آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
ويل للمطففين (1)
الذين إ ذا اكتالوا على الناس يستوفون (2)
و إ ذا كالوهم اءو وزنوهم يخسرون (3)
الا يظن اءولئك اءنهم مبعوثون (4)
ليوم عظيم (5)
يوم يقوم الناس لرب العالمين (6)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - واى بر كمفروشان .
2 - آنـهـا كـه وقـتـى بـراى خـود كـيـل مـى كـنـنـد حـق خـود را بـه طـور كامل مى گيرند.
3 - اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران كيل يا وزن كنند كم مى گذارند!
4 - آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى شوند.
5 - در روزى بزرگ .
6 - روزى كه مردم در پيشگاه رب العالمين مى ايستند.
شاءن نزول :
(ابـن عـبـاس ) مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مـديـنـه شـد بـسـيـارى از مـردم سـخـت آلوده كـم فـروشـى بـودنـد، خـداونـد ايـن آيـات را نازل كرد و آنها پذيرفتند: و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند.
در حـديث ديگرى آمده است كه بسيارى از اهل مدينه تاجر بودند و در كار خود كم فروشى مـى كـردنـد، و بـسـيـارى از مـعـامـلات آنـهـا مـعـامـلات حـرام بـود، ايـن آيـات نـازل شـد و پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آنـهـا را بـراى اهل مدينه تلاوت فرمود سپس افزود خمس بخمس : (پنج چيز در برابر پنج چيز است )!
عـرض كـردنـد اى رسـول خدا: كدام پنج در مقابل كدام پنج است ؟! فرمود:
ما نقض قوم العهد الا سلط الله عليهم عدوهم !
و ما حكموا بغير ما انزل الله الا فشا فيهم الفقر!
و ما ظهرت فيهم الفاحشة الا فشا فيهم الموت !
و لا طففوا الكيل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنين !
و لا منعوا الزكات الا حبس عنهم المطر!:
هيچ قومى عهدشكنى نكردند مگر اينكه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط ساخت .
و هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند مگر اينكه فقر در ميان آنها زياد شد.
و در ميان هيچ ملتى فحشاء ظاهر نشد مگر اينكه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت !
هـيـچ گروهى كم فروشى نكردند مگر اينكه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت !
و هيچ قومى زكات را منع نكردند مگر اينكه باران از آنها قطع شد!
مـرحـوم (طـبـرسـى ) نـيـز در (مـجـمـع البـيـان ) در شـاءن نـزول اين آيات نقل كرده است كه مردى در مدينه بود بنام (ابو جهينه ) كه دو پيمانه كـوچـك و بـزرگ داشـت بـه هـنـگـام خـريـدن از پيمانه بزرگ استفاده مى كرد و به هنگام فروش از پيمانه كوچك (اين سوره نازل شد و به او و امثالش هشدار داد).
تفسير:
واى بر كم فروشان !
در ايـن آيـات قـبـل از هـر چـيـز كم فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده ، مى فرمايد (واى بر كمفروشان )! (ويل للمطففين ).
ايـن در حـقـيـقت اعلان جنگى است از ناحيه خداوند به اين افراد ظالم و ستمگر و كثيف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پايمال مى كنند.
(مـطـففين ) از ماده (تطفيف ) در اصل از (طف ) گرفته شده كه به معنى كناره هاى چـيـزى اسـت ، و ايـنـكـه سـرزمـيـن كـربـلا را وادى طف مى گويند به خاطر اين است كه در ساحل فرات واقع شده ، سپس به هر چيز كمى واژه (طفيف ) اطلاق شده است ، همچنين به پـيـمانه اى كه پر نباشد يعنى محتوايش به كنارهاى آن رسيده اما مملو نشده است نيز همين مـعـنـى اطـلاق مـى شـود، و بـعـد ايـن واژه در كـم فـروشـى بـه هـر شكل و به هر صورت استعمال شده .
(ويـل ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى (شـر) يـا (غم و اندوه ) يا (هلاكت ) يا (عذاب دردنـاك ) و يـا (وادى سـخـت و سـوزانـى در دوزخ ) اسـت ، و مـعمولا اين واژه به هنگام نـفـريـن و بـيـان زشـتـى چـيـزى بـه كار مى رود، و يا اينكه تعبيرى است كوتاه اما مفاهيم زيادى را تداعى مى كند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده كـه خـداونـد (ويـل ) را درباره هيچكس در قرآن قرار نداده مگر اينكه او را كافر نام نهاده همانگونه كـه مـى فرمايد: فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم : (واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ از اين روايت استفاده مى شود كه كم فروشى بوى كفر مى دهد)!
سپس به شرح كار (مطففين ) و كم فروشان پرداخته مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كـه وقـتـى مـى خـواهـنـد بـراى خـود كـيـل كـنـنـد حـق خـود را بـه طـور كامل مى گيرند) (الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ).
(امـا هنگامى كه مى خواهند براى ديگران كيل يا وزن كنند كم مى گذارند) (و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ).
جمعى از مفسران از آيات فوق چنين استفاده كرده اند كه منظور از (مطفف )
كسى است كه به هنگام خريد بيش از حق خود مى گيرد، و به هنگام فروش كمتر از حق مى دهد، لذا خداوند به خاطر هر دو جهت (ويل ) را بر آنها نهاده .
ولى ايـن اشـتباه است ، زيرا تعبير (يستوفون ) مفهومش اين است كه حق خود را به طور كـامـل مـى گـيرند، و چيزى كه دلالت بر اضافه بر حق كند در اين عبارت نيست ، و اينكه مـى بـيـنـيـم خداوند آنها را مذمت كرده در مقايسه اين دو حالت با يكديگر است كه به هنگام خـريـد حـق را بـه طـور كـامـل مـى گـيـرنـد، و بـه هـنـگـام فـروش نـاقـص مـى دهند، درست مـثـل ايـن است كه در مقام مذمت كسى مى گوييم : (هر گاه طلبى از كسى داشته باشد سر مـوعـد آن را مـى گـيرد، اما اگر بدهكار باشد ماهها تاءخير مى اندازد) با اينكه گرفتن طلب در راءس موعد كار بدى نيست ، كار بد در مقايسه اين دو با يكديگر است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در مـورد گـرفـتـن حـق تـنـهـا سـخـن از (كيل ) است ولى در مورد پرداختن سخن از (كيل ) و (وزن ) هر دو به ميان آمده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به يكى از دو دليل زير باشد:
نـخـسـت ايـنـكـه خـريـداران عـمـده در زمـانـهـاى گـذشـتـه بـيـشـتـر از (كيل ) استفاده مى كردند، زيرا ترازوهاى بزرگى كه بتواند وزنهاى زياد را بسنجد وجـود نـداشـت ، امـا پـيـمـانـه هـاى بزرگ به آسانى يافت مى شد (در باب (كر) نيز گفته اند كه اين واژه در اصل نام پيمانه بزرگى بوده است ).
ولى بـه هـنـگـام فـروش هـم عـمـده فـروشـى داشـتـنـد (بـا كيل ) و هم خرده فروشى (با وزن ).
ديگر اينكه براى گرفتن حق استفاده از پيمانه مناسبتر است ، چرا كه تقلب در آن مشكلتر مى باشد، ولى براى كم فروشى استفاده از وزن معمولتر است چرا كه امكان تقلب در آن بيشتر مى باشد.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه آيـات فوق گرچه تنها از كم فروشى در مورد كيل و وزن سخن مى گويد، ولى بدون شك مفهوم آيه وسيع است و هر گونه كم فروشى را هـر چـنـد در مـعـدودات (چـيـزهـايـى را كـه بـا عـدد مـى فـروشـنـد) نـيـز شامل مى شود.
بلكه بعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت ، كم گذاردن در خدمات را نيز فرا گيرد، فـى المـثـل اگـر كـارگـر و كـارمـنـدى چيزى از وقت خود بدزدد در رديف (مطففين ) و كم فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است .
بـعـضـى مـى خـواهـنـد بـراى آيـه تـوسـعـه بـيـشـتـرى قـائل شـونـد و هـر گونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانند، گرچه استفاده اين معنى از الفاظ آيه روشن نيست ، ولى بى تناسب هم نمى باشد.
و لذا از (عـبـدالله بـن مـسـعـود) صـحـابـى مـعـروف نـقـل شـده كـه گـفـت : نـمـاز نـيـز قـابـل پـيـمـانـه اسـت ! كـسـى كـه كـيـل آن را بـه طـور كـامـل ادا كـنـد خـداونـد پـاداش او را كـامـل مـى دهـد، و هـر كس از آن كم بگذارد درباره او همان جارى مى شود كه خداوند درباره (مطففين ) (كم فروشان ) فرموده .
سـپـس آنـهـا را بـا ايـن جـمـله اسـتفهام توبيخى مورد تهديد قرار مى دهد: (آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى شوند)؟! (الا يظن اولئك انهم معبوثون ).
(در روزى بزرگ ) (ليوم عظيم ).
روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظيم است .
روزى كـه مـردم از قـبـرهـا بـرمى خيزند، و در پيشگاه رب العالمين حاضر مى شوند (يوم يقوم الناس لرب العالمين ).
يعنى اگر آنها قيامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كار است ، و تمام اعـمـالشـان بـراى مـحـاكـمـه در آن دادگـاه بـزرگ ثـبت مى شود، و هر كس به اندازه سر سوزنى كار نيك و بد كرده ، نتيجه آن را در آن روز عظيم مى بيند، هرگز چنين ظلم و ستم نمى كردند، و حقوق افراد را پايمال نمى ساختند.
بـسـيارى از مفسران (يظن ) را كه از ماده (ظن ) است در اينجا به معنى (يقين ) مى دانـنـد، و نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر در قـرآن مـجـيـد وجـود دارد، مـانـنـد آيـه 249 سـوره بـقـره قـال الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم كم فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله : (آنها كه مـى دانـسـتـنـد خـدا را مـلاقـات خـواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند) گفتند چه بسيار گروه كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه عظيمى پيروز شدند) (توجه داشته باشيد ايـن آيـه دربـاره گـروهـى از بـنـى اسـرائيـل اسـت كـه ايـمـان و اسـتـقـامـت خـود را در مراحل مختلف نشان داده بودند).
شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده كه در تفسير آيه : الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم فرمود: (مفهومش اين است : اليس يوقنون انهم مبعوثون ؟ آيا يقين ندارند كه آنها برانگيخته مى شوند)؟!
و نـيـز از همان حضرت (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: (ظن بر دو گونه است : ظـن تـرديـد، و ظـن يـقين ، آنچه در قرآن درباره معاد آمده است ظن يقين است ، و آنچه درباره دنيا آمده است ظن شك )!.
ايـن احـتـمـال نـيـز از سوى جمعى داده شده است كه ظن در اينجا به همان معنى معروف امروز يـعـنـى گـمـان بـوده باشد، اشاره به اينكه توجه به قيامت آنچنان در روح و جان انسان اثـر مـى گـذارد كـه حـتـى اگـر كـسـى گـمـان بـه آن داشـتـه بـاشـد و احتمال وجود چنين روزى را بدهد بايد از انجام كارهاى خلاف خوددارى كند، تا چه رسد به ايـنـكـه يـقـيـن داشـته باشد، و اين همان چيزى است كه در ميان دانشمندان به عنوان (دفع ضـرر مـظـنـون ) يـا (دفع ضرر محتمل ) معروف شده است ، و مفهوم اين سخن آن خواهد بـود كـه ايـن گنهكاران بى پروا و بى باك نه تنها يقين به قيامت ندارند بلكه گمان آن را نيز ندارند (ولى تفسير اول با دلائلى كه گفته شد مقدم است ).
مـهـم ايـن اسـت كـه واژه (ظـن ) بـه گـفـتـه (راغـب ) در (مـفـردات ) در اصـل اسـم بـراى آن حـالتـى اسـت كـه از وجـود قـرائنـى در فـكـر انـسـان حـاصـل مـى شـود اگـر نـشـانـه هـا قوى باشد علم و يقين مى آورد، و اگر نشانه ها ضعيف باشد از حد گمان بالاتر نمى رود.
بـنـابـراين واژه مزبور بر خلاف آنچه امروز در ميان ما معروف است مفهوم گسترده اى دارد كه هم (علم ) و هم (گمان ) را شامل مى شود، و گاه در اين ، و گاه در آن به كار مى رود.
نكته :
كم فروشى از عوامل فساد در ارض .
در آيات قرآن مجيد كرارا از كم فروشى نكوهش شده ، گاه در داستان شعيب (عليه السلام ) در آنـجـا كـه قـوم را مـخـاطـب سـاخـتـه ، مـى گـويـد: اوفـوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين و زنوا بالقسطاس المستقيم و لا تبخسوا الناس اشيائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين : (حق پيمانه را ادا كنيد، و ديگران را به خسارت ميفكنيد، با ترازوى صحيح وزن كنيد، و حق مردم را كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد) (شعراء 181 - 183).
و به اين ترتيب كم فروشى و ترك عدالت به هنگام پيمانه و وزن را در رديف فساد در زمين شمرده است ، و اين خود دليلى به ابعاد مفاسد اجتماعى اين اين كار است .
و نيز در آيه 7 و 8 سوره الرحمن رعايت عدالت در وزن را همرديف عدالت در نظام آفرينش در عالم جهان هستى گذارده ، مى فرمايد: و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى المـيـزان : (خـداونـد آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت تا شما در وزن و حـسـاب طـغـيـان نـكـنـيـد) اشـاره بـه ايـنـكـه مـسـاءله رعـايـت عـدل در سـنـجـش مـسـاءله كـوچـك و كـم اهـمـيـتـى نـيـسـت ، بـلكـه در حـقـيـقـت جـزيـى از اصل عدالت و نظم كلى حاكم بر سراسر عالم هستى است .
و بـه هـمين دليل پيشوايان بزرگ اسلام به اين مساءله اهميت فراوانى مى دادند، تا آنجا كه در روايت معروف اصبغ بن نباته آمده است كه مى گويد: از على (عليه السلام ) شنيدم كـه بـر فـراز مـنـبـر مى فرمود: يا معشر التجار! الفقه ثم المتجر: (اى گروه تجار! اول فـقـه بـيـامـوزيـد، و سـپس تجارت كنيد) و اين سخن را امام (عليه السلام ) سه بار تـكـرار فرمود... و در پايان اين كلام فرمود: التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اخذ الحق و اعطى الحق : (تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر آنها كه به مقدار حق خويش از مردم بگيرند و حق مردم را بپردازند).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نقل شده است : (هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در كوفه بود همه روز صبح در بـازارهـاى كـوفـه مـى آمـد و بـازار به بازار مى گشت و تازيانه اى (براى مجازات متخلفان ) بر دوش داشت در وسط
هر بازار مى ايستاد و صدا مى زد: (اى گروه تجار! از خدا بترسيد)! هنگامى كه بانگ عـلى (عـليـه السـلام ) را مـى شـنـيـدنـد هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل بـه سـخـنـانـش گـوش فـرامـى دادنـد، سـپـس مـى فـرمـود: قـدمـوا الاستخارة و تبركوا بـالسـهـولة ، و اقـتـربـوا من المبتاعين ، و تزينوا بالحلم ، و تناهوا عن اليمين ، و جانبوا الكـذب ، و تـجـافـوا عـن الظـلم و انـصـفـوا المـظـلومـيـن ، و لا تـقـربـوا الربـا، و اوفـوا الكيل و الميزان ، و لا تبخسوا الناس اشيائهم ، و لا تعثوا فى الارض مفسدين :
(از خـداونـد خـيـر بـخـواهـيـد، و بـا آسـان گـرفـتـن كار بر مردم بركت بجوييد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كـنيد، از ظلم خوددارى نماييد، و حق مظلومان را بگيريد، به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد)!
و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى كرد، سپس به دار الاماره باز مى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست .
و نـيـز هـمانگونه كه در شاءن نزول آيات نيز آمده پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: (هر گروهى كم فروشى كنند خداوند زراعت آنها را از آنها مى گيرد، و گرفتار قحطى مى شوند)!
از مـجـمـوع آنـچـه در بـالا گـفـتـه شـد اسـتـفـاده مـى شـود كـه يـكـى از عوامل مهم نابودى و عذاب بعضى از اقوام گذشته مساءله كم فروشى بوده است كه موجب به هم خوردن نظام اقتصادى آنها، و نزول عذاب الهى شده .
حتى در روايات اسلامى در آداب تجارت آمده است كه مؤ منان بهتر است به هنگام پيمانه و وزن كمى بيشتر بدهند، و به هنگام گرفتن حق خود كمى
كـمـتـر بگيرند (درست بر عكس كار كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده است كه حق خود را به طور كامل مى گيرند و حق ديگران را به طور ناقص مى پردازند).
از سـوى ديگر همانگونه كه در تفسير آيه فوق اشاره كرديم مساءله كم - فروشى به عـقـيـده بـعـضـى مـعـنى وسيعى دارد كه هرگونه كم و كسر گذاردن در كار و انجام وظائف فردى و اجتماعى و الهى را شامل مى شود.
آيه و ترجمه
كلا إ ن كتاب الفجار لفى سجين (7)
و ما اءدرئك ما سجين (8)
كتاب مرقوم (9)
ويل يومئذ للمكذبين (10)
|
ترجمه :
7 - چـنـيـن نـيـسـت كـه آنـهـا (دربـاره قـيـامـت خـيـال مـى كـنـنـد) مـسـلمـا نـامـه اعمال فاجران در سجين است !
8 - تو چه مى دانى سجين چيست ؟
9 - نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى .
10 - واى در آن روز بر تكذيب كنندگان .
تفسير:
تو نمى دانى (سجين ) چيست ؟!
در تـعـقيب بحثى كه در آيات گذشته درباره كم فروشان ، و رابطه گناه با عدم ايمان راسـخ بـه روز رسـتـاخـيز آمده بود، در اين آيات به گوشه اى از سرنوشت بدكاران و فاجران در آن روز اشاره مى كند.
نـخـسـت مى فرمايد: (چنين نيست كه آنها درباره رستاخيز مى پندارند كه حساب و كتابى در كـار نـيـسـت ، بـلكـه نـامـه اعمال فاجران در سجين است ) (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ).
(تو چه مى دانى سجين چيست )؟ (و ما ادراك ما سجين )
(نامه اى است رقم زده شده ) (كتاب مرقوم ).
در تفسير اين آيات عمدتا دو نظريه وجود دارد:
1 - مـنظور از كتاب همان نامه اعمال انسانها است كه هيچ كار كوچك و بزرگ واى نيست مگر اينكه آن را احصا كرده ، و همه چيز بى كم و كاست در آن ثبت است .
و مـنـظـور از (سـجـيـن ) كـتـاب جـامـعـى اسـت كـه نـامـه اعـمـال همه انسانها به طور مجموعى در آن گرد آورى شده ، و به تعبير ساده مانند دفتر كـلى اسـت كـه حـسـاب هـر يك از بستانكاران و بدهكاران را در صفحه مستقلى در آن ثبت مى كـنـنـد، مـنـتـهـا از ايـن آيـات و آيـات بـعـد اسـتـفـاده مـى شـود كـه اعـمـال هـمـه بـدكـاران در يـك كـتـاب بـنـام (سـجـيـن ) و اعمال همه نيكوكاران و ابرار در يك كتاب ديگر بنام (عليين ) جمع آورى مى شود.
(سـجـيـن ) از مـاده (سـجـن ) بـه مـعـنـى (زنـدان و حـبس ) گرفته شده ، و معانى مختلفى دارد: زندان سخت و شديد، هر موجود صلب و محكم ، وادى بسيار هولناكى در قعر جهنم ، محلى كه نامه هاى اعمال بدكاران در آنجا گذارده مى شود و آتش دوزخ .
(طـريـحـى ) در (مجمع البحرين ) در ماده (سجن ) مى گويد: و فى التفسير هو كـتـاب جـامـع ديـوان الشـر دون الله فـيـه اعـمـال الكفرة و الفسقة من الجن و الانس : (در تـفـسـيـر آمـده اسـت كـه سـجـيـن كـتـابـى اسـت جـامـع ديـوان بـديـهـا كـه خـداونـد اعـمـال كـافـران و فاسقان جن و انس را در آن تدوين كرده است ) (طريحى روشن نساخته كه منظور از اين تفسير كدام تفسير است ، از معصوم است يا از غير او).
قرائنى كه اين معنى را تاييد مى كند عبارت است از:
1 - تـعـبـيـر بـه (كـتـاب ) در قـرآن مـجـيـد در ايـنـگـونـه مـوارد غـالبا به معنى نامه اعمال است .
2 - آيه اخير كه به صورت تفسير براى سجين ذكر شده مى فرمايد آن كتابى است رقم زده شده ، و اينكه بعضى آيه را تفسير سجين نگرفته اند مسلما بر خلاف ظاهر است .
3 - بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه (سـجـيـن ) و (سـجـيـل ) يـك مـعـنـى دارد، و مـى دانـيـم سجل (به كسر سين و جيم و تشديد لام ) به معنى كتاب بزرگ است .
4 - از آيـات ديـگـر قـرآن اسـتـفـاده مـى شود كه اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط مى شود، تا به هنگام حساب هيچگونه عذر و بهانه اى براى هيچكس باقى نماند.
نـخـست نامه اعمال شخصى است كه در قيامت به دست صاحبان آنها داده مى شود، نيكوكاران به دست راستشان ، و بدكاران به دست چپشان ، و در آيات قرآن بسيار به آن اشاره شده است .
دوم كـتـابـى اسـت كـه مـى تـوان آن را نـامـه اعـمـال امـتـها نام گذارد كه در آيه 28 سوره (جـاثـيـه ) به آن اشاره شده : كل امة تدعى الى كتابها: (روز قيامت هر امتى به نامه اعمالش فرا خوانده مى شود).
سـوم نامه اعمال عمومى همه بدكاران و نيكوكاران است كه در آيات مورد بحث و آيات آينده به عنوان (سجين ) و (عليين ) از آن نام برده شده .
خـلاصـه طـبـق ايـن تـفـسـيـر (سـجـيـن ) هـمـان ديـوان كل است كه نامه اعمال همه بدان در آن جمع مى باشد، و تعبير از آن به عنوان سجين شايد بـه خـاطـر اين باشد كه محتويات اين ديوان سبب زندانى شدن آنها در جهنم است ، يا خود اين ديوان در قعر جهنم جاى دارد، به عكس كتاب ابرار و نيكان كه در اعلى عليين بهشت است .
2 - تـفسير دوم اين است كه (سجين ) به همان معنى مشهور و معروف يعنى دوزخ است كه زنـدان عـظـيـمـى اسـت بـراى هـمـه بـدكـاران ، و يـا محل سختى از دوزخ مى باشد، و منظور از (كتاب فجار) همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده .
بـنـابـرايـن مـعـنـى آيـه چـنـيـن اسـت : سـرنـوشـت مـقـرر و مـسـلم بـدكـاران در جـهـنم است و استعمال كلمه (كتاب ) در اين معنى در قرآن كم نيست ، مانند آيه 24 سوره نساء بعد از آنكه مى فرمايد: زنان شوهردار بر شما حرام است ، مى افزايد: كتاب الله عليكم : (اين حـكـم (و احـكام قبل از آن ) احكامى است كه خداوند بر شما مقرر داشته است ) و در آيه 75 انـفـال مـى خـوانـيـم : و اولو الارحـام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله : (خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خداوند مقرر داشته (از ديگران ) سزاوارترند).
مـطـلبـى كـه اين تفسير را تاءييد مى كند اين است كه (سجين ) به همان معنى معروفش كه در اخبار و آثار اسلامى از آن ياد شده يعنى (جهنم ) تفسير گرديده .
در تـفـسير على بن ابراهيم نيز آمده است كه معنى ان كتاب الفجار لفى سجين آن است كه آنچه براى آنها از عذاب مقرر داشته شده در سجين (دوزخ ) است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نيز مى خوانيم : السجين الارض السابعة و عليون السـمـاء السـابعة : (سجين ) زمين هفتم و (عليين ) آسمان هفتم است (اشاره به پايين ترين و برترين مكان است )
از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه اعمالى كه لايق قرب خدا نيست سقوط مى كند، و در سجين قرار مى گيرد، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمـده اسـت : ان المـلك ليـصـعـد بـعـمـل العـبـد مـبـتـهـجـا فـاذا صـعـد بـحـسـنـاتـه يـقـول الله عـزوجـل اجـعـلوهـا فـى سـجـيـن ، انه ليس اياى اراد فيها!: (گاه مى شود كه فرشته عمل بنده اى را با خوشحالى و سرور به آسمان بالا مى برد هنگامى كه حسنات او را بـالا بـرد خـداونـد عـزوجـل مـى فـرمـايـد: آن را در سجين قرار دهيد كه او هدفش جلب رضاى من نبوده )!.
از مـجـمـوع ايـن روايـات بـر مـى آيـد كـه (سجين ) مكانى است بسيار پست در دوزخ كه اعـمـال يـا نـامـه اعـمـال بـدكـاران را در آن مى نهند يا سرنوشت آنها گرفتار شدن در آن زندان است .
مـطـابـق ايـن تـفسير جمله كتاب مرقوم تاءكيدى است بر جمله ان كتاب الفجار لفى سجين (نه اينكه تفسيرى براى سجين باشد) يعنى اين مجازاتى است براى آنها رقم زده شده و قطعى و حتمى .
مـرقـوم از مـاده (رقـم ) (بـر وزن زخـم ) بـه معنى خط درشت است ، و از آنجا كه خطوط درشـت و روشـن خـالى از ابـهام است ممكن است اين تعبير اشاره به قطعى بودن و خالى از ابهام بودن باشد، چيزى كه نه هرگز محو مى شود و نه فراموش مى گردد.
جـمـع مـيـان ايـن دو تـفـسـيـر نـيـز مـانـعـى نـدارد، چـرا كـه سـجـيـن در تـفـسـيـر اول بـه مـعـنـى ديوان كل اعمال بدكاران است ، و در تفسير دوم به معنى دوزخ يا قعر زمين اسـت و مـعـلوم اسـت كـه ايـنـهـا عـلت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد، يـعـنـى هـنـگـامـى كـه نـامـه عمل
انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام و قعر دوزخ بكشاند.
در آخرين آيه مورد بحث با يك جمله تكان دهنده به عاقبت شوم منكران معاد اشاره كرده ، مى فـرمـايـد: (واى در آن روز بـر تـكـذيـب كـنـنـدگـان ) (ويل يومئذ للمكذبين ).
تـكـذيـبـى كـه سـرچـشـمـه انـواع گناهان و از جمله كم فروشى و ظلم است ، در آيه نخست فـرمـود: ويـل للمـطـفـفـيـن و در ايـنـجا مى فرمايد: ويل يومئذ للمكذبين تعبيرى كه در عين فشرده بودن اشاره به انواع عذابهاى دردناك و مصائب هولناك مى كند.
قـابـل تـوجه اينكه در آيه نخست سخن از مطففين (كم فروشان ) است و بعدا سخن از فجار (بـدكـاران ) و در آيـه اخـير از مكذبين (منكران قيامت ) و اين به خوبى نشان مى دهد كه در ميان اين اعتقاد و آن اعمال رابطه نزديكى بر قرار است كه در آيات آينده بطور روشنترى منعكس شده است .
آيه و ترجمه
الذين يكذبون بيوم الدين (11)
و ما يكذب به إ لا كل معتد اءثيم (12)
إ ذا تتلى عليه ءاياتنا قال اءساطير الا ولين (13)
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (14)
كلا إ نهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (15)
ثم إ نهم لصالوا الجحيم (16)
ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون (17)
|
ترجمه :
11 - همانها كه روز قيامت را انكار مى كنند.
12 - و تنها كسانى آن را انكار مى كنند كه متجاوز و گنهكارند.
13 - هـمـان كـس كـه وقـتـى آيـات مـا بـر او خـوانـده مـى شـود مى گويد: اين افسانه هاى پيشينيان است !
14 - چنين نيست كه آنها خيال مى كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته !
15 - چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.
16 - سپس آنها مسلما وارد دوزخ مى شوند.
17 - بعد به آنها گفته مى شود اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد!
تفسير:
گناهان زنگار دلهاست
در آخـريـن آيـه از آيـات گـذشـتـه اشاره گويايى به سرنوشت شوم مكذبان شده بود، آيات مورد بحث نخست به معرفى آنان پرداخته ، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه روز جزا را انكار مى كنند) (الذين يكذبون بيوم الدين ).
و بعد مى افزايد: (تنها كسانى روز جزا را تكذيب مى كنند كه متجاوز و گنهكارند) (و ما يكذب به الا كل معتد اثيم ).
يـعـنـى ريـشـه انـكـار قـيـامـت ، مـنطق و تفكر و استدلال نيست ، بلكه افرادى كه مى خواهند پـيـوسـتـه به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطه ور باشند منكر قيامت مى شوند (توجه داشته باشيد كه (اثيم ) صفت مشبهه است و دلالت بر استمرار و ادامه گناه دارد).
آنها مى خواهند بدون هيچگونه احساس مسؤ وليت ، و به گمان خود با نهايت آزادى و دورى از هر گونه فشار و ناراحتى وجدان به زشتكاريها ادامه دهند و هيچ قانونى را به رسميت نـشـنـاسـنـد ايـن نـظـيـر هـمـان چـيـزى اسـت كـه در آيـه 5 سـوره قـيـامـت آمـده اسـت بـل يـريد الانسان ليفجر امامه : (بلكه انسان مى خواهد در آينده عمر خويش پيوسته راه فجور پيش گيرد، لذا قيامت را تكذيب مى كند).
و بـه ايـن تـرتـيـب هـمـانـگـونـه كـه عـقـيـده در عـمـل اثـر مـى گـذارد، اعمال آلوده نيز در شكل بندى عقائد تاءثير مى كند، اين معنى در تفسير آيات بعد روشنتر خواهد شد.
در آيه بعد به سومين وصف منكران قيامت اشاره كرده ، مى افزايد: هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: (اين همان افسانه ها و مطالب بى اساس پيشينيان است ) (ادا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين ).
آنها علاوه بر اينكه تجاوزگر (معتد) و گنهكار و (اثيم ) هستند آيات الهى را نيز به باد سـخـريه و استهزا گرفته ، آنرا مجموعه اى از اسطوره ها و افسانه هاى موهوم و سخنان بـى ارزش ، نـظـير آنچه از دورانهاى نخستين (دوران نادانى بشر) به يادگار مانده است مـعـرفـى مى كنند و به اين بهانه مى خواهند خود را از مسؤ وليت در برابر اين آيات بر كنار دارند.
نـه تنها در اين مورد در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز مى خوانيم كه مجرمان جسور براى فـرار از اجـابـت دعـوت الهـى بـه همين بهانه متوسل مى شدند، بطورى كه در نه آيه از قـرآن مـجـيـد درسـت هـمـيـن مـطـلب مـنـعـكـس شـده اسـت كـه مـشـركـان در مقابل آيات قرآن مجيد به همين سخن زشت متوسل مى شدند، از جمله در آيه 5 سوره فرقان مى خوانيم : و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا: (گفتند اين قـرآن اسـطـوره هـايى است از پيشينيان كه او آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املا مى شود)!
در سـوره احـقـاف آيـه 17 از زبـان جـوان طـغـيـانـگـرى كـه در مـقـابـل پـدر مادر مهربان و مؤ منش مى ايستد چنين مى خوانيم كه او تمام نصائح آنها را با اين جمله به باد استهزا مى گيرد و مى گويد: ما هذا الا اساطير الاولين : (اينها كه شما مى گوييد چيزى جز اسطوره ها و سخنان بى اساس پيشينيان نيست ).
بعضى از مفسران گفته اند كه آيه مورد بحث درباره (نضر بن حارث بن كلده ) پسر خـاله پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) كـه از سـران كـفـر و ضـلال بـود نـازل شـد، ولى پـيـدا اسـت نـزول آيـه در مـورد خـاصى مانع از آن نيست كه درباره ديگران نيز صادق باشد.
بـه هـر حـال هـمـيـشه طغيانگران براى نجات از ملامت وجدان از يكسو، و از اعتراضات مردم حـقـجـو از سوى ديگر، بهانه هاى واهى مى تراشند تا خويشتن را از اين و آن راحت كنند، و عـجـب ايـنـكـه آنـهـا غـالبـا بـرنـامـه اى هـمـاهـنـگ و يـكـنـواخـت داشـتـه انـد، گـويـى در طـول تـاريـخ آن را در گوش هم فرو مى خواندند، عناوينى همچون (سحر) و (كهانت ) و (جنون ) و (اسطوره ) و مانند آن !
ولى قـرآن در آيـه بعد بار ديگر به ريشه اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده مى افـزايـد: (چـنـيـن نـيـسـت كـه آنـهـا خـيـال مـى كـنـنـد، بـلكـه اعـمـال سـوء آنـهـا هـمـچـون زنگارى بر دلشان نشسته ، و از درك حقيقت وامانده اند) (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ).
عـجب تعبير تكاندهنده اى ؟! اعمال آنها زنگار بر قلبشان ريخته ، و نور و صفاى نخستين را كـه بـه حـكـم فـطـرت خـداداد در آن بـوده گـرفـتـه ، بـه هـمـيـن دليـل چـهـره حـقـيـقـت كه همچون آفتاب عالمتاب مى درخشد هرگز در آن بازتابى ندارد، و پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى گردد.
(ران ) از مـاده (ريـن ) (بـر وزن عـين ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گـويـد: هـمـان زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى نشيند، و به گفته بعضى ديگر از اربـاب لغـت قـشـر قـرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا روى آهن ، و مانند آن ظاهر مى شـود كـه در فارسى ما آن را زنگ يا زنگار مى ناميم ، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن آن فلز، و طبعا از بين رفتن شفافيت
و درخشندگى آن است .
و گـاه آن را بـه مـعـنـى غـلبـه و تسلط چيزى بر شى ء ديگر يا افتادن در چيزى كه راه خلاص از آن نيست تفسير كرده اند كه در واقع اينها همه لازمه همان معنى اصلى است .
دربـاره تـاءثـيـر ويـرانـگـر گـنـاه در زدودن نـورانـيـت و صـفـاى دل بحثى داريم كه در نكته ها مطالعه خواهيد كرد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (چـنـيـن نـيـسـت كـه آنها مى پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند) (كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ).
و ايـن دردنـاكـترين مجازات آنها است ، همانگونه كه لقاى معنوى پروردگار، و حضور در بارگاه قرب او براى ابرار و نيكان بالاترين موهبت و لذتبخش ترين نعمت است .
(كلا) معمولا براى نفى سخنى مى آيد كه قبلا مطرح بوده ، و در اينجا مفسران احتمالات متعددى درباره آن داده اند.
نـخـسـت ايـنـكـه تـاءكـيـدى اسـت بـر كـلا كـه در آيـه قبل آمده يعنى چنان نيست كه آنها روز قيامت را افسانه و اسطوره معرفى مى كنند.
يا اينكه چنان نيست كه زنگارى كه بر قلب آنها بر اثر گناه نشسته پاك شود، آنها هم در اين جهان از مشاهده جمال حق محرومند، و هم در جهان ديگر.
يا اينكه آنها همانگونه كه در آيات ديگر قرآن آمده است مدعى بودند اگر به فرض كه قيامتى هم در كار باشد در آنجا مشمول انواع نعمتهاى خدا خواهند بود!
چـنـين نيست كه آنها مى پندارند بلكه در قيامت در شديدترين عذابها و سخترين شكنجه ها هستند.
آرى آخـرت بـازتاب و تجسم عظيمى از اعمال انسان در اين دنيا است ، آنها كه چشم خود را در اينجا از مشاهده حق فرو مى بندند، و اعمالشان همچون زنگارى بر قلبشان نشسته ، در آنـجـا نـيـز از پـروردگـار مـحـجـوبـنـد، و هـرگـز يـاراى مـشـاهـده جمال حق را در آن عالم ندارند و از فيض لقاى آن محبوب حقيقى محرومند.
(سـپـس آنها قطعا وارد آتش دوزخ مى شوند و ملازم آن هستند) (ثم انهم لصالوا الجحيم ).
اين ورود در آتش نتيجه محجوب بودن از پروردگار است ، و اثرى است كه از آن جدا نيست ، و به طور مسلم آتش محروميت از ديدار حق ، از آتش دوزخ هم سوزانتر است !
و در آخـريـن آيـه مى فرمايد: (سپس به آنها گفته مى شود اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد)! (ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون ).
ايـن سـخـن بـه عـنـوان تـوبـيـخ و مـلامـت و سـرزنش به آنها گفته مى شود و عذابى است روحانى و شكنجه اى است معنوى براى اين گروه خيره سر و لجوج .
نكته ها:
1 - چرا گناه ، زنگار دل است ؟!
نـه تـنـهـا در آيـات ايـن سـوره از تـاءثـيـر گـنـاه در تـاريـك سـاخـتـن دل سخن گفته شده ، كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن مجيد نيز اين معنى به طور مكرر، و با صراحت مورد توجه قرار گرفته است .
در يـكـجـا مـى فـرمـايـد: كـذلك يـطـبـع الله عـلى قـلب كـل مـتـكـبـر جـبار: (اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر طغيانگرى مهر مى نهد) (مؤ من - 35).
و در جـاى ديـگـر دربـاره گـروهـى از گـنـهـكاران لجوج و عنود مى فرمايد: ختم الله على قـلوبـهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم : (خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده ، و همچنين بر گوشه اى آنها، و بر چشمهايشان پرده اى فرو افتاده ، و براى آنها عذاب بزرگى است ) (بقره - 7).
و در آيـه 46 سـوره حج مى خوانيم : فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فـى الصـدور: (چـشمهاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد نابينا مى گردد).
آرى بـدتـريـن اثـر گـنـاه و ادامه آن ، تاريك ساختن قلب ، و از ميان بردن نور علم و حس تـشـخـيـص اسـت ، گـنـاهـان از اعـضـاء و جـوارح سـرازير قلب مى شود، و قلب را به يك باتلاق متعفن و گنديده مبدل مى سازد، اينجاست كه انسان راه و چاه را تشخيص نمى دهد، و مرتكب اشتباهات عجيبى مى شود كه همه را حيران مى كند.
بـا دسـت خـود تـيـشه به ريشه سعادت خويش مى زند و سرمايه خوشبختى خويش را به باد فنا مى دهد.
در حـديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : كثرة الذنوب مفسدة للقلب : (گناهان زياد قلب انسان را فاسد مى كند).
و در حـديـث ديـگـرى از همان حضرت مى خوانيم : ان العبد اذا اذنب ذنبا نكتت فى قلبه نكتة سـوداء، فـان تـاب و نزع و استغفر صقل قلبه ، و ان عاد زادت حتى تعلو قلبه ، فذلك الرين الذى ذكر الله فى القران : (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ):
(هـنـگـامـى كه بنده گناه كند نكته سياهى در قلب او پيدا مى شود، اگر توبه كند و از گـنـاه دسـت بـردارد و اسـتـغـفـار نـمـايـد قـلب او صـيقل مى يابد و اگر باز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى شود، تا تمام قلبش را فرا مى گيرد، اين همان زنگارى است كه در آيه (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) به آن اشاره شده ).
هـمـيـن مـعـنـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) در اصـول كـافـى بـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى نقل شده است .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـنـيـن نـقـل شـده كه فرمود: تذاكروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحديث جلاء للقلوب ان القلوب لتـريـن كما يرين السيف ، و جلائه الحديث : (مذاكره كنيد و يكديگر را ملاقات نماييد و احاديث (پيشوايان دين ) را نقل نماييد كه حديث مايه جلاى دلها است ، دلها زنگار مى گيرد همانگونه كه شمشير زنگار مى گيرد، و صيقل آن حديث است ).
از نـظـر اصـول روانـشـنـاسـى نـيـز ايـن مـعـنـى ثـابـت شـده كـه اعـمـال آدمـى هـمـواره بـازتـابـى در روح او دارد، و تـدريـجـا روح را بـه شكل خود در مى آورد، حتى در تفكر و انديشه و قضاوت او مؤ ثر است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه انسان با ادامه گناه ، لحظه به لحظه ، در تاريكى روحى بيشترى فرو مى رود، و به جايى مى رسد كه گناهانش در نظرش حسنات جلوه مى كـنـد، و گـاه بـه گـنـاهـش افـتـخار مى نمايد! و در اين مرحله راههاى بازگشت به روى او بـسـته مى شود، و تمام پلها پشت سرش ويران مى گردد و اين خطرناكترين حالتى است كه ممكن است براى يك انسان پيش آيد.
2 - حجاب چهره جان !
گـرچـه بـسيارى از مفسران كوشيده اند كه در آيه (كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ) چـيـزى در تـقـديـر بـگـيـرنـد، و بگويند: اين گنهكاران از (رحمت ) خدا محجوب مى شوند و يا از (احسان ) و (كرامت ) و (ثواب ) او.
ولى ظـاهـرا آيـه هـيـچ نـيـاز بـه تقدير ندارد، آنها به راستى محجوب از پروردگار مى شـونـد، و در حـالى كـه نـيـكـان و پاكان به جوار قرب او راه مى يابند، و از لذت ديدار مـحـبـوب و شـهـود باطنى او كه برترين لذت ممكن است بهره مند مى گردند، اين دوزخيان بى ايمان و گنهكار از اين فيض عظيم و نعمت بى نظير محرومند.
بـعـضـى از مؤ منان پاكدل حتى در اين جهان به فيض ديدار او متنعم مى گردند، در حالى كه مجرمان كوردل در اين جهان نيز از اين فيض محرومند.
آنـهـا دائمـا در حـضـورنـد و ايـن بـى بـصـران تـاريـك دل دورند!
آنـهـا از مـنـاجـات او چـنـان لذتـى مـى بـرنـد كـه بـا هـيـچ بـيـانـى قـابـل تـوصـيـف نـيـسـت ، در حـالى كه اينها چنان در نكبت گناهان خود غرقند كه راه نجات ندارند و به گفته شاعر:
تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون |
كجا به كوى حقيقت گذر توانى كرد؟! |
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى |
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! |
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) در دعـاى مـعـروف كـمـيـل عـرض مـى كند: هبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك : (گيرم كه بر عذاب دردناك تو صبر كنم چگونه مى توان بر فراق و دوريت صبر كرد)؟!