آيه و ترجمه
و الله خلقكم ثم يتوفئكم و منكم من يرد إ لى اءرذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيا إ ن الله عليم قدير (70)
و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت اءيمنهم فهم فيه سواء اء فبنعمة الله يجحدون (71)
و الله جعل لكم من اءنفسكم اءزوجا و جعل لكم من اءزوجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبت اء فبالبطل يؤ منون و بنعمت الله هم يكفرون (72)
|
ترجمه :
70 - خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمر مى رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مى كنند) خداوند عالم و قادر است .
71 - خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است ) اما آنها كه برترى داده شده اند حاضر نيستند، از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند؟
72 - و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرا
فرزندان و نوه ها، و از طيبات به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند!
تفسير :
سرچشمه تفاوت روزيها
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهان گياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اين همه نعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساءله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان ميدهد از ناحيه ديگرى مقدر مى شود.
نخست مى گويد: خداوند شما را آفريد) (و الله خلقكم ).
(سپس روح شما را مى گيرد و مرگتان فرا مى رسد (ثم يتوفاكم ).
هم حيات از ناحيه او است ، و هم مرگ ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.
مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست ، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرى باز مى گردند) (و منكم من يرد الى ارذل العمر).
(و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى
چيزى نخواهد دانست و همه را بدست فراموشى مى سپارد (لكى لا يعلم بعد علم شيئا).
درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى ، آرى خداوند آگاه و قادر است ) (ان الله عليم قدير).
همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند ميبخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى گيرد.
در آيه بعد نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما بدست شما نيست ، اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد (و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق ).
(اما آنها كه برترى يافته اند به خاطر تنگ نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را در اموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند (فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به پاره اى از اعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت و زرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بيارزش كمترين نقشى در زندگى آنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان
بيچاره اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى كردند.
آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت :
1 - بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهرههاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است ، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى كند.
البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را ميتوان امور استثنائى شمرد، آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است ، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشها است (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره كشيهاى ظالمانه است ، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند).
حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بيعرضهاى مى پنداريم و از اينكه در آمدهاى قابل ملاحظهاى دارند تعجب مى كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روان و اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهائى كه از مطالعات سطحى سرچشمه ميگيرد، دور بى فكنيم ، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته اند كه به جائى رسيده اند (باز تكرار مى كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).
به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهائى سرچشمه مى گيرد كه آن هم نيز از مواهب الهى است ، ممكن است در پارهاى از موارد اكتسابى باشد ولى در پارهاى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است ، بنابر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت در آمدها غير قابل انكار است ، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى هم شكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازه اول درد سر و مشكلات است !.
2 - بدن يك انسان ، يا اندام يك درخت ، يا يك بوته گل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامها از هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى تواند با گلبرگهاى لطيف شكوفه ها، و استخوان پاشنه پا با پردههاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسان باشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر ميكنيد كار صحيحى انجام داده ايم ؟!
اگر از (شعارهاى ) كاذب و خالى از (شعور) بگذريم ، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهائى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم .
آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه ، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يكسو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند همه يك پست مى طلبند، همه يكنوع غذا را دوست دارند، و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.
بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.
بنابر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است ، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف ، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگز نمى تواند جلو اين واقعيت را بگيرد.
اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را با اين سخن مى پذيريم ، نه ، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى و تفاوتهائى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى بر سر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند.
اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقه استثمار كننده و استثمار شونده است ) هرگز موافق نظام آفرينش نيست ، آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرينش است ، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمين تا آسمان فرق است (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانند تفاوت ساختمان اعضاء يك بدن ، يا اندام يك گل ، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر.
كوتاه سخن اينكه : نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد.
و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث ميفرمايد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند (ا فبنعمة الله يجحدون ).
اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه )
از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است .
آخرين آيه مورد بحث كه مانند دو آيه گذشته با كلمه الله شروع مى شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است ، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران ، و همچنين روزيهاى پاكيزه ، مى كند، و اين حلقه هااى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد، يعنى از نظام حيات و مرگ ، شروع كرده ، سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام تنوع زندگى است بيان مى كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر، و روزيهاى پاكيزه است پايان ميگيرد.
مى گويد: (خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد) (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا).
همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل .
لذا بلافاصله اضافه مى كند و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد (و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ).
(حفدة ) جمع (حافد) در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش ، با سرعت همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران ، منظور نوه ها است و بعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.
بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفده به فرزندان بزرگ كه ميتوانند كمك و همكارى كنند.
و بعضى هر گونه معاون و كمككار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.
ولى معنى اول يعنى نوه ها در اينجا از همه ، نزديكتر به نظر مى رسد، هر چند حفدة در اصل مفهومش چنانكه گفتيم ، وسيع است .
و به هر حال بى شك وجود نيروهاى انسانى ، همچون فرزندان و نوهها و همسران در اطراف هر كس ، نعمت بزرگى براى او است ، كه هم از نظر معنوى او را حمايت مى كنند و هم از نظر مادى .
سپس ميفرمايد: (خداوند از پاكيزهها به شما روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه روزى پاكيزه را شامل مى شود خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى ، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى .
و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد: آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند، و با اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى روند آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟ (ا فبالباطل يؤ منون و بنعمة الله هم يكفرون ).
اين چه نوع قضاوتى است ؟ و اين چه برنامه نادرستى است ؟ كه انسان سر چشمه نعمتها را فراموش كرده و به سراغ موجودى برود كه منشا كمترين اثرى نيست و مصداق روشن باطل در تمام ابعاد است .
نكته ها :
1 - اسباب و سرچشمه هاى روزى
بدون شك - همانگونه كه گفتيم - انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل ميدهد
تلاش و سعى و كوشش آدمى است ، آنها كه سخت كوش ترند، پيروزترند، و آنها كه تنبلتر و كم تلاشترند، محرومترند.
به همين دليل قرآن ، بهره انسان را متناسب با سعى او مى شمرد و صريحا مى گويد و ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39).
و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى ، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنانكه قرآن مى گويد: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض : اگر مردمى كه در شهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ! (اعراف - 96).
و نيز مى گويد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب : كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند گشايشى براى او ميدهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى ميبخشد (سوره طلاق آيه 2 و 3).
و نيز به همين دليل ، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى گويد: ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم : اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيد آن را براى شما مضاعف مى گرداند (تغابن - 17).
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى ، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه ، زيانش متوجه همه اجتماع مى گردد، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براى كل اجتماع دارد (گذشته از جنبه هاى معنوى و انسانى ).
خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه ، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر به عكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن
ديگران باشد چنين جامعه اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگى مادى آنها نيز متلاشى مى گردد.
لذا در روايات اسلامى ، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسب روزى اهميت داده شده است ، تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (در تحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آنرا طلب مى كردند).
و نيز از همان امام بزرگوار مى خوانيم : الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله : (كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى كند، مانند مجاهدان راه خدا است ).
حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد پس چرا در آيات و روايات بسيارى ، روزى بدست خدا معرفى شده است و تلاش در راه آن مذموم است ؟!
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - دقت در منابع اسلامى نشان مى دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نظر سطحى و ابتدائى - چه در اين بحث چه در بحثهاى ديگر - متضاد به نظر مى رسند،
هر كدام به يكى از ابعاد مساءله اى كه داراى بعدهاى مختلفى است نظر دارند كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقض شده است .
آنجا كه مردم با ولع و حرص هر چه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى روند، و براى نيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند، دستورات مؤ كد و پشت سر هم وارد مى شود و آنها را به ناپايدارى دنيا و بى ارزش بودن مال و جاه توجه مى دهد.
و آنجا كه گروهى به بهانه زهد، دست از كار و كوشش و تلاش مى كشند، اهميت كار و كوشش به آنها گوشزد مى شود، در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلو افراط و تفريطها را به طرز شايسته اى بگيرند.
آيات و رواياتى كه تاءكيد مى كند روزى دست خدا است ، و سهم و بهره هر كسى را خدا تعيين كرده در حقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنيا پرستى ، و فعاليت بى قيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است ، نه اينكه هدف آن خاموش كردن شعله هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه و مستقل و خود كفا است .
و با توجه به اين واقعيت ، تفسير رواياتى كه مى گويد: بسيارى از روزى ها است كه اگر شما هم به دنبال آن نرويد به دنبال شما مى آيد، روشن مى شود.
2 - از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى شود، و يك خداپرست موحد راستين چيزى را از ناحيه خود نمى داند، بلكه هر موهبتى به او مى رسد، سرچشمه آنرا از خدا مى بيند و مى گويد بيدك الخير انك على كل شى ء قدير:(كليد همه خوبيها و نيكيها بدست تو است و تو بر هر چيزى قادر و توانائى ) (آل عمران - 26).
و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتى فرآورده هاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از
طرف خدا است ، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود همه اينها خاموش مى گردد.
او به هنگامى كه بر مركب سوار مى شود، (سبحان الذى سخر لنا هذا) مى گويد (منزه است خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت ) او به هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيد را سر مى دهد و مى گويد: و ما بنا من نعمة فمنك : هر نعمتى داريم از تو است اى خدا و حتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون پيامبران در مسير نجات انسانها برمى دارد، مى گويد: و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب : (موفقيت من تنها از ناحيه خدا است ، بر او توكل كردم ، و به سوى او باز مى گردم ) (هود - 88).
ولى آنچه مسلم است در كنار همه اين بحثها، اساس و پايه كسب روزى ، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هر گونه افراط و تفريط است ، و اما روزى هائى كه بدون تلاش به انسان مى رسد، جنبه فرعى دارد نه اساسى ، و شايد به همين دليل ، على (عليه السلام ) در كلمات قصارش در درجه اول ، روزى هائى را ذكر مى كند كه انسان به دنبال آن مى رود سپس آنها كه به دنبال انسان مى آيد: يا بن آدم ! الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك : (اى فرزند آدم روزى دو گونه است يكى آن روزى كه تو به دنبال آن مى روى ، و ديگرى آن روزى كه او به دنبال تو مى آيد).
2 - مواسات با ديگران
در آيات فوق اشارهاى به تنگ نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود
ببخشند (مگر آنانكه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى ، پرورش يافته اند).
در ذيل همين آيات در رواياتى تاءكيد و توصيه به مساءله مساوات و مواسات شده است از جمله : در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم : لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشى ء من الماكول دون عياله : (براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورد).
و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون ، و اطعموهم مما تطعمون ، فما رؤ ى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه ، و ازاره ازاره ، من غير تفاوت !: (زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد - ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كارى مى كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد)!.
از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد: (فهم فيه سواء) استفاده مى شود كه اسلام توصيه ميكند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.
آيه و ترجمه
و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموت و الا رض شيا و لا يستطيعون (73)
فلا تضربوا لله الا مثال إ ن الله يعلم و اءنتم لا تعلمون (74)
|
ترجمه :
73 - آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زمين نيستند و توانائى بر اينكار را ندارند.
74 - بنابراين براى خدا امثال (و شبيه ) قائل نشويد. چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.
تفسير :
براى خدا شبيه قرار ندهيد
در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته ، آيات مورد بحث ، به مساءله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: (آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيست ، و كمترين نقشى در اين زمينه ندارد) (و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الارض شيئا).
نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه (توانائى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند) (و لا يستطيعون ).
اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سر نوشت و سود و زيان خود، مؤ ثر مى پنداشتند، در حالى كه مى دانيم يكى از مهمترين مسائل زندگى انسان رزق و روزى او است ، اعم از ارزاقى كه از آسمان
نازل مى شود (همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن ) و يا آنها كه از زمين مى رويد و استخراج مى گردد، هيچ يك از اينها در اختيار بتها نيست ، آنها موجودات بى ارزشى هستند كه هيچ ارادهاى از خود ندارند، و تنها خرافات و تعصبهاى مملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است .
در حقيقت جمله (لا يستطيعون ) دليلى است براى جمله (لا يملكون ) يعنى آنها مالك چيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند.
آيه بعد به عنوان يك نتيجهگيرى مى گويد اكنون كه چنين است شما براى خدا امثال و شبيه و نظير قائل نشويد (فلا تضربوا الله الامثال ).
(چرا كه خدا ميداند و شما نمى دانيد (ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
بعضى از مفسران گفته اند جمله فلا تضربوا لله الامثال اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت .
اينگونه منطقه اى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد يكى از خطرناكترين منطق ها است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (براى خداوند مثال نزنيد) يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ممكن و مملو از نقائص است . شما اگر توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به همه موجودات و لطف
و مرحمت بى انتهاى او و نزديكيش به خودتان ميداشتيد، تا آنجا كه از شما به شما نزديكتر است ، هرگز براى توجه به خدا به وسائط متوجه نمى شديد.
خدائى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده ، و درهاى خانهاش را شب و روز به روى شما باز گذارده ، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى ، راه به درون خانه او ندارند (فلا تضربوا لله الامثال ).
در بحثهاى صفات خدا مخصوصا اين نكته را متذكر شده ايم كه يكى از خطرناكترين پرتگاههائى كه در راه شناخت صفات او وجود دارد، پرتگاه تشبيه است ، يعنى صفات او را با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، چرا كه خدا وجودى است بى نهايت از هر نظر و ديگران وجودهائى هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبيه و تمثيل در اينجا مايه بعد و دورى از شناخت او مى شود.
حتى در آنجائى كه ناچار مى شويم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبيه كنيم بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه تشبيهات ، به هر حال ناقص و نارسا است ، و تنها از يك جنبه قابل قبول است نه از تمام جهات ! (دقت كنيد).
در حالى كه بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت ندارند، غالبا در دره تشبيه و قياس سقوط مى كنند، و از حقيقت توحيد به دور ميافتند و لذا قرآن كرارا هشدار مى دهد، گاهى با جمله و لم يكن له كفوا احد چيزى شبيه او نمى باشد (سوره توحيد - 4) و گاهى با جمله ليس كمثله شى ء: هيچ چيز مانند او نيست (شورى - 11) و گاهى با جمله فلا تضربوا لله الامثال كه در آيات فوق آمده است ، مردم را به اين واقعيت توجه مى دهد.
و شايد جمله ان الله يعلم و انتم لا تعلمون (خداوند مى داند و شما نمى دانيد) كه در ذيل آيات فوق آمده نيز بيانگر همين موضوع است كه مردم غالبا از اسرار صفات خدا بى خبرند.
آيه و ترجمه
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستون الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون (75)
و ضرب الله مثلا رجلين اءحدهما اءبكم لا يقدر على شى ء و هو كل على مولئه اءينما يوجهه لا يأ ت بخير هل يستوى هو و من يأ مر بالعدل و هو على صراط مستقيم (76)
و لله غيب السموت و الا رض و ما اءمر الساعة إ لا كلمح البصر اءو هو اءقرب إ ن الله على كل شى ء قدير (77)
|
ترجمه :
75 - خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و انسان (با ايمانى ) را كه رزق نيكو به او بخشيده است ، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است ، ولى اكثر آنها نمى دانند!.
76 - و خداوند مثالى (ديگر) زده است : دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش ميباشد، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل
و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است ؟
77 - غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدرى آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن ، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزى توانا است .
تفسير :
دو مثال زنده براى مؤ من و كافر!
در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤ منان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن ، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:
در نخستين مثال ، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و مؤ منان را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهرهمند ميسازد تشبيه مى كند، و مى گويد: خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر ميكند كه قادر بر هيچ چيز نيست ! (ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء).
نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است ، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشريعى ، زيرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش را ندارد.
آرى بنده بندگان خدا بودن ، نتيجهاى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت .
و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل ميزند كه به او رزق حسن و انواع روزيها و مواهب پاكيزه بخشيده است (و من رزقناه منا رزقا حسنا).
اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار
دارد انفاق ميكند (و هو ينفق منه سرا و جهرا).
آيا اين دو نفر يكسانند؟! (هل يستوون ).
مسلما نه ، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست (الحمد لله ).
خداوندى كه بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است ، نه از آن بتها كه بندگانشان آنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند (بل اكثر هم لا يعلمون ).
دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت ، و مؤ منان راستين ميزند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است ، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت ميكند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:
(خداوند دو مرد را مثل زده است ، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست ) (و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء).
(او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش (و هو كل
على مولاه ).
به همين دليل او را به دنبال هر برنامهاى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد (اينما يوجهه لا يات بخير).
به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق ، سربار صاحبش بودن ، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت .
اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان ، صددرصد منفى است ، كه وجودش ، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است .
(آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف ، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟! (هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ).
گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده : دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف ، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد ميكند، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد؟ نه هرگز، چنين كس زبانى گويا، و منطقى محكم و ارادهاى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد.
آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام ميزند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بيهوش و كم عقل است ؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش ، پر تدبير و با استقامت .
مقايسه اين دو فرد با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .
و از آنجا كه غالبا ديدهايم قرآن ، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت ، به سراغ معاد ميرود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان پرداخته ، نخست مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند (و لله غيب السماوات و الارض ).
گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشهاى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟
به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى است كه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد؟!
آيه فوق در يك جمله اين سؤ ال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همه آسمانها و زمين را ميداند، او همه جا هميشه حاضر است ، بنابر اين اصولا غيب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما:
سپس اضافه ميكند: امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر! (و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ).
و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند: چه كسى توانائى بر اين كار دارد، اين كار كار فوق العاده مشكلى است ، قرآن
در پاسخ آنها مى گويد: براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامه مشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش بى پايان است آنقدر ساده است همانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان !
جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن ، جمله او (هو اقرب ) (يا از اين نزديكتر) را بيان مى كند، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريع به خاطر تنگى بيان است ، به گونهاى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست ، و اگر تعبير به (كلمح البصر) شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطق شما اين است .
به هر حال اين دو جمله اشارهاى است زنده و گويا به قدرت بيانتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هر چيزى تواناست (ان الله على كل شى ء قدير).
نكته ها :
1 - انسانهاى آزاده و اسير!
بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك ، يك مساءله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر ميگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد، توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب ، و عامل رشد و شكوفائى آن است ، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده ميكند كه به بى نهايت پيوندش ميزند.
اما به عكس ، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.
در آيات فوق ، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست .
مشرك (ابكم ) است ، گنگ است ، گنگ مادر زاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت ميكند، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد (لا يقدر على شى ء).
او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است .
و به خاطر همين صفات ، سربار جامعه ، محسوب ميشود، چرا كه مقدرات خود را بدست بتها و يا انسانهاى استعمارگر ميپردازد.
او هميشه وابسته است ، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى و استقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هو كل على مولاه .
او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد (اينما يوجهه لايات بخير).
چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد، بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است ، فاصله وجود دارد؟!
علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش ، دائما بر جاده مستقيم كه نزديكترين جادهها است گام بر ميدارد، به سرعت به مقصود ميرسد، و سرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند.
كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست ، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است ، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد.
همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر گرفتند.
2 - نقش (عدالت ) و (راستى ) در زندگى انسانها
جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هااى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است ، و اين نشان ميدهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است : داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى ، نه منحرف به چپ و نه به راست ، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامر بالعدل مى گويد (با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را ميرساند) يك برنامه مستمر و هميشگى باشد.
3 - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده در تفسير آيات فوق ميخوانيم الذى يامر بالعدل امير المؤ منين و الائمة (صلوات الله عليهم ): كسى كه دعوت به عدل ميكند، امير مؤ منان و امامانند.
بعضى از مفسران جمله (من يامر بالعدل ) را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا (عمار) و (ابكم ) را به ابى بن خلف و ابو جهل مانند آنها تفسير كرده اند.
روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم ميباشد و هرگز دليل بر انحصار نيست ، اين تفسيرها ضمنا مشخص ميكند كه آيات فوق در صدد بيان تشبيهى براى مشركان و مؤ منان است نه بتها و خداوند.
آيه و ترجمه
و الله اءخرجكم من بطون اءمهتكم لا تعلمون شيا و جعل لكم السمع و الا بصر و الا فدة لعلكم تشكرون (78)
اء لم يروا إ لى الطير مسخرت فى جو السماء ما يمسكهن إ لا الله إ ن فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (79)
و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا و جعل لكم من جلود الا نعم بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم و يوم إ قامتكم و من اءصوافها و اءوبارها و اءشعارها اءثثا و متعا إ لى حين (80)
و الله جعل لكم مما خلق ظللا و جعل لكم من الجبال اءكننا و جعل لكم سربيل تقيكم الحر و سربيل تقيكم بأ سكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون (81)
فإ ن تولوا فإ نما عليك البلغ المبين (82)
يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها و اءكثرهم الكفرون (83)
|
ترجمه :
78 - و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نميدانستيد، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.
79 - آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان تسخير شدهاند نظر نى فكندند؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين نشانه هاائى است (از عظمت و قدرت خدا) براى كسانى كه ايمان دارند.
80 - و خدا براى شما از خانه هاايتان محل سكونت (و آرامش ) قرار داد، و از پوست چهارپايان نيز براى شما خانه هاائى قرار داد كه كوچ كردن و روز اقامتتان به آسانى مى توانيد آنها را جابجا كنيد، و از پشم و كرك و موى آنها اثاث و متاع (وسائل مختلف زندگى ) تا زمان معينى قرار داد.
81 - خداوند از آنچه آفريده سايه هائى براى شما قرار داده ، و از كوهها پناهگاههائى ، و براى شما پيراهنهائى آفريده كه شما را از گرما (و سرما) حفظ ميكند، و پيراهنهائى كه حافظ شما به هنگام جنگ است ، اينگونه نعمتهايش را بر شما كامل ميكند تا تسليم فرمان او شويد.
82 - (با اين همه ) اگر روى برتابند (نگران مباش ) تو فقط وظيفه ابلاغ آشكار دارى .
83 - (ولى ) آنها نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انكار ميكنند و اكثرشان كافرند.
تفسير :
انواع نعمتهاى مادى و معنوى
بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مساله نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى گردد، و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده ، مى گويد: خداوند شما را از شكم مادران بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نميدانستيد (و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا). البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته ، اين
تحمل بود، ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد ، ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود، لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات ، يعنى گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد (و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة ).
تا اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد، و حس شكرگزارى شما در برابر بخشنده اينهمه موهبت تحريك گردد شايد شكر او را بجاى آوريد (لعلكم تشكرون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - انسان در آغاز هيچ علمى نداشت
اين آيه به وضوح مى گويد انسان در آغاز تولد، مطلقا علمى نداشته ، بنابر اين هر چه كسب كرده بعد از تولد و بوسيله ابزارى كه خدا در اختيارش قرار داده بوده است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مى گويد به هنگام خارج شدن از محيط جنين هيچ چيز نميدانستيد در حالى كه ما داراى يك سلسله علوم فطرى هستيم ، مانند آگاهى از توحيد و خداشناسى و همچنين مسائل بديهى (مثل عدم اجتماع نقيضين و يا اينكه مثلا كل از جزء بزرگتر است و يا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اينها) همه اينها علومى هستند كه در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مى گويد در آغاز تولد هيچ نميدانستيد.
آيا حتى علم ما به وجود خويشتن كه علم حضورى محسوب ميشود نيز وجود نداشت و از طريق سمع و بصر و افئده (گوش و چشم و عقل ) بدست آمد؟ در پاسخ اين سؤ ال ميگوئيم : بدون شك حتى اين علوم بديهى و ضرورى
و فطرى در آن لحظه به صورت فعليت در انسان نبود، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبير ديگر، ما، در لحظه تولد از همه چيز غافل بوديم حتى از خويشتن خويش ، ولى درك بسيارى از حقايق به صورت بالقوه در ما نهفته بود، كم كم چشم ما قدرت بينائى پيدا كرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درك و تجزيه و تحليل يافت و ما از اين مواهب سه گانه الهى بهره مند شديم ، نخست تصورات بسيارى از اشياء را از طريق حس درك كرديم ، و آنرا به عقل سپرديم سپس از آنها مفاهيم كلى ، و كلى تر، ساختيم و از طريق تعميم و تجريد به حقايق عقلى دست يافتيم .
قدرت تفكر ما به جائى مى رسد كه از خويشتن (به عنوان يك علم حضورى آگاه مى شويم ) سپس علوم و دانشهائى كه بصورت بالقوه در نهاد ما بود، جان مى گيرد و فعليت پيدا مى كند، و ما اين علوم بديهى و ضرورى را پايه اى قرار مى دهيم براى شناخت علوم نظرى و غير بديهى .
بنابر اين عموميت و كليت آيه كه مى گويد: در آغاز تولد هيچ نمى دانستيد تخصيص و استثنائى بر نداشته است .
2 - نعمت ابزار شناخت .
بدون شك هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى يابد، بلكه تصوير و ترسيم و اشكالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى بندد، و به اين ترتيب هميشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسيله ابزارى صورت مى گيرد كه او همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش ) است .
اين ابزار آنچه را از خارج دريافته اند به ذهن و فكر ما منتقل مى سازند و ما با نيروى عقل و انديشه آنرا در مى يابيم و به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم :
به همين دليل در آيه فوق ، پس از بيان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در اين جهان ، مى فرمايد: خداوند چشم و گوش و دل را در اختيارتان
گذاشت (تا حقايق هستى را دريابيد).
و اگر مى بينيم نخست از (گوش ) نام مى برد و سپس از (چشم )، با اينكه چشم ظاهرا دايره فعاليت وسيعترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند، زيرا چشم در عالم رحم مادر كه تاريكى مطلق بر آن حكومت مى كند در آغاز تولد آمادگى براى پذيرش اشعه نور ندارد. و به همين دليل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدريجا به نور عادت مى كند، و قدرت ديد در آن زنده مى شود، در حالى كه گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنين كم و بيش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود و به آن عادت مى كند!
از اين گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى بيند در حالى كه گوش وسيله اى است براى تعليم و تربيت در همه زمينه ها، زيرا از طريق شنيدن كلمات به همه حقايق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بيرون از دائره حس آشنا مى گردد، در حالى كه چشم اين وسعت عمل را ندارد، درست است كه انسان با خواندن كلمات از طريق چشم مى تواند به اين مسائل آشنا شود اما ميدانيم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد، در حالى كه شنيدن كلمات عمومى است .
اما اينكه چرا (سمع ) به صورت مفرد ذكر شده و ابصار (جمع بصر) به صورت جمع ؟ دليل آنرا در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره بيان كردهايم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه فؤ اد گرچه به معنى قلب (عقل ) آمده است ، ولى اين تفاوت را با قلب دارد، كه در معنى فؤ اد، جوشش و افروختگى و يا به تعبير ديگر تجزيه و تحليل و ابتكار افتاده است .
راغب در (مفردات ) مى گويد: (الفواد كالقلب لكن يقال له فواد اذا اعتبر فيه معنى التفود اى التوقد): (فواد مانند قلب است ، و لكن اين كلمه
در جائى گفته مى شود كه افروختگى و پختگى در آن منظور باشد (و مسلما اين موضوع پس از تجربه كافى به انسان دست مى دهد، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به اين دو، يا اين سه ، نيست ) ولى مسلما مهمترين ابزار همين ها است .
زيرا علم انسان يا از طريق (تجربه ) حاصل مى شود يا استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امكان ندارد، و اما استدلالات عقلى از طريق فؤ اد يعنى عقل صورت مى گيرد.
3 - تا شكر او را بجاى آوريد (لعلكم تشكرون ).
از آنجا كه نعمت ابزار شناخت برترين نعمتى است كه به انسان داده شده است ، چرا كه نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مى نگرد و سخنان رهبران الهى را مى شنود و با دل درك و تجزيه و تحليل مى كند، بلكه در زندگى مادى او نيز هر گونه پيشرفت و ترقى و تكامل مرهون اين سه وسيله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله (لعلكم تشكرون ) اهميت اين سه موضوع را يادآور مى شود، يعنى اين وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شويد و سپس شكر اينهمه آگاهى و علم و دانش كه بزرگترين امتياز شما از حيوانات است بجاى آوريد، و بدون شك هيچ انسانى قادر بر اداى شكر اين سه نعمت بزرگ نيست جز اينكه عذر تقصير به درگاه خدا آورد!.
در آيه بعد اسرار عظمت خدا را در پهنه هستى همچنان ادامه مى دهد و مى گويد: آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند؟ (الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء).
(جو) در لغت به معنى (هوا) است (آنچنان كه راغب در مفردات مى گويد) و يا قسمتى از هوا كه از زمين دور است (آنچنان كه در تفسير
مجمع البيان و الميزان و آلوسى آمده است ) مى باشد.
و از آنجا كه طبيعت اجسام ، جذب شدن به سوى زمين است ، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخير شده ها) بيان كرده است ، يعنى خداوند نيروئى در بال و پر آنها و خاصيتى در هوا قرار داده است كه به آنها اين امكان را مى دهد كه بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز كنند.
سپس اضافه مى كند هيچكس جز خدا آنها را اين چنين نگه نمى دارد (ما يمسكهن الا الله ).
درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهائى كه در هوا موجود است ، دست بدست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند، ولى چه كسى اين شكل و خواص را آفريده ؟ و اين نظام دقيق و حساب شده را مقرر داشته ؟ آيا طبيعت كور و كر؟، يا كسى كه از تمام خواص فيزيكى اجسام آگاه است و علم بى پايانش به همه اينها احاطه دارد؟
و اگر مى بينيم اين امور به خدا نسبت داده مى شود، به خاطر همان است كه سرچشمه آن از او است ، و اين تعبير كه خواص اسباب و علل را به خدا نسبت مى دهد در قرآن فراوان است .
و در پايان آيه مى فرمايد: در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى كسانى كه ايمان دارند (ان فى ذلك لايات لقوم يومنون ).
يعنى با چشم كنجكاو و حقيقت جو، اين امور را مى نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد.
نكته ها:
1 - اسرار پرواز پرندگان در پهنه آسمان
درك اين مساله آسان است كه چرا بسيارى از شگفتيهاى جهان هستى در نظر ما زياد جلوه نمى كند؟ زيرا هميشه آن را ديدهايم و به آن خو گرفتهايم ، و اين عادت و خو گرفتن در حقيقت حجابى شده است كه بر اين صحنه هاى شگفت انگيز افتاده ، به همين دليل اگر بتوانيم ذهن خود را از آنچه به آن خو گرفتهايم تخليه كنيم ، شگفتيهاى فراوانى در اطراف خود مشاهده خواهيم كرد.
مساله پرواز پرندگان از همين قبيل است ، جسم سنگين بر خلاف قانون جاذبه به آسانى حركت كند، آنچنان سريع بالا برود كه در چند لحظه از نظرها ناپديد گردد، اين مساله ساده اى نيست .
اگر روى ساختمان پرندگان از هر نظر دقت كنيم خواهيم ديد كه تمام وجود آنها براى پرواز هماهنگ است : ساختمان دوكى شكل آنها كه مقاومت هوا را بر بدنشان به حداقل مى رساند، پرهاى سبك و تو خالى آنها به اضافه سينه پهنشان كه به آنها امكان سوار شدن بر امواج هوا مى دهد، ساختمان مخصوص بالها كه نيروى بالا بر را در آنها ايجاد مى كند.
و ساختمان مخصوص دمها كه براى مانور دادن و حركت سريع به چپ و راست و بالا و پائين (مانند دم هواپيما) به آنها كمك مى كند، و هماهنگى قدرت ديد و ساير حواس كه آنها را در اين برنامه يارى مى دهد، همه امورى هستند كه امكان پرواز سريع را براى پرندگان فراهم مى سازند.
از همه اينها گذشته پرورش جنين به صورت جداگانه از مادر (از طريق تخمگذارى ) سبب مى شود كه سنگينى دوران باردارى كه مسلما مانعى براى پرواز است ، از آنها برداشته شود، و امور فراوان ديگر كه هر كدام دقيقا از نظر فيزيكى عامل مؤ ثرى است براى پرواز.
اين مجموعه ، نشان مى دهد كه علم و قدرت فوق العاده اى در پيدايش آن به كار رفته است و به گفته قرآن ان فى ذلك لايات لقوم يومنون .
شگفتيهاى جهان پرندگان بيش از آنست كه در يك كتاب و چند كتاب بگنجد هم اكنون پرندگان زيادى را بنام پرندگان مهاجر مى شناسيم كه براى ادامه حيات خود به نقاط مختلف جهان سفر مى كنند، حتى گاهى فاصله ميان قطب شمال و جنوب را كه فاصله اى است بسيار طولانى مى پيمايند، و در اين سفر دور و دراز از وسيله هاى راهنمائى مرموزى استفاده مى كنند، و در پرتو آن مى توانند راه خود را از ميان كوهها و دشتها و دره ها و درياها، حتى در روزهاى ابرى و احيانا شبهاى تاريك كه هيچ انسانى قادر به پيدا كردن راهش نيست پيدا كنند، گاهى بر فراز آسمان در خوابند و پرواز مى كنند! گاهى هفته ها بدون يك لحظه توقف شب و روز به پرواز ادامه مى دهند بى آنكه نياز به غذا داشته باشند! زيرا قبل از شروع به حركت با يك الهام درونى ، بيش از اندازه غذا مى خورند، و اين غذاها به صورت چربيها در اطراف بدن آنها ذخيره مى شود همچنين اسرار ديگرى كه پرندگان در ساختن خانه ، تربيت فرزندان ، مبارزه با دشمنان ، پيدا كردن غذاهاى لازم ، همكارى با يكديگر و حتى تعاون و همزيستى
با غير جنس خود و مانند اينها كه هر كدام داستان طولانى دارد.
آرى همانگونه كه در آيه فوق خوانديم هر يك از اينها نشانه هائى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش .
2 - پيوند آيات
بدون شك ميان آيه فوق كه از پرواز پرندگان سخن مى گويد و آيه قبل و بعد آن ، اين پيوند وجود دارد كه همگى از نعمتهاى خدا در جهان آفرينش و ابعاد و قدرت و عظمت او سخن مى گويند، ولى اين احتمال نيز چندان دور نيست كه ذكر پرواز پرندگان به دنبال بيان ابزار شناخت اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه پرواز اين پرندگانرا در جهان محسوس با پرواز انديشه ها در جهان نامحسوس تشبيه كند كه هر كدام با ابزارى كه دارند در جو مخصوص به خودشان به پرواز در مى آيند.
على (عليهالسلام ) در خطبه شقشقيه مى فرمايد ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير: سيلاب علم و دانش از كوهسار وجودم سرازير مى شود، و انديشه هاى دور پرواز به قله آن نمى رسد!
و در كلمات قصارش در بيان فضيلت مالك اشتر آن افسر جانباز مى خوانيم : لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر: هيچ مركبى نمى تواند از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده انديشه به اوج او راه نمى يابد.
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم يكى از نامهاى اين سوره ، سوره نعمتها است به خاطر اينكه به نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى پروردگار كه بالغ بر پنجاه نعمت مى شود در اين سوره اشاره شده است ، تا هم دليلى بر شناسائى
ذات پاك او باشد و هم انگيزه اى بر شكر نعمتش .
در سومين آيه مورد بحث نيز مساله ادامه يافته ، مى فرمايد: خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد (و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا).
و حقا نعمت مسكن از مهمترين نعمتهائى است كه تا آن نباشد، بقيه گوارا نخواهد بود.
كلمه (بيوت ) جمع (بيت ) به معنى اطاق يا خانه است ، و ماده بيتوته كه اين كلمه از آن گرفته شده است در اصل به معنى توقف شبانه مى باشد، و از آنجا كه انسان از اطاق و خانه خود بيشتر براى آرامش در شب استفاده مى كند، كلمه بيت به آن اطلاق شده است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى گويد: خانه شما را محل سكونتتان قرار داد بلكه با ذكر كلمه (من ) كه براى تبعيض است مى گويد: قسمتى از خانه و اطاقهاى شما را محل سكونت قرار داد و اين تعبير كاملا دقيقى است چرا كه يك خانه كامل خانهاى است كه داراى مرافق مختلف باشد از محل سكونت گرفته تا محل توقف مركب و انبار براى ذخيره هاى لازم ، و ساير نيازمنديها.
و به دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيار به ميان مى آورد و مى گويد خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هائى قرار داد (و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا).
خانه هائى كه بسيار سبك و كم وزن است ، و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آنرا جابجا مى كنيد (تستخفونها يوم ظعنكم و يوم اقامتكم ).
علاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهار پايان براى شما، اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد (و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين ).
ميدانيم موهائى كه بر بدن چهار پايان مى رويد بعضى كاملا خشن است ، مانند موهاى بز كه عرب آنرا (شعر) مى گويد (و جمع آن اشعار است ) و گاهى كمى نرمتر است كه آنرا پشم ميگوئيم و عرب آنرا صوف مى نامد (و جمع آن اصواف است ) و گاهى از آن هم نرمتر است كه آنرا كرك مى ناميم كه عرب آنرا (وبر) (بر وزن ظفر) جمع آن اوبار مى گويد بديهى است اين تفاوت ساختمان موها سبب مى شود كه از هر كدام براى مصرف خاصى استفاده شود، از يكى فرش درست كنند، از ديگرى لباس ، از ديگرى خيمه و مانند آن .
در اينكه منظور از (اثاث ) و (متاع ) در اين آيه چيست مفسران احتمالاتى داده اند:
رويهمرفته (اثاث ) به معنى وسائل خانه است و در اصل از ماده اث به معنى كثرت و درهم پيچيدگى گرفته شده و از آنجا كه وسائل خانه معمولا زياد است به آن اثاث گفته اند.
(متاع ) به هر گونه چيزى مى گويند كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود (بنابر اين هر دو تعبير يك مطلب را از دو زاويه مختلف نشان مى دهد).
و با توجه به آنچه گفته شد ذكر اين دو تعبير پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى توانيد از پشم و كرك و موى چهار پايان ، وسائل زيادى براى خانه خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.
بعضى ديگر مانند فخر رازى اين احتمال را داده اند كه منظور از اثاث ، پوشش و لباس است و متاع اشاره به فرش است ، ولى هيچگونه دليلى براى اثبات اين موضوع ذكر نكرده اند.
(آلوسى ) در روح المعانى اين احتمال را نيز نقل مى كند كه اثاث اشاره به وسائل منزل بوده باشد و متاع به وسائلى كه به عنوان مال التجاره از آن استفاده مى كنند.
ولى آنچه ابتدا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد.
براى كلمه (الى حين ) نيز تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند، اما ظاهرا منظور اين است كه در اين جهان و تا پايان زندگى از اين وسائل بهره مى گيريد، اشاره به اينكه عمر زندگى اين جهان و وسائل و ابزار آن جاودان نيست ، و هر چه باشد محدود است .
سايه ها، مسكنها، و پوششها
سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى ميرود و مى گويد: خداوند از آنچه آفريده است سايه هائى براى شما قرار داد (و الله جعل لكم مما خلق ظلالا).
و از كوهها، براى شما پناهگاههائى (و جعل لكم من الجبال اكنانا).
(اكنان ) جمع (كن ) (بر وزن جن ) به معنى وسيله پوشش و حفظ و نگهدارى است ، و به همين جهت به مخفيگاهها و غارها و پناهگاههائى كه در كوهها وجود دارد، اكنان گفته مى شود.
در اينجا به وضوح مى بينيم كه سايه ها اعم از سايه درختان و اشياء ديگر و يا سايه هاى غارها و پناهگاههاى كوهستانى به عنوان يك نعمت قابل ملاحظه
الهى بيان شده است ، و حقيقت نيز همين است ، زيرا همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نور دارد، در بسيارى از اوقات نياز به سايه دارد، چرا كه اگر نور يكنواخت بتابد، زندگى غير ممكن خواهد بود، و ميدانيم بزرگترين سايه براى ما ساكنان زمين ، سايه كره زمين است كه شب نام دارد و نيمى از سطح زمين را مى پوشاند، نقش اين سايه بزرگ ، در زندگى انسانها براى هيچكس پوشيده نيست ، همچنين نقش سايه هاى كوچكتر و كوچكتر به هنگام روز در مناطق مختلف .
ذكر نعمت (سايه ها) و (پناهگاههاى كوهستانى ) پس از ذكر نعمت خانه ها و خيمه ها كه در آيه قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند، گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند، اما خداوند گروه سوم يعنى مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند، محروم نگذاشته ، و در مسير راه پناهگاههائى براى آنها تهيه ديده است .
ممكن است اهميت غارها و پناهگاههاى كوهستانى براى شهرنشينان آسوده خاطر، هرگز روشن نباشد، ولى بيابانگردها، مسافران بى دفاع ، چوپانها و خلاصه همه كسانى كه از نعمت خانه هاى ثابت و سيار محرومند و در يك آفتاب داغ تابستان و يا سوز سرماى زمستان گرفتار مى شوند مى دانند تا چه اندازه وجود يك پناهگاه كوهستانى ، اهميت حياتى دارد و گاهى انسانها و حيوانات زيادى را از مرگ حتمى نجات مى بخشد، بخصوص اينكه اين گونه پناهگاهها معمولا در زمستان گرم و در تابستان سرد است .
سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد: خداوند براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما
حفظ مى كند (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر).
و همچنين پيراهنهاى مخصوص پر مقاومتى كه حافظ شما به هنگام جنگ است (و سرابيل تقيكم باسكم ).
(سرابيل ) جمع (سربال ) (بر وزن مثقال ) به گفته راغب در مفردات به معنى پيراهن است ، از هر جنسى كه باشد، ساير مفسرين نيز همين معنى را تاييد كرده اند، ولى بعضى آنرا به معنى هر گونه لباس و پوشش دانسته اند، اما مشهور همان معنى اول است .
البته پوشش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند، بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيله دفاعى است ، چرا كه اگر انسان برهنه بود شايد هر روز گوشهاى از بدنش مجروح مى شد ولى در آيه فوق روى خاصيت اول از نظر اهميت تكيه شده است .
قابل توجه اينكه تنها دفاع در مقابل گرما در آيه ذكر شده ، اين تعبير شايد به خاطر آنست كه عرب در بسيارى از موارد، از دو ضد يكى را به عنوان اختصار ذكر مى كند و دومى به قرينه اولى روشن مى شود و يا به اين جهت است كه در آن مناطق كه قرآن نازل گرديد، دفاع در برابر گرما از اهميت بيشترى برخوردار بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه خطرات گرمازدگى و سوختگى در برابر آفتاب سريعتر و خطرناكتر است و به تعبير ديگر تحمل انسان در مقابل گرما و تابش شديد آفتاب كمتر از مقاومت او در برابر سرما است ، چرا كه حرارت درونى انسان در سرما تا حد زيادى مى تواند او را حفظ كند، ولى دفاع بدن در مقابل گرما كمتر است .
و در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد: اين گونه خداوند
نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد (كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون ).
اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفريننده نعمت مى افتد و اگر كمترين حس قدردانى و شكرگزارى در درونش باشد بيدار مى گردد و به سراغ بخشنده نعمت مى رود و به شناخت او مى پردازد.
گرچه بعضى از مفسران ، كلمه نعمت را كه در آيه فوق آمده محدود به بعضى از نعمتها مانند نعمت آفرينش و تكامل عقل و يا توحيد و يا نعمت وجود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته اند، اما روشن است كه نعمت در اين آيه معنى وسيعى دارد همه اينها و غير اينها را شامل مى شود، و اين تفسيرهاى محدود از قبيل تفسير به مصداق واضح و روشن است .
بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد: با اينهمه اگر آنها روى برتابند و تسليم دعوت حق نشوند، نگران مباش چرا كه وظيفه تو فقط ابلاغ آشكار است (فان تولوا فانما عليك البلاغ المبين ).
منطق و سخن گوينده هر قدر مستدل و گيرا و جذاب باشد تا در شنونده آمادگى وجود نداشته باشد، اثر نخواهد كرد، به تعبير ديگر قابليت محل نيز شرط است ، و هر سخنى اهلى دارد، بنابر اين اگر كوردلان لجوج تسليم دعوت تو نشوند چيز تازهاى نيست ، مهم آنست كه تو در بلاغ مبين كوتاهى نكنى ، و دعوتت را آشكار براى همگان بيان نمائى .
اين جمله در حقيقت ، براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تسلى خاطر او است .
و براى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه آنان نعمت خدا را مى شناسند
و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى بردهاند ولى با اين حال باز انكار مى كنند (يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها).
بنابراين دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد، چرا كه به قدر كافى آگاه شده اند، عامل اين كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سد راه ايمانشان شده است بايد يافت ، و آن تعصب كوركورانه ، لجاجت ، دشمنى با حق ، مقدم شمردن منافع كوتاه مدت مادى بر همه چيز، آلوده بودن به انواع شهوات و بالاخره تكبر و خود برتر بينى است .
و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند: و اكثر آنها كافرند (و اكثرهم الكافرون ).
كلمه (اكثرهم ) توجه بسيارى از مفسران را به خود جلب كرده است و از خود سوال كرده اند كه چرا تعبير به اكثر مى كند؟
هر يك براى آن تفسيرى ذكر كرده اند، ولى آنچه به نظر از همه نزديكتر مى رسد همانست كه در بالا اشاره شد يعنى اكثريت اين كفار كافران لجوج و معاند و متعصبند و كسانى كه در اشتباه باشند اقليتى را تشكيل مى دهند.
اطلاق كفر به اين نوع از كفر كه از استكبار سرچشمه مى گيرد در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود از جمله درباره شيطان مى خوانيم : ابى و استكبر و كان من الكافرين شيطان از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و استكبار كرد و از كافران بود (بقره - 34).
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از اكثر آنهائى هستند كه اتمام حجت در حقشان شده است ، و در برابر آنها اقليتى بوده اند كه هنوز اتمام حجت بر آنها نشده بود، اين معنى را نيز مى توان به معنى اول باز گرداند.
نكته ها:
1 - در اينكه منظور از (نعمت الله ) در اين آيه چيست ؟ با تفسيرهاى متعددى در كلمات مفسران برخورد مى كنيم كه غالبا از قبيل تفسير به مصداق است ، در حالى كه مفهوم (نعمت الله ) آنچنان وسيع و گسترده است كه همه نعمتهاى مادى و معنوى را شامل مى شود و حتى وجود شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را.
در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) مى خوانيم كه منظور از نعمت الله همان نعمت وجود ائمه و رهبران معصوم است .
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم نحن و الله نعمة الله التى انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز: به خدا سوگند نعمت الله كه خداوند به وسيله آن بندگانش را مشمول لطف خود قرار داده مائيم ، و سعادتمندان بوسيله ما سعادتمند مى شوند.
روشن است كه سعادت و پيروزى بدون استفاده از رهبرى رهبران راستين امكان پذير نيست و اين از روشنترين نعمتهاى الهى است كه به عنوان بيان يك مصداق آشكار در اينجا ذكر شده است .
2 - در كشاكش نيروى حق و باطل
بعضى از مفسران نظر خود را متوجه اين نكته كرده اند كه چرا در آيات فوق ، در جمله (يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها)، كلمه (ثم ) كه معمولا براى عطف كردن توام با فاصله به كار مى رود، ذكر شده ، و نشان مى دهد در ميان آگاهى آنها نسبت به نعمتهاى الهى و سپس انكار كردن فاصله اى بوده است ، و گفته اند كه هدف از اين تعبير بيان اين نكته است كه سزاوار اين بوده آنها
با شناخت نعمت خدا صميمانه اعتراف كنند، و به سوى او بيايند، اما راه انكار را پوئيدند، قرآن عمل آنها را مستبعد شمرده و با (ثم ) از آن تعبير كرده است !
ولى ما احتمال مى دهيم كه ثم در اينجا اشاره به نكته ظريفترى باشد و آن اينكه هنگامى كه دعوت حق با اصول منطقيش در درون جان انسان پرتو افكن شد، با عوامل نفى و بطلان كه احيانا در آن وجود دارد، درگير مى شود، اين طوفان و جدال مدتى طول مى كشد كه مقدار آن متناسب با قدرت و ضعف عوامل نفى است ، اگر عوامل نفى و انكار قويتر بود بعد از مدتى غلبه با آنها خواهد شد و به اين ترتيب تعبير به ثم كاملا متناسب خواهد بود.
در آيات سوره انبياء نيز ضمن بيان سرگذشت ابراهيم مى خوانيم هنگامى كه منطق نيرومندش را پس از شكستن بتها براى بت پرستان آشكار كرد، آنها لحظات كوتاهى در خود فرو رفتند و خويشتن را ملامت كردند، و نزديك بود بيدارى گرايش به حق سراسر وجودشان را روشن كند، اما عوامل منفى يعنى تعصب و استكبار و لجاجت بر دعوت حق غلبه كرد، اين لحظات پايان يافت و مجددا به انكار برخاستند (در اينجا نيز كلمه ثم به چشم مى خورد) فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ثم نكسوا على روسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون (انبياء - 64 - 65).
ضمنا از اين بيان هماهنگى آنچه در معنى كافرون در اينجا گفتيم با ثم روشن تر مى شود.
آيه و ترجمه
و يوم نبعث من كل اءمة شهيدا ثم لا يوذن للذين كفروا و لا هم يستعتبون (84)
و اذا راالذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون (85)
و اذا را الذين اءشركوا شركاءهم قالوا ربنا هولاء شركاونا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكذبون (86)
و اءلقوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون (87)
الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدنهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون (88)
و يوم نبعث فى كل اءمة شهيدا عليهم من اءنفسهم و جئنا بك شهيدا على هولاء و نزلنا عليك الكتب تبينا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (89)
|
ترجمه :
84 - بخاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى گواهى بر آنها مبعوث مى كنيم ، سپس به كافران اجازه (سخن گفتن ) داده نمى شود (چرا كه دست و پا و گوش و چشم حتى پوست تن آنها گواهى مى دهند) و توانائى بر رضايت طلبيدن (و تقاضاى ) عفو ندارند.
85 - هنگامى كه ظالمان عذاب را ببينند نه به آنها تخفيف داده مى شود، و نه مهلت .
86 - و هنگامى كه مشركان معبودهائى را كه شريك خدا قرار دادند مى بينند مى گويند پروردگارا اينها شريكانى است كه ما بجاى تو آنها را مى خوانديم ، در اين هنگام معبودان به آنها مى گويند شما دروغگو هستيد.
87 - و در آن روز همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند، و تمام آنچه را دروغ مى بستند گم و نابود مى شود!.
88 - آنها كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند عذابى بر عذابشان بخاطر فسادى كه مى كردند مى افزائيم .
89 - بياد آوريد روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها معبوث مى كنيم ، و تو را گواه آنها قرار مى دهيم ، و ما اين كتاب (آسمانى ) را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است ، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است .
تفسير :
آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود
در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى كرد، در اين آيات به گوشهاى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى كند تا سرنوشت شوم خود را دريابند و تا دير نشده به تجديد نظر برخيزند.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى
بر آنها مبعوث مى كنيم (و يوم نبعث من كل امة شهيدا).
آيا با وجود علم بى پايان خدا نيازى به وجود شهيد و گواه ديگرى نيز هست ؟ اين سؤ الى است كه فورا در اينجا به ذهن مى رسد، اما با توجه به يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، و آن اينكه اين امور غالبا جنبه روانى دارد يعنى انسان هر قدر مراقبين و گواهان بيشترى در برابر خود ببيند، بيشتر حساب كار خود را مى رسد، حداقل از شرمسارى و رسوائى در ميان افراد فزونترى نگران مى شود.
سپس اضافه مى كند كه در آن دادگاه ، اجازه سخن گفتن به كافران داده نمى شود (ثم لا يؤ ذن للذين كفروا).
آيا ممكن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد؟ آرى ، در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست ، دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است ، گواهى مى دهند، بنابر اين نوبت به زبان نمى رسد، اين حقيقتى است كه از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود (سوره يس آيه 65 و سوره مرسلات آيه 36).
نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى شود بلكه توانائى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند (و لا هم يستعتبون ).
چرا كه آنجا سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح ، درست همانند ميوه اى كه از شاخه جدا مى شود كه دوران رشد و نموش پايان گرفته است .
آيه بعد اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحله حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند، اما هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت (و اذا راء الذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون ).
نكته جالب توجه اينكه در اين دو آيه به چهار مرحله از حالات مجرمان اشاره شده كه مشابه آنرا در اين جهان نيز با چشم خود مى بينيم :
نخستين مرحله اينكه مجرم مى كوشد با پشت هم اندازى خود را تبرئه كند.
هنگامى كه به اين هدف نائل نشد در مرحله دوم تلاش مى كند كه طرف را بر سر مهر آورد، سرزنشهاى او را به جان بخرد و رضايت او را حاصل كند.
اگر اين مرحله نيز كارگر نشد، در مرحله سوم تقاضاى تخفيف عذاب مى كند، مى گويد مجازات بكن اما كمتر؟
اگر آنهم به خاطر عظمت گناهش موثر نيفتاد تقاضاى مهلت مى كند، و اين آخرين تلاش براى نجات از مجازات است .
ولى قرآن مى گويد: اعمال اين ستمكاران آنقدر زشت و بار گناهانشان سنگين است كه نه اجازه دفاع مى يابند، نه موفق به جلب رضايت مى شوند، نه تخفيفى در كارشان است ، و نه مهلتى !.
در آيه بعد همچنان ، سخن از آينده شوم مشركان ، به خاطر پرستيدن بتها است ، مى فرمايد، در صحنه قيامت كه معبودهاى ساختگى و انسانهائى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى گيرند، هنگامى كه اين عابدان ، معبودان خود را مى بينند مى گويند پروردگارا! اينها همان ، شريكانى هستند كه ما براى تو ساختيم و به جاى خواندن تو آنها را مى خوانديم (و اذا راء الذين اشركوا شركائهم قالوا ربنا هولاء شركاونا الذين كنا ندعوا من دونك ).
اين معبودان نيز، ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند، بنابر اين سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده .
در اين هنگام به فرمان خدا، بتها به سخن در مى آيند و به عابدان خود مى گويند شما قطعا دروغگو هستيد! (فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ).
ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - تعبير به شركاؤ هم (شركاى بت پرستان ) به جاى شركاء الله (شريكان خدا) به خاطر اين است كه بتها هرگز شريك پروردگار نبودند، بلكه اين شركاء تخيلى و پندارى و كاذب را بت پرستان براى خود ساخته بودند، و چه بهتر كه به خود آنها نسبت داده شود نه به خدا.
علاوه بر اين چنانكه در گذشته ديديم ، بت پرستان بخشى از چهارپايان و زراعتهاى خود را به بتها اختصاص مى دادند و آنها را شريك خود مى ساختند.
2 - از آيه فوق استفاده مى شود كه بتها نيز در عرصه قيامت ، ظاهر مى شوند
نه تنها انسانهائى كه همچون فرعون و نمرود، معبود واقع شدند بلكه بتهاى بيجان نيز در آنجا حضور دارند.
در آيه 98 از سوره انبياء خطاب به مشركان مى خوانيم انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : شما و آنچه را غير از خدا پرستش مى كنيد آتشگيره جهنمند.
3 - در آيه بالا مى خوانيم مشركان در آن روز مى گويند ما اين معبودها را پرستش مى كرديم البته اين سخن دروغى نيست كه بتها بخواهند آنها را تكذيب كنند.
ولى ممكن است اين تكذيب به خاطر آن باشد كه معبودهاى ساختگى ، لياقت خود را براى پرستش تكذيب مى كنند، و يا اينكه عابدين ، جمله ديگرى را هم اضافه مى كردند كه خدايا اين معبودها نيز در وسوسه كردن ما شريك بودند و در جواب مى شنوند كه شما دروغ ميگوئيد، ما قدرت بر وسوسه نداشتيم .
4 - تعبير به (فالقوا اليهم القول ) (سخن به آنها مى افكنند) به جاى (قالوا لهم ) (به آنها مى گويند) شايد به خاطر آن است كه بتها قدرتى بر سخن گفتن از خود ندارند و اگر سخنى مى گويند به خاطر القاى پروردگار است ، يعنى خداوند سخنى به آنها القا مى كند و آنها همان را به پرستش كنندگان خود القا مى نمايند.
در آيه بعد اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانه اين عابدان نادان با ديدن چهره حق كنار مى رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مى آورند
(و القوا الى الله يومئذ السلم ).
و در اين هنگام كه همه چيز همچون آفتاب روشن مى گردد تمام دروغها و افتراهاى اين گروه بيخرد، گم و نابود مى شود (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
هم نسبت دروغين شريك خدا بودن ، محو و بى رنگ مى شود، و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا، چرا كه به خوبى مى بينند، نه تنها كارى از بتها ساخته نيست ، بلكه همانها آتش گيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند!
تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطه ور بودند، بى آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند، سپس حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند، و مى فرمايد كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، مجازاتى ما فوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزائيم در برابر آنچه فساد مى كردند. (الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدناهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون ).
آنها هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم شريك جرم ديگران هستند، چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا، و مانع از پيمودن راه حق شدند.
تاكنون كرارا يادآور شدهايم كه از نظر منطق اجتماعى اسلام ، هر كس سنت نيك و بدى بگذارد در تمام عمل عاملان به آن سنت شريك است ، در حديث
مشهورى مى خوانيم (هر كس سنت نيكى بگذارد، پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و هر كس سنت بدى بگذارد، گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود، بى آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود).
و به هر حال اين تعبيرهاى تكان دهنده قرآن و احاديث ، مسئوليت رهبران را در برابر خدا و خلق خدا آشكار مى سازد.
سپس به دنبال سخنى كه از وجود گواه در امتى در چند آيه قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود، و مى گويد: به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم (و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم ).
با اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد، اما وجود اين گواهان مخصوصا از كسانى كه از ميان خود امتها برخاسته اند تاكيد بيشترى بر نظارت دائمى بر اعمال انسانها است ، و هشدارى است بر اين مراقبت قطعى و هميشگى .
گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مى شود، ولى براى تاكيد بيشتر خصوصا آنرا مطرح كرده مى فرمايد: و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى دهيم (و جئنابك شهيدا على هولاء).
بنابر آنچه گفته شد منظور از هؤ لاء مسلمانانى است كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيستند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناظر و شاهد و گواه اعمال آنها بود، و طبعا بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بايد كسى در ميان امت باشد كه شاهد و گواه اعمال آنها گردد.
شاهدى باشد پاك از هر گونه گناه و خطا تا حق شهادت را به خوبى بتواند ادا كند.
و از همين رو بعضى از مفسران (اعم از علماى تشيع و تسنن ) خواسته اند آيه
را دليلى بر وجود گواه و حجت عادلى در هر عصر و زمان بدانند، البته تفسير آن طبق عقيده شيعه دائر به وجود امام معصوم در هر زمان كاملا روشن است ، ولى براى علماى مذهب تسنن توجيه آن چندان آسان نيست .
و شايد به خاطر همين مشكل ، فخر رازى در تفسيرش گرفتار توجيهى شده كه خالى از اشكال نيست ، او مى گويد: از اين آيه نتيجه مى گيريم كه هيچ عصرى از اعصار خالى از شاهد و گواهى بر مردم نيست ، شاهد و گواه بايد جائز الخطا نباشد وگرنه او هم نياز به شاهد و گواه ديگرى دارد، و اين امر به صورت تسلسل تا بينهايت ادامه خواهد يافت ، نتيجه اينكه در هر عصرى بايد جمعيتى باشند كه گفتارشان حجت باشد و اين راهى ندارد جز اينكه بگوئيم اجماع امت ، حجت است (يعنى مجموع مردم هر زمان بطور دستجمعى هرگز راه خطا نمى پويند).
اگر فخر رازى كمى از محدوده عقائد خويش گام بيرون مى نهاد مسلما گرفتار چنين سخن تعصب آميزى نمى شد، زيرا قرآن مى گويد براى هر امتى يك گواه از جنس آنها قرار داديم نه اينكه مجموع امت براى فرد فرد امت ، حجت و گواه است .
البته همانگونه كه در سوره نساء ذيل آيه 41 مشروحا بيان كرديم دو احتمال ديگر در تفسير هولاء داده شده : نخست اينكه هولاء اشاره به شهداء امتهاى پيشين يعنى انبياء و اوصياى آنها بوده باشد و به اين ترتيب پيامبر اسلام هم گواه بر اين امت است و هم بر پيامبران گذشته ، ديگر اينكه منظور از شاهد و گواه شاهد عملى بودن است ، يعنى كسى كه وجودش ، الگو و ميزان سنجش حق و باطل است (براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 391 به بعد مراجعه فرمائيد).
و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه ، فرع بر اين است كه قبلا برنامه كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد، بطورى كه حجت بر همگى تمام شود، تا به دنبال آن ، مساله نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند، لذا بلافاصله مى گويد: و ما اين كتاب آسمانى (قرآن ) را بر تو نازل كرديم كه بيان همه چيز در آن است (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء).
هم هدايت است و هم رحمت ، و هم مايه بشارت براى همه مسلمانان جهان (و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ).
نكته ها :
1 - قرآن بيانگر همه چيز است .
از مهمترين مباحثى كه در آيات فوق به ميان آمده تبيان كل شى ء بودن قرآن است .
(تبيان ) (به كسر (ت ) يا فتح آن ) معنى مصدرى دارد، يعنى بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم (كل شى ء) به خوبى مى توان استدلال كرد كه در قرآن ، بيان همه چيز هست ، ولى با توجه به اين نكته كه قرآن يك كتاب تربيت و انسانسازى است كه براى تكامل فرد و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است روشن مى شود كه منظور از همه چيز، تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است ، نه اينكه قرآن يك دائرة المعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيائى و شيمى و فيزيك و گياه شناسى و مانند آن در آن آمده است ، هر چند قرآن يك دعوت كلى به كسب
همه علوم و دانشها كرده كه تمام دانشهاى ياد شده و غير آن در اين دعوت كلى جمع است ، به علاوه گاه گاهى به تناسب بحثهاى توحيدى و تربيتى ، پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانشها برداشته است ، ولى با اين حال آنچه قرآن به خاطر آن نازل شده و هدف اصلى و نهائى قرآن را تشكيل مى دهد، همان مساله انسانسازى است ، و در اين زمينه چيزى را فروگذار نكرده است .
گاهى انگشت روى جزئيات اين مسائل گذارده و تمام ريزه كاريها را بيان مى كند (مانند احكام نوشتن قراردادهاى تجارتى و اسناد بدهكارى كه در طولانى ترين آيه قرآن يعنى آيه 282 سوره بقره طى 18 حكم ! بيان شده است ).
و گاهى مسائل حياتى انسان را به صورتهاى كلى و كلى تر مطرح مى كند، مانند آيه اى كه به دنبال بحث ، تفسير آن فرا مى رسد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى : خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد و شما را از هر گونه زشتى و منكر و ستم ، نهى مى كند.
وسعت اين مفاهيم مانند وسعت مفهوم وفاى به عهد در آيه (ان العهد كان مسئولا - اسراء آيه 34) و (وفاى به عقد) در آيه اوفوا بالعقود (مائده آيه 1) و (لزوم اداء حق جهاد) در آيه (و جاهدوا فى الله حق جهاده ) (حج آيه 78) و (اقامه قسط و عدل ) در آيه (ليقوم الناس بالقسط) (حديد آيه 45) و (توجه به نظم در تمام زمينه ها) در آيه و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان (سوره الرحمن 7 - 8 - 9) و (خوددارى از هر گونه فساد در روى زمين ) در آيه (و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها) (اعراف آيه 85) و (دعوت به تدبر و تفكر
و تعقل ) كه در بسيارى از آيات قرآن وارد شده است ، و امثال اين برنامه هاى انسان شمول كه مى تواند راهگشا در همه زمينه ها باشد، دليل روشنى است بر اينكه در قرآن بيان همه چيز هست .
حتى فروع اين دستورهاى كلى را نيز بلاتكليف نگذارده ، و مجرائى كه بايد از آن مجرا اين برنامه ها تبيين شود بيان كرده و مى گويد: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا: (آنچه پيامبر به شما دستور مى دهد اجرا كنيد و آنچه شما را از آن نهى مى كند باز ايستيد) (حشر آيه 7).
هر قدر انسان در اقيانوس بيكرانه قرآن ، بيشتر شناور شود و به اعماق آن براى استخراج گوهرهاى برنامه هاى سعادت بخش ، فروتر رود، عظمت اين كتاب آسمانى و شمول و جامعيت آن آشكارتر مى شود.
و درست به همين دليل آنها كه در زمينه اين برنامه ها دست نياز به اين سو و آن سو، دراز مى كنند، مسلما قرآن را نشناخته اند، و آنچه خود دارند، از بيگانه تمنا مى كنند.
اين آيه علاوه بر اينكه اصالت و استقلال تعليمات اسلام را در همه زمينه ها مشخص مى كند بار مسئوليت مسلمانان را سنگين تر مى گرداند، و به آنها مى گويد: با بحث مستمر و پيگير در قرآن ، هر چه را لازم داريد از آن استخراج كنيد.
در روايات اسلامى مخصوصا روى جامعيت قرآن به مناسبت همين آيه و مانند آن بسيار تاكيد شده است . از جمله در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ان الله تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتى و الله ما ترك شيئا تحتاج اليه العباد، حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا، انزل فى القرآن ، الا و قد انزله الله فيه : (خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است ، به خدا سوگند
چيزى كه مورد نياز مردم بوده است كم نگذارده ، تا كسى نگويد اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى شد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است ).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا انزله فى كتابه و بينه لرسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جعل لكل شى ء حدا، و جعل عليه دليلا يدل عليه ، و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا: (خداوند متعال چيزى را كه مورد نياز اين امت است در كتابش فرو گذار نكرده ، و براى رسولش تبيين نموده است ، و براى هر چيزى حدى قرار داده ، و دليل روشنى براى آن نهاده ، و براى هر كسى كه از اين حد تجاوز كند، حد و مجازاتى قائل شده است ).
حتى در روايات اسلامى اشاره روشنى به اين مساله شده كه علاوه بر ظاهر قرآن و آنچه توده مردم و دانشمندان از آن مى فهمند، باطن قرآن نيز اقيانوسى است كه بسيارى از مسائلى كه فكر ما به آن نمى رسد در آن نهفته است ، اين بخش از قرآن ، علم خاص و پيچيده اى دارد كه در اختيار پيامبر و اوصياى راستين او است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال : (تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف دارند، اصل و ضابطهاى در قرآن دارد ولى عقل و دانش مردم به آن نمى رسد).
عدم دسترسى عموم به اين بخش كه آنرا مى توان تشبيه به وجدان ناخود آگاه آدمى كرد، هرگز مانع از آن نخواهد بود كه بخش خود آگاه و ظاهرش
مورد استفاده همگان قرار گيرد.
2 - چهار مرحله هدايت
جالب اينكه در آيه فوق ، چهار تعبير براى هدف نزول قرآن ذكر شده است :
1 - تبيانا لكل شى ء: (قرآن بيانگر همه چيز است ).
2 - مايه هدايت است (هدى ).
3 - اسباب رحمت است (و رحمة ).
4 - در آخرين مرحله مى گويد موجب بشارت براى عموم مسلمانان است (و بشرى للمسلمين ).
اگر درست بينديشيم پيوند منطقى روشنى در ميان اين چهار مرحله وجود دارد، زيرا در مسير هدايت و راهنمائى انسانها، نخستين مرحله ، بيان و آگاهى است ، و مسلم است كه بعد از آگاهى ، هدايت و راهيابى قرار دارد، و به دنبال آن عملكردها است كه مايه رحمت خواهد بود، و سرانجام كه انسان عمل مثبت و صالح انجام داد خود را در برابر پاداش بى پايان خدا مى بيند كه مايه بشارت و سرور همه رهروان اين راه است .
آيه و ترجمه
ان الله يامر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون (90)
|
ترجمه :
90 - خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان ميدهد، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى ميكند، خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد.
تفسير :
جامع ترين برنامه اجتماعى
در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيانگر همه چيز ميشمرد، در اين آيات نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى ، و انسانى و اخلاقى بيان شده است .
در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل ، جنبه مثبت و مامور به ، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده ميشود.
در آغاز مى گويد: خداوند فرمان به عدل و احسان ميدهد و (همچنين ) بخشش به نزديكان (ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ).
چه قانونى از (عدل ) وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور ميشود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن ميگردد، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض ).
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نميتواند از اين قانون عالم شمول ، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
ميدانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد
بنابر اين هر گونه انحراف ، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است .
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان ميشود، و بيمارى حتمى است .
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است ، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى كارساز نيست ، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهائى امكان پذير نيست ، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل (احسان ) بايد تحقق يابد.
فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است ، و يا طوفان و سيل و زلزله ، بخشى از كشورى را ويران نموده ، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى ، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست ، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى ، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت
ميكند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار ميكند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است (اين همان اصل عدالت است ).
ولى گاه عضوى مجروح ميشود و توان متقابل را از دست ميدهد، آيا ممكن است در اين حال ، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است ؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است ).
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست .
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده ميشود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز ميگردد.
در حديثى از على (عليهالسلام ) ميخوانيم العدل الانصاف ، و الاحسان التفضل : عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى ، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى اين همان است كه در بالا اشاره شد.
بعضى گفته اند عدل ، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است .
بعضى ديگر گفته اند عدل ، توحيد است ، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره ميكند و احسان به عمل ).
بعضى گفته اند عدالت ، هماهنگى ظاهر و باطن است ، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار:
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع :
اما مساله نيكى به نزديكان (ايتاء ذى القربى ) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است ، و ايتاء ذى القربى در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب ميشود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده ، هر گاه ، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر ميشود، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم ميگردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود ميپردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار ميگيرند.
در بعضى از احاديث اسلامى ميخوانيم كه منظور از ذى القربى ، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهلبيتند، و منظور از ايتاء ذى القربى ، اداء خمس ميباشد.
اين تفسير هرگز نميخواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.
بلكه اگر ما (ذى القربى ) را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم ، آيه مفهوم وسيعترى پيدا ميكند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل ميشود (هر چند معروف در معنى ذى القربى ، خويشاوندان است )
مساله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان ) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است ، از ضمانت اجرائى بيشترى
بهره مند خواهد بود.
بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى ميپردازد و مى گويد: (خداوند از فحشاء و منكر و بغى ، نهى ميكند) (و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى ).
پيرامون اين تعبيرات سه گانه (فحشاء) (منكر) و (بغى ) نيز مفسران سخن بسيار گفته اند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر ميرسد آنست كه (فحشاء) اشاره به گناهان پنهانى منكر اشاره به گناهان آشكار، و بغى ، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است .
بعضى از مفسران گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى ، سه قوه است : قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى .
اما قوه شهوانى ، انسان را به لذتگيرى هر چه بيشتر ميخواند، و غرق در (فحشاء) و زشتيها ميكند.
قوه غضبيه ، انسان را به انجام منكرات و آزار مردم وا ميدارد.
اما قوه وهميه شيطانيه ، حس برتريطلبى و رياست خواهى و انحصار جوئى و تجاوز به حقوق ديگران را در انسان زنده ميكند و او را به اين اعمال وا ميدارد.
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر ميگيرد به راه حق ، هدايت نموده است .
و در پايان آيه ، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه ميفرمايد: خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد (يعظكم لعلكم تذكرون ).
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى ميخوانيم ، (عثمان بن مظعون ) كه از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مى گويد: (من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان ، دليل آن هم اين بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم ، اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم ، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت ، گوئى پيامى را دريافت ميدارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم ، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن ميگفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست ، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدم و جريان را به او خبر دادم ، فرمود: اى طايفه قريش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نميكند، سپس به سراغ وليد بن مغيره (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك ) آمدم و همين آيه را بر او خواندم ، او گفت اگر اين سخن از خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است ).
در حديث ديگرى ميخوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت : فرزند برادر دو باره بخوان ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكرار
كرد، وليد گفت : ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة ، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق ، و ما هو قول البشر: (شيرينى خاصى دارد و زيبائى و درخشندگى مخصوصى ، شاخه هايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است ، و اين گفتار بشر نيست ).
در حديث ديگر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يامر بالعدل و الاحسان : مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است ، كه ميفرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان ميدهد.
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده ميشود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن ، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است ، تا آنجا كه طبق حديثى ، هر گاه امام باقر (عليهالسلام ) نماز جمعه ميخواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا ميكرد: اللهم اجعلنا ممن يذكر فتنفعه الذكرى : خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را ميشنوند و به حالشان مفيد است سپس از منبر فرود مى آمد.
احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى ، كافى است كه دنيائى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست به همين دليل است .
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى اندازد كه فرمود: صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى : (دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح ميشوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد ميشوند).
عرض كردند اى رسولخدا اين دو گروه كيانند فرمود: الفقهاء و الامراء: (دانشمندان و زمامداران )!
مرحوم (محدث قمى ) در (سفينة البحار) بعد از نقل اين حديث ، حديث مناسب ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل ميكند: قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة : اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال ، فيقول للامير يا من وهب الله له سلطانا فلم يعدل ، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم ، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز الله بالمعاصى فتزدرده ، و تقول للغنى يا من وهب الله له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سئله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده :
(در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمامداران ، دانشمندان و ثروتمندان :
به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را ميبلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى ، اما به معصيت خدا پرداختى ، سپس او را ميبلعد.
و به ثروتمند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آنرا انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز
مى بلعد).
در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود).
آيه و ترجمه
و اءوفوا بعهد الله إ ذا عاهدتم و لا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا إ ن الله يعلم ما تفعلون (91)
و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة اءنكثا تتخذون اءيمانكم دخلا بينكم اءن تكون اءمة هى اءربى من اءمة إ نما يبلوكم الله به و ليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون (92)
و لو شاء الله لجعلكم اءمة وحدة و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء و لتسلن عما كنتم تعملون (93)
و لا تتخذوا اءيمانكم دخلا بينكم فتزل قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل الله و لكم عذاب عظيم (94)
|
ترجمه :
91 - هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد، و سوگندهايتان را بعد از تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
92 - همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا، ميتابيد، در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت و فساد قرار ميدهيد، بخاطر اينكه گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر خدا ميشمريد) خدا ميخواهد شما را با اين وسيله آزمايش كند و روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن ميسازد.
93 - و اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد (همه را به اجبار وادار به ايمان ميكرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كس را بخواهد (و لايق بداند) هدايت ميكند، و شما از آنچه انجام ميداديد بازپرسى خواهيد شد.
94 - سوگندهاى خود را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامهاى ثابت (بر ايمان ) متزلزل گردد، و بخاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا آثار سوء آنرا بچشيد و براى شما عذاب عظيم خواهد بود.
شاءن نزول :
مفسر بزرگ ، طبرسى ، در مجمع البيان در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:
در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم ، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤ منان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.
تفسير :
استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست !
در تعقيب اصولى كه در آيه گذشته به عنوان يك رشته اصول اساسى اسلام در زمينه عدالت و احسان و مانند آن بيان شد، در اين آيات به بخش ديگرى از
مهمترين تعليمات اسلام ميپردازد كه آن مساله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها، و ايستادگى در مقابل سوگندها است .
نخست ميفرمايد: به عهد الهى هنگامى كه با او عهد بستيد وفادار باشيد (و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ).
سپس اضافه ميكند: و سوگندهاى خود را بعد از تاكيد، نقض نكنيد (و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها).
در حالى كه به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد (و قد جعلتم الله عليكم كفيلا).
چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است (ان الله يعلم ما تفعلون ).
گرچه مفسران در معنى (عهد الله )، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهائى است كه مردم با خدا ميبندند (و بديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است ) بنابر اين هر گونه عهد الهى و بيعت در طريق ايمان و جهاد و غير آن را شامل ميشود.
بلكه با توجه به اينكه تكاليف تشريعى ، كه وسيله پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام ميشود همواره با يكنوع عهد الهى ضمنى همراه است ، و تكاليف عقلى كه به خاطر اعطاى عقل و هوش و خرد و استعداد نيز با چنين معاهده ضمنى توام ميباشد، همه در اين پيمان وسيع و عهد الله داخل خواهند بود.
و اما مساله ايمان (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده و باز مورد تفسيرهاى گوناگون قرار گرفته ، با توجه به مفهوم جمله ، معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده ، شامل ميگردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا ميكند.
و به تعبير ديگر هر گونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او
انجام ميگيرد در اين جمله وارد است ، بخصوص كه بعد از آن جمله و (قد جعلتم الله عليكم كفيلا) (در حالى كه خدا را كفيل و ضامن قرار داده ايد) به عنوان تفسير و تاكيد آمده است .
نتيجه اينكه : جمله (اوفوا بعهد الله ) خاص است و جمله (لا تنقضوا الايمان ) عام .
و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در آيه بعد نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت ، آن را تعقيب كرده مى گويد: (شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى تابيد) (و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.
اشاره به داستان زنى است از قريش بنام رايطه در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش ، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند ميتابيدند، و پس از آن دستور ميداد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان حمقاء (زن احمق ) در ميان عرب ، معروف شده بود.
اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن ، استحكام و تكامل تازه اى پيدا ميكند و با گشودن آن ، يك حركت ارتجاعى انجام شده نه تنها بى حاصل ، بلكه زيان آور است ، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حق ، تعهدى را ميپذيرند، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنها بيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيت آنها نيز ميباشد.
سپس اضافه ميكند: شما نبايد به خاطر ملاحظه اين و آن و اينكه
گروهى ، جمعيتشان از گروه ديگرى بيشتر است ، پيمان و سوگند خود را بشكنيد و آنرا وسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد (تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ).
اين دليل بر ضعف شخصيت و ناتوانى روح انسان و يا دليل بر تقلب و خيانت او است كه با مشاهده كثرت عددى مخالفان ، دست از آئين راستين خود بر دارد و به آئين منحط و بى پايهاى كه طرفدارانش اكثريت دارند بپيوندد.
(آگاه باشيد، خداوند با اين وسيله ، شما را مورد آزمايش قرار ميدهد) (انما يبلوكم الله به ).
آن روز كه شما در اكثريتيد و دشمن در اقليت ، روز آزمايش نيست ، روزهاى آزمايش روزهائى است كه انبوه دشمن در برابر شما بايستد و شما در ظاهر كمتر و ضعيفتر از آنها باشيد.
به هر (حال خداوند نتيجه اين آزمايش و آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار ميسازد و پرده از روى اسرار دلها بر ميدارد) و هر كس را به جزاى اعمالش ميرساند (و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون ).
و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف غالبا اين توهم را ايجاد ميكند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا آيه بعد به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:
(اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد) (و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ).
(امت واحدة ) از نظر ايمان و قبول حق ، اما در شكل اجباريش ، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن ، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.
ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچگونه كمكى به پويندگان اين راه نميشود، بلكه آنها كه قدم در راه حق ميگذارند و مجاهده ميكنند، توفيق خداوند شامل حالشان ميشود، و در پرتو هدايت او به سر منزل مقصود ميرسند، و آنها كه در راه باطل گام ميگذارند از اين موهبت محروم ميگردند و بر گمراهيشان افزوده ميشود.
لذا بلافاصله مى گويد لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت (و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء).
اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسئوليت از شما نميكند، زيرا گامهاى نخستين آن از خود شما است ، به همين دليل اضافه ميكند شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام ميداديد مسئوليد، و از شما بازپرسى ميشود (و لتسئلن عما كنتم تعملون ).
اين تعبير كه از يكسو انجام اعمال را به خود انسانها نسبت ميدهد، و از سوى ديگر تاكيد بر مسئوليت آنها در برابر اعمالشان ميكند، از قرائن روشنى است كه مفهوم هدايت و اضلال الهى را در جمله قبل ، تفسير مينمايد، كه اين هدايت و اضلال ، هرگز جنبه اجبارى ندارد.
در اين زمينه قبلا نيز بحث كرده ايم (به تفسير آيه 26 سوره بقره ، جلد
اول تفسير نمونه مراجعه فرمائيد).
سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد: سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلب و نفاق قرار ندهيد (و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ).
زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اولا سبب ميشود كه گامهاى ثابت بر ايمان متزلزل گردد (فتزل قدم بعد ثبوتها).
چون هنگامى كه شما عهد و پيمان ببنديد و سوگند و قسم ياد كنيد، اما قصد وفاى بر آن را نداشته باشيد و اين امر را تكرار كنيد، سرمايه اعتماد مردم نسبت به شما از ميان ميرود، و عده اى از ايمان آورندگان در ايمانشان ، سست و متزلزل ميشوند، گوئى گام خود را در جاى ظاهرا محكمى گذارده اند، اما زير آن لغزنده بود و آنها را به لغزش افكنده است .
زيان ديگر اينكه آثار سوء اين عمل يعنى جلوگيرى از راه خدا را در اين دنيا خواهيد چشيد، و عذاب عظيم الهى در جهان ديگر در انتظار شما خواهد بود!.
در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يكسو موجب بدبينى و تنفر مردم از آئين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى ميگردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نميدهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نميدانند، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنيا است .
و از سوئى ديگر عذاب الهى را در سرائى ديگر، براى شما به ارمغان مى آورد.
نكته ها :
1 - فلسفه احترام به عهد و پيمان .
مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه ، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است ، اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجير به هم پيوند ميدهد، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع ميباشد.
عهد و پيمان و سوگند، تاكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل ، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند، و جامعه بظاهر متشكل ، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت ميشود.
به همين دليل مكررا در آيات قرآن ، و بطور گسترده و احاديث اسلامى ، روى مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تاكيد شده است ، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب ميشود.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مساله در اسلام و جاهليت اشاره كرده ، و آنرا مهمترين و عموميترين مساله ميشمرد، و تاكيد ميكند كه حتى مشركان نيز به اين امر پايبند بوده اند، زيرا عواقب دردناك پيمانشكنى را دريافته بودند.
در دستورات جنگى اسلام ميخوانيم حتى امان دادن يكنفر از سربازان عادى به فرد يا افرادى از لشكر دشمن براى همه مسلمانان لازم المراعات است !.
مورخان و مفسران مى گويند از جمله امورى كه در صدر اسلام سبب شد، گروههاى زيادى اسلام ، آئين بزرگ الهى را پذيرا گردند، همين پاى بند
بودن مسلمين به عهد و پيمانشان ، و مراعات سوگندهايشان بود.
اين امر تا آنجا اهميت دارد كه در روايتى از سلمان فارسى ميخوانيم : تهلك هذه الامة بنقض مواثيقها: هلاكت اين امت به خاطر پيمان شكنيهايشان خواهد بود!.
يعنى همانگونه كه وفاى به عهد و پيمان موجب قدرت و شوكت و پيشرفت است ، پيمانشكنى سبب ضعف و ناتوانى و نابودى است .
در تاريخ اسلام ميخوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم ، ارتش ساسانيان را شكست دادند، و هرمزان بزرگ لشگر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمانشكنى كرديد، دليلش چيست ؟
هرمزان گفت : ميترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى ! خليفه گفت نترس !.
در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بيارزشى را پر از آب كرده براى او آوردند.
هرمزان گفت اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!
خليفه گفت : ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف خود نگاه ميكرد و آب نمينوشيد و ميگفت ميترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم ، كشته شوم .
خليفه گفت نترس ! من به تو اطمينان ميدهم ، تا ننوشى با تو كارى نداريم . هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت !
خليفه كه فكر ميكرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب
ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.
هرمزان گفت : من آب نميخواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم .
خليفه گفت : من ترا به هر صورت خواهم كشت .
ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى .
خليفه گفت : دروغ ميگوئى من به تو امان ندادم .
(انس ) حاضر بود، گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى ، مگر به او نگفتى من با تو كارى ندارم تا آب را بنوشى ؟!
خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى .
هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پاى بند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت ) و مسلمان شد.
2 - عذرهاى ناموجه براى نقض پيمان
زشتى پيمانشكنى به حدى است كه كمتر كسى حاضر ميشود، مسئوليت آنرا، با صراحت ، بر عهده گيرد، لذا معمولا افراد پيمانشكن متعذر به اعذارى ميشوند، هر چند عذرهاى واهى و بى اساس باشد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم و آن اينكه : گاهى بعضى از افراد مسلمان به عذر اينكه دشمن اكثريت عددى دارد و مومنان از نظر شماره در اقليتند در ادامه پيمان خود با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دچار ترديد ميشدند، در حالى كه نه اكثريت از لحاظ تعداد، دليل بر قدرت و قوت است ، زيرا بسيار ديده شده يك اقليت مصمم و با ايمان بر اكثريت عظيمى كه فاقد ايمان بودهاند پيروز شده است ، و نه قدرت و قوت دشمن به فرض
اينكه با كثرت عدد حاصل شود مجوزى براى پيمانشكنى با دوستان نميتواند باشد، چرا كه اگر اين را بشكافيم در واقع يكنوع شرك و بيگانگى از خدا است .
همين موضوع به شكل ديگرى در عصر ما خودنمائى كرده است ، كه پاره اى از دولتهاى اسلامى ظاهرا كوچك از ترس قدرتهاى بزرگ استعمارى از انجام تعهدات خود با مومنان سر باز ميزنند و قدرت ناچيز بشر ضعيف را بر قدرت بيپايان خداوند مقدم ميشمرند، به غير خدا تكيه ميكنند، از غير خدا ميترسند و حتى عهد و پيمان خود را بر سر اين كار مينهند كه همه اينها از پديده هاى شرك و بت پرستى است .
آيه و ترجمه
و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا إ نما عند الله هو خير لكم إ ن كنتم تعلمون (95)
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق و لنجزين الذين صبروا اءجرهم بأ حسن ما كانوا يعملون (96)
من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اءجرهم بأ حسن ما كانوا يعملون (97)
|
ترجمه :
95 - (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهائى در برابر آن ناچيز است ) آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد.
96 - (زيرا) آنچه نزد شما است فانى ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى ميماند، و كسانى را كه صبر استقامت پيشه كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد.
97 - هر كس عمل صالح كند، در حالى كه مؤ من است ، خواه مرد باشد يا زن ، به او حيات پاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند خواهيم داد.
شاءن نزول :
مرحوم (طبرسى ) مفسر بزرگ ، از ابن عباس چنين نقل ميكند كه مردى از اهالى حضرموت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد عرض كرد اى رسولخدا
همسايه اى بنام (امرؤ القيس ) دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواه صدق منند، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند حاضر به حمايت من نيستند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤ ال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او پيشنهاد سوگند كرد، ولى مرد شاكى عرض كرد: يا رسول الله ! اين مرد بى بند و بارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود به هر حال چاره اى نيست ، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى ، به هنگامى كه امرو القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او مهلت داد (و فرمود در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن ).
آن دو باز گشتند و در اين حال ، آيه اول و دوم مورد بحث نازل شد (و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر داشت ).
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين دو آيه را براى آنها خواند، امرو القيس گفت حق است ، آنچه نزد من است سرانجام فانى ميشود و اين مرد راست مى گويد من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام ، ولى نميدانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هر مقدار ميخواهد (و ميداند حق او است ) بر گيرد، و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام ، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (و به كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت (حيات طيبه ) داد).
تفسير :
زندگى پاكيزه در گرو چيست ؟
در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمانشكنى و سوگند دروغ سخن ميگفت نخستين آيه مورد بحث نيز تاكيدى بر همان مطلب دارد، با اين تفاوت كه انگيزه
پيمانشكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود، و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بيارزش مادى است .
لذا مى گويد: (هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد) (و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا).
يعنى هر بهائى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است ، حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.
سپس به عنوان دليل اضافه ميكند آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد (انما عند الله هو خير لكم ان كنتم تعلمون ).
در آيه بعد دليل اين برترى را چنين بيان ميكند: (آنچه نزد شما است سرانجام فانى و نابود ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى و جاودان ميماند) (ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ).
منافع مادى هر چند ظاهرا بزرگ باشند اما همچون حبابى بر سطح آب بيش نيستند، در حالى كه پاداش الهى كه همچون ذات مقدسش جاويدان است از همه اينها برتر و بالاتر است .
سپس اضافه ميكند: ما كسانى را كه در راه اطاعت فرمانمان (به خصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت ميكنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد (و لنجزين الذين صبروا باحسن ما كانوا يعملون ).
تعبير به (احسن ) دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ، بعضى خوبست و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر ميگذارد، و پاداش خوبتر را به آنها ميدهد، و اين نهايت بزرگوارى است كه فى المثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند، عالى و خوب و متوسط، و خريدار همه را
به قيمت عالى بخرد!
ضمنا جمله و لنجزين الذين صبروا... خالى از اشاره به اين نكته نيست كه صبر و استقامت و پايمردى در مسير طاعت و مخصوصا پايبند بودن به عهد و پيمان از بهترين اعمال آدمى است .
در حديثى از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه ميخوانيم : الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر و استقامت در برابر ايمان همچون سر است در برابر تن ، تن بى سر، فايده و دوام و بقائى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و پايمردى ).
و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توام با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد، در اين دنيا و جهان ديگر، بيان ميكند، و مى گويد: هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مومن باشد، خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام ميدادند خواهيم داد (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ).
و به اين ترتيب معيار، تنها ايمان و اعمال صالح زائيده آن است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال ، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبه اجتماعى در كار نيست .
و نتيجه اين عمل صالح مولود ايمان در اين جهان ، حيات طيبه است يعنى تحقق جامعه اى قرين با آرامش ، امنيت ، رفاه ، صلح ، محبت ، دوستى ، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى خواهد بود، و از نابسامانيها و درد و رنجهائى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هوا پرستى و انحصارطلبى به وجود مى آيد و آسمان
زندگى را تيره و تار ميسازد در امان است .
اين از يكسو، و از سوى ديگر خدا آنها را بر طبق بهترين اعمالشان پاداش خواهد داد كه تفسير آن در آيات قبل گذشت .
نكته ها :
1 - سرمايه هاى جاودانى
طبيعت زندگى اين جهان مادى ، فنا و نابودى است ، محكمترين بناها، بادوامترين حكومتها، قويترين انسانها، و هر چيز كه از آن مستحكمتر نباشد، سرانجام كهنه و فرسوده و سپس نابود ميشود، و همه بدون استثناء خلل پذيرند.
اما اگر بتوان اين موجودات را به نحوى با ذات پاك خداوند پيوند داد و براى او و در راه او به كار انداخت ، رنگ جاودانگى به خود ميگيرند، چرا كه ذات پاكش ابدى است و هر چيز نسبتى با او دارد رنگ ابديت مييابد:
اعمال صالح ، ابدى هستند، شهيدان حيات جاويدان دارند، پيامبران و امامان و دانشمندان راستين ، و مجاهدان راه حق ، تاريخشان ، توام با ابديت است ، چرا كه همه رنگ الهى دارند.
به همين دليل ، آيات فوق به ما هشدار ميدهد كه بيائيد سرمايه هاى وجود خود را از فناپذيرى نجات بخشيد، و در صندوق پس اندازى ذخيره كنيد كه دست تطاول ايام به محتوياتش نميرسد، و گذشت شب و روز آنرا به فنا و نيستى سوق نميدهد.
بيائيد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خلق خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق (عند الله ) گردد، و به مقتضاى (ما عند الله باق ) باقى و برقرار شود.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم : اذا مات ابن آدم انقطع امله الا عن ثلاث صدقة جاريه ، علم ينتفع به و ولد صالح يدعو له : (هنگامى كه فرزند آدم از دنيا ميرود اميد او از همه چيز بريده خواهد شد مگر از سه چيز: صدقات جاريه (آثار خيرى كه در خدمت مردم و در راه خدا در جريان است ) و علم و دانشى كه مردم از آن بهره ميگيرند، و فرزند صالح كه براى او دعا ميكند چرا كه همه اينها براى خدا و در راه او هستند و رنگ ابديت دارند.
در نهج البلاغه ميخوانيم : شتان ما بين عملين : عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى اجره : (بسيار تفاوت دارد عملى كه لذتش از ميان ميرود و مسئوليتش باقى ميماند، و عملى كه درد و رنجش ميرود و اجرش باقى است .
2 - برابرى مرد و زن
بى شك ، زن و مرد تفاوتهائى از نظر جسم و روح دارند و به همين دليل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر كارى از كسى ساخته است ، ولى هيچيك از اينها دليل بر تفاوت شخصيت انسانى آنها، و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست ، و از اين نظر هر دو كاملا برابرند، و به همين دليل معيارى كه بر شخصيت و مقام معنوى آنها حكومت ميكند، يك معيار بيش نيست ، و آن ايمان است و عمل صالح و تقوى كه امكان دسترسى هر دو به آن يكسان است .
آيات فوق ، با صراحت اين حقيقت را بيان كرده ، و دهان بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن ، شك و ترديد داشتند، و يا براى او مقامى پائينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند ميبندد، و ضمنا منطق اسلام را
در اين مساله مهم اجتماعى آشكار ميسازد، و ثابت ميكند كه بر خلاف پندار كوته فكران ، اسلام دين مردانه نيست ، به همان مقدار كه به مردان تعلق دارد به زنان نيز تعلق دارد.
اين هر دو جنس در صورتى كه در مسير اعمال صالح گام بردارند، گامى مثبت و سازنده كه از انگيزه هاى ايمانى مدد گيرد، هر دو به يكسان داراى حيات طيبه خواهند بود، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پيشگاه خدا بهره مند ميشوند و موقعيت اجتماعى آنها نيز همانند خواهد بود مگر اينكه از نظر ايمان و عمل صالح بر ديگرى برترى يابد.
3 - ريشه هاى عمل صالح از ايمان سيراب ميگردد
عمل صالح آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام فعاليتهاى مثبت و مفيد و سازنده را در همه زمينه هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و نظامى و مانند آن شامل ميشود.
از اختراع دانشمندى كه براى كمك به انسانها سالها زحمت كشيده گرفته ، تا مجاهدتهاى شهيد جان بر كفى كه در صحنه مبارزه حق و باطل آخرين قطره هاى خون خود را نثار ميكند، و از درد و رنجى كه مادر با ايمانى به هنگام آوردن نوزاد و سپس براى تربيت او متحمل ميشود گرفته ، تا زحماتى كه دانشمندان براى نوشتن كتابهاى پر ارجشان ميكشند، همه را فرا ميگيرد.
از بزرگترين كارها همچون رسالت انبيا، تا كوچكترين برنامه ها همچون كنار زدن يك سنگ كوچك از وسط جاده ، همه در اين مفهوم وسيع جمع است .
در اينجا اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه چرا اين عمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد، و در مواردى ديده شده است .
(پاسخ ) اين سوال يك نكته است و آن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالبا عمل آلوده ميشود و اگر آلوده نشود بسيار استثنائى است ، و اما اگر ريشه هاى درخت عمل صالح از آب توحيد و ايمان به الله سيراب گردد، كمتر ممكن است آفاتى همچون عجب و ريا و تظاهر و خودبينى و تقلب و منتگذارى و امثال آن در آن راه يابد، و به همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند ميدهد چرا كه پيوندشان يك واقعيت عينى و ناگسستنى است .
لازم است در اينجا با ذكر يك مثال اين مساله را روشنتر سازيم ، فرض كنيد دو نفر هر كدام دست به ساختن بيمارستانى زده اند، يكى انگيزه الهى دارد و براى خدمت به خلق خدا اين كار را كرده ، اما ديگرى هدفش تظاهر و رسيدن به يك موقعيت اجتماعى است .
ممكن است در يك نظر سطحى ما فكر كنيم بالاخره هر دو بيمارستان ميسازند و مردم از عمل آنها يكسان استفاده خواهند كرد، درست است كه يكى پاداش الهى دارد و يكى ندارد، ولى عمل آنها ظاهرا با يكديگر متفاوت نيست .
ولى همانگونه كه گفتيم اين محصول يك مطالعه سطحى است ، اما اگر كمى بيشتر دقت كنيم خواهيم ديد خود اين دو عمل در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند، فى المثل نفر اول به سراغ محله اى از شهر ميرود كه مستضعفان و نيازمندان در آن بيشترند، و گاه در يك محله گمنام كه در مسير رفت و آمد نيست اقدام به اين عمل ميكند، ولى نفر دوم به سراغ نقطه اى ميرود كه بيشتر در چشمها است هر چند در آنجا نياز بسيار كمترى است .
نفر اول در انتخاب مصالح و كيفيت ساختمان آينده هاى دور را در نظر ميگيرد، و آنچنان زير بنا را ميسازد كه صدها سال بماند، اما نفر دوم غالبا به سراغ اين ميرود كه ساختمان زودتر بر پا و افتتاح شود و جار و جنجال راه بيندازد، و نتيجه مورد نظرش را بگيرد.
نفر اول دنبال تحكيم باطن كار ميرود و نفر دوم به زرق و برق ظاهر ميچسبد، همچنين در انتخاب بخشهاى درمانى ، دكترها، پرستارها و ساير نيازمنديهاى اين بيمارستان ميان اين دو، تفاوت بسيار است ، چرا كه همواره انگيزه هاى مختلف ، خود را در تمام مسير عمل نشان ميدهند و يا به تعبير ديگر عمل را به رنگ خود در مى آورند.
4 - حيات طيبه چيست ؟
مفسران در معنى (حيات طيبه ) (زندگى پاكيزه ) تفسيرهاى متعددى آورده اند:
بعضى آنرا به معنى روزى حلال تفسير كرده اند.
بعضى به قناعت و رضا دادن به نصيب .
بعضى به رزق روزانه .
بعضى به عبادت توام با روزى حلال .
و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن .
ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه ، مفهومش آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اينها و غير اينها را در بر ميگيرد، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه از آلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هر گونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار ميسازد.
ولى با توجه به اينكه در دنبال آن ، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمده استفاده ميشود كه حيات طيبه مربوط به دنيا است و جزاى احسن مربوط به آخرت .
جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مومنان على (عليهالسلام ) نقل شده ميخوانيم :
و سئل عن قوله تعالى فلنحيينه حياة طيبة فقال هى القناعة :
(از امام پرسيدند منظور از جمله فلنحيينه حياة طيبه چيست ؟ فرمود: قناعت است ).
بدون شك مفهوم اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نميباشد، بلكه بيان مصداق است ولى مصداقى است بسيار روشن ، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى بسر ميبرد، و به عكس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و آز و طمع بر كنار گردد، هميشه آسوده خاطر و خوش است .
همچنين در بعضى از روايات ديگر حيات طيبه به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا داده است تفسير شده كه آنهم با قناعت قريب الافق است .
ولى هرگز نبايد به اين مفاهيم جنبه تخديرى داد، بلكه هدف اصلى از بيان رضا و قناعت ، پايان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است كه عامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونريزيها، و گاه عامل ذلت و اسارت است .
آيه و ترجمه
فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (98)
انه ليس له سلطن على الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون (99)
انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون (100)
|
ترجمه :
98 - هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده ، به خدا پناه بر.
99 - چرا كه او تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد.
100 - تنها تسلط او بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيدهاند و آنها كه نسبت به او شرك مى ورزند (و فرمانش را بجاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند).
تفسير :
اينگونه قرآن بخوان
فراموش نكرده ايم كه در چندين آيه قبل به اين نكته اشاره شده بود كه در قرآن بيان همه چيز هست (تبيانا لكل شى ء) و به دنبال آن بخشى از مهمترين فرمانهاى الهى كه در قرآن آمده ذكر شد:
آيات مورد بحث ، طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آنرا بيان مى كند، زيرا پر بار بودن محتواى قرآن به تنهائى كافى نيست ، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما بر چيده شود تا به آن محتواى پر بار دست يابيم .
لذا نخست مى گويد (هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده به خدا پناه بر) (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ).
البته منظور تنها ذكر جمله (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ) نيست ،
بلكه تخلق به آن شرط است يعنى ذكر اين جمله مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدائى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است ، حالت بيگانگى از تعصبها و غرورها و خودخواهيها و خود محوريهائى كه انسان را وادار مى كند كه از همه چيز، حتى از سخنان خدا به نفع خواسته هاى انحرافيش استفاده كند.
و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست ، بلكه به عكس ممكن است قرآن را با توسل به تفسير به راى وسيله اى قرار دهد براى توجيه خواسته هاى شرك آلودش .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود، مى فرمايد: (شيطان تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد) (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ).
(تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند) (انما سلطانه على الذين يتولونه ).
(و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند) (و الذين هم به مشركون ).
فرمان شيطان را بجاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!
نكته ها :
1 - موانع شناخت
چهره حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست ، و به تعبير ديگر براى شناخت حقايق دو چيز لازم است ،
آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسيله ديد و درك .
آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا كران مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقت محرومند، و آنها كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق .
چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست دهد؟
بدون شك در درجه اول پيشداوريهاى غلط، هوى و هوسهاى نفسانى ، تعصبهاى كوركورانه افراطى ، و گرفتار بودن در چنگال خود خواهى و غرور و خلاصه هر چيزى كه صفاى دل و پاكى روح انسان را بر هم مى زند، و رنگهاى تيره و تار به آن مى دهد، همه اينها مانع درك حقيقتند.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!
تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينه نور الهى نشود!
در حديث مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات : (اگر شياطين در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمى زدند آنها مى توانستند ملكوت و باطن آسمانها را ببينند).
به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق ، تهذيب نفس و تقوا است ، كه بدون آن انسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود.
و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: هدى للمتقين اين آيات الهى مايه هدايت براى پرهيزكاران است نيز اشاره به همين واقعيت است .
بسيار ديدهايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مى روند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مى خواهند بر قرآن تحميل مى نمايند، و به تعبير ديگر آنچه
را كه مى خواهند در قرآن مى جويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده ، و به جاى اينكه قرآن مايه هدايتشان شود، بر انحرافشان مى افزايد (البته نه قرآن كه هوى و هوسهاى سركششان ) اما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون اما آنها كه ايمان آورده اند، آيات قرآن بر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى تازهاى بر پليديشان مى افزايد، از دنيا مى روند در حالى كه كافرند! (سوره توبه - 124 - 125).
بنابر اين با صراحت بايد گفت منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ) قناعت كنيم ، بلكه بايد اين (ذكر) را تبديل به فكر و فكر را تبديل به يك حالت درونى كنيم ، و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش او گردد.
2 - چرا ز شيطان رجيم
(رجيم ) از ماده (رجم ) به معنى طرد كردن است ، و در اصل به معنى زدن با سنگ آمده و سپس به معنى طرد كردن استعمال شده است
در اينجا از ميان تمام صفات شيطان ، مطرود بودن او مطرح شده ، و اين ما را به ياد استكبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع در مقابل آدم مى افكند، اين استكبار، سبب شد كه ميان شيطان و درك حقايق حجابى ، برقرار گردد، تا آنجا كه خود را برتر از آدم بپندارد و بگويد: من از او بهترم ، مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى و حتى اين سركشى و غرور سبب شد كه به فرمان خدا نيز اعتراض كند، اعتراضى كه مايه كفر و طرد او گردد.
قرآن گويا با تعبير رجيم مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه
به هنگام تلاوت قرآن ، استكبار و غرور و تعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد، و به جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر و بى ايمانى سقوط ننمائيد.
3 - آنها كه زير پرچم حقند و آنها كه تحت لواى شيطانند؟
در آيات فوق ، مردم به دو گروه تقسيم شده اند، گروهى كه تحت سلطه شيطانند و گروهى كه بيرون از اين سلطه هستند و براى هر يك از اين دو گروه ، دو صفت بيان شده است .
آنها كه بيرون از سلطه شيطانند، داراى ايمان و توكل بر پروردگارند، يعنى از نظر عقيده تنها خداپرستند، و از نظر عمل مستقل از همه چيز و متكى بر خدا، نه متكى بر انسانهاى ضعيف و وابسته ، و يا بر هوى و هوسها و تعصبها و لجاجتها.
اما آنها كه زير سلطه شيطانند، اولا رهبرى او را از نظر اعتقاد پذيرفته اند (يتولونه ) و ثانيا از نظر عمل شيطان را شريك خدا در اطاعت شمرده اند، يعنى عملا پيرو فرمان اويند.
البته انكار نمى توان كرد انسانهائى هستند كه مى كوشند و خود را در گروه اول جاى مى دهند، اما بعدا بر اثر دور افتادن از مربيان الهى و يا قرار گرفتن در محيطهاى آلوده و يا به علل ديگر به گروه دوم سقوط مى كنند.
و در هر حال آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و الزامى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند.
4 - آداب تلاوت قرآن
همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن ، به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آيات آداب و شرائطى بيان شده است :
1 - نخست مى گويد: لا يمسه الا المطهرون : (قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند) اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه بر ديده حقيقت بين انسان پرده مى افكند، آنها را از مشاهده جمال حق محروم نگرداند.
2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناه برد، چنانكه در آيات فوق خوانديم (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ).
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اين سوال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم ؟ و چه بگوئيم ؟ فرمود بگو:
استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام به هنگام تلاوت سوره حمد فرمود: اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ، و اعوذ بالله ان يحضرون : (به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم ، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند)!
و همانگونه كه در بالا گفتيم اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونهاى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و جمال دلاراى حقيقت را بدرستى ببيند.
بنابر اين پناه بردن به خدا از شيطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هر چند به زبان نباشد.
3 - قرآن را بايد به صورت (ترتيل ) تلاوت كرد، يعنى شمرده ، و توام با تفكر و رتل القرآن ترتيلا (مزمل آيه 4).
در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم :
ان القرآن لا يقرء هذرمة ، و لكن يرتل ترتيلا، اذا مررت باية فيها ذكر النار وقفت عندها، و تعوذت بالله من النار: (قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى ) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى )!
4 - علاوه بر ترتيل ، دستور به (تدبر و تفكر) در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد: افلا يتدبرون القرآن : آيا آنها در قرآن نمى انديشند؟ (نساء - 82) در حديثى مى خوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند.
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه : قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد.
و نيز در حديث ديگر از امام صادق نقل شده : لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه و لكنهم لا يبصرون : خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است ، ولى كوردلان نمى بينند.
(تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان با ايمان جمال او را در سخنش
مشاهده مى كنند).
5 - آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند، وظيفه شان سكوت كردن ، سكوتى توام با انديشه و تفكر: و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون : (هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق شويد).
به علاوه در روايات اسلامى دستورهائى درباره تلاوت قرآن با صداى خوب كه از نظر روانى مسلما تاثير روى مفاهيم آن مى گذارد وارد شده است كه اينجا جاى شرح آن نيست