آيه و ترجمه
و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا البلد ءامنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الا صنام (35)
رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم (36)
ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرت لعلهم يشكرون (37)
ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء (38)
الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء (39)
رب اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء (40)
ربنا اغفر لى و لولدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب (41)
|
ترجمه :
35 - (به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه ) را شهر امنى قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.
36 - پروردگارا آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى .
37 - پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه
حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاى دارند، تو قلبهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى ده شايد آنان شكر تو را بجاى آورند.
38 - پروردگارا تو ميدانى آنچه را ما پنهان و يا آشكار مى كنيم ، و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست .
39 - حمد خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد مسلما خداى من دعا را مى شنود (و اجابت مى كند).
40 - پروردگارا مرا برپا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن پروردگارا دعاى (ما را) بپذير.
41 - پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤ منان را روزى كه حساب بر پا مى شود بيامرز.
تفسير :
دعاهاى سازنده ابراهيم بت شكن
از آنجا كه در آيات گذشته از يكسو بحث از مؤ منان راستين و شاكران در برابر نعمتهاى خدا در ميان بود، به دنبال آن در آيات مورد بحث گوشهاى از دعاها و درخواستهاى ابراهيم بنده مقاوم و شاكر خدا را بيان مى كند تا تكميلى باشد براى هر بحث گذشته و سرمشق و الگوئى براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.
نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه ابراهيم به پيشگاه خدا عرضه داشت ، پروردگارا اين شهر (مكه ) را سرزمين امن و امان قرار ده (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا).
و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايتت بنما و از پرستش بتها دور نگاهدار (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ).
چرا كه من ميدانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است ، و با چشم خود قربانيان اين راه را ديده ام پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند (رب انهن اظللن كثيرا من الناس ).
آنهم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.
خداوند من ، من دعوت به توحيد تو مى كنم ، و همه را به سوى تو مى خوانم ، هر كس از من پيروى كند او از من است ، و هر كس نافرمانى من كند اگر قابل هدايت و بخشش است در باره او محبت كن چرا كه تو بخشنده و مهربانى (فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ).
در حقيقت ابراهيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند، و به بت توجه كنند از من نيستند، و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.
اين تعبير مؤ دبانه و بسيار محبت آميز ابراهيم نيز قابل توجه است ، نمى گويد هر كس نافرمانى من كند از من نيست ، و او را چنين و چنان كيفر كن ، بلكه مى گويد هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى !
سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد: پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين فاقد هر گونه زراعت و آب و گياه ، نزد خانهاى كه حرم تو است گذاشتم تا نماز را بر پاى دارند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة ).
و اين هنگامى بود كه ابراهيم پس از آنكه خدا از كنيزش هاجر، پسرى به او داد و نامش را اسماعيل گذاشت ، حسادت همسر نخستينش (ساره ) تحريك
شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند، از ابراهيم خواست كه آن مادر و فرزند را به نقطه ديگرى ببرد، و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.
اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد، و در آنجا گذارد، و با آنها خدا حافظى كرد و رفت .
چيزى نگذشت كه اين كودك و آن مادر در آن آفتاب گرم و داغ تشنه شدند، هاجر براى نجات جان كودكش سعى و تلاش فراوان كرد، اما خدائى كه اراده كرده بود، آن سرزمين يك كانون بزرگ عبادت گردد، چشمه زمزم را آشكار ساخت ، چيزى نگذشت كه قبيله بيابانگرد جرهم كه از نزديكى آنجا مى گذشتند، از ماجرا آگاه شدند و در آنجا رحل اقامت افكندند و مكه كم كم شكل گرفت .
سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:
خداوندا! اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانه بزرگ تو مسكن گزيده اند، تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دلهايشان بيفكن (فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ).
و آنها را از انواع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى ) بهره مند كن ، شايد شكر نعمتهاى تو را ادا كنند (و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ).
و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند، چه بسا چيزى از خدا بخواهد كه صلاح او در آن نيست ، و چه بسا چيزهائى كه نخواهد اما صلاح او در آنست ، و گاهى مطالبى در درون جان او است كه نمى تواند همه را بر زبان
آورد، لذا بدنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:
پروردگارا! تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم بخوبى مى دانى (ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن ).
و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند (و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء).
اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى ، و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى .
اگر اندوه فراق قلب مرا احاطه كرده و با شادى از انجام وظيفه و اطاعت فرمان تو آميخته است باز هم مى دانى .
و اگر بهنگام جدائى از همسرم به من مى گويد: الى من تكلنى مرا به كه مى سپارى ؟! تو از همه اينها آگاهى ، و آينده اين سرزمين و آينده آنها كه سخت به هم گره خورده است همه در پيشگاه علمت روشن است .
سپس به شكر نعمتهاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم همان صاحب دو فرزند برومند شدن ، بنام اسماعيل و اسحاق ، آنهم در سن پيرى بود، اشاره كرده مى گويد: حمد و سپاس خدائى را كه بهنگام كبر سن ، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد و دعاى مرا به اجابت رسانيد (الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ).
(آرى خداى من حتما دعاها را مى شنود) (ان ربى لسميع الدعاء).
و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند: پروردگارا مرا بر پا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن اى خداى من (رب اجعلنى مقيم الصلاة و من ذريتى ).
(پروردگارا دعاى ما را بپذير) (ربنا و تقبل دعاء).
و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم در اينجا اينست كه : پروردگارا مرا و پدر و مادرم و همه مؤ منان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش و بيامرز (ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب ).
نكته ها :
1 - آيا مكه در آن زمان شهر بود؟
در آيات فوق ديديم كه ابراهيم يكبار عرض مى كند خداوندا من فرزندم را در يك سرزمين فاقد آب و آبادى و زراعت گذاشتم ، اين مسلما اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه است كه در آن موقع نه آب بود و آبادى و نه خانه و ساكن خانه ، تنها بقاياى خانه خدا در آنجا بچشم مى خورد، و يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف !
ولى مى دانيم اين تنها سفر ابراهيم به سرزمين مكه نبود بلكه باز هم مكرر به اين سرزمين مقدس گام گذارد، در حالى كه مكه تدريجا شكل شهرى را بخود مى گرفت ، و قبيله جرهم در آنجا ساكن شده بودند، و پيدايش چشمه زمزم آنجا را قابل سكونت ساخت .
به نظر مى رسد كه اين دعاهاى ابراهيم در يكى از اين سفرها بوده ، و لذا مى گويد خداوندا اين شهر را محل امن و امان قرار ده .
و اگر سخن از وادى غير ذى ذرع مى گويد يا از گذشته خبر مى دهد و خاطره نخستين سفرش را بازگو مى نمايد، و يا اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتى پس از شهر شدن سرزمينى است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند، چرا كه از نظر جغرافيائى در ميان يك مشت كوههاى خشك بسيار كم آب واقع شده .
2 - امنيت سرزمين مكه :
جالب اينست كه ابراهيم نخستين تقاضائى را كه در اين سرزمين از خداوند كرد تقاضاى امنيت بود، اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت نخستين شرط براى زندگى انسان و سكونت در يك منطقه ، و براى هر گونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است ، و به راستى هم چنين است .
اگر جائى امن نباشد قابل سكونت نيست ، هر چند تمام نعمتهاى دنيا در آن جمع باشد، اصولا شهر و ديار و كشورى كه فاقد نعمت امنيت است همه نعمتها را از دست خواهد داد!.
در اينجا به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه خداوند دعاى ابراهيم را در باره امنيت مكه از دو سو اجابت كرد: هم امنيت تكوينى به آن داد، زيرا شهرى شد كه در طول تاريخ حوادث نا امن كننده كمتر به خود ديده ، و هم امنيت تشريعى ، يعنى خدا فرمان داده كه همه انسانها و حتى حيوانها در اين سرزمين در امن و امان باشند.
صيد كردن حيوانات آن ممنوع است و حتى تعقيب مجرمانى كه به اين حرم و خانه كعبه پناه برند جايز نيست ، تنها مى توان براى اجراى عدالت در حق چنين
مجرمان آذوقه را بر آنها بست تا بيرون آيند و تسليم شوند.
3 - چرا ابراهيم تقاضاى دورى از بت پرستى مى كند:
شك نيست كه ابراهيم پيامبر معصوم بود و فرزندان بلا واسطه او كه به طور قطع در كلمه (بنى ) در آيه فوق داخل هستند يعنى اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند، ولى با اين حال تقاضا مى كند كه خدايا من و آنها را از پرستش بتها دور دار!.
اين دليل بر تاكيد هر چه بيشتر روى مساله مبارزه با بت پرستى است كه حتى پيامبران معصوم و بت شكن ، نيز تقاضائى را در اين زمينه از خدا مى كنند، اين درست شبيه تاكيد كردن پيامبر در وصايايش به على (عليهالسلام ) - يا امامان ديگر نسبت به جانشين خود - در زمينه نماز است كه هرگز احتمال ترك آن در مورد آنها مفهوم نداشت بلكه اصولا نماز با تلاش و كوشش آنها بر پا شده بود.
اكنون اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه چگونه ابراهيم گفت : پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند، در حالى كه سنگ و چوبى بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند.
پاسخ اين سؤ ال را اينجا مى توان دريافت كه اولا: بتها هميشه از سنگ و چوب نبودند بلكه گاهى فرعونها و نمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند، و خود را رب اعلى ، و زنده كننده و مى راننده مى ناميدند.
ثانيا - گاه بتهاى سنگ و چوبى را متوليان و كارگردانان آنچنان مى آراستند و تشريفات براى آنها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.
4 - تابعان ابراهيم كيانند؟
در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم مى گويد: خداوندا كسانى كه از من
تبعيت كنند از من هستند، آيا پيروان ابراهيم تنها همانها بودند كه در عصر او يا اعصار بعد در كيش و مذهب او بوده اند، و يا همه موحدان و خداپرستان جهان را - به حكم اينكه ابراهيم سمبل توحيد و بت شكنى بود - شامل مى شود؟
از آيات قرآن - آنجا كه آئين اسلام را ملت و آئين ابراهيم معرفى مى كند
به خوبى استفاده مى شود كه دعاى ابراهيم همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى گردد.
در رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به ما رسيده اين تفسير تاييد شده است .
از جمله در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : من احبنا فهو منا اهل البيت قلت جعلت فداك : منكم ؟! قال منا و الله ، اما سمعت قول ابراهيم من تبعنى فانه منى : هر كس ما را دوست دارد (و به سيره ما اهل بيت است ، راوى سؤ ال مى كند فدايت شوم براستى از شما؟ فرمود: بخدا سوگند از ما است ، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده اى كه مى گويد من تبعنى فانه منى هر كس از من پيروى كند او از من است .
اين حديث نشان مى دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از نظر معنوى مى شود.
در حديث ديگرى از امام امير المؤ منين على (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن آل ابراهيم افترغبون عن ملة ابراهيم و قد قال الله تعالى فمن تبعنى فانه منى : ما از خاندان ابراهيم هستيم آيا از ملت و آئين ابراهيم رو مى گردانيد در حالى كه خداوند (از قول ابراهيم چنين نقل مى كند) هر كس از من پيروى كند او از من است .
5 - وادى غير ذى ذرع و حرم امن خدا
كسانى كه به مكه رفته اند به خوبى مى دانند خانه خدا و مسجد الحرام و بطور كلى مكه در لابلاى يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است ، گوئى صخره ها را قبلا در تنور داغى بريان كرده اند و بعد بر جاى خود نصب نموده اند.
در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان بزرگترين مركز عبادت و پر سابقه ترين كانون توحيد در روى زمين است ، به علاوه حرم امن خدا است ، و همانگونه كه گفتيم هم داراى امنيت تكوينى و هم تشريعى است .
در اينجا براى بسيارى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا چنين مركز مهمى را خداوند در چنان سرزمينى قرار داده ؟
على (عليهالسلام ) در خطبه قاصعه با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات فلسفه اين انتخاب را بيان فرموده است : وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا مدرا... بين جبال خشنة و رمال دمثة ... و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنات و انهار و سهل و قرار، جم الاشجار، دانى الثمار، ملتف البنى ، متصل القرى ، بين برة سمراء و روضة خضراء، و ارياف محدقة ، و عراص مغدقة و رياض ناظرة و طرق عامرة ، لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء، و لو كان الاساس المحمول عليها و الاحجار المرفوع بها، بين زمردة خضراء، و ياقوتة حمراء، و نور و ضياء، لخفف ذلك مصارعة الشك فى الصدور، و لوضع مجاهدة ابليس عن القلوب ، و لنفى معتلج الريب من الناس ، و لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره ، اخراجا للتكبر من قلوبهم ، و اسكانا للتذلل فى نفوسهم ، و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الى فضله ،
و اسبابا ذللا لعفوه .
خدا خانه اش را در پر سنگلاخ ترين مكانها و بى گياه ترين نقاط زمين ... در ميان كوههاى خشن و شنهاى فراوان قرار داد.
اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و پر درخت و باغهاى پر ثمر، در منطقهاى آباد، داراى كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته بى شمار، در ميان گندم زارها و بوستانهاى پر گل و گياه ، در لابلاى باغهاى زيبا و پر طراوت و پر آب ، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده هائى آباد، قرار دهد مى توانست ، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا نيز كمتر بود.
و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگهائى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز، و ياقوت سرخ ، و نور و روشنائى قرار دهد، مى توانست ، ولى در اين حال شك و ترديد، كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد، و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد.
ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد، و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند، تا تكبر از قلبهايشان فرو ريزد، و خضوع و فروتنى در آن جايگزين گردد و در پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيار - شان قرار دهد.
6 - تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم
در آياتى كه گذشت ، ابراهيم قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت
پرست و ظالم و ستمگر هفت تقاضا از خداى مى كند كه نخستين آن تقاضاى امنيت شهر مكه ، آن كانون بزرگ جامعه توحيدى است (و چه پر معنى است اين تقاضا).
دومين تقاضايش دور ماندن از پرستش بتها است ، كه اساس و پايه همه عقائد و برنامه هاى دينى را در بر مى گيرد:
سومين تقاضايش تمايل دلها و توجه افكار عمومى توده هاى خدا پرستان كه بزرگترين سرمايه يك انسان در اجتماع است ، نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش مى باشد.
چهارمين تقاضا بهره مند شدن از انواع ثمرات آنهم به عنوان مقدمه اى براى شكرگذارى و توجه بيشتر به خالق آن نعمتها است .
پنجمين تقاضايش توفيق براى برپا داشتن نماز كه بزرگترين پيوند انسان با خدا است مى باشد، نه تنها براى خودش كه براى فرزندانش نيز همين تقاضا را مى كند.
ششمين خواسته ابراهيم پذيرش دعاى او است و مى دانيم خدا دعائى را مى پذيرد كه از قلبى پاك و روحى بى آلايش برخيزد كه در واقع اين تقاضا به طور ضمنى مفهومش تقاضاى توفيق پاك داشتن قلب و روح از هر گونه آلايشى مى باشد. و سرانجام هفتمين و آخرين تقاضايش آنست كه اگر لغزشى از او سر زده ، خداوند بخشنده و مهربان او را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد، و همچنين پدر و مادرش و همه مؤ منان را از اين لطف و مرحمت ، در روز رستاخيز بهره مند سازد.
به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم از امنيت شروع مى شود، و به آمرزش پايان مى پذيرد، و جالب اينكه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد، كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد، چرا كه مردان خدا هرگز انحصار طلب نبوده و نخواهند بود!
7 - آيا ابراهيم براى پدرش دعا مى كند؟
بدون شك (آزر) بت پرست بود، و چنانكه قرآن مى گويد تلاشها و كوششهاى ابراهيم براى هدايتش مؤ ثر نيفتاد، و اگر قبول كنيم كه آزر پدر ابراهيم بوده اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا در آيات فوق ابراهيم تقاضاى آمرزش براى او كرد در حالى كه قرآن صريحا مؤ منان را از استغفار كردن براى مشركان باز داشته است (سوره توبه - آيه 113).
و از اينجا روشن مى شود كه نمى توان (آزر) را پدر ابراهيم دانست ، و اينكه گفته اند كلمه اب در لغت عرب گاهى به عمو نيز اطلاق مى شود با توجه به آيات مورد بحث كاملا قابل قبول است .
خلاصه اينكه (اب ) و (والد) در لغت عرب با هم متفاوتند، كلمه والد كه در آيات فوق نيز به كار رفته منحصرا به معنى پدر است ، ولى كلمه اب كه در مورد آزر آمده ، مى تواند به معنى عمو بوده باشد.
از انضمام آيات فوق با آياتى كه در سوره توبه در زمينه نهى از استغفار براى مشركان آمده چنين نتيجه مى گيريم كه آزر حتما پدر ابراهيم نبود.
آيه و ترجمه
و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصر (42)
مهطعين مقنعى روسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افدتهم هواء (43)
و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى أ جل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال (44)
و سكنتم فى مسكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال (45)
|
ترجمه :
42 - و گمان مبر كه خدا از كارهاى ظالمان غافل است (نه ، بلكه كيفر) آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن (از ترس و وحشت ) از حركت باز مى ايستد.
43 - گردنها برافراشته ، سر به آسمان كرده ، حتى پلك چشمهايشان بى حركت مى ماند (چرا كه به هر طرف نگاه كنند نشانه هاى عذاب آشكار است ) و (لذا) دلهايشان به كلى (فرو مى ريزد و) خالى مى گردد!.
44 - و مردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد بترسان ، آن روز كه ظالمان مى گويند پروردگارا مدت كوتاهى ما را مهلت ده ، تا دعوت تو را بپذيريم ، و از پيامبران پيروى كنيم (اما به زودى اين پاسخ را مى شنوند كه ) مگر قبلا شما سوگند ياد نكرده بوديد كه زوال و فنائى براى شما نيست ؟!
45 - (شماها نبوديد كه ) در منازل (و كاخهاى ) كسانى كه به خويشتن ستم كردند سكنى گزيديد؟ و براى شما آشكار شد چگونه با آنها رفتار كرديم ، و براى شما مثلها (از سرگذشت پيشينيان ) زديم (باز هم بيدار نشديد).
تفسير :
روزى كه چشمها از حركت باز مى ايستد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از (يوم الحساب ) به ميان آمد، به همين مناسبت آيات مورد بحث وضع ظالمان و ستمگران را در آن روز مجسم مى سازد، تجسمى تكان دهنده و بيدارگر، ضمنا با بيان اين بخش از مسائل معاد، بخشهاى توحيدى گذشته تكميل مى گردد.
نخست با لحنى تهديد آميز (تهديدى نسبت به ظالمان و ستمگران ) چنين آغاز مى كند: اى پيامبر! مبادا گمان كنى كه خداوند از كار ظالمان و ستمگران غافل است (و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ).
اين سخن در حقيقت پاسخى است به سؤ ال كسانى كه مى گويند اگر اين عالم خدائى دارد، خدائى عادل و دادگر، پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است ؟ آيا از حال آنها غافل است و يا مى داند و قدرت جلوگيرى ندارد؟! قرآن در برابر اين سؤ ال مى گويد، خدا هرگز غافل نيست ، اگر به فوريت آنها را مجازات نمى كند به خاطر آن است كه اين جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست ، و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست ، ولى بالاخره روزى حساب آنها را خواهد رسيد.
سپس مى گويد: خدا مجازات آنها را به روزى مى اندازد كه در آن روز، چشمها از شدت ترس و وحشت از حركت مى ايستند و به يك نقطه دوخته شده ، بى حركت مى مانند (انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصار).
مجازاتهاى آن روز آنقدر وحشتناك است كه اين ستمگران ، از شدت هول گردنهاى خود را برافراشته ، سر به آسمان بلند كرده ، و حتى پلكهاى چشمهاشان بى حركت مى ماند و دلهايشان از شدت نگرانى و پريشانى به كلى تهى مى شود (مهطعين مقنعى روسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افئدتهم هواء).
(تشخص ) از ماده (شخوص ) به معنى از حركت افتادن چشم و به نقطه خيره شدن است .
(مهطعين ) از ماده (اهطاع ) به معنى (گردنكشيدن ) است ، و بعضى آن را به معنى (سرعت گرفتن ) بعضى به معنى (نگاه كردن با ذلت و خشوع ) دانسته اند، ولى با توجه به جمله هاى ديگر آيه همان معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
(مقنعى ) از ماده اقناع به معنى سر به آسمان كشيدن است .
جمله (لا يرتد اليهم طرفهم ) مفهومش اين است كه پلكهاى چشمهاى آنها از هول و وحشت به هم نمى خورد، گوئى همانند چشم مردگان از كار افتاده است !
جمله (افئدتهم هواء) به معنى تهى شدن دلهاى آنها است ، درست همانند آنچه در زبان فارسى ميگوئيم فلانكس خبر وحشتناكى به من داد و يك مرتبه دلم تهى شد، و يا قلبم فرو ريخت ، در واقع آنها آنچنان دستپاچه مى شوند كه همه چيز را فراموش مى كنند، حتى خودشان را، گوئى تمام معلومات از دل و جان آنها به بيرون فرار كرده ، و هر گونه قوت و قدرت را از دست داده اند.
بيان اين پنج صفت : خيره شدن چشمها، كشيدن گردنها، بلند كردن سرها، از حركت افتادن پلك چشمها، و فراموش كردن همه فكرها، ترسيم بسيار گويائى است از هول و وحشت فوق العاده شديدى كه در آن روز به ظالمان دست مى دهد، همانها كه هميشه با نگاههاى مغرورانه و متكبرانه خويش همه چيز را
به باد استهزاء مى گرفتند، آن روز آنچنان بيچاره مى شوند كه حتى توانائى بستن پلك چشمها را از دست مى دهند.
براى نديدن آن منظرههاى هولناك فقط چشمها را خيره خيره به آسمان مى دوزند، چرا كه به هر طرف نگاه كنند، منظره وحشتناكى در برابر چشم آنها است .
آنها كه خود را عقل كل مى پنداشتند و ديگران را بيخرد مى انگاشتند، آنچنان عقل و هوش خود را از دست مى دهند كه نگاهشان نگاه ديوانگان است بلكه مردگان است ، نگاهى خشك ، بى تفاوت ، بى حركت و پر از ترس و وحشت !.
براستى قرآن هنگامى كه مى خواهد منظرهاى را مجسم نمايد در كوتاهترين عبارت كاملترين ترسيمها را مى كند كه نمونه آن آيه كوتاه بالا است .
سپس براى اينكه تصور نشود مجازاتهاى الهى به گروه خاصى مربوط است به عنوان يك دستور كلى به پيامبرش مى فرمايد: همه مردم را از روزى كه عذاب دردناك پروردگار به سراغ بدكاران مى آيد انذار كن ، هنگامى كه ظالمان نتائج وحشتناك اعمال خود را مى بينند، پشيمان مى شوند و به فكر جبران مى افتند و عرض مى كنند: پروردگارا ما را مدت كوتاه ديگرى مهلت ده (و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب ).
تا از اين مهلت كوتاه استفاده كرده ، دعوت تو را اجابت نمائيم و از پيامبرانت پيروى كنيم (نجب دعوتك و نتبع الرسل ).
اما فورا دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود و به آنها اين پيام تكان دهنده را مى دهند: چنين چيزى محال است ، دوران عمل پايان گرفت آيا شماها نبوديد كه در گذشته سوگند ياد مى كرديد، هرگز زوال و فنائى براى حيات قدرت شما نيست (اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال ).
شما همانها نبوديد كه در كاخها و منازل و مساكن كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند سكونت جستيد (و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم ).
و براى شما اين واقعيت به خوبى آشكار شده بود كه ما بر سر آنها چه آورديم (و تبين لكم كيف فعلنا بهم ).
و براى شما آنقدر مثالهاى تكان دهنده از حالات امتهاى پيشين ذكر كرديم (و ضربنا لكم الامثال ).
اما هيچيك از اين درسهاى عبرت در شما مؤ ثر نيفتاد و همچنان به اعمال ننگين و ظلم و ستم خويش ادامه داديد، و اكنون كه در چنگال كيفر الهى گرفتار شده ايد تقاضاى تمديد مدت و ادامه مهلت مى كنيد، كدام تمديد؟ و كدام مهلت ؟ هر چه بود پايان يافت !
نكته ها :
1 - چرا مخاطب در اينجا پيامبر است ؟
شك نيست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز تصور نمى كند كه خداوند از كار ظالمان غافل است ، ولى با اين حال در آيات فوق روى سخن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد، و مى گويد مبادا گمان كنى خداوند از اعمال ستمگران غافل است .
اين در حقيقت از قبيل رساندن پيام به طور غير مستقيم به ديگران است كه يكى از فنون فصاحت مى باشد كه گاهى فردى را مخاطب مى سازند ولى منظور ديگرى يا ديگران هستند.
به علاوه اين تعبير اصولا كنايه از تهديد است ، همانگونه كه گاه حتى به شخص مقصر ميگوئيم فكر نكن تقصيراتت را فراموش كردم يعنى به موقع خود حسابت را ميرسم !
و به هر حال اساس زندگى اين جهان بر اين است كه به همه افراد به حد كافى مهلت داده شود تا آنچه در درون دارند بيرون بريزند و ميدان آزمايش تكامل به حد كافى وسعت يابد تا عذر و بهانه اى براى كسى نماند، و امكان بازگشت و اصلاح و جبران به همه داده شود، و مهلت گنهكاران بخاطر همين است .
2 - يوم ياتيهم العذاب چه روزى است ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور مى شود مردم را از آن روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد انذار كند.
در اينكه منظور از اين روز كدام روز است ، مفسران سه احتمال داده اند.
نخست اينكه روز قيامت و رستاخيز است .
دوم اينكه روز فرا رسيدن مرگ است كه مقدمه مجازاتهاى الهى به سراغ ظالمان از همان روز مى آيد.
سوم اينكه منظور روز نزول پاره اى از بلاها و مجازاتهاى دنيوى است ، همانند عذابهائى كه بر قوم لوط و قوم عاد و ثمود و قوم نوح و فرعونيان نازل گرديد كه در ميان طوفان و امواج خروشان دريا، يا در زمين لرزه ها يا بوسيله تندبادهاى سخت و ويرانگر از ميان رفتند.
گر چه بسيارى از مفسران احتمال اول را ترجيح داده اند، ولى جمله هائى كه به دنبال آن آمده است به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند، و نشان مى دهد كه منظور مجازاتهاى نابود كننده دنيوى است ، چرا كه به دنبال اين جمله مى خوانيم : ستمگران با مشاهده آثار عذاب ، مى گويند پروردگارا مهلت كوتاهى براى جبران به ما بده .
تعبير به (اخرنا) (ما را به تاخير انداز) قرينه روشنى است بر تقاضاى
ادامه حيات در دنيا، و اگر اين سخن را در قيامت به هنگام مشاهده آثار عذاب مى گفتند، بايد بگويند: خداوندا ما را به دنيا باز گردان ، همانگونه كه در آيه 27 سوره انعام مى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين . اگر حال آنها را در آن هنگام كه در برابر آتش ايستادهاند ببينى كه مى گويند اى كاش بار ديگر (به دنيا) باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان مى شديم (به حالشان تاسف خواهى خورد).
كه بلا فاصله در آيه بعد از آن پاسخ آنها را چنين مى گويد... و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون : اگر باز هم بر گردند به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند، مشغول مى شوند: آنها دروغ مى گويند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين آيه انذار به عذاب دنيا است ، و در آيه قبل (لا تحسبن الله غافلا...) انذار به عذاب آخرت شده چگونه با يكديگر سازگار مى باشد، با اينكه كلمه انما دليل بر اين است كه تنها مجازاتشان در قيامت خواهد بود نه در اين دنيا.
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه مجازاتى كه هيچگونه تغيير و تبديلى در آن راه ندارد، مجازات قيامت است كه همه ظالمان را شامل مى شود، ولى كيفرهاى دنيوى علاوه بر اينكه عموميت ندارد قابل بازگشت است ،
ذكر اين نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى نابود كننده دنيوى همانند مجازاتهاى دردناكى كه دامنگير قوم نوح و فرعونيان و امثال آنها شد، بعد از شروع آن درهاى توبه به كلى بسته مى شود و هيچگونه راه باز گشت در آن نيست ، چرا كه غالب گنهكاران هنگامى كه در برابر چنين كيفرهائى قرار مى گيرند اظهار پشيمانى مى كنند و در واقع يكنوع حالت ندامت اضطرارى به آنها دست مى دهد
كه بى ارزش است ، بنابراين قبل از وقوع و شروع آنها بايد در صدد جبران بر آيند.
3 - چرا تقاضاى مهلت پذيرفته نمى شود؟
در آيات مختلفى از قرآن مجيد مى خوانيم كه بدكاران و ستمگران در مواقف گوناگون تقاضاى باز گشت به زندگى براى جبران گذشته خويش مى كنند.
بعضى از اين آيات مربوط به روز قيامت و رستاخيز است ، مانند آيه 28 سوره انعام كه در بالا اشاره كرديم .
بعضى ديگر مربوط به فرا رسيدن زمان مرگ است مانند آيه 99 سوره مؤ منون كه مى گويد حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : اين وضع همچنان ادامه دارد تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد در اين هنگام عرض مى كند: خداوندا مرا باز گردان ، شايد آنچه را كه كوتاهى كرده ام جبران كنم و عمل صالح انجام دهم .
و گاهى در مورد نزول عذابهاى نابود كننده وارد شده است همانند آيات مورد بحث كه مى گويد به هنگام نزول عذاب ، ظالمان تقاضاى تمديد مدت و ادامه مهلت مى كنند.
ولى جالب اينكه در تمام اين موارد پاسخ منفى به آنها داده مى شود.
دليل آنهم معلوم است زيرا هيچ يك از اين تقاضاها جنبه واقعى و جدى ندارد، اينها عكس العمل آن حالت اضطرار و پريشانى فوق العاده است كه در بدترين اشخاص نيز پيدا مى شود و هرگز دليل بر دگرگونى و انقلاب درونى و تصميم واقعى بر تغيير مسير زندگى نيست .
اين درست به حالت مشركانى مى ماند كه به هنگام گرفتارى در گردابهاى هولناك درياها مخلصانه خدا را مى خواندند، ولى به مجرد اينكه طوفان فرو مى نشست و به ساحل نجات مى رسيدند همه چيز را فراموش مى كردند!
لذا قرآن در بعضى از آيات كه در بالا به آن اشاره شد صريحا مى گويد و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر اينها بار ديگر به زندگى عادى برگردند باز همان برنامه را ادامه مى دهند و به اصطلاح همان آش و همان كاسه است ، هيچگونه تغييرى در روش آنان پديدار نخواهد گشت .
آيه و ترجمه
و قد مكروا مكرهم و عند الله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال (46)
فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام (47)
يوم تبدل الارض غير الارض و السموت و برزوا لله الوحد القهار (48)
و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد (49)
سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار (50)
ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب (51)
هذا بلغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله وحد و ليذكر اولوا الالبب (52)
|
ترجمه :
46 - آنها نهايت مكر خود را به كار زدند، و همه مكرها (و توطئه هاشان ) نزد خدا آشكار است ، هر چند كوهها با مكرشان از جا بركنده شود!
47 - و گمان مبر كه خدا وعدهاى را كه به پيامبرانش داده تخلف كند، چرا كه خداوند قادر و منتقم است .
48 - در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاى ديگر) تبديل مى شوند، و آنها در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند.
49 - و در آن روز مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى (غل و زنجيرى كه دستها و گردنهايشان را بهم بسته ).
50 - لباسشان از قطران (ماده چسبنده بد بوى قابل اشتعال ) است ، و صورتهايشان را آتش مى پوشاند
51 - تا خداوند هر كس را هر آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خدا سريع الحساب است .
52 - اين (قرآن ) ابلاغى است براى (عموم ) مردم ، تا همه انذار شوند، و بدانند او معبود واحد است و تا صاحبان مغز (و انديشه ) پند گيرند.
تفسير :
توطئه هاى ستمگران بجائى نمى رسد!
در آيات گذشته به قسمتى از كيفرهاى ظالمان اشاره شد، در اين آيات نيز نخست اشاره به گوشهاى از كارهاى آنها كرده سپس قسمتى ديگر از كيفرهاى سخت و دردناكشان را بيان مى كند.
آيه اول مى گويد: آنها مكر خود را به كار زدند و تا آنجا كه قدرت داشتند به توطئه و شيطنت پرداختند (و قد مكروا مكرهم ).
خلاصه كارى نبود كه دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام ، انجام ندهند، از تحبيب و تهديد گرفته ، تا اذيت و آزار و توطئه قتل و نابودى ، و نيز پخش شايعات و متهم ساختن به انواع تهمتها.
ولى با اينهمه خداوند به همه نقشه هاى آنها آگاه است ، و همه كارهايشان نزد او ثبت است (و عند الله مكرهم ).
به هر حال نگران مباش ، اين نيرنگها و نقشه ها و طرحهاى آنها اثرى در تو نخواهد كرد هر چند با مكر خود كوهها را از جا تكان دهند (و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال ).
(مكر) - همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم - به معنى هر گونه چاره انديشى است ، گاهى توأ م با خرابكارى و افساد است و گاهى بدون آن (هر چند در لغت فارسى امروز، مكر در معنى اول به كار مى رود ولى از نظر ادبيات عرب مفهوم آن اعم است ، و لذا گاهى اين كلمه به خدا هم نسبت داده شده است ).
در تفسير جمله (عند الله مكرهم ) دو احتمال داده شده است ، بعضى از
مفسران همچون علامه طباطبائى در الميزان گفته اند مفهوم اين جمله آن است كه خداوند به همه نقشه ها و طرحها و نيرنگهاى آنها احاطه كامل دارد.
و بعضى ديگر مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته اند منظور اين است كه جزاى مكر آنها نزد خداوند ثابت است (بنابراين جمله در تقدير عند الله جزاء مكرهم بوده و كلمه جزاء كه مضاف است محذوف شده است ).
ولى معنى اول بدون شك صحيحتر است ، زيرا هم موافق ظاهر آيه مى باشد، و هم نياز به هيچگونه حذف و تقدير ندارد.
جمله بعد كه مى گويد هر چند مكر آنها كوهها را از جاى بر كند نيز اين تفسير را تقويت مى كند، يعنى آنها هر چند قوى و قادر به نقشه كشى باشند خدا از آنها آگاهتر و قادرتر است : و توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد.
بار ديگر روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، به عنوان تهديد ظالمان و بدكاران مى فرمايد: گمان مبر كه خداوند وعدهاى را كه به پيامبران داده مخالفت مى كند (فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله )
چرا كه تخلف از كسى سر ميزند كه يا قادر و توانا نباشد، و يا كيفر و انتقام در قاموس او نيست ، ولى خداوند هم توانا است و هم صاحب انتقام (ان الله عزيز ذو انتقام ).
اين آيه در حقيقت مكمل آيه اى است كه قبلا داشتيم (و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ).
يعنى اگر مى بينى ظالمان و ستمگران ، مهلتى يافته اند نه به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنها است و نه به خاطر آنست كه از وعده خود تخلف خواهد كرد، بلكه همه حسابهاى آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانه آنها را خواهد داد.
ضمنا كلمه انتقام كه در عرف فارسى امروز ما به معنى ، تلافى
كردن توأ م با كينه جوئى و عدم گذشت آمده ، در اصل به اين معنى نيست ، بلكه مفهوم انتقام همان كيفر دادن و مجازات كردن است ، مجازاتى كه در مورد خداوند هماهنگ با استحقاق و عدالت بلكه نتيجه اعمال آدمى است لازم به تذكر نيست كه اگر خدا داراى چنين انتقامى نبود، بر خلاف حكمت و عدل بود.
سپس اضافه مى كند اين مجازات در روزى خواهد بود كه اين زمين به زمين ديگرى تبديل مى شود و آسمانها به آسمانهاى ديگرى (يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات ).
در آن روز همه چيز پس از ويرانى ، نو مى شود، و انسان با شرائط تازه در عالم نوى گام مى نهد، عالمى كه همه چيزش با اين عالم متفاوت است ، وسعتش ، نعمتهايش و كيفرهايش و در آن روز هر كس هر چه دارد با تمام وجودش در برابر خداوند واحد قهار ظاهر مى شود (و برزوا لله الواحد القهار).
(بروز) اصلا از ماده براز (بر وزن فراز) كه به معنى فضا و محل وسيع است گرفته شده ، و خود كلمه بروز به معنى قرار گرفتن در چنين فضا و محل وسيعى مى باشد كه لازمه آن ظهور و آشكار شدن است ، به همين دليل بروز غالبا به معنى ظهور مى آيد (دقت كنيد).
در اينكه بروز انسانها در برابر خداوند در قيامت به چه معنى است ، مفسران بياناتى دارند:
بسيارى به معنى بيرون آمدن از قبرها، دانسته اند
ولى اين احتمال وجود دارد كه بروز به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در آن صحنه است ، همانگونه كه در آيه 16 غافر مى خوانيم يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء: روزى كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنان از خدا مخفى نمى ماند و در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم :
يوم تبلى السرائر: روزى كه اسرار درون هر كس آشكار مى شود.
به هر حال توصيف خداوند در اين حال به قهاريت دليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطره او بر درون و برون همگان مى باشد.
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر چيزى در دنيا بر خدا مخفى است كه در آنجا آشكار مى گردد؟ مگر خداوند از وجود مردگان در قبرها بى خبر است و يا اسرار درون انسانها را نمى داند؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در اين جهان ما ظاهر و باطنى داريم و گاهى بر اثر محدود بودن علم ما، اين اشتباه پيدا مى شود كه خدا درون ما را نمى بيند، ولى در جهان ديگر آنچنان همه چيز آفتابى و آشكار مى شود كه ظاهر و باطنى وجود نخواهد داشت ، همه چيز آشكار است و حتى اين احتمال در دل كسى پيدا نمى شود كه ممكن است چيزى از خدا مخفى مانده باشد.
و به عبارت ديگر، تعبير بروز و ظهور با مقايسه به تفكر ما است ، نه با مقايسه به علم خدا.
در آيه بعد حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند: در آن روز مجرمان را مى بينى كه در غل و زنجير گرفتارند، غلها و زنجيرهائى كه دستهاى آنها را به گردنشان و سپس آنها را به يكديگر پيوند مى دهد (و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد).
(اصفاد) جمع (صفد) (بر وزن نمد) و (صفاد) (بر وزن معاد) در اصل به معنى غل مى باشد و بعضى گفته اند خصوص آن غل و زنجيرى را گويند كه دست و گردن را به هم مى بندد.
(مقرنين ) از ماده قرن و اقتران و به همان معنى است ، منتها هنگامى كه
به باب تفعيل برده شود، از آن تكثير استفاده مى شود، بنابراين روى هم رفته كلمه مقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند.
در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست ، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند:
نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل و زنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند، و به اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند، اين غل و زنجير، تجسمى است از پيوند عملى و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند، و به كمك هم مى شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه و پيوند و همكارى داشتند و اين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهائى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.
ديگر اينكه مجرمان در آن روز بوسيله زنجيرهائى با شياطين قرين مى شوند، و پيوند باطنيشان در دنيا، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر، آشكار مى گردد.
سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها گردنشان قرين مى سازند. و مانعى ندارد كه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنى اول را مى رساند.
سپس به لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان ، و مى گويد: پيراهن آنها از ماده قطران است و صورت آنها را شعله هاى آتش مى پوشاند (سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار).
(سرابيل ) جمع (سربال ) (بر وزن مثقال ) به معنى پيراهن است از هر جنس كه باشد و بعضى گفته اند به معنى هر نوع لباس است ، ولى معنى اول مشهورتر است .
(قطران ) كه گاهى در لغت به فتح قاف و سكون طاء و يا به كسر قاف و سكون طاء خوانده شده ، به معنى ماده اى است كه از درختى به نام ابهل مى گيرند كه آن را مى جوشانند تا سفت شود، و به هنگام بيمارى جرب به بدن شتر مى مالند و معتقد بودند با سوزشى كه دارد ماده بيمارى جرب را از بين مى برد، و به هر حال جسمى است سياه رنگ ، بد بو و قابل اشتعال و
و به هر حال مفهوم جمله سرابيلهم من قطران اين است كه به جاى لباس ، بدنهاى آنها را از نوعى ماده سياهرنگ بد بوى قابل اشتعال مى پوشانند، لباسى كه هم زشت و بد منظر است و هم بد بو، و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن اين عيوب چهارگانه بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كه زينت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ كند، اين لباس به عكس همه لباسها هم زشت است و هم سوزاننده و آتش زننده است !
