سوره ابراهيم آيات 42 تا 52

و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون انما يوخرهم ليوم تشخص فيه الابصر(42)

مهطعين مقنعى رءوسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افدتهم هواء(43)

و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال (44)

و سكنتم فى مسكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال (45)

و قد مكروا مكرهم و عند الله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال (46)

فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام (47)

يوم تبدل الارض غير الارض و السموت و برزوا لله الوحد القهار (48)

و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد (49)

سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار (50)

ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب (51)

هذا بلغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله وحد و ليذكر اولوا الالبب (52)

ترجمه آيات

و مپندار كه خدا از اعمالى كه ستمگران مى كنند غافل است، (بلكه كيفر) آنها را تاخير انداخته براى روزى كه چشمها در آن روز خيره مى شود(42)

و(مردم ) در حالى كه گردنها بر افراشته ديدگان به يك سو مى دوزند چنانكه پلكشان بهم نمى خورد و دلهايشان خالى مى گردد.(43).

و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد كسانى كه ستم كرده اند گويند:پروردگارا!ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبران شويم، (اما اين جواب را مى شنوند كه:) مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كه زوال نداريد؟ (44).

و (مگر شما نبوديد كه ) در مسكنهاى كسانى كه ستم كرده بودند ساكن شديد و برايتان عيان گشت كه با آنها چه كرده بوديم، و براى شما مثل ها زديم (45).

و آنها نهايت مكر خود را به كار زدند و (سزاى ) نيرنگشان نزد خداست، هر چند از نيرنگشان كوهها هموار گردد (46).

مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقام گير است (47).

روزى كه زمين، به زمينى ديگر و آسمانها نيز (به آسمانهاى ديگر) مبدل شود و (مردم ) در پيشگاه خداى يگانه مقتدر حاضر شوند (48).

و در آن روز، مجرمان را با هم در غل و زنجير بينى (49).

در آنروز پيراهنشان از قير است و آتش چهره هايشان را پوشانده است (50).

تا خدا هر كه را هر چه كرده است سزا دهد كه خدا سريع الحساب است (51).

اين براى مردم بلاغى است تا بدان بيم يابند، و بدانند كه او خدايى يگانه است و تا صاحبان خرد اندرز گيرند (52).

بيان آيات

بعد از آنكه در آيات قبل بشر را انذار نمود و بشارت داد و به صراط خود دعوت نمود و فهمانيد كه همه اينها بخاطر اينست كه خدا عزيز و حميد است، اينك در آيه اول از آيات مورد بحث آن مطالب را به آيه اى ختم نموده كه در حقيقت جواب از توهمى است كه ممكن است بعضى فكر كنند كه اگر اين حرفها درست است و راستى اين دعوت، دعوت نبوى و از ناحيه پروردگارى عزيز و حميد است، پس چرا مى بينيم اين ستمكاران همچنان سرگرم تمتعات خويشند؟ و چرا آن خداى عزيز و حميد ايشان را به ظلمشان نمى گيرد؟ و به دهان متخلفين از دعوت اين پيغمبر و مخالفين او لجام نمى زند؟ اگر آن خدا، خدايى غافل و بى خبر از اعمال ايشان است و يا خدايى است كه خودش وعده خود را خلف مى كند، و پيغمبران خود را كه وعده نصرتشان داده بود يارى نمى نمايد كه چنين خدايى قابل پرستش نيست.

پاسخ به يك توهم: خداوند از ستمكاران غافل نيست !

در آيه مزبور از اين توهم جواب داده كه:نه خداى تعالى از آنچه ستمكاران مى كنند غافل نيست و وعده اى را هم كه به پيغمبرانش ‍ داده خلف نمى كند.و چگونه غافل است و خلف وعده مى كند با اينكه او داناى به مكر و عزيزى صاحب انتقام است، بلكه اگر آنها را به خشم خود نمى گيرد براى اين است كه مى خواهد عذابشان را براى روز سختى تاخير بيندازد، و آن روز جزاست.علاوه بر اينكه در همين دنيا هم آنها را عذاب خواهد كرد، همچنانكه امتهاى گذشته را هلاك نمود.

و آنگاه سوره مورد بحث را به آيه زير كه جامع ترين آيات نسبت به غرض اين سوره است ختم نموده و فرموده است:(هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله واحد و ليذكر اولوا الالباب ) كه بيانش به زودى خواهد آمد - ان شاء الله.

و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون...و افئدتهم هواء

كلمه (تشخص ) از (شخص ) به معناى باز ايستادن حدقه چشم است. و(مهطع ) از (هطع ) به معناى اين است كه شتر سر خود را بلند كرد.و همچنين (مقنع ) از (اقنع ) است كه آن نيز به معناى سربلند كردن است.و معناى اينكه فرمود:(لا يرتد اليهم طرفهم ) اين است كه از شدت هول و ترس از آنچه مى بينند قادر نيستند چشم خود را بگردانند.و معناى (افئدتهم هواء) اين است كه از شدت و وحشت قيامت دلهايشان از تعقل و تدبير خالى مى شود.و يا به كلى عقلشان را زايل مى سازد.

و معناى آيه اينست كه:تو از اينكه مى بينى ستمكاران غرق در عيش و هوسرانى و سرگرم فساد انگيختن در زمينند مپندار كه خدا از آن چه مى كنند غافل است، بلكه ايشان را مهلت داده و عذابشان را تاخير انداخته براى فرا رسيدن روزى كه چشم ها در حدقه از حركت باز مى ايستد، در حالى كه همينها گردن مى كشند و چشمها خيره مى كنند و دلهايشان دهشت زده شود و از شدت موقف، حيله و تدبير را از ياد مى برند.اين آيه براى ستمكاران انذار و براى ديگران جنبه تسليت را دارد.

