آيه و ترجمه
الخـبـيـثـات للخـبـيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اءولئك مبرءون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (26)
|
ترجمه :
26 - زنـان خـبـيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان نـاپاك دارند، اينان از نسبتهاى ناروائى كه به آنها داده مى شود مبرا هستند، و براى آنها آمرزش (الهى ) و روزى پر ارزش است .
تفسير:
نوريان مر نوريان را طالبند!...
آيـه فـوق در حـقـيـقـت تـعـقـيـب و تـاءكـيـدى بـر آيـات افـك و آيـات قـبـل از آن اسـت و بـيـان يـك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است .
مى فرمايد: (زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، همانگونه كه مردان ناپاك ، تعلق به زنان ناپاك دارند) (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).
و در نـقطه مقابل نيز (زنان طيب و پاك به مردان طيب و پاك تعلق دارند، و مردان پاك و طيب از آن زنان پاك و طيبند) (والطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات ).
و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده مى گويد: (آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرا هستند) (اولئك مبرئون مما يقولون ).
و بـه هـمـيـن دليـل (آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش در انتظار آنها است ) (لهم مغفرة و رزق كريم ).
نكته ها:
1 - (خبيثات ) و (خبيثون ) كيانند؟
در ايـنـكـه مـنظور از (خبيثات ) و (خبيثين ) و همچنين (طيبات ) و (طيبين ) در آيه مورد بحث كيست ؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:
1 - گـاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و بـه عـكـس سـخـنـان پـاك از آن مـردان پـاك و با تقوا است ، و (از كوزه همان برون تراود كه در او است ).
2 - گـاه گـفـتـه مـى شـود (خـبـيـثـات ) بـه مـعـنـى (سـيـئات ) و مـطـلق اعـمـال بـد و كـارهـاى نـاپـسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس (حسنات ) تعلق به پاكان دارد.
3 - (خـبـيـثـات ) و (خـبـيـثـون ) اشـاره بـه زنـان و مـردان آلوده دامـان است ، به عكس (طـيـبـات ) و (طيبون ) كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى كند و ظاهرا منظور از آيه همين است ، زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تاءييد مى كند:
الف - ايـن آيـات بـه دنـبـال آيـات افـك و هـمـچـنـيـن آيه الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك على المؤ منين آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است .
ب - جـمـله اولئك مبرئون مما يقولون : (آنها (زنان و مردان پاكدامن ) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مى شود منزه و پاكند) قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.
ج - اصـولا قـريـنـه مقابله خود نشانه اين است كه منظور از خبيثات جمع مؤ نث حقيقى است و اشاره به زنان ناپاك است در مقابل (خبيثون ) كه جمع مذكر حقيقى است .
د - از همه اينها گذشته در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده كـه ايـن آيـه هـمـانند (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد)
ه - در روايـات كـتـاب نـكـاح نـيـز مـى خـوانـيـم كـه يـاران امـامـان ، گـاه سـؤ ال از ازدواج بـا زنـان (خـبيثة ) مى كردند كه با جواب منفى روبرو مى شدند، اين خود نـشـان مـى دهـد كـه (خـبـيـثـة ) اشـاره بـه زنـان نـاپـاك اسـت نـه (سـخـنـان ) و نه (اعمال ) ناپاك .
سـؤ ال ديـگـر ايـنـكه آيا منظور از خبيث بودن اين دسته از مردان و زنان يا طيب بودن آنها هـمـان جـنـبـه هـاى عـفـت و نـاموسى است ، يا هر گونه ناپاكى فكرى و عملى و زبانى را شامل مى شود.
اگـر سـيـاق آيـات و رواياتى را كه در تفسير آن آمده در نظر بگيريم محدود بودن مفهوم آيـه بـه مـعنى اول صحيحتر به نظر مى رسد، در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مـى شود كه خبيث و طيب در اينجا معنى وسيعى دارد و مفهوم آن منحصر به آلودگى و پاكى جـنـسـى نيست روى اين نظر بعيد به نظر نمى رسد كه مفهوم نخستين آيه همان معنى خاص باشد ولى از نظر ملاك و فلسفه و علت قابل تعميم و گسترش است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـه فـوق در واقع بيان گرايش سنخيت است هر چند با توجه به موضوع بحث سنخيت در پاكى و آلودگى جنسى را مى گويد (دقت كنيد).
2 - آيا اين يك حكم تكوينى است يا تشريعى ـ
بدون شك قانون (نوريان مر نوريان را طالبند) و (ناريان مر ناريان را جاذبند) و ضـرب المـثـل مـعـروف (كـنـد هـمـجنس با همجنس پرواز) و همچنين ضرب المثلى كه در عـربـى معروف است : (السنخية علة الانضمام ) همه اشاره به يك سنت تكوينى است كه (ذره ذره موجوداتى را كه در ارض و سما است در بر مى گيريد كه جنس خود را همچو كاه و كهربا جذب مى كنند).
به هر حال همه جا همنوعان سراغ همنوعان مى روند و هر گروه و هر دسته اى با هم سنخان خود گرم و صميمى اند.
امـا ايـن واقعيت مانع از آن نخواهد بود كه آيه بالا همانند آيه (الزانية لاينكحها الا زان او مـشـرك ) اشـاره بـه يـك حـكـم شـرعـى بـاشـد كـه ازدواج بـا زنـان آلوده حداقل در مواردى كه مشهور و معروف به عمل منافى عفتند ممنوع است .
مـگـر هـمـه احـكـام تشريعى ريشه تكوينى ندارد؟ مگر سنتهاى الهى در تشريع و تكوين هـمـاهـنـگ نـيـسـتـنـد؟ (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه شـرحـى كـه ذيل آيه مزبور ذكر كرديم مراجعه فرمائيد).
3 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح اسـت و آن ايـنـكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مـواردى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا ايـن قـانـون هـمـاهـنـگ نـيـسـت ، بـه عـنـوان مـثـال در خـود قرآن آمده است كه همسر نوح و همسر لوط زنان بدى بودند و به آنها خيانت كردند (سوره تحريم آيه 10) و در مقابل ، همسر فرعون از زنان با ايمان
و پاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود (سوره تحريم آيه 11).
در مـورد پـيـشـوايـان بـزرگ اسـلام نـيـز كـم و بـيـش نـمـونـه هـائى از ايـن قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد.
در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلى استثناهائى دارد بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - در تـفـسـيـر آيـه گـفـتـيـم كـه مـنـظـور اصـلى از (خـبـاثـت ) هـمـان آلودگـى بـه اعـمـال مـنـافـى عـفـت اسـت و (طـيـب ) بـودن نـقـطـه مـقـابـل آن مـى بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيـب پـاسـخ سـؤ ال روشـن مـى شـود، زيـرا هـيـچـيـك از هـمـسـران پـيامبران و امامان به طور قطع انحراف و آلودگى جنسى نداشتند، و منظور از خيانت در داستان نوح و لوط جاسوسى كردن به نفع كفار است نه خيانت ناموسى .
اصـولا ايـن عـيـب از عـيـوب تـنـفـر آمـيز محسوب مى شود و مى دانيم محيط زندگى شخصى پـيـامـبران بايد از اوصافى كه موجب نفرت مردم است پاك باشد تا هدف نبوت كه جذب مردم به آئين خدا است عقيم نماند.
2 - از اين گذشته همسران پيامبران و امامان در آغاز كار حتى كافر و بى ايمان هم نبودند و گـاه بـعـد از نـبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلما آنها نيز روابط خود را مانند سـابق با آنها ادامه نمى دادند، همانگونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كـرد بـه مـوسى ايمان نياورده بود، اصولا موسى هنوز متولد نشده بود، بعدا كه موسى مـبـعـوث شـد ايـمـان آورد و چـاره اى جز ادامه زندگى تواءم با مبارزه نداشت مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.
آيه و ترجمه
يايها الذين اءمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اءهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون (27)
فـان لم تـجـدوا فـيـهـا اءحـدا فـلا تـدخـلوهـا حـتـى يـؤ ذن لكـم و إ ن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو اءزكى لكم و الله بما تعملون عليم (28)
ليـس عـليكم جناح اءن تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (29)
|
ترجمه :
27 - اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد.
28 - و اگـر كـسى در آن نيافتيد داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر گفته شـود بـازگـرديد، بازگرديد، كه براى شما پاكيزه تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
29 - گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق
به شما وجود دارد، و خدا آنچه را آشكار مى كنيد يا پنهان مى داريد مى داند.
تفسير:
بدون اذن به خانه مردم وارد نشويد
در ايـن آيـات بـخـشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است ، و آن طرز ورود به خانه هاى مردم و چگونگى اجازه ورود گرفتن است .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى كه غير از خانه شما است داخـل نـشـويـد تـا ايـنـكـه اجـازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد) (و به اين ترتيب تـصـمـيم ورود خود را قبلا به اطلاع آنها برسانيد و موافقت آنها را جلب نمائيد) (يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلموا على اهلها).
(اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد) (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ).
جـالب ايـنـكه در اينجا جمله (تستاءنسوا) به كار رفته است نه (تستاءذنوا) زيرا جـمـله دوم فـقـط اجـازه گـرفـتـن را بـيـان مـى كـنـد، در حـالى كـه جـمـله اول كـه از مـاده (انس ) گرفته شده اجازه اى تواءم با محبت و لطف و آشنائى و صداقت را مـى رسـانـد، و نـشـان مـى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملا مؤ دبانه و دوستانه و خالى از هر گونه خشونت باشد.
بنابراين هرگاه اين جمله را بشكافيم بسيارى از آداب مربوط به اين بحث در آن خلاصه شـده اسـت ، مفهومش اين است فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد با عبارات خشك و زننده اجازه نـگيريد، و به هنگامى كه اجازه داده شد بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانه صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است .
قابل توجه اينكه اين حكم را كه جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است با دو جمله
(ذلكـم خير لكم ) و (لعلكم تذكرون ) همراه مى كند كه خود دليلى بر آن است كه اينگونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى دارد كه اگر انسان كمى در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح او در آن است .
در آيـه بـعـد با جمله ديگرى اين دستور تكميل مى شود: (اگر كسى در آن خانه نيافتيد وارد آن نـشـويد تا به شما اجازه داده شود) (فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذن لكم ).
ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شـمـا اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اينصورت حق ورود نخواهيد داشت .
و يـا ايـنـكـه اصـلا كـسـى در خـانـه نـيـسـت ، امـا مـمـكـن اسـت صـاحـب خـانـه در مـنزل همسايگان و يا نزديك آن محل باشد و به هنگامى كه صداى در زدن و يا صداى شما را بـشـنـود بـيـايـد و اذن ورود دهـد در ايـن مـوقـع حـق ورود داريـد، بـه هـر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد.
سپس اضافه مى كند (و اگر به شما گفته شود بازگرديد، اين سخن را پذيرا شويد و بـازگـرديـد، كـه بـراى شـمـا بـهـتـر و پـاكـيـزه تـر اسـت ) (و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم ).
اشاره به اينكه هرگز جواب رد شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و يا وضع او و خانه اش آماده پذيرش مهمان نيست !
و از آنـجـا كـه بـه هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در، يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:
(خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون عليم ).
و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: (گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد) (ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ).
و در پـايـان اضـافـه مـى نـمـايـد: (و خـدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند) (و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ).
شـايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثناء سوء استفاده كرده و به بـهـانه اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند، و يا در خانه هاى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است ورود كنند، اما خدا از همه اين امور آگاه است و سوء استفاده كنندگان را بخوبى مى شناسد.
نكته ها:
1 - امنيت و آزادى در محيط خانه
بـى شـك وجـود انـسـان داراى دو بـعـد اسـت ، بـعـد فـردى و بـعـد اجـتـمـاعـى و بـه هـمـيـن دليـل داراى دو نـوع زنـدگـى اسـت ، زنـدگـى خـصوصى و عمومى كه هر كدام براى خود ويژگيهائى دارد و آداب و مقرراتى .
انـسـان نـاچـار است در محيط اجتماع قيود زيادى را از نظر لباس و طرز حركت و رفت و آمد تـحـمـل كـنـد، ولى پيدا است كه ادامه اين وضع در تمام مدت شبانه روز خسته كننده و درد سر آفرين است .
او مـى خـواهـد مـدتـى از شـبـانـه روز را آزاد بـاشـد، قـيد و بندها را دور كند به استراحت پـردازد بـا خـانـواده و فرزندان خود به گفتگوهاى خصوصى بنشيند و تا آنجا كه ممكن است از اين آزادى بهره گيرد، و به همين دليل به خانه خصوصى خود پناه مى برد و با بـسـتـن درهـا بـه روى ديگران زندگى خويش را موقتا از جامعه جدا مى سازد و همراه آن از انـبـوه قـيـودى كـه نـاچـار بـود در مـحـيـط اجـتـمـاع بـر خـود تحميل كند آزاد مى شود.
حال بايد در اين محيط آزاد با اين فلسفه روشن ، امنيت كافى وجود داشته باشد، اگر بنا بـاشـد هر كس سر زده وارد اين محيط گردد و به حريم امن آن تجاوز كند ديگر آن آزادى و استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت و مبدل به محيط كوچه و بازار مى شود.
بـه هـمـيـن دليـل هميشه در ميان انسانها مقررات ويژه اى در اين زمينه بوده است ، و در تمام قـوانين دنيا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است و مجازات دارد، و حتى در جـائى كـه ضـرورتـى از نـظر حفظ امنيت و جهات ديگر ايجاب كند كه بدون اجازه وارد شوند مقامات محدود و معينى حق دادن چنين اجازه اى را دارند.
در اسـلام نـيـز در ايـن زمينه دستور بسيار مؤ كد داده شده و آداب و ريزه كاريهائى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.
در حديثى مى خوانيم : كه ابو سعيد از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه ورود به منزل گرفت در حالى كه روبروى در خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايـسـتـاده بـود، پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبروى در نايست !
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه خـود آنـحـضـرت هـنگامى كه به در خانه كسى مى آمد روبروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: السلام عليكم (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفت ) زيرا آن روز
هنوز معمول نشده بود كه در برابر در خانه پرده بياويزند.
حـتـى در روايـات اسـلامى مى خوانيم كه انسان به هنگامى كه مى خواهد وارد خانه مادر يا پدر و يا حتى وارد خانه فرزند خود شود اجازه بگيرد.
در روايـتـى آمـده اسـت كـه مردى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد: آيا به هـنـگـامـى كه مى خواهم وارد خانه مادرم شوم بايد اجازه بگيرم ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد مـادرم غـيـر از مـن خـدمـتـگـزارى نـدارد بـاز هم بايد اجازه بگيرم ؟! فرمود: اتحب ان تراها عـريـانـة ؟! (آيـا دوسـت دارى مـادرت را بـرهـنـه بـبـيـنـى )؟! عرض كرد: نه ، فرمود: فاستاذن عليها!: (اكنون كه چنين است از او اجازه بگير)!.
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه (عليه السلام ) شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گـذاشـت و در را كـمـى عـقـب زد، سـپـس فـرمود: السلام عليكم ، فاطمه (عليه السلام ) پـاسـخ سـلام پـدر را داد، بـعـد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اجازه دارم وارد شوم ؟ عرض كرد وارد شو اى رسولخدا!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شـود فـاطـمـه عـرض كرد: مقنعه بر سر من نيست ، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجب ساخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجددا سلام كرد و فاطمه (عليه السلام ) جـواب داد، و مـجددا اجازه ورود براى خودش گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه (عليه السلام ) اجازه ورود براى همراهش جابر بن عبدالله گرفت .
ايـن حـديـث بـخوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه يك الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت مى فرمود.
حـتـى در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم بـايـد سـه بـار اجـازه گـرفـت ، اجـازه اول را بـشـنـونـد و بـه هـنـگـام اجـازه دوم خـود را آماده سازند، و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند!.
حـتـى بـعـضـى لازم دانـسـتـه اند كه در ميان اين سه اجازه ، فاصله اى باشد چرا كه گاه لبـاس مـنـاسبى بر تن صاحب خانه نيست ، و گاه در حالى است كه نمى خواهد كسى او را در آن حـال بـبـيـنـد، گاه وضع اطاق به هم ريخته است و گاه اسرارى است كه نمى خواهد ديـگـرى بـر اسرار درون خانه اش واقف شود، بايد به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور كند، و اگر اجازه نداد بدون كمترين احساس ناراحتى بايد صرف نظر كرد.
2 - منظور از بيوت غير مسكونه چيست ؟
در پـاسخ اين سؤ ال در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: منظور ساختمانهائى اسـت كـه شـخـص خـاصـى در آن سـاكـن نـيـسـت ، بـلكـه جـنـبه عمومى و همگانى دارد، مانند كـاروانسراها، مهمانخانه ها، و همچنين حمامها و مانند آن اين مضمون در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) صريحا آمده است .
بـعضى ديگر آن را به خرابه هائى تفسير كرده اند كه در و پيكرى ندارد، و هر كس مى تواند وارد آن شود، اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد چه اينكه كسى حاضر نيست متاع خود را در چنين خانه اى بگذارد.
بعضى ديگر آن را اشاره به انبارهاى تجار و دكانهائى مى دانند كه متاع مردم به عنوان امـانت در آن نگهدارى مى شود و صاحب هر متاعى حق دارد براى گرفتن متاع خويش به آنجا مراجعه كند.
اين تفسير نيز با ظاهر آيه چندان سازگار نيست .
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور خانه هائى باشد كه ساكن ندارد و انسان متاع خود را در آنـجـا بـه امـانـت گـذارده ، و هـنـگـام گـذاردن رضـايـت ضـمـنـى صـاحـب منزل را براى سر كشى يا برداشتن متاع گرفته است .
البـتـه قـسـمـتـى از ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، ولى تـفـسـيـر اول با معنى آيه سازگارتر است .
ضـمـنـا از ايـن بيان روشن مى شود كه انسان تنها به عنوان اينكه متاعى در خانه اى دارد نـمـى تـوانـد در خانه را بدون اجازه صاحب خانه بگشايد و وارد شود هر چند در آن موقع كسى در خانه نباشد.
3 - مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند
در كـتـب فـقـهـى و حـديـث آمـده اسـت كـه اگـر كـسـى عـمـدا بـه داخـل خـانـه مـردم نـگـاه كـنـد و بـه صـورت يا تن برهنه زنان بنگرد آنها مى توانند در مـرتـبـه اول او را نـهـى كنند، اگر خوددارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود و نواميس خود دفاع كنند و اگر در ايـن درگـيـرى شـخص مزاحم و مهاجم كشته شود خونش هدر است ، البته بايد به هنگام جـلوگـيـرى از ايـن كار سلسله مراتب را رعايت كنند يعنى تا آنجا كه از طريق آسانتر اين امر امكان پذير است از طريق خشنتر وارد نشوند.
آيه و ترجمه
قـل للمـؤ مـنـين يغضوا من اءبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك اءزكى لهم إ ن الله خبير بما يصنعون (30)
و قل للمؤ منات يغضضن من اءبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن إ لا ما ظهر منها و ليـضـربـن بـخـمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن إ لا لبعولتهن اءو اءبائهن اءو اءباء بـعـولتـهـن اءو اءبـنـائهـن اءو اءبـنـاء بـعـولتـهن اءو إ خونهن اءو بنى إ خونهن اءو بنى اءخـوتـهـن اءو نـسـائهـن اءو مـا مـلكـت اءيـمـنـهـن اءو التـابـعـيـن غـيـر اءولى الاربـة مـن الرجـال اءو الطـفـل الذيـن لم يـظـهـروا على عورات النساء و لا يضربن بأ رجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا إ لى الله جميعا اءيه المؤ منون لعلكم تفلحون (31)
|
ترجمه :
30 - بـه مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است ، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
31 - و بـه زنـان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خـويـش را حـفـظ كـنـنـد، و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خـود را آشـكـار نـسـازنـد مـگـر بـراى شـوهـرانـشـان يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان يا پـسـرانـشـان يـا پـسـران هـمـسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان يا بردگانشان (كنيزانشان ) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، آنها هنگام راه رفـتـن پـايـهـاى خـود را بـه زمـيـن نـزنـنـد تـا زيـنـت پـنـهانيشان دانسته شود. (و صداى خـلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤ منان تا رستگار شويد.
شاءن نزول :
در كتاب كافى در شاءن نزول نخستين آيه از آيات فوق از امام باقر (عليه السلام ) چنين نـقـل شـده اسـت كـه جـوانـى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مـى شـد) چـهـره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كـه زن گـذشـت جـوان هـمـچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد در حالى كه راه خود را ادامـه مـى داد تـا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت ! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى اسـت و بـه لبـاس و سينه اش ريخته ! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر
مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم ، هنگامى كه چشم رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود چه شده است ؟
و جـوان مـاجـرا را نـقـل كـرد، در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل ، پـيـك وحـى خـدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ...).
تفسير:
مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب
پـيـش از ايـن هـم گـفـتـه ايـم كـه ايـن سـوره در حقيقت سوره عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انـحـرافـات جـنـسى است ، و بحثهاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بـحـث كـه احـكـام نـگـاه كـردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملا به اين امر مـربـوط اسـت و نـيـز ارتباط اين بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست .
نـخـسـت مـى گـويـد: (به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنـچـه نـظـر افـكـنـدن بـر آن حـرام اسـت ) فـرو گـيـرنـد، و دامـان خـود را حـفـظ كـنـنـد) (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ).
(يـغـضـوا) از مـاده (غـض ) (بـر وزن خـز) در اصـل بـه مـعـنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كـردن نـگـاه گـفـتـه مى شود، بنابراين آيه نمى گويد مؤ منان بايد چشمهاشان را فرو بـنـدند، بلكه مى گويد بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين تعبير لطيفى است به ايـن منظور كه اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست ، اما اگر نگاه را از صورت
و انـدام او بـر گـيـرد و چـشـم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده .
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف كرده ) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.
اما با توجه به سياق آيات مخصوصا آيه بعد كه سخن از مساءله حجاب به ميان آمده به خـوبـى روشن مى شود كه منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است ، شاءن نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تاييد مى كند.
از آنـچـه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاههاى غيرخيره مجاز است ، بلكه مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه هـنـگـام نگاه كردن معمولا منطقه وسيعى را زير نظر مى گـيريد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از مـنـطـقـه ديـد او خـارج شـود يعنى به او نگاه نكند اما راه و چاه خود را ببيند و اينكه (غض ) را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).
دومين دستور در آيه فوق همان مساءله حفظ (فروج ) است .
(فرج ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل به معنى (شكاف ) و فاصله ميان دو چيز اسـت ، ولى در ايـنگونه موارد كنايه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه دامان را به جاى آن مى گذاريم .
منظور از (حفظ فرج ) به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن
آن از نـگـاه كـردن ديـگـران اسـت ، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم : كـل آيـة فـى القـرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر: (هر آيـه اى كـه در قـرآن سـخـن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است ).
و از آنـجـا كـه گـاه بـه نـظـر مـى رسـد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بـسـيـارى هـمـاهنگ است نهى كرده ، در پايان آيه مى فرمايد: (اين براى آنها بهتر و پاكيزه تر است (ذلك ازكى لهم ).
سـپـس بـه عـنـوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افـكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند مى گويد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلما آگاه است ) (ان الله خبير بما تصنعون ).
در آيـه بـعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مـردان دارنـد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (و بـه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گـيـرنـد (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند) (و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ).
و بـه ايـن ترتيب (چشم چرانى ) همانگونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مـى بـاشـد، و پـوشانيدن عورت از نگاه ديگران ، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است .
سپس به مساءله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده :
1 - (آنـهـا نـبـايـد زيـنت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است (و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها).
در ايـنـكـه مـنـظـور از زيـنتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است .
بـعـضى زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن ) گرفته اند، در حالى كه كلمه زينت به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنى محل زينت گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گـوشـواره و دسـتـبـند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى باشد مربوط به محل اين زينتها است ، يعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان .
بعضى ديگر آن را به معنى خود زينت آلات گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گـرفـته ، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.
(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مساءله تعقيب مى شود).
حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سـوم اسـت و بنابراين زنان حق ندارند زينتهائى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چـنـد اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كـه در زيـر لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست ، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهائى نهى كرده است .
در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به (قلاده ) (گردنبند) (دملج ) (بازوبند) (خلخال )
(پاى برنجن همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند) تفسير شده است .
و چـون در روايـات مـتعدد ديگرى زينت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسير شده مى فهميم كه منظور از زينت باطن نيز خود زينتهائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).
2 - دومـين حكمى كه در آيه بيان شده است كه : (آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند) (و ليضر بن بخمرهن على جيوبهن ).
(خـمـر) جـمـع (خـمـار) (بـر وزن حـجـاب ) در اصل به معنى پوشش است ، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).
(جـيـوب ) جـمـع (جيب ) (بر وزن غيب ) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گـريـبـان مـى شـود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.
از ايـن جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه ، دامنه روسرى خود را به شانه ها يـا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شاءن نزول آيه كه قبلا آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).
3 - در سـومـيـن حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:
آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند (و لا يبدين زينتهن ).
(مگر (در دوازده مورد):
1 - براى شوهرانشان ) (الا لبعولتهن ).
2 - (يا پدرانشان ) (او آبائهن )
3 - (يا پدران شوهرانشان ) (او آباء بعولتهن ).
4 - (يا پسرانشان ) (و ابنائهن ).
5 - (يا پسران همسرانشان ) (او ابناء بعولتهن ).
6 - (يا برادرانشان ) (او اخوانهن ).
7 - (يا پسران برادرانشان ) (او بنى اخوانهن ).
8 - (يا پسران خواهرانشان ) (او بنى اخواتهن ).
9 - (يا زنان هم كيششان ) (او نسائهن ).
10 - (يا بردگانشان ) (كنيزانشان ) (او ما ملكت ايمانهن ).
11 - (يـا پـيـروان و طـفـيليانى كه تمايلى به زن ندارند) (افراد سفيه و ابلهى كه مـيـل جـنـسـى در آنـهـا وجـود نـدارد) (او التـابـعـيـن غـيـر اولى الاربـة مـن الرجال ).
12 - (يـا كـودكـانـى كـه از عـورات زنـان (امـور جـنـسـى ) آگـاه نـيـسـتـنـد) (او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء).
4 - و بـالاخـره چـهـارمـين حكم را چنين بيان مى كند: (آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود) (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) (و لا يضر بن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ).
آنـهـا در رعـايـت عـفـت و دورى از امـورى كـه آتـش شـهـوت را در دل مـردان شـعـله ور مـى سـازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است .
و سـرانـجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خـدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: (همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤ منان !، تا رستگار شويد) (و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ).
و اگـر در گـذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است ، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست ، خود را به او بسپاريد!
درسـت اسـت كـه قـبـل از نـزول اين احكام ، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت ، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگيهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح از مستقلات عقليه است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است .
نكته ها:
1 - فلسفه حجاب
بـدون شـك در عـصـر مـا كـه بـعـضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده ، بى بند و بارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته !
ولى مـفـاسـد بـى حـساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزونى كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوائى براى اين سخن پيدا شود.
البـتـه در مـحـيـطـهـاى اسـلامى و مذهبى ، مخصوصا در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسـلامـى ، بـسيارى از مسائل حل شده ، و به بسيارى از اين سؤ الات عملا پاسخ كافى و قـانـع كـننده داده شده است ، ولى باز اهميت موضوع ايجاب مى كند كه اين مساءله به طور گسترده تر مورد بحث قرار گيرد.
مـسـاءله ايـن است كه آيا زنان (با نهايت معذرت ) بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بـصـر و لمـس (جز آميزش جنسى ) در اختيار همه مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد.
بـحـث در اين است كه آيا زنان در يك مسابقه بى پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شـهـوات و هـوسـهـاى آلوده مـردان درگـيـر بـاشـنـد و يـا بـايـد ايـن مـسـائل از مـحـيـط اجتماع بر چيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!
اسـلام طـرفدار برنامه دوم است و حجاب جزئى از اين برنامه محسوب مى شود، در حالى كـه غـربـيـهـا و غربزدههاى هوسباز طرفدار برنامه اولند! اسلام مى گويد كاميابيهاى جـنـسى اعم از آميزش و لذتگيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه ، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جمله (ذلك ازكى لهم ) در آيات فوق اشاره به آن است .
فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:
1 - بـرهـنـگـى زنـان كـه طـبـعـا پـيـامـدهـائى هـمـچـون آرايـش و عـشـوه گـرى و امـثـال آن هـمـراه دارد مـردان مـخـصـوصـا جـوانـان را در يـك حـال تـحـريـك دائم قـرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمار گونه عصبى و گاه سر چشمه امراض روانى مى گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى تـوانـد بار هيجان را بر خود حمل كند؟ مگر همه پزشكان روانى نمى گويند هيجان مستمر عامل بيمارى است ؟
مـخـصـوصـا تـوجـه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده ، تا آنجا كه گفته اند (هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اينكه پاى زنى در آن در ميان است )!
آيـا دامـن زدن مـسـتـمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست ؟ آيا اين كار عاقلانه اى است ؟
اسـلام مـى خـواهـد مـردان و زنان مسلمان روحى آرام و اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه هاى حجاب است .
2 - آمـارهـاى قـطـعـى و مـسـتـند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان طلاق و از هم گـسـيـخـتگى زندگى زناشوئى در دنيا به طور مداوم بالا رفته است ، چرا كه (هر چه ديـده بـيند دل كند ياد) و هر چه دل در اينجا يعنى هوسهاى سركش بخواهد به هر قيمتى بـاشـد بـه دنـبـال آن مـى رود، و بـه ايـن تـرتـيـب هـر روز دل به دلبرى مى بندد و با ديگرى وداع مى گويد.
در مـحـيـطـى كـه حـجـاب اسـت (و شرائط ديگر اسلامى رعايت مى شود) دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص يكديگر است .
ولى در (بـازار آزاد بـرهـنـگـى ) كـه عـمـلا زنـان بـه صـورت كـالاى مـشـتـركـى (لااقـل در مـرحـله غـير آميزش جنسى ) در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى تـوانـد داشـتـه بـاشـد و خـانـواده هـا هـمـچون تار عنكبوت به سرعت متلاشى مى شوند و كودكان بى سرپرست مى مانند.
3 - گـسـتـرش دامـنه فحشاء، و افزايش فرزندان نامشروع ، از دردناكترين پيامدهاى بى حـجـابـى اسـت كـه فـكـر مـى كـنـيـم نـيـازى بـه ارقـام و آمـار نـدارد و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است ، آنقدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.
نـمـى گـوئيـم عـامـل اصـلى فـحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بى حجابى است ، نمى گـوئيـم استعمار ننگين و مسائل سياسى مخرب در آن مؤ ثر نيست ، بلكه مى گوئيم يكى از عوامل مؤ ثر آن مساءله برهنگى و بى حجابى محسوب مى شود.
و بـا تـوجه به اينكه فحشاء و از آن بدتر فرزندان نامشروع سر چشمه انواع جنايتها در جوامع انسانى بوده و هستند، ابعاد خطرناك اين مساءله روشنتر مى شود.
هـنـگـامـى كه مى شنويم در انگلستان ، در هر سال طبق آمار پانصد هزار نوزاد نامشروع بـه دنـيـا مـى آيـد، و هـنـگامى كه مى شنويم جمعى از دانشمندان انگليس در اين رابطه به مـقـامـات آن كـشـور اعـلام خـطـر كـرده انـد نـه بـه خـاطـر مسائل اخلاقى و مذهبى بلكه به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده اند، به گونه اى كه در بسيارى از پرونده هاى جنائى پاى آنها در ميان اسـت ، بـه اهـمـيـت اين مساءله كاملا پى مى بريم ، و مى دانيم كه مساءله گسترش فحشاء حـتـى بـراى آنـهـا كـه هـيـچ اهـمـيـتـى بـراى مـذهـب و بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى قـائل نـيـسـتـنـد فـاجـعـه آفرين است ، بنابراين هر چيز كه دامنه فساد جنسى را در جوامع انـسـانى گسترده تر سازد تهديدى براى امنيت جامعه ها محسوب مى شود، و پى آمدهاى آن هر گونه حساب كنيم به زيان آن جامعه است .
مطالعات دانشمندان تربيتى نيز نشان داده ، مدارسى كه در آن دختر و پسر با هم درس مى خـوانـنـد، و مـراكـزى كـه مـرد و زن در آن كـار مـى كـنـند و بى بند و بارى در آميزش آنها حكمفرما است ، كم كارى ، عقب افتادگى ، و عدم مسئوليت به خوبى مشاهده شده است .
4 - مـسـاءله (ابـتـذال زن ) و (سـقوط شخصيت او) در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان اسـت كـه نـيـازى بـه ارقـام و آمار ندارد، هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خودنمائى افزونتر
از او دارد، و هـنـگامى كه زن را از طريق جاذبه جنسيش وسيله تبليغ كالاها و دكور اطاقهاى انـتـظـار، و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهند، در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك ، يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند، و ارزشهاى والاى انـسـانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى شود، و تنها افتخار او جوانى و زيبائى و خودنمائيش مى شود.
و بـه ايـن ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سركش يك مشت آلوده فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت !
در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند با ويژگيهاى اخلاقيش ، علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند، و حائز مقام والائى گردد؟!
بـراسـتـى درد آور اسـت كـه در كـشـورهـاى غـربـى ، و غـرب زده ، و در كـشـور مـا قـبـل از انـقـلاب اسـلامـى ، بـيـشـتـريـن اسـم و شـهـرت و آوازه و پـول و در آمـد و موقعيت براى زنان آلوده و بى بند و بارى بود كه به نام هنرمند و هنر پـيـشـه ، مـعـروف شده بودند، و هر جا قدم مى نهادند گردانندگان اين محيط آلوده براى آنها سر و دست مى شكستند و قدمشان را خير مقدم مى دانستند!
شـكـر خـدا را كـه آن بـسـاط بـر چـيـده شـد، و زن از صـورت ابتذال سابق و موقعيت يك عروسك فرنگى و كالاى بى ارزش در آمد و شخصيت خود را باز يـافـت ، حـجـاب بـر خـود پـوشـيـد امـا بـى آنـكه منزوى شود و در تمام صحنه هاى مفيد و سازنده اجتماعى حتى در صحنه جنگ با همان حجاب اسلاميش ظاهر شد.
ايـن بـود قـسمتى از فلسفه هاى زنده و روشن موضوع حجاب در اسلام كه متناسب اين بحث تفسيرى بود.
خرده گيريهاى مخالفان حجاب
در اينجا مى رسيم به ايرادهائى كه مخالفان حجاب مطرح مى كنند كه بايد
به طور فشرده بررسى شود:
1 - مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد اساسى بر مساءله حجاب ذكـر مـى كـنـنـد ايـن اسـت كـه زنـان نـيـمـى از جـامـعـه را تشكيل مى دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى گردد، و طبعا آنها را از نظر فكرى و فـرهـنـگـى بـه عقب ميراند، مخصوصا در دوران شكوفائى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره گيرى نخواهد شـد، و جـاى آنـهـا در مـراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است !، به اين ترتيب آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى آيند.
امـا آنـهـا كـه بـه ايـن مـنـطـق مـتـوسـل مـى شـونـد از چـنـد امـر بـه كـلى غافل شده يا تغافل كرده اند.
زيرا:
اولا: چه كسى گفته است كه حجاب اسلامى زن را منزوى مى كند، و از صحنه اجتماع دور مى سـازد؟ اگـر در گـذشـتـه لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيم امروز بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست ، زيرا با چشم خود گروه گروه زنـانـى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا داشـتـن حـجـاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره ها، در كارگاهها، در راهپيمائيها و تظاهرات سياسى ، در راديو و تلويزيون ، در بيمارستانها و مـراكـز بهداشتى ، مخصوصا و در مراقبتهاى پزشكى براى مجروحين جنگى ، در فرهنگ و دانشگاه ، و بالاخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن .
كـوتـاه سخن اينكه وضع موجود پاسخ دندانشكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما در سـابق سخن از امكان چنين وضعى مى گفتيم امروز در برابر وقوع آن قرار گرفته ايم ، و فلاسفه گفته اند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نياز به بيان ندارد.
ثـانـيـا: از اين كه بگذريم آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسانهائى كه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخهاى عظيم جامعه را به حركت در آورند، كار نيست ؟
آنـهـا كـه ايـن رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى كنند از نقش خانواده و تربيت ، در سـاخـتن يك اجتماع سالم و آباد و پر حركت بى خبرند، آنها گمان مى كنند راه اين است كه زن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه ها و مـانـنـد آن تـرك كـنـنـد، و بـچـه هـاى خود را به شير خوارگاهها بسپارند، و يا در اطاق بـگـذارنـد و در را بـر روى آنـهـا بـبـنـدنـد، و طـعـم تـلخ زندان را از همان زمان كه غنچه ناشكفته اى هستند به آنها بچشانند.
غـافـل از ايـنـكـه با اين عمل شخصيت آنها را در هم مى كوبند و كودكانى بى روح و فاقد عواطف انسانى بار مى آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت .
2 - ايـراد ديـگـرى كـه آنـهـا دارنـد ايـن است كه حجاب يك لباس دست و پاگير است و با فـعـاليـتهاى اجتماعى مخصوصا در عصر ماشينهاى مدرن سازگار نيست ، يك زن حجاب دار خودش را حفظ كند يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه اش را؟!
ولى ايـن ايـراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اينكه حجاب هميشه به معنى چادر نيست ، بـلكـه بـه مـعنى پوشش زن است ، حال آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجا كه نشد به پوشش قناعت مى شود.
زنـان كـشـاورز و روسـتـائى ما، مخصوصا زنانى كه در برنجزارها مهمترين و مشكلترين كـار كـشـت و بـرداشـت محصول برنج را بر عهده دارند عملا به اين پندارها پاسخ گفته اند، و نشان داده اند كه يك زن روستائى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد حتى بيشتر و بهتر از مرد كار مى كند، بى آنكه حجابش مانع كارش شود.
3 - ايراد ديگر اينكه آنها مى گويند حجاب از اين نظر كه ميان زنان
و مـردان فـاصـله مـى افكند طبع حريص مردان را آزمندتر مى كند، و به جاى اينكه خاموش كننده باشد آتش حرص آنها را شعله ورتر مى سازد كه (الانسان حريص على ما منع )!
پـاسـخ ايـن ايـراد يـا صحيحتر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آن تقريبا در همه مراكز بدون استثناء حكمفرما است با دوران رژيم طاغوت كه زنان را مجبور به كشف حجاب مى كردند مى دهد.
آنـروز هـر كـوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده ها بى بند و بارى عجيبى حكمفرما بود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزاران بدبختى ديگر.
نـمى گوئيم امروز همه اينها ريشه كن شده اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما از ايـن نـظـر سـلامـت خود را باز يافته ، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامه يـابـد و سـايـر نابسامانيها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده ها و حفظ ارزش زن به مرحله مطلوب خواهد رسيد.
2 - استثناء وجه و كفين
در ايـنـكـه آيـا حـكـم حـجـاب صـورت و دسـتـهـا حـتـى از مـچ بـه پـائيـن را نـيـز شامل مى شود يا نه ، در ميان فقهاء بحث فراوان است ، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندن ايـن دو (وجـه و كـفـيـن ) از حـكـم حـجـاب مـسـتـثـنى است ، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده ، يا حداقل احتياط مى كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى دانند نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گرنه واجب است .
در آيـه فـوق قـرائنـى بـر ايـن اسـتـثـنـاء و تـاءيـيـد قول اول وجود دارد از جمله :
الف : اسـتـثـنـاء (زيـنـت ظـاهـر) در آيـه فـوق خـواه بـه مـعـنـى محل زينت باشد
يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست .
ب - دسـتـورى كـه آيـه فـوق در مـورد انـداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كه مـفـهـومـش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است .
توضيح اينكه : همانگونه كه در شاءن نزول نيز گفته ايم عربها در آن زمان روسرى و مقنعه اى مى پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه ها و پشت سر مى انداختند به طورى كه مـقـنـعـه پـشـت گوش آنها قرار مى گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى پوشاند، ولى قسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت نمايان بود. اسلام آمد و اين وضـع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورند و به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقى مى ماند و بقيه پوشانده مى شد.
ج - روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث ، وارد شده است كه شاهد زنـده اى بـر مـدعا است هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست ، و جـمـع مـيـان آنـهـا از طـريـق اسـتـحـبـاب پـوشـانـدن وجـه و كـفـيـن ، و يـا حمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملا ممكن است .
شـواهـد تـاريـخى نيز نشان مى دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نـداشـت (شـرح بـيـشتر در زمينه بحث فقهى و روائى اين مساءله در مباحث نكاح در فقه آمده است ).
ولى بـاز تـاءكـيد و تكرار مى كنيم كه اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.
ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه استثناء وجه و كفين از حكم حجاب مفهومش اين نيست كه جائز است ديگران عمدا نگاه كنند، بلكه در واقع اين يكنوع
تسهيل براى زنان در امر زندگى است .
3 - منظور از نسائهن چيست ؟
چـنـانكه در تفسير آيه خوانديم نهمين گروهى كه مستثنى شده اند و زن حق دارد زينت باطن خـود را در بـرابـر آنـهـا آشكار كند زنان هستند، منتهى با توجه به تعبير (نسائهم ) (زنـان خـودشـان ) چنين استفاده مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مـسـلمـان حـجـاب را بـر گـيـرنـد، ولى در برابر زنان غيرمسلمان بايد با حجاب اسلامى بـاشـنـد و فـلسفه اين موضوع چنانكه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند و آنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند و اين براى زنان مسلمانان صحيح نيست .
در روايتى كه در كتاب (من لا يحضر) آمده از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : لا ينبغى للمراة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية ، فانهن يصفن ذلك لازواجهن : (سـزاوار نـيـسـت زن مـسلمان در برابر زن يهودى يا نصرانى برهنه شود، چرا كه آنها آنچه را ديده اند براى شوهرانشان توصيف مى كنند).
4 - تفسير جمله او ما ملكت ايمانهن
ظـاهـر ايـن جمله مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه زن مى تواند بدون حجاب در برابر بـرده خـود ظـاهـر شـود، ولى در بـعـضى از روايات اسلامى تصريح شده است كه منظور ظـاهـر شـدن در بـرابـر كـنـيـزان اسـت هـر چـنـد غـيـر مـسـلمـان بـاشـنـد، و غـلامـان را شـامـل نـمـى شـود، در حـديـثـى از امـام امـيرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى خوانيم كه مى فـرمـود: لا يـنـظـر العـبد الى شعر مولاته : (غلام نبايد به موى زنى كه مولاى او است نگاه
كند) ولى از بعضى روايات ديگر تعميم استفاده مى شود، اما مسلما خلاف احتياط است .
5 - تفسير (اولى الاربة من الرجال )
(اربة ) در اصل از ماده (ارب ) (بر وزن عرب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد ـ به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جوئى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت بطور مطلق استعمال مى شود.
و مـنـظـور از (اولى الاربـة مـن الرجـال ) در ايـنـجـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـيـل جـنـسـى دارنـد و نـيـاز بـه هـمـسـر بـنـابـرايـن (غـيـر اولى الاربـة ) كـسـانـى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست .
در ايـنـكـه مـنظور از اين عنوان چه كسانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را بـه مـعـنـى پـيـر مـردانـى دانـسـتـه انـد كـه شـهوت جنسى در آنها خاموش شده است ، مانند (القـواعـد مـن النـسـاء) (زنـانـى كـه از سـر حد ازدواج بيرون رفته اند و از اين نظر بازنشسته شده اند).
بعضى ديگر آن را به مردان (خصى ) (خواجه ).
و بعضى ديگر به (خنثى ) كه آلت رجوليت مطلقا ندارد تفسير كرده اند.
امـا آنـچـه بـيش از همه مى توان روى آن تكيه كرد و در چند حديث معتبر از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـه احساس جنسى ندارند، و معمولا از آنها در كارهاى ساده و خدمتكارى استفاده مى كنند، تعبير به (التابعين ) نيز همين معنى را تقويت مى كند.
امـا از آنـجـا كـه اين وصف يعنى عدم احساس ميل جنسى درباره گروهى از پيران صادق است بـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه را تـوسـعه دهيم و اين دسته از پير مردان نيز در معنى آيه داخل باشند.
در حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) نيز روى اين گروه از پير مردان تكيه شده است .
ولى به هر حال مـفـهـوم آيـه ايـن نيست كه اين دسته از مردان همانند محارمند، قدر مسلم اين است كه پوشيدن سر يا كمى از دست و مانند آن در برابر اين گروه واجب نيست .
6 - كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند
گـفتيم دوازدهمين گروهى كه حجاب در برابر آنها واجب نيست ، اطفالى هستند كه از شهوت جنسى هنوز بهره اى ندارند.
جـمـله (لم يـظـهـروا) گـاهى به معنى (لم يطلعوا) (آگاهى ندارند) و گاه به معنى (لم يقدروا) (توانائى ندارند) تفسير شده ، زيرا اين ماده به هر دو معنى آمده است و در قرآن گاه در اين و گاه در آن بكار رفته .
مـثـلا در آيـه 20 سـوره كـهـف مـى خـوانـيـم : (ان يـظـهـروا عـليـكـم يـرجـمـوكـم ) (اگر اهل شهر از وجود شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند).
و در آيـه 8 سـوره توبه مى خوانيم (كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ) (چگونه با پيمانشكنان پيكار نمى كنيد در حالى كه اگر آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما مى كنند و نه پيمان ).
ولى بـه هـر حـال ايـن تفاوت در آيه مورد بحث تفاوت چندانى از نظر نتيجه ندارد منظور اطـفـالى اسـت كـه بـر اثر عدم احساس جنسى نه توانائى دارند و نه آگاهى . بنابراين اطفالى كه به سنى رسيده اند كه اين تمايل و توانائى در آنها بيدار شده بايد بانوان مسلمان حجاب را در برابر آنها رعايت كنند.
7 - چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟
از مـطـالب سؤ ال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو و دائى در مـيـان نـيـسـت ، بـا ايـنـكـه بـه طور مسلم محرمند و حجاب در برابر آنها لازم نمى باشد.
مـمـكـن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت و بلاغت را در بيان مطالب بـه كـار گـيـرد و حـتـى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى پسر برادر و پسر خواهر نشان مى دهد كه عمه و خاله انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو و دائى يك زن نيز بر او محرم مى باشند و به تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است ، هنگامى كـه از يـكـسـو فرزندان خواهر و برادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر و در طرف مقابل عمو و دائى نيز محرم باشند (دقت كنيد).
8 - هر گونه عوامل تحريك ممنوع !
آخرين سخن در اين بحث اينكه در آخر آيه فوق آمده است كه نبايد زنان به هنگام راه رفتن پـاهاى خود را چنان به زمين كوبند تا صداى خلخالهايشان به گوش رسد! اين امر نشان مـى دهـد كـه اسـلام به اندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگير و مو شكاف است كـه حـتـى اجـازه چـنـيـن كـارى را نـيـز نـمـى دهـد، و البـتـه بـه طـريـق اولى عـوامل مختلفى را كه دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عكسهاى تحريك آميز و فـيـلم هـاى اغـوا كننده و رمانها و داستانهاى جنسى را نخواهد داد، و بدون شك محيط اسلامى بـايـد از ايـنگونه مسائل كه مشتريان را به مراكز فساد سوق مى دهد و پسران و دختران جوان را به آلودگى و فساد مى كشاند پاك و مبرا باشد.
آيه و ترجمه
و اءنـكـحـوا الا يـمـى مـنـكـم و الصلحين من عبادكم و إ مائكم إ ن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله وسع عليم (32)
و ليـسـتـعـفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله و الذين يبتغون الكتب مما ملكت اءيـمـنـكـم فـكـاتـبـوهـم إ ن عـلمـتـم فـيـهـم خـيـرا و اءتـوهـم مـن مـال الله الذى اءتـئكـم و لا تـكـرهوا فتيتكم على البغاء إ ن اءردن تحصنا لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا و من يكرههن فإ ن الله من بعد إ كرههن غفور رحيم (33)
و لقد اءنزلنا إ ليكم اءيت مبينت و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين (34)
|
ترجمه :
32 - مـردان و زنان بى همسر را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را، اگـر فـقـيـر و تـنـگـدسـت بـاشـنـد خـداونـد آنـان را از فضل خود بى نياز مى سازد، خداوند واسع و آگاه است .
33 - و آنـهـا كـه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند تا خداوند آنان را به فضلش بـى نـيـاز سـازد و بردگانى از شما كه تقاضاى مكاتبه (قرار داد مخصوص براى آزاد شـدن ) را دارنـد بـا آنـهـا قرار داد ببنديد، اگر رشد و صلاح در آنها احساس مى كنيد (و بـعـد از آزادى تـوانـائى زنـدگـى مـسـتـقـل را دارنـد) و چـيـزى از مـال خـدا كـه بـه شـمـا داده اسـت بـه آنـهـا بـدهـيـد، و كـنـيـزان خـود را بـراى تـحـصيل متاع دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد اگر آنها مى خواهند پاك بمانند، و هر كس آنـهـا را بـر ايـن كار اكراه كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اين اكراه غفور و رحيم است (توبه كنيد و براى هميشه اين عمل ننگين را ترك گوئيد).
34 - ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند و موعظه و اندرزى براى پرهيزگاران .
تفسير:
ترغيب به ازدواج آسان
از آغـاز ايـن سـوره تـا به اينجا طرق حساب شده مختلفى براى پيشگيرى از آلودگيهاى جـنـسـى مـطرح شده است ، كه هر يك از آنها تاثير به سزائى در پيشگيرى يا مبارزه با اين آلودگيها دارد.
در آيـات مـورد بـحـث بـه يـكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسـان ، و بـى ريا و بى تكلف است ، اشاره شده ، زيرا اين نكته مسلم است كه براى بر چـيـدن بـسـاط گـنـاه ، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد، و به تعبير ديگر هيچگونه مبارزه منفى بدون مبارزه مثبت مؤ ثر نخواهد افتاد.
لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (مردان و زنان بى همسر را همسر
دهـيـد، و هـمـچـنـيـن غـلامـان و كـنـيـزان صـالح و درستكارتان را) (و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ).
(ايـامـى ) جـمـع (ايـم ) (بـر وزن قـيـم ) در اصـل بـه مـعـنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده اسـت ، و بـه اين ترتيب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشند يا بيوه .
تـعـبـيـر (انـكـحـوا) (آنـهـا را هـمـسـر دهـيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به مـيـل طرفين است ، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق كمكهاى مـالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب ، تشويق به مساءله ازدواج ، و بالاخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولا در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست ، خـلاصـه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و درمى در اين راه را شامل مى شود.
بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همه زمينه ها به يكديگر كمك كـنـنـد ولى تـصـريـح بـه ايـن امـر در مـورد ازدواج دليل بر اهميت ويژه آن است .
اهميت اين مساءله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : افضل الشفاعات ان تشفع بين اثنين فى نكاح حتى يجمع الله بينهما: (بهترين شـفـاعـت آن اسـت كـه مـيـان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى ، تا اين امر به سامان برسد)!.
در حديث ديگرى از امام كاظم موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : ثلاثة يستظلون بـظـل عـرش الله يـوم القـيـامـة ، يـوم لا ظـل الا ظـله ، رجـل زوج اخـاه المسلم او اخدمه ، او كتم له سرا (سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايه عـرش خـدا قـرار دارنـد، روزى كـه سـايـه اى جـز سـايـه او نـيـسـت : كـسـى كـه وسائل تزويج برادر مسلمانش
را فـراهـم سازد، و كسى كه به هنگام نياز به خدمت ، خدمت كننده اى براى او فراهم كند و كسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد)!
و بالاخره در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هر گامى انسان در ايـن راه بـر دارد و هـر كـلمـهـاى بـگـويـد، ثـواب يـكـسـال عـبـادت در نـامـه عـمـل او مـى نـويـسـنـد) (كـان له بـكـل خـطـوة خـطـاهـا، او بـكـل كـلمـة تـكـلم بـهـا فـى ذلك ، عمل سنة قيام ليلها و صيام نهارها).
و از آنـجـا كـه يـك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تـشـكـيـل خـانواده مساءله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فـرمايد: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه (اگر فـقـيـر و تـنـگـدسـت بـاشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد) (ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله ).
و خداوند قادر بر چنين كارى هست ، چرا كه (خداوند واسع و عليم است ) (ان الله واسع عليم ).
قـدرتـش آنچنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيريد، و علم او چنان گسترده اسـت كـه از نـيـات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است ، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.
در اين زمينه تحليل روشنى داريم ، و همچنين روايات متعددى كه در آخر اين بحث خواهد آمد.
ولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مى كنند
وسـيـله ازدواج فـراهـم نـمـى گـردد و خـواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بـگـذراند، مبادا كسانى در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آنها مجاز است ، و ضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلا فاصله در آيه بعد دستور پارسائى را هـر چـنـد مشكل باشد به آنها داده مى گويد: (و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پـيـشـه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد) (و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ).
نـكـنـد در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى در دهند و خود را معذور بشمرند كه هيچ عذرى پذيرفته نيست ، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحله اى آزمود.
سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصى بـه آزادى آنـهـا نـشـان مـى دهـد، از بحث ازدواج ، به بحث آزادى بردگان از طريق مكاتبه (بـسـتـن قـرارداد بـراى كـار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شـدن ) پـرداخـتـه مـى گـويد: (بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى كـنـنـد بـا آنـهـا قـرار داد بـبنديد، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد) (و الذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا).
منظور از جمله (علمتم فيهم خيرا) اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد و سـپـس تـوانـائى بـراى انـجـام آن داشـتـه بـاشـنـد و بـتـوانـنـد بـعـد از پـرداخـتـن مـال الكـتـابـه (مـبـلغـى را كه قرار داد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند، اما اگر توانائى بر اين امور را نداشته باشند، و اين كار در مجموع به ضرر آنها تمام شود و در نـتـيـجـه سـر بـار جـامـعـه شـونـد بـايـد بـه وقـت ديـگـرى موكول كنند كه اين صلاحيت و توانائى حاصل گردد.
سپس براى اينكه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند
دسـتـور مى دهد كه چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد) (و آتوهم من مال الله الذى آتاكم ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از ايـن مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ در ميان مفسران گفتگو است :
جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات ، همانگونه كه در آيه 60 سوره توبه آمده است ، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند.
بعضى ديگر گفته اند منظور آن است كه صاحب برده قسمتى از اقساط را به او ببخشد، و يا اگر دريافت داشته به او باز گرداند، تا توانائى بيشتر بر نجات خود از اسارت و بردگى پيدا كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه در آغـاز كـار كـه بـردگـان تـوانـائى بـر تـهـيـه مـال نـدارنـد چيزى به عنوان كمك خرج يا سرمايه مختصر به آنها بدهند تا بتوانند به كسب و كارى مشغول شوند، هم خود را اداره كنند، و هم اقساط دين خويش را بپردازند.
البته سه تفسير فوق با هم منافاتى ندارد و ممكن است مجموعا در مفهوم آيه جمع باشد، هـدف واقـعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: تضع عـنـه من نجومه التى لم تكن تريد ان تنقصه ، و لا تزيد فوق ما فى نفسك . اشاره به ايـنـكـه بـعـضـى بـراى ايـنـكـه كـلاه شـرعـى درسـت كـنند و بگويند ما طبق آيه فوق به بـردگـان خـود كـمـك كـرده ايـم و تـخـفـيـف داده ايـم ، مـبـلغ مـال الكـتـابـة را بـيـش از آنچه در نظر داشتند مى نوشتند، تا به هنگام تخفيف دادن درست همان مقدارى
را كـه مـى خـواسـتند بى كم و كاست دريافت دارند! امام صادق (عليه السلام ) از اين كار نهى مى فرمايد و مى گويد: (بايد تخفيف از چيزى باشد كه واقعا در نظر داشته از او بگيرد)!
در دنـبـاله آيـه بـه يـكـى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (كـنـيـزان خـود را بـه خـاطـر تـحـصـيـل مـتـاع زود گـذر دنـيـا مـجـبـور بـه خودفروشى نكنيد، اگر آنها مى خواهند پاك بـمـانـنـد)! (و لا تـكـرهـوا فـتـيـاتـكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحياة الدنيا).
بـعـضـى از مـفـسـران در شاءن نزول اين جمله گفته اند: (عبد الله بن ابى ) شش كنيز داشـت كـه آنها را مجبور به كسب در آمد براى او از طريق خودفروشى مى كرد! هنگامى كه حـكـم اسـلام دربـاره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در اين سوره ) صادر شد آنها به خدمت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و از ايـن مـاجرا شكايت كردند آيه فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد).
ايـن آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بـودنـد كـه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند، تا اينكه آيه فـوق نـازل شـد و به اين وضع ننگين خاتمه داد، اما متاءسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مـى زنـند اين عمل به شدت ادامه دارد، و حتى در مملكت ما، در عصر طاغوت نيز به صورت وحـشـتـنـاكـى وجـود داشـت كه دختران معصوم و زنان ناآگاه را فريب مى دادند و به مراكز فـسـاد مـى كـشـانـدند و با طرحهاى شيطانى مخصوص آنها را مجبور به خودفروشى مى كـردنـد و راه فـرار را از هـر طـريـق بـه روى آنـهـا مـى بستند، تا از اين طريق در آمده اى سرشارى فراهم سازند كه شرح اين ماجرا، بسيار دردناك ، و از عهده اين سخن خارج است .
گـرچـه ظاهرا بردگى به صورت سابق وجود ندارد، ولى در دنياى به اصطلاح متمدن جناياتى مى شود كه از دوران بردگى به مراتب وحشتناكتر است ، خداوند مردم جهان را از شـر ايـن انـسانهاى متمدن نما حفظ كند، و خدا را شكر كه در محيط ما بعد از انقلاب اسلامى به اين اعمال ننگين خاتمه داده شد.
ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه جمله ان اردن تحصنا (اگر آنها مى خواهند پاك بمانند...) مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كه اگر خود آن زنها مايل به اين كار باشند اجبار آنها مانعى ندارد، بـلكـه ايـن تعبير از قبيل (منتفى به انتفاء موضوع ) است زيرا عنوان اكراه در صورت عـدم تـمـايـل صـادق اسـت و گـر نـه خـودفـروشـى و تـشـويـق بـه آن بـه هـر حال گناه بزرگى است .
ايـن تـعـبير براى اين است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند به غيرت آنها بر خورد مفهوم آيه اين است اين كنيزان كه ظاهرا در سطح پائينترى قرار دارند مايل به اين آلودگى نيستند شما كه آنهمه ادعا داريد چرا تن به چنين پستى در مى دهيد؟!
در پـايـان آيه چنانكه روش قرآن است براى اينكه راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد: (و هر كس آنها را بر اين كـار اكـراه كـنـد (سـپـس پشيمان گردد) خداوند بعد از اكراه آنها غفور و رحيم است ) (و من يكرههن فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم ).
ايـن جمله چنانكه گفتيم ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشته تـاريـك و نـنـگـيـن خـود پـشـيمان و آماده توبه و اصلاح خويشتن هستند، و يا اشاره به آن زنانى است كه تحت فشار و اجبار تن به اين كار مى دادند.
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث هـمـانگونه كه روش قرآن است به صورت يك جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته كرده مى فرمايد: ما بر شما آياتى فرستاديم
كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند (و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات ).
و نـيـز (مـثـلهـا و اخـبـارى از كـسـانـى كـه پيش از شما بودند) (و سر نوشت آنها درس عبرتى براى امروز شما است ) (و مثلا من الذين خلوا من قبلكم ).
و نيز (موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران ) (و موعظة للمتقين )
نكته ها:
1 - ازدواج يك سنت الهى است
گـر چـه امـروز مـساءله ازدواج آنقدر در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده شده كـه بـه صـورت يك جاده صعب العبور يا غير قابل عبور براى جوانان در آمده است ، ولى قطع نظر از اين پيرايه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ قانون آفرينش است كه انسان براى بقاء نسل و آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به ازدواج سالم دارد.
اسـلام كـه هماهنگ با آفرينش گام بر مى دارد نيز در اين زمينه تعبيرات جالب و مؤ ثرى دارد، از جمله حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است :
(تـنـاكـحـوا، و تـنـاسـلوا تكثروا فانى اباهى بكم الامم يوم القيامه و لو بالسقط): (ازدواج كـنيد تا نسل شما فزونى گيرد كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندان سقط شده در قيامت به ديگر امتها مباهات مى كنم !
و در حـديـث ديـگـر از آن حـضرت مى خوانيم : (من تزوج فقد احرز نصف دينه فليتق الله فى النصف الباقى ): (كسى كه همسر اختيار كند نيمى از دين خود را محفوظ داشته ، و بايد مراقب نيم ديگر باشد).
چـرا كـه غـريـزه جـنسى نيرومندترين و سركشترين غرائز انسان است كه به تنهائى با ديگر غرائز برابرى مى كند، و انحراف آن نيمى از دين و ايمان انسان
را به خاطر خواهد انداخت .
بـاز در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (مى خوانيم شراركم عزابكم ): (بدترين شما مجردانند).
بـه هـمـين دليل در آيات مورد بحث و همچنين روايات متعددى مسلمانان تشويق به همكارى در امـر ازدواج مـجـردان و هـر گـونـه كـمـك مـمـكن به اين امر شده اند مخصوصا اسلام در مورد فرزندان مسئوليت سنگينى بر دوش پدران افكنده ، و پدرانى را كه در اين مسئله حياتى بى تفاوت هستند شريك جرم انحراف فرزندانشان شمرده است چنانكه در حديثى از پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من ادرك له ولد و عنده ما يزوجه فلم يزوجه ، فـاحدث فالاثم بينهما!: (كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او را داشـتـه بـاشـد و اقـدام نـكـند، و در نتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه بر هر دو نوشته مى شود)!
و باز به همين دليل دستور مؤ كد داده شده است كه هزينه هاى ازدواج را اعم از مهر و ساير قـسـمـتها سبك و آسان بگيرند، تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، از جمله در مورد مهريه سنگين كه غالبا سنگ راه ازدواج افراد كم در آمد است .
در حـديـثـى از پـيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : شوم المرئه غلاء مهرها (زن بد قدم زنى است كه مهرش سنگين باشد).
و بـاز در حـديـث ديـگـرى كـه در ذيـل حـديـث فوق وارد شده مى خوانيم (من شومها شدة مؤ نتها): يكى از نشانه هاى شوم بودن زن آن است كه هزينه زندگى (يا هزينه ازدواجش ) سنگين باشد.
و از آنـجـا كـه بـسـيـارى از مـردان و زنـان بـراى فـرار از زير بار اين مسؤ ليت الهى و انـسانى متعذر به عذرهائى از جمله نداشتن امكانات مالى مى شوند در آيات فوق صريحا گـفـتـه شـده اسـت كه (فقر) نمى تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بى نيازى مى شود.
دليـل آن هـم با دقت روشن مى شود، زيرا انسان تا مجرد است احساس مسؤ ليت نمى كند نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب در آمد مشروع بسيج مى كند، و نـه بـه هـنـگـامـى كـه در آمـدى پـيـدا كـرد در حفظ و بارور ساختن آن مى كوشد و به همين دليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهى دستند!
امـا بـعـد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدا مـسـئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تاءمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند، به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيريد و در حفظ در آمده اى خود و صرفه جوئى ، تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود.
بـى جـهـت نيست كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم الرزق مع النساء و العيال : (روزى همراه همسر و فرزند است ).
و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : (مردى خدمت حضرتش رسيد و از تهيدستى و نيازمندى شكايت كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فـرمـود: تـزوج ، فـتـزوج فـوسع له ازدواج كن ، او هم ازدواج كرد و گشايش در كار او پيدا شد)!.
بـدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انـجـام وظـيـفـه انـسـانـى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند. هر فرد با ايمان مى تواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤ من باشد، در حديثى
از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده : (مـن تـرك التـزويـج مـخـافـة العـيـلة فـقـد سـاء ظـنـه بـالله ان الله عـز و جل يقول ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله ).
(كـسـى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است ، زيرا خداوند مـتـعـال مـى فـرمـايـد: (اگـر آنـهـا فـقـيـر بـاشـنـد خـداونـد آنـهـا را از فضل خود بى نياز مى سازد).
البـتـه روايـات در مـنـابـع اسـلامـى در ايـن زمـيـنـه فـراوان اسـت كـه اگـر بخواهيم به نقل همه آنها بپردازيم از بحث تفسيرى خارج مى شويم .
2 - منظور از جمله و الصالحين من عبادكم و امائكم چيست ؟
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيات مورد بحث به هنگامى كه سخن از ازدواج مردان و زنان بى هـمسر به ميان مى آيد به طور كلى دستور مى دهد براى ازدواج آنان اقدام كنيد، اما هنگامى كه نوبت بردگان مى رسد آن را مقيد به (صالح بودن ) مى كند.
جمعى از مفسران (مانند نويسنده عاليقدر تفسير الميزان و همچنين تفسير صافى ) آن را به معنى صلاحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد اين قيد در زنان و مردان آزاد نيز لازم است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه مـنـظور صالح بودن از نظر اخلاق و اعتقاد است چرا كه صـالحـان از اهـمـيـت ويـژه اى در ايـن امـر بـرخـوردارنـد، ولى بـاز جـاى ايـن سئوال باقى است كه چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است ؟
احـتـمال مى دهيم منظور چيز ديگرى باشد و آن اينكه : در شرائط زندگى آن روز بسيارى از بردگان در سطح پائينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند
بـطـورى كـه هـيـچـگـونـه مـسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند، اگر با اين حـال اقـدام بـه تـزويـج آنها مى شد همسر خود را به آسانى رها نموده و او را بدبخت مى كـردنـد، لذا دسـتـور داده شده است در مورد آنها كه صلاحيت اخلاقى دارند اقدام به ازدواج كـنـيـد، و مفهومش اين است كه در مورد بقيه نخست كوشش براى صلاحيت اخلاقيشان شود تا آماده زندگى زناشوئى شوند، سپس اقدام به ازدواجشان گردد.
3 - عقد مكاتبه ؟
گـفـتـيـم اسـلام بـرنـامـه (آزادى تـدريـجـى بـردگـان ) را طـرح كـرده ، و بـه هـمـيـن دليـل از هـر فـرصـتـى براى آزاد ساختن آنان استفاده كرده است ، يكى از مواد اين برنامه مـسـاءله (مـكـاتـبه ) است كه به عنوان يك دستور در آيات مورد بحث به آن اشاره شده است .
(مـكـاتـبـه ) از مـاده (كـتـابـت ) و (كـتـابـت ) در اصـل از مـاده (كتب ) (بر وزن كسب ) به معنى (جمع ) است ، و اينكه نوشتن را كتابت مـى گـويـنـد بـه خاطر آن است كه حروف و كلمات را در يك عبارت جمع مى كند، و چون در مكاتبه قرار دادى ميان (مولا) و (عبد) نوشته مى شود آن را مكاتبه ناميده اند.
عقد مكاتبه يكنوع قرار داد است كه ميان اين دو نفر بسته مى شود، و عبد موظف مى گردد كه از طـريـق كـسـب آزاد، مـالى تـهـيـه كـرده و بـه اقـسـاطـى كـه بـراى او قابل تحمل باشد به (مولا) بپردازد و آزادى خود را باز يابد، و دستور داده شده است كه مجموع اين اقساط بيش از قيمت عبد نباشد.
و نـيـز اگـر بـه عـللى عـبـد از پـرداخـتـن اقـسـاط عـاجـز شـد بـايـد از بـيـت المـال و سـهم زكات اقساط او پرداخته و آزاد گردد، حتى بعضى از فقهاء تصريح كرده اند كه اگر زكاتى به مولا تعلق گيرد خود او بايد اقساط بدهى عبد را از باب زكات
حساب كند.
اين عقد يك عقد لازم است و هيچيك از طرفين حق فسخ آن را ندارد.
روشـن اسـت كـه بـا ايـن طـرح هـم بـسـيـارى از بردگان آزادى خود را باز مى يابند و هم تـوانـائى زنـدگى مستقل را در اين مدت كه ملزم به كار كردن و پرداخت اقساط هستند پيدا مـى كـنـنـد، و هـم صـاحـبـان آنـهـا بـه ضـرر و زيـان نـمـى افـتـنـد و عـكـس العمل منفى به زيان بردگان نشان نخواهند داد.
(مكاتبه ) احكام و فروع فراوانى دارد كه در كتب فقهى كتاب المكاتبه آمده است .
آيه و ترجمه
الله نور السموت و الا رض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كأ نها كوكب درى يوقد من شجرة مبركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء و لو لم تـمـسـسـه نـار نـور عـلى نـور يـهـدى الله لنـوره مـن يـشـاء و يـضـرب الله الا مثل للناس و الله بكل شى ء عليم (35)
فى بيوت اءذن الله اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال (36)
رجـال لا تلهيهم تجرة و لا بيع عن ذكر الله و إ قام الصلوة و إ يتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الا بصر (37)
ليجزيهم الله اءحسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير (38)
|
ترجمه :
35 - خـداونـد نـور آسـمـانـهـا و زمـيـن است ، مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چـراغـى (پـر فـروغ ) بـاشـد، آن چـراغ در حـبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده هـمـچـون يك ستاره فروزان ، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى (آنچنان روغنش صاف و خالص است كه ) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نورى است بر فراز نور، و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند و خداوند به هر چيزى آگاه است .
36 - (ايـن چـراغ پر فروغ ) در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بـالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد) خانه هائى كه نام خدا در آن برده شود و صبح و شام در آن تسبيح گويند.
37 - مـردانـى كـه نـه تـجـارت و نه معامله ، آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند، آنها از روزى مى ترسند كه دلها و چشمها در آن زير و رو مى شود!
38 - هـدف اين است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد، و خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد (و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد).
تفسير:
آيه نور!
در تـفسير آيات فوق سخن بسيار گفته شده است ، و مفسران و فلاسفه و عرفاى اسلامى هـر كـدام بـحـثـهاى فراوانى دارند، پيوند ارتباط اين آيات با آيات گذشته از اين نظر اسـت كـه در آيـات پـيـشـيـن سـخـن از مـسـاءله عـفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسـائل گـونـاگـون بـود، و از آنـجـا كـه ضـامـن اجـراى هـمـه احـكـام الهـى ، مـخـصـوصا كنترل كردن غرائز سركش ، بخصوص غريزه جنسى كه نيرومندترين آنها است
بدون استفاده از پشتوانه ايمان ممكن نيست ، سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده و از آن سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: (خداوند نور آسمانها و زمين است ) (الله نور السموات و الارض ).
چه جمله زيبا و جالب و پر ارزشى ؟ آرى خدا نور آسمانها و زمين است ، روشنى و روشنى بخش همه آنها.
گروهى از مفسران كلمه (نور) را در اينجا به معنى (هدايت كننده ).
و بعضى به معنى (روشن كننده ).
و بعضى به معنى زينت بخش تفسير كرده اند.
همه اين معانى صحيح است ولى مفهوم آيه باز هم از اين گسترده تر مى باشد.
تـوضـيح اينكه : در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان (نور) ياد شده است :
1 - قـرآن مـجـيد چنانكه در آيه 15 سوره مائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتاب مبين : (از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد) و در آيه 157 سوره اعراف نيز مى خوانيم : و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون : (كسانى كه پيروى از نورى مى كنند كه با پيامبر نازل شده است آنها رستگارانند).
2 - (ايـمـان ) چـنـانـكـه در آيـه 257 بقره آمده است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظـلمـات الى النـور: (خـداونـد ولى كـسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتهاى (شرك و كفر) به سوى نور (ايمان ) رهبرى مى كند).
3 - (هـدايـت الهـى ) و روشـن بينى چنانكه در آيه 122 سوره انعام آمده : او من كان ميتا فاحيينا و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات
ليـس بـخـارج مـنـهـا: (آيـا كـسـى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتى براى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در تاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد)؟!
4 - (آئين اسلام ) چنانكه در آيه 32 سوره توبه مى خوانيم : و يابى الله الا ان يتم نـوره و لو كـره الكـافـرون : (خـداونـد ابـا دارد جـز از ايـنـكـه نـور (اسـلام ) را كامل كند هر چند كافران نخواهند).
5 - شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه 46 سوره احزاب درباره پيامبر مـى خـوانـيم : و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا: (ما تو را دعوت كننده به سوى خدا به اذن و فرمان او قرار داديم و چراغى نور بخش ).
6 - امـامـان و پـيـشوايان معصوم چنانكه در زيارت جامعه آمده : خلقكم الله انوارا فجعلكم بـعرشه محدقين : (خداوند شما را نورهائى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد و نـيـز در هـمان زيارتنامه آمده است : و انتم نور الاخيار و هداة الابرار: (شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد).
7 - و بالاخره از (علم و دانش ) نيز به عنوان نور ياد شده چنانكه در حديث مشهور است : العـلم نـور يـقـذفـه الله فـى قـلب مـن يشاء: (علم نورى است كه خدا در قلب هر كس كه بخواهد مى افكند)... اينها همه از يكسو.
و از سـوى ديـگـر: بـايـد در ايـنـجا خواص و ويژگيهاى نور را دقيقا بررسى كنيم ، با مطالعه اجمالى روشن مى شود كه نور داراى خواص و ويژگيهاى زير است :
1 - نـور زيـبـاتـريـن و لطـيـفـتـريـن موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيبائيها و لطافتها است !
2 - نـور بـالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد نور بـا سـرعـت سـيـصـد هـزار كـيـلومتر در ثانيه مى تواند كره زمين را در يك چشم بر هم زدن (كـمـتـر از يـك ثـانـيـه ) هـفـت بـار دور بـزنـد، بـه هـمـيـن دليل
مسافتهاى فوق العاده عظيم و سرسام آور نجومى را فقط با سرعت سير نور مى سنجند و واحـد سـنـجـش در آنـهـا سـال نـورى اسـت ، يـعـنـى مـسـافـتـى را كـه نـور در يكسال با آن سرعت سرسام آورش مى پيمايد.
3 - نور وسيله تبيين اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است ، و بدون آن چيزى را نمى توان ديد، بنابراين هم (ظاهر) است و هم (مظهر) (ظاهر كننده غير).
4 - نـور آفـتـاب كه مهمترين نور در دنياى ما است پرورش دهنده گلها و گياهان بلكه رمز بـقاى همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودى بدون استفاده از نور (به طور مستقيم يا غير مستقيم ) زنده بماند.
5 - امـروز ثـابـت شـده كـه تـمام رنگهائى را كه ما مى بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يا نورهاى مشابه آن است و گر نه موجودات در تاريكى مطلق رنگى ندارند!.
6 - تمام انرژيهاى موجود در محيط ما (بجز انرژى اتمى ) همه از نور آفتاب سرچشمه مى گـيريد، حركت بادها، ريزش باران و حركت نهرها و سيلها و آبشارها و بالاخره حركت همه مـوجـودات زنـده بـا كـمـى دقت به نور آفتاب منتهى مى شود. سر چشمه گرما و حرارت و آنـچـه بـسـتـر موجودات را گرم نگه مى دارد همان نور آفتاب است حتى گرمى آتش كه از چوب درختان و يا ذغال سنگ و يا نفت و مشتقات آن به دست مى آيد نيز از گرمى آفتاب است چـرا كـه هـمه اينها طبق تحقيقات علمى به گياهان و حيواناتى باز مى گردند كه حرارت را از خورشيد گرفته و در خود ذخيره كرده اند، بنابراين حركت موتورها نيز از بركت آن است .
7 - نـور آفـتـاب نـابود كننده انواع ميكربها و موجودات موذى است و اگر تابش اشعه اين نـور پـر بركت نبود كره زمين ، تبديل به بيمارستان بزرگى مى شد كه همه ساكنانش با مرگ دست به گريبان بودند!
خـلاصـه هـر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور) بيشتر مى نگريم و دقيقتر مى شويم آثار گرانبها و بركات عظيم آن آشكارتر مى شود.
حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از مـوجـودات حـسى اين جهان انتخاب كنيم (گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر اسـت ) آيـا جز از واژه نور مى توان استفاده كرد؟! همان خدائى كه پديد آورنده تمام جهان هستى است ، روشنى بخش عالم آفرينش است ، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى چشم لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.
و جـالب ايـنـكـه هـر مـوجـودى بـه هـر نـسـبـت بـا او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنائى كسب مى كند:
قرآن نور است چون كلام اوست .
آئين اسلام نور است چون آئين او است .
پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.
امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آئين او بعد از پيامبرانند.
(ايمان ) نور است چون رمز پيوند با او است .
علم نور است چون سبب آشنائى با او است .
بنابراين الله نور السموات و الارض .
بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى (هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده غير) در اينصورت به كار بردن كلمه (نور) در ذات پاك او جـنـبه تشبيه هم نخواهد داشت ، چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست ، و تمام آنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است .
در كتاب (توحيد) از (امام على بن موسى الرضا) (عليهماالسلام ) چنين آمده :
از آنـحـضـرت تـفـسـيـر آيـه الله نـور السـمـوات و الارض را خـواسـتـنـد فـرمـود: هـاد لاهـل السـمـوات و هـاد لاهـل الارض : (او هـدايـت كـنـنـده اهل آسمانها و هدايت كننده اهل زمين است ).
در حـقـيقت اين يكى از خواص نور الهى است ، اما مسلما منحصر به آن نمى باشد، و به اين تـرتـيب تمام تفسيرهائى را كه در زمينه اين آيه گفته اند مى توان در آنچه ذكر كرديم جـمـع نـمـود كـه هـر كـدام اشاره به يكى از ابعاد اين نور بى نظير و اين روشنائى بى مانند است .
جالب اينكه در فراز چهل و هفتم از دعاى (جوشن كبير) كه مجموعه اى از صفات خداوند متعال است مى خوانيم : يا نور النور، يا منور النور، يا خالق النور، يا مدبر النور، يا مـقـدر النـور، يـا نـور كـل نـور، نـورا قـبـل كـل نـور، يـا نـورا بـعـد كل نور، يا نورا فوق كل نور، يا نورا ليس كمثله نور!:
(اى نور نورها، و اى روشنى بخش روشنائيها، اى آفريننده نور، اى تدبير كننده نور، اى تـقـديـر كـنـنـده نـور، اى نـور هـمـه نـورهـا، اى نـور قبل از هر نور، اى نور بعد از هر نور، اى نورى كه برتر از هر نورى ، و اى نورى كه همانندش نورى نيست )!
و به اين ترتيب همه انوار هستى از نور او مايه مى گيريد، و به نور ذات پاك او منتهى مى شود.
قـرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مـشـخـص مـى كـنـد و مـى فـرمـايد: (مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان ) (مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى ).
و (ايـن چـراغ بـا روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى ) (يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية ).
(آنـچنان روغنش صاف و خالص است كه گوئى بدون تماس با آتش مى خواهد شعله ور شود)! (يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار).
(نورى است بر فراز نور) (نور على نور).
و (خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند) (يهدى الله لنوره من يشاء).
و براى مردم مثلها مى زند (و يضرب الله الامثال للناس ).
و خداوند به هر چيزى آگاه است (و الله بكل شى ء عليم ).
براى تشريح اين مثال توجه به چند امر ضرورى است :
مـشـكاة در اصل به معنى روزنه و محل كوچكى است كه در ديوار ايجاد مى كردند و چراغهاى مـعـمـول قـديـم را بـراى مـحـفـوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند، و گاه از داخـل اطـاق طـاقـچـه كـوچكى درست مى كردند و طرفى را كه در بيرون اطاق و مشرف به حـيـاط مـنـزل بـود بـا شـيـشـه اى مـى پـوشـانـدنـد، تـا هـم داخل اطاق روشن شود و هم صحن حياط، و در ضمن از باد و طوفان نيز مصون بماند، و نيز بـه محفظه هاى شيشه اى كه به صورت مكعب مستطيلى مى ساختند و درى داشت و در بالاى آن روزنه اى براى خروج هوا، و چراغ را در آن مى نهادند گفته شده است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : مـشـكـاة مـحـفـظـه اى بـراى چـراغ در مقابل حمله باد و طوفان بود، و از آنجا كه غالبا در ديوار ايجاد مى شد نور چراغ را نيز متمركز ساخته و منعكس مى نمود.
(زجـاجه ) يعنى شيشه ، و در اصل به سنگهاى شفاف مى گويند، و از آنجا كه شيشه نيز از مواد سنگى ساخته مى شود و شفاف است به آن (زجاجه )
گفته شده .
و در ايـنـجا به معنى حبابى است كه روى چراغ مى گذاشتند تا هم شعله را محافظت كند و هـم گـردش هـوا را، از طـرف پـائيـن بـه بـالا، تـنظيم كرده ، بر نور و روشنائى شعله بيفزايد.
(مـصـبـاح ) بـه مـعـنـى خـود (چـراغ ) اسـت كـه مـعـمـولا بـا فـتـيـله و يـك ماده روغنى قابل اشتعال افروخته مى شده است .
جـمـله يـوقـد مـن شـجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية اشاره به ماده انرژيزاى فوق العـاده مـسـتـعد براى اين چراغ است ، چرا كه (روغن زيتون ) كه از درخت پر بار و پر بـركـتـى گـرفـتـه شـود يـكـى از بـهـتـريـن روغـنـهـا بـراى اشـتـعـال اسـت آنـهم درختى كه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتاب باشد، نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كه تـنـهـا يـك سـمـت آن آفـتاب ببيند، و در نتيجه ميوه آن نيمى رسيده و نيمى نارس و روغن آن ناصاف گردد.
و بـا ايـن تـوضـيـح بـه ايـنـجـا مـى رسـيـم كـه بـراى اسـتـفـاده از نـور كـامـل چـنـيـن چـراغـى بـا درخـشـش و تـابـش بـيـشـتـر نـيـاز بـه چـهـار عامل داريم :
چـراغـدانـى كـه آن را از هـر سـو مـحافظت كند بى آنكه از نورش بكاهد، بلكه نور آن را متمركزتر سازد.
و حـبـابـى كـه گـردش هوا را بر گرد شعله تنظيم كند، اما آن قدر شفاف باشد كه به هيچوجه مانع تابش نور نگردد.
و چراغى كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است .
و بـالاخـره مـاده انـرژى زاى صـاف و خـالص و زلالى كـه آن قـدر آمـاده اشتعال باشد كه گوئى بدون تماس با شعله آتش مى خواهد شعله ور گردد.
اينها همه از يكسو، در حقيقت بيانگر جسم و ظاهرشان است .
از سـوى ديـگـر مـفـسـران بزرگ اسلامى در اينكه محتواى اين تشبيه چيست و به اصطلاح (مشبه ) كدام نور الهى است تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بعضى گفته اند منظور همان نور هدايتى است كه خداوند در دلهاى مؤ منان بر افروخته ، و به تعبير ديگر منظور ايمان است كه در سراچه قلوب مؤ منان جايگزين شده است .
بعضى ديگر آن را به معنى قرآن كه در درون قلب آدمى نورافكن مى گردد دانسته اند.
بعضى ديگر تشبيه را اشاره به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
و بعضى اشاره به دلائل توحيد و عدل پروردگار.
و بعضى به روح اطاعت و تقوا كه مايه هر خير و سعادت است تفسير كرده اند.
در واقـع تـمام مصاديقى كه براى نور معنوى در قرآن و روايات اسلامى آمده در اينجا به عنوان تفسير ذكر شده است ، و روح همه آنها در واقع يك چيز است و آن همان نور هدايت است كـه از قـرآن و وحـى و وجـود پـيـامـبـران سـرچـشـمـه مـى گـيـريـد، و بـا دلائل توحيد آبيارى مى شود، و نتيجه آن تسليم در برابر فرمان خدا و تقوا است .
تـوضـيـح اينكه : نور ايمان كه در قلب مؤ منان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است :
(مصباح ) همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤ من آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.
(زجاجه ) و حباب قلب مؤ من است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.
و (مشكاة ) سينه مؤ من و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيت و آگاهى و علوم و افكار او است كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
و شجره مباركه زيتونه همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا
و پاكى مى باشد و ايمان مؤ منان به وسيله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
در حـقـيـقـت اين نور خدا است همان نورى است كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤ منان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.
دلائلى را كـه از عـقـل و خـرد دريـافـته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق نور على نور مى گردد.
و هم در اينجا است كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون يهدى الله لنوره من يشاء در مورد آنان پياده مى گردد.
بنابراين براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهيها و خودسازيها و اخلاق لازم است كه همچون مشكاتى اين مصباح را حفظ كند.
و نيز قلب مستعد و آماده اى مى خواهد كه همچون زجاجه برنامه آن را تنظيم نمايد.
و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچون شجره مباركه زيتونه به آن انرژى بخشد.
و ايـن نـور وحـى بـايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بر كنار باشد.
آنـچـنـان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديـگـر تـمـام نـيـروهاى وجود انسان را بسيج كند، و مصداق (يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار) گردد.
هـر گـونـه تـفـسـيـر بـه راى و پـيشداوريهاى نادرست و سليقه هاى شخصى و عقيده هاى تـحـمـيـلى و تـمـايـل بـه چـپ و راسـت و هـر گـونـه خـرافـات كـه مـحـصول اين شجره مباركه را آلوده كند از فروغ اين چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش مى سازد.
اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى نور خود بيان كرده و او از همه چيز آگاه است .
از آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم ايـن نـكـتـه روشـن مـى شـود كه اگر در روايات ائمه معصومين (عـليـهـمـالسـلام ) كـه در تـفـسـيـر اين آيه رسيده است مشكاة گاهى به قلب پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و (مـصـبـاح ) نـور علم ، و (زجاجة ) وصى او على (عـليـه السـلام ) و (شـجـره مـبـاركـه ) بـه ابـراهـيـم خـليـل كـه ريـشـه ايـن خـانـدان از او اسـت ، و جـمـله (لا شـرقـيـه و لا غربيه ) به نفى گـرايـشـهـاى يـهـود و نـصارا تفسير شده است ، در حقيقت چهره ديگرى از همان نور هدايت و ايمان ، و بيان مصداق روشنى از آن است ، نه اينكه منحصر به همين مصداق باشد.
و نـيـز اگـر بـعـضـى از مـفـسـران ايـن نـور الهـى را بـه قـرآن يـا دلائل عـقلى يا شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند آن نيز ريشه مشتركى با تفسير فوق دارد.
تا به اينجا ويژگيها و مشخصات اين نور الهى ، نور هدايت و ايمان را در لابلاى تشبيه به يك چراغ پر فروغ مشاهده كرديم ، اكنون بايد ديد اين چراغ پر نور در كجا است ؟ و مـحـل آن چـگـونـه اسـت ؟ تـا هـمـه آنـچـه در ايـن زمـيـنـه لازم بـوده اسـت بـا ذكـر ايـن محل روشن گردد.
لذا در آيـه بـعـد مـى فرمايد: (اين مشكاة در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده كـه ديـوارهـاى آن را بـالا بـرنـد و مـرتـفـع سـازند) (تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوسبازان در امان باشد) (فى بيوت اذن الله ان ترفع ).
(خانه هائى كه ذكر نام خدا در آن شود) (و آيات قرآن و حقائق وحى را در آن بخوانند) (و يذكر فيها اسمه ).
بسيارى از مفسران آيه فوق را همانگونه كه در بالا تفسير كرده ايم مربوط
بـه آيه قبل دانسته اند ولى بعضى آن را مرتبط به جمله بعد مى دانند كه چندان صحيح به نظر نمى رسد.
امـا ايـنـكـه بعضى گفته اند وجود اين چراغ پر فروغ در خانه هائى كه ويژگيهايش در ايـن آيـه بـيـان شده چه اثرى دارد پاسخش روشن است زيرا خانه اى با اين مشخصات كه ديـوارهـاى آن بـرافـراشـتـه شـده و مـردانـى مـصـمم و بيدار و هشيار در آن به پاسدارى مشغولند ضامن حفاظت اين چراغ پر فروغ است بعلاوه آنها كه در جستجوى چنين منبع نور و روشـنـائى هـسـتـنـد از مـحـل آن بـا خـبـر مـى شـونـد و بـه دنبال آن مى شتابند.
امـا ايـنـكـه مـنـظـور از ايـن (بـيوت ) (خانه ها) چيست ؟ پاسخ آن از ويژگيهائى كه در ذيـل آيـه بـراى آن ذكر شده است روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: (در اين خانه ها هر صـبـح و شـام تـسـبـيـح خـدا مـى گـويـنـد) (يـسـبـح له فـيـهـا بـالغـدو و الاصال )
(مـردانى كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نـه خـريـد و فـروش ) (رجـال لا تـلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ).
(آنـهـا از روزى مـى تـرسـنـد كـه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود) (يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار).
ايـن ويـژگـيـها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه : به فرمان پروردگار استحكام يافته و مركز ياد خدا است و حقائق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد، و در اين مـعـنـى وسـيـع و گـسترده ، مساجد، خانه هاى انبياء و اوليا، مخصوصا خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خانه على (عليه السلام ) جمع است .
و اينكه بعضى از مفسران آن را منحصرا به مساجد و يا بيوت انبياء و مانند آن تفسير كرده انـد دليـلى بـر ايـن انـحـصـار نـيـسـت ، و اگـر مشاهده مى كنيم در بعضى از روايات مانند روايـتـى كـه از امـام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (هى بيوت الانبياء و بيت عـلى مـنها): (اين آيه اشاره به خانه پيامبران است و خانه على نيز از اين زمره محسوب مى شود).
يـا در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به هنگام تـلاوت ايـن آيـه از آن حـضـرت پـرسـيـدنـد مـنـظـور چـه بـيوتى است ؟ فرمود (بيوت الانـبـيـاء) است ابوبكر پرسيد اين خانه (اشاره به خانه فاطمه و على كرد) نيز از آن جـمـله اسـت ؟ پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (نعم من افاضلها): (آرى اين از برترين آنها است ).
هـمـه ايـنـهـا اشـاره بـه مـصـداقـهـاى روشـن اسـت ، زيـرا مـى دانـيـم معمول روايات اين است كه به هنگام تفسير، مصاديق روشن را بيان مى كند.
آرى هر كانونى كه به فرمان خدا بر پا شده ، و نام خدا در آن برده مى شود، و هر
صـبـح و شـام مـردان بـا ايـمـانـى كـه زنـدگـى مـادى آنـهـا را بـه خـود مـشـغـول و از يـاد خـدا غـافل نمى كند به تسبيح و تقديس در آن مشغولند، چنين خانه هائى مركز مشكات انوار الهى و ايمان و هدايت است .
در واقع اين خانه ها چند ويژگى دارد:
نخست اينكه به فرمان خدا بنياد شده .
ديـگر اينكه پايه ها و ديوارهايش آنچنان محكم و مرتفع است كه آن را از نفوذ شياطين حفظ مى كند.
و ديگر اينكه مركز ياد خدا است .
و سـرانـجـام ايـنـكـه مـردانـى از آن پـاسـدارى مـى كـنـنـد كـه صبح و شام به تسبيح خدا مـشـغـولنـد، و جـاذبـه هـاى دنـيـاى فـريـبـنـده آنـهـا را از حـق غافل نمى سازد.
اين خانه ها با اين ويژگيها سر چشمه هدايت و ايمان است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه در اين آيه هم (تجارت ) آمده است و هم (بيع ) با ايـنـكـه بـه نظر مى رسد هر دو يك معنى داشته باشد، ولى ممكن است تفاوت اين دو از اين نظر باشد كه تجارت اشاره به يك كار مستمر و مداوم است ، ولى بيع براى يك مرحله و به صورت گذرا است .
تـوجـه بـه ايـن امـر نـيـز ضرورى است كه نمى فرمايد آنها مردانى هستند كه به سوى تجارت و بيع نمى روند بلكه مى گويد تجارت و بيع آنها را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.
آنها پيوسته از روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار كه از شدت وحشتش دلها و چشمها در آن دگـرگون مى شود بيمناكند (توجه داشته باشيد جمله (يخافون ) به مقتضاى اينكه فـعـل مـضـارع اسـت دلالت بر استمرار خوف و ترس آنها از قيامت دارد خوف و ترسى كه آنان را به انجام مسئوليتها و رسالتها وادار مى كند).
در آخـريـن آيـه مورد بحث به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت اشـاره كرده ، چنين مى گويد: (اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد) (ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله ).
و ايـن جاى تعجب نيست ، زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايسته فيض اويند محدود نيست و خـداونـد هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد) (و الله يرزق من يشاء بغير حساب ).
در ايـنـكـه مـنظور از (احسن ما عملوا) در اين آيه چيست ؟ بعضى گفته اند اشاره به همه اعمال نيك است اعم از واجبات و مستحبات ، كوچك و بزرگ .
بعضى ديگر معتقدند كه اشاره به اين است كه خداوند كار خير را ده برابر و گاه هفتصد برابر يا بيشتر، پاداش مى دهد، چنانكه در آيه 160 انعام مى خوانيم :
مـن جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيك كند ده برابر پاداش مى گيرد) و در آيـه 261 سـوره بـقـره در مـورد انـفـاق كـنـنـدگـان پـاداشـى معادل هفتصد برابر و يا مضاعف آن ذكر شده است .
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـيـر جـمـله فـوق وجـود دارد كـه مـنـظـور ايـن اسـت خـداونـد تـمام اعـمـال آنـهـا را بـر مـعـيـار و مـقـيـاس بـهـتـريـن اعـمـالشـان پـاداش مـى دهـد، حـتـى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود!
و اين از فضل خداوند دور نيست ، چرا كه در مقام عدالت و مجازات برابرى ضرورى است ، امـا هـنـگـامـى كه به مقام فضل و كرم مى رسد مواهب و بخششها بيحساب است ، چرا كه ذات پاكش نامحدود است ، و (نعمتش نامتناهى كرمش بى پايان ).
نكته ها:
نكات اين آيات را از آنجا كه با تفسير آيات آميخته بود در لابلاى آن بيان
كـرديـم امـا چـنـد بـخـش از روايـات بـاقـى مـانـده اسـت كـه ذكـر آنـهـا بـراى تكميل اين بحث تفسير لازم است :
1 - در كـتـاب (روضـه كـافى ) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيـه نـور فـرمود: ان المشكاة قلب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و المصباح النور الذى فـيـه العـلم ، و الزجـاجة قلب على او نفسه : (مشكات قلب محمد است ، و مصباح همان نور علم و هدايت ، و زجاجه اشاره به على (عليه السلام ) يا قلب او است كه بعد از رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت ).
2 - در حديث ديگرى كه در (توحيد صدوق ) آمده است چنين مى خوانيم : امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ان المشكاة نور العلم فى صدر النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و الزجـاجـة صـدر عـلى ... و نـور عـلى نـور امام مؤ يد بنور العلم و الحكمة فى اثر الامام من آل محمد، و ذلك من لدن آدم الى ان تقوم الساعة ، فهؤ لاء الاوصياء الذين جعلهم الله عز و جـل خـلفـاء فـى ارضـه و حـجـجـه عـلى خـلقـه ، لاتـخـلوا الارض فـى كل عصر من واحد منهم : (مشكات ) نور علم در سينه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـت و (زجـاجـه ) سـيـنـه عـلى (عليه السلام ) است ، و (نور على نور) امامانى از آل مـحـمـد (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند و با نور عـلم و حـكـمت مؤ يدند، و اين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه داشته و دارد، اينها هـمـان اوصـيـائى هـسـتـنـد كـه خـداونـد آنـان را خلفاى در زمين قرار داده ، و حجت خويش بر بـنـدگـانـش ، و در هـيـچ عـصر و زمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است و نخواهد بود).
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) (مشكات ) به فاطمه (عليه السلام ) و (مصباح ) به حسن (عليه السلام ) و (زجاجه ) به حسين تفسير شده است .
البـته همان گونه كه قبلا هم اشاره كرديم آيات مفهوم وسيعى دارد كه هر يك از روايات فوق بيان مصداق روشنى از آن است . بى آنكه از عموميت آيه
صرفنظر شود و به اين ترتيب هيچگونه تضادى در روايات نيست .
4 - در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با (قتاده ) فقيه معروف اهل بصره گفتگوئى داشت ، و در ضمن از حضور در مجلس امام (عليه السلام ) و ابهت خاص آنحضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود اظهار شگفتى كرد، امام به او فرمود: آيا مى دانى كجا نشسته اى ؟ در برابر همانها كه خدا درباره آنها گفته : فى بيوت اذن الله ان تـرفـع و يـذكـر فـيـهـا اسـمـه يـسـبـح له فـيـهـا بـالغـدو والاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة .
سـپـس فـرمـود: فـانـت ثـم و نـحـن اولئك : تـو آن هـسـتـى كـه گـفـتـى (فـقـيـه اهل بصره ) و ما اين هستيم كه قرآن مى گويد!
قتاده در جواب گفت : صدقت و الله ، جعلنى الله فداك ، و الله ما هى بيوت حجارة ولاطين : (راسـت گـفـتـى فدايت گردم ، به خدا سوگند منظور خانه هاى سنگى و گلى نيست ) (منظور خانه هاى وحى و ايمان و هدايت است ).
5 - در حـديـث ديـگـرى نـقـل شـده كـه دربـاره ايـن گروه از مردان الهى كه پاسدار وحى و هـدايـتـنـد فـرمـود: هـم التـجـار الذيـن لا تـلهـيـهـم تـجـارة و لا بـيـع عـن ذكـر الله ، اذا دخل مواقيت الصلوة ادوا الى الله حقه فيها: (آنها تاجرانى هستند كه تجارت و بيع آنان را از يـاد خـدا غـافـل نـمـى سـازد، هـنـگـامـى كـه وقـت نـمـاز داخل مى شود حق آن را اداء مى كنند).
اشـاره بـه اينكه آنها در عين فعاليتهاى سازنده و مثبت اقتصادى تمام فعاليتهايشان تحت الشعاع نام خدا است ، و چيزى را بر آن مقدم نمى شمردند.
6 - درخت زيتون چنانكه در آيات فوق خوانديم به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت ) تـوصـيـف شـده اسـت . و اگـر در آن روز كـه قـرآن نـازل شـد اهـميت اين تعبير بر همگان روشن نبود امروز براى ما واضح و آشكار است ، چرا كـه دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون گياهان صرف كرده اند به ما مى گويند از اين درخت با بركت محصولى به دست مى آيد كه از مفيدترين و پرارزشترين روغنها است و نقش مؤ ثرى در سلامت بدن دارد.
ابن عباس مى گويد اين درخت تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتى در خاكستر آن نيز فائده و مـنـفـعـتـى اسـت ، و اوليـن درخـتـى اسـت كـه بعد از طوفان نوح (عليه السلام ) روئيد و پيامبران در حق آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتى باشد.
7 - مـفـسـران بـزرگ در تـفـسـيـر جـمـله نور على نور تعبيرات گوناگونى دارند: مرحوم طـبرسى در مجمع البيان مى گويد: اشاره به پيامبرانى است كه يكى بعد از ديگرى از يك نسل و يك ريشه به وجود مى آيند و راه هدايت را تداوم مى بخشند.
فـخـر رازى در تـفـسـيـر خـود مـى گـويـد: اشاره به اجتماع اشعه نور و تراكم آنها است آنـچنان كه درباره مؤ من وارد شده : (مؤ من در ميان چهار حالت قرار دارد: اگر موهبتى به او بـرسـد خـدا را شـكـر مـى گويد، و اگر مصيبتى رسد صابر و با استقامت است ، اگر سـخـن بگويد راست مى گويد، و اگر داورى كند عدالت را مى جويد، او در ميان توده هاى مـردم ناآگاه همچون انسان زنده اى در ميان مردگان است ، او در ميان پنج نور در حركت است سـخـنـش نور، عملش نور، محل ورودش نور، محل خروجش نور، و هدفش نور خدا در روز قيامت است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه نور اول كه در آيه آمده است اشاره به نور
هـدايـت الهـى از طـريـق وحـى اسـت ، و نـور دوم نـور هـدايـتـش از طـريـق عـقـل ، و يـا نـور اول نور هدايت تشريع است و نور دوم نور هدايت تكوينى است بنابراين نورى است بر فراز نور.
و به اين ترتيب اين جمله گاه تفسير به منابع مختلف نور شده (انبياء) و گاه به انواع مـخـتـلف نـور، و گـاه بـه مـراحـل گـونـاگـون آن و در عـيـن حال همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد كه مفهومش گسترده است (دقت كنيد).