اين نكته نيز قابل توجه است كه مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان هم خويشتن را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند و تعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد، و هم اعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعهاى كه در آن زندگى مى كنند، و اين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها را تشكيل مى دهد گوئى تجسمى است از اعمال آنان در اين جهان .
و اگر مى بينيم در آيه فوق مى گويد: شعله هاى آتش صورت آنها را مى پوشاند به اين دليل است كه وقتى لباس قطران شعله ور شد نه تنها اندام بلكه صورتشان هم كه به قطران آلوده نيست در ميان شعله هاى آن مى سوزد.
اينها براى آن است كه خداوند مى خواهد هر كس را مطابق آنچه انجام داده است جزا دهد (ليجزى الله كل نفس ما كسبت ).
جالب اينكه نمى گويد: جزاى اعمالشان را به آنها مى دهد. بلكه مى گويد: آنچه را انجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد، و به تعبير ديگر جزاى آنها اعمال مجسم خودشان است ، و اين آيه با اين تعبير خاص دليل ديگرى بر مساله تجسم اعمال است .
و در پايان مى فرمايد: خداوند سريع الحساب است (ان الله سريع الحساب ).
كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمى بيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود، و در واقع حسابش همراه خودش است !
در بعضى از روايات مى خوانيم ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر: خداوند به اندازه يك چشم بر هم زدن حساب همه خلائق را مى رسد اصولا محاسبه پروردگار نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده ، در حقيقت براى اشاره به كوتاهترين زمان است (براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 40 مراجعه فرمائيد).
و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبه دعوت به توحيد و ابلاغ احكام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيه اين سوره (سوره ابراهيم ) مى فرمايد: اين (قرآن ) ابلاغ عمومى براى همه مردم است (هذا بلاغ للناس ).
و انذارى است براى آنان (و لينذروا به )
و هدف اين است كه بدانند او معبود واحد است (و ليعلموا انما هو اله واحد).
(و منظور اين است كه صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند) (و ليذكر اولوا الالباب ).
نكته ها :
1 - تبديلزمين و آسمان ، به زمين و آسمان ديگر
در آيات بالا خوانديم كه در رستاخيز اين زمين به زمين ديگر تبديل مى شود و همچنين آسمانها به آسمانهاى ديگر.
آيا منظور از اين تبديل ، تبديل ذات است ، يعنى به كلى اين زمين نابود مى شود و زمين ديگرى آفريده خواهد شد و قيامت در آن بر پا مى گردد؟ و يا منظور تبديل صفات است به اين معنى كه اين كره خاكى و همچنين آسمانها ويران مى گردند و بر ويرانه هاى آنها زمين و آسمانى نو و تازه آفريده مى شود؟ كه نسبت به اين زمين و آسمان در سطحى بالاتر از نظر تكامل قرار دارند.
ظاهر بسيارى از آيات قرآن معنى دوم را تعقيب مى كند.
در سوره فجر آيه 21 مى خوانيم كلا اذا دكت الارض دكا دكا: (زمانى فرا مى رسد كه زمين در هم كوبيده مى شود).
و در سوره (زلزال ) كه سخن از پايان جهان و آغاز قيامت است چنين مى خوانيم اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها: (در آن زمان كه زمين به زلزله مى افتد و سنگينى هاى درونش بيرون مى ريزد).
و در سوره حاقه آيه 14 و 15 مى خوانيم و حملت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة فيومئذ وقعت الواقعه : (زمين و كوهها از جا برداشته مى شوند و در هم كوبيده مى شوند و در آن روز آن واقعه بزرگ تحقق مييابد).
و در سوره طه آيه 105 تا 108 مى خوانيم و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا - فيذرها قاعا صفصفا - لا ترى فيها عوجا و لا امتا - يومئذ
يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا:
(از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند بگو پروردگارم آنها را از هم متلاشى مى كند، سپس آن را به صورت زمينى هموار در مى آورد آنچنان كه اعوجاج و پستى و بلندى در آن نخواهى ديد، در آن روز مردم از دعوت كننده اى كه هيچ انحرافى در او نيست ، پيروى مى كنند و صداها در برابر خداوند مهربان به خشوع ميگرايد آنچنان كه جز صداى آهسته نمى شنوى ).
در آغاز سوره (تكوير) نيز سخن از خاموش شدن خورشيد و تاريك شدن ستارگان و حركت كوهها به ميان آمده .
و در آغاز سوره (انفطار) از شكافتن آسمانها و پراكنده شدن كواكب و سپس برانگيخته شدن مردگان از قبرها! (دقت كنيد) گفتگو شده است .
از مجموع اين آيات و مانند آن و همچنين آيات مختلفى كه مى گويد: انسانها از قبرها بار ديگر برانگيخته مى شوند به خوبى استفاده مى شود كه نظام كنونى جهان به اين صورت باقى نمى ماند، ولى به كلى نابود نمى شود، بلكه اين جهان در هم مى ريزد و زمين صاف و مسطح مى گردد، و مردم در زمينى تازه (و طبعا كاملتر و عاليتر به حكم آنكه عالم ديگر همه چيزش از اين جهان وسيعتر و كاملتر است ) گام مى نهند.
طبيعى است كه اين جهان امروز ما استعداد پذيرش صحنه هاى قيامت را ندارد و براى زندگى رستاخيز ما، تنگ و محدود است و همان گونه كه بارها گفته ايم شايد نسبت آن جهان به اين جهان ، همچون نسبت اين جهان است به محدوده عالم جنين و رحم مادر.
آياتى كه مى گويد: مدت طول روزها در قيامت با مقايسه به روزهاى اين
جهان بسيار زيادتر است نيز شاهد خوبى بر اين واقعيت مى باشد.
البته ما نمى توانيم ترسيم دقيقى از جهان ديگر و ويژگيهايش در اين جهان داشته باشيم ، همانگونه كه كودك در عالم جنين - اگر فرضا هم عقل كامل مى داشت نميتوانست ويژگيهاى عالم بيرون از جنين را درك كند.
ولى همينقدر مى دانيم كه دگرگونى عظيمى در اين جهانى كه هستيم پيدا مى شود، اين جهان به كلى ويران مى گردد، و به جهان كاملا جديدى تبديل مى شود، جالب اينكه در روايات متعددى كه در منابع اسلامى نقل شده مى خوانيم كه در آن هنگام زمين و عرصه محشر تبديل به نان پاكيزه و سفيد رنگى مى شود كه انسانها مى توانند از آن تغذيه كنند! تا حسابشان روشن گردد، و هر كدام به سوى سرنوشتشان حركت كنند.
اين روايات در تفسير (نور الثقلين ) به طرق مختلف نقل شده است
و بعضى از مفسران اهل تسنن مانند (قرطبى ) نيز در ذيل همين آيه اشاره به چنين رواياتى كرده است .
بعيد نيست منظور از اين روايات آن باشد كه در آن جهان ، زمين به جاى آنكه خاك آن را پوشانده باشد، يك ماده غذائى قابل جذب براى بدن انسان ، سراسر آن را فرا گرفته ، و به تعبير ديگر خاك چيزى نيست كه قابل جذب بدن انسان باشد و حتما مواد غذائى موجود در خاك بايد در لابراتوار ريشه و ساقه و شاخه گياهان تبديل به مواد قابل جذبى براى بدن انسان شوند، ولى در آن روز به جاى خاك ماده اى سطح زمين را فرا گرفته كه به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است ، و اگر از آن تعبير به نان شده است به خاطر آن است كه بيشترين
غذاى آن را نان تشكيل مى دهد (دقت كنيد).
2 - آغاز و ختم سوره ابراهيم
سوره (ابراهيم ) همانگونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن از ظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد، آغاز شد، و با بيان نقش قرآن در انذار همه توده ها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد.
اين (آغاز) و (پايان ) بيانگر اين واقعيت است كه همه آنچه را مى خواهيم در همين قرآن است ، و به گفته امير مؤ منان على عليه السلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم : (بهار دلها و سرچشمه علوم و دانشها همه در قرآن است ) و همچنين درمان همه بيماريهاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست (فاستشفوه من ادوائكم ).
اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيره بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مينگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها.
كتابى است آگاهى بخش و بيدار كننده .
و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد، و هم توده مردم از آن الهام مى گيرند.
بايد چنين كتابى در متن زندگى مسلمانان جان گيرد و قانون اساسى زندگى آنان را تشكيل دهد، و هميشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقت براى عمل كردن بيشتر و بهتر باشد.
فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى
شرق و غرب يكى از عوامل مؤ ثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است .
و چه عالى فرمود: على (عليهالسلام ) و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى : (بدانيد هيچكس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بى نياز نخواهد بود).
و چقدر دردناك است بيگانگى ما از قرآن ، و آشنائى بيگانگان به قرآن .
و چه رنج آور است كه بهترين وسيله سعادت در خانه ما باشد و ما به دنبال آن گرد جهان بگرديم .
و چه مصيبت بار است در كنار چشمه آب حيات ، تشنه كام ، جان دادن ، و يا در بيابانهاى بر هوت به دنبال سراب دويدن ؟! خداوندا به ما آن عقل و درايت و ايمان را عطا فرما كه اين بزرگ وسيله سعادت را كه خونبهاى شهيدان راه تو است ، ارزان از دست ندهيم ! و به ما آن هوشيارى مرحمت كن كه بدانيم گمشده هاى ما در همين كتاب بزرگ است ، تا دست نياز به سوى اين و آن دراز نكنيم .
3 - نخستين و آخرين سخن ، توحيد است
نكته ديگرى كه آيات فوق به ما آموخت ، تاكيد بر توحيد به عنوان آخرين سخن و تذكر به (اولوا الالباب ) به عنوان آخرين يادآورى است .
آرى توحيد ريشه دارترين و عميقترين اصل اسلامى است ، و تمام خطوط تعليم و تربيت اسلامى به آن منتهى مى شود، يعنى از هر جا شروع كنيم بايد از توحيد شروع كنيم و هر جا برسيم بايد به توحيد ختم كنيم كه تار و پود اسلام را
توحيد تشكيل مى دهد.
نه تنها توحيد در (معبود) و (اله ) كه توحيد در هدف ، و توحيد در صفوف مبارزه ، و توحيد در برنامه ها، همگى پايه هاى اصلى را مشخص مى كند، و اتفاقا گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نيز در همين است كه توحيد را عملا از اسلام حذف كرديم .
كشورهاى عربى كه زادگاه اسلام است ، متاسفانه غالبا به دنبال شعارهاى شرك آلود نژادپرستى ، و مجد عربى ، و حيات عروبت ، و عظمت عرب ، افتاده اند، و كشورهاى ديگر هر كدام براى خود بتى از اين قبيل ساخته و رشته توحيد اسلامى را كه زمانى شرق و غرب جهان را به هم پيوند مى داد به كلى از هم گسسته اند، و آنچنان در خود فرو رفته و از خود بيگانه شده اند كه جنگ و ستيزشان با يكديگر بيش از جنگ و ستيزشان با دشمنان قسم خورده است .
چقدر ننگ آور است كه بشنويم آمار كشته شدگان جنگهاى داخلى كشورهاى عربى به مراتب بيش از آمار قربانيان آنها در مبارزه با صهيونيسم اسرائيل بوده است .
تازه چنين دشمن مشترك و خطرناكى را دارند و اينهمه پراكنده اند واى اگر پاى اين دشمن در ميان نبود، آن روز چه مى شد؟!
بگذاريد صريحتر بگوئيم به هنگامى كه اين بخش از تفسير را مينويسيم دولت عراق كه تاكنون يك گلوله به سربازان اسرائيل شليك نكرده چنان بى رحمانه به بهانه كوچكى (بهانه اختلاف مرزى كه مسلما از طريق مذاكره قابل حل است ) به كشور جمهورى اسلامى ايران حمله كرده كه گوئى اين دو ملت نه همسايه يكديگرند، نه ارتباط فرهنگى دارند، و نه پيوند عميق دينى .
و از آن طرف ميبينيم دشمن مشترك (صهيونيسم ) شادى كنان مى گويد:
ما طرحى بهتر از اين تصور نمى كرديم كه عراق به ايران حمله كند و هر دو طرف در جنگى طولانى شديدا آسيب ببينند و فكر ما تا مدت زيادى آسوده گردد!!
اينجا است كه بر مسلمان موحد و متعهد و با ايمان لازم است ، شر اين طاغوتها را براى هميشه از ميان ببرند، و اينگونه حكومتهاى شرك آلود نفاق افكن ويرانگر دشمن شاد كن را به قعر جهنم بفرستند.
پايان سوره ابراهيم
زندگى پرماجراى ابراهيم پيامبر بتشكن
از آنجا كه اين سوره تنها سوره اى است كه در قرآن به نام ابراهيم ناميده شده - هر چند حالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده ، بلكه به مناسبتهاى گوناگون در سوره هاى ديگر نيز از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است - مناسب ديديم كه زندگى پر افتخار اين قهرمان توحيد را فهرستوار در پايان اين سوره بياوريم ، تا در تفسير آيات مختلف كه در آينده به آن برخورد مى كنيم ، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر دارد، آگاهى كافى براى خوانندگان عزيز باشد، و بتوانيم آنها را به اين بحث ارجاع دهيم .
زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد:
1 - دوران قبل از نبوت .
2 - دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان در بابل
3 - دوران هجرت
از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه .
زادگاه و طفوليت ابراهيم
ابراهيم در سرزمين (بابل ) كه از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومند و در عين حال ظالم و جبار بر آن سلطه داشت ، تولد يافت
ابراهيم در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرود بن كنعان آن پادشاه جبار و ستمگر بر بابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مينمود.
البته مردم بابل تنها اين يك بت را نداشتند، بلكه در عين حال بتهائى با اشكال گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايش در مقابل آنها مشغول بودند.
حكومت وقت از آنجا كه بت پرستى را وسيله مؤ ثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده لوح مى ديد، سخت از آن حمايت مى كرد، و هر گونه اهانت و توهين به بتها را يك گناه بزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست .
مورخان در باره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
منجمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد كرد، پيش بينى كرده بودند، و او با تمام قوا هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى ، و هم براى كشتن او بر فرض تولد، تلاش و كوشش مى كرد.
ولى هيچيك از اينها مؤ ثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت .
مادر براى حفظ او، او را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد، بطورى كه سيزده سال از عمر خود را در آنجا گذراند.
سرانجام كه در آن مخفيگاه ، دور از نظر ماموران نمرود پرورش يافت ، و به سن نوجوانى رسيد تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند، و به ميان مردم گام نهد، و درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود براى مردم باز گويد.
مبارزه با گروههاى مختلف بت پرست
در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بتهاى ساختگى دست خود، موجودات
آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند، ابراهيم تصميم گرفت از طريق منطق و استدلالهاى روشن ، وجدان خفته آنها را بيدار سازد و پرده هاى تاريك تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راه توحيد و يگانه پرستى گام بگذارند.
او مدتها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مى كند و نظام شگفت انگيز آنها مطالعه كرده بود، و نور يقين در قلبش ميدرخشيد (سوره انعام آيه 75).
مبارزه منطقى با بت پرستان
نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره (زهره ) كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت .
ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى ، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل ، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان ، صدا زد (اين خداى من است )؟!
اما هنگامى كه غروب كرد، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
و هنگامى كه (ماه ) سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند، با آنها هم صدا شده ، گفت : اين خداى من است ؟
اما آن هم كه افول كرد گفت : اگر پروردگارم مرا راهنمائى نكند از گمراهان خواهم بود.
(خورشيد) پرده هاى تاريك شب را شكافت ، و شعاع طلائى خود را بر كوه و صحرا پاشيد، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت : (اين خداى من است ؟، اين از همه بزرگتر است ).
اما هنگامى كه غروب كرد، صدا زد اى قوم من از شريكهائى كه شما براى خدا مى سازيد بيزارم !
اينها همه افول و غروب دارند.
اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند، و هرگز از خود اراده و اختيارى ندارند، تا چه رسد به اينكه خالق و گرداننده اين جهان باشند.
