آيه و ترجمه
بل قالوا مثل ما قال الا ولون (81)
قالوا اذامتنا و كنا ترابا و عظما اءئنا لمبعوثون (82)
لقد وعدنا نحن و اءباؤ نا هذا من قبل إ ن هذا إ لا اءساطير الا ولين (83)
قل لمن الا رض و من فيها إ ن كنتم تعلمون (84)
سيقولون لله قل اءفلا تذكرون (85)
قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم (86)
سيقولون لله قل اءفلا تتقون (87)
قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لايجار عليه إ ن كنتم تعلمون (88)
سيقولون لله قل فأ نى تسحرون (89)
بل اءتيناهم بالحق و انهم لكاذبون (90)
|
ترجمه :
81 - آنها همان گفتند كه پيشينيانشان مى گفتند.
82 - آنـهـا گـفـتند آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!.
83 - اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده ، اين فقط افسانه هاى پيشينيان است .
84 - بگو زمين و كسانى كه در زمين هستند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد؟!
85 - (در پاسخ تو) مى گويند: همه از آن خدا است ، بگو آيا متذكر نمى شويد؟!
86 - بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است .
87 - مـى گـويند: همه اينها از آن خدا است ، بگو آيا تقوى پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!
88 - بـگـو اگر راست مى گوئيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟ و به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟!
89 - مـى گـويـنـد: (هـمـه ايـنـهـا) از آن خـدا اسـت . بـگـو بـا ايـن حال چگونه مى گوئيد شما را سحر كرده اند؟
90 - واقع اين است كه ما حق را براى آنها آورديم و آنان دروغ مى گويند!
تفسير:
قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد
آيـات گـذشـتـه مـنـكـران تـوحـيـد پـروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفـاقـى و انـفـسـى دعـوت كـرد، در آيـات مـورد بـحـث اضـافـه مـى كـنـد: ايـنـها انديشه و عـقـل را رهـا كـرده و كـوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، (آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند) (بل قالوا مثل ما قالوا الاولون ).
(آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد)؟! (قالوا اءاذا متنا و
كنا ترابا و عظاما اءانا لمبعوثون ).
ايـن باور كردنى نيست ! (اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گـذشـتـه داده مـى شـد) (لقـد وعـدنـا نـحـن و آبـاؤ نـا هـذا مـن قبل ).
(اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است ) (ان هذا الا اساطير الاولين ).
آفـريـنش مجدد، اسطوره اى است و حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطوره اى بيش نيست !.
و از آنـجـا كـه كـفـار و مـشـركـان بـيـش از هـمـه از مـسـاءله مـعـاد وحـشـت داشـتـنـد و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤ كد از معاد سخن مى گويد.
لذا در دنـبـاله آيـات مورد بحث از سه راه ، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مـالكـيـت خـداوند بر پهنه عالم هستى ، سپس ربوبيت او، و سرانجام حاكميتش بر مجموعه جهان ، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيريد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مـسـاءله مـعـاد را دارد، و عـدالت و حـكـمـتـش ايـجاب مى كند كه اين جهان ، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.
و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيريد و سخن آنها را
به خودشان باز مى گرداند.
نـخـست مى گويد: (بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد)؟! (قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ).
سپس اضافه مى كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند (در پاسخ تو مى گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است ) (سيقولون لله ).
ولى تو به آنها (بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمى شويد) (قل افلا تذكرون ).
با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟
دگـر بـار دسـتـور مـى دهـد از آنـهـا سـؤ ال كـن و (بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هـفـتـگـانـه و پـروردگار عرش عظيم است )؟! (قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم ).
بـاز آنـهـا روى هـمـان فـطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند (مى گويند همه اينها از آن خدا است ) (سيقولون لله ).
بـا ايـن اقرار آشكار به آنها (بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمى تـرسـيـد و مـنـكـر قـيـامـت و بـازگـشـت مـجـدد انـسـان بـه زنـدگـى مـى شـويـد)؟! (قل افلا تتقون ).
بـار ديـگـر از آنـهـا دربـاره حـاكـمـيـت بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن سـؤ ال كن و (بگو، چه
كـسـى حـكـومـت هـمـه مـوجـودات را در دسـت دارد)؟! (قـل مـن بـيـده مـلكـوت كل شى ء).
(چـه كـسـى بـه هـمه بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد)؟! (و هو يجير و لا يجار عليه ).
(اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد) (ان كنتم تعلمون ).
ديـگـر بـار زبان به اعتراف مى گشايند و (مى گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است ) (سيقولون لله ).
(بـگـو بـا اين حال چگونه ميگوئيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را سحر كرده و مسحور او شده ايد)؟ (قل فانى تسحرون ).
ايـنها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را (مالك ) هستى مـى دانـيد، او را (خالق ) هستى معرفى مى كنيد، او را (مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه ) مى شمريد.
كـسـى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمى تـوانـد انـسـانـى را كـه در آغاز خاك بوده ، باز هم به خاك باز گشته ، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟!
چـرا از واقعيتها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى شمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟!
سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد: نه سحر اسـت و نـه جـادو و نـه چـيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند (بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ).
در بـيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است ، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هـم گـذارده و راه انـحـراف پـيـش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند.
نكته ها:
1 - معنى چند لغت :
(اسـاطـيـر) جـمـع (اسـطـوره ) بـه گـفـتـه اربـاب لغـت از مـاده (سـطـر) در اصـل بـه مـعـنـى (صف ) مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند.
بـه ايـن تـرتـيـب اسطوره به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده ، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود.
واژه (اساطير) در قرآن نه بار تكرار شده ، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است .
(رب ) همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته ايم به معنى (مالك مصلح ) است ، بنابراين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى شود بلكه به مالكى مى گـويـنـد كـه در صـدد اصـلاح و حـفـظ و تـدبـيـر مـلك خـويـش اسـت ، بـه هـمـيـن دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است .
(مـلكوت ) از ريشه (ملك ) (بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است ، و اضافه (واو) و (ت ) براى تاءكيد و مبالغه مى باشد.
(عـرش ) بـه معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى رود به معنى (مجموعه عالم هستى ) است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى شود
امـا گـاهـى ايـن كـلمـه فـقـط بـر جـهـان مـاوراء طـبـيـعـت اطـلاق مـى گـردد در مقابل (كرسى ) كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند (وسع كرسيه السماوات و الارض ) بقره 255.
2 - معاد از طريق عموميت قدرت خدا
از آيـات قـرآن بـه خـوبـى بـر مـى آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساءله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است ، لذا بسيارى از آيـات مـعـاد روى مـسـاءله قـدرت خـداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستى شـرح مـى دهـد، تـا تـعـجـب آنـهـا از مـسـاءله حـيـات بـعـد از مـرگ زائل گردد.
در آيات مورد بحث نيز همين مساءله از سه راه تعقيب شده ، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمـيـنـيـان ، و سـپـس آسـمانها و عرش عظيم ، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش ، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى گويد:
اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد.
و اگر به خاطر اين است كه ميگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى خوانيد.
و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد
مـردگـان ايراد داريد، آن هم بيجا است ، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن بـه هـمه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى ماند.
هـمـاهـنـگ بـودن پـاسـخ كـفـار در سـه مـورد (سـيـقـولون لله ) تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.
3 - تفاوت آخر آيات
جالب اينكه پس از ذكر سؤ ال و جواب اول جمله افلا تذكرون (آيا متذكر نمى شويد).
و پس از سؤ ال و جواب دوم افلا تتقون (آيا از خدا نمى ترسيد).
و پـس از سـؤ ال و جـواب سـوم فـانـى تـسـحـرون (چـگـونـه مـيـگـوئيـد اغفال و مسحور شده ايد) آمده است .
در حـقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود و يكى از روشـهـاى مـعـمـول در تـعـليـم و تـربـيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليـل مـحـكـوم كـنـنـد نـخـست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!
آيه و ترجمه
مـا اتـخـذ الله مـن ولد و مـا كـان مـعـه مـن إ له إ ذا لذهـب كل إ له بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحن الله عما يصفون (91)
علم الغيب و الشهدة فتعلى عما يشركون (92)
|
ترجمه :
91 - خدا هرگز فرزندى براى خود برنگزيده ، و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مـى شـد هـر يـك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديـگـر تـفـوق مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند.
92 - او از پـنـهـان و آشـكـار آگـاه اسـت ، او بـرتـر اسـت از ايـنـكـه شـريـك بـراى او قائل شوند.
تفسير:
شرك جهان را به تباهى مى كشد
در آيـات گـذشـتـه بـحثهائى در زمينه معاد و مالكيت و حاكميت و ربوبيت پروردگار بيان شـد، آيـات مـورد بـحـث بـه مـساءله نفى شرك پرداخته ، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده ، و به آن پاسخ مى گويد:
نـخـسـت مى فرمايد: (خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرى با او نيست ) (ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله ).
اعتقاد به وجود فرزند براى خدا منحصر به مسيحيان نيست كه عيسى را فرزند حقيقى ! او مى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را
دخـتـران خـدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركان پيشين گرفته بودند، بـه هـر حـال از آنـجـا كـه فـرزنـد از نـظـر ذات و حـقـيـقـت ، بـخـشـى از پدر است ، براى فـرشـتـگـان يـا حـضـرت مـسـيـح و غـيـر او، سـهـمـى از الوهـيـت قائل بودند و اين از روشنترين مظاهر شرك است .
سـپـس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: (اگر خداوند شريكى مى داشـت و آلهـه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود را در پـنـجـه تدبير و اداره خويش قرار مى داد) (و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مـى شـد و ايـن بـا وحـدت نـظـامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست ) (اذا لذهب كل اله بما خلق ).
(بـعـلاوه هـر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى تـفـوق جـويند) و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (و لعلا بعضهم على بعض ).
و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند) (سبحان الله عما يصفون ).
عـصـاره ايـن سخن اين است كه ما به خوبى مشاهده مى كنيم كه نظام واحدى بر پهنه هستى حكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است ، نواميسى كه بر يك ذره فوق العاده كوچك اتم حكمفرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيز حـاكـم اسـت ، و بـه گـفـتـه دانـشـمـنـدان اگـر يـك اتـم را بـزرگ كـنـيـم شـكـل منظومه شمسى را به خود مى گيريد، و اگر به عكس منظومه شمسى را كوچك كنيم به صورت يك اتم در مى آيد.
مـطـالعـاتـى كـه صـاحـبـنـظـران در عـلوم مـخـتـلف بـا وسـائل جـديـد دربـاره جـهانهاى دور دست كرده اند نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهان است ، اين از يكسو.
از سوى ديگر لازمه تعدد هميشه نوعى (تباين ) است ، چرا كه اگر دو
چيز از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت .
بـنـابـراين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض كنيم ، اين چند گانگى بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود.
و از ايـن گـذشـتـه هـر مـوجـودى خـواهـان تـكـامل خويش است ، مگر آن وجودى كه از هر نظر كـامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاى جـداگـانـه فرض كرديم و طبعا هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند طبيعى است كه هر كدام در صـدد تـكامل خويش است ، و مى خواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمه آن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است ، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است .
بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از دو جـمـله آيـه فـوق اشـاره بـه يـك دليـل مـنـطـقـى اسـت و نـوبـت بـه ايـن نـمـى رسـد كـه مـا بـراى ايـن دلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى .
تـنـهـا سـؤ الى كـه در ايـنـجـا بـاقى مى ماند اين است كه اينها همه در صورتى است كه خـدايـان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند چه مانعى دارد فى المثل جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟!
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـشـروحـا در جـلد سـيـزدهم ذيل آيه 22 سوره انبياء در بحث برهان تمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم .
آيـه بـعـد پـاسـخ ديـگرى به اين مشركان بيهوده گو است (مى گويد: خداوند از غيب و شـهـود (پـنهان و آشكار) آگاه است ) او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد (عالم الغيب و الشهادة ).
مـگـر مـمكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بيخبر باشد؟
ايـن بـيـان در حـقـيـقـت شـبـيـه بـيـانـى اسـت كـه در آيـه 18 سـوره يـونـس آمـده اسـت قـل اتـنـبـؤ ن الله بـمـا لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض : (بگو آيا شما به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست )؟!
و سـرانـجـام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: (خداوند برتر اسـت از آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد و بـراى او شـريـك قائل مى شوند) (فتعالى عما يشركون ).
پـايـان ايـن آيـه كـامـلا شـبـيـه پـايـان آيـه 18 سوره يونس است در آنجا نيز مى خوانيم سـبـحـانـه و تـعـالى عـمـا يـشـركـون و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو آيـه يـك مـطـلب را دنبال مى كند.
ايـن جـمـله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه اسـت و تـمـام ايـن سـخـنـان را مـى دانـد و بـه مـوقـع آنـان را در دادگـاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.
آيه و ترجمه
قل رب إ ما ترينى ما يوعدون (93)
رب فلا تجعلنى فى القوم الظلمين (94)
و إ نا على اءن نريك ما نعدهم لقدرون (95)
ادفع بالتى هى اءحسن السيئة نحن اءعلم بما يصفون (96)
و قل رب اءعوذ بك من همزت الشيطين (97)
و اءعوذ بك رب اءن يحضرون (98)
|
ترجمه :
93 - بـگـو پـروردگـارا! اگـر بـخشى از عذابهائى را كه به آنها وعده داده شده به من نشان دهى ...
94 - پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده .
95 - و ما قادريم آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم .
96 - بـدى را از راهـى كه بهتر است دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده ) ما به آنچه آنها توصيف مى كنند آگاهتريم .
97 - و بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم .
98 - و از اينكه آنان نزد من حاضر شوند نيز به تو پناه ميبرم اى پروردگار!
تفسير:
از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد
گر چه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى هدف آيات گذشته
را كه تهديد كفار و مشركان لجوج به عذابهاى الهى است ، تعقيب مى كند.
نخست مى گويد: (اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به اين گـروه سـركـش وعـده مـى دهـى بـه مـن نـشـان دهـى ...) (قل رب اما ترينى ما يوعدون ).
(پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان ) (رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين ).
تقاضايم اين است كه هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد بر من منت گذار و مرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم .
بـدون شـك عـمـل و بـرنـامـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى نبود كه او را مـشـمـول مـجـازات الهـى كـنـد، و نـيـز بـدون شـك در قـانـون عـدل الهـى هـرگـز خـشـك و تـر بـا هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خـداپـرسـت وظيفه شناس باشد و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آن يكنفر را نجات خواهد داد.
ولى ايـن دعـاى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه به فرمان الهى انجام مى گـيريد به خاطر اين است كه اولا به كافران مشرك اخطار كند كه مساءله آنقدر جدى است كه حتى پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد خود را به خدا بسپارد و نجات را از او بخواهد، ثانيا تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر كه هرگز ايمن از عذاب الهى نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند.
و امـا ايـنـكه منظور از اين عذاب ، چه عذابى است ؟ بيشتر مفسران معتقدند منظور مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت از جمله شكست
سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ بدر بر آنها وارد آمد.
و بـا توجه به اينكه سوره مؤ منون مكى است و در آن روز مؤ منان ، سخت در فشار بودند اين آيات يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره يونس آيه 46 نيز آمده است ).
ولى بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه هـم عـذاب دنـيـا و هـم عـذاب آخـرت را شامل گردد.
اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و بـاز براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تـسـلى خـاطـر بـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در آيه بعد اضـافه مى كند (ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم ) (و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون ).
و چـنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ از جمله در صـحـنـه جـنـگ بـدر بـه مـرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد.
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و (بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن ، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو) (ادفع بالتى هى احسن السيئة ).
در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان ما به آنچه آنها مى گويند
و توصيف مى كنند آگاهتريم ) (نحن اعلم بما يصفون ).
مـى دانـيـم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند، اما تـو وظـيـفـه نـدارى كـه در بـرابـر آن خـشـونـتـهـا و زشـتـگـوئيـهـا مـقـابـله بـه مـثـل كـنـى ، تـو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤ ثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريبخوردگان است .
ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار (و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم ) (و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ).
نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه (به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزد من حاضر شوند) (و اعوذ بك رب ان يحضرون ).
و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است .
نكته ها:
1 - (همزات شياطين ) چيست ؟
(هـمـزات ) جـمـع (هـمزه ) به معنى دفع و تحريك با شدت است ، و اگر به حرف همزه ، (همزه ) مى گويند، به خاطر آنست كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، و بـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران (همز) و (غمز) و (رمز) هر سه يك معنى را مى رساند، منتهى (رمز) به مرحله خفيف و (غمز) از آن شديدتر و (همز) نهايت شدت را بيان مى كند.
و با توجه به اينكه شياطين ، جمع است ، همه شيطانهاى آشكار و پنهان ،
انس و جن را شامل مى گردد.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـعـنـى آيـه (قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) فرمود: هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشيطان : (منظور از آن ، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد).
آنـجـا كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى چنين تـقـاضـائى را از خـدا مى كند تكليف ديگران روشن است ، بايد همه مؤ منان از پروردگار كـه مـالك و مـدبـر آنـهـا اسـت بـخـواهـنـد لحـظـه اى آنـهـا را بـه حـال خـودشـان وامـگـذارنـد نـه تنها تحت تاءثير وسوسه شياطين قرار نگيرند بلكه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.
بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه رهـروان راه حـق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.
2 - پاسخ بدى به نيكى !
يـكـى از مـؤ ثـرتـريـن طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج آن است كه بديها را به نـيـكـى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخص بـد كـار را سـخـت تـحـت ضـربـات سـرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرف مـقـابـل حـق را بـه طـرف مـى دهد، و همين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد.
در سـيـره پـيـشـوايـان و روش عـمـلى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عـليـهـمـالسلام ) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جنايات شـده انـد بـه نـيـكـى پـاسـخ گـفـتـه و مـشـمـول مـحبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب و دگرگونى روحى و باز گشت
آنها به طريق حق گرديده .
قـرآن بـارهـا و از جـمـله در آيـات فـوق ايـن امـر را بـه عـنـوان يـك اصـل در مـبـارزه با بديها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه 34 سوره فصلت مـى گـويـد: (نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت ، دوستان گرم و صميمى شوند) (فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ).
ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرات و جسارتش افزوده نگردد.
و نـيـز مـفهوم اين سخن هرگز سازشكارى و قبول تسليم در برابر وسوسه هاى دشمنان نـيـسـت ، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق بلا فاصله به پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه از همزات و وسوسه هاى شياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد.
آيه و ترجمه
حتى إ ذا جاء اءحدهم الموت قال رب ارجعون (99)
لعـلى اءعـمـل صـلحـا فـيـمـا تـركـت كـلا إ نـها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إ لى يوم يبعثون (100)
|
ترجمه :
99 - (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد: پروردگار من ! مرا باز گردانيد!.
100 - شـايـد در آنـچـه تـرك كـردم (و كـوتـاهـى نـمـودم ) عـمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست ، اين سخنى است كه او به زبان مى گـويـد (و اگـر بـاز گردد برنامه اش همچون سابق است ) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.
تفسير:
تقاضاى ناممكن !
در تـعـقـيـب بـحـثـهـائى كـه در آيـات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت ، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند چنين توصيف مى كند:
آنـهـا بـه ايـن راه غـلط خود همچنان ادامه مى دهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد (حتى اذا جاء احدهم الموت ).
در ايـن هـنـگـام كـه خـود را در حـال بـريـدن از ايـن جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود گوئى سرنوشت دردناك خـويـش را بـا چـشـم مـى بـيـنـد، عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهيهائى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند عواقب شوم آن را مشاهده مى كنند، اينجا است كـه فـريـاد او بـلنـد مـى شـود و مـى گـويـد: اى پـروردگـار مـن ! مـرا بـاز گـردانـيـد! (قال رب ارجعون ).
مـرا بـاز گـردانـيـد (شـايـد گـذشـتـه خـود را جـبـران كـنـم و عـمـل صـالحـى در بـرابـر آنـچـه تـرك گـفـتـم بـجـا آورم ) (لعـلى اعمل صالحا فيما تركت ).
امـا از آنـجـا كـه قـانـون آفـريـنـش چنين اجازه بازگشتى را به هيچكس ، نه نيكوكار و نه بـدكـار، نـمـى دهـد، بـه او چنين پاسخ داده مى شود (نه ! هرگز راه باز گشتى وجود ندارد) (كلا).
(اين سخنى است كه او به زبان مى گويد) (انها كلمة هو قائلها).
سـخـنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است ، اين همان سخنى است كـه هـر بـدكـارى بـه مـوقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار مى گويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامه مى دهد.
اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره انعام مى خوانيم و لورد (و لعادوا لما نهوا عنه ) (آنـهـا اگـر بـه حـيـات دنيا باز گردند باز به همان برنامه ها و روش خود ادامه مى دهند).
و در پـايـان آيـه ، اشـاره بـسـيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده مى گويد: (در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مى شوند برزخى وجود دارد) (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ).
نكته ها:
1 - مخاطب در جمله (رب ارجعون ) كيست ؟
بـا تـوجـه بـه ايـنـكه كلمه (رب ) مخفف (ربى ) به معنى (پروردگار من ) مى بـاشـد، آغـاز ايـن جـمـله نـشـان مـى دهـد مـخـاطـب خـداونـد مـتعال است ، ولى از آنجا كه (ارجعون ) (باز گردانيد مرا) به صيغه جمع آمده ، مخاطب نـمـى تـوانـد خـدا بـاشـد، و جـمـع ايـن دو تـعـبـيـر در جـمـله فـوق سـؤ ال انگيز شده است .
جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تـعـظـيـم اسـت ، كـه در زبـان فـارسـى مـا نـيـز مـعـمـول است به مخاطب واحد، هنگام احترام (شـمـا) مـى گوئيم ، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى ، مخصوصا در اعصار گذشته ، رائج نبوده ، و در قرآن نيز نمونه اى براى آن ديده نمى شود، ضعف اين تفسير روشن است .
جـمـع ديـگـرى از مـفسران گفته اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كـلمـه رب يـكنوع استغاثه به درگاه خدا مى باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى گيريد نخست به درگاه خدا استغاثه مى كـند و بعد از مردم يارى مى طلبد و فرياد مى زند: (اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد).
اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد.
2 - تفسير جمله (فيما تركت )
در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه كـافـران در آسـتـانـه مـرگ تـقـاضـا مـى كـنـند كه آنها را بـازگـردانـنـد تـا (در آنـچـه تـرك گـفـتـه انـد) عمل صالح انجام دهند.
بـعـضـى معتقدند (فيما تركت ) در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مى ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به (تركه ميت ) تعبير مى شود.
حـديـثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است شاهدى بر اين معنى است ، آنجا كه فـرمـود: مـن مـنـع قـيراطا من الزكوة فليس بمؤ من و لا مسلم و هو قوله تعالى رب ارجعون لعـلى اعـمـل صالحا فيما تركت : (كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤ من است و نه مسلمان و سخن خداوند رب ارجعون ...) نيز همين را مى گويد.
در حـالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و (ما تركت ) را اشاره به تـمـام اعـمـال صـالحـى كـه تـرك گـفـتـه مـى دانـنـد، يعنى : خداوندا! مرا باز گردان تا اعـمـال صـالحـى را كـه تـرك كـرده ام جـبـران كـنـم ، و حـديـثـى كـه در بـالا نقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع و جامع نـدارد و بـا تـوجـه بـه ايـنكه اين گونه افراد از تمام فرصتهائى كه از دست داده اند پشيمان مى شوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه (لعـل ) در جـمـله (لعـلى اعـمـل صـالحـا) (شـايـد عـمـل صـالحى انجام دهم ) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين افراد آلوده و مـنـحـرف از وضـع آيـنـده خـود نـيـز اطـمـيـنـان كـامـل نـدارنـد و كـم و بـيـش مـى دانـنـد كـه ايـن نـدامـت و پـشـيـمـانـى معلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است و اى بسا
اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد و حقيقت نيز همين است .
3 - (كلا) در اينجا چه چيزى را نفى مى كند؟
(كـلا) كـلمـه اى اسـت كـه در لغـت عـرب بـراى مـنـع و جـلوگـيـرى و ابـطـال گـفـتـار طـرف مـقـابـل مـى آيـد، و در واقـع نـقـطـه مقابل (اى ) (آرى ) است كه براى تصديق مى باشد.
در پـاسـخ سـؤ ال فـوق بـعضى گفته اند: (كلا) نفى تقاضاى كفار براى بازگشت به زندگى دنيا است ، يعنى : راه بازگشت بسته شده و به هيچوجه امكان پذير نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه اين كلمه براى نفى ادعاى آنها است كه مى گويند اگر ما به دنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مى گويد: اين يك ادعاى بى اساس و تو خالى است و اگر آنها باز گردند برنامه همان برنامه پيشين است .
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در مورد مـشـركـان ذكـر شـده ولى مـسـلم اسـت كـه اخـتـصـاص بـه آنـهـا ندارد، بلكه تقاضاى همه گنهكاران و ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سر نوشت دردناك خود در آستانه مرگ از گـذشـتـه پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت مى كنند اما دست رد بر سينه آنها مى زنند.
4 - جهان برزخ چيست ؟
عـالم بـرزخ چه عالمى است ؟ و كجا است ؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست ؟
آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى ؟
و بالاخره وضع حال مؤ منان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است ؟
اينها سؤ الاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مى دهد به پاسخ آنها بپردازيم .
واژه (بـرزخ ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه در مـيـان دو شـى ء، حائل مى شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد برزخ گفته شده است و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته ، برزخ گفته مى شود.
دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به (عالم قبر) و يا (عالم ارواح ) مـى شـود از طـريـق ادله نـقـليـه اسـت آيـات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد
آيـه مـورد بـحـث (و مـن ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ) ظاهر در وجود چنين عالمى است ، هر چند بعضى خواسته اند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به اين دنيا معرفى كنند و گفته اند مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را از بـازگـشـت بـه ايـن جـهان منع مى كند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا تـعـبـيـر بـه (الى يـوم يـبـعـثـون ) (تـا روز رسـتـاخـيـز) دليل بر اين است كه اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته ، نه ميان انسان و دنيا.
از آيـاتـى كـه (صـريـحـا) وجـود چنين جهانى را اثبات مى كند آيات مربوط به حيات شـهـيـدان اسـت مـانـنـد و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون : (هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند
مـردگـانـنـد آنـها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند) (آيه 169 سوره آل عمران ).
در اينجا خطاب به پيامبر است ، و در آيه 154 سوره بقره خطاب به همه مؤ منان كرده مى گـويـد: و لا تـقـولوا لمـن يـقـتـل فـى سـبـيـل الله امـوات بل احياء و لكن لا تشعرون .
نـه تـنـهـا در مـورد مـؤ منان عاليمقامى همچون شهيدان جهان برزخ وجود دارد بلكه درباره كفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحا در آيه 46 سوره مؤ من آمده است :
النـار يـعـرضـون عـليـهـا غـدوا و عـشـيـا و يـوم تـقـوم السـاعـة ادخـلوا آل فرعون اشد العذاب : (آنها (فرعون و يارانش ) هر صبح و شام در برابر آتش قرار مـى گـيـرنـد و بـه هـنـگـامـى كـه روز قـيـامـت بـر پـا مـى گـردد فـرمـان داده مـى شـود آل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد.
البـتـه آيـات ديـگـرى را نيز براى اين موضوع ذكر كرده اند كه در صراحت و ظهور به پـايـه آيـات فـوق نـمـى رسـد، تـنها مطلبى كه در آيات برزخ بايد مورد توجه قرار گـيـرد ايـن اسـت كـه بـجـز آيه مورد بحث كه مساءله برزخ را به طور كلى بيان كرده ، بـقـيـه آنـهـا مـسـاءله را بـه صـورت خـصـوصـى مـثـلا در مـورد (شـهـداء) يـا (آل فرعون ) طرح مى كند.
ولى روشـن است كه نه آل فرعون خصوصيتى دارند، كه همانند آنها در جهان بسيار بوده ، و نـه شـهـيدان چرا كه قرآن مجيد گروهى از صالحان و خاصان را همطراز آنها شمرده ، در آيه 69 سوره نساء پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان را در كنار هم قرار مى دهد فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين .
درباره عمومى بودن يا نبودن برزخ سخنى داريم كه در پايان اين بحث
به خواست خدا خواهد آمد.
و امـا از نـظـر روايـات در كـتـب مـعـروف شـيـعـه و اهـل تسنن روايات فراوانى است كه با تـعـبـيـرات مـخـتلف و كاملا متفاوت از جهان برزخ و عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانى كه ميان اين عالم و عالم آخرت قرار دارد سخن مى گويد:
1 - در حـديـث مـعـروفـى كـه در كـلمات قصار در نهج البلاغه آمده است مى خوانيم كه على (عـليـه السـلام ) هـنـگـام مـراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بـيـرون دروازه قـرار داشـت رسـيـد، رو بـه سـوى قـبـرهـا كـرد و چـنـيـن گـفـت : يـا اهـل الديـار المـوحـشـة و المـحـال المـقـفـرة و القـبـور المـظـلمـة ! يـا اهـل التـربـه ! يـا اهـل الغـربـه ! يـا اهـل الوحـده ! يـا اهل الوحشة ! انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق ، اما الدور فقد سكنت ، و اما الازواج فقد نكحت و اما الاموال فقد قسمت ، هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ؟
ثم التفت الى اصحابه فقال : اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى :
(اى سـاكـنـان خـانه هاى وحشتناك و مكانهاى خالى و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ! اى غريبان ! اى تنهايان ! اى وحشتزدگان ! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شـمـا مـلحـق خـواهـيـم شـد، اگـر از اخـبـار دنـيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان را ديـگـران سـاكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند، و اموالتان تقسيم شد، اينها خبرهائى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر؟!
سـپـس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتما به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر پرهيزكارى است ).
روشـن اسـت كـه تـمـام ايـن تـعـبـيـرات را بـر مـجـاز و كـنـايـه نـمـى تـوان حمل كرد، بلكه همه آنها خبر از اين واقعيت مى دهد كه انسان بعد از مرگ داراى يكنوع حيات بـرزخـى اسـت مـى فـهـمـد و درك مى كند و اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مى گويد.
2 - در حـديـث ديـگـرى از اصـبـغ بـن نـبـاته از على (عليه السلام ) مى خوانيم كه روزى حـضـرت از كـوفـه خـارج شـد و بـه نزديك سرزمين (غرى ) (نجف ) آمد و از آن گذشت اصبغ مى گويد: ما به او رسيديم در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است قنبر گفت : اى امـيـر مـؤ مـنـان اجـازه نـمـى دهـى عـبـايم را زير پاى شما پهن كنم ؟ فرمود: نه اينجا سرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و يا اين كار تو مزاحمتى براى آنها است .
اصبغ مى گويد: عرض كردم خاك مؤ من را فهميدم چيست ؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟
فرمود: يا بن نباته لو كشف لكم لرايتم ارواح المؤ منين فى هذا الظهر حلقا، يتزاورون و يـتـحـدثـون ، ان فـى هـذا الظـهـر روح كـل مـؤ مـن و بـوادى بـرهـوت نـسـمـة كـل كـافـر: (اى فـرزنـد نـبـاتـه اگـر پـرده از مـقـابل چشم شما بر داشته شود ارواح مؤ منان را مى بينيد كه در اينجا حلقه حلقه نشسته انـد و يـكـديـگـر را مـلاقات مى كنند و سخن مى گويند اينجا جايگاه مؤ منان است و در وادى برهوت ارواح كافران .
3 - در حديث ديگرى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : ان القبر اما روضة من رياض الجنة ، او حفرة من حفر النار!: (قبر باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى از گودالهاى جهنم )!.
4 - در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كه فرمود: البرزخ القبر، و هو الثـواب و العـقـاب بـيـن الدنـيا و الاخرة ... و الله ما نخاف عليكم الا البرزخ : (برزخ هـمـان عـالم قـبـر اسـت كـه پـاداش و كـيفر ميان دنيا و آخرت است ، به خدا ما بر شما نمى ترسيم مگر از برزخ )!.
5 - در حـديث ديگرى كه در كتاب كافى نقل شده است بعد از ذكر اين جمله مى خوانيم راوى از امـام سـؤ ال كـرد و مـا البـرزخ (برزخ چيست ) امام فرمود: القبر منذ حين موته الى يوم القيامة (قبر از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد).
6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم كه شخصى خدمتش عرض كـرد: جـمـعـى نـقـل مـى كـنند كه ارواح مؤ منان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگى قرار مى گيرند كه اطراف عرش الهى مى گردند؟! امام فرمود: لا، المؤ من اكرم على الله مـن ان يـجـعـل روحـه فى حوصلة طير و لكن فى ابدان كابدانهم : (چنين نيست ، مؤ من نزد خـدا گـراميتر از اين است كه روح او را در سينه پرنده اى محبوس كند، بلكه ارواح مؤ منين در بدنهائى همانند بدنهايشان قرار دارد).
ايـن حـديـث اشـاره بـه قـالب مـثـالى است كه از جهاتى شباهت به اين بدن مادى دارد ولى داراى يكنوع تجرد برزخى است .
7 - بـاز در حـديـث ديـگـرى كـه در كـتـاب (كـافـى ) نقل شده از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در مورد ارواح مؤ منين از حضرتش سؤ ال كـردنـد فـرمـود: فـى حـجـرات فـى الجـنـه يـاكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يقولون ربنا اقم لنا
السـاعـة و انـجـز لنـا مـا وعـدتـنـا: (آنـهـا در حجره هائى از بهشت قرار دارند، از غذاهاى بـهـشـتـى مـى خـورنـد، و از نـوشـيـدنيهايش مى نوشند، و مى گويند پروردگارا! هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعده هايى كه به ما داده اى وفا فرما.
8 - در حـديـث ديـگرى در همان كتاب از همان امام بزرگوار آمده است : هنگامى كه يكى از مؤ مـنـان از دنـيـا مى رود، ارواح مؤ منين او را احاطه مى كنند و از كسانى كه در دنيا بوده اند و زنـده انـد يا مرده اند جستجو مى كنند، اگر بگويد فلانكس از دنيا رفته اما او را نزد خود حاضر نمى بينند مى گويند: حتما سقوط كرده (يعنى در دوزخ قرار گرفته !).
پيدا است كه منظور از بهشت و جهنم در روايات فوق ، بهشت و دوزخ برزخى است نه عالم قيامت كه اين دو با هم فرق بسيار دارند.
خـلاصـه روايـات در اين زمينه بسيار زياد است و در ابواب مختلف جمع آورى شده است كه به قسمتى از ابواب آن اشاره مى كنيم :
روايات فراوانى كه سخن از سؤ ال و فشار و عذاب قبر مى گويد.
روايـاتـى كـه از تـمـاس ارواح بـا خـانـواده خـود و مـشـاهـده وضـع حال آنها بحث مى كند.
رواياتى كه از حوادث شب معراج و تماس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ارواح انبيا و پيامبران سخن مى گويد.
روايـاتـى كه مى گويد: نتيجه كارهاى نيك يا بدى كه انسان در اين جهان انجام داده بعد از مرگ به او مى رسد... و مانند آن .
بـرزخ و ارتـبـاط بـا عـالم ارواح گـر چه بسيارى از كسانى كه دعوى ارتباط با عالم ارواح دارند دروغ مى گويند، يا گرفتار تخيل و پندارند، ولى طبق تحقيقاتى كه انجام شـده اسـت ايـن امر به اثبات رسيده كه ارتباط با عالم ارواح امكان پذير است ، و اين امر بـراى جـمـعـى از آگاهان ، به تجربه رسيده است كه در تماس با ارواح حقايقى را درك كرده اند.
اين امر خود دليل روشنى بر اثبات جهان برزخ و واقعيت آن است ، و نشان مى دهد كه بعد از عالم دنيا و مرگ جسم ، و قبل از قيام آخرت ، جهان ديگرى وجود دارد.
هـمـچنين دلائل عقلى كه براى اثبات تجرد روح و بقاى آن بعد از فناى جسم در دست داريم خود دليل ديگرى بر اثبات جهان برزخ است (دقت كنيد).
ترسيمى از عالم برزخ
اگـر از شـاخ و بـرگـهـا صـرف نـظر كنيم در ميان علماى اسلام در مورد مساءله برزخ و عـذاب و نـعـمـت در ايـن عـالم اتـفـاق نـظـر وجـود دارد و عـلمـاى شـيـعـه و اهل سنت در اين امر متفقند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.
دليـل ايـن اتـفـاق نظر نيز روشن است زيرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب آن همانگونه كه گفتيم صريحا در آيات قرآن مجيد آمده است .
در مـورد شـهـيـدان قـرآن بـا صـراحت مى گويد: نبايد تصور كرد كه آنها مردگانند آنها زنـده انـد و نـزد پـروردگارشان نعمت و روزى مى گيرند و از آنچه خدا به آنها داده است خـوشـحـالنـد و حـتـى بـه بـازمـانـدگـان بـشـارت مـى دهـنـد كه آنها غم و اندوهى ندارند (آل عمران آيه 169).
نه تنها اين دسته از نيكوكاران متنعمند بلكه گروهى از بدترين طاغيان و مجرمان نيز در عـذابـنـد چـنـانـكـه دربـاره مـعـذب بـودن آل فـرعـون بـعـد از مـرگ و قبل از قيام قيامت ، قبلا اشاره كرديم (سوره غافر آيه 46).
و روايات نيز چنانكه دانستيم در منابع اسلامى در حد تواتر است .
بنابراين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست ، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشنترين آنها آن است كه روح انـسـان بـعـد از پـايـان زنـدگـى ايـن جـهـان در اجساد لطيفى قرار مى گيريد كه از بـسـيـارى از عوارض اين ماده كثيف بر كنار است و چون از هر نظر شبيه اين جسم است ، به آن (قـالب مـثـالى ) يـا (بـدن مثالى ) مى گويند كه نه به كلى مجرد است ، و نه مادى محض ، بلكه داراى يكنوع (تجرد برزخى ) است .
بـعـضـى از مـحـقـقـان آن را تـشـبـيـه بـه وضـع روح در حـالت خـواب كـرده انـد كه در آن حـال مـمـكـن است با مشاهده نعمتهائى براستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن مناظر هولناك مـعـذب و مـتـالم شـود آنـچنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مى شود، و به هنگام ديـدن خـواب هـاى هـولنـاك ، فرياد مى كشد، نعره مى زند، پيچ و تاب مى خورد، بدن او غرق عرق مى شود.
حـتـى بـعضى معتقدند كه در حال خواب به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مى كند و حـتـى بـالاتـر از آن مـعـتـقـدنـد كـه ارواح قـويـه در حـال بـيـدارى نيز مى تواند همان تجرد برزخى را نيز پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده و بـا هـمـين قالب مثالى به ميل خود، و يا از طريق خوابهاى مغناطيسى در جهان سير كند و از مسائلى با خبر گردد.
بـلكـه بعضى تصريح مى كنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست ، منتها به هـنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى جدا مى شود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكان جدائى چنانكه گفتيم براى او حاصل مى شود.
حـال اگـر تـمـام ايـن مـشـخـصـات را بـراى قـالب مـثـالى نـپـذيـريـم اصـل مـطـلب را نـمـى تـوان انـكار كرد چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و از نظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.
ضـمـنـا از آنـچـه گفتيم پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مى گويند: اعتقاد به جسد مـثـالى مـسـتلزم اعتقاد به مساءله تناسخ است ، چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسمهاى متعدد گردد.
جـواب ايـن ايـراد را مـرحـوم (شـيـخ بـهـائى ) به طرز روشنى بيان كرده است ، او مى گـويـد: تـنـاسـخـى كـه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه روح بعد از ويـرانـى اين بدن به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالى در (جـهـان بـرزخ ) تـا قـيـام قيامت كه باز به بدنهاى نخستين به فرمان خدا بر مى گـردد هـيـچـگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مى بينيد ما تناسخ را شديدا انكار كـرده و مـعـتـقـدان آن را تـكـفـيـر مـى كـنـيـم بـه خـاطـر آن اسـت كـه آنـهـا قائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند و معاد جسمانى را در جهان ديگر به كلى منكرند.
و اگـر هـمـانطور كه بعضى گفته اند قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد پاسخ مـسـاءله تـنـاسـخ روشـنـتـر مـى شـود، زيـرا روح از قـالب خـود بـه قـالب ديـگـرى مـنـتـقـل نشده بلكه بعضى از قالبهاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخى داده است .
سؤ ال ديگر كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كـه گـروهـى از مـردم داراى عـالم بـرزخ نـيـسـتند، چنانكه در آيه 55 و 56 سوره روم مى خـوانـيـم : (گروهى از مجرمان بعد از بر پا شدن قيامت سوگند ياد مى كنند كه ساعتى بـيـشـتـر در جـهـان بـرزخ نـبودند ولى بزودى مؤ منان آگاه به آنها مى گويند شما به فرمان خدا مدتى طولانى تا روز قيامت ، مكث كرده ايد و هم اكنون روز قيامت است ).
پاسخ اين ايراد در روايات متعددى چنين داده شده است : مردم سه گروهند : گروهى مؤ منان خالص ، گروهى كافران خالص ، و گروهى متوسط و مستضعفند.
جهان برزخ مخصوص گروه اول و دوم است اما گروه سوم در يكنوع حالت بيخبرى ، عالم بـرزخ را طـى مـى كـنـند (براى اطلاع بيشتر از اين روايات به جلد 6 بحار الانوار بحث احوال برزخ و قبر مراجعه شود).
آيه و ترجمه
فاذا نفخ فى الصور فلا اءنساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون (101)
فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون (102)
و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا اءنفسهم فى جهنم خالدون (103)
تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون (104)
|
ترجمه :
101 - هـنـگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى ميان آنها نخواهد بود، و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست ).
102 - كسانى كه ترازوهاى (سنجش اعمال ) آنها سنگين است آنان رستگارانند.
103 - و آنها كه ترازوهاى عملشان سبك مى باشد كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده در جهنم جاودانه خواهند ماند.
104 - شعله هاى سوزان آتش همچون شمشير به صورتهاشان نواخته مى شود و در دوزخ چهره اى در هم كشيده دارند.
تفسير:
گوشه اى از مجازات بدكاران
در آيـات گـذشـتـه چـنـانـكـه ديـديـم سـخـن از جـهـان بـرزخ در مـيـان بـود، و بـه دنبال آن در آيات مورد بحث سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است .
نخست چنين مى گويد: (هنگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى در ميان آنها نخواهد بـود و از يـكـديـگر سؤ ال نمى كنند) (فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون ).
مـى دانـيم طبق آيات قرآن دو بار (نفخ صور) مى شود: يكبار به هنگام پايان گرفتن ايـن جـهـان ، و پـس از نفخ صور تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند و مرگ سـراسـر عـالم را فرا خواهد گرفت ، پس از نفخ دوم ، رستاخيز مردگان آغاز مى گردد و انسانها به حيات نوين باز مى گردند، و آماده حساب و جزا مى شوند.
(نفخ صور) به معنى دميدن در شيپور است ، ولى اين تعبير تفسير و مفهوم خاصى دارد كه به خواست خدا شرح آن را در ذيل آيه 68 سوره (زمر)، بيان خواهيم كرد.
بـه هـر حال در آيه فوق به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده : يكى از كار افتادن نسبها است ، زيرا رابطه خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان اسـت سـبـب مـى شـود كـه افـراد مـجـرم از بـسـيـارى از مـجـازاتـهـا فـرار كـنـنـد، و يـا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند، اما در قيامت انسان است و اعمالش ، و هيچكس نمى تواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.
ديـگـر ايـنـكه : آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچوجه سؤ ال نمى كنند، آن روز روزى است كه مادر از كودك شيرخوارش غـافـل مـى شـود، و بـرادر، بـرادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان به نظر مى رسند ولى مست نيستند، عذاب خدا شديد است !
چـنـانـكـه در آغـاز سـوره حـج خـوانـديـم : يـوم تـرونـهـا تـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى
و لكن عذاب الله شديد.
ايـن احـتـمـال در تـفـسـيـر جـمـله (و لايتسائلون ) نيز وجود دارد كه منظور اين است كه از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند، زيرا مى دانند اين تقاضا به هيچوجه مفيد و مؤ ثر نيست .
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از نـفـى سـؤ ال آن است كه از نسب هم نمى پرسند، و تاءكيدى است بر جمله (فلا انساب بينهم ).
البـتـه تـفـسـيـر اول از هـمه روشنتر به نظر مى رسد هر چند منافاتى در ميان آنها وجود ندارد و ممكن است جمله فوق اشاره به همه اين معانى باشد.
در ايـنجا سؤ ال معروفى در كلمات مفسران مطرح شده و آن اينكه از پاره اى از آيات قرآن بـخـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در روز قـيـامـت مـردم از يـكـديـگـر سـؤ ال مـى كـنـنـد، مـانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قـرار مـى گـيـرنـد مـى گـويد: و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون : (آنها رو به يكديگر نموده و سؤ الهاى (سرزنش آميز) از يكديگر مى كنند).
و در همان سوره آيه 50 از بهشتيان سخن مى گويد كه به هنگام استقرار در بهشت رو به سـوى يـكـديـگر مى كنند و از هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند و بر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤ ال مى كنند (فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
نـظـيـر ايـن مـعـنـى در آيـه 25 سـوره طـور نـيـز آمـده ، اكـنـون سـؤ ال ايـن اسـت كـه ايـن آيـات چـگـونـه بـا آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد در قـيـامـت سـؤ ال از يكديگر نمى كنند سازگار مى باشد؟.
ولى كـمـى دقـت در مـضـمـون آيـات فـوق كـه نـقـل كـرديـم پـاسـخ ايـن سـؤ ال را روشـن مـى سـازد، زيـرا آيـات مـربـوط بـه اثـبـات سـؤ ال از يـكـديـگـر بـعـد از استقرار در بهشت يا در آستانه جهنم است ، در حالى كه نفى سؤ ال از يكديگر مربوط به مراحل
نـخـسـتـيـن رسـتـاخـيـز اسـت كـه هـول و اضطراب و وحشت آنقدر آنها را پريشان مى كند كه يكديگر را به كلى فراموش مى كنند.
و بـه تـعـبـير ديگر قيامت مواقفى دارد و در هر موقف برنامه اى است و گاه عدم توجه به تعدد مواقف منشاء سؤ الاتى از قبيل آنچه در بالا گذشت مى گردد.
بـعـد از قـيـام قـيـامـت ، نـخـسـتـيـن مـسـاءله ، مـسـاءله سـنـجـش اعـمـال اسـت بـا مـيـزان مـخـصـوصـى كـه در آن روز بـراى ايـن كـار تـعيين شده ، گروهى اعـمـال پروزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند، درباره اين گروه مى فرمايد: (كـسـانى كه ترازوهايشان سنگين است آنها رستگارانند) (فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ).
(مـوازيـن ) جـمـع (مـيـزان ) بـه مـعـنى وسيله سنجش وزن است ، و چنانكه قبلا بطور مـشـروح گـفـتـه ايـم منظور از ميزان سنجش اعمال يك ترازوى ظاهرى دو كفه و مانند آن كه براى سنجش وزن اجسام به كار مى رود نيست ، بلكه منظور وسيله مناسبى است كه ارزش اعـمـال آدمـى را بـا آن مـى سـنـجـنـد، و بـه تـعـبـيـر ديگر ميزان مفهوم وسيعى دارد كه همه وسـائل سـنـجـش را شـامل مى شود، و بطورى كه از روايات مختلف برمى آيد ميزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه اند.
در حـديـثـى مـى خوانيم ان امير المؤ منين و الائمه من ذريته هم الموازين : (امير مؤ منان على (عليه السلام ) و امامان از دودمان او ميزانهاى سنجش اعمالند).
بنابراين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند و در اين مقايسه روشن مى شود كه تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.
از همين طريق (افراد) و (اعمال ) وزين از بى وزن و سنگين از تو خالى
و با ارزش از بى ارزش ، و پرمايه ها از بى مايه ، تشخيص داده مى شوند.
ضـمـنـا سـر ذكـر (مـوازين ) به صورت جمع نيز روشن مى گردد، چرا كه پيشوايان بزرگى كه ميزان سنجش هستند متعددند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـر يـك از پيامبران و امامان و بندگان خاص خدا به حكم شـرائط زنـدگـيـشـان در يـك يـا چـنـد جـهـت الگـو بـودنـد و هـر كـدام در جـنـبه اى بطور آشكارترى مى درخشيدند، و به اين ترتيب هر يك ميزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.
(اما آنها كه بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح ميزان اعمالشان سبك (يا بى وزن ) است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و زيان كردند و در جهنم جاودانه خواهند بود) (و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون ).
تـعـبـيـر بـه (خسروا انفسهم ) (جان و سرمايه وجودشان را زيان كردند) اشاره لطيفى اسـت بـه ايـن واقـعـيـت كـه آنـهـا بـزرگـترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.
آيـه بـعـد بـخـشـى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد شعله هاى گرم و سوزان آتش ، همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى شود (تلفح وجوههم النار).
(و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ ، چهره اى عبوس و درهم كشيده دارند (و هم فيها كالحون ).
(تـلفـح ) از مـاده (لفـح ) (بـر وزن فـتـح ) در اصل به معنى ضربه شمشير است
و از آنـجـا كـه شـعـله هـاى آتـش ، يا نور شديد آفتاب ، و باد سموم ، همچون شمشير بر صورت انسان نواخته مى شود بطور كنايه در اين معنى بكار مى رود.
(كـالح ) از مـاده كـلوح (بـر وزن غروب ) به معنى عبوس شدن و در هم كشيدن صورت اسـت ، و بـسـيارى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند كه بر اثر شعله هاى آتش پوست صورت آنها در هم كشيده مى شود بطورى كه لبها از هم باز مى ماند.
نكته ها:
1 - آن روز كه نسبها از اثر مى افتد
مـفـاهيمى كه در اين جهان در محدوده زندگى مادى انسانها حكمفرما است غالبا در جهان ديگر دگـرگـون مـى شـود، از جـمله مساءله ارتباطات قبيله اى و فاميلى است كه در زندگى اين دنـيـا غـالبـا كـارگـشـا اسـت و گـاهـى خـود نـظـامـى را تشكيل مى دهد كه بر ساير نظامات جامعه حاكم مى گردد.
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ارزشـهـاى زنـدگـى در جـهـان ديـگـر هـمـاهـنـگ بـا ايـمـان و عمل صالح است مساءله انتساب به فلان شخص يا طايفه و قبيله جائى نمى تواند داشته بـاشـد در اينجا اعضاى يك خاندان به هم كمك مى كنند و يكديگر را از گرفتاريها نجات مـى دهـنـد، ولى در قيامت چنين نيست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است ، و نه از فرزندان كارى ساخته است يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم : (روزى كه نه مـال سـودى مـى بـخـشـد و نه فرزندان ، تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سليم باشد).
حـتـى اگـر ايـن نسب به شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسد، باز مشمول همين حكم است ، و به همين دليل در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و امـامـان بـزرگـوار مـى خوانيم كه بعضى از نزديكترين افراد بنى هاشم را به خـاطـر عدم ايمان يا انحراف از خط اصيل اسلام رسما طرد كردند و از آنها تنفر و بيزارى جستند.
گـر چـه در حـديـثـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه فرمود: كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى : (پيوند هر حسب و نسبى روز قيامت بريده مى شود جز حسب و نسب من ).
ولى بـه گفته مرحوم علامه طباطبائى (رضوان الله عليه ) در الميزان به نظر مى رسد ايـن هـمـان حـديثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتابهاى خود گاهى از عبدالله بن عـمـر و گـاهـى از خـود عـمـر بـن الخـطاب و گاهى از بعضى ديگر از صحابه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند.
در حـالى كـه ظـاهـر آيـه مورد بحث عموميت دارد و سخن از قطع همه نسبها در قيامت مى دهد و اصـولى كـه از قرآن استفاده شده و از طرز رفتار پيامبر با منحرفان بى ايمان بر مى آيد اين است كه تفاوتى ميان انسانها از اين نظر نيست .
لذا در حـديـثـى كـه صـاحـب كـتـاب مـنـاقـب ابن شهر آشوب از طاووس (يمانى ) از امام زين العـابـدين (عليه السلام ) نقل كرده مى خوانيم : خلق الله الجنة لمن اطاع و احسن و لو كان عـبـدا حـبـشيا، و خلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا: (خداوند بهشت را براى كسى آفـريده كه اطاعت فرمان او كند و نيكو كار باشد هر چند برده اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى كسى آفريده است كه نافرمانى
او كند هر چند فرزندى از قريش باشد).
البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـدارد كـه اين احترام خود احترامى است به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اسلام و رواياتى كه در فضيلت و مقام آنها وارد شده نيز ظاهرا ناظر به همين معنى است .
2 - داستان تكان دهنده اصمعى
در ايـنجا مناسب است داستانى را كه (غزالى ) در كتاب (بحر المحبة ) از (اصمعى ) نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكته هاى لطيفى است بياوريم :
(اصـمـعـى ) مـى گـويـد: (در مـكه بودم ، شبى بود ماهتابى ، به هنگامى كه اطراف خـانـه خـدا طـواف مـى كـردم صـداى زيـبـا و غـم انـگـيـزى گـوش مـرا نـوازش داد بـه دنبال صاحب صدا مى گشتم كه چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنين مناجات مى كرد:
يا سيدى و مولاى نامت العيون و غابت النجوم ، و انت ملك حى قيوم ، لا تاخذك سنة و لا نوم ، غـلقـت المـلوك ابـوابـهـا و اقـامـت عـليـهـا حـراسـهـا و حـجـابـهـا و قـد خـلى كـل حـبـيـب بحبيبه ، و بابك مفتوح للسائلين ، فها انا سائلك ببابك ، مذنب فقير، خاطئى مسكين ، جئتك ارجو رحمتك يا رحيم ، و ان تنظر الى بلطفك يا كريم !:
(اى بـزرگ و اى آقـاى مـن ! اى خـداى مـن ! چـشـمـهـاى بـنـدگـان در خواب فرو رفته ، و سـتـارگـان آسـمـان يكى بعد از ديگرى سر به افق مغرب گذارده و از ديده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قيومى ، هرگز خواب سنگين و خفيف
دامان كبريائى تو را نمى گيرد.
در ايـن دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و حاجيان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت كرده ، تنها در خانه اى كه براى سائلان گشوده است ، در خانه تو است .
هم اكنون به در خانه تو آمده ام ، خطاكار و مستمندم ، آمده ام از تو اميد رحمت دارم اى رحيم !، آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى كريم !).
سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.
يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم |
يا كاشف الكرب و البلوى مع السقم |
قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا |
و عين جودك يا قيوم لم تنم |
ان كان جودك لا يرجو الا ذووا شرف |
فمن يجود على العاصين بالنعم ... |
هب لى بجودك فضل العفو عن شرف |
يا من اشار اليه الخلق فى الحرم : |
(اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكيهاى شب اجابت مى كنى
اى كسى كه دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى سازى .
ميهمانان تو بر گرد خانه ات خوابيده اند و بيدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قيوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد اميد شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهكاران به در خانه چه كسى بروند، و از كه اميد بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين ادامه داد:
الهـى سـيـدى و مـولاى ! ان اطـعـتـك بـعـلمـى و مـعرفتى فلك الحمد و المنة على و ان عصيتك بجهلى فلك الحجة على :
خـداى مـن ! آقا و مولاى من ! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كرده ام حمد شايسته تو است و رهين منت توام .
و اگـر از روى نـادانـى مـعـصـيـت كـرده ام حـجـت تو بر من تمام است ... بار ديگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت : يا الهى و سيدى و مولاى ما طابت الدنيا
الا بـذكرك ، و ما طابت العقبى الا بعفوك ، و ما طابت الايام الا بطاعتك ، و ما طابت القلوب الا بـمـحـبـتـك و ما طابت النعيم الا بمغفرتك !: (اى خداى من و اى آقا و مولاى من ! دنيا بى ذكـر تـو پـاكـيزه نيست ، و آخرت بى عفو تو شايسته نيست ، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است ، و دلهاى بى محبتت آلوده ، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار...).
(اصـمـعى مى گويد: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب ديگرى در هـمـيـن مـضـمون بيان كرد و آنقدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتاد نـزديـك او رفـتـم بـه صورتش خيره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت كردم ناگهان متوجه شدم او زين العابدين على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) است .
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گـريـسـتـم ، قـطـره اشـكـم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خويش را گشود و فـرمـود: مـن الذى اشـغـلنـى عـن ذكـر مـولاى ؟! (كـيـسـت كـه مـرا از يـاد مـولايـم مـشـغـول داشـتـه ) عرض كردم اصمعى هستم اى سيد و مولاى من ، اين چه گريه و اين چه بـى تـابـى اسـت ؟ تـو از خـانـدان نـبـوت و معدن رسالتى ، مگر آيه تطهير در حق شما نـازل نـشـده ؟ مـگـر خـداونـد دربـاره شـمـا نـفـرمـوده : انـمـا يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
امـام بـرخـاست و نشست و فرمود: اى اصمعى ! هيهات هيهات ! خداوند بهشت را براى مطيعان آفـريـده ، هـر چـنـد غـلام حـبـشـى بـاشـد و دوزخ را بـراى عـاصيان خلق كرده هر چند فرد بـزرگـى از قـريـش بـاشـد مـگـر قـرآن نـخـوانـده اى و اين سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون ... (هنگامى كه نفخ صـور مـى شـود و قـيـام قـيـامـت ، نـسـبـهـا بـه درد نـمـى خـورد بـلكـه تـرازوى سـنـجـش اعمال بايد سنگين وزن باشد، اصمعى مى گويد: هنگامى كه چنين ديدم
او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم ).
3 - تناسب مجازات و گناه
در گـذشـتـه نـيـز اشـاره كـرده ايـم كـه عذاب الهى در قيامت و حتى در اين جهان متناسب با جـرمـهـائى اسـت كـه انـجـام مـى گـيريد و چنان نيست كه هر نوع عذاب را نسبت به هر نوع مـجرمى اعمال كنند، در آيات فوق سوختگى شديد صورتها بر اثر شعله هاى آتش دوزخ تـا آنـجـا كـه چـهره ها در هم كشيده شود و لبها از هم باز بماند به عنوان مجازات براى سـبـك و زنـان بـى ارزش و بـى ايـمـان ذكـر شده است ، و با توجه به اين معنى كه آنها غـالبـا كسانى هستند كه چهره هاى خود را از شنيدن آيات الهى در هم مى كشند و گاه ، بر آنـهـا لبـخند تمسخرآميز مى زنند، و با استهزاء و سخريه مى نشينند، تناسب اين مجازات با اعمال آنها روشن مى شود.
آيه و ترجمه
اءلم تكن اءياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون (105)
قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين (106)
ربنا اءخرجنا منها فإ ن عدنا فإ نا ظالمون (107)
قال اخسوا فيها و لا تكلمون (108)
إ نه كان فريق من عبادى يقولون ربنا اءمنا فاغفر لنا و ارحمنا و اءنت خير الرحمين (109)
فاتخذتموهم سخريا حتى اءنسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون (110)
إ نى جزيتهم اليوم بما صبروا اءنهم هم الفائزون (111)
|
ترجمه :
105 - آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و آن را تكذيب مى كرديد؟!
106 - مى گويند: پروردگارا! شقاوت ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهى بوديم .
107 - پروردگارا! ما را از آن بيرون بر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعا ستمگريم (ومستحق عذاب ).
108 - مى گويد دور شويد در دوزخ ، و با من سخن مگوئيد.
109 - (فراموش كرده ايد) گروهى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم ، ما را ببخش و بر ما رحم كن ، و تو بهترين رحم كنندگانى .
110 - امـا شـمـا آنـهـا را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـيـد و آنـهـا شـمـا را از يـاد مـن غافل كردند و شما از آنها مى خنديديد!
111 - ولى مـن امـروز آنـان را بـه خـاطـر صـبـر و اسـتـقـامـتـشان پاداش دادم آنها پيروز و رستگارند.
تفسير:
با من سخن نگوئيد!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از مـجـازات دردنـاك دوزخيان بود، و در تعقيب آن آيات مورد بحث گـوشـه اى از گفتگوى پروردگار را با آنها بازگو مى كند نخست اينكه خداوند آنها را بـا ايـن سخن عتاب آميز مخاطب ساخته مى گويد: (آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما آن را تكذيب مى كرديد)؟ (الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون ).
آيـا بـه انـدازه كافى آيات و دلائل روشن وسيله پيامبرانم براى شما نفرستادم آيا اتمام حجت به شما نكردم و شما پيوسته راه انكار و تكذيب را پيش مى گرفتيد!.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه جـمـله (تـتـلى ) و (تـكـذبـون ) كـه هـر دو فـعـل مـضـارع اسـت و دليـل بـر اسـتـمـرار، روشن مى شود كه تلاوت آيات الهى بر آنها تداوم داشته همانگونه كه تكذيب آنها در برابر اين آيات !
آنـهـا در پـاسـخ اين سؤ ال اعتراف مى كنند و مى گويند: آرى چنين است اى پروردگار ما! ولى شـقـاوت و بـدبختى ما، بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم (قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين ).
(شقوة ) و (شقاوة ) ضد سعادت است ، و به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى و مـجـازات و بلا است ، و به تعبير ديگر شر و آفتى است كه دامان انسان را مى گيريد در حـالى كـه سـعـادت بـه مـعـنـى فـراهـم بـودن اسـبـاب نـعـمـت و نـيـكـى اسـت ، و در هـر حـال هـر دو (شـقـاوت و سـعـادت ) چـيـزى جـز نـتـيـجـه اعمال و گفتار و نيات ما نمى باشد، و اعتقاد به اينكه سعادت و شقاوت يك امر ذاتى است كـه هـمـراه انـسـان مـتـولد مـى شـود پـنـدارى بـيـش نـيست كه بر خلاف دعوت همه انبياء و تـلاشـهـاى هـمـه راهـنمايان و معلمان بشر است ، پندارى است كه براى فرار از زير بار مسئوليتها و توجيه اعمال خلاف و تبهكاريها درست شده ، يا براى تفسير موارد ناآگاهيها.
بـر ايـن اسـاس گـنهكاران دوزخى صريحا اعتراف مى كنند كه از ناحيه خداوند اتمام حجت شد اما ما به دست خودمان وسائل بدبختيمان را فراهم ساختيم و معترفيم كه قوم گمراهى بوديم .
شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلا فاصله اضافه مى كـنـنـد: پـروردگـارا! مـا را از ايـن آتـش بـيـرون بـبـر و بـه دنـيـا بـاز گـردان تـا عمل صالح انجام دهيم (ربنا اخرجنا منها).
(هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم ) و شايسته عفو تو نخواهيم بود (فان عدنا فانا ظالمون ).
آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گوئى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرت دار جزا است نه عمل ، و بازگشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست .
بـه هـمـيـن دليـل بـا قـاطـعـيـت تمام به آنها پاسخ داده (خداوند مى گويد: دور شويد و هـمـچـنـان در دوزخ بـمـانـيـد، خـامـوش شـويـد و بـا مـن سـخـن مـگـوئيـد)! (قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ).
جمله (اخسئوا) كه به صورت فعل امر است معمولا براى دور كردن سگ به كار مى رود، و هر گاه در مورد انسانى گفته شود به معنى پستى او و مستحق مجازات بودن است .
سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند: (آيا فراموش كرده ايد كه گروهى از بندگان خاص من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم ، ما را ببخش بر ما رحم كن ، و تو بهترين رحـم كـنندگانى )؟! (انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الراحمين ).
(امـا شـمـا آنـهـا را به باد مسخره گرفتيد و آنقدر در اين كار اصرار كرديد كه استهزا كـردن آنـهـا شـمـا را بـه كـلى از يـاد من غافل كرد) (فاتخذتموهم سخريا حتى انسوكم ذكرى ).
(و شـمـا پـيـوسـتـه از آنـهـا مـى خـنديديد) و بر سخنان و عقائد و رفتار و كردارشان پوزخند مى زديد (و كنتم منهم تضحكون ).
(ولى امـروز بـه خـاطـر آن صـبـر و اسـتـقـامـت و پـايـمـردى در مقابل آنهمه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان آنها را پاداش دادم ، آنها پيروز و رستگارند) (انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون ).
و امـا شـمـا... شـمـا امـروز در بـدتـرين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب در چـهـار آيـه اخـيـر عـامـل اصـلى بـدبـخـتـى دوزخـيـان و عامل پيروزى و رستگارى بهشتيان با صراحت بيان شده است .
گروه اول كه عوامل بدبختى و گمراهى را بدست خود فراهم ساختند
بـا مـسـخـره كـردن يـاران حق و تحقير عقائد پاك آنها به سرنوشتى گرفتار شدند كه حـتـى درخـور خـطـابـى كـه بـه يـك انـسان مى شود نيستند، آرى آنها كه مؤ منان را تحقير كردند بايد گرفتار بدترين تحقير شوند.
و اما گروه دوم به خاطر صبر و پايمرديشان در برابر دشمنان مغرور و از خود راضى و بى منطق و استقامت در ادامه راه الله بزرگترين پيروزى را در پيشگاه خدا كسب كردند.
آيه و ترجمه
قل كم لبثتم فى الا رض عدد سنين (112)
قـالوا لبـثـنـا يـومـا اءو بـعـض يـوم فـسـئل العادين (113)
قل إ ن لبثتم إ لا قليلا لو اءنكم كنتم تعلمون (114)
اءفحسبتم اءنما خلقناكم عبثا و اءنكم إ لينا لا ترجعون (115)
فتعالى الله الملك الحق لا إ له إ لا هو رب العرش الكريم (116)
|
ترجمه :
112 - (خداوند) مى گويد چند سال در روى زمين توقف كرده ايد.
113 - در پاسخ مى گويند: تنها به اندازه يك روز يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مى توانند بشمارند سؤ ال فرما.
114 - مى گويد (آرى ) شما مقدار كمى توقف كرديد اگر مى دانستيد!
115 - ولى آيـا گـمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد!
116 - پس بزرگتر و برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است (از اينكه شما را بى هدف آفريده باشد) معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است .
تفسير:
كوتاهى عمر اين جهان
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود در تعقيب آن در اين قسمت از آيات نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى آنها كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده :
نـخـسـت مـى گـويـد: (در آن روز خـداونـد آنـهـا را مـخـاطـب قـرار داده مـى گـويد: شما چند سال روى زمين توقف و زندگى كرديد)؟ (قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ).
كـلمـه (ارض ) در ايـن آيه و همچنين قرائنى كه در آيات بعد خواهد آمد نشان مى دهد كه منظور سؤ ال از مقدار عمر آنها در دنيا با مقايسه به ايام آخرت است .
و ايـنـكـه جـمـعـى از مـفسران گفته اند منظور سؤ ال از مقدار توقف آنها در جهان برزخ مى بـاشد بعيد به نظر مى رسد، هر چند شواهد مختصرى در بعضى ديگر از آيات براى آن ديده مى شود.
امـا آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را بقدرى كوتاه مى بينند كه در پاسخ مى گويند ما تـنها به اندازه يك روز، يا حتى كمتر از آن ، به اندازه بعضى از يك روز، در دنيا توقف داشتيم (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گوئى لحظه هاى زودگذرى هستند در
برابر زندگى آخرت ، كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد سخن خود، يا براى اينكه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى كـنـند: خداوندا! از آنها كه مى توانند درست بشمارند و اعداد را در مقايسه با يكديگر به خوبى تشخيص دهند سؤ ال كن (فسئل العادين ).
مـمـكـن اسـت منظور از (عادين ) (شمرندگان ) همان فرشتگانى باشد كه حساب و كتاب عـمـر آدمـيـان و اعـمـال آنـهـا را دقيقا نگاه داشته اند، زيرا آنها بهتر و دقيقتر از هر كس اين حساب را مى دانند.
ايـنـجا است كه خداوند به عنوان سرزنش و توبيخ به آنها (مى فرمايد: آرى شما مقدار كـمـى در دنـيـا تـوقـف كـرديـد اگـر مـى دانـسـتيد) (قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون ).
در واقـع آنـهـا روز قـيـامت به اين واقعيت پى مى برند كه عمر دنيا در برابر عمر آخرت روز يا ساعتى بيش نيست ، ولى در اين جهان كه بودند آنچنان پرده هاى غفلت و غرور بر قـلب و فـكـرشـان افتاده بود كه دنيا را جاودانى مى پنداشتند، و آخرت را يك پندار و يا وعـده نـسـيـه !، لذا خـداوند مى فرمايد: آرى اگر شما آگاهى داشتيد به اين واقعيت كه در قيامت پى برديد در همان دنيا آشنا مى شديد.
در آيـه بـعـد از راهـى ديـگر، راهى بسيار مؤ ثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى شود و مى گويد: (آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده
آفريده ايم ، و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد)؟! (افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون ).
ايـن جـمـله كـوتـاه و پـر مـعـنـى يـكـى از زنـده تـريـن دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند، و آن اينكه اگر راستى قيامت و معادى در كـار نـبـاشـد زنـدگـى دنـيـا عـبث و بيهوده خواهد بود، زيرا زندگى اين جهان با تمام مـشـكـلاتـى كـه دارد و با اينهمه تشكيلات و مقدمات و برنامه هائى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد، چنانكه در نكته ها شرح داده خواهد شد.
و از آنـجـا كـه ايـن گـفـتـار يـعـنـى عـبـث نـبـودن خـلقـت ، سـخـن مـهـمـى اسـت كـه نـيـاز به دليل محكم دارد در آيه بعد اضافه مى كند خداوندى كه فرمانرواى حق است هيچ معبودى جز او نـيـسـت و پـروردگار عرش كريم است برتر از آن است كه جهان هستى را بيهوده و بى هدف آفريده باشد (فتعالى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم ).
در واقـع كـسـى كـار پـوچ و بـى هـدف مـى كـنـد كـه جـاهـل و نـاگـاه ، يـا ضـعـيـف و نـاتـوان ، يـا ذاتـا وجـودى باطل و بيهوده باشد، اما خداوندى كه جامع تمام صفات كماليه است (الله ).
خداوندى كه فرمانروا و مالك همه عالم هستى است (الملك ).
و خـداونـدى كه حق است و جز حق از او صادر نمى شود (الحق ) چگونه ممكن است آفرينش او عبث و بى هدف باشد.
و اگر تصور شود كه ممكن است كسى او را از رسيدن به هدفش باز دارد با جمله لااله الا هـو (هـيـچ خـدائى جـز او نـيـسـت ) آن را نـفى مى كند و با تاءكيد بر ربوبيت خداوند (رب العرش الكريم ) كه مفهومش مالك مصلح است هدفدار
بودن جهان را مشخصتر مى سازد.
خـلاصـه ايـنكه در اين آيه علاوه بر ذكر كلمه (الله ) كه خود اشاره اجمالى به تمام صـفـات كماليه خدا است بر چهار صفت به طور صريح تكيه شده : مالكيت و حاكميت خدا، سـپـس حقانيت وجود او، و ديگر عدم وجود شريك براى او، و سرانجام مقام ربوبيت ، و اينها هـمـه دليـلى اسـت بـر ايـنـكـه او كـارى بـى هـدف انـجـام نـمى دهد و دنيا و انسانها را عبث نيافريده است .
كـلمـه (عرش ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اشاره به مجموعه جهان هستى است كه در حـقـيـقـت تـحـت حـكـومت خداوند محسوب مى شود (زيرا عرش در لغت به معنى تخته اى پايه بـلنـد مـخـصـوصـا تـخـت حـكومت زمامداران است ، و اين تعبير كنايه اى است از قلمرو حكومت پـروردگار) براى توضيح بيشتر درباره معنى عرش در قرآن مجيد به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 204 به بعد (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) مراجعه فرمائيد.
و امـا ايـنـكـه (عـرش ) تـوصـيـف بـه (كـريم ) شده است به خاطر اين است كه واژه (كـريـم ) در اصـل بـه مـعـنـى شـريـف و پـرفـايـده و نـيـكـو اسـت و از آنـجا كه عرش پروردگار داراى اين صفات است توصيف به كريم شده است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه تـوصـيـف بـه كـريـم مـخـصـوص وجـود عـاقـل مـانـنـد خـداونـد يـا انسانها نيست ، بلكه به غير آن نيز در لغت عرب گفته مى شود چـنـانـكـه در سـوره حـج ذيـل آيـه 50 در مـورد مؤ منان صالح مى خوانيم : لهم مغفرة و رزق كريم : (براى آنها آمرزش و روزى كريم (پر ارزش و پر بركت ) است و به طورى كه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن صـفـت در مورد نيكيهاى كوچك و كم اهميت گفته نمى شود بلكه مخصوص مواردى است كه خير و نيكى پر اهميتى وجود دارد.
نكته :
مرگ نقطه پايان زندگى نيست
گـفـتيم از جمله دلائلى كه در بحث معاد براى اثبات وجود جهان ديگر مطرح شده (مساءله مـطـالعه نظام اين جهان ) است ، و به تعبير ديگر مطالعه اين نشاه اولى گواهى مى دهد كه (نشاه اخرى ) بعد از آن است .
در اينجا لازم مى دانيم توضيح بيشترى در اين زمينه بياوريم :
ما از يكسو مى بينيم جهان آفرينش ، هم از نظر عظمت و هم از نظر نظم ، فوق العاده وسيع و پـرشـكـوه و اعـجـاب انـگـيـز اسـت ، اسـرار ايـن جـهـان بقدرى است كه دانشمندان بزرگ معترفند تمام معلومات بشر در برابر آن همچون يك صفحه كوچك است از يك كتاب بسيار بزرگ ، بلكه همه آنچه را از اين عالم مى دانيم در حقيقت الفباى اين كتاب است .
هـر يـك از كـهـكـشـانـهـاى عـظيم اين عالم شامل چندين ميليارد ستاره است و تعداد كهكشانها و فـواصـل آنـهـا آنـقـدر عـظـيم است كه حتى محاسبه آن با سرعت سير نور كه در يك ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه را طى مى كند وحشت آور است .
نـظـم و دقـتـى كـه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته همانند نظم و دقتى است كه در ساختمان عظيمترين واحدهاى آن ديده مى شود.
و انـسـان در ايـن مـيـان ، لااقـل كـامـلتـريـن مـوجـودى اسـت كـه مـا مـى شـنـاسيم و عاليترين محصول اين جهان است تا آنجا كه ما مى دانيم اينها همه از يكسو.
از سـوى ديگر مى بينيم كه اين عاليترين محصول شناخته شده عالم هستى يعنى انسان در اين عمر كوتاه خود در ميان چه ناراحتيها و مشكلاتى بزرگ مى شود؟
او هنوز دوران طفوليت را با همه رنجها و مشكلاتش پشت سر نگذاشته و نفسى تازه نكرده دوران پر غوغاى جوانى با طوفانهاى شديد و كوبنده اش فرا مى رسد.
و هـنـوز جـاى پـاى خـود را در فـصـل شـبـاب مـحكم نكرده دوران كهولت و پيرى با وضع رقتبارش در برابر او آشكار مى شود.
آيـا بـاور كـردنـى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم ، و اين اعجوبه خلقت كه نامش انـسـان اسـت هـمـيـن بـاشد كه چند روزى در اين جهان بيايد اين دورانهاى سه گانه را با رنـجـهـا و مـشكلاتش طى كند، مقدارى غذا مصرف كرده ، لباسى بپوشد، بخوابد و بيدار شود و سپس نابود گردد و همه چيز پايان يابد.
اگـر راستى چنين باشد آيا آفرينش مهمل و بيهوده نيست ؟ آيا هيچ عاقلى اين همه تشكيلات عظيم را براى هدفى به اين كوچكى مى چيند؟!
فـرض كـنـيـد مـليـونـهـا سـال نـوع انسان در اين دنيا بماند، و نسلها يكى پس از ديگرى بـيـايـنـد و بـرونـد، عـلوم مـادى آنـقـدر تـرقـى كند كه بهترين تغذيه و لباس و مسكن و عـاليـتـريـن درجـه رفـاه را بـراى بـشـر فـراهـم سـازد، ولى آيا اين خوردن و نوشيدن و پـوشيدن و خوابيدن و بيدار شدن ، ارزش اين را دارد كه اينهمه تشكيلات براى آن قرار دهند؟
بـنـابـرايـن مـطـالعـه ايـن جـهـان بـا عـظـمـت بـه تـنـهـائى دليل بر اين است كه مقدمه اى است براى عالمى وسيعتر و گسترده تر، جاودانى و ابدى ، تـنـهـا وجود چنان جهانى است كه مى تواند به زندگى ما مفهوم بخشد، و آن را از هيچى و پوچى در آورد.
به همين دليل عجيب نيست فلاسفه ماديگرا كه اعتقاد به قيامت و جهان ديگر ندارند اين عالم را بى هدف و پوچ بدانند، و براستى اگر ما نيز اعتقاد به چنان جهانى نداشتيم با آنها هـمـصـدا مـى شـديـم ، اين است كه مى گوئيم اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش جهان بيهوده خواهد بود، لذا در آيه 66 سوره واقعه
مـى خوانيم و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون : (شما كه اين جهان نشاه اولى ـ را ديديد چرا متذكر نمى شويد و به عالمى كه پس از آن است ايمان نمى آوريد؟!)
آيه و ترجمه
و مـن يـدع مـع الله إ لهـا اءخـر لا بـرهـان له بـه فـانـمـا حـسـابـه عـند ربه إ نه لا يفلح الكافرون (117)
و قل رب اغفر و ارحم و اءنت خير الرحمين (118)
|
ترجمه :
117 - و هـر كـس مـعـبـود ديـگـرى با خدا بخواند و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگار شما خواهد بود، مسلما كافران رستگار نخواهند شد.
118 - و بـگـو پـروردگـارا! مـرا بـبـخـش و مـشـمـول رحـمـتـت قرار ده ، و تو بهترين رحم كنندگانى .
تفسير:
رستگاران و نارستگاران
از آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از مساءله معاد بود و تكيه بر صفات پروردگار، در نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث مبدء و معاد را بـه ايـن وسـيله تكميل كرده مى فرمايد: (هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند و مسلما هيچ دليلى بر مدعاى خود نخواهد داشت حساب او نزد پروردگارش خواهد بود ) (من يدع مع الله الها آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه )
آرى مشركان تنها روى ادعا تكيه دارند و دليلهاى آنها همچون تقليد كوركورانه از نياكان و خـرافـاتـى هـمـانـنـد آن ، مـطـالبـى واهـى و بـى اسـاس اسـت ، آنـهـا مـعـاد را بـا آن دلائل روشـن انـكـار مـى كـنـنـد امـا شـرك را بـا نـداشـتـن هـيـچـگـونـه دليـل پـذيـرا مـى شـونـد و مـسـلم اسـت كـه خداوند به حساب اين گونه افراد كه فرمان عقل را زير پا گذارده و آگاهانه در بيراهه هاى كفر و شرك سرگردان شده اند مى رسد.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد كـافـران رسـتـگـار نـخـواهند شد و نتيجه كارشان در اين حسابرسى الهى روشن است (انه لا يفلح الكافرون ).
چـه جـالب اسـت كـه ايـن سـوره بـا (قـد افـلح المـؤ مـنـون ) آغـاز شـد و بـا (لا يفلح الكـافـرون ) بـحـثـهـايـش بـه پـايـان مـى رسـد، و اين است دورنماى زندگى مؤ منان و كافران از آغاز تا انجام .
در آخـريـن آيه اين سوره شريفه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى روى سخن را به پيامبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (بگو پروردگارا! مرا ببخش ، و مـشـمـول رحـمـت خـود قـرار ده و تـو بـهـتـريـن رحـم كـنـنـدگـانـى ) (و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين ).
اكنون كه گروهى در بيراهه شرك سرگردانند و جمعى گرفتار ظلم و ستم ، تو خود را به خدا بسپار و در پناه لطف و رحمت او قرار ده و از او آمرزش و غفران بطلب .
و مسلم است اين دستور براى همه مؤ منان است هر چند مخاطب شخص
پيامبر مى باشد.
در روايـتـى نقل شده است كه (آغاز اين سوره و پايانش از گنجينه هاى عرش خدا است ، و هـر كـس بـه سـه آيـه آغـاز آن عـمـل كـنـد، و از چـهـار آيـه پـايـانـش پـنـد و اندرز گيرد، اهل نجات و فلاح و رستگارى است ).
بـعـيـد نـيست منظور از سه آيه نخست اين سوره ، سه آيه اى است كه بعد از جمله قد افلح المؤ منون آمده كه يكى دعوت به خشوع در نماز، و ديگرى دعوت به پرهيز از هر گونه كار لغو و بيهوده ، و سومى دعوت به زكات مى كند، كه يكى رابطه انسان است با خدا و ديگرى با خلق ، و ديگرى با خويشتن ، و منظور از چهار آيه اخير آيه 115 به بعد است كـه سـخـن از بـيهوده نبودن خلق ، و مساءله معاد، و سپس توحيد، و سپس انقطاع الى الله و توجه به پروردگار بحث مى كند.
بار الها! به حق مؤ منانى كه وعده رستگارى آنها را در اين سوره داده اى كه در طليعه آنها پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيت او (عليهمالسلام ) هستند، ما را در صف اين گروه قرار ده و فرمان فلاح و رستگارى را به نام ما بنويس .
خداوندا! ما را مشمول غفران و رحمتت فرما كه ارحم الراحمين توئى .
پـروردگارا! پايان كار همه ما را به خير گردان و در لغزشگاهها از هر گونه انحراف و لغزش حفظ كن . انك على كل شى ء قدير.