وانذر الناس يوم ياتيهم العذاب...

اين آيه انذار بعد از انذار است كه البته ميان اين دو انذار از دو جهت تفاوت است:

جهت اول اينكه انذار در دو آيه قبلى انذار به عذابى است كه خداوند براى روز قيامت آماده كرده است، و اما انذار در اين آيه و ما بعد آن، انذار به عذاب استيصال دنيوى است، و از شواهدى كه بر اين معنا دلالت دارد جمله (فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب...) است.

و از همينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند (منظور از اين روز، روز قيامت است ) وجهى ندارد.و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند (منظور از آن، روز مرگ است ).

عذاب استيصال شامل مؤمنين نمى شود

جهت دوم اينكه انذار اول انذار به عذاب قطعى است كه هيچ قدرتى آن را از ستمكاران و حتى از يك فرد ستمكار بر نمى گرداند، بخلاف انذار دومى كه هر چند از امت ستمكار بر نمى گردد ولى از يك فرد قابل برگشت است، و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در انذار اولى تعبير به (و انذر الناس ) كرده، و در دومى فرموده (فيقول الذين ظلموا)، و نفرموده (فيقولون ).و اين خود شاهد بر اين است كه افرادى از عذاب دومى كه همان عذاب استيصال است استثناء مى شوند.آرى، مومنين هيچوقت به چنين عذابى كه به كلى منقرضشان كند مبتلا نمى گردند، و اين عذاب مخصوص امتها است كه بخاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت، و لذامى بينيم خداى تعالى مى فرمايد:(ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المومنين ).

و كوتاه سخن، جمله و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب انذار مردم به عذاب استيصال است كه نسل ستمكاران را قطع مى كند.و در تفسير سوره يونس و غير آن اين معنا گذشت كه خداى تعالى در امتهاى گذشته و حتى در امت محمدى اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم دچارانقراضشان مى كند، و اين مطلب را بارها در كلام مجيدش تكرار نموده است.

با عذاب انقراض شرك ريشه كن مى شود

و روزى كه چنين عذابهايى بيايد روزيست كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلم پاك مى كند، و ديگر به غير از خدا كسى در روى زمين عبادت نمى شود، زيرا دعوت، دعوت عمومى است، و مقصود از امت هم تمامى ساكنين عالمند.و وقتى به وسيله عذاب انقراض، شرك ريشه كن شود ديگر جز مومنين كسى باقى نمى ماند، آنوقت است كه دين هر چه باشد خالص براى خدا مى شود، همچنانكه فرموده:(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ).

از آنچه گذشت جواب اشكالى كه بعضى بر آيه كرده و گفته اند:(اگر مراد از عذاب در آن، عذاب استيصال باشد با حصرى كه در آيه قبلى بود و مى فرمود:(انما يوخرهم: تنها و تنها تاخيرشان مى اندازد براى روزى كه ديدگان خيره شود)، منافات دارد، زيرا اين آيه مى فرمايد خداوند عذاب هيچ كس را در اين دنيا نمى دهد) روشن مى شود، زيرا اين حرف وقتى صحيح است كه مقصود از عذاب در هر دو مورد يكى باشد، ولى چنين نيست، آن عذابى كه برگشت ندارد و حتى يك نفر هم از آن جان سالم بدر نمى برد عذاب قيامت است، و همين است كه منحصر به روز قيامت، است، و انحصارش به روز قيامت منافات ندارد با اينكه عذاب ديگرى هم در دنيا باشد.

علاوه بر اينكه انحصار، آنطور كه اشكال كننده پنداشته است با آيات بسيارى كه دلالت بر نزول عذاب بر امت اسلام مى كند منافات دارد.

از اينهم كه بگذريم اگر آيه مورد بحث را حمل بر عذاب قيامت كنيم، ناگزير مى شويم از ظاهر آيات صرفنظر نموده، دلالت سياق را هم ناديده بگيريم، در حالى كه هيچ يك جائز نيست.

(فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل ) - مقصود از ظالمين آنهايى هستند كه دچار عذاب استيصال مى شوند و عذاب از آنان برگشت نمى كند.و مقصود آنان از اينكه گويند:(اخرنا الى اجل قريب ) اين است كه خدايا ما را مدت كمى مهلت بده و اندكى بر عمر ما بيفزا تا گذشته و ما فات را جبران كنيم، چون اگر مقصود غير اين بود نمى گفتند:(نجب دعوتك و نتبع الرسل: دعوت تو را اجابت نموده، فرستادگان را پيروى و اطاعت كنيم ).

اگر گفتند:(رسل:فرستادگان ) با اينكه مى بايست گفته باشند(رسول:فرستاده ) با اينكه ظاهر آيه بيان حال ظالمين اين امت است، براى اين مى باشد كه بفهماند ملاك در آمدن اين عذاب، حكم كردن ميان هر رسول و مردم آن رسول است، و اين حكم اختصاص به يك رسول معين ندارد، همچنانكه آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) نيز آن را افاده مى كند.

(اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال ) - كلمه (اقسام ) به معناى اين است كه گوينده، گفتار خود را به امر شريفى - البته به جهت شرافت آن امر - پيوسته كند تا بدين وسيله صدق گفتار خود را برساند چون اگر با چنين پيوندى باز هم دروغ بگويد در حقيقت به شرافت آن امر شريف توهين نموده است، و چون كسى را جرات چنين توهينى نيست پس شنونده مطمئن مى شود كه گوينده راست مى گويد، مثل اينكه بگويد و الله من رفتم، و يا به جان خودم مطلب از اين قرار است.و در ادبيات، قسم از محكم ترين، وسائل تاكيد شمرده مى شود.و بعيد نيست كه منظور از (اقسام ) در اين آيه كنايه باشد از اينكه گوينده، كلام خود را قاطع و جزمى و بدون ترديد بگويد.

