آيه و ترجمه
و اذا بدلنا اية مكان اية و الله اءعلم بما ينزل قالوا انما اءنت مفتر بل اءكثرهم لا يعلمون (101)
قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين امنوا و هدى و بشرى للمسلمين (102)
و لقد نعلم اءنهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين (103)
ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اءليم (104)
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اءولئك هم الكذبون (105)
|
ترجمه :
101 - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها (حقيقت ) را نمى دانند.
102 - بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است ، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتى است براى عموم مسلمين .
103 - ما ميدانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين (قرآن ) زبان عربى آشكار است .
104 - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است .
105 - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند!.
شان نزول :
ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
دروغ رسوا!
در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود، آيات مورد بحث نيز گوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اين آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند، نخست مى گويد:
هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير و تبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايد نازل كند - آنها
مى گويند به خدا دروغ مى بندى ! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند (و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثر هم لا يعلمون ).
حقيقت اين است كه : مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست ؟ و چه رسالتى بر عهده دارد؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است ، جامعهاى پيشرو، آباد و آزاد، با معنويت عالى ، آرى اكثرهم لا يعلمون .
با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شده است گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد، امروز بايد، نسخهاى داده شود، فردا بايد تكامل يابد، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد.
آرى آنها از اين حقايق بيخبرند و از شرائط نزول قرآن ، بى اطلاع ، و گرنه مى دانستند نسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن ، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن ، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود، به همين دليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا افترا بستن به خدا است .
در حالى كه مساله نسخ براى جامعهاى كه در حال انتقال از يك مرحله بسيار منحط، به مراحل عالى است ، امرى است اجتناب ناپذير، چه اينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است ، و بايد مرحله به مرحله ، صورت گيرد. آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد؟ يا يك معتاد به مواد مخدر را كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود؟، آيا جز اين است كه بايد در اين ميان ، مراحل انتقالى وجود داشته باشد؟
و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است ؟!
(در مورد نسخ در جلد اول ذيل آيه 36 سوره بقره بحث كردهايم ).
آيه بعد، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده ، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد بگو: آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ).
(روح القدس ) يا روح مقدس همان پيك وحى الهى ، جبرئيل امين است ، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ ، بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست ، تربيتى كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند.
به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است (ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين ).
به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مومنان مى گويد: هدف آنست كه در خط خود تثبيت شوند، اما درباره مسلمين مى گويد: هدف هدايت و بشارت است ، اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مومن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است و اسلام در ظاهر عمل .
و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ، گاهى چاره اى جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهد نيست ، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى .
اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن ، سپس به بهانه ديگر، و يا صحيح تر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره نموده چنين مى گويد.
(ما ميدانيم آنها مى گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد) (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر).
در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام (بلعام ) در مكه بود، شغلش شمشيرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه (بنى حضرم ) بنام (يعيش ) يا (عائش ) دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد.
بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام (يسار) و (جبر) دانسته اند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند.
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد، در حالى كه ميدانيم سلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و اسلام را پذيرا شد، و اين گونه تهمتهاى مشركان ، مخصوصا با توجه به سوره نحل كه قسمت مهمى از آن مكى است ، مربوط به (مكه ) بوده است .
به هر حال قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد:
اينها توجه ندارند، (زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است ، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار نازل شده است ) (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين )
اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوائى است ، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد كه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يك سوره آنرا نداشته باشند؟!.
و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است ، باز اين سوال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى (الله )؟!.
از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان ، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف ، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است ، و نشان مى دهد كه افترا گويان نيز گفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنين سخنانى مى گفتند.
واقع اين است كه مشركان عرب ، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند.
از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز نشان نمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنها مبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد، اما از آنجا كه از قديم گفته اند
الغريق يتشبث بكل حشيش : آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ ميزند آنها نيز چنين تشبثاتى داشته اند.
زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است ، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومند از افكار انسانها در جوامع بشرى است ، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده ، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است .
حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى كه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال 1954 ميلادى تشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغز يك انسان - محمد - بوده باشد، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد! حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد، بلكه بطور قطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است !!.
آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيز تفسير مادى جستجو مى كردند، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانى در جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى از داخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند!
به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است ، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها
است (در زمينه اعجاز قرآن در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره بحث كافى داشتيم ).
سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و (كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است ) (ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم ).
چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!.
و در آخرين آيه اضافه مى كند: تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند (انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ).
آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن و دلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند.
و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائى كه تشنه حقيقتند، سد و مانعى ايجاد كند.
نكته ها :
زشتى دروغ از ديدگاه اسلام ؟
آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه ، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است .
اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرست وار ذيلا ملاحظه مى كنيد:
1 - راستگوئى و اداء امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است ، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است .
امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شى ء قد اعتاده و لو تركه استوحش لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : (نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد.)
ذكر اين دو با هم (راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست ، و امانت همان راستى در عمل است .
2 - دروغ سرچشمه همه گناهان - در روايات اسلامى دروغ به عنوان (كليد گناهان ) شمرده شده است ، على (عليهالسلام ) مى فرمايد: الصدق يهدى الى
البر، و البر يهدى الى الجنة : (راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت ).
در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب : (خداوند متعال براى شر و بدى ، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است ).
امام عسكرى (عليهالسلام ) مى فرمايد: جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب : تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده ، و كليد آن دروغ است .
رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است ، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود.
و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگوئى محدود.
اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كاملا تجسم يافته ، حديث چنين است :
شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم ، دروغ هم ميگويم ! كدام را اول ترك گويم ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دروغ ، او در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد:
هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت ، كه اگر فردا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او در اين باره سوال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است ، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.
3 - دروغ سرچشمه نفاق است - چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان و دل ، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است ، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست .
در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم : فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون : (اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامت ايجاد كرد، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند).
4 - دروغ با ايمان سازگار نيست - اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است : در حديثى چنين مى خوانيم : سئل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكون المومن جبانا؟ قال نعم ، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم ، قيل يكون كذابا؟ قال لا! (از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى ) ترسو باشد فرمود: آرى ، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى ، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه )!.
چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست .
و نيز به همين دليل اين سخن از امير مومنان (عليهالسلام ) نقل شده است : لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده : (انسان هيچگاه طعم
ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى ).
در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است .
5 - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است - ميدانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است ، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ و خيانت و تقلب است ، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است .
در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند.
على (عليهالسلام ) در كلمات قصارش مى فرمايد: اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب ، يقرب عليك البعيد، و يبعد عليك القريب : (از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است ، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد).
البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنين علل پيدايش دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا در كتب اخلاق جستجو كرد.
آيه و ترجمه
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اءكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم (106)
ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و اءن الله لا يهدى القوم الكافرين (107)
اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و اءبصرهم و اءولئك هم الغافلون (108)
لا جرم اءنهم فى الاخرة هم الخاسرون (109)
ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (110)
يوم تاتى كل نفس تجدل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون (111)
|
ترجمه :
106 - كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است - آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان !.
107 - اين بخاطر آنست كه زندگى دنيا (و پست ) را بر آخرت ترجيح دادند، و خداوند افراد بى ايمان (و لجوج ) را هدايت نمى كند.
108 - آنها كسانى هستند كه خدا (بر اثر فزونى گناه ) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل چيزى نمى فهمند) و غافلان واقعى آنهايند.
109 - و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند.
110 - اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشته اند و) هجرت كردند و جهاد و استقامت در راه خدا به خرج دادند پروردگار تو بعد از انجام اين كارها غفور و رحيم است (و آنها را مشمول رحمت مى سازد).
111 - به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و) به دفاع از خود برمى خيزد و نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد.
شان نزول :
بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.
آنها (عمار) و پدرش (ياسر) و مادرش (سميه ) و (صهيب ) و (بلال ) و (خباب ) بودند، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.
اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: چنين نيست
ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه : چنين نيست (من عمار را به خوبى مى شناسم ) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان بر نخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست ).
چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مگر چه شده است ؟
عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود و مى چگفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش ).
در اين هنگام آيه من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره ... نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت .
تفسير :
بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدين )
در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفار در ميان بود، آيات مورد بحث به گروهى ديگر از كفار يعنى مرتدين و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند.
نخستين آيه مى گويد: كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است - آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش مجدد كفر گشاده دارند،
غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيم در انتظارشان است (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ).
در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند.
نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند، در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است ، اين همان تقيه مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است .
گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند، اينها هم گرفتار غضب خدا و عذاب عظيم او مى شوند.
ممكن است غضب اشاره به محروميت آنها از رحمت الهى و هدايت او در اين جهان باشد، و عذاب عظيم اشاره به كيفر آنها در جهان ديگر، و به هر حال تعبيرى كه در اين آيه درباره مرتدين شده است بسيار سخت و سنگين و تكان دهنده است .
آيه بعد دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند: اين بخاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة ).
(و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند) هدايت
نمى كند) (و ان الله لا يهدى القوم الكافرين ).
و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.
بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست ، مشمول هدايت الهى نمى شوند كه هدايت او فرع بر خواست و كوشش و جهاد ما است كه خودش فرموده و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (عنكبوت آيه آخر).
آيه بعد دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد: آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده آنچنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم ماندهاند (اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم ).
و روشن است (چنين افراد با از دست دادن تمام ابزار شناخت ، غافلان واقعى هستند) (و اولئك هم الغافلون ).
در گذشته نيز گفتهايم كه اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك و ديد انسان مى گذارد و سلامت فكر را تدريجا از او مى گيرد، هر قدر در اين راه فراتر رود پرده هاى غفلت و بيخبرى بر دل و چشم و گوش او محكمتر مى شود، سرانجام كارش به جائى مى رسد كه چشم دارد و گوئى نمى بيند، گوش دارد و گوئى نمى شنود، و دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود و حس تشخيص و قدرت تميز كه برترين نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود.
(طبع ) كه در اينجا به معنى مهر نهادن است ، اشاره به اين است
كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشايد، آنرا محكم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، و روى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است .
در آيه بعد نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون ).
چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها را از دست بدهد.
و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفر آميز را به عنوان تقيه بيان كردند در حالى كه قلبشان مطمئن و مملو از ايمان بود، و آنها كه با تمام ميل به كفر باز گشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.
آيه بعد به وضع آنها اشاره كرده مى گويد: (پروردگار تو نسبت به كسانى كه فريب خوردند و از ايمان باز گشتند اما بعدا توبه كردند و صدق توبه خود را با هجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفور و رحيم است ) (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد، ولى اشخاصى كه در آيه
مورد بحث هستند قبلا مشرك بوده اند و بعد مسلمان شده اند، بنابر اين (مرتد ملى ) محسوب مى شوند نه (مرتد فطرى ).
سرانجام آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد: بياد آوريد روزى را كه هر كس در فكر خويشتن است و به دفاع از خود برمى خيزد تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهائى بخشد (يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها).
گاهى گنهكاران براى نجات از چنگال عذاب ، اعمال خلاف خود را به كلى منكر مى شوند و مى گويند: و الله ربنا ما كنا مشركين : به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم (سوره انعام آيه 23) اما هنگامى كه مى بينند اين دروغ و دغلها كارگر نيست ، سعى مى كنند گناه خود را به گردن رهبران گمراهشان بيندازند، مى گويند ربنا هؤ لاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار: خدايا اينها بودند كه ما را گمراه كردند، عذاب آنها را دو چندان كن (و سهم عذاب ما را به آنها بده ) (اعراف - 38).
ولى اين دست و پاها بيهوده است و در آنجا (نتيجه اعمال هر كسى بى كم
و كاست به او داده مى شود) (و توفى كل نفس ما عملت ).
و به هيچكس كمترين ستمى نمى شود (و هم لا يظلمون ).
نكته ها :
1 - تقيه و فلسفه آن
مسلمانان راستين ، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روح مقاومت عجيبى در برابر دشمنان داشتند، و چنانكه ديديم بعضى از آنها همچون (پدر عمار) حتى حاضر نمى شدند جملهاى با زبان مطابق ميل دشمن بگويند، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند.
و بعضى همچون خود عمار، كه حاضر مى شدند با زبان جملهاى بگويند باز وحشت سر تا پاى وجودشان را فرا مى گرفت ، و خود را مسئول و مقصر مى دانستند، و تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها اطمينان نمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعا جايز بوده است آرام نمى يافتند!
در حالات (بلال ) مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، مشركان او را تحت فشار شديد قرار دادند، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخره بزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند: بايد به خدا مشرك شوى .
او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، پيوسته مى گفت : (احد، احد) (او خداى يگانه است او خداى يكتاست ) سپس مى گفت بخدا سوگند اگر مى دانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم !
و در حالات (حبيب بن زيد) انصارى مى خوانيم هنگامى كه مسيلمه كذاب او را دستگير كرده بود، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمد رسول خدا است ؟ گفت آرى .
سپس از او سوال كرد آيا گواهى مى دهى كه من رسول خدايم ؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم ! مسيلمه و پيروانش بدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند.
و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصا در حالات مسلمانان نخستين و ياران ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) فراوان است .
به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد، شكستن سد تقيه و عدم تسليم در برابر دشمن جايز است ، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف بر پا داشتن پرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است ، مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين امر اهميت خاصى داشته است .
با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است ، و در موارد پائين تر از آن واجب ، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه (البته در موارد خاص خود نه در همه جا) نه نشانه ضعف است ، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابر فشار، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مومن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود.
در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريتهاى خودكامه ستمگر و متجاوز، غالبا از روش (استتار) استفاده مى كنند، جمعيت زير زمينى تشكيل مى دهند، برنامه هاى سرى دارند، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ديگران در مى آورند، و حتى به هنگام دستگير
شدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند.
هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علنا و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند.
به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند.
در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيه به يك سپر دفاعى ، تشبيه شده است .
امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: التقية ترس المومن و التقية حرز المومن : (تقيه سپر مومن است ، و تقيه وسيله حفظ مومن است ).
(توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنها در ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود).
و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى ، تقيه نشانه دين و علامت ايمان ، و نه قسمت از مجموع ده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است .
البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست ، تنها هدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گويند دليل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقيه و فلسفه آن است .
بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا
به خطر افتادن مكتب گردد، و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سد تقيه را شكست و پى آمدهاى آنرا هر چه بود پذيرا شد.
2 - مرتد فطرى ، و ملى ، و فريب خوردگان
اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند، سختگيرى نمى كند (منظور اهل كتاب است ) و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پيگير منطقى به اسلام فرا مى خواند، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرائط ذمه همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد.
ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سختگير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يكنوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل به سوء نيت است ، و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.
لذا چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمانزاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش را مباح مى شمرد، اموال او بايد در ميان وارثانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا شود، و توبه او در ظاهر پذيرفته نيست ، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هر حال اجرا مى شود، ولى اگر واقعا پشيمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد، (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقا پذيرفته خواهد شد).
ولى اگر شخص از اسلام برگشته ، مسلمانزاده نباشد به او تكليف توبه
مى كنند و اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت .
گرچه حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند ممكن است يكنوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقى گردد.
ولى اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده ، بلكه تنها كسى را شامل مى شود كه به اظهار يا تبليغ پردازد، و در حقيقت قيام بر ضد رژيم موجود جامعه كند، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست ، و با مساله آزادى انديشه نيز منافات ندارد، و همانگونه كه گفتهايم شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب با تفاوتهائى وجود دارد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه : پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، مخصوصا كسى كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و در يك محيط اسلامى پرورش ديده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد، بنابر اين عدول و بازگشت او به توطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت و چنين كسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد.
ضمنا احكام هرگز تابع يك فرد و دو فرد نيست بلكه مجموع را به طور كلى بايد در نظر گرفت .
آيه و ترجمه
و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون (112)
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون (113)
فكلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون (114)
|
ترجمه :
112 - خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده ، و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيده ، اما نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند بخاطر اعمالى كه
انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.
113 - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم بودند.
114 - حال كه چنين است از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد، و شكر نعمت خدا را بجاى آريد اگر او را مى پرستيد.
تفسير :
آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند
كرارا گفتهايم كه اين سوره ، سوره نعمتها است ، نعمتهاى معنوى و مادى در زمينه هاى مختلف كه به تناسب آن بحثهاى ديگر به ميان آمده است ، در آيات مورد بحث نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم .
نخست مى گويد: خداوند براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند مثلى زده است : منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة ).
(اين آبادى آنچنان امن و امان بود كه ساكنانش با اطمينان در آن زندگى داشتند) و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مطمئنة ).
علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان ، (انواع روزيهاى مورد نيازش به طور وافر از هر مكانى به سوى آن مى آمد) (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ).
(اما سرانجام اين آبادى - يعنى ساكنانش - كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد) (فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون ).
نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى
وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد و آنها را به آئين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود ولى آنها به تكذيبش پرداختند (و لقد جائهم رسول منهم فكذبوه ).
(در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (فاخذهم العذاب و هم ظالمون ).
با مشاهده چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد (فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون ).
نكته ها :
1 - آيا مثال است يا يك جريان تاريخى ؟
در آيات فوق هنگامى كه سخن از يك منطقه آباد و پر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفران نعمت گرفتار ناامنى و گرسنگى و بدبختى شد، تعبير به (مثلا) نموده ، و از سوى ديگر فعلهائى كه در اين آيه ذكر شده بصورت فعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثهاى در خارج است .
در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يك مثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟.
طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند:
گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است و شايد تعبير (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ) (روزى آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت اين احتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كننده مواد مورد نياز نبوده ، بلكه از خارج به آن حمل مى شده ، و از اين گذشته با جمله (يجبى اليه ثمرات كل شى ء) (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه در سوره قصص آيه 57 آمده و قطعا اشاره به سرزمين مكه است بسيار سازگار است .
ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثهاى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمى شود كه روزى بسيار پر نعمت و امن و امان باشد، و روز ديگر قحطى و ناامنى آن را به شدت فرا گيرد.
بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.
شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: (گروهى از بنى اسرائيل آنقدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذائى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اما سرانجام كار آنها به جائى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذائى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده : ضرب الله مثلا قرية كانت آمنه مطمئنة ....)
روايات ديگرى نزديك به همين مضمون از امام صادق (عليهالسلام ) و تفسير على بن
ابراهيم نقل شده است كه روى اسناد همه آنها نمى توان تكيه كرد وگرنه مساله روشن بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم سبا باشد كه در سر زمين آباد يمن مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سبا آيات 15 - 19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه داشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آنچنان سرزمينشان ويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت .
جمله : (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ) الزاما دليل بر اين نيست كه آن منطقه خود آباد نبوده بلكه ممكن است منظور از (كل مكان ) اطراف آن شهر و ديار بوده ، و ميدانيم محصولات يك منطقه وسيع معمولا به شهر يا روستاى مركزى انتقال مى يابد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هيچ مانعى ندارد آيه فوق اشاره به همه اينها باشد.
و در هر حال از آنجا كه تاريخ مناطق بسيارى را به ياد دارد كه گرفتار چنين سرنوشتى شده اند مشكل مهمى در تفسير آيه باقى نمى ماند، هر چند عدم اطمينان كافى به تعيين محل آن سبب شده است كه بعضى از مفسران آن را يك مثال كلى تلقى كنند، نه يك منطقه معين ، ولى ظاهر آيات فوق متناسب با اين تفسير نيست بلكه تعبيرات آن همه حكايت از وجود يك واقعيت عينى خارجى مى كند.
2 - رابطه امنيت و روزى فراوان
در آيات فوق براى اين منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، سه ويژگى ذكر شده است كه نخستين آنها امنيت ، سپس اطمينان به ادامه زندگى در آن ، و بعد از آن مساله جلب روزى و مواد غذائى فراوان مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همان شكل كه در آيه آمده صورت حلقه هاى زنجيرى علت و معلول دارد، چرا كه تا امنيت نباشد كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلى پيدا نمى كند، و تا اين دو نباشند كسى علاقه مند به توليد و سر و سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.
و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقل داشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساله امنيت پرداخت ، سپس مردم را به آينده خود در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد.
ولى اين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و توحيد هماهنگ گردند، به همين دليل در آيات فوق بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد: (و لقد جائهم رسول منهم ) پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماموريت پيدا كرد.
3 - لباس گرسنگى و ناامنى
جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه سر نوشت اين كفران كنندگان نعمت را بيان مى كند مى گويد: خداوند لباس گرسنگى و ترس را به آنها چشانيد، يعنى از يكسو گرسنگى و ترس تشبيه به لباس شده ، و از سوى ديگر به جاى پوشاندن چشاندن آمده است .
اين تعبير مفسران را بر آن داشته كه در نكته تشبيه مذكور بيشتر بينديشند:
البته ممكن است بعضى از تشبيهات مانند چشيدن لباس در زبان فارسى معمول نباشد و از آن تعجب كنيم ، ولى در زبان ديگر همچون زبان عربى بيانگر نكته لطيفى باشد، چرا كه به گفته (ابن راوندى ) در پاسخ (ابن اعرابى ) كه از او پرسيد آيا لباس هم چشيدنى است ؟! گفت به فرض كه تو در نبوت پيامبر اسلام ترديد كنى در اينكه او يك عرب (فصيح ) بود، نمى توانى شكى به خود را بدهى .
و به هر حال اين تعبير اشاره به آن است كه اولا آنچنان قحطى و ناامنى آنها را فرا گرفت كه گوئى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس مى كرد، و از سوى ديگر اين قحطى و ناامنى آنچنان براى آنها ملموس شد كه گوئى با زبان خود آن را مى چشيدند، و اين دليل بر نهايت فقر و فلاكت و فقدان امنيت است كه سراسر وجود و زندگى انسان را پر كند.
در حقيقت همانگونه كه در آغاز، نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود. در پايان نيز بر اثر كفران فقر و ناامنى به جاى آن نشست .
4 - كفران نعمت و تضييع مواهب الهى
در روايتى كه در بالا آورديم خوانديم كه اين قوم مرفه آنچنان گرفتار غرور و غفلت شدند كه حتى از مواد مفيد و محترم غذائى براى پاك كردن بدنهاى آلوده خود استفاده مى كردند و به همين جهت خداوند آنها را گرفتار قحطى و ناامنى كرد.
اين هشدارى است به همه افراد و ملتهائى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هر گونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيار سنگين .
اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى ريزند.
هشدارى است به آنها كه براى سفرهاى كه سه چهار نفر ميهمان بر سر آن دعوت شده است معادل غذاى 20 نفر از غذاهاى رنگين تهيه مى بينند، و حتى باقيمانده آن را به مصرف انسانهاى گرسنه نمى رسانند.
و هشدارى است به آنها كه مواد غذائى را در خانه ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن آنقدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر و يا رايگان در اختيار ديگران بگذارند!.
آرى اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است .
اهميت اين مساله آنگاه روشن تر مى شود كه بدانيم مواد غذائى روى زمين نامحدود نيست ، و به تعبير ديگر به ميزان اين مواد، نيازمندان و گرسنگانى نيز وجود دارند كه هر گونه افراط و تفريط در آن باعث محروميت گروهى از آنها مى شود.
به همين دليل در روايات اسلامى سخت به اين مساله توجه شده است تا آنجا كه از امام صادق (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم كه فرمود: پدرم ناراحت مى شد از اينكه بخواهد دستش را كه آلوده به غذا بود با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست خود را مى مكيد و يا اگر كودكى در كنار او بود و چيزى در ظرفش باقى مانده بود ظرف او را پاك مى كرد، و حتى خودش مى فرمود گاه مى شود غذاى كمى از سفره بيرون مى افتد و من به جستجوى آن مى پردازم
به حدى كه خادم منزل مى خندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مى گردم ) سپس اضافه كرد جمعيتى پيش از شما مى زيستند كه خداوند به آنها نعمت فراوان داد، اما ناشكرى كردند و مواد غذائى را بى جهت از ميان بردند و خداوند بركات خود را از آنها گرفت و به قحطى گرفتارشان ساخت !.
آيه و ترجمه
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اءهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم (115)
و لا تقولوا لما تصف اءلسنتكم الكذب هذا حلل و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون (116)
متاع قليل و لهم عذاب اءليم (117)
و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمناهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (118)
ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (119)
|
ترجمه :
115 - خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريدهاند بر شما تحريم كرده ، اما كسانى كه مجبور شوند در حالى كه تجاوز و تعدى از حد ننمايند (خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد) چرا كه خدا غفور و رحيم است .
116 - بخاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوئيد اين حلال است و آن حرام ، تا بر خدا افترا ببنديد، كسانى كه به خدا دروغ مى بندند رستگار نخواهند شد.
117 - بهره كمى در اين دنيا نصيبشان مى شود، و عذاب دردناكى در انتظار آنها است .
118 - چيزهائى را كه قبلا براى تو شرح داديم بر يهود تحريم كرديم ، ما به آنها ستم نكرديم ، اما آنها به خودشان ظلم و ستم كردند.
119 - اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده اند سپس توبه كردند و در مقام جبران بر آمدند، پروردگار تو بعد از آن آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود آيات مورد بحث در تعقيب آنها، از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از طريق بدعت در آئين خدا تحريم شده بودند، سخن مى گويد تا اين حلقه تكميل گردد.
نخست مى گويد خداوند منحصرا چهار چيز را از مواد غذائى مربوط به حيوانات را بر شما تحريم كرده است : مردار، خون ، گوشت خوك و حيواناتى كه با نام غير الله سر بريده شده اند (انما حرم عليكم الميت
الخنزير و ما اهل لغير الله به ).
فلسفه تحريم گوشت مردار و خون و گوشت خوك را مفصلا ذيل آيه 173 سوره بقره آورديم . (به جلد اول ذيل همان آيه مراجعه نمائيد).
ولى آلودگى اين سه ، امروز بر كسى پوشيده نيست ، مردار منبع انواع ميكربهاست ، و خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده تر است ، و گوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است ، و از همه اينها گذشته همانطور كه در سوره بقره آورديم خوردن گوشت خوك و خون منهاى زيانهاى جسمانى ، آثار زيانبار روانى و اخلاقى از طريق تاثير در هورمونها در انسان به يادگار مى گذارد (گوشت مردار نيز چون ذبح نشده و خون از آن خارج نگرديده علاوه بر زيانهاى ديگر زيان تغذيه از خون را نيز دارد).
اما در مورد حيواناتى كه با نام غير الله ذبح مى شدند (به جاى بسم الله كه امروز ما ميگوئيم نام بتها برده مى شد، و يا اصلا هيچ نامى را نمى بردند) مسلما فلسفه تحريم آن جنبه بهداشتى نيست ، بلكه جنبه اخلاقى و معنوى دارد، زيرا ميدانيم در اسلام علت حلال و حرام بودن چيزى تنها جنبه هاى بهداشتى آن نيست ، بلكه قسمتى از محرمات صرفا جنبه معنوى دارد و در رابطه با تهذيب روح و مسائل اخلاقى تحريم شده حتى گاهى به خاطر حفظ نظام اجتماع ، اشيائى تحريم گرديده اند، تحريم حيواناتى كه بدون نام خدا ذبح مى شوند نيز به خاطر جنبه اخلاقى آنست ، چرا كه از يكسو مبارزهاى است با آئين شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفريننده اين نعمتها.
ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد، اين نكته استفاده مى شود كه
اسلام ، اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى كند، نه مانند گياهخواران اين منبع غذائى را بكلى تحريم كرده ، و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها) را مى دهد.
پاسخ به يك سوال
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه آيه فوق ، حيوانات حرام يا اجزاى محرم حيوان را منحصر در چهار قسمت كرده است ، در حالى كه ما ميدانيم محرمات فراوان ديگرى مانند گوشت حيوانات درنده ، و انواع حيوانات دريائى جز ماهيان فلسدار وجود دارد، و حتى در بعضى از سوره هاى ديگر قرآن تعداد محرمات بيش از چهار ذكر شده است (سوره مائده آيه 3) بنابر اين محدود بودن در چهار چيز براى چيست ؟
پاسخ اين سوال همانگونه كه در ذيل آيه 145 سوره انعام (جلد 6 صفحه 15) گفتيم يك نكته است و آن اينكه حصر در اينجا به اصطلاح (حصر اضافى ) است ، يعنى هدف از گفتن (انما) كه براى منحصر ساختن است نفى بدعتهائى است كه مشركان در زمينه تحريم پاره اى از حيوانات داشتند، در واقع قرآن مى گويد: اينها حرام است نه آنها كه شما ميگوئيد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين چهار موضوع كه در قرآن ذكر شده محرمات اصلى و بنيادى و ريشهاى است (حتى منخنقه يعنى حيواناتى را كه خفه كرده اند و مانند آن كه در آيه 3 سوره مائده آمده نيز در اين چهار داخل است چون مردار محسوب مى شود) اما محرمات ديگر از اجزاى حيوانات و يا انواع حيوانات مانند درندگان در درجه بعد قرار دارد و لذا در سنت پيامبر حكم تحريم آنها آمده است ، و به اين ترتيب حصر در آيه ، حصر حقيقى مى تواند باشد
(دقت كنيد).
و در پايان آيه همانگونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است ، موارد استثناء را بيان كرده مى گويد: آنها كه ناچار از خوردن گوشتهاى حرام شوند (فى المثل در بيابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد) در صورتى كه به مقدار حفظ جان از آن استفاده كنند و از حد تجاوز ننمايند بر آنها ايرادى نيست چرا كه خداوند، آمرزنده و مهربان است (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم ).
(باغ ) يا (باغى ) از ماده (بغى ) به معنى (طلب ) است ، و در اينجا به معنى طلب لذت و يا حلال شمردن حرام الهى تفسير شده .
(عاد) يا (عادى ) از ماده عدو به معنى تجاوز است و در اينجا منظور كسى است كه بيش از حد لازم ، به هنگام ضرورت از اين گوشتها استفاده كند.
البته در رواياتى كه از طرف اهل بيت به ما رسيده گاهى (باغى ) به معنى (ظالم ) و (عادى ) به معنى غاصب تفسير شده ، حتى باغى به معنى كسى كه بر ضد امام قيام كند و عادى به معنى دزد آمده است .
اين روايات ممكن است اشاره به آن باشد كه اضطرار به گوشتهاى حرام معمولا در مسافرتها پيدا مى شود، و اگر كسى در راه ظلم و غضب و دزدى سفر كند و گرفتار چنين گوشتهائى شود، گرچه موظف است براى حفظ جان خود از آنها استفاده كند ولى خدا اين گناه را بر آنها نخواهد بخشيد.
و به هر حال اين تفسيرها با آنچه در مفهوم كلى آيه ذكر شد منافات ندارد و قابل جمع است .
آيه بعد بحثى را كه در زمينه تحريمهاى بى دليل مشركان كه به طور ضمنى
قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى دهد و مى گويد: (به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوئيد اين حلال است و آن حرام ، تا چيزى را به دروغ به خدا افترا ببنديد) (و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ).
يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده كه اشيائى را از پيش خود حلال مى كنيد، و اشيائى را حرام (اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود تحريم مى كردند و بعضى را حلال مى دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى دادند).
آيا خداوند به شما چنين حقى داده است ، كه قانونگذارى كنيد؟ اين افترا و دروغ بر خدا نيست ؟! و يا اينكه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه ، شما را به چنين بدعتهائى واداشته است ؟!
در آيه 136 سوره انعام به وضوح آمده است كه آنها علاوه بر اين تحليل و تحريم بخشى از زراعت و چهارپايانشان را سهم خدا قرار مى دادند و بخشى را براى بتها! و عجب اينكه مى گفتند: سهمى كه براى بتها قرار داده شده هرگز به خدا نمى رسد، اما سهمى كه براى خدا است به بتها مى رسد! بنابر اين اگر سهم الله آسيب مى ديد از سهم بتها جبران نمى شد، اما اگر سهم بتها آسيب مى ديد از سهم (الله ) جبران مى شد! و از اين گونه خرافات فراوان داشتند.
همچنين از آيه 148 سوره انعام : (سيقول الذين اشركوا لوشاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شى ء) به خوبى استفاده مى شود كه آنها
اين حق را براى خود قائل بودند كه اشيائى را حلال يا حرام كنند، و معتقد بودند خدا هم موافق بدعتهاى آنها است (بنابر اين نخست بدعتى مى گذاردند و حلال و حرامى درست مى كردند، سپس آنرا به خدا نسبت مى دادند و مرتكب افتراى ديگرى مى شدند).
در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى گويد: كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى بندند هيچگاه رستگار نخواهند شد (ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون ).
اصولا دروغ و افترا مايه بدبختى و نارستگارى است ، درباره هر كس كه باشد تا چه رسد به اينكه درباره خداوند بزرگ صورت گيرد كه گناه و آثار سوء آن مضاعف مى گردد.
آيه بعد اين عدم رستگارى را چنين توضيح مى دهد: با اين اعمال در اين دنيا تمتع و بهره كمى مى گيرند ولى در برابر آن عذاب دردناكى در انتظار آنها است (متاع قليل و لهم عذاب اليم ).
اين متاع قليل ، ممكن است اشاره به جنينهاى مرده حيوانات باشد كه براى خود حلال مى شمردند، و از گوشت آن استفاده مى كردند، يا اشاره به اشباع حس خودخواهى و خود پرستيشان باشد كه بوسيله اين بدعتها صورت مى گرفت ، و يا اينكه وسيله پايه هاى شرك و بت پرستى را تحكيم مى كردند و مردم را با آن سرگرم ساخته ، مدتى بر آنها حكومت مى نمودند كه اينها همه متاع قليل بود كه به دنبال آن (عذاب اليم ) قرار داشت .
در اينجا ممكن است سوالى ، طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد، اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است ؟
آيه بعد گويا به پاسخ اين سوال پرداخته ، مى گويد: ما بر يهود چيزهائى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم (و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل ).
اشاره به امورى است كه در آيه 146 سوره انعام آمده : و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما الا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون : بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم (اشاره به حيواناتى است كه سم يكپارچه دارند همچون اسب ) و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم ، مگر چربيهائى را كه بر پشت آنها قرار داشت ، و يا در لابلاى امعاء، و دو طرف پهلوها، و يا با استخوان آميخته بود، اين را به خاطر ظلم و ستم آنها، به عنوان كيفر، قرار داديم و ما راست ميگوئيم .
در حقيقت اين محرمات اضافى جنبه مجازات و كيفر در برابر مظالم و ستمهاى يهود داشته ، و لذا در پايان آيات مورد بحث اضافه مى كند: ما به آنها ستم نكرديم ولى آنها به خويشتن ستم روا مى داشتند (و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
در سوره نساء آيه 160 و 161 نيز مى خوانيم فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل : (به خاطر ظلم يهود قسمتى از غذاهاى پاكيزه را كه ذاتا حلال بود بر آنها تحريم كرديم ، چرا كه مردم را از راه خدا باز مى داشتند، و رباخوارى مى كردند با اينكه از آن نهى شده بودند، و اموال مردم را بدون جهت مى خوردند).
بنابر اين تحريم قسمتى از گوشتها بر يهود جنبه مجازات داشت ، و هرگز مشركان نمى توانستند به آن استدلال كنند.
به علاوه چيزهائى را كه مشركان تحريم كرده بودند نه در آئين يهود بود، نه در آئين اسلام ، صرفا بدعتهائى بود كه از ريشه خرافات مايه مى گرفت (آيه مورد بحث ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه شما كارى كرديد كه با هيچ كتاب آسمانى سازگار نيست ).
در آخرين آيه مورد بحث ، آنچنان كه روش قرآن است ، درهاى بازگشت را به روى افراد فريب خورده و يا پشيمان مى گشايد، و مى گويد: پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده اند، سپس بعد از آن توبه كرده اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى پروردگارت بعد از اين توبه و اصلاح ، آمرزنده و مهربان است (ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
قابل توجه اينكه اولا علت ارتكاب گناه را جهالت مى شمرد، چرا كه جهل عامل اصلى بسيارى از گناهان است ، و اينگونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى گردند، نه آنها كه آگاهانه و از روى استكبار و غرور يا تعصب و لجاجت و مانند آن راه غلط را مى پيمايند.
ثانيا: مساله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند، بلكه روى اثر عملى آن تاكيد كرده ، و اصلاح و جبران را مكمل توبه مى شمارد، تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جمله استغفر الله مى توان جبران كرد. نه ، بايد عملا خطاها جبران گردد و قسمتهائى كه از روح انسان و يا جامعه بر اثر گناه آسيب يافته اصلاح و مرمت شود.
توبه حقيقى اين است نه لقلقه لسان .
ثالثا: به قدرى روى اين مساله تاكيد دارد كه مجددا با جمله (ان ربك من بعد لغفور رحيم ) تاكيد مى كند كه مشمول آمرزش و رحمت الهى شدن تنها بعد از توبه و اصلاح امكان پذير است .
به عبارت ديگر اين واقعيت كه پذيرش توبه حتما بعد از ندامت و جبران و اصلاح است با سه تعبير ضمن يك آيه بيان شده است : نخست به وسيله كلمه (ثم ) سپس (من بعد ذلك ) و سرانجام با كلمه (من بعدها) تا آلودگانى كه پشت سر هم گناه مى كنند و مى گويند ما به لطف خدا و غفران و رحمتش اميدواريم اين فكر نادرست را از سر به در كنند.
آيه و ترجمه
ان ابراهيم كان اءمة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين (120)
شاكر الا نعمه اجتبه و هدئه الى صراط مستقيم (121)
و اتيناه فى الدنيا حسنة و انه فى الاخرة لمن الصالحين (122)
ثم اءوحينا اليك اءن اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين (123)
انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه و ان ربك ليحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (124)
|
ترجمه :
120 - ابراهيم (به تنهائى ) يك امت بود مطيع فرمان خدا، و خالى از هر گونه انحراف ، و هرگز از مشركان نبود.
121 - او شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود، خدا او را برگزيد، و به راه راست هدايتش كرد.
122 - و ما در دنيا به او همت نيكو داديم ، و در آخرت از صالحان است .
123 - سپس به تو وحى فرستاديم كه از آئين ابراهيم ، كه خالى از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود، پيروى كن .
124 - شنبه (و تحريمهاى روز شنبه براى يهود) بعنوان يك مجازات بود كه در آنهم اختلاف كردند و پروردگارت روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند داورى مى كند.
تفسير :
ابراهيم (به تنهائى ) يك امت بود!
گفتيم اين سوره سوره بيان نعمتها است و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانها است ، به گونهاى كه آنها را به شناخت بخشنده اينهمه نعمت برانگيزد.
در آيات مورد بحث سخن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خدا، يعنى (ابراهيم ) قهرمان توحيد، به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.
از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است .
1 - در آغاز مى گويد ابراهيم خود امتى بود (ان ابراهيم كان امة ).
در اينكه چرا نام (امت ) بر ابراهيم گذارده شده ، مفسران نكات مختلفى ذكر كرده اند كه چهار نكته از آن قابل ملاحظه است :
- ابراهيم آنقدر شخصيت داشت كه به تنهائى يك امت بود، چرا كه گاهى شعاع شخصيت انسان آنقدر افزايش مى يابد كه از يك فرد و دو فرد و يك گروه فراتر مى رود و شخصيتش معادل يك امت بزرگ مى شود.
- ابراهيم رهبر و مقتدا و معلم بزرگ انسانيت بود و به همين جهت به او امت گفته شده ، زيرا امت به معنى اسم مفعولى به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند و رهبريش را بپذيرند.
البته ميان اين معنى و معنى اول پيوند معنوى خاصى برقرار است زيرا
كسى كه پيشواى صدق و راستى براى ملتى شد در اعمال همه آنها شريك و سهيم است و گوئى خود، امتى است .
- ابراهيم در آن زمان كه هيچ خدا پرستى در محيطش نبود و همگى در منجلاب شرك و بت پرستى غوطه ور بودند تنها موحد و يكتاپرست بود، پس او به تنهائى امتى و مشركان محيطش امت ديگر بودند.
- ابراهيم سرچشمه پيدايش امتى بود و به همين سبب نام امت بر او گذارده شده .
و هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك يعنى (امت ) تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند، آرى ابراهيم يك امت بود، يك پيشواى بزرگ بود، يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى زد او منادى بزرگ توحيد بود.
در اشعار عرب نيز مى خوانيم :
ليس على الله بمستنكر ان يجمع العالم فى واحد!
از خداوند عجيب نيست كه جهان را در انسانى جمع كند!
2 - وصف ديگر او (ابراهيم ) اين بود كه بنده مطيع خدا بود (قانتا لله )
3 - (او همواره در خط مستقيم (الله ) و طريق حق ، گام مى سپرد) (حنيفا)
4 - (او هرگز از مشركان نبود) و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور (الله ) پر كرده بود (و لم يك من المشركين ).
5 - و به دنبال اين ويژگيها سرانجام او مردى بود كه همه نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى كرد (شاكرا لانعمه ).
و پس از بيان اين اوصاف پنجگانه به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته و چنين مى گويد:
1 - (خداوند ابراهيم را براى نبوت و ابلاغ دعوتش برگزيد) (اجتباه )
2 - (خدا او را به راه راست هدايت كرد) و از هر گونه لغزش و انحراف حفظ نمود (و هداه الى صراط مستقيم ).
چرا كه هدايت الهى همانگونه كه بارها گفتهايم به دنبال لياقتها و شايستگيهائى است كه انسان از خود ظاهر مى سازد چون بى حساب چيزى بى كسى نمى دهند.
3 - (ما در دنيا به او حسنه داديم ) (و آتيناه فى الدنيا حسنة ).
(حسنة ) به معنى وسيعش كه هر گونه نيكى را در بر مى گيرد، از مقام نبوت و رسالت گرفته ، تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن .
4 - (و در آخرت از صالحان است ) (و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
با اينكه ابراهيم از سر سلسله صالحان بود در عين حال مى گويد او از صالحان خواهد بود، و اين نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اينهمه مقام در زمره آنها محسوب مى شود، مگر نه اينكه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود (رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ): خداوندا نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده (سوره شعرا آيه 83).
5 - آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آنهمه صفات برجسته داد اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه ، مخصوصا براى امت
اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد، به گونهاى كه قرآن مى گويد: (سپس به تو وحى فرستاديم كه از آئين براى ابراهيم ، آئين خالص توحيد، پيروى كن ). (ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا).
بار ديگر تاكيد مى كند ابراهيم از مشركان نبود (و ما كان من المشركين ).
با توجه به آيات گذشته سوالى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه اگر آئين اسلام آئين ابراهيم است و مسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى كنند از جمله احترام روز جمعه ، پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند و تعطيل مى كنند؟
آخرين آيه مورد بحث به پاسخ اين سوال مى پردازد و مى گويد: شنبه (و تحريمهاى روز شنبه ) براى يهود به عنوان يك مجازات قرار داده شد، و تازه در آن هم اختلاف كردند بعضى آن را پذيرفتند و به كلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى اعتنائى كردند (انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه ).
جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات ، موسى (عليهالسلام ) بنى اسرائيل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آئين ابراهيم بود، اما آنها به بهانه اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند، خداوند روز شنبه
را براى آنها قرار داد، اما توام با شدت عمل و محدوديتها، بنابر اين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است ، و بهترين دليل بر اين مساله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند، و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق در رابطه با بدعتهاى مشركان در زمينه غذاهاى حيوانى باشد، زيرا پس از ذكر اين مطلب در آيات گذشته اين سوال پيش آمد پس چرا محرماتى در آئين يهود بود كه در اسلام نيست ؟ و جواب داده شد كه آن جنبه مجازات داشت .
دگر بار اين سوال پيش مى آيد كه چرا فى المثل صيد ماهى در روزهاى شنبه بر يهود حرام بوده كه آنهم در اسلام نيست ؟ باز پاسخ داده مى شود كه اين يك نوع مجازات و كيفر براى آنها محسوب مى شده است .
به هر حال اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات (اصحاب السبت ) (آيات 163 - 166 سوره اعراف ) دارد كه شرح ماجراى آنها و چگونگى تحريم صيد ماهى در روز شنبه و مخالفت گروهى از يهود با اين دستور و آزمايش الهى و مجازات شديدى كه به آن گرفتار شدند گذشت (به جلد 6 تفسير نمونه صفحه 418 - 428 مراجعه فرمائيد).
ضمنا بايد توجه داشت كه (سبت ) در اصل به معنى تعطيل كردن كار براى استراحت است ، و روز شنبه را از اين جهت يوم السبت مى ناميدند كه يهود برنامه كسب و كار معمولى خود را در آن تعطيل مى كردند، سپس اين نام براى اين روز در اسلام باقى ماند هر چند روز تعطيلى نبود.
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند ميان آنها كه اختلاف كردند روز قيامت
داورى خواهد كرد) (و ان ربك ليحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از هدفهائى كه در قيامت پياده مى شود، برچيده شدن اختلافات در تمام زمينه ها، و بازگشت به توحيد مطلق است ، چرا كه آن روز يوم البروز و يوم الظهور و روز كشف سرائر و بواطن و كشف غطاء و كنار رفتن پرده ها و آشكار شدن پنهانيها است .
آيه و ترجمه
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بالمهتدين (125)
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين (126)
و اصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون (127)
ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (128)
|
ترجمه :
125 - با حكمت و اندرز نيكو به سوى راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن ، پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى از طريق او گمراه شده اند و چه كسانى هدايت يافته اند.
126 - و هر گاه خواستيد مجازات كنيد تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد. و اگر شكيبائى پيشه كنيد اينكار براى شكيبايان بهتر است .
127 - صبر كن و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد، و بخاطر (كارهاى ) آنها اندوهگين مباش و دلسرد مشو، و از توطئه هاى آنها در تنگنا قرار مگير.
128 - خداوند با كسانى است كه تقوى پيشه مى كنند و كسانى كه نيكوكارند.
تفسير :
ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان
در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و يهود و بطور كلى با گروههاى مخالف به ميان آمد، مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت .
در پايان اين بحثها كه پايان سوره (نحل ) محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى ، و طرز بحث ، چگونگى كيفر و عفو، و نحوه ايستادگى در برابر توطئه ها و مانند آن ، بيان شده است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.
اين برنامه در ده اصل خلاصه مى شود كه با توجه به آيات مورد بحث به ترتيب زير است :
1 - نخست مى گويد: (به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن ) (ادع الى سبيل ربك بالحكمة ).
(حكمت ) به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است ، و در اصل به معنى منع آمده و از آنجا كه علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده ، و به هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است ، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت در آوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.
2 - (و به وسيله اندرزهاى نيكو) (و الموعظة الحسنة ).
و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خدا است ، يعنى استفاده كردن از
عواطف انسانها، چرا كه موعظه ، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .
در حقيقت حكمت از (بعد عقلى ) وجود انسان استفاده مى كند و موعظه حسنه از (بعد عاطفى ).
و مقيد ساختن (موعظه ) به (حسنه ) شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى موثر مى افتد كه خالى از هر گونه خشونت ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد، چه بسيارند اندرزهائى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آنكه مثلا در حضور ديگران و توام با تحقير انجام گرفته ، و يا از آن استشمام برترى جوئى گوينده شده است ، بنابراين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه حسنه باشد و به صورت زيبائى پياده شود.
3 - و با آنها (يعنى مخالفان ) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز (و جادلهم بالتى هى احسن ).
و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.
بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤ ثر ميافتد كه (بالتى هى احسن ) باشد، حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و خلافگوئى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبههاى انسانى آن حفظ شود.
و در پايان آيه نخستين اضافه ميكند: پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى از طريق او گمراه شده و چه كسانى هدايت يافته اند (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ).
اشاره به اينكه وظيفه شما دعوت به راه حق است ، از طرق سه گانه حساب شده فوق ، اما چه كسانى سرانجام هدايت مى شوند، و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا ميداند و بس .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين جمله بيان دليلى باشد براى دستورات سه گانه فوق يعنى اينكه خداوند در مقابله با منحرفان اين سه دستور را داده است به خاطر آن است كه او ميداند عامل تاثير در گمراهان و وسيله هدايت چه عاملى است .
4 - تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى ، عاطفى و يا مناظره معقول با مخالفان شركت كنيم ، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد، آنها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اينجا دستور ميدهد: اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد و نه بيشتر از آن (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ).
5 - ولى اگر شكيبائى پيشه كنيد و عفو و گذشت ، اين كار براى شكيبايان بهتر است (و لئن صبرتم لهو خير للصابرين ).
در بعضى از روايات ميخوانيم كه اين آيه در جنگ احد نازل شده ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده ، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده ، و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است ، و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار
منقلب و ناراحت شد) و فرمود: اللهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان على ما ارى : خدايا حمد از آن تو است و شكايت به تو مى آورم ، و تو در برابر آنچه مى بينم يار و مددكار مائى .
سپس فرمود: لئن ظفرت لامثلن و لامثلن و لامثلن : اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى كنم ، آنها را مثله مى كنم ، آنها را مثله مى كنم (و طبق روايت ديگرى فرمود هفتاد نفر آنها را مثله خواهم كرد).
در اين هنگام آيه نازل شد (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين ).
بلافاصله پيامبر عرض كرد: اصبر اصبر: خدايا صبر مى كنم ، صبر مى كنم ! با اينكه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر بر پيامبر گذشت ، ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.
و چنانكه در تاريخ در سر گذشت فتح مكه مى خوانيم ، آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر اين سنگدلان پيروز و مسلط شد فرمان عفو عمومى صادر كرد، و به وعده خودش در جنگ احد وفا نمود. و به راستى اگر انسان بخواهد نمونه عالى بزرگوارى و عواطف انسانى را ببيند بايد داستان احد را در كنار داستان فتح مكه بگذارد و آن دو را با هم مقايسه كند.
شايد تاكنون هيچ ملت پيروز مسلطى با قوم شكست خورده اين معامله اى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان پس از پيروزى با مشركان مكه كردند نكرده باشد
آنهم در محيطى كه انتقام و كينه توزى در بافت جامعه آنها نفوذ كرده بود، و كينه ها را نسل به نسل به ميراث مى گذاردند و اصلا ترك انتقامجوئى در آن محيط عيب بزرگى بود.
نتيجه اينهمه بزرگوارى و عفو و گذشت آن شد كه اين ملت جاهل و لجوج چنان تكان خوردند و بيدار شدند كه به گفته قرآن يدخلون فى دين الله افواجا: (گروه گروه در آئين خدا وارد شدند).
6 - اين عفو و گذشت و صبر و شكيبائى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى كند: شكيبائى پيشه كن و اين شكيبائى تو جز براى خدا و به توفيق پروردگار نمى تواند باشد (و اصبر و ما صبرك الا بالله ).
آيا انسان مى تواند در برابر اين صحنه هاى جانسوز كه تمام وجودش را آتش مى كشد بدون يك نيروى الهى و انگيزه معنوى صبر و استقامت كند؟ و اينهمه ناراحتى را در روح خود پذيرا باشد، و شكيبائى را از دست ندهد؟ آرى اين تنها در صورتى ممكن است كه براى خدا و به توفيق خدا باشد.
7 - هر گاه تمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت و شكيبائى كارگر نيفتاد باز نبايد مايوس و دلسرد شد، و يا بيتابى و جزع نمود، بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين دستور مى گويد: (بر آنها اندوهگين مباش ) (و لا تحزن عليهم ).
اين حزن و اندوه كه حتما به خاطر عدم ايمان آنها است ممكن است يكى از دو پديده را در انسان به وجود آورد، يا او را براى هميشه دلسرد سازد، و يا او را به جزع و بيتابى و بى حوصلگى وا دارد، بنابر اين نهى از حزن و اندوه
در واقع از هر دو پديده است ، يعنى در راه دعوت به سوى حق نه بيتابى كن و نه مايوس باش .
8 - با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه بر ندارد و به طرح نقشه هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرائطى موضعگيرى صحيح همان است كه قرآن مى گويد: (از توطئه هاى آنها نگران مباش و محدود نشو) (و لا تك فى ضيق مما يمكرون ).
اين توطئه ها هر قدر وسيع و حساب شده و خطرناك باشد باز نبايد شما را از ميدان بيرون كند، و گمان بريد كه در تنگنا قرار گرفتهايد و محاصره شده ايد، چرا كه تكيه گاه شما خدا است و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل و درايت مى توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب .
آخرين آيه مورد بحث كه سوره نحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده ، مى گويد:
9 - (خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند) (ان الله مع الذين اتقوا).
(تقوا) در همه ابعاد و در مفهوم وسيعش ، از جمله تقوا در برابر مخالفان ، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود، و حتى در ميدان جنگ همانگونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود، خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام
گيرد و اجرا شود (البته موارد استثنائى كه بسيار نادر است از اين حكم خارج مى باشد).
10 - و خداوند با كسانى است كه نيكوكارند (و الذين هم محسنون ).
چنانكه قرآن در ساير آيات بيان كرده گاهى بايد پاسخ بدى را به نيكى داد، و دشمن را از اين طريق شرمنده و شرمسار نمود چرا كه اين كار پر خصومت ترين دشمنان و (الدالحضام ) را به دوست مهربان و ( ولى حميم ) مبدل مى سازد!
احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد، يكى از بهترين روشهاى مبارزه است ، و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه ، رفتارى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مشركان مكه بعد از فتح نمود، معامله اى كه با وحشى قاتل حمزه كرد، برخوردى كه با اسيران بدر داشت ، رفتارى كه با يهوديانى كه انواع اذيت و آزار را درباره او روا مى داشتند، انجام داد، و همچنين نظائر اين برنامه در زندگى على (عليهالسلام ) و ساير پيشوايان بزرگ ، خود بيانگر اين دستور اسلامى است .
جالب اينكه در نهج البلاغه در خطبه معروف همام كه مرد زاهد و عابد و هوشيارى بود مى خوانيم هنگامى كه از امير مومنان على (عليهالسلام ) تقاضاى دستور جامعى در زمينه صفات پرهيزگاران كرد، امام تنها به ذكر همين آيه قناعت فرمود: و گفت : اتق الله و احسن ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون : (تقوا را پيشه كن ، و نيكى نما كه خدا با كسانى است كه پرهيزكار و نيكوكارند).
گرچه اين سوال كننده عاشق حق ، عطش و تقاضايش با اين بيان كوتاه فرو ننشست و امام ناچار به بيان مشروحترى پرداخت و جامعترين خطبه را در زمينه صفات پرهيزكاران كه از يكصد خصلت تجاوز مى كند بيان فرمود، ولى اين مقدار از جواب كوتاه نخستين امام استفاده مى شود كه اين آيه در واقع فهرستى
است از تمام صفات پرهيزكاران .
دقت در مواد دهگانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى ، عاطفى ، روانى ، تاكتيكى و خلاصه همه امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد استفاده شده است .
ولى با اين حال اسلام هرگز نمى گويد كه تنها به منطق و استدلال قناعت كنيد بلكه در بسيارى از موارد ضرورت پيدا مى كند كه در مقابل توطئه هاى دشمن عملا وارد ميدان شويم ، و در صورت لزوم در مقابل خشونتها به خشونت توسل جوئيم ، و در برابر توطئه ها به ضد توطئه پردازيم ، ولى حتى در اين مرحله نيز بايد اصل عدالت و اصول تقوا و اخلاق اسلامى به دست فراموشى سپرده نشود.
و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كار مى بستند، شايد اسلام امروز، سراسر جهان يا بخش عمده آن را فرا گرفته بود.
آخرين سخن در مورد سوره نحل سوره نعمتها.
همانگونه كه از آغاز سوره گفتيم ، چيزى كه بيش از همه در مجموع آيات اين سوره جلب توجه مى كند بيان نعمتهاى گوناگون الهى ، اعم از مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، فردى و اجتماعى است ، و اگر نام سوره نعمتها براى آن انتخاب شده نيز از همين نظر است .
بررسى آيات سوره نشان مى دهد كه حدود چهل نعمت از نعمتهاى بزرگ و كوچك ، مادى و معنوى ، طى آيات اين سوره بيان شده است كه فهرست وار ذيلا از نظر مى گذرد، و تاكيد مى كنيم كه هدف از آن نخست تعليم درس توحيد و بيان
عظمت آفريدگار است و در ثانى تقويت عشق و علاقه انسانها به آفريننده اين نعمتها و تحريك حس شكرگزارى آنان مى باشد:
1 - آفرينش آسمان (خلق السماوات ).
2 - آفرينش زمين (و الارض ).
3 - آفرينش چهارپايان (و الانعام خلقها).
4 - استفاده پوشش از پشم و پوست آنها (لكم فيها دف ء).
5 - استفاده از منافع حيوانات (و منافع ).
6 - استفاده از گوشت آنها (و منها تاكلون ).
7 - بهره گيرى از جمال استقلال اقتصادى (و لكم فيها جمال ).
8 - بهره گيرى از حيوانات براى حمل و نقل (و تحمل اثقالكم - و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها).
9 - هدايت به صراط مستقيم (و على الله قصد السبيل ).
10 - نزول باران از آسمان و تهيه آب آشاميدنى از آن (هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب ).
11 - پرورش مراتع و چراگاهها با آن (و منه شجر فيه تسيمون ).
12 - روئيدن زراعت و زيتون و نخل و انگور و انواع ميوه ها به بركت آن (ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب و من كل الثمرات ).
13 - تسخير شب و روز (و سخر لكم الليل و النهار).
14 - تسخير خورشيد و ماه (و الشمس و القمر).
15 - تسخير ستارگان (و النجوم ).
16 - مخلوقات گوناگونى كه در كره زمين آفريده شده (و ما ذرا لكم فى الارض مختلفا الوانه ).
17 - تسخير درياها براى استفاده از گوشت و جواهرات آن (و هو الذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها).
18 - حركت كشتيها بر سينه آبها (و ترى الفلك مواخر فيه ).
19 - آفرينش كوهها كه آرامبخش زمينند (و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ).
20 - آفرينش نهرها (و انهارا).
21 - ايجاد راههاى ارتباطى (و سبلا).
22 - ايجاد علامات براى شناخت راهها (و علامات ).
23 - استفاده از ستارگان براى راهيابى در شبها (و بالنجم هم يهتدون ).
24 - زنده شدن زمينهاى مرده بوسيله آب باران (و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها).
25 - شير خالص و گوارا كه از ميان خون و غذاى هضم شده خارج مى شود (نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين ).
26 - فرآورده هائى كه از ميوه هاى درخت نخل و انگور گرفته مى شود (و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا).
27 - عسل يك غذاى شفا بخش (فيه شفاء للناس ).
28 - بخشيدن همسرانى به انسان از جنس خود او (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا).
29 - نعمت فرزندان (و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ).
30 - انواع روزيهاى پاكيزه به مفهوم وسيعش (و رزقكم من الطيبات ) 31 - نعمت گوش (و جعل لكم السمع ).
32 - نعمت چشم (و الابصار).
33 - نعمت عقل و هوش (و الافئدة ).
34 - خانه ها و مسكن هاى ثابت (و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا).
35 - خانه هاى سيار (خيمه ها) (و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا).
36 - وسائل و اسبابهائى كه از پشم و كرك و موى حيوانات ساخته و تهيه مى شود (و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين ).
37 - نعمت سايه ها (و الله جعل لكم مما خلق ظلالا).
38 - نعمت وجود پناهگاههاى مطمئن در كوهها (و جعل لكم من الجبال اكنانا).
39 - انواع لباسهائى كه انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر).
40 - زره و لباس جنگ كه در برابر ضربات دشمن مقاومت دارد (و سرابيل تقيكم باسكم ).
و در پايان اين بخش از نعمتها اضافه مى كند كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون : (اينگونه خداوند نعمتهايش را بر شما به حد كمال مى رساند تا تسليم فرمان او باشيد).
هدف از تشريح نعمتها
احتياج به تذكر ندارد كه بر شمردن نعمتهاى گوناگون الهى در آيات مختلف اين سوره يا ساير آيات قرآن ، به اصطلاح براى منت گذارى ، و يا كسب وجهه ، و مانند آن نيست ، كه خدا برتر و بالاتر از همه اينها است ، و بى نياز از هر كس و هر چيز.
همه اينها در مسير برنامه هاى سازنده تربيتى است ، برنامه هائى كه انسان را به آخرين مرحله تكامل ممكن از نظر معنوى و مادى برساند.
گوياترين دليل براى اين موضوع ، همان جمله هائى است كه در آخر بسيارى از آيات گذشته آمده است كه در عين تنوع ، همگى در همان خط پرورش و تربيت انسان قرار دارد.
در آيه 14 بعد از بيان نعمت تسخير درياها مى فرمايد لعلكم تشكرون .
در آيه 15 بعد از بيان نعمت كوهها و نهرها و جاده ها مى گويد: لعلكم تهتدون .
در آيه 44 بعد از بيان بزرگترين نعمت معنوى يعنى نزول آيات قرآن مى گويد: و لعلهم يتفكرون .
و در آيه 78 بعد از ذكر نعمت بسيار مهم ابزار شناخت (گوش و چشم و عقل ) مى فرمايد: لعلكم تشكرون .
و در آيه 81 بعد از اشاره به تكميل نعمتهاى پروردگار مى گويد: لعلكم تسلمون .
و در آيه 90 بعد از بيان يك سلسله دستورات در زمينه عدل و احسان و مبارزه با فحشاء و منكر و ظلم مى فرمايد: لعلكم تذكرون .
در حقيقت در اين شش مورد، اشاره به پنج هدف شده است 1 - شكرگزارى 2 - هدايت ، 3 - تفكر، 4 - تسليم در برابر دعوت حق ، 5 - تذكر و يادآورى كه بدون شك همه با هم پيوند دارند: انسان نخست تفكر و انديشه مى كند.
هر گاه فراموش كرد، يادآورى مى نمايد.
به دنبال آن حس شكرگزارى در مقابل بخشنده نعمتها در او بيدار مى شود.
سپس راه به سوى او باز مى كند و هدايت مى شود.
سرانجام در برابر فرمانش تسليم مى گردد.
و به اين ترتيب هدفهاى پنجگانه فوق حلقه هاى تكامل زنجيرهاى انسانند كه بدون شك اگر اين مسير بطور صحيح پيموده شود، نتائج پر بارى دارد و جاى ترديد باقى نمى ماند كه بر شمردن اين نعمتها گاهى به صورت جمعى و گاهى به صورت انفرادى ، هيچ هدفى جز ساختن انسان كامل نيست .
پروردگارا! نعمتهاى بى پايانت سراسر وجود ما را احاطه كرده است ، و ما غرق نعمتهاى توئيم اما هنوز تو را نشناخته ايم .
بار الها! درك و ديدى مرحمت فرما كه راهگشاى طريق معرفت و عشق تو باشد، و توفيقى كه در اين راه پر پيچ و خم به كمك ما بشتابد و به سر منزل شكرگزاران واقعى برساند.
خداوندا! تو نيازهاى ما را از هر كس بهتر ميدانى ، و تقاضاهاى ذاتى ما را از خود ما بهتر مى شناسى ، بر ما آن ببخش كه آنچنان باشيم كه تو مى خواهى ، و به ما آن مرحمت كن كه بهتر از آن شويم كه مردم مى پندارند.
معبودا! اكنون كه اين بخش از تفسير كتاب بزرگ آسمانيت پايان مى گيرد آخرين روز ماه شعبان ، و در آستانه ماه رحمت ماه رمضان مى باشد، همه ما را مشمول رحمت خاصت قرار داده و توفيق تكميل اين تفسير را از ما دريغ مدار (انك سميع مجيب ).