من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده ، من در ايمان خود به او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود (سوره انعام آيه 75 تا 79).
ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان ، به عاليترين صورتى پشت سر گذاشت ، و توانست عده اى را بيدار و حداقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد.
چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيان رسا در دلهاى توده مردم راه باز مى كند؟!
گفتگو با آزر
در يك مرحله ديگر ابراهيم با عمويش آزر وارد بحث شد و با عباراتى بسيار محكم ، رسا و توام با محبت و گاهى توبيخ ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد، و به او گفت .
چرا چيزى را ميپرستى كه نميشنود و نميبيند و نه هيچ مشكلى را در باره تو حل مى كند؟
تو اگر از من پيروى كنى ، من ترا به راه راست هدايت مى كنم ، من از اين ميترسم كه اگر از شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد.
حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح ، او را تهديد به سنگسار
كردن مينمود او با جمله (سلام عليك )، من براى تو استغفار خواهم كرد كوشش نمود تا در دل سنگين او راهى پيدا كند (سوره مريم آيه 47).
نبوت ابراهيم
در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت به مقام نبوت رسيده بود، زيرا در اين سوره مى خوانيم . و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا (آيه 41 و 42 سوره مريم )
و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد با بت پرستان و داستان آتش سوزى او بوده است ، و اگر آنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتشسوزى 16 ساله بود به آن بيفزائيم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود.
مبارزه عملى با بت پرستان
به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان ، هر روز شديدتر، و شديدتر، مى شد، تا به شكستن همه بتهاى بتخانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ ) با استفاده از يك فرصت كاملا مناسب ، انجاميد!.
گفتگو با حاكم جبار!
ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد.
او كه در سفسطه بازى ، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بتها را نميپرستى ، پس پروردگار تو كيست ؟
گفت : همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است .
فرياد زد اى بى خبر اين بدست من است ، مگر نميبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم ، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مينمايم ؟!
ابراهيم كه در پاسخهاى دندانشكن ، فوق العاده مهارت داشت ، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خدا است ، همه عالم هستى به فرمان اويند، مگر نميبينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو ميرود؟ اگر تو حكمروا بر پهنه جهان هستى ميباشى ، فردا اين قضيه را عكس كن ، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.
نمرود چنان مبهوت شد كه توانائى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه 258).
بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند ولى مهارت او در استدلال اجازه نميداد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت !.
هجرت ابراهيم
سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا و منطق رسايش ممكن است سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد،
و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامن زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان ، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در سوره انبياء خواهد آمد، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه بوسيله جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را راحت كند.
اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت ، چرا كه ديگر ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن - بر چسبى كه دستگاه نمرود به او ميزدند - نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد!
و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم گرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابود نكنند از پاى ننشينند.
از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود، يعنى دلهاى آماده به او ايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤ منان و هوادارانش سرزمين بابل را ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر سرزمين فراعنه روانه شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤ منان فراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند.
آخرين مرحله رسالت ابراهيم
ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا (انسان پرستى ) گذراند، و توانست دلهاى آمادگان را به نور توحيد روشن سازد، و در
كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خودكامگان رهائى بخشد.
اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پيشگاهش تقديم كند.
تا از رهگذر آزمايشهاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوائى انسانها گردد.
و مقارن همين حال پايه هاى خانه توحيد، خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يك كانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤ منان آماده ، به كنگره عظيمى در كنار اين خانه عظيم توحيد، دعوت كند.
ماجراى حسادت (ساره ) زن نخستينش با (هاجر) كنيزى كه او را به همسرى اختيار كرده بود و فرزندى به نام (اسماعيل ) از او يافت ، سبب شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين (فلسطين ) به بيابان خشك و تفتيده (مكه ) در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد.
و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نميشد، به فرمان خدا، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.
پيدايش چشمه (زمزم ) و آمدن قبيله (جرهم ) به آن سرزمين و اجازه خواستن براى زندگى در آن منطقه از هاجر كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين زمين شد.
ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دلهاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند.
جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت ، و مى خواست از آنجا باز گردد، هاجر
او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى ، و نه حتى يك قطره آب ، آن هم بدون زاد و توشه و مونس ؟!
ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت : (پروردگارم مرا چنين دستور داده است ).
هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت اكنون كه چنين است ، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد!.
ابراهيم (كرارا) از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد، و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد، و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.
هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عاليترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانيش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.
سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات ، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايشها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقاء يافت و چنانكه قرآن مى گويد: خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند، و به دنبال آن به او فرمود من ترا امام و پيشوا قرار مى دهم ، ابراهيم كه از اين مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش ، دعاى او مستجاب شد ولى به اين شرط كه اين
مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد.
مقام والاى ابراهيم در قرآن
بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم ، مقام فوق العاده والائى قرار داده است ، مقامى كه براى هيچيك از پيامبران پيشين قائل نشده است .
بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت :
1 - خداوند از ابراهيم به عنوان يك (امت ) ياد كرده ، و شخصيت او را به منزله يك امت مى ستايد (نحل - 120).
2 - مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است ، و اتخذ الله ابراهيم خليلا (نساء 125).
جالب اينكه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم ، (اين مقام به خاطر آن بود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز تقاضا كننده اى را محروم نكرد!).
3 - او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا
كنندگان به عهد بود.
4 - ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او را ابو اضياف (پدر مهمانان يا صاحب مهمانان ) لقب داده بودند.
5 - او توكل بى نظيرى داشت ، تا آنجا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى نظرى جز به خدا نداشت هر چه مى خواست ، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد.
داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را در ميان دريائى از آتش بيفكنند، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ ضبط است ، او مى گفت : من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق !.
6 - او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاد و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد، بتهاى آنها را به باد مسخره گرفت و از بتكده آنها تل خاكى ساخت ، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هر يك از آنها در آياتى از قرآن مجيد آمده است .
7 - ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت ، در عبارات كوتاه و محكم
و مستدل پاسخهاى داندانشكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش بينى لجوجان را به خاك مى ماليد.
هرگز بخاطر شدت خشونت آنها از كوره در نمى رفت ، بلكه با خونسردى كه حاكى از روح بزرگش بود با آنها روبرو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم با نمرود، و با عمويش آزر، و با قضات دادگاه بابل ، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بتشكنى محكوم نمايند، به روشنى آمده است .
به آيات زير كه در سوره انبياء آمده است خوب توجه كنيد:
هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اى و اينهمه بتهاى كوچك و بزرگ را در هم شكسته اى ؟ (قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ).
او در پاسخ براى آنكه آنها را در بن بست شديد قرار دهد، بن بستى كه راه نجات از آن را نداشته باشند گفت : ممكن است اين كار را بزرگ آنها كرده باشد؟ از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).
با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد، اگر بگويند بتها لال و بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند، زهى رسوائى با اين خداى گنگ و بى عرضه ، و اگر قبول كنند كه آنها قادر به تكلمند بايد بپرسند و جواب بشنوند!
اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد، و به خويشتن خويش بازگشتند، و از درون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مى گفت (شما ظالم و خود خواه و ستمگريد)، نه به خود رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ).
ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، لذا با كمال سرشكستگى گفتند تو كه ميدانى اينها سخن نمى گويند (ثم نكسوا على رؤ سهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ).
در اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقه اى بر سر آنها فرود آمد، فرياد زد اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، اى بى عقل ها! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون ).
سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند - - آنچنانكه شيوه همه زورگويان قلدر است - متوسل به زور شدند، و گفتند او را بايد بسوزانيد.
و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند و صدا زدند بشتابيد به يارى خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد (قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين ).
اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود.
8 - قابل توجه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانها را اين مى شمرد كه آنها بر آئين ابراهيمند و او بود كه نام (مسلمان ) را بر شما گذارد.
حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كند كه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوئيد.
9 - مراسم حج با آنهمه عظمت و شكوهش بوسيله ابراهيم ، و به فرمان خدا پايه گذارى شد و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم
حج آميخته است و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اين پيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند، اصولا انجام مراسم حج بى ياد ابراهيم نامفهوم است !.
10 - شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خود بدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تاكيد داشتند، كه قرآن در پاسخ آنها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنى كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گام بر نمى داشت .