آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذى له ما فى السموت و ما فى الارض و له الحمد فى الاخرة و هو الحكيم الخبير (1)
يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو الرحيم الغفور (2)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حمد (و ستايش ) مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و حمد (و سپاس ) براى او است در سراى آخرت و او دانا و آگاه است .
2 - آنچه را در زمين فرو مى رود، و آنچه از آن بر مى آيد، مى داند و (همچنين ) آنچه از آسمان نازل مى شود و آنچه بر آن بالا مى رود، و او مهربان و آمرزنده است .
تفسير:
او مالك همه چيز و عالم به همه چيز است
پنج سوره از سوره هاى قرآن مجيد با حمد پروردگار شروع مى شود كه در سه سوره آن حمد و ستايش خداوند بخاطر آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر است (سوره سبا، سوره فاطر، و سوره انعام ).
و در يك سوره (سوره كهف ) اين حمد و ستايش بخاطر نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد.
در حالى كه در سوره حمد تعبير جامعى شده كه همه اين امور را در بر مى گيرد (الحمد لله رب العالمين ).
به هر حال سخن در آغاز سوره سبا از حمد و سپاس خدا است بخاطر مالكيت و حاكميت او در دنيا و آخرت ، مى فرمايد:
(حمد مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ) (الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ).
(و نيز حمد و سپاس براى او در سراى آخرت است ) (و له الحمد فى الاخرة ).
به اين ترتيب حاكميت و مالكيت هر دو جهان از آن او است ، هر نعمتى ، هر موهبتى ، هر فايده و بركتى ، و هر خلقت موزون و شگرف و عجيبى ، همه تعلق به ذات پاك او دارد، و به همين دليل حمد كه حقيقتش ستايش بخاطر كارهاى نيك اختيارى است همه به او باز مى گردد، و اگر مخلوقاتى نيز شايسته حمد و ستايشند آنها نيز پرتوى از وجود او و شعاعى از افعال و صفات او هستند.
بنابر اين هر كس در اين عالم مدح و ستايشى از چيزى كند اين حمد و ستايش سرانجام به ذات پاك او بر مى گردد، و به گفته شاعر:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست |
عاشقم بر همه عالم ، كه همه عالم از او است |
و در پايان آيه مى افزايد: (او حكيم و خبير است ) (و هو الحكيم الخبير).
بر اساس حكمت بالغه اوست كه اين نظام عجيب بر جهان حكومت مى كند، و بر اساس علم و آگاهى اوست كه هر چيز به جاى خود قرار گرفته ، و هر موجودى
آنچه را كه نياز دارد در اختيار دارد.
در اينكه منظور از حمد و ستايش خداوند در آخرت چيست ؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند.
بعضى گفته اند گرچه سراى آخرت دار تكليف نيست ، اما بندگان خدا عاشقانه در آنجا او را مى ستايند و حمد مى كنند، و از حمد و ستايش او لذت مى برند!
بعضى ديگر گفته اند: بهشتيان او را به خاطر فضلش حمد مى كنند و دوزخيان بخاطر عدلش !
گاه گفته مى شود: انسانهائى كه در اين دنيا هستند به خاطر وجود حجابهاى مختلف بر قلب و فكرشان غالبا حمد خالص ندارند، اما در قيامت كه همه حجابها بر چيده مى شود و به مصداق الملك يومئذ لله مالكيت خداوند بر پهنه هستى بر همگان آشكار مى شود، همگى با خلوص نيت كامل زبان به حمد و ستايش او مى گشايند.
و نيز در اين جهان ممكن است انسانها غافل شوند، و موجوداتى را مستقل از ذات خداوند پندارند و آنها را ستايش كنند، اما در آنجا كه ارتباط همگى به ذات پاك او همچون شعاع آفتاب به قرص خورشيد آشكار مى گردد كسى جز او را ستايش نخواهد كرد.
از همه اينها كه بگذريم در قرآن مجيد نيز كرارا آمده است كه بهشتيان در آنجا خدا را حمد مى گويند: و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين : (آخرين سخن بهشتيان اين است كه مى گويند حمد براى خدائى است كه پروردگار جهانيان است ) (يونس آيه 10).
در جاى ديگر مى خوانيم : هنگامى كه مومنان وارد باغهاى بهشت جاويدان مى شوند مى گويند: شكر براى خداوندى است كه اندوه را از ما بر طرف ساخت
و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن (فاطر - 34).
اين حمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمه حمد و تسبيح او به گوش هوش مى رسد، هيچ موجودى نيست جز اينكه حمد و تسبيح او مى گويد.
آيه بعد به شرح گوشهاى از علم بى پايان پروردگار به تناسب توصيف خداوند به (حكيم ) و (خبير) در آيه گذشته پرداخته ، چنين مى گويد: آنچه را در زمين فرو مى رود و آنچه را از آن خارج مى شود مى داند (يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها).
آرى او از تمام قطرات باران و امواج سيلاب كه در اعماق زمين فرو مى روند و به طبقه نفوذ ناپذير مى رسند و در آنجا متمركز و براى انسانها ذخيره مى شوند آگاه است .
او از دانه هاى گياهان كه با كمك باد يا حشرات در پهنه زمين پراكنده مى شوند و در زمين فرو مى روند و روزى به درخت سر سبز يا گناه پر طراوتى تبديل مى گردند با خبر است .
از ريشه هاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيشروى مى كنند.
از امواج الكتريسته ، از گازهاى مختلف و ذرات هوا كه به داخل زمين نفوذ مى كنند، از جاندارانى كه در زمين فرو مى روند و به آن حيات مى بخشند، و نيز از گنجها و دفينه ها و اجساد مردگان اعم از انسانها و غير انسانها كه در اين زمين گسترده دفن مى شوند، آرى از همه اينها باخبر است .
همچنين از گياهانى كه از زمين خارج مى شوند، از انسانها كه از آن بر خاسته اند، از چشمه هائى كه از آن مى جوشد، از گازهائى كه از آن برمى خيزد،
از آتشفشانهائى كه از آن زبانه مى كشد، و از حشراتى كه در درون زمين لانه دارند و از آن سر بر مى دارند، و خلاصه از تمام موجوداتى كه از اعماق زمين بيرون مى ريزند، اعم از آنچه ما ميدانيم و نمى دانيم ، او از همه آنها مطلع و آگاه است .
سپس مى افزايد: او از آنچه از آسمان نازل مى شود و يا به آسمان بالا مى رود با خبر است (و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها).
از دانه هاى باران ، از اشعه حياتبخش خورشيد، از امواج نيرومند وحى و شرايع آسمانى ، از فرشتگانى كه براى ابلاغ رسالت يا انجام ماموريتهاى ديگر به زمين نزول مى كنند، از اشعه كيهانى كه از ماوراء جو به زمين نازل مى شود، از شهابها و سنگريزه هاى سرگردان فضا كه به سوى زمين جذب مى شوند، او از همه اينها مطلع است .
و نيز از اعمال عباد كه به آسمان عروج مى كند، از فرشتگانى كه پس از اداى رسالت خود به آسمان باز مى گردند، از شياطينى كه براى استراق سمع به آسمانها مى روند، از شاخه هاى درختان برومندى كه سر به آسمان بر مى كشد از بخارهائى كه از دريا برمى خيزد و بر فراز آسمان ابرها را تشكيل مى دهد، از آهى كه از دل مظلومى برمى خيزد و به آسمان صعود مى كند، آرى از همه اينها آگاه است .
آيا هيچكس جز او از اين امور آگاهى دارد؟ آيا علم همه دانشمندان بشر به گوشهاى از اين معلومات احاطه پيدا مى كند؟!
و در پايان مى افزايد: اوست رحيم و غفور، مهربان و آمرزنده (و هو الرحيم الغفور).
توصيف خداوند بر اين دو وصف در اينجا يا بخاطر آنست كه در ميان امورى كه به آسمان عروج مى كند اعمال بندگان و ارواح آنهاست ، اوست كه آنها را
زير پوشش رحمت و مغفرتش قرار مى دهد.
يا بخاطر اينكه نزول بركات و مواهب آسمانى مولود رحمت اوست ، و اعمال صالحى كه از بندگان به مقتضاى و العمل الصالح يرفعه بالا مى رود مشمول غفران او مى باشد.
يا اينكه آنها كه شكر اين نعمتها را بجا مى آورند مشمول رحمتند و آنها كه مقصرند اگر از حد نگذرانند مشمول مغفرت .
خلاصه اينكه آيه فوق در تمام ابعادش معنى وسيع و گسترده اى دارد، و نبايد آنرا در يك جهت محدود كرد.
آيه و ترجمه
و قال الذين كفروا لا تاتينا الساعة قل بلى و ربى لتاتينكم عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموت و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتب مبين (3)
ليجزى الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و رزق كريم (4)
و الذين سعو فى ايتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم (5)
|
ترجمه :
3 - كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آرى به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندى كه از غيب آگاه است ، و به اندازه سنگينى ذره اى در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است .
4 - هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداش دهد، و براى آنها آمرزش و رزق پر ارزشى است .
5 - كسانى كه سعى در (تكذيب ) آيات ما داشتند و گمان كردند مى توانند از حوزه قدرت ما بگريزند عذابى بد و دردناك خواهند داشت .
تفسير:
به پروردگار سوگند قيامت خواهد آمد!
آيات گذشته در عين اينكه از توحيد و صفات خدا سخن مى گفت زمينه ساز مساله معاد بود، زيرا چنانكه خواهيم ديد مشكلات بحث معاد جز از طريق علم بى پايان حق حل نمى شود.
لذا در آيات مورد بحث نخست مى گويد: (كافران گفتند اين دروغ است كه قيامتى در پيش داريم هرگز قيامت به سراغ ما نمى آيد) (و قال الذين كفروا لا تاتينا الساعة ).
نه تنها ما، براى هيچيك از انسانها قيامتى در كار نيست !
آنها مى خواستند از اين طريق آزادى عمل پيدا كنند و هر كارى از دستشان ساخته است ، به اين اميد كه حساب و كتاب و عدل و دادى در كار نيست انجام دهند.
اما از آنجا كه دلائل قيامت روشن است قرآن با يك جمله قاطع و به صورت بيان نتيجه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: آرى ، به پروردگارم سوگند كه قيامت به سراغ همه شما خواهد آمد (قل بلى و ربى لتاتينكم ).
تكيه روى كلمه (رب ) بخاطر اين است كه قيامت از شؤ ون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!
در سوره تغابن آيه 7 نيز روى همين وصف تكيه كرده ، مى فرمايد: زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبئن بما عملتم :
(كافران چنين پنداشتند كه هرگز برانگيخته نمى شوند، بگو: آرى به پروردگارم سوگند همگى در قيامت مبعوث مى شويد، سپس همه شما از اعمالتان و نتائج آن آگاه خواهيد شد)!
و از آنجا كه يكى از اشكالات مخالفان معاد اين بوده كه به هنگام خاك شدن بدن انسان ، و پراكنده شدن اجزاى آن در اطراف زمين ، چه كسى مى تواند آنها را بشناسد و جمع كند و به زندگى نوين باز گرداند؟ از سوى ديگر چه كسى مى تواند حساب اين همه اعمال بندگان را در نهان و آشكار و درون و برون نگاه دارد و به موقع به اين حسابها برسد؟ لذا در دنباله آيه اضافه مى كند او از تمام امور پنهانى با خبر است و به اندازه سنگينى ذره اى در تمام آسمانها و نه در زمين از حوزه علم بى پايان او بيرون نخواهد بود (عالم الغيب لا يعرب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض ).
(و نه كوچكتر از ذره ، و نه بزرگتر از آن ، مگر اينكه همه اينها در كتاب مبين ثبت و ضبط است ) (و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ).
به اين ترتيب نه پراكندهگى ذرات بدن انسانها در زمين ، و نه آميختن آن با موجودات ديگر، و نه حتى ورود اين اجزاء در بدن ساير انسانها از طريق مواد غذائى هيچيك مشكلى براى اعاده آنها ايجاد نمى كند.
اعمال آنها نيز در اين جهان باقى مى ماند، هر چند تغيير شكل مى دهد، و او از تمام آنها به خوبى آگاه است .
نظير اين تعبير در سوره ق آيات 3 و 4 نيز آمده است آنجا كه مى گويد ائذامتنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا
كتاب حفيظ: (آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم باز مى گرديم ؟ اين بسيار بعيد است ، ولى آنها بايد بدانند كه ما ميدانيم زمين چگونه اجزاء آنها را كم مى كند، و در خود فرو مى برد و در نزد ما كتابى است كه همه اين امور در آن محفوظ است ).
در اينكه منظور از (كتاب مبين ) چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند: همان (لوح محفوظ) است ، ولى اين سؤ ال مطرح مى شود كه (لوح محفوظ) چيست ؟
همانگونه كه قبلا هم گفتهايم نزديكترين تفسيرى كه براى (لوح محفوظ) مى توان بيان كرد، همان لوح (علم بى پايان پروردگار) است ، آرى در اين لوح همه چيز ثبت و ضبط است ، و هيچگونه تغيير و دگرگونى در آن راه ندارد.
جهان پهناور هستى نيز انعكاس از اين لوح محفوظ است ، چرا كه همه ذرات وجود ما و همه گفته ها و اعمال ما در آن محفوظ مى ماند، هر چند ظاهرا چهره عوض مى كند، اما هرگز از ميان نمى رود.
سپس ضمن دو آيه هدف قيام قيامت را بيان مى كند، و يا به تعبير ديگر دليل بر لزوم چنين عالمى را بعد از جهان كنونى در برابر منكران شرح مى دهد، مى فرمايد: هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداش دهد (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
آرى (براى آنها مغفرت و روزى پر ارزشى است ) (اولئك لهم مغفرة و رزق كريم ).
آيا اگر مومنان صالح العمل به پاداش خود نرسند اصل عدالت كه از اساسى ترين اصول خلقت است تعطيل نمى گردد؟ آيا عدالت پروردگار بدون آن
مفهومى مى تواند داشته باشد؟ در حالى كه در اين جهان بسيارى از اينگونه افراد را مى بينيم كه هرگز به جزاى اعمال نيك خود نمى رسند، بنا بر اين بايد جهان ديگرى باشد تا اين اصل در آنجا محقق شود.
مقدم داشتن (مغفرت ) بر (رزق كريم ) ممكن است به خاطر اين باشد كه بيشترين نگرانى مومنان از لغزشهائى است كه احتمالا داشته اند، لذا قبل از هر چيز از طريق بيان آمرزش به آنها آرامش خاطر مى بخشد، بعلاوه تا با آب مغفرت الهى شستشو نشوند شايسته (رزق كريم ) و مقام كريم نخواهند بود.
(رزق كريم ) به معنى هر روزى ارزشمندى است ، و گسترده گى مفهوم آن به حدى است كه همه مواهب الهى را شامل مى شود، حتى (نعمتهائى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از فكر كسى نگذشته است ).
و به تعبير ديگر بهشت با تمام نعمتهاى معنوى و ماديش در اين كلمه جمع است .
گر چه بعضى از مفسران كريم را به عنوان دو چيز خوب و بى دردسر تفسير كرده اند ولى به نظر مى رسد كه مفهوم آن از اين هم گسترده تر باشد
و از آنجا كه بخش ديگر عدالت در مورد مجازات گنهكاران و مجرمان است در آيه بعد مى افزايد: (و كسانى كه سعى در تكذيب آيات ما و ابطال و انكار آن داشتند، و تصور مى كردند از حوزه قدرت ما مى توانند بگريزند، براى آنها عذابى از بدترين و دردناكترين عذابها خواهد بود) (و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم ).
در آنجا سخن از (رزق كريم ) بود و در اينجا از (رجز اليم ) است .
(رجز) (بر وزن كذب ) در اصل به (معنى ) اضطراب و عدم قدرت بر
حفظ تعادل است ، لذا هنگامى كه شتر بيمار و ناتوان مى شود و مجبور است به هنگام حركت گامهاى خود را كوتاه بر دارد تا بتواند تعادل خود را كمى حفظ كند عرب به اين حالت رجز مى گويد، سپس به هر گونه گناه و پليدى اطلاق شده است .
اطلاق كلمه (رجز) (بر وزن مرض ) به اشعار مخصوص جنگى نيز بخاطر آن است كه مقطعهاى كوتاه و نزديك به هم دارد.
به هر حال منظور از (رجز) در اينجا بدترين انواع عذاب است كه با ذكر كلمه اليم نيز تاكيد شده است ، و انواع مجازاتهاى دردناك جسمانى و روحانى را شامل مى شود.
بعضى به اين نكته توجه كرده اند كه در اينجا قرآن به هنگام بيان نعمتهاى بهشتيان كلمه (من ) را بيان نكرده ، تا دليل بر وسعت آن باشد، ولى اين كلمه در مورد عذاب آمده تا نشانه محدوديت نسبى و بيان رحمت او باشد.
(سعوا) از ماده (سعى ) به معنى هر گونه تلاش و كوشش است ، و در اينجا منظور كوشش براى تكذيب و انكار آيات حق و باز داشتن مردم از گرايش به آئين پروردگار است .
(معاجزين ) از ماده (معاجزه ) به معنى عاجز كردن است و در اينگونه موارد به كسانى اطلاق مى شود كه از دست كسى بگريزند به طورى كه او نتواند بر آنها سلطه يابد، بديهى است اين توصيف براى مجرمان بخاطر پندارى است كه آنها عملا نشان مى دادند، كار آنها به كسانى شباهت داشت كه تصور مى كردند مى توانند هر جنايتى مى خواهند بكنند و سپس از حوزه قدرت خداوند فرار نمايند.
آيه و ترجمه
و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد (6)
و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد (7)
افترى على الله كذبا ام به جنة بل الذين لا يومنون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد (8)
افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ان نشأ نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء ان فى ذلك لاية لكل عبد منيب (9)
|
ترجمه :
6 - آنها كه داراى علمند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند، و هدايت كننده به راه خداوند عزيز و حميد.
7 - كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشى شديد (بار ديگر) آفرينش تازهاى خواهيد يافت !.
8 - آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعى جنون گرفتار است ؟! (چنين نيست ) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى دورى هستند (و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد آنها است ).
9 - آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار دارد نگاه نكردند (تا به قدرت خدا بر همه چيز واقف شوند) اگر ما بخواهيم آنها را (با يك زمين لرزه ) در زمين فرو مى بريم ، يا قطعات سنگهائى از آسمان را بر آنها فرو مى ريزيم ، در اين نشانه روشنى (بر قدرت خدا است ) براى هر بنده توبه كار.
تفسير:
عالمان دعوت تو را حق مى دانند
در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آنهمه دلائل ، انكار مى كردند، و سعى در تكذيب آيات الهى و گمراه ساختن دگران داشتند.
به همين مناسبت در آيات مورد بحث سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند، مى فرمايد: (كسانى كه داراى علمند آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است حق مى بينند، و هدايت كننده به راه پروردگار عزيز و حميد مى دانند) (و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد).
بعضى از مفسران (الذين اتوا العلم ) را در اين آيه به آن دسته از علماى اهل كتاب تفسير كرده اند كه با مشاهده آثار حقانيت قرآن مجيد در پيشگاه آن خاضع مى شوند و اعتراف به حق بودن آن مى كنند.
مانعى ندارد كه علماى اهل كتاب يكى از مصاديق آيه فوق باشند، ولى محدود كردن در آنها هيچگونه دليلى ندارد، بلكه با توجه به جمله (يرى )
(مى بينند) كه فعل مضارع است ، و با توجه به گسترش مفهوم (الذين اتوا العلم ) همه دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.
و اگر مى بينيم در تفسير على بن ابراهيم اين تعبير به امير مومنان على (عليهالسلام ) تفسير شده در واقع بيان مصداق اتم و اكمل آن است .
آرى هر عالم بى تعصبى در محتواى اين كتاب آسمانى بينديشد از معارف پر مغز و احكام متين و اندرزهاى حكيمانه و مواعظ تكان دهنده آن گرفته ، تا تاريخهاى عبرت انگيز و بحثهاى علمى اعجاز آميزش مى داند همگى گواه بر حقانيت اين آيات است .
امروز كتابهاى مختلفى از سوى دانشمندان غربى و شرقى در باره اسلام و قرآن تاليف يافته كه در آنها اعترافات بسيار گويا و روشنى بر عظمت اسلام و صدق آيه فوق ديده ميشود.
تعبير به (هو الحق ) تعبير جامعى است كه بر تمام محتواى قرآن تطبيق ميكند، چرا كه حق همان واقعيت عينى و وجود خارجى است ، يعنى محتواى قرآن هماهنگ با قوانين آفرينش و واقعيتهاى عالم هستى و جهان انسانيت است .
و چون چنين است هدايتگر به سوى راه خداست ، خداوندى كه هم (عزيز) است و هم (حميد) يعنى در عين توانائى و شكست ناپذير بودن شايسته هر گونه ستايش است ، نه همچون قدرتمندان بشر كه چون بر تخت قدرت نشينند راه زورگوئى و تجاوز و ستمگرى و انحصارطلبى را پيش مى گيرند.
نظير اين تعبير در آيه 1 سوره ابراهيم نيز آمده است آنجا كه مى گويد: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد: اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكيها به سوى روشنائى (علم و ايمان ) به فرمان پروردگارشان در آورى به سوى راه خداوند عزيز و حميد.
پيداست كسى كه هم قدرتمند است و هم شايسته حمد و ستايش هم عالم و آگاه است و هم رحيم و مهربان ، راه او مطمئن ترين راهها و مستقيم ترين طريقهاست ، و آنها كه از راه او ميروند خود را به سرچشمه قدرت و هر گونه اوصاف حميده نزديك مى كنند.
در آيه بعد بار ديگر به مساله قيامت و رستاخيز باز ميگردد و بحثهاى گذشته را به صورت ديگرى تكميل ميكند، ميفرمايد: كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر ميدهد هنگامى كه همگى خاك شديد و ذرات بدن شما از يكديگر جدا شد و هر يك در گوشه اى قرار گرفت (و يا شايد جزء بدن حيوان يا انسان ديگرى شد) بار ديگر به آفرينش تازه اى باز مى گرديد؟!
(و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد).
به نظر ميرسد اصرار آنها بر مساله انكار معاد از دو امر سرچشمه گرفته : نخست اينكه چنين مى پنداشتند معادى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام مطرح ميكرد (معاد جسمانى ) مطلبى است آسيب پذير كه ميتوانستند توده مردم را نسبت به آن بد بين كنند و آنرا به آسانى نفى نمايند.
ديگر اينكه اعتقاد به معاد و يا حتى قبول احتمالى آن به هر حال در انسان ايجاد مسئوليت و تعهد ميكند، و او را به انديشه و جستجوگرى حق وادار ميسازد، و اين مطلبى بود كه براى سردمداران كفر سخت خطرناك محسوب ميشد، لذا اصرار داشتند به هر طريقى شده فكر معاد و پاداش كيفر اعمال را از مغز مردم بيرون كنند.
مى گفتند: مگر امكان دارد اين استخوانهاى پوسيده ، اين خاكهاى پراكنده ، كه تندباد ذرات آن را به هر سو ميبرد، روزى جمع شود و لباس
حيات بر آن بپوشانند؟.
و يا اينكه آنها از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعبير به رجل آنهم به صورت نكره ميكردند به منظور تحقير بود.
ولى آنها فراموش كرده بودند كه مادر آغاز نيز اجزاء پراكنده اى بوديم هر قطره اى از آبهاى موجود در بدن ما در گوشه اقيانوس يا چشمه اى بود، و هر ذره اى از ماده آلى و معدنى جسم ما در گوشه اى از زمين افتاده بود همانگونه كه در آغاز خداوند اينها را جمع كرد در پايان نيز قدرت بر اين امر دارد.
و عجب اينكه آنها اين سخن را دليل بر دروغگوئى و يا جنون گوينده اش ميگرفتند، و ميگفتند: آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا نوعى جنون دارد؟ (افترى على الله كذبا ام به جنة ).
و گرنه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟!
ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد: چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو، بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند در عذاب و گمراهى دورى هستند (بل الذين لا يؤ منون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد).
چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود معادى كه همه سال در برابر چشمان خود نمونه آن را در عالم طبيعت و زنده شدن زمينه اى مرده مى بيند.
معادى كه اگر نباشد زندگى اين جهان نا مفهوم و بى محتوا است .
و بالاخره معادى كه انكار آن مساوى است با انكار قدرت و عدل و حكمت پروردگار.
اما چرا مى گويد آنها اكنون در عذاب و ضلالند؟
اين بخاطر آنست كه در زندگى مشكلات و حوادثى وجود دارد كه بدون ايمان به آخرت انسان نميتواند آنها را تحمل كند.
به راستى اگر زندگى محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى ميباشد، به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر ميبرند، در حالى كه مومنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا، و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.
آرى ايمان به معاد به انسان آرامش ميبخشد، مشكلات را قابل تحمل ميكند، و ايثار و فداكارى و جانبازى را براى بشر آسان ميسازد.
اصولا آنها كه معاد را دليل بر دروغگوئى يا جنون ميشمردند بر اثر كفر و جهلشان گرفتار عذاب تاريك بينى و گمراهى دور و درازى بودند.
گرچه بعضى از مفسران اين عذاب را اشاره به عذاب آخرت دانسته اند ولى ظاهر آيه نشان ميدهد كه آنها هم اكنون در اين جهان در عذاب و ضلال گرفتارند.
سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد، دليلى تواءم با تهديد غافلان لجوج ، پرداخته چنين مى گويد: آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند؟ (افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ).
اين آسمان با عظمت با اينهمه عجائب ، با اين همه اختران ثابت و سيار و نظاماتى كه حاكم بر آن است ، و همچنين اين زمين با تمام شگفتيها و انواع موجودات زنده و بركات و مواهبش ، گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است .
آيا كسى كه قدرت بر اين همه امور دارد از باز گرداندن انسان بعد از
مرگ به عالم حيات و زندگى عاجز است ؟! اين همان (برهان قدرت ) است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آخر سوره يس (آيه 82) و آيه 99 سوره اسراء و آيات 6 و 7 سوره ق .
در ضمن ، اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همه حقايق ببندند، لذا به دنبال آن ميفرمايد: اگر ما بخواهيم به زمين دستور ميدهيم پيكر آنها را در خود فرو برد زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (ان نشا نخسف بهم الارض ).
(و يا اگر بخواهيم فرمان ميدهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد) و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد (او نسقط عليهم كسفا من السماء).
آرى (در اين موضوع ، نشانه روشنى است بر قدرت خداوند و توانائى او بر همه چيز، اما براى هر بنده اى كه به سوى خدا باز گردد و فكر و انديشه خود را به كار گيرد) (ان فى ذلك لاية لكل عبد منيب ).
هر كسى در زندگانى خود نمونه هائى از زلزله ها و خسف و فرو رفتن در زمين را ديده يا شنيده است ، و نيز سقوط سنگهاى آسمانى را از بالاى جو، يا بر اثر ريزش كوهها بر اثر صاعقه ها يا آتشفشانها و مانند آن ديده يا شنيده است ، هر انسان عاقلى ميداند كه وقوع اين امور در هر لحظه و هر مكان امكان پذير است ، اگر زمين آرامشى دارد و آسمان براى ما امن و امان است ، به قدرت و فرمان ديگرى است ما كه از هر سو در قبضه قدرت او قرار داريم چگونه ميتوانيم توانائيش را بر معاد انكار كنيم ! و يا چگونه ميتوانيم از حوزه حكومت او فرار نمائيم .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - با اينكه آسمان بالاى سر و زمين زير پاست در آيه فوق تعبير به ما بين ايديهم (پيش روى آنها) و ما خلفهم (پشت سر آنها) شده است ، و تنها موردى در قرآن است كه اين تعبير در آن ديده ميشود، اين تعبير ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه منظره آسمان به هنگام طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان اهميت بيشترى دارد و قدرت و عظمت حق در آن لحظه آشكارتر است ، و ميدانيم هنگامى كه انسان رو به افق مى ايستد اين منظره پيش روى اوست ، و زمين كه در درجه بعد از اهميت قرار دارد به عنوان پشت سر او معرفى شده است .
بعلاوه اگر اين مغروران غافل حتى اينقدر به خود اجازه نميدهند كه بالاى سر خود را بنگرند چرا لااقل آنچه را پيش روى آنها قرار دارد و در كنار افق ديده ميشود، نمى نگرند؟!
2 - ميدانيم درون كره زمين مذاب و سوزان و در حال فوران است ، و در حقيقت زندگى همه انسانها بر روى مجموعه اى از آتشفشانهاى بالقوه قرار دارد، يك فرمان كوچك الهى كافى است كه يكى از اين آتشفشانها سر بر آورد و منطقه عظيمى را بلرزاند و سنگ و مواد مذاب و سوزان را بر آنجا فرو ريزد.
و نيز ميدانيم هر شبانه روز صدها هزار سنگهاى سرگردان كوچك و بزرگ در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب ميشوند، اگر برخورد آنها با قشر هواى محيط زمين كه سبب داغ شدن و سوختن آنها ميشود نبود، ساكنان زمين به طور مرتب از ناحيه آسمان سنگ باران ميشدند، هم اكنون نيز قدرت و شدت آنها به قدرى است كه گاهى اين مانع را پشت سر گذارده و بر زمين فرو ميريزند و اين يك اخطار الهى است .
بنا بر اين اگر ما انسانها در ميان اين دو منبع خطر به فرمان خدا در نهايت آرامش زندگى ميكنيم همين كافى نيست كه به قدرت عظيم او پى ببريم و سر
بر آستانش بگذاريم ؟!
3 - قابل توجه اينكه در پايان آخرين آيه فوق آمده است كه در اينها آيه و نشانه روشنى از عظمت و قدرت خدا است ، اما براى هر (بنده انابه كننده ).
اشاره به اينكه گردنكشان ياغى كه طوق عبوديت خدا را از گردن بر داشته اند و همچنين بندگان غافلى كه به مسير نادرست و گناه آلودشان ادامه ميدهند، و انابه و بازگشتى در كارشان نيست ، آنها نيز از اين آيات روشن بهره نميگيرند، چرا كه وجود خورشيد به تنهائى كافى نيست چشم بينا و رفع حجاب نيز لازم است .
آيه و ترجمه
و لقد ءاتينا داود منا فضلا يجبال أ وبى معه و الطير و أ لنا له الحديد (10)
أ ن اعمل سابغات و قدر فى السرد و اعملوا صالحا إ نى بما تعملون بصير (11)
|
ترجمه :
10 - ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم ، (ما به كوهها و پرندگان ) گفتيم اى كوهها! و اى پرندگان ! با او هم آواز شويد (و همراه او تسبيح خدا گوئيد) و آهن را براى او نرم كرديم .
11 - (و دستور داديم ) زره هاى كامل و فراخ بساز، و حلقه ها را به اندازه و متناسب كن ، و عمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه انجام ميدهيد بينا هستم .
تفسير:
مواهب بزرگ خدا بر داود
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته سخن از عبد منيب و بنده توبه كار بود و ميدانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن (24 سوره ص ) براى داود پيامبر به شرحى كه به خواست خدا خواهد آمد ذكر شده است بنا بر اين چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو باز گوشود و بحث گذشته تكميل گردد.
ضمنا هشدارى باشد براى همه كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى
ميسپرند و به هنگامى كه بر عريكه قدرت مينشينند خدا را بنده نيستند.
در نخستين آيه مى گويد: ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم (و لقد آتينا داود منا فضلا).
واژه (فضل ) مفهوم وسيعى دارد كه تمام مواهبى را كه خدا به داود ارزانى داشته بود شامل ميشود، و ذكر آن به صورت نكره دليل بر عظمت آن است .
حضرت داود مشمول مواهب بسيارى چه در جنبه معنوى و چه در جنبه مادى از سوى پروردگار شده بود كه آيات قرآن گوياى آن است .
در يكجا مى گويد: (ما به او و فرزندش علم وافرى داديم ، و آنها گفتند خدا را سپاس كه ما را بر بسيارى از بندگانش فضل و برترى بخشيده است )
و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين (نمل - 15).
در جائى ديگر مخصوصا روى آگاهى از سخن گفتن حيوانات تكيه شده و به عنوان يك فضيلت بزرگ مطرح گرديده است : (يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين ): (اى مردم سخن گفتن پرندگان به ما تعليم داده شده ، و از همه چيز به ما بهره داده ، اين فضيلت آشكارى است (از سوى پروردگار) (نمل - 16)
معجزات مختلفى كه در ذيل آيه مورد بحث از آن سخن به ميان خواهد آمد بخشى از آن فضائل است ، و نيز صوت و آهنگ بسيار زيبا، و قدرت بر قضاوت عادلانه كه در سوره (ص ) به آن اشاره شده بخشى ديگر از اين فضل الهى محسوب ميشود و از همه مهمتر فضيلت نبوت و رسالت بود كه خدا در اختيار داود گذاشت به هر حال بعد از اين اشاره سر بسته به شرح آن ميپردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدينگونه شرح ميدهد: (ما
به كوهها گفتيم با داود همصدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد (يا جبال اوبى معه و الطير).
كلمه اوبى در اصل از (تاويب ) به معنى ترجيع و گرداندن صدا در گلو است ، اين ماده گاهى به معنى توبه نيز استعمال ميشود بخاطر اينكه حقيقت آن بازگشت به سوى خداست .
گرچه همه ذرات جهان ذكر و تسبيح و حمد خدا مى گويند، خواه داودى با آنها همصدا بشود يا نشود، ولى امتياز داود اين بود كه به هنگام بلند كردن صدا و سردادن نغمه تسبيح ، آنچه در كمون و درون اين موجودات بود آشكار ميگشت و زمزمه درونى به نغمه برونى تبديل ميشد همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در دست پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در روايات آمده است .
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : انه خرج يقرأ الزبور و كان اذا قرأ الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه !: (داود به سوى دشت و بيابان خارج شد، و هنگامى كه زبور را تلاوت ميكرد هيچ كوه و سنگ و پرندهاى نبود مگر اينكه با او همصدا مى شد).
بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته مى گويد: (و ما آهن را براى او نرم كرديم ) (و النا له الحديد).
ممكن است گفته شود خداوند به صورت اعجازمانندى روش نرم كردن آهن را به داود تعليم داد، آنچنانكه بتواند از آن مفتولهاى نازك و محكمى براى بافتن زره بسازد، و يا گفته شود كه قبل از داود براى دفاع در جنگها از صفحات آهن استفاده ميشد كه هم سنگين بود و هم اگر آن را به خود ميبستند چنان خشك و انعطاف ناپذير بود كه جنگجويان را سخت ناراحت مى كرد،
هيچكس تا آن روز نتوانسته بود از مفتولهاى باريك و محكم آهن چيزى همچون زره ببافد كه همچون لباس به راحتى در تن برود و با حركات بدن نرم و روان باشد.
ولى ظاهر آيه اين است كه ، نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام ميگرفت ، چه مانعى دارد همان كسى كه به كوره داغ خاصيت نرم كردن آهن را داده ، همين خاصيت را به شكل ديگر در پنجه هاى داود قرار دهد؟ در بعضى از روايات اسلامى نيز به همين معنى اشاره شده است .
در حديثى آمده است كه خداوند به داود وحى فرستاد نعم العبد انت الا انك تاكل من بيت المال فبكى داود اربعين صباحا فالان الله له الحديد و كان يعمل كل يوم درعا... فاستغنى عن بيت المال : (تو بنده خوبى هستى جز اينكه از بيت المال ارتزاق ميكنى ، داود 40 روز گريه كرد (و از خدا راه حلى خواست ) خداوند آهن را براى او نرم كرد، زرهى ميساخت ... و به اين وسيله از بيت المال بى نياز شد).
درست است كه بيت المال مصرف كسانى است كه خدمت بدون عوض به جامعه ميكنند، و بارهاى زمين مانده مهم را بر ميدارند، ولى چه بهتر كه انسان بتواند هم اين خدمت را بكند و هم از كد يمين - در صورت توانائى - امرار معاش نمايد، و داود ميخواست چنين بنده ممتازى باشد.
به هر حال داود از اين توانائى كه خدا به او داده بود در بهترين طريق يعنى ساختن وسيله جهاد، آن هم وسيله حفاظت در برابر دشمن ، استفاده ميكرد، و هرگز از آن در وسائل عادى زندگى بهره گيرى ننمود، و تازه از در آمد آن - طبق بعضى از روايات - علاوه بر اينكه زندگى ساده خود را اداره ميكرد چيزى
هم به نيازمندان انفاق مينمود علاوه بر همه اينها فايده ديگر اين كار آن بود كه معجزه اى گويا براى او محسوب مى شد.
بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه لقمان به حضور داود آمد به هنگامى كه نخستين زره را ميبافت ، آهن را به صورت مفتولها و حلقه هاى متعددى در مى آورد، و در هم فرو ميكرد اين منظره سخت نظر لقمان را به خود جلب كرد، و در فكر فرو رفت ، ولى همچنان نگاه ميكرد، و هيچ سؤ ال ننمود، تا اينكه داود بافتن زره را به پايان رسانيد، برخاست و بر تن كرد و گفت چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ است ؟! لقمان كه هدف نهائى را در يافته بود، چنين گفت الصمت حكمة و قليل فاعله !: (خاموشى حكمت است اما كمتر كسى آن را انجام ميدهد)!(2).
آيه بعد شرحى براى زره ساختن داود و فرمان بسيار پر معنى پروردگار در اين زمينه است ، مى گويد: ما به او گفتيم زره هاى كامل بساز، و حلقه هاى آنها را به اندازه و متناسب كن (ان اعمل سابغات و قدر فى السرد).
سابغات جمع (سابغ ) به معنى زره كامل و فراخ است ، و اسباغ نعمت نيز به معنى فراخى نعمت است .
(سرد) در اصل به معنى بافتن اشياء خشن همانند زره است ، جمله (و قدر فى السرد) مفهومش همان رعايت كردن اندازه هاى متناسب در حلقه هاى زره و طرز بافتن آن است .
در واقع خداوند به داود دستورى ميدهد كه بايد سرمشقى براى همه صنعتگران و كارگران با ايمان جهان باشد، دستور محكم كارى و رعايت دقت در
كيفيت و كميت در مصنوعات ، آنچنان كه مصرف كنندگان به خوبى و راحتى بتوانند از آن استفاده كنند، و از استحكام كامل برخوردار باشد.
به داود مى گويد: زره را گشاد و راحت درست كن ، تا جنگجو به هنگام پوشيدن در زندان گرفتار نشود، نه حلقه ها را بيش از اندازه كوچك و باريك كن كه حالت انعطاف خود را از دست بدهد، و نه زياد درشت و بى قواره كه گاه نوك شمشير و خنجر و نيزه و تير از آن بگذرد، همه چيزش باندازه و متناسب باشد.
خلاصه اينكه : خداوند هم ماده اصلى را به مقتضاى (النا له الحديد) در اختيار داود گذاشت ، و هم طرز صورت بخشيدن و ساختن زره را به او آموزش داد، تا محصولى كامل از اين ماده و صورت فراهم گردد.
و در پايان آيه داود و خاندانش را مخاطب ساخته مى گويد: (عمل صالح بجا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام ميدهيد بصير و بينا هستم ) (و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير).
مخاطب در آغاز آيه تنها داود است ، و در پايان او و خاندانش يا او و قومش ميباشد، چرا كه همه اين مسائل مقدمه براى عمل صالح است ، هدف ساختن زره و كسب در آمد نيست ، هدف عمل صالح است ، و اينها وسيله اى است در آن مسير كه هم داود از آن بهره ميگرفت و هم خاندانش .
و يكى از شئون عمل صالح آن است كه در صنايع دقت كافى را از هر جهت رعايت كنند و محصول كامل و مفيدى ارائه دهند و از هر گونه بدكارى و كم كارى بپرهيزند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطب به اين خطاب داود و تمام كسانى كه از دسترنج و دستباف او استفاده ميكردند بوده باشد، اشاره به اينكه اين وسيله دفاعى را در راه عمل صالح به كار گيرند، نه در طريق ظلم و جور و گناه .
آيه و ترجمه
و لسليمن الريح غدوها شهر و رواحها شهر و أ سلنا له عين القطر و من الجن من يعمل بين يديه بإ ذن ربه و من يزغ منهم عن أ مرنا نذقه من عذاب السعير (12)
يعملون له ما يشاء من محريب و تمثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا ءال داود شكرا و قليل من عبادى الشكور (13)
فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته إ لا دابة الا رض تأ كل منسأ ته فلما خر تبينت الجن أ ن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين (14)
|
ترجمه :
12 - و براى سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب ) را براى او روان ساختيم ، و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار كار ميكردند، و هر كدام از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را از عذاب آتش سوزان مى چشانديم !
13 - آنها هر چه سليمان ميخواست برايش درست ميكردند، معبدها، تمثالها، ظروف
بزرگ غذا همانند حوضها! و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنها گفتيم :) اى آل داود شكر (اينهمه نعمت را) بجا آوريد، اما عده كمى از بندگان من شكرگذارند!
14 - (با اينهمه جلال و شكوه سليمان ) هنگامى كه مرگ را بر او مقرر داشتيم كسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت ، مگر جنبنده زمين (موريانه ) كه عصاى او را ميخورد (تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد) هنگامى كه بر زمين افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نمى ماندند.
تفسير:
حشمت سليمان و مرگ عبرتانگيز او
به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان ميكشاند، و در حالى كه در مورد داود از دو موهبت ، سخن به ميان آمد، در مورد فرزندش سليمان از سه موهبت بزرگ بحث ميكند، ميفرمايد: ما باد را مسخر سليمان قرار داديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود و عصرگاهان مسير يك ماه ! (و لسليمان الريح غدوها شهر و رواحها شهر).
جالب اينكه براى پدر جسم خشن و فوق العاده محكمى يعنى آهن را مسخر ميكند و براى فرزند موجود بسيار لطيف ، ولى هر دو كار سازنده و اعجاز آميزند و مفيد، جسم سخت را براى داود نرم ميكند، و امواج لطيف باد را براى سليمان فعال و محكم !
لطافت باد هرگز مانع از آن نيست كه اعمال مهمى را انجام دهد، بادها
هستند كه كشتيها عظيم را بر سطح اقيانوسها به حركت در مى آورند، سنگهاى سنگين آسيا را ميچرخانند، و بالنها را بر فراز آسمان به شكل هواپيما به حركت در مى آورند.
آرى خداوند اين جسم لطيف را با اين قدرت خيره كننده در اختيار سليمان قرار داد.
در اينكه باد چگونه دستگاه سليمان (كرسى يا فرش او را) به حركت در مى آورد، بر ما روشن نيست ، همين قدر ميدانيم هيچ چيز در برابر قدرت خدا مشكل و پيچيده نميباشد، جائى كه انسان بتواند با قدرت ناچيزش بالنها (محفظه هائى كه گازهاى سبك در آن ميكردند و به آسمان پرواز ميكرد و گاه انسانهائى را نيز با خود ميبرد) و امروز هواپيماهاى عظيم غولپيكر را با صدها مسافر و وسائل زياد در اوج آسمانها به حركت در مى آورد، چگونه حركت دادن بساط سليمان به وسيله باد براى خداوند مشكل است ؟
چه عاملى سليمان و دستگاه او را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر ناشى از حركت آسمانى حفظ ميكرد؟! اين نيز از مسائلى است كه جزئياتش براى ما روشن نيست ، ولى ميدانيم اينگونه خارق عادتها در تاريخ انبياء فراوان بوده است ، هر چند متاسفانه افراد نادان يا دشمنان دانا آنها را آميخته با خرافاتى كرده اند كه چهره اصلى اين مسائل را دگرگون و بدنما ساخته ، و ما در اين زمينه به همان مقدار كه قرآن اشاره كرده قناعت مى كنيم .
(غدو) (بر وزن علو) به معنى طرف صبح است ، در مقابل (رواح ) كه طرف غروب را مى گويند، كه حيوانات براى استراحت به جايگاه خود باز ميگردند، ولى از قرائن بر مى آيد كه در آيه مورد بحث (غدو) بمعنى
نيم اول روز است ، و (رواح ) نيم دوم ، و مفهوم آيه اين است كه سليمان از صبح تا به ظهر با اين مركب را هوار به اندازه يكماه مسافران آن زمان راه ميرفت و نيم دوم روز نيز به همين مقدار راه مى پيمود.
سپس به دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده مى گويد: و براى او چشمه مس (مذاب ) را روان ساختيم ! (و اسلنا له عين القطر).
(اسلنا) از ماده (سيلان ) به معنى جارى ساختن است ، و (قطر) به معنى مس ميباشد و منظور اين است كه ما اين فلز را براى او ذوب كرديم و همچون چشمه آب روان گرديد!
بعضى (قطر) را به معنى انواع مختلف فلزات يا به معنى روى دانسته اند و به اين ترتيب براى پدر آهن نرم شد و براى پسر فلزات ذوب گرديد (ولى معروف همان معنى اول است ).
چگونه چشمه اى از مس مذاب يا فلزات ديگر در اختيار سليمان قرار گرفت ؟ آيا خداوند طريقه ذوب كردن اين فلزات را در مقياس بسيار وسيع و گسترده از طريق اعجاز و الهام به اين پيامبر آموخت ؟
و يا چشمه اى از اين فلز مايع شبيه همان چشمه هائى كه به هنگام فعاليت كوههاى آتشفشانى از دامنه آنها سرازير ميشود به صورت اعجاز آميز در اختيار او قرار گرفت ؟ و يا به نحوى ديگر؟ دقيقا بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم اين نيز از الطاف الهى در باره اين پيامبر بزرگ بود.
و بالاخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمى از جن پرداخته چنين مى گويد: (و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار ميكردند). (و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ).
(و هر گاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را با آتش سوزان
مجازات ميكرديم ) (و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير).
(جن ) چنانكه از نامش نيز پيداست موجودى است مستور از حس ، داراى عقل و قدرت و چنانكه از آيات قرآن استفاده ميشود مكلف به تكاليف الهى است .
در باره (جن ) افسانه ها و داستانهاى خرافى بسيار ساخته اند، ولى اگر اين خرافات را حذف كنيم اصل وجود آن و صفات ويژه اى كه در قرآن براى جن آمده است مطلبى است كه هرگز با علم و عقل مخالف نيست ، و ما شرح بيشتر اين موضوع را در تفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داد.
به هر حال از تعبير آيه فوق استفاده ميشود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمان پروردگار بوده ، و هر گاه از انجام وظائفشان سر باز ميزدند مجازات مى شدند.
جمعى از مفسران گفته اند منظور از عذاب السعير در اينجا مجازات روز قيامت است ، در حالى كه ظاهر آيه نظر به مجازات متخلفين در دنيا داشته ، از آيات سوره (ص ) نيز به خوبى استفاده ميشود كه خداوند گروهى از شياطين را در اختيار او قرار داده بود كه براى او كارهاى عمرانى مهمى انجام ميدادند، و هر گاه تخلف ميكردند آنها را به زنجير مى افكند و الشياطين كل بناء و غواص و آخرين مقرنين فى الاصفاد (ص آيات 37 و 38) قابل توجه اينكه براى اداره يك حكومت وسيع و كشور پهناورى همچون كشور سليمان عوامل زيادى لازم است ، ولى از همه مهمتر سه عامل است كه در آيه فوق اشاره به آنها شده :
نخست يك وسيله نقليه سريع و مستمر و فراگير است كه رئيس حكومت بتواند با آن از تمام جوانب كشورش آگاه گردد.
دوم مواد اوليه اى كه براى تهيه ابزار لازم براى زندگى مردم و صنايع
مختلف ، مورد استفاده قرار گيرد.
و سر انجام نيروى فعال كار كه بتواند از آن مواد بهره گيرى كافى كند، و كيفيت لازم را به آنها بدهد، و نيازهاى مختلف كشور را از اين نظر بر طرف سازد.
و ميبينيم خداوند اين هر سه موضوع را در اختيار سليمان قرار داده بود، و او نيز به نحو احسن براى رفاه مردم و عمران و آبادانى و امنيت از آنها بهره مى گرفت .
اين موضوع اختصاص به عصر سليمان و حكومت او ندارد و توجه به آن امروز و فردا و اينجا و همه جا براى اداره صحيح كشورها ضرورت دارد.
در آيه بعد به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام ميدادند اشاره كرده ، چنين مى گويد:
(سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضه اى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند) (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ).
كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .
(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگى است كه به منظور معبد ساخته مى شود.
گاهى نيز به قسمت صدر مجلس ، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز به آن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازهاى است كه از ريشه اصلى گرفته شده است .
به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت
نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .
و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.
به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند.
(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه ها يا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را ميداد تفسيرهاى مختلفى شده است :
ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود.
و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .
آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليهالسلام ) مجاز بوده ، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟
و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست .
همه اينها محتمل است چرا كه ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است .
ولى در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين ميخوانيم : و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .
مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .
(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .
و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده ميشود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه ميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند، و اگر فراموش نكرده باشيم در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دستجمعى استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود.
(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و (راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.
در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد: اى آل داود شكرگزارى كنيد (اعملوا آل داود شكرا).
اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! (و قليل من عبادى الشكور)
بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر در عمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.
بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند: شكر با قلب كه همان تصور نعمت و رضايت و خشنودى نسبت به آن است .
و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .
و شكر ساير اعضاء و جوارح و آن هماهنگ ساختن اعمال با آن نعمت است .
(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .
البته گاهى اين صفت براى خداوند نيز آورده شده است مانند آنچه در آيه 17 سوره تغابن آمده انه شكور حليم و منظور از شكرگزارى خداوند آنست كه به مقدارى كه بندگان در مسير طاعت او گام برميدارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خويش ميسازد، و از آنها تشكر و سپاسگزارى ميكند، و از فضل خود بيش از آنچه استحقاق دارند بر آنها مى افزايد.
به هر حال اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.
آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين سخن پيرامون سليمان
است ، از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد، و اين واقعيت را روشن ميسازد كه پيامبر با آن عظمت ، و حكمرانى با آن قدرت و ابهت ، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد، و حتى پيش از آنكه تن او در بستر آرام گيرد چنگال اجل گريبانش را گرفت !
مى فرمايد: (هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت ، مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را ميخورد (تا عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد) (فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض تاكل منساته ).
از تعبير آيه فوق و همچنين روايات متعدد استفاده ميشود به هنگامى كه مرگ سليمان فرا رسيد ايستاده بود و بر عصاى خود تكيه كرده بود، ناگهان مرگ گريبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز كرد، او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اينكه موريانه كه قرآن از آن به دابة الارض (جنبنده زمين ) تعبير كرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روى زمين افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند!
لذا بعد از آن ميافزايد: (هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نميماندند) (فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ).
جمله (تبينت ) از ماده تبين معمولا به معنى آشكار شدن است (فعل
لازم ) و گاهى نيز به معنى دانستن و آگاه شدن از چيزى آمده است (فعل متعدى ) و اينجا متناسب با معنى دوم است ، يعنى تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.
جمعى از مفسران جمله را به معنى اول گرفته اند و گفته اند مفهوم آيه چنين است كه بعد از افتادن سليمان وضع جنيان براى انسانها آشكار شد كه آنها از اسرار غيب آگاه نيستند، و بى جهت عده اى چنين عقيده اى را در باره آنها داشتند تعبير به عذاب مهين ممكن است اشاره به كارهاى سنگين و سختى بوده باشد كه سليمان گاهى به عنوان جريمه و مجازات بر عهده گروهى از جن ميگذارد، و گر نه پيامبر خدا هرگز كسى را بى جهت در فشار و عذاب ، آنهم عذاب خوار كننده قرار نمى دهد.
نكته ها
1 - دور نمائى از زندگانى عبرت انگيز سليمان (عليهالسلام ).
قرآن مجيد - بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليهالسلام ) را يك پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليهالسلام ) را يك پيغمبر بزرگ خدا ميشمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده ، و در لابلاى بحثهاى مربوط به سليمان درسهاى بزرگى به انسانها داده كه هدف
اصلى از ذكر اين داستانها همانها بوده است .
در آيات فوق خوانديم خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن ميتوانست در مدتى كوتاه سراسر كشور پهناورش را سير كند.
مواد معدنى فراوان براى انواع صنايع .
نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معدنى .
او با بهره گيرى از اين وسائل معابد بزرگى ساخت ، و مردم را به عبادت ترغيب نمود، و نيز براى پذيرائى از لشكريان و كارمندان حكومت و توده هاى مستضعف مردم برنامه وسيع و گسترده اى تنظيم كرد كه از نمونه ظروفش كه در آيات بالا آمده است ميتوان بقيه را حدس زد.
در برابر همه اين مواهب به او دستور شكرگزارى داد، با تاكيد بر اين مطلب كه حق شكر نعمتهاى خدا را كمتر كسى ميتواند بجا آورد!
سپس روشن ساخت كه مردى ، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير و ناتوان بود، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت ، آنچنانكه اجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكنند اگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس ، شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود، و در حشمت او هر كس كه شك نمايد بر عقل و فكرت او خندند مرغ و ماهى ! در يك لحظه كوتاه همچون حبابى بر امواج دريا محو و نابود شد!
و نيز روشن سازد چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا داشت و با ملاحظه قامت نشسته يا ايستاده او جنيان گرما گرم مشغول كار بودند؟
و نيز چگونه موريانه اى او را بر زمين افكند، و تمام رشته هاى كشور او را به هم ريخت ، آرى يك عصا نيروى فعال كشورى پهناور را به حركت در آورده
بود، و يك موريانه آن را از حركت باز داشت !.
جالب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه در آن روز سليمان ديد جوانى خوشرو و خوش لباس از يكى از زواياى قصر بيرون آمد و به سوى او حركت نمود، سليمان تعجب كرد، گفت : تو كيستى ؟ و به اذن چه كسى اينجا آمدى ؟! من گفته بودم هيچكس امروز اينجا نيايد!
در پاسخ گفت : من كسى هستم كه نه از شاهان ميترسم ! نه رشوه ميگيرم ! - سليمان بيشتر تعجب كرد - اما او مجالى نداد و افزود: من فرشته مرگم ، آمده ام تا قبض روح تو كنم ! اين را گفت و فورا قبض روح او كرد!.
اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه داستان سليمان مانند بسيارى از داستانهاى انبيا، با روايات مجعولى متاسفانه آميخته شده ، و خرافاتى به آن بسته اند كه چهره اين پيامبر بزرگ را دگرگون ساخته ، و بسيارى از اين خرافات از تورات كنونى گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت كنيم هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد.
2 - چرا مرگ سليمان مدتى مكتوم ماند؟
در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند؟ دقيقا روشن نيست يكسال ؟ يك ماه ؟ يا چند روز؟
مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند.
آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته امور كشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند؟
و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند؟!
بسيار بعيد به نظر ميرسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان او آگاه نشوند، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند، آنها از اين ماجرا آگاه ميشدند، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند، لذا در بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشور را تدبير مى كرد.
آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده ، و سر را به روى دست تكيه داده بود و به همين حال قبض روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چند احتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد.
آيا اگر اين مدت طولانى بوده ، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگان مطرح نمى كرده ؟
از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او ميشمردند، حتى در روايتى ميخوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان را پرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده ، نه ميخوابد و نه غذا ميخورد و نه آب مى نوشد.
اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد، همه اين رشته ها از هم گسست ، و خيالات آنها نقش بر آب شد.
ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت .
1 - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى
است ضعيف در برابر حوادث ، و همچون پر كاهى است در مسير طوفان به هر سو پرتاب مى شود.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطب نهج البلاغه ميفرمايد: فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان ابن داود (عليهماالسلام ) الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة : (اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مييافت و يا ميتوانست مرگ را از خود دور كند سليمان بود كه حكومت بر جن و انس تواءم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود).
2 - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند، و انسانهاى نادان و بيخبرى كه آنها را پرستش ميكردند سخت در اشتباه و خطا بودند.
3 - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورى بستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ريختنش فرو ريزد، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد.
3 - چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ؟
در حالى كه قرآن سليمان را پيامبرى بزرگ ميخواند با علم سرشار و تقواى بسيار پيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام و مال نشد، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آورده بودند گفت : اتمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم : (آيا مرا به وسيله مال ميخواهيد كمك كنيد؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است ) (نمل - 36).
پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را
بجا آورد و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى على و على والدى : (گفت پروردگارا! مرا يارى و الهام كن تا بتوانم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى بجاى آورم (نمل - 19).
رهبرى كه حتى اجازه نميداد كسى آگاهانه به مورچه اى ستم كند، لذا در وادى نمل ، مورچه اى صدا زد يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون : اى مورچگان به لانه ها برويد مبادا سليمان و لشكريانش نا آگاهانه شما را پايمال كنند! (نمل - 18).
عبادتكارى بود كه هر گاه لحظه اى به دنيا مشغول و از ذكر خدا غافل ميشد در مقام جبران بر مى آمد و ميگفت : انى احببت حب الخير عن ذكر ربى : افسوس كه علاقه به نيكيها مرا لحظه اى از ياد خدايم به خود مشغول داشت (ص - 32).
حكيمى بود كه در عين قدرت جز با منطق سخن نميگفت ، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون هدهد، حق و عدالت را از دست نمى داد.
حاكمى بود كه معاونش آنچنان از (علم كتاب ) سرشار بود كه در يك لحظه مى توانست تخت بلقيس را حاضر كند.
و قرآن او را با اوصافى همچون اواب (بسيار بازگشت كننده به سوى خدا) و نعم العبد (بنده بسيار خوب ) خوانده .
كسى كه خداوند (حكومت ) و (علم ) را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او را مشمول هدايت خويش فرموده بود، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد.
ولى با اين حال ببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده به شرك و غير آن مى كند.
تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج از بت پرستى
و عشق بيحساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيف هاى عاشقانه او بيان كرده كه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر ميرسد قناعت مى كنيم .
در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين ميخوانيم :
و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از (مو آبيان ) و (عمونيان ) و (ادوميان ) و (صيدونيان ) و (حتيان ) دوست مى داشت از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد (و ازدواج نكنيد) و ايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشان مايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد!
و او را هفتصد زن بانويه (عقدى ) و سيصد متعه (موقت ) بود! و ايشان قلبش را برگردانيدند، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود! و سليمان در عقب (عشترون ) خداى صيدونيان و (ملكوم ) مكروه عمونيان (بت عمونيان ) رفت ، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت !!
آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى (اورشليم ) است بخصوص (كموش ) مكروه پسران عمون بنا كرد، پس خداوند به سليمان غضبناك شد، بسبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بنده ات خواهم داد! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان ) نخواهم گرفت ، بلكه به پاس خاطر بنده من
داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود...).
از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد:
1 - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عده زيادى از آنان را گرفت ، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود، بلكه 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت ! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد! (نعوذ بالله ).
2 - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت ، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان و بت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد!
3 - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند، اينهم بخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزار خود گرديده بود!! آيا اين تهمت هاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانند سليمان نسبت دهد؟!
اگر ما سليمان را - همانطور كه قرآن مى گويد - پيامبر بدانيم كه وضع روشن است و اگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبت هائى ممكن نيست درباره او صادق باشد.
چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلما تالى تلو پيامبر بوده ، زيرا دو كتاب از كتب عهد قديم يكى بنام (مواعظ سليمان - يا - حكمتهاى سليمان ) و ديگرى بنام (سرود سليمان ) از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است .
به راستى يهوديان و مسيحيان كه به تورات كنونى معتقدند چه جوابى براى اين سوالات دارند؟ و اين رسوائيها را چگونه مى پذيرند؟!
4 - شكرگزاران واقعى اندكند
قبل از هر چيز در اين زمينه توجه به ريشه اصلى لغت (شكر) لازم است :
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (شكر) همان تصور نعمت و اظهار آن است ، بعضى گفته اند در اصل (كشر) به معنى كشف (بر وزن آن ) بوده است سپس مقلوب گشته و شكر شده است ، و نقطه مقابل آن كفر است كه فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد.
سپس به تقسيم شكر به شعب سه گانه : (شكر قلب ) يعنى انديشه درباره نعمت ، و شكر زبان يعنى ثنا گفتن بر منعم ، و (شكر ساير اعضا) يعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت ، پرداخته است .
تعبير قرآن در آيات فوق به جمله (اعملوا آل داود شكرا) نشان مى دهد كه شكر بيشتر از مقوله (عمل ) است ، و بايد آن را در لابلاى اعمال انسان ارائه داد، و شايد به همين دليل قرآن تعداد شكرگزاران واقعى را اندك شمرده است ، و علاوه بر آيات فوق ، در آيه 23 سوره ملك بعد از آنكه نعمتهاى بزرگى همچون آفرينش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد اضافه مى كند: قليلا ما تشكرون (كمتر شكر او را بجا مى آوريد) و در آيه 73 نمل نيز آمده و لكن اكثر هم لا يشكرون (بيشتر آنها شكرگزارى نمى كنند) اين از يكسو.
از سوى ديگر با توجه به اين نكته كه نعمتهاى خداوند كه سر تا پاى وجود
انسان را احاطه كرده آنقدر زياد است كه قابل شماره و احصا نيست ، چنانكه قرآن مى گويد و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها (ابراهيم - 34) روشن مى شود چرا شكر به مفهوم واقعيش در برابر تمام نعمتها به گونه اى كه همه را بدون استثنا در طريق بندگى خدا كه نعمتها براى آن آفريده شده است به كار گيرد كمتر يافت مى شود.
به تعبير ديگر، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ ، شكر مطلق اين است كه انسان همواره به ياد خدا باشد بى هيچگونه فراموشى ، و در راه او گام بردارد بدون هيچگونه معصيت ، و اطاعت فرمان او كند خالى از هر گونه سرپيچى ، و مسلم است كه اين اوصاف در كمتر كسى جمع مى شود، و اينكه بعضى اصولا آن را محال پنداشته اند بى اساس است ، و دليل بر عدم آشنائى آنها به اين مفاهيم و اين مراحل از عبوديت است .
گاه گفته مى شود: اداى حق شكر پروردگار از يك نظر بسيار مشكل است ، زيرا همينكه انسان در مقام شكر بر مى آيد و اين توفيق نصيبش مى گردد و وسائل شكرگزارى در اختيارش قرار مى گيرد خود نعمت تازه اى است كه نياز به شكر مجددى دارد، و اين موضوع به صورت تسلسل ادامه مى يابد، و هر چه انسان تلاش بيشتر در طريق شكر او مى كند مشمول نعمت افزونترى مى گردد كه قادر بر شكر آن نيست !
ولى با توجه به اينكه يكى از طرق اداى حق شكر الهى همان اظهار عجز از اداى شكر اوست روشن مى شود كه قليلى از بندگان پروردگار - همانگونه كه قرآن بيان فرموده به راستى در اين مسير قرار مى گيرند.
توجه به احاديث زير مى تواند در اين بحث به قدر كافى روشنگر باشد:
در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كسى پرسيد آيا شكر پروردگار
حدى دارد كه اگر انسان به آن حد برسد شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى سؤ ال كرد: چگونه ؟ فرمود:
يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال ، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه : خدا را بر تمام نعمتهايش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستايش كند، و اگر در اموالى كه به او داده حقى باشد ادا نمايد.
در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : شكر النعمة اجتناب المحارم : شكر نعمت پرهيز از گناه است .
و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت (عليهالسلام ) آمده است كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !:
(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است !.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تشكر و قدردانى از كسانى كه وسيله نعمتى براى انسان هستند نيز شعبه اى از شكر خداست ، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى فرمايد: (روز قيامت كه مى شود خداوند متعال به بعضى از بندگانش مى گويد: آيا شكر فلان كس را بجاى آوردى عرض مى كند: پروردگارا! من شكر تو را بجاى آوردم ، خداوند مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا بجا نياورده اى )!.
سپس افزود اشكركم لله اشكركم للناس : از همه شما شكرگزارتر در پيشگاه خدا كسى است كه بيشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شكرگزارى كند.
درباره حقيقت شكر و اينكه چگونه مايه فزونى نعمت و كفر مايه فناى آن است بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه 7 سوره ابراهيم (صفحه 278 به بعد) آورده ايم .
آيه و ترجمه
لقد كان لسبا فى مسكنهم اية جنتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيبة و رب غفور (15)
فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدلنهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى من سدر قليل (16)
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجزى الا الكفور (17)
|
ترجمه :
15 - براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم و گسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان ).
16 - اما آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت )شان را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدل ساختيم !
17 - اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم ، و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!
تفسير:
تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت !
بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس عبرتى براى جهانيان شد و آنها (قوم سبا) بودند.
قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است :
نخست مى گويد: (براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود) (لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ).
به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند، چه آيت بزرگى كه عامل ويرانى تبديل به مهمترين عامل عمران گردد؟
در اينكه (سبا) (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه (سبا) نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام (سبا) كه ده فرزند از او متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان
به وجود آمدند.
بعضى (سبا) را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان (سليمان ) و (هدهد) در سوره (نمل ) نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : (من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم ) (نمل - 22).
در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است .
ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .
سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين و شمال ).
ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند. اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرى پر بركت بود كه
در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد!
آيا سيلابى كه مايه خرابى است اينچنين مايه آبادانى شود عجيب نيست ؟ آيا اين آيت بزرگ خداى محسوب نمى شود؟
علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد.
سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد كه اين شكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ).
(شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ) (بلدة طيبة و رب غفور).
اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود.
هوائى پاك و نسيمى فرحافزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى
آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .
اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدند، راه كفران و اعراض را پيش گرفتند، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد.
لذا در آيه بعد مى فرمايد: (آنها از خدا روى گردان شدند) (فاعرضوا)
نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند، و آنها را مزاحم حال خويش پنداشتند كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد.
اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانهاى مبدل شد (فارسلنا عليهم سيل العرم ).
(عرم ) در اصل از (عرامة ) (بر وزن علامه ) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است ، و تعبير به (سيل العرم ) به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است .
بعضى (عرم ) را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اين سد مايه ويرانى آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اين معنى ندارد).
در (لسان العرب ) در ماده (عرم ) معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقتفرسا، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش
بزرگ صحرائى .
ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شده است .
سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ما دو باغ وسيع و پر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ).
(اكل ) به معنى هر گونه ماده خوراكى است .
(خمط) (بر وزن عمد) به معنى گياه تلخ است .
(اثل ) (بر وزن اصل ) به معنى درخت (شوره گز) است .
و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سر سبز، مشتى درخت بيابانى وحشى و بسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميان آنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد؟).
ممكن است بيان اين سه نوع درخت كه در آن سرزمين ويران باقى ماند اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد كه بخشى از اين درختان زيانبخش بود، و بعضى بى مصرف ، و بعضى بسيار كم منفعت بود.
در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم (ذلك جزيناهم بما كفروا).
اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود، بلكه
عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد: (آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم )؟ (و هل نجازى الا الكفور).
اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهد شد.
آيه و ترجمه
و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما امنين (18)
فقالوا ربنا بعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لايت لكل صبار شكور (19)
|
ترجمه :
18 - ميان آنها و سرزمينهائى كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاى آشكار قرار داديم ، و فاصله هاى متناسب و نزديك مقرر داشتيم (و به آنها گفتيم ) شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد.
19 - ولى (اين ناسپاس مردم ) گفتند: پروردگارا! ميان سفره اى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق ) آنها به خويشتن ستم كردند و ما آنها را اخبار و داستانى (براى ديگران ) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشى ساختيم ، در اين ماجرا آيات و نشانه هاى عبرتى است براى هر صابر شكرگزار.
تفسير:
چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند!
در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد، و شرح و تفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند
به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده .
مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائى آشكار قرار داديم (و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).
در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند (و اين است معنى (قرى ظاهرة ) - آباديهاى آشكار).
بعضى از مفسران قرى ظاهره را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرين ظاهر و آشكار بوده .
اما در اينكه منظور از (سرزمينهاى مبارك ) كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمين شامات (شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كه هر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه در جنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قرار دارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيه به آن بسيار بعيد به نظر مى رسد، و در تواريخ نيز نقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين (مكه ) باشد، كه آن هم بعيد است .
اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم
و اساسى آن (امنيت ) است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم (و قدرنا فيها السير).
و به آنها گفتيم : (در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد) (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ).
به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش و درندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود، به گونه اى كه مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دستجمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه يا كمبود آب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند.
در اينكه جمله سيروا فيها... (در اين آباديها سير كنيد...) به وسيله چه كسى به آنها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد، و ديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود.
مقدم داشتن (ليالى ) (شبها) بر (ايام ) (روزها) ممكن است از اين جهت باشد كه مهم وجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت در روز آسانتر است .
اما اين مردم ناسپاس در برابر آن همه نعمتهاى بزرگ الهى كه سرتاسر زندگانى آنها را فراگرفته بود - مانند بسيارى ديگر از اقوام متنعم - گرفتار غرور و غفلت شدند، مستى نعمت و كمى ظرفيت آنها را بر آن داشت كه راه ناسپاسى پيش گيرند، از مسير حق منحرف شوند و به دستورات الهى بى اعتنا گردند.
از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن )
تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا).
منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود!
و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى - اسرائيل از (من ) و (سلوى ) (دو غذاى آسمانى ) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند!
بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعد بين اسفارنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن به مانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود!
ولى تفسير اول از همه بهتر به نظر مى رسد.
به هر حال (آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند) (و ظلموا انفسهم ).
آرى ، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند، و دود همه اين آتش ها در چشم خودشان فرو رفت .
چه تعبير جالبى ؟ قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم ! (فجعلناهم احاديث ).
آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (فمزقناهم كل ممزق ).
چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشهاى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند (تفرقوا ايادى سبا)! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!).
به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و (اسد) به عمان و (خزاعه ) به سوى تهامه و طايفه (انمار) به يثرب .
و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).
چرا (صابران ) و (شكرگزاران ) مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟ (مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).
اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا
و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!
نكته ها:
1 - ماجراى عجيب قوم سبا
به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشان بودند.
خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود، اما على رغم اين آمادگى ، چون رودخانه مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد، و آبهاى آن در دشتها به هدر مى رفت ، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند، و سدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر آب تر سد (مارب ) بود.
مارب (بر وزن مغرب ) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت ، و سيل هاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت ، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلق سد عظيم و نيرومندى بنا كردند، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند، به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا، و كشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.
همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هم متصل بود، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود، آنقدر ميوه هاى فراوان
بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد.
وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار، و تكامل در جنبه هاى معنوى .
اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به كفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند
در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره اين سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت ، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ اراك و شور گز و اندكى درختان (سدر) بجاى ماند، مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند.
آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!
2 - يك اعجاز تاريخى قرآن
قرآن مجيد داستان (قوم سبا) را در آيات فوق آورده است ، و مدتها بود كه مورخان جهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بياطلاعى مى كردند.
جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنها نمى بردند، و (سبا) را فقط شخص فرضى مى دانستند كه پدر موسس دولت حمير بود، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنها كه بناى سد تاريخى مارب است اشاره مى كند، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم در يمن عقيده دانشمندان دگرگون شد.
علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود، دو چيز بود: يكى صعوبت راه و گرماى شديد هوا، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان ، كه اروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند، تا اينكه عده معدودى از باستانشناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر (مارب ) و نواحى آن وارد شوند، و از آثار و خطوط و نقوش فراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى كنند، و از آن پس گروههائى پشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند، و آثار گرانبهائى از آنجا با خود به اروپا بردند، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغ مى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پى بردند، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده ، يك افسانه نيست ، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بى خبر بودند به طورى كه الان نقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند.
3 - نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه
قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد.
1 - داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمى تشكيل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد مارب متلاشى شد.
جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليهالسلام ) را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيم باشد و خيره كننده گاه با يك نسيم درهم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوان كوچك زير و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مومنان اسير آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آيند، و راه استكبار و ظلم و ستم پيش نگيرند.
2 - از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانى بود و ديگرى سرانجام شيطانى شد، اما نه آن ماند و نه اين ! و هر دو رو به فنا رفتند.
3 - اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيت را در كنار خود ببينند، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم درآمد سدى بزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آباديها و بعد سفر كردند، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سوئى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستند يكديگر را پيدا كنند
يك عمر بايد در سفر باشند!
4 - هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجوم سيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز به شكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد.
اين صحنه با زبان حال مى گويد: سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند، جز ويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه يك عامل به ظاهرا كوچك ريشه را تدريجا مى زند، و همه چيز را در هم مى ريزد، بايد حتى از اين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود.
5 - آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بار ديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده ، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روز ديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد.
آيه و ترجمه
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين (20)
و ما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يومن بالاخرة ممن هو منها فى شك و ربك على كل شى ء حفيظ (21)
|
ترجمه :
20 - (آرى ) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مومنان !
21 - او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروى خود مجبور نساخت ) و هدف از آزادى شيطان در وسوسه هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است .
تفسير:
هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست !
اين آيات در حقيقت يكنوع نتيجه گيرى كلى از داستان قوم سبا است كه در آيات گذشته آمده بود و ديديم چگونه آنها بر اثر تسليم در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان گرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند.
در نخستين آيه مى فرمايد: به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت ! (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه ).
(آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مومنان ) (فاتبعوه الا فريقا من المومنين ).
يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريائى خداوند گفت فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد درباره اين گروه درست از آب در آمد.
گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت ولى همين گمان و تخمين سرانجام به واقعيت پيوست ، و اين سست اراده ها و ضعيف الايمانها گروه گروه به دنبال او حركت كردند، تنها گروه اندكى از مومنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاى شيطان را در هم شكستند، و فريب دامهاى او را نخوردند، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزاد رفتند، گرچه آنها از نظر عدد كم بودند ولى از نظر ارزش هر كدام با جهانى برابرى داشتند: اولئك هم الاقلون عددا و الا كثرون عند الله قدرا.
در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند، و آنها كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند: نخست مى گويد: شيطان سلطه اى بر آنها نداشت و كسى را به پيروى خود مجبور نمى كند (و ما كان له عليهم من سلطان ).
اين ما هستيم كه اجازه ورود به او مى دهيم و پروانه عبورش را از مرزهاى كشور تن به درون قلبمان صادر مى كنيم !
اين همان است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند: و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى : (من سلطهاى بر شما
نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد) (ابراهيم - 22).
ولى پيدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هواپرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.
لذا در دنباله آيه مى افزايد: هدف از آزادى ابليس در وسوسه هايش اين بود، كه مومنان به آخرت از افراد بى ايمان و كسانى كه در شكند شناخته شوند (الا لنعلم من يومن بالاخرة ممن هو منها فى شك ).
بديهى است خداوند از ازل به همه چيز كه در اين جهان تا ابد واقع مى شود آگاه است ، بنابراين جمله (لنعلم ) مفهومش اين نيست كه ما مومنان را به آخرت را از آنها كه در شك و ترديدند نمى شناسيم ، بايد وسوسه هاى شيطان به ميان آيد تا شناخته شوند، بلكه منظور از اين جمله تحقق عينى علم خداوند است ، چرا كه خداوند هرگز به علمش از باطن اشخاص و اعمال بالقوه آنها كسى را مجازات نمى كند، بلكه بايد ميدان امتحان فراهم گردد، وسوسه هاى شياطين و هواى نفس شروع شود تا هر كس آنچه در درون دارد با كمال آزادى اراده و اختيار بيرون ريزد، و علم خدا تحقق عينى يابد، زيرا تا در خارج عملى انجام نشود استحقاق ثواب و عقاب حاصل نمى شود.
به تعبير ديگر: تا آنچه بالقوه است فعليت نيابد تنها به حسن باطن يا سوء باطن ، كسى را پاداش نمى دهند و مجازات نمى كنند.
و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد: و پروردگار
تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است (و ربك على كل شى ء حفيظ).
تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند، نه ، هرگز، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارى و حفظ مى نمايد.
آيه و ترجمه
قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكون مثقال ذرة فى السموت و لا فى الا رض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير (22)
و لا تنفع الشفعة عنده الا لمن اذن له حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير (23)
قل من يرزقكم من السموت و الارض قل الله و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين (24)
قل لا تسلون عما اجرمنا و لا نسل عما تعملون (25)
قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم (26)
قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم (27)
|
ترجمه :
22 - بگو كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه ) آنها به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت ) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش ) بوده اند.
23 - هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده سودى ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان ) مى گويند: پروردگارتان چه دستورى داده ؟ مى گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه .
24 - بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو الله ، و ما يا شما بر (طريق ) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم .
25 - بگو شما از گناهى كه ما كرده ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه ) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم .
26 - بگو: پروردگار ما همه ما را جمع مى كند سپس در ميان ما به حق داورى مى نمايد (و صفوف مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد) و او است داور (و جدا كننده ) آگاه .
27 - بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته ايد به من نشان دهيد، هرگز چنين نيست ، (او شريك و شبيهى ندارد) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير:
به من بگوئيد چرا...
در آغاز سوره گفتيم بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن مى گويد، و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود.
در اين بخش از آيات در واقع مشركان را به محاكمه مى كشد، با ضربات
كوبنده سوالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد، و بى پايه بودن منطق پوسيده آنها را در زمينه شفاعت بتها آشكار مى سازد.
در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب مى سازد و مى گويد به آنها بگو... و در هر بار مطلب تازه اى را در ارتباط با سرنوشت بت و بت پرستى مطرح مى كند، به گونه اى كه انسان در پايان به خوبى احساس مى كند كه مكتبى تو خالى تر از مكتب بت پرستان نيست بلكه نمى توان نام مكتب و مذهب بر آن گذاشت .
در نخستين آيه مى فرمايد: به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند (قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله ).
سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذرهاى در آسمان و زمينند، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند! (لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير).
اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين ، سه وصف را دارا باشند، يا مالكيت مستقل چيزى در آسمانها و زمين ، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت ، و يا دست آخر معاونت پروردگار در چيزى از اين امور.
در حالى كه روشن است واجب الوجود يكى است ، و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند، كه اگر لحظهاى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى
ديار عدم مى شوند اگر نازى كند يكدم ، فرو ريزند قالبها!.
جالب اينكه مى گويد: مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازه سنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلى را از خود مى توانند حل كنند تا از شما؟!
در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود؟
در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).
بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هولاء شفعائنا عند الله : اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .
در اينكه جمله الا لمن اذن له (مگر كسى كه براى او اذن دهد) اشاره به شفيعان است يا شفاعت شدگان ؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما به تناسب اينكه در آيه قبل سخن از بتها مطرح بود و آنها بتها را شفيعان خود مى پنداشتند مناسب اين است كه اشاره به (شافعان ) باشد.
آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دو محتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.
لذا بعد از اين جمله چنين مى گويند: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود (هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه
شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).
به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، و با زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.
اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه ، و درباره چه كسى اجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعت درباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.
اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟ (قالوا ما ذا قال ربكم ).
(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد) (قالوا الحق ).
و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و به كلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دوستان او بيگانه شدند.
و در پايان آيه اضافه مى كند: او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه (و هو العلى الكبير).
اين جمله دنباله سخن شافعان و مكمل آنست در حقيقت آنها مى گويند
چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر
واقعيتى منطبق بر دستور اوست .
آنچه در بالا گفتيم نزديكترين تفسيرى است كه با جملههاى آيه هماهنگ و منسجم است ، در اينجا مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند و عجب اينكه در بعضى از آنها ارتباط و پيوند صدر و ذيل آيه و قبل و بعد آن به هيچ وجه در نظر گرفته نشده است .
در آيه بعد از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد ميشود و مساله (رازقيت ) را بعد از مساله (خالقيت ) كه در آيات گذشته مطرح بود عنوان ميكند، اين دليل نيز به صورت سؤ ال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از اين طريق بيدار سازد، و از پاسخى كه از درونشان ميجوشد به اشتباه خود پى ببرند.
مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.
جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).
بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه روزيهاى پروردگار كه از ناحيه آسمان به انسانها ميرسد منحصر به باران نيست ، (نور و حرارت آفتاب ) و (هوا) كه در جو زمين وجود دارد، از قطرات حياتبخش باران نيز مهمتر است .
همانگونه كه بركات زمين نيز منحصر به گياهان نيست ، بلكه انواع منابع آبهاى زيرزمينى ، معادن گوناگون كه بعضى در آن زمان كشف شده بود، و بعضى با گذشت زمان آشكار گشت همه در اين عنوان جمعند.
در پايان آيه اشاره به مطلبى ميكند كه خود ميتواند پايه دليلى را تشكيل دهد، دليلى واقع بينانه و توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد، مى گويد: مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ).
اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .
اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.
و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .
جالب اينكه (هدايت ) را با كلمه (على ) ذكر كرده ، و (ضلالت ) را با (فى ) اشاره به اينكه هدايت يافتگان گوئى بر مركب را هوارى نشسته ، و يا بر فراز بلندى قرار گرفته و كاملا بر همه چيز مسلطند، در حالى كه گمراهان در گمراهى و ظلمت جهلشان فرو رفته اند.
اين نيز قابل توجه است كه نخست از (هدايت سخن ) گفته سپس از (ضلالت ) چرا كه در آغاز جمله نخست مى گويد ما و بعد مى گويد شما تا اشاره لطيف و كم رنگى به هدايت گروه اول و عدم هدايت گروه دوم باشد!.
گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.
آيه بعد باز همان استدلال را به شكل ديگرى - باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد - ادامه ميدهد، مى گويد: (بگو شما مسئول گناهان ما نيستيد، و ما نيز در برابر اعمال شما مسئول نخواهيم بود) (قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون ).
عجب اينكه در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور است در مورد خودش تعبير به جرم كند، و در مورد مخالفان تعبير به كارهائى كه انجام ميدهند! و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش
باشد، چرا كه نتائج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او ميرسد.
ضمنا اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند، ما روى دلسوزى و حقجوئى و حقطلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم .
آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است ، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم ، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم ، به بيان اين حقيقت ميپردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى ميشود، و حق و باطل از هم جدا ميگردد، و هر كدام بر طبق مسئوليتهايشان پاداش و كيفر ميبينند، ميفرمايد: به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع ميكند، سپس در ميان ما به حق داورى ميكند و ما را از يكديگر جدا ميسازد، تا هدايت شدگان از گمراهان باز شناخته شوند، و هر كدام به نتيجه اعمالشان برسند (قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ).
اگر ميبينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا ميكند من بر حقم و اهل نجاتم ، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد، و روز جدائى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا ميكند كه (سره ) از (ناسره ) و (خالص ) از (ناخالص ) و (حق ) از (باطل ) سرانجام جدا شوند، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟ و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت ؟ و آيا پاسخى براى سوالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد در پايان آيه براى اينكه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد: اوست داور و جدا كننده آگاه (و هو الفتاح العليم ).
اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است ، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف ميكند، و ديگرى به علم بى پايان او، چرا كه جدا ساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست .
تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كه خداوند مالك و مربى همه ماست ، و اين مقام ايجاب ميكند كه برنامه چنين روزى را فراهم سازد، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى از دلائل (معاد).
واژه (فتح ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: در اصل به معنى از بين بردن پيچيدگى و اشكال است ، و آن بر دو گونه است : گاهى با چشم ديده ميشود، مانند گشودن قفل ، و گاه با انديشه درك ميشود مانند گشودن پيچيدگى اندوهها و غصه ها، و يا گشودن رازهاى علوم ، و همچنين داورى كردن ميان دو كس و گشودن مشكل نزاع و مخاصمه آنها.
بنا بر اين اگر در مورد جداسازى صفوف مخصوصا در آنجا كه همه با هم آميخته اند اين واژه به كار رفته ، به خاطر همين است ، چرا كه علاوه بر جداسازى در ميان آنها قضاوت و داورى كه يكى از معانى فتح است نيز انجام ميگيرد و هر كدام را به آنچه استحقاق دارد جزا ميدهد.
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات روى ذكر (يا فتاح ) براى حل مشكلات تكيه شده است ، چرا كه اين اسم بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه از فتح آمده بيانگر قدرت پروردگار بر گشودن هر مشكل و از ميان بردن هر اندوه و غم ، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پيروزى است ، در واقع هيچكس جز او (فتاح ) نيست ، و (مفتاح ) و كليد همه درهاى بسته در دست قدرت اوست .
در آخرين آيه مورد بحث كه پنجمين فرمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز ميگردد و با اين مساله بحث را خاتمه مى دهد:
مى فرمايد: (بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد) (قل ارونى الذين الحقتم به شركاء).
آنها چه ارزشى و لياقتى دارند؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بيجان و خاموش است ، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات كه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد.
و اگر اينها را سمبل ارواح و فرشتگان ميدانيد باز مصيبت است و گمراهى ، چرا كه آنها نيز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او.
لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد نه هرگز چنين نيست ! (كلا).
اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست ، بس است بيدار شويد، تا كى اين راه نادرست را ادامه ميدهيد؟!
در حقيقت (كلا) كلمه كوچكى است كه همه اين معانى را در بر گرفته .
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم (بل هو الله العزيز الحكيم ).
عزت و شكست ناپذيريش ايجاب ميكند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد، و حكمتش اقتضا ميكند كه اين قدرت را بجا صرف كند.
آرى داشتن اين صفات نشانه واجب الوجود بودن اوست و واجب الوجود هستى بى انتهاست هرگز قابل تعدد نيست و شريك و شبيهى ندارد، چرا كه هر تعددى او را محدود و ممكن ميسازد، كه وجود بى پايان هميشه يكى است
(دقت كنيد).
نكته :
راه تسخير دلها!
بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمندى بر اثر عدم آشنائى به فنون بحث و استدلال ، و عدم رعايت جنبه هاى روانى ، هرگز نميتوانند در افكار ديگران نفوذ كنند.
به عكس افرادى را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمى نيستند ولى در جذب قلوب و تسخير دلها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند.
علت اصلى آن است كه نحوه طرح بحثها، و طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حقطلبى و حق جوئى را در او زنده كند.
در اينجا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.
قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در برابر مخالفان در عين طرح بحثهاى منطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند.
شرط نفوذ اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :
1 - به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برميخيزد.
2 - هدفش از بحث ، حقجوئى و حقطلبى است ، نه برتريجوئى و تفوق طلبى .
3 - او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
4 - او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
5 - او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نميكند.
6 - او نميخواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد، و اگر در باره موضوعى به اندازه كافى بحث شده به همان قناعت ميكند، و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندن حرف خويش پرهيز دارد.
7 - او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
8 - او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.
دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست .
او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى ، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت تا در فكر فرو روند كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟
و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد.
البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد ميكند.
بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليهالسلام ) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:
در مقدمه حديث معروف توحيد مفضل بن عمر چنين ميخوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انديشه ميكردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان كرد.
من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟...
(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند
برخورد تو برخورد نميكند.
او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، و از دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.
آيه و ترجمه
و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون (28)
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صدقين (29)
قل لكم ميعاد يوم لا تستخرون عنه ساعة و لا تستقدمون (30)
|
ترجمه :
28 - ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى ) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى ، ولى اكثر مردم نميدانند.
29 - مى گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده (رستاخيز) كى خواهد بود.
30 - بگو: وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير ميكنيد و نه (بر آن ) پيشى خواهيد گرفت .
تفسير:
تو مبعوث براى همه جهانيان هستى !
نخستين آيه مورد بحث سخن از نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد، و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث ميكند، و با توجه به اينكه در آيات گذشته نيز سخن از توحيد بود يك مجموعه كامل را از عقائد دينى تشكيل ميدهد كه متناسب با سوره هاى مكى همچون سوره سبا است .
نخست به وسعت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عموميت نبوت او به همه انسانها
اشاره كرده مى گويد: ما تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بشارت ميدهى ، و از عذاب الهى انذار ميكنى ، ولى اكثر مردم از اين معنى بيخبرند (و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
(كافة ) از ماده (كف ) به همان معنى كف دست است ، و از آنجا كه انسان با دست خود اشياء را ميگيرد، يا از خود دور ميكند اين كلمه گاهى به معنى (جمع كردن ) و گاهى به معنى (منع كردن ) آمده است .
در آيه مورد بحث نيز هر دو معنى را مفسران احتمال دادهاند، نخست اينكه به معنى جمع كردن باشد و در اين صورت مفهوم آيه همانست كه در بالا گفتيم كه ما تو را جز براى مجموع مردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شرح ميدهد.
روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت ميكند.
بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد: تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.
و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد: و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها ميرسد انذار كنم .
در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر به عنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس است ، آنجا كه مى گويد:
اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود، و جعلت
لى الارض طهورا و مسجدا، و احل لى المغنم و لا يحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر، و اعطيت الشفاعة فادخرتها لامتى يوم القيامة :
(پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نميگويم (بلكه بعنوان شكر نعمت ميگويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براى من پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى من حلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود، من به وسيله رعب و وحشت در دل دشمنان يارى شده ام (و خداوند رعب ما را در دل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق ميكند، و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .
گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينه داريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همان تعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان ميدهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر شده از معنى دوم كف به معنى منع گرفته شده است طبق اين تفسير كافه صفت پيامبر ميشود و منظور اين است : خداوند پيامبر را به عنوان يك بازدارنده براى انسانها از كفر و معصيت و گناه فرستاده است ، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر ميرسد.
به هر حال از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر
هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنند و به حركت در آورند، ولى اكثريت غافل و بيخبر بى آنكه توجه به سرنوشت خويش داشته باشد به مقابله با آنها برميخاستند و اين مواهب عظيم الهى را انكار ميكردند.
از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همه مردم را در روز رستاخيز جمع كرده و ميان آنها داورى ميكند، در آيه بعد سوالى از ناحيه منكران معاد به اين صورت نقل ميكند: آنها مى گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده رستاخيز در چه زمانى است ؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
اين سوال را بارها منكران معاد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا سائر پيامبران ميكردند كه گاه براى درك مطلب بود، و شايد غالبا از روى استهزاء كه آخر اين قيامتى كه شما مرتبا روى آن تكيه ميكنيد اگر راست ميگوئيد كى خواهد آمد؟
اشاره به اينكه آدم راستگو بايد تمام جزئيات مطلبى را كه خبر ميدهد بداند، از كم و كيف و زمان و مكان آن آگاه باشد.
ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خود دارى ميكند و تاكيد ميكند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است ، واحدى جز او از آن آگاه نيست .
لذا در آيه بعد همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده ميفرمايد: بگو وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير خواهيد كرد، و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت (قل لكم ميعاد يوم لا تستاخرون عنه
ساعة و لا تستقدمون ).
اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت - حتى بر شخص پيامبر اسلام - چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به خاطر آن است كه خداوند ميخواهد مردم يكنوع آزادى عمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند، چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين ميشد هر گاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بيخبرى فرو ميرفتند، و هر گاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند، و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم ميماند، به همين دليل تاريخ قيامت از همه مكتوم است ، همانگونه كه تاريخ شب قدر همان شبى كه فضيلت هزار ماه دارد، و يا تاريخ قيام حضرت مهدى (عليهالسلام ).
تعبيرى كه در آيه 15 سوره طه آمده ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى : رستاخيز به طور يقين خواهد آمد، من ميخواهم آن را مخفى دارم ، تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود اشاره لطيفى به همين معنى دارد.
در ضمن اينكه آنها تصور ميكردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از رستاخيز خبر ميدهد اگر راست مى گويد بايد تاريخ دقيق آن را نيز بداند اين نهايت اشتباه است ، و دليل بر عدم آگاهى آنها از وظيفه نبوت ، او تنها مامور ابلاغ بود و بشارت و انذار، اما مساله قيامت مربوط به خدا است و او است كه از تمام جزئيات آن آگاه است و آن قسمتى را كه براى مسائل تربيتى لازم ديده در اختيار پيامبرش گذارده است .
در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه قرآن در مقام تهديد مخالفان مى گويد: لحظه اى از موعد مقرر قيامت تاخير نخواهيد كرد (لا تستاخرون ) اما چرا مى گويد لحظه اى نيز مقدم نميشود اين چه تاثيرى در هدف قرآن دارد؟
در پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ذكر اين دو با هم
هميشه اشاره به قطعى بودن و دقيق بودن تاريخ چيزى است ، درست همانگونه كه ميگوئيم فلان مطلب دير و زود ندارد، و موعدش قطعى است .
ديگر اينكه جمعى از كفار لجوج پيوسته به پيامبران فشار مى آوردند كه چرا اين قيامت نمى آيد و به تعبير ديگر براى آن عجله داشتند خواه به عنوان استهزاء يا غير استهزاء قرآن به آنها مى گويد عجله نكنيد تاريخش همان است كه خدا مقرر داشته .