آيات 55 تا 77 

 ايحسبون انما نمدّهم به من مال و بنين (55)

 نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (56)

 ان الّذين هم من خشية ربهم مشفقون (57)

 و الّذين هم بايات ربهم يومنون (58)

 و الّذين هم بربهم لا يشركون (59)

 و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون (60)

 اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون (61)

 و لا نكلّف نفسا الا وسعها و لدينا كتب ينطق بالحق و هم لا يظلمون (62)

 بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عملون (63)

 حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون (64)

 لا تجروا اليوم انكم منا لا تنصرون (65)

 قد كانت ءايتى تتلى عليكم فكنتم على اعقبكم تنكصون (66)

 مستكبرين به سمرا تهجرون (67)

 افلم يدّبّروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين (68)

 ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون (69)

 ام يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون (70)

 و لو هلو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموت و الارض و من فيهن بل اتينهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (71)

 ام تسلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرّازقين (72)

 و انك لتدعوهم الى صرط مستقيم (73)

 و ان الّذين لا يؤمنون بالاخره عن الصرط لناكبون (74)

 و لو رحمانهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجوا فى طغيانهم يعمهون (75)

 و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون (76)

 حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم مبلسون (77)

ترجمه آيات

آيا اين مردم كافر مى پندارند از آنچه ما به آنها مدد رسانيديم از مال و فرزندان (55).

كه ما در رساندن خير به آنان شتاب كرديم ؟ نه، بلكه نمى فهمند (56).

همانا آن مؤمنانى كه از خوف پروردگارشان هراسانند (57).

و آنهايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند (58).

و آنهايى كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند (59).

و آنهايى كه از آنچه خدايشان داده مى دهند در حالى كه باز از روزى كه به خداى خود باز مى گردند ترسانند (60).

چنين كسانى در خيرات شتاب نموده بدان سبقت مى گيرند (61).

و ما هيچ كس را بيش از توانايى اش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است كه به حق گويا است و هيچ كس به هيچ وجه ستم نخواهد شد (62).

بلكه دلهاى كافران از اين (كتاب ) در جهل و غفلت است و اعمالى كه اينان عامل آنند غير اعمال اهل ايمان است، اينها به همين كردار زشت مشغولند (63).

تا آنگاه كه ما متنعمان آنها را به عذاب اعمالشان بگيريم در آن حال فرياد خدا خدايش (چون صداى گاو وحشى ) بلند شود (64).

(و ما در جوابشان گوييم ) كه امروز فرياد مكنيد كه از ما به شما هيچ مدد نخواهد رسيد (65).

كه همانا آيات ما بر شما تلاوت مى شد و شما واپس مى رفتيد (66).

در حالى كه به هذيان و افسانه هاى شبانه خود از شنيدن كلام خدا دورى مى كرديد (67).

آيا در سخن خدا و قرآن انديشه نمى كنند يا آنكه كتابى و رسولى بر اينان آمده كه براى پدرانشان نيامده (68).

و يا رسول خود را نشناخته اند كه او را انكار و تكذيب مى كنند (69).

يا آنكه (از جهل ) مى گويند كه اين رسول را جنون عارض شده ؟ نه چنين نيست، بلكه در كمال عقل دين حق را براى آنان آورده و ليكن اكثر آنها از حق كراهت دارند (70).

و اگر حق تابع هواى نفس آنان شود همانا آسمانها و زمين و هر چه در آنها است تباه خواهد شد، نه، بلكه ما مايه تذكرشان را فرستاديم، و ايشان از مايه تذكر خود روى گردانند (71).

و يا آنكه تو اى رسول از ايشان مزد طلب كرده اى ؟ مزدى كه خدا به تو دهد از هر چيز بهتر است كه خدا بهترين روزى دهنده است (72).

و تو همانا خلق را به راه راست مى خوانى (73).

و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از راه برمى گردند (74).

و اگر ما بر آن شفقت كرده هر گونه درد و بلا را برطرف سازيم سخت در طغيان فرو مى روند (75).

و همانا ما آنها را به عذاب سخت گرفتار كرديم و باز آن كافران از جهل و عناد روى تضرع و توبه به درگاه خداى نياورند (76).

تا آنكه بر آنها درى از بلاى سخت گشوديم كه ديگر ناگهان از هر سو نوميد شدند (77).

بيان آيات

تأخير در عذاب كافران و بهره مند ساختن آنان به مال و فرزندان براى املاء و استدراج آنان است نه براى خيرخواهى

اين آيات متصل به جمله اى است كه در آخر آيات قبل بود، و مى فرمود: (فذرهم فى غمريهم حتى حين ) و وجه اتصال اين است كه بعد از آنكه در دنباله داستان انبياء فرمود (دين خدا يكى بود و مردم آن را پاره پاره نموده و هر جمعيتى به داشتن يك قسمت از آن خوشحال شدند) و آنگاه ايشان را تهديد به عذاب معينى كرد كه پس از رسيدن آن مدت معين هيچ گريزى از آن نيست، و اخطار فرمود كه در همان غمرات جهل خود، به هر طور كه مى خواهند خود را آماده عذاب بكنند، كه به زودى آنان را از همه اطراف فرا خواهد گرفت. اينك در اين آيات ايشان را به اشتباهى كه داشته اند متنبه نموده و مى فرمايد: اگر ما در مال و اولاد به ايشان توسعه داديم، خيال نكنند كه خواسته ايم خير ايشان را زودتر به ايشان برسانيم، چون اگر خير بود، توانگران و مترفين ايشان را به عذاب خود دچار نمى كرديم، بلكه اين عمل ما، براى بيشتر عذاب كردن ايشان است. بلكه مسارعت در خيرات آن اعمال صالحى است كه خداوند به مؤمنين توفيق انجام آن را داده است و نيز ثمرات آن است كه همان اجر جزيل و ثواب عظيم در دنيا و آخرت است در نتى جه مؤمنين در اعمال صالح سرعت مى گيرند و خدا هم در فراهم نمودن اسباب براى آنان سرعت مى گيرد. پس عذاب ما، اين فرو رفتگان در جهل را خواهد گرفت و حجت بر ايشان تمام شده و ديگر عذرى كه به آن عذر خواهى كنند ندارند، نه مى توانند عذر بياورند كه ما كلام حق را نفهميديم، و نه مى توانند بگويند دعوت پيغمبر، نو ظهور و بى سابقه بود، و نه مى توانند عذر بياورند كه رسول را نشناختيم، و يا رسول مجنون بود، و كلماتش مختل و پريشان بود، و نه ممكن است بگويند كه رسول از ما خرجى مى خواست، هيچ يك از اين عذرها را ندارند، تنها دردشان اين بود كه اهل عناد و لجاج بودند و به حق ايمان نمى آوردند، تا عذاب حتمى ايشان را بگيرد.

ايحسبون انّما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون

كلمه (نمدهم ) - به ضمه نون - از (امداد) است. امداد و (مد) به يك معنا است و آن اين است كه : نقص چيزى را تكميل و تتميم كنى و آن را از اينكه پاره و يا نابود شود حفظ نمايى. راغب در مفردات گفته : بيشتر موارد استعمال كلمه (امداد) در چيرهاى دوست داشتنى و مد در مكروهات است پس جمله (نمدهم ) از امداد است كه بر خلاف استعمال مشهور، در مكروه به كار رفته و مسارعت در خيرات افاضه خيرات است به سرعت، به خاطر احترامى كه براى خود خيال كرده اند، پس خيرات به خيال ايشان مال و فرزند است كه به سرعت بدان رسيده اند. و معناى آيه اين است :آيا اينان گمان مى كنند كه اگر در مدت مهلت، مال و فرزندان به ايشان داديم، از اين جهت بوده كه دوستشان داشته ايم و يا نزد ما احترام داشتند لذا خواسته ايم خيرشان را زودتر به ايشان برسانيم ؟. نه، بلكه نمى فهمند، يعنى مطلب به عكس است، ولى آنان حقيقت امر را درك نمى كنند، زيرا حقيقت امر اين است كه ما ايشان را املاء و استدراج كرده ايم، يعنى اگر از مال و فرزند بيشتر به ايشان مى دهيم، مى خواهيم در طغيان بيشترى فرو روند. و اين همان مضمونى است كه خداى تعالى در سوره اعراف آورده و مى فرمايد: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون، و املى لهم ان كيدى متين ).

ان الّذين هم من خشيه ربهم مشفقون... و هم لها سابقون

خداى تعالى در اين آيات پنجگانه با كمك آيات گذشته اين معنا را بيان مى كند كه : اين كفار كه پنداشته اند مال و اولاد خير ايشان است و خيراتى است كه ما زودتر به ايشان رسانده ايم به خطا رفته اند، و مال و اولاد خيرات نيست بلكه استدراج و املاء است. خيراتى كه در آن سرعت مى شود آن است كه مؤمنين به خدا و رسول و روز جزا دارند، و آن اعمال صالح ايشان است.

شرح صفات مؤمنين  

آنگاه خداى سبحان صفات مؤمنين را شرح داده و مى فرمايد: آنهايى هستند كه از خشيت پروردگارشان مشفقند. و اشفاق به گفته راغب به معناى عنايت آميخته با ترس است، چون شخص مشفق هم مشفق عليه خود را دوست مى دارد و هم بيمناك خطرى است كه برايش پيش مى آيد و در قرآن كريم هم آمده است كه : (و هم من الساعه مشفقون - ايشان از قيامت مشفقند). راغب اضافه مى كند كه : اين ماده اگر با حرف من متعدى شود (همچنانكه در آيه قبلى اين طور بود) معناى خوف در آن بيشتر و ظاهرتر مى شود، و چون با حرف فى متعدى شود معناى عنايت در آن ظاهرتر مى گردد، از قرآن كريم براى هر دو مثال آورده، يكى آيه ( انا كنا قبل فى اهلنا) مشفقين است كه اشفاق در آن با فى متعدى شده، و آيه ديگر : مشفقون منها است كه با حرف من متعدى شده است.

اين آيه مؤمنين را توصيف مى فرمايد به اينكه خداى سبحان را رب خود گرفته اند. ربى كه مالك و مدبر امر ايشان است و لازمه اش ‍ آن است كه نجات و هلاكتشان دائر مدار رضا و سخط او باشد، در نتى جه مؤمنين، هم از او خشيت دارند و هم دوستش مى دارند، چون نجات و سعادتشان به دست او است، و نجات و سعادت خود را مى خواهند. و همين معنا ايشان را واداشته كه به آيات او ايمان آورده، او را پرستش كنند. از مطالب گذشته كه در معناى آيه گفته شد اين معنا به دست آمد كه : جمع ميان خشيت و اشفاق تكرار نيست.

آن گاه فرموده : (و الّذين هم بايات ربهم يؤمنون ) كه منظور از آيات، هر چيزى است كه بشر را به سوى خداى تعالى رهنمون شود كه يكى از آنها رسولان خدايند كه حامل رسالت اويند. يكى ديگر كتاب و شريعت ايشان است كه نبوتشان را تاييد مى كند. و مؤمنين كسانى هستند كه به اينها ايمان مى آورند، چون از خدا خشيت دارند، و همان خشيت وادارشان مى كند كه در مقام تحصيل رضاى او برآيند، و دعوت او را بپذيرند، و امر او را اطاعت بكنند، همان او امرى كه از طريق وحى و رسالت به ايشان مى رسد.

آنگاه فرموده : (و الّذين هم بربهم لا يشركون ) و ايمان به آيات خدا هم در ايشان اثرى دارد و آن اين است كه وادارشان مى كند شركاء را از او نفى كنند و كسى را جز او نپرستند، چون ايمان به آيات او ايمان به شريعت او است، شريعتى كه عبادت او را تشريع مى كند، و نيز ايمان به ادله اى است كه توحيد در ذات و در ربوبيت و الوهيت او را اثبات مى نمايد.

علاوه بر اين تمامى انبياء و رسولان از جانب او آمده اند و فرستادن پيامبران براى اين است كه مردم را به سوى حق هدايت كنند - حقى كه سعادت ايشان در آن است - و همين ارسال رسولان از شؤ ون ربوبيت است. و اگر خدا شريكى مى داشت و غير او ربى ديگر مى بود، ربوبيت او هم اقتضاء مى كرد رسولانى بفرستد، و اين نكته از لطائف كلمات مولى امير المؤمنين (عليه السلام) است كه مى فرمايد: (لو كان لربك شريك لاتتك رسله - اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، پيغمبران او هم براى تو مى آمدند).

آنگاه فرموده : (و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون ) كلمه (وجل ) به معناى ترس است، و جمله (يوتون ما آتوا) به معناى (يعطون ما اعطوا) است، يعنى آنچه خدا به آنان داده در راه او مى دهند.

بعضى گفته اند مراد از ايتاء ما آتوا اين است كه تمامى اعمال صالح را انجام مى دهند، و جمله (و قلوبهم وجله ) حال از فاعل در (يوتون ) است.

و معناى اين آيه اين است كه : مؤمنين كسانى هستند كه آنچه مى دهند - و يا بنا به آن تفسير ديگر آنچه از اعمال صالح بجا مى آورند - در حالى انجام مى دهند و به جا مى آورند كه دلهايشان ترسناك از اين است كه به زودى به سوى پروردگارشان بازگشت خواهند كرد، يعنى باعث انفاق كردنشان و يا آوردن اعمال صالح همان ياد مرگ، و بازگشت حتمى به سوى پروردگارشان است و آنچه مى كنند از ترس است.

در اين آيه شريفه دلالت است بر اينكه مؤمنين علاوه بر ايمان به خدا و به آيات او ايمان به روز جزا نيز دارند، پس تا اينجا صفات مؤمنين متعين شد. و خلاصه اش اين شد كه تنها: به خدا ايمان دارند و براى او شريك نمى گيرند و به رسولان او و به روز جزا هم ايمان دارند، و به همين جهت عمل صالح انجام مى دهند.

آنگاه فرموده : (اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون )، ظاهرا لام در (لها) به معناى (الى ) باشد و لها كه جار و مجرور است متعلق به (سابقون )، و معنايش چنين باشد، مؤمنينى كه وصفشان را كرديم در خيرات و اعمال صالح سرعت نموده، و به سوى آن سبقت مى جويند، يعنى از ديگران پيشى مى گيرند، چون همه مومنند و لازمه آن همين است كه از يكديگر پيشى گيرند.

(خيرات) در جمله: (اولئك يسارعون فى الخيرات...) اعمال صالحه ناشى از اعتقاد حق است

پس روشن شد كه از نظر اين آيات خيرات عبارت است از اعمال صالح، اما نه هر عمل صالح، بلكه عمل صالحى كه از اعتقاد حق منشاء گرفته باشد. خيرات اينها است كه مى بينيم مؤمنين بر سر آن از يكديگر سبقت مى گيرند، نه آنچه نزد كفار از مال و اولاد است، و ايشان آنرا خيرات پنداشته اند، و خيال كرده اند به خاطر احترامى كه نزد خدا دارند خدا در دادن خيرات به ايشان سرعت كرده.

در تفسير كبير گفته : در جمله (اولئك يسارعون فى الخيرات ) دو وجه است : اول اينكه مراد اين باشد كه اينان در اطاعتها رغبت شديد دارند، و به همين جهت براى انجام آن سبقت و مبادرت مى جويند تا فوت نشود و اجرش از چنگشان نرود.

دوم اينكه مراد اين باشد كه مؤمنين در پاداش هاى دنيوى سرعت به خرج مى دهند يعنى خداوند به سرعت پاداش دنيايى ايشان را مى دهد، همچنانكه در آيه ديگر آمده (فاتاهم اللّه ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة ) و نيز آمده : (و آتيناه اجره فى الدنيا، و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).

و اگر سرعت را به خود مؤمنين نسبت داده نه به خدا، جهتش اين است كه وقتى خدا به پاداش ايشان سرعت كند، قهرا ايشان هم در رسيدن به آن سرعت كرده اند و اين معنايى كه ما كرديم با آيه شريفه بهتر انطباق دارد، براى اينكه در اين آيه آنچه از كفار نفى شده براى مؤمنين اثبات گرديده است.

مؤلف: آنچه از كفار در آيه قبلى نفى شده بود، سرعت خدا در خيرات كفار بود، و مى فرمود: خدا اگر به كفار مال و اولاد داده در خيراتشان سرعت نكرده، آن چه در اين آيه اثبات مى شود سرعت كردن مؤمنين است در خيرات و اين توجيهى كه كرده توجيه اين اشكال است كه چرا سرعت را به مؤمنين نسبت داده ؟ و حاصلش اين شد كه وقتى خدا در پاداش مؤمنين سرعت كرده باشد قهرا مؤمنين هم در رسيدن به آن سرعت كرده اند.

ولى اين اشكال را چه مى كند كه چرا مسارعت مؤمنين در خيرات به جاى مسارعت خداى تعالى به كار رفته ؟ بعضى ديگر از مفسرين در توجيه آن گفته اند: اين تبديل اسلوب براى اشاره به كمال استحقاق مؤمن ين براى رسيدن خيرات در برابر اعمال نيكشان بوده. ولى اين هم چنگى به دل نمى زند.

و ظاهرا اين تبديل اسلوب در آيه مورد بحث نباشد، بلكه در آيه قبل باشد، كه فرمود: (نسارع لهم فى الخيرات ) چون اين كفارند كه خيال مى كنند كه اگر خدا مال و فرزندانشان را زياد كرده به خاطر احترامى است كه نزد خدا دارند، و اگر با اين حال مسارعت را به خدا نسبت داده و اسلوب را تبديل نموده، به خاطر اين است كه بفهماند آنچه دارند به قدرت خود ندارند، بلكه خدا به ايشان داده، و آنگاه خيرات بودن آن را به استفهام انكارى نفى و مقابل آن را براى مؤمنين اثبات فرموده.

و حاصل كلام در اين نفى و اثبات اين شد كه : مال و فرزندان، خيرات نيستند تا به سوى آنها سرعت شود، و شتابى كه كفار در تحصيل آن دارند شتاب در خيرات نيست، بلكه اعمال صالح و آثار حسنه آن، خيرات است كه مؤمنين به سوى آن شتاب دارند.

بيان اينكه در دين خدا تكليف حرجى نه در اعتقاد و نه درعمل وجود ندارد (لا يكلف الله نفسا الا وسعها)

و لا نكلف نفسا الا وسعها و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون

آنچه از سياق برمى آيد اين است كه آيه شريفه مى خواهد مردم را به سوى آن صفاتى كه براى مؤمنين ذكر فرموده ترغيب و تشويق نمايد و در ضمن شبهه و توهمى را كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع فرمايد، توهمى كه مردم را از رسيدن به كرامت آن صفات باز مى دارد و آن اين است كه رسيدن به آن مقام امرى دشوار است، و ما طاقت تحمل دشواريهاى آن را نداريم، و اين توهم را به دو وجه دفع فرموده :

اول اينكه دارا شدن آن صفات آن طور كه شهوت پرستان وانمود مى كنند دشوار نيست، بلكه امرى است آسان، و در خور طاقت نفوس. و دوم اينكه هر چه باشد چه دشوار و چه آسان پاداش دارد، و خدا عمل صالح بندگان را ضايع، و اجر جزيلشان را فراموش ‍ نمى كند.

پس اينكه فرموده : (و لا نكلف نفسا الا وسعها) تكليف حرجى و خارج از وسع نفوس را نفى مى كند و حاصلش اين است كه اين تكليف يا در اعتقادات است كه خداى تعالى حجت هاى روشن و و اضحى قرار داده كه هم آدمى را به سوى ايمان و لوازم آن كه معارفى حقيقى است دلالت مى كند، و هم انسان را مجهز به قوا و غرائزى كرده كه مى تواند آن حقايق را درك كند و آنها را تصديق نمايد، و آن عبارت است از عقل، آنگاه از آنجايى كه.

عقول مردم در قوت ادراك و ضعف آن مختلف است، رعايت آن را نيز كرده، از هر عقلى به مقدار توانايى دركش و طاقت تحملش ‍ تكليف خواسته و عامه مردم را به آنچه كه از خواص مى خواهد تكليف نمى كند، و از خواص هم - كه نيكان و ابرار خلقند - آنچه را كه از مقربين مى خواهد طلب نمى كند، و آن طور كه مخلصين را سوق مى دهد، مستضعفين را نمى دهد. اين در اعتقاد.

و اما در عمل، انسان را به اعمالى دعوت كرده كه خير او در زندگى اجتماعى و فردى اش و سعادت دنيا و آخرتش را تأمين مى كند، چون قابل انكار نيست كه سعادت بشر با هر عملى چه نيك و چه بد تأمين نمى شود، همچنان كه در هر موجودى غير انسانى نيز چنين است، و خداى تعالى بشر را به نيرويى كه بتواند آن عمل را بجا بياورد مجهز فرموده، پس عملى كه وضعش چنين است هرگز حرج و طاقت فرسا نيست.

پس در دين خدا به هيچ عمل و اعتقاد طاقت فرسا تكليف نشده، يعنى هيچ حكمى حرجى ناشى از مصلحتى حرجى تشريع نشده، و همين خود منتى است كه خداى سبحان بر بندگان خود نهاده، و در آيه مورد بحث با تذكر دادن آن دلهاى بشر را به سوى اوصاف مؤمنين تشويق نموده است.

آيه شريفه (و لا نكلف نفسا الا وسعها) دلالت بر اين معنا و بيش از اين مى كند چون علاوه بر اينكه تشريع احكام حرجى - از قبيل رهبانيت، و قربانى كردن اولاد - را نفى كرده، تكليفى را هم كه در اصل حرجى نيست ولى در خصوص موردى حرجى شده - مانند ايستاده نماز خواندن براى مريض - را نيز نفى كرده، با اينكه امتنان خدا با نفى قسم اولى به تنهايى تمام بود.

دليل بر اينكه اين گونه تكاليف را هم نفى كرده اين است كه نفى تكليف متعلق به نفس شده، و نفس هم نكره در سياق نفى است، و افاده عموم مى كند، در نتيجه هر نفسى در هر حادثه اى كه فرض شود مكلف نيست، مگر به قدر وسعش، و به هيچ تكليف حرجى مكلف نيست، نه تكليفى كه در اصل حرجى با شد، و نه تكليفى كه در مورد خاصى حرجى شده. اين معنا نيز روشن شد كه آيه شريفه مراتب مختلف اعتقاد را كه در اثر اختلاف درجه عقول مختلف مى شود همه را امضاء كرده و در اين مرحله نيز حرج را به هر دو قسمش رفع نموده.

فايده وجود نامه اعمال و جواب به شبهه اى كه فخر رازى در اين باره ذكر كرده است

(و لدينا كتاب ينطق با لحق و هم لا يظلمون ) - در اين جمله مؤمنين را دلخوش مى كند به اينكه عملشان ضايع نمى شود و اجرشان هدر نمى رود، و منظور از گويايى كتاب اين است كه آنچه را كه در آن ثابت است بى پرده و فاش بيان مى كند. آرى، به آنچه از اعمال صالح كه در آن كتاب نوشته شده گويا نيست مگر به حق، چون اين كتاب از زياده و نقصان و تحريف محفوظ است. حساب قيامت هم بر اساس آنچه در كتاب است رسيدگى مى شود، و جمله (ينطق ) اشاره به همين است. پاداش هم بر اساس نتايجى است كه از محاسبه به دست مى آيد، و جمله (و هم لا يظلمون ) اشاره به همين است. پس مؤمنين از اينكه ظلم شوند ايمنند، و اجرشان به هيچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دريغ نمى كنند، و يا كمتر از آنچه هست نمى دهند، و يا عوض و بدل نمى شود، همچنان كه از خطر اينكه اعمالشان حفظ نشود، و يا بعد از حفظ فراموش شود، و يا به وجهى از وجوه تغيير كند ايمنند.

فخر رازى در تفسير كبير گفته : اگر كسى بگويد: فايده اين كتاب چيست ؟ اگر عرضه بر كسى شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند كه حاجت به كتاب ندارد، هر چه خدا بگويد قبول مى كند چه كتابى در ميان باشد و چه نباشد، و اگر بر كسى عرضه شود

كه دروغ گفتن را از خدا ممكن و جايز مى داند، چنين كسى آنچه را كه خدا بگويد تكذيب مى كند، چه در كتابى نوشته شده باشد و چه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور كه دروغ گفتن ممكن است همچنين دروغ نوشتن هم جايز است، پس به هر دو تقدير نوشتن اعمال فايده اى ندارد. در جواب مى گوييم : خدا هر چه بخواهد مى كند، ولى آنچه ممكن است گفته شود: اين است كه شايد در اين كار مصلحتى براى ملائكه باشد.

مؤلف: پاسخى كه فخر رازى داده مبتنى بر مسلكى است كه در فعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است كه افعال خدا از روى غرض و مصلحت نيست و عمل خرافى را از خداى تعالى جايز مى داند.

و اين اشكال تنها در مسأله نوشتن اعمال نيست، بلكه در تمامى شؤ ون قيامت كه خداى تعالى از آن خبر داده وارد است مانند: حشر، جمع، اشهاد شهود، نشر كتب و ديوانها، صراط، ميزان و حساب.

و جواب صحيح از همه اينها اين است كه : خداى تعالى آنچه را كه ما در قيامت با آن روبرو مى شويم براى ما ممثل كرده، و به صورت يك صحنه دادگاهى و دادخواهى، و دادرسى، مجسم نموده است، و معلوم است كه در يك صحنه دادگاه از آن جهت كه دادگاه است پاى احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگه هاى جرم و روبرو كردن دو طرف متخاصم به ميان مى آيد، و بدون اينها صحنه پايان نمى پذيرد.

بله اگر از اين معنا چشم پوشى كنيم، براى ظاهر شدن اعمال آدمى در روز رجوعش به خداى سبحان تنها اذن او كافى است، و به هيچ يك از مطالب مذكور حاجت نيست - دقت فرماييد.

اعمال بد مانع از انجام اعمال صالحه است

بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون

مناسب با سياق آيات اين است كه كلمه (هذا) اشاره به اوصافى باشد كه خداى سبحان در آيات قبل براى مؤمنين آورد كه يكى از آنها مسارعت در خيرات بود. ولى ممكن هم هست بگوييم اشاره به قرآن كريم است، و اين احتمال را جمله بعدى اش : (قد كانت آياتى تتلى عليكم ) تأييد مى كند.

كلمه (غمره ) به معناى غفلت شديد و يا جهل شديدى است كه صاحبش را فرا گرفته باشد، و جمله (و لهم اعمال من دون ذلك ) بيان حال كفار است كه در عمل و اوصاف نقطه مقابل مؤمنين هستند، و معنايش به طور كنايه اين است كه : كفار شاغلى دارند كه ايشان را از خيرات و اعمال صالح باز داشته نمى گذارد موفق به آن شوند، و آن شاغل عبارت است از اعمال زشت خبيث.

و حاصل معناى آن اين است كه : كفار نسبت به اين اوصافى كه براى مؤمنين برشمرديم در غفلت شديد - و يا در جهل شديد - هستند و در مقابل، اعمال زشت و خبيثى دارند كه همواره مرتكب مى شوند و آن اعمال شاغل و مانع ايشان است از اينكه عمل خير كنند.

حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون

كلمه (جوار) - به ضمه جيم - به معناى آواز وحوش از قبيل آهو و امثال آن است، آوازى كه در هنگام فزع در مى آورند، و اين تعبير در آيه شريفه كنايه است از اينكه مترفين وقتى گرفتار عذاب مى شوند صدا به استغاثه و تضرع بلند مى كنند بعضى از مفسرين گفته اند مراد از آن، شيون و جزع است، ولى آيات بعدى معناى اول را تاييد مى كند.

و اگر مترفين را متعلق عذاب دانسته، از اين جهت است كه روى سخن در آيات قبل آنجا كه مى فرمود: (ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين ) با روساى قوم بود كه در لذتهاى مادى افراط مى كردند، و ديگران تابع ايشان بودند.

لا تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون

در اين جمله از سياق غيبت به سياق خطاب عدول نموده تا در توبيخ و سركوبى ايشان تشديد كرده باشد، و براى هميشه از نجات و هر آرزوى ديگر نوميدشان كند، چون اگر سياق را به خطاب عدول نمى داد، معنايش اين بود كه با واسطه از بيچارگى و نوميدى آنان خبر داده باشد و براى قطع اميد، خبر بى واسطه مؤثرتر از با واسطه است. و علاوه بر اين در سياق خطاب خود آن كسى كه اميد ياريش مى رود خبر از بى ياورى آنها مى دهد، و اين باز مؤثرتر است.

قد كانت آياتى تتلى عليكم... تهجرون

كلمه (نكوص ) به معناى برگشتن به عقب است، و كلمه (سامر) از (سمر) به معناى گفتگو كردن در شب است. بعضى گفته اند: (سامر) مانند (حاضر) هم بر فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع البته در آيه مورد بحث (سمرا) به ضم سين و تشديد ميم هم قرائت شده كه در آن صورت، جمع سامر است، و اين قرائت بهتر است،و نيز (سمارا) به ضم سين و تشديد ميم قرائت شده و كلمه (هجر) به معناى هذيان است.

و اينكه مى بينيم آيه شريفه مورد بحث، به طور فصل آمده (يعنى و او عاطفه بر سر آن نيامده ) بدين جهت است كه در مقام تعليل است و معناى آيه اين است كه شما از ناحيه ما يارى نمى شويد، براى اينكه آيات من بر شما قرائت شد و شما از آن روى گردان بوديد و به اعقاب خود برمى گشتيد، و از در استكبار عارتان مى شد كه به آن گوش دهيد و در باره آن شبها هذيان مى گفتيد. بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير به به بيت و يا به حرم بر مى گردد، ولى نظريه شان خوب نيست.

افلم يدبروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين

در اين آيه شروع مى كند به قطع عذر ايشان، عذرى كه براى اعراض خود از قرآن مى آوردند، قرآنى كه براى هدايت ايشان نازل شد، و ايشان دعوت حقه را كه آورنده آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود اجابت نكردند.

پس اينكه فرمود: (افلم يدبروا القول ) استفهامى است كه انكار را مى رساند، و الف و لام در (القول ) الف و لام عهد است، و مراد از (قول ) قرآن تلاوت شده بر آنان است.

و اين فقره از كلام متفرع بر ما قبل است كه مى فرمود: (ايشان در غفلتند و شاغلى دارند كه از آن بازشان مى دارد). و معناى كلام اين مى شود: آيا حق را نفهميدند و در حالى كه

بازدارنده داشتند در كتاب تدبر نكردند تا بفهمند كه حق است و در نتيجه ايمان بياورند؟.

و اينكه فرمود: (ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاولين ) كلمه (ام ) در اين آيه و آيه بعدى منقطعه و در معناى اضراب است، معنايش ‍ اين است كه : نه، بلكه اينطور نيست. آيا اگر چيزى براى اى شان نازل شود كه در زمان پدران ايشان نازل نشده بود به صرف اين جهت بايد آن را انكار كنند و از آن احتراز جويند؟.

و نو ظهور بودن چيزى هر چند مستلزم باطل بودن آن چيز نيست، و چنين قاعده كلى در بين نداريم، كه هر چيز بى سابقه اى باطل و غير حق باشد، ليكن رسالت الهى از آنجايى كه غرضش هدايت است، اگر حق و صحيح باشد بايد در حق همه صحيح باشد، پس ‍ اگر به سوى بشرهاى اوليه رسالتى نيامده باشد، خود دليل قاطعى است بر اينكه در بشر حاضر هم چنين رسالتى باطل است.

رد عذرهايى كه مشركين براى قبول رسالت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردند

ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون

مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسى او است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است، و خودش هم بدان ايمان دارد و از نزد خدا مؤيد است. قريش رسول خدا را به اين خصوصيات مى شناختند و سوابق حال او را داشتند كه كودكى بود يتيم كه پدر و ما در خود را در كودكى از دست داده بود و در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ مودبى ادب نياموخته و هيچ كس در تربيت او دخالت نداشته و تا آن روز احدى از او كار زشتى نديده و عملى كه طبع سليم و عقل سالم آن را قبيح بداند انجام نداده نه به ملك كسى طمع كرده و نه حرص بر مالى داشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده.

خوب، وقتى چنين كسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه از معارف كه عقل در برابرش زانو مى زند، و به شريعتى و كتابى كه عقلها را خيره مى سازد، دعوت مى كند، بايد او را بپذيرند.

آرى، قريش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را با همه خصوصيات معجزه آسايش شناخته بودند، و اگر او را نشناخته بودند باز در اعراض از دين او و استنكاف از ايمان به او عذرى داشتند، چون معناى اينكه او را بدين اوصاف نشناخته باشند، اين است كه او را با اوصافى ضد آن شناخته باشند، يا اوصاف نيك مذكور را در وى احراز نكرده باشند كه در اين چند صورت البته معذور بودند، چون سپردن زمام امور و خلاصه تسليم شدند در برابر چنين كسى عقلا جايز نيست.

ام يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اكث رهم للحق كارهون

اين جمله عذر ديگرى را براى ايشان نقل مى كند كه به آن متشبث شدند و آن همان است كه در سوره حجر از ايشان نقل كرده كه گفتند: (يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ) و پاسخ آن لازمه جمله (بل جاءهم بالحق ) است.

پس مدلول جمله (بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون ) اضراب از جمله اى است محذوف، و تقدير كلام اين است كه : اگر اينان از ايمان نياوردنشان به اسلام عذر مى آوردند به اينكه او ديوانه است دروغ مى گويند بلكه كراهتشان از ايمان به خاطر اين است كه او حق آورده، و اكثر آنان از حق كراهت دارند.

و لازمه اش اين است كه كلامشان با حجتى رد شود كه به اين اضراب هم اشاره داشته باشد، و حاصل آن حجت، اين است كه اگر اينكه گفتند: او ديوانه است حق باشد، بايد سخن گفتنش نامربوط و نامنظم و بى مع نا، و سراپا اشكال باشد، چون وقتى عقل كسى اختلال يابد كلامش هم مختل مى شود و بدون هدف حرف مى زند، ولى مى بينيم كه كلام او چنين نيست و او جز به سوى حق نمى خواند و جز حق نياورده، اين كجا و چگونه كلام ديوانگان است كه نمى فهمند چه مى گويند؟.

در اين آيه اگر كراهت را به اكثر نسبت داده بدين جهت است كه (تمامى كفار از حق كراهت ندارند، چون بسيارى از ايشان به خاطر نداشتن درك و فهم لازم، كور كورانه از ديگران تقليد مى كنند) بسيارى از ايشان مستضعفند كه اعتنايى به خواستن و نخواستنشان نيست.

و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن بل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون

بعد از آنكه فرمود: بيشتر آنان از حق بدشان مى آيد به اين جهت بدشان مى آيد كه مخالف با هوى و هوس ايشان است، پس معلوم مى شود كه آنان مى خواهند حق تابع هوى و هوس ايشان باشد نه اينكه آنان تابع حق باشند، و اين هم كه ممكن نيست.

چون اگر حق پيرو هوى و هوس آنان شود و اجازه دهد كه اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستيده، ارباب بر اى خود بگيرند و رسالت انبياء و معاد را انكار نموده در نتيجه هر چه از فحشاء و منكرات و فساد كه دلشان بخواهد مرتكب شوند، بايد حق چنين اجازه اى را در ساير موجودات نيز بدهد، يعنى اجازه دهد كه موجودات ديگر هم از نظامى كه دارند سرپيچى نموده و رو به فساد گذارند، چون بين حق و حق فرق نيست، در نتيجه بايد آسمانها و زمين رو به تباهى بگذارند، و نيز نظام موجودات زمينى و آسمانى مختل گردد، و قوانين كلى كه در عالم هست همه نقض شود، آرى، همه مى دانيم كه هوى و هوس حد معينى ندارد، و بر يك مستقرى قرار نمى گيرد.

معنائى كه آيه (ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض) بيانگر آن است

به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و اين موجود نيز در نوعيتش غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن، خط مشى و مسيرى برايش معين شده، همانطور كه ساير انواع موجودات نيز چنينند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس ‍ طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است كه نامش را دين و يا سنت حياتى مى گذاريم كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است. و به عبارتى ديگر آن را فطرت نام مى گذاريم، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است.

و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: (فاقم وجهك للد ين حنيفا فطره الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ).

پس معلوم شد كه آن سنت حياتى كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند يك سنت است، سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت : از كجا بايد فهميد كه نظام عام و خاص مزبور اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم : از اينكه مى بينيم جهازات وجودى خود ما نيز آن را اقتضا دارد. خواهى گفت از كجا بفهميم جهازات وجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟ مى گوييم از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آن قوانينى است (لا يتغير) كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى است جريان دارد، و حاكم بر آن و مدبر آن است، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد، به همان غايتى كه خداى سبحان مقدر فرموده.

با اين حال اگر حق پيرو هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواى دل آنها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست. مگر آنكه به كلى اجزاى عالم را از آنچه كه بايد باشد تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى ديگر عوض كند، و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افراد بشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالم. كار زمين و آسمان و موجودات بين آن دو و تدبير جارى در آنرا به تباهى مى كشاند،چون نظام جارى در همه عالم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالم و بشريت هر يك براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.

اين آن معنايى است كه آيه شريفه (و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن ) بيانگر آن است.

وجه اينكه از قرآن كريم به (ذكر) تعبير شده است

و در جمله (بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) بدون شك مراد از (ذكر)، قرآن كريم است، همچنان كه در آيه (50) سوره انبياء آنرا ذكر ناميده و فرموده : (و هذا ذكر مبارك ) و نيز در آيه (44) سوره زخرف فرموده : (و انه لذكر لك و لقومك ) همچنين در آياتى ديگر و شايد نكته اينكه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند (به جنة ) از قرآن كريم تعبير به ذكر كرده، اين باشد كه خواسته در پاسخ اينكه گفتند: (يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ) مقابله اى قرار داده باشد. توضيح اينكه : آنها گفته بودند اى كسى كه ذكر بر او نازل شده تو ديوانه اى در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است و آنان از ذكر خودشان اعراض مى كنند.

و به هر حال قرآن را ذكر ناميد چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا را به يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدانها خاطر نشان مى كند. البته از اين دو احتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، و اگر كلمه (ذكر را) به ضمير (هم - ايشان ) اضافه كرده بدين جهت است كه دين - يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است،به اين معنا كه دين خدا و به اجمال و تفصيل به بشر رسيده و هر چه بشر پيش مى آمده دين براى او مفصلتر مى شده، تا در آخر در قرآن مفصلترين مراحل دين براى بشر بيان شده، چون شريعت قرآن آخرين شرايع است.

و معناى آيه اين است كه : حق از هوى و هوس مردم پيروى نمى كند، بلكه ما براى آنان كتابى آورده ايم تا ياد آورنده ايشان باشد - و يا به وسيله آن متذكر شوند - دينشان را، آن دينى كه اختصاص به ايشان دارد. در نتيجه اگر ايشان از آن دين اعراض مى كنند، از دينى اعراض كرده اند كه اختصاص به خودشان دارد.

بسيارى از مفسرين گفته اند كه اضافه شدن دين به ضمير هم براى اختصاص نيست بلكه براى تشريف است نظير اينكه فرموده : (و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون ) و معنايش اين است كه ما مايه شرف و افتخار ايشان را برايشان آورديم، و به همين جهت بايد با كاملترين وجه بدان اقبال نمايند، و اينان با اين رفتارى كه كردند از فخر و شرف خود اعراض نمودند.

ولى اين تفسير صحيح نيست، براى اينكه اگر چه قرآن كريم مايه شرافت و افتخار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است چون به قلب نازنين او نازل شده، و نيز مايه سر بلندى اهل بيت اوست چون در خاندان ايشان نازل شده، و نيز مايه افتخار عرب است چون به لغت و به زبان عرب نازل شده، و نيز مايه افتخار همه امت اسلام است چون به منظور هدايت آنان نازل شده، ولى اضافه در جمله (بذكرهم ) به اين عنايت نبوده بلكه اين عنايت مورد نظر است كه بفهماند اين دين مختص به اين امت و اين دوره از بشريت است و اين با صدر آيه موافق تر است، البته بنا بر آن معنايى كه ما براى صدر آيه كرديم.

ام تسلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين

در مجمع البيان مى گويد: اصل خراج و خرج هر دو به يك معنا بوده، و آن عبارت است از در آمدى كه بر اساس وظيفه پرداخت شود.

اين جمله چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده، و آن را رد نموده، و بر آن توبيخشان نموده. خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواسته اى يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را از آن ذكر نموده، مى فرمايد: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است يعنى رازق تو خدا است، و تو احتياجى به خرجى ايشان ندارى.

و در قرآن كريم بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مال مردم مكرر بيان و اعلام شده، مثلا از آن جمله در سوره انعام آيه (90) فرموده : (قل لا اسئلكم عليه اجرا) و نظير همين مضمون در آيه (23) سوره شورى آمده.

گفتيم در اين آيات چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده : اولين آنها جمله (افلم يدبروا القول ) بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آنها جمله (ام جاءهم مالم يات آباءهم الاولين ) بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله (ام يقولون به جنة ) بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود. چهارمى جمله (ام تسئلهم خرجا) است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.

و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم و ان الدين لا يؤمنون بالاخره عن الصراط لناكبون

اشاره به اينكه حق صراط مستقيم است و كافران گريزان از حق، منحرف از صراط مستقيم هستند

كلمه (نكب ) و (نكوب ) به معناى عدول از راه و انحراف از هر چيزى است. سابقا در تفسير سوره فاتحه گفتيم كه صراط مستقيم به معناى راه واضح و روشنى است كه نه در آن اختلاف تصور شود و نه تخلف. به اين معنا كه در اثر و خاصيت آن كه همان رساندن به مقصود است نه اختلاف هست، و نه خود آن در اين اثرش تخلف مى كند، و اين صفت همان صفت حق است، چون حق نيز واحد است، و نه اجزاى آن با يكديگر اختلاف و تناقض دارد و نه در رساندن به آن مطلوبى كه به سوى آن هدايت مى كند تخلف مى نمايد. از اينجا نتيجه مى گيريم كه حق، (صراط مستقيم ) است و چون فرموده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به سوى حق هدايت مى كند لازمه اش اين مى شود كه به سوى صراط مستقيم هدايت كند.

سپس از آنجا كه فرمود: (كفار از حق كراهت داشته و گريزانند) قهرا از صراط مستقيم انحراف دارند، و به بيراهه مى روند.

و اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند تنها مسأله بى ايمانى به آخرت را ياد آور شده، و به همان يكى اكتفا نموده، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق، بر اين مسأله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد، همچنان كه در آن حيات جاويد وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين و فروع عملى آن، اثرى ندارد. و به بيانى يگر: دين حق عبارت است از مجموعه اى از تكاليف اعتقادى و عملى و اين تكليفها جز با مسأله حساب و جزاء تمام نمى شود، (چون اگر بنا باشد به نيكوكار مزد و به بدكار كيفر داده نشود، او اميدى به كار نيك و ترسى از كار زشت خود ندارد، و در نتيجه تكليف به كار نيك و اجتناب از كار زشت لغو و بيهوده مى شود) و قرآن كريم روز قيامت را براى پاداش و كيفر معين فرموده و چون كفار به روز قيامت ايمان ندارند ديگر دين در نظر آنان مفهومى ندارد و آنها حياتى جز حيات مادى دنيا براى خود سراغ ندارند، در نتيجه سعادت و خوشبختى را جز رسيدن به لذائذ مادى و تمتع به لذات شكم و پايين شكم نمى بينند و لازمه آن همين است كه جز هوى و خواهش ‍ نفس را پيروى نكنند، حالا اين خواهش نفسانى موافق با حق باشد يا مخالف با آن. پس خلاصه اين دو آيه اين شد كه : اينها به تو ايمان نخواهند آورد، چون تو ايشان را به سوى صراط مستقيم مى خوانى و اينها جز انحراف از راه هدفى ندارند.

و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ... و ما يتضرعون

كلمه (لجاج ) به معناى سر سختى و عناد در انجام عملى است كه نبايد انجام داد. و كلمه (عمه ) به معناى تردد در كارى به خاطر تحير و سرگردانى است، اين معانى را راغب ذكر كرده و صاحب مجمع البيان در معناى (استكانت ) گفته كه به معناى خضوع است، از باب استفعال از ماده (كون ) و معنايش اين است كه نخواستند بر صفت خضوع باشند. و جمله (و لو رحمناهم ) بيان و تأييد عدول ايشان از صراط است، مى فرمايد: اگر ما به ايشان رحم كنيم و گرفتاريشان را برطرف سازيم، باز رو به ما نمى آورند و با شكر خود نعمت ما را مقابله و تلافى نمى كنند، بلكه بر تمرد خود از حق و لجاجت در باطل اصرار مى ورزند و در طغيان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند، پس رحمت ما به اينكه رفع گرفتارى از آنها كنيم فايده اى به حالشان ندارد، همچنان كه تخويف ما به عذاب و نقمت سودى برايشان ندارد، چون ما بارها آنها را به عذاب خود گرفتيم، مع ذلك به درگاه پروردگار خود خضوع نكردند پس اينها نه صراط حق به دردشان مى خورد و نه رحمت و كشف ضر و نعمت و نه تخويف با نشان دادن عذاب. مقصود از عذاب در اين آيه، عذاب خفيف است. عذابى كه دست آدمى به كلى از هر جايى كوتاه نشود. شاهد اين مدعا قرينه اى است كه در آيه بعدى قرار دارد، چون در آنجا عذاب شديد را مقابل اين عذاب قرار داده پس ‍ ديگر كسى ايراد نكند به اينكه مسأله بازگشت به خدا در مواقع ضرورى و انقطاع از اسباب يكى از غريزه هاى انسانى است، همچنان كه در قرآن هم مكرر خاطرنشان شده، آن وقت چطور در اينجا مى فرمايد عذاب ايشان را گرفت، و باز به درگاه پروردگار خود استكانت نبردند، و تضرع نكردند؟. و اينكه در آيه اول فرمود: (ما بهم من ضرّ) و در آيه دوم فرمود: (و لقد اخذناهم بالعذاب ) خود دلالت مى كند بر اينكه كلام ناظر به عذابى است كه واقع شده و هنوز - يعنى در هنگام نزول اين آيات - برطرف نشده. احتمال هم دارد كه مراد قحطيى باشد كه اهل مكه - چنانكه در روايات آمده - بدان گرفتار شدند.

حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذاهم فيه مبلسون

يعنى همچنان به حال خود باقى هستند، نه رحمت در آنها اثر مى گذارد و نه عذاب، تا آنكه درى از عذاب شديد - كه همان مراست - به رويشان باز كنيم، مرگى كه دنبالش عذاب آخرت است - كه در سياق آيات و مخصوصا آيات آينده به آن اشاره شده است - و اين مرگ هم ناگهانى مى رسد، و به كلى از خير مأيوسشان مى كند.

آيات مورد بحث و اين فصل از گفتار كه با جمله (افلم يدبروا القول...) آغاز شده، با جمله اى نظير همان جمله اى كه فصل سابق را خاتمه داد، ختم شده يعنى آيه هاى (ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين ) - تا آخر آيات - كه عذاب آخرت را ياد آورى مى كند، و به زودى براى دومين بار آن را اعاده مى كند.

بحث روايتى (رواياتى درباره مراد از (قلوبهم وجلة) و معناى استكانت و تضرع و...)

در تفسير قمى در ذيل آيه (و الّذين هم من خشية ربهم مشفقون... يوتون ما آتوا) گفته : يعنى از عبادت و اطاعت. و در الدرالمنثور است كه فاريابى و احمد و عبدين حميد و ترمذى و ابن ماجه و ابن ابى الدنيا - در كتاب (نعت الخائفين ) - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عايشه روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) پرسيد: مقصود از آيه (و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله ) چيست ؟ آيا ممكن است مردى زنا و دزدى كند و شراب بخورد و در عين حال از خدا هم بترسد؟ فرمود: نه، و ليكن مقصود اين است كه با اينكه روزه مى گيرد و صدقه مى دهد و نماز مى خواند در عين حال از خدا بترسد و هراس آن داشته باشد كه خدا از او قبول نكند. و در مجمع البيان در ذيل جمله (و قلوبهم وجله ) از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: معنايش اين است كه مى ترسند خدا از آنان قبول نكند.

و در روايتى ديگر فرمود: انجام مى دهد در حالى كه هم اميدوار است و هم ترسان. و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از قتاده روايت مى كند كه در ذيل جمله (حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب ) گفت : براى ما اينطور گفته اند كه اين آيه در باره كفارى كه در جنگ بدر كشته شدند نازل شده.

مؤلف: الدرالمنثور نظير اين روايت را از نسايى و ابن عباس آورده و عبارت آن چنين است كه گفت : (آنها اهل بدرند) ولى سياق آيات با مضمون اين دو روايت تطبيق نمى كند.

و نيز در همان كتاب آمد كه نسايى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاكم، (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه، و بيهقى - در كتاب دلائل - از ابن عباس نقل كرده اند كه : ابوسفيان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آمد و گفت : اى محمد! تو را به خدا و به خويشاوندى سوگند مى دهم كه به فرياد ما برس كه از شدت قحطى كار به جايى رسيد كه (علهز) خورديم - علهز كرك آغشته به خون است - اينجا بود كه آيه شريفه (و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) نازل شد.

مؤلف: روايات در اين معنا مختلف است و آنچه ما نقل كرديم از ساير روايات به حد وسط نزديك تر است و اين آيه به قحطى مكه اشاره مى كند كه با نفرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مردم به آن دچار شدند، ولى ظاهر بيشتر روايات اين است كه بعد از هجرت اتفاق افتاده، و اين با اعتبار عقلى سازگار نيست.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لو اتبع الحق اهواءهم ) روايت آمده كه : حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، و اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.

مؤلف: اين روايت از رواياتى است كه باطن قرآن را بيان مى كند و ما پيرامون بطن قرآن در بحث محكم و متشابه بحث كرديم و نظير اين روايت حديثى است كه در همان كتاب در ذيل جمله (و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم ) آمده كه فرمودند: مقصود از صراط مستقيم ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. و نيز نظيرش آن حديثى است كه در ذيل جمله (عن الصراط لناكبون ) آورده كه فرمودند: از امام اعراض مى كنند.

و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) آورده كه در تفسير آيه (ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ) فرمود: يعنى از آنها در خواست اجر مى كنى و حال آنكه پاداش پروردگارت بهتر است.

و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : به امام باقر (عليه السلام) عرض كردم معناى آيه (فما استكانوا لربّهم و ما يتضرعون ) چيست ؟ فرمود (استكانت ) به معناى خضوع است، و (تضرع ) اين است كه دستها را به التماس بلند كنى.

و در مجمع البيان مى گويد: از مقاتل بن حيان، از اصبغ بن نباته، از امير المؤمنين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: بلند كردن دستها از استكانت است. پرسيدم : استكانت چيست ؟ فرمود: مگر آيه (فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) را نخوانده اى ؟ اين روايت را ثعلبى و واحدى نيز در تفسير خود نقل كرده اند.

باز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده : استكانت دعاء است و تضرع دست بلند كردن در نماز مى باشد.

و در الدرالمنثور است كه عسكرى در - كتاب مواعظ - از على بن ابى طالب روايت كرده كه در معناى آيه (فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) فرمود: يعنى در دعا تواضع و خضوع ندارند، زيرا اگر خضوع داشته باشند خداوند دعايشان را مستجاب مى كند.

و در مجمع البيان در ذيل آيه : (حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد) گفته : امام ابى جعفر (عليه السلام) فرمود: اين آيه درباره رجعت است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس