آيه و ترجمه


خذوه فغلوه (30)
ثم الجحيم صلوه (31)
ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (32)
إ نه كان لا يؤ من بالله العظيم (33)
و لا يحض على طعام المسكين (34)
فليس له اليوم ههنا حميم (35)
و لا طعام إ لا من غسلين (36)
لا ياءكله إ لا الخطون (37)

 


ترجمه :

30 - او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد!
31 - سپس او را در دوزخ بيفكنيد!
32 - بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذرع است ببنديد!
33 - چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد.
34 - و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى نمود.
35 - لذا امروز در اينجا يار مهربانى ندارد.
36 - و نه طعامى جز از چرك و خون .
37 - غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند.
تفسير
او را بگيريد و زنجيرش كنيد!
در ادامـه آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از (اصـحـاب شـمـال ) مـى گفت كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند و آه و ناله از آنها برمى خـيـزد و آرزوى مـرگ مـى كنند، در آيات مورد بحث به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده مى فرمايد:
(در ايـن هـنـگـام بـه فـرشـتـگـان عـذاب دسـتـور داده مى شود: بگيريد او را، و در بند و زنجيرش كنيد)! (خذوه فغلوه ).
(غـلوه ) از مـاده (غـل ) چـنـانكه قبلا هم گفته ايم زنجيرى است كه گاه به وسيله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى بستند و بسيار مشقتبار و رنج آور بوده .
(سپس گفته مى شود او را در آتش دوزخ وارد كنيد) (ثم الجحيم صلوه ).
(بـعـد او را بـه زنـجـيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است ) (ثم فى سلسة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ).
(سـلسـله ) بـه مـعـنـى زنـجـيـر اسـت ، و در اصـل از مـاده (تـسـلسـل ) بـه معنى تكان خوردن و لرزش گرفته شده ، زيرا حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند.
تـعـبـيـر به (هفتاد ذراع ) ممكن است از باب (تكثير) باشد، زيرا عدد هفتاد از اعدادى اسـت كـه غـالبـا بـراى كـثـرت بـه كـار مـى رود، و نيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال چنان زنجيرى را آنچنان اطراف مجرمان مى پيچند كه سرتاپاى آنها را فرا مى گيرد.
بـعـضى از مفسران گفته اند اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست ، بلكه هر گروه را بـه يـك زنـجـيـر مـى بـنـدنـد، ذكـر ايـن مـجـازات بـعـد از ذكـر غل و زنجير در آيات گذشته تناسب بيشترى با همين معنى دارد.
(ذراع ) بـه مـعـنى (فاصله آرنج تا نوك انگشتان ) است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بوده ، و يك مقياس ‍ طبيعى است ، ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمول است به طورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را دربر مى گيرد، و همه دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.
بـار ديـگـر تـكـرار مـى كـنيم كه مسائل مربوط به قيامت را با زبان ما ساكنان دنيا نمى توان كاملا بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده تنها شبحى از آن را ترسيم مى كند.
تـعـبـيـر بـه (ثـم ) در ايـن آيـه نشان مى دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعـى گـرفـتـار مـى شـود، و ايـن مـجـازات جـديـدى اسـت بـراى آنـهـا، ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـمـه ايـن زنـجـيـرهـاى فـردى و جـمـعـى قبل از ورود در جهنم است ، و (ثم ) به اصطلاح براى تاءخير در ذكر است .
در دو آيـه بـعـد بـه عـلت اصـلى ايـن عذاب سخت پرداخته مى فرمايد: (زيرا او اصرار داشت كه به خداى بزرگ ايمان نياورد) (انه كان لا يؤ من بالله العظيم ).
و هـر قـدر انـبـيـا و اوليـا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت ، و به اين ترتيب پيوند او با خالق به كلى قطع شده بود.
و نيز مردم را (بر اطعام مستمندان تشويق نمى كرد) (و لا يحض على طعام المسكين ).
و به اين ترتيب پيوند خود را از (خلق ) نيز بريده بود.
بنابراين عامل بزرگ بدبختى او قطع رابطه از (خالق ) و (خلق ) بود، و از اين تـعبير به خوبى استفاده مى شود كه عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى توان در ايـن دو خـلاصـه كـرد، و عـطـف (اطـعـام مـسكين ) بر (ايمان ) اشاره به اهميت فوق العـاده ايـن عـمـل بـزرگ انـسـانـى اسـت ، و بـه راسـتـى چنين است زيرا به گفته بعضى بـدتـريـن عـقـائد (كـفـر) اسـت ، و بـدتـريـن رذائل اخـلاقـى (بخل ).
جالب توجه اينكه نمى گويد: (اطعام نمى كرد) مى گويد: ديگران را وادار به اطعام نـمـى نـمـود، اشـاره بـه ايـنـكـه اولا تـنـهـا اطـعـام كـردن يـك فـرد، مـشـكـل مـسـتـمندان را حل نمى كند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه عمومى پيدا كند.
ثانيا ممكن است انسان شخصا توانائى بر اطعام نداشته باشد، اما همه كس توانائى بر ترغيب ديگران داشته باشد.
ثـالثـا افـراد بـخـيـل چـنـانـنـد كـه نـه تـنـهـا بـذل و بـخششى ندارند بلكه علاقه به بذل و بخشش ديگران نيز ندارند.
از بـعضى از قدماء نقل شده است كه به همسر خود دستور مى داد غذا را بيشتر طبخ كند تا بـه مـسـكينان نيز بدهد، و بعد مى گفت : (نصف آن زنجير را با ايمان به خدا از تن خود بيرون آورديم ، و نصف ديگرش را با اطعام بيرون مى كنيم ).
سـپـس مـى افـزايـد: (چـون عـقيده و عمل او چنين بود امروز در اينجا يار مهربانى ندارد) (فليس له اليوم ههنا حميم ).
(و نه طعامى جز از چرك و خون ) (و لا طعام الا من غسلين ).
قـابـل تـوجه اينكه (جزا) و (عمل ) آنها كاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پيوند با خالق ، در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند، و به خاطر ترك اطعام مستمندان ، غذائى جـز چرك و خون از گلوى آنها پائين نمى رود، چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بى نوايان جز خوندل طعامى نداشتند.
(راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد: (غسلين ) به معنى آبى است كه از شستشوى بدن كفار در دوزخ فرو مى ريزد، ولى معروف اين است كه منظور چرك و خونى است كه از بـدن دوزخيان فرو مى ريزد، و شايد منظور راغب نيز همين باشد، و تعبير به (طعام ) نيز مناسب همين معنى است .
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح مى شود و آن اينكه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است : ليس لهم طـعام الا من ضريع : (آنها غذائى جز (ضريع ) ندارند و (ضريع ) را به نوعى (خـار) تـفـسـيـر كـرده انـد، و در آيـه 43 - 44 سوره (دخان ) مى خوانيم ان شجرت الزقـوم طعام الاثيم : (درخت زقوم طعام گنهكاران است ) و (زقوم ) را به گياه تلخ و بـدبو و بدطعمى تفسير كرده اند كه نمونه آن در سرزمين (تهامه ) مى روئيده است ، و شـيـره تـلخ و سوزنده اى داشته ، چگونه مى توان ميان آن آيات و آيه مورد بحث جمع كرد؟
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال بعضى گفته اند: اين هر سه كلمه ((ضريع ) و (زقوم ) و (غسلين )).
اشـاره بـه يـك مـطـلب اسـت ، (و آن گـيـاه خـشـن و نـاگـوارى اسـت كـه غـذاى اهل دوزخ است ).
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند و هر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است .
بـعـضى ديگر گفته اند غذاى آنها (زقوم و ضريع ) است ، و نوشيدنى آنها (غسلين ) و تعبير به (طعام ) در مورد نوشيدنى بى سابقه نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـاءكـيـد مـى افـزايـد: (اين غذا را جز خطاكاران نمى خورند) (لا ياكله الا الخاطئون ).
بـعضى از مفسران گفته اند: (خاطى ) به كسى گفته مى شود كه عمدا به سراغ كار خطا مى رود، ولى (مخطى ) هم به عمد گفته مى شود هم به سهو، بنابراين اين غذاى دوزخـى مـخـصـوص كـسـانـى اسـت كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند.
نكته :
آغاز حركتگذارى حروف قرآن
در حديثى آمده است كه (صعصعة بن صوحان ) كه از ياران (على ) (عليه السلام )
بود، مى گويد: مرد عربى خدمت على (عليه السلام ) آمد و از آيه (لا ياءكله الا الخاطئون ) سـؤ ال كـرد، و بـجـاى (خـاطـئون ) يعنى خطاكاران (خاطون ) كه به معنى گام برداران است قرائت كرد، لذا پرسيد: همه مردم گام برمى دارند ، آيا خداوند به همه آنها از اين غذا مى دهد؟
امـام تـبسمى فرمود و گفت : اى مرد عرب صحيح آن لا ياكله الا الخاطئون است ، عرض كرد راسـت گـفتى اى امير مؤ منان ! خداوند بنده غير خطاكار را تسليم عذاب نمى كند، سپس امام (عـليـه السـلام ) رو بـه (ابـو الاسود) (كه مرد اديبى بود) كرد و فرمود: امروز حتى بـيـگانگان از لغت عرب نيز مسلمان شده اند، ترتيبى ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح كنند، و ابوالاسود به دنبال اين دستور علامت رفع و نصب و كسر (پيش و زبر و زير) را ابداع كرد.
آيه و ترجمه


فلا اءقسم بما تبصرون (38)
و ما لا تبصرون (39)
إ نه لقول رسول كريم (40)
و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤ منون (41)
و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون (42)
تنزيل من رب العلمين (43)

 


ترجمه :

38 - سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد.
39 - و آنچه نمى بينيد.
40 - كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است .
41 - و گفته شاعرى نيست ، اما كمتر ايمان مى آوريد.
42 - و نه گفته كاهنى ، هر چند كمتر متذكر مى شويد.
43 - بـلكـه كـلامـى اسـت كـه از سـوى پـروردگـار عـالمـيـان نازل شده .
تفسير:
اين قرآن قطعا كلام خدا است
به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤ منان
و كـافـران بود، در اين آيات بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند تا بحث (نبوت ) و (معاد) مكمل يكديگر باشند.
نخست مى فرمايد: (سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد) (فلا اقسم بما تبصرون ).
(و آنچه نمى بينيد) (و ما لا تبصرون ).
مـعـروف ايـن اسـت كـه كـلمـه (لا) در ايـنـگـونه موارد زائده و براى تاءكيد است ، ولى بعضى گفته اند كه (لا) در اينجا نيز معنى نفى را مى بخشد، يعنى من قسم نمى خورم بـه ايـن امـور، چرا كه اولا نيازى به اين سوگند نيست ، ثانيا سوگند بايد به نام خدا بـاشـد، ولى ايـن قـول ضـعـيـف اسـت ، و مـنـاسـب هـمـان مـعـنـى اول است و در قرآن مجيد سوگند به نام خدا و غير نام او فراوان است .
جـمـله ما (تبصرون و ما لا تبصرون ) مفهوم گسترده اى دارد كه همه آنچه را انسانها مى بينند و نمى بينند فرا مى گيرد، و به تعبير ديگر سراسر عالم (شهود) و (غيب ) را شامل مى شود.
در ايـنـجـا احـتـمـالات ديـگرى در تفسير اين دو آيه داده شده ، از جمله اينكه : منظور از (ما تبصرون ) عالم خلقت و (ما لا تبصرون ) خالق است ، يا اينكه منظور نعمتهاى ظاهرى و باطنى ، يا انسانها و فرشتگان ، يا اجسام و ارواح ، يا دنيا و آخرت است .
ولى هـمـانطور كه اشاره كرديم گستردگى مفهوم اين دو تعبير مانع از محدود ساختن معنى آن است ، بنابراين همه آنچه در افق ديد قرار مى گيرد، و آنچه قرار نمى گيرد، در اين سـوگـند داخل است ، ولى شمول آن نسبت به خداوند بعيد به نظر مى رسد، چرا كه قرار دادن خـالق در كـنـار خـلق مناسب نيست مخصوصا با تعبير به (ما) كه معمولا براى غير عاقل مى آيد.
ضمنا از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه آنچه را انسان با چشم نمى بيند بسيار اسـت ، و عـلم و دانـش امروز اين حقيقت را ثابت كرده كه محسوسات دايره محدودى از موجودات را شامل مى شود و آنچه در افق حس قرار نمى گيرد، چه در زمينه رنگها، اصوات ، طعمها، امواج و غير آن ، به مراتب افزونتر است .
سـتـارگانى كه در مجموع دو نيم كره زمين با چشم ديده مى شود طبق محاسبه دانشمندان در حـدود پـنـج هـزار سـتـاره اسـت ، در حـالى كـه سـتـارگـانى كه با چشم ديده نمى شود از ملياردها تجاوز مى كند.
امـواج صـوتـى كـه گـوش انـسـان قادر به درك آن است امواج محدودى است ، در حالى كه هزاران موج ديگر صوتى وجود دارد كه گوش انسان قادر به شنيدن آن نيست .
رنـگـهـائى را كـه مـا مـى تـوانـيـم بـبـيـنيم هفت رنگ معروف است ، ولى امروز مسلم شده كه رنگهاى بى شمار ديگرى ماوراء بنفش ، و مادون قرمز، وجود دارد كه چشم ما قدرت مشاهده آن را ندارد.
تـعـداد حـيـوانـات كـوچكى كه با چشم ديده نمى شود آنقدر زياد است كه تمام دنيا را پر كـرده ، و گـاه در يـك قـطـره آب هـزاران هـزار از آنـهـا وجـود دارد، بـا ايـن حـال چـقـدر دردنـاك است كه ما خود را در زندان محسوسات زندانى كنيم و از ماوراء حس بى خبر بمانيم يا آنرا انكار كنيم ؟
عـالم ارواح عـالمـى است كه با دلائل عقلى و حتى تجربى اثبات شده ، عالمى است بسيار گـسـترده تر از عالم جسم ما، با اين حال چگونه مى توان در چهارچوب محسوسات محبوس ماند؟
سـپـس در آيـه بـعـد بـه ذكر نتيجه و جواب اين سوگند بزرگ و بى نظير پرداخته مى فـرمـايـد (ايـن قـرآن گـفـتـار رسـول بـزرگـوارى اسـت ) (انـه لقول رسول كريم )
مـنظور از (رسول ) در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است نه جبرائيل ، چرا كه آيات بعد به وضوح به اين معنى گواهى مى دهد.
و اينكه مى گويد (اين گفتار رسول بـزرگـوارى اسـت ) بـا ايـنكه مى دانيم قرآن گفته خدا است به اين جهت است كه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) ابـلاغ كننده آن مى باشد به خصوص اينكه روى عنوان (رسـالت ) او تـكـيـه شـده ، و مـى دانـيـم آنـچـه را رسـول مـى آورد گـفـتـار فـرسـتـنـده او اسـت ، هـر چـنـد بـر زبـان رسول جارى و از لبهاى مبارك او شنيده مى شود.
سـپـس مـى افـزايـد (ايـن گـفـتـه شـاعـرى نـيـسـت ، امـا كـمـتر ايمان مى آوريد) (و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤ منون ).
(و قـول كـاهـنـى نـيـز نـمـى بـاشـد هـر چـنـد كـمـتـر مـتـذكـر مـى شـويـد) (و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون ).
در حـقـيـقت اين دو آيه نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دادند، گاه مى گفتند او شاعر است و اين آيات شعر او است ، و گاه مى گفتند: او كاهن است و اينها كهانت ، چرا كه كاهنان كسانى بودند
كـه بـر اثـر ارتـبـاط با جن و شياطين گاه بعضى از اسرار غيب را بازگو مى كردند، و مـخـصـوصـا كـلمات خود را با سجع و جمله بنديهاى موزون همراه مى ساختند، و از آنجا كه قـرآن هـم داراى خـبـرهـاى غـيبى ، و هم نظم مخصوصى دارد، اين تهمت را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زدند، در حالى كه تفاوت ميان اين دو از زمين تا آسمان است .
بعضى در شاءن نزول ايـن آيات نقل كرده اند كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داد (ابوجهل ) بود، و كسى كه نسبت كهانت مى داد (عقبه ) يا (عتبه ) بود، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمتها را تكرار مى كردند.
درسـت اسـت كـه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبائى دارد كه گوش را نوازش ، و روح را آرامش مى بخشد، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان .
(شـعـر) مـعـمـولا زائيده تخيلات ، و بيانگر احساسات برافروخته ، و هيجانات عاطفى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل فـراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيـبـائى و جـذابـى كـامـلا مـسـتـدل و مـنـطـقـى ، و مـحـتـوائى عـقـلانـى دارد، و اگر گهگاه پـيـشـگـوئيـهـائى از آيـنـده كـرده ايـن پـيـشـگـوئيـهـا اسـاس قـرآن را تشكيل نمى دهد، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده .
جـمـله هـاى (قـليـلا مـا تـؤ مـنـون ) و (قـليلا ما تذكرون ) توبيخ و سرزنش براى كـسـانـى اسـت كـه ايـن وحـى آسمانى را با نشانه هاى روشن مى بينند اما گاه شعرش مى خوانند، و گاه كهانت ، و كمتر ايمان مى آورند.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث به عنوان تاءكيد با صراحت مى گويد: (اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است ) (تنزيل من رب العالمين )
بـنـابـرايـن قـرآن نـه شـعـر است و نه كهانت ، نه ساخته فكر پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و نـه گـفته جبرئيل ، بلكه سخن خداست كه به وسيله پيك وحى بر قـلب پـاك پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نازل شده ، همين تعبير با مختصر تفاوتى در يازده مورد از قرآن مجيد آمده است .
آيه و ترجمه


و لو تقول علينا بعض الا قاويل (44)
لا خذنا منه باليمين (45)
ثم لقطعنا منه الوتين (46)
فما منكم من اءحد عنه حجزين (47)
و إ نه لتذكرة للمتقين (48)
و إ نا لنعلم اءن منكم مكذبين (49)
و إ نه لحسرة على الكفرين (50)
و إ نه لحق اليقين (51)
فسبح باسم ربك العظيم (52)

 


ترجمه :

44 - هرگاه او سخنى دروغ بر ما مى بست ،
45 - ما او را با قدرت گرفتيم ،
46 - سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم !
47 - واحدى از شما نمى توانست مانع شود و از او حمايت كند.
48 - اين مسلما تذكرى است براى پرهيزگاران .
49 - و ما مى دانيم كه بعضى از شما آن را تكذيب مى كنيد.
50 - و اين مايه حسرت كافران است .
51 - و آن يقين خالص است .
52 - حال كه چنين است بنام پروردگار بزرگت تسبيح گو.
تفسير:
اگر او دروغ بر ما مى بست مهلتش نمى داديم !
در ادامـه بـحـثـهـاى مـربـوط بـه قـرآن ، در ايـن آيـات بـه ذكـر دليـل روشـنـى بـر اصـالت آن پـرداخـته ، مى فرمايد: (اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ...) (و لو تقول علينا بعض الاقاويل ).
(ما او را با قدرت مى گرفتيم ) (لاخذنا منه باليمين ).
(سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم )! (ثم لقطعنا منه الوتين ).
(واحدى از شما نمى توانست از اين كار مانع گردد و از او حمايت كند (فما منكم من احد عنه حاجزين )
(اقـاويـل ) جـمـع (اقـوال ) و (اقـوال ) نـيـز بـه نـوبـه خـود جـمـع (قـول ) اسـت ، بـنـابراين (اقاويل ) جمع است و منظور از آن در اينجا سخنان دروغين است .
(تقول ) از ماده (تقول ) (بر وزن تكلف ) به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و حقيقتى ندارد.
جـمـله (لاخـذنـا منه باليمين ) (ما او را با دست راست مى گرفتيم و مجازات مى كرديم ، زيرا انسان كارهائى را كه با دست راست انجام مى دهد از قدرت بيشترى برخوردار است ، و به اين ترتيب (يمين ) كنايه از قدرت است .
بـعضى از مفسران احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه داده اند كه چون نامانوس و ناموزون بود از آن صرفنظر كرديم .
(وتـيـن ) بـه مـعنى (رگ قلب ) يعنى شاهرگى است كه خون را به تمام اعضا مى رسـاند و اگر قطع شود مرگ انسان فورا و بدون يك لحظه تاءخير فرامى رسد، و اين سريعترين مجازاتى است كه در مورد يك نفر ممكن است انجام گيرد.
بعضى نيز آن را به رگى كه قلب به آن آويزان است ، يا رگى كه خون را به كبد مى رسـانـد، يـا رگ نـخـاع كـه در وسط ستون فقرات قرار گرفته ، تفسير كرده اند ولى تفسير اول از همه صحيحتر به نظر مى رسد.
(حاجزين ) جمع (حاجز) به معنى مانع است در اينجا سئوالى پيش مى آيد و آن اينكه اگـر هـر كس دروغ بر خدا ببندد خداوند فورا او را مجازات و هلاك كند بايد مدعيان دروغين نـبـوت همگى به سرعت نابود شوند، در حالى كه چنين نيست ، و بسيارى از آنها ساليان دراز زنده مانده اند، و حتى آئين باطل آنها بعد از آنها نيز باقى مانده .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال بـا تـوجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه قرآن نمى گويد (هـر مـدعـى )، بـلكه مى گويد اگر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين كـارى را كـنـد يـعـنـى پـيـامـبـرى كـه خـدا بـه او مـعـجـزه داده و دلائل حقانيت او را تاءييد كرده اگر او از طريق حق منحرف گردد لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد، چرا كه مايه گمراهى و ضلالت مردم خواهد بود.
ولى كسى كه ادعاى باطلى مى كند معجزه يا دليل روشنى بر حقانيت خويش ندارد هيچ لازم نـيـسـت خـداوند فورا او را هلاك كند، چرا كه بطلان سخنان او براى هر كسى كه طالب حق بـاشـد روشـن اسـت ، آنـجـا كـار مـشـكـل مـى شـود كـه مـدعـى نـبـوت بـا دلائل و معجزات همراه گردد و از طريق حق منحرف گردد.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعـضـى از (فـرق ضـاله ) بـراى اثـبات دعوى پيشوايان خود به اين آيه چسبيده اند كاملا اشتباه است ، و گرنه بايد مسيلمه هاى كذاب ، و هـر مـدعـى دروغـيـن ديـگـر نـيـز بـتـوانـد بـه ايـن آيـه بـر حـقـانـيـت خـود استدلال كند.
در آيـه بـعـد بـاز هـم بـراى تـاءكـيـد و يادآورى مى فرمايد: اين قرآن مسلما اندرزى است براى پرهيزگاران ) (و انه لتذكرة للمتقين ).
بـراى آنـهـا كـه آمـاده انـد خـود را از گـنـاه پـاك كـنـند و راه حق را بپويند، براى آنها كه جـسـتـجوگرند و طالب حقيقت ، و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند.
تـاءثـيـر عـميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانه ديگرى از حقانيت آن است .
سـپـس مـى گويد: (و ما مى دانيم گروهى از شما آن را تكذيب مى كنند) (و انا لنعلم ان منكم مكذبين )
امـا وجـود تـكـذيـب كـنـنـده لجـوج هـرگز مانع دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود، چرا كه پرهيزگاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند، نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند.
بـنـابـرايـن هـمـانـگـونـه كـه بـراى اسـتـفـاده از نـور يـك چـراغ پـر فـروغ حـداقـل لازم اسـت انـسـان چـشم خود را باز كند، براى بهره گيرى از نور قرآن نيز بايد ديده دل را به روى آن گشود.
و در آيـه بـعـد مى افزايد: (و اين قرآن مايه حسرت كافران است ) (و انه لحسرة على الكافرين )
امروز آن را تكذيب مى كنند، ولى فردا كه (يوم الظهور) و (يوم البروز) و در عين حـال (يـوم الحسرة ) است مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده انـد، و چـه عـذابـهـاى دردناكى را براى خود خريده اند، آن روز كه درجات مؤ منان ، و دركـات خـود را مـى بـيـنـنـد، و بـا هم مقايسه مى كنند انگشت حسرت بر دهان مى گيرند، و دسـتـهـاى خـود را از شـدت خـشـم زيـر دندان مى فشارند (و يوم يعض الظالم على يديه يـقـول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا) (به خاطر بياور روزى را كه ظالم هر دو دسـت خـود را از شـدت حـسـرت بـه دنـدان مـى گـزد، و مـى گـويـد: اى كـاش بـا رسول خدا راهى داشتم (فرقان - 27)
و براى اينكه كسى تصور نكند كه شك و ترديد، يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است ، در آيه بعد اضافه مى كند: (اين قرآن يقين خالص و حق يقين است .) (و انه لحق اليقين ).
تـعـبـيـر بـه (حـق اليـقـيـن ) بـه عـقـيـده بـعـضـى از مـفـسـران از قـبـيل (اضافه شى ء به نفس ) است ، زيرا (حق ) عين (يقين ) است ، و (يقين ) عـيـن (حـق ) هـمـانـگـونـه كـه مـى گـوئيـم (مسجدالجامع ) و (يوم الخميس ) و به اصطلاح اضافه ، اضافه بيانيه مى باشد.
ولى بـهـتـر ايـن است كه گفته شود از قبيل اضافه (موصوف ) به (صفت ) است ، يـعـنـى قـرآن يـقـيـنـى اسـت خـالص ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر (يـقـيـن ) داراى مـراحـل مـخـتـلفـى اسـت : گـاه از دليـل عـقـلى حـاصـل مـى شـود، مـثـل ايـنـكـه دودى را از دور مـشـاهـده مـى كـنـيـم و از آن يـقـيـن بـه وجـود آتـش حاصل مى شود، در حالى كه آتش را نديده ايم ، اين را (علم اليقين ) گويند.
گـاه نـزديـكـتـر مـى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم ، در اينجا يقين محكمتر مى شود، و آن را (عين اليقين ) مى نامند.
گـاه از ايـن هـم نـزديـكـتـر مـى رويـم و در مـجـاورت آتـش يـا داخـل آتـش قـرار مـى گـيـريـم ، و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم ، مسلما اين مرحله بالاترى از يقين است كه آن را (حق اليقين ) مى نامند.
آيـه فـوق مـى گـويـد قـرآن در چـنـيـن مـرحـله اى از يـقـيـن اسـت ، و بـا ايـن حال كوردلان آن را انكار مى كنند!
و سـرانـجـام در آخـريـن آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (حاقه ) است ، مى فرمايد: (حـال كـه چـنـين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح بگو، و او را از هرگونه عيب و نقص منزه بشمار) (فسبح باسم ربك العظيم ).
قـابل توجه اينكه مضمون اين آيه و آيه قبل با مختصر تفاوتى در آخر سوره واقعه نيز آمده است ، با اين تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به (حق اليقين )، امـا در پـايـان سـوره (واقـعه ) سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است .
نكته :
قـابـل توجه اينكه در اين آيات (قرآن ) به چهار وصف توصيف شده نخست مى گويد: ايـن نـازل شـده از سوى رب العالمين است ، بعد مى گويد يادآورى براى متقين مى باشد، سـپـس مى گويد مايه حسرت براى كافران است ، و در آخرين مرحله مى افزايد. اين (حق اليـقـيـن ) اسـت كـه اولى بـراى هـمـه مردم ، دومى براى پرهيزكاران سومى مربوط به كافران ، و چهارمى مربوط به خاصان و مقربان است .
خداوندا! تو خود مى دانى چيزى برتر از سرمايه يقين نيست ، به ما ايمان و يقينى مرحمت كن كه مصداق (حق اليقين ) باشد.
پـروردگـارا! روز قـيـامـت يـوم الحـسـرة اسـت ، مـا را حـداقـل از كـسـانـى قرار ده كه از كمى طاعات حسرت مى خورند نه از انجام كثرت گناه و ترك طاعت .
بـارالهـا! نـامـه اعـمـال مـا را بـه دسـت راسـتـمـان ده ، و در جـنـت عاليه و عيشه راضيه ات داخل فرما.
آمين يا رب العالمين


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس