آيه و ترجمه


و لقد كرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (70)
يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا (71)
و مـن كـان فـى هـذه اعـمـى فـهـو فـى الاخـرة اعـمـى و اضل سبيلا (72)

 


ترجمه :

70 - مـا بـنـى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم ، و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر بسيارى از خلق خود برترى بخشيديم .
71 - بـه يـاد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم ، آنها كه نامه عملشان به دست راستشان است آنرا (با شادى و سرور) مى خوانند و سر سوزنى به آنها ظلم و ستم نمى شود.
72 - امـا آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق ) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!
تفسير:
انسان گل سر سبد موجودات
از آنـجـا كـه يـكـى از طرق تربيت و هدايت ، همان دادن شخصيت به افراد است ، قرآن مجيد به دنبال بحثهائى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت ،
در ايـنـجـا بـه بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد، تا با تـوجـه بـه اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى نـاچـيزى نفروشد، مى فرمايد: (ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم ) (و لقد كرمنا بنى آدم ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى ، نسبت به انسانها اشاره كرده مى گويد:
(مـا آنـهـا را بـا مـركـبـهـاى مـخـتـلفـى كـه در اخـتـيـارشان قرار داده ايم در خشكى و دريا حمل كرديم ) (و حملناهم فى البر و البحر)
ديگر اينكه (آنها را از طيبات روزى داديم ) (و رزقناهم من الطيبات ).
بـا تـوجـه بـه وسـعـت مـفـهـوم كـلمـه (طـيـب ) كـه هـر مـوجـود پـاكـيـزه اى را شامل مى شود، گستردگى اين نعمت بزرگ الهى آشكار مى گردد.
سـوم ايـنـكـه (مـا آنـهـا را بـر بـسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم ) (و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا).
چند نكته :
1 - مركب ، نخستين نعمت انسان
در ايـنـجـا ايـن نـكـته جلب توجه مى كند كه چرا خداوند از ميان تمام مواهبى كه به انسان بخشيده نخست به مساله حركت او در خشكى و دريا اشاره مى كند؟
ايـن مـمـكـن اسـت بـه آن جـهـت باشد كه بهره گيرى از طيبات و انواع روزيها بدون حركت امـكـانپذير نيست و حركت انسان بر صفحه زمين نياز به مركب راهوار دارد، آرى (حركت ) مقدمه هر گونه (بركت ) است .
و يـا بـه ايـن جـهـت كـه مـى خـواهـد سـلطـه او را بـر كـل پـهـنـاى زمـيـن ، اعـم از دريـا و صـحرا مشخص كند چرا كه هر يك از انواع موجودات بر قـسـمـتـى از مـحـدوده زمـيـن سـلطـه دارنـد، تـنـهـا انـسـان اسـت كـه بـر كل اين كره خاكى حكومت مى كند،
بر دريا، صحرا، و فراز هوا.
2 - گرامى داشت انسان از سوى خداوند
در ايـنـكـه خداوند انسان را به چه چيز گرامى داشته كه در آيه فوق به طور سربسته مـى گـويـد مـا انـسـان را گـرامـى داشتيم ، در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى به خاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى دانند.
بعضى اندام موزون و قامت راست .
بعضى موهبت انگشتان كه انسان با آن بسيار كارهاى ظريف و دقيق را مى تواند انجام دهد و همچنين قدرت بر نوشتن دارد.
بـعـضـى بـه ايـنـكـه انـسان تقريبا تنها موجودى است كه مى تواند غذاى خود را با دست بخورد.
بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمين .
و بعضى به خاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى دانند.
ولى روشـن اسـت كـه ايـن مـواهـب در انـسـان جـمـع اسـت ، و هيچگونه تضادى با هم ندارند، بنابراين گراميداشت خدا نسبت به اين مخلوق بزرگ با همه اين مواهب و غير اين مواهب است .
خـلاصـه ايـنـكـه انـسـان امـتـيـازات فراوانى بر مخلوقات ديگر دارد كه هر يك از ديگرى جالبتر و والاتر است .
و روح انـسـان عـلاوه بـر امـتـيـازات جسمى مجموعه اى است از استعدادهاى عالى و توانائى بسيار براى پيمودن مسير تكامل بطور نامحدود.
3 - تفاوت (كرمنا) و (فضلنا).
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است .
بـعـضـى گـفـتـه اند (كرمنا) اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است ، و (فضلنا) اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى ، اكتساب مى كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز بـسـيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله (كرمنا) به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و (فضلنا) به مواهب معنوى ، زيرا كلمه (فضلنا) غالبا در قرآن به همين معنى آمده است .
4 - معنى (كثير) در اينجا چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران آيـه فـوق را دليـل بـر فـضـيـلت فـرشـتـگـان بـر كل بنى آدم دانسته اند، چرا كه قرآن مى گويد ما انسانها را بر بسيارى از مخلوقات خود بـرتـرى داديـم ، و طبعا گروهى در اينجا باقى مى ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.
ولى بـا تـوجه به آيات آفرينش آدم و سجود و خضوع فرشتگان براى او و تعليم علم اسماء به آنها از سوى آدم ، ترديدى باقى نمى ماند كه انسان از فرشته برتر است ، بـنـابـرايـن ، (كـثـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعنى جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ، در قـرآن و مـكـالمـات عـرب ، بـسـيـار معمول است كه اين كلمه به معنى جميع مى آيد.
طـبـرسى مى گويد: معنى جمله اين است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثير: (ما انسان را بر ساير مخلوقات برترى بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند).
قـرآن دربـاره شـياطين مى گويد: و اكثرهم كاذبون (سوره شعراء آيه 223) بديهى است كه شياطين همه دروغگو هستند نه اكثر آنها.
و بـه هـر حـال اگـر ايـن مـعنى را خلاف ظاهر بدانيم آيات آفرينش انسان قرينه روشنى براى آن خواهد بود.
5 - چرا انسان برترين مخلوق خدا است ؟
پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف ، مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى تشكيل شده ، و در لابلاى
تـضـادهـا مـى تـوانـد پـرورش پـيـدا كـنـد، و اسـتـعـداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است .
حـديـث مـعـروفـى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعا است :
(خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان ، فرشتگان عـقـل دارنـد بـدون شـهـوت و غـضـب ، حـيـوانـات مـجـمـوعـه اى از شـهـوت و غـضـبـنـد و عـقـل نـدارنـد، امـا انـسـان مـجـمـوعـه اى اسـت از هـر دو تـا كـدامـيـن غـالب آيـد، اگـر عـقل او بر شهوتش ‍ غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر).
در ايـنـجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه آيا همه انسانها از فرشتگان برترند؟ در حـالى كـه گـروهى بى ايمان و شرور و ستمگر هستند كه از پست ترين خلق خدا محسوب مـى شـونـد و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا بـنـى آدم در آيـه مـورد بـحـث هـمـه انـسـانـهـا را شامل مى شود يا تنها گروهى از آنها را.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در يـك جـمـله مـى تـوان خلاصه كرد، و آن اينكه : آرى همه انسانها بـرتـرنـد، امـا بـالقـوه و بـالاسـتـعـداد، يـعـنـى هـمـگـى اين زمينه و شايستگى را دارند، حال اگر از آن استفاده نكنند، و سقوط نمايند مربوط به خودشان است .
گر چه برترى اساسى انسان بر ساير موجودات روى جنبه هاى معنوى و انسانى او است ولى بى مناسبت نيست كه بدانيم به گفته دانشمندان انسان حتى از نظر نيروهاى جسمانى در بـعـضى از جهات از ساير جانداران قويتر و نيرومندتر است (هر چند از پاره اى جهات ضعيفتر به نظر مى رسد).
نـويـسـنـده كـتـاب (انـسـان مـوجـود نـاشـنـاخـتـه ) (الكـسـيـس كـارل ) مـى گويد: (بدن انسان داراى استحكام و ظرافت فوق العاده اى مى باشد و در مقابل هر نوع
حـادثـه اسـتـقـامـت مـى ورزد، هـمـچـنـيـن در مـقابل بى غذائى ، بى خوابى ، خستگى ، غصه افـراطـى ، درد، بـيـمـارى ، رنـج ، پـركـارى و در مـورد حـفـظ مـوازنـه و تـعـادل حـيـرت انگيز بدن و روح خويش ، تحمل عجيبى از خود نشان مى دهد، حتى مى توان گـفـت كـه انـسـان از تمام حيوانات پردوامتر، پرتلاشتر است ، با اين توانائى جسمى و فكرى شگرفش توانسته است ، اينهمه امور، صنايع ، و تمدن كنونى را به وجود آورد و برتريش را بر همه جانداران به اثبات رساند).
آيه بعد به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان ، و سپس مسئوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:
در آغاز به (مساله رهبرى ) و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته ، مى گويد: (روز قـيـامـت هـر گـروهـى را بـا امـام و رهـبـرشـان مـى خـوانـيـم ) (يـوم نـدعـوا كل اناس بامامهم )
يـعـنـى آنـهـا كـه رهـبـرى پيامبران و جانشينان آنانرا در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پـيـشـوايـشـان خـواهـنـد بـود، و آنـهـا كـه رهـبـرى شـيـطـان و ائمـه ضلال و پيشوايان جبار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.
خـلاصـه ايـنـكـه پـيـونـد (رهـبـرى ) و (پـيـروى ) در ايـن جـهـان بـطـور كـامـل در آن جـهـان مـنـعـكـس مـى شـود، و بـر اسـاس آن گـروهـهـائى كـه اهل نجات و اهل عذابند مشخص مى گردند.
گر چه بعضى از مفسران ، خواسته اند (امام ) را در اينجا منحصرا به معنى پيامبران ، و بـعـضـى بـه معنى كتابهاى آسمانى ، و بعضى به معنى علما و دانشمندان تفسير كنند، ولى روشن است كه امام در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر پيشوائى
