آيه و ترجمه
فإ نهم يومئذ فى العذاب مشتركون (33)
إ نا كذلك نفعل بالمجرمين (34)
إ نهم كانوا إ ذا قيل لهم لا إ له إ لا الله يستكبرون (35)
و يقولون ائنا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون (36)
بل جاء بالحق و صدق المرسلين (37)
إ نكم لذائقوا العذاب الا ليم (38)
و ما تجزون إ لا ما كنتم تعملون (39)
إ لا عباد الله المخلصين (40)
|
ترجمه :
33 - همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند.
34 - (آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم .
35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند.
36 - و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
37 - چنين نيست ، او حق آورده ، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است .
38 - اما شما (مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك (الهى ) را خواهيد چشيد.
39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد.
40 - جز بندگان مخلص پروردگار (كه از همه اين مجازاتها بركنارند).
تفسير:
سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان
بـه دنـبـال بـيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گـذشـتـه آمـد، در آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت هـر دو گـروه را يـكـجـا بـيـان كـرده ، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع ، پيرو و پيشوا، در عذاب الهى مشتركند (فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست ، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند: ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميان بـنـدگـانـش حـكـمـى عـادلانـه كـرده اسـت : قـال الذيـن اسـتـكـبـروا انـا كـل فيها ان الله قد حكم بين العباد و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مى فرمايد: و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بر دوش مـى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغوا و اضـلال ديـگـران و تـشـويـق بـه گـنـاه و بـدعـت گـذاردن حاصل شده است .
سـپـس بـراى تـاءكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم (انا كذلك نفعل بالمجرمين ).
اين سنت هميشگى ما است ، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند (انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ).
آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى ، و زير بار حق نرفتن و بر سـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن ، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.
نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس ، آن استكبار مايه تيره روزى است ، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت .
جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شـده ، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم : فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تـسـتكبرون فى الارض بغير الحق : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد.
ولى آنـهـا بـراى ايـن گـنـاه بـزرگ خـود عذرى بدتر از گناه مى آوردند، و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟! (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).
شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود
نـمـى گـرفـت ، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است ، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!
سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى افزايد: چنين نيست ، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است (بل جاء بالحق و صدق المرسلين ).
مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـاء از سـوى ديـگـر دليل صدق گفتار او است .
امـا شـمـا اى مـستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد (انكم لذائقوا العذاب الاليم ).
ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد (و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ).
در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است ، همان استكبار و كفر و بى ايمانى ، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن ، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثناء كرده ، مى گويد: جز بندگان مخلص پروردگار كه
از همه اين كيفرها بدور و بركنارند (الا عباد الله المخلصين ).
واژه عـبـاد الله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است ، ولى هـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هم مـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است ، خالص از هر گونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس .
آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـا فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش مى گيرند.
نكته :
پاداش مخلصين
دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت ، و هـنـوز بـه تـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن از قـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد: فـبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).
ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام ، مقام يوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است ، كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين : ما اين
چـنـيـن بـرهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم ، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (سوره يوسف آيه 24)
ايـن مـقـام كـسـانـى اسـت كـه در جـهـاد اكـبـر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمام نـاخـالصـيـها را از وجودشان بر مى چيند، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جز طلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند.
و ايـنـجـا اسـت كـه پـاداش آنـهـا بـه مـعـيـار عمل داده نمى شود، بلكه پاداششان به معيار فضل و رحمت خدا است .
علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است :
خـداوند در آيه مورد بحث مى گويد: همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگان مخلص خدا.
چـرا كـه آنـهـا بـه حـكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند، جز آنچه خدا مى خواهد اراده نمى كنند، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند.
و بـه حـكـم مـخلص بودن ، خدا آنان را براى خويش برگزيده ، و تعلق خاطرى به غير ذات پاك او ندارند.
نـه زرق و بـرق دنـيـا و نـه نـعـمـتـهـاى عـقـبـى ، و در دل آنها چيزى جز الله نيست !.
روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير از آنـچه ديگران دارند، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم : آنها روزى خاص و ويـژه اى دارنـد كـه از ديـگـران جـدا اسـت . درسـت است كه آنها همچون ساير بهشتيان در بـهـشـت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد (آنها از جلوه هاى ذات پـاك خـدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز، و غرق عشق و وصال او هستند).
آيه و ترجمه
أ ولئك لهم رزق معلوم (41)
فواكه و هم مكرمون (42)
فى جنات النعيم (43)
على سرر متقابلين (44)
يطاف عليهم بكأ س من معين (45)
بيضاء لذة للشاربين (46)
لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون (47)
و عندهم قصرت الطرف عين (48)
كأ نهن بيض مكنون (49)
|
ترجمه :
41 - براى آنها (بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است .
42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش ، و آنها مورد احترامند.
43 - در باغهاى پرنعمت بهشت .
44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.
45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند
46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است .
47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد.
48 - و نـزد آنـهـا همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند و چشمانى درشت (و زيبا) دارند.
49 - گـوئى (از لطـافـت و سـفـيـدى ) هـمـچـون تـخـم مـرغـهـايـى هـسـتـنـد كـه (در زيـر بال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ).
تفسير:
گوشه اى از نعمتهاى بهشتى
در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:
نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است (اولئك لهم رزق معلوم ).
آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است ؟
يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته ؟
جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم .
تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است ، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات
روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق ، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است ، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.
و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده ، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف !.
در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده ، آيا وقتش معلوم است ؟ يا بقاء و دوامـش ؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن ؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى .
سـپـس بـه بـيان نعمتهاى ديگر پرداخته ، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى برد آنـهـم نـعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود، مى گويد: براى آنها ميوه هاى رنگارنگ است (فواكه ).
و آنها گرامى و مكرمند (و هم مكرمون ).
نـه هـمـچـون حـيـوانـاتـى كـه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند بلكه به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.
از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جنات النعيم ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است .
و از آنـجـا كـه يـكـى از بـزرگـتـرين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و باصفا است ، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده
مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند (على سرر متقابلين ).
از هـر درى سـخـن مـى گـويـنـد، گـاه از گـذشته خويش در دنيا، و زمانى از نعمتهاى عظيم پـروردگـار در آخـرت گـاه از صـفـات جمال و جلال خدا سخن مى گويند، و گاه از مقامات اوليـاء و كـرامـات آنـها، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنيا قابل درك نيست !
سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است ، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.
در پـنـجـمـيـن مـرحـله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است ، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند (يطاف عليهم بكاس من معين ).
ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند!
كـاس (بـر وزن رأ س ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكاس الاناء بما فيه من الشراب : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.
معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب
طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.
سـپـس بـه تـوصـيـفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد: آنها سفيد و درخشنده است و لذتبخش براى نوشندگان (بيضاء لذة للشاربين ).
بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست ، شرابى است پاك ، خالى از رنگهاى شيطانى ، سفيد و شفاف .
البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است !
از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خـمـر شـراب طـهـور نـه مـايـه فـسـاد عقل است ، و نه موجب مستى مى شود (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
غول (بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است .
يـنـزفـون در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است . اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.
در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.
اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد، تاءثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.
و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!
ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است .
و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده ، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند (و عندهم قاصرات الطرف عين ).
طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه
كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .
نخست اينكه : آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته ، و به آنان مى نگرند.
ديـگـر ايـنكه : اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است
البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است .
كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عيناء به معنى زن درشت چشم است .
بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! (كانهن بيض مكنون ).
بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ )، و مكنون
از ماده كن (بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است .
ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده ، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.
بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت ، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت و نرمى خاصى دارد، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواى است كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند.
نكته :
نظرى بر مجموع آيات گذشته
مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است ، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.
و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى ، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى ، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى .
ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.
اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است ،
و الفـاظ و جـمـله بـنـديـهـا و سـخـنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و به تـعـبـيـر ديـگـر حـقـيـقـت نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى آن گـونـه كـه هـسـت از اهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند!
بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است .
آيه و ترجمه
فأ قبل بعضهم على بعض يتساءلون (50)
قال قائل منهم إ نى كان لى قرين (51)
يقول ءانك لمن المصدقين (52)
ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما ءانا لمدينون (53)
قـال هل أ نتم مطلعون (54)
فاطلع فراه فى سواء الجحيم (55)
قال تالله إ ن كدت لتردين (56)
و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين (57)
افما نحن بميتين (58)
إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمعذبين (59)
إ ن هذا لهو الفوز العظيم (60)
لمثل هذا فليعمل العاملو (61)
|
ترجمه :
50 - (در حـالى كـه آنـهـا غـرق گـفـتـگـو هستند) و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤ ال مى كنند ...
