آيه و ترجمه


و يادم اسكن أ نت و زوجك الجنة فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظلمين (19)
فوسوس لهما الشيطن ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوءتهما و قال ما نهئكما ربكما عن هذه الشجرة إ لا أ ن تكونا ملكين أ و تكونا من الخلدين (20)
و قاسمهما إ نى لكما لمن النصحين (21)
فدلئهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و نادئهما ربهما أ لم أ نهكما عن تلكما الشجرة و أ قل لكما إ ن الشيطن لكما عدو مبين (22)

 


ترجمه :
19 - و اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا كه خواستيد بخوريد اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
20 - سپس شيطان آنها را وسوسه كرد تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اينكه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه (در بهشت خواهيد ماند!.
21 - و براى آنها سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم !
22 - و به اين ترتيب آنها را با فريب (از مقامشان ) فرود آورد، و هنگامى كه از آن درخت چشيدند اندامشان (عورتشان ) براى آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان ) بهشتى بر يكديگر تا آنرا بپوشانند و پروردگارشان آنها را ندا داد كه آيا شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم شيطان براى شما دشمن آشكارى است ؟
تفسير :
وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير
اين آيات فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان ميكند، نخست ميگويد: خداوند به آدم و همسرش (حوا) دستور داد كه در بهشت سكونت اختيار كنند (و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمائى شدند، و همانطور كه در سوره بقره ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم يادآور شديم ، قرائن نشان مى دهد كه اين بهشت ، بهشت رستاخيز نبوده بلكه همانطور كه در احاديث اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز وارد شده است بهشت دنيا يعنى باغ سرسبز و خرمى از باغهاى اين جهان بوده كه انواع نعمتهاى پروردگار در آن فراهم بوده است .
در اين هنگام ، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت ، صادر شد:
شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه ميخواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود (فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ).
سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد و در فريب آنان بكوشد، و نيز به خوبى ميدانست كه خوردن از درخت ممنوع ، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صدد وسوسه آنان برآمد، و براى رسيدن به اين مقصود،
انواع دامها را بر سر راه آنان گسترد!
نخست همانطور كه قرآن مى گويد به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها كه پنهان بود آشكار سازد (فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوآتهما.
و براى رسيدن به اين هدف ، بهترين راه را اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و زندگى جاويدان ، استفاده كند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا نخست به آدم و همسرش گفت : خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده جز اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا ميكنيد (و قال مانها كما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين .
و به اين ترتيب ، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد، و اين طور مجسم كرد كه نه تنها خوردن از شجره ممنوعه زيانى ندارد، بلكه موجب عمر جاويدان و يا رسيدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد اين سخن جمله اى است كه در سوره طه آيه 120 از قول ابليس ميخوانيم يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى اى آدم ميخواهى ترا به زندگى جاويدان و فرمانروائى كهنگى ناپذير راهنمائى كنم ؟!
در روايتى كه در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهم الاسلام ) نقل شده چنين ميخوانيم كه : شيطان به آدم گفت اگر شما از اين درخت ممنوع بخوريد، هر دو فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت مى مانيد، و گرنه شما را از بهشت بيرون مى كنند! آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى
وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم ! (و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت ، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، و نمى توانست باور كند، كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند، و چنين دامهائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شد، و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى بدست آوردن آب حيات و ملك جاويدان ، به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها آب حيات به دستش ‍ نيامد، بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آنچنانكه قرآن آنرا در يك جمله خلاصه كرده ، ميگويد: به اين ترتيب شيطان ، آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد (فدلاهما بغرور).
با اينكه آدم مى بايست ، با توجه به سوابق دشمنى شيطان ، و با علم و اطلاع از حكمت و رحمت واسعه خدا و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب كرده ، تسليم شيطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.
همينكه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار گشت (فلما ذاقا الشجره بدت لهما سوآتهما).
از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود كه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع اين عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن ، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است ، اما هر چه بوده است ، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آنها محسوب ميشده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است .
در حالى كه تورات ساختگى ميگويد: آدم و حوا در آن موقع ، كاملا برهنه بودند ولى زشتى آنرا درك نمى كردند، و هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش ! بود خوردند چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند!
آدمى را كه تورات معرفى مى كند در واقع ، آدم نبود! بلكه به قدرى از علم و دانش دور بود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نميداد، ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى كند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش (علم اسماء) نيز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب ميشد و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى او بود بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد.
شاهد اين سخن آيه 27 همين سوره است كه ميگويد: يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما:
اى فرزندان آدم ! شيطان شما را فريب ندهد، آنچنانكه پدر و مادرتان را از بهشت ، بيرون كرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت .
و اگر بعضى از نويسندگان اسلامى نوشته اند كه آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشكار كه بر اثر نوشته هاى تورات پيدا شده است !
به هر حال قرآن سپس ميگويد: هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند
(و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ).
و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است ، چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟
(و ناديهما ربهما ا لم انهكما عن تلكما الشجرة و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ).
از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيهاى كه به آدم و حوا اجازه سكونت در بهشت را ميداد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى ، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نيز فاصله گرفتند، زيرا در آيه قبل هذه الشجرة (اين درخت ) كه براى اشاره نزديك است به كار رفته و در اين آيه هم جمله نادى (ندا داد) كه براى خطاب از دور است آمده ، و هم كلمه تلكما كه براى اشاره به دور ميباشد ذكر شده .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله وسوس له (با توجه به كلمه لام كه معمولا براى نفع و فائده مى آيد) چنين استفاده مى شود كه شيطان در وسوسه هاى خود، چهره خيرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت ، در حالى كه در جمله وسواس اليه چنين معنى وجود ندارد، بلكه تنها به معنى نفوذ مخفيانه در قلب كسى است . و در هر حال نبايد تصور كرد كه وسوسه هاى شيطان هر چند قوى و نيرومند باشد از انسان سلب اختيار مى كند بلكه باز انسان مى تواند با نيروى
خرد و ايمان در مقابل آن ايستادگى كند و به تعبير ديگر وسوسه هاى شيطانى انسان را مجبور به كار خلاف نميكند، بلكه نيروى اختيار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، و در هر حال اينگونه وسوسه ها سلب مسئوليت از كسى نميكند، همانطور كه در مورد آدم نكرد، لذا ملاحظه ميكنيم ، با تمام عواملى كه در برابر آدم به عنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت ، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتيبى كه بعدا خواهد آمد، او را كيفر داد.
2 - شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟
در شش مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است ، بدون اينكه درباره كيفيت و يا نام آن سخنى به ميان آيد، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است ، يكى تفسير مادى كه طبق معروف در روايات ، گندم بوده است بايد توجه داشت كه عرب شجرة را تنها به درخت اطلاق نميكند، بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد و لذا در قرآن مجيد به بوته كدو شجره اطلاق شده است و انبتنا عليه شجرة من يقطين (صافات آيه 146).
و ديگرى تفسير معنوى كه در روايات از آن تعبير به شجره حسد شده است ، زيرا طبق اين روايات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولياء از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش ) آشنا ساخت ، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مامور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات ، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پائين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است ، بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
و با توجه به اينكه آيات قرآن چنانكه كرارا گفته ايم ، داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى از آيه اراده شود.
اتفاقا كلمه شجرة در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است ، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن (مؤ منون - 20) كه اشاره به درخت زيتون است ، و گاهى در شجره معنوى به كار رفته مانند والشجرة الملعونة فى القرآن (اسراء - 60)
كه منظور از آن ، جمعى از مشركان يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند بنى اميه ميباشد.
البته مفسران احتمالات متعدد ديگرى درباره شجره ممنوعه داده اند، ولى آنچه گفتيم از همه روشنتر است .
اما نكته اى كه در اينجا بايد يادآور شد (اگر چه در جلد اول تفسير نيز اشاره كرده ايم ) اين است كه در تورات ساختگى كه امروز مورد قبول همه مسيحيان دنيا و يهود است ، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حيات و زندگى معرفى شده است تورات ميگويد: آدم قبل از آنكه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخيص نميداد، و هنگامى كه از آن خورد، و به معنى واقعى آدم گرديد، از بهشت
رانده شد، از ترس اينكه مبادا از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و همچون خدايان ! حيات جاويدان پيدا كند!.
و اين از روشنترين قرائنى است كه گواهى ميدهد، تورات فعلى كتاب آسمانى نيست بلكه ساخته مغز بشر كم اطلاعى است كه علم و دانش را براى آدم عيب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد گويا بهشت جاى افراد فهميده نبود!
جالب اينكه دكتر ويليام ميلر كه او را به عنوان مفسر برجسته و تواناى انجيل (و به طور كلى عهدين ) به شمار مى آورند، در كتاب خود تحت عنوان مسيحيت چيست چنين مى نويسد: شيطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى كرد كه از ميوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن ميوه خورد، اين عمل والدين اوليه ما تنها يك اشتباه معمولى ، و يا خطائى از راه بيفكرى نبود، بلكه عصيان عمدى بر ضد خالق بود، به عبارت ديگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مايل نبودند مطيع اراده خدا گردند، بلكه ميخواستند اميال خود را انجام دهند، نتيجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بيرون راند تا در جهان پر درد و رنج ، زندگى كنند.
اين مفسر تورات و انجيل در حقيقت ، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجيه كند ولى بالاترين گناه يعنى ضديت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است . چه خوب بود به جاى اين گونه تفسيرها لااقل ، اعتراف به دستكارى در كتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
3 - آيا آدم گناه كرد؟
از آنچه در بالا از كتب مقدس يهود و مسيحيان نقل كرديم ، چنين برمى آيد
كه آنها نه تنها معتقدند كه آدم مرتكب گناه و معصيت شد، بلكه گناه او يك گناه معمولى نبود، يكنوع گناه سنگين و پرمسئوليت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبيت از او سر زد!. ولى مدارك اسلامى اعم از عقل و نقل به ما ميگويد:
هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و ميدانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در اين آيات ذكر شده مانند پارهاى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده ، همگى به معنى عصيان نسبى و ترك اولى است ، نه گناه مطلق
توضيح اينكه : گناه بر دو گونه است ، گناه مطلق و گناه نسبى ، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل ميشود.
اما گناه نسبى آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد، ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل ، گناه نسبى محسوب ميشود، مثلا اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك هر چند ناچيز باشد، كار حرامى نيست بلكه مستحب است ، ولى هر كس آن را بشنود مذمت ميكند آنچنان كه گوئى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانى انتظار بسيار بيشترى ميرود.
به همين نسبت ، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار سرميزند، با موقعيت ممتازشان سنجيده ميشود، و گاهى با مقايسه به آن كلمه عصيان و ذنب (گناه ) بر آن اطلاق ميگردد، فى المثل نمازى كه ممكن است از
يك فرد عادى ، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق ، گناه محسوب شود ، زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست ، بلكه بايد با توجه به علم و تقوى و موقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است ، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده ميشود، به همين دليل اگر يك ترك اولى از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار ميگيرند (منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود).
در روايات اسلامى ميخوانيم كه گرفتارى يعقوب و كشيدن آنهمه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود كه نيازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمك كردن به وى غفلت نمود و آن فقير، گرسنه و دلشكسته بازگشت .
اين كار اگر از يك فرد عادى سرزده بود، شايد آنقدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگ الهى و رهبر امت آنچنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوند براى آن تعيين گرديد. نهى آدم از شجره ممنوعه نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه يك ترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت با اين نهى (هر چند نهى كراهتى بود) موجب چنان مؤ اخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد.
اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه نهى آدم از شجره ممنوعه نهى ارشادى بود، نه نهى مولوى توضيح اينكه گاهى خداوند از چيزى نهى مى كند به عنوان اينكه صاحب اختيار انسان و مولاى او است ، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است چنين نهى را نهى مولوى نامند، اما
گاهى از چيزى نهى ميكند، تنها به خاطر اين كه به انسان بگويد ارتكاب اين عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبيب از غذاهاى مضر و زيانبخش ، شك نيست اگر بيمار مخالفت دستور طبيب را كند، نه توهينى به او كرده و نه مخالفتى با شخص ‍ او نموده است ، بلكه ارشاد و راهنمائى او را ناديده گرفته و خود را به زحمت انداخته است
در مورد داستان آدم نيز خداوند به او فرموده بود كه خوردن از شجره ممنوعه نتيجه اش بيرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است ، اين يك ارشاد است ، نه فرمان ، و به اين ترتيب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى كرد، نه عصيان و گناه واقعى .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا نهى ارشادى ، احتياج به آمرزش و غفران ندارد، در حالى كه آدم - همانطور كه در آيه بعد ميخوانيم - از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش كرد، به علاوه دوران بهشت همانطور كه در جلد اول در ذيل آيات مربوط به آدم گفتيم ، يك دوران تعليماتى براى آدم محسوب ميشد، دوران آشنائى با تكاليف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران ديدن نتيجه عصيان ، و مخالفت فرمان خدا، و قبول وسوسه هاى شيطان ، و ميدانيم كه نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست و مسئوليت نمى آورد. در پايان اين بحث يادآور ميشويم كه گرچه كلمه نهى و عصيان و غفران و ظلم ، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقيقى و آثار آن است ولى با توجه به مساله عصمت انبياء كه با دليل عقلى و نقلى ثابت شده ، تمام اين تعبيرها، حمل بر گناه نسبى ميشود، و اين موضوع با توجه به عظمت مقام آدم و ساير انبياء زياد دور از ظاهر لفظ نيست .
آيه و ترجمه


قالا ربنا ظلمنا أ نفسنا و إ ن لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخسرين (23)
قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الا رض مستقر و متع إ لى حين (24)
قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون (25)

 


ترجمه :
23 - گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
24 - فرمود: (از مقام خويش فرود آئيد در حالى كه بعضى نسبت به بعض ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شماست و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمانى خواهد بود.
25 - فرمود: در آن (زمين ) زنده ميشويد، و در آن ميميريد و از آن (در رستاخيز) بيرون خواهيد آمد .
تفسير :
بازگشت آدم بسوى خدا
سرانجام هنگامى كه آدم و حوا، به نقشه شيطانى ابليس ، واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن ، در پيشگاه خدا قرار دادند و گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم (قالا ربنا ظلمنا انفسنا).
و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود (و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
و براى توبه و بازگشت به سوى خدا و اصلاح مفاسد نخستين گام اين است كه انسان از مركب غرور و لجاجت پائين آيد و به خطاى خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و در مسير تكامل .
جالب اينكه به قدرى در توبه و تقاضاى عفو، ادب نشان ميدهند كه حتى نميگويند خدايا ما را ببخش (اغفر لنا) بلكه ميگويند اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود!.
شك نيست كه هر گناه و نافرمانى پروردگار، ظلم و ستم بر خويشتن است ، زيرا همه برنامه ها و دستورات او همه در مسير خير و سعادت و پيشرفت انسان است ، بنابراين هر گونه مخالفت با آن مخالفت با تكامل خويشتن و سبب عقب ماندگى و سقوط خواهد بود، و آدم و حوا نيز اگر چه گناه نكردند، اما همين ترك اولى ، آنها را از مقام والايشان فرود آورد.
گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد و همانطور كه در سوره بقره آيه 37 ميخوانيم فتاب عليه (خداوند توبه آنها را پذيرفت ) ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل ، دامانشان را گرفت ، و دستور خارج شدن از بهشت به آنها داده شد، و فرمود: فرود آئيد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان ) دشمن خواهيد بود (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره گيرى شما خواهد بود (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).
و نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى ميكنيد و هم در آن ميميريد، و از همان براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد
(قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون ).
ظاهر اين است كه مخاطب در آيه قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو آدم
و حوا و شيطان همگى هستند، ولى در آيه بعد بعيد نيست مخاطب تنها آدم و حوا باشند، زيرا آنها هستند كه از زمين برانگيخته ميشوند
ماجراى آدم و دورنماى اين جهان
گرچه بعضى از مفسران ، كه معمولا تحت تاثير افكار تند غربى قرار دارند، سعى كرده اند به داستان آدم و همسرش ، از آغاز تا پايان چهره تشبيه و مجاز و كنايه و به اصطلاح روز سمبوليك بدهند و تمام بحثهاى مربوط به اين ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر كرده ، كنايه از مسائل معنوى بگيرند، ولى شك نيست كه ظاهر آيات حكايت از يك جريان واقعى و عينى مى كند كه براى پدر و مادر نخستين ما واقع شد، و چون ، در اين داستان نكته اى وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد، و با موازين عقلى سازگار نباشد، (تا قرينهاى براى حمل بر معنى كنائى به دست آيد) دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معنى حقيقى خود حمل نكنيم .
ولى با اين حال اين جريان حسى و عينى مى تواند اشاراتى به زندگى آينده نوع بشر در اين جهان ، در برداشته باشد.
يعنى : در صحنه پرغوغاى زندگى اين جهان ، انسانى كه از نيروى خرد و غرائز سركش تركيب شده ، و هر كدام او را به سوئى ميكشد، در برابر مدعيان دروغين كه سوابق سوء آنها همچون شيطان روشن است قرار دارد و آنها سعى دارند با وسوسه هاى مداوم خود، پرده بر روى عقل و خرد او بيفكنند، و او را به اميد آب به دنبال سراب در بيابان زندگى سرگردان سازند.
تسليم شدن در برابر وسوسه هاى آنها، نخستين نتيجه اش فرو ريختن لباس تقوا از اندام آدمى و آشكار شدن زشتيهاى او است .
نتيجه ديگرش دورى از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والاى انسانيت و رانده شدن از بهشت آرامش و امنيت و افتادن در سنگلاخهاى زندگى و رنجهاى حيات مادى ميباشد.
در اين موقع باز نيروى عقل مى تواند به كمك او بشتابد، و به زودى به فكر جبران بيفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد تا با شجاعت و صراحت ، به گناه خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و آگاهانه كه نقطه عطفى در زندگى او محسوب شود.
در اين هنگام بار ديگر دست رحمت الهى به سوى او دراز ميگردد و او را از سقوط هميشگى رهائى ميبخشد اگر چه كم و بيش ، گرفتار آثار تلخ وضعى گناه خود خواهد بود، ولى اين ماجرا درس عبرتى براى او خواهد شد، و مى تواند از اين شكست پايه هاى پيروزى زندگى آينده خود را محكم كند و از اين زيان سود سرشارى در آينده ببرد.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم قد أ نزلنا عليكم لباسا يورى سوءتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من ءايت الله لعلهم يذكرون (26)
يبنى ءادم لا يفتننكم الشيطن كما أ خرج أ بويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوءتهما إ نه يرئكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم إ نا جعلنا الشيطين أ ولياء للذين لا يؤ منون (27)
و إ ذا فعلوا فحشة قالوا وجدنا عليها ءاباءنا و الله أ مرنا بها قل إ ن الله لا يأ مر بالفحشاء أ تقولون على الله ما لا تعلمون (28)

 


ترجمه :
26 - اى فرزندان آدم ! لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند و مايه زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است ، اينها (همه ) از آيات خدا است شايد متذكر (نعمتهاى او) شوند.
27 - اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد، چه اينكه او و همكارانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد (اما بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.
28 - و هنگامى كه كار زشتى انجام ميدهند ميگويند پدران خود را بر اين عمل ديديم ، و خداوند بما دستور داده است ! بگو خداوند (هرگز) دستور به عمل زشت نمى دهد آيا چيزى بر خدا مى بنديد كه نمى دانى
تفسير :
اخطار به همه فرزندان آدم

همانطور كه در آخرين بحث در آيات گذشته گفتيم ، سرگذشت آدم و درگيرى او با شيطان دورنمائى بود از زندگى همه انسانها در روى زمين ، به همين جهت ، خداوند از اين آيات به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده ، براى همه فرزندان آدم ، بيان ميكند، كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت .
نخست به همان مساله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت ، اشاره كرده ميفرمايد: اى فرزندان آدم ، ما لباسى بر شما فرو فرستاديم ، كه (اندام شما را ميپوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان ميسازد. (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم ).
ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستادهايم ، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان ميدهد، براى شما نيز فرستاده ايم (و ريشا).
ريش در اصل واژه عربى ، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است ، به هر گونه لباس ، نيز گفته ميشود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زيبا است يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه ريش افتاده است ، علاوه بر اين به پارچه هائى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى اندازند ريش گفته ميشود.
بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آنرا به معنى وسيعترى اطلاق كرده اند
و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است ، اما مناسبتر در آيه فوق همان لباسهاى زينتى و جالب است .
به دنبال اين جمله كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته است ، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است ، هر دو جنبه را بهم مى آميزد و ميگويد: لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است (و لباس التقوى ذلك خير).
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس ، تشبيه بسيار رسا و گويائى است ، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ ميكند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان ، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى ، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب ميشود. زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.
در اينكه منظور از لباس تقوى چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است ، بعضى آنرا به معنى عمل صالح و بعضى حياء و بعضى لباس عبادت و بعضى به معنى لباس جنگ مانند زره و خود و حتى سپر گرفته اند، زيرا تقوى از ماده وقاية به معنى نگاهدارى و حفظ است ، و به همين معنى در قرآن مجيد نيز آمده است چنانكه در سوره نحل آيه 81 ميخوانيم : (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم باسكم ...) و براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند و هم پيراهن هائى كه شما را در ميدان جنگ محفوظ ميدارد.
ولى همانطور كه بارها گفته ايم آيات قرآن غالبا معنى وسيعى دارد كه مصداقهاى مختلف را در بر ميگيرد، در آيه مورد بحث نيز ميتوان تمام اين معانى را از آيه استفاده كرد.
و از آنجا كه لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته ، به نظر ميرسد كه منظور از آن همان روح تقوى و پرهيزكارى است ، كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى حياء و عمل صالح و امثال آن در آن جمع است .
در پايان آيه مى فرمايد: اين لباسهائى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى ، لباس جسمانى و لباس تقوى ، همگى از آيات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند. (ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون ).
فرود آمدن لباس !
در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله انزلنا (فرو فرستاديم ) برخورد مى كنيم كه ظاهرا، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين ، سازش ندارد، مانند آيه مورد بحث ، زيرا خداوند در اين آيه ميفرمايد: لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند در حالى كه ميدانيم لباس يا از پشم حيوانات گرفته مى شود و يا از مواد گياهى و مانند اينها كه همه از زمين است .
در سوره زمر آيه 6 نيز ميخوانيم و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج (براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد) و در سوره حديد آيه 25 ميخوانيم و انزلنا الحديد ... (آهن را فرو فرستاديم ...)
بسيارى از مفسران ، اصرار دارند كه اين گونه آيات را به معنى نزول مكانى ، يعنى از طرف بالا به پائين ، تفسير كنند مثلا بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل مى شود و گياهان و حيوانات از آن سيراب ميگردند، بنابراين مواد لباسها به يك معنى از آسمان به زمين فرستاده شده است ، در مورد آهن نيز سنگهاى عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمين جذب شده است .
ولى با توجه به اينكه نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است ، و در استعمالات روزانه نيز زياد به كار ميرود و مثلا ميگويند از طرف مقام بالا چنين دستورى صادر شده و يا ميگوئيم رفعت شكواى الى القاضى (شكايتم را به سوى قاضى بالا بردم ) هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم .
و از آنجا كه نعمتهاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده تعبير به نزول در آن ، كاملا مفهوم و قابل درك است .
نظير اين موضوع ، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده مى شود كه گاهى يك موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است ، با اسم اشاره بعيد از آن تعبير ميكنيم ، مثلا در فارسى ميگوئيم به آن جناب چنين معروض ‍ ميدارم (با اينكه طرف نزديك ما نشسته است ) و در قرآن مجيد ميخوانيم ذلك الكتاب لا ريب فيه : آن كتاب پر عظمت بلند پايه (يعنى قرآن ) جاى شك و ترديدى ندارد.
لباس در گذشته و حال
تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است ، ولى البته در طول تاريخ و با گذشت زمان و با تفاوت امكنه ، لباسها فوقالعاده متنوع و متفاوت بوده است ، در گذشته بيشتر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و همچنين زينت و تجمل مورد استفاده قرار ميگرفته است ، و جنبه ايمنى و حفاظت آن در درجه بعد بوده ، اما در زندگى صنعتى امروز، نقش ايمنى لباس و جنبه حفاظت آن در بسيارى از رشته ها در درجه اول اهميت قرار دارد، فضانوردان ، ماموران آتش نشانى ، كارگران معادن ، غواصان ، و بسيارى ديگر، از لباسهاى مخصوص براى حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده مى كنند.
وسائل توليد لباس در عصر ما بقدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با
گذشته اصلا قابل مقايسه نيست .
نويسنده تفسير المنار در جلد هشتم در ذيل آيه مورد بحث چنين مى نويسد: يكى از روساى كشور آلمان روزى از يك كارخانه پارچه بافى ديدن ميكرد، هنگام ورود در كارخانه گوسفندانى را به او نشان دادند در حالى كه مشغول چيدن پشم از آنها بودند، پس از بازديد به هنگامى كه ميخواست از كارخانه خارج شود پارچهاى به عنوان هديه به او دادند و به او گفتند اين پارچه از پشم همان گوسفندانى است كه به هنگام ورود در برابر شما چيده شد، يعنى يكى دو ساعت بيشتر طول نكشيد كه پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبى براى پوشش رئيس كشور شد!.
اما متاسفانه در عصر ما جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس بقدرى گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات خودنمائى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن ، حتى گاه لباسهائى در ميان جمعى از مردم به خصوص جوانان غربزده ديده ميشود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس ، اصولا چنين به نظر ميرسد كه كمبودهاى روانى عاملى براى به نمايش گذاردن اينگونه انواع لباسهاى عجيب و غريب است ، افرادى كه نمى توانند با كار چشمگيرى خود را به جامعه نشان دهند، سعى دارند با لباسهاى نامانوس و غريب و عجيب وجود و حضور خود را در جامعه اثبات كنند، و به همين دليل ملاحظه ميكنيم افراد با شخصيت و آنها كه داراى عقده حقارتى نيستند، از پوشيدن اين گونه لباسها متنفرند.
به هر صورت ثروتهاى عظيمى كه از طريق لباسهاى گوناگون و مدپرستيهاى مختلف و چشم هم چشميها در مساله لباس ، نابود ميشود، رقم بسيار مهمى را
تشكيل مى دهد كه اگر صرفه جوئى ميشد بسيارى از مشكلات اجتماعى را حل ميكرد و مرهمهاى مؤ ثرى بر زخمهاى جانكاه جمعى از محرومان جامعه بشرى ميگذارد.
مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو ميكشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد ميدهد.
از تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ استفاده مى شود كه آنها با مساله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند، تا آنجا كه در روايتى ميخوانيم : هيئتى از مسيحيان نجران به خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند در حالى كه لباسهاى ابريشمين بسيار زيبا كه تا آن زمان در اندام عربها ديده نشده بود در تن داشتند، هنگامى كه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و سلام كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاسخ سلام آنها را نگفت حتى حاضر نشد يك كلمه با آنها سخن گويد، از على (عليه السلام ) در اين باره چاره خواستند، و علت رويگردانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از آنها جويا شدند، على (عليه السلام ) فرمود: من چنين فكر ميكنم كه اينها بايد اين لباسهاى زيبا و انگشترهاى گرانقيمت را از تن بيرون كنند سپس خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسند آنها چنين كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام آنها را پاسخ داد و با آنها سخن گفت ، سپس فرمود: و الذى بعثنى بالحق لقد أ تونى المرة الاولى و ان ابليس لمعهم :
سوگند به خدائى كه مرا به حق فرستاده است ، نخستين بار كه اينها بر من وارد شدند ديدم شيطان نيز به همراه آنها است .
در آيه بعد خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم ، هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر آنها نشان داده ، همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام او بيرون كرد، ممكن
است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا ميگويد: اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد، آنچنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورت آنها را به آنها نشان دهد (يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما).
در حقيقت چيزى كه اين آيه را با آيه قبل پيوند مى دهد اين است كه در آنجا سخن از لباس ظاهرى و معنوى انسان (لباس تقوا و پرهيزكارى ) در ميان آمده بود در اين آيه هشدار مى دهد كه مراقب باشيد، اين لباس تقوا را شيطان از تن شما بيرون نكند.
البته ظاهر عبارت لا يفتننكم الشيطان نهى كردن شيطان از اين عمل است ، ولى اين گونه عبارتها كنايه لطيفى براى نهى مخاطب محسوب ميشود، و به اين ميماند كه به شخص مورد علاقه خود خطاب كنيم و بگوئيم نبايد فلان دشمن به تو ضربه بزند، يعنى تو مراقب باش كه ضربه نخورى !.
سپس تاكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جدا است ، او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ).
در حقيقت آنجا كه تصور ميكنيد تنها خودتان هستيد و خودتان ، ممكن است آنها حضور داشته باشند، و براستى بايد در برابر چنين دشمن ناپيدائى كه لحظات حمله او را با دقت نمى توان پيشبينى كرد، هميشه آماده دفاع بود.
و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد مهم و آن اينكه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته ، دشمنى كه هيچگونه موازنه قوا
با او ندارد، به هر كجا بخواهد ميرود، بدون اينكه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت ميكند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است ؟!
آيه در پاسخ اين سؤ ال احتمالى ميگويد: ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بيايمان قرار داديم (انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون ).
يعنى آنها هرگز اجازه ورود به منطقه روح و قلب افرادى كه آمادگى خود را براى پذيرش آنان اعلام نداشته اند ندارند، و به تعبير ديگر گامهاى نخستين از طرف خود انسان برداشته مى شود و اجازه ورود به كشور تن از طرف او داده ميشود، و تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان ميتواند از مرزهاى روح او بگذرد، بنابراين كسانى كه دريچه هاى روح خود را به روى شياطين ببندند، آنها قدرت عبور از آن را نخواهند داشت .
آيات ديگر قرآن نيز شاهد اين حقيقت است ، در سوره نحل آيه 100 ميخوانيم انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون : تسلط شيطان بر آنها است كه به او عشق ميورزند و او را سرپرست خود انتخاب كرده اند و كسانى كه او را پرستش ميكنند.
و در آيه 47 سوره حجر مى خوانيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت ، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى ميكنند.
به تعبير ديگر: درست است كه ما شيطان و همكارانش را نمى بينيم ، ولى به اصطلاح ردپاى آنها را ميتوانيم مشاهده كنيم ، هر جا مجلس گناه است ، و در هر نقطه اى وسائل معصيت ، آماده است ، و در هر موقع پاى زرق و برق دنيا و تجمل پرستى به ميان مى آيد، و به هنگام طغيان غرائز، و در موقع برافروخته شدن آتش خشم و غضب حضور شيطان قطعى است ، و گويا در چنين مواردى انسان صداى وسوسه
او را با گوش دل ميشنود و ردپاى او را با چشم خود مى بيند.
در اين زمينه حديث جالبى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: لما دعا نوح ربه عز و جل على قومه اتاه ابليس لعنه الله فقال يا نوح ان لك عندى يدا! اريد ان اكافيك عليها فقال نوح انه ليبغض الى ان يكون لك عندى يد فما هى ؟ قال بلى دعوت الله على قومك فاغرقتهم فلم يبق احد اغويه فانا مستريح حتى ينسق قرن آخر و اغويهم ، فقال له نوح ما الذى تريد ان تكافئنى به ؟
قال اذكرنى فى ثلاث مواطن فانى اقرب ما اكون الى العبد، اذا كان فى احداهن .
اذكرنى اذا غضبت ؟
و اذكرنى اذا حكمت بين اثنين !
و اذكرنى اذا كنت مع امرئة خاليا ليس معكما احد!
هنگامى كه نوح به قوم خود نفرين كرد و هلاك آنها را از خدا خواست (و طوفان همه را درهم كوبيد) ابليس نزد او آمد و گفت : تو حقى بر گردن من دارى كه من ميخواهم آنرا تلافى كنم !.
نوح (در تعجب فرو رفت ) گفت بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم ، چه حقى ؟!
گفت : همان نفرينى كه در باره قومت كردى و آنها را غرق نمودى ، و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم ، بنابراين من تا مدتى راحتم تا زمانى كه نسل ديگرى بپاخيزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم . نوح (با اينكه حد اكثر كوشش را براى هدايت قوم خود كرده بود، در عين حال ناراحت شد و) به ابليس گفت حالا چه جبرانى ميخواهى بكنى ؟. گفت : در سه موقع بياد من باش ! كه من نزديكترين فاصله را به بندگان
در اين سه موقع دارم :
هنگامى كه خشم ترا فرا ميگيرد به ياد من باش !.
و هنگامى كه ميان دو نفر قضاوت ميكنى بياد من باش !.
و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى و هيچكس در آنجا نيست باز به ياد من باش !.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه جمعى از مفسران از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه شيطان براى انسان به هيچ وجه قابل رؤ يت نيست ، در حالى كه از پارهاى از روايات استفاده مى شود كه چنين امرى احيانا ممكن است .
ولى ظاهرا اين دو با هم منافاتى ندارند، زيرا قاعده اصلى آن است كه مشاهده نشود ولى اين قاعده مانند بسيارى از قاعده هاى ديگر موارد استثنائى دارد.
در آيه بعد اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اينكه هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام ميدهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود، در پاسخ ميگويند اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتهايم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)
سپس اضافه ميكنند:
خداوند هم ما را به آن دستور داده است (و الله امرنا بها).
مساله تقليد كوركورانه از نياكان به اضافه تهمت به ساحت مقدس پروردگار دو عذر ساختگى و ناموجه هستند، كه شيطان صفتان در اعمال خود، غالبا به آن متشبث ميشوند.
جالب اينكه قرآن در پاسخ آنها اعتنائى به دليل اول يعنى پيروى كور
كورانه از نياكان نمى كند، گويا آن را مستغنى از هر گونه جواب مى داند زيرا عقل سليم آن را درك مى كند، به علاوه كرارا در قرآن به پاسخ آن اشاره شده است .
و تنها به پاسخ دوم قناعت كرده ، مى گويد: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قل ان الله لا يامر بالفحشاء)
دستور به فحشاء طبق صريح آيات قرآن ، كار شيطان است نه كار خداوند، خداوند تنها به نيكيها و خوبيها فرمان مى دهد.
سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه آيا به خدا نسبت هائى مى دهيد كه نمى دانيد (اتقولون على الله ما لا تعلمون )
گر چه ظاهرا مناسبتر اين بود كه گفته شود: چرا چيزى را كه دروغ است و واقعيت ندارد به خدا نسبت مى دهيد؟ ولى به جاى آن فرموده است چرا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ اين در حقيقت براى آن است كه حداقل مطالبى كه مورد قبول طرف است ، مورد استناد واقع شود و گفته شود و اگر شما يقين به دروغ بودن اين سخنان نداريد، لااقل دليلى هم بر اثبات آن نداريد، پس چرا بى دليل تهمت ميزنيد و چيزى را كه نميدانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!
منظور از فحشاء چيست ؟
در اينكه منظور از فاحشه (كار زشت و قبيح ) در اينجا چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند اشاره به رسم جمعى از اعراب در زمان جاهليت است كه لخت و برهنه مادرزاد! زن و مرد در اطراف خانه خدا طواف ميكردند، به گمان اينكه در لباسهائى كه مرتكب گناه شده اند، شايسته نيست خانه خدا را طواف كنند! البته اين تفسير متناسب با آيات قبل كه درباره لباس و پوشش انسان ، سخن
مى گويد، مى باشد.
ولى در روايات متعددى مى خوانيم كه منظور از فاحشه در اينجا گفتار پيشوايان ظالم و ستمگر است كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كنند و معتقدند كه خدا اطاعت آنها را بر مردم فرض كرده است .
اما بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار و الميزان مفهوم آيه را يك مفهوم وسيع گرفته اند كه هر گونه كار زشت و قبيحى را در بر مى گيرد و با توجه به وسعت مفهوم كلمه فاحشه مناسبتر همين است كه معنى آيه همان معنى وسيع كلمه باشد و مساله طواف عريان و پيروى از پيشوايان ظلم و ستم از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد و منافاتى هم با روايات ندارد.
درباره تسليم بى قيد و شرط در برابر رسوم نياكان در ذيل آيه 170 بقره جلد اول صفحه 422 توضيح كافى داده شده است .
آيه و ترجمه


 


قل أ مر ربى بالقسط و أ قيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بدأ كم تعودون (29)
فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضللة إ نهم اتخذوا الشيطين أ ولياء من دون الله و يحسبون أ نهم مهتدون (30)

 


ترجمه :
29 - بگو پروردگارم به عدالت فرمان داده است ، و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت ) به سوى او كنيد و او را بخوانيد و دين (خود) را براى او خالص گردانيد (و بدانيد) همانگونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در رستاخيز)
بازمى گرديد.
30 - جمعى را هدايت كرده و جمعى را (كه شايستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم ... آنها (كسانى هستند كه ) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند و چنين گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.
تفسير :
از آنجا كه در آيه گذشته ، سخن از فحشاء كه مفهوم آن هر گونه كار زشتى را شامل مى شود در ميان بود، و تاكيد شده بود كه خداوند هرگز دستور به فحشاء نمى دهد، در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظائف عملى در يك جمله كوتاه اشاره شده و سپس اصول عقائد دينى يعنى مبدء و معاد را به طور فشرده بيان مى كند.
نخست مى گويد: اى پيامبر به آنان بگو پروردگار من به عدالت دستور داده است (قل امر ربى بالقسط).
و مى دانيم عدالت مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد، زيرا حقيقت عدالت آن است كه هر چيز را در مورد خود به كار برند و به جاى خود نهند.
گر چه ميان عدالت و قسط تفاوتى وجود دارد، عدالت به اين گفته مى شود كه انسان حق هر كس را بپردازد، و نقطه مقابلش ، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دريغ دارد ولى قسط مفهومش آن است كه حق كسى را به ديگرى ندهد، و به تعبير ديگر تبعيض روا ندارد، و نقطه مقابلش آن است كه حق كسى را به ديگرى دهد.
ولى مفهوم وسيع اين دو كلمه مخصوصا به هنگامى كه جدا از يكديگر استعمال مى شوند تقريبا مساوى است و به معنى رعايت اعتدال در همه چيز و همه كار و هر چيز را به جاى خويش قرار دادن مى باشد.
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هر گونه شرك داده مى فرمايد: توجه
قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد).
او را بخوانيد و دين و آئين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد (و ادعوه مخلصين له الدين ).
پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مساله معاد و رستاخيز كرده ، مى گويد: همانگونه كه شما را در آغاز آفريد، دگربار در قيامت باز مى گرديد (كما بدأ كم تعودون .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - مفسران در تفسير جمله اقيموا وجوهكم عند كل مسجد تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:
گاهى گفته اند منظور از آن توجه به قبله به هنگام نماز است .
و گاهى گفته اند منظور شركت در مساجد به هنگام نمازهاى روزانه است .
و گاهى نيز احتمال داده اند كه هدف از آن ، حضور قلب و نيت خالص به هنگام عبادت مى باشد.
ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم ، يعنى توجه به خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و توجه به غير خدا مناسبتر با قبل و بعد اين جمله به نظر مى رسد، اگر چه اراده همه اين معانى از مفهوم آيه نيز دور نيست .
2 - كوتاهترين استدلال براى معاد
در مورد معاد و رستاخيز مردگان بحث زياد شده است و از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هضم اين مساله براى بسيارى از مردم كوتاه فكر در اعصار پيشين مشكل بوده است تا آنجا كه گاهى مطرح شدن مساله رستاخيز و معاد را در گفتار انبياء، دليل بر نادرست بودن دعوت آنها و حتى (العياذ بالله ) دليل بر جنون
و ديوانگى آنان مى گرفتند و مى گفتند: افترى على الله كذبا ام به جنة .
اين كه پيامبر مى گويد بعد از آنكه خاك شديد و پراكنده گشتيد باز هم زنده خواهيد شد، تهمتى است كه بر خدا بسته ، و يا ديوانه است !.
ولى بايد توجه داشت چيزى كه بيشتر موجب تعجب و شگفتى آنان مى شد مساله معاد جسمانى بود، زيرا باور نمى كردند پس از آنكه بدنهاى ما خاك گردد، و ذرات خاكش در مسير باد و طوفان قرار گيرد و به هر گوشه اى از كره زمين افشانده شود بار ديگر اين ذرات پراكنده ، از آغوش خاك و از ميان امواج درياها و از لابلاى ذرات هوا گردآورى شود، و همان انسان نخستين لباس حيات و زندگى در بر پوشد.
قرآن مجيد در آيات مختلف به اين پندار نادرست پاسخ گفته و آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در اين زمينه بازگو مى كند و مى گويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف ، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهائى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن ، احتمالا در يكى از اقيانوس هاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمين ها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته ، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت ، يا سبزى هاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين ، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهد؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين همانگونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند و اين
همان مطلبى است كه در جمله كوتاه بالا مى خوانيم .
در آيه بعد چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان مى كند و مى گويد: توفيق خداوند شامل حال گروهى شد و آنها را به راه حق هدايت كرد، در حالى كه گروه ديگرى گمراهى بر آنان مسلم گرديد (فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة ).
و براى اينكه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه ، در جمله بعد اضافه مى كند: گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند (انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله ).
و عجب اينكه با تمام گمراهى و انحراف چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند (و يحسبون انهم مهتدون )
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند، و آنچنان غرق فساد و تباهى و انحراف و بت پرستى گردند كه حس ‍ تشخيص آنها به كلى دگرگون شود، زشتى ها را زيبائى ، و گمراهى ها را هدايت ، پندارند، و در اين حال درهاى هدايت به كلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس