آيات 97 تا 106 سوره توبه
الاعراب أ شد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (97)
و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم (98)
و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربت عند الله و صلوت الرسول الا انها قربة لهم سيدخلهم الله فى رحمته ان الله غفور رحيم (99)
و السبقون الاولون من المهجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسن رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنت تجرى تحتها الانهر خلدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم (100)
و ممن حولكم من الاعراب منفقون و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم (101)
و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و آخر سيا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم (102)
خذ من امولهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم و الله سميع عليم (103)
الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقت و ان الله هو التواب الرحيم (104)
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (105)
و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم (106)
|
ترجمه آيات
باديه نشينان كفر و نفاقشان بيشتر است، و در غفلت از حدود آن چيزهائى كه خدا بر پيغمبر خويش نازل كرده شايسته ترند، و خدا داناى شايسته كار است (97)
و پاره اى از باديه نشينان آنچه را انفاق مى كنند غرامتى مى دانند و براى شما منتظر حوادث بعد هستند، حوادث بد بر خودشان باد، و خدا شنوا و داناست (98)
و برخى از باديه نشينان به خدا و روز جزا ايمان دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب به خدا و دعاى پيغمبر مى دانند، بدانيد كه همان براى ايشان مايه قرب است، خدا بزودى در رحمت خود داخلشان ميكند، كه خدا آمرزنده و رحيم است (99)
و پيشروان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى پيرويشان كردند خدا از آنان راضى است، و ايشان نيز از خدا راضى اند، خداوند براى ايشان بهشتهائى آماده كرده كه در دامنه آنها جويها، روان است و تا ابد در آن جاودانند، و اين خود كاميابى بزرگى است (100)
و بعضى از باديه نشينان كه اطراف شمايند منافقند، و همچنين بعضى از اهل مدينه، كه در نفاق فرو رفته اند، تو ايشان را نمى شناسى، ما مى شناسيمشان، بزودى دوباره عذابشان خواهيم كرد، و آنگاه به سوى عذابى بزرگ برده مى شوند (101)
عده ديگرى هستند كه به گناهان خود اعتراف كردند، و عمل شايسته اى را با عمل بد ديگر آميختند شايد خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده رحيم است (102)
از اموالشان زكات بگير، تا بدين وسيله پاكشان كنى و (اموالشان را) نمو دهى، و درباره آنان دعاى خير كن كه دعاى تو مايه آرامش آنان است، و خدا شنوا و داناست (103)
مگر ندانسته اند كه آنكس كه توبه از بندگانش مى پذيرد و زكاتها را مى گيرد خداست، و خدا توبه پذير و رحيم است (104)
بگو (هر چه مى خواهيد) بكنيد كه خدا عمل شما را خواهيد ديد، و همچنين رسول او و مؤمنان نيز، بزودى شما را به سوى داناى غيب و شهود مى برند، و خدا شما را از اعمالى كه ميكرديد خبر ميدهد (105)
و عده اى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده، يا عذابشان مى كند و يا مى بخشدشان، كه خدا داناى شايسته كار است (106).
بيان آيات شريفه مربوط به وضع اعراب از لحاظ كفر و نفاق و ايمان
در اين آيات هم، گفتار در پيرامون همان غرضى است كه آيات قبلى متعرض آن بود، در اينجا وضع اعراب را نسبت به كفر و نفاق و ايمان بيان مى كند، البته در خلال آنها آيه صدقه نيز آمده.
الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله...
|
معناى كلمه (اعراب ) و بيان اينكه باديه نشينان به سبب دروى از تمدن و علم وادب از معارف دينى دورتر بوده اند
راغب در مفردات ميگويد: فرزندان اسماعيل (عليه السلام ) را (عرب ) گويند، و كلمه (اعراب ) در اصل جمع عرب است، و ليكن فعلا اسم شده براى عربهاى باديهنشين، و در آيه قالت (الاعراب آمنا عربها گفتند ايمان آورديم ). و آيه، (الاعراب اشد كفرا و نفاقا) و آيه (و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و پارهاى از عربها هستند كه به خدا و روز جزا ايمان مى آورند) به همين معنا است، و بعضى گفته اند: جمع (اعراب )، (اعاريب ) مى آيد، همچنانكه شاعر گفته :
و كلمه (اعرابى ) در اصطلاح متعارف اسم شده است براى كسى كه منسوب است به باديه نشينان، (و عربى ) به كسى گويند كه مقاصد خود را خوب اداء مى كند، و كلمه (اعراب ) به معناى بيان است. اين بود مقدار حاجت از كلام راغب در معناى اين كلمه خداى تعالى وضع باديه نشينان را بيان مى كند و مى فرمايد: كفر و نفاق اين طبقه از هر طبقه ديگر شديدتر است، و بدين جهت شديدتر است كه بخاطر دوريشان از تمدن و محروميتشان از بركات انسانيت از قبيل علم و ادب، زمخت تر و سنگدل تر از ساير طبقاتند، و به همين جهت از هر طبقه ديگرى به نفهميدن و ندانستن حدودى كه خدا نازل كرده و معارف اصلى و احكام فرعى از قبيل واجبات و مستحبات و حلال و حرامها سزاوارترند.
و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر...
|
در مجمع البيان گفته : (مغرم ) كه همان (غرم ) است به معناى خسارت مالى است، كه بدون خيانت و تقصيرى پيش آمد كند؛ و در اصل، به معناى لازم بودن است، و در آيه (ان عذابها كان غراما بدرستى كه عذاب آن لازم و حتمى بود) به اين معنا است، و جمله (حب غرام ) به جمله (محبتى غير قابل زوال ) معنا مى شود؛ و (غريم ) را، هم به طلبكار اطلاق مى كنند، و هم به بدهكار، براى اينكه هر يك ديگرى را لازم دارد، و اگر مى گوئيم : (غرمته كذا) معنايش اين است كه من فلان مقدار از مال او را غرامت گرفته و او را به دادنش ملزم ساختم.
كلمه (دائرة ) به معناى پيش آمد است، و بيشتر در حوادث سوء بكار مى رود، و از اين جهت آن را دائره خوانده اند كه حوادث در ميان مردم دور مى زند، و هر روز يكى را گرفتار مى سازد. پس، اينكه فرمود: (يتربص بكم الدوائر) معنايش اين است كه در انتظار حوادث ناگوار هستند براى شما تا از سلطه شما خلاصى يافته، بتوانند دوباره به رسوم شرك و ضلالت برگردند.
و معناى اينكه فرمود: (يتخذ ما ينفق مغرما) اين است كه انفاق را باج دادن و غرامت فرض مى كنند، و يا خود آن مال را باج - بنابر اينكه كلمه (ما) مصدريه و يا موصوله باشد - مى پندارند.
و منظور از اين انفاق، انفاق در جهاد، يا - بطورى كه گفته شده - در راهى از راههاى خير است و ممكن هم هست منظور از آن انفاق در خصوص صدقات باشد، تا كلام به منزله مقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه اى كه پس از چند آيه بعد، كه حكم صدقه را بيان مى كند، خواهد آمد و اين احتمال را جمله (و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول ) كه در آيه بعدى است تاييد مى كند، زيرا جمله مذكور نيز به منزله زمينه چينى است براى آيه صدقه كه مى فرمايد: (و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم ).
بنابراين معنى آيه اين است : پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه انفاق در راه خير و يا در خصوص صدقات را غرامت و خسارت مى پندارند، و منتظر نزول حوادث بد براى شما هستند؛ حوادث بد بر خود آنان است و يا: حوادث بد بر خود آنان باد و خدا شنواى گفتارها و داناى دلهاست.
و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول...
|
ظاهرا جمله (و صلوات الرسول ) عطف است بر جمله (ما ينفق ) و ضمير در جمله (الا انها قربة ) به كلمه (ما) در (ما ينفق ) و به (صلوات الرسول ) برمى گردد.
و معناى آيه اين است : پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه ايمان به خدا دارند و او را به يگانگى مى ستايند، و به وى شرك نمى ورزند، و به روز جزا ايمان داشته حساب و جزاء را تصديق دارند، و انفاق در راه خدا و توابع آن را - كه همان درود و دعاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به خير و بركت است - همه را وسيله هاى تقرب به پروردگار مى دانند. هان ! آگاه باشيد كه اين انفاق و دعاى خير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مايه تقرب ايشان است، و خداوند وعده داده است كه ايشان را داخل رحمت خود كند، براى اينكه خداوند آمرزنده گناهان و مهربان با بندگان و اطاعت كاران است.