جمله مورد بحث مقول براى قولى حذف شده است، و تقدير آن چنين است:(يقال لهم اولم تكونوا...) يعنى در توبيخ و اسكاتشان گفته شود:مگر شما نبوديد كه قبل از اين، سوگند مى خورديد (و يا بطور قطع مى گفتيد):ما هرگز زايل شدنى نيستيم، و اين نيروى دفاعى و اين سطوتى كه داريم ما را از هر حادثه نابود كننده نجات مى بخشد، پس چطور امروز به التماس افتاده چند روزى مهلت مى خواهيد؟.

و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم...

اين جمله عطف بر محل جمله (اقسمتم ) است و معنايش اين است كه:و باز مگر شما نبوديد كه در خانه و قريه و شهر مردمى منزل كرديد كه آنان نيز ظلم كردند و به كيفر ظلمشان منقرض شدند.پس از دو جهت برايتان روشن شد كه اين دعوت، دعوت حقى است كه سرپيچى از آن، عذاب استيصال را به دنبال دارد:جهت اول از راه مشاهده كه ديديد ما با آنها كه ظلم كردند چه معامله كرديم و چگونه منقرضشان نموديم، و شما را در منازل آنان جاى داديم.جهت دوم از راه بيان، كه با زدن مثلها و بيان روشنى كه به سمعتان رسانديم و به وسيله خبر دادن از اينكه از عذاب استيصال، كيفر انكار حق و سرپيچى از دعوت نبوى است حجت را بر شما تمام كرديم.

و قد مكروا مكرهم و عند الله مكره م و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال

اين آيه حال از ضمير در جمله (فعلنا) است كه در آيه قبلى قرار داشت، و ممكن هم هست حال باشد از ضمير (بهم ). و يا بطورى كه گفته شده حال از هر دو ضمير باشد.و همه ضميرهاى جمع به جمله (الذين ظلموا) بر مى گردد

معناى اينكه مكر ظالمان نزد خدا است هرچند مكرشان از جا كننده كوهها باشد

و مقصود از اينكه فرمود:(و نزد خداست مكر ايشان ) اين است كه خداى تعالى به علم و قدرت بر مكر ايشان احاطه دارد.و معلوم است كه مكر وقتى مكر است كه از اطلاع طرف پنهان باشد و از آن خبر نداشته باشد، و اما اگر زير نظر او انجام بگيرد و او هم بتواند در يك چشم بهم زدن نقشه وى را به راحتى خنثى نمايد ديگر مكر عليه او نيست، بلكه مكر عليه خود مكر كننده است، (زيرا تنها كارى كه كرده مقدار دشمنى خود را به او فهمانده است ) همچنانكه در قرآن كريم فرموده:(و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون).

حرف (ان) در جمله (و ان كان مكرهم...) بطورى كه گفته اند وصليه و به معناى (هر چند) است.و لام در (لتزول) متعلق مقدرى از قبيل (يقتضى ) و يا (يوجب ) و امثال آن مى باشد كه كلمه مكر بر آن دلالت مى كند پس تقد ير آيه چنين است:(خداوند به مكر ايشان محيط است، هم از آن خبر دارد و هم قادر به دفع آنست، چه مكر آنان اندك باشد و چه به اين حد از قدرت برسد كه باعث از ميان رفتن كوهها شود).

و با در نظر گرفتن آيه قبلى معنا چنين مى شود:برايتان معلوم شد كه ما چه معامله اى با آنها كرديم و حال آنكه آنان آنچه در طاقتشان بود در نقشه چينى و مكر بكار بردند، غافل از اينكه خدا به مكرشان احاطه دارد، هر چند هم كه مكرشان عظيم تر از آنچه كردند مى بود و كوهها را از ميان مى برد.

و چه بسا كه گفته اند:كلمه (ان ) در جمله مورد بحث وصليه نيست، بلكه نافيه است و لام در (لتزول ) لامى است كه بر سر منفى در مى آيد.و (جبال ) كنايه از آيات و معجزات است. و معناى جمله اين است كه:(مكر ايشان هرگز نخواهد توانست آيات و معجزات خدايى را كه مانند كوههاى پا بر جا و غير قابل زوالند از بين ببرد و باطل سازد) آنگاه اين

تفسير خود را به قرائت ابن مسعود كه آيه را به صورت (و ما كان مكرهم...) خوانده است تاييد نموده اند.و ليكن معنايى است بعيد.

البته كلمه (لتزول ) به فتح اول و ضمه آخر هم قرائت شده، و بنابر اين قرائت كلمه (ان ) مخففه و معنا چنين خواهد بود:(و به تحقيق كه مكر ايشان از عظمت به حدى بود كه كوهها را از جاى مى كند).

فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام

اين جمله تفريع بر مطالب قبل است كه مى فرمود:عذاب نكردن ستمكاران به خاطر تاخير تا قيامت است، و وقتى چنين است ديگر خيال نكن كه خدا از وعده اى كه بر نصرت فرستادگان خود داده خلف مى كند، اگر وعده نصرت داده وفا مى كند و اگر وعده عذاب به متخلفين داده نيز وفا مى كند.و چطور ممكن است وفا نكند و حال آنكه او عزيز و داراى انتقام شديد است. و لازمه عزت مطلقه او نيز همين است كه خلف وعده نكند، چون خلف وعده يا بدين جهت است كه نمى توانند وعده خود را وفا كند و يا بدين سبب است كه رايش برگشته و وضعى برايش پيش آمده كه او را مجبور كرده بر خلاف حال قبليش رفتار كند.

و خداوند، عزيز على الاطلاق است و عجز و ناتوانى در او تصور ندارد، و هيچ حالتى او را مقهور و مجبور به عمل بر خلاف حالت قبلى نمى كند چون واحد و قهار است.

و كلمه (ذو انتقام ) يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است و در چند جاى قرآن خود را به آن اسم ناميده است، و در همه جا آن را در كنار اسم عزيز آورده، از آن جمله فرموده:(و الله عزيز ذو انتقام ). و نيز فرموده:(اليس الله بعزيز ذى انتقام ) و نيز در آيه مورد بحث فرموده:(ان الله عزيز ذو انتقام ).و از اينجا فهميده مى شود كه اسم (ذو انتقام ) از فروعات اسم (عزيز) است.

گفتارى در معناى انتقام خدا و انگيزه و غايت آن (ان الله عزيز ذو انتقام)

(انتقام ) به معناى عقوبت است، ليكن نه هر عقوبت بلكه عقوبت مخصوصى.

و آن اين است كه دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزار برسانى، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده:(فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله ).

مساله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسانها معمول بوده، و حتى از پاره اى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست.و به هر حال غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مى كند هميشه يك چيز نيست، بلكه در انتقامهاى فردى غالبا رضايت خاطر و دق دل گرفتن است.وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مى كند و يا شرى به او مى رساند در دل، آزارى احساس ‍ مى كند كه جز با تلافى خاموش نمى شود.پس در انتقامهاى فردى انگيزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل.چون بسيارى از انتقام هاى فردى هست كه عقل آن را تجويز مى كند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمى كند.بخلاف انتقام اجتماعى كه همان قصاص و انواع مواخذه ها است.چون تا آنجايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانين موجود در ميان اجتماعات بشرى - چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده - بدست آورده ايم، غالبا انگيزه انتقام، غايت فكرى و عقلائى است، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است، چون اگر اصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود

و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنايتش مواخذه نمى كردند، امنيت عمومى در خطر مى افتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماع رخت بر مى بست.

بنابراين مى توان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اينكه در پاره اى از موارد اين قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مواخذه قانونى هم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مى كنند، ولو اينكه حق فرد به دست صاحبش پايمال شود، يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم را عفو نمايد.آرى، در اين گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمى كند.

انتقام فردى و انتقام اجتماعى

پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه يك قسم انتقام آن انتقامى است كه بر اساس احساس درونى صورت مى گيرد و آن انتقام فردى است كه غرض از آن تنها رضايت خاطر است.و قسم ديگر انتقام، انتقامى است كه بر اساس عقل انجام مى پذيرد، و آن انتقام اجتماعى است كه غرض از آن، حفظ نظام و احقاق حق مجتمع است.

و اگر خواستى اين طور تعبير كن كه:يك قسم انتقام، حق فرد فرد اجتماع است، و قسم ديگر حق قانون و سنت است، زيرا قانون كه مسوول تعديل زندگى مردم است خود مانند يك فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى و استقامتش اقتضاء مى كند كه مجرم متخلف را كيفر كند، و همانطور كه او سلامتى و آرامش و استقامت قانون را سلب نموده، به همان مقدار قانون نيز تلافى نموده، از او سلب آسايش مى كند.

حال كه اين معنا روشن شد به آسانى مى توان فهميد كه هر جا در قرآن كريم و سنت، انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن، انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعت آسمانى (ضايع شده ) باشد و به عبارت ديگر:انتقامهايى به خدا نسبت داده شده كه حقى از حقوق مجتمع اسلامى (ضايع شده ) باشد، هر چند كه در پاره اى موارد حق فرد را هم تامين كند، مانند مواردى كه شريعت و قانون دين، داد مظلوم را از ظالم مى ستاند كه در اين موارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع.

پس كاملا روشن گرديد كه در اين گونه موارد نبايد توهم كرد كه مقصود خدا از انتقام، رضايت خاطر است، چون ساحت او مقدس و مقامش عزيزتر از اين است كه از ناحيه جرم مجرمين و معصيت گنهكاران متضرر شود و از اطاعت مطيعين منتفع گردد.

بيان بطلان يك اشكال در ارتباط با انتقام گرفتن خداوند

پس با توضيح فوق، سقوط و ابطال اين اشكال ظاهر مى شود كه:(انتقام همواره به منظور رضايت خاطر و دق دل گرفتن است )؟ چون وقتى مى دانيم كه خداوند از هيچ عملى از اعمال خوب و بد بندگانش منتفع و متضرر نمى شود، ديگر نمى توانيم نسبت انتقام به او بدهيم، همچنانكه نمى توانيم عذاب خالد و ابدى را با حفظ اعتقاد به غير متناهى بودن رحمتش توجيه كنيم.و چطور توجيه كنيم با اينكه انسان هاى رحمدل را مى بينيم كه به مجرم خود كه از روى نادانى او را مخالفت نموده است، رحم نموده، از عذابش صرفنظر مى كنند، با اينكه رحمت انسان هاى رحمدل متناهى است و اين خود خداى تعالى است كه در مقام توصيف انسان كه يكى از مخلوقات اوست و به وضع او كمال آگاهى را دارد مى فرمايد:(انه كان ظلوما جهولا).

و وجه سقوطش اين است كه اين اشكال در حقيقت خلط ميان انتقام فردى و اجتماعى است، و انتقامى كه براى خدا اثبات مى كنيم انتقام اجتماعى است، نه فردى، تا مستلزم تشفى قلب باشد، همچنانكه اشكالش در باره رحمت خدا خلط ميان رحمت قلبى و نفسانى است، با رحمت عقلى كه عبارتست از تتميم ناقص و تكميل كمبود افرادى كه استعداد آن را دارند.

و لذا مى بينيم عذاب خلق، همواره در باره جرمهايى است كه استعداد رحمت و امكان افاضه را از بين مى برد، همچنانكه فرموده است:(بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ). در اين جا نكته اى است كه تذكرش لازم است، و آن اينست:معنايى كه ما براى انتقام منسوب به خداى تعالى كرديم معنايى است كه بر مسلك مجازات و ثواب و عقاب تمام مى شود و اما اگر زندگى آخرت را نتيجه اعمال دنيا بدانيم، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت كننده از ملكات زشتى است كه در دنيا در اثر تكرار گناهان در آدمى پديد آمده است.ساده تر اينكه عقاب و همچنين ثوابهاى آخرت بنا بر نظريه دوم عبارت مى شود از همان ملكات فاضله و يا ملكات زشتى كه در اثر تكرار نيكى ها و بدى ها در نفس آدمى صورت مى بندد.همين صورتها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود مى گيرد، (و همين معنا عبارت مى شود از انتقام الهى ) و ما در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه (ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما...) پيرامون (جزاى اعمال ) راجع به اين مطلب بحث كرديم.

يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار

ظرف (يوم ) متعلق است به كلمه (ذو انتقام ) يعنى در آن روز داراى انتقام است.و اگر انتقام خداى تعالى را به روز قيامت اختصاص داده با اينكه خداى تعالى هميشه داراى انتقام است، بدين جهت است كه انتقام آن روز خدا عالى ترين جلوه هاى انتقام را دارد، همچنان كه اگر در جمله (برزوا لله الواحد القهار) و در آيه (و الامر يومئذ لله و آيه ما لكم من الله من عاصم ) ظهور براى خدا، و مالكيت خدا، و نداشتن پناهى جز خدا، و چيزهاى ديگرى را در آيات ديگر به روز قيامت اختصاص داده به همين مناسبت بوده است و مكرر و در موارد مختلفى اين معنا را خاطرنشان ساخته ايم.

و ظاهرا الف و لام در كلمه (الارض ) در هر دو جا و در كلمه (السموات ) الف و لام عهد است و (سماوات ) عطف بر (ارض ) اولى است.و با در نظر گرفتن الف و لام عهد و واو عاطفه تقدير آيه چنين مى شود:(يوم تبدل هذه الارض غير هذه الارض و تبدل هذه السموات غير هذه السموات: روزى كه اين زمين بغير اين زمين مبدل شود و اين آسمانها به آسمانهايى غير اين مبدل مى گردد).

اقوال گوناگون مفسرين در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها

مفسرين در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها اقوال مختلفى دارند:

بعضى گفته اند:آن روز زمين نقره و آسمان طلا مى شود.

چه بسا تعبير كرده اند كه زمين مانند نقره پاك و آسمان مانند طلا درخشان مى شود.

بعضى ديگر گفته اند:زمين جهنم و آسمان بهشت مى شود.

يكى ديگر گفته:زمين يكپارچه نان خوش طعمى مى شود كه مردم در طول روز قيامت از آن مى خورند.

ديگرى گفته:زمين براى هر كسى به مقتضاى حال او مبدل مى شود.براى مومنين به صورت نانى در مى آيد كه در طول روز عرصات از آن مى خورند و براى بعضى ديگر نقره، و براى كفار آتش مى شود.

عده اى گفته اند:مقصود از تبديل زمين كم و زياد شدن آن است.به اين معنا كه كوهها و تپه ها و گوديها و درختان همه از بين رفته، زمين مانند سفره، گسترده تخت مى شود، و دگرگونى آسمانها به اين است كه آفتاب و ماه و ستارگان از بين مى روند، و خلاصه آنچه در زمين و آسمانست وضعش عوض مى شود.

و منشا اين اختلاف در تفسير تبديل، اختلاف رواياتى است كه در تفسير اين آيه آمده است.و اختلاف روايات در صورتى كه معتبر باشند، خود بهترين شاهد است بر اينكه ظاهر آيه شريفه مقصود نيست، و اين روايات به عنوان مثل آمده است.

دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مى كند اين معنا را مى رساند كه اين مساله در عظمت به مثابه اى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكر كنيم - مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلاشود و يا بلنديها و پستى هاى زمين يكسان گردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكرده ايم.

و اين گونه تعبيرها تنها در روايات نيست، بلكه در آيات كريمه قرآن نيز آمده است، مانند آيه (و اشرقت الارض بنور ربها) و آيه (و سيرت الجبال فكانت سرابا) و آيه (و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مرالسحاب ) - البته در صورتى كه مربوط به قيامت باشد - و همچنين آياتى ديگر، كه مانند روايات از نظامى خبر مى دهد كه ربط و شباهتى به نظام معهود دنيوى ندارد، چون پر واضح است كه روشن شدن زمين به نور پروردگارش غير از روشن شدن به نور آفتاب و ستارگان است.و همچنين سير و به راه افتادن كوهها در آن روز غير از سير در اين نشاه است، زيرا سير كوه در اين نشاه نتيجه اش متلاشى شدن و از بين رفتن آنست، نه سراب شدن آن، همچنين بقيه آيات وارده در باب قيامت.و ما اميدواريم خداى سبحان توفيقمان دهد كه در اين معانى بحث مفصلى ايراد كنيم - ان شاء الله تعالى.

معناى بروز و ظهور خلق براى خداوند در روز قيامت (و برزو الله الواحد القهار)

و معناى بروزشان براى واحد قهار با اينكه تمامى موجودات هميشه براى خداى تعالى ظاهر و غير مخفى است، اين است كه آن روز تمامى علل و اسبابى كه آنها را از خدايشان محجوب مى كرد از كار افتاده، ديگر آن روز، با ديد دنيائيشان هيچ يك از آن اسباب را كه در دنيا اختيار و سرپرستى آنان را در دست داشت نمى بينند، تنها و تنها سبب مستقلى كه موثر در ايشان باشد خداى را خواهند يافت، همچنان كه آيات بسيارى بر اين معنا دلالت دارد و مى رساند كه در قيامت مردم به هيچ جا ملتفت نشده و به هيچ جهتى روى نمى آورند، نه با بدنهايشان و نه با دلهايشان، و نيز به احوال آن روزشان و به احوال و اعمال گذشته شان توجه نمى كنند، الا اينكه خداى سبحان را حاضر و شاهد و مهيمن و محيط بر آن مى يابند.

دليل بر اين معانى كه گفتيم توصيف خداى سبحان است در آيه مورد بحث به (واحد قهار) كه اين توصيف به نوعى غلبه و تسلط اشعار دارد، پس بروز مردم براى خدا در آن روز ناشى از اين است كه خدا يكتاست، و تنها اوست كه وجود هر چيز قائم به او است، و تنها اوست كه هر موثرى غير خودش را خرد مى كند، پس چيزى ميان خدا و ايشان حائل نيست، و چون حائل نيست پس ايشان براى خدا بارزند، آنهم بارز مطلق.

و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار

كلمه (مقرنين ) از ماده (تقرين ) است كه به معناى جمع نمودن چيزى است با فرد دوم همان چيز (و خلاصه قرين كردن ميان دو چيز است ).و كلمه (اصفاد) جمع (صفد) است كه به معناى غل و زنجير مى باشد كه با آن دستها را به گردن مى بندند.ممكن هم هست به معناى مطلق زنجير باشد كه دو نفر اسير را با هم جمع مى كند و قرين مى سازد.و كلمه (سرابيل ) جمع (سربال ) است كه به معناى پيراهن مى باشد.و كلمه قطران چيزى سياه رنگ و بدبو است كه به شتران مى مالند، و در قيامت آن قدر بر بدن مجرمين مى مالند كه مانند پيراهن بدنشان را بپوشاند.و كلمه (تغشى ) از (غشاوه ) - به فتح غين - به معناى پوشيدن مى باشد.وقتى گفته مى شود:(غشى، يغشى، غشاوه ) يعنى آن را پوشانيد و در لفافه پيچيد، و معناى اين دو آيه روشن است.

پاداش و كيفر هر نفسى همان كرده هاى نيك و بد خود او است

ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب

معناى آيه روشن است.و ظاهر اين آيه دلالت مى كند بر اينكه پاداش و كيفر هر نفسى همان كرده هاى نيك و بد خود اوست، چيزى كه هست صورتش فرق كند.بنا بر اين، آيه مورد بحث جزو آياتى است كه اوضاع و احوال قيامت را نتيجه اعمال دنيا مى داند.

آيه شريفه نخست جزاى اعمال را در روز جزاء بيان نموده و سپس انتقام اخروى خدا را معنا مى كند و مى فهماند كه انتقام او از قبيل شكنجه دادن مجرم بخاطر رضايت خاطر نيست، بلكه از باب به ثمر رساندن كشته اعمال است.و به عبارت ديگر از باب رساندن هر كسى به عمل خويش است.

و اگر اين معنا را با جمله (ان الله سريع الحساب ) تعليل نموده، براى اشاره به اين نكته است كه پاداش مذكور بدون فاصله و مهلت انجام مى شود، چيزى كه هست ظرف ظهور و تحققش آن روز است.و يا خواسته است بفهماند كه حكم جزاء و نوشتن آن سريع و دوش به دوش عمل است الا آنكه ظهور و تحقق جزاء در قيامت واقع مى شود.و برگشت هر دو احتمال در حقيقت به يك معنا است.

هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله واحد و ليذكر اولوا الالباب

كلمه (بلاغ) - بطورى كه راغب گفته - به معناى تبليغ و يا به قول بعضى ديگر به معناى كفايت است.

و اين آيه خاتمه سوره ابراهيم (عليه السلام) است، و مناسب تر آنست كه كلمه (هذا) را اشاره به مطالب سوره بگيريم نه به مجموع قرآن - چنانكه بعضى پنداشته اند - و نه به آيه (و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون ) و آيات بعد از آن تا آخر سوره - چنانكه بعضى ديگر پنداشته اند.

حرف لام در جمله (لينذروا به...) لام غايت و عطف است بر لام ديگرى كه در تقدير است و به خاطر فخامت و عظمت امر حذف شده، چون آن قدر عظيم الشان است كه فهم مردم به آن احاطه نمى يابد و آن قدر مشتمل بر اسرار الهى است كه مردم طاقت درك آن را ندارند، و عقول بشر تنها مى تواند نتائج آن اسرار را درك كند، و آن همين انذارى است كه گوشزدشان مى شود.و خلاصه كلام اينكه:عظمت آن اسرار به حدى است كه ممكن نيست آن را در قالب الفاظ كه تنها راه تفهيم حقايق است گنجانيد.آنچه ممكن است اين است كه بشر را از آنها ترسانيده، به وحدانيت خدا آگاه ساخت و مومنين را متذكر نمود و همين هم بس است، زيرا منظور اتمام حجت به وسيله آيات توحيد است.آن كه به خدا ايمان ندارد با شنيدن آن آيات حجت برايش تمام مى شود و آن كه ايمان دارد از همين آيات توحيد به معارف الهى آشنا مى شود و نيز مومنين متذكر مى شوند.

و با در نظر گرفتن اين بيان، آيات آخر سوره با آيات اول آن مرتبط و متطابق مى شوند.در اول سوره فرمود:(كتاب انزلناه اليك لتخرج النا س من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد) - كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمتها به سوى نور، به سوى راه خداى عزيز و حميد بيرون آرى) و ما در ذيل آن گفتيم كه مدلول آن مامور شدن رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به دعوت و تبليغ به سوى راه خداست بعنوان اينكه خدا پروردگار عزيز و حميد ايشان است، و بدين وسيله مردم را از ظلمتها به سوى نور بيرون مى آورد.حال اگر پذيرفتند و ايمان آوردند، از ظلمتهاى كفر به سوى ايمان بيرون شده اند، و اگر نپذيرفتند انذارشان كند، و بر توحيد حق تعالى واقفشان سازد و جهلشان را مبدل به علم نمايد كه اين خود نيز نوعى بيرون كردن از ظلمت به نور است، و لو اينكه به ضرر آنها تمام مى شود (چون انكار دعوت يك پيغمبر از روى جهل با انكار از روى علم و عمد يكسان نيست ) ولى در هر دو حال دعوت پيغمبر انذار مردم است.چيزى كه هست نسبت به عموم انذار و اعلام وحدانيت خداست، و بس، ولى نسبت به خصوص مومنين تذكر هم هست.

بحث روايتى

(روايتى درباره تبديل زمين در قيامت در ذيل آيه: (يوم تبدل الارض غير الارض...)

در معانى الاخبار به سند خود از ثوبان نقل كرده كه مردى يهودى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض ‍ كرد:اى محمد!.ثوبان ناراحت شد و او را با پايش بلند كرد و گفت بگو:يا رسول الله.يهودى در جوابش گفت:من او را جز به اسمى كه خانواده اش برايش گذاشته اند صدا نمى زنم.آنگاه گفت:به من خبر بده از اين كلام خدا كه گفته است:(يوم تبدل الارض غير الارض و السموات )، در آن روز مردم كجا هستند؟ رسول خدا فرمود:در ظلمت پايين تر از محشر.پرسيد:اولين چيزى كه اهل بهشت در هنگام ورودشان مى خورند چيست ؟ فرمود:جگر ماهى.پرسيد:بعد از آن اولين شربتى كه مى آشامند چيست ؟ فرمود:سلسبيل.گفت:درست گفتى اى محمد.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور از مسلم و ابن جرير و حاكم و بيهقى - در كتاب الدلائل - از ثوبان نقل كرده است، اما تا كلمه (در ظلمت )، البته از عده اى از عايشه روايت شده كه خود او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين سوال را كرد، و حضرت در جوابش فرمود:آن روز مردم در صراطند.

و در تفسير عياشى از ثوير بن ابى فاخته از حسين بن على (عليهمالسلام) روايت آورده كه در معناى (تبدل الارض غير الارض ) فرموده است:به زمينى عوض مى شود كه روى آن گناهى نشده است، و زمينى است بارز، يعنى كوه و نبات ندارد، مانند روز نخستى كه خدا آن را گسترده كرده بود.

مؤلف:اين روايت را قمى در تفسير خود آورده.و از آن بر مى آيد كه در روز پيدايش زمين، كوه و پستى و بلندى و همچنين روييدنى در زمين نبوده است، و پس از اتمام خلقت آن، اين چيرها در زمين پيدا شده است.

و در الدر المنثور است كه بزار، ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى در كتاب (البعث ) از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در تفسير آيه (تبدل الارض غير الارض ) فرمود:زمينى سفيد رنگ مانند نقره كه در آن هيچ خونى به حرام ريخته نشده و هيچ گناهى در آن نشده باشد.

مؤلف:الدر المنثور اين روايت را از ابن مردويه از على (عليه السلام) از آن جناب نيز نقل كرده است.

باز در همان كتابست كه ابن ابى الدنيا در كتاب (صفه الجنه ) و ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب نقل كرده اند كه در ذيل آيه تبدل الارض غير الارض فرموده است:زمينى از نقره و آسمانى از طلا.

مؤلف:بعضى از مفسرين، كلام على (عليه السلام) را حمل بر تشبيه كرده اند، همچنان كه در حديث ابن مسعود هم ديديد كه داشت:زمينى چون نقره.

رواياتى كه مى گويد زمين در قيامت مبدل به نان مى شود

و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه گفت:ابرش كلبى از آن حضرت از آيه (يوم تبدل الارض ‍ غير الارض ) سوال كرد، امام فرمود:زمين مبدل به نانى پاكيزه مى شود كه مردم از آن مى خورند تا رسيدگى به حسابها تمام شود.ابرش مى گويد:پرسيدم آخر آن روز مردم در گرفتارى محشرند، كجا حال و حوصله نان خوردن دارند؟ فرمود:چطور آنهايى كه در آتشند عذاب آتش از خوردن ضريع و آشاميدن حميم بازشان نمى دارد، آنوقت محشر، محشريان را از خوردن باز مى دارد؟.

مؤلف:اينكه فرمود:زمين مبدل به نانى پاكيزه مى شود احتمال دارد از باب تشبيه باشد همچنان كه از خبرى كه اينك مى خوانيد همين معنا بر مى آيد.

در ارشاد مفيد و احتجاج طبرسى از عبد الرحمان بن عبد الله زهرى، روايت آمده كه:زمانى هشام بن عبد الملك به زيارت خانه خدا آمده بود، وقتى وارد مسجد الحرام شد تكيه بر دست پسر سالم، غلام خود كرده بود، و اتفاقا امام باقر (عليه السلام) هم در مسجد نشسته بود.سالم غلام هشام به او گفت:يا امير المومنين !اين محمد بن على است كه اينجا نشسته.گفت:اين همانست كه مردم عراق مفتون و شيفته اويند؟ گفت آرى.گفت:نزد او برو و بگو امير المومنين مى گويد مردم در قيامت تا تمام شدن حساب چه مى خورند و چه مى آشامند؟ امام باقر (عليه السلام) فرمود:مردم در سرزمينى محشور مى شوند كه مانند قرص نانى پاكيزه است و در آن نهرها جارى است، هم مى خورند و هم مى آشامند تا حسابها پايان پذيرد.

راوى مى گويد:هشام از شنيدن اين پاسخ خوشحال شد و پنداشت كه مى تواند با يك اشكال ديگر بر آن جناب غلبه كند.گفت الله اكبر!برو بگو آن روز موقف محشر كجا مى گذارد كسى به فكر خوردن و آشاميدن بيفتد؟ امام باقر در پاسخ واسطه فرمود:آتش سخت تر است يا موقف حساب ؟ اهل آتش غذا مى چشند و آشاميدنى مى آشامند، و عذاب آتش از اين كار بازشان نمى دارد، به اهل بهشت خطاب مى كنند كه براى ما آب و يا از آن نعمت ها كه خدا روزيتان كرده بياوريد.هشام بعد از شنيدن اين جواب ساكت شد و ديگر نتوانست چيزى بگويد.

و در الدر المنثور استكه:ابن مردويه از افلح غلام ابى ايوب، روايت كرده كه گفت:مردى از يهود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و از معناى آيه (يوم تبدل الارض غير الارض ) پرسش كرد و گفت:آنچيزى كه زمين به آن عوض مى شود چيست ؟ فرمود قرص نانى است.يهودى گفت:پدرم فدايت باد!در مكه است ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خنديد آنگاه فرمود:خدا يهود را بكشد!هيچ ميدانيد معناى (در مكه ) چيست ؟ در مكه به معناى نان خالص و يا مغز نان است.

و در همان كتاب است كه:احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابو نعيم - در كتاب الدلائل - از ابى ايوب انصارى روايت كرده اند كه گفت: يكى از علماى يهود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:به من خبر ده از معناى كلام خدا كه مى فرمايد:(يوم تبدل الارض غير الارض ) آن روز خلايق كجا هستند؟ فرمود مهمانان خدايند و هيچ چيز خدا را عاجز نمى كند.

مؤلف: اختلاف روايات در تفسير (تبديل زمين ) خالى از اين دلالت نيست كه مقصود از همه آنها مثال است كه به منظور تقريب ذهن زده شده، و گر نه آنچه مسلم از معناى تبديل است اين است كه آن روز هم، حقيقت زمين و آسمان تفاوتى پيدا نمى كنند، چيزى كه هست نظام آخرتى آنها با نظام دنيائيشان فرق مى كند.

روايتى از امام باقر (ع) در ترتيت خلقت آسمانها و زمين

و در معانى الاخبار به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت:از امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: خداوند عز و جل از روزى كه زمين را خلق كرده تاكنون هفت عالم آفريده كه هيچ يك از آنها از نوع بنى آدم نبودند، همه آنها را از خود زمين خلق كرد و در زمين منزل داد و هر يك را بعد از انقراض عالم قبليش خلق كرد.

و بعد از آن هفت عالم، خلقت اين عالم ( عالم بشريت ) را شروع كرد، و اولين فرد بشر يعنى آدم را آفريد و ذريه او را از او خلق فرمود. نه، به خدا سوگند از آن روز كه خداوند بهشت را خلق كرده از ارواح مؤمنين خالى نبوده، و از آن روز كه آتش دوزخ را آفريده از ارواح كفار و گنهكاران خالى نبوده است. آرى، شماها شايد خيال كنيد كه وقتى قيامت شد و بدنهاى اهل بهشت با ارواحشان به بهشت رفتند و بدنهاى اهل جهنم با ارواحشان در آتش داخل شدند ديگر بساط خلقت برچيده شده، كسى در روى زمين او را بندگى نمى كند، و او خلقى را براى بندگى و توحيدش نمى آفريند؟ نه چنين نيست، بلكه به خداوند قسم كه او خلقى را بدون نر و ماده اى قبلى مى آفريند تا او را به يكتايى بپرستند و تعظيم كنند. و براى ايشان زمينى خلق مى كند تا بر پشت خود حملشان كند. و آسمانى خلق مى كند تا بر آنان سايه بيفكند، آيا مگر جز اين است كه خداى تعالى فرموده: (يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ) و نيز فرموده: (افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد).

مؤلف: نظير اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل كرده و اين روايت مطلبى را ميگويد كه در هيچ يك از روايات قبلى نبود.

و در تفسير قمى در ذيل (يوم تبدل الارض غير الارض ) نقل كرده كه معصوم فرمود: زمين به صورت نانى سفيد در مى آيد كه مؤمنين در موقف قيامت از آن ميخورند. و در ذيل جمله (و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد) فرمود: بعضى با بعضى ديگر نزديك مى شوند. (سرابيلهم من قطران ) مقصود از (سرابيل ) پيراهن است.

قمى گفته است: در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه: در ذيل جمله (سرابيلهم من قطران ) فرموده: قطران مس ‍ داغ شده است كه از شدت حرارت آب شده باشد، همچنان كه خداى عز و جل فرموده: و (تغشى وجوههم النار) يعنى آن مس ‍ گداخته جامه آنها مى شود و آتش دلهايشان را مى پوشاند.

مؤلف: يعنى مقصود از مجموع دو جمله (سرابيلهم من قطران ) و جمله (تغشى وجوههم النار) بيان اين معناست كه بدنهاى اهل جهنم با مس گداخته و صورتهايشان با آتش پوشيده شده است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس