آيات 13 تا 37 سوره الحاقه
فـاذا نـفـخ فـى الصـور نـفـخـه وحـده (13)
و حـمـلت الارض و الجبال فدكتاد كه وحده (14)
فيومئذ وقعت الواقعه (15)
و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه (16)
و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه (17)
يومئذ تعرضون لا تـخـفـى مـنـكـم خـافـيـه (18)
فـامـا مـن اوتـى كـتـبـه بـيـمـيـنـه فـيـقـول هـاوم اقـروا كتابيه (19)
انى ظننت انى ملق حسابيه (20)
فهو فى عيشه راضيه (21)
فـى جـنـه عـاليـه (22)
قـطـوفها دانيه (23)
كلوا و اشربوا هنيا بما اسلفتم فى الايـام الخـاليـه (24)
و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فـيـقـول يـا ليـتـنـى لم اوت كتبيه (25)
ولم ادر ما حسابيه (26)
يا ليتها كانت القاضيه (27)
مـا اغـنى عنى ماليه (28)
هلك عنى سلطنيه (29)
خذوه فغلوه (30)
ثم الجحيم صلوه (31)
ثـم فـى سـلسـله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (32)
انه كان لا يومن باللّه العظيم (33)
و لا يـحـض عـلى طـعـام المـسـكين (34)
فليس له اليوم هيهنا حميم (35)
و لا طعام الا من غسلين (36)
لا ياكله الا الخطون (37)
|
ترجمه آيات
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(13).
و قـدرت الهـى بـر زمين و كوهها احاطه يافته آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند (14).
آن وقت است كه واقعه قيامت رخ مى دهد! (15).
و آسـمـان مـى شـكـافـد كـه در چـنـيـن روزى صـولت و رفـعـتـش مبدل به ضعف مى گردد (16).
و فـرشـتـگـان در پـيـرامـون آن ايـسـتـاده عـرش پـروردگـارت را آن روز هـشـت نـفـر حمل مى كند (17).
آن روز هـمگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما هيچ سر پنهانى بر خدا مخفى نمى ماند (18).
اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش داده باشند از خوشحالى فرياد مى زند بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (19).
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (20).
پس اوعيشى است كه از آن خشنود است (21).
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (22).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (23).
بـخـوريـد و بـنـوشـيـد كـه گـوارايـتـان بـاد بـه خـاطـر آن اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (24).
و امـا كـسـى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به من نداده بودند (25).
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (26).
اى كاش همان مرگ اولى نابودم كرده بود (27).
نه مالم امروز به دردم خورد (28).
نه قدرتم بجاى ماند (29).
(پـس خـطـاب مـى رسـد) بـگـيـريـد او را و دست و پايش را ببنديد (30). و سپس در آتشش افكنيد (31).
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد (32).
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (33).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(34).
در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (35).
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (36).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (37).
بيان آيات
ايـن آيـات فـصـل دومـى اسـت كـه حـاقـه را بـا پاره اى از نشانيها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رخ مى دهد معرفى مى كند.
پاره اى از نـشـانـه ها، مقدمات و وقايع قيامت : نفخ در صور، كوبيده شدن زمين، كوه ها، انشقاق آسمان ، و....
فاذا نفخ فى الصور نفخه واحده
|
در سابق گفتيم كه تعبير (دميدن در صور) كنايه است از مسأله قيامت (همچنان كه رسم براى اعلان مردم به اينكه مثلا فلان مال التجاره آمده، و يا فلان سفر در پيش است، همه حاضر شويد شيپور مى زنند)، دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى رسـيـدگـى بـه حـسـابـهايشان، و اگر آن را به صفت (واحده ) توصيف كرده، براى اشـاره بـه ايـن مـعنا بوده كه مسأله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احـتـيـاج بـه تـكرار نفخه داشته باشد، و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد اين است كه منظور از اين نفخه واحده، نفخه دوم است كه در آن مردگان زنده مى شوند.
و حملت الارض و الجبال فدكتاد كه واحده
|
كـلمـه (دك ) - بـا تـشـديـد كـاف - مـصـدر فـعل مجهول (دكتا) است، و معنايش كوبيدن سخت است، به طورى كه آنچه كوبيده مى شـود خـرد گـشـتـه بـه صـورت اجـزايـى ريـز در آيـد، و مـنـظـور از حمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آنها احاطه مى يابد، و اگر مصدر (دك ) را (بـا تاى وحدت (دكه ) آورد، و علاوه بر آن ) با كلمه (واحده ) توصيف كرد، بـراى ايـن بود كه به سرعت خرد شدن آنها اشاره كند، و بفهماند خرد شدن كوهها و زمين احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.
يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.
و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه
|
كـلمـه (انشقاق ) در هر چيز استعمال شود معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد، و كلمه (واهيه ) از ماده (وهى ) است، كه به معناى ضعف. و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است.
مـمـكـن هـم هـسـت آيه شريفه (و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه و الملك على ارجائها) در مـعـنـاى آيـه زيـر بـاشـد كـه مـى فـرمـايـد: (و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام و نزل الملائكه تنزيلا.
و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه
|
راغب مى گويد: (رجاى چاه ) و (رجاى آسمان ) و رجاى هر چيز ديگر به معناى كناره آن اسـت، و جـمـع آن ارجـاء مى آيد، يعنى اطراف، همچنان كه در قرآن آمده : (و الملك على ارجائها) و كلمه (ملك ) به طورى كه گفته شده، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود، و هم در مورد جمع، و مراد از آن در اين آيه جمع است.
حاملين عرش خدا در قيامت و تعداد آنها
و ضـمـيـر هـم در جـمـله (و يـحـمـل عـرش ربـك فوقهم يومئذ ثمانيه ) به طورى كه از مـقـتـضـاى سـيـاق ظـاهـر مى شود به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند به همه خلائق برمى گردد.
و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد كه عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد، همچنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود مى فرمايد: (الذين يحملون العرش ومن حـوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا)، و در روايات آمده كه ايـن حـاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث برمى آيد حاملان عرش در آن روز هـشـت نـفـرنـد، و امـا ايـنـكه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير ايـشـان ؟ آيـه شـريـفه ساكت است، هر چند كه سياق آن از اشعار به اينكه از جنس ملك مى باشند، خالى نيست.
ممكن هم هست - همانطور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اينكه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روز مـلائكـه و آسـمـان و عـرش بـراى انـسـان هـا ظاهر مى شوند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : (و ترى الملائكه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ).
مقصـود از ايـنـكـه فرمود در قيامت عرضه مى شود، بروز و افشاى حقايق است در آن روز وصف حال آن كسى كه در آن روز كتابش به دست راستش داده مى شود
يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه
|
از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از جمله (تعرضون - عرضه مى شويد) عرضه شدن بر خداى تعالى باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و عرضوا على ربك صفا)، و كلمه (عرض ) در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد، در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت كه رو ز جدايى حق از بـاطـل، و روز داورى اسـت ايـن اسـت كـه : آنـچـه نـزد هـر انـسـان از عـقـيـده و عمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هـيـچ فـعـلى از او بـراى خـدا پـنـهـان نماند، و همه غيب ها شهادت و همه سرها علن و آشكار گردد، و اين از خصائص قيامت است، آرى قيامت (يوم تبلى السرائر) است، و (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) است، روزى است كه سريره ها آشكار و همه مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
و مـا در بـحـث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده اختصاص به قيامت نـدارد، مـثـلا اگر فرموده روز قيامت ملك مخصوص خداست، معنايش اين نيست كه در دنيا غير خـدا كـسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده : آن روز امر به دست خداست، و يا از عـذاب او بـراى كـسـى پـنـاهـگـاهى نيست، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا چـيـزى از خـلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر، معنايش اين نيست كه خدا تنها در روز قيامت چنين است، زيرا اين صفات دائما براى خدا هست، بلكه مراد اين است كه : مردم آن روز فـاش و هـويـدا مـى بـينند كه خداى تعالى چنين خدايى است. پس معناى آيه اين مى شـود كه : در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم، در معرض علم خدا بوديد، و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آنها پنهان نمى ماند.
وصف حال كسى در آنروز كتابش به دست راستش داده مى شود و نقل آنچه مى گويد
فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاوم اقروا كتابيه
|
در مجمع البيان گفته : كلمه (هاوم ) امر به چند نفر است و به منزله (هاكم ) است، و اگـر طـرف مـرد بـاشـد، مـى گـويـى (هـاء يـا رجل )، و به دو مرد مى گويى (هاوما يا رجلان )، و به جمعيتى مى گويى (هاوم يا رجـال )، و بـه يـك زن مى گويى (هاء يا امراه ) - و همره را كسره مى دهى و بعد از هـمـره حـرف (يـاء) نـمى آورى - و به دو زن مى گويى (هاوما)، و به چند زن مى گويى (هاون )، ولغت اهل حجاز است.
و اهـل نـميم و قيس، در مفرد مذكر مثل اهل حجاز مى گويند: (هاء) و به دو نفر مى گويند: (هـاءا) و به جماعت مردان مى گويند: (هاوا)، و به يك زن (هاءى )، و به چند زن (هارون ).
و بعضى از قبايل عرب بجاى همره كاف مى آورند، مى گويند: (هاك، هاكم، هاكم، هاك، هاكم ا، هاكن ) و در همه اين زبانها اين كلمه به معناى (بگير) است، و اين امرى است كه نهى ندارد.
ايـن آيـه شـريـفـه و مـابـعـدش تـا كـلمـه (خـاطـون ) بـيـان تـفـصـيـلى اخـتـلاف حـال مـردم در روز قيامت است، اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند، و ما در سابق در تفسير (فمن اوتى كتابه بيمينه ) گفتارى در معناى دادن كتاب به راست اصحاب يمين داشـتـيـم، و ظاهرا خطاب در جمله (هاوم اقروا كتابيه ) به ملائكه باشد، و هاء در كلمه (كـتابيه ) و همچنين در آخر همه آيات بعدى، وقف است، كه اصطلاحا آن راهاى استراحت مى نامند.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامه عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.
كـلمـه (ظـن ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـاى يـقـيـن اسـت، و آيـه مـورد بـحـث آنـچـه را از آيـه قـبـل فـهـمـيـده مـى شـد تـعـليـل مـى كـنـد، و حـاصـل ايـن تـعـليـل ايـن اسـت كـه اگـر گـفـتـم كتاب من كتاب يمين است، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم، و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم، و به پروردگارم ايمان آوردم و عمل خود را اصلاح كردم.
يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه، به عيشى كه خودش آن را بپسندد، پس اگر رضايت را به عيش نسبت داده از باب مجاز عقلى است.
يـعـنـى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
(قـطـوفـها دانيه ) - كلمه (قطوف ) جمع قطف - به كسره قاف و سكون طاء - اسـت، كـه بـه مـعـناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت به وى نزديك است، به طورى كه هر جور بخواهد مى تواند بچيند.
(كـلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه ) - يعنى به ايشان گفته مى شـود: بخوريد و بنوشيد، از همه آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است، در حالى كه گـوارايـتـان بـاشـد، و ايـن پـاداش آن ايـمـان و عـمـل صـالحـى اسـت كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
آنكه كتابش به دست چپش داده مى شود، و نقل آنچه مى گويند
و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه
|
صاحبان اين سخن طايفه دومند، يعنى اشقياى مجرم كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهـنـد، و مـعـنـاى ايـنـكـه چـرا نـامه اعمال مجرمين را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گـذشـت، ايـن طـايـفـه در قـيـامـت آرزو مـى كـنـنـد كـه اى كـاش نـامـه اعـمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست، و اين آرزويشان از اين جهت است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده.
مـفسرين گفته اند: ضمير در (ليتها) به (موته الاولى )ٍّى تقديرى برمى گردد، آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
و مـعناى آيه اين است كه : اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم كـار مـا را يـكـسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم، و در اين ورطه عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم نمى ديديم.
ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه
|
ايـن دو جـمله دو كلمه حسرت است كه در آن روز بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خـود مـى گـويـد، چـون او تـا در دنـيـا بـود مـى پـنـداشـت كـليـد سـعـادتـش در زنـدگـى مـال و قـدرت اسـت، و ايـن دو تـمـامـى نـاملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر مـحـبـوب و لذتـى مـسـلطـش مـى سـازنـد، و بـه هـمـيـن خـيـال خـام بـود كـه تـمـامـى سـعـى و تـوان خـود را صـرف بـه دسـت آوردن مـال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت مى شد اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد، همين كه سر از قبر برداشت، و ديد كـه تـمـامـى سـبـب هـا از كـار افـتـاده انـد، و امـروز ديـگـر مـال و فـرزنـدان بـكـار نـمـى آيـنـد، مـى فـهـمد كه مالش فايده اى نداشت، و قدرتش هم باطل شد، لذا از در حسرت و درد اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن ؟!
ايـن جـمـلات دسـتـور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد. پـس تـقـديـر كلام (يقال للملا ئكه خذوه...) است، يعنى (به ملائكه گفته مى شود بـگـيـريـد او را...) و كـلمـه (غـلوه ) امـر از مـصـدر (غـل ) اسـت، كـه بـه مـعـنـاى بـسـتـن بـا غـل و زنـجير است كه دست و پاى اسير را به گردنش مى بندد.
(ثم الجحيم صلوة ) - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد، چون جحيم به معناى آتش عظيم اسـت، و (صلوا) امر از ماده (صلو) است، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش.
(ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ) - كلمه (سلسله ) به معناى زنجير و قـيـد اسـت، و كـلمه (ذرع ) به معناى طول است، و كلمه (ذراع ) به معناى فاصله بـيـن آرنج و نوك انگشتان است، كه خود يك واحد طولى است، و سلوك مجرم در سلسله اى كـه طـولش هـفـتـاد ذراع بـاشـد بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه وى را در چـنين زنجيرى بپيچند. و حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.
انه كان لا يومن باللّه العظيم و لا يحض على طعام المسكين
|
مـصـدر (حـض ) كـه فـعـل (يـحـض ) مضارع از آن است، به معناى تحريك و تشويق كـردن اسـت، و دو آيـه مـورد بـحـث در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در آتـش بـيفكنيد) است، مى فرمايد بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نـمـى آورد، و مـردم را بـه اطـعـام مـسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.
فليس له اليوم هيهنا حميم... الخاطون
|
كلمه (حميم ) به معناى دوست است، و آيه شريفه به خاطر حرف (فاء) كه در آغاز آن آمـده نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (انـه كـان لا يـومـن...) اسـت. و حـاصل كلام اين است كه او از آنجا كه به خدا ايمان نمى آورد در نتيجه امروز در عرصه، دوسـتـى كه سودش ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.
(و لا طـعـام الا مـن غسلين ) - كلمه (غسلين ) به معناى چركاب است، و گويا مراد از آن چـرك و كـثـافـاتـى اسـت كه از تن اهل دوزخ مى ريزد، و آيه شريفه عطف است به كلمه (حـمـيـم ) در آيـه قـبـلى، و نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (و لا يـحـض...) اسـت، و حاصل معنايش اين است كه او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد، و جمله (لا ياكله الا الخاطون ) كلمه (غسلين ) را تعريف مى كند، و خاطون عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى، عادتشان شده باشد.
بحث روايتى
(رواياتى راجـع به حمله عرش در قيامت، كسانى كه كتابشان به دست راست يا چپ داده مى شود،....)
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر، از ابـن زيـد روايـت كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) در مـعـنـاى آيـه (و يـحـمـل عـرش ربـك فـوقـهـم يـومـئذ ثـمـانـيـه ) فـرمـود: امـروز عـرش خـدا را چـهار نفر حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
مؤلف: در ايـنـكـه خداى تعالى حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به (يومئذ - امروز) اشعار و بلكه ظهور روشنى است در اينكه هشت نفر بودن حاملان مخصوص آن روز است.
و در تـفـسـيـر قـمـى آمـده كه امام (عليه السلام) در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين، اما چهار نفر اولين عبارتند از نوح و ابـراهـيـم و موسى و عيسى (عليهماالسلم)، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از محمد و على و حسن و حسين (عليهماالسلم).
مؤلف: در روايـات بـسـيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است، و در بعضى آمده كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اينكه عرش خدا همان علم او است - چهار نفر از ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
و در تـفـسـيـر عـيـاشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت آمده كه فرمود: چـون روز قيامت بشود هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند، امامى كه در عصر آن امـام مـرده انـد، اگـر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند نامه عملشان بـه دسـت راسـتـشـان داده مـى شـود، بـراى ايـنـكـه خـداى تـعـالى فـرمـوده : (يوم ندعوا كـل انـاس بـامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم ) و كلمه (يمين ) بـه مـعـنـاى مـعـرفت و اثبات امام است، چون كتاب او همان امام او است، كه مى خواند - تا آنـجـا كـه امـام فـرمـود - و كـسـى كـه امـام خـود را نـشـنـاسـد، از اصـحـاب شـمـال اسـت، هـمـان كـسـانـى كـه خـداى تـعـالى دربـاره شـان فـرمـوده : (و اصـحـاب الشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال فـى سـمـوم و حـمـيـم و ظل من يحموم...).
مؤلف: و در برخى از روايات، آيه (فاما من اوتى كتابه بيمينه...) بر على (عليه السلام) تـطـبـيق شده، و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش، و همچنين آيه (و اما من اوتـى كتابه بشماله ...) بر دشمنان آن جناب تطبيق شده، كه همه اين روايات از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه از باب تفسير.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : حـاكـم (وى حـديث را صحيح دانسته ) از ابى سعيد خدرى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
و در همان كتاب است كه بيهقى در كتاب شعب ايمان از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه گـفـت مـردى باديه نشين به حضور على بن ابى طالب رسيد، و پرسيد: اين آيه چه معنا دارد كـه مـى فـرمـايـد: (لا يـاكـله الا الخاطون )، با اينكه تمامى مردم خطوه و قدم زدن دارند، على (عليه السلام) تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : (لا ياكله الا الخاطون ) نه (الا الخاطون )، مرد عرب عرضه داشت : بله به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤمنين، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
آنـگـاه رو كـرد بـه جـانـب ابـى الاسـود و فـرمـود: عـجـم هـا هـمـه داخـل ديـن شـدنـد، تـو بـراى مـردم قـاعـده اى وضع كن تا به وسيله آن سخن گفتن خود را اصـلاح كـنـنـد، و غـلط حـرف نـزنـند. ابو الاسود هم برايشان حركت ضمه و نصب و جر را تـرسـيـم كـرد، و مـعـيـن كرد در كجا كلمه با ضمه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با كسره.
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابـن بـابـويـه نـقل كرده كه در كتاب (الدروع الواقعيه ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوههاى دنيا بگذارند، از شدت حرارت آن آب مى شوند.