پاسـخ هاى آنه
2- اشكالهائى كه در مسئله شفاعت بنظر مى رسد، و پاسـخ از آنها.
خواننده عزيز از مطالب گذشته اين معنا را بدست آورد: كه شفاعت از نظر قرآن تا حدى - نه بطور مطلق ، و بى قيد و شرط - ثابت است ، و نميتوان آنرا بكلى انكار نمود، و بزودى نيز خواهد ديد كه كتاب و سنت هم بيش از اين مقدار اجمالى را اثبات نمى كند، بلكه اگر از كتاب و سنت هم چشم پوشى كنيم ، و در معناى خود اين كلمه دقت كنيم ، خواهيم ديد كه خود كلمه نيز باين معنا حكم مى كند، براى اينكه همانطور كه گفتيم ، برگشت شفاعت بحسب معنا باين است كه كسى واسطه در سببيت و تاءثير شود، و معنا ندارد كه چيزى على الاطلاق ، و بدون هيچ قيد و شرطى سببيت و تاءثير داشته باشد، خوب ، وقتى خود سبب و تاءثير، قيد و شرط دارد، واسطه آن نيز مقيد بآن قيد و شرط نيز هست ، همانطور كه معنا ندارد چيزى كه فى الجمله سبب دارد، بدون هيچ قيدى و شرطى سبب براى همه چيز شود، و يا مسببى مسبب براى هر نوع سبب بگردد، زيرا اين حرف مستلزم بطلان سببيت است ، كه بضرورت و بداهت باطل است ، همچنين معنا ندارد كه واسطه ايكه فى الجمله ، و با قيد و شرطهائى ميتواند شفيع در بين يك سبب و يك مسبب شود، بدون هيچ قيد و شرطى واسطه در ميانه همه اسباب ، و همه مسببات شود.
اينجاست كه امر بر منكرين شفاعت مشتبه شده ، خيال كرده اند قائلين بشفاعت هيچ قيدى و شرطى براى آن قائل نيستند، و لذا اشكال هائى كرده اند، و با آن اشكالهاى خود خواسته اند يك حقيقت قرآنى را بدون اينكه مورد دقت قرار داده ، در مقام برآيند ببينند از كلام خدا چه استفاده ميشود، باطل جلوه دهند، و اينك بعضى از آن اشكالها از نظر خواننده مى گذرد.
اشكال اول : مخالف شفاعت با حكم اولى خداوند
يكى از آن اشكالها اينستكه بعد از آنكه خدايتعالى در كلام مجيدش براى مجرم در روز قيامت عقابهائى معين نموده ، و برداشتن آن عقاب يا عدالتى از خداست ، و يا ظلم است ، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشريع آن حكمى كه مخالفتش عقاب مى آورد، در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لايق ساحت مقدس خدايتعالى نيست ، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است ، چون تشريع حكمى كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده ، پس در خواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست ، و اين درخواست جاهلانه است ، و ساحت مقدس انبياء از مثل آن منزه است .
ما از اين اشكال بدو جور پاسـخ ميدهيم ، يكى نقضى ، و يكى حلى ، اما جواب نقضى اين است كه بايشان ميگوئيم : شما درباره اوامر امتحانى خدا چه ميگوئيد؟ آيا رفع حكم امتحانى - مانند جلوگيرى از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول - ماموريت ابراهيم بكشتن او - هر دو عدالت است ؟ يا يكى ظلم و ديگرى عدالت است ؟ چاره اى جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است ، و حكمت در آن آزمايش و بيرون آوردن باطن و نيات درونى مكلف ، و يا بفعليت رساندن استعدادهاى او است ، در مورد شفاعت هم ميگوئيم : ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم باايمان را نجات دهد، ولى در ظاهر احكامى مقرر كرده ، و براى مخالفت آنها عقاب هائى معين نموده ، تا كفار بكفر خود هلاك گردند، و مؤمنان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند، و گنه كاران بوسيله شفاعت بآن نجاتى كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند، هر چند كه نجات از بعضى انواع عذابها، يا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى ديگر از عذابها، از قبيل حول و وحشت برزخ ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند، كه در اينصورت هم آن حكمى كه در اول مقرر كرد، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از كسانيكه مخالفت كردند عدالت بوده است ، اين بود جواب نقضى از اشكال .
و اما جواب حلى آن ، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت ، وقتى مغاير با حكم اولى خداست ، و آنگاه آن سوال پيش مى آيد كه كداميك عدل است ، و كدام ظلم ؟ كه اين برطرف شدن عقاب بوسيله شفاعت ، نقض حكم و ضد آن باشد، و يا نقض آثار و تبعات آن حكم باشد، آن تبعات و عقابى كه خود خدا معين كرده ، ولى خواننده عزيز توجه فرمود، كه گفتيم : شفاعت نه نقض اصل حكم است ، نه نقض آن عقوبتى كه براى مخالفت آن حكم معين كرده اند، بلكه شفاعت نسبت بحكم و عقوبت نامبرده ، حكومت دارد، يعنى مخالفت كننده و نافرمانى كننده را، از مصداق شمول عقاب بيرون مى كند، و او را مصداق شمول رحمت ، و يا صفتى ديگر از صفات خدايتعالى ، از قبيل عفو، و مغفرت ميسازد، كه يكى از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است .
اشكال دوم : مخالفت شفاعت با سنت الهيه - نقض غرض - ترجيح بلا مرجع
دومين اشكالى كه بمسئله شفاعت كرده اند، اينستكه سنت الهيه بر اين جريان يافته ، كه هيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حكمى براند، آن حكم را بيك نسق و در همه مواردش اجراء كند، و استثنائى بآن نزند، اسباب و مسبباتى هم كه در عالم هست ، بر طبق همين سنت جريان دارد، همچنانكه خدايتعالى فرموده : (هذا صراط على مستقيم ، ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، و ان جهنم لموعدهم اجمعين )، (اين صراط من است ، و بر من است كه آنرا مستقيم نگهدارم ، بدرستى تو بر بندگان من سلطنتى ندارى ، مگر كسيكه خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پيروى كند، كه جهنم ميعادگاه همه آنان است )، و نيز فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله )، و بدرستى اينستكه صراط من ، در حاليكه مستقيم است ، پس او را پيروى كنيد، و دنبال هر راهى نرويد، كه شما را از راه خدا پراكنده مى سازد)، و نيز فرموده : (فلن تجد لسنه اللّه تبديلا، و لن تجد لسنه اللّه تحويلا)، (هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت ).
و مسئله شفاعت و پارتى بازى ، اين هم آهنگى و كليت افعال ، و سنت هاى خداى را بر هم مى زند، چون عقاب نكردن همه مجرمين ، و رفع عقاب از همه جرمهاى آنان ، نقض غرض مى كند، و نقض غرض از خدا محال است ، و نيز اينكار يك نوع بازى است ، كه قطعا با حكمت خدا نميسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضى گنه كاران ، آنهم در بعضى گناهان قبول كند، لازم مى آيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى ، و بلكه چند گونگى پيدا كند - كه قرآن آنرا نفى مى كند.
چون هيچ فرقى ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست ، كه شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرى نپذيرد، و نيز هيچ فرقى ميان جرم ها و گناهان نيست ، همه نافرمانى خدا، و در بيرون شدن از زىّبندگى مشتركند، آنوقت شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرى نپذيرد، يا از بعضى گناهان بپذيرد، و از بعضى ديگر نپذيرد، ترجيح بدون جهت و محال است .
اين زندگى دنيا و اجتماعى ما است كه شفاعت و امثال آن در آن جريان مى يابد، چون اساس آن و پايه اعمالى كه در آن صورت ميدهيم ، هوا و اوهامى است كه گاهى درباره حق و باطل بيك جور حكم مى كند و در حكمت و جهالت بيك جور جريان مى يابد.
پاسـخ اين اشكال
در جواب از اين اشكال ميگوئيم : درست است كه صراط خدايتعالى مستقيم ، و سنتش واحد است ، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف ، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خدايتعالى ، مثلا صفت تشريع و حكم او نيست ، تا در نتيجه هيچ حكمى از موردش ، و هيچ جزا و كيفر حكمى از محلش تخلف نكند، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد، بلكه اين سنت واحد، قائم است بر آنچه كه مقتضاى تمامى صفات او است ، آن صفاتيكه ارتباط باين سنت دارند، (هر چند كه ما از درك صفات او عاجزيم ).
توضيح اينكه خداى سبحان واهب ، و افاضه كننده تمامى عالم هستى ، از حياة ، و موت ، و رزق ، و يا نعمت ، و يا غير آنست ، و اينها امورى مختلف هستند، كه ارتباطشان با خداى سبحان على السواء و يكسان نيست ، و بخاطر يك رابطه به تنهائى نيست ، چون اگر اينطور بود، لازم مى آمد كه ارتباط و سببيت بكلى باطل شود، آرى خدايتعالى هيچ مريضى را بدون اسباب ظاهرى ، و مصلحت مقتضى ، شفا نميدهد، و نيز براى اينكه خدائى است مميت و منتقم و شديدالبطش ، او را شفا نمى بخشد، بلكه از اين جهت كه خدائى است رؤ ف و رحيم و منعم و شافى و معافى او را شفا ميدهد.
و يا اگر جبارى ستمگر را هلاك مى كند، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد، و نيز از اين جهت نيست كه رؤ ف و رحيم به آن ستمگر است ، بلكه از اين جهت او را هلاك مى كند، كه خدائى است منتقم ، و شديد البطش ، و قهار مثلا، و همچنين هر كارى كه مى كند بمقتضاى يكى از اسماء و صفات مناسب آن مى كند، و قرآن باين معنا ناطق است ، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى كه در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت ميدهد، از جهت يك يا چند صفتيكه مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است ، و نوعى تلاوم و ائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست .
و بعبارتى ديگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خيراتيكه در آن هست مربوط بخدايتعالى ميشود.
حال كه اين معنا معلوم شد، خواننده متوجه گرديد، كه مستقيم بودن صراط، و تبدل نيافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بآنچه كه از فعل و انفعال و كسر و انكسارهاى ميان حكمت ها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل ميشود، نه نسبت به مقتضاى يك مصلحت .
اگر در حكمى كه خدا جعل كرده ، تنها مصلحت و علت جعل آن ، مؤ ثر باشد، بايد حكم او نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤمن و كافر فرق نكند، و حال آنكه مى بينيم فرق پيدا مى كند، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباب بسيارى ديگر هست ، كه بسا ميشود توافق و دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب و عوامل ، چيزى را اقتضاء كند، كه مخالف اقتضاى عاملى ديگر باشد، (دقت بفرمائيد).
پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از كسى برداشته شود، هيچ اختلاف و اختلالى در سنت جارى خدا لازم نيامده ، و هيچ انحرافى در صراط مستقيم او پديد نمى آيد، براى اينكه گفتيم : شفاعت اثر يك عده از عوامل ، از قبيل رحمت ، و مغفرت ، و حكم ، و قضاء، و رعايت حق هر صاحب حق ، و فصل القضاء است .
اشكال سوم : شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا كه محال است مى باشد
سومين اشكالى كه بمسئله شفاعت شده ، اين است كه شفاعتى كه در بين مردم معروف است ، اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده كرده ، و بدان حكم نموده كارى را صورت دهد، و يا كارى را ترك كند، و چنين شفاعتى و مولاى عادل هرگز چنين كارى نميكند، و حاكم عادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود، مگر آن كه اطلاعات تازه ترى پيدا كند، و بفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده ، آنگاه برخلاف حكم اولش حكمى كند، و يا بر خلاف رويه اولش روشى پيش بگيرد.
بلكه اگر حاكمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مى پذيرد، چون دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهم تر از رعايت عدالت است ، و لذا با علم باينكه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلك عدالت را زير پا مى گذارد، و شفاعت او را مى پذيرد، و از آنجائيكه هم خطاى حكم ، و هم ترجيح ظلم بر عدالت ، از خدايتعالى محال است ، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او ازلى و لا يتغير است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است .
قبول شفاعت از خداوند از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست
جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خدايتعالى نه از باب تغير اراده او است ، و نه از باب خطا و دگرگونى حكم سابق او، بلكه از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست ، توضيح اينكه خداى سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفى بخود مى گيرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم ميدهند، و در او آن حال را پديد مى آورند، خدا هم در آنحال درباره او اراده اى مى كند، سپس در زمانى ديگر حال ديگرى بر خلاف حال اول بخود مى گيرد، چون اسباب و شرائط ديگرى پيش مى آيد، لذا خدا هم ، در حال دوم اراده اى ديگر درباره او مى كند، (كل يوم هو فى شاءن )، (خدا در هر روزى شاءنى و كارى دارد، همچنانكه خودش فرموده : (يمحو الله ما يشاء و يثبت ، و عنده ام الكتاب )، (هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد او است ام الكتاب )، و نيز فرموده : (بل يداه مبسوطتان ، ينفق كيف يشاء)، (بلكه دستهاى او باز است ، هر جور بخواهد انفاق مى كند).
مثالى كه مطلب را روشن تر سازد، اين استكه ما ميدانيم كه هوا بزودى تاريك ميشود، و ديگر چشم ما جائى را نمى بيند، با اينكه احتياج بديدن داريم ، و اين را ميدانيم كه دنبال اين تاريكى دوباره آفتاب طلوع مى كند، و هوا روشن ميشود، لاجرم اراده ما تعلق مى گيرد، باينكه هنگام روى آوردن شب ، چراغ را روشن كنيم ، و بعد از تمام شدن شب آنرا خاموش سازيم ، آيا در اين مثل ، علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ، پس دگرگونگى از معلوم و مراد ما است ، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و اراده ما تخلف كرده ، و اين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته ، و بنا نيست كه هر معلومى بر هر علمى و هر اراده اى بر هر مرادى منطبق شود.
بله آن تغير علم و اراده كه از خدايتعالى محال است ، اين است كه با بقاى معلوم و مراد، بر حاليكه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، كه از آن تعبير به خطا و فسخ مى كنيم ، همچنانكه در خود ما انسانها بسيار پيش مى آيد، كه معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقى است ، ولى علم و اراده ما تغيير مى كند، مثل اينكه شبحى را از دور مى بينيم ، و حكم مى كنيم كه انسانى است دارد مى آيد، ولى چون نزديك ميشود، مى بينيم كه اسب است ، و اين اسب از همان اول اسب بود، ولى علم ما باينكه انسان است دگرگون شد، و يا تصميم مى گيريم كارى را كه داراى مصلحت تشخيص داده ايم انجام دهيم ، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت بر خلاف آنست ، لاجرم فسخ عزيمت نموده ، اراده خود را عوض مى كنيم .
اينگونه دگرگونى در علم و اراده ، از خدايتعالى محال است ، و همانطور كه توجه فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن ، از اين قبيل نيست .
اشكال چهارم : وعده شفاعت دادن باعث جراءت مردم بر معصيت مى شود
اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن ، و تبليغ انبياء اين وعده را بآنان ، باعث جرات مردم بر معصيت ، و وادارى آنان بر هتك حرمت محرمات خدائى است ، و اين با يگانه غرض دين ، كه همان شوق بندگان بسوى بندگى و اطاعت است ، منافات دارد، بناچار آنچه از آيات قرآن و روايات درباره شفاعت وارد شده ، بايد بمعنائى تاءويل شود، تا مزاحم با اين اصل بديهى نشود.
جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم ، يكى نقضى و يكى حلى ، اما جواب نقضى ، اينكه شما درباره آياتى كه وعده مغفرت ميدهد چه مى گوئيد؟ عين آن اشكال در اين آيات نيز وارد است ، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جرى مى كند، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامى گناهان سواى شرك ميسازد، مانند آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)، (خدا اين گناه را نمى آمرزد كه بوى شرك بورزند، ولى پائين تر از شرك را از هر كس بخواهد مى آمرزد)، و اين آيه بطوريكه در سابق هم گفتيم مربوط بغير مورد توبه است ، چون اگر درباره مورد توبه بود استثناء شرك صحيح نبود، چون توبه و اما جواب حلى ، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء، وقتى مستلزم جرئت و جسارت مردم ميشود، و آنان را بمعصيت و تمرد وا مى دارد، كه اولا مجرم را و صفات او را معين كرده باشد، و يا حداقل گناه را معين نموده ، فرموده باشد كه چه گناهى با شفاعت بخشوده ميشود، و طورى معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود، و آيات شفاعت اينطور نيست ، اولا خيلى كوتاه و سر بسته است ، و در ثانى شفاعت را مشروط بشرطى كرده ، كه ممكن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشيت خدا است .
و ثانيا شفاعت در تمامى انواع عذابها، و در همه اوقات مؤ ثر باشد، باينكه بكلى گناه را ريشه كن كند.
مثلا اگر گفته باشند: كه فلان طائفه از مردم ، و يا همه مردم ، در برابر هيچيك از گناهان عقاب نميشوند، و ابدا از آنها مؤ اخذه نمى گردند، و يا گفته باشند: فلان گناه معين عذاب ندارد، و براى هميشه عذاب ندارد، البته اين گفتار بازى كردن با احكام و تكاليف متوجه بمكلفين بود.
و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند، بطوريكه واجد آن دو شرط بالا نباشد، يعنى معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهانى ، و در حق چه گنه كارانى مؤ ثر است ، و ديگر اينكه عقابى كه با شفاعت برداشته ميشود، آيا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است ، يا در بعضى اوقات و بعضى گناهان ؟.
در چنين صورتى ، هيچ گنه كارى خاطر جمع از اين نيست كه شفاعت شامل حالش بشود، در نتيجه جرى بگناه و هتك محارم الهى نميشود، بلكه تنها اثرى كه وعده شفاعت در افراد دارد، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان و جرائم خود را مى بيند و مى شمارد، يكباره دچار نوميدى و ياءس از رحمت خدا نگردد.
علاوه بر اينكه در آيه : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم )، مى فرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما گناهان صغيره شما را مى بخشيم ، وقتى چنين كلامى از خدا، و چنين وعده اى از او صحيح باشد، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد: اگر ايمان خود را حفظ كنيد، بطوريكه در روز لقاء با من ، با ايمان سالم نزدم آئيد، من شفاعت شافعان را از شما مى پذيرم ؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كه حرام شده اند، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند، و سرانجام آدمى را بشرك مى كشانند، كه در اين باره فرموده : (فلا ياءمن مكر اللّه الا القوم الخاسرون )، (از مكر خدا ايمن نمى شوند مگر مردم زيانكار) و نيز فرموده : (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون )، (نه ، واقع قضيه ، اين است كه گناهانى كه كرده اند، در دلهاشان اثر نهاده ، و دلها را قساوت بخشيده ) و نيز فرموده : (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ، ان كذبوا بآيات اللّه )، (سپس عاقبت كسانيكه مرتكب زشتى ها ميشدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند) و چه بسا اين وعده شفاعت ، بنده خدايرا وادار كند باينكه بكلى دست از گناهان بردارد، و براه راست هدايت شود، و از نيكوكاران گشته ، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود، و اين خود از بزرگ ترين فوائد شفاعت است .
اين در صورتى بود كه گفتيم : كه گنه كار را معين كند، و نه گناه را، و همچنين اگر گنه كار مشمول شفاعت را معين بكند، و يا گناه قابل شفاعت را معين بكند، ولى باز اين استخوان را لاى زخم بگذارد، كه اين شفاعت از بعضى درجات عذاب ، و يا در بعضى اوقات فائده دارد، در اينصورت نيز شفاعت باعث جراءت و جسارت مجرمين نميشود، چون باز جاى اين دلهره هست ، كه ممكن است تمامى عذابهاى اين گناهى كه ميخواهم مرتكب شوم ، مشمول شفاعت نشود.
و قرآن كريم درباره خصوص مجرمين ، و خصوص گناهان قابل شفاعت ، اصلا حرفى نزده و نيز در رفع عقاب هيچ سخنى نگفته ، بجز اينكه فرموده : به بعضى اجازه شفاعت ميدهيم ، و شفاعت بعضى را مى پذيريم ، كه توضيحش بزودى خواهد آمد، انشاءاللّه تعالى ، پس اصلا اشكالى بشفاعت قرآن وارد نيست .
اشكال پنجم : هيچيك از عقل و كتاب و سنت دلالت بر شفاعت نمى كنند
اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادى ديگر، بايد بدلالت يكى از ادله سه گانه و عقل و كتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمى ، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتى بازى را نميدهد، و يا اگر هم بدهد، تنها ميگويد: چنين چيزى ممكن است ، ولى ديگر نميگويد كه چنين چيزى واقع هم شده .
و اما كتاب ، يعنى آيات قرآن ؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده ، هيچ دلالتى ندارد بر اينكه چنين چيزى واقع هم ميشود، چون در اين مسئله آياتى هست كه بطور كلى شفاعت را انكار مى كند، مانند آيه : (لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه )، (نه خريد و فروشى در روز قيامت هست ، نه دوستى ، و نه شفاعت ) و آياتى ديگر هست كه منفعت شفاعت را نفى مى كند، مانند آيه (فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، (پس شفاعت شافعان سودى بايشان نمى بخشد)، و آياتى ديگر هست كه آنرا مشروط باذن خدا مى كند، مانند آيه (الا من بعد اذنه )، و آيه (الا لمن ارتضى )، و مثل اين استثناءها، يعنى استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا، تا آنجا كه از قرآن كريم و اسلوب كلامى آن معهود است ، براى افاده نفى قطعى است ، ميخواهد بفرمايد: اصلا شفاعتى نيست ، چون هر چه هست اذن و مشيت خداى سبحان است ، مانند آيه (سنقرئك فلا تنسى ، الا ما شاءاللّه )، (بزودى بخواندنت در مى آوريم ، پس فراموش نخواهى كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد) يعنى هيچ فراموش نمى كنى ، و آيه (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك )، (جاودانه در آن هستند، مادام كه آسمان و زمين برقرارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد) پس در قرآن كريم هيچ آيه اى كه بطور قطع و صريح دلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم .
و اما سنت . در روايات هم آنچه درباره خصوصيات شفاعت وارد شده ، قابل اعتماد نيست ، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديم دلالت ندارد، پس نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه كتاب ، و نه سنت .
پاسـخ از اين اشكال
جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتى كه در آن شفاعت را نفى مى كند، وضعش را بيان كرديم ، و خواننده گرامى متوجه شد كه آن آيات ، شفاعت را بكلى انكار نمى كند، بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاى خدا را انكار مى كند، و اما آن آياتيكه منفعت شفاعت را انكار مى كرد، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده ، ميگوئيم : اتفاقا آن آيات ، شفاعت را اثبات مى كند، نه نف ى ، براى اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه معينى از مجرمين را از شفاعت نفى مى كند، نه انتفاع تمامى طوائف را.
و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه (شافعين ) اضافه شده ، و فرموده شفاعت شافعين سودى بايشان نميدهد، و نفرموده : (و لا تنفعهم الشفاعه )، آخر فرق است بين اينكه كسى بگويد (فلا تنفعهم الشفاعه )، و بين اينكه بگويد: (فلا تنفعهم شفاعه الشافعين )، براى اينكه مصدر وقتى اضافه شد، بر وقوع فعل در خارج دلالت مى كند، و مى فهماند كه اين فعل در خارج واقع شده ، بخلاف صورت اول ، و بر اين معنا شيخ عبد القاهر در كتاب دلائل الاعجاز تصريح كرده ، پس جمله (شفاعه الشافعين ) دلالت دارد بر اينكه بطور اجمال در قيامت شفاعتى واقع خواهد شد، ولى اين طائفه از آن بهره نمى برند.
از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع ، در جمله (شفاعه الشافعين ) نيز دلالت دارد بر اينكه شفاعتى خواهد بود، همچنانكه جمله : (كانت من الغابرين )، از باقى ماندگان بود، دلالت دارد بر اينكه كسانى در عذاب باقى ماندند، و جمله (و كان من الكافرين ) و جمله (و كان من الغاوين )، و جمله (لا ينال عهدى الظالمين )، و امثال اينها دلالت بر اين معنا دارد، و گرنه تعبير به صيغه جمع كه ميدانيم معنائى زائد بر معناى مفرد دارد، لغو مى بود، پس جمله (فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، از آياتى است كه شفاعت را اثبات مى كند، نه نفى .
و اما آياتيكه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا مى كند، مانند جمله (الا باذنه )، و جمله (الا من بعد اذنه )، دلالتش بر اينكه چنين چيزى واقع ميشود، قابل انكار نيست ، چون عارف باسلوب هاى كلام ميداند، كه مصدر وقتى اضافه شد، دلالت بر وقوع مى كند، و همچنين اينكه گفته اند: جمله (الا باذنه ) و جمله (الا لمن ارتضى ) بيك معنا است ، و هردو بمعناى (مگر آنكه خدا بخواهد است )، اشتباه است ، و نبايد بآن اعتناء كرد. علاوه بر اينكه استثناءهائى كه در مورد شفاعت شده ، بيك عبارت نيست ، بلكه بوجوه مختلفى تعبير شده ، يكى فرموده : (الا باذنه )، و يكجا (الا من بعد اذنه ) يكجا، (الا لمن ارتضى )، يكجا (الا من شهد بالحق و هم يعلمون )، و امثال اينها، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد، و آن يك معنا عبارت باشد از مشيت (خواست خدا)، آيا اين حرف را در آيه : (الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) نيزميتوان زد؟ و آيا ميتوان گفت : (مگر كسيكه بحق شهادت دهد و با علم باشد)، بمعناى (مگر باذن خداست )؟!
و وقتى چنين چيزى را ممكن نباشد بگوئيم ، پس آيا مراد باين جمله صرف سهل انگارى در بيان است ؟ آنهم از خدايتعالى ؟ با اينكه چنين نسبتى را بمردم كوچه و محله نميتوان داد، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ خدا نسبت داد؟ قرآنى كه بليغ تر از آن در همه عالم كلامى نيست !.
پس حق اينستكه آيات قرآنى شفاعت را اثبات مى كند، چيزيكه هست همانطور كه گفتيم بطور اجمال اثبات مى كند، نه مطلق ، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالت قرآن است ، كه انشاءاللّه رواياتش را خواهيد ديد.
اشكال ششم : قرآن كريم دلالت صريح برفع عقاب بوسيله شفاعت ندارد
اينك آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد بر اينكه شفاعت ، عقابى را كه روز قيامت و بعد از ثبوت جرم بر مجرمين ثابت شده برميدارد، بلكه تنها اين مقدار را ثابت مى كند، كه انبياء جنبه شفاعت و واسطگى را دارند، و مراد بواسطگى انبياء، اين است كه اين حضرات بدان جهت كه پيغمبرند، بين مردم و بين پروردگارشان واسطه مى شوند، احكام الهى را بوسيله وحى مى گيرند، و در مردم تبليغ مى كنند، و مردم را بسوى پروردگارشان هدايت مى كنند، و اين مقدار دخالت كه انبياء در سرنوشت مردم دارند، مانند بذرى است كه بتدريج سبز شود، و نمو نمايد، و منشاء قضا و قدرها، و اوصاف و احوالى بشود، پس انبياء عليهم السلام شفيعان مؤمنين اند، چون در رشد و نمو و هدايت و برخوردارى آنان از سعادت دنيا و آخرت دخالت دارند، اين است معناى شفاعت .
جواب اين اشكال اين است كه ما نيز در معناى از شفاعت كه شما بيان كرديد حرفى نداريم ، لكن اين يكى از مصاديق شفاعت است ، نه اينكه معنايش منحصر بدان باشد، كه در سابق بيان معانى شفاعت گذشت ، دليل بر اينكه معناى شفاعت منحصر در آن نيست ، علاوه بر بيان گذشته ، يكى آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) است ، كه ترجمه اش گذشت ، و در بيانش گفتيم : اين آيه در غير مورد ايمان و توبه است ، در حاليكه اشكال كننده با بيان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبياء از مسير دعوت بايمان و توبه كرد، و آيه نامبرده اين انحصار را قبول ندارد، مى فرمايد: مغفرت از غير مسير ايمان و توبه نيز هست .
اشكال هفتم : آيات مربوط به شفاعت از متشابهات اند و بايد مسكوت گذاشته شوند
اينكه اگر راه سعادت بشرى را با راهنمائى عقل قدم بقدم طى كنيم ، هرگز بچيزى بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنميخوريم ، و آيات قرآنى اگر بطور صريح آنرا اثبات مى كرد، چاره اى نداشتيم جز اينكه آنرا بر خلاف داورى عقل خود، و بعنوان تعبد بپذيريم ، اما خوشبختانه آيات قرآنى مربوط بشفاعت ، صريح در اثبات آن نيستند، يكى بكلى آنرا نفى مى كند، و جائى ديگر اثبات مينمايد، يكجا مقيد مى آورد، جائى ديگر مطلق ذكر مى كند، و چون چنين است ، پس هم بمقتضاى دلالت عقل خودمان ، و هم بمقتضاى ادب دينى ، جا دارد آيات نامبرده را كه از متشابهات قرآن است ، مسكوت گذاشته ، علم آنها را بخدايتعالى ارجاع دهيم ، و بگوئيم ما در اين باره چيزى نمى فهميم .
جواب اين اشكال هم اين استكه آيات متشابه وقتى ارجاع داده شد بآيات محكم ، خودش نيز محكم ميشود، و اين ارجاع چيزى نيست كه از ما بر نيايد، و نتوانيم از محكمات قرآن توضيح آنرا بخواهيم ، همچنانكه در تفسير آيه ايكه آيات قرآن را بدو دسته محكم و متشابه تقسيم مى كند، يعنى آيه هفتم از سوره آل عمران ، بحث مفصل اين حقيقت خواهد آمد انشاءاللّه تعالى .
3- شفاعت درباره چه كسانى جريان مى يابد؟
خواننده گرامى از بيانيكه تاكنون درباره اين مسئله ملاحظه فرمود، فهميد، كه تعيين اشخاصى كه درباره شان شفاعت ميشود، آنطور كه بايد با تربيت دينى سازگارى ندارد، و تربيت دينى اقتضاء ميكند كه آنرا بطور مبهم بيان كنند، همچنانكه قرآن كريم نيز آنرا مبهم گذاشته ، مى فرمايد: (كل نفس بما كسبت رهينه ، الا اصحاب اليمين ، فى جنات يتسائلون ، عن المجرمين ما سلككم فى سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين ، و لم نك نطعم المسكين ، و كنا نخوض مع الخائضين ، و كنا نكذب بيوم الدين ، حتى اتينا اليقين ، فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، هر كسى گروگان كرده خويش است ، مگر اصحاب يمين ، كه در بهشتها قرار دارند، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته ، مى پرسند: چرا دوزخى شديد؟ ميگويند: ما از نمازگزاران نبوديم ، و بمسكينان طعام نمى خورانديم ، و هميشه با جستجوگران در جستجو بوديم ، و روز قيامت را تكذيب مى كرديم ، تا وقتى كه يقين بر ايمان حاصل شد، در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودى براى آنان ندارد).
در اين آيه مى فرمايد: در روز قيامت هر كسى مرهون گناهانى است كه كرده ، و بخاطر خطايائى كه از پيش مرتكب شده ، بازداشت ميشود، مگر اصحاب يمين ، كه از اين گرو آزاد شده اند، و در بهشت مستقر گشته اند، آنگاه مى فرمايد: اين طائفه در عين اينكه در بهشتند، مجرمين را كه در آنحال در گرو اعمال خويشند، مى بينند، و از ايشان در آنهنگام كه در دوزخند مى پرسند، و ايشان به آن علت ها كه ايشانرا دوزخى كرده اشاره مى كنند، و چند صفت از آنرا مى شمارند، آنگاه از اين بيان اين نتيجه را مى گيرد كه شفاعت شافعان بدرد آنان نخورد.
و مقتضاى اين بيان اين است كه اصحاب يمين داراى آن صفات نباشند يعنى آن صفاتيكه در دوزخيان مانع شمول شفاعت بآنها شد، نداشته باشند، و وقتى آن موانع در كارشان نبود، قهرا شفاعت شامل حالشان ميشود، و وقتى مانند آن دسته در گرو نباشند، لابد از گرو در آمده اند، و ديگر مرهون گناهان و جرائم نيستند، پس معلوم ميشود: كه بهشتيان نيز گناه داشته اند، چيزيكه هست شفاعت شافعان ايشانرا از رهن گناهان آزاد كرده است .
آرى در آيات قرآنى اصحاب يمين را بكسانى تفسير كرده كه اوصاف نامبرده در دوزخيان را ندارند، توضيح اينكه : آيات سوره واقعه و سوره مدثر، كه بشهاد ت آيات آن در مكه و در آغاز بعثت نازل شده ، و ميدانيم كه در آن ايام هنوز نماز و زكوة بآن كيفيت كه بعدها در اسلام واجب شد، واجب نشده بود، مع ذلك اهل دوزخ را بكسانى تفسير مى كند كه نمازخوان نبوده اند، پس معلوم ميشود مراد بنماز در آيه 38 - 48 از سوره مدثر، توجه بخدا با خضوع بندگى است ، و مراد با طعام مسكين هم ، مطلق انفاق بر محتاجان بخاطر رضاى خداست ، نه اينكه مراد بنماز و زكاة ، نماز و زكاة معمول در شريعت اسلام باشد.
شفاعت وسيله نجات گناهكاران از اصحاب يمين است
و منظور از جستجوى با جستجوگران ، فرو رفتن در بازى گريهاى زندگى ، و زخارف فريبنده دنيائى است ، كه آدمى را از روى آوردن بسوى آخرت باز ميدارد، و نمى گذارد بياد روز حساب و روز قيامتش بيفتد، و يا منظور از آن فرو رفتن در طعن و خرده گيرى در آيات خدا است ، آياتيكه در طبع سليم باعث يادآورى روز حساب ميشود، از آن بشارت و انذار ميدهد.
پس اهل دوزخ بخاطر داشتن اين چهار صفت ، يعنى ترك نماز براى خدا، و ترك انفاق در راه خدا، و فرورفتگى در بازيچه دنيا، و تكذيب روز حساب ، دوزخى شده اند، و اين چهار صفت امورى هستند كه اركان دين را منهدم ميسازند، و برعكس داشتن ضد آن صفات ، دين خدا را بپا ميدارد، چون دين عبارتست از اقتدارى بهاديانى كه خود معصوم و طاهر باشند، و اين نميشود، مگر باينكه از دلبندى بزمين و زيورهاى فريبنده آن دورى كنند، و بسوى ديدار خدا روى آورند، كه اگر اين دو صفت محقق شود، هم از (خوض با خائضين ) اجتناب شده ، و هم از (تكذيب يوم الدين ).
و لازمه اين دو صفت توجه بسوى خدا است به عبوديت ، و سعى در رفع حوائج جامعه ، كه بعبارتى ديگر ميتوان از اولى بنماز تعبير كرد، و از دومى بانفاق در راه خدا، پس قوام دين از دو جهت علم و عمل باين چهار صفت است ، و اين چهار صفت بقيه اركان دين را هم در پى دارد، چون مثلا كسى كه يكتاپرست نيست ، و يا نبوت را منكر است ، ممكن نيست داراى اين چهار صفت بشود، (دقت فرمائيد).
پس اصحاب يمين عبارت شدند از كسانيكه از شفاعت بهره مند ميشوند، كسانيكه از نظر دين و اعتقادات مرضى خدا هستند، حال چه اينكه اعمالشان مرضى بوده باشد، و اصلا محتاج بشفاعت در قيامت نباشند، و چه اينكه اينطور نباشند، على اى حال آن كسانيكه از شفاعت شدن منظور هستند اينهايند.
پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناه كاران از اصحاب يمين است ، همچنانكه قرآن كريم هم فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سياتكم )، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان ديگرتان را جبران مى كنيم ) و بطور مسلم منظور از اين آيه اين است كه گناهان صغيره را خدا مى آمرزد، و احتياجى بشفاعت ندارد، پس مورد شفاعت ، آن عده ، از اصحاب يمينند، كه گناهانى كبيره از آنان تا روز قيامت باقى مانده ، و بوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته ، پس معلوم ميشود شفاعت ، مربوط باهل كبائر از اصحاب يمين است ، همچنانكه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : (تنها شفاعتم مربوط باهل كبائر از امتم است ، و اما نيكوكاران هيچ ناراحتى در پيش ندارند.
و از جهتى ديگر، اگر نيكوكاران را اصحاب يمين خوانده اند، در مقابل بدكارانند كه اصحاب شمال (دست چپى ها) ناميده شده اند، و چه بسا طائفه اول اصحاب ميمنه ، و طائفه دوم اصحاب مشئمه هم خوانده شده اند، و اين الفاظ از اصطلاحات قرآن كريم است ، و از اينجا گرفته شده كه در روز قيامت نامه بعضى را بدست راستشان ميدهند و نامه بعضى ديگر را بدست چپشان .
همچنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتى كتابه بيمينه ، فاولئك يقرون كتابهم ، و لا يظلمون فتيلا، و من كان فى هذه اعمى ، فهو فى الاخره اعمى ، و اضل سبيلا)، روزى كه هر جمعيتى را بنام امامشان ميخوانيم ، پس كسانيكه نامه شان بدست راستشان داده شود، نامه خويش ميخوانند، و مى بينند كه حتى بقدر فتيلى ظلم نشده اند، و كسانيكه در اين عالم كور بودند، در آخرت كور، و بلكه گمراه ترند)، كه انشاءاللّه تعالى در تفسير آن خواهيم گفت : كه مراد بدادن كتاب بعضى بدست راستشان ، پيروى امام بر حق است ، و مراد بدادن كتاب بعضى ديگر بدست چپشان ، پيروى از پيشوايان ضلالت است ، همچنانكه درباره فرعون فرمود: (يقدم قومه يوم القيامه ، فاوردهم النار)، (فرعون روز قيامت پيشاپيش پيروانش مى آيد، و همگى را در آتش مى كند). و سخن كوتاه اينكه برگشت نامگذارى به اصحاب يمين ، بهمان ارتضاء دين است چنانكه برگشت آن چهار صفت هم بهمان است .
اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد
مطلب ديگريكه تذكرش لازم است ، اين است كه خدايتعالى در يكجا از كلام عزيزش شفاعت را براى كسيكه خودش راضى باشد اثبات كرده ، و فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )، و اين ارتضاء را بهيچ قيدى مقيد نكرده ، و معين ننموده آن اشخاص چه اعمالى دارند، و نشانه هاشان چيست ؟ همچنانكه همين مبهم گوئى را در جاى ديگر كرده ، و فرموده : (الا من اذن له الرحمان ، و رضى له قولا)، مگر كسيكه رحمان اجازه اش داده باشد، و سخنش پسنديده باشد)، كه مى بينيد در اين آيه نيز معين نكرده ، اينگونه اشخاص چه كسانند؟ از اينجا مى فهميم مقصود از پسنديدن آنان پسنديدن دين آنان است ، نه اعمالشان ، و خلاصه اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد، و كارى به اعمالشان ندارد.
بنابراين ميتوان گفت : برگشت اين آيه نيز از نظر مفاد، به همان مفادى است كه آيات قبل بيان مى كرد.
از سوى ديگر در جاى ديگر فرموده : (يوم نحشر المتقين الى الرحمان و فدا، و نسوق المجرمين الى جهنم وردا، لا يملكون الشفاعه ، الا من اتخذ عند الرحمان عهدا)، روزيكه پرهيزكاران را براى مهمانى و خوان رحمت خود محشور مى كنيم و مجرمين را براى ريختن بجهنم بدان سو سوق ميدهيم ، آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسيكه قبلا از خداى رحمان عهدى گرفته باشد) و كلمه (شفاعت ) در اين آيه مصدر مفعولى است ، يعنى شفاعت شدن ، و معلوم است كه تمامى مجرمين كافر نيستند، كه دوزخى شدنشان حتمى باشد.
بدليل اينكه فرمود: (انه من يات ربه مجرما، فان له جهنم ، لا يموت فيها، و لا يحيى ، و من ياته مومنا، قد عمل الصالحات ، فاولئك لهم الدرجات العلى )، (بدرستى وضع چنين است ، كه هر كس با حال مجرميت نزد پروردگارش آيد، آتش جهنم دارد، كه نه در آن مى ميرد، و نه زنده ميشود، و هر كس كه با حالت ايمان بيايد، و عمل صالح هم كرده باشد، چنين كسانى درجات والائى دارند).
مؤمنى كه عمل صالح انجام ندهد نيز مجرم است
چه از اين آيه بر مى آيد: هر كس مؤمن باشد، ولى عمل صالح نكرده باشد، باز مجرم است ، پس مجرمين دو طائفه اند، يكى آنكه نه ايمان آورده ، و نه عمل صالح كرده اند، و دوم كسانيكه ايمان آورده اند، ولى عمل صالح نكرده اند، پس يك طائفه از مجرمين مردمانيند كه بر دين حق بوده اند، و لكن عمل صالح نكرده اند، و اين همان كسى است كه جمله : (الا من اتخذ عند الرحمان عهدا)، درباره اش تطبيق مى كند.
چون اين كسى است كه عهد خدا را دارد، آن عهدى كه آيه : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم : ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و ان اعبدونى ، هذا صراط مستقيم )، مگر بشما اى بنى آدم فرمان ندادم كه شيطان را نپرستيد؟ كه او دشمن آشكار شما است ، و اينكه مرا بپرستيد، كه اين صراط مستقيم است ؟) از آن خبر ميدهد، پس عهد خدا (و ان اعبدونى ) است ، كه عهد در آن بمعناى امر است ، و جمله (هذا صراط مستقيم ) الخ ، عهد بمعناى التزام است ، چون صراط مستقيم مشتمل بر هدايت بسوى سعادت و نجات است .
پس اين طائفه كه گفتيم ايمان داشته اند، ولى عمل صالح نكرده اند، آنهايند كه عهدى از خدا گرفته بودند، و بخاطر اعمال بدشان داخل جهنم ميشوند، بخاطر داشتن عهد، مشمول شفاعت شده ، از آتش نجات مى يابند.
آيه شريفه (و قالوا: لن تمسنا النار الا اياما معدوده ، قل اتخذتم عند اللّه عهدا)، گفتند: آتش دوزخ جز چند روزى بما نمى رسد، بگو مگر شما از خدا عهد گرفته بوديد)؟، نيز باين حقيقت اشاره دارد، و بنابراين ، اين آيات نيز بهمان آيات قبل برگشت مى كند، و بر روى هم آنها دلالت دارد بر اينكه مورد شفاعت ، يعنى كسانيكه در قيامت برايشان شفاعت ميشود، عبارتند از گنه كاران دين دار، و متدينين بدين حق ، ولى گنه كار، اينهايند كه خدا دينشان را پسنديده .
4- شفاعت از چه كسانى صادر ميشود؟
از آنچه تاكنون از نظر خواننده گذشت ميتوان اين معنا را بدست آورد، كه شفاعت دو قسم است ، يكى تكوينى ، و يكى تشريعى و قانونى ، اما شفاعت تكوينى كه معلوم است از تمامى اسباب كونى سر مى زند، و همه اسباب نزد خدا شفيع هستند، چون ميان خدا و مسبب خود واسطه اند، و اما شفاعت تشريعى و مربوط باحكام ، (كه معلوم است اگر واقع شود، در دائره تكليف و مجازات واقع ميشود) نيز دو قسم است ، يكى شفاعتى كه در دنيا اثر بگذارد، و باعث آمرزش خدا، و يا قرب بدرگاه او گردد، كه شفيع و واسطه ميان خدا و بنده در اين قسم شفاعت چند طائفه اند.
اقسام شفاعت و شفعاء
اول توبه از گناه ، كه خود از شفيعان است ، چون باعث آمرزش گناهان است ، همچنانكه فرمود: (قل : يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم ، لا تقنطوا من رحمه اللّه ، ان اللّه يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم )، (بگو: اى بندگانم ، كه بر نفس خود زياده روى روا داشتيد، از رحمت خدا ماءيوس نشويد، كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، چون او آمرزگار رحيم است ، و بسوى پروردگارتان توبه ببريد)، كه عموميت اين آيه ، حتى شرك را هم شامل ميشود، و قبلا هم گفتيم : كه توبه شرك را هم از بين مى برد.
دوم ايمان برسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، كه درباره اش فرموده : (آمنوا برسوله ) تا آنجا كه مى فرمايد: (يغفر لكم )، برسول او ايمان بياوريد، تا چه و چه و چه ، و اينكه گناهانتان را بيامرزد).
يكى ديگر عمل صالح است ، كه درباره اش فرموده : (وعد اللّه الذين آمنوا و عملوا الصالحات : لهم مغفره و اجر عظيم )، (خدا كسانى را كه ايمان آورده ، و اعمال صالح كردند، وعده داده : كه مغفرت و اجر عظيم دارند)، و نيز فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ، و ابتغوا اليه الوسيله )، (اى كسانيكه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد، و (بدين وسيله ) وسيله اى بدرگاهش بدست آوريد) و آيات قرآنى در اين باره بسيار است .
يكى ديگر قرآن كريم است ، كه خودش در اين باره فرموده : (يهدى به اللّه من اتبع رضوانه ، سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ، و يهديهم الى صراط مستقيم )، (خداوند بوسيله قرآن كسانى را كه در پى خوشنودى اويند، باذن خودش بسوى راه هاى سلامتى هدايت نموده ، و ايشانرا از ظلمت ها بسوى نور هدايت نموده ، و نيز بسوى صراط مستقيم راه مينمايد).
يكى ديگر هر چيزيست كه با عمل صالح ارتباطى دارد، مانند مسجدها، و امكنه شريفه ، و متبركه ، و ايام شريفه ، و انبياء، و رسولان خدا، كه براى امت خود طلب مغفرت مى كنند، همچنانكه درباره انبياء فرموده : (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم ، جاوك ، فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول ، لوجدوا اللّه توابا رحيما)، (و اگر ايشان بعد از آنكه بخود ستم كردند، آمدند نزد تو، و آمرزش خدا را خواستند، و رسول هم برايشان طلب مغفرت كرد، خواهند ديد كه خدا توبه پذير رحيم است ).
و يكى ديگر ملائكه است ، كه براى مؤمنين طلب مغفرت مى كنند، همچنانكه فرمود: (الذين يحملون العرش و من حوله ، يسبحون بحمد ربهم ، و يؤ منون به ، و يستغفرون للذين آمنوا)، (آن فرشتگان كه عرش را حمل مى كنند، و اطرافيان آن ، پروردگار خود را بحمد تسبيح مى گويند، و باو ايمان دارند، و براى همه آن كسانيكه ايمان آورده اند، طلب مغفرت مى كنند) و نيز فرموده : (و الملائكه يسبحون بحمد ربهم ، و يستغفرون لمن فى الارض ، الا ان اللّه هو الغفور الرحيم )، (و ملائكه با حمد پروردگار خود، او را تسبيح ميگويند، و براى هر كس كه در زمين است طلب مغفرت مى كنند، آگاه باشيد كه خداست كه آمرزگار رحيم است ).
يكى ديگر خود مؤمنينند، كه براى خود، و براى برادران ايمانى خود، استغفار مى كنند، و خدايتعالى از ايشان حكايت كرده كه مى گويند: (و اعف عنا، و اغفرلنا، و ارحمنا، انت مولينا)، و بر ما ببخشاى ، و ما را بيامرز و بما رحم كن ، كه توئى سرپرست ما).
قسم دوم از شفاعت
(قسم دوم از شفاعت ) قسم دوم شفيعى است كه در روز قيامت شفاعت مى كند، شفاعت بآن معنائى كه شناختى ، حال ببينيم اين شفيعان چه كسانى هستند؟ يك طائفه از اينان انبياء عليهم السلامند، كه قرآن كريم درباره شفاعتشان مى فرمايد: (و قالوا: اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه ، بل عباد مكرمون )، تا آنجا كه مى فرمايد: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )، مشركين مى گفتند: خدا فرزند گرفته منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان مقرب خدايند، (تا آنجا كه مى فرمايد) و شفاعت نمى كنند مگر براى كسيكه خدا بپسندد).
كه يكى از آنان عيسى بن مريم عليهماالسلام است ، كه در روز قيامت شفاعت مى كند، و نيز مى فرمايد (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون )، آن كسانيكه مشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها كسانى مالك شفاعتند، كه بحق شهادت ميدهند و خود داناى حقند).
و اين دو آيه شريفه ، علاوه بر اينكه دلالت مى كنند بر شفاعت انبياء، دلالت بر شفاعت ملائكه نيز دارند، چون در اين دو آيه گفتگو از فرزند خدا بود، كه مشركين ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند و يهود و نصارى مسيح و عزير را پسر خدا مى پنداشتند.
دسته اى ديگر از شفيعان روز قيامت ملائكه هستند، كه قرآن كريم درباره شفاعت كردن آنان مى فرمايد: (و كم من ملك فى السماوات ، لا تغنى شفاعتهم شيئا، الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى )، و چه بسيار فرشته كه در آسمانهايند، و شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد اجازه دهد)، و نيز مى فرمايد: (يومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا، يعلم ما بين ايديهم ، و ما خلفهم )، (امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر كسيكه رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او پسنديده باشد، خدا آنچه را كه پيش روى ايشانست ، و آنچه را از پشت سر فرستاده اند، ميداند).
طائفه ديگر از شفيعان در قيامت شهدا هستند، كه آيه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون (، كه ترجمه اش گذشت ، دلالت بر آن دارد، چون اين طائفه نيز بحق شهادت دادند، پس هر شهيدى شفيعى است ، كه مالك شهادت است ، چيزيكه هست اين شهادت ، همانطور كه در سوره فاتحه گفتيم ، و بزودى در تفسير آيه : (و كذلك جعلناكم امه وسطا، لتكونوا شهداء على الناس ) نيز خواهيم گفت ، مربوط باعمال است ، نه شهادت بمعناى كشته شدن در ميدان جنگ ، از اينجا روشن ميشود: كه مؤمنين نيز از شفيعان روز قيامتند، براى اينكه خدايتعالى خبر داده ، كه مؤمنين نيز در روز قيامت ملحق به شهداء ميشوند، و فرموده : (و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون ، و الشهداء عند ربهم )، و كسانيكه بخدا و رسولش ايمان آوردند، ايشان همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشانند)، كه انشاءاللّه بزودى بيانش خواهد آمد.
5 - شفاعت به چه چيز تعلق مى گيرد؟
خواننده عزيز توجه فرمود، كه شفاعت دو قسم بود، يكى تكوينى ، كه گفتيم : عبارتست از تاءثير هر سببى تكوينى در عالم اسباب ، و يكى تشريعى ، كه گفتيم : مربوط است به ثواب و عقاب ، حال ميگوئيم : از اين قسم دوم بعضى در تمامى گناهان از شرك گرفته تا پائين تر از آن اثر مى گذارد، مانند شفاعت و وساطت توبه ، و ايمان البته توبه و ايمان در دنيا و قبل از قيامت -. و بعضى ديگر در عذاب بعضى از گناهان اثر دارد، مانند عمل صالح كه واسطه ميشود در محو شدن گناهان ، و اما آن شفاعتى كه مورد نزاع و اختلافست ، يعنى شفاعت انبياء و غير ايشان در روز قيامت ، براى برداشتن عذاب از كسيكه حساب قيامت ، او را مستحق آن كرده ، در گذشته يعنى در تحت عنوان شفاعت در حق چه كسى جريان مى يابد، گفتيم : كه اين شفاعت مربوط است باهل گناهان كبيره ، از اشخاصى كه متدين بدين حق هستند، و خدا هم دين آنانرا پسنديده است .
6 - شفاعت چه وقت فائده ميبخشد؟
منظور ما از اين شفاعت ، باز همان شفاعت مورد نزاع است ، شفاعتى كه گفتيم : عذاب روز قيامت را از گنه كاران بر ميدارد، اما پاسـخ از اين سئوال ، اين استكه آيه شريفه : (كل نفس بما كسبت رهينة ، الا اصحاب اليمين ، فى جنات يتسائلون : عن المجرمين ، ما سلككم فى سقر؟)، كه ترجمه اش چند صفحه قبل گذشت ، دلالت دارد بر اينكه شفاعت بچه كسانى مى رسد، و چه كسانى از آن محرومند، چيزيكه هست بيش از اين هم دلالت ندارد، كه شفاعت تنها در فك رهن ، و آزادى از دوزخ ، و يا خلود در دوزخ مؤ ثر است ، و اما در ناراحتى هاى قبل از حساب ، از هول و فزع قيامت ، و ناگواريهاى آن ، هيچ دلالتى نيست بر اينكه شفاعت در آنها هم مؤ ثر باشد، بلكه ميتوان گفت : كه آيه دلالت دارد بر اينكه شفاعت تنها در عذاب دوزخ مؤ ثر است ، و در ناگواريهاى قبل از آن مؤ ثر نيست .
اين نكته را هم بايد دانست كه از آيات نامبرده در سوره مدثر ميتوان استفاده كرد كه سئوال و جوابيكه در آن شده مربوط است به بعد از فصل قضا، و رسيدگى بحسابها، بعد از آنكه اهل بهشت جاى خود را در بهشت گرفته ، و اهل دوزخ هم در دوزخ قرار گرفته اند، و در چنين هنگامى شفاعت شامل جمعى از گنه كاران شده ، و آنان را از آتش نجات ميدهد، براى اينكه كلمه : (فى جنات ) الخ ، در اين آيات آمده ، و اين كلمه استقرار در بهشت را مى رساند. و نيز جمله : (ما سلككم ) الخ ، در آن هست ، كه از ماده سلوك ، و بمعناى داخل كردن است ، البته نه هر داخل كردنى ، بلكه داخل كردن با نظم و با رديف خاص ، (نظير داخل كردن نخ در دانه هاى تسبيح ، كه از كوچك ترها گرفته تا بزرگ و بزرگترها همه را نخ مى كشند) پس در اين تعبير معناى استقرار هست ، و همچنين در جمله (فما تنفعهم )، چون كلمه (ما) براى نفى حال است ، (دقت بفرمائيد).
و اما نشاءه برزخ ، و ادله ايكه دلالت مى كند بر حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه (عليهم السلام ) در دم مرگ ، و در هنگام سئوال قبر، و كمك كردن آنحضرت در شدائد، كه رواياتش بزودى در ذيل آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن به ) خواهد آمد، ربطى بشفاعت در درگاه خدا ندارد.
بلكه از قبيل تصرف ها و حكومتى است كه خدايتعالى بايشان داده ، تا باذن او هر حكمى كه خواستند برانند، و هر تصرفى خواستند بكنند، هم چنانكه درباره آن فرموده : (و على الاعراف رجال ، يعرفون كلا بسيماهم ، و نادوا: اصحاب الجنه . ان سلام عليكم ، لم يدخلوها، و هم يطمعون )،- تا آنجا كه مى فرمايد - (و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ، قالوا: ما اغنى عنكم جمعكم ، و ما كنتم تستكبرون ، اهولاء الذين اقسمتم : لا ينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنه ، لا خوف عليكم ، و لا انتم تحزنون)، (و بر اعراف ، (كه جايگاهى ميان بهشت و دوزخ است ) مردمى هستند، كه هر كسى را از سيمايش مى شناسند، باصحاب بهشت داد مى زنند: كه سلام بر شما، با اينكه خود تاكنون داخل بهشت نشده اند، ولى اميد آنرا دارند - تا آنجا كه مى فرمايد - اصحاب اعراف مردمى را كه هر يك را با سيمايشان مى شناسند، صدا مى زنند، و ميگويند: ديديد كه نيروى شما از جهت كميت و كيفيت بدردتان نخورد؟ آيا همين بهشتيان نيستند كه شما سوگند مى خورديد: هرگز مشمول رحمت خدا نميشوند؟ ديديد كه داخل بهشت ميشوند، و شما اشتباه مى كرديد آنگاه رو به بهشتيان كرده مى گويند حال به بهشت درآئيد، كه نه ترسى بر شما باشد، و نه اندوهناك ميشويد)،.
و از اين قبيل است آيه : (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتى كتابه بيمينه ) (روزيكه هر قومى را بنام پيشواشان صدا مى زنيم ، پس هر كس كتابش بدست راستش داده شود، چنين و چنان ميشود) كه از اين آيه نيز بر مى آيد: امام واسطه در خواندن و دعوت است ، و دادن كتاب از قبيل همان حكومتى است كه گفتيم خدا باين طائفه داده ، (دقت بفرمائيد).
پس از بحثى كه درباره شفاعت گذشت ، اين نتيجه بدست آمد: كه شفاعت در آخرين موقف از مواقف قيامت بكار مى رود، كه يا گنه كار بوسيله شفاعت مشمول آمرزش گشته ، اصلا داخل آتش نميشود، و يا آنكه بعد از داخل شدن در آتش ، بوسيله شفاعت نجات مى يابد، يعنى شفاعت باعث ميشود كه خدا باحترام شفيع ، رحمت خود را گسترش ميدهد.
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره شفاعت و شفعاء)
در امالى شيخ صدوق عليه الرحمه ، از حسين بن خالد، از حضرت رضا، از آباء گرامش ، از اميرالمؤمنين عليه السلام ، روايت كرده كه فرمود: رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه بحوض من ايمان نداشته باشد، خداوند او را در حوضم وارد نكند، و كسيكه بشفاعت من ايمان نداشته باشد، خداوند او را بشفاعتم نائل نسازد، آنگاه فرمود: تنها شفاعت من مخصوص كسانى از امت من است ، كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند، و اما نيكوكاران از ايشان هيچ گرفتارى پيدا نمى كنند، حسين ابن خالد ميگويد: من بحضرت رضا عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه ! پس معناى اين كلام خدايتعالى كه مى فرمايد: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) چيست ؟ فرمود: شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا دينش را پسنديده باشد.
مولف: اينكه فرمود: (تنها شفاعتم ...) مطلبى استكه بطرق بسيارى از طريق شيعه و سنى از آنجناب روايت شده ، و اگر بياد داشته باشيد، همين معنا را از آيات فهميديم .
و در تفسير عياشى از سماعة بن مهران ، از ابى ابراهيم ، حضرت كاظم (عليه السلام )، روايت آورده ، كه در ذيل آيه : (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا)، (اميد آن داشته باش ، كه پروردگارت بمقام محمودت برساند) فرمود: روز قيامت مردم همگى از شكم خاك برميخيزند، و مقدار چهل سال مى ايستند، و خدايتعالى آفتاب را دستور ميدهد تا بر فرق سرهاشان آنچنان نزديك شود، كه از شدت گرما عرق بريزند، و بزمين دستور مى رسد، كه عرق آنان را در خود فرو نبرد، مردم به نزد آدم مى روند، و از او ميخواهند، تا شفاعتشان كند، آدم مردم را به نوح دلالت مى كند، و نوح ايشانرا به ابراهيم ، و ابراهيم بموسى ، و موسى بعيسى و عيسى بايشان ميگويد: بر شما باد بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم خاتم النبيين ، پس محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آرى من آماده اينكارم ، پس براه مى افتد، تا دم در بهشت مى رسد، و دق الباب مى كند، از درون بهشت مى پرسند: كه هستى ؟ و خدا داناتر است ، پس محمد مى گويد: من محمدم ، از درون خطاب مى رسد: در را برويش باز كنيد، چون در برويش گشوده ميشود، بسوى پروردگار خود روى مى آورد، در حاليكه سر بسجده نهاده باشد، و سر از سجده بر نميدارد،
تا اجازه سخن بوى دهند، و بگويند حرف بزن ، و درخواست كن ، كه هر چه بخواهى داده خواهى شد و هر كه را شفاعت كنى پذيرفته خواهد شد.
پس سر از سجده بر ميدارد، دوباره رو بسوى پروردگارش نموده ، از عظمت او بسجده مى افتد، اين بار هم همان خطابها بوى ميشود، سر از سجده بر ميدارد، و آنقدر شفاعت مى كند، كه دامنه شفاعتش حتى بدرون دوزخ رسيده ، شامل حال كسانى كه بآتش سوخته اند، نيز ميشود، پس در روز قيامت در تمامى مردم از همه امتها، هيچ كس آبروى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ندارد، اين است آن مقامى كه آيه شريفه (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا) ، بدان اشاره دارد.
رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه (مقام محمود) در آيه شريفه همان شفاعت است
مولف: اين معنا در رواياتى بسيار زياد، بطور مختصر و مفصل ، هم بطرق متعدده اى از سنى ، و شيعه ، روايت شده است ، و اين روايات دلالت دارد بر اينكه مقام محمود در آيه شريفه همان مقام شفاعت است ، البته منافات هم ندارد كه غير آنجناب ، يعنى ساير انبياء و غير انبياء هم بتوانند شفاعت كنند، چون ممكن است شفاعت آنان فرع شفاعت آنجناب باشد، و فتح باب شفاعت بدست آنجناب بشود.
و در تفسير عياشى نيز از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت آمده ، كه در تفسير آيه (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا)، فرمود: اين مقام شفاعت است .
باز در تفسير عياشى از عبيد بن زراره روايت آمده ، كه گفت : شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا مؤمن هم شفاعت دارد؟ فرمود: بله ، فردى از حاضران پرسيد: آيا مؤمن هم بشفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در آنروز محتاج ميشود؟ فرمود: بله ، براى اينكه مؤمنين هم خطايا و گناهانى دارند، هيچ احدى نيست مگر آنكه محتاج شفاعت آنجناب ميشود، راوى ميگويد: مردى از اين گفتار رسولخدا پرسيد: كه فرمود: (من سيد و آقاى همه فرزندان آدمم ، و در عين حال افتخار نمى كنم ) حضرت فرمود: بله صحيح است ، آنجناب حلقه در بهشت را مى گيرد، و بازش مى كند، و سپس بسجده مى افتد، خدايتعالى مى فرمايد: سر بلند كن ، و شفاعت نما، كه شفاعتت پذيرفته است ، و هر چه ميخواهى بطلب كه بتو داده ميشود، پس سر بلند مى كند و دوباره بسجده مى افتد باز خدايتعالى مى فرمايد: سر بلند كن و شفاعت نما كه شفاعتت پذيرفته است و درخواست نما كه درخواستت برآورده است پس آنجناب سر بر مى دارد و شفاعت مى نمايد، و شفاعتش پذيرفته ميشود و درخواست مى كند، و باو هر چه خواسته ميدهند.
و در تفسير فرات ، از محمد بن قاسم بن عبيد، با ذكر يك يك راويان ، از بشر بن شريح بصرى ، روايت آورده ، كه گفت : من بمحمد بن على عليه و السلام عرضه داشتم : كداميك از آيات قرآن اميدوار كننده تر است ؟ فرمود: قوم تو در اين باره چه ميگويند؟ عرضه داشتم : ميگويند آيه : (قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم ، لا تقنطوا من رحمة اللّه )، (بگو اى كسانيكه در حق خود زياده روى و ستم كرديد، از رحمت خدا نوميد مشويد) است ، فرمود: ولكن ما اهل بيت اين را نميگوئيم ، پرسيدم : پس شما كدام آيه را اميدوار كننده تر ميدانيد؟ فرمود: آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت .
مولف: اما اينكه آيه : (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا) الخ ، مربوط بمقام شفاعت باشد، چه بسا هم لفظ آيه با آن مساعد باشد، و هم روايات بسيار زيادى كه از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيده ، كه فرمود: مقام محمود مقام شفاعت است ، و اما اينكه گفتيم لفظ آيه با آن مساعد است ، از اين جهت است كه جمله (ان يبعثك الخ )، دلالت مى كند بر اينكه مقام نامبرده مقامى است كه در آنروز بآن جناب ميدهند، و چون كلمه (محمود) در آيه مطلق است ، شامل همه حمدها ميشود، چون مقيد بحمد خاصى نشده ، و اين خود دلالت مى كند بر اينكه ، همه مردم او را مى ستايند، چه اولين و چه آخرين .
و از سوى ديگر از آنجا كه حمد عبارتست از ثناى جميل در مقابل رفتار جميل اختيارى ، پس بما مى فهماند كه در آنروز از آن جناب بتمامى اولين و آخرين ، رفتارى صادر ميشود، كه از آن بهره مند مى گردند، و او را مى ستايند.
و بهمين جهت در روايت عبيد بن زراره ، كه قبلا گذشت ، فرمود: هيچ احدى نيست مگر آنكه محتاج بشفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ميشود، (تا آخر حديث )، كه انشاءالله بيانش بوجهى ديگر خواهد آمد.
اميد بخش ترين آيه قرآن
و اما اينكه آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى )، اميدوار كننده ترين آيه قرآن باشد، و حتى از آيه : (يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا) الخ ، هم اميدوار كننده تر باشد، علتش اين است كه نهى از نوميدى در آيه دوم ، نهيى است كه هر چند در قرآن شريف مكرر آمده ، مثلا از ابراهيم عليه السلام حكايت كرده كه گفت : (و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون )، (از رحمت خدا نوميد نميشوند، مگر مردم گمراه )، و از يعقوب عليه السلام حكايت كرده كه گفت : (انه لا يياس من روح اللّه ، الا القوم الكافرون )، (بدرستيكه از رحمت خدا ماءيوس نميشوند مگر مردم كافر). ولكن در هر دو مورد اين نهى ناظر به نوميدى از رحمت تكوينى است ، همچنانكه مورد دو آيه بدان شهادت ميدهد.
و اما آيه (قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه اللّه ، ان اللّه يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم)، تا آخر آيات بعدش ، هر چند كه نهى از نوميدى از رحمت تشريعى خداست ، بقرينه جمله (اسرفوا على انفسهم)، كه بروشنى مى فهماند قنوط و نوميدى در آيه راجع برحمت تشريعى ، و از جهت معصيت است ، و بهمين جهت خداى سبحان وعده آمرزش گناهان را بطور عموم ، و بدون استثناء آورد.
ولكن دنبال آيه جمله : (و انيبوا الى ربكم ، و جملات بعدى ) را آورده كه به توبه و اسلام و عمل به پيروى امر مى كند، و مى فهماند كه منظور آيه اين است كه بنده ايكه بخود ستم كرده ، نبايد از رحمت خدا نوميد شود، مادام كه ميتواند توبه كند، و اسلام آورد، و عمل صالح كند، از اين راه هاى نجات استفاده كند.
پس در آيه نامبرده رحمت خدا مقيد بقيود نامبرده شد، و مردم را امر مى كند كه باين رحمت مقيد خدا، دست بياويزند، و خود را نجات دهند، و معلوم است كه اميد رحمت مقيد مانند اميد رحمت مطلق و عام نيست ، و آن رحمتى كه خدا به پيامبرش وعده داده ، رحمت عمومى و مطلق است ، چون آنجناب را (رحمة للعالمين ) خوانده ، و اين وعده مطلق را در آيه : (و لسوف يعطيك ربك فترضى)، به پيامبر گراميش داده ، تا او را دلخوش و شادمان كند.
توضيح اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن است ، و در آن وعده اى است خاص برسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و در سراسر قرآن ، خداى سبحان احدى از خلايق خود را هرگز چنين وعده اى نداده ، و در اين وعده اعطاء خود را بهيچ قيدى مقيد نكرده، وعده اعطائى است مطلق ، البته وعده اى نظير اين به دسته اى از بندگان خود داده ، كه در بهشت بآنها بدهد، و فرموده : (لهم ما يشاون عند ربهم)، (ايشان نزد پروردگار خود در بهشت هر چه بخواهند دارند) و نيز فرموده : (لهم ما يشاون فيها، و لدينا مزيد)، (ايشان در بهشت هر چه بخواهند دارند، و نزد ما بيش از آنهم هست )، كه مى رساند آن دسته نامبرده در بهشت چيزهائى مافوق خواست خود دارند.
و معلومست كه مشيت و خواست به هر خيرى و سعادتى تعلق مى گيرد، كه بخاطر انسان خطور بكند، معلوم ميشود در بهشت از خير و سعادت چيزهائى هست كه بر قلب هيچ بشرى خطور نميكند، همچنانكه فرمود: (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين )، (هيچ كس نميداند كه چه چيزها كه مايه خوشنودى آنان است ، بر ايشان ذخيره كرده اند).
خوب، وقتى عطاهاى خدا به بندگان با ايمان و صالحش اين باشد، كه مافوق تصور و از اندازه و قدر بيرون باشد، معلوم است كه آنچه برسولش در مقام امتنان عطاء مى كند، وسيع تر و عظيم تر از اينها خواهد بود، (دقت بفرمائيد).
معنى رضا در آيه كريمه (ولسوف يعطيك ربك فترضى )
اين وضع عطاى خداى تعالى است ، و اما ببينيم خوشنودى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم چه حد و حدودى دارد، و اين را ميدانيم كه اين خوشنودى غير رضا بقضا، و قسمت خدا است ، كه در حقيقت برابر با امر خدا است ، چون خدا مالك و غنى على الاطلاق است ، و عبد جز فقر و حاجت چيزى ندارد، و لذا بايد بآنچه پروردگارش عطا مى كند راضى باشد، چه كم و چه زياد، و نيز بايد بآن قضائى كه خدا درباره اش مى راند، خوشنود و راضى باشد، چه خوب و چه بد، و وقتى وظيفه هر عبدى اين بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باين وظيفه داناتر، و عامل تر از هر كس ديگر است ، او نميخواهد مگر آنچه را كه خدا در حقش بخواهد.
پس رضا در آيه : (و لسوف يعطيك ربك فترضى )، اين رضا نيست ، چون گفتيم : رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم از خدا راضى است چه عطا بكند، و چه نكند، و در آيه مورد بحث رضايت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در مقابل اعطاء خدا قرار گرفته ، و اين معنا را مى رساند: كه خدا اينقدر بتو ميدهد تا راضى شوى ، پس معلوم است اين رضا غير آن است ، نظير اين است كه بفقيرى بگوئى : من آنقدر بتو مال ميدهم ، تا بى نياز شوى ، و يا بگرسنه اى بگوئى : آنقدر طعامت ميدهم تا سير شوى ، كه در اين گونه موارد رضايت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم و بى نياز كردن فقير، و طعام بگرسنه بهيچ حد و اندازه اى مقيد نشده.
همچنانكه مى بينيم نظير چنين اعطاى بى حدى را خداوند بطائفه اى از بندگانش وعده داده ، و فرمود: (ان الذين آمنوا، و عملوا الصالحات ، اولئك هم خير البرية ، جزاؤ هم عند ربهم ، جنات عدن تجرى من تحتها الانهار، خالدين فيها ابدا، رضى اللّه عنهم ، و رضوا عنه ، ذلك لمن خشى ربه )، (كسانيكه ايمان آورده ، و عمل صالح كردند، بهترين خلق خدايند، پاداششان نزد پروردگارشان عبارتست از بهشت هاى عدن ، كه نهرها از دامنه آنها روانست ، و ايشان ابدا در آن جاويدانند، خدا از ايشان راضى است ، و ايشان هم از خدا راضى ميشوند، اين پاداشها براى كسى است كه از پروردگارش در خشيت باشد)،.
كه اين وعده نيز از آنجا كه در مقام امتنان است و وعده اى است خصوصى ، لذا بايد امرى باشد، مافوق آنچه كه مؤمنين بطور عموم وعده داده شده اند، و بايد از آن وسيع تر، و خلاصه بى حساب باشد.
از سوى ديگر مى بينيم : كه خدايتعالى درباره رسول گراميش فرمود: به مؤمنين رؤ ف و رحيم است ، (بالمؤمنين رؤ ف رحيم ) و در اين كلام خود راءفت و رحمت آنجناب را تصديق فرموده با اين حال چطور اين رسول رؤ ف و رحيم راضى ميشود كه خودش در بهشت به نعمت هاى آنجا متنعم باشد و در باغهاى بهشت با خيال آسوده قدم بزند، در حاليكه جمعى از مؤمنين بدين او، و به نبوت او، و شيفتگان بفضائل و مناقب او، در دركات جهنم در غل و زنجير باشند؟ و در زير طبقاتى از آتش محبوس بمانند؟ با اينكه بربوبيت خدا، و برسالت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و بحقانيت آنچه رسول آورده ، معترف بوده اند، تنها جرمشان اين بوده كه جهالت برايشان چيزه گشته ، ملعبه شيطان شدند، و در نتيجه گناهانى مرتكب گشتند ، بدون اينكه عناد و استكبارى كرده باشند.
و اگر يكى از ماها به عمر گذشته خود مراجعه كند، و بينديشد: كه در اين مدت چه كمالات ، و ترقياتى را ميتوانست بدست آورد، ولى در بدست آوردن آنها كوتاهى كرده ، آنوقت خود را بباد ملامت مى گيرد، و بخود خشم نموده ، يكى يكى كوتاهى ها را به رخ خود مى كشد، و بخود بد و بيراه ميگويد، و ناگهان متوجه به جهالت و جنون جوانى خود ميشود، كه در آن هنگام چقدر نادان و بى تجربه بوده بمحض آنكه بياد آن دوران تاريك عمر مى افتد، خشمش فرو مى نشيند، و خودش بخود رحم مى كند، و دلش براى خودش ميسوزد، در حاليكه اين حس ترحم كه در فطرت او است ، يك وديعه اى است الهى ، و قطره ايست از درياى بى كران رحمت پروردگار، با اين كه حس ترحم او ملك خود او نيست ، بلكه عاريتى است ، و علاوه قطره ايست در برابر رحمت خدا، مع ذلك خودش براى خودش ترحم ميكند، آنوقت چطور ممكن است ، كه درياى رحمت رب العالمين ، در موقفى كه او است و انسانى جاهل ، و ضعيف ، بخروش نيايد؟ و چطور ممكن است مجلاى اتم رحمت رب العالمين ، يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بدستگيرى او نشتابد، و او را كه در زندگى دنيا و در حين مرگ كه در مواقف خطرناك ديگر، و زر و وبال خطاياى خود را چشيده ، همچنان در شكنجه دوزخ بگذارد، و او را نجات ندهد.
روايتى از امام باقرعليه و السلام درباره شفاعت پيامبرصلى الله عليه و آلهو سلم درروز قيامت و روايات ديگرى در ذيل آيه (و لا تنفع الشفاعة )
و در تفسير قمى ، در ذيل جمله : (و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) الخ ، از ابى العباس تكبير گو: روايت كرده كه گفت غلامى آزاد شده يكى از همسران على بن الحسين ، كه نامش ابو ايمن بود، داخل بر امام ابى جعفر عليه السلام شد، و گفت : اى ابى جعفر ! دل مردم را خوش مى كنيد، و ميگوئيد شفاعت محمد شفاعت محمد؟ (خلاصه بگذاريد مردم بوظائف خود عمل كنند)! ابو جعفر عليه السلام آنقدر ناراحت و خشمناك شد ، كه رنگش تيره گشت ، و سپس فرمود: واى بر تو اى ابا ايمن ، آيا عفتى كه درباره شكم و شهوتت ورزيدى (و خلاصه مقدس مآبيت ) تو را بطغيان در آورده ولى متوجه باش ، كه اگر فزعهاى قيامت را ببينى ، آنوقت مى فهمى كه واى بر تو مگر شفاعت جز براى گنه كارانى كه مستوجب آتش شده اند تصور دارد؟ آنگاه اضافه كرد: هيچ احدى از اولين و آخرين نيست ، مگر آنكه در روز قيامت محتاج شفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، و نيز اضافه كرد: كه در روز قيامت يك شفاعتى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در امتش دارد، و يك شفاعتى ما در شيعيانمان داريم ، و يك شفاعتى شيعيان ما در خاندان خود دارند، و سپس فرمود: يك نفر مؤمن در آنروز بعدد نفرات دو تيره بزرگ عرب ربيعه و مضر شفاعت مى كند، و نيز مؤمن براى خدمت گذاران خود شفاعت مى كند، و عرضه ميدارد: پروردگارا اين شخص حق خدمت بگردنم دارد، و مرا از سرما و گرما حفظ مى كرد.
مولف: اينكه امام فرمود (احدى از اولين و آخرين نيست مگر آن كه محتاج شفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ميشود)، ظاهرش اين است كه اين شفاعت عمومى ، غير آن شفاعتى است كه در ذيل روايت فرمود: (واى بر تو مگر شفاعت جز براى گنه كارانيكه مستوجب آتشند تصور دارد؟) نظير اين معنا در روايت عياشى ، از عبيد بن زراره ، از امام صادق عليه السلام گذشت ، و در اين معنا روايت ديگرى است كه هم عامه و هم خاصه نقل كرده اند، آيه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ) كه ترجمه اش در اين نزديكيها گذشت ، بر اين معنا دلالت مى كند، چون مى فهماند ملاك در شفاعت عبارتست از شهادت ، پس شهداء هستند كه در روز قيامت مالك شفاعتند، و انشاءاللّه بزودى در تفسير آيه (و كذلك جعلناكم امة وسطا، لتكونوا شهداء على الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا)، خواهيم گفت : كه انبياء شهداى خلقند، و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم اسلام ، شهيد بر انبياء است ، پس رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم شهيد شه يدان ، و گواه گواهان است ، پس شفيع شفيعان نيز هست ، و اگر شهادت شهداء نمى بود، اصلا قيامت اساس درستى نداشت .
و در تفسير قمى نيز، در ذيل جمله (و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) امام عليه السلام فرمود: احدى از انبياء و رسولان خدا بشفاعت نمى پردازد، مگر بعد از آنكه خدا اجازه داده باشد، مگر رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كه خدايتعالى قبل از روز قيامت باو اجازه داده ، و شفاعت مال او، و امامان از ولد او است ، و آنگاه بعد از ايشان ساير انبياء شفاعت خواهند كرد.
رواياتى از كتاب خصال شسخ صدوق در خصوص شفاعت كنندگان روز قيامت
و در خصال ، از على عليه السلام روايت كرده كه گفت : رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سه طائفه بدرگاه خدا شفاعت مى كنند، و شفاعتشان پذيرفته هم ميشود، اول انبياء دوم علماء سوم شهداء.
مولف: ظاهرا مراد بشهداء شهداى در ميدان جنگ است ، چون معروف از معناى اين كلمه در زبان اخبار ائمه (عليهم السلام ) همين معنا است ، نه معناى گواهى دادن بر اعمال ، كه اصطلاح قرآن كريم است .
و نيز در خصال ، در ضمن حديث معروف به (چهار صد) آمده : كه اميرالمؤمنين فرمودند: براى ما شفاعتى است ، و براى اهل مودت ما شفاعتى .
مولف: در اين بين روايات بسيارى در باب شفاعت سيده زنان بهشت فاطمه عليهاسلام ، و نيز شفاعت ذريه او، غير از ائمه ، وارد شده ، و همچنين روايات ديگرى در شفاعت مؤمنين ، و حتى طفل سقط شده از ايشان ، نقل شده .
از آن جمله در حديث معروف از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: (تناكحوا تناسلوا الخ )، فرمود: زن بگيريد، و نسل خود را زياد كنيد، كه من در روز قيامت بوجود شما نزد امتهاى ديگر مباهات مى كنم ، و حتى طفل سقط شده را هم بحساب مى آورم ، و همين طفل سقط شده با قيافه اى اخمو، بدر بهشت مى ايستد، هر چه باو ميگويند: دراى ، داخل نميشود، و ميگويد: تا پدر و مادرم نيايند داخل نمى شوم ، (تا آخر حديث ).
و نيز در خصال از امام ابى عبداللّه از پدرش از جدش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: براى بهشت هشت دروازه است ، كه از يك دروازه انبياء و صديقين وارد ميشوند، و دربى ديگر مخصوص شهداء و صالحين است ، و پنج درب ديگر آن مخصوص شيعيان و دوستان ما است ، و خود لايزال بر صراط ايستاده ، دعا ميكنم ، و عرضه ميدارم : پروردگارا شيعيان و دوستان و ياوران مرا، و هر كس كه در دنيا با من تولى داشته ، سلامت بدار، و از سقوط در جهنم حفظ كن ، كه ناگهان از درون عرش ندائى مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت پذيرفته گرديد، و آنروز هر مردى از شيعيان من ، و دوستان و ياوران من ، و آنانكه عملا و زبانا با دشمنان من جنگيدند، تا هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشاوندان خود را شفاعت مى كنند (لازمه اين معنا آنستكه زندگى يك نفر شيعه اهل بيت (عليهم السلام ) در سعادت هفتاد هزار نفر مؤ ثر است همچنانكه ديديم اثر انحراف دشمنان اهل بيت تا چهارده قرن باقى مانده و هنوز هم باقى ميماند) (مترجم ) يك درب ديگر بهشت مخصوص ساير مسلمانان است ، آنهائيكه اعتراف بشهادت (لا اله الا اللّه ) داشتند، و در دل يك ذره بغض و دشمنى ما اهل بيت را نداشته اند.
كسانى كه شفاعت برايشان سودى ندارد بروايت امام صادق عليه السلام
و در كافى از حفص مؤ ذن از امام صادق عليه السلام روايت كرده ، كه در رساله ايكه بسوى اصحابش نوشت ، فرمود: و بدانيد كه احدى از خلايق خدا، شما را از خدا بى نياز نمى كند، (نه كسى هست كه اگر خدا نداد او بدهد، و نه كسى كه اگر خدا بلائى فرستاد، او از آن جلوگيرى كند،) نه فرشته مقربى اينكاره است ، و نه پيامبر مرسلى ، و نه كسى پائين تر از اين ، هر كس دوست ميدارد شفاعت شافعان نزد خدا سودى بحالش داشته باشد، بايد از خدا رضايت بطلبد.
و در تفسير فرات بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: جابر به امام باقر عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، يا بن رسول اللّه ! حديثى از جده ات فاطمه عليهاسلام برايم حديث كن ، جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه عليه و السلام در روز قيامت ذكر مى كند، تا مى رسد باينجا كه ميگويد: امام ابو جعفر فرمود: پس بخدا سوگند، از مردم كسى باقى نمى ماند مگر كسيكه اهل شك باشد، و در عقائد اسلام ايمان راسخ نداشته ، و يا كافر و يا منافق باشد، پس چون اين چند طائفه در طبقات دوزخ قرار مى گيرند، فرياد مى زنند، كه خدايتعالى آنرا چنين حكايت مى فرمايد: (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ، فلو ان لنا كره ، فنكون من المؤمنين )، (ما هيچ يك از اين شافعان را نداشتيم ، تا برايمان شفاعت كنند، و هيچ دوست دلسوزى نداشتيم تا كمكى برايمان كنند، خدايا اگر براى ما برگشتى باشد، حتما از مؤمنين خواهيم بود)، آنگاه امام باقر عليه و السلام فرمود: ولى هيهات هيهات كه بخواسته شان برسند، و بفرض هم كه برگردند، دوباره به همان منهيات كه از آن نهى شده بودند، رو مى آورند، و بدرستيكه دروغ مى گويند.
مولف: اينكه امام عليه و السلام بآيه (فما لنا من شافعين ) الخ تمسك كردند، دلالت دارد بر اينكه امام عليه و السلام آيه را دال بر وقوع شفاعت دانسته اند، با اينكه منكرين شفاعت ، آيه را از جمله ادله بر نفى شفاعت گرفته بودند، و اگر بخاطر داشته باشيد آن نكته ايكه ما در ذيل جمله : (فما تنفعهم شفاعه الشافعين ) خاطر نشان كرديم ، تا اندازه اى وجه دلالت آيه : (فما لنا من شافعين) را بر وقوع شفاعت روشن مى كند، چون اگر مراد خدايتعالى صرف انكار شفاعت بود، جا داشت بفرمايد (فما لنا من شفيع و لا صديق حميم )، (ما نه شفيعى داشتيم ، و نه دوستى دلسوز)، پس اينكه در سياق نفى صيغه جمع را آورد و فرمود: (از شافعان هيچ شفيعى نداشتيم )، معلوم ميشود شافعانى بوده اند و جماعتى بوده اند كه از شافعان شفيع داشته اند، و جماعتى نداشته اند، يعنى شفاعت شافعان درباره آنان فائده اى نداشته .
علاوه بر اينكه جمله : (فلو ان لنا كرة ) الخ ، كه بعد از جمله : (فما لنا من شافعين الخ )، قرار گرفته ، آرزوئى است كه در مقام حسرت كرده اند، و معلوم است كه آرزوى در مقام حسرت ، آرزوى چيزى است كه مى بايستى داشته باشند، ولى ندارند، و حسرت مى خورند ، كه ايكاش ما هم آنرا ميداشتيم .
پس معناى اينكه گفتند: (اگر براى ما بازگشتى بود) اين است كه ايكاش برمى گشتيم ، و از مؤمنين ميشديم ، تا مانند آنان بشفاعت مى رسيديم ، پس آيه شريفه از ادله ايست كه بر وقوع شفاعت دلالت مى كند، نه بر نفى و انكار آن .
فرمايشات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درذيل آيه (ولا يشفعون الا لمن ارتضى )
و در توحيد، از امام كاظم ، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام )، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت آورده ، كه فرمود: در ميانه امت من تنها شفاعت من بمرتكبين گناهان كبيره مى رسد، و اما نيكوكاران هيچ گرفتارى ندارند، كه محتاج شفاعت شوند، شخصى عرضه داشت : يا بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم : چطور شفاعت مخصوص مرتكبين كبيره ها است ؟ با اينكه خدايتعالى مى فرمايد (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )، و معلوم است كه مرتكب گناهان كبيره مرتضى (مورد پسند خدا) نيستند؟ امام كاظم عليه و السلام فرمود: هيچ مؤمنى گناه نمى كند مگر آنكه گناه ناراحتش ميسازد و در نتيجه از گناه خود نادم ميشود، و رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود: كه براى توبه همينكه نادم شوى كافى است ، و نيز فرمود: كسيكه از حسنه خود خوشحال ، و از گناهكارى خود متاءذى و ناراحت باشد، او مؤمن است ، پس كسيكه از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نميشود، مؤمن نيست ، و از شفاعت بهره مند نميشود، و از ستمكاران است ، كه خدايتعالى درباره شان فرموده : (ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع )، (ستمكاران نه دلسوزى دارند، و نه شفيعى كه شفاعتش خريدار داشته باشد).
شخصى كه در آنمجلس بود عرضه داشت : يا بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم چگونه كسيكه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نميشود مؤمن نيست ؟ فرمود: جهتش اين است كه هيچ انسانى نيست كه يقين داشته باشد بر اينكه در برابر گناهان عقاب ميشود، مگر آنكه اگر گناهى مرتكب شود،از ترس آن عقاب پشيمان مى گردد، و همينكه پشيمان شد، تائب است ، و مستحق شفاعت ميشود، و اما وقتى پشيمان نشود، بر آنگناه اصرار مى ورزد، و مصر بر گناه آمرزيده نميشود، چون مؤمن نيست ، و بعقوبت گناه خود ايمان ندارد، چه اگر ايمان داشت ، قطعا پشيمان ميشد.
و رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم هم فرموده بود: كه هيچ گناه كبيره اى با استغفار و توبه كبيره نيست ، و هيچ گناه صغيره اى با اصرار صغيره نيست ، و اما اينكه خداى عز و جل فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )، منظور اين است كه شفيعان در روز قيامت شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا دين او را پسنديده باشد، و دين همان اقرار بجزاء بر طبق حسنات و سيئات است ، پس كسى كه دينى پسنديده داشته باشد، قطعا از گناهان خود پشيمان ميشود، چون چنين كسى بعقاب قيامت آشنائى و ايمان دارد.
مولف: اينكه امام عليه السلام فرمود: (و از ستمكاران است ) الخ ، در اين جمله كوتاه ، ظالم روز قيامت را معرفى نموده ، اشاره مى كند بآن تعريضى كه قرآن از ستمكار كرده ، و فرموده : (فاذن مؤ ذن بينهم : ان لعنة اللّه على الظالمين ، الذين يصدون عن سبيل اللّه ، و يبغونها عوجا، و هم بالاخرة كافرون )، (پس جار زنى در ميان آنان جار كشيد: كه لعنت خدا بر ستمكاران ، يعنى كسانيكه مردم را از راه خدا جلوگيرى مى كنند، و دوست ميدارند آنرا كج و معوج سازند، و بآخرت هم كافرند) و اين همان كسى است كه اعتقاد بروز مجازات ندارد، در نتيجه اگر اوامرى از خدا از او فوت شد، ناراحت نميشود، و يا اگر محرماتى را مرتكب گشت ، دچار دل واپسى نمى گردد، و حتى اگر تمامى معارف الهيه ، و تعاليم دينيه را انكار كرد، و يا امر آن معارف را خوار شمرد، و اعتنائى به جزاء و پاداش در روز جزا و پاداش نكرد، هيچ دلواپسى پيدا نمى كند، و اگر سخنى از آن بميان مى آورد، از در استهزاء و تكذيب است .
و اينكه فرمود: (پس اين تائب و مستحق شفاعت است )، معنايش اين است كه او بسوى خدا بازگشته ، و داراى دينى مرضى و پسنديده گشته ، از مصاديق شفاعت قرار گرفته است ، و گرنه اگر منظور توبه اصطلاحى بود، توبه خودش يكى از شفعا است .
و اينكه كلام رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را نقل كرد كه فرمود: (هيچ گناهى با استغفار كبيره نيست ) الخ ، منظورش از اين نقل تمسك بجمله بعدى بود، كه فرمود: (و هيچ صغيره اى با اصرار صغيره نيست ) چون كسيكه از گناه صغيره ، گرفته خاطر و پشيمان نميشود، گناه درباره او وضع ديگرى بخود مى گيرد، و عنوان تكذيب به معاد و ظلم بآيات خدا را پيدا مى كند، و معلوم است كه چنين گناهى آمرزيده نيست ، زيرا گناه وقتى آمرزيده ميشود، كه يا صاحبش توبه كند، كه مصر بر گناه گفتيم پشيمان نيست ، و توبه نمى كند، و يا بشفاعت آمرزيده ميشود، كه باز گفتيم شفاعت دين مرضى ميخواهد، و دين چنين شخصى مرضى نيست .
نظير اين معنا در روايت علل آمده كه از ابى اسحاق القمى ، نقل كرده كه گفت : من بابى جعفر امام محمد بن على باقر (عليهماالسلام ) عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه ! از مؤمن مستبصر برايم بگو، كه وقتى داراى معرفت ميشود، و كمال مى يابد، آيا باز هم زنا مى كند؟ فرمود: بخدا سوگند نه ، پرسيدم آيا لواط مى كند؟ فرمود: بخدا سوگند، نه ، ميگويد: پرسيدم : آيا دزدى مى كند؟ فرمود: نه ، پرسيدم : آيا شراب ميخورد؟ فرمود: نه ، پرسيدم : آيا هيچيك از اين گناهان كبيره را مى كند؟ و هيچ عمل زشتى از اين اعمال مرتكب ميشود؟ فرمود: نه ، پرسيدم : پس مى فرمائيد: اصلا گناه نميكند؟ فرمود: نه ، در حاليكه مؤمن است ممكن است گناه كند، چيزى كه هست مؤمنى است مسلمان ، و گناهكار، پرسيدم : معناى مسلمان چيست ؟ فرمود: مسلمان بطور دائم گناه نميكند، و بر آن اصرار نمى ورزد، (تا آخر حديث )
روايات ديگرى در خصوص مسئله شفاعت روز جزا
و در خصال ، بسندهائى از حضرت رضا، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام )، از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت شود، خداى عز و جل براى بنده مؤمنش تجلى مى كند، و او را بگناهانى كه كرده يكى يكى واقف ميسازد، و آنگاه او را مى آمرزد، و اين بدان جهت مى كند، كه تا هيچ ملك مقرب ، و هيچ پيغمبرى مرسل ، از فضاحت و رسوائى بنده او خبردار نشود، پرده پوشى مى كند، تا كسى از وضع او آگاه نگردد، آنگاه بگناهان او فرمان ميدهد تا حسنه شوند.
و از صحيح مسلم نقل شده : كه با سندى بريده ، از ابى ذر، از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت آورده ، كه فرمود: (روز قيامت مردى را مى آورند، و فرمان مى رسد: كه گناهان صغيره اش را باو عرضه كنيد، و سپس از او دور شويد، باو ميگويند: تو چنين و چنان كرده اى ، او هم اعتراف مى كند، و هيچيك را انكار نمى كند، ولى همه دل واپسيش از اين است كه بعد از گناهان صغيره كبائرش را برخش بكشند، آنوقت از شرم و خجالت چه كند؟ ولى ناگهان فرمان مى رسد: بجاى هر گناه يك حسنه برايش بنويسيد، مرد، مى پرسد: آخر من گناهان ديگرى داشتم ، و در اينجا نمى بينم ؟ ابى ذر گفت : رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى باينجا رسيد، آنچنان خنديد كه دندانهاى كنارش نمودار شد.
و در امالى از امام صادق عليه السلام روايت آمده : كه فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تبارك و تعالى رحمت خود بگستراند، آنچنان كه شيطان هم بطمع رحمت او بيفتد.
مولف: اين سه روايت اخير، از مطلقات اخبارند، كه قيد و شرطى در آنها نشده ، و منافات با روايات ديگرى ندارد، كه قيد و شرط در آنها شده است .
و اخبار داله بر وقوع شفاعت ، از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز قيامت ، هم از طرق ائمه اهل بيت و هم از طرق عامه ، بسيار و بحد تواتر رسيده است ، كه صرفنظر از مفاد يك يك آنها، همگى بر يك معنا دلالت دارند، و آن اين است كه در روز قيامت افرادى گنه كار از اهل ايمان شفاعت ميشوند، حال يا اينكه از دخول در آتش نجات مى يابند، و يا اينكه بعد از داخل شدن بيرون ميشوند، و آنچه از اين اخبار بطور يقين حاصل ميشود، اين است كه گنه كاران از اهل ايمان در آتش خالد و جاودانه نمى مانند، و بطوريكه بخاطر داريد از قرآن كريم هم بيش از اين استفاده نميشد.
بحث فلسفى در بيان سعادت و شقاوت و رابطه اعمال با آنها و ترتب مجازات بر اعمال
جزئيات و تفاصيل مسئله معاد، چيزى نيست كه دست براهين عقلى بدان برسد، و بتواند آنچه از جزئيات معاد، كه در كتاب و سنت وارد شده ، اثبات نمايد، و علتش هم بنا بگفته بوعلى سينا اين است كه : آن مقدماتى كه بايد براهين عقلى بچيند، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد، در دسترس عقل آدمى نيست ، ولكن با در نظر گرفتن اين معنا، كه آدمى بعد از جدا شدن جانش از تن ، تجردى عقلى و مثالى به خود مى گيرد و براهين عقلى دسترسى باين انسان مجرد و مثالى دارد، لذا كمالاتى هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت بخود مى گيرد، در دسترس براهين عقلى هست .
آرى انسان از همان ابتداى امر، هر فعلى كه انجام دهد، از آن فعل هيئتى و حالى از سعادت و شقاوت در نفسش پديد مى آيد، كه البته ميدانيد مراد بسعادت ، آن وضع و آن چيزيست كه براى انسان از آن جهت كه انسان است خير است ، و مراد بشقاوت هر چيزى است كه براى او، از اين جهت كه انسان است مضر است .
آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود، رفته رفته آن حالتى كه گفتيم : از هر فعلى در نفس پديد مى آيد، شدت يافته ، و نقش مى بندد، و بصورت يك ملكه (و يا بگو طبيعت ثانوى )، در مى آيد، و سپس اين ملكه در اثر رسوخ بيشتر، صورتى سعيده ، و يا شقيه در نفس ايجاد مى كند، و مبدء هيئت ها و صورتهاى نفسانى ميشود، حال اگر آن ملكه سعيده باشد، آثارش وجودى ، و مطابق ، و ملايم با صورت جديد، و با نفسى ميشود كه در حقيقت بمنزله ماده ايست كه قابل و مستعد و پذيراى آنست ، و اگر شقيه باشد، آثارش امورى عدمى ميشود، كه با تحليل عقلى به فقدان و شر برگشت مى كند.
پس نفسيكه سعيد است ، از آثاريكه از او بروز مى كند لذت مى برد، چون گفتيم : نفس او نفس يك انسان است ، و آثار هم آثار انسانيت او است ، و او مى بيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتى جديد بخود مى گيرد.
و برعكس نفس شقى ، آثارش همه عدمى است ، كه با تحليل عقلى سر از فقدان و شر در مى آورد، پس همانطور كه گفتيم : نفس سعيد بآن آثار انسانى كه از خود بروز ميدهد، بدان جهت كه نفس انسانى است بالفعل لذت مى برد، نفس شقى هم هر چند كه آثارش ملايم خودش است ، چون آثار آثار او است ، ولكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم ميشود.
اين مطلب مربوط به نفوس كامله است ، در دو طرف سعادت و شقاوت ، يعنى انسانيكه هم ذاتش صالح و سعيد است ، و هم عملش صالح است ، و انسانيكه هم ذاتش شقى است ، و هم عملش فاسد و طالح است ، و اما بالنسبه بنفوس ناقص ، كه در سعادت و شقاوتش ناقص است ، بايد گف ت : اينگونه نفوس دو جورند، يكى نفسى است كه ذاتا سعيد است .
ولى فعلا شقى است و دوم آن نفسى كه ذاتا شقى است ولى از نظر فعل سعيد است .
اما قسم اول ، نفسى است كه ذاتش داراى صورتى سعيد است ، يعنى عقائد حقه را كه از ثابتات است دارد، چيزيكه هست هيئت هائى شقى و پست ، و در اثر گناهان و زشتيهائيكه مرتكب شده بتدريج از روزيكه در شكم مادر باين بدن متعلق شده ، و در دار اختيار قرار گرفته ، در او پيدا شده ، و چون اين صورتها با ذات او سازگارى ندارد، ماندنش در نف س قسرى و غير طبيعى است ، و برهان عقلى اين معنا را ثابت كرده : كه قسر و غير طبيعى دوام نمى آورد، پس چنين نفسى ، يا در دنيا، يا در برزخ ، و يا در قيامت ، (تا ببينى ، رسوخ و ريشه دواندن صور شقيه تا چه اندازه باشد)، طهارت ذاتى خود را باز مى يابد.
و همچنين نفسى شقى ، كه ذاتا شقى است ، ولى بطور عاريتى هيئتهاى خوبى در اثر اعمال صالحه بخود گرفته ، از آنجا كه اين هيئت ها و اين صورتها با ذات نفس سازگارى ندارد، و براى او غير طبيعى است ، و گفتيم غير طبيعى دوام ندارد، يا دير، و يا بزودى ، يا در همين دنيا، و يا در برزخ ، و يا در قيامت ، اين صورتهاى صالحه را از دست ميدهد.
باقى ميماند آن نفسيكه در زندگى دنيا هيچ فعليتى نه از سعادت و نه از شقاوت بخود نگرفته ، و همچنان ناقص و ضعيف از دار دنيا رفته ، اينگونه نفوس مصداق (مرجون لامر اللّه )اند، تا خدا با آنها چه معامله كند.
اين آن چيزيست كه براهين عقلى در باب مجازات بثواب و عقاب در برابر اعمال ، بر آن قائم است ، و آنرا اثر و نتيجه اعمال ميداند، چون بالاخره روابط وضعى و اعتبارى ، بايد بروابطى وجودى و حقيقى منتهى شود.
باز مطلب ديگريكه در دسترس برهانهاى عقلى است ، اين استكه برهان عقلى مراتب كمال وجودى را مختلف ميداند، بعضى را ناقص ، بعضى را كامل ، بعضى را شديد، بعضى را ضعيف ، كه در اصطلاح علمى اين شدت و ضعف را تشكيك ميگويند، مانند نور كه قابل تشكيك است ، يعنى از يك شمع گرفته ، ببالا مى رود، نفوس بشرى هم در قرب بخدا، كه مبدء هر كمال و منتهاى آنست ، و دورى از او مختلف است ، بعضى از نفوس در سير تكاملى خود بسوى آن مبدئى كه از آنجا آمده اند، بسيار پيش مى روند، و بعضى ديگر كمتر و كمتر، اين وضع علل فاعلى است ، كه بعضى فوق بعضى ديگرند، و هر علت فاعلى واسطه گرفتن فيض از مافوق خود، و دادنش بمادون خويش است ، كه در اصطلاح فلسفى از آن (ما به ) تعبير مى كنند، پس بعضى از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء (عليهم السلام )، و مخصوصا آنكه همه درجات كمال را پيموده ، و بهمه فعلياتى كه ممكن بوده رسيده ، واسطه ميشود بين مبدء فيض ، و علت هاى مادون ، تا آنان نيز هيئت هاى شقيه و زشتى كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده ، زايل سازند، و اين همان شفاعت است البته شفاعتى كه مخصوص گنه كاران است .
يك بحث اجتماعى درباره حكومت و قانون و بررسى شفاعت از نظر اجتماعى
آنچه اصول اجتماعى دست ميدهد، اينستكه مجتمع بشرى بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات ، و ادامه وجود خود نيست ، مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانين ، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند، و البته بايد قانونى باشد كه از فطرت اجتماع ، و غريزه افراد جامعه ، سرچشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود در اجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگار است ، راه خود را بسوى كمال حياة طى كند، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد، و در اين راه طبقات مختلف ، با تبادل اعمال ، و آثار گوناگون خود، و با برقرار كردن عدالت اجتماعى ، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت شوند.
از سوى ديگر، اين معنا مسلم است ، كه وقتى اين تعاون ، و عدالت اجتماعى برقرار ميشود، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانين ، رعايت منافع معنوى هم بشود، (زيرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است ، كه در پروازش بهر دو محتاج است ، اگر كمالات معنوى از قبيل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، و در نتيجه عمل افراد صالح نگردد، مرغى ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند) چون همه ميدانيم كه اين فضائل اخلاقى است ، كه راستى ، و درستى ، و وفاى بعهد، و خير خواهى ، و صدها عمل صالح ديگر درست مى كند.
و از آنجائيكه قوانين ، و احكاميكه براى نظام اجتماع وضع ميشود، احكامى است اعتبارى ، و غير حقيقى ، و به تنهائى اثر خود را نمى بخشد (چون طبع سركش و آزادى طلب بشر، همواره ميخواهد از قيد قانون بگريزد)، لذا براى اينكه تاءثير اين قوانين تكميل شود، باحكام ديگرى جزائى نيازمند ميشود، تا از حريم آن قوانين حمايت ، و محافظت كند، و نگذارد يكدسته بوالهوس از آن تعدى نموده ، دسته اى ديگر در آن سهل انگارى و بى اعتنائى كنند.
و بهمين جهت مى بينيم هر قدر حكومت (حال ، هر حكومتى كه باشد) بر اجراء مقررات جزائى قويتر باشد، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود، و افراد كمتر از مسير خود من حرف و گمراه گشته ، و كمتر از مقصد باز ميمانند.
و بر خلاف ، هر چه حكومت ضعيف تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده ، و جامعه از مسير خود منحرف و منحرف تر ميشود، پس بهمين جهت يكى از تعليماتيكه لازم است در اجتماع تثبيت شود، تلقين و تذكر احكام جزائى است ، تا اينكه همه بدانند: در صورت تخلف از قانون بچه مجازات ها گرفتار مى شوند، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است ، و نيز يكى ديگر اين است كه با ندانم كاريها، و قانون شكنى ها، و رشوه گيريها، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلها راه ندهند، و شديدا از اين اميد جلوگيرى كنند.
باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست ، براى اينكه در اين كيش بمردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض گناهان مردم قرار داد، و اين را بمردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد ، و با نمايندگان او صحبت كنيد، و از او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى كند، و تمدن بشر را با سير قهقرى به توحش مبدل ميسازد.
همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه ، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى زنند، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت مى كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف ديگران ، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته ، بهمان سادگى فطرت ، و غريزه خدادادى خود باقى مانده اند واحكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطرى ديگر آنرا باطل كرده ، باطل نمى كنند و بطور قطع حكم مى كنند باينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت ، و مدينه فاضله بشريت است ، قبيح و ناپسند است .
و اى بسا كه جمعى از اهل بحث ، مسئله شفاعت اسلام را هم ، از ترس اينكه با همين قانون شكنى هاى زشت تطبيق نشود، تاءويل نموده ، و برايش معنائى كرده اند، كه هيچ ربطى بشفاعت ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت ، هم صريح قرآن است ، و هم روايات وارده درباره آن متواتر است .
و بجان خودم ، نه اسلام شفاعت بآن معنائى كه آقايان كرده اند كه گفتيم هيچ ربطى بشفاعت ندارد اثبات كرده ، و نه آن شفاعتى را كه با قانون شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق ميشود، قبول دارد.
اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام تشريع كرده ، با هيكل اجتماع صالح ، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است ؟ و ثانيا اين شفاعتى كه وعده اش را داده اند، در چه مكان و زمانى صورت مى گيرد؟ و ثالثا چه موقعيتى در ميان ساير معارف اسلامى دارد؟
كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده ، اين است كه مؤمنين يعنى دارندگان دينى مرضى ، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند ، البته همانطور كه گفتيم ، بشرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى ، و دين حق ديدار نموده باشد، پس اين وعده اى كه قرآن داده مشروط است ، نه مطلق ، (پس هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود، و نمى تواند چنين يقينى پيدا كند).
علاوه بر اين ، قرآن كريم ناطق باين معنا است : كه هر كسى نميتواند اين دو شرط را در خود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است ، و بقاى آن از جهت گناهان ، و مخصوصا گناهان كبيره ، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان ، در خطرى عظيم است ، آرى ايمان آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودى مى كند.
و چون چنين است ، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه ترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آن را حفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس مى پرستد، و هم باميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال ، ميان نوميدى ، كه منشاء خموديها است ، و ميان اطمينان بشفاعت ، كه كوتاهيها و كسالتها است ، زندگى مى كند، نه بكلى نوميد است ، و نه بكلى مطمئن ، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است ، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان .
و ثانيا مى فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده ، كه هم جنبه ماديات بشر را تاءمين مى كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين ، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته ، و براى هر يك از مواد آن قوانين ، كيفر و پاداشى مناسب با آن مقرر كرده ، اگر آن گناه مربوط بحقوق خلق است ، دياتى ، و اگر مربوط بحقوق دينى و الهى است ، حدودى و (تعزيرهائى ) معلوم كرده ، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده ، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .
و باز براى حفظ اين احكام ، حكومتى تاءسيس كرده ، و اولى الامرى معين نموده ، و از آنهم گذشته ، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده ، و حق حاكميت داده ، تا يك فرد (هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد)، بتواند فرد ديگرى را (هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امر بمعروف و نهى از منكر كند.
و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى ، زنده نگه داشته است ، چون دعوت دينى كه وظيفه علماى امت است ، متضمن انذار و تبشيرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است ، و باين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده .
اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است ، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم در عهد خود آنجناب ، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بآن احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه ، و پيروان ايشان قرار گرفت ، و با استبداد خود، و بازى گرى با احكام دين ، و ابطال حدود الهى ، و سياسات دينى ، دين مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار بجائى رسيد كه همه ميدانيم ، تمامى آزادى ها كه اسلام آورده بود از بين رفت ، و يك تمدن غربى جاى گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن ميماند.
و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان كردند، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده ، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق هاى اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى دينان هم از آن شرم دارند.
اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى ، كه بغير از سعادت انسان در زندگى دنيا و آخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام ، و معارف اين دين حنيف يارى دهد.
و آن آمارى هم كه نام بردند، (بفرضى كه درست باشد)، از جمعيت متدينى گرفته اند، كه سرپرست نداشته اند، و در تحت سيطره حكومتى كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء كند نبوده اند،
پس در حقيقت آمارى كه گرفته شده ، از يك جمعيت بى دين گرفته اند، بى دينى كه نام دين بر سر دارند، بخلاف آن جمعيت بى دينى كه تعليم و تربيت اجتماعى غير دينى را با ضامن اجراء داشته اند، يعنى سرپرستى داشته اند، كه قوانين اجتماعى را موبمو در آنان اجراء كرده ، و صلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده ، پس اين آمارگيرى هيچ دلالتى برمقصود آنان ندارد.