آيات 103 تا 126 سوره اعراف
103- ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين
104- و قال موسى يافرعون انى رسول من رب العالمين
105- حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق قد جئتكم ببينه من ربكم فارسل معى بنى اسرائيل
106- قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين
107- فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين
108- و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين
109- قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم
110- يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون
11- قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين
112- ياتوك بكل ساحر عليم
113- و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين
114- قال نعم وانكم لمن المقربين
115- قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين
116- قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جائوا بسحر عظيم
117- و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون
118- فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون
119- فغلبوا هنا لك و انقلبوا صاغرين
120- و القى السحره ساجدين
121- قالوا آمنا برب العالمين
122- رب موسى و هرون
123- قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون
124- لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لا صلبنكم اجمعين
125- قالوا انا الى ربنا منقلبون
126- و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين
|
ترجمه آيات
از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش بسوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود (103)
موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم (104)
سزاوارم بر اينكه درباره خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست (105)
گفت اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى آن را بيار (106)
پس عصاى خويش بيفكند كه در دم اژدهايى بزرگ شد (107)
و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود (108)
بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى اين جادوگرى ماهر است (109)
كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه راءى مى دهيد (110)
گفتند او و برادرش را نگهدار و ماءمورين جمع آورى به شهرها فرست (111)
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند (112)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟ (113)
گفت آرى شما از مقربان خواهيد بود (114)
گفتند اى موسى نخست تو عصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ (115)
گفت نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند (116)
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند ببلعيد (117)
و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت (118)
در آنجا مغلوب شدند و خفت زده بازگشتند (119)
و جادوگران سجده كنان خاكسار شدند (120)
و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم (121)
كه پروردگار موسى و هارون است (122)
فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد (123)
محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم (124)
گفتند ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم (125)
كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد بدان ايمان آورديم، پروردگارا صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران (126).
بيان آيات مربوط به بعثت موسى عليه السلام به سوى فرعون
اين آيات با بيان داستان موسى بن عمران (عليهماالسلام ) شروع شده و از جزئيات آن يعنى آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه (خداوند مرا به سوى تو رسالت داده تا نجات بنى اسرائيل را از تو بخواهم ) و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوى كرامت فرموده ذكر مى كند.
اين خصوصيات فهرست آن مطالبى است كه در اين آيات ذكر شده، و در آيات بعدى اجمالى از بقيه داستان آنجناب در ايامى كه در مصر در ميان بنى اسرائيل مى زيسته و عذاب هايى كه بر قوم فرعون نازل شده، و نجات بنى اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله پرستى بنى اسرائيل و داستانهاى متفرقه و عبرت انگيز ديگرى از بنى اسرائيل را ذكر ميكند.
ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه...
|
در ابتداى داستان موسى (عليه السلام ) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته، بدان سبب كه اهميت داستان آنجناب را برساند، چون آن حضرت از انبياى اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازه ترى گذاشت و بعد از دو مرحله اى كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليه السلام ) داشت احكامش مفصل تر گرديد، در الفاظ آيات راجع به انبياى قبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كه پيغمبرانشان يعنى هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است، درباره قوم نوح فرموده : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ) و درباره عاد مى فرمايد: (و الى عاد اخاهم هودا) و درباره ثمود مى فرمايد: (و الى ثمود اخاهم صالحا)
و وقتى به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار داشته و ماءمور به پيروى از دين ابراهيم (عليه السلام ) بوده اند مى رسد اين سياق را تغيير داده و مى فرمايد: (و لوطا اذ قال لقومه )، و در ابتداى داستان شعيب باز به سياق قبلى برگشته و در داستان موسى (عليه السلام ) سياق را تغيير داده و فرموده : (ثم بعثنا من بعدهم موسى )، براى اينكه موسى (عليه السلام ) سومين پيغمبر اولى العزم و صاحب سومين كتاب آسمانى و سومين شريعت است، گو اينكه شريعت هاى خدايى همه يكى هستند، و تناقض و تنافى در بين آنها نيست، الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمى و زيادى فروع مختلفند، چون سير بشر از نقص بسوى كمال تدريجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى با عصر ديگر مختلف است، وقتى اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالى ترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براى هميشه مى ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگرى را ندارد، (و اگر امروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى را آورده و در عين حال بشر به مرحله اى كه مى بايست از كمال برسد، نرسيده براى اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشرى گسترش نيافته ) وگرنه بشر مى تواند با بسط دائره دين و بررسى حقايق معارف آن رو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم و عمل را يكى پس از ديگرى طى كند.
همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرموده و در آيه (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين ) فرا رسيدن روزى را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد مى دهد.
(ثم بعثنا من بعدهم موس ى باياتنا) اين جمله اجمال داستان موسى (عليه السلام ) است، و از جمله (و قال موسى يا فرعون ) شروع به تفصيل آن مى كند. در اينجا ناگفته نگذاريم كه گر چه، اين گونه داستانهاى قرآنى را داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مى ناميم ولى در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده اند، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خود كرده اند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهى همه شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده، و لذا مى بينيم تمامى اين داستان ها به آياتى ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.
اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهى و رد آن است تا براى مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد. و نيز گفته بوديم كه بطور كلى سوره هايى كه اولش (الف - لام - ميم ) آمده در يك غرض مشتركند، و آن همين انذار و تذكر مردم است. پس اينكه فرمود: (ثم بعثنا من بعدهم معنايش ) اين است كه : بعد از انبيايى كه ذكر كرديم يعنى نوح، هود، صالح، لوط و شعيب (موسى را به سوى فرعون و قوم او) يعنى پادشاه مصر و اشرافيانى كه دور او بودند فرستاديم.
البته لفظ (فرعون ) اسم پادشاه مصر نبوده، بلكه لقبى بوده مانند (خديو) كه مصرى ها بطور كلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند، همچنانكه روميان پادشاهان خود را (قيصر) و ايرانيان (كسرى ) و چينى ها (فغفور) لقب مى داده اند، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران (عليهماالسلام ) و آن شخصى كه به دست موسى غرق شده چه بود؟ قرآن درباره آن تصريح نكرده است.
اينكه فرمود: (باياتنا) مقصود از اين آيات همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرموده، بعضى ها را در اوائل بعثت از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش، و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون، و قرآن كريم براى هيچ پيغمبرى، به اندازه موسى (عليه السلام ) معجزه نقل نكرده.
(فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين ) يعنى ظلم كردن به آياتى كه برايشان فرستاده شد، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداى تعالى خودش در خلال داستان، آن را بيان مى فرمايد، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزى به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است، و ذكر عاقبت فساد انگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند، لذا در متن كلامى كه خداوند از موسى نقل كرده پيشنهادى كه از فرعون كرد اين بود كه (فارسل معى بنى اسرائيل ) و همچنين در سوره (طه ) اينچنين دارد (فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ).
گفتگوى موسى (عليه السلام ) با فرعون
و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين
|
در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى (عليه السلام ).
موسى (عليه السلام ) خود را به رسالت معرفى كرده تا زمينه براى بيان چيزهايى كه ماءمور ابلاغ آن است فراهم سازد، و اگر از اسامى خداى تعالى اسم (رب العالمين ) را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شاءنى از شؤ ون عالم و هر ناحيه اى از نواحى آن پروردگارى عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است.
حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق...
|
اين آيه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تاءكيد مى كند، و معنايش اين است كه من سزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتى كه به من داده باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايى كه ماءمور به ابلاغ آنم چيزى را كه ماءمور نيستم نگنجانم.
(قد جئتكم ببينه من ربكم ) - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله (انى رسول من رب العالمين ) كه در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل و بيان چرائى است.
بعيد نيست كه متعدى شدن كلمه (حقيق ) با لفظ (على ) از اين جهت باشد كه اين كلمه معناى حريص را مى دهد و بنابراين احتمال معنا چنين مى شود: (من حريصم بر اينكه بر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است ). و اگر به معناى سزاوار بود جا داشت با لفظ (باء) متعدى شود، چه معروف در لغت چنين است، مثلا گفته مى شود: (فلان حقيق بالا كرام ) فلانى سزاوار احترام است.
البته بعضى هم لفظ (على ) را (على ) - با تشديد - خوانده اند، بنابراين قرائت، كلمه حقيق هم ماءخوذ از (حق عليه كذا) و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجب است كه از ناحيه خداى تعالى جز حق نگويم. بنابراين كلمه (حقيق ) خبر و مبتداى آن جمله (ان لا اقول...) خواهد بود.
قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين
|
شرطى كه در اول آيه است يعنى جمله (ان كنت جئت بايه ) صدق موسى (عليه السلام ) را مى رساند، براى اينكه اگر واقعا معجزه اى آورده باشد در اين ادعايش راست گفته، ليكن شرط در ذيل آيه يعنى جمله (ان كنت من الصادقين ) تعريضى است كه بوسيله آن اشاره مى كند به اينكه وى معتقد به صدق موسى در اينكه آيه اى آورده نبوده، پس كانه گفته است : اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده، ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى، و بنابراين، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كدام معنايى جداگانه افاده مى كند.
تبديل عصاى موسى (ع) به اژدها و بيضاء گشتن دست آن حضرت
فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين
|
حرف (فاء) در اول جمله، فاء جوابيه است، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سر جمله - جمله معنى جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مى شود: (پس در جواب فرعون عصاى خود را انداخت )، البته بايد دانست كه در هر موردى كه فاى جوابيه است در حقيقت فاء همان فاى تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده مى شود.
(ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است، و هيچ منافاتى بين اين آيه كه معجزه موسى را (ثعبان مبين ) خوانده با آيه (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ) نيست، براى اينكه گر چه كلمه (جان ) در زبان عرب به معناى مار كوچك است، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه اى به كار رفته كه مربوط به داستان موسى در شب طور است كه در جاى ديگر درباره آن فرموده : (فاذا هى حيه تسعى ) و كلمه (ثعبان مبين ) در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است.
و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين
|
معناى اين جمله به قرينه آيه (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء) و آيه (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء) اين است كه موسى دست خود را از گريبان بيرون كرد.
گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده مى شود كه وقتى موسى به منظور اعجاز دست خود را بيرون مى كرد و نورى بمانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد، و ليكن از آيات قرآنى بيش از اين استفاده نمى شود كه موسى دست به گريبان خود اندر كرده و وقتى بيرونش مى آورد براى بينندگان سفيد و درخشنده بود، البته اين هم هست كه اين درخشندگى و سفيدى به حدى بوده كه براى بينندگان خارق عادت بشمار مى رفته.
احضار ساحران، عكس العمل فرعون و فرعونيان در برابر موسى عليه السلام
قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم
|
خداى تعالى در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند نقل كرده، و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد. درباره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و راى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه : (ان هذا لساحر عليم ) اين مرد به يقين ساحرى است استاد كه مساءله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بنى اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هر امرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده سحرى مثل سحر او فراهم سازيم.
آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين راءى تصويب شده اظهار داشتند: (ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ياتوك بكل ساحر عليم ) او و برادرش را نگهدار و ماءمورينى به شهرستانها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (فما ذاتامرون ) كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند، و جمله (قالوا ارجه ) حكايت آخرين راءيى است كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند، در موضع ديگرى از قرآن همين حرف را از خود فرعو ن حكايت كرده و فرموده : (قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذاتامرون، قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين، ياتوك بكل سحار عليم ) از اين آيه و از آيه مورد بحث بر مى آيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسى نشينان او در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نموده اند.
و از آيه (قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى فلناتينك بسحر مثله ) كه همين حرف را از فرعون نقل مى كند - كه در خطاب به موسى گفته - بر مى آيد كه فرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسى نشينان و تصويب كردن آنان گفته است.
از آيه (فتنازعوا امره م بينهم و اسروا النجوى قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى ) بر مى آيد كه وزراى فرعون غير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگرى بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانه با يكديگر مشورت كرده اند.
از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده، و او آن را به وزراى خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن راءى دهند، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر او جمع كنى، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسى كشيد. بعد از آنكه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براى مشورت دور هم نشسته و به اتفاق راءى دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند.
يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون
|
يعنى موسى مى خواهد با همدستى بنى اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر را مالك شود، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمانها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابانها مى كرد.
قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين...
|
كلمه (ارجه ) با سكون (هاء) امر از ماده (ارجاء) به معناى تاءخير انداختن است، و حرف (هاء) در آخر آن جزء كلمه نيست، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضى از كلمات در مى آيد، معناى كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند، بلكه نخست ماءمورينى به شهرستانها گسيل دار تا ساحران را جمع كنند.
(ياتوك بكل ساحر عليم ) و همه را نزدت حاضر سازند، و تو با سحر آنان در برابر موسى معارضه به مثل كن.
كلمه (ارجه ) - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده، و معلوم است كسانى كه چنين قرائت كرده اند اصل آن را (ارجئه ) دانسته اند، همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده، و هاء كه ضمير مفعول است به موسى بر مى گردد. و برادر موسى همان هارون بوده است.
و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا...
|
به منظور اختصار جمله (پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت ) حذف شده، و تنها فرموده : (ان لنا لاجرا) و اين كلام سؤ الى است كه ساحران از فرعون كردند، و در اين سؤ ال تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تاءكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى ما اجرتى خواهد بود. و اينگونه تعبيرات يعنى افاده طلب و تقاضا به صورت خبر در كلام عرب خيلى شايع است. ممكن هم هست كه جمله مزبور جمله اى استفهامى بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد، مؤ يد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامى گرفته و آن را (اان لنا لاجرا) خوانده است.
(قال نعم و انكم لمن المقربين ) اين جمله اجابت سؤ ال ساحران است، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاى آنان را اجابت كرده وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است.
معارضه ساحران با موسى (ع) و تسليم شدنشان در برابر آن حضرت
قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين
|
ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را بكار برند به موسى واگذار نمودند، چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند، لذا گفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز، و اگر خواهى ما طنابها و چوبدستى هاى خود رابه كار بريم، و اين خود يك نوع زرنگى است كه انسان در برابر خصم خود را قوى و آماده، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد. فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسى (عليه السلام ) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند، علاوه بر اينكه رعايت ادب را هم كردند.
قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس...
|
(سحر) در اينجا بطورى كه در تفسير آيه (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.
(استرهاب ) به معناى - ترساندن است، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمى خوانده.
و اوحينا الى موسى ان الق...
|
كلمه (ان ) در (ان الق ) تفسيريه است. و كلمه (تلقف ) از ماده (لقف ) و (لقفان ) و به معناى چيزى را به سرعت گرفتن است. و (افك ) به معناى گرداندن هر چيزى است از صورت اصليش، و لذا به دروغ هم (افك ) اطلاق مى شود، در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكى از نكات ادبى است به كار رفته، و تقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسى وحى فرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز، وقتى انداخت آنا به صورت مار بزرگى در آمده و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد.
جمله (فوقع الحق ) در اين آيه استعاره به كنايه است، زيرا حق را به چيزى تشبيه كرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود،و معلوم نبود بالاخره در زمين قرار مى گيرد يا نه ؟ لذا فرموده : حق واقع شد، و باطل شد آن سحرى كه كرده بودند.
فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين
|
يعنى فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند، و لفظ (هنالك ) كه براى اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است. و جمله (و انقلبوا صاغرين ) به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتى كه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خوارى برگشت نمودند.
و القى السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون
|
نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدند تا كمال تاءثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند، تو گوئى فرموده است : وقتى عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، بطورى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند. و اينكه فرمود: (رب موسى و هارون ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه ايمان به خدا تواءم با ايمان به موسى و هارون است.
بعضى گفته و يا شايد بگويند: اينكه (رب العالمين ) را به (رب موسى و هارون ) توضيح داد براى رفع توهمى بوده كه در اينجا به ذهن مى رسد، توضيح اينكه فرعون داشت ادعاى ربوبيت مى كرد، و مى گفت رب العالمين منم، و با چنين وضعى اگر فقط مى گفتند: ما ايمان آورديم به رب العالمين، ممكن بود كسى توهم كند كه مقصودشان ايمان به فرعون است، لذا براى رفع اين توهم مقصود خود را با جمله (رب موسى و هارون ) توضيح دادند. ليكن اين وجه خيلى روشن نيست، براى اينكه بت پرستان اصلا قائل به رب العالمين يعنى كسى كه به حقيقت معناى اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطه جميع اجزاى عالم باشد نبودند،
بلكه اجزاى عالم و امور آن را در بين ارباب هاى مختلفى تقسيم نموده، و براى خداى تعالى تنها مقام (اله الالهه ) و (رب الارباب ) قائل بودند، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاى آن ارباب.
و ادعاى فرعون بنا بر حكايت قرآن كه مى فرمايد: (انا ربكم الاعلى ) اين بود كه وى از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده مى ساخت داراى مقام بلندترى است از ساير ارباب، نه اينكه ربوبيت تمامى عالم قائم به ذات او باشد، البته اين را هم از نفهمى مردم بت پرست بعيد نمى دانيم كه مثل فرعون انسانى را پروردگار عالميان بدانند، و ليكن مى گوييم كه اصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصى را رب العالمين بدانند.
فرعون بعد از ايمان آوردن ساحران آنان را به توطئه و تبانى قبلى با موسى (ع) متهم و آنان را تهديد مى كند
قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم...
|
اين جمله خطابى است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله اى است خبرى كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده مى كند، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكارى و يا توبيخى است، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده.
جمله (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه ) تهمتى است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد، خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته است بگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد بجاى اينكه خود را براى مقابله با موسى آماده كنيد پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد كه عليه من و به نفع وى كار كنيد، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد، چون ساحران تا آن روز موسى را نديده بودند، و اگر توطئه اى در كار بوده مسلما در آن موقعى بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.
فرعون با جمله (آمنتم ) به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله (ان هذا لمكر) آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهى مجازات نموده و از بين ببرد.
لذا نخست با جمله (فسوف تعلمون ) سر بسته و بطور اجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين ) بطور تفصيل تهديدشان كرد و گفت : اول دست و پاهاتان را بطور خلاف، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم،
و در ثانى شما را به دار مى آويزم، و دار زدن، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراى او را ببينند و عبرت گيرند. و ما در تفسير سوره (آل عمران ) در ذيل داستان مسيح (عليه السلام ) بيان مفصلى درباره صلب دار زدن گذرانديم.
قالوا انا الى ربنا منقلبون...
|
پاسخ سحره به تهديدات فرعون: انّا ربنا منقلبون...
اين جمله پاسخى است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود حجت او را ابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند، زيرا حاصل معنايش اين است كه : تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب مى كنى، خيال كرده اى كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كنى ما را آسيب رسانده و شرى متوجه ما كرده اى، و حال آنكه مردن در راه ايمان شر نيست، چرا كه ما پس از كشته شدن به سوى پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگى قرب و سعادت زنده خواهيم شد، زيرا ما در خود جرم و گناهى جز همان ايمانمان به خدا كه تو آن را جرم پنداشته اى سراغ نداريم، پس آينده ما جز خير نخواهد بود.
اين آن معنايى است كه از جمله (قالوا انا الى ربنا منقلبون ) استفاده مى شود، و از آن نيز بر مى آيد كه سحره به مساءله معاد هم ايمان داشتند، و اگر در جمله (و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا) معجزه عصا را على الظاهر - معجزات خوانده براى اين بوده كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بوده، يكى اينكه چوب اژدها شده، دوم اينكه طناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده، سوم اينكه مجددا به حالت اولى برگشته است.
كلمه (تنقم ) از (نقم ) به معناى كراهت و خشم است، گفته مى شود (نقم منه كذا) از باب (ضرب، يضرب ) و (علم، يعلم ).
در اينجا جذبه معنوى و الهى سحره را گرفت و با كمال دليرى و بدون اينكه از تهديد فرعون انديشه اى بكنند به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مساءلت نموده و گفتند: (ربنا افرغ علينا صبرا) پروردگارا ما را در برابر عذابى كه فرعون اراده آن را كرده صبر و تحمل ده (و توفنا مسلمين ) و اگر مارا كشت ما را مسلم بميران.
و تعبير دادن (صبر) به (افراغ ) استعاره به كنايه است، به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لب ريز كردن آن تشبيه كردند، و منظورشان اين بوده كه دل هاى ما را لب ريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم.
براستى ساحران در برابر فرعون كه مردى ديكتاتور و جبارى متكبر بود شجاعت عجيبى از خود نشان دادند، براى اينكه قدرت و سلطنت مردى را كه كوس (انا ربكم الاعلى ) مى كوبيد و مردم مصر او را مى پرستيدند به هيچ گرفته و با كمال قدرت و اطمينان حجت خود را در برابرش ايراد نمودند، و اينچنين دل هاى مطمئن و عزمهاى راسخ و ايمان هاى ثابت و برهان قوى و بلاغت گفتار، كم نظير و مايه شگفت است، واگر آيات اين سوره و سوره (طه ) و (شعراء) كه محاوره و گفتگوى ساحران را با فرعون حكايت مى كند دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد كه چه معلومات پايدار و چه حالات روحى و اخلاق كريمى را متضمن است، و اگر محذور خروج از رسم تفسير نبود پاره اى از اين حقايق را كه از خلال آيات اين داستان استفاده مى شود در اينجا مورد بحث قرار مى داديم، اينك ايراد آن مباحث را موكول به محل مناسب نموده و مى گذريم.
بحث روايتى (روايات عجيبه در مورد داستان حضرت موسى و فرعون و بيان ضعف آنها)
آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسى و فرعون از قبيل رسالت، معجزه عصا، يد بيضا، مشاركت هارون با موسى، داستان معارضه سحره با موسى و ايمان آوردن آنان آمده همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده، ولى روايات اضافه بر اين، تفاصيلى را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده، چنانچه در برخى از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاى موسى از درخت آس بهشتى بود، و آن همان عصائى بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسى رسيده، و در روايات ديگرى دارد كه اين چوبدستى عصاى حضرت آدم بوده و در موقعى كه موسى متوجه مدين بود فرشته اى آن را به موسى داد، و از خصوصيات آن اين بود كه در شب مى درخشيد، و موسى شب ها از آن بجاى چراغ استفاده مى كرد، و روزها هر جا محتاج به غذا مى شد آن را به زمين مى كوبيد از زمين روزيش بيرون مى آمد. و در بعضى ديگر دارد: هر وقت موسى آن را استنطاق مى كرد به زبان مى آمد، و وقتى اژدها مى شد بين دو طرف فك آن دوازده ذراع فاصله بود، و به روايتى چهل ذراع، و به روايت ديگر هشتاد ذراع بود، و وقتى روى دم خود مى نشست بلنديش تا يك ميل مى شد.
و در بعضى از روايات دارد كه وقتى دهن باز مى كرد يك لب خود را به زمين و لب ديگرش را بر بام قصر فرعون مى گذاشت. و در بعضى ديگر دارد وقتى بارگاه فرعون را بين دندانهايش جاى داد و بر مردم حمله برد، مردم براى فرار از آن چنان ازدحامى كردند كه بيست و پنج هزار نفر زير دست و پا تلف شدند. و نيز در پاره اى از روايات دارد: طول قامت آن هشتاد ذراع بود. و در بعضى ديگر دارد: جثه اش آنقدر بزرگ بود كه يك شهر را پر مى كرد. و در روايتى دارد: فرعون از ديدن آن بقدرى وحشت كرد كه جامه خود را آلوده ساخت. و در بعضى ديگر دارد: در آن روزى كه اين اژدها را ديد چهارصد بار خود را آلوده كرد. و در بعضى از آن روايات است كه از آن ببعد تا چندى كه زنده بود به مرض اسهال دچار شده بود. و نيز درباره خصوصيات يد بيضاء آن حضرت در روايات دارد كه وقتى دست خود را از گريبان بيرون مى كرد چنان نورى از دستش تابيدن مى گرفت كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد.
و در روايتى دارد: سحره هفتاد نفر بودند، و بر ششصد تا نهصد، و همچنين دوازده هزار نفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سى و چند هزار نفر و هفتاد هزار نفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتى وارد شده.
و نيز در روايات دارد كه اين ساحران علم سحر را از دو نفر مجوسى از اهل نينوا آموختند، و اسم رئيس آنان شمعون، و در بعضى ديگر يوحنا، و در بعضى دارد كه رئيس آنان چهار نفر بنام (سابور) و (عازور) و (حط حط) و (مصفى ) بودند.
و همچنين درباره خود فرعون وارد شده كه اسمش (وليد بن مصعب بن ريان ) و از اهالى اصطخر فارس بوده است. و در بعضى از آنها دارد كه وى اهل مصر بوده. و در بعضى دارد كه اين فرعون همان فرعونى بوده كه در زمان يوسف (عليه السلام ) سلطنت داشته، و چهارصد سال زندگى كرد و يك مو از سر و رويش سفيد نشد.
و در بعضى از آنها دارد كه وى از ترس حضرت موسى (عليه السلام ) شهرها و قلعه هاى تو در تو ساخته و خود در ميان آنها متحصن مى شد، و به همين منظور بين اين قلعه ها جنگل ها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگل ها شيرهاى درنده جاى داده بود. و پس از آنكه خداوند موسى را به سوى او مبعوث كرد و موسى به شهر خصوصى وى در آمد شيرها در برابرش تبصبص نموده و دم جنبانده و برگشتند، موسى (عليه السلام ) بهيچ قلعه اى نزديك نمى شد مگر آنكه در قلعه بخودى خود باز مى شد، تا آنكه موسى به قصرى كه فرعون در آن مى زيست وارد شد و در حالى كه لباس پشمينه بر تن و عصاى كذائيش در دست بود بر در خانه وى به انتظار در آمدن دربان نشست، وقتى دربان بيرون آمد موسى به وى گفت : از فرعون جهت من اذن بگير، دربان به وى اعتنائى نكرد. موسى به وى گفت : من فرستاده رب العالمينم. باز اعتنائى نكرد. موسى مدتى به انتظار اذن نشست، تا آنكه در آخر دربان به موسى رو كرد و گفت : آيا رب العالمين كسى غير از تو را نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد؟
موسى از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به درخانه فرعون كوفت، ناگهان تمامى حجاب هايى كه بين او و فرعون بود كنار رفته چشم فرعون در حالى كه بر تخت خود نشسته بود به او افتاد، لاجرم بانگ بر زد كه موسى را داخل كنيد، موسى بر فرعون در آمد در حالى كه فرعون بر تختى به ارتفاع هشتاد ذراع تكيه زده بود، موسى به وى گفت : من فرستاده رب العالمينم به سوى تو. فرعون گفت : اگر راست مى گويى معجزه اى بياور. موسى عصاى خويش را كه داراى دو شعبه بود به زمين انداخت و بى درنگ به صورت مارى بزرگ در آمد،
يك شعبه اش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاى تخت فرعون قرار گرفت، فرعون كه روبروى آن مار قرار داشت چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش آتش زبانه مى كشد، از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد موسى آن را بگير.
اينها رواياتى است كه درباره عجائب اين قصه وارد شده، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكر نشده، مطالبى است كه دليلى بر رد همه آنها جز استبعاد نيست، همچنانكه قبول همه آنها هم محتاج به حسن ظن زيادى نسبت به روايات وارده است، و معلوم است كه اين مقدار حسن ظن كه انسان هر روايتى را ببيند و آن را قبول كند صحيح نيست. آرى، اگر اين روايات متواتر و يا مشتمل بر قرائن اطمينان آورى بود البته قبول آن صحيح بود، و ليكن بيشتر آنها بلكه همه آنها رواياتى هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا از جهاتى ديگر نمى توان قبول كرد، صرفنظر از اينكه خود اين روايات هم بينشان تعارض هست، پس چشم پوشى از آنها بهتر است.