51 - يكى از آنها مى گويد: من همنشينى داشتم .
52 - كه پيوسته مى گفت : آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى ؟...
53 - كـه وقـتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم ، و جزا داده خواهيم شد؟!
54 - (سپس ) مى گويد: آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟
55 - اينجاست كه به جستجو بر مى خيزد و نگاهى مى كند ناگهان او را در وسط جهنم مى بيند!
56 - مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى !
57 - و هر گاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم !
58 - (اى دوستان ) آيا ما هرگز نمى ميريم ؟ (و در بهشت جاودانه خواهيم بود).
59 - و جـز هـمان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز مجازات نخواهيم شد؟ (چه نعمتى براى خداى من !).
60 - راستى اين پيروزى بزرگى است .
61 - آرى براى مثل اين پاداش تلاشگران بايد بكوشند.
تفسير:
جستجو از دوست جهنمى !
بـنـدگـان مـخـلص پـروردگـار كـه طـبـق آيـات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند، انواع ميوه هاى بهشتى در يك سو و حوريان بهشتى در سوى ديگر، جامهاى شراب طهور گرداگرد آنها در حركت ، و بر تختهاى بهشتى تكيه داده و با دوستان با صفا به راز و نياز مشغولند ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته
خـود و دوسـتـان دنـيـا مى افتد، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است ، مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.
آرى در حـالى كـه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند و بعضى رو به بـعـضـى ديـگـر كـرده سـؤ ال مـى كـنـنـد و جـواب مـى شـنـونـد (فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
نـاگـهان يكى از آنها خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و مى گـويـد: مـن دوسـت و هـمـنـشـيـنـى در دنـيـا داشـتـم ! (قـال قائل منهم انى كان لى قرين ).
مـع الاسـف او بـه انـحـراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت ، او پيوسته بـه مـن مـى گـفـت : آيـا بـه راسـتـى تـو ايـن سخن را باور كرده اى و تصديق مى كنى ؟! (يقول ءانك لمن المصدقين ).
كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم و به پاى حساب و كـتـاب مـى آئيـم و در برابر اعمالمان مجازات و كيفر خواهيم شد من كه اين سخنان را باور ندارم ! (ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون ).
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟، آه جاى او در ميان ما خالى است !
سـپـس مـى افزايد: اى دوستان ! آيا شما مى توانيد نظرى بيفكنيد و از او خبرى بگيريد؟ (قال هل انتم مطلعون ).
ايـنـجـا اسـت كه او نيز به جستجو برمى خيزد و نگاهى به سوى دوزخ مى افكند ناگهان دوست خود را در وسط جهنم مى بيند! (فاطلع فرآه فى سواء الجحيم )
او را مخاطب ساخته صدا مى زند: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز سقوط دهى و به هلاكت بكشانى ! (قال تالله ان كدت لتردين ).
چـيـزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خط انـحـرافى كه در آن بودى وارد كنى اگر لطف الهى يار من نشده بود و نعمت پروردگارم بـه كـمـكـم نـمى شتافت من نيز امروز با تو در آتش دوزخ احضار مى شدم ! (و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين ).
اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.
در اينجا به دوست جهنميش رو مى كند و اين سخن را به عنوان سرزنش به ياد او مى آورد و مى گويد: آيا تو نبودى كه در دنيا مى گفتى ما هرگز نمى ميريم ؟ (ا فما نحن بميتين ).
جز همان يك مرگ اول در دنيا و بعد از آن نه حيات مجددى است و نه ما هرگز مجازات خواهيم شد! (الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين )
اكنون بنگر و ببين چه اشتباه بزرگى كردى ؟ بعد از مرگ چنين حياتى بود و چنين ثواب و جـزاء و كـيـفـرى ، اكـنون همه حقائق بر تو آشكار شده ولى چه سود كه راه بازگشتى وجود ندارد!
طبق اين تفسير دو آيه اخير از گفتار اين فرد بهشتى با رفيق دوزخيش مى باشد كه گفته هاى او را در زمينه انكار معاد به خاطرش مى آورد.
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين دو آيه داده اند و آن اينكه گفتگوى فرد بـهـشـتـى بـا رفـيـق دوزخـى پـايان يافته ، و دوستان بهشتى بار ديگر با هم سخن مى گويند: يكى از آنها از فرط خوشحالى صدا مى زند: آيا به راستى ديگر ما نمى ميريم و در ايـنـجـا حـيات جاودان داريم ؟ آيا جز مرگ اول مرگ ديگرى در كار نخواهد بود؟ و اين لطف الهى بر ما جاودان مى ماند و هرگز عذاب نخواهيم شد؟
البـتـه ايـن سـخـنـان از روى شـك و تـرديـد نـيـسـت ، از فـرط وجـد و سـرور اسـت ، درست مـثـل ايـنـكـه گـاهـى انـسـان بـعـد از مـدتـى آرزو و انـتـظـار بـه مـنـزل وسـيـع و مـرفـهـى دسـت مـى يـابـد، بـا تـعـجـب مـى گـويـد: آيـا ايـن مال من است ؟ اى خداى من ! چه نعمتى ! آيا از من گرفته نخواهد شد؟
بـه هـر حـال ايـن گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤ كد به انواع تاكيدات پايان داده ، و مى گويد: راستى اين رستگارى و پيروزى بزرگى است (ان هذا لهو الفوز العظيم ).
چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات
ابـدى و مـشـمـول انـواع الطاف الهى باشد؟ از اين برتر و بالاتر چه چيزى تصور مى شود؟
و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده ، مـى فـرمـايـد: بـراى مـثل اين مردم عمل كنند و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لمثل هذا فليعمل العاملون ).
ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احتمال داده اند كه آيه اخير نيز از گفته هاى بهشتيان باشد بـسـيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در آن روز ديگر عملى در كار نيست ، و به تعبير ديگر در آن روز برنامه عمل وجود ندارد كه با اين عبارت بخواهند افراد را به آن تشويق كـنـنـد، در حالى كه ظاهر آيه نشان مى دهد هدف اين است كه از تمام آيات گذشته با ذكر ايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى گـردد و مـردم بـه سـوى ايـمـان و عـمـل سـوق داده شـونـد، لذا مـنـاسـب ايـن اسـت كه اين سخن خداوند در پايان اين بحث بوده باشد.
نكته ها:
1 - ارتباط بهشتيان با دوزخيان
از آيات فوق برمى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان و دوزخيان برقرار مى شود، گـوئى بـهـشـتـيـان كـه در بـالا قـرار دارند به دوزخيان كه در پائين هستند مى نگرند و وضـع حـال آنـهـا را مـى بينند (اين معنى از تعبير فاطلع كه به معنى اشراف از بالا است استفاده مى شود).
البته اين دليل بر آن نيست كه فاصله بهشت و دوزخ كم است ، بلكه در آن شرائط قدرت ديـد فـوق العـاده اى بـه آنـهـا داده مى شود كه مساءله فاصله و مكان در برابر آن مطرح نيست .
در بـعـضـى از كلمات مفسران آمده است كه در بهشت روزنه اى وجود دارد كه از آن مى توان جهنم را ديد!
از آيـات سـوره اعـراف نـيـز بـه خـوبـى ايـن ارتباط روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: بـهـشـتـيان دوزخيان را بانگ مى زنند و مى گويند ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود حقا يافتيم ، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود به حق يافتيد؟ مى گويند آرى ! و در ايـن هـنـگـام كـسى در ميان آنها بانگ برمى آورد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! فـنـادى اصـحـاب الجـنـة اصـحـاب النـار ان قـد وجـدنـا مـا وعـدنـا ربـنـا حـقـا فـهـل وجـدتـم مـا وعـد ربـكـم حـقـا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين (اعراف 44).
از آيـه 46 هـمـان سـوره اعـراف نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه در مـيـان اهل بهشت و دوزخ حجابى برقرار است و بينهما حجاب .
تعبير به نادى كه معمولا در موارد سخن گفتن از دور به كار مى رود نشانه بعد مكانى يا مـقـامـى ايـن دو گـروه اسـت ، امـا بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه بارها گفته ايم شرائط و احـوال روز قـيـامـت بـا وضع اين جهان بسيار متفاوت است و ما نمى توانيم با معيارهاى اين جهان آنها را ارزيابى كنيم .
2 - اين آيات درباره چه كسى نازل شده ؟
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فـوق نـقـل كـرده انـد كـه مـطابق آنها اين آيات اشاره به آن دو نفر مى كند كه در سوره كهف به عـنوان يك مثال مطرح شده است آنجا كه مى فرمايد: و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ... براى آنها مثالى بيان كن : داستان آن دو مـرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم ، و در گرداگرد آن درختان نخل ، و در ميان اين دو زراعتى
پر بركت ... (آيات 32 تا 43 سوره كهف ).
در اين آيات آمده است كه يكى از آن دو نفر فردى بود بسيار خودخواه و مغرور و كم ظرفيت و منكر معاد و ديگرى مؤ من و معتقد به قيامت و سرانجام آن مرد بى ايمان مغرور در همين جهان نيز به مجازات الهى گرفتار شد و تمام اموال و ثروتش بر باد رفت .
ولى لحـن آيـات مـورد بـحـث بـا آيـات سـوره كـهـف چندان هماهنگ نيست و حكايت از دو داستان جداگانه مى كند.
بعضى ديگر از مفسران آن را ناظر به دو نفر شريك يا رفيق مى دانند كه ثروت زيادى داشـتـنـد، يـكـى انـفـاق هـاى زيادى كرد، و ديگرى كه به اين امور اعتقادى نداشت خوددارى نـمـود، بـعـد از مـدتـى انفاق كننده نيازمند شد و مورد سرزنش رفيقش قرار گرفت ، و با استهزاء به او گفت : ءانك لمن المصدقين : آيا تو در راه خدا انفاق مى كنى .
امـا ايـن شـان نـزول مـتـوقف بر اين است كه مصدقين را در آيات مورد بحث با تشديد صاد بخوانيم كه مربوط به انفاق و صدقه دادن بوده باشد.
در حـالى كـه در قـرائت مـشـهـور مـصـدقـيـن بـدون تـشـديـد صـاد اسـت بـنـابـرايـن شـان نزول مزبور با قرائت مشهور سازگار نيست .
3 - براى چنين مواهبى بايد تلاش كرد
آيـا سـزاوار اسـت انـسـان سـرمـايـه گـرانبهاى عمر و استعدادهاى خلاق خداداد را در امورى مـصـرف كـنـد كه همانند حباب بر روى آب ناپايدار است ؟ متاعى است كم ارزش و بيدوام ، متاعى است پرآفت و پر دردسر.
و يا اين نيروهاى پر ارزش را در مسيرى به كار گيرد كه نتيجه آن حيات جاويدان و مواهب بى پايان و خشنودى پروردگار است ؟
قـرآن در آيـات فـوق چـه تعبير زيبائى دارد مى گويد تلاشگران براى اين چنين هدفى بـايـد تـلاش كـنـنـد، بـراى بهشتى مملو از لذات روحانى ، و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد، و همنشينى دوستان با صفايش غـمـى بـر دل نـمـى گـذارد، نـه مـحـدوديـتـى در آن اسـت و نـه مـمـنـوعـيـتـى ، نـه انـدوه زوال در آن راه دارد و نه دردسر حفظ و نگهدارى .
آرى براى مثل اين بايد سعى و عمل كرد.
آيه و ترجمه
أ ذلك خير نزلا أ م شجرة الزقوم (62)
إ نا جعلناها فتنة للظالمين (63)
إ نها شجرة تخرج فى أ صل الجحيم (64)
طلعها كأ نه رؤ س الشياطين (65)
فإ نهم لاكلون منها فمالون منها البطون (66)
ثم إ ن لهم عليها لشوبا من حميم (67)
ثم إ ن مرجعهم لالى الجحيم (68)
إ نهم أ لفوا اباءهم ضالين (69)
فهم على ءاثارهم يهرعون (70)
|
ترجمه :
62 - آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشت ) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ؟!
63 - ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم .
64 - درختى است كه از قعر جهنم مى رويد!
65 - شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است .
66 - آنها (مجرمان ) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند.
67 - سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند.
68 - سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است .
69 - چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند.
70 - با اينحال با سرعت به دنبال آنان مى دوند.
تفسير:
گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان
بـعد از بيان نعمتهاى روحبخش و پرارزش بهشتى ، در آيات مورد بحث به بيان عذابهاى دردنـاك و غـمـانـگـيز دوزخى مى پردازد و آنچنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نـعـمـتـهـاى پـيـشـيـن در نـفـوس مـسـتعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد.
نخست مى فرمايد: آيا اين نعمتهاى جاويدان و لذتبخش كه بهشتيان را با آن پذيرائى مى كنند بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم ؟!(اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ).
تـعـبـيـر بـه نـزل بـا تـوجه به مفهوم آن به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مـيـهـمـان آماده مى كنند، و بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى كنند نشان مى دهد كه بهشتيان همچون ميهمانهاى عزيز و محترم پذيرائى مى شوند.
قرآن مى گويد: آيا اين بهتر است يا درخت زقوم ؟!
تـعبير به بهتر دليل بر اين نيست كه درخت زقوم چيز خوبى است ، و نعمت بهشتيان از آن بهتر است ، چرا كه اين تعبيرات در لغت عرب گاه در مواردى به كار مى رود كه در يكسو هـيـچـگونه خوبى اصلا وجود ندارد، ولى اين احتمال وجود دارد كه اين يكنوع كنايه است ، درست به اين مى ماند كه شخصى بر اثر آلودگى
بـه انـواع گـناهان در ميان مردم سخت رسوا شده است و به او مى گوئيم آيا اين رسوائى بهتر است يا افتخار و آبرومندى ؟
و اما زقوم به گفته اهل لغت اسم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم .
و به گفته بعضى از مفسران اسم گياهى است كه داراى برگهاى كوچك و تلخ و بد بو است و در سرزمين تهامه مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند.
و در تفسير روح المعانى اضافه مى كند اين گياه شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند.
راغب در مفردات مى گويد: زقوم هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است .
لسان العرب مى گويد: اين ماده در اصل به معنى بلعيدن آمده است .
سـپـس مـى افـزايـد هـنـگـامـى كـه آيـه زقـوم نـازل شـد ابوجهل گفت : چنين درختى در سرزمين ما نمى رويد، چه كسى از شما معنى زقوم را مى داند؟
در آنجا مردى بود از آفريقا گفت زقوم به لغت افريقائيان به معنى كره و خرما است !
ابـوجـهـل به عنوان سخريه صدا زد كنيز! مقدارى خرما و كره بياور تا زقوم كنيم ! آنها مى خوردند و مـسـخـره مـى كـردنـد و مى گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرت ما را به ايـنـهـا مـى ترساند! قرآن نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها داد كه در آيات بعد مى خوانيم .
به هر حال واژه شجرة هميشه به معنى درخت نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا گياه است .
سـپـس قـرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته مى گويد: ما آن را مايه عذاب و رنج ظالمان قرار داديم (انا جعلناه فتنة للظالمين ).
فـتنه ممكن است به معنى رنج و عذاب باشد، و ممكن است به معنى آزمايش همانگونه كه در غـالب مـوارد در قـرآن بـه ايـن مـعنى آمده است اشاره به اينكه آنها هنگامى كه نام زقوم را شنيدند به سخريه و استهزاء پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.
سـپـس مـى افـزايـد: آن درخـتـى اسـت كـه از قـعـر جـهـنـم مـى رويـد! (انـها شجرة تخرج من اصل الجحيم ).
ولى ايـن ظـالمـان مـغـرور به سخريه ادامه دادند و گفتند مگر ممكن است گياه يا درختى از قـعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ بنابراين شنيدن نام اين گياه و اوصاف آن مايه آزمايش آنها در اين دنيا، و خود آن در آخرت مايه درد و رنج آنها است .
گـويـا آنـها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت ) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد، گياه و درختى كه از قعر جهنم مى رويد به رنگ جهنم است ، و در شرائط جهنم پرورش يافته ، نه گياهى است همانند گياهى كه در باغهاى اين جهان مى رويد، و شايد از اين نكته بيخبر نبودند بلكه هدفشان تنها سخريه و استهزاء بود.
سپس مى افزايد: شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است ! (طلعها كانه رؤ س الشياطين ).
طلع معمولا به شكوفه خرما گفته مى شود كه داراى پوسته سبز رنگى
اسـت و در درون آن رشـتـه هـاى سـفـيـدى اسـت كـه بـعـدا تـبـديل به خوشه خرما مى شود، واژه طلع از ماده طلوع به اين مناسبت است كه نخستين ميوه اى است كه بر درخت ظاهر مى شود و طلوع مى كند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه مگر مردم كله هاى شياطين را ديده بودند كه قرآن شكوفه هاى زقوم را به آن تشبيه مى كند؟
مفسران در اينجا پاسخ هاى متعددى ذكر كرده اند:
بـعـضى گفته اند: يكى از معانى شيطان يك نوع مار بد منظر است كه شكوفه زقوم به آن تشبيه شده است .
و بـعـضـى گـفـتـه اند: يك نوع گياه بد چهره است چنانكه در كتاب منتهى الارب آمده است : راءس الشيطان يا روس الشياطين گياهى است .
ولى آنـچـه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است ، زيرا انسان از چيزى كه متنفر باشد در ذهن خود براى آن قيافه اى زشـت و وحـشـتـنـاك ترسيم مى كند، و به هر چه علاقه مند است براى آن قيافه اى زيبا و دوست داشتنى .
لذا در عـكسهائى كه مردم براى فرشتگان مى كشند زيباترين چهره ها را ترسيم مى كنند و به عكس براى شياطين و ديوان بدترين چهره ها را، در حالى كه نه فرشته را ديده اند و نه ديو را.
در تـعـبـيـرات روزمره بسيار ديده مى شود كه مى گويند: فلان كس مانند عفريت است ، يا قيافه ديو دارد!
ايـنـهـا همه تشبيهاتى است بر اساس انعكاسات ذهنى انسانها از مفاهيم مختلف ، تشبيهاتى است لطيف و گويا.
سرانجام قرآن مى گويد: اين ظالمان مغرور مسلما از اين گياه مى خورند
و شكم را از آن پر مى كنند (فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون ).
ايـن همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، خوردن از اين گياه دوزخى بـا آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است ، آنهم خوردن به مقدار زياد، عذابى است دردناك .
بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ، اما به هنگامى كه تشنه مـى شـونـد چـه مى نوشند؟ قرآن مى گويد: اين دوزخيان بعد از اين زقوم آب داغ و كثيفى خواهند داشت (ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ).
شـوب بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه با شى ء ديگر مخلوط شود، و حميم به معنى آب داغ و سوزان است ، بنابراين حتى آب داغى كه آنها مى نوشند خالص نيست بلكه آلوده است .
آن غذاى دوزخيان ، و اينهم نوشابه آنان ، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند قرآن مى گويد: سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ! (ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ).
بـعـضـى از مـفسران از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه اين آب داغ آلوده از چشمه اى در بـيرون دوزخ است ، دوزخيان را قبلا براى نوشيدن آن همچون حيواناتى كه به آبگاه مى بـرنـد بـه آنـجـا مـى خـوانـند، و بعد از نوشيدن از آن بار ديگر بازگشتشان به سوى دوزخ است .
بـعـضـى ديـگر گفته اند اين اشاره به مواقف و جايگاههاى مختلف دوزخ است كه ظالمان و مجرمان را از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند تا از آن آب سوزان
بـنـوشـنـد و بـعـد آنـهـا را بـه جـايـگـاه اصـليـشـان بـاز مـى گـردانـنـد، امـا تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.
هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز اشاره كرديم نه ترسيم نعمتهاى بهشتى آنچنان كه هست در اين دنـيـا بـراى ما ممكن است و نه عذابهاى دوزخيان . تنها شبحى از دور با عباراتى كوتاه از آن در ذهن ما ترسيم مى شود (پروردگارا ما را در پناه لطفت از اين عذابها محفوظ دار).
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث قـرآن دليـل اصـلى گـرفـتـارى دوزخـيـان را در چـنـگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند، و مى گويد: آنها پدران خود را گمراه يافتند (انهم الفوا آبائهم ضالين )
اما با اين حال با سرعت و بى اختيار به دنبال آنها مى دوند (فهم على آثارهم يهرعون ).
جـالب ايـنـكـه در ايـنـجـا يـهـرعـون بـه صـورت صـيـغـه مـجـهـول از مـاده اهـراع كـه بـه مـعـنـى بـا سـرعـت دويـدن اسـت آمده ، اشاره به اينكه چنان دل و ديـن بـر تـقـليـد نـيـاكـان بـاخته اند كه گوئى آنها را به سرعت و بى اختيار به دنـبـالشـان مـى دوانـنـد گـوئى از خـود اراده اى نـدارنـد و ايـن اشـاره بـه نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است .