را اعـم از پـيـامـبـران و ائمـه هـدى و دانـشـمـنـدان و كـتـاب و سـنـت ، و هـمـچـنـيـن ائمه كفر و ضـلال را شـامـل مـى شود، و به اين ترتيب هر كس در آنجا در خط همان رهبرى قرار خواهد گرفت كه در اين جهان خط او را انتخاب كرده بود.
ايـن تـعـبير در عين اينكه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.
سـپـس مـى گـويـد: آنـجـا مـردم دو گروه مى شوند: (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راسـتـشان داده مى شود آنها با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور نامه اعمالشان را مـى خـوانـنـد و كـوچـكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود) (فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا).
(امـا كـسـانـى كـه در ايـن جـهـان ، كـوردل بودند، آنها در سراى آخرت نيز نابينا خواهند بود) (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى ).
و طـبـيـعـى اسـت كـه ايـن كـوردلان نـابـيـنـا از هـمـه گـمـراهـتـرنـد (و اضل سبيلا).
نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عـبـرت اسـت و آنـهمه مواهبى كه خدا به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كـه سـراى آخـرت بـازتـاب و انـعـكـاس عـظـيـمى است از اين جهان ، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينايان وارد عرصه محشر شوند؟!
نكته ها:
1 - نقش رهبرى در زندگى انسانها
قـبـول زنـدگـى جـمـعـى در حـيـات انسانها نمى تواند از مساله رهبرى جدا باشد، چرا كه بـراى مـشـخـص كردن خط اصلى يك جمعيت ، هميشه نياز به رهبر و پيشوائى است ، اصولا پـيـمـودن راه تـكـامـل بـدون اسـتـفـاده از وجـود رهـبـر مـمـكـن نـيـسـت ، و سـر ارسال پيامبران و انتخاب اوصيا براى آنان همين است .
در عـلم عـقـائد و كـلام نـيـز با استفاده از قاعده لطف و توجه به نقش رهبر در نظم جامعه و جلوگيرى از انحرافات ، بعثت انبياء و لزوم وجود امام در هر زمان اثبات شده است .
امـا بـه هـمـان انـدازه كـه يـك رهـبـر الهـى و عـالم و صـالح ، راه وصول انسان را به هدف نهائى ، آسان و سريع مى كند، تن دادن به رهبرى ائمه كفر و ضلال ، او را به پرتگاه بدبختى و شقاوت مى افكند.
در تفسير اين آيه در منابع اسلامى ، احاديث متعددى وارد شده كه روشنگر مفهوم آيه و هدف از امامت است :
در حـديـثى كه شيعه و اهل تسنن از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به سندهاى صحيح نقل كرده اند چنين مى خوانيم كه آن امام (عليه السلام ) از پدرانش از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل فـرمـود: يـدعـى كل اناس بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم : (در آن روز هر قومى همراه امام زمانشان و كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان خوانده مى شوند).
و نـيـز از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : الا تحمدون الله اذا كان يوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه و دعانا الى رسول الله و فزعتم الينا
فـالى ايـن تـرون يـذهـب بـكـم الى الجـنة و رب الكعبة - قالها ثلاثا -: (آيا شما حمد و سـپـاس خـدا را بـجـا نـمـى آوريد؟ هنگامى كه روز قيامت مى شود خداوند هر گروهى را با كسى كه ولايت او را پذيرفته مى خواند، ما را همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شـما را همراه ما، فكر مى كنيد در اين حال شما را به كجا مى بردند، به خداوند كعبه به سوى بهشت - سه بار امام اين جمله را تكرار كرد -).
2 - كرامت بنى آدم
بـنـى آدم مـعـمـولا در قـرآن عنوانى است براى انسانها توام با مدح و ستايش و احترام ، در حـالى كـه كـلمـه انـسـان بـا صـفـاتـى هـمـانـنـد (ظـلوم ) (جـهـول ) (هـلوع ) (كـم ظـرفيت ) (ضعيف ) طغيانگر، ناسپاس و مانند آن توصيف شـده اسـت و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه بـنى آدم به انسان تربيت يافته اشاره مى كند و يا حـداقـل نـظـر بـه اسـتـعـدادهاى مثبت انسان دارد. (توجه به افتخارات آدم و فضيلت او بر فرشتگان كه در كلمه بنى آدم نهفته شده نيز مويد اين معنا است ) در حالى كه كلمه انسان بـه معنى مطلق و گاهى احيانا اشاره به جنبه هاى منفى او است . لذا در آيات مورد بحث كه سـخـن از كـرامـت و بـزرگـوارى و فضيلت انسان است تعبير به (بنى آدم ) شده . (در مـورد مـعـنـى انـسـان در قـرآن كـريـم در جـلد 8 تـفـسير نمونه صفحه 239 به بعد بحث مشروحى داشتيم ).
3 - نقش رهبرى در اسلام
در حـديـث مـعـروفـى كـه از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد (ولايت ) (رهبرى ) را پـنـجـمـيـن و مهمترين ركن معرفى مى كند در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق اسـت و روزه كـه رمـز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى
اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.
سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) اضـافـه مـى كـنـد: (هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد). (چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود).
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده : مـن مات بغير امام مات ميتة الجاهلية . (كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است ).
تـاريـخ نـيـز بـسـيـار بخاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شـايـسته در صف اول در جهان قرار گرفته ، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و مـنـابـع ديگر بخاطر رهبرى ضعيف و نالايق آنچنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است .
مگر عرب جاهلى نبود كه در جهل و بدبختى و فساد و ذلت و نكبت و پراكندگى و انحطاط غـوطـه ور بـود؟ چـرا كـه رهبر لايقى نداشت ، ولى با ظهور رهبر الهى يعنى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنان راه ترقى و تكامل و عظمت را با سرعت پيمود كه دنيائى را در شگفتى فرو برد، آرى اين است نقش رهبر در آن زمان و اين زمان و هر زمان .
البـتـه خـداوند براى هر عصر و زمانى رهبرى براى نجات و هدايت انسانها قرار داد؟ چرا كـه حكمت او ايجاب مى كند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، اما مهم اين است كه مردم رهبرشان را بشناسند، و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند كه نجات از چنگالشان دشوار است .
اعـتقاد شيعه به وجود يك امام معصوم در هر عصر و زمان فلسفه اش همين است آن گونه كه على (عليه السلام ) فرمود: (اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ،
امـا ظـاهـرا مـشـهـورا و امـا خـائفـا مـغـمـورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته . (آرى به خدا سـوگـنـد صـفـحـه روى زمـين هرگز از رهبرى كه با حجت الهى قيام كند خالى نشود، خواه ظـاهـر و آشـكـار باشد يا (بر اثر نداشتن پيروان كافى ) ترسان و پنهان ، تا نشانه هاى الهى و دلائل فرمان او از ميان نرود).
در زمـيـنـه مـعـنـى امـامـت و لزوم آن در جـهـان انـسـانـيـت در جـلد اول ذيل آيه 124 سوره بقره نيز بحث كرده ايم .
4 - كوردلان !
قـرآن تـعـبـيـر جـالبـى از مـشـركـان و بـيـدادگران در آيات فوق دارد، از آنها به عنوان (اعـمـى ) تـوصـيـف مـى كـند كه اشاره به اين حقيقت است كه چهره حق همه جا آشكار است اگـر چـشـم بينائى باشد، چشمى كه آيات خدا را در پهناى اين جهان به بيند، چشمى كه درسهاى عبرت را در صفحات تاريخ ، بخواند، چشمى كه سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده كند، خلاصه چشمى باز و حق نگر!
امـا هـنـگامى كه پرده هاى ضخيمى از جهل ، غرور، تعصب ، لجاجت و شهوت اين چشم بيناى دل آدمـى را از كـار انـداخـت ديـگـر تـوان ديـد نـدارد، و بـا ايـنـكـه جمال حق حجاب و پرده ندارد او از مشاهده آن ناتوان است .
در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير آيه فوق فرمود: من لم يـدله خـلق السـمـوات و الارض ، و اخـتـلاف الليـل و النـهـار، و دوران الفـلك و الشمس و القـمـر و الايـات العـجـيـبـات عـلى ان وراء ذلك امـر اعـظـم مـنـه ، فـهـو فى الاخرة اعمى و اضـل سبيلا (كسى كه آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خـورشيد و ماه و نشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى
و گمراه تر است )
و نـيـز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.
بـدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است ، نه تمام آن ، و شايد ذكر اين مصداق بخاطر آن بـاشـد كـه بـا شـركـت در مـراسم حج و مشاهده آن كنگره عظيم اسلامى و اسرار عبادى و سياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود و حقايق بسيارى به او مى آموزد.
در بـعـضـى ديـگـر از روايـات بـدتـريـن نـابـيـنـائى ، نـابـيـنـائى دل شمرده شده . شر العمى عمى القلب .
به هر حال همانگونه كه بارها گفته ايم عالم قيامت بازتابى از اين عالم ، و اعتقادات و اعـمـال ما در اين عالم است ، به همين دليل در آيه 124 تا 126 سوره طه مى خوانيم : و من اعـرض عـن ذكـرى فـان له مـعـيـشـة ضـنـكـا و نـحـشـره يـوم القـيـمـة اعـمـى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تـنـسى . (كسى كه از ذكر ما روى گردان شود زندگى سخت و دردناكى خواهد داشت ، و روز قيامت نابينا محشور مى شود، عرض مى كند پروردگارا چرا مرا اعمى محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم ؟! مى فرمايد اين گونه كه آيات ما به سراغ تو آمد و چشم از آن فرو بستى و به فراموشى سپردى ، امروز به فراموشى سپرده خواهى شد)!
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لا تخذوك خليلا (73)
و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا (74)
اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا (75)

 


ترجمه :

73 - نـزديـك بـود آنها (با وسوسه هاى خود) تو را از آنچه وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهى ، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند!
74 - و اگـر مـا تـو را ثـابـت قـدم نمى ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى ) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى !
75 - و اگـر چـنـيـن مـى كـردى مـا دو برابر مجازات (مشركان ) در حيات دنيا، و دو برابر (مـجـازات آنـهـا) را بـعـد از مـرگ ، به تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما ياورى نمى يافتى !.
شاءن نزول :
در مـورد ايـن آيـات بـحـث انـگـيـز شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند كه بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچوجه سازگار نيست ، ولى از آنـجـا كـه ايـن شـاءن نزولها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است به ذكر همه آنـهـا مـى پـردازيـم : مـرحـوم طـبـرسـى در (مـجـمـع البـيـان ) پـنـج قول در اين زمينه نقل كرده است :
1 - قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمى دهيم دست به حجر الاسود
بـگـذارى تـا لااقـل بـا ديـده احـتـرام بـه خـدايـان مـا بـنـگـرى ، پـيـامـبـر در دل گـفـت : خـدا كـه مـى دانـد مـن از ايـن بـتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بـيـفـكـنـم تـا بـگـذارنـد اسـتـلام حـجـر الاسـود كـنـم ، آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد.
2 - قـريـش پـيـشـنـهاد كردند دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقلهايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد از دور خود دور كن ، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم .
پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خـواسـتـه آنـانـرا (هـر چـنـد مـوقـت ) بـپـذيـرد كـه آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را بر حذر داشت .
3 - پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بتها را از مسجد الحرام بيرون ريخت ، قريش تـقـاضـا كـردنـد كـه اجـازه دهـد بـتـى كـه بـر كـوه مـروه نـزديـك خـانـه خـدا بـود بـه حـال خـود بـمـاند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست به خاطر پيشبرد هدفهاى سياسى تصميم گرفت به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرفنظر نمود، و دستور داد آن بـت را نـيـز شـكـسـتـنـد، در ايـن هـنـگـام آيـات فـوق نازل شد.
4 - جمعى از نمايندگان قبيله (ثقيف ) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عـرض كـردنـد مـا بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم امـا بـه سـه شـرط: اول در مـوقـع نـمـاز بـراى ركـوع و سـجـود خم نشويم ! دوم بتهايمان را به دست خودمان نـشـكـنـيـم ، خـودت بـشـكـن ! سـوم اجـازه بـده بـت (لات ) يكسال بماند!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نـمـى خـورد، و امـا شـكـسـتـن بـتـهـايـتـان بـه دسـت خـودتـان مـايـليـد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم ! و اما عبادت (لات ) من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم .
در ايـن هـنـگـام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخواست و وضو گرفت و عمر رو به مردم كرد
و گفت : چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بتها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد.
5 - گـروهـى از نـمـايـنـدگـان طـايـفـه ثـقـيـف خـدمـتـش رسـيـدنـد و گـفـتـنـد يـكسال به ما مهلت بده تا هدايائى را كه براى بتها مى آورند بگيريم ، هنگامى كه اين كار انجام شد خود ما بتها را مى شكنيم ، و اسلام مى آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در فـكـر بـود كـه روى جـهـاتـى ايـن مـهـلت را بـه آنـهـا بـدهـد كـه آيـات نـازل شـد و شـديـدا نـهـى كـرد. شـاءن نـزولهـاى ديـگـرى شـبـيـه آنـچه در بالا آمد نيز نقل شده است .
ولى شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه نادرست بودن اكثر آنها در خودشان نهفته اسـت ، زيـرا آمـدن نـمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و يـا بـيـرون ريـخـتـن بـتـها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه بعد از فتح مكه در سـال هـشـتـم هـجـرت بـوده ، در حـالى كـه ايـن سـوره اسـاسـا قـبـل از هجرت پيامبر نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اينچنين تواضع كنند.
قـطع نظر از اين موضوع بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در ذيل خواهد آمد روشن مى شود.
تفسير:
مجازات كمترين انعطاف در برابر شرك !
بـا تـوجـه بـه بـحـثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در آيات مورد بحث به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گـروه بـر حـذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـزديـك بـود وسـوسـه هـاى آنـهـا در دل تو اثر بگذارد، و از
آنچه ما بر تو وحى فرستاده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى ، آنگاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند) (و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا).
(و اگـر مـا قـلب ترا بر حق و حقيقت ، تثبيت نكرده بوديم (و در پرتو نور عصمت ثابت قـدم نـشـده بـودى ) نـزديـك بـود كـمـى بـه آنـهـا اعـتـمـاد كـنـى و تمايل نمائى ) (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا).
(و اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ بـه تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما يار و ياورى نمى يافتى ) (اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا).
نكته ها:
1 - آيا پيامبر روى خوش به مشركان نشان داد؟
گـر چـه بـهـانـه جـويان خواسته اند، آيات فوق را دستاويزى براى نفى معصوم بودن پيامبران بگيرند، و بگويند طبق آيات فوق و شاءن نزولهائى كه در رابطه با آن ديده مـى شـود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر وسوسه هاى بت پرستان از خود انعطاف نشان داد، و بلافاصله از سوى خداوند مورد مواخذه قرار گرفت .
ولى خـود آيـات فوق آنقدر گويا است كه ما را از اقامه شواهد ديگر بر بطلان اين طرز تفكر بى نياز مى سازد، زيرا دومين آيه مورد بحث با صراحت مى گويد (اگر ما تو را ثـابـت قـدم نـگـاه نـداشـتـه بـوديـم ، نـزديـك بـود بـه آنـهـا تـمايل پيدا كنى ) كه مفهومش اين است تثبيت الهى كه ما از آن تعبير به (مقام عصمت ) مى كنيم ،
مـانـع ايـن تـمايل شد، نه اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مواخذه كرد.
تـوضيح اينكه آيه اول و دوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است :
حالت اول كه حالت بشرى و انسان عادى است و در آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسـوسـه هـاى دشـمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف بـه چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف ، و يا پيشگيرى از خـونـريـزى و درگـيـريـهـاى بـيـشـتـر، و هـر بـشـر عـادى هـر قـدر قـوى بـاشـد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.
ولى آيـه دوم جـنـبـه روحـانـى و عـصـمت الهى و لطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شـامـل حـال پـيـامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.
نـتـيـجـه ايـنـكـه : پـيـامـبـر بـا طـبـع بـشـرى تـا لب پـرتـگـاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد و نجات داد.
ايـن تـعـبـير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحـظـات بـرهان الهى به سراغ او آمد و اگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد (و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربـه كـذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين ) (سوره يوسف آيه 24).
بـه عـقـيـده مـا آيـات فـوق ، نـه تـنـهـا دليـل بـر نـفـى عصمت نيست ، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر و عواطف و تثبيت از نظر گـام هـاى عـمـلى ) مـنـحـصـر بـه ايـن مـورد نـبـوده اسـت زيـرا دليل آن در موارد مشابه نيز وجود دارد، و به اين ترتيب گواه زنده اى بر معصوم بودن
پيامبران و رهبران الهى محسوب مى شود.
و امـا سـومـيـن آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد (اگـر تـو تـمـايـل بـه آنـهـا پـيـدا كـرده بـودى ، شـديـدا مـجـازات مـى شـدى ) دليـل بـر هـمـان چـيزى است كه در بحثهاى مربوط به عصمت پيامبران آمده است كه معصوم بـودن آنها جنبه اضطرارى ندارد، بلكه توام با يك نوع خود آگاهى است كه با اختيار و آزادى اراده انـجـام مـى شـود، لذا ارتـكـاب گـنـاه در چـنـيـن حـالتـى عـقـلا مـحـال نـيـسـت ، بلكه عملا به خاطر آن آگاهى و ايمان خاص ، وجود خارجى هرگز نخواهد يافت و اگر فرضا وجود مى يافت مشمول همان كيفرها و مجازاتهاى الهى بود. (دقت كنيد).
2 - چرا عذاب مضاعف ؟

روشـن اسـت كـه هـر قـدر مـقـام انـسـان از نـظر علم و آگاهى و معرفت و ايمان بالاتر رود، اعـمـال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش ‍ بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت ، لذا در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم ان الثـواب عـلى قـدر العقل : (ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود).
كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت ، يك انسان بى سواد و ضعيف الايمان اگـر گـنـاه كـبـيـره اى مـرتـكـب شـود، چـنـدان غـيـر مـنـتـظـره نـيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل مـجازات كمترى دارد، اما يك فرد باايمان و عالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نـيـز انـجـام دهـد جـاى تعجب خواهد بود، و چه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد و سنگينتر باشد!.
بـه هـمـيـن دليـل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم : يا نساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله
يـسـيـرا و مـن يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كـريـمـا: (اى همسران پيامبر! هر كس از شما عمل ناشايست آشكارى انجام دهد مجازات او دو برابر خواهد شد و اين بر خدا آسان است - و هر كس از شما در پيشگاه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خضوع كند و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى بزرگوارانه اى را براى او آماده كرده ايم ) (سوره احزاب آيه 30 و 31).
در روايـات نـيـز مـى خـوانـيـم (خـداونـد از هـفـتـاد گـنـاه جـاهـل مـى گـذرد پـيـش از آنـكـه از يـك گـنـاه عـالم بـگـذرد)! يـغـفـر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد.
آيـات فـوق نيز اشاره به همين واقعيت است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد اگر انحراف و تمايلى به شرك و مشركان پيدا مى كردى مجازاتت را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم .
3 - (ضعف ) به معنى دو و چند برابر است
تـوجـه بـه ايـن نـكته دقيقا لازم است كه (ضعف ) از نظر لغت عرب ، تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى دو و چند برابر است .
(فـيـروز آبـادى ) لغـت شناس معروف قرن هشتم هجرى در كتاب قاموس مى گويد گاه گـفـتـه مـى شود (ضعف فلان چيز) و اراده مى شود دو برابر و سه برابر مانند آن ، زيرا اين كلمه به معنى اضافه نامحدود مى آيد.
شـاهـد ايـن سـخـن ايـنكه در آيات قرآن ، گاه در مورد (حسنات ) مى گويد: ان تك حسنة يضاعفها: (اگر عمل حسنه اى باشد خداوند آن را مضاعف مى كند)
(آيه 40 سوره نساء) و گاه مى گويد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر پاداش مى گيرد) (انعام - 160).
در روايـات اسـلامى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه 261 سوره بقره نيز مى خـوانـيـم اذا احـسـن المـؤ مـن عـمـله ضـاعـف الله عـمـله بـكـل حـسـنـة سـبـعـمـاءة ضـعـف ، و ذلك قول الله و الله يضاعف لمن يشاء: (هنگامى كه انسان با ايمان عملى انجام دهد خداوند در بـرابـر هر كار نيكى هفتصد برابر آنرا اضافه مى كند و اين معنى سخن خدا است كه مى فرمايد و الله يضاعف لمن يشاء).
ولى ايـن سـخـن مانع از آن نخواهد بود كه به هنگامى كه اين كلمه به اصطلاح (تثنيه ) بـسـتـه مـى شـود (ضـعـفـان و ضـعـفين ) به معنى دو برابر باشد، يا هنگامى كه به صـورت اضـافـه آورده مـى شـود بـه مـعـنـى سـه بـرابـر بـاشـد، مثل اينكه بگوئيم ضعف الواحد (دقت كنيد).
4 - تفسير جمله (اذا لاتخذوك خليلا).
مـشـهـور مـيـان مـفـسـريـن ايـن اسـت كـه قـرآن مـى گـويـد اگـر تـو تـمـايـل بـه خـواسته هاى مشركان پيدا مى كردى ، تو را به عنوان دوست خود انتخاب مى كـردنـد، ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه معنى اين جمله آنست كه ترا فقير و وابسته و نـيـازمـنـد خـود قـرار مـى دادنـد (در صـورت اول ، خـليل از ماده خله بر وزن (قله ) به معنى دوستى است ، و در صورت دوم از ماده خله بر وزن (غـله ) بـه مـعـنـى نـيـاز و فـقـر اسـت ) ولى روشـن اسـت كـه صـحـيح همان تفسير اول مى باشد.
5 - خدايا مرا به خود وامگذار
در مـنـابـع اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه آيـات فـوق نـازل شـد پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا: (خدايا مرا حتى به اندازه
يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار)!
اين دعاى پر معنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك درس مهم را به همه ما مى دهد كـه در هـر حـال بـايـد بـه خـدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بـدون يـارى او در لغـزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اينهمه وسوسه هاى شيطانى .
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا (76)
سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا (77)

 


ترجمه :

76 - نـزديـك بـود آنـهـا تـو را از ايـن سـرزمـيـن بـا نـيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سـازنـد، امـا هـر گاه چنين مى كردند (گرفتار مجازات سخت الهى مى شدند و) بعد از تو جز مدت كمى باقى نمى ماندند!
77 - ايـن سـنـت (مـا) در پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم ، و هرگز براى سنت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت .
شان نزول :
مـشـهـور ايـن اسـت كـه آيـات فـوق در مـورد اهـل مـكـه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم ، فسخ و مبدل
بـه تـصـمـيـم بـر اعـدام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى دانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حلقه محاصره ، به طرز اعجاز آميزى ، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن آيـات در رابـطـه بـا پـيـشـنـهـاد يـهـود مـديـنـه نـازل شده است كه براى خارج كردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مدينه به خـدمـتش رسيده گفتند، اين سرزمين ، سرزمين انبياء نيست ، سرزمين پيامبران شام است ، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند بايد آنجا بروى .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره ، مـكـى اسـت ، تـنـاسـبـى بـا ايـن شـاءن نـزول نـدارد، بـه عـلاوه جمله هاى آيات فوق چنانكه خواهيم ديد نيز متناسب با محتواى اين شاءن نزول نيست .
تفسير:
توطئه شوم ديگر؟
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.
بـه دنـبـال آن مـاجـرا طـبـق آيـات مـورد بحث ، طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ريـخـتـنـد، و آن اينكه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احـتـمـالا نـقـطه خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آنهم به لطف پروردگار خنثى شد.
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند) (و ان كادوا ليستفزونك من
الارض ليخرجوك منها).
بـا تـوجه به اينكه (يستفزونك ) از ماده (استفزاز) است كه گاهى به معنى ريشه كـن كـردن آمـده و گاه به معنى تحريك نمودن توام با سرعت و مهارت ، معلوم مى شود كه مـشـركـان ، تـوطـئه حـسـاب شـده اى چـيـده بـودنـد كـه مـحـيـط را آنـچـنـان غـيـر قابل تحمل براى پيغمبر كنند و يا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف و ناتوانند.
سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه (اگر آنها چنين كارى را انجام مى دادند، بعد از تو جز مدت كوتاهى درنگ نمى كردند) (و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا)
و بـه زودى نـابـود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم ، رهبر دلسوز و نـجـاتـبـخـششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كـفـران نـمـايـند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.
ايـن تـنـهـا مـربـوط بـه مـشـركـان عـرب نيست : (اين سنت پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و سنت ما هرگز تغيير پذير نخواهد بود) (سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا).
اين سنت از يك منطق روشن سرچشمه مى گيرد و آن اينكه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خـود را مـى شـكـنـند: سنگر نجات خويش را ويران مى كنند، و طبيب دردهاى جانكاهشان را مى آزارند، آرى چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت ، و مـى دانـيـم خـداونـد تـبـعـيـضـى در مـيـان بـنـدگـانـش قـائل نـيـسـت ، يـعـنـى در مـقـابـل اعـمـال يـكـسـان (بـا شـرايـط يـكـسـان ) مـجـازات يـكسان قائل مى شود.
و اين است معنى عدم تخلف سنتهاى پروردگار، به عكس سنتهاى انسانهاى خودكامه كه يك روز مـنـافعشان ايجاب مى كند، سنتى را وضع كنند، و فردا كه منافعشان غير آن را اقتضا كند آن را حذف نموده حتى گاهى ضدش را به جايش مى نشانند.
اصـولا تـغـيـيـر سـنـتـهـا در جـوامـع انـسـانـى يـا بـه خـاطـر مـسـائل مـجـهـولى اسـت كه با گذشت زمان آشكار مى شود و به انسان نشان مى دهد كه در گذشته گرفتار اشتباهاتى شده ، يا به خاطر اقتضاى منافع خاص و شرائط زندگى يـا خـودكـامـگـيـهـا اسـت ، و مـى دانـيـم در ذات پـاك خـدا هـيـچـيـك از ايـن مسائل راه ندارد، سنتى را كه طبق حكمتى قرار داد، در شرائط مشابه هميشه جريان داشته و خواهد داشت .
آيه و ترجمه


اقم الصلوة لدلوك الشمس إ لى غسق الليل و قران الفجر ان قران الفجر كان مشهودا (78)
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا (79)
و قـل رب ادخـلنـى مـدخـل صـدق و اخـرجـنـى مـخـرج صـدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا (80)
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا (81)

 


ترجمه :

78 - نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب ) برپا دار، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه قرآن فجر مورد مشاهده (فرشتگان شب و روز) است .
79 - پـاسـى از شـب را از خـواب برخيز و قرآن (و نماز) بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد!.
80 - و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) صادقانه وارد كن ، و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده .
81 - و بـگـو حـق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد و (اصـولا) باطل نابود شدنى است !.
تفسير:
سرانجام باطل ، نابودى است
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه بحث از توحيد و شرك ، و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مـشـركان مى كرد، در آيات مورد بحث به مساله نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد، كـه عـامـل مـوثـرى براى مبارزه با شرك است ، و وسيله اى براى طرد هر گونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى .
آرى نـمـاز اسـت كـه انـسـان را بـه يـاد خـدا مـى انـدازد، گـرد و غـبـار گـنـاه را از دل و جانش مى شويد و وسوسه هاى شيطانى را طرد مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـمـاز را بـرپـا دار، بـه هـنـگـام زوال آفـتـاب ، تـا نـيمه شب ، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه اين نماز مورد تـوجـه فـرشـتـگـان شـب و روز اسـت ) (اقـم الصـلوة لدلوك الشـمـس الى غـسـق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا).
(دلوك شـمس ) به معنى زوال آفتاب از دائره نصف النهار است كه وقت ظهر مى باشد، و در اصل از ماده (دلك ) به معنى ماليدن گرفته شده ، چرا كه انسان در آن موقع بر اثـر شـدت تـابـش آفـتـاب چـشـم خـود را مـى مـالد، و يـا از دلك بـه مـعـنـى مـتـمـايـل شـدن اسـت چـرا كـه خـورشـيـد در ايـن مـوقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب مـتـمـايـل مـى شـود و يـا ايـنـكـه انـسـان ، دسـت خـود را در مـقـابـل آفـتـاب حـائل مـى كـنـد، گـوئى نـور آن را از چـشـم خـود كـنـار مـى زنـد و متمايل مى سازد.
بـه هـر حـال در روايتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده (دلوك ) به هـمـيـن مـعـنـى زوال خـورشيد تفسير شده است ، در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خـوانـيـم كـه (عـبـيـد بـن زراره ) از تـفـسـيـر هـمـيـن آيـه از امـام ، (عـليـه السـلام ) سؤ ال كرد امام فرمود: (خداوند)
چـهـار نـمـاز بـر مـسـلمـانـان واجـب كـرده اسـت كـه آغـاز آن وقـت زوال شمس (ظهر) و پايان آن نيمه شب است ).
در روايـت ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير همين آيه هنگامى كه زراره محدث بـزرگ شـيـعـه از آن سـؤ ال كـرد چـنـيـن فـرمـود: دلوكـهـا زوالهـا، غـسـق الليـل الى نـصـف الليـل ، ذلك اربـع صـلوات وضـعـهـن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة : (دلوك شـمـس بـه مـعـنـى زوال آن (از دائره نـصـف النـهـار) اسـت ، و غـسـق الليـل بـه مـعـنـى نـيمه شب است ، اين چهار نماز است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را براى مردم قرار داد و توقيت نمود، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است ).
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران ، احـتـمـالات ديـگـرى در مـعـنـى دلوك داده انـد كـه قابل ملاحظه نيست .
و اما (غسق الليل ) با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است ، و تاريكى شب در نيمه شب از هر وقت متراكمتر مى باشد اين كلمه روى هم رفته (نيمه شب ) را مى رساند.
(قرآن ) به معنى چيزى است كه قرائت مى شود و (قرآن فجر) روى هم رفته اشاره به نماز فجر است .
بـه هـمـيـن دليـل آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كـنـد، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است ، و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده ، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود.
البـتـه تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده ، مانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى (بقره - 238)
كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است .
و گـاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده ، مانند و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل (هود - 114) كه (طرف النهار) اشاره به نماز صبح و مغرب و (زلفا من الليل ) اشاره به نماز عشا است .
و گـاهـى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد نهم تفسير نمونه ذيل آيه 114 سوره هود صفحه 265 به بعد بيان كرده ايم ).
به هر حال جاى ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه در اين آيات بيان نشده ، بلكه مانند بسيارى ديگر از احكام اسلامى تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان راستين آمده است .
نكته ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيه فوق مى گويد: ان قرآن الفجر كـان مـشـهـودا: (نـمـاز صـبـح مـورد مـشـاهـده اسـت ) اكـنـون ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟
روايـاتـى كـه در تـفـسـيـر اين آيه به ما رسيده مى گويد مشهود ملائكه شب و روز است ، زيـرا در آغـاز صـبـح فـرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مـى دهند، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آنرا مشاهده كرده و بر آن گواهى مى دهند.
ايـن روايـات را دانـشـمـنـدان شـيـعـه و اهـل تـسـنـن هـر دو نقل كرده اند.
از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى ) احمد و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و حاكم از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود: تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار.
مـحـدث مـعـروف اهـل سـنـت بـخـارى و مـسـلم نـيـز هـمـيـن مـعـنـى را در صـحـيـح خـود نقل كرده اند.
بـراى آگـاهـى از احـاديـث اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) بـه تـفـسـير نور الثقلين جلد سوم ذيل آيه مورد بحث مراجعه نمائيد.
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .
بـعـد از ذكـر نـمـازهاى فريضه پنجگانه اين چنين اضافه مى كند (پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن بخوان ) (و من الليل فتهجد به ).
مـفـسـران مـعـروف اسـلامـى ايـن تـعـبـير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بـيشمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد.
سـپـس مـى گـويـد: (ايـن يـك بـرنامه اضافى است ، علاوه بر نمازهاى فريضه براى تو) (نافلة لك )
بـسـيـارى ايـن جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده است ، زيرا (نافله ) به معنى (زياده ) است ، اشاره به اينكه اين فريضه اضافى مربوط به تو است .
بـعـضـى ديـگـر معتقدند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا واجب بـوده اسـت بـقرينه آيات سوره مزمل ، سپس ‍ آيه فوق ، آن را نسخ كرده و مستحب بودن آن را اعلام كرده است .
ولى ايـن تـفـسـيـر، ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه نـافـله در اصـل ، بـه مـعـنـى مـصـطـلح امـروز يعنى (نماز مستحب ) نبوده ، بلكه به معنى زياده و اضـافه است ، و مى دانيم كه نماز شب هر گاه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض يوميه است .
بـه هـر حـال در پـايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند: (باشد كه در پرتو اين عمل ، خداوند تو را به (مقام محمود) مبعوث كند) (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا).
بـدون شـك (مـقـام مـحمود) مقام بسيار برجستهاى است كه ستايش برانگيز است (چرا كه محمود از ماده حمد به معنى ستايش ‍ مى باشد).
و از آنـجـا كـه ايـن كـلمـه بـه طـور مطلق آمده است ، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو ميكند

روايـات اسـلامـى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) و رواياتى كه از طرق برادران اهـل تـسـنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير كرده است ، چرا كه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.
آيـه بـعـد بـه يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى گـيـرد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده ) (و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق )
هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامهاى را جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،
خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.
گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سـازنـد، از جـمـله ورود بـه مـديـنـه و خـروج از آن بـه مـكـه ، يـا دخـول در قـبـر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه تـعـبـيـر جـامـع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه .
در حـقـيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد.
اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوام و مـلتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ و نـيـرنـگ اسـت ، و گـاه كـه ورودشـان در كـارهـا بـر اسـاس راسـتـى اسـت ايـن خـط اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود.
دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است :
(خـداونـدا بـراى مـن از سـوى خـودت سـلطـان و يـاورى قـرار ده ) (و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
چرا كه من تنها هستم ، و به تنهائى كارى نمى توان انجام داد، و با اتكاء بر قدرتم در بـرابـر ايـنـهـمـه مـشـكـلات پيروز نخواهم شد، تو مرا يارى كن و تو ياورانى براى من فراهم ساز.
به من منطقى نيرومند، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان ، دوستانى جانباز، اراده اى قوى ، فكرى روشن ، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهند
بود مرحمت فرما، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست .
و از آنـجـا كـه بـه دنـبـال (صـدق ) و (تـوكـل ) كـه در آيـه قـبـل بـه آن اشـاره شـد، امـيـد بـه پـيـروزى قـطـعـى ، خـود عامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى گويد: (بگو حق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد) (و قـل جـاء الحـق و زهـق الباطل ).
اصـولا طـبـيـعـت بـاطـل هـمـيـن اسـت كـه مـضـمـحـل و نـابـود شـدنـى اسـت (ان الباطل كان زهوقا).
بـاطـل جـولانـى دارد ولى دوام و بـقـائى نـخـواهـد داشـت ، و سـرانـجام پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.
نكته ها:
1 - نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمى را بـه واديـهـاى گـونـاگـون مـى كـشـانـد، بـه طـورى كـه جـمـعـيـت خـاطر و حضور قلب كامل ، در آن بسيار مشكل است ، اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى زندگى مادى ، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب ، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است .
آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توام با حضور قلب حـالت تـوجـهـى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد كـه فـوق العـاده روح پـرور و تكامل آفرين است .
بـه هـمين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب ، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص ، نيرو مى گرفته اند.
در آغـاز اسـلام نـيـز پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) با استفاده از همين برنامه روحـانـى مـسـلمانان را پرورش داد، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه گوئى آن انسان سـابـق نـيـستند، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد، مصمم ، شجاع ، باايمان ، پاك و بـااخـلاص و شايد مقام محمود كه در آيات فوق به عنوان نتيجه نافله شب آمده است اشاره به همين حقيقت نيز باشد.
بـررسـى روايـاتـى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين حقيقت است ، به عنوان نمونه :
1 - پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: خيركم من اطاب الكلام و اطعم الطـعـام و صـلى بـالليـل و النـاس نـيام : (بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مودبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام كه مردم خوابند نماز مى خوانند).
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: قـيـام الليل مصحة للبدن و مرضاة للرب عز و جل و تعرض للرحمة و تمسك باخلاق النبيين : (قـيـام شـب مـوجـب صـحـت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است ).
3 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) بـه يـكـى از يـارانـش فـرمـود: لا تـدع قـيـام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : (دست از قيام شب برمدار، مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم گردد).
4 - رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فـرمـايـد: مـن صـلى بـالليـل حـسن وجهه بالنهار: (كسى كه نماز شب بخواند صورت (و سيرتش ) در روز نيكو خواهد بود).
حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند!.
5 - مردى نزد على امير مؤ منان (عليه السلام ) آمد و عرض كرد، من از نماز شب محروم شدم ، على (عليه السلام ) فرمود: انت رجل قد قيدتك ذنوبك : (تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است )!
6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان الرجـل ليـكـذب الكـذبـة و يـحـرم بـهـا صـلوة الليـل فـاذا حـرم بـهـا صـلوة الليـل حـرم بـهـا الرزق : (انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى شـود، هـنـگـامـى كـه از نـماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى ) نيز محروم مى شود).
7 - با اينكه مى دانيم كسى همچون على (عليه السلام ) هرگز ترك نماز شب نمى كرد در عـيـن حـال اهـمـيـت مـوضـوع تـا آن پـايه است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در وصـايـايـش بـه او فـرمـود: اوصـيـك فـى نـفـسـى بـخـصـال فـاحـفـظـهـا - ثـم قـال اللهـم اعـنـه -... و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن - سپس فـرمـود: خداوندا! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما - تا آنجا كه فرمود: بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب !
8 - پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه جـبـرئيـل فرمود: مرا پند ده جبرئيل گفت : يا محمد عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك مـفـارقـه ، و اعـمـل مـا شـئت فـانـك مـلاقـيـه ، و اعـلم ان شـرف المـومـن صـلوتـه بالليل ، و عزه كفه عن اعراض ‍ الناس :
(اى مـحـمـد هـر چـه مـى خـواهـى عمر كن اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هر چه مى خـواهـى دل ببند اما بدان سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولى بـدان سـرانـجـام ، عـمـلت را خـواهـى ديـد، و نـيز بدان كه شرف مومن نماز شب او است ، و عزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است ).
ايـن انـدرزهـاى مـلكـوتـى جـبـرئيـل كه همه حساب شده است نشان ميدهد كه نماز شب آنچنان شـخـصـيـت و تـربـيت و روحانيت و ايمانى به انسان ميدهد كه مايه شرف و آبروى او است همانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم ، سبب عزت خواهد شد
9 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: ثلاثة هن فخر المؤ من و زينة فى الدنيا و الاخـرة ، الصـلوة فـى آخـر الليـل و يـاسـه مـمـا فـى ايـدى النـاس و ولايـة الامـام مـن آل مـحـمـد: سه چيز است كه افتخار مؤ من و زينت او در دنيا و آخرت است نماز در آخر شب ، و بـى اعـتنائى به آنچه در دست مردم است ، و ولايت امام از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
10 - از هـمـان امـام نـقـل شـده كـه فـرمـود: هـر كـار نـيكى كه انسان با ايمان انجام مى دهد پـاداشـش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت فوقالعاده اش آنرا بـا صـراحـت بـيـان نـفـرموده ، همينقدر فرموده است : تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون - فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون :
آنها شب هنگام از بسترها برميخيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند و از آنچه بـه آنـهـا روزى داده ايـم انـفـاق مـيـكـنند، اما هيچكس نميداند خداوند چه پاداشهائى كه موجب روشنى چشمها ميشود در برابر اعمالشان قرار داده است .
البـتـه نـمـاز شـب آداب فـراوانـى دارد ولى بـد نـيـسـت ساده ترين صورت آنرا در اينجا بـيـاوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند، نماز شب بطور كاملا ساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم ميشود.
الف - چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت ميشود و نامش نافله شب است .
ب - يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است .
ج - نـمـاز يـك ركعتى كه نامش نافله وتر است ، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانيتر كنند بهتر است .
2 - مقام محمود چيست ؟
مـقـام مـحـمـود چـنـانـكـه از لفـظـش پـيـداسـت مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه شـامـل هـر مـقـامـى كـه درخور ستايش باشد ميشود ولى مسلما در اينجا اشاره به مقام ممتاز و فـوق العـادهـاى اسـت كـه بـراى پـيـامـبـر در سـايـه عـبـادتـهـاى شـبـانـه و نـيـايـش در دل سحر حاصل ميشده است .
مـعـروف در مـيـان مـفـسـريـن - چنانكه سابقا گفتيم - اين است كه اين مقام همان شفاعت كبراى پيامبر است .
ايـن تـفـسـيـر در روايـات متعددى نيز وارد شده است : در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) يا امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه در تفسير جمله عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود: هى الشفاعة
بـعـضـى از مفسران كوشش كرده اند كه از مفهوم خود آيه اين حقيقت را دريابند: آنها معتقدند كـه جـمـله عسى ان يبعثك دليل بر اين است كه اين مقامى است كه خدا در آينده به تو خواهد داد. مقامى است كه ستايش همگان را برمى انگيزد، زيرا سودش به همگان ميرسد، (چرا كه محمود در جمله بالا مطلق است و هيچگونه قيد و شرطى ندارد).
از ايـن گـذشـتـه حـمـد و سـتايش در برابر يك عمل اختيارى است ، و چيزى كه واجد همه اين صفات باشد چيزى جز شفاعت عامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست .
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مقام محمود همان نهايت قرب به پروردگار است كه يكى از آثارش شفاعت كبرى ميباشد (دقت كنيد).
گـرچـه مـخـاطـب در اين آيه ظاهرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى از يك نـظـر مـيـتـوان حـكـم آن را تـعـميم داد و گفت همه افراد با ايمان كه برنامه الهى روحانى تـلاوت و نـمـاز شـب را انـجام ميدهند سهمى از مقام محمود خواهند داشت ، و به ميزان ايمان و عـمل خود به بارگاه قرب پروردگار راه خواهند يافت ، و به همان نسبت ميتوانند شفيع و دستگير واماندگان در راه شوند.
زيـرا مـى دانـيـم هـر مـؤ مـنى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، ولى مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
3 - عوامل سهگانه پيروزى
غـالبـا در مـيدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است ، و در عـيـن حـال لشـكـر حـق بـا كـمـى نـفـرات و كـمـبـود وسـائل ظـاهـرى از پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار ميشود كه نمونه هاى آن را در جنگهاى اسلامى بدر و احزاب و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمند
ملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده ميكنيم .
ايـن بـه خـاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسان يك امت ميسازد.
در آيـات فـوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از آن فاصله گرفته اند و به همين دليل شاهد شكستهاى پى در پى از دشمنان مستكبرند.
ايـن سـه عـامـل عـبـارتـنـد از: ورود صـادقانه و صميمانه در كارها، و ادامه اين برنامه تا پايان كار (رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ).
تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران (و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
و بـه ايـن ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤ ثرتر از صدق و راستى نيست و هيچ تـكـيـه گـاهـى بـرتـر از اسـتـقـلال و نـفـى وابـسـتـگـى و تـوكـل بـر خـدا نـمـى باشد مسلمانان چگونه ميخواهند بر دشمنانى كه سرزمينهايشان را غصب كرده اند، و منابع حياتيشان را به غارت مى برند پيروز شوند، در حالى كه نظر نظامى و اقتصادى و سياسى وابسته به همانها هستند؟
آيـا مـيـتـوان بـا سـلاحـى كـه از دشـمـن خـريـدارى مـى كـنـيـم بـر دشمن پيروز شويم چه خيال خام و فكر باطلى ؟!.
4 - حق پيروز است و باطل نابود است
در آيـات فـوق به يك اصل كلى و اساسى ديگر و يك سنت جاودان الهى برخورد مى كنيم كـه مـايـه دلگـرمـى هـمـه پـيـروان حـق اسـت و آن ايـنـكـه سـرانـجـام حـق پـيـروز اسـت و بـاطـل بـه طـور قـطـع نـابـود شـدنى است ، باطل صولت و دولتى دارد، رعد و برقى ميزند، كر و فرى نشان ميدهد ولى عمرش كوتاه است ، و سرانجام به دره نيستى
سقوط مى كند.
و يا به گفته قرآن همچون كفهاى روى آب چشمكى ميزند، غوغائى ميكند و خاموش ميگردد، و آب كـه مـايـه حـيـات اسـت مـيـمـانـد (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) (رعد - 18)
دليـل ايـن مـوضـوع در بـاطـن كـلمه باطل نهفته شده ، زيرا چيزى است كه با قوانين عالم آفرينش هماهنگ نيست و سهمى از واقعيت و حقيقت ندارد.
ساختگى است ، قلابى است ، بى ريشه است ، ميان تهى است ، و مسلما چيزى كه داراى اين صفات است نميتواند براى مدتى طولانى باقى بماند.
امـا حـق عـيـن واقـعيت است توأ م با راستى و درستى و داراى عمق و ريشه و هماهنگ با قوانين خلقت است و چنين چيزى بايد باقى بماند!.
پيروان حق متكى به سلاح ايمان ، منطق وفاى به عهد، صدق حديث ، فداكارى و گذشت ، و آمادگى براى جانبازى تا سر حد شهادتند، نور آگاهى قلبشان را روشن كرده ، از هيچ چيز جز الله نمى ترسند، و به غير او متكى نيستند، و همين است رمز پيروزى آنها!.
5 - آيه جاء الحق ... و قيام مهدى (عليه السلام )
در بعضى از روايات جمله جاء الحق و زهق الباطل به قيام مهدى تفسير شده است هنگامى امام بـاقـر (عـليـه السلام ) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه : اذا قام القائم ذهبت دولة البـاطـل : هـنـگـامـى كـه امـام قـائم (عـليـه السـلام ) قـيـام كـنـد دولت باطل برچيده ميشود.
در روايت ديگرى ميخوانيم مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
مـسـلمـا مـفـهـوم ايـن احـاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى از روشـنـتـريـن مـصـداقـهـاى آن اسـت كـه نـتـيـجـه اش پـيـروزى نـهـائى حـق بـر باطل در سراسر جهان مى باشد.
در حـالات پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجد الحـرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پس از ديـگـرى بـا عـصـاى خـود سـرنـگـون مـى سـاخـت و پـيـوسـتـه مـيـفرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا.
كـوتـاه سـخـن اينكه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروزيش بر لشكر شـرك و بت پرستى و همچنين قيام مهدى (عليه السلام ) ارواحنا له الفداء بر ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است .
و هـمين قانون الهى است كه رهروان راه حق را در برابر مشكلات اميدوار و نيرومند و قوى و پر استقامت ميدارد و به ما در همه تلاشهاى اسلاميمان نشاط و نيرو مى بخشد.
آيه و ترجمه