تقسيم مؤمنين به سه گروه : سابقون اولون از مهاجرين و انصار و تابعين آنان بهاحسان. و بيان مراد از هر كدام
و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان...
|
قرائت معروف اين است كه (و الانصار) - به كسر راء - خوانده شود كه به (المهاجرين ) عطف شود، كه در آن صورت تقديرش اين ميشود (پيشينيان اول از مهاجر، و پيشينيان اول از انصار و كسانى كه ايشان را به نيكوئى پيروى كردند. ولى يعقوب كلمه مذكور را (الانصار) - با رفع - خوانده، و در نتيجه منظور از انصار تمامى انصار خواهند بود نه تنها پيشينيان اول ايشان.
و در اينكه مقصود از (سابقين اولين ) چه كسانيند اختلاف است، بعضى گفته اند: منظور از ايشان آن كسانيند كه به دو قبله نماز گزارده اند. بعضى ديگر گفته اند: مقصود از ايشان كسانيند كه بيعت رضوان كرده باشند؛ و بيعت رضوان، بيعت در حديبيه است. بعضى ديگر گفتهاند مقصود از ايشان تنها و تنها اهل بدراند. و بعضى گفته اند كسانيند كه قبل از هجرت، مسلمان شدند، و اين چند وجهى كه ذكر شد دليل لفظى بر هيچ يك آنها در دست نيست.
چيزى كه ممكن است تا اندازه اى از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه شريفه، آن را تا حدى تاييد مى كند، اين است كه منظور از (سابقون اولون ) كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده و پيش از واقعه بدر مهاجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آورده و او را منزل دادند، زيرا موضوع با دو وصف سابقون و اولون بيان شده، و اسمى از اشخاص و يا عناوين آنها برده نشده، و اين خود اشعار دارد بر اينكه بخاطر هجرت و نصرت بوده كه سبقت و اوليت اعتبار شده است.
آنگاه جملهاى كه بر سابقون و اولون عطف كرده يعنى جمله (و الذين اتبعوهم باحسان ) طائفه و مردم ديگرى را ياد مى كند كه به وجه نيكو پيرو سابقون و اولون بودند، و آنكه با پيروى مناسب تر است وصف (سبق ) است، نه اوليت، چون در برابر تابع نمى گويند: (اول ) بلكه مى گويند (سابق ) همچنانكه در مقابل اول نمى گويند (تابع ) بلكه مى گويند (آخر) به شهادت آيه (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم... و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان ).
پس، بخاطر اينكه (سابقون ) تمامى كسانى را كه در ميان مسلمين از ابتداء طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند شامل مى شد لذا كلمه (اولون ) را آورد تا مختص به مهاجرين و انصار گردد.
و چون (سبق ) كه در مقابل لحوق و تابعيت است از امور نسبى است، و لازمه اش اين است كه مسلمين هر عصرى در ايمان به خدا سابق باشند بر مسلمين اعصار بعدى، و مسلمين اعصار بعدى لاحق باشند، لذا در آيه شريفه (سابقون ) را مقيد كرد به (اولون ) تا دلالت كند بر اينكه مقصود طبقه اول از مسلمين صدر اسلام است.
و چون خداى سبحان طبقه سوم از اصناف سه گانه را در جمله (و الذين اتبعوهم باحسان ) ذكر نمود، و مقيد نكرد به تابعين عصرى معين، و توصيف هم نكرد به تابعين سابق و يا اول و يا امثال آن، و در نتيجه تمامى مسلمين بعد از سابقون اولون را شامل شد، قهرا مؤمنين به دين اسلام و آنهائى كه راستى مؤمنند و نفاق ندارند از ابتداى طلوع اسلام تا روز قيامت سه دسته شدند. يكى سابقون اولون از مهاجرين. دوم سابقون اولون از انصار. سوم تابعين ايشان. و دو صنف اول تابع نيستند؛ پس، در حقيقت آن دو صنف پيشوا و پيشرو و بقيه مسلمين يعنى صنف سوم تا روز قيامت تابع ايشانند، و اگر متبوع هم باشند به مقايسه با آيندگان متبوعند.
و اين خود بهترين شاهد است بر اينكه منظور از سابقين اولين همان كسانى اند كه اساس دين اسلام را استوار نموده، قبل از آنكه بنيانش استوار گردد و بيرقش به اهتزاز درآيد، پايههاى آن را بپا داشتند، حال يا به اينكه ايمان آورده و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيوسته، در فتنه ها و شكنجه ها شكيبائى نموده و از ديار و اموال خود چشم پوشيده به حبشه و مدينه هجرت كردند، و يا به اينكه آنحضرت را يارى نموده و او و مهاجرين با او را در شهر خود و خانه هاى خود منزل دادند، و قبل از آنكه واقعه اى رخ دهد از دين خدا دفاع كردند.
و اين تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايمان آورده و تا قبل از واقعه بدر كه ابتداى ظهور و قدرت نمائى اسلام است دست از شهر و وطن خود شسته، به مدينه مهاجرت كردند، و يا به آنحضرت ايمان آورده، او را در شهر خود مدينه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام داشتند.
پس دو صنف اول جز با مهاجرين تا قبل از بدر، و انصار، يعنى مردم مدينه تطبيق ندارد، و اما صنف سوم يعنى (الذين اتبعوهم باحسان ) در اين صنف نيز قيدى آورده كه نكتهاى را افاده مى كند، و آن قيد (باحسان ) است.
معناى اتباع به احسان در جمله : (والذين اتبعوهم باحسان) كه وصف طبقه سوم از مؤمنين است
مقدمة بايد دانست كه در زبان عرب براى حرف (باء) چند معنا است، گاهى به معناى (فى - در) بكار مى رود، و گاهى معناى سببيت را مى رساند، و گاهى مصاحبت را؛ و در جمله مورد بحث نمى تواند به معناى (فى ) بوده و معناى جمله اين باشد: (و كسانى كه سابقين اولين را در احسان متابعت كرده اند)، چون مى دانيم منظور آيه اين نيست. و همچنين به معناى سببيت هم نيست ؛ زيرا اگر به اين معنا باشد مفاد آيه چنين مى شود: (و كسانى كه سابقين اولين را بخاطر احسان پيروى كرده اند)، چون اگر به اين معنا باشد، و همچنين اگر به معناى (فى ) مى بود، كلمه (احسان ) را با الف و لام مى آورد، و مى فرمود: (بالاحسان )، و ليكن كلمه نامبرده را بدون الف و لام آورده، و از معانى (باء) مناسب تر با اين كلمه همان معناى سوم است.
و در نتيجه مقصود از اين قيد اين مى شود: (تبعيت آنان همراه با يك نوع احسان بوده باشد) و خلاصه، احسان، وصف براى پيروى مى شود.
خواهيد گفت مگر پيروى چند جور است ؟ در جواب مى گوئيم : ما از خود قرآن كريم استفاده مى كنيم كه پيروى دو جور است، يكى مذموم و ناپسند، و ديگرى ممدوح و پسنديده، و قرآن كريم پيروى كوركورانه و از روى جهل و هواى نفس، - مانند پيروى مشركين از پدرانشان و پيروى اهل كتاب از احبار و رهبانان و نياكانشان - را كه جز متابعت هوى و شيطان، انگيزه ديگرى ندارد مذمت ميكند. پس، كسى كه پيرويش اينچنين باشد پيرويش بد و مذموم، و كسى كه از حق پيروى كند پيرويش خوب و ممدوح است، و خداى تعالى درباره آن مى فرمايد (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله ).
و از جمله شرايط احسان در پيروى يكى اين است كه عمل تابع، كمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد، كه اگر نداشته باشد باز پيروى بد و مذموم است.
پس، ظاهرا منظور از طبقه سوم يعنى (الذين اتبعوهم باحسان ) كسانى هستند كه با پيروى نيك آن دو طبقه را پيروى كنند، يعنى پيرويشان به حق باشد - و يا به عبارتى پيرويشان براى اين باشد كه حق را با آنان ببينند - پس در حقيقت برگشت اين قيد به اين شد كه : پيروى دسته سوم از دو دسته اول پيروى از حق باشد، نه پيروى بخاطر علاقهاى كه به ايشان دارند، يا بخاطر علاقه و تعصبى كه به اصل پيروى از آنان دارند، و همچنين در پيرويشان رعايت مطابقت را بكنند.
اين آن معنائى است كه از اتباع به احسان فهميده ميشود، نه آنكه ديگران گفته اند كه منظور اين است كه (ايشان را در كارهاى نيك پيروى كنند و يا اعمال صالح و كارهاى نيك انجام دهند)؛ چون اين دو معنا با نكرده و بى الف و لام بودن (احسان ) آنطور كه بايد نمى سازد، و بفرضى هم كه يكى از اين دو معنا مراد باشد باز چاره اى نيست جز اينكه آن را مقيد كنيم به اينكه پيرويشان پيروى از حق باشد؛ زيرا پر واضح است كه پيروى حق و پيروى در حق مستلزم انجام كارهاى نيك هست، ولى انجام كارهاى نيك هميشه پيروى حق و يا پيروى در حق نيست.
پس خلاصه بحث اين شد كه : آيه شريفه، مؤمنين از امت اسلام را، به سه طائفه تقسيم مى كند، يكى سابقون اولون از مهاجرين، و يكى سابقون اولون از انصار، و طائفه سوم كسانى كه اين دو طائفه را به احسان (به حق ) پيروى كنند.
در نتيجه از آنچه گذشت چند مطلب بدست مى آيد: اول اينكه، آيه شريفه دو طائفه اول را مى ستايد به اينكه ايشان در ايمان آوردن به خدا و بر پا كردن پايه هاى دين، سبقت و تقدم داشته اند، و بطورى كه از سياق آيه استفاده مى شود مى خواهد اين دو طائفه را بر ديگر مسلمانان با ايمان برترى دهد.
دوم اينكه كلمه (من ) در جمله (من المهاجرين و الانصار) تبعيضى است، نه بيانى، چون گفتيم فضيلتشان براى چه بود، و همه آنان اين فضيلت را نداشتند، و نيز آيه شريفه مى فرمايد خداوند از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند، و به شهادت خود قرآن، همه مهاجرين و انصار اينطور نبودند، بلكه يك عده از ايشان بيمار دل و دهن بين بودند، و تحت تاثيرسمپاشيهاى منافقين قرار مى گرفتند، عده اى ديگر فاسق بودند، عده اى از ايشان كسانى بودند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از عمل آنان بيزارى جست، و معنا ندارد كه خدا از كسانى راضى باشد كه خودش آنها را به اين عناوين ياد كرده است.
حكم به فضيلت سابقون اولون از مهاجرين و انصار مقيد است به ايمان و عمل صالح
سوم اينكه، حكم به فضيلت آن دو طائفه و خوشنودى خدا از ايشان در خود آيه مقيد شده به ايمان و عمل صالح، و سياق آيه بخوبى بر اين معنا گواهى مى دهد، چون آيه شريفه، مؤمنين را در سياقى مدح كرده كه در همان سياق منافقين را به كفر و اعمال زشت مذمت نموده است. علاوه، در ساير مواردى كه خدا مؤمنين را مدح نموده و به خير و خوبى ياد كرده و به وعده هاى نيكى دلخوش ساخته همه جا گفتار خود را مقيد كرده به صورتى كه ايمان داشته باشند و عمل صالح بكنند، مانند آيه (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله ) تا آخر آيات سه گانه.
و آيه (و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آباءهم و ازواجهم و ذرياتهم ) كه استغفار و دعاء ملائكه در حق مؤمنين را حكايت مى كند.
و آيه (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما).
و آيه (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء كل امرء بما كسب رهين ) خواننده محترم در كلمه (بايمان ) و جمله (كل امرء...) - دقت بفرمايد.
و اگر حكم در آيه مقيد به ايمان و عمل صالح نباشد، و خداوند از ايشان راضى باشد و ايشان را در هر حال چه نيكى بكنند و چه نكنند چه تقوا بخرج دهند و چه ندهند مى آمرزيد، آيه شريفه آن آيه ديگر را كه فرموده : (فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين و آيه و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) و آيه (و الله لا يحب الظالمين ) و همچنين آيات بسيار زيادى را تكذيب مى كرد؛ چون اين آيات يا به مطابقه و يا بالتزام دلالت دارد بر اينكه خداوند از ستمگر و فاسق و هر كس كه امر و نهى او را اطاعت نكند راضى نيست، و اين دلالت طورى است كه تخصيص و تقييد و يا نسخ برنمى دارد.
و همچنين امثال آيه (ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوء يجزبه ) كه خطاب به مؤمنين است، با اين احتمال نمى سازد.
علاوه، اگر بنا باشد حكم خوشنودى خدا در آيه مورد بحث مقيد به ايمان و عمل صالح نباشد، بايستى تمامى آياتى را كه راجع به جزا و پاداش نازل شده و وعد و وعيد مى دهد، همه را مقيد كنيم به غير آن دو طائفه، و بگوئيم هر گناهى از هر كس سر بزند كيفرى دارد مگر از سابقون از مهاجرين و انصار، و آيات راجع به جزاء و پاداش آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم يك يك آنها را مقيد كنيم اصل نظام وعد و وعيد اختلال يافته، بيشتر شرايع و احكام دين لغو گشته، حكمت تشريع آنها باطل ميشود، چه اينكه بگوئيم (من ) تبعيضى است و اين فضيلت مخصوص بعضى از مهاجرين و انصار است، و يا بگوئيم بيانيه است، و فضيلت از آن تمامى ايشان است، و اين خود روشن است كه در هر صورت اين اشكالات وارد مى شود، (حتى اگر درباره يك نفر هم مى بود باز هم اين اشكالات وارد بود).
معناى رضايت مؤمنين از خدا و رضايت خدا از مؤمنين و بيان اينكه رضايت خدا از اوصاف فعل او است نه از اوصاف ذاتش
رضايت از جانب ما مردم، به معناى موافقت دل با عملى از اعمال است، بدون اينكه ناراحت شود و احساس تضادى كند، مثلا مى گويند: فلانى به فلان امر راضى شد يعنى موافقت كرد و از آن امتناع نورزيد، و اين رضايت به صرف كراهت نداشتن حاصل مى شود، و لازم نيست كه دوست هم داشته باشد. پس، رضايت بنده از خداى تعالى به همين محقق ميشود كه هر امرى را كه خدا از او خواسته كراهت نداشته باشد، و هر چيزى را كه او نهى كرده و از بنده اش نخواسته دوست نداشته باشد، و اين محقق نمى شود مگر وقتى كه بنده به قضاى الهى و كارهاى تكوينى و عالمى او راضى، و همچنين به حكم او و آنچه را كه تشريعا از وى خواسته تن دردهد، و به عبارت ديگر در تكوين و تشريع تسليم خدا شود، كه همان معنى واقعى اسلام و تسليم شدن به خداى سبحان است.
و اين حرف خود شاهد ديگرى است بر آنچه كه قبلا گفتيم كه حكم رضايت خدا در آيه مورد بحث مقيد به ايمان و عمل صالح است، به اين معنا كه خداى سبحان از مهاجر و انصار و تابعين كسى را مدح كرده كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته اند، و خبر مى دهد از اينكه از اينگونه افراد مهاجر و انصار و تابعين راضى است، و براى آنان بهشتهائى كه در دامنه هايش نهرها جارى است آماده كرده است.
و مدلول آيه شريفه اين نيست كه هر كسى كه مصداق مهاجر و يا انصار و يا تابع شد هر چند به اندازه خردلى ايمان به خدا نداشته و يك عمل صالح هم انجام نداده باشد بخاطر همينكه مهاجرت كرده و يا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در مدينه در منزلش جا داده و يا از اين دو طائفه تبعيت كرده خدا از او راضى است، و ديگر هم به هيچ عنوانى از او خشمگين نمى شود هر چند گناه اولين و آخرين را هم كرده باشد، چون خداوند در حق اين سه طائفه مغفرت و رحمت را واجب كرده است.
زيرا رضايت خدا از اوصاف فعليه او است، نه ذاتيه، او در ذاتش متصف نمى شود به صفتى كه قابل تغيير و تبدل است، و در نتيجه ذاتش هم با آن تغيير و تبدل يابد، اگر بندگانش يك روز نافرمانيش كنند، دچار خشم گردد، و در روز ديگرى اطاعتش كنند راضى شود، و اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.
و لذا ممكن است كه نخست راضى شود، و بعدا بخاطر نافرمانى بنده اش غضب كند، يا بعكس در اول غضب كرده بود و بخاطر اطاعتى كه از بنده اش سرزد از او راضى شود، چيزى كه در خصوص آيه مورد بحث از سياق برمى آيد اين است كه مقصود از اين رضايت رضايتى است كه ديگر زايل نمى شود، و خداوند از طوائف نامبرده طورى راضى شده كه ديگر برايشان خشم نمى گيرد، چون رضايت از اشخاص معينى نيست، از طبيعت و جنس اخيار است از گذشتگان و آيندگان است، كه در ايمان و عمل صالح پيرو گذشتگانى هستند كه در ايمان و عمل صالح پايدار بودند، و اين امر، امرى نيست كه زمان در آن دخالت داشته باشد، تا صحيح باشد كه در مقطعى از زمان خدا راضى باشد، و در مقطع ديگر خشم بگيرد.
بخلاف آيه (لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة ) كه رضايت در آن مقيد به زمان خاصى است و ممكن است فرض شود كه بعد از آن زمان خداوند خشم بگيرد.
و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة...
|
حول هر چيز به معناى مكان مجاور و اطراف آن است، اين لفظ مانند (قبل ) و (بعد) ظرف است، و كلمه (مرد) به معناى سركشى و بيرون شدن از اطاعت، و تمرين و ممارست شر است، و معناى دوم با جمله (مردوا على النفاق ) مناسبتر است، چون معناى آن چنين مى شود: آنها بر مساله نفاق تمرين و ممارست كرده اند، به حدى كه ديگر عادتشان شده است.
و معناى آيه چنين است : از جمله اعرابى كه در پيرامون شما هستند منافقين هستند كه در كار نفاق تمرين كرده اند، و همچنين از اهل مدينه هم منافقين هستند كه بر نفاق عادت كرده اند، و تو اى محمد ايشان را نمى شناسى، ما مى شناسيمشان و بزودى در دو نوبت عذابشان مى كنيم، آنگاه به سوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت.
مقصود از عذاب كردن منافقين در دو نوبت (سنعذبهم مرتين) چيست ؟
مفسرين در اينكه مقصود از عذاب در دو نوبت چيست اختلاف كرده اند؛ بعضى گفته اند معنايش اين است كه يك مرتبه در دنيا به اسير شدن و كشته شدن و بار ديگر در قبر عذابشان مى كنيم. ديگران گفته اند: يك بار در دنيا با گرفتن زكات و بار ديگر در آخرت به عذاب قبر. بعضى ديگر گفته اند در دو نوبت مبتلايشان مى كنيم به گرسنگى. بعضى ديگر گفته اند يكبار در هنگام احتضار و بار ديگر در قبر. ديگرى گفته است يك بار با اقامه حدود، و يكبار هم به عذاب قبر. بعضى ديگر گفته اند يك نوبت به رسوائى در دنيا، و نوبتى ديگر به عذاب در قبر. عده اى ديگر وجوه ديگرى گفته اند كه بر هيچ يك از آنها دليلى در دست نيست، و اگر ناگزير باشيم يكى از آنها را اختيار كنيم باز همان وجه اول از همه وجوه بهتر است.
و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا...
|
و يعنى از اعراب جماعت ديگرى هستند كه مانند آن دسته منافق نيستند، و ليكن اعتراف به گناه خود دارند، اينان اعمالشان از نيك و بد مخلوط است، يك عمل نيك مى كنند يك عمل زشت مرتكب مى شوند، و اميد مى رود كه خداوند از گناهشان درگذرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.
در اينكه فرمود: (عسى الله ان يتوب عليهم اميد مى رود كه خداوند از گناهشان در گذرد) منظور اين بوده كه اميد را در دل آنها رخنه دهد تا يكسره از رحمت خدا ماءيوس نگردند، بلكه در ميان خوف و رجاء باشند، شايد جانب رجاءشان قويتر شود؛ چون جمله (ان الله غفور رحيم ) جانب رجاء را قوت مى دهد.
امر به اخذ زكات از اموال مردم
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم و الله سميع عليم
|
كلمه (تطهير) به معناى برطرف كردن چرك و كثافت از چيزى است كه بخواهند پاك و صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود، و كلمه (تزكيه ) به معناى رشد دادن همان چيز است، بلكه آن را ترقى داده خيرات و بركات را از آن بروز دهد، مانند درخت كه با هرس كردن شاخه هاى زائدش، نموش بهتر و ميوه اش درشت تر مى شود، پس اينكه هم تطهير را آورد و هم تزكيه را، خيال نشود كه تكرار كرده، بلكه نكته لطيفى در آن رعايت شده است، پس اينكه فرمود: (خذ من اموالهم صدقة ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را امر مى كند به اينكه صدقه را از اموال مردم بگيرد؛ و اگر نفرمود: (من مالهم ) بلكه فرمود: (من اموالهم ) براى اين است كه اشاره كند به اينكه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفته مى شود؛ يك صنف نقدينه، يعنى طلا و نقره ؛ صنف ديگر اغنام ثلاثه، يعنى شتر و گاو و گوسفند؛ نوع سوم غلات چهارگانه، يعنى گندم و جو و خرما و كشمش.
و جمله (تطهرهم و تزكيهم ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است، نه اينكه وصف زكات باشد، به دليل اينكه بعدا مى فرمايد: (بها) يعنى با صدقه، و معناى آن اين است كه : اى محمد! از اصناف مالهاى مردم زكات بگير، و آنها را پاك و اموالشان را پر بركت كن.
و كلمه (صل ) از (صلوة ) و به معناى دعا است، و از سياق استفاده مى شود كه مقصود از اين دعا، دعاى خير به جان و مال ايشان است، همچنانكه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آنجناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه : خدا به مالت خير و بركت مرحمت فرمايد.
و در جمله (ان صلاتك سكن لهم ) كلمه (سكن ) به معناى چيزى است كه دل را راحتى و آرامش بخشد، و منظور اين است كه نفوس ايشان به دعاى تو سكونت و آرامش مى يابد، و اين خود نوعى تشكر از مساعى ايشان است، همچنانكه جمله (و الله سميع عليم ) مايه آرامشى است كه دلهاى مكلفينى كه اين آيه را مى شنوند و يا مى خوانند بوسيله آن سكونت مى يابد.
اين آيه شريفه متضمن حكم زكات مالى است، كه خود يكى از اركان شريعت و ملت اسلام است، هم ظاهر آيه اين معنا را مى رساند و هم اخبار بسيارى كه از طرق امامان اهل بيت (عليهم السلام ) و از غير ايشان نقل شده است.
گيرنده زكات خداست و تصدق و اداء زكات نوعى توبه است چنانچه توبه هم صدقه اعمال است
الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم
|
استفهامى كه در اين آيه است استفهام انكارى، و منظور از آن تشويق مردم است به دادن زكات، زيرا مردم اگر زكات مى دهند بدين جهت مى دهند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا عامل و ماءمور وصول آن حضرت از ناحيه خدا ماءمور به گرفتن آنست، لذا در اين آيه به عنوان تشويق مى فرمايد: مگر نمى دانيد كه اين صدقات را خدا مى گيرد؟ و گرفتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گرفتن خداست، پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست.
نظير اين مطلب در داستان بيعت آمده، و فرموده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم ) و در داستان تيراندازى جنگ بدر مى فرمايد: (و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ) و در جاى ديگر بطور كلى و عمومى فرموده : (من يطع الرسول فقد اطاع الله ).
آرى، وقتى خداى تعالى بفرمايد: (مگر نمى دانند كه خدا صدقاتشان را مى گيرد) مردم تحريك شده، با شوق و اشتياق ديگرى صدقات را مى پردازند و مشتاقند كه با پروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده، با دستان خود دستش را لمس نمايند، و خدا از عوارض اجسام منزه است.
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد، توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند، و دادن صدقه توبه اى است مالى، همچنانكه در ميان همه كارها، توبه به منزله صدقه است، يعنى صدقه از اعمال است و لذا جمله (و ان الله هو التواب الرحيم ) را به صدر آيه عطف كرد، و در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق، و ميان دو اسم از اسامى خودش، يعنى تواب و رحيم، و خلاصه از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه است.
توضيح درباره معناى آيه: (و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون) و اينكه مخاطبين آن چه كسانى هستند و رؤيت در آن به چه معنا است؟
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون...
|
اين آيه بنا بر ظاهرش مى رساند كه متصل بما قبل است، گويا مؤمنين را خطاب نموده، ايشان را تحريك و تشويق مى كند به دادن صدقات، چيزى كه هست لفظ آن مطلق است و در آن دليلى نيست تا دلالت كند بر اينكه خطاب متوجه خصوص صدقه دهندگان از مؤمنين، يا به عموم مؤمنين است، بلكه شامل عمل هر انسانى مى شود؛ چه مؤمن زكات دهنده، چه مؤمنين ديگر و چه كفار و منافقين ؛ و اگر هم بگوئيم عمل كفار را شامل نمى شود، لا اقل منافقين را شامل مى شود.
و ليكن آيه اى كه گذشت و نظير اين آيه بود، و در سياق كلام راجع به منافقين بود، يعنى آيه (و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ) كه در ديدن اعمال منافقين تنها خدا و رسول را ذكر كرد، و مؤمنين را اسم نبرد، خالى از اشاره به اين معنا نيست كه خطاب در آيه مورد بحث مخصوص مؤمنين است، زيرا اگر اين آيه را در كنار آن بگذاريم چنين بنظر مى رسد كه حقيقت اعمال منافقين يعنى آن مقصودى كه از كارهاى خود دارند از آنجائى كه بر عامه مردم پوشيده است، تنها خدا و رسول او بوسيله وحى او از آن آگاهند، و اما حقيقت كارهاى مؤمنين، يعنى آن منظورى كه از كارهايشان دارند، و آن آثار و خواصى كه در كارهاى ايشان است، كه عبارتست از شيوع تقوا و اصلاح شؤ ون اجتماع اسلامى، و امداد فقراء در زندگى، و خير و بركت در اموال خود، هم خدا مى داند و هم رسول و هم خود مؤمنين در ميان خود، و لذا در آيه مورد بحث فرمود (بزودى خدا و رسول و مؤمنين عمل شما را مى بينند) از طرفى ديگر مى بينيم ظهور و خودنمائى اعمال به حقايق آثارى كه دارد و فوائد و مضار عموميش در محيطى كه انجام يافته، و تمثل و تجسم آن در اطوار گوناگونش و در هر زمان و هر عصر از چيزهائى است كه اختصاص به اعمال مردم خاصى ندارد، بلكه هر عملى از هر قومى و مردمى صورت بگيرد خواه ناخواه روزى اثر خود را مى كند، و همه آن اثر را مى بينند.
پس، معنا ندارد بگوييم تنها مؤمنين هستند كه اعمال صالح يكديگر و آثار نيك آن را مى بينند، ولى اعمال منافقين و آثار سوء آن را نمى بينند بلكه تنها خدا و رسول مى بينند. آرى، اگر مقصود از رؤ يت مؤمنين ظهور آثار نيك اعمال يكديگر باشد، ديدن آن، مخصوص مؤمنين نيست، همچنانكه ديدن اعمال منافقين هم كه همان آثار سوء آن باشد مخصوص خدا و رسول نخواهد بود، چون منافقين با مؤمنين اهل يك جامعه اند چطور ممكن است اعمال آنها براى مؤمنين مشهود نباشد، و اعمال خودشان براى خودشان مشهود باشد.
پس آن احتمالى كه در بالا داديم خيلى احتمال قويى نيست، و اين اشكالى كه گفته شد با سياق خود آيه ذهن انسان را وادار مى كند كه از آيه چيز ديگرى را بفهمد.
آرى، جمله (ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ) دلالت مى كند بر اينكه اولا جمله (فسيرى الله عملكم...) ناظر به قبل از بعث و قيامت و مربوط به دنيا است، چون مى فرمايد (سپس برمى گرديد به عالم غيب و شهادت )، پس معلوم مى شود اين ديدن قبل از برگشتن به عالم قيامت و مربوط به دنيا است.
و ثانيا منافقين تنها در روز قيامت به حقيقت اعمال خود واقف مى شوند، و اما قبل از آن تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بينند، و ما در مباحث گذشته در اين كتاب مكرر به اين معنا اشاره كرده ايم. وقتى علم منافقين به حقايق اعمالشان را منحصر كرده به روز قيامت، آنهم به خبر دادن خدا به ايشان، و از سوى ديگرى فرموده كه خدا و رسول و مؤمنين قبل از روز قيامت و در همين دنيا اعمال ايشان را مى بينند، و در اين ديدن خودش را با پيغمبرش وعده ديگر (مؤمنين ) ذكر كرده، چنين مى فهميم كه منظور از آن، ديدن حقيقت اعمال منافقين است، و قهرا منظور از اين مؤمنين، آن افراد انگشت شمارى از مؤمنين هستند كه شاهد اعمالند، نه عموم مؤمنين، آن افرادى كه آيه شريفه (و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) بدانها اشاره مى كند؛ و ما در تفسير آن در جلد اول اين كتاب بحث كرديم.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اى محمد! بگو هر كارى كه مى خواهيد چه خوب و چه بد، بكنيد، كه بزودى خداى سبحان حقيقت عمل شما را مى بيند، و رسول او و مؤمنين (شهداى اعمال ) نيز مى بينند، آنوقت پس از آنكه به عالم غيب و شهود بازگشتيد، حقيقت عمل شما را به شما نشان مى دهد.
و به عبارت ديگر: آنچه از خير و يا شر انجام دهيد حقيقتش در دنيا براى خداى عالم غيب و شهادت، و همچنين براى رسول او و مؤمنين مشهود است، پس وقتى به قيامت آمديد براى خودتان هم مشهود خواهد گشت.
پس، اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه مواظب كارهاى خود باشند و فراموش نكنند كه براى اعمال نيك و بدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند، و براى هر يك يك افراد بشر مراقبهائى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت آن را مى بينند، و آن مراقبان عبارتند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤمنينى كه شهداى اعمال بندگانند، و خدا از و راى ايشان محيط است، پس هم خداى تعالى آن اعمال را مى بيند و هم آنها، و به زودى خدا در قيامت براى خود صاحبان اعمال هم پرده از روى آن حقايق برمى دارد، همچنانكه فرموده : (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد).
پس، فرق بسيار بزرگى است ميان اينكه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و كسى از آن خبردار نشود، و ميان آن عملى كه در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتكب شود، آنهم با اينكه خودش مى داند كه چنين تماشاگرانى او را تماشا مى كنند.
اين بود مطالبى كه در آيه مورد بحث بود، و اما در آيه قبلى، يعنى آيه (يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ) روى سخن با اشخاص معلومى از منافقين بوده، كه خداى تعالى پيغمبرش را دستور مى دهد به اينكه عذرى را كه ايشان خواسته اند رد كند، و به ايشان بفرمايد: اولا خداى تعالى مرا و مؤمنين را كه در جنگ و در لشكر اسلام با من بودند از كارهاى شما خبر داد، و در اين آيات از كارهاى زشت شما پرده برداشت.
و ثانيا حقيقت اعمال شما از خدا پنهان نماند؛ چون چيزى از او پنهان نمى تواند باشد، و همچنين از نظر رسول او مخفى نماند، و از شهداى اعمال كسى با او نبوده، و گر نه از نظر ايشان هم مستور نمى ماند. پس بزودى در قيامت خداوند براى خود شما هم پرده از روى آنها بر مى دارد و حقيقت اعمال شما را به شما نشان مى دهد.
با اين بيان به خوبى روشن گرديد كه فرق ميان دو آيه چيست، و با اينكه هر دو در يك سياق قرار داشتند در آيه مورد بحث خدا و رسول و مؤمنين را ذكر كرد، ولى در آيه قبل آن، تنها خدا و رسول را اسم برد، و از مؤمنين اسم نبرد، اين آن نكتهاى است كه دقت و تدبر در معناى آيه آن را بدست ميدهد.
حال اگر كسى به اين مقدار اكتفا نكند و راضى نشود مگر به اينكه براى آيه معنائى سطحى تر پيدا كند بايد بگويد: در آيه قبل كه مربوط به منافقين بود ذكر خدا و رسول براى اين بود كه منافقين مى خواستند با خدا و رسول دشمنى كنند، و با مؤمنين كارى نداشتند، بخلاف آيه مورد بحث كه درباره عموم مردم است ؛ چون غرض در آن تحريك و تشويق مردم است به عمل صالح، و اينكه هر عملى بكنند در برابر ناظران و تماشاگرانى مى كنند، و در بيان اين حقيقت عنايتى بخصوص كفار و منافقين نكرد، چون آنها به وجود چنين ناظرانى اعتقاد ندارند - دقت بفرمائيد -.
و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم
|
كلمه (ارجاء) به معناى تاخير است، و آيه شريفه عطف است بر آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ). و معناى تاخير انداختن ايشان به سوى امر خدا اين است كه وضع ايشان آنطور روشن نيست كه بتوان عذاب خدا را برايشان پيش بينى كرد، و يا مغفرت و آمرزش او را، پس امر ايشان محول به امر خداست، تا او در باره ايشان چه بخواهد، هر چه او خواست همان خواهد شد.
اين آيه فى نفسه و با قطع نظر از روايات با وضع مستضعفين تطبيق مى كند، كه در حقيقت مانند برزخى هستند ميان نيكوكاران و بدكاران، هر چند در روايات شان نزول آمده كه اين آيه در باره آن سه نفرى نازل شده كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده، بعد توبه كردند، و خداوند توبه شان را پذيرفت ؛ كه بزودى به آن روايات اشاره ميشود - ان شاء الله تعالى.
و به هر تقدير، آيه شريفه مال كار ايشان را مخفى داشته، و آن را بر همان ابهام و نامعلوميش باقى گذارده، حتى در دو اسم شريفى هم كه در آخر ذكر كرده يعنى اسم عليم و حكيم باز ابهام را رسانده ؛ زيرا اين دو اسم دلالت دارند بر اينكه خدا درباره آنان بر مقتضاى حكمت و علمش رفتار مى كند، بخلاف دو اسمى كه در ذيل آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ) آورده ؛ چون در آخر آن فرموده : (عسى الله ان يتوب عليهم و الله غفور رحيم.)
بحث روايتى
در تفسير عياشى از داود بن حصين از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه گفت : من از آنحضرت پرسيدم معناى آيه (و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله ) چيست ؟ آيا خداوند در برابر انفاق ايشان ثواب مى دهد يا نه ؟ فرمود: بله مى دهد.
رواياتى در ذيل آيه شريفه : (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار...)
و نيز در همان كتاب از ابى عمرو زبيرى از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداوند ميان مؤمنين مسابقه برقرار كرده، همانطورى كه در ميان اسبان مسابقه گذاشته.
عرض كردم : در كدام آيه قرآن خداوند مؤمنين را به مسابقه در ايمان وادار كرده ؟ فرمود: آيه (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله و آيه و السابقون السابقون اولئك المقربون ) و آيه (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه ) كه نخست ابتداء كرد بدسته اول از مهاجرين اولين، بخاطر آن سبقتى كه داشتند، سپس در مرحله دوم انصار را ذكر كرد آنگاه در مرتبه سوم تابعين را و آنان را به احسان امر كرد، پس هر طبقه اى را به قدر درجه و منزلتى كه نزد او داشت جلوتر ذكر كرد.
و در تفسير برهان از مالك ابن انس از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه (و السابقون الاولون ) در باره على، امير المؤمنين (عليه السلام ) نازل شد، چون او در ايمان آوردن به خدا بر تمامى مردم سبقت داشت، و بر دو قبله نماز گزارد، و در دو مرحله بيعت كرد؛ يكى بيعت روز بدر، و يكى بيعت رضوان، و دو بار هجرت نمود، يكبار با جعفر طيار كه به حبشه هجرت كرد، و يكبار هم از حبشه به مدينه.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از طريق اوزاعى از يحيى بن كثير و قاسم و مكحول و عبدة بن ابى لبابه و حسان بن عطيه روايت كرده كه گفتند ما از جماعتى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيديم كه مى گفتند: وقتى آيه (و السابقون الاولون... و رضوا عنه ) نازل گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين آيه راجع به همه امت من است، و خداوند بعد از آنكه راضى شده باشد ديگر غضب نمى كند.
مؤلف: معنايش اين است كه آن كسانى كه خدا از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند همانان هستند كه ديگر خداوند بر آنها خشم نمى گيرد، و آيه شريفه همه آنان را شامل است، نه اينكه روايت بخواهد بگويد آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند از تمامى امت راضى است ؛ چون اين حرف مطلبى است كه آيات قرآنى بطور قطع و صريح با آن مخالف است. و همچنين جمله ديگر اين روايت كه فرمود (و خداوند بعد از آنكه راضى شده باشد ديگر غضب نمى كند) كه مقصود از آن اين است كه بعد از آن رضايتى كه در آيه مذكور است خشم نمى كند، نه اينكه بعد از هيچ رضايتى خشم نمى كند، زيرا اين نيز باطل است، ( و چه بسا اشخاصى كه نخست خدا از ايشان راضى باشد و بعدا بخاطر گناهانى كه مرتكب شده و يا مى شوند خداوند بر ايشان خشم بگيرد).
سخن (قرظى ) مبنى بر اينكه تمامى اصحاب پيامبر (ص ) آمرزيده اند و خوب وبدشان اهل بهشتند و نقد و رد آن سخن
و نيز در الدر المنثور آمده كه ابو الشيخ و ابن عساكر از ابى صخر حميد بن زياد روايت كرده اند كه گفت : من به محمد بن كعب قرظى گفتم نظر شما در باره اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) چيست ؟ و منظورم اين بود كه با آن فتنه ها كه بر پا كردند خدا با آنان چه معامله اى مى كند؟ او گفت : خداوند تمامى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را آمرزيده و در كتاب خود بهشت را بر همه شان چه خوب و چه بد واجب گردانيده است.
گفتم : در كجاى قرآن خداوند چنين وعده اى داده كه خوب و بد اصحاب پيغمبر را به بهشت ببرد؟ گفت : مگر نخوانده اى كه مى فرمايد: (و السابقون الاولون...) كه بهشت و رضوان را بر ياران آن جناب واجب كرده، و آن شرطى كه در باره تابعان ( يعنى ديگر مسلمانان ) كرده درباره آنان نكرده.
پرسيدم خداوند چه شرطى بر تابعان كرده ؟ گفت : بر آنان شرط كرده كه مهاجرين و انصار را به احسان پيروى كنند، و مقصودش اين بوده كه كارهاى نيك ايشان را پيروى بكنند، و ليكن به كارهاى زشت آنان اقتداء نكنند. ابو صخر مى گويد به خدا قسم اين تفسير چنان به نظرم تازه رسيد كه تو گوئى من تاكنون آيه را نخوانده بودم، و از كسى هم تفسير نشنيده بودم تا آنكه محمد بن كعب آن را برايم گفت.
مؤلف: بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين روايت براى اصحاب، كارهاى بد و نيك و اطاعت و نافرمانى مسلم دانسته چيزى كه هست مى گويد خداوند از ايشان راضى شده، و همه گناهان و نافرمانى هايشان را آمرزيده و در برابر گناهان كيفرشان نمى دهد. و اين حرف همان حرفى است كه در بيان گذشته گفتيم كه مقتضاى آن، تكذيب بسيارى از آيات قرآن كريم است، چون آيات بسيارى دلالت مى كند بر اينكه خداوند از فاسقان و ظالمان راضى نيست، و ايشان را دوست نداشته و هدايت نمى كند. و آياتى بيشتر از آن آيات كه بر عموميت جزاى نيك بر عمل نيك و جزاى بد بر عمل بد دلالت مى كند بدون جهت تقييد نموده و مى گويد: (الا آن عمل بدى كه از صحابه سرزند) با اينكه همه آيات امر و نهى، كه آيات احكام است همه از فروعات آن آيات است.
و اگر مدلول آيه اين باشد كه قرظى گفته بايد خود صحابه كه عرب خالص و معاصر و يا متصل به زمان نبوت و نزول وحى بودند، اين معنا را بهتر بفهمند، و اگر ايشان از آيه چنين معنائى فهميده بودند، با خود طور ديگرى معامله مى كردند، نه آنطورى كه تاريخ و روايات صحيح ضبط كرده است.
و چگونه ممكن است همه صحابه مصداق جمله (رضى الله عنهم و رضوا عنه ) واقع شوند، و همه از آن اين معنا را بفهمند، آنگاه خودشان از يكديگر راضى نباشند؛ مگر نمى دانستند كه راضى از خدا كسى است كه از هر كس هم كه خدا راضى است راضى باشد، آنوقت چگونه از همقطاران خود راضى نبودند؟ در جواب اين اشكال نمى توان گفت : صحابه مجتهد بوده و به رأ ى خود عمل مى كرده اند، براى اينكه به فرضى كه صحابه مجتهد بوده اند، تازه بخاطر اجتهادشان معذور در مقام عمل بوده اند نه اينكه اين اجتهاد مجوز اين شده باشد كه ميان دو صفت از صفات متضاد جمع كنند، هم از خدا راضى باشند، و هم اينكه از افرادى كه خدا از ايشان راضى است راضى نباشند، و اين رشته سر دراز دارد، مى گذريم.
و نيز در الدر المنثور است كه ابو عبيد، سنيد، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه از حبيب شهيد از عمرو بن عامر انصارى روايت كرده اند كه گفت : عمر بن خطاب آيه (سابقون ) را چنين قرائت كرد: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار الذين اتبعوهم باحسان ) و واو (والذين ) را انداخت و كلمه (انصار) را به صداى پيش خواند، زيد بن ثابت گفت : آيه (والذين ) صحيح است. عمر گفت : نه، (الذين ) است. زيد گفت : اميرالمؤمنين بهتر مى داند. عمر گفت : بگوئيد ابى بن كعب بيايد؛ چون بيامد از او پرسيد كداميك صحيح است ؟ ابى گفت : (والذين ) صحيح است. عمر گفت : عيب ندارد، از حرف ابى تبعيت مى نمائيم.
مؤلف: مقتضاى قرائت عمر اين بود كه سبقت و شرافت تنها و تنها مختص مهاجرين بشود، و انصار تابع ايشان گردند، همچنانكه حديث زير نيز بدين مطلب اشاره دارد.
در همان كتاب از ابن جرير و ابو الشيخ از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : عمر به مردى برخورد كه مى خواند: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) عمر دست او را گرفت و گفت : چه كسى براى تو اينطور قرائت كرده و تو ياد گرفته اى ؟ گفت : ابى بن كعب. عمر گفت : از من جدا نشو تا تو را نزد او ببرم، وقتى نزد او رفتند عمر پرسيد: تو اين آيه را براى اين مرد اينچنين قرائت كرده اى ؟ گفت : آرى. پرسيد تو همينطور از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيده اى ؟ گفت : آرى. عمر گفت : عجب، من تاكنون خيال مى كردم كه ما مهاجرين تنها دسته اى هستيم كه به بالاترين درجات شرافت و اعتبار رسيده ايم و ديگر كسى با ما در آن درجه شركت ندارد، (اينك معلوم شد انصار هم با ما شريك هستند).
ابى بن كعب گفت : اول سوره جمعه هم اين معنا را تصديق مى كند، آنجا كه مى فرمايد: (و آخرين منهم لما يلحقوا بهم و دسته ديگرى از ايشان وقتى كه به ايشان ملحق شدند) و در سوره حشر، هم دارد: (و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و كسانى كه بعد از ايشان آمدند مى گويند پروردگارا ما را و برادران ما را كه از ما در ايمان سبقت جستند بيامرز) و در سوره انفال دارد: (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم ) كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند ايشان از شمايند).
و در كافى به سند خود از موسى بن بكر از مردى روايت كرده كه گفت : امام ابو جعفر (عليهالسلام ) در تفسير جمله (خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا) فرمود: اينها مردمى بودند مؤمن كه گناهانى مرتكب مى شدند كه خوشايند مؤمنين نبود، و اميد هست كه خداوند از گناهانشان درگذرد.
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز از زراره از آن حضرت روايت كرده، چيزى كه هست در روايت زراره بجاى (مؤمنون )، (مذنبون ) است.
رواياتى در ذيل آيه : (و آخرون اعترفوا بذنوبهم...) و اينكه در مورد چه كسانى نازل شده است
و در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم...) دارد كه ابو حمزه ثمالى گفته است : به ما چنين رسيده كه اين اشخاصى كه به گناه خود اعتراف كردند سه نفر بودند: يكى ابو لبابة بن عبد المنذر، ديگرى ثعلبة بن وديعه، و سومى اوس بن حذام، كه در جنگ تبوك بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرد اين سه نفر تخلف ورزيده و بعد از آنكه شنيدند آيهاى راجع به متخلفين نازل شده يقين كردند كه جهنمى شده اند، لاجرم خود را با طناب به ستونهاى مسجد بستند، و در همين حال بودند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعت فرمود و از احوال آنها جويا شد، خدمتش عرض شد: توبه كرده و قسم خورده اند كه تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدست خود بازشان نكند باز و آزاد نگردند. حضرت هم فرمود: من نيز قسم مى خورم كه تا دستورى نرسد ايشان را باز نمى كنم.
و چون جمله (عسى الله ان يتوب عليهم ) نازل گرديد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برخاست و نزديك ايشان رفت و طنابشان را باز نموده آزادشان ساخت، نامبردگان رفتند و اموال خود را برداشته نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند كه اين اموال را به كفاره اينكه از تو تخلف كرديم صدقه بده. حضرت فرمود دستورى براى گرفتن اين اموال ندارم ؛ اين بود تا آيه خذ من اموالهم صدقة...)، نازل شد، و حضرت قبول كرد.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى هست كه الدر المنثور نقل كرده، و در ميان آنها در اينكه اسامى اين چند نفر چه بوده اختلاف است، و آيه صدقه را نازل در حق اموال همين سه نفر مى داند، و حال آنكه روايات بيشمارى كه در شان نزول آيه صدقه وارد شده با اين حرف مخالف است.
و در همان كتاب است كه از ابى جعفر باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اين آيه درباره ابى لبابه نازل شده، و در اين روايت نفر دوم و سوم را اسم نبرده و سبب نزول آن را هم داستان آن واقعه اى دانسته كه ميان ابى لبابه و بنى قريظه رخ داده، و به ايشان اشاره كرده بود كه اگر به حكم پيغمبر تن در دهيد او فرمان اعدام همه شما را ميدهد، (و وقتى فهميد خيانت كرده توبه كرد و اين آيه نازل شد).
چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات
و در كافى به سند خود از عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى آيه (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها) نازل شد - و البته نزولش در ماه رمضان اتفاق افتاد - حضرت دستور داد مناديش در ميان مردم ندا در دهد كه : خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، همچنانكه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى هم اين معنا را به گوش همه رسانيد، و در خاتمه اعلام داشت كه خدا از غير اين چند چيز زكات نمى خواهد.
آنگاه مى گويد: بر ساير اموالشان زكاتى مقرر نكرد تا آنكه يكسال گذشت، مردم رمضان بعدى را روزه گرفتند و افطار كردند، پس آنگاه مناديش را فرمود تا ندا در دهد: اى گروه مسلمين ! زكات اموالتان را بدهيد تا نمازهايتان قبول شود، آنگاه ماءمورين وصول را روانه كرد تا زكات و ماليات اراضى را جمع كنند.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابو داود، نسائى، ابن ماجه و ابن مردويه از عبد الله بن ابى اوفى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى صدقه اى برايش مى آوردند مى گفت : بار الها درود فرست بر فلان قبيله، پس پدرم صدقه خود را نزد آن جناب برد، حضرت گفت : بار الها درود فرست بر آل ابى اوفى.
و در تفسير برهان از صدوق نقل كرده كه وى به سند خود از سليمان بن مهران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و ياخذ الصدقات ) فرمود: خداوند زكات را از اهلش مى گيرد، و به ايشان اجر و ثواب مى دهد.
و در تفسير عياشى از مالك بن عطيه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرموده : امام على بن حسين (عليهم السلام ) فرمود: من ضمانت مى كنم كه صدقه اى كه بدست بنده خدا داده مى شود پيش از او بدست خود خدا مى رسد، چون خود او فرموده : (و هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات ).
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بن ابى طالب و امام محمد باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است.
و در بصائر الدرجات به سند خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب پرسيدم آيا اعمال بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هم عرضه مى شود؟ فرمود: هيچ شكى در آن نيست. سپس اضافه فرمود: مگر نخوانده اى : (اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون )، آرى براى خدا گواهانى هست در ميان خلقش.
مؤلف: در اين معنا نيز روايات بسيار زيادى در جوامع حديث شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) آمده، و در بيشتر آنها دارد كه مقصود از مؤمنون در آيه، اءئمه هستند و انطباق اين روايات با تفسيرى كه ما در سابق كرديم روشن است.
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (و آخرون مرجون لامر الله )
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (و آخرون مرجون لامر الله ) فرموده : مقصود از اين طائفه مردمى از مشركين بودند كه امثال حمزه و جعفر طيار را از مسلمين كشتند و بعدا به اسلام درآمدند و خدا را به يگانگى پرستيدند و شرك را كنار گذاشتند، و ليكن ايمان در دلهايشان راه نيافت تا از مؤمنين واقعى باشند و بهشت برايشان حتمى شود، و از منكرين هم نبودند تا كافر باشند و جهنم برايشان حتمى باشد، لذا حالشان معلوم نبود، و در اين آيه در حقشان فرموده : (اين طائفه امرشان با خداست، يا عذابشان مى كند و يا از جرائمشان مى گذرد).
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از زراره از آنحضرت نقل كرده و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
و در تفسير عياشى از حمران روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم مستضعفين چه كسانى اند؟ فرمود: كسانى اند كه نه از مؤمنين بشمار مى روند، و نه از كفار، و سرانجام كارشان با خداست.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه گفت : آيه (و آخرون مرجون لامر الله ) درباره آن سه نفرى نازل شد كه از جنگ تخلف كرده بودند.
مؤلف: صاحب الدر المنثور نظير اين روايت را از مجاهد و قتاده نقل كرده، و در آن دارد كه اسامى آن سه نفر عبارت است از: هلال بن اميه، مرارة بن ربيع، و كعب بن مالك، از قبيله اوس و خزرج و ليكن داستان آن سه نفر با اين آيه وفق نمى دهد، و به زودى داستانشان خواهد آمد - ان شاء الله.
گفتارى پيرامون زكات و ساير صدقات (نظر اسلام درباره اجتماع و حقوق مالى آن و مزايا و ويژگيهاى نظام ماليه عمومى در اسلام)
علوم اجتماعى و اقتصادى روز و بحثهائى كه مربوط به آنها است جامعه را از نظر اينكه جامعه است محتاج مى داند به هزينه اى كه مخصوص اين عنوان باشد و در راه اجتماع و برآوردن حوائج عمومى صرف شود، و اين مساله را از مسائل ضرورى و بديهى مى داند، كه كوچكترين ترديد و شكى در آن راه ندارد. بسيارى از مسائل اجتماعى و اقتصادى - و از آن جمله اين مساله - در اعصار گذشته مورد غفلت عموم مردم بود و توجهى بدان نداشتند، مگر همان مقدار اجمالى كه فطرت آنان بر آن حكم ميكرد، ولى امروز اين مساله از مباحث ابجدى و پيش پا افتاده اى است كه عامه و خاصه مردم بدان آشنائى دارند.
چيزى كه هست در بيان اينكه اجتماع نيز در مقابل فرد، واقعيت و هويتى دارد و در جعل احكام مالى براى اجتماع و قوانين و نظامهائى براى آن، شريعت مقدسه اسلام مبتكر و پيشقدم است. آرى، اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با تركيب عناصر افرادى كه دور هم زندگى مى كنند مولود جديدى پيدا مى شود به نام اجتماع، كه مانند خود افراد داراى حيات و ممات، وجود و عدم، شعور و اراده، ضعف و قدرت مى باشد و عينا مانند افراد، تكاليفى دارد، و خوبيها و بديها و سعادت و شقاوت و امثال و نظائر آن را دارد، و در بيان همه اين امور آيات بسيارى از قرآن كريم هست، كه ما در خلال بحثهاى گذشته مكرر به آنها اشاره كرديم.
اسلام همانطور كه براى افراد، حقوقى مقرر نموده براى اجتماع نيز حقوقى مقرر داشته و سهمى از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان زكات باشد و به عنوان خمس غنيمت و غير آن را به اجتماع اختصاص داده، و هر چند قوانين اجتماعى به آن صورت كاملى كه اسلام آورد سابقه نداشت، و از ابتكارات اسلام بود، ليكن اصل آن ابتكارى و نو ظهور نبود، چون گفتيم كه فطرت بشر بطور اجمال آن را در مى يافت و لذا در شرايع قبل از اسلام از قبيل قانون حمورابى و قوانين روم قديم جسته و گريخته چيزهائى در باره اجتماع ديده ميشود، بلكه ميتوان گفت هيچ سنت قومى در هيچ عصرى و در ميان هيچ طائفه اى جارى نبوده مگر آنكه در حقوق مالى براى اجتماع رعايت مى شده، بنا بر اين، جامعه هر جور كه بوده در قيام و رشدش نيازمند به هزينه مالى بوده است.
چيزى كه هست شريعت اسلام در ميان ساير سنتها و شريعتها در اين باره از چند جهت ممتاز است، كه اگر بخواهيم بفرض حقيقى و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم بايد آنها را دقيقا مورد بحث قرار دهيم، كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
اول اينكه اسلام در تامين جهات مالى اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و حدوث ملك و از آن تجاوز نكرده ؛ و به عبارت روشن تر، وقتى مالى در ظرفى از ظروف اجتماع بدست آمد - مثلا از زراعت غله اى و يا از تجارت سودى - در همان حال بدست آمدنش سهمى را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش، يعنى كسى كه سرمايه گذارى نموده و يا كار كرده است، و جز پرداخت آن سهم، چيز ديگرى از او نخواسته، و وقتى سهم اجتماع را پرداخت ديگر براى هميشه مالك بقيه سهام خواهد بود.
بلكه از امثال آيه (خلق لكم ما فى الارض جميعا) و آيه (و لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما) استفاده مى شود كه هر ثروتى كه بدست مى آيد در حال بدست آمدنش ملك اجتماع است، آنگاه سهمى از آن به آن فردى كه ما وى را مالك و يا عامل مى خوانيم اختصاص يافته، و ما بقى سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد در ملك جامعه باقى مى ماند. پس، يك فرد مالك، ملكيتش در طول ملك اجتماع است، و ما در تفسير دو آيه بالا در اين باره مقدارى بحث كرديم.
و كوتاه سخن آن حقوق ماليه اى كه شريعت اسلام براى اجتماع وضع كرده نظير خمس و زكات حقوقى است كه در هر ثروتى در حين پيدايشش وضع نموده، و اجتماع را با خود شريك كرده، و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمى كه مختص به او است مالك دانسته و به او حريت و آزادى داده تا در هر جا كه بخواهد به مصرف برساند و حوائج مشروع خود را تامين نمايد، بطورى كه كسى حق هيچگونه اعتراضى به او نداشته باشد، مگر اينكه جريان غير منتظره اى اجتماع را تهديد كند، كه در آن صورت باز بر افراد لازم دانسته كه براى حفظ حيات خود چيزى از سرمايه خود را بدهند، مثلا اگر دشمنى روى آورده كه مى خواهد خساراتى جانى و مالى به بار آورد، و يا قحطى روى آورده و زندگى افراد را تهديد مى كند، بايد با صرف اموال شخصى خود از آن جلوگيرى كنند.
و اما وجوهى كه معمولا بعنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج زمين و ده، كه در شرايط خاصى گرفته مى شود، و يا ده يكى كه در احوال معينى مى گيرند، همه اينها را اسلام غير مشروع، و آن را نوعى ظلم و غصب دانسته، كه باعث محدوديت در مالكيت مالك مى شود.
پس، در حقيقت در اسلام جامعه از افراد خود غير از مال خودش و سهمى كه در غنيمت و عوائد دارد آنهم جز در اول پيدايش و بدست آمدن، چيز ديگرى نمى گيرد و تنها در همانها كه گفتيم و بطور مشروح در فقه اسلامى بيان شده با افراد شريك است، و اما بعد از آنكه سهم او از سهم مالك معلوم و جدا شد و ملك مالك معلوم گرديد، ديگر احدى حق ندارد متعرض وى شود، و در هيچ حالى و در هيچ شرايطى نمى تواند دست او را كوتاه و حريتش را زايل سازد.
دوم اينكه اسلام حال افراد را در اموال خصوصى نسبت به اجتماع در نظر گرفته، همچنانكه گفتيم حال اجتماع را در نظر گرفته، بلكه نظرى كه به افراد دارد بيشتر از نظرى است كه به حال اجتماع دارد؛ چون مى بينيم كه زكات را به هشت سهم تقسيم نموده، و از آن سهام هشتگانه تنها يك سهم را به (سبيل الله ) اختصاص داده و بقيه را براى فقراء و مساكين، و كارمندان جمع آورى صدقات، و مؤ لفة قلوبهم، و ديگران تعيين نموده، و همچنين خمس را شش سهم كرده و از آن سهام ششگانه بيش از يك سهم را براى خدا نگذاشته، و باقى را براى رسول، ذى القرباى رسول، يتامى، مساكين و ابن سبيل تعيين نموده است.
و اين بدان جهت است كه فرد، يگانه عنصرى است كه اجتماع را تشكيل مى دهد و جز با اصلاح حال افراد، اجتماع نيرومند پديد نمى آيد. آرى، رفع اختلاف طبقاتى كه خود از اصول برنامه اسلام است و ايجاد تعادل و توازن در بين نيروهاى مختلف اجتماع و تثبيت اعتدال در سير اجتماع با اركان و اجزايش، صورت نمى گيرد مگر با اصلاح حال افراد و نزديك ساختن زندگى آنان بهم.
اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت بخود نگيرد و زندگيها بهم نزديك نشود و تفاوت فاحش طبقاتى از ميان نرود، هر قدر هم براى اجتماع پول خرج شود، و بر شوكت و تزيينات مملكتى افزوده گردد و كاخهاى سر به فلك كشيده بالا رود، مع ذلك روز بروز وضع جامعه وخيمتر مى گردد، و تجربه هاى طولانى و قطعى نشان داده كه كوچكترين اثر نيكى نمى بخشد.
سوم اينكه به خود اشخاصى كه به اجتماع بدهكار شده اند اجازه داده تا مثلا زكات خود را به پارهاى از مصارف از قبيل فقراء و مساكين برسانند، و محدودشان نكرده به اينكه حتما بدهى خود را به حكومت و زمامدار مسلمين و يا ماءمورين جمع آورى زكات بدهند و اين خود نوعى احترام و استقلالى است كه شارع اسلام نسبت به افراد مجتمع خود رعايت نموده، نظير احترامى كه براى امان دادن يك مسلمان به يك محارب قائل ميشود و هيچ فردى از افراد مسلمين نمى تواند آن ذمه و آن امان را نقض نمايد، و با اينكه از كفار محارب است همه مجبورند و حتى خود زمامدار نيز محكوم است به اينكه آن ذمه را محترم بشمارد.
بلى، اگر ولى امر و زمامدار مسلمين، در مورد خاصى مصلحت اسلام و مسلمين را در اين ديد كه از دادن چنين ذمهاى جلوگيرى كند، مى تواند در اين صورت نهى كند و بر مسلمين واجب مى شود كه از آن كار خوددارى كنند، چون اطاعت ولى امر واجب است.