آيه و ترجمه
فـلمـا جـاء أ مـرنـا نـجـيـنـا صـلحا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و من خزى يومئذ إ ن ربك هو القوى العزيز (66)
و أ خذ الذين ظلموا الصيحة فأ صبحوا فى ديرهم جثمين (67)
كأ ن لم يغنوا فيها أ لا إ ن ثمودا كفروا ربهم أ لا بعدا لثمود (68)
|
ترجمه :
66 - هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم ) فرا رسيد صالح و كسانى را كه بـا او ايـمـان آورده بـودنـد بـه رحـمـت خـود (از آن عـذاب ) و از رسـوائى آن روز رهـائى بخشيديم چرا كه پروردگارت قوى و شكست ناپذير است .
67 - و آنها را كه ستم كرده بودند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در خانه هايشان به روى افتادند و مردند!
68 - آنچنان كه گوئى هرگز ساكن آن ديار نبودند بدانيد قوم ثمود پروردگارشان را انكار كردند دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار!).
تفسير :
سرانجام قوم ثمود
در ايـن آيـات چـگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد از پايان مدت سـه روز تـشـريـح مـى كـنـد هـنـگامى كه فرمان ما دائر به مجازات اين گروه فرا رسيد صـالح و كـسـانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهائى بخشيديم (فلما جاء امرنا نجينا صالحا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
نـه تـنها از عذاب جسمانى و مادى كه از رسوائى و خوارى و بى آبروئى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم (و من خزى يومئذ).
چـرا كـه پـروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است هيچ چيز براى او مـحـال نـيـسـت ، و هـيـچ قـدرتـى تـوانـائى مـقـابله با اراده او را ندارد (ان ربك هو القوى العزيز)،
و بـه هـمـيـن دليـل نـجـات گـروهـى با ايمان از ميان انبوه جمعيتى كه غرق عذاب الهى مى شـونـد، هـيـچـگـونه زحمت و اشكالى براى او توليد نخواهد كرد، اين رحمت الهى است كه ايـجـاب مـى كـنـد، بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند، و مؤ منان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند.
ولى ظـالمـان را صـيـحـه آسـمـانـى فـرو گـرفـت ، و آنـچنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين
افتادند و مردند (و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديار هم جاثمين )
آنـچـنـان مـردنـد و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه گوئى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند (كان لم يغنوا فيها).
بـدانـيـد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند (الا ان ثمود كفروا ربهم ).
دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها (الا بعدا لثمود).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - باز در اين آيات مى بينيم رحمت الهى نسبت به مؤ منان آنچنان پر بار است كه پيش از نـزول عـذاب همه آنها را به مكان امن و امانى منتقل مى كند، و هيچگاه خشك و تر را به عنوان عذاب و مجازات نمى سوزاند.
البـتـه مـمكن است حوادث ناگوارى مانند سيلها و بيماريهاى عمومى و زلزله ها رخ دهد كه كـوچـك و بـزرگ را فـرا گـيـرد، ولى اين حوادث حتما جنبه مجازات و عذاب الهى ندارد، و گـرنـه مـحـال اسـت در مـنـطـق عـدالت پـروردگـار حـتى يك نفر بى گناه به جرم ميلونها گناهكار گرفتار شود.
البـتـه ايـن مـوضـوع كـامـلا امـكـان دارد كه افرادى ساكت و خاموش در ميان جمعى گناهكار بـاشـنـد و بـه مـسـئوليـتـهـايـشـان در مـبـارزه بـا فـسـاد عـمـل نـكـنـنـد و بـه هـمـان سـرنـوشـت گـرفـتـار شـوند، اما اگر آنها به مسئوليتهايشان عـمـل كـنـنـد مـحـال اسـت حـادثـه اى كـه بـه عـنـوان عـذاب نـازل مـى شـود دامـن آنـها را بگيرد (اين موضوع را در بحثهاى مربوط به خداشناسى در رابطه با نزول بلاها و حوادث در كتابهاى
خداشناسى تشريح كرده ايم .
2 - از آيات فوق به خوبى بر مى آيد كه مجازات سركشان و طغيانگران تنها جنبه مادى نـدارد، بـلكـه جـنـبـه مـعـنـوى را نـيز شامل مى شود چرا كه سرانجام كار آنها و سرنوشت مـرگـبـارشـان و زنـدگـى آلوده بـه نـنـگـشـان بـه عـنـوان فـصول رسوا كننده اى در تاريخ ثبت مى شود در حالى كه براى افراد با ايمان سطور طلائى تاريخ رقم مى خورد.
3 - منظور از صيحه چيست ؟
صـيحه در لغت به معنى صداى عظيمى است كه معمولا از دهان انسان يا حيوانى بيرون مى آيـد ولى اخـتـصـاص بـه آن نـدارد بـلكـه هـر گـونـه صـداى عـظـيـم را شامل مى شود
در آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كه چند قوم گنهكار به وسيله صيحه آسمانى مجازات شدند يـكـى هـمـيـن قـوم ثـمـود بـودند و ديگر قوم لوط (سوره حجر آيه 73) و ديگر قوم شعيب (سوره هود آيه 94).
از آيـات ديـگـر قـرآن در مـورد قوم ثمود استفاده مى شود كه مجازات آنها بوسيله صاعقه بـود فـان اعـرضـوا فـقـل انـذرتـكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (فصلت آيه 13) و اين نـشـان مـى دهـد كـه مـنـظور از صيحه صداى وحشتناك صاعقه است . آيا صداى وحشت انگيز صـاعـقـه مـى تـوانـد جـمـعـيـتـى را نـابـود كـنـد؟ جـواب ايـن سـؤ ال مسلما مثبت است ، زيرا مى دانم امواج صوتى از حد معينى كه بگذرد،
مـى تـوانـد شـيـشـه ها را بشكند، حتى بعضى از عمارتها را ويران كند و ارگانيسم درون بدن انسان را از كار بيندازد.
ايـن را شـنـيـده ايـم بـه هـنـگـامـى كه هواپيماها ديوار صوتى را مى شكنند (و با سرعتى بـيـشتر از سرعت امواج صوت حركت مى كنند) افرادى بيهوش به روى زمين مى افتند و يا زنانى سقط جنين مى كنند و يا تمام شيشه هاى عمارتهائى كه در آن منطقه قرار دارند مى شكند.
طـبـيـعـى اسـت اگـر شدت امواج صوت از اين هم بيشتر شود به آسانى ممكن است اختلالات كشنده اى در اعصاب و رگهاى مغزى و حركات قلب توليد كند و سبب مرگ انسانها شود.
البـتـه طـبق آيات قرآن پايان اين جهان نيز با يك صيحه همگانى خواهد بود (ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون - يس آيه 49)
هـمـانـگـونـه كـه رسـتاخيز نيز با صيحه بيدار كننده اى آغاز مى شود (ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون - يس - 53).
4 - جـاثـم از ماده جثم (بر وزن خشم ) به معنى نشستن روى زانو و همچنين به معنى افتادن بـرو آمـده اسـت . (بـراى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 240 مراجعه نمائيد).
البـتـه از تـعـبير به جاثمين چنين استفاده مى شود كه صيحه آسمانى باعث مرگ آنها شد ولى اجساد بى جانشان به روى زمين افتاده بود، اما از پاره اى از روايات بر مى آيد كه آتـش صاعقه آنها را سوزاند، البته اين دو با هم منافات ندارد زيرا اثر وحشتناك صداى صـاعـقه فورا آشكار مى شود در حالى كه آثار سوختگى آن مخصوصا براى كسانى كه در درون عمارتها بوده باشند بعدا ظاهر مى گردد.
5 - يغنوا از ماده غنى به معنى اقامت در مكان است ، و بعيد نيست از مفهوم اصلى غنا به معنى بـى نـيـازى گـرفـتـه شـده ، بـاشـد زيـرا كـسـى كـه بـى نـيـاز اسـت مـنـزل آمـاده اى دارد و مـجـبـور نـيـسـت هـر زمـان از مـنـزلى بـه مـنزل ديگر كوچ كند، جمله كان لم يغنوا فيها كه درباره قوم ثمود و همچنين قوم شعيب آمده اسـت ، مـفـهـومش اين است آنچنان طومار زندگيشان در هم پيچيده شد كه گويا كه هرگز از ساكنان آن سرزمين نبودند.
آيه و ترجمه
و لقـد جـاءت رسـلنـا إ بـرهـيـم بـالبـشـرى قـالوا سـلمـا قال سلم فما لبث أ ن جاء بعجل حنيذ (69)
فـلمـا رءا أ يـديـهم لا تصل إ ليه نكرهم و أ وجس منهم خيفة قالوا لا تخف إ نا أ رسلنا إ لى قوم لوط (70)
و امرأ ته قائمة فضحكت فبشرنها بإ سحق و من وراء إ سحق يعقوب (71)
قالت يويلتى ء أ لد و أ نا عجوز و هذا بعلى شيخا إ ن هذا لشى ء عجيب (72)
قـالوا أ تـعـجـبـيـن مـن أ مـر الله رحـمـت الله و بـركـتـه عـليـكـم أ هل البيت إ نه حميد مجيد (73)
|
ترجمه :
69 - فـرسـتـادگـان ما با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند: سلام (او نيز) گفت سلام ، و طولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد.
70 - (امـا) هـنـگـامـى كـه ديـد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند) آنها را زشت شـمـرد و در دل احـسـاس تـرس نـمود (اما به زودى ) به او گفتند نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شديم .
71 - و همسرش ايستاده بود خنديد او را بشارت به اسحاق و پس از او يعقوب داديم .
72 - گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم و اين شوهرم پير مردى است اين راستى چيز عجيبى است .
73 - گفتند از فرمان خدا تعجب مى كنى اين رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است چرا كه او حميد و مجيد است .
تفسير :
فرازى از زندگى بت شكن
اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است ، البته شرح زندگى پرماجراى اين پيامبر بزرگ (عليه السلام ) در سوره هاى ديگر قرآن
مـفـصـلتر از اينجا آمده (مانند سوره بقره ، آل عمران ، نساء، انعام ، انبياء، و غير آن ) ولى در اينجا تنها به يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است ، ذكر شده ، نخست ميگويد:
فـرسـتـاده هـاى مـا نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد در حـالى كـه حامل بشارتى بودند (و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى ).
هـمـانـگـونـه كـه از آيـات بـعـد اسـتفاده مى شود اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مامور در هم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم (عليه السلام ) نزد او آمدند.
در ايـنـكـه ايـن بـشـارتـى كـه آنـهـا حـامـل آن بـودنـد چـه بـوده اسـت ، دو احـتـمـال وجـود دارد كـه جـمـع مـيـان آن دو نـيـز بـى مـانـع اسـت : نـخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق ، زيرا يك عمر طولانى بر ابراهيم گذشته بود و هنوز فرزندى نداشت ، در حـالى كـه آرزو مـى كـرد فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى كـه حـامـل لواى نـبـوت بـاشـنـد داشـتـه بـاشـد، بـنـابـرايـن اعـلام تـولد اسـحـاق و اسماعيل بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.
ديگر اينكه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، هنگامى كه با خبر شد آنها چنين ماموريتى دارند، خوشحال گشت .
بـهـر حـال : هـنـگـامـى كـه رسـولان بر او وارد شدند، سلام كردند (قالوا سلاما) او هم در پاسخ با آنها سلام گفت (قال سلاما)
و چـيـزى نـگـذشـت كـه گـوسـاله بـريـانـى بـراى آنـهـا آورد (فـمـا لبـث ان جـاء بعجل حنيذ)
عـجـل بـه مـعـنـى گـوسـاله ، و حـنـيـذ بـه مـعـنـى بـريـان اسـت ، و بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه حنيذ هر نوع بريان را نمى گيرد بلكه تنها به گوشتى گفته مى شود كه روى سنگها مى گذارند و در كنار آتش قرار مى دهند و بى آنكه آتش به
آن اصابت كند نرم نرم بريان و پخته مى شود.
از ايـن جـمـله اسـتـفـاده مـى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند، چرا كه مهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است ، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت ، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.
مـمـكـن اسـت بعضى خرده گيران بگويند براى چند مهمان يك گوساله بريان زياد است ! ولى با توجه به اينكه اولا در تعداد اين مهمانها كه قرآن عددشانرا صريحا بيان نكرده گفتگو است ، بعضى سه و بعضى چهار و بعضى نه و بعضى يازده نفر نوشته اند، و از ايـن بـيشتر هم احتمال دارد، و ثانيا ابراهيم هم پيروان و دوستانى داشت و هم كاركنان و آشـنـايـانـى ، و اين معمول است كه گاه به هنگام فرا رسيدن ميهمان غذائى درست مى كنند چند برابر نياز ميهمان ، و همه از آن استفاده مى كنند.
امـا در ايـن هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اينكه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دسـت بـسـوى غـذا دراز نـمـى كـنـنـد، ايـن كـار بـراى او تـازگـى داشـت و بـه هـمـيـن دليـل احـسـاس بـيـگـانـگـى نـسـبـت بـه آنـهـا كـرد و بـاعـث وحـشت او شد (فلمارآ ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة ).
ايـن مـوضـوع از يـك رسـم و عـادت ديـرينه سرچشمه مى گرفت كه هم اكنون نيز در ميان اقـوامى كه به سنتهاى خوب گذشته پايبندند وجود دارد، كه اگر كسى از غذاى ديگرى تـناول كند و به اصطلاح نان و نمك او را بخورد، قصد سوئى درباره او نخواهد كرد. و بـه هـمـين دليل اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد، روى اين
جـهـت ابـراهـيـم از كـار ايـن مهمانان نسبت به آنها بد گمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.
رسولان كه به اين مساله پى برده بودند، بزودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و بـه او گـفتند نترس ما فرستادگانى هستيم بسوى قوم لوط يعنى فرشته ايم و مامور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد (قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط).
در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره ) كه در آنجا ايستاده بود خنديد (و امراته قائمة فضحكت ).
ايـن خـنـده مـمـكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت .
ايـن احـتـمـال نـيـز هـست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خنده مـخـصـوص بـه حـوادث سرورانگيز نيست ، بلكه گاه مى شود كه انسان از شدت وحشت و نـاراحـتـى خـنده مى كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك : بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد.
و يـا خـنـده بـه خـاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرائى آماده شده دست به سوى طعام نمى برند.
اين احتمال را نيز داده اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بوده باشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى كند، زيرا بشارت به اسحق بعد از اين خنده بـه او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندى خواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او
چـنـيـن فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پيرزنى در ايـن سـن و سـال بـراى شـوهـر پـيـرش فـرزنـد بـيـاورد، لذا بـا تـعـجـب از آنـهـا سـؤ ال كـرد و آنـهـا صـريـحـا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آيات سوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى كند.
قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه ضحكت را در اينجا از ماده ضحك (بر وزن درك ) بـه مـعـنـى عـادت زنـانه بوده باشد و گفته اند درست در همين لحظه بود كه ساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس ، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانه امـكـان تـولد فـرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحق دادند كاملا تـوانـسـت ايـن مـسـاله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده اند كه در لغت عرب اين جمله گفته مى شود ضحكت الارانب يعنى خرگوشها عادت شدند!
ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است ، زيرا اولا شنيده نشده است كه اين ماده در مورد انسان در لغت عرب به كار رفته باشد، و لذا راغب در كتاب مفردات هنگامى كه اين معنى را ذكر مى كند، صريحا مى گويد كه اين تفسير جمله فضحكت نيست آن گونه كه بعضى از مـفـسـران پنداشته اند، بلكه معنى جمله همان معنى خنديدن است ولى مقارن حالت خنده عادت ماهانه نيز به او دست داد، و اين دو با هم اشتباه شده است .
ثـالثا اگر اين جمله به معنى پيدا شدن آن حالت زنانه بوده باشد نبايد ساره بعد از آن از بـشـارت به اسحق تعجب كند چرا كه با وجود اين حالت ، فرزند آوردن عجيب نيست ، در حالى كه از جمله هاى بعد در همين آيه استفاده مى شود كه او نه تنها تعجب كرده بلكه صدا زد: واى بر من مگر ممكن است من پيرزن فرزند آوردم ؟!
به هر حال اين احتمال در تفسير آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.
سپس اضافه مى كند: به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پـس از اسـحـاق ، يـعـقـوب از اسـحـاق مـتـولد مى گردد (فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ).
در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم نوه ، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.
هـمـسـر ابـراهـيم ساره كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مـايـوس و نـومـيـد بـود، با لحن بسيار تعجب آميزى فرياد كشيد كه اى واى بر من ! آيا من فـرزنـد مى آورم در حالى كه پير زنم ، و شوهرم نيز پير است ، اين مساله بسيار عجيبى است ؟! (قالت يا ويلتا أ أ لد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا الشى ء عجيب ).
او حـق داشـت تعجب كند زيرا اولا طبق آيه 29 سوره ذاريات در جوانى نيز زن عقيمى بود و در آن روز كـه ايـن مـژده را بـه او دادنـد طـبـق گـفـتـه مـفـسـران و سـفر تكوين تورات نود سـال يـا بـيـشـتـر داشـت و هـمـسـرش ابـراهـيـم حـدود يـكـصـد سال يا بيشتر.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـرا سـاره هـم بـه پـيـر بـودن خـود استدلال كرد و هم پيرى همسرش در حالى كه مى دانيم زنان معمولا بعد از پنجاه سالگى عـادت مـاهيانه شان كه نشانه آمادگى براى تولد فرزند است قطع مى شود و پس از آن احـتـمـال ، فـرزنـد آوردن در مـورد آنها ضعيف است ، ولى آزمايشهاى پزشكى نشان داده كه مردان از نظر توليد نطفه آمادگى پدر شدن را تا سنين بالا دارند
ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است كه در مردان نيز اين موضوع هر چند امكان دارد ولى به هـر صـورت در مـورد آنـهـا نـيـز در سـنـيـن خـيـلى بـالا ايـن احتمال ضعيف خواهد بود، و لذا طبق آيه 54 سوره حجر، خود ابراهيم نيز از اين بشارت
به خاطر پيرى تعجب كرد.
بـه عـلاوه از نـظـر روانـى نـيـز سـاره شـايـد بـى ميل نبود، كه تنها گناه را به گردن نگيرد!.
بـه هـر حـال رسـولان پـروردگـار فـورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فـوق العـاده الهـى را بـر ايـن خـانـواده و نـجـات مـعـجـز آسـايـشـان را از چـنـگـال حـوادث يـادآور شدند و به او گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى ؟ (قالوا اتعجبين من امر الله ).
در حالى كه رحمت خدا و بركاتش بر شما اهلبيت بوده و هست (رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت ).
هـمـان خـدائى كـه ابـراهـيـم را از چـنـگـال نـمـرود سـتـمـگـر رهـائى بـخـشـيـد، و در دل آتش سالم نگاه داشت ، همان خدائى كه ابراهيم قهرمان بت شكن را كه يك تنه بر همه طاغوتها تاخت قدرت و استقامت و بينش داد
اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چـه بـركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) كه در اين خاندان آشكار شده اند.
بـعـضـى از مـفـسـران بـا ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده انـد كـه هـمـسـر انـسـان نـيـز در عـنـوان اهـل البـيـت وارد اسـت ، و ايـن عنوان مخصوص به فرزندان و پدر و مادر نيست ، البته اين اسـتـدلال صـحـيـح اسـت ، و حـتـى اگـر ايـن آيـه هـم نـبـود، از نـظـر مـحـتـواى كـلمـه اهـل ايـن مـعـنـى درسـت اسـت ، امـا هيچ مانعى ندارد كسانى جزء اهلبيت پيامبرى همچون پيامبر اسلام باشند و بر اثر جدا كردن مكتب خود از نظر معنوى
از اهـل بـيـت خـارج شـونـد (شـرح بـيـشـتـر در ايـن بـاره بـه خـواسـت خـدا ذيل آيه 33 سوره احزاب خواهد آمد).
و در پـايان آيه براى تاكيد بيشتر، فرشتگان گفتند او خدائى است كه حميد و مجيد است (انه حميد مجيد)
در واقـع ذكـر ايـن دو صـفـت پـروردگـار دليـلى اسـت بـراى جـمـله قـبـل ، زيـرا حـمـيـد بـه مـعنى كسى است كه اعمال او ستوده است ، اين نام خدا اشاره اى به نـعـمـتـهـاى فـراوانـى اسـت كـه او بـر بـنـدگـانـش دارد كـه در مـقـابـل آن حـمـدش را مـى كـنـنـد، و مـجـيـد بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـه حـتـى قـبـل از اسـتـحقاق ، نعمت مى بخشد، آيا از خداوندى كه داراى اين صفات است ، عجيب مى آيد كه چنين نعمتى (يعنى فرزندهاى برومند) به خاندان پيامبرش بدهد؟.
آيه و ترجمه
فلما ذهب عن إ برهيم الروع و جاءته البشرى يجدلنا فى قوم لوط (74)
إ ن إ برهيم لحليم أ وه منيب (75)
يإ برهيم أ عرض عن هذا إ نه قد جاء أ مر ربك و إ نهم ءاتيهم عذاب غير مردود (76)
|
ترجمه :
74 - هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوط مجادله مى كرد.
75 - چرا كه ابراهيم ، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
76 - اى ابـراهـيـم از اين كار صرف نظر كن كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و عذاب (الهى ) بطور قطع به سراغ آنها مى آيد و برگشت ندارد.
تفسير :
حـال در آيـات گـذشته ديديم كه ابراهيم بزودى دريافت كه ميهمانهاى تازه وارد، افراد خطرناك و مزاحمى نيستند، بلكه رسولان پروردگارند، كه به گفته
خودشان براى انجام ماموريتى به سوى قوم لوط مى روند.
هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى بـه او دادنـد، فـورا بـه فكر قوم لوط كه آن رسولان مامور نابودى آنها بودند افتاد و شـروع بـه مـجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد (فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط)
در ايـنـجا ممكن است ، اين سؤ ال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار به گـفـتـگـو بـرخـاسـتـه و بـا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است به مـجـادله پـرداخـتـه اسـت (و بـه همين دليل تعبير به يجادلنا شده ، يعنى با ما مجادله مى كرد) در حالى كه اين كار ازشان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است .
لذا قـرآن بـلافـاصـله در آيـه بـعـد مـى گـويـد: ابـراهـيـم بـردبار، بسيار مهربان ، و متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ).
در واقـع بـا ايـن سـه جـمـله پـاسـخ سـر بـسـتـه و كـوتـاهـى بـه ايـن سـؤ ال داده شده است .
تـوضـيـح ايـنـكـه : ذكـر ايـن صـفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله او مجادله ممدوحى بوده است ، و اين به خاطر آنست كه براى ابراهيم
روشـن نـبـود كـه فـرمـان عـذاب بـه طـور قـطـع از نـاحـيه خداوند صادر شده ، بلكه اين احـتـمـال را مـى داد كـه هـنـوز روزنـه امـيـدى بـراى نـجـات ايـن قـوم بـاقـى اسـت ، و احـتـمـال بـيـدار شـدن دربـاره آنـهـا مـى رود، و بـه هـمـيـن دليـل هنوز جائى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات و كيفر بود، چرا كـه او حـليم و بردبار بود، و نيز بسيار مهربان بود و نيز در همه جا به خدا رجوع مى كرد.
بـنابراين اينكه بعضى گفته اند اگر مجادله ابراهيم با خدا بود كه معنى ندارد و اگر بـا فـرسـتادگان او بود آنها نيز از پيش خود نمى توانستند كارى انجام دهند، پس در هر صورت اين مجادله نمى توانست صحيح باشد؟
پـاسـخ ايـن اسـت كـه در برابر يك حكم قطعى نمى توان گفتگو كرد، اما فرمانهاى غير قطعى را با تغيير شرائط و اوضاع مى توان تغيير داد چرا كه راه بازگشت در آن بسته نيست و به تعبير ديگر فرمانهائى است مشروط نه مطلق .
امـا ايـنـكه بعضى احتمال داده اند كه مجادله درباره نجات مؤ منان بوده و از آيه 31 و 32 سـوره عـنـكـبـوت بـر ايـن مـطـلب استشهاد كرده اند، آنجا كه مى گويد: و لما جائت رسلنا ابـراهـيـم بـالبـشـرى قـالوا انـا مـهـلكـوا اهـل هـذه القـريـة ان اهـلهـا كـانـوا ظـالمـيـن قـال ان فـيـهـا لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين : هـنـگـامـى كـه رسـولان بـا بـشـارت نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد گـفـتـنـد كـه مـا اهـل ايـن قـريـه (شـهـر قـوم لوط) را هـلاك خـواهـيـم كـرد، چـرا كـه اهـل آن سـتـمـكارند ابراهيم گفت : در آنجا لوط زندگى مى كند گفتند ما به كسانى كه در آنـجـا هـستند آگاهتريم ، او و خانواده اش جز همسرش را كه در ميان قوم باقى ميماند نجات خواهيم داد.
صـحـيـح نيست زيرا با آيه بعد كه هم اكنون از آن بحث خواهيم كرد به هيچوجه سازگار نمى باشد.
در آيه بعد ميفرمايد: رسولان بزودى به ابراهيم گفتند اى ابراهيم از اين پيشنهاد صرف نظر كن و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (يا ابراهيم اعرض عن هذا) چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده (انه قد جاء امر ربك )
و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد (و انهم آتيهم عذاب غير مردود).
تـعـبير به ربك (پروردگارت ) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشته بلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت و پرورش بندگان و اصلاح مجتمع انسانى است ، سرچشمه گرفته !.
و اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم : ابراهيم به رسولان پروردگار گفت : اگر در ميان اين قوم صد نفر از مؤ منان باشد آيا باز هم آنها را هلاك خواهيد ساخت گفتند نه ، گفت اگـر پـنـجـاه نـفـر بـاشـد، گـفتند نه ، گفت اگر سى نفر گفتند نه ، گفت اگر ده نفر، گـفـتـنـد: نـه ، گـفت اگر پنج نفر گفتند نه گفت حتى اگر يك نفر در ميان آنها با ايمان بـاشـد گـفـتـنـد نـه ، ابـراهيم گفت بطور مسلم لوط در ميان آنها است آنها پاسخ گفتند ما آگاهتريم : او و خاندانش را بجز همسرش نجات خواهيم داد
ايـن روايـت بـه هيچوجه دليل بر آن نيست كه منظور از مجادله اين گفتگو باشد بلكه اين گفتگو درباره مؤ منان بوده و از گفتگوئى كه درباره كافران داشته است جدا است ، و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيات سوره عنكبوت نيز با تفسيرى كه در بالا آمد منافاتى ندارد. (دقت كنيد).
آيه و ترجمه
و لمـا جـاءت رسـلنـا لوطـا سـى ء بـهـم و ضـاق بـهـم ذرعـا و قال هذا يوم عصيب (77)
و جـاءه قـومـه يـهـرعـون إ ليـه و مـن قـبـل كـانـوا يـعـمـلون السـيـات قـال يـقـوم هـؤ لاء بـناتى هن أ طهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد (78)
قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و إ نك لتعلم ما نريد (79)
قال لو أ ن لى بكم قوة أ و ءاوى إ لى ركن شديد (80)
|
ترجمه :
77 - و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت امروز روز سختى است !.
78 - و قـومـش بـه سـرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت اى قـوم مـن ! ايـنـهـا دخـتـران مـنـنـد، بـراى شـمـا پـاكـيـزهـتـرنـد (بـا آنـهـا ازدواج كـنـيـد و از اعـمال شنيع صرفنظر نمائيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانهايم رسوا مسازيد، آيا در ميان شما يك مرد رشيد وجود ندارد؟!
79 - گـفـتـنـد تو كه ميدانى ما حق (و ميلى ) در دختران تو نداريم و خوب ميدانى ما چه مى خواهيم ؟!
80 - گـفـت (افـسـوس ) اى كـاش در بـرابـر شـما قدرتى داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود (آنگاه مى دانستم با شما ددمنشان چه كنم ؟!).
تفسير :
زندگى ننگين قوم لوط
در آيات سوره اعراف ، اشاره به گوشه اى از سر نوشت قوم لوط شده ، و تفسير آن را در آنـجـا ديـديـم ، امـا در ايـنـجـا بـه تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تـنـاسـب پـيوندى كه آيات گذشته با سر گذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مى دارد، تا
هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند.
نـخـست مى گويد: هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شـد و فـكـر و روحـش پـراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فرا گرفت (و لما جائت رسلنا لوطا سيى ء بهم و ضاق بهم ذرعا)
در روايـات و تـفـاسـيـر اسـلامـى آمـده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان ، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند مهمان او باشند، عـلاقـه او بـه پذيرائى از مهمان از يكسو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيـبـا، در شـهـرى كـه غـرق آلودگـى انـحـراف جـنـسـى است ، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است ، او را سخت در فشار قرار داد
ايـن مـسـائل بـه صـورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود گفت امروز روز سخت و وحشتناكى است (و قال هذا يوم عصيب )
سيى ء از ماده ساء به معنى بدحال شدن و ناراحت گشتن است .
ذرع را بـعـضـى به معنى قلب و بعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاق بهم ذرعا يعنى دلش به خاطر اين مهمانهاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ و ناراحت شد.
ولى بـه طـورى كـه فـخـر رازى در تـفـسـيـرش از از هـرى نـقـل كـرده ، ذرع در ايـن گـونـه مـوارد بـه مـعـنـى طـاقـت اسـت ، و در اصل فاصله ميان دستهاى شتر به هنگام راه رفتن مى باشد.
طبيعى است هنگامى كه بر پشت شتر بيش از مقدار طاقتش بار بگذارند مجبور است دستها را نـزديـكـتر بگذارد و فاصله آن را به هنگام راه رفتن كمتر كند، به همين مناسبت اين تعبير تدريجا به معنى ناراحتى به خاطر سنگينى
حادثه آمده است .
از بعضى از كتب لغت مانند قاموس استفاده مى شود كه اين تعبير در موقعى گفته مى شود كه شدت حادثه بقدرى باشد كه انسان تمام راههاى چاره را به روى خود بسته ببيند.
عـصـيـب از مـاده عصب (بر وزن اسب ) به معنى بستن چيزى به يكديگر است ، و از آنجا كه حوادث سخت و ناراحت كننده انسان را در هم مى پيچد و گوئى در لابلاى ناراحتى قرار مى دهد، عنوان عصيب به آن اطلاق مى شود، و عرب روزهاى گرم و سوزان را نيز يوم العصيب مى گويد.
بـه هـر حـال لوط، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد و از آنـهـا پـذيـرائى كـنـد، امـا بـراى ايـنـكـه آنـهـا را اغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور و مـنـحـرفـى دارد، تـا اگـر مـهـمـانـها توانائى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويش بكنند.
در روايـتـى مـى خـوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بـار شـهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراى فـرمـان خـدا نـسـبـت بـه يـك قـوم گـناهكار بايد موازين يك دادگاه و محاكمه عادلانه انجام گردد!) و اين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند.
در پـاره اى از روايـات آمـده كـه لوط آنـقـدر مـهـمـانـهـاى خـود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبروى از آنان پذيرائى كند.
ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد.
هـمـسـر لوط كـه زن بـى ايـمـانـى بـود و بـه ايـن قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين مـيـهـمـانـان جـوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت . نخست از طريق كف زدن ، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده !
در ايـنـجـا قرآن مى گويد: قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند (و جائه قومه يهرعون اليه ).
هـمـان قـوم و گـروهـى كـه صـفـحـات زنـدگـانـيـشـان سـيـاه و آلوده بـه نـنـگ بود و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند (و من قبل كانوا يعملون السيئات ).
لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها گفت مـن حـتـى حـاضـرم دخـتـران خـودم را بـه عـقد شما در آورم ، اينها براى شما پاكيزه ترند (قال يا قوم هؤ لاء بناتى هن اطهر لكم ).
بـيـائيد و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد (فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى ).
اى واى مـگـر در مـيـان شـما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد كه شما را از اين اعـمـال نـنـگـيـن و بـى شـرمـانـه بـاز دارد (اءليـس مـنـكـم رجل رشيد).
ولى ايـن قـوم تـبـهـكـار در بـرابـر اينهمه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ گفتند: تو خود به خوبى ميدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست (قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق ).
و تو مسلما ميدانى ما چه چيز مى خواهيم ؟! (و انك لتعلم ما نريد).
در ايـنـجـا بود كه اين پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زد: اى كاش قوه و قدرتى در خود داشتم تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم (قال لو ان لى بكم قوة ).
يـا تـكـيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند در اختيار من بود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (او آوى الى ركن شديد).
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - ايـن جـمـله اى كـه لوط بـه هـنگام حمله قوم به خانه او به قصد تجاوز به مهمانانش گـفـت كـه ايـن دخـتـران مـن بـراى شـمـا پـاك و حـلال است از آنها استفاده كنيد و گرد گناه نگرديد، در ميان مفسران سؤ الاتى را برانگيخته است .
نـخـسـت ايـنـكـه آيـا مـنـظـور دخـتـران نـسـبـى و حـقيقى لوط بوده اند؟ در حالى كه آنها طبق نقل تاريخ دو يا سه نفر بيشتر نبودند، چگونه آنها را به اين جمعيت پيشنهاد مى كند؟ يا ايـنـكـه مـنـظـور هـمـه دخـتـران قـوم و شـهـر بـوده اسـت كـه مـطـابـق معمول بزرگ قبيله از آنها به عنوان دختران خود ياد مى كند.
احـتـمـال دوم ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد چـرا كـه خـلاف ظـاهـر اسـت و صـحـيـح هـمـان احـتـمـال اول اسـت و ايـن پـيـشـنـهـاد لوط بـه خـاطـر آن بـود كـه مـهـاجـمـيـن عـده اى از اهـل قريه بودند نه همه آنها، به علاوه او مى خواهد نهايت فداكارى خود را در اينجا نشان دهـد كـه مـن حـتى حاضرم براى مبارزه با گناه و همچنين حفظ حيثيت ميهمانانم دختران خودم را بـه هـمـسـرى شما درآورم ، شايد آنها با اين فداكارى بى نظير، وجدان خفته شان بيدار شود و به راه حق باز گردند.
ديگر اينكه مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار
بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟!
پاسخ اين سؤ ال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريم چـنـيـن ازدواجـى وجـود نداشت ، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دختر خود را زينب بـه ازدواج ابـى العـاص قـبـل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخ گشت .
ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان ) يعنى اين دختران من است ، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما درآورم .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه ايراد بر لوط پيامبر كه چگونه دختران پاك خود را به جـمـعـى از اوبـاش پيشنهاد كرد نادرست است زيرا پيشنهاد او مشروط و براى اثبات نهايت علاقه به هدايت آنها بود.
2 - بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه اطـهـر (پـاكـيـزه تـر) مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه عمل زشت و ننگين آنها پاك بوده ، و ازدواج از آن پاكيزه تر، بلكه اين تعبيرى است كه در زبان عرب و زبانهاى ديگر به هنگام مقايسه گفته مى شود، مثلا به كسى كه با سرعت سـرسـام آورى رانندگى مى كند مى گويند: دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است . و يا چشم از غذاى مشكوك پوشيدن بهتر از آن است كه انسان جان خود را به خطر بيندازد. در روايـتـى نيز مى خوانيم كه امام به هنگام شدت تقيه و احساس خطر از ناحيه خلفاى بنى عـبـاسـى فرمود و الله افطر يوما من شهر رمضان احب الى من ان يضرب عنقى : يك روز از مـاه رمـضـان را - هـمـانـروزى را كـه خـليفه وقت عيد اعلام كرده بود در حالى كه عيد نبود - افطار كنم (و سپس آن روز را قضا كنم ) بهتر از آن است كه كشته
شوم
بـا ايـنـكـه نه كشته شدن خوب است و نه هرگز نرسيدن و مانند آن ، اما اين تعبير گفته مى شود.
3 - تـعـبير لوط كه در پايان سخنش گفت : آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست اين حقيقت را بـازگـو مـى كـنـد كـه حـتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعـمـال نـنـگـيـنـشـان كـافـى اسـت يـعـنـى اگـر يـك انـسـان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.
ايـن تـعبير نقش رجل رشيد را در رهبرى جوامع انسانى به خوبى روشن مى سازد اين همان واقعيتى است كه در طول تاريخ بشر نمونه هاى زيادى از آن را ديده ايم .
4 - عـجـب ايـنـكـه آن قـوم گـمـراه بـه لوط گـفـتند ما به دختران تو حق نداريم اين تعبير بيانگر نهايت انحراف اين گروه است ، يعنى يك جامعه آلوده كارش به جائى مى رسد كه حـق را بـاطـل و باطل را حق مى بيند ازدواج با دختران پاك و باايمان را اصلا در قلمرو حق خود نمى شمارد، ولى به عكس انحراف جنسى را حق خود مى شمارد.
عـادت كـردن و خو گرفتن به گناه در مراحل نهائى و خطرناكش چنين است كه ننگينترين و زشـتـتـريـن اعـمـال را حق خود مى شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيرى جنسى را ناحق مى داند.
5 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـين مى خوانيم كه در تفسير آيات فوق فرمود: منظور از قوه همان قائم است و ركن شديد 313 نفر يارانش !.
ايـن روايـت مـمـكـن اسـت عجيب به نظر برسد كه چگونه مى توان باور كرد لوط در عصر خودش آرزوى ظهور چنين شخص با چنين يارانى را كرده باشد.
ولى آشـنـائى با رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده تاكنون اين درس را به ما داده اسـت كـه غـالبـا يـك قـانون كلى را در چهره يك مصداق روشنش بيان مى كند، در واقع لوط آرزو مـى كـرد كـه اى كـاش مـردانـى مـصـمـم بـا قـدرت روحى و جسمى كافى براى تـشـكـيـل يك حكومت الهى همانند مردانى كه حكومت جهانى عصر قيام مهدى (عليه السلام ) را تـشـكـيـل مـى دهـند در اختيار داشت ، تا قيام كند و با تكيه بر قدرت ، با فساد و انحراف مبارزه نمايد، و اينگونه افراد خيره سر بى شرم را در هم بكوبد.
آيه و ترجمه
قـالوا يـلوط إ نـا رسـل ربـك لن يـصـلوا إ ليـك فـأ سـر بـأ هـلك بـقـطـع مـن اليـل و لا يـلتـفـت مـنكم أ حد إ لا امرأ تك إ نه مصيبها ما أ صابهم إ ن موعدهم الصبح اءليس الصبح بقريب (81)
فـلمـا جـاء أ مـرنـا جـعـلنـا عـليـهـا سـافـلهـا و أ مـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سجيل منضود (82)
مسومة عند ربك و ما هى من الظلمين ببعيد (83)
|
ترجمه :
81 - گـفتند: اى لوط! ما رسولان پروردگار توايم ، آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد، در دل شب با خانواده ات (از اين شهر) حركت كن و هيچيك از شما پشت سرش را نـگـاه نـكـنـد، مگر همسر تو كه او هم بهمان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد، موعد آنها صبح است ، آيا صبح نزديك نيست ؟!.
82 - هـنـگـامى كه فرمان ما فرا رسيد آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سـنـگ : گـلهـاى مـتـحـجـر مـتـراكـم بـر روى هـم بـر آنـهـا نازل نموديم .
83 - (سنگهائى كه ) نزد پروردگارت نشاندار بود و آن از ستمگران دور نيست .
تفسير :
پايان زندگى اين گروه ستمكار.
سـرانـجـام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چه عـذاب و شـكـنـجـه روحـى گـرفتار است ، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به او گـفـتـند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم نگران مباش ، و بدان كه آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! (قال يا
لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ).
جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تو اى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود را از لوط جـدا نـمـى دانـسـتـند چون به هر حال ميهمان او بودند و هتك حرمت آنها هتك حرمت لوط بـود، و يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم و عدم دسـتـرسـى بـه مـا مـسـلم اسـت ، حـتـى بـه تـو هـم كـه انـسانى همنوع آنان هستى به لطف پروردگار دست نخواهند يافت .
در آيـه 37 سـوره قـمـر مـى خـوانـيـم : و لقـد راودوه عـن ضيفه فطمسنا اعينهم : آنها قصد تـجـاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهد كـه در ايـن هـنـگـام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينائى خود را از دست دادند و قادر بر حـمـله نـبـودنـد. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد و آنها نابينا شدند.
بـهـر حـال ايـن آگاهى لوط از وضع ميهمانان و ماموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قـلب سـوخـتـه اين پيامبر بزرگ ريخته شد، و در يك لحظه احساس كرد بار سنگين غم و اندوه از روى قلبش برداشته شد، برق شادى در چشمش درخشيدن گرفت ، و همچون بيمار شديدى كه چشمش به طبيب مسيحادمى بيفتد احساس آرامش نمود، و فهميد دوران اندوه و غم در شـرف پـايـان اسـت و زمـان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است !.
مـيـهـمـانـان بـلافـاصـله ايـن دسـتـور را بـه لوط دادنـد كـه تـو هـمـيـن امـشـب در دل تـاريـكـى خـانـواده ات را بـا خـود بـردار و از ايـن سرزمين بيرون شو (فاسر با هلك بقطع من الليل ).
ولى مواظب باشيد كه هيچيك از شما به پشت سرش نگاه نكند (و لا يلتفت منكم احد).
تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلائى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيتكار تو است (الا امرأ تك انه مصيبها ما اصابهم ).
در تفسير جمله لا يلتفت منكم احد مفسران چند احتمال داده اند: نخست اينكه هيچكس به پشت سر نگاه نكند.
ديـگر اينكه به فكر مال و وسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكه بيرون ببريد.
ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند.
چـهـارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه و مقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سر خود نگاه نكنيد و به سرعت دور شويد.
ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد.
سـرانـجـام آخـريـن سـخـن را بـه لوط گـفـتـنـد كـه : لحـظـه نزول عذاب و ميعاد
آنـهـا صـبح است و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (ان موعد هم الصبح ).
اكـنـون بـرخـيـزيـد و هـر چـه زودتـر شهر را ترك گوئيد مگر صبح نزديك نيست (اليس الصبح بقريب ).
در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه فرشتگان موعد عذاب را صبح ذكر كردند لوط از شـدت نـاراحـتـى كـه از ايـن قـوم آلوده داشـت هـمـان قـومـى كـه بـا اعـمـال نـنـگـيـنـشـان قـلب او را مـجـروح و روح او را پـر از غـم و انـدوه سـاخته بودند، از فرشتگان خواست كه حالا كه بنا است نابود شوند چه بهتر كه زودتر!
ولى آنها لوط را دلدارى دادند و گفتند مگر صبح نزديك نيست .
سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همانگونه كه قرآن مـى گويد: هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم ، و بارانى از سـنـگ ، از گـلهـاى مـتـحجر متراكم بر روى هم ، بر سر آنها فرو ريختيم (فلما جاء امرنا جـعـلنـا عـاليـهـا سـافـلهـا و امـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سجيل منضود).
سـجـيـل در اصـل يـك كـلمـه فـارسـى اسـت كـه از سـنـگ و گـل گرفته شده است بنابراين چيزى است كه نه كاملا مانند سنگ سخت شده و نه همچون گل سست است بلكه برزخى ميان آن دو مى باشد.
مـنـضـود از مـاده نـضـد به معنى رويهم قرار گفتن و پى در پى آمدن است يعنى اين باران سنگ آنچنان سريع و پى در پى بود كه گوئى سنگها بر هم سوار ميشدند.
ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه سنگهائى بودند نشاندار،
نزد پروردگار تو (مسومة عند ربك ).
اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند، آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند (و ما هى من الظالمين ببعيد).
ايـن قـوم مـنـحـرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان ، هم سرنوشت ملتشان را بـبـازى گـرفـتـنـد و هم ايمان و اخلاق انسانى را، و هر قدر رهبر دلسوزشان فرياد زد، گوش فرا ندادند و مسخره كردند، و قاحت و بى شرمى را به آنجا رساندند كه حتى مى خواستند به حريم ميهمانهاى رهبرشان نيز تجاوز كنند.
ايـنـهـا كـه هـمـه چيز را وارونه كرده بودند! بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زيـر و رو شـود كـه بارانى از سنگ ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد و آنها را زيـر پوشش خود دفن كند، به گونه اى كه حتى اثرى از آنها در آن سرزمين ديده نشود، تنها بيابانى وحشتناك و بهم ريخته و قبرستانى خاموش و مدفون زير سنگ ريزه ها، از آنها باقى بماند.
آيـا تنها قوم لوط بايد چنين مجازات شوند، مسلما نه ، هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چـنـيـن سـرنـوشـتـى در انـتـظـار او اسـت گاهى زير باران سنگريزه ها، و گاهى زير ضـربات بمبهاى آتشزا، و زمانى زير فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى ، و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى .
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - چـرا لحـظـه نـزول عـذاب صـبـح بـود؟ - دقـت در آيـات بـالا ايـن سـؤ ال را در ذهـن خـوانـنـده تـرسـيـم مـى كـنـد كـه صـبـح در ايـن مـيان چه نقشى داشت ؟ چرا در دل شب عذاب نازل نشد.
آيا به خاطر آن است كه گروه مهاجم به خانه لوط هنگامى كه نابينا
شـده انـد بـه سوى قوم برگشتند و جريان را بازگو كردند، و آنها كمى در فكر فرو رفـتـند كه جريان چيست و خداوند اين مهلت را تا صبح به آنها داد و شايد بيدار شوند و به سوى او باز گردند؟!.
يـا ايـنـكـه خـداونـد نـمـى خـواسـت در دل شـب ، بـر آنـهـا شـبـيـخـون زنـد و بـه هـمـيـن دليل دستور داد تا فرا رسيدن صبح ماموران عذاب دست نگهدارند.
در تـفـاسـيـر تـقـريبا چيزى در اين زمينه ننوشته اند ولى آنچه در بالا گفتيم احتمالاتى بود كه قابل مطالعه است .
2 - زيـر و رو چـرا؟ - گـفتيم عذاب بايد تناسبى با نحوه گناه داشته باشد از آنجا كه اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را زيـر و رو كرد و از آنجا كه - طبق روايات - بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت .
3 - بـاران سـنـگ چرا؟ - آيا بارش سنگريزه قبل از زير و رو شدن شهرهاى آنها بود، يا هـمـراه آن ، يـا بـعـد از آن ؟ در مـيان مفسران گفتگو است و آيات قرآن نيز صراحتى در اين زمينه ندارد، زيرا اين جمله با واو، عطف شده كه ترتيب از آن استفاده نمى شود.
ولى بـعـضـى از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده المـنـار مـعـتـقـد اسـت ، ايـن بـاران سـنـگ يـا قـبـل از زير و رو شدن بوده ، يا در اثناء آن ، و فلسفه آن ، اين بوده كه افراد پراكنده اى كـه در گـوشـه و كنار قرار داشتند و زير آوارها مدفون نشدند، سالم در نروند، آنها نيز به كيفر اعمال زشتشان برسند!.
روايتى كه مى گويد: همسر لوط، صدا را كه شنيد سر بر گردانيد و در
همان حال سنگى به او اصابت كرد و او را كشت ، نشان مى دهد كه اين دو (زير و رو شدن و باران سنگ ) با هم صورت گرفته است .
ولى اگر از اينها صرف نظر كنيم ، مانعى ندارد كه براى تشديد عذاب و محو آثار آنها سـنـگـريـزه حـتـى پـس از زيـر و رو شـدن بـر آنـهـا نازل شده باشد به طورى كه سرزمينشان زير آن پنهان گردد و آثارش محو شود.
4 - نشاندار چرا؟ - گفتيم جمله مسومة عند ربك اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزد خـدا نـشـانـدار بـودنـد، ولى در ايـنكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است ، بـعـضـى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست ، بلكه مـخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است ، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه نشود، و بـه هـمـيـن دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت ، بلكه مـشـاهـده وضـع آنـها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوى زمين سرازير شده است !.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند اينها علائمى در علم پروردگار داشته كه هر كدام از آنها درست بـراى فـرد مـعـيـن و نقطه معين نشانه گيرى شده بود، اشاره به اينكه آنقدر مجازاتهاى الهـى روى حـسـاب اسـت كـه حـتـى مـعلوم است كدام شخص با كدام سنگ بايد در هم كوبيده شود، بيحساب و بى ضابطه نيست .
5 - تحريم همجنس گرائى .
همجنس گرائى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است .
حـد هـمـجـنـس گـرائى در مـردان خـواه فـاعـل بـاشـد يـا مفعول اعدام است ، و براى اين اعدام طرق مختلفى در فقه بيان شده است ، البته اثبات اين گناه بايد
از طـرق مـعـتـبر و قاطعى كه در فقه اسلامى و روايات وارده از معصومين ذكر شده صورت گـيـرد، و حـتـى سـه مـرتـبـه اقـرار هـم بـه تـنـهـائى كـافـى نـيـسـت و بـايـد حداقل چهار بار اقرار به اين عمل كند.
و امـا حـد هـمـجـنـس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار شاهد عادل (به شرائطى كه در فقه گفته شده ) صد تازيانه است ، و بعضى از فقها گفته اند اگر زن شوهردارى اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است .
اجراى اين حدود، شرائط دقيق و حساب شده اى دارد كه در كتب فقه اسلامى آمده است .
روايـاتـى كـه در مـذمـت هـمـجـنـس گـرائى از پـيـشـوايـان اسـلام نـقـل شـده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جـمـله در روايـتـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيم لما عمل قوم لوط ما عملوا بكت الارض الى ربها حتى بلغ دموعها الى السماء، بكت السماء حتى بلغ دموعها العرض ، فاوحى الله الى السماء ان احصبيهم ، و اوحى الى الارض ان اخسفى بهم : هنگامى كه قوم لوط آن اعمال ننگين را انجام دادند زمين آنچنان ناله و گريه سر داد كه اشكهايش به آسمان رسيد، و آسمان آنچنان گريه كرد كه اشكهايش به عرش رسيد، در ايـن هـنـگـام خـداونـد به آسمان وحى فرستاد كه آنها را سنگباران كن ! و به زمين وحى فرستاد كه آنها را فرو بر! (بديهى است گريه و اشك جنبه تشبيه و كنايه دارد).
و در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) فـرمـود: مـن جـامـع غـلاما جاء يوم القيامة جنبا لا ينقيه ماء الدنيا و غضب الله عليه و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصيرا... ثم قال ان الذكر يركب الذكر فيهتز
العـرض لذلك : هـر كـس بـا نـوجـوانـى آمـيزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود، آنچنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى كند و از رحـمـت خـويـش دور مـى دارد و دوزخ را بـراى او آمـاده ساخته است و چه بد جايگاهى است ... سپس فرمود: هر گاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد.
در حـديـث ديـگـرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : آنها كه تن به چنين كارى در مـى دهـنـد بـازمـانـدگـان سـدوم (قـوم لوط) هـستند سپس اضافه فرمود: من نمى گويم از فـرزنـدان آنـهـا هـسـتـنـد ولى از طـيـنـت آنـهـا هـسـتـنـد سـؤ ال شـد همان شهر سدوم كه زيرورو شد، فرمود: آرى چهار شهر بودند سدوم و صريم و لدنا و غميرا (عمورا).
در روايـت ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) شـنـيـدم چـنـيـن مـى گـفـت : لعـن الله المـتـشـبـهـيـن مـن الرجال بالنساء و المتشبهات من النساء بالرجال : لعنت خدا بر آن مردانى باد كه خود را شبيه زنان مى سازند، (با مردان آميزش جنسى مى كنند) و لعنت خدا بر زنانى باد كه خود را شبيه مردان مى كنند.
فلسفه تحريم هم جنس گرائى .
گـر چـه در دنـيـاى غـرب كه آلودگيهاى جنسى فوق العاده زياد است ، اين گونه زشتيها مـورد تـنـفر نيست و حتى شنيده مى شود در بعضى از كشورها همانند انگلستان طبق قانونى كه با كمال وقاحت از پارلمان گذشته اين موضوع جواز
قـانـونـى پيدا كرده !! ولى شيوع اين گونه زشتيها هرگز از قبح آن نمى كاهد و مفاسد اخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است .
گـاهـى بعضى از پيروان مكتب مادى كه اينگونه آلودگيها را دارند براى توجيه عملشان مى گويند ما هيچگونه منع طبى براى آن سراغ نداريم !.
ولى آنـهـا فـرامـوش كـرده انـد كـه اصـولا هـر گـونـه انـحراف جنسى در تمام روحيات و ساختمان وجود انسان اثر مى گذارد و تعادل او را بر هم مى زند.
تـوضـيـح ايـنـكـه : انـسـان بـه صـورت طـبـيـعـى و سـالم تـمـايـل جـنـسـى به جنس مخالف دارد و اين تمايل از ريشه دارترين غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است .
هـر گـونـه كـارى كـه تـمـايـل را از مـسير طبيعيش منحرف سازد، يكنوع بيمارى و انحراف روانى در انسان ايجاد مى كند.
مردى كه تمايل به جنس موافق دارد و يا مردى كه تن به چنين كارى مى دهد هيچكدام يك مرد كـامـل نـيـسـتند، در كتابهاى امور جنسى هموسكو آليسم (همجنس گرائى ) به عنوان يكى از مهمترين انحراف ذكر شده است .
ادامه اين كار تمايلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مى كشد و در مورد كـسـى كه تن به اين كار در مى دهد احساسات زنانه تدريجا در او پيدا مى شود، و هر دو گـرفـتـار ضـعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى كه بعد از مدتى قادر به آميزش طبيعى (آميزش با جنس مخالف ) نخواهند بود.
بـا تـوجه به اينكه احساسات جنسى مرد و زن هم در ارگانيسم بدن آنها مؤ ثر است و هم در روحـيات و اخلاق ويژه آنان ، روشن مى شود كه از دست دادن احساسات طبيعى تا چه حد ضـربـه بـر جـسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممكن است افرادى كه گرفتار چنين انـحـرافـى هـسـتند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند كه ديگر قدرت بر توليد فرزند پيدا نكنند.
ايـن گـونـه اشـخـاص از نـظـر روانـى غـالبـا سالم نيستند و در خود يكنوع بيگانگى از خويشتن و بيگانگى از جامعه اى كه به آن تعلق دارند احساس مى كنند.
قـدرت اراده را كـه شـرط هـر نـوع پـيـروزى اسـت تـدريـجـا از دسـت مـى دهـنـد، و يـكـنوع سرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى كند.
آنـهـا اگـر بـه زودى تصميم به اصلاح خويشتن نگيرند و حتى در صورت لزوم از طبيب جـسـمـى يـا روانـى كـمك نخواهند و اين عمل به صورت عادتى براى آنها در آيد، ترك آن مـشـكل خواهد شد، ولى در هر حال هيچوقت براى ترك اين عادت زشت دير نيست ، تصميم مى خواهد و عمل .
بـهـر حـال سـرگـردانـى روانـى تـدريـجـا آنـهـا را بـه مـواد مـخدر و مشروبات الكلى و انحرافات اخلاقى ديگر خواهد كشانيد و اين يك بدبختى بزرگ ديگر است .
جـالب ايـنـكـه در روايات اسلامى در عباراتى كوتاه و پر معنى اشاره به اين مفاسد شده اسـت ، از جـمـله در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم كه كسى از او سؤ ال كـرد لم حـرم الله اللواط: چـرا خـداونـد لواط را حـرام كـرده اسـت فـرمـود: مـن اجـل انـه لو كـان اتـيـان الغـلام حـلالا لاسـتـغـنـى الرجـال عـن النـسـاء و كـان فـيـه قـطـع النـسـل و تـعـطـيـل الفـروج و كـان فـى اجـازة ذلك فـسـاد كـثـيـر: اگر آميزش با پسران حـلال بـود مـردان از زنـهـا بـى نـيـاز (و نـسـبـت بـه آنـان بـى مـيـل ) مـى شدند، و اين باعث قطع نسل انسان مى شد و باعث از بين رفتن آميزش طبيعى جنس موافق و مخالف مى گشت و اين كار مفاسد زياد اخلاقى و اجتماعى ببار مى آورد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه اسلام يكى از مجازاتهائى را كه براى چنين افـرادى قـائل شـده آنـسـت كـه ازدواج خـواهـر و مـادر و دخـتـر شـخـص مـفـعـول بـر فـاعـل حـرام اسـت يـعـنـى اگـر چـنـيـن كـارى قبل از ازدواج صورت گرفته شد، اين زنان براى او حرام ابدى مى شوند.
آخـريـن نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بـايـد يـادآور شـويـم اين است كه كشيده شدن افراد به ايـنـگونه انحراف جنسى علل بسيار مختلفى دارد و حتى گاهى طرز رفتار پدر و مادر با فرزندان خود، و يا عدم مراقبت از فرزندان همجنس ، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم در خانه ممكن است از عوامل اين آلودگى گردد.
گاهى ممكن است انحراف اخلاقى ديگر سر از اين انحراف بيرون آورد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در حـالات قـوم لوط مـى خـوانـيـم كـه عـامـل آلودگـى آنـهـا بـه ايـن گـنـاه ايـن بـود كـه آنـهـا مـردمـى بـخـيـل بـودنـد و چـون شـهـرهـاى آنـهـا بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت و آنها نمى خـواسـتـند از ميهمانان و عابرين پذيرائى كنند در آغاز چنين به آنها وانمود مى كردند كه قـصـد تـجـاوز جـنسى به آنان دارند تا ميهمانان و عابرين را از خود فرار دهند، ولى اين عـمـل تـدريـجـا بـه صورت عادت براى آنها در آمد و تمايلات انحراف جنسى تدريجا در وجود آنها بيدار شد و كارشان به جائى رسيد كه از فرق تا قدم آلوده شدند.
حـتـى شـوخى هاى بى موردى كه گاهى در ميان پسران و يا دختران نسبت به همجنسان خود مـى شـود گـاهـى انـگـيـزه كـشـيـده شـدن بـه ايـن انـحـرافـات مـى گـردد، بـه هـر حـال بـايد به دقت مراقب اينگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در اين راه توفيق طلبيد.
اخلاق قوم لوط.
در روايات و تواريخ اسلامى اعمال زشت و ننگين ديگرى به موازات انحراف جنسى از آنها نقل شده است از جمله در سفينة البحار مى خوانيم :
قـيـل كـانـت مـجـالسـهم تشتمل على انواع المناكير مثل الشتم و السخف و الصفح و القمار و ضرب المخراق و خذف الاحجار على من مربهم و ضرب المعازف و المزامير و كشف العورات :
گـفـتـه مـى شـود مـجـالس آنـهـا مـمـلو بـود از انـواع مـنـكـرات و اعـمـال زشـت ، فـحـشـهـاى ركـيـك و كـلمـات زنـنـده بـا هـم رد و بـدل مـى كـردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى كوبيدند، قمار مى كردند، و بازيهاى بـچـهـگانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب مى كردند و انواع آلات موسيقى را بكار مى بردند و در حضور جمع بدن خود را برهنه و كشف عورت مى نمودند!.
روشـن اسـت در چـنـان مـحـيـط آلودهـاى ، انـحـراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى بخود مى گـيـرد، و اصـولا قبح اعمال ننگين برچيده مى شود و آنچنان در اين مسير پيش مى روند كه هيچ كارى در نظر آنها زشت و منكر نيست !.
و از آنـهـا بدبختتر اقوام و ملتهائى هستند كه در عصر پيشرفت علوم و دانشها در همان راه گـام بـرمـى دارنـد و حـتـى گـاهـى اعـمـالشـان بـقـدرى نـنـگـيـن و رسـوا اسـت كـه اعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد.
آيه و ترجمه
و إ لى مـديـن أ خـاهـم شـعـيـبـا قـال يـقـوم اعـبـدوا الله مـا لكـم مـن إ له غـيـره و لا تـنـقـصـوا المكيال و الميزان إ نى أ رئكم بخير و إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم محيط (84)
و يـقـوم أ وفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الا رض مفسدين (85)
بقيت الله خير لكم إ ن كنتم مؤ منين و ما أ نا عليكم بحفيظ (86)
|
ترجمه :
84 - و بـه سـوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت اى قوم من ! الله را پرستش كـنـيـد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم !.
85 - و اى قـوم من !، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس ) مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86 - سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان ) نيستم .
تفسير :
مدين سرزمين شعيب .
بـا پـايـان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم شعيب و مردم مدين مى رسد هـمـان جـمـعـيـتـى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شـدنـد، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطر آن كـسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.
در آغـاز مـى گـويـد: و بـه سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم : (و الى مدين اخاهم شعيبا)
كلمه اخاهم (برادرشان ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايت مـحـبـت پـيـامـبـران را بـه قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد قبيله و طائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر بود.
مـديـن (بر وزن مريم ) نام آبادى شعيب و قبيله او است ، اين شهر در مشرق خليج عقبه قرار داشـتـه و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.
امـروز شـهـر مـديـن بـه نام معان ناميده مى شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى زيسته اند.
در تـورات نـيـز نـام مـديـان آمـده ، امـا بـه عـنـوان بـعـضـى از قـبـائل (و البـتـه اطـلاق يـك نـام بـر شـهـر و صـاحـبـان شـهـر معمول است ).
ايـن پـيـامـبـر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بـود نـخـسـت آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى توحيد دعوت كرد و گفت : اى قـوم ! خـداونـد يـگـانـه يـكـتـا را بـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى بـراى شـمـا نـيـسـت (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
چـرا كـه دعـوت بـه توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است ، و هر گونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود.
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمـان در مـيـان اهـل مـديـن سـخـت رائج بود اشاره كرده و گفت : به هنگام خريد و فروش پـيـمـانـه و وزن اشـيـاء را كـم نـكـنـيـد (و لا تـنـقـصـوا المكيال
و الميزان ).
مـكـيـال و مـيـزان بـه مـعـنـى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است .
رواج ايـن دو كـار در مـيـان آنـهـا نـشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و سنجش در كارهايشان ، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها.
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: قـبـول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شـود، پـيـشـرفت امر تجارت ، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه ، خلاصه من خير خواه شـمـا هستم و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود. (انى اراكم بخير).
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: من شما را داراى نعمت فـراوان و خـيـر كـثيرى مى بينم بنابراين دليلى ندارد كه تن به پستى در دهيد و حقوق مردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد.
ديگر اينكه ، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى ، عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد (و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
محيط در اينجا صفت براى يوم است ، يعنى يك روز فراگير و البته فراگير بودن روز بـه مـعـنـى فراگير بودن مجازات آن روز است ، و اين مى تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد.
بـنـابـرايـن هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است پس بايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.
آيـه بـعـد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فـروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده ، مى گويد: اى قوم ! پـيـمـانـه و وزن را بـا قـسـط و عـدل وفـا كـنـيـد (و يـا قـوم اوفـوا المكيال و الميزان بالقسط).
و ايـن اصـل يـعـنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند.
سـپس قدم از آن فراتر نهاده ، مى گويد: بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى از آنها را كم مكنيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم ).
بخس (بر وزن نحس ) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است .
و ايـنـكه به زمينهائى كه بدون آبيارى زراعت مى شود بخس گفته مى شود به همين علت اسـت كـه آب آن كـم اسـت (تـنـهـا از بـاران اسـتـفـاده مـى كـنـد) و يـا آنـكـه محصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى باشد.
و اگـر بـه وسـعـت مـفـهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى و اجـتـمـاعـى بـراى همه اقوام و همه ملتها، بخس حق در هر محيط و هر عصر و زمان به شكلى ظـهـور مـى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض ! و تعاون و دادن وام ! (همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است ).
در پـايـان آيـه بـاز هـم از ايـن فـراتـر رفـته ، مى گويد: در روى زمين فساد مكنيد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
فـسـاد از طـريـق كـم فـروشى ، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران ، فـسـاد بـه خـاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى ، فساد از طريق عيب گذاشتن بر اموال و اشخاص ، و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت
و آبرو و ناموس و جان مردم !.
جـمـله (لا تـعـثـوا) به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر (مفسدين ) بعد از آن به خاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است .
دو آيـه فـوق ايـن واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساءله اعتقاد به توحيد و ايـدئولوژى صـحـيح ، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است ، و نيز نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت - ثروتى كه از راه ظلم و ستم و اسـتـثـمار ديگران بدست آيد - سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه (سرمايه حلالى كـه بـراى شـمـا بـاقـى مـى مـاند هر چند كم و اندك باشد اگر ايمان به خدا و دستورش داشته باشيد بهتر است ) (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
تـعـبـيـر بـه (بـقـيـة الله ) يـا بـه خـاطـر آن اسـت كـه سـود حلال اندك چون به فرمان خدا است (بقية الله ) است .
و يـا ايـنـكـه تـحـصـيـل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود.
و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا و تـمـام آنـچه در آن است فانى شود، آيه 46 سوره كهف و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا نيز اشاره به همين است .
و تعبير به ان كنتم مؤ منين (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش داشته باشند.
در روايـات متعددى ميخوانيم كه بقية الله تفسير به وجود مهدى (عليهالسلام ) يا بعضى از امامان ديگر شده است ، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر
(عليه السلام ) چنين نقل شده : اول ما ينطق به القائم عليه السلام حين خرج هذه الاية بقية الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ، ثم يقول انا بقية الله و حجته و خليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية الله فى ارضه :
(نـخستين سخنى كه مهدى (عليه السلام ) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است (بقية الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ) سپس مى گويد منم بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شـما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه ميگويد: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه ).
بـارهـا گـفـتـه ايـم آيـات قـرآن هـر چـنـد در مـورد خـاصـى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر، تطبيق شود.
درسـت اسـت كـه در آيـه مـورد بحث ، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از (بقية الله ) سود و سـرمـايـه حـلال و يـا پـاداش الهـى است ، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، (بقية الله ) محسوب مى شود.
تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ (بقية الله )اند.
تـمـام رهـبـران راسـتين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقى ميمانند از اين نظر بقية الله اند.
هـمـچـنـيـن سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى گردند آنها نيز بقية الله اند.
و از آنجا كه مهدى موعود (عليه السلام ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قـيـام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است يكى از روشنترين مصاديق (بقية الله ) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است ، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران
و امامان است .
در پـايـان آيـه مـورد بـحـث از زبان شعيب مى خوانيم كه مى گويد: وظيفه من همين ابلاغ و انـذار و هـشـدار بـود كـه گـفـتـم و (مـن مـسـئول اعـمـال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم ) اين شما و اين راه و اين چاه ! (و ما انا عليكم بحفيظ).
آيه و ترجمه
قـالوا يـشـعـيـب أ صـلوتـك تـأ مـرك أ ن نـتـرك مـا يـعـبـد ءابـاؤ نـا أ و أ ن نفعل فى أ مولنا ما نشؤ ا إ نك لا نت الحليم الرشيد (87)
قال يقوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما أ ريد أ ن أ خالفكم إ لى مـا أ نهئكم عنه إ ن أ ريد إ لا الاصلح ما استطعت و ما توفيقى إ لا بالله عليه توكلت و إ ليه أ نيب (88)
و يقوم لا يجرمنكم شقاقى أ ن يصيبكم مثل ما أ صاب قوم نوح أ و قوم هود أ و قوم صلح و ما قوم لوط منكم ببعيد (89)
و استغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه إ ن ربى رحيم ودود (90)
|
ترجمه :
87 - گـفـتـنـد: اى شـعـيـب آيـا نـمـازت تـو را دسـتـور مـى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو مرد بردبار و رشيدى هستى ؟.
88 - گـفـت : اى قـوم مـن ! هـر گـاه مـن دليـل آشـكـارى از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبى بمن داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز
نـمـى خـواهـم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا آنجا كـه تـوانـائى دارم نـمـى خـواهـم ، و تـوفـيـق مـن جـز بـه خـدا نـيـسـت ، بـر او توكل كردم و به سوى او باز گشتم .
89 - و اى قـوم مـن دشـمـنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست .
90 - از پـروردگـار خـود آمـرزش بـطـلبـيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است .
تفسير :
منطق بياساس لجوجان .
اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس - العملى نشان داد.
آنـهـا كـه بـتـهـا را آثـار نـيـاكـان و نـشـانـه اصـالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين گفتند: اى شعيب ! آيـا ايـن نـمـازت بـه تـو دسـتـور مى دهد كه ما آنچه را (پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم )؟! (قالوا يا شعيب أ صلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا).
و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف كنيم ؟ (او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء ).
(تـو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده اى )، از تو چنين سخنانى بعيد است ! (انك لانت الحليم الرشيد).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا آنها روى (نماز) شعيب تكيه كردند ؟.
بـعـضـى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند و به مـردم مـى گـفت : نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كه رابـطـه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم ، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!.
بـعـضى نيز احتمال داده اند كه (صلوة ) اشاره به آئين و مذهب است ، زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است .
بـهـر حـال اگـر آنـهـا درسـت انـديـشه مى كردند، اين واقعيت را در مى يافتند كه نماز حس مـسـئوليـت و تـقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد، گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را از صـفـحه دل او مى شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ماوراء طبيعت به عالم پـاكـيـهـا و نـيـكـيها متوجه مى سازد، و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا آنها جمله انك لانت الحليم الرشيد: (تـو مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده و بردبارى ) را از روى واقعيت و ايمان مى گفتند و يا به عنوان مسخره و استهزاء ؟.
مـفـسـران هـر دو احـتـمـال را داده انـد، ولى بـا تـوجـه به تعبير استهزاء آميزى كه در جمله قـبـل خـوانـديـم (جـمـله أ صـلوتـك تـامـرك ) چـنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چـيـزى نـكـنـد و بـه صـحـت آن اطـمـيـنـان پـيـدا نـنـمـايـد، اظـهـار نمى نمايد، و آدم رشيد و عاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا
نـگـذارد، و آزادى عـمـل را از صـاحـبـان امـوال ، سـلب نـكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعه كـافـى دارى و نـه عـقـل درسـت و نـه انـديـشـه عـمـيـق ، چـرا كـه عـقـل درسـت و انـديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادى عمل را از كسى سلب نكند!.
امـا شـعـيـب در پـاسـخ آنـهـا كـه سـخـنـانـش را حـمـل بـر سـفـاهـت و دليل بر بيخردى گرفته بودند گفت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيدو من هم از شـمـا، و آنـچـه را بـراى خـود دوسـت مـى دارم بـراى شـمـا هـم مـى خـواهـم ) هر گاه خداوند دليـل روشـن و وحـى و نـبـوت بـه مـن داده بـاشـد و عـلاوه بـر ايـن روزى پـاكـيـزه و مال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت ، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم و يـا نـسـبـت بـه شـمـا قـصـد و غـرضـى داشـتـه بـاشـم و خـيـر خـواهـتـان نـبـاشـم ؟! (قال يا قوم أ رأ يتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا).
شـعـيب با اين جمله مى خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و تربيتى دارم ، مـن حـقـايـقـى را مـى دانـم كه شما نمى دانيد و هميشه انسان دشمن چيزى است كه نمى داند.
جـالب تـوجـه ايـنـكـه در اين آيات تعبير يا قوم (اى قوم من ) تكرار شده است ، به خاطر ايـنكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من هستيد و مـن هـم از شـمـا (خـواه قـوم در ايـنـجـا بـه مـعـنـى قـبـيـله بـاشـد و طـايـفـه و فـامـيـل ، و خـواه بـه مـعـنـى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد و جزء اجتماع آنها محسوب مى شد).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند (گمان مبريد كه من ميخواهم شما را
از چـيـزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم ) (و ما اريد ان اخالفكم الى ما انها كم عنه ).
به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعـمـال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خودم در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم ، نه هرگز چنين نيست .
از ايـن جـمـله چنين بر مى آيد كه آنها شعيب را متهم مى كردند كه او قصد سودجوئى براى شخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى كند.
سرانجام به آنها مى گويد: (من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه در قدرت دارم ) (ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ).
اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق ، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
و براى رسيدن به اين هدف (تنها از خدا توفيق مى طلبم ) (و ما توفيقى الا بالله ).
و بـه هـمـيـن دليـل بـراى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ (تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم ) (عليه توكلت و اليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات ، بـا تـكـيـه بـر يـارى او تـلاش مـى كـنـم ، و بـراى تحمل شدائد اين راه ، به او باز مى گردم .
سـپـس آنـها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى كند و آن اينكه بسيار مى شود كه انسان به خـاطـر بـغض و عداوت نسبت به كسى ، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى ، تمام مصالح خـويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مى گويد (اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه
و عصيان و سركشى وا دارد) (و يا قوم لا يجرمنكم شقاقى ).
(مـبـادا هـمـان بـلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهائى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صـالح رسـيـد بـه شـمـا هـم بـرسـد) (ان يـصـيـبـكـم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
(حـتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن از شما چندان دور نيستند) (و ما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـنـدان فـاصـله دارد، و نـه مـكـان زنـدگـيـشـان و نـه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
البته (مدين ) كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت ، چرا كـه هـر دو از مـنـاطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نـيـز آنـچـنـان نـبـود كـه تـاريـخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از نظر عـمـل هـر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب ، ظاهرا فرق بـسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و از ميان بـردن فـضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در روايات مـى بـيـنـم كـه يـكـدرهـم ربـا كـه طـبـعـا مـربـوط بـه مسائل اقتصادى است با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است .
و سـرانـجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد:
نـخـسـت ايـنـكـه (از خـداونـد آمـرزش بـطلبيد) تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد (و استغفروا ربكم ).
(و پـس از پـاكـى از گـنـاه به سوى او باز گرديد كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت ) (ثم توبوا اليه ).
در واقـع اسـتـغـفـار، تـوقـف در مـسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى او است كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـنـاه شـمـا هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است (چرا كه پروردگار من ، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان ) (ان ربى رحيم ودود).
(ودود) صـيـغـه مـبالغه از ود به معنى محبت است ، ذكر اين كلمه بعد از كلمه (رحيم ) اشـاره بـه اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار تـوجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم و محبت ) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان .