آيه و ترجمه
فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و كرهوا ان يجهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون (81)
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخلفين (83)
|
ترجمه :
81 - تخلف جويان (از جنگ تبوك ) از مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند و (به يكديگر و به مومنان ) گفتند در اين گرما حركت (به سوى ميدان ) نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر بفهمند!
82 - آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند، اين جزاى كارهائى است كه انجام مى دادند.
83 - هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند و از تو اجازه خروج (به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو هيچگاه با من خروج نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد، چرا شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلفان بمانيد!
تفسير :
باز هم كار شكنى منافقان
و
رفتار و افكار آنها است ، تا مسلمانان به روشنى اين گروه را بشناسند و تحت تاثير نقشه هاى شوم آنان قرار نگيرند.
نخست مى فرمايد آنها كه در تبوك ) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند، و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند، از اين عملى كه بر ضد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرتكب شدند، خوشحالند (فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ).
و از اينكه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند كراهت داشتند (و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ).
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند و به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد
(و قالوا لا تنفروا فى الحر).
در حقيقت آنها مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعيف كنند، و هم شريك هاى بيشترى براى جرمشان فراهم سازند.
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد: به آنها بگو آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند! (قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون )
ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان ، و عدم درك كافى ، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنها است آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است .
دو آيه بعد اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اينكه پيروزى بدست
آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند، قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند، همانگونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.
ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند
(فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا).
گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه در انتظار آنها است ، گريه به خاطر اينكه همه پلهاى بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند، و بالاخره گريه براى اينكه اينهمه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوائى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.
و در آخر آيه مى فرمايد: اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند
(جزاء بما كانوا يكسبون ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور اين است اين گروه بايد در اين جهان كم بخندند و بيشتر گريه كنند، زيرا مجازاتهاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوند بسيار گريه خواهند كرد و كمتر مى خندند.
ولى گروهى از مفسران احتمال ديگرى در معنى اين جمله داده اند و آن اينكه : اينها هر قدر بخندند با توجه به عمر كوتاه دنيا خنده آنان كم خواهد بود، و در آخرت آنقدر بايد گريه كنند كه گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است .
ولى تفسير اول با ظاهر آيه و تعبيرات مشابه آن كه در گفته ها و نوشته ها مى آيد سازگارتر است بخصوص اينكه لازمه تفسير دوم اين است كه صيغه امر به معنى اخبار بوده باشد و اين بر خلاف ظاهر است .
حديث معروفى كه بسيارى از مفسران از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه
فرمود: لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا: اگر آنچه را من (از كيفرهاى هولناك قيامت ) مى دانم شما هم مى دانستيد، كم مى خنديديد و بسيار گريه مى كرديد نيز شاهد معنى اول است (دقت كنيد).
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اينكه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران برمى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض ، چهره اصلى خود را پنهان مى دارند.
آيه مى گويد: هرگاه خداوند ترا به سوى گروهى از اينها بازگرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو هيچگاه با من در هيچ ميدان جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد! (فان رجعك الله الى طائفه منهم فاستاذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عدوا)
يعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد آنها را براى هميشه مايوس كند، و روشن سازد كه به اصطلاح حنايشان ديگر رنگى نخواهد داشت و كسى فريبشان را نخواهد خورد، و اين گونه دامها را چه بهتر كه برچينند و به جاى ديگرى ببرند كه در اينجا كسى ديگر به دامشان نخواهد افتاد!.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله طائفه منهم (گروهى از ايشان ) نشان مى دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند، شايد به خاطر اينكه بعضى بقدرى رسوا و شرمنده بودند كه حتى حاضر به حضور در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و چنين پيشنهادى نمى شدند.
سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى كند: شما براى
نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه ها بنشينيد، (انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - شك نيست كه اگر اين گروه از منافقان پس از تخلف ، پشيمان مى شدند و توبه مى كردند، و سپس براى شستشوى گناه سابق خود پيشنهاد در ميدانهاى جهاد ديگر داشتند، خدا از آنها ميپذيرفت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست رد به سينه آنها نمى گذارد، بنا بر اين معلوم مى شود كه اين پيشنهاد نيز يكنوع شيطنت و كار منافقانه بوده است ، و به اصطلاح تاكتيكى بوده براى استتار چهره زشت خود و ادامه به اعمال سابق .
2 - كلمه خالف به معنى متخلف است ، و اشاره به كسانى است كه در ميدان جهاد، با عذر و يا بدون عذر شركت نداشتند.
بعضى نيز گفته اند كه خالف به معنى مخالف است ، اشاره به اينكه شما هم برويد و با گروه مخالفان همصدا شويد، و اين كلمه را به معنى فاسد نيز تفسير كرده اند، چه اينكه خلوف به معنى فساد و خالف به معنى فاسد در لغت آمده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه همه معانى بالا از اين كلمه در آيه فوق اراده شده باشد چرا كه گروه منافقان و دوستان آنان داراى تمام اين صفات رذيله بوده اند.
3 - باز تذكر اين موضوع را لازم مى دانيم كه مسلمانان عصر ما نيز در
برابر منافقان محيط خود كه از روشهاى مشابهى با منافقان اعصار پيشين استفاده مى كنند، بايد از همان برنامه محكم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروى كرده و يكبار كه در دام آنان افتادند، ديگر فريب آنها را نخورند و به اشكهاى تمساحانه آنها وقعى ننهند كه مرد مسلمان هيچگاه دو بار در يك دام نمى افتد!.
آيه و ترجمه
و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون (84)
و لا تعجبك امولهم و اولدهم انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كفرون (85)
|
ترجمه :
84 - بر هيچيك از آنها كه بميرد نماز نخوان ، و بر كنار قبرش (براى دعا و طلب آمرزش ) نايست چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.
85 - مبادا اموال و اولادشان مايه اعجاب تو گردد، (اين براى آنها نعمت نيست بلكه ) خدا مى خواهد به وسيله آن ، آنها را در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافر باشند.
تفسير :
روش محكمتر در برابر منافقان .
پس از آنكه منافقان با تخلف صريح از شركت در ميدان جهاد پرده ها را دريدند و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد روش صريحتر و
محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى هميشه فكر نفاق و منافقگرى از مغزهاى ديگران برچيده شود، و منافقان نيز بدانند در جامعه اسلامى محلى براى آنها وجود نخواهد داشت .
لذا مى فرمايد: بر هيچيك از آنها منافقان ) كه از دنيا مى روند نماز مگزار! (و لا تصل على احد منهم مات ابدا).
و هيچگاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست (و لا تقم على قبره ).
در حقيقت اين يكنوع مبارزه منفى ، و در عين حال موثر، در برابر گروه منافقان است ، زيرا به جهاتى كه در گذشته گفتيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست رسما دستور قتل آنها و پاكسازى محيط جامعه اسلامى را از اين طريق صادر كند، ولى مبارزات منفى به حد كافى در بى اعتبار ساختن آنان ، و انزوا و طردشان از جامعه اسلامى ، اثر مى گذارد.
زيرا مى دانيم يك فرد مؤ من راستين ، هم در حال حيات و هم پس از مرگ محترم است ، به همين دليل در برنامه هاى اسلامى دستور غسل و كفن و نماز و دفن او داده شده است كه با احترام هر چه بيشتر، با تشريفات خاصى ، او را به خاك بسپارند، و حتى پس از دفن در كنار قبر او بيايند و براى گناهان و لغزشهاى احتمالى او از خداوند طلب بخشش كنند.
عدم انجام اين مراسم درباره يك فرد به معنى طرد او از جامعه اسلامى است ، و اگر اين طرد كننده ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشد، ضربه اى سخت و سنگين به حيثيت چنين فرد مطرودى وارد خواهد آمد، در حقيقت اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.
يعنى مادام كه افراد اظهار اسلام مى كنند و به ظواهر اسلام پاى بندند بايد
معامله يك مسلمان با آنها كرد هر چند باطنشان طور ديگرى باشد ولى اگر پرده ها را دريدند و نفاق خود را ظاهر كردند بايد با آنها همانند بيگانگان از اسلام رفتار نمود.
در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد: اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند (انهم كفروا بالله و رسوله ).
و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند (و ماتوا و هم فاسقون ).
در اينجا ممكن بوده است سؤ الى براى مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان براستى اينهمه از رحمت خدا دورند و بايد مسلمانان هيچگونه ابراز محبت و علاقه در مورد آنان نكنند، پس چرا خداوند به آنها اينهمه محبت كرده و اينهمه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى ) را در اختيارشان قرار داده است .
خداوند در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و پاسخ اين سؤ ال را چنين مى دهد اموال و فرزندانشان هيچگاه نبايد مايه اعجاب تو شود (و لا تعجبك اموالهم و اولادهم ).
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهر بين خيال مى كنند، اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست ، بلكه خداوند مى خواهد آنانرا بوسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند (انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ).
اين آيه كه نظير آنرا در همين سوره (آيه 55) داشتيم اشاره به اين
واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست ، بلكه غالبا مايه دردسر و بلا و بدبختى است ، زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد مصرف مى كنند، تا از آن بهره مفيد و سازنده اى بگيرند، و نه فرزندان سر براه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند كه مايه روشنى چشم آنان و حل مشكلات زندگانيشان گردد، بلكه اموالشان غالبا در راه هوسهاى كشنده و سركش و توليد فساد، و تحكيم پايه هاى ظلم مصرف مى گردد، و مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند، و مبتلا به انواع انحرافهاى اخلاقى مى شوند، و سرانجام دردسر آفرين خواهند بود.
منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن ، براى آنها مطرح نيست ، زندگانى اينگونه اشخاص دورنماى دل - انگيزى دارد اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - درباره شان نزول آيه نخست روايات متعددى وارد شده است ، كه خالى از اختلاف نيست .
از بعض از اين روايات استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه عبد الله بن ابى ( منافق مشهور) از دنيا رفت بر او نماز گزارد، و كنار قبر او ايستاد و دعا كرد، حتى پيراهن خود را به عنوان كفن بر او پوشانيد، سپس آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از تكرار اين كار نهى كرد.
در حالى كه از بعضى ديگر از روايات برمى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم
داشت نماز بر او بگزارد، جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر او خواند و او را از اين كار باز داشت .
بعضى ديگر چنين مى گويند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه نماز بر او گزارد و نه تصميم بر اين كار داشت ، بلكه تنها پيراهن خود را براى تشويق قبيله عبد الله فرستاد، تا به عنوان كفن در تن او كنند و هنگامى كه پرسيدند چرا چنين اقدامى فرموديد در حالى كه او مرد بى ايمانى است ؟ گفت : پيراهن من باعث نجات او از عذاب الهى نخواهد شد، ولى من اميدوارم كه به خاطر اين عمل گروه زيادى مسلمان شوند، و چنين نيز شد كه پس از اين جريان عده فراوانى از قبيله خزرج مسلمان گشتند.
از آنجا كه اين روايات با هم اختلاف فراوان دارد ما از ذكر آنها به عنوان يك شان نزول صرف نظر كرديم به خصوص اينكه طبق گفته بعضى از مفسران بزرگ مرگ عبد الله بن ابى در سنه 9 هجرى واقع شد در حالى كه آيات فوق در حدود سال هشتم نازل شده است (الميزان جلد 9 صفحه 385).
ولى آنچه جاى انكار نيست اين است كه از لحن آيه چنين برمى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نزول اين آيه بر منافقان نماز مى گزارد، و بر كنار قبر آنها توقف مى كرد، چرا كه آنها ظاهرا مسلمان بودند ولى پس از نزول اين آيه
بطور قطع اين برنامه براى هميشه تعطيل شد.
2 - از آيه فوق همچنين استفاده مى شود كه ايستادن در كنار قبور مومنان و دعا براى آنها جايز است ، زيرا نهى در آيه مخصوص به منافقان است ، بنابراين مفهوم آيه اين مى شود كه زيارت قبور مؤ منان يعنى ايستادن كنار قبرهاى آنان و دعا كردن جايز است .
ولى آيه فوق درباره اين موضوع كه آيا مى توان به قبور آنها توسل جست و به بركت آنان از خدا حاجتى تقاضا كرد؟ سكوت دارد، هر چند مجاز بودن اين موضوع از نظر روايات اسلامى مسلم است .
آيه و ترجمه
و إ ذا اءنزلت سورة اءن ءامنوا بالله و جهدوا مع رسوله استذنك اءولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القعدين (86)
رضوا بأ ن يكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (87)
لكن الرسول و الذين ءامنوا معه جهدوا بأ مولهم و اءنفسهم و اءولئك لهم الخيرت و اءولئك هم المفلحون (88)
اءعد الله لهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها ذلك الفوز العظيم (89)
|
ترجمه :
86 - و هنگامى كه سوره اى نازل گردد كه ايمان به خدا بياوريد و همراه پيامبرش جهاد كنيد كسانى كه از آنها (گروه منافقان ) توانائى دارند از تو اجازه مى خواهند و مى گويند: بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معافند) بوده باشيم .
87 - آنها راضى شدند كه با متخلفان باشند، و بر دلهايشان مهر نهاده شده ، لذا نمى فهمند
88 - ولى پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهايشان به جهاد پرداختند و همه نيكيها براى آنهاست و آنها رستگارانند.
89 - خداوند براى آنها باغهائى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود، و اين رستگارى (و پيروزى ) بزرگى است .
تفسير :
دون همتان و مومنان راستين
در اين آيات باز سخن درباره منافقان است ، منتها زشتكاريهاى آنان با
اعمال نيك مؤ منان راستين در اينجا مقايسه شده است ، و با اين مقايسه انحراف و بيچارگى آنان روشنتر مى شود.
در آيه نخست مى گويد: هنگامى كه سوره اى درباره جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت كه به خدا ايمان بياورند (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آنرا تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در راه او جهاد كنند، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانائى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم (و اذا انزلت سوره ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القاعدين ).
طول (بر وزن قول ) به معنى امكانات و توانائى مالى آمده است ، بنابراين اولوا الطول به معنى كسانى است كه داراى قدرت مادى كافى براى حضور در ميدان جنگ هستند، و با اين حال مايل بوده اند در صف افراد ناتوان يعنى آنها كه از نظر جسمى يا مالى توانائى جهاد نداشته اند، بمانند.
اصل اين كلمه از طول (بر وزن پول ) كه ضد عرض است گرفته شده و تناسب اين دو معنى با يكديگر روشن است ، زيرا توانائى مالى و جسمى يكنوع كشش و ادامه و طول قدرت را مى رساند.
در آيه بعد قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ) همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم خوالف جمع خالفة از ماده خلف به معنى پشت سر است ، به همين جهت به زنان كه به هنگام رفتن مردان به خارج از منزل ، در منزل باقى مى مانند خالفة گفته مى شود، و در آيه مورد
بحث منظور از خوالف تمام كسانى است كه به نحوى از شركت در ميدان جنگ معذور بودند اعم از زنان و يا پيران و يا بيماران و كودكان .
بعضى از احاديث كه در تفسير آيه وارد شده نيز به اين موضوع اشاره كرده است .
بعدا اضافه مى كند كه اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده ، به همين دليل چيزى نمى فهمند (و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ).
در آغاز سوره بقره درباره معنى مهر نهادن بر قلب سخن گفتيم .
در آيه بعد از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سرانجام كارشان درست به عكس آنها است ، سخن به ميان آمده آيه چنين مى گويد: اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند (لكن الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم ).
و سرانجام كارشان اين شد كه انواع نيكيها و سعادتها و پيروزيها و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (و اولئك لهم الخيرات ) و گروه رستگاران همينها هستند (و اولئك هم المفلحون ).
كلمه الخيرات به اصطلاح صيغه جمع توام با الف و لام است ، و عموميت از آن استفاده مى شود، تعبير جامعى است كه هر گونه موفقيت و پيروزى و موهبت و خيرى را اعم از مادى و معنوى شامل مى گردد.
تعبيرات اين دو جمله طبق قواعدى كه در علم معانى بيان آمده است همگى دليل بر انحصار است ، يعنى تعبيرات فوق نشان مى دهد كه رستگاران
تنها اين گروهند و همچنين كسانى كه استحقاق هر گونه خير و سعادتى را دارند تنها اين دسته اند، همانها كه با تمام وجود و امكاناتشان جهاد مى كنند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر ايمان و جهاد توام گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت ، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است ، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى .
اين نكته نيز شايان توجه است كه از مقابله صفات اين دو گروه با هم چنين استفاده مى شود كه منافقان به خاطر فقدان ايمان ، و آلودگى فوق العاده به گناه ، افرادى نادان و بى خبرند، و به همين جهت از علو همت كه زائيده فهم و شعور و آگاهى است محرومند، آنها راضيند كه با بيماران و كودكان بمانند ولى از شركت در ميدان جهاد با آنهمه افتخاراتش ابا دارند.
اما در مقابل ، افراد با ايمان آنچنان روشن بينى و فهم و درك و علو همت دارند كه تنها راه پيروزى بر مشكلات را جهاد، آنهم با تمام امكاناتشان ، يافته اند. اين همان درس بزرگى است كه قرآن در بسيارى از آياتش به ما داده و باز هم از آن غافليم .
در آخرين آيه مورد بحث به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده ، مى گويد: خداوند باغهائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد (اعد الله لهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
و تاكيد مى كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه جاودانه در آن مى مانند (خالدين فيها).
و اين پيروزى بزرگى است (ذلك الفوز العظيم ).
تعبير به اعد الله لهم (خدا براى آنها آماده ساخته ) نشانه اهميت موضوع
و احترامى است كه خدا براى اين گروه قائل است كه از پيش اين مواهب را براى آنان آماده كرده است .
آيه و ترجمه
و جاء المعذرون من الا عراب ليؤ ذن لهم و قعد الذين كذبوا الله و رسوله سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اءليم (90)
|
ترجمه :
90 - و معذوران از اعراب (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه تخلف از جهاد) داده شود، اما آنها كه به خدا و پيامبرش دروغ گفتند (بدون هيچ عذرى در خانه خود) نشستند، به زودى كسانى را كه از آنها كافر شدند (و معذور نبودند) عذاب دردناكى خواهد رسيد.
تفسير :
در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته ، پيرامون منافقان بهانه جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است : نخست آن دسته كه واقعا معذور بوده اند.
و ديگر گروهى كه بدون عذر و به عنوان سركشى و عصيان سر از انجام اين وظيفه بزرگ باز زدند.
نخست مى گويد: گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد معذور بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند
(و جاء المعذرون من الاعراب ليؤ ذن لهم ).
و در مقابل ، كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند و به ميدان نرفتند (و قعد الذين كذبوا الله و رسوله ).
در پايان آيه ، گروه دوم را شديدا تهديد كرده ، مى گويد: به زودى آن
دسته از ايشان كه كافر شدند گرفتار عذاب دردناكى خواهند شد سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
آنچه در تفسير آيه فوق گفتيم همان چيزى است كه با قرائن موجود در آيه سازگارتر است ، زيرا از يكسو مى بينيم كه اين دو گروه در برابر يكديگر قرار داده شده اند، و از سوى ديگر كلمه منهم نشان ميدهد كه تمام اين دو گروه كافر نبودند، از مجموع اين دو قرينه استفاده مى شود كه معذرون معذوران حقيقى بوده اند.
ولى در برابر اين تفسير دو تفسير ديگر نيز گفته شده .
نخست اينكه : منظور از معذرون كسانى است كه عذرهاى واهى و دروغين براى فرار از جهاد مى تراشند، و منظور از گروه دوم آنهائى است كه حتى زحمت عذرتراشى به خود نمى دهند، و صريحا از اطاعت فرمان خدا در باره جهاد سرباز ميزنند.
دوم اينكه معذرون همه گروههائى را شامل مى شود كه با اظهار عذر اعم از اينكه راست باشد يا دروغ از شركت در جهاد خوددارى مى كنند.
ولى قرائن نشان مى دهد كه معذرون همان معذوران واقعى هستند.
آيه و ترجمه
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج إ ذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم (91)
و لا على الذين إ ذا ما اءتوك لتحملهم قلت لا اءجد ما اءحملكم عليه تولوا و اءعينهم تفيض من الدمع حزنا اءلا يجدوا ما ينفقون (92)
إ نما السبيل على الذين يستذنونك و هم اءغنياء رضوا بأ ن يكونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون (93)
|
ترجمه :
91 - بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند ايرادى نيست (كه در ميدان مبارزه شركت نكنند) هرگاه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند (و از آنچه در توان دارند مضايقه ننمايند، چه اينكه ) بر نيكوكاران راه مؤ اخذه نيست ، و خداوند آمرزنده و مهربان است .
92 - و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنها را بر مركبى (براى ميدان جهاد) سوار كنى گفتى مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ندارم (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه چشمانشان اشكبار بود، چرا كه چيزى كه در راه خدا انفاق كنند نداشتند.
93 - راه مؤ اخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه بى نيازند (و امكانات كافى دارند) آنها راضى شدند كه با متخلفان بمانند، و خداوند بر دلهايشان مهر نهاده لذا چيزى نمى داند.
شاءن نزول :
در مورد آيه اول چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پير مردى نابينا و ناتوانم ، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم ، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت كرد، سپس آيه نخست نازل شد و به اينگونه افراد اجازه داد.
از اين شان نزول چنين استفاده مى شود كه حتى نابينايان به خود اجازه نمى دادند كه بدون اطلاع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شركت در جهاد سر باز زنند، و به اين احتمال كه شايد وجودشان با همين حالت براى تشويق مجاهدان و يا حداقل سياهى لشكر، مفيد واقع شود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسب تكليف مى كردند.
در مورد آيه دوم نيز در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وسيله اى در اختيار نداشت ، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا بنام بكائون مشهور گشتند.
تفسير :
معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!
در اين آيات براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است ، و اشاره به
پنج گروه گرديده كه چهار گروهشان واقعا معذورند، و يك گروه منافقند و غير معذور!
در آيه نخست مى گويد: كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند بر اثر پيرى و يا نقص اعضاء همچون فقدان بينائى ) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند (ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج )
اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضاء مى كند، و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست .
كلمه حرج در اصل به معنى مركز اجتماع چيزى است ، و از آنجا كه اجتماع و انبوه جمعيت توام با تنگى و ضيق مكان و كمبود جا است ، اين كلمه به معنى ضيق و تنگى و ناراحتى و مسئوليت و تكليف آمده است ، و در آيه مورد بحث به معنى اخير يعنى مسئوليت و تكليف مى باشد.
سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده ، مى گويد اين در صورتى است كه آنها از هر گونه خير خواهى مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند (اذا نصحوا لله و رسوله )
يعنى گر چه آنها توانائى گرفتن سلاح بدست و شركت در ميدان نبرد ندارند ولى اين توانائى را دارند كه با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و مبارزان را دلگرم سازند، و روحيه آنها را با شمردن ثمرات جهاد تقويت كنند و به عكس تا آنجا كه توانائى دارند در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند، زيرا كلمه نصح كه در اصل به معنى اخلاص است كلمه جامعى است كه هر گونه خير خواهى و اقدام مخلصانه را
شامل مى شود، و چون مساله جهاد مطرح است ناظر به كوششها و تلاشهائى است كه در اين زمينه صورت مى گيرد.
بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد: اينگونه افراد مردان نيكو كارى هستند و براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤ اخذه وجود ندارد
(ما على المحسنين من سبيل ).
و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد: خداوند غفور و رحيم است (و الله غفور رحيم ).
غفور از ماده غفران به معنى مستور ساختن و پوشيدن است ، يعنى خداوند به مقتضاى اين صفت ، پرده بر كار افراد معذور و ناتوان مى اندازد و عذرشان را مى پذيرد، و رحيم بودن خدا اقتضاكه تكليف شاق و مشكل بر كسى ننهد و او را معاف دارد، اگر اين گروهها مجبور به حضور در ميدان بودند با غفوريت و رحيميت خداوند سازگار نبود، يعنى خداوند غفور و رحيم حتما آنها را معاف خواهد داشت .
از پاره اى از روايات كه مفسران در ذيل آيه نقل كرده اند چنين استفاده مى شود كه گروههاى معذور نه تنها از تكليف معافند و از مجازات بر كنار ، بلكه به مقدار اشتياقشان به شركت در ميدان جهاد در پاداشها و افتخارات مجاهدان شريكند، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم :
هنگامى كه از غزوه تبوك بازگشت و به نزديكى مدينه رسيد فرمود: شما در اين شهر مردانى را پشت سر گذاشتيد كه در تمام مسير با شما بودند!، هر گامى كه برداشتيد، و هر مالى كه در اين راه انفاق كرديد، و هر سرزمينى را كه پيموديد با شما همراهى داشتند!
عرض كردند: اى رسولخدا چگونه با ما بودند با اينكه در مدينه ماندند؟
فرمود: به اين دليل كه آنها به خاطر عذر نتوانستند در جهاد شركت كنند اما قلبشان با ما بود).
سپس به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها نيز از شركت در جهاد معاف شدند، و مى گويد: همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى ، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم ، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى گرفت (و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون ).
تفيض از ماده فيضان به معنى ريزش بر اثر پر شدن است هنگامى كه انسان ناراحت مى شود اگر ناراحتى زياد شديد نباشد چشمها پر از اشك مى شود بى آنكه جريان يابد، اما هنگامى كه ناراحتى به مرحله شديد رسيد اشكها جارى مى شود.
اين نشان مى دهد كه اين گروه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بقدرى شيفته و دلباخته و عاشق جهاد بودند، كه نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است ، در غم اين محروميت اشك مى ريختند.
البته شك نيست كه اين گروه چهارم از گروه سوم كه در آيه قبل ذكر شد جدا نيستند، ولى به خاطر امتياز خاصى كه بر آنها دارند، و نيز به خاطر قدردانى از اين گروه ، بطور مستقل ضمن يك آيه وضع حالشان مجسم شده است
ويژگى آنها در اين بود كه :
اولا به اين قناعت نكردند كه خودشان وسائل لازم براى شركت در جهاد ندارند، بلكه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و با اصرار از او مطالبه مركب كردند.
ثانيا هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها جواب منفى داد نه تنها از معاف گشتن شادمان نشدند، بلكه فوق العاده منقلب و ناراحت و اندوهناك گشتند، به خاطر اين دو جهت خداوند آنها را بطور مشخص و جداگانه بيان كرده است .
در آخرين آيه ، حال گروه پنجم را شرح ميدهد يعنى آنها كه به هيچوجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، و مى فرمايد: راه مواخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند
(انما السبيل على الذين يستاذنونك و هم اغنياء).
سپس اضافه مى كند: اين ننگ براى آنها بس است كه راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ).
و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند (و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - از اين آيات به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه عشق به جهاد و شهادت دلهاى آنها را گرم نگاه مى داشت كه اين افتخار را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند، و از همين جا يكى از عوامل
مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.
ما چگونه مى توانيم انتظار داشته باشيم كسانى كه به هنگام معاف شدن از شركت در جهاد همچون ابر بهارى اشك مى ريختند با آنها كه با هزار و يك بهانه مى خواهند از صف مجاهدان خارج شوند يكسان باشند ؟!.
اگر آن روح ايمان و آن عشق به جهاد و آن افتخار كردن به شهادت امروز هم در ميان ما مسلمانان زنده شود پيروزى و پيشرفت همانگونه است كه در آغاز اسلام بود.
بدبختى اينجاست كه ما اسلام را يك پوشش سطحى و ظاهرى براى خود قرار داده ايم بى آنكه در اعماق وجودمان نفوذ كند، و باز هم توقع داريم بر جاى مسلمانان نخستين تكيه زنيم !.
2 - از آيات گذشته اين موضوع نيز استفاده شد كه هيچكس به طور كلى از همكارى با مجاهدان راه خدا، معاف نيست ، حتى آنها كه بيمارند و نابينا و طبعا قادر به برداشتن اسلحه و شركت در ميدان نبرد نيستند، ولى با زبان و تبليغ و اعمال خود مى توانند مشوق مجاهدان و پشتيبان برنامه هاى آنها باشند، آنها نيز بايد اين رسالت خود را فراموش نكنند و به كلى از برنامه ها كنار نروند. در حقيقت جهاد مراحلى دارد و معذور بودن از يك مرحله آن دليل بر معذور بودن از مراحل ديگر نيست .
3 - جمله ما على المحسنين من سبيل (راهى براى مؤ اخذه نيكوكاران وجود ندارد) در مباحث فقهى سر چشمه قانون وسيعى شده است ، و از آن احكام فراوانى استفاده كرده اند، مثلا هر گاه امانتى در دست شخص امينى بدون هيچگونه افراط و تفريط تلف شود، چنين شخصى نبايد ضامن باشد، و از جمله دلائلى كه
بر آن اقامه مى كنند آيه فوق است ، زيرا او محسن و نيكوكار است و مرتكب عمل خلافى نشده ، به همين دليل اگر او را مسئول و ضامن بدانيم ، مفهومش اين است كه نيكوكاران را نيز مى توان مؤ اخذه كرد.
البته شك نيست كه آيه فوق در مورد مجاهدان است ، ولى مى دانيم كه مورد يك آيه ، از عموميت حكم نمى كاهد، و به تعبير ديگر مورد هرگز مخصص نيست .
آيه و ترجمه
يعتذرون إ ليكم إ ذا رجعتم إ ليهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبأ نا الله من اءخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (94)
سيحلفون بالله لكم إ ذا انقلبتم إ ليهم لتعرضوا عنهم فأ عرضوا عنهم إ نهم رجس و مأ وئهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون (95)
يحلفون لكم لترضوا عنهم فإ ن ترضوا عنهم فإ ن الله لا يرضى عن القوم الفسقين (96)
|
ترجمه :
94 - هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهى مى كنند، بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ، و خدا و رسولش اعمال شما را مى بينند، سپس به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد و او شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه مى كند (و جزا ميدهد).
95 - هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد براى شما سوگند ياد مى كند كه از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد، از آنها اعراض كنيد (و روى گردانيد) چرا كه آنها پليدند و جايگاهشان دوزخ است ، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.
96 - با سوگند از شما مى خواهند كه از ايشان راضى شويد، اگر شما از آنها راضى شويد خداوند از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد.
شان نزول :
بعضى از مفسران مى گويند اين آيات درباره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تبوك بازگشت دستور داد هيچكس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذر خواهى برآمدند، آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت .
تفسير :
به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد
اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد، و پرده از روى كارهايشان ، يكى پس از ديگرى ، برمى دارد، و به مسلمانان هشدار مى دهد فريب اعمال رياكارانه و سخنان ظاهرا دلپذير آنها را نخورند.
در آيه نخست مى گويد: هنگامى كه شما (از جنگ تبوك ) به مدينه باز مى گرديد، منافقان به سراغ شما مى آيند و عذر خواهى مى كنند يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم ).
از تعبير يعتذرون كه فعل مضارع است چنين برمى آيد كه قبلا خداوند پيامبر و مسلمانان را از اين موضوع آگاه كرد كه منافقان دروغگو، به عنوان عذر خواهى ، به زودى نزد آنها خواهند آمد لذا طرز پاسخگوئى آنها را نيز به مسلمانان تعليم داد.
در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده ، مى گويد: به منافقان بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد
(قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم ).
چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم ! (قد نبانا الله من اخباركم ).
ولى در عين حال راه بازگشت و توبه ، به سوى شما باز است ، و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند (و سيرى الله عملكم و رسوله )
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور از اين جمله مساله توبه نيست ، بلكه هدف آنست كه در آينده نيز خداوند و پيامبرش (طبق وحى الهى ) از اعمال و نقشه هاى شما آگاه مى شود و آنها را نقشه بر آب خواهد كرد، بنابراين نه امروز از دست شما كارى ساخته است و نه فردا!.
ولى تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
ضمنا توجه داشته باشيد كه درباره اين جمله و مساله عرضه داشتن همه اعمال امت بر پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بحث مشروحى داريم كه در ذيل آيه 105 همين سوره خواهد آمد.
بعد مى فرمايد همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را ميداند باز مى گرديد، و او شما را به اعمالتان آگاه مى كند و جزاى آنرا به شما خواهد داد (ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
در آيه بعد بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان مى كند و مى فرمايد: آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرف نظر كنيد، و اگر خطائى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم ).
در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند، گاهى از طريق عذر خواهى ميخواهند خود را بيگناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد به يكى از اين طريق بتوانند در دل شما نفوذ كنند.
ولى شما به هيچوجه تحت تاثير آنان قرار نگيريد و از آنها روى گردانيد اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت (فاعرضوا عنهم ).
آنها تقاضاى اعراض دارند، اما اعراض به معنى گذشت شما هم اعراض كنيد ولى به معنى تكذيب و انكار و اين دو تعبير مشابه با دو معنى كاملا متضاد لطافت و زيبائى خاصى دارد كه بر اهل ذوق پوشيده نيست .
سپس به عنوان تاكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد: چرا كه آنها موجوداتى پليدند، و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (انهم رجس )
و چون چنينند جايگاهى جز جهنم نخواهند داشت (و ماويهم جهنم ).
زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است ، نه جايگاه پليدان و آلودگان !
اما همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده اند (جزاء بما كانوا يكسبون ).
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از سوگندهاى آنها شده و آن اينكه با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويديحلفون لكم لترضوا عنهم ).
سوگندى كه در آيه قبل گذشت به خاطر اين بود كه مومنان عملا واكنشى در مقابل آنها نشان ندهند، ولى سوگندى كه در اين آيه ، به آن اشاره شده ، براى آن است كه علاوه بر جنبه عملى ، قلبا هم از آنها خشنود شوند!
جالب اينكه در اين مورد خداوند نمى فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه
با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد مى فرمايد: اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد (فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين ).
شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنانرا بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند، ولى خداوند با تعبير لا يرضى عن القوم الفاسقين به مسلمانان هشدار ميدهد كه اينها فاسقند و جاى اين ندارد كه از آنها راضى شوند، اينها دامهاى فريبى است كه بر سر راه شما مى گذارند، بيدار باشيد در آنها گرفتار نشويد!.
چه خوبست مسلمانان در هر عصر و زمان مراقب نقشه هاى شيطانى و شناخته شده منافقان باشند كه با استفاده از همان نيرنگها و دامهاى گذشته ، در برابر آنان ظاهر نشوند، و مقاصد شوم خود را با استفاده از اين وسائل پياده نكنند.
آيه و ترجمه
الا عراب اءشد كفرا و نفاقا و اءجدر اءلا يعلموا حدود ما اءنزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (97)
و من الا عراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم (98)
و من الا عراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربت عند الله و صلوت الرسول اءلا إ نها قربة لهم سيدخلهم الله فى رحمته إ ن الله غفور رحيم (99)
|
ترجمه :
97 - عربهاى باديه نشين كفر و نفاقشان شديدتر است و به جهل از حدود (و مرزهاى ) آنچه خدا بر پيامبرش نازل كرده سزاوارترند، و خداوند دانا و حكيم است .
98 - گروهى از (اين ) اعراب باديه نشين چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند غرامت محسوب مى دارند، و انتظار حوادث دردناكى براى شما ميكشند حوادث دردناك براى آنهاست ، و خداوند شنوا و داناست .
99 - گروه (ديگرى ) از عربهاى باديه نشين ايمان بخدا و روز رستاخيز دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب نزد خدا، و دعاهاى پيامبر ميدانند، آگاه باشيد اينها مايه تقرب آنها است ، خداوند به زودى آنانرا در رحمت خود وارد خواهد ساخت ، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
باديه نشينان سنگدل و با ايمان
در اين آيات سه گانه - به تناسب بحثهائى كه درباره منافقان مدينه گذشت - پيرامون حال منافقان باديه نشين ، و نشانه ها و افكار آنها، و همچنين درباره مؤ منان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است .
شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشنترند، و به گواهى تاريخ اسلام ، مسلمانان بارها مورد هجوم اين گروه واقع شده بودند، مبادا پيروزيهاى پى در پى لشكر اسلام سبب شود كه آنها اين خطر را ناديده بگيرند.
به هر حال در آيه نخست مى فرمايد: اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كفر و نفاقشان شديدتر است (الاعراب اشد كفرا و نفاقا).
و باز به همين دليل ، به جهل و بيخبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند (و اجدر ان لا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله ).
اعراب از كلماتى است كه معنى جمعى دارد، اما مفردى براى آن از نظر لغت عرب نيست و چنانكه ائمه لغت مانند مولف قاموس و صحاح و تاج العروس و ديگران گفته اند اين كلمه تنها به عربهاى باديه نشين اطلاق مى شود، و به هنگامى كه بخواهند معنى مفرد را ادا كنند، همين كلمه را با ياء نسبت ، به صورت اعرابى ميگويند
بنابراين به خلاف آنچه بسيارى تصور ميكنند، اعراب جمع عرب نيست
اجدر از ماده جدار به معنى ديوار است ، سپس به هر چيز مرتفع و شايسته اطلاق شده است ، به همين جهت اجدر معمولا به معنى شايسته تر استعمال مى شود.
در پايان آيه مى فرمايد خداوند دانا و حكيم است يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اينگونه صفات دارد (و الله عليم حكيم ).
اما براى اينكه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين ، و يا همه باديه نشينان ، داراى چنين صفاتى هستند، در آيه بعد اشاره به دو گروه مختلف در ميان آنها مى كند.
نخست مى گويد: گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه بر اثر نفاق يا ضعف ايمان هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آنرا ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پر سود (و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما)
ديگر از صفات آنها اين است كه همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند، و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (و يتربص بكم الدوائر).
دوائر جمع دائره و معنى آن معروف است ، ولى به حوادث سخت و دردناك كه انسان را احاطه مى كند، عرب نيز دائره و در حال جمعى دوائر مى گويد. در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند، بخل آنها سبب مى شود كه هر گونه خدمت مالى را در راه خدا غرامت بپندارند، و حسادتشان موجب اين مى شود كه هميشه در انتظار بروز مشكلات و گرفتاريها و مصائب براى ديگران باشند سپس اضافه مى كند آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بيايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود ميرود (عليهم دائرة السوء)
سرانجام آيه را با اين جمله كه خداوند شنوا و دانا است پايان ميدهد (و الله سميع عليم ).
هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است .
و در آخرين آيه به گروه دوم يعنى مؤ منان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده مى گويد: گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند (و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر)
به همين دليل هيچگاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان نمى دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول ).
در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تاكيد فراوان تصديق مى كند و
مى گويد: آگاه باشيد كه اين انفاقها به طور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است (الا انها قربة لهم ).
و به همين دليل خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد (سيدخلهم الله فى رحمته ).
و اگر لغزشهائى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است (ان الله غفور رحيم ).
تاكيدهاى پى در پى اى كه در اين آيه ديده مى شود راستى جالب است ، كلمه الا و ان كه هر دو براى بيان تاكيد مى باشد، و سپس جمله سيدخلهم الله فى رحمته مخصوصا با توجه به فى كه ورود و غوطهور شدن در رحمت الهى را مى رساند، و بعدا جمله آخر كه با آن شروع شده ، و دو صفت از صفات مهر آميز خدا (غفور و رحيم ) را ذكر مى كند، همه بيان كننده نهايت لطف و رحمت خدا درباره اين گروه است ، شايد به اين جهت كه اين گروه با محروم بودن از تعليم و تربيت ، و عدم دسترسى كافى به آيات الهى و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز از جان و دل اسلام را پذيرا شده اند و با نداشتن امكانات مالى (كه وضع باديه نشينان ايجاب مى كند) از انفاق در راه خدا خود دارى نمى كنند بنا بر اين شايسته هر گونه تقدير و تشويقند بيش از آنچه شهرنشينان متمكن شايستگى دارند.
مخصوصا توجه به اين نكته لازم است كه در مورد اعراب منافق عليهم دائرة السوء كه نشان دهنده احاطه بدبختيها به آنها است به كار رفته ، اما در مورد اعراب با ايمان و فداكار كلمه فى رحمته كه بيانگر احاطه رحمت الهى به آنها است ذكر شده است ، يكى رحمت او را احاطه كرده و ديگرى را بدبختيها!
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - اجتماعات شكوهمند
از آيات فوق اهميتى را كه اسلام به جامعه هاى بزرگ و مراكز پرجمعيت تر مى دهد روشن مى شود، جالب اينكه اسلام از محيطى عقب افتاده برخاست ، محيطى كه بوئى از تمدن در آن به مشام نمى رسيد، در عين حال اهميت خاصى براى عوامل سازنده تمدن قائل است و مى گويد: آنها كه در نقاط دور افتاده از شهر زندگى مى كنند، حتى از نظر ايمان و معلومات مذهبى عقبترند.
چرا كه آنها امكانات كافى براى تعليم و تربيت در اختيار ندارند.
لذا در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليهالسلام ) فرمود: و الزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجماعة : (به مراكز بزرگ بپيونديد، زيرا دست خدا همراه جماعت است ).
ولى مفهوم اين سخن آن نيست كه همه مردم رو به سوى شهرها آورند، و روستاها را كه مايه آبادى شهرها است به ويرانى بكشانند، بلكه به عكس بايد علم و دانش شهر را به روستا برد، و براى تقويت اصول تعليم و تربيت و پايه هاى دين و ايمان و بيدارى و آگاهى آنان كوشش و تلاش كرد.
بدون شك اگر روستانشينانرا به حال خود رها كنند و دريچه اى از علوم و دانشهاى شهرى و آيات كتب آسمانى و تعليمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان بزرگ را به سوى آنها نگشايند، كفر و نفاق به سرعت آنها را فرا خواهد گرفت ، آنها مخصوصا در برابر تعليم و تربيت صحيح ، پذيرش بيشترى دارند، زيرا قلبه اى صاف ، و افكار دست نخورده ، در ميان آنان فراوان ، و شيطنتها و حيله گريهاى شهر در ميان آنها كمتر است !
2 - شهريان باديه نشين
گر چه (اعرابى ) به معنى باديه نشين است ، ولى در اخبار و روايات اسلامى مفهوم وسيعترى پيدا كرده ، و به تعبير ديگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيائى بستگى ندارد بلكه با طرز تفكر و منطقه فكرى مربوط است : آنها كه دور از آداب و سنن و تعليم و تربيت اسلامى هستند - هر چند شهرنشين باشند - اعرابيند، و باديه نشينان آگاه و آشنا به آداب و سنن اسلامى اعرابى نيستند.
حديث مشهور من لم يتفقه منكم فى الدين فهو اعرابى : هر كس از شما از دين و آئين خود آگاه نشود، اعرابى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده گواه روشن بر گفتار فوق است .
در خبر ديگرى مى خوانيم من الكفر التعرب بعد الهجرة : (تعرب بعد از هجرت از شعب كفر است ).
و نيز از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه نقل شده كه گروهى از اصحاب عصيانگرش را مخاطب ساخته فرمود: (و اعلموا انكم صرتم بعد الهجرة اعرابا): بدانيد شما بعد از هجرت ، اعرابى شديد!.
در دو حديث فوق اعرابى شدن نقطه مقابل (هجرت ) قرار داده شده ، و با توجه به اينكه مفهوم وسيع هجرت نيز جنبه مكانى ندارد بلكه اساس آن انتقال فكر از محور كفر به محور ايمان است معنى اعرابى بودن نيز روشن مى شود، يعنى بازگشت از (آداب و سنن اسلامى ) به (آداب و سنن جاهليت ).
3 - در آيات فوق در باره باديه نشينان با ايمان خوانديم كه آنها انفاق خود را مايه (قرب ) به خدا مى دانند، مخصوصا اين كلمه به صورت جمع و (قربات )
آمده بود كه نشان مى دهد كه آنها نه يك قرب ، بلكه قربها در آن مى جويند، و شك نيست كه قرب و قربت در برابر پروردگار به معنى نزديكى مكانى نمى باشد، بلكه نزديكى مقامى ، يعنى رفتن به سوى او كه كمال مطلق است ، و پرتوى از صفات جمال و جلالش را بر صفحه فكر و جان افكندن .
آيه و ترجمه
و السبقون الا ولون من المهجرين و الا نصار و الذين اتبعوهم بإ حسن رضى الله عنهم و رضوا عنه و اءعد لهم جنت تجرى تحتها الا نهر خلدين فيها اءبدا ذلك الفوز العظيم (100)
|
ترجمه :
100 - پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند، و باغهائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد، جاودانه در آن خواهند ماند، و از اين پيروزى بزرگى است .
تفسير :
پيشگامان اسلام
گر چه درباره شان نزول آيه فوق ، مفسران روايات متعددى نقل كرده اند، ولى چنانكه خواهيم ديد هيچ كدام از آنها شان نزول آيه نيست ، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجى آن است .
به هر حال به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفار و منافقان را مى نمود در آيه فوق اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.
نخست آنها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند (و السابقون الاولون من المهاجرين ).
دوم آنها كه پيشگام در نصرت و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران مهاجرش بودند (و الانصار).
سوم آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامه هاى آنها پيروى كردند، و با انجام اعمال نيك ، و قبول اسلام ، و هجرت ، و نصرت آئين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها پيوستند (و الذين اتبعوهم باحسان ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (باحسان ) در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه در آنها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند، و به تعبير ديگر احسان بيان وصف برنامه هائى است كه از آن متابعت مى شود.
ولى اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه (احسان ) بيان وصف چگونگى متابعت و پيروى باشد يعنى آنها بطور شايسته پيروى (در صورت اول (با) بمعنى (فى ) و در صورت دوم بمعنى (مع ) است ).
ولى ظاهر آيه مطابق تفسير اول است .
پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: (هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند) (رضى الله عنهم و رضوا عنه ).
رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پر اهميت است كه به آنان ارزانى داشته .
به تعبير ديگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده ، بنابراين هم خدا از آنها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند.
با اينكه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در برداشت (مواهب مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى ) ولى بعنوان تاءكيد و بيان (تفصيل ) بعد از (اجمال ) اضافه مى كند: (خداوند براى آنها باغهائى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند) (و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار).
از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و (همواره در آن خواهند ماند) (خالدين فيها ابدا).
(و مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آنها پيروزى بزرگى محسوب مى شود) (ذلك الفوز العظيم ).
چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده ؟ و چه پيروزى از اين بالاتر كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى مواهب بى پايان ابدى پيدا كند.
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
نكته ها
1 - موقعيت پيشگامان
در هر انقلاب وسيع اجتماعى كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد پيشگامانى هستند كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است ، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند، زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى گيرند، و با اينكه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده و دست از يارى و فداكارى بر نمى دارند.
مخصوصا مطالعه تاريخ ، آغاز اسلام را نشان مى دهد كه پيشگامان و مؤ منان
نخستين با چه مشكلاتى روبرو بودند؟ چگونه آنها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند.
ولى با اين همه گروهى با اراده آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين يعنى آنهائى كه با آغوش باز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند.
و اگر مى بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است به خاطر همين موضوع است .
ولى با اين حال قرآن مجيد - آنچنان كه روش هميشگى او است - سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان تابعين به احسان از تمام گروههائى كه در عصر پيامبر و يا زمانهاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مى كند، و براى همه اجر و پاداشهاى بزرگى را نويد مى دهد.
2 - تابعين چه اشخاصى بودند؟
اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است كه كلمه (تابعين ) را تنها به شاگردان صحابه مى گويند، يعنى آن عده اى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديدند اما بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روى كار آمدند و علوم و دانشهاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفتند.
ولى همان گونه كه در بالا گفتيم مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه ، محدود نمى شود، بلكه تعبير (تابعين به احسان ) تمام گروههائى را كه در عصر و زمان
از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود.
توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مساءله (هجرت ) و همچنين (نصرت ) كه دو مفهوم سازنده اسلامى است ، محدود به زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكلهاى ديگرى وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت ، بنابراين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخلند.
منتها مهم آنست كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تاءكيد مى كند كه پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى و عملى و همه جانبه بوده باشد.
3 - نخستين مسلمان چه كسى بود؟
در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤ ال را مطرح كرده اند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است ؟
در پاسخ اين سؤ ال همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد (خديجه ) همسر وفادار و فداكار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و اما از مردان ، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على (عليهالسلام ) را نخستين كسى از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پاسخ گفت .
شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند.
از جمله (حاكم نيشابورى ) در (مستدرك على الصحيحين ) در كتاب (معرفت ) صفحه 22 چنين مى گويد: لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابى طالب رضى الله عنه اولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه : (هيچ مخالفتى
در ميان تاريخ نويسان در اين مساءله وجود ندارد، كه على بن ابى طالب (عليهالسلام ) نخستين كسى است كه اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند).
(ابن عبد البر) در (استيعاب ) (ج 2 صفحه 457) چنين مى نويسد: اتفقوا على ان خديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدقه فيما جاء به ثم على بعدها: (در اين مساءله اتفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على (عليهالسلام ) بعد از او همين كار را انجام داد).
(ابو جعفر اسكافى معتزلى ) مى نويسد: قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى الاسلام : (عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است ).
گذشته از اين ، روايات فراوانى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نيز از خود على (عليهالسلام ) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مى رسد و ذيلا چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: او لكم واردا على الحوض اولكم اسلاما، على بن ابى طالب : (نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده ، و او على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است ).
2 - گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست على (عليهالسلام ) را گرفت و فرمود: ان هذا اول من آمن بى و هذا
اول من يصافحنى و هذا الصديق الاكبر: (اين اولين كسى است كه به من ايمان آورده ، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صديق اكبر است ).
3 - ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه دست به ميان شانه هاى على (عليهالسلام ) زد و فرمود: يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة : انت اول المؤ منين بالله ايمانا و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله ...: (اى على هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو كند، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ، و از همه نسبت به پيمانه اى الهى باوفاترى ، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ...)
همانگونه كه اشاره كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث ، در اين باره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگران نقل شده است و علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر به جلد سوم عربى الغدير صفحه 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد 3 صفحه 114 تا 120 مراجعه نمايند.
جالب اينكه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على (عليهالسلام ) را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللى كه ناگفته پيدا است كوشش دارند آنرا به نحو ديگرى انكار، يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابو بكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است .
گاهى مى گويند على (عليهالسلام ) در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تاءثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر
دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است ). و اين براستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز على (عليهالسلام ) كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلامش را پذيرفت ، و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى !.
و اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و مسانيد، و همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام على (عليهالسلام ) را در آن سن و سال كم ، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود.
و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از مردان و على (عليهالسلام ) نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند (اين تعبير را مفسر معروف و متعصب ، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است ).
در حالى كه اولا همانگونه كه گفتيم كمى سن على (عليهالسلام ) در آن روز به هيچوجه از اهميت موضوع نمى كاهد، بخصوص اينكه قرآن درباره حضرت يحيى صريحا مى گويد: و آتيناه الحكم صبيا: (ما فرمان را به او در حال كودكى داديم ).
و درباره عيسى (عليهالسلام ) نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها كه درباره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت : انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا: (من بنده خدايم ، كتاب آسمانى به من داده ، و مرا پيامبر قرار داده است ).
هنگامى كه اينگونه آيات را با حديثى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بالا نقل كرديم كه او على (عليهالسلام ) را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم روشن مى شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزى بيش نيست .
ثانيا اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است ، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او ذكر كرده اند.
اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على (عليهالسلام ) در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اولين مؤ من و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است ، و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت نقل شده .
به علاوه ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اينكه بعضى مى گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است ، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه چنين ادعائى را كرده اند.
4 - آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟
سابقا به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند.
در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضى آنرا دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم :
بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد: نزد محمد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چه مى گوئى ؟ گفت : جميع اصحاب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فى الجنة محسنهم و مسيئهم !: (همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار! گفتم اين سخن را از كجا ميگوئى )؟ گفت : اين آيه را بخوان و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ... تا آنجا كه مى فرمايد: رضى الله عنهم و رضوا عنه سپس گفت : اما درباره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند).
ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است ، زيرا:
اولا - حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين ، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند!
و اما اينكه در حديث محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده ، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند، نه از گناهانشان ، اين سخن از عجيبترين بحثها است .
چرا كه مفهومش اضافه (فرع ) بر (اصل ) است ، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق
اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.
و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است ، نه اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.
ثانيا - اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا عقل هيچگونه امتيازى براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابو جهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آئين او منحرف شدند.
و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ناديده ، شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.
قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه (اين مصونيت غير منطقى صحابه ) را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اينگونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است ، و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه ؟!.
از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟
ثالثا - اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود
منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تواءم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد.
روشن تر بگوئيم : اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عموما مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است .
و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است ، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است !
چه كسى مى تواند (طلحه ) و (زبير) كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين (عايشه ) همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خونريزيها راضى بود؟
آيا مخالفت با على (عليهالسلام ) خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟
حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه (تنزيه صحابه ) با اصرار و پافشارى روى اين مطلب ، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.
آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلى قرار گرفته و آن (هجرت ) و (نصرت ) و (ايمان ) و (عمل صالح ) است ، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.
از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه ، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده ، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته ، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است .