آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


و النجم إ ذا هوى (1)
ما ضل صاحبكم و ما غوى (2)
و ما ينطق عن الهوى (3)
إ ن هو إ لا وحى يوحى (4)


ترجمه :

1 - سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند.
2 - كه هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است .
3 - و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد.
4 - آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است .
تفسير:
قـابـل تـوجـه اينكه سوره پيشين (سوره طور) با كلمه (النجوم ) (ستارگان ) پايان يافت ، و اين سوره با كلمه (النجم ) (ستاره ) آغاز مى شود كه خداوند به آن سوگند يـاد كـرده ، مـى فـرمـايـد: (سـوگـنـد بـه سـتـاره هـنـگـامـى كـه افول مى كند)
(و النجم اذا هوى ).
در ايـنـكـه مـراد از (النـجـم ) در ايـنـجـا چـيـسـت ؟ مـفسران احتمالات بسيار داده ، و هر يك تفسيرى را برگزيده اند.
جـمعى آن را اشاره به (قرآن مجيد) مى دانند، چرا كه متناسب با آيات بعد درباره وحى اسـت ، و تـعـبـيـر بـه (نـجـم ) بـه خـاطـر اين است كه عرب از چيزى كه تدريجا و در فـواصـل مـخـتـلف انـجـام مـى گـيـرد تعبير به (نجوما) مى كنند (در اقساط وامها و امور ديـگـرى از ايـن قـبـيـل تـعـبـيـر (نـجوما) بسيار به كار مى رود) و از آنجا كه قرآن در طـول 23 سـال ، و در مـقـاطـع مـخـتـلف بـر پـيـامـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) نـازل شـده اسـت بـه عـنـوان (نـجـم ) از آن يـاد شـده ، و مـنـظـور از (اذا هـوى ) نزول آن بر قلب پاك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است .
جـمـعـى ديـگـر آنـرا اشاره به يكى از ستارگان آسمان مانند (ثريا) يا (شعرى ) دانسته اند، چرا كه اين ستارگان از اهميت خاصى برخوردار هستند.
بـعضى نيز گفته اند: منظور از (النجم ) شهابهائى است كه به وسيله آن شياطين از صحنه آسمان رانده مى شوند، و عرب اين شهابها را (نجم ) مى نامد.
ولى هـيـچـيـك از ايـن چـهـار تفسير دليل روشنى ندارد بلكه ظاهر آيه آنچنانكه اطلاق واژه (النجم ) اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان آسمان است كه
از نـشـانـه هـاى بـارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرينش و از مخلوقات فوق العاده عظيم پروردگار است .
ايـن نـخستين بار نيست كه قرآن به موجودات عظيمى از جهان خلقت سوگند ياد مى كند، در آيات ديگر قرآن نيز به خورشيد و ماه و مانند آن سوگند ياد شده است .
تـكـيه بر غروب آنها، در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطر آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و نيز دليلى است بر نفى عقيده ستاره پـرسـتـان هـمـانـگـونـه كـه در داستان ابراهيم (عليه السلام ) آمده است . (فلما جن عليه الليـل راءى كـوكـبـا قـال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلين ): (هنگامى كه تاريكى شـب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد، گفت : آيا اين خداى من است ؟ اما هنگامى كه غروب كرد گفت من غروب كنندگان را دوست ندارم )! (انعام - 76).
ايـن مـعـنى نيز قابل توجه است كه مساءله (طلوع ) در ريشه لغت (نجم ) افتاده چرا كـه بـه گـفته (راغب ) در (مفردات ) اصل (نجم ) همان (كوكب طالع ) است ، و بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كه از (روئيدن گياه در زمين ) و (دندان در دهان ) و (آشكار شدن نظريه اى در ذهن ) تعبير به (نجم ) مى شود.
بـه ايـن تـرتيب خداوند هم سوگند به طلوع ستارگان ياد كرده و هم غروب آنها چرا كه دليل بر حدوث و اسارتشان در چنگال قوانين خلقت است .
امـا بـبـيـنيم اين سوگند براى چه ياد شده است ؟ آيه بعد چنين توضيح مى دهد: (هرگز دوسـت شـمـا (مـحـمـد) مـنـحـرف نـشـده و مـقـصـد را گـم نـكـرده اسـت ) (مـا ضل صاحبكم و ما غوى ).
او هميشه در مسير حق گام برمى دارد، و در گفتار و كردارش كمترين انحرافى نيست .
تـعبير به (صاحب ) كه به معنى دوست و همنشين است ممكن است اشاره به اين باشد كه آنچه او مى گويد از روى محبت و دلسوزى براى شما است .
بـسـيـارى از مـفـسـران مـيان (ضل ) و (غوى ) فرقى نگذاشته اند، و آنها را تاءكيد يكديگر مى دانند، ولى بعضى معتقدند كه ميان اين دو تفاوت است : (ضلالت ) آن است كه انسان ابدا راهى به مقصد نيابد، ولى (غوايت ) آن است كه راه او مستقيم و خالى از اشكال نباشد، اولى همچون (كفر) است و دومى همچون (فسق و گناه ).
ولى (راغـب ) در (مـفردات ) در معنى (غى ) مى گويد: (جهلى است كه تواءم با اعتقاد فاسد باشد).
بـنـابراين (ضلالت ) به معنى مطلق جهل و نادانى و بيخبرى است ، ولى (غوايت ) جـهـلى اسـت كـه بـا عـقـيـده بـاطـلى تـواءم بـاشـد، و بـه هـر حـال خـداونـد مـى خـواهـد در ايـن عـبـارت هـرگـونـه انـحـراف و جـهـل و گمراهى و اشتباه را از پيامبرش نفى كند، و تهمتهائى را كه در اين زمينه از سوى دشمنان به او زده مى شد خنثى نمايد.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد ايـن مـطـلب ، و اثبات اينكه آنچه مى گويد از سوى خدا است ، مى افزايد: (او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد)
(و ما ينطلق عن الهوى ).
ايـن تـعـبـيـر شـبـيـه اسـتـدلالى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قبل در زمينه نفى ضلالت و غوايت آمده ، چرا كه سرچشمه گمراهيها غالبا پيروى از هواى نفس است .
در سـوره ص آيـه 26 مـى خـوانـيـم : و لا تـتـبـع الهـوى فـيـضـلك عـن سبيل الله از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از طريق خداوند گمراه مى سازد).
و در حـديـث معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز آمـده اسـت : امـا اتـبـاع الهوى فيصد عن الحق : (اما پيروى از هواى نفس انسان را از راه خدا باز مى دارد).
بعضى از مفسران معتقدند كه جمله (ما ضل صاحبكم ) ناظر به نفى جنون از پيامبر است ، و جـمله (و ما غوى ) ناظر به نفى شاعر بودن ، و يا هرگونه ارتباط به شعر چرا كـه در آيـه 224 سـوره شـعـرا مـى خوانيم : و الشعراء يتبعهم الغاوون : (شعرا كسانى هـسـتـنـد كـه گـمـراهـان از آنـهـا پـيـروى مـى كـنـنـد) (شـعـراى خـيـال پـرداز و بـى هـدف ) و جـمـله (و ما ينطق عن الهوى ) نفى نسبت كهانت است چرا كه كاهنان افرادى هواپرست و هوسبازند.
سـپـس بـا صـراحـت تـمـام مـى گـويـد (آنچه را او آورده است تنها وحى است كه از سوى خداوند به او فرستاده شده ) (ان هو الا وحى يوحى ).
او از خـودش چيزى نمى گويد، و قرآن ساخته و پرداخته فكر او نيست ، همه از ناحيه خدا اسـت ، و دليـل ايـن ادعـا در خودش نهفته است ، بررسى آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه هرگز يك انسان هر قدر عالم و متفكر باشد، تا چه
رسـد بـه انـسـان درس نـخـوانـده اى كـه در مـحـيـطـى مـمـلو از جـهـل و خـرافـات پـرورش يـافـته ، قادر نيست سخنانى چنين پر محتوا بياورد كه بعد از گـذشتن قرنها الهام بخش مغزهاى متفكران است ، و مى تواند پايه اى براى ساختن اجتماع صالح ، سالم ، مؤ من و پيشرو گردد.
ضـمـنا بايد توجه داشت اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست ، بلكه به قرينه آيات گـذشـتـه سـنـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را نـيـز شـامـل مى شود كه آنهم بر طبق وحى الهى است ، چرا كه اين آيه با صراحت مى گويد: او از روى هوى سخن نمى گويد هر چه مى گويد وحى است .
حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعا است :
(سـيـوطـى ) كـه از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل سـنـت اسـت در تـفسير (در المنثور) چنين نقل مى كند: (روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تمام درهاى خانه هائى كه به داخل مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گشوده مى شد (جز در خانه على (عليه السلام ) بسته شود، اين امر بر مسلمانان گران آمد تا آنجا كه (حمزه ) عموى پيغمبر (صـلى الله عليه و آله ) از اين كار گله كرد كه چگونه در خانه عمويت و ابوبكر و عمر و عـبـاس را بستى ، اما در خانه پسرعمويت را باز گذاردى ؟ (و او را بر ديگران ترجيح دادى ).
هـنـگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد، سـپـس افـزود: ايـها الناس ما انا سددتها، و لا انا فتحتها، و لا انا اخرجتكم و اسكنته ، ثم قـراء (والنـجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ): (اى مـردم ! من شخصا درها را نبستم و نگشودم ، و من شما را از مسجد بيرون نكردم ، و على را ساكن ننمودم ) (آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود) سپس اين آيات را تلاوت كرد:
(و النجم اذا هوى ... ان هو الا وحى يوحى ).
ايـن حـديـث كـه بـيـانگر مقام والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان تمام امت اسلامى بعد از شخص پيامبر است ، نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر طبق وحى است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است .
آيه و ترجمه


علمه شديد القوى (5)
ذو مرة فاستوى (6)
و هو بالا فق الا على (7)
ثم دنا فتدلى (8)
فكان قاب قوسين اءو اءدنى (9)
فأ وحى إ لى عبده ما اءوحى (10)
ما كذب الفؤ اد ما راءى (11)
اءفتمارونه على ما يرى (12)

 


ترجمه :

5 - آنكس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده .
6 - همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد.
7 - در حالى كه در افق اعلى قرار داشت .
8 - سپس نزديكتر و نزديكتر شد.
9 - تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر بود.
10 - در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود.
11 - قلب او در آنچه ديد هرگز دروغ نمى گفت .
12 - آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد.
تفسير:
نخستين ديدار دوست !
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسلام مى گفت در اين آيات سخن از معلم وحى است .
ولى قـبـلا بـايـد توجه داشت كه اين آيات را در بدو نظر هاله اى از ابهام فرا گرفته كـه بايد آنها را با دقت تمام براى برطرف ساختن اين ابهامات مورد بررسى قرار داد، نخست به تفسير اجمالى اين آيات مى پردازيم ، سپس به بررسى تفصيلى آنها.
مـى فـرمـايـد: (آن كس كه قدرت عظيمى دارد پيامبر اسلام را تعليم داده ) (علمه شديد القوى ).
بـاز بـراى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد) (ذو مرة فاستوى ).
اين تعليم را به او داد (در حالى كه در افق اعلى قرار داشت ) (و هو بالافق الاعلى ).
(سپس نزديكتر، و نزديكتر شد) (ثم دنى فتدلى ).
(تـا آنـكـه فـاصـله مـيـان او و مـعـلمـش بـه انـدازه دو كمال يا كمتر بود)!
(فكان قاب قوسين او ادنى ).
(و در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود)!
(فاوحى الى عبده ما اوحى ).
(قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آنچه ديد صادق بود و هرگز دروغ نمى گفت )! (ما كذب الفؤ اد ما راءى ).
(آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد و باور نداريد)؟ (اءفتمارونه على ما يرى ).
در تـفـسـير اين آيات دو نظريه مختلف وجود دارد كه يكى مشهور و ديگرى غير مشهور است ولى قـبـلا لازم اسـت مـفـردات و بعضى از لغات آيه معنى شود سپس به بيان اين دو عقيده بپردازيم .
(مـرة ) بـه طورى كه بسيارى از ارباب لغت و مفسران نوشته اند به معنى (تابيده شده ) است ، و از آنجا كه هر قدر طناب بهتر تابيده شود محكمتر است ، اين كلمه در معنى قـدرت و تـوانائى و استحكام مادى يا معنوى به كار مى رود، و بعضى آنرا از (مرور) بـه مـعـنـى (عـبـور) دانـسـتـه انـد، ولى ايـن سـخـن بـا آنـچـه اهل لغت نوشته اند چندان سازگار نيست .
(تـدلى ) از مـاده (تدلى ) (بر وزن تجلى ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) بـه مـعـنـى نـزديـك شـدن اسـت ، بـنـابـرايـن تـاءكـيـدى اسـت بـراى جـمـله (دنى ) كه قـبـل از آن آمـده ، و هـر دو بـه يـك مـعـنـى اسـت ، در حالى كه بعضى در ميان اين دو تفاوت قـائل شـده انـد و گـفـتـه اند (تدلى ) به معنى وابستگى و تعلق و آويزان شدن است همچون وابستگى ميوه به درخت ، لذا به ميوه هائى كه از درخت آويزان است (دوالى )
مى گويند.
(قـاب ) بـه مـعـنى اندازه است و (قوس ) به معنى كمان ، بنابراين (قاب قوسين ) يـعـنـى بـه (مـقـدار طول دو كمان ) (كمان يكى از سلاحهاى قديم براى تيراندازى بوده است ).
بعضى (قوس ) را از ماده (قياس ) و به معنى (مقياس ) دانسته اند، و چون مقياس عرب اندازه ذراع (فاصله نوك انگشتان تا آرنج ) بوده ، بنابراين قاب قوسين به معنى دو ذراع مى شود.
در بعضى از كتب لغت (قاب ) به معنى ديگرى ذكر شده و آن فاصله ميان محلى از كمان كـه بـه دسـت مـى گـرفـتـنـد تـا نـوك بـرگـشـتـه كـمـان (كـمـانـها به صورت قوسى شكل بود كه دو انتهاى آن برگشته بود).
بنابراين (قاب قوسين ) به معنى مجموعه انحناء كمان مى شود (دقت كنيد).
اكنون به ذكر دو تفسير باز مى گرديم :
نـظـريـه مـشـهـور مـفـسـران ايـن اسـت كـه مـعـلم پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) هـمـان (جبرئيل امين ) پيك وحى خدا بود، كه قدرت فوق العاده اى داشت .
او كـه مـعـمـولا به صورت (انسانى خوش چهره ) بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ظاهر مى گشت ، و پيام الهى را ابلاغ مى نمود دو بار در تمام عمر آن حضرت (صلى الله عليه و آله ) به قيافه و چهره اصليش بر او ظاهر گشت :
مـرتـبـه اول هـمـان اسـت كه در آيات فوق مى خوانيم كه در افق بالا ظاهر گشت (و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود، و آنچنان با عظمت بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله )
به هيجان آمد) و هم او بود كه به پيامبر نزديك شد تا آن حد كه فاصله چندانى ميان آنها نبود، و تعبير به (قاب قوسين ) كنايه از نهايت نزديكى است .
مـرتـبـه دوم در جريان معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود كه در آيات آينده از آن گفتگو شده است ، و به خواست خدا درباره آن سخن خواهيم گفت .
بـعـضـى از مـفـسـران كـه ايـن نـظـر را بـرگـزيـده انـد تـصـريـح كـرده انـد ديـدار اول پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با جبرئيل به صورت اصليش ‍ در كنار غار (حرا) در (جبل النور) واقع شده .
ولى اين تفسير با تمام طرفدارانى كه دارد خالى از اشكالات مهمى نيست زيرا:
1 - در آيـه (فـاوحـى الى عـبـده مـا اوحـى ) (آنچه وحى كردنى بود بر بنده اش وحى كـرد) مـسـلمـا مـرجـع ضـمـيـرهـا (مـخـصـوصـا ضـمـيـر عـبـده ) خـدا است ، در حالى كه اگر (شـديـدالقـوى ) بـه مـعـنـى (جـبرئيل ) باشد تمام ضميرها به او باز مى گردد، درست است كه مى توان از قرائن خارج فهميد كه حساب اين آيه از بقيه جدا است ولى به هم خوردن يكنواختى آيات و مرجع ضميرها مسلما خلاف ظاهر است .
2 - (شـديـدالقـوى ) بـه مـعنى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است تنها مناسب ذات پـاك پـروردگـار اسـت ، درسـت اسـت كـه در آيـه 20 سـوره (تـكـويـر) از جبرئيل به عنوان (ذى قوة عند ذى العرش مكين ) ياد شده ، ولى ميان
(شـديـدالقـوى ) كـه مفهوم عام و گسترده اى دارد با (ذى قوة ) كه (قوة ) در آن به صورت مفرد و نكره ذكر شده تفاوت بسيار است .
3 - در آيـات بـعـد آمـده اسـت كـه پيامبر او را نزد (سدرة المنتهى ) (بر فراز آسمانها ديـد) اگـر مـنـظـور جـبـرئيل باشد او در سفر معراج از آغاز و از روى زمين با پيامبر همراه بـود، و تـنـهـا در اوج آسـمـان او را نديد، مگر اينكه گفته شود در آغاز او را به صورت انـسانى مشاهده كرد و در آسمان به صورت اصليش در حالى كه قرينه اى بر اين مطلب در آيات نيست .
4 - تـعـبـيـر بـه (عـلمـه ) يـا مـانـنـد آن در قـرآن مـجـيـد هـيـچـگـاه در مـورد جـبـرئيـل به كار نرفته ، و اين تعبير در مورد خداوند نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) و پـيـامـبـران ديـگـر بـسـيـار زيـاد اسـت ، و بـه عـبـارت ديـگـر جبرئيل معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نبود بلكه واسطه وحى بود و معلمش تنها خدا است .
5 - درسـت اسـت كـه جـبـرئيـل فـرشـته اى است والامقام ولى مسلما پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) مـقـام والاتـرى دارد، چـنـانـكـه در داسـتـان مـعراج نيز آمده است كه او در سير صـعـودى مـعـراج در مـحـضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود به نقطه اى رسيد و از حركت بازماند، و گفت : (اگر يك سر انگشت بالاتر روم پر و بالم مى سوزد)! ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچنان به سير خود ادامه داد.
بـا ايـنـحـال مـشاهده كردن جبرئيل در صورت اصليش متناسب آنچنان اهميتى كه در اين آيات بـه آن داده شـده نـيـست و به تعبير ساده تر براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) زياد مـهـم نـبـود كه به چنين ديدارى نائل گردد، با اينكه اين آيات اهميت فوق العاده اى براى اين ديدار قائل شده است .
6 - جـمـله (مـا كـذب الفـؤ اد ما راءى ) (قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنچه را ديده خلاف نمى گويد) نيز دليل بر يك شهود باطنى است نه مشاهده حسى با چشم نسبت به جبرئيل .
7 - از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنـابـع اهـل بيت نقل شده اين آيات تفسير به جبرئيل نشده بلكه روايات موافق تفسير دوم است كه مـى گـويـد منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خدا است كه براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد و رسول الله فوق العاده تحت تاءثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت .
مـرحـوم شيخ طوسى در (امالى ) از ابن عباس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـقـل مـى كـنـد: لمـا عـرج بـى الى السـمـاء دنـوت مـن ربـى عـزوجـل حـتى كان بينى و بينه قاب قوسين او ادنى : (هنگامى كه به آسمان معراج كردم آنـچـنـان به ساحت قدس ‍ پروردگارم نزديك شدم كه ميان من و او فاصله قوسين يا كمتر بود)!.
مـرحـوم (صـدوق ) در (عـلل الشرايع ) همين مضمون را از هشام بن حكم از امام موسى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) نقل كرده است كه در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد: فلما اسـرى بـالنـبـى (صـلى الله عـليـه و آله ) و كـان من ربه كقاب قوسين او ادنى رفع له حـجـاب مـن حـجـبـه : (هـنـگـامـى كه پيامبر به معراج برده شد و فاصله او از ساحت قدس پـروردگـارش بـه انـدازه قوسين يا كمتر بود حجابى از حجابها از برابر ديدگان او برداشته شد)!.
در (تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ) نـيـز آمـده اسـت : (ثـم دنـى يـعـنـى رسـول الله مـن ربـه عـزوجـل : (سـپـس نـزديـك شـد، يـعـنـى رسول خدا به پروردگار
متعال )!.
اين معنى در روايات متعدد ديگرى نيز آمده است و ناديده گرفتن اينهمه روايات ممكن نيست .
در روايـات اهـل سـنـت نـيـز در روايـتـى در (درالمـنـثـور) هـمـيـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس بـه دو طـريـق نقل شده است .
مجموع اين قرائن سبب مى شود كه تفسير دوم را كه مى گويد منظور از (شديدالقوى ) خداوند است و نزديك شدن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيز نسبت به ذات پاك او بوده است برگزينيم .
بـه نـظـر مـى رسـد چـيزى كه سبب شده غالب مفسران از اين تفسير روى برتابند و به سراغ تفسير اول بروند اين است كه اين تفسير بوى تجسم خداوند و وجود مكان براى او مـى دهـد، در حـالى كـه مـسـلم اسـت او نـه مكانى دارد و نه جسمى ، لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار: (چشمها او را نمى بيند و او همه چشمها را مى بيند) (انعام - 103) اينما تـولوا فـثـم وجـه الله : (به هر سو نگاه كنيد خداوند آنجا است ) (بقره - 115) و هو معكم اينما كنتم : (هر كجا باشيد او با شماست ) (حديد - 4).
و نيز شايد مجموع اين مسائل سبب شده كه بعضى از مفسران از تفسير اين آيات اظهار عجز و ناتوانى كنند و بگويند اين از اسرار غيب است كه از همه ما پوشيده و پنهان است !
مـى گـويـنـد: از يـكـى از دانـشـمـنـدان تـفـسـيـر ايـن آيـات را پـرسـيـدند گفت : جائى كه جبرئيل ناتوان گردد من كيم كه قادر بر درك اين معنى باشم !.
ولى بـا تـوجـه بـه اينكه قرآن كتاب هدايت است و براى تفكر و تدبر و تذكر انسانها نازل شده قبول اين معنى نيز مشكل است .
اما اگر آيات را به معنى دوم يعنى يكنوع شهود و قرب خاص معنوى تفسير كنيم تمام اين مشكلها برطرف خواهد شد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : بـدون شك رؤ يت حسى در مورد خداوند نه در دنيا و نه در آخرت امكان پـذيـر نـيـسـت ، چـرا كـه لازمـه آن جـسـمـانـيـت و مـادى بودن است ، همچنين لازمه آن تغيير و تـحول و فسادپذير بودن ، و نياز به زمان و مكان داشتن است ، و ذات واجب الوجود از همه اين امور مبرا است .
ولى خـدا را از طـريق ديد دل و عقل مى توان مشاهده كرد، و اين همان است كه اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام ) در پـاسخ (ذعلب يمانى ) به آن اشاره فرمود: (لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان ): (چشمها با مشاهده حسى هرگز او را نديده ، ولى دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است ).
اما بايد توجه داشت كه (ديد باطنى ) بر دو گونه است : يكى (ديد عقلانى ) است كـه از طـريـق اسـتـدلال حـاصـل مـى شـود، و ديگرى مقام (شهود قلبى ) است كه دركى مافوق درك عقل و ديدى ماوراء ديد آن است .
ايـن مقامى است كه آنرا مقام (استدلال ) نبايد نام گذاشت ، بلكه مقام (مشاهده ) است ، امـا مـشـاهـده اى بـا دل ، و از طـريـق درون ، ايـن مـقـامى است كه براى (اولياءالله ) با تفاوت مراتب و سلسله درجات رخ مى دهد، زيرا شهود باطنى نيز مراتب و درجات بسيارى دارد البـتـه درك حـقـيـقـت آن بـراى كـسـانـى كـه بـه آن نـرسـيـده انـد مشكل است .
از آيات فوق با توجه به قرائنى كه ذكر شد مى توان اينچنين استفاده كرد
كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) در عـيـن ايـنـكـه داراى مـقـام شـهود بود، در طـول عـمـر مـبـاركـش دو مـرتـبـه چـنـان اوج گـرفـت كـه بـه مـقـام (شـهـود كامل ) نائل گرديد.
يكى احتمالا در آغاز بعثت بود و ديگرى به هنگام معراج ، آنچنان به خدا نزديك شد و بر بساط قرب او گام گذاشت كه بسيارى از فاصله ها و حجابها برچيده شد، مقامى كه حتى جـبـرئيـل امـيـن ، يـعـنـى مـقـرب تـريـن فـرشـتـه الهـى ، از وصول به آن عاجز بود.
روشـن اسـت تـعـبـيـراتـى مانند (فكان قاب قوسين او ادنى ) همه به صورت كنايه و بـيـان شـدت قـرب است ، و گرنه او با بندگانش ‍ فاصله مكانى ندارد، تا با (قوس ) و (زراع ) سـنـجـيـده شـود، و نـيـز منظور از (رؤ يت ) در اين آيات رؤ يت با چشم نيست بلكه همان شهود باطنى است .
در بـحـثـهـاى گـذشته در تفسير (لقاءالله ) (ملاقات پروردگار) كه در آيات مختلف قرآن به عنوان يكى از مشخصات روز قيامت كرارا روى آن تكيه شده است گفته ايم كه اين ملاقات نيز - برخلاف آنچه بعضى از كوته فكران پنداشته اند - ملاقات حسى و مشاهده مـادى نـيـسـت ، بـلكـه يـكـنـوع شـهـود بـاطـنـى اسـت هـر چـنـد در مـراحـل پـائيـنتر است و هرگز به مرحله شهود اولياء و انبياء نمى رسد، تا چه رسد به مرحله شهود كامل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ليله معراج .
و بـا تـوجـه بـه ايـن تـوضـيـح اشـكـالاتـى كـه پـيرامون اين تفسير به نظر مى رسد بـرطـرف خـواهـد شد، و اگر پاره اى از خلاف ظاهرها به حكم تنگى بيان و الفاظ ما از شـرح ايـن مـسـائل مـاوراء مـادى در كـار بـاشـد در بـرابـر اشـكـالاتـى كـه بـر تـفـسـير اول است ناچيز به نظر مى رسد.
با توجه به آنچه گفته شد مجددا مرورى بر آيات مورد بحث مى كنيم و مضمون آيات را از اين ديدگاه بررسى مى نمائيم :
طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) چنين شرح مى دهد:
خـداونـد شـديـدالقـوى و پـرقـدرت او را تـعـليـم فـرمـود، در حـالى كـه او بـه صورت كامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت .
سـپـس نـزديـك شد، و نزديكتر شد، آنچنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بيشتر نبود، و در همينجا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.
و از آنـجـا كـه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تاءكيد مى كند كه قلب پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.
هـمـانـگـونه كه گفتيم تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نـسـبـت بـه خداوند صحيحتر و با روايات اسلامى موافق تر، و براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فضيلتى است برتر، و مفهومى است لطيفتر (و الله اعلم بحقائق الامور).
اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و حديثى از على (عليه السلام ) پايان مى دهيم .
از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) پـرسـيـدنـد هل راءيت ربك ؟: (آيا پروردگارت را هرگز ديده اى )؟!
در پـاسـخ فـرمـود: راءيـتـه بـفـؤ ادى : (مـن او را بـا چـشـم دل ديده ام )!.
و در نـهـج البـلاغه در صدر همان خطبه (ذعلب يمانى ) آمده است كه از آن حضرت سؤ ال كـرد: هل راءيت ربك يا اميرالمؤ منين ؟! (آيا هرگز پروردگارت را اى اميرمؤ منان ديده اى )؟!
در پـاسـخ فـرمـود: افـاءعـبـد ما لا اراه ؟!: (آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم )؟! سپس به شرحى كه قبلا نقل كرده ايم كه اشاره به (شهود باطنى ) است پرداخت .
آيه و ترجمه


و لقد راه نزلة اءخرى (13)
عند سدرة المنتهى (14)
عندها جنة الماوى (15)
اذ يغشى السدرة ما يغشى (16)
ما زاغ البصر و ما طغى (17)
لقد راءى من ايات ربه الكبرى (18)

 


ترجمه :

13 - و بار ديگر او را مشاهده كرد.
14 - نزد سدرة المنتهى !
15 - كه جنت الماءوى در آنجا است .
16 - در آن هنگام كه چيزى (نور خيره كننده اى ) سدرة المنتهى را پوشانده بود.
17 - و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود.
18 - او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.
تفسير:
دومين ديدار!
ايـن آيـات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مساءله وحى و ارتباط پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با خداوند و شهود باطنى او است .
مـى فـرمـايد: (بار ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را مشاهده كرد) (و لقد رآه نزلة اخرى ).
(و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد) (عند سدرة المنتهى ).
(همانى كه جنة الماءوى و بهشت برين در كنار آن است ) (عندها جنة الماءوى ).
(در آن هـنـگـام كـه چـيـزى (سـدرة المـنـتهى ) را فراگرفته ، و پوشانده بود) (اذ يغشى السدرة ما يغشى ).
اينها واقعياتى بود كه پيامبر مشاهده كرده (و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود و تصورات باطل را در لباس حق نديد) (ما زاغ البصر و ما طغى ).
(او بـخـشـى از آيـات و نـشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد) (لقد راءى من آيات ربه الكبرى ).
همانگونه كه مى بينيم همان ابهامى كه در بدو امر آيات گذشته را احاطه كرده بود بر اين آيات كه فراز ديگرى از همان مطالب است سايه افكنده ، و براى روشن شدن مفاد اين آيـات بـاز بـايـد قـبـل از هـر چـيـز بـه سـراغ مـفـردات آن برويم سپس مجموع را در نظر بگيريم :
(نزلة ) به معنى يكبار نازل شدن است ، بنابراين (نزلة اخرى ) يعنى
(در يك نزول ديگر).
از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفـاده مـى شـود كه دو بار (نزول ) رخ داده و اين ماجرا مربوط به نزول دوم است .
(سـدرة ) (بـر وزن حرفة ) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سايه ، و تعبير به (سدرة المنتهى ) اشاره به درخت پر برگ و پر سـايـه اى اسـت كـه در اوج آسمانها، در منتهااليه عروج فرشتگان و ارواح شهداء، و علوم انـبـيـاء، و اعـمال انسانها قرار گرفته ، جائى كه ملائكه پروردگار از آن فراتر نمى روند، و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد.
دربـاره سـدرة المـنـتـهـى هـر چـند در قرآن مجيد توضيحى نيامده ، ولى در اخبار و روايات اسـلامـى تـوصـيـفـهـاى گـونـاگونى پيرامون آن آمده ، و همه بيانگر اين واقعيت است كه انـتـخـاب ايـن تـعـبير به عنوان يك نوع تشبيه ، و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما از بيان اينگونه واقعيات بزرگ است .
در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقل شده است كه فرمود: رايت على كل ورقة من اوراقها ملكا قائما يسبح الله تعالى : (من بر هر يك از برگهاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد).
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقل شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: انتهيت الى سدرة المنتهى ، و اذا الورقة منها تظل امة من الامم :
(مـن بـه سـدرة المـنـتـهـى رسـيـدم و ديـدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند)!.
ايـن تـعـبـيـرات نـشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده ، بـلكـه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.
(جنة الماءوى ) به معنى بهشتى است كه محل سكونت است و در اينكه اين كدام بهشت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه در انـتـظـار تـمـام اهـل ايـمـان و پـرهـيـزگـاران اسـت ، و مـحـل آنـرا در آسـمـان مى دانند، و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند: فلهم جنات المـاءوى نـزلا بـمـا كـانـوا يـعـمـلون (بـراى مـؤ مـنـان صـالح العـمـل بـاغـهاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند، و اين وسيله پذيرائى از آنهاست در مـقـابـل اعمالى كه انجام مى دادند چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشت جاويدان سخن مى گويد.
ولى از آنـجـا كـه در جـاى ديـگـر مـى خـوانـيـم و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السـمـاوات و الارض : (بـراى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آن آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت بـر يـكـديـگـر پـيـشـى گـيـريـد) (آل عـمـران - 133) بـعضى اين معنى را بعيد شمرده اند، زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه (جنة الماءوى ) در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه
وسعتش به اندازه تمام آسمانها و زمين مى باشد.
لذا گـاهى آنرا به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار (سدرة المنتهى ) است ، و محل خاصان و مخلصان است .
و گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهداء و مؤ منان موقتا به آنجا مى روند.
تـفـسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و از امورى كه به روشنى بر آن گواهى مـى دهـد ايـن اسـت كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) عـده اى را در ايـن بـهـشـت مـتـنـعـم ديـد، در حالى كه مى دانيم هيچكس در بهشت جاويدان قبل از روز قيامت وارد نمى شود، زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاران در قـيـامـت بـعـد از مـحـاسـبه ، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ ، و ارواح شـهـداء نـيـز در بـهـشـت بـرزخـى قـرار دارنـد، زيـرا آنـهـا نـيـز قبل از قيام قيامت وارد بهشت جاويدان نمى شوند.
آيـه (مازاغ البصر و ما طغى ) اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مشاهده خود نه چپ و راست شد، و نه از حد و مقصد تجاوز كرد، و آنچه را ديد عين واقـعـيـت بـود (زيـرا (زاغ ) از ماده (زيغ ) به معنى انحراف به چپ و راست است ، و (طغى ) از ماده (طغيان ) به معنى تجاوز از حد است .
به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى ، وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقا به خود آن توجه نكند يا به چپ و راست ، يا ماوراء آن بنگرد.
اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم ، به تفسير جمعى آيات مى پردازيم .
در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود تعقيب شده است .
جـمـع كـثـيـرى از مـفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى دومـيـن بـار بـا جبرئيل ، در صورت اصليش ، دانسته اند، و مى گويند منظور اين است كه بـار ديـگـر رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه هـنـگـام نزول از معراج در كنار (سدرة المنتهى ) جبرئيل را در صورت اصليش ديد، و چشم او در مشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد.
پـيـامبر در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورت واقعى جبرئيل است ، و يا بعضى از آيات عظمت آسمانها و عجائب آن ، و يا هر دو.
ولى اشـكـالاتـى كه سابقا براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است ، بلكه پاره اى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود، از جمله :
تـعبير به (نزلة اخرى ) (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد، و اما بـر طـبق تفسير دوم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در يك (شهود باطنى ديگر) بـه هـنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد، و به تعبير ديگر خداوند بـار ديـگـر بـر قـلب پـاك او نـزول فـرمـود (نـزلة اخـرى ) و شـهـود كـامـل تـحـقق يافت ، در محلى كه منتهااليه قرب الى الله از سوى بندگان است ، در كنار سـدرة المـنتهى ، در آنجا كه (جنة الماوى ) قرار دارد، در حالى كه (سدرة المنتهى ) را حجابهائى از نور پوشانده بود.
ديـده قـلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد، و جز او نديد، و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز
مشاهده كرد.
مـسـاءله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم يكنوع درك و ديدى است كه نه شباهت بـا (ادراكـات عـقلى ) دارد، و نه با (ادراكات حسى ) كه انسان از طريق حواس ظاهر آنـرا درك مـى كـنـد، و از جـهـاتـى مـى توان آنرا شبيه علم انسان به وجود خود و افكار و تصورات خود دانست .
تـوضـيـح ايـنـكـه : مـا بـه وجـود خـود يـقين داريم ، افكار خود را درك مى كنيم ، از اراده و تـصـمـيـم و تـمـايـلات خـود بـاخـبـريـم ، ولى ايـن آگـاهـى نـه از طـريـق اسـتـدلال بـراى مـا حـاصـل شـده ، و نـه از طـريق مشاهده ظاهرى ، بلكه اين يك نوع شهود باطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم .
بـه هـمـيـن دليـل عـلمـى كـه از نـاحـيـه شـهـود بـاطـنـى حـاصـل مـى شـود هـيـچـگـونـه خـطـا در آن راه نـدارد، زيـرا نـه از طـريـق اسـتـدلال اسـت كـه خـطـائى در مقدمات آن حاصل شود، و نه از طريق حس است كه خطائى از طريق حواس در آن راه يابد.
درسـت اسـت كـه مـا نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آن شـب تـاريـخـى مـعراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم ولى مثالى گفتيم براى نزديك كردن راه مناسب است ، و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست .
نكته ها:
1 - معراج يك واقعيت مسلم است
در مـيـان دانـشـمـنـدان اسلام در اصل مساءله معراج سخنى نيست ، چه اينكه هم آيات قرآن در اينجا و در آغاز سوره اسراء بر آن گواهى مى دهد، و هم روايات متواتر، منتها بعضى كه به خاطر پيشداوريهائى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با (جسم ) و (روح ) خود به آسمانها پرواز كرده ، آنرا به (معراج
روحانى ) و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند!
در حـالى كـه ايـن پـرواز جـسـمـانـى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـه اشـكال عقلى دارد، و نه اشكالى از ناحيه علوم روز، كه شرح آنرا در تفسير سوره اسراء بطور مبسوط بيان كرده ايم .
بـنـابـرايـن دليـلى نـدارد كـه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رها سازيم .
از ايـن گـذشـتـه تـعـبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين مساءله به مجادله بـرخـاسـتـه بـودنـد، تـاريـخ نـيـز مـى گـويـد: مـسـاءله معراج جنجالى در ميان مخالفان برانگيخت .
اگـر پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود، اين جنجال استبعادى نداشت .
2 - هـدف مـعـراج - رسـيـدن پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) به شهود باطنى از يـكـسـو، وديـدن عـظـمـت خداوند در پهنه آسمانها با همين چشم ظاهر از سوى ديـگر بوده است ، كه هم درآخـريـن آيـه مـورد بـحـث در ايـنـجـا (لقد رآى من آيـات ربـه الكـبـرى ) و هـم در آيـه 1 سورهاسـراء (لنـريـه مـن آيـاتـنـا) بـــه آن اشـاره شـده اسـت و نـيـز بـهمـسـائل زيـاد و مـهـمى از فرشتگان و بـهـشـتـيـان و دوزخـيـان و ارواح انـبـيـا آگـاهـى يـافـت كـه درطول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

3- - معراج و بهشت
از آيـات مـورد بـحـث اسـتـفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج از كنار
بهشت گذشته ، و يا در آن وارد شده است .
اين بهشت خواه بهشت جاويدان و (جنة الخلد) باشد، آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند، و يـا بـهـشـت بـرزخـى بـاشـد كـه مـا اخـتـيـار كـرديـم ، در هـر صـورت مـسـائل مـهـمـى را از آيـنـده انـسانها در اين بهشت مشاهده فرموده است ، كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
4 - معراج در روايات اسلامى
از جـمـله مـسـائلى كـه روايـات مـعـراج بـلكـه تمام اين مساءله را از نظر بعضى زير سؤ ال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لابلاى آنهاست در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد.
الف - روايـاتـى كـه بـه خـاطـر مـتـواتـر بـودن قـطـعـى اسـت (مـانـنـد اصل مساءله معراج ).
ب - روايـاتـى كـه (از مـنـابـع مـعـتـبـر نـقـل شـده ) و مـشـتـمـل بـر مـسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست ، مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.
ج - روايـاتـى كـه ظـاهـر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريـم مـنـافـات دارد، ولى بـا ايـنـحـال قـابل توجيه است ، مانند رواياتى كه مى گويد پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليه و آله ) گروهى از بهشتيان را در بهشت ، و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤ منان و شهداء در يكى ، و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار
دارد).
د - روايـاتـى كـه مـشـتـمـل بـر مـطـالب بـاطـل و بـى اسـاسـى اسـت كـه بـه هـيـچـوجـه قـابـل قـبـول نـيـسـت و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست ، مانند رواياتى كه مى گـويد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خدا را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت ، و او را مـشـاهـده كـرد، ايـنـگـونـه روايـات و مـانـنـد آن قـطـعـا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير گردد).
با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم :
از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.
مـرحـله نـخـسـت ، مـرحـله فـاصـله مـيـان مـسـجـدالحـرام و مـسـجـد اقـصـى بـود كـه در آيـه اول سوره اسراء به آن اشاره شده است ، سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المـسـجـد الاقـصـى : (منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى برد).
طـبـق بـعـضـى از روايـات مـعـتـبـر پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نماز گذارد.
و نيز در (مسجدالاقصى ) با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى (عـليـهـم السـلام ) نماز گذارد، و امام جماعت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود، سپس از آنجا
سفر آسمانى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شروع شد و آسمانهاى هفتگانه را يكى پس از ديـگـرى پـيـمـود، و در هـر آسـمـان بـا صـحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران و فرشتگان و در بعضى از آسمانها با دوزخ يا دوزخيان ، و در بعضى با بهشت و بهشتيان ، بـرخورد كرد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از هر يك از آنها خاطره هاى پرارزش و بـسـيـار آمـوزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجائبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سـرى از اسـرار عالم هستى بود، و پس از بازگشت اينها را با صراحت ، و گاه با زبان كـنـايـه و مـثـال ، بـراى آگـاهـى امـت در فـرصتهاى مناسب شرح مى داد، و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.
ايـن امـر نـشـان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتائج عرفانى و تـربـيـتـى ايـن مـشـاهدات پربها بود، و تعبير پر معنى قرآن (لقد راءى من آيات ربه الكـبـرى ) در آيـات مـورد بـحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد.
البته همانگونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سفر مـعـراج مـشـاهـده كرد، و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكه بـهـشت و دوزخ برزخى بود، زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود.
سـرانـجـام بـه هـفـتـمـيـن آسـمان رسيد، و در آنجا حجابهائى از نور مشاهده كرد همانجا كه (سـدرة المنتهى ) و (جنة الماوى ) قرار داشت ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آن
جـهـان سـراسـر نور و روشنائى به اوج شهود باطنى ، و قرب الى الله ، و مقام (قاب قوسين او ادنى ) رسيد، و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته ، و دستورات بسيار مهم و سـخـنـان فـراوانـى بـه او فـرمـود كـه مـجـموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صـورت احـاديـث قـدسـى بـراى مـا بـه يـادگـار مـانـده ، و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم .
قـابـل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در قـسمتهاى مختلفى از اين سفر بزرگ ، على (عليه السلام ) را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد، و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على (عليه السلام ) بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است .
با اينهمه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست ، و بـه اصـطـلاح جـزء روايات متشابه است يعنى رواياتى كه شرح آنرا بايد به خود معصومين (عليهم السلام ) واگذار كرد.
(بـراى اطـلاع بـيـشتر از روايات معراج به جلد 18 بحارالانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود).
ضـمـنـا روايـات مـعـراج در كـتـب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است ، و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد: چگونه اينهمه راهپيمائى طولانى و اين حوادث عجيب و مـتـنـوع و ايـنـهمه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟!
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، سفر معراج هرگز يك سفر عـادى نـبـود كـه بـا مـعـيـارهـاى عـادى سـنـجـيـده شـود، نـه اصل سفر
عـادى بـود و نه مركبش ، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش ، نه مقياسهائى كه در آن به كار رفته همچون مقياسهاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمـده بـيـانـگر عظمت صحنه هائى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مشاهده كرد، همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياسهائى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم رخ داد.
بـنـابـرايـن جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد (دقت كنيد).
5 - گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج :
در كتب حديث روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در ايـن زمـيـنه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است ، و ما گوشه هائى از آنرا در اينجا مى آوريم ، مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده ، و چگونه همچون اوج آسمانها اوج گرفته است .
در آغـاز حـديـث مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج از پروردگار سـبـحـان چـنـيـن سـؤ ال كـرد: يـا رب اى الاعـمـال افـضـل ؟ (پـروردگـارا كـدام عمل افضل است ؟).
خـداونـد مـتـعـال فـرمـود: ليـس شـى ء عـنـدى افـضـل مـن التـوكـل عـلى ، و الرضـا بـما قسمت ، يا محمد! وجبت محبتى للمتحابين فى ، و وجبت محبتى للمـتـعـاطفين فى ، و وجبت محبتى للمتواصلين فى ، و وجبت محبتى للمتوكلين على ، و ليس لمحبتى علم و لا غاية و لا نهايه !
(هـيـچ چـيـز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست ، اى محمد! آنـهـا كـه بـه خـاطـر مـن يـكـديـگـر را دوسـت دارنـد مـحـبـتـم شامل حال آنها است ، و كسانى كه به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پيوند دوستى
دارنـد آنـهـا را دوسـت دارم ، و نـيـز مـحـبـتـم بـراى كـسـانـى كـه تـوكل بر من مى كنند فرض و لازم است ، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتى نيست )!
و بـه ايـن تـرتـيـب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.
در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اينجا عرضه داشت : (پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است ).
فرمود: (شب را روز، و روز را شب قرار ده )!
عرض كرد: چگونه ؟!
فرمود: (چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن ).
در فراز ديگرى آمده است : (اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است ، به آنها نزديك شـو، و در كـنـار مـجـلس آنـهـا قـرار گـيـر، تـا مـن بـه تـو نـزديـك شـوم ، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش )!
در فراز ديگر مى فرمايد: (اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر، و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار).
عرض مى كند: (پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند)؟
فـرمود: (اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند، و زياد مى خندند و مى خوابند، و خشم مـى گـيـرند، و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند، و نه اگـر كـسـى از آنـهـا عـذر طـلبـد مـى پـذيـرنـد، در اطـاعـت خـدا تنبل ، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى كه اجلشان نزديك شده هـرگز به حساب اعمال خود نمى رسند، و نفعشان براى مردم كم است ، افرادى پرحرف ، فاقد احساس مسئوليت ، و علاقمند به خورد و خوراكند.
اهـل دنـيـا نـه در نعمت شكر خدا بجا مى آورند، و نه در مصائب صبورند. خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند سـتـايـش مـى كـنند، و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست . پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان )!
عرض كرد: (پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند)؟
فـرمود، اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است ، براى استادى كه از او عـلم آمـوخـتـه انـد تـواضـع نـمـى كـنـنـد، و خـود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمقند).
سـپـس بـه اوصـاف اهـل آخـرت و بـهـشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: (آنها مردمى با حيا هستند، جهل آنها كم ، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب ، و سخنانشان سنجيده است ).
پيوسته حسابگر اعمال خويشند، و از همين جهت خود را به زحمت
مـى افـكـنند، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است ، چشمشان مى گريد، و قلبشان پيوسته به ياد خدا است .
هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.
در آغـاز نـعـمـتـهـا حـمـد خـدا مى گويند، و در پايان شكر او را بجا مى آورند، دعايشان در پـيـشـگـاه خـدا مـستجاب ، و تقاضايشان مسموع است ، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند... مـردم (غـافـل ) در نـزد آنـهـا مـردگـان ، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنـچـنـان عـالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها بـه خـاطـر جـهـاد بـا نـفـس و مـخـالفـت هـوا هـر روز هـفـتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)!...
هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند، و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست .
بـه عـزت و جـلالم سـوگـنـد كـه مـن آنـهـا را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم ، و در پـايـان عـمـر، خـودم قـبض روح آنها مى كنم ، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گـشـايـم ، تـمـام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم ، و دستور مى دهم بهشت ، خود را براى آنها بيارائيد!...
(اى احـمـد! عـبـادت ده جـزء دارد كـه نـه جـزء آن طـلب حلال است ، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى ...).
و در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوامتر است )؟
عرض كرد: خداوندا نه !
فـرمـود: (زنـدگـى گـوارا آن اسـت كـه صـاحـب آن لحـظـه اى از يـاد مـن غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بيخبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا
بطلبد.
امـا زنـدگـى بـاقـى آن اسـت كـه بـراى نـجـات خـود عـمـل كـند، و دنيا در نظرش كوچك باشد، و آخرت بزرگ ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مـقـدم بـشـمـرد، و پـيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.
در بـرابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند، شـيـطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.
هـنـگـامـى كـه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم ، آنچنانكه تمام دلش در اختيار من خـواهـد بـود، و فـراغـت و اشـتـغـال و هـم و غـم و سـخـنـش از مـواهـبـى اسـت كـه مـن بـه اهل محبتم مى بخشم !
چـشـم و گـوش قلب او را مى گشايم ، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد!
و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:
(اى احـمـد! اگـر بـنـده اى نـمـاز تـمـام اهـل آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـجا آورد، و روزه تمام اهـل آسـمـانـهـا و زمـين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تن نـپـوشـد (و در نـهـايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا ريـاسـت طـلبـى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بَر مى كنم !
سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد لله رب العالمين ).
اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد، و در
مـعـراج الهـى سـيـر مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است .
افـزون بـر ايـن مـا اطـمـيـنـان داريـم كـه غـير از آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سـخـنانش براى ما بازگو كرده ، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شـب عـشـق و شـوق ، و جـذبـه و وصـال ، رد و بـدل شـده كـه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس