آيات 31 تا 54
و قال الذين كفروا لن نومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مومنين (31)
قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددنكم عن الهدى بعد اذ جاءكم بل كنتم مجرمين (32)
و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكر اليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا هل يجزون الا ما كانوا يعملون (33)
و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون (34)
و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين (35)
قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لا يعلمون (36)
و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الا من آمن عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون (37)
و الذين يسعون فى آياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون (38)
قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين (39)
و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون (40)
قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون (41)
فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون (42)
و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم و قالوا ما هذا الا افك مفترى و قال الذين كفروا للحق لما جاءهم ان هذا الا سحر مبين (43)
و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير (44)
و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير (45)
قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد (46)
قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله و هو على كل شى ء شهيد (47)
قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب (48)
قل جاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد (49)
قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب (50)
و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب (51)
و قالوا آمنا به و انى لهم التناوش من مكان بعيد (52)
و قد كفروا به من قبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد (53)
و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انهم كانوا فى شك مريب (54)
|
ترجمه آيات
كسانى كه كافر شدند گفتند: هرگز به اين قرآن، و به كتابهاى آسمانى كه فعلا هست ايمان نمى آوريم، و اگر ظالمان را در آن هنگام كه نزد پروردگارشان ايستاده باشند ببينى، خواهى ديد كه با يكديگر كشمكش نموده، جرم را به گردن يكديگر مى اندازند، كسانى كه در دنيا ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردن د، مى گويند: اگر شما نبوديد ما از مومنان بوديم (31).
و كسانى كه بزرگ منشى كردند، به آنانكه ضعيف شمرده شدند، مى گويند: آيا ما شما را از هدايت بعد از آنكه در اختيارتان قرار گرفت جلوگيرى كرديم ؟ نه، بلكه خودتان مجرم بوديد (32).
و آنهايى كه ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردند، گفتند: بلكه نيرنگ شبانه روزى شما، ما را وادار به كفر نمود، براى اينكه شما ما را دستور مى داديد به خدا كفر بورزيم، و برايش شريك بگيريم، (آن روز هم بر حسب طبيعتى كه در دنيا كسب كرده بودند) پشيمانى خود را در وقت ديدن عذاب پنهان مى كنند، و ما كنده و زنجير به گردن كفار مى گذاريم، آيا جز به آنچه كه مى كردند كيفر مى شوند؟ (33).
ما به سوى هيچ قريه اى بيم رسان نفرستاديم، مگر آنكه عياشهاى آن قريه گفتند: ما به آنچه شما به تبليغش مأمور شده ايد كافريم (34).
و نيز گفتند: ما اموال و اولاد بيشترى داريم، و هرگز عذاب نمى شويم (35).
بگو اين پروردگار من است، كه روزى را براى هر كس بخواهد بسيار، و براى هر كس بخواهد اندك مى سازد، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (36).
و اموال و اولاد شما چنان نيست كه شما را نزد ما مقرب سازد، مگر كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح كند، كه اينگونه افراد پاداشى دو برابر آنچه مى كردند دارند، و در غرفه ها ايمنند (37).
و كسانى كه در جلوگيرى از آيات ما تلاش مى كنند، و مى خواهند ما را عاجز كنند، در عذاب احضار خواهند شد (38).
(باز هم بگو) كه : اين پروردگار من است كه رزق را براى هر كس بخواهد وسعت داده، و براى هر كس بخواهد تنگ مى گيرد، و آنچه كه انفاق كنيد او جايش را پر مى كند، و او بهترين روزى دهندگان است (39).
و روزى كه همگى را محشور مى كند، و آن گاه به ملائكه مى گويند: آيا اينان شما را مى پرستيدند؟ (40).
در جواب مى گويند: منزه ى تو اى خدا! تويى ولى ما، نه اينان، بلكه اينان جن را مى پرستيدند، بيشترشان به جن ايمان داشتند (41).
پس (به هر حال ) امروز هيچ يك از شما براى ديگرى مالك نفع و ضررى نيست، و ما به كسانى كه ستم كردند مى گوييم : عذاب آتش را كه آن را تكذيب مى كردند بچشيد (42).
و چون آيات ما بر آنان تلاوت مى شود، با اينكه آياتى روشن است، در عين حال مى گويند: اين مرد هيچ منظورى ندارد جز اينكه شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند جلوگيرى كند، و نيز مى گويند: اين آيات دروغى بيش نيست، كه وى به خدا بسته است، و كسانى كه كافر شدند وقتى حق برايشان روشن مى شود مى گويند: اين جز سحرى آشكار نيست (43).
با اينكه ما هيچ كتابى به اين كفار قريش نفرستاده ايم تا درس آن را خوانده باشند، و نيروى تشخيص سحر را به دست آورده باشند، و قبل از تو هيچ بيم رسانى به سوى آنان نفرستاديم (44).
(اين تنها اينان نيستند كه آيات ما را تكذيب مى كنند )، كسانى كه قبل از ايشان بودند، (و قريش ) ده يك آن نيرو را كه ما به آنان داديم ندارند فرستادگان مرا تكذيب كردند، و من چگونه آنان را به عذاب خود هلاك كردم، آيا از هلاك قريش عاجزم ؟ (45).
بگو: من شما را به يك اندرز موعظت مى كنم، و آن اين است كه : فقط به خاطر خدا (و بدون اينكه غير از خدا را دخالت دهيد) دو به دو و يا تك تك و بدون سر و صدا قيام كنيد، و سپس درباره من بينديشيد، آيا در مدتى طولانى كه در بين شما زندگى كرده ام سوء سابقه اى و يا جنونى سراغ داريد؟ نه، طرف شما جنون ندارد، او جز بيم رسان نيست، كه شما را از عذابى شديد كه در انتظار شماست، مى ترساند (46).
بگو: من كه از شما اجرتى نخواسته ام، و به فرض هر چه هم خواسته باشم مال خود شما، چون پاداش من جز بر خدا نتواند بود، و او بر هر چيز ناظر است (47).
بگو پروردگار من حق را نازل مى كند، و او علام الغيوب است (48).
بگو حق آمد، و ديگر باطل نمى تواند از نو چيزى را بياورد، و با آن رونق قبلى خود را اعاده دهد (49).
بگو: به فرضى هم كه من گمراه شده باشم، به ضرر خودم شده ام، و اگر راه يافته باشم، به وحى پروردگارم يافته ام، كه او شنوايى نزديك است (50).
و اگر ببينى هنگامى كه كفار به فزع در مى آيند، پس در پيشگاه خدا فرارى نيست، و چيزى از او فوت نمى شود، بلكه از جايى نزديك دستگير مى شوند (51).
و نيز گفتند: ايمان آورديم به آن قرآن، ولى چگونه از مكانى دور يعنى از قيامت به ايمان توانند رسيد (52).
با اينكه قبلا به آن كفر ورزيدند، و از مكانى دور سخن به ناديده رها مى كردند (53).
ميان ايشان و آن آرزو كه دارند حايل افكند، چنان كه با نظاير ايشان از پيش همين رفتار را كرد، كه آنان در شكى سخت بودند (54).
بيان آيات
اين آيات فصل ديگرى است از سوره، كه درباره مساله نبوت، و فروعات آن سخن مى گويد، و سخنانى را كه مشركين درباره اين مساله گفته اند نقل مى كند، و در خلال آن آنچه در روز مرگ، و يا روز قيامت بر سر آنان مى آيد، خاطر نشان مى سازد.
و اين آيات به وسيله آيه (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) متصل به آيات قبل مى شود، و در حقيقت آيه مزبور برزخى است بين دو دسته آيات، چون در آن مساله رسالت به عنوان دليل بر مسأله توحيد ذكر شد.
و قال الذين كفروا لن تومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه
|
مراد از (الذين كفروا) مشركين، و مراد از (الذى بين يديه ) كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است، مشركين گفته بودند كه : نه به اين قرآن ايمان داريم، و نه به كتب آسمانى قبل از آن، و اين بدان جهت است كه اصولا مسلك وثنيت و شرك معتقد به نبوت و توابع آن يعنى كتب آسمانى نيست.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (الذى بين يديه ) مساله آخرت و معاد است، سخنى است بدون دليل، به خلاف معنايى كه ما كرديم، كه در قرآن كريم شواهد بسيار دارد، چون قرآن در بسيارى موارد از تورات و انجيل تعبير به (الذى بين يديه ) كرده، و خطايى ديگر كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند، اين است كه گفته اند: مراد از (الذين كفروا) يهوديانند.
گفتگو و مخاصمه ضعفاى با بزرگانشان، در قيامت، كه گمراهى خود را متوجه بزرگان خود كرده بزرگانشان نيز خود را تبرئه مى كنند
و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم...
|
ظاهرا حرف (لام ) در كلمه (الظالمون ) لام عهد است. اين آيه و دو آيه بعد از آن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه وبال اين كفر كه اساس آن گمراهى پيشوايان كفر، و گمراه گرى آنان نسبت به پيروان خويش است، به زودى به آنان مى رسد، و چيزى نمى گذرد كه پشيمان مى شوند، در حالى كه پشيمانى سودى نداشته باشد.
پس جمله (و لو ترى ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، چون خود كفار كمتر از آنند كه خطاب الهى را بفهمند. (اذ الظالمون ) يعنى آنهايى كه به كتب خدا و فرستادگان او كفر ورزيدند و با اين عمل خود، به خود ظلم كردند. (موقوفون عند ربهم ) در روز قيامت براى حساب و جزاء در پيشگاه پروردگارشان مى ايستند. (يرجع بعضهم الى بعض القول ) يعنى با يكديگر گفتگو و با يكديگر مراجعه و مخاصمه مى كنند. (يقول الذين استضعفوا) بيان همان مراجعه است، مى فرمايد: آنها كه در دنيا ضعيف شدند، و تبعه ستمگران بودند (للذين استكبروا) به ستمگران و پيشوايان ضلالت مى گويند: (لولا انتم لكنا مومنين ) اگر شما نبوديد، ما مومن بوديم، منظورشان اين است كه شما ما را مجبور و وادار به كفر كرديد، و بين ما و ايمان حائل گشتيد.
(قال الذين استكبروا للذين استضعفوا) - مستكبرين جواب دادند، و از تهمتى كه ضعفاء به ايشان زدند - كه شما ما را مجبور كرديد - به اينكه (انحن صددناكم ) آيا ما شما را از ايمان باز داشتيم ؟ مانع شديم (عن الهدى بعد اذ جاءكم ) از اينكه هدايت را بعد از آن كه به وسيله دعوت نبوى در اختيارتان قرار گرفت بپذيريد؟ حاشا زيرا بهترين دليل بر اينكه ما شما را مجبور نكرديم، و بين شما و ايمان حائل نشديم، اين است كه شما در ايمان و كفر مختار بوديد، (بل كنتم مجرمين ) بلكه خودتان مجرم بوديد، و مى خواستيد بر جرم خود ادامه دهيد، و به همين جهت جرم خود را تا مرز كفر كشانديد، و با اينكه هدايت الهى در اختيارتان قرار گرفت، زير بار نرفتيد، بدون اينكه از ناحيه ما مجبور شده باشيد، پس كفر شما مستند به خود شماست، و ما براى از آنيم.
(و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا) - اين جمله حكايت كلام ضعفاست كه در رد دفاعيه مستكبرين گفتند: (بل مكر الليل و النهار) نه، شما بى تقصير نيستيد، چون نقشه هاى پى گير، و مكر شبانه روزى شما ما را به كفر واداشت، (اذ) چون شما همواره (تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا) به ما دستور مى داديد به خدا كفر بورزيم، و براى او انداد و امثالى از آلهه دروغى قائل شويم، يعنى شما در دنيا به طور دائم و شبانه روزى نقشه مى ريختيد، براى اينكه ما را ضعيف كنيد و بر ما فرمانروا باشيد و ما را واداريد كه خواسته هاى شما را اطاعت كنيم و ايمان آوريم، لذا ناچار بوديم بر اينكه سر در اطاعت نهيم و كافر و مشرك شويم چون شما كفر و شرك را از ما مى خواستيد، و مگر اجبار غير از اين است ؟
دروغگويى و پنهانكارى كفار در قيامت كه روز كشف اسرار است، از باب ظهور ملكات رذيله و عادات بد نفسانى است
(و اسروا) - و پنهان داشتند: (الندامه لما راوا العذاب ) ندامت خود را چون عذاب را ديدند، و فهميدند كه ديگر راه فرارى ندارند. و اين پنهان كارى در آن روز با اينكه روز قيامت روزى است كه همه پنهانيها و اسرار بيرون مى افتد، و روزى است كه (يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء - چيزى از اسرار مردم بر خدا پوشيده نمى ماند) نظير دروغگوييشان و انكار شركشان است، و نيز نظير قسم دروغ خوردنشان است، كه در قيامت همه اينها از آنان سر مى زند، و اين از باب ظهور ملكات رذيله است، كه در نفوس آنها ريشه دوانده، از آنجايى كه در دنيا همواره ندامت خود را از ترس شماتت دشمنان پنهان مى داشتند، اين پنهان كارى براى آنان عادت شده، لذا در قيامت هم با اينكه روز بروز و ظهور نهانى ها است، و روز (تبلى السرائر) برون افتادن اسرار از پرده ها است، مع ذلك دست از عادت دنيايى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملكه دروغگويى باز دروغ مى گويند با اينكه مى دانند كه دروغشان هويدا است.
خداى سبحان سپس كيفيت گرفتاريشان به عذاب را ذكر نموده، مى فرمايد: (و جعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا) غل و زنجيرها به گردنهايشان مى افكنيم تا نتوانند از عذاب بيرون آيند. (هل يجزون الا ما كانوا يعملون - مگر به جز آنچه مى كردند جزاء داده مى شوند)؟.
و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون
|
كلمه (مترف ) اسم مفعول از ماده (اتراف ) است، كه به معناى زياده روى در تلذذ از نعمتها است، و در اين تفسير اشاره است به اينكه زياده روى در لذايذ كار آدمى را به جايى مى كشاند كه از پذيرفتن حق استكبار ورزد، همچنان كه آيه بعدى هم آن را افاده مى كند.
وجه اينكه مترقين گفتند ما عذاب نمى شويم
و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين
|
ضمير جمع به كلمه (المترفين ) بر مى گردد، و خاصيت اتراف، و ترفه، و غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همين است، كه قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظيم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اينكه موافق حق باشد، يا مخالف آن، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده، ماوراى آن را فراموش مى كند.
و لذا خداى سبحان از چنين افرادى حكايت مى كند كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولاد ا - ما اموال و اولاد بيشترى داريم )، يعنى سعادتى نيست جز در همين، همچنان كه شقاوتى هم نيست جز در نداشتن آن، (و ما نحن بمعذبين ) و ما در آخرت معذب نيستيم، و اين نفى عذابشان نيست مگر از غفلت و بى خبرى از ماوراى بسيارى اموال و اولاد، وقتى سعادت و فلاح تنها در داشتن مال و اولاد بيشترى بود، و بس، معلوم است كه عذابى هم نيست، مگر در نداشتن آن، و با داشتن آن عذابى نخواهد بود.
در اينجا وجه ديگرى نيز هست، و آن اين است كه مشركين از آن جا كه برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند كه در درگاه خدا احترامى دارند، و اين كرامت و حرمت را هميشه خواهند داشت، و معناى كلامشان اين است كه : ما در درگاه خدا داراى كرامتيم، شاهدش هم اين است كه اين همه مال و اولادمان داده، و ما هميشه اين كرامت را خواهيم داشت، پس اگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهيم بود. بنابراين وجه آيه شريفه در معناى آيه شريفه (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) خواهد بود.
جواب به آنان با بيان اينكه كثرت مال و اولاد بدون ايمان وعمل صالح مانع از عذاب نيست
قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لا يعلمون
|
اين آيه و سه آيه بعدش جواب از اين گفتار مشركين است، كه گفتند: (نحن اكثر اموالا)، و اين جواب از دو طريق و به دو صورت آمده، اول اينكه مساله رزق يعنى اموال و اولاد، و كمى و زيادى آن، به دست خدا است، كه هر كسى را به مقتضاى حكمت و مصلحت از آن روزى مى كند و اسباب بدست آوردنش را هم فراهم مى كند، و خواست انسان و كرامت و حرمتى كه نزد خدا دارد، هيچ اثرى در كمى و زيادى رزقش ندارد. براى اينكه چه بسا رزق يك مومن، و يك كافر، و يك عاقل دورانديش، زياد مى شود، همچنانكه رزق يك احمق و بى عقل زياد مى شود، و چه بسا همين نامبردگان رزقشان كم مى شود، و يا در اول زياد، و در آخر كم مى شود، پس زيادى مال هيچ دلالتى بر سعادت و كرامت نزد خدا ندارد.
و همين است معناى جمله (قل ان ربى ) كه در آن رب را به خود نسبت داده، چون طرف خطابش يعنى مشركين خدا را رب خود نمى دانستند، و رزق دادن، خود از شوون ربوبيت است، (يبسط) كه توسعه مى دهد، (الرزق لمن يشاء) رزق را براى هر كه بخواهد، و مصلحت و حكمتش اقتضاء كند (و يقدر) و تنگ مى گيرد آن را براى هر كه بخواهد (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و ليكن بيشتر مردم نمى دانند، اگر از رزق چيزى نصيبشان نشده باشد، محروميت خود را به اسباب ظاهرى، و اتفاقى نسبت مى دهند، و اگر نصيبشان بشود، آن را به زرنگى و حسن تدبير خود نسبت مى دهند، و همين كافى است در حماقت آنان.
و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى... محضرون
|
اين آيه صورت دوم جواب است، از گفته آنان كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين ) و حاصل آن اين است كه نبودن عذاب نتيجه تقرب به خدا است، نه اينكه نتيجه داشتن اموال و اولاد بيشتر باشد، چون اموال و اولاد باعث تقرب به خدا نمى شود، تا با بودن آن عذابى نباشد، و بنابر اين در آيه شريفه مقرب بودن مال، در جاى نبودن عذاب به كار رفته، و اين از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است.
و همين معنا معناى جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) نيز هست، چون مى فرمايد: (و ما اموالكم و لا اولادكم ) اموال و اولاد شما كه بدان در سعادت خود اعتماد مى كنيد و آن را دليل بر نداشتن عذاب خدا مى دانيد (بالتى تقربكم عندنا زلفى ) چيزى نيست كه شما را نزد ما نزديك سازد.
(الا من امن و عمل صالحا) - مگر آن كس كه ايمان آورد، و با مال و فرزندان خود عمل صالح كند، مال خود را در راه خدا انفاق نموده، و با آن ايمان و عمل صالح را تزويج و تبليغ كرده، در سايرين نيز منتشر سازد، و اولاد خود را با تربيت دينى بار آورد، چنين افرادى پاداش دو چندان خواهند داشت. (فاولئك لهم جزاء الضعف ) در اين جمله به احتمال قوى موصوف (جزاء) اضافه بر صفت (ضعف ) شده، و معناى آن پاداش دو چندان است، و دو چندان بودنش براى اين است كه هم خود هدايت يافتند، و هم ديگران را هدايت كردند، علاوه بر اينكه خداوند حسنات آنان را به ده برابر و بيشتر مزد مى دهد. (و هم فى الغرفات آمنون ) يعنى در قبه هاى بلند، از عذاب ايمنند، پس چنين افرادى عذاب نمى شوند.
(و الذين يسعون فى آياتنا معاجزين ) - يعنى در آيات ما جديت مى كنند كه آن را از اثر بيندازند - و يا از ما پيشى بگيرند - (اولئك فى العذاب محضرون ) اينان هر چند كه مال و اولادشان بسيار باشد، سرانجام در آتش احضار مى شوند.
و در جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) از خطاب مخصوص به مومنين، به خطاب عموم مردم از كافر و غير از كافر عدول شده، و وجهش اين است كه حكمى كه براى اموال و اولاد بيان كرد، اختصاص به يك طايفه معينى ندارد، اگر اين مال و اولاد در كار خير به كار رود، اثر جميلش به شرطى هويدا مى گردد، كه توام با ايمان و عمل صالح باشد، و گرنه بيش از پيش و بال مى آورد.
قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين
|
در مجمع البيان گفته، وقتى مى گويند: (اخلف الله له و عليه ) معنايش اين است كه خداوند به جاى آنچه از دست فلانى برفت عوضى بداد.
سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مراد از انفاق در وجوه احسان است، و مراد بيان اين نكته است كه چنين انفاقى نزد خدا ضايع و گم نمى شود، بلكه خداوند آن را عوض مى دهد.
بنابراين جمله (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر) در صدر آيه براى اشاره به اين نكته است كه مساله رزق، در سعه و ضيقش به دست خدا است، خدايى كه اگر كم روزى دهد، خزينه اش زياد نمى شود، و اگر زياد بدهد خزينه اش كم نمى گردد، آنگاه فرموده : (و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق كنيد، چه كم و چه زياد و آن مال هر چه باشد، (فهو يخلفه ) خدا جانشين كننده و جا پركن آن است، و عوض آن را به شما مى دهد، يا در دنيا، و يا در آخرت، (و هو خير الرازقين )، و او بهترين روزى رسان است، براى اينكه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مى دهد، ولى ديگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تا روزى پس بگيرند، علاوه بر اينكه او رازق حقيقى است، و ديگران واسطه وصول رزق اويند.
و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون
|
مراد از (هم جميعا) - به شهادت سياق - عابدها و معبودهايند، و يا به عبارت ديگر بت ها و بت پرستانند.
سؤال خداوند از ملائكه (أهولاء اياكم كانوا يعبدون) و بيزارى جستن ملائكه از عبادت مشركين
و در جمله (ثم يقول للملائكه ا هولاء اياكم كانوا يعبدون ) كه خداى تعالى سوال مى كند، منظور سوال از اصل فرشته پرستى نيست، و از ملائكه نمى پرسد، كه آيا بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه، چون اگر سوال اين بود. ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند: (سبحانك انت ولينا...)، چون در اينكه مشركين ملائكه را مى پرستند هيچ حرفى نيست، بلكه مراد، سوال از رضايت ملائكه است، كه آيا شما به پرستش مشركين. و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ همانطور كه در آيه : (ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ) از حضرت مسيح (عليه السلام) نمى پرسد كه آيا تو چنين دستورى داده اى ؟ چون هر چند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كه منظور اين نيست، چون خداى تعالى مى داند كه مسيح (عليه السلام) چنين دستورى نمى دهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت تو را به عنوان خداى دوم بپرستند؟ خواهى گفت : اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه به شرك مشركين راضى بودند، و نه مسيح (عليه السلام) به شرك نصارى، در جواب مى گوييم : بله درست است، كه خدا اين را هم مى دانست، اما منظور از اين عبارت اين است كه به هر دو طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح (عليه السلام) داشتند، بى جا بوده، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هر چه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته، و بى فايده است.
قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون
|
ملائكه در پاسخى كه به سوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانسته اند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه : ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن، و نه با تصديقش.
بلكه در پاسخ گفتند كه : ما به غير از تو وليى براى خود نمى شناسيم، و ولى ما تنها تويى، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند، چون اگر به پرستش مشركين راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مى بود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد از آنكه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.
مقصود از اينكه مشركين به جن ايمان داشته آنها را عبادت مى كرده اند
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: (بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون ) و جن دومين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند، چون گفتيم : مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستند، ملائكه، و جن، و قديسين از بشر را، از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طايفه سوم مى باشند، و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، و ليكن هر چه باشند ملحق به آن دو طايفه اند.
و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه اضراب و اعراض، يعنى كلمه (بل ) را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.
و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكه را مبدء تاريخ پنداشته، آنها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.
مراد از جن اينهايند، نه آنكه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان، و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده، و به دعوت وى ملائكه را مى پرستيدند، و يا به دعوت وى هر گناه ديگرى را مرتكب مى شدند.
دليل بر بطلان اين تفسير، تعبيرى است كه در آيه شريفه به لفظ ايمان آمده، نه به لفظ اطاعت، و نيز آن تفسير ديگر كه گفته : (جن در برابر مشركين مجسم مى شدند، و مشركين آنها را ملائكه مى پنداشتند، و مى پرستيدند) و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته : (جنيان بدرون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان، ايشان پرستش شوند) صحيح نيست.
و اى بسا وجه اينكه ايمان به جن را به بيشتر مشركين نسبت دادند، نه به همه آنان اين باشد كه بيشتر مشركين منظورشان از بت پرستى مصونيت از شرور آلهه بوده، و از سوى ديگر در مذهب ايشان مبدء تمام شرور جن بوده است، پس در نتيجه پرستش بيشتر آنان به طور ناخودآگاه پرستش جن بوده است.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اكثر، همگى مشركين است، صحيح نيست، چون اين توجيه و تفسير وقتى صحيح است، كه كلمه عبادت به اطاعت تفسير شود، و حال آنكه توجه فرموديد كه : آيه شريفه سخنى از اطاعت به ميان نياورده، بلكه سخن از ايمان گفته است.
فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون
|
اين آيه نوعى تفريع و نتيجه گيرى است، از بيزارى جستن ملائكه از مشركين، و در اين تفريع و در چند جاى ديگر از كلام خداى تعالى بيان داشته، كه : به طور كلى هر تابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بيزارى ميجويد، از آن جمله فرموده : (و يوم القيمه يكفرون بشرككم و نيز فرموده : ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا) و معناى آيه روشن است.
اصرار و پافشارى مشركين در پيروى هوى و مقاومت بدون دليل در برابر حق و موعظه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را به قيام الله
و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم...من نذير
|
خطابى است از مشركين، به عموم مشركين، كه بعد از شنيدن آيات قرآنى يكديگر را هشدار مى دهند كه : در تمسك به دين آباى خود كوشا باشند، و نيز يكديگر را تحريك مى كنند: كه عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به پا خيزند.
و اگر در اين كلام، خداى تعالى آيات خود را به وصف (بينات ) توصيف فرموده، خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده : وقتى اين آيات بر آنان خوانده مى شود، با اينكه آياتى بينات و روشنند، و هيچ ترديدى و شكى در آنها نيست، مع ذلك به جاى اينكه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه : بياييد و اين آيات را بپذيريد، بر عكس عموم آنها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خود پافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه : عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به پا خيزند. و در اينكه كلمه آباء را به ضمير كم اضافه كرده، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.
(و قالوا ما هذا الا افك مفترى ) - واو، در ابتداى جمله، جمله را عطف مى كند به كلمه (قالوا) كه قبلا ذكر شده و معنايش اين است كه مشركين قبلا گفتند: اين مرد جز اين مقصودى ندارد كه شما را از مقصود پدرانتان باز بدارد، و نيز گفتند كه : سخنان اين مرد جز افتراى به خدا چيزى ديگر نيست، و كلمه (هذا) در جمله مورد بحث اشاره تحقير است، و معنايش اين است كه با اشاره تحقيرآميز به آيات خدا اشاره نموده گفتند: اين كلامى است كه از وجهه اصلى اش برگشته، و دروغى است بر خدا.
با اينكه جا داشت بگويند: اينها آيات بينات خدا هستند، كه از ناحيه خدا نازل شده، و اينكه با كلمه (هذا) به آيات بينات اشاره كردند، خود دليل بر اين است كه از آيات چيزى جز اين نفهميده اند، كه اينهم چيزى از چيزها است.
خداى سبحان از اين جا سياق كلام را تغيير داده، مى فرمايد: (و قال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين ) آمدن حق براى آنها به اين است كه حق به آنها برسد و براى آنها ظاهر شود. در اين جمله مى توانست بفرمايد: (و قالوا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين ) ولى اين طور نفرمود، بلكه وصف كفر را ذكر كرد، تا به علت حكم اشاره كرده باشد، و چنين معنا دهد كه : كسانى كه كافر شدند، كفرشان علت شد، تا حق صريح و روشنى را كه به ايشان رسيد سحر و باطل بخوانند.
بعد از اين جمله براى اينكه اصرارشان در پيروى هوى، و مقاومت بدون دليل آنان را در برابر حق تاكيد كند، فرمود: (و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير) و اين جمله جمله اى است حاليه، كه با جمله قبلى چنين معنا مى دهد: (كسانى كه كافر شدند، - كفار قريش - حق صريح و روشن را سحر روشن خواندند، در حالى كه ما هيچ كتابى به ايشان نداديم، كه بخوانند، و به استناد آن، اين قرآن را باطل بدانند و رسولى هم قبل از تو به سوى ايشان نفرستاده بوديم، تا انذارشان كرده باشد)، و حق و باطل را بر ايشان بيان نموده باشد، و به استناد گفته هاى آن رسول، اين كتاب را باطل تشخيص دهند.
و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير
|
دو ضمير جمع اولى (قبلهم ) و دومى (بلغوا) به كفار قريش و پيروانشان بر مى گردد، و ضمير جمع سومى و چهارمى به كسانى كه قبل از ايشان بودند. و كلمه (معشار) به معناى يك دهم است، و كلمه (نكير) به معناى انكار است، كه مراد از آن در آيه شريفه لازمه انكار است، نه خود آن، و لازمه انكار همان عذاب مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه قبل از كفار قريش از امتهاى سابق بودند، و كفار قريش ده يك آنها نيرو و شوكت ندارند، وقتى فرستادگان مرا تكذيب كردند، ديديد كه چگونه به عذاب خود گرفتارشان نمودم، ديگر گرفتارى قريش براى ما كارى ندارد، و اگر در آيه شريفه از تكلم با غير (اتيناهم ) به تكلم مفرد (عذابى ) التفات شده، براى بزرگ شمردن جرم آنان، و افاده سختى و هول انگيزى عذاب است.
قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه
|
مراد از موعظه، وصيت و سفارش است، حال يا كنايه از آن است، و يا آنكه معناى تضمينى آن سفارش است (ان تقوموا لله ) يعنى براى خدا قيام كنيد، و منظورتان جز حفظ حرمت خدا نباشد، (مثنى و فرادى ) يعنى دو بدو، و يكى يكى، و اين تعبير كنايه از تفرق، و دورى از اجتماع، و بر پا كردن غوغا است، چون غوغا فكر و شعورى ندارد، وقتى بپا شد، غالبا حق را مى ميراند، و باطل را زنده مى كند.
(ما بصاحبكم من جنه ) - اين جمله استينافى، و ابتداى كلام است، و حرف (ما)، در ابتداى آن نافيه است، به شهادت اينكه بعد از آن فرموده : (ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد) و ممكن هم هست آن را استفهامى و يا موصوله گرفت، و جمله (من جنه ) آن موصول را بيان كند.
و مراد از (صاحب شما) خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و اگر آن جناب را به اين تعبير نام برد، براى اين است كه به ياد ايشان بياورد كه اين مرد همان كسى است كه چهل سال با او هم نشين بودند، در اين مدت كه فاصله بين ولادت و بعثت اوست، هيچ گونه اختلالى در فكر او، و حتى هيچ سابقه اى از خفت راى، و يا هر چيزى كه توهم جنون بياورد از او نديديد، پس چگونه او را ديوانه مى خوانيد.
و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو: من شما را به موعظتى وصيت مى كنم، و آن اين است كه بى سر و صدا، و جدا جدا، براى خاطر خدا، قيام كنيد، و در گوشه اى به فكر فرو رويد، چون در تنهايى فكر، بهتر كار مى كند، در چنين حالى درباره امر من كه در طول عمرم در بين شما زندگى كردم، نيك بينديشيد، و به ياد آوريد كه : جز راى محكم و سديد، فكر صائب و بلند، صداقت و امانت، از من نديديد، آن وقت خواهيد فهميد كه : من مبتلا به جنون نيستم، و من جز بيم رسانى كه قوم خود را از عذاب شديدى كه در پيش رو دارند هشدار مى دهد، چيز ديگرى نيستم، و غرض ديگرى ندارم، و خواهيد فهميد كه من خير خواه شمايم، نه خائن به شما.
قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم...
|
اين كنايه است از اينكه من از شما مزدى در برابر دعوتم نمى خواهم، چون وقتى به حكم اين جمله مزدهايى كه فرضا تاكنون از ايشان خواسته، به ايشان ببخشد پس ديگر مزدى به وى بدهكار نيستند، و لازمه آن اين است كه از اين به بعد هم از ايشان مزدى نخواهد، و منظور از اين تعبير، دلخوش ساختن ايشان است، تا ديگر او را متهم به اين نكنند، كه دعوت خود را بهانه كرده براى رسيدن به مال و يا رياست.
سپس كلام را با جمله (ان اجرى الا على الله و هو على كل شى ء شهيد) تتميم كرده، تا كسى به او ايراد نكند كه : هرگز اين ادعاى تو، يعنى توقع نداشتنت قابل قبول نيست، چون هيچ انسان عاقلى بدون هدف كارى نمى كند، جمله مور د بحث جلو اين ايراد را گرفته، مى فهماند كه من بدون هدف نيستم، و بدون مزد كار نمى كنم، ولى مزدم بر خدا است، نه بر شما، و خدا شاهد و ناظر عمل من است، و او بر هر چيزى ناظر است نه تنها بر عمل من.
قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب
|
كلمه (قذف ) به معنى افكندن است. و جمله (علام الغيوب ) خبر بعد از خبر براى كلمه (ان ) و يا خبر است براى مبتداى حذف شده، كه عبارت است از ضميرى كه به خداى تعالى بر مى گردد.
و مقتضاى سياق آيات سابق اين است كه : مراد از كلمه (حق ) كه قذف و افكنده شده، قرآن باشد، كه به وسيله وحى از خداى تعالى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده، قرآنى كه قول فصل، و جدا سازنده حق از باطل است، قرآنى كه حق را تحقق داده، باطل را باطل مى سازد، آرى حقى كه از سوى علام الغيوب به سوى وى افكنده شده، كارش اين است كه باطل را رسوا نموده، و از بين مى برد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ) و نيز فرموده (قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا).
قل جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد
|
مراد از آمدن حق - به طورى كه از آيه قبلى استفاده شد - نزول قرآن است، كه با حجت هاى قاطع، و براهين ساطع خود، هر باطلى را ريشه كن مى كند.
(و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد) - يعنى بعد از آمدن حق، باطل امر جديدى را اظهار نمى كند، و امر باطلى كه قبلا اظهار كرده و باطل شده، بار ديگر اظهار و اعاده نمى كند، و اين تعبير كنايه است از اينكه باطل را آنچنان ساقط كرده، كه از اصل بكلى از اثر افتاده.
قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب
|
آيه مزبور بيان اثرى است كه حق دارد، آن حقى كه گفتيم عبارت است از وحى، چون خداى تعالى آن را حق مطلق معرفى كرد، پس حق وقتى از هر جهت حق باشد، ديگر در رساندن به واقع از هيچ جهتى خطا نمى كند، و گر نه از همان جهت كه خطا كند، باطل خواهد بود، پس وحى همواره هدايت مى كند، و به هيچ وجه خطا نمى كند.
و به همين جهت در تاكيد آنچه گذشت فرموده : (قل ان ضللت ) يعنى اگر ضلالتى از من فرض شود (فانما اضل ) اين گمراهى همواره (على نفسى ) عليه خودم، و از ناحيه خودم خواهد بود، و ربطى به حقى كه به من وحى شده ندارد، آرى هر انسانى حتى انبياء اگر حفظ خدا نباشد، در خطر ضلالت هستند، چيزى كه هست خدا است كه انبياء را مصون از آن كرده (و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى ) پس حقى كه به من وحى شده، جز هدايت اثر ديگرى ندارد.
آن گاه اين مطلب را با جمله (انه سميع قريب ) تعليل نموده، چون دلالت دارد بر اينكه خدا دعا را مى شنود، و هيچ چيز و از آن جمله دورى، بين او، و شنيدن دعا، حائل نمى شود، قبلا هم زمينه را براى اين تعليل فراهم كرده، فرموده بود: خدا علام العيوب است.
پس هيچ امرى كه مخل امر او باشد، و از نفوذ مشيت او و هدايت مردم به وسيله وحى جلوگيرى كند، از او غايب نمى شود، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا).
وصف حال مشركين در ساعت مرگ كه از سلطه خدا مفرى نداشته، ايمان دير هنگامشان سودى به حالشان نمى رساند
و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب
|
از ظاهر سياق سابق، و اشعار جمله آينده كه مى فرمايد: (و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل ) بر مى آيد كه : آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركين قريش و امثال ايشان در ساعت مرگ است .
بنابراين جمله (و لو ترى اذ فزعوا) معنايش اين است كه چون اين مشركين به فزع جان كندن بيفتند (فلا فوت ) نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگريزند، و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خود حائل سازند.
(و اخذوا من مكان قريب ) - اين جمله كنايه است از اينكه بين آنان و كسى كه آنان را مى گيرد هيچ فاصله نيست و اگر به عبارت مجهول تعبير آورده براى اين است كه گرفتن به خداى سبحان منسوب گردد. و خداى سبحان خود را توصيف كرده به اينكه او قريب است و در جاى ديگر از معناى نزديكى خود خبر داده، كه : (و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ) و از نزديكى بيش از آن در آيه (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) خبر داده و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است در آيه (ان الله يحول بين المرء و قلبه ) خبر داده. سپس فرموده كه حتى از خود شما به خودتان نزديك تر است، و اين موقف همان (مرصاد) است كه فرموده : (ان ربك لبالمرصاد).
با در نظر گرفتن اين آيات، و اينكه مى دانيم گيرنده در جمله (و اخذوا...)، خود خدا است، ديگر چگونه تصور مى شود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اينكه خدا از من به من نزديك تر است، و يا چگونه ممكن است آدمى از قدرت ملائكه اش بگريزد، و از قلم بيفتد، با اينكه ملائكه مكرم كه اوامر را از خدا مى گيرند، ديگر هيچ حاجبى و حائلى بين آنان و خدا نيست، و حتى واسطه اى هم در كار ندارند.
پس اينكه فرمود: (و اخذوا من مكان قريب ) نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است، تمثيل همان معنايى كه ما از قرب مى كنيم، چون قرب و بعد ما كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قرب و بعد در دستگاه الهى است، و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم و گرنه واقع قضيه مهم تر از آن است كه بتوان تصورش كرد.
و قالوا آمنا به و انى لهم التناوش من مكان بعيد
|
كلمه (تناوش ) به معناى تناول و گرفتن است، و ضمير در (به ) - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به قرآن بر مى گردد.
و مراد از اينكه فرمود از مكانى دور مى گيرند، اين است كه در عالم آخرت هستند، كه عالم تعيين جزاء است، و آن بسيار دور است از دنيا، كه جاى عمل و محل اكتساب اختيارى است، چون در اين عالم براى كفار غيب، شهادت، و شهادت، غيب شده، همچنان كه آيه بعدى بدان اشاره مى نمايد.
و قد كفروا به من قبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد
|
اين جمله حال از ضمير در جمله (و انى لهم التناوش ) است. و مراد از جمله (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد) اين است كه از عالم دنيا درباره عالم آخرت نسبتهاى نسنجيده مى دهند، با اينكه بغير از پندار و مظنه دليلى ندارند، و با اينكه اصلا آخرت غايب از حواس اينهاست، و با اين حال چگونه مى گويند بعثى و بهشتى و دوزخى نيست ؟ بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين جمله اين است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت ناروا مى دهند، و او را ساحر و دروغگو و مفترى و شاعر مى خوانند.
عنايت در اين آيه همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت مكانى است بعيد، همچنان كه در جمله قبل آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند.
و معناى هر دو آيه با هم اين است كه : مشركين وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به حق كه همان قرآن است ايمان آورديم، و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول كنند، و بگيرند، - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اينكه در مكانى دور از دنيا گرفتار شده اند، و حال آنكه آنها در دنيا بدان كفر ورزيدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور انكار مى كردند.
و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انهم كانوا فى شك مريب
|
از ظاهر سياق چنين به نظر مى رسد، كه مراد از (ما يشتهون ) لذائذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشياع آن، اشباهشان از امتهاى گذشته است، و يا كسانى است كه مذهب همينها را داشته باشند. و جمله (انهم كانوا فى شك مريب ) تعليل و بيان علت جمله (كما فعل...) است.
و معناى آيه چنين است كه : بين مشركين كه به عذاب خدا گرفتار شدند، و بين لذائذى كه در دنيا داشتند، حيلوله، و جدايى افتاد، همان طور كه با مردمى شبيه ايشان از مشركين امتهاى گذشته همين معامله شد، به خاطر اينكه از امر حق و يا امر آخرت در شك بودند و سخنانى بدون دليل درباره اش مى گفتند. و بدان و آگاه باش كه آنچه در معنا و تفسير اين چهار آيه گذشت ظاهر آيات مزبور بود و روايات بسيار از طرق شيعه و سنى رسيده، كه : آيات مورد بحث ناظر است به فرو رفتن لشكر سفيانى در بيابان (بيداء) كه يكى از علامتهاى ظهور مهدى (عليه السلام) و متصل به آن است، و بنابر اينكه آيات در اين باره نازل شده باشد، آن گاه معنايى كه ما ذكر كرديم از باب جرى، و حمل كلى بر مصداق مى شود.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (و اسروا الندامه لما راوا العذاب ) از معصوم (عليه السلام) رسيده كه فرمود: وقتى ولى خدا را مى بينند كه در چه ناز و نعمت است، و خود در آتش دوزخند، ندامت خود را پنهان مى دارند، شخصى پرسيد: يا بن رسول الله اين پوشاندن ندامت چه فايده اى به حال آنان دارد، به اينكه در عذابند؟ فرمود: از شماتت دشمنان كراهت دارند.
مؤلف: اين روايت را از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل كرده.
رواياتى درباره انفاق و صدقه دادن
باز در همان كتاب است كه مردى نزد امام صادق (عليه السلام) سخن از توانگران گفت، و ايشان را بد گفت، امام صادق (عليه السلام) گفت : ساكت باش توانگر اگر صله رحم كند، و به برادران خود نيكى نمايد، خداى تعالى اجر اين عمل را به او دو چندان دهد، براى خاطر اينكه هم نيكى كرده، و هم فريب دنياى خود را نخورده، همچنان كه قرآن كريم نيز فرموده : (و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الامن آمن و عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون ) اموال و اولاد شما چنان نيستند كه شما را به درگاه ما نزديك سازند، مگر كسى را كه ايمان به خدا آورد، و عمل صالح كند، كه چنين كسانى پاداششان در برابر اعمالى كه كرده اند، دوچندان خواهد بود، و در غرفه ها ايمن خواهند زيست.
و در امالى، شيخ به سند خود از امير المومنين (عليه السلام) روايت كرده، كه در حديثى فرمود: تا آنكه روز قيامت شود، در آن روز حسابشان را به نفعشان رسيده، در برابر هر عمل صالح كه كرده اند، ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مى دهد، همچنان كه فرموده : (جزاء من ربك عطاء حسابا) و نيز فرموده : (فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون) و در كافى به سند خود از سكونى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كردند كه فرمود: كسى كه به پاداش ايمان داشته باشد، نيكو بذل و بخشش مى كند.
و در همان كتاب به سند خود از سماعه، از امام ابى الحسن (عليه السلام) و آن جناب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند، كه فرمود: كسى كه به پاداش ايمان و يقين داشته باشد، دلش نسبت به خرج كردن سخى مى شود.
و در الدر المنثور است كه، ابن مردويه از على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: براى هر روزى نحوستى است، نحوست هر روز را با صدقه دفع كنيد، آنگاه فرمود: آياتى كه متعرض مساله خلف است، بخوانيد، كه من از خداى تعالى شنيدم مى فرمود: و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه آنچه انفاق كنيد خدا عوض مى دهد آن را، و وقتى كسى انفاق نكند چگونه خدا عوض و پاداش مى دهد.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه (قل ما سئلتكم عليه من اجر فهو لكم ) فرمود: جريان چنين بود كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از قوم خود خواست كه اقارب او را دوست بدارند، و آزار و اذيت نكنند، لذا اين آيه نازل شد كه همين اجر و مزد نيز به نفع شماست، و ثوابش عايد خودتان مى شود.
رواياتى درباره اينكه آيات (و لوترى اذ فزعوا) ناظر بر فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين (در زمان ظهور حضرت مهدى)
و در الدر المنثور است كه حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از ابى هريره روايت كرده كه در ذيل آيه (و لو ترى اذ فزعوا) گفته است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در آينده مردى در عمق دمشق خروج مى كند كه او را (سفيانى ) مى گويند، و عموم پيروانش از قبيله كلب هستند، دست به كشتار مى زند، و حتى شكم زنان را پاره مى كند، و كودكان را به قتل مى رساند، تا آنكه قبيله قيس عليه او قيام كند و او قيس را بكشد، و جايى را از ستم خود خالى نگذارد و در اين هنگام مردى از اهل بيت من خروج مى كند، تا به سفيانى مى رسد، و ستونى از لشكر خود را به سركوبى وى مى فرستد، و ايشان را منهزم نموده شكست مى دهند، سفيانى با همراهان خود راه مى افتد تا به (بيداء) مى رسد، در آن سرزمين دچار خسف مى شوند، و در زمين فرو مى روند، و احدى از ايشان باقى نمى ماند، مگر كسى كه سرگذشت آنان را براى مردم خبر دهد.
مؤلف: اين روايت از طرق اهل سنت بسيار زياد آمده بعضى مختصر و بعضى مفصل، و آن را از طرق مختلفه از ابن عباس، ابن مسعود، حذيفه، ابى هريره، جد عمرو بن شعيب، ام سلمه، صفيه، عائشه، و حفصه، همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و نفيره، همسر قعقاع، و نيز از سعيد بن جبير، به طور موقوف روايت كرده اند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لوترى اذ فزعوا فلا فوت ) گفته است : پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس، از ابى خالد كابلى، برايم حديث كرد، كه گفت امام ابى جعفر (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، گويا همين الان مى بينم قائم (عليه السلام) را كه به حجر تكيه داده است، آنگاه مردم را در رعايت حقش به خدا سوگند مى دهد، و آنگاه مى فرمايد: ايها الناس هر كس با من درباره خدا محاجه كند، من اولاى به خدا هستم، ايها الناس هر كس با من درباره آدم محاجه كند، من اولى و نزديكتر از سايرين به آدم هستم، ايها الناس هر كس با من درباره نوح محاجه كند، من از هر كس ديگر اولاى به نوحم، ايها الناس هر كس با من درباره ابراهيم سخن گويد، و احتجاج كند، من خود از هر كس ديگر نزديك تر به ابراهيمم، ايها الناس هر كس با من درباره موسى محاجه كند، من خود اولاى به موسى هستم ايها الناس هر كس با من در خصوص عيسى محاجه كند و آن جناب را به رخ من بكشد، من خود از هر كس ديگر نزديك تر به عيسى هستم، ايها الناس هر كس با من در خصوص محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) محاجه كند من خود از هر كس ديگر به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نزديك تر و اولايم، ايها الناس هر كس با من در خصوص كتاب خدا محاجه كند، من از هر كس ديگر به كتاب خدا نزديك ترم، آنگاه به مقام ابراهيم مى آيد، و در آنجا دو ركعت نماز مى خواند، و با سوگند به خدا حق خود را بيان مى كند.
امام ابى جعفر (عليه السلام) سپس فرمود: اوست به خدا سوگند مضطر در آيه شريفه : (امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ).
و اولين كسى كه با او بيعت كند، جبرئيل، و سپس سيصد و سيزده نفرند، و اين عده هر كدام بتوانند، راه افتاده، خود را به وى برسانند، كه مى رسانند، و هر يك به اين صورت به وى نرسند، در رختخوابشان ناپديد مى شوند، و منظور امير المومنين (عليه السلام) از عبارت (هم المفقودون عن فرشهم - ايشان از رختخواب مفقود مى شوند) همين است، و نيز منظور از آيه (فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يات بكم الله جميعا - پس در عمل به خيرات سبقت جوييد، كه هر جا باشيد خدا همگى تان را مى آورد) همين است و فرمود: منظور از خيرات، ولايت (و محبت اهل بيت (عليهم السلام) است ). همچنان كه در جايى ديگر فرمود: (و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امه معدوده - اگر عذاب را از ايشان تاخير اندازيم، تا امت معدوده...)، منظور از امت معدوده اصحاب قائم (عليه السلام) است كه در عرض يك ساعت همه يك جا جمع مى شوند.
وقتى قائم (عليه السلام) به سر زمين (بيداء) برسد، لشكر سفيان در برابرش صف آرايى مى كند، پس خداى عزوجل زمين را دستور مى دهد، تا پاهاى ايشان را در خود فرو ببرد، و بگيرد، و درباره همين مورد است، كه خداى عزوجل مى فرمايد: (و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب و قالوا آمنا به ) يعنى مى گويند: اينك ما به قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورده ايم، (و انى لهم التناوش من مكان بعيد و حيل بينهم و بين ما يشتهون ) يعنى بين آنان و عذاب نشدن، حائل ايجاد مى شود، (كما فعل باشياعهم ) يعنى آنهايى كه قبل از ايشان مكذبين بودند، و هلاك شدند (من قبل انهم كانوا فى شك مريب ).