 


و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظلمين إ لا خسارا (82)
 


ترجمه :

82 - قـرآن را نـازل مـيـكنيم كه شفا و رحمت براى مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (و زيان ) نميافزايد.
تفسير:
قرآن نسخه شفا
بـخـش از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، بـحـث از تـوحـيـد و حـق و مـبـارزه بـا شـرك و باطل بود، در نخستين آيه مورد بحث به تاثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اين رابـطـه پـرداخـتـه مـيـگـويد: ما قرآن را نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت مؤ منان است (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ).
ولى سـتـمگران (مانند هميشه به جاى اينكه از اين وسيله هدايت بهره گيرند) جز خسران و زيان بيشتر چيزى بر آنها نمى افزايد (و لا يزيد الظالمين الا خسارا).
نكته ها:
1 - مفهوم كلمه من در من القرآن
مـى دانـيـم كـلمه من در اينگونه موارد، براى تبعيض مى آيد، ولى از آنجا كه شفاء و رحمت مـخـصـوص قـسـمـتـى از قرآن نيست بلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است ، مفسران بزرگ كـلمـه مـن را در ايـنـجـا بـيـانـيـه دانـسـتـه انـد. ولى بـعـضـى ايـن احتمال را داده اند كه من در اينجا نيز به همان معنى
تـبـعـيـض اسـت ، و اشـاره بـه نـزول تـدريـجـى قـرآن مـى بـاشـد (بخصوص اينكه جمله نـنـزل فـعـل مـضـارع اسـت ) در ايـن صـورت معنى جمله رويهم رفته چنين ميشود: ما قرآن را نـازل مـيكنيم و هر بخشى از آن كه نازل ميشود به تنهائى مايه شفاء و رحمت است ... (دقت كنيد).
2 - فرق ميان شفاء و رحمت
مـى دانيم شفا معمولا در مقابل بيماريها و عيبها و نقصها است ، بنابر اين نخستين كارى كه قـرآن در وجـود انـسـانها ميكند همان پاكسازى از انواع بيماريهاى فكرى و اخلاقى فرد و جامعه است .
پـس از آن مرحله رحمت فرا ميرسد كه مرحله تخلق به اخلاق الهى ، و جوانه زدن شكوفه هاى فضائل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند.
بـه تـعـبـير ديگر شفا اشاره به پاكسازى ، و رحمت اشاره به نو سازى است ، و يا به تعبير فلاسفه و عرفاء اولى به مقام تخليه اشاره ميكند و دومى به مقام تحليه .
3 - چرا ظالمان نتيجه معكوس ميگيرند؟
نه تنها در اين آيه كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن ميخوانيم دشمنان حق بجاى اينكه از نـور آيـات الهـى دل و جـان خـود را روشـن سـازنـد و تـيـره گـيـهـا را بـزدايـنـد، بـر جـهل و شقاوتشان افزوده ميشود. اين به دليل آنست كه خميرمايه وجودشان بر اثر كفر و ظـلم و نـفـاق به شكل ديگرى درآمده ، لذا هر جا نور حق را مى بينند به ستيز با آن برمى خـيـزند، و اين مقابله و ستيز با حق ، بر پليدى آنها مى افزايد، و روح طغيان و سركشى را در آنها
تقويت ميكند.
يـك غـذاى نـيـرو بـخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم از آن نيروى كافى بـراى تـعـليم و تربيت و يا جهاد در راه حق ميگيرد، ولى همين غذاى نيروبخش را اگر به ظـالم بـيـدادگرى بدهيم از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده ميكند، تفاوت در غذا نيست ، تفاوت در مزاجها و طرز تفكرها است !:
آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها، لاله ميرويد، و در شورهزارها خس !
و درسـت به همين دليل ، براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد، و بـه اصـطـلاح عـلاوه بـر فـاعـليـت فـاعـل ، قـابـليـت محل نيز شرط است .
و از اينجا پاسخ اين سؤ ال كه چگونه قرآن كه مايه هدايت است اين افراد را هدايت نميكند روشن ميگردد، زيرا قرآن بدون شك مايه هدايت گمراهان است اما به يك شرط، گمراهانى كه در جستجوى حق هستند، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند، و انديشه خود را براى درك حق به كار مى گيرند اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده حق كه با حالت صددرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهرهاى از آن نخواهند داشت ، بلكه بر عناد و كفرشان افزوده ميشود چرا كه تكرار عمل خلاف به آن عمق بيشتر در جان آدمى ميدهد.
4 - يك داروى مؤ ثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى
بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان ، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد، هر دو كشنده است ، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت به ديـگـران مـيـشـود، هـر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت .
هـر دو گـاهى به مرحله اى ميرسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد ميتوان آنها را درمان كرد.
چـه تـشـبـيه جالب و پر معنى و پرمايه اى ؟ آرى قرآن نسخه حياتبخشى است براى آنها كه ميخواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند.
قـرآن نـسـخـه شـفـابخشى است براى بر طرف ساختن ضعفها و زبونيها و ترسهاى بى دليل . اختلافها و پراكندگيها.
قـرآن داروى شـفـا بـخـشـى اسـت . بـراى آنـها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى به ماديات . تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج ميبرند.
قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است ، و در زيـر بـار مـسـابـقـه تـسليحاتى كمرش ‍ خم شده ، و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.
و سرانجام قرآن نسخه شفا بخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده است .
در آيـه 57 سـوره يونس مى خوانيم : قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور: از سـوى پـروردگـارتـان انـدرز و شـفـا دهـنـده دلهـا نازل شد.
در آيـه 44 سـوره فـصـلت نيز ميخوانيم : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء: به اين لجوجان تيرهدل بگو اين قرآن براى مؤ منان مايه هدايت و شفاء است .
عـلى (عـليه السلام ) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عـبـارات بـيـان فـرموده است : فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم ، فان فيه شـفـاء مـن اكـبـر الداء، و هـو الكـفـر و النـفـاق و الغـى و الضلال :
از ايـن كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى بـراى بـيـمـاريـهـاى خـود شـفـا بـخـواهـيـد و بـراى حـل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است : درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت !
و در عبارت ديگرى از همان حضرت ميخوانيم : الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكـم و نـظم ما بينكم : آگاه باشيد در اين خبرهاى آينده است ، و بيان حوادث اقوام گذشته ، و درمان بيماريهاى شما و برنامه نظم زندگى اجتماعى شما.
و در جـاى ديـگـر از هـمـان امـام بـزرگ مـيـخـوانـيـم : و عـليـكـم بـكـتـاب الله فـانـه الحـبـل المـتـيـن و النـور المـبين و الشفاء النافع ، و الرى النافع ، و العصمة للمتمسك و النـجـاة للمـتـعـلق ، لا يـعـوج فـيقام ، و لا يزيغ فيستعتب ، و لا تخلقه كثرة الرد و ولوج السـمـع ، مـن قـال به صدق و من عمل به سبق : كتاب خدا را محكم بگيريد، زيرا رشته اى اسـت بـسـيـار مـسـتـحـكـم ، و نورى است آشكار، داروئى است شفا بخش ‍ و پر بركت ، و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مينشاند هر كس به آن تمسك جويد او را حفظ ميكند، و آنـكـس كـه بدامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، تكرارش مـوجـب كـهـنـگـى و يـا نـاراحـتـى گـوش نـمـيـگـردد (و هـر قـدر آن را بخوانند، شيرينتر و دلپـذيـرتـر خواهد بود) كسى كه با قرآن سخن بگويد راست ميگويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد.
اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سـاير گفته هاى على (عليه السلام ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) كم نيست ، به خوبى ثـابـت مـيـكند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى .
بـهـترين دليل براى اثبات اين واقعيت ، مقايسه وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز اسلام است ، ديديم چگونه آن قوم خونخوار و جـاهـل و نـادان كـه انـواع بـيـمـاريـهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فرا گـرفـتـه بـود، بـا اسـتـفاده از اين نسخه شفا بخش نه تنها درمان يافتند، بلكه آنچنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو در آوردند. و اين درست همان حـقـيـقـتـى اسـت كـه مـسـلمـانـان امـروز آن را از يـاد بـرده انـد، و بـه ايـن حال و روزگار كه ميدانيم و ميدانيد گرفتار گشته اند.
تـفـرقـه در مـيانشان غوغا ميكند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشتشان به دسـت ديـگـران تـعـيين ميشود، و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت كشانده است .
و ايـن است سرانجام كار كسانى كه نسخه شفا بخش در خانه هاشان باشد و براى شفاى دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند!
قـرآن نـه فـقـط شـفـا مـيـبـخشد، بلكه بعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را با پيامهاى گوناگونش تقويت ميكند چرا كه بعد از شفا، رحمت است .
جـالب ايـنـكـه داروهـاى دردهـاى جـسـمـانـى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مـيـگـذارنـد تـا آنـجا كه در حديث معروفى آمده : هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيمارى ديگر است (ما من دواء الا و يهيج داء).
امـا ايـن داروى شـفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه به عكس تمام آن خير و بركت است .
در يكى از عبارات نهج البلاغه ميخوانيم : شفاء لا تخشى اسقامه : قرآن
داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد.
كـافـى اسـت يـكـمـاه خـود را مـتعهد به پيروى از اين نسخه شفابخش كنيم ، فرمانش را در زمـيـنـه عـلم و آگـاهـى و عـدل و داد و تـقـوى و پـرهـيـزگـارى ، اتـحـاد و صميميت ، از خود گـذشـتـگى و جهاد و... پذيرا گرديم ، خواهيم ديد به سرعت نابسامانى هامان سامان مى يابد.
ذكـر ايـن نـكـته : نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤ ثر است كـه بـه آن عـمـل شود و الا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفا بخش را بخوانيم و روى سر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم ، نتيجهاى نخواهيم گرفت .
آيه و ترجمه


و إ ذا أ نعمنا على الانسن أ عرض و نا بجانبه و إ ذا مسه الشر كان يوسا (83)
قل كل يعمل على شاكلته فربكم أ علم بمن هو أ هدى سبيلا (84)

 


ترجمه :

83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم (از حق ) روى مى گرداند، و متكبرانه دور ميشود، و هنگامى كه كمترين بدى به او ميرسد (از همه چيز) مايوس ميگردد.
84 - بـگـو هـر كـس طـبـق روش (و خـلق و خـوى خـود عمل ميكند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد.
تفسير:
هر كسى بر فطرت خود مى تند
بـعـد بـه يـكـى از ريـشـه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشاره كرده مى گويد: هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت ميكند و با حالت تكبر، دور ميشود
(و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ).
امـا هـنـگـامـى كـه نـعـمـت را از او سـلب كنيم ، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا ميگيرد (و اذا مسه الشر كان يؤ سا)
اعـرض از ماده اعراض به معنى رويگردانيدن ، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است .
نـا از مـاده ناى (بر وزن رأ ى ) به معنى دور شدن است ، و با اضافه كلمه بجانبه معنى تكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مى رساند.
از مـجموع اين جمله استفاده ميشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نـعـمـتـهـا آنـچـنان مغرور ميشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سـپـارنـد، نـه تـنها فراموشش ميكنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود ميگيرند.
جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست ميدهد، يعنى آنها بقدرى كمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى ، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند.
دومـيـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ميفرمايد: بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قل كل يعمل على شاكلته .
مؤ منانى كه از آيات قرآن ، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيـان ، بـهـرهـاى از آن نـمـى گـيـرنـد، و انـسـانـهـاى كـمـظـرفـيـتـى كـه در حـال نـعـمـت مـغـرورنـد و در مـشـكـلات مـايـوس و زبـون ، هـمـه ايـنـهـا طـبـق روحـيـاتـشـان عـمـل مـيـكـنـنـد، روحـيـاتـى كـه بـر اثـر تـعـليـم و تـربـيـت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است .
و در ايـن مـيـان خـداونـد شـاهد و ناظر حال همه است : آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا).
نكته ها:
1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست ، چرا كه به نوائى رسيده .
و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده ، هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط ميكنند يا گرفتار شدائد ميشوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نميكند اينها همان آدمهاى سابقند!
آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بيايمان و كمظرفيت ، به عكس دوستان خدا كه روحـشـان هـمـچـون اوقـيـانـوس اسـت و سـختترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون كوه در مـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند!
عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن آمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) در حـال سـختى ، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى ، و خويشتن خويش باز مى گردند، امـا بـا فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه ، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا را نشنيده اند.
ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت ، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پـرتـو عـلم و ايـمـان ، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت در چنگال ماديات ، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است .
ضمنا پاسخ اين سؤ ال از بيان فوق ، روشن شد كه ميگويند: آيات مورد
بـحث ، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده ، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد.
ولى ايـن دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است ، اين گونه افراد بـه هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالت يـاس سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين تـوجـه اضـطـرارى نـه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان ، زيرا بـه مـحـض ايـنـكـه مـشـكـلات بـر طـرف گـردد، بـه هـمـان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند.
ولى اوليـاى حـق و بـنـدگـان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نميشوند، بـلكـه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نـفـس ، حـالت تـهـاجـم بـيـشـتـر نـسـبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست
آنـهـا فـقـط خـدا را در مـشـكـلات نـشـنـاخـتـه انـد ، در هـمـه حـال بـا يـاد او زنـده انـد ، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است .
2 - شاكلة چيست ؟!
شـاكـلة در اصـل از مـاده شـكـل بـه مـعـنـى مـهـار كـردن حـيـوان اسـت ، و شـكـال بـه خـود مـهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مـقـيـد بـه رويـه اى مـى كـنـد بـه آن شـاكـله مـيـگـويـنـد و كـلمـه اشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را
مقيد ميسازد.
بـه اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحوم طـبـرسـى در مـجـمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مـذهـب و سـنـت (چـرا كـه هـر يـك از ايـن امـور انـسـان را از نـظـر عمل به نحوى مقيد ميسازد).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گـرفـتـه انـد و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.
ايـن طـرز تـفـكـر كـه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن مـتـوسـل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:


درختى كه تلخ است اندر سرشت


گرش بر نشانى به باغ بهشت


و از جوى خلدش به هنگام آب


به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب


سرانجام گوهر به كار آورد


همان ميوه تلخ بار آورد!


اگـر بـراسـتى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده
شده اند در امان بمانند.
جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه خدا بـه مـوجـودات از اعـتـقـادات بـنـى امـيـه اسـت ، و عـقـيـده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد.
خـلاصـه ، شـاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مـذهـب و روشـى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كه انـسـان بـر اثـر تـكـرار يـك عـمـل اخـتـيـارى كـسـب كـرده اسـت ، و هـمچنين اعتقاداتى كه با اسـتـدلال و يـا از روى تـعـصـب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند.
اصـولا مـلكـات و روحـيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تـكـرار كـنـد، نـخـسـت حـالت و سـپـس ‍ عـادت و بـعـد تـدريـجـا تـبـديـل بـه مـلكـه مـيـشـود، هـمـيـن مـلكـات اسـت كـه بـه اعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ‍ ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است .
در بـعـضـى از روايـات شـاكـله بـه نـيـت تـفـسـيـر شـده اسـت ، در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده : النـيـة افـضـل مـن العـمـل الا و ان النـيـة هـى العـمـل ، ثـم تـلا قـوله عـز و جـل قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه يـعـنـى عـلى نـيـتـه : نـيت افـضـل از عـمـل اسـت اصـلا نـيـت هـمـان عـمـل اسـت سـپـس آيـه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است .
ايـن تـفـسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ، لذا گاهى نـيـت را بـه خـود عـمـل ، تـفـسـيـر فـرمـوده و گـاه آنـرا بـرتـر از عمل شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند آيا ميتوان در معابد يـهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيا مـا در آن نـمـاز بـخـوانـيـم هـر چـنـد آنـهـا هـم در آن نماز ميخوانند؟ فرمود: آرى ، مگر قرآن نميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن .
آيه و ترجمه


و يسلونك عن الروح قل الروح من أ مر ربى و ما أ وتيتم من العلم إ لا قليلا (85)
 


ترجمه :

85 - از تـو در بـاره روح سـؤ ال مـيـكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟
تفسير:
روح چيست ؟
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ بـعـضـى از سـؤ الات مـهـم مـشـركـان يـا اهـل كـتـاب پـرداخـتـه ، مـيـگـويـد از تـو در بـاره روح سـؤ ال مـى كـنـند، بگو روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است (و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا).
مفسران بزرگ ، در گذشته و حال پيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت ، سـپس به موارد استعمال آن در قرآن ، و بعد به تفسير آيه و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است مى پردازيم :
1 - روح از نـظـر لغت در اصل به معنى نفس و دويدن است ، بعضى تصريح كرده اند كه روح و ريـح (بـاد) هـر دو از يـك مـعـنـى مـشـتـق شـده اسـت ، و اگـر روح انـسـان كـه گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفرينى و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است ، اين از نظر معنى لغوى .
2 - موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است :
گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت ميكرده ، مانند آيـه 253 بـقـره و آتـيـنـا عـيـسـى بـن مـريـم البـيـنـات و ايـدنـاه بـروح القـدس : مـا دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم .
گـاه بـه نـيـروى معنوى الهى كه مؤ منان را تقويت ميكند اطلاق شده ، مانند آيه 22 مجادله اولئك كـتـب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه : آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است .
زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده ، مانند آيه 193 سـوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين : اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى .
و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمـده ، مـانـنـد تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـن كـل امـر: در شـب قـدر فـرشـتـگـان و روح ، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نـازل ميشوند (آيه 4 سوره قدر) و در (آيه 38 سوره نبا) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروح و الملائكة صفا: در روز رستاخيز روح فرشتگان در يك صف قيام مى كنند،
و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا: اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم ، روحى كه از فرمان ما است (شورى - 52).
و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنانكه در آيات
آفـريـنش آدم مى خوانيم : ثم سواه و نفخ فيه من روحه : سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد (آيه 9 سوره سجده ).
و هـمـچـنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين : هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد آيه 29 سوره حجر).
3 - اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كه جـمـعى كنجكاو از آن سؤ ال كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاسخ آنها فـرمـود: روح از امـر پـروردگـار مـن اسـت و شـمـا جز دانش كمى نداريد؟! از مجموع قرائن مـوجـود در آيـه و خـارج آن چـنـيـن استفاده ميشود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤ ال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است ، و تـمـام قـدرت و فـعـاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاه خـود قـرار مـى دهـيـم ، اسـرار عـلوم را مـى شـكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟
و از آنـجـا كـه روح ، سـاخـتـمـانـى مـغـايـر بـا سـاخـتـمـان مـاده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: روح ، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد.
سـپـس بـراى ايـنـكـه از ايـن پاسخ تعجب نكنند، اضافه مى كند، بهره شما از علم و دانش بـسـيار كم و ناچيز است ، بنا بر اين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است ؟
در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه السلام ) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: انما الروح خلق من خلقه ، له بصر و قوة و تاييد، يجعله فى قلوب الرسل و المؤ منين : روح از مخلوقات خداوند است بينائى و قدرت و قوت دارد خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤ منان قرار مى دهد.
در حـديـث ديـگـرى از يـكـى از آن دو امـام بـزرگـوار نقل شده كه فرمود: هى من الملكوت من القدرة : روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است . در روايـات مـتعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اين سـؤ ال را از دانـشـمـنـدان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اطـلاعـات فـراوانـى در بـاره روح در اخـتـيـار شـمـا بـگـذارد دليـل بـر عـدم صداقت او است ، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها اعجابانگيز بود.
ولى در بـخـشـى ديـگـر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير آيه فوق بـه مـا رسـيـده مـى بـيـنـيـم كـه روح بـه مـعـنـى مـخـلوقـى بـرتـر از جبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان همواره بوده است و آنانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف بازميداشت .
ايـن روايـات بـا آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه با آنها هماهنگ اسـت چـرا كـه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبهاى از روح كه در پيامبران و امامان اسـت مـرتـبـه فـوق العـاده والائى اسـت ، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبهاى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! (دقت كنيد)
اصالت و استقلال روح
تـا آنـجـا كـه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاى اسرار آميزش ، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد.
درسـت بـه هـمـيـن دليـل نـظـراتى كه در باره روح ، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است .
مـمـكـن اسـت عـلم و دانـش امـروز مـا - و حـتى علم و دانش آيندگان - براى پى بردن به همه رازهـاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است ، اما چون گـوهـر آن بـا آنـچـه در عـالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر درنياوريم .
امـا بـه هـر حـال ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه مـا دورنـماى روح را با ديده تيز بين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلى حاكم بر آن آگاه شويم .
مـهـمـتـريـن اصـلى كـه بـايـد در ايـنـجـا شـنـاخـتـه شـود مـسـاله اصـالت و اسـتـقـلال روح اسـت ، در بـرابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى ميدانند و ماوراى آن هيچ !.
و مـا بـيـشـتـر در اينجا به همين بحث مى پردازيم ، چرا كه بحث بقاى روح و مساله تجرد كامل يا تجرد برزخى متكى به آن است .
امـا قـبـل از ورود در ايـن بـحث ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه تعلق روح به بدن انسان - آنـچـنـان كـه بـعـضـى گـمـان كـرده انـد - تـعـلقـى از قـبـيـل حـلول و فـى المثل مانند ورود باد در مشك نيست - بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى است بـر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلق معنى به لفظ كرده اند.
البته اين مساله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.
اكنون به اصل سخن باز گرديم .
در ايـن كـه انـسـان بـا سـنـگ و چـوب بـى روح فرق دارد شكى نيست ، زيرا ما به خوبى احـسـاس مـيـكـنـيـم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم ، ما مى فهميم ، تصور مى كنيم ، تصميم مى گيريم ، اراده داريم ، عشق ميورزيم ، متنفر ميشويم ، و...
ولى گـيـاهـان و سـنـگـهـا هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنا بر اين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است .
نـه مـاديـهـا و نـه هـيـچ دسـتـهـاى ديـگـر هـرگـز مـنـكـر اصـل وجـود روح و روان نـيـسـتـنـد و بـه هـمـين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى ) و روانكاوى (پسيكاناليزم ) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گر چه تقريبا از جـهـاتـى مـراحـل طـفـوليـت خـود را طـى مـيـكـنـنـد ولى بـه هـر حال از علومى هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا بوسيله استادان و دانشپژوهان تعقيب مى شـونـد و هـمـانـطـور كـه خـواهـيـم ديـد روان و روح دو حـقـيـقـت جـداى از هـم نـيـسـتـنـد بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.
آنـجـا كـه سـخـن از ارتـبـاط روح بـا جـسـم اسـت و تـاثـيـر مـتـقـابـل ايـن دو در يـكديگر بيان ميشود نام روان بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم .
خلاصه اينكه هيچكس انكار نميكند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد.
اكـنـون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان ماترياليستها از يكسو و فلاسفه متافيزيك و روحيون از سوى ديگر در كجاست ؟
پاسخ اين است كه : دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از
مـوادى كـه جـسـم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تاثير مستقيم آن قرار دارد.
بـعبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فـعـاليـت جـهـان مـاده اسـت درسـت اسـت كـه دائما با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست !
در صـف مـقـابـل ، فـلاسـفـه مـادى قـرار دارنـد: آنـهـا مـى گـويـنـد: مـا مـوجـودى مـسـتـقـل از مـاده بـنـام روح يا نام ديگر سراغ نداريم هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است .
مـا دسـتـگـاهـى بـنـام مـغـز و اعـصـاب داريـم كـه بـخـش مـهـمـى از اعـمـال حـياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى كنند.
مـا غـده هـائى در زيـر زبـان داريم بنام غده هاى بزاق كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شـيـمـيـائى ، هـنـگـامى كه غذا وارد دهان ميشود، اين چاههاى آرتزين ! بطور خودكار و كاملا اتوماتيك شروع بكار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جـويـدن و نـرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند غذاهاى آبدار، كم آب ، خشك ، هر كدام باندازه نياز خود سهميه اى از آب دهان دريافت ميدارند.
مـواد اسـيـدى خصوصا هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش ميدهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند!
و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش ميگردد، خلاصه نظام عجيبى بر ايـن چـشـمـه هـاى جـوشـان حـكـومـت مـيـكـنـد كـه اگـر يـك سـاعـت تعادل و حساب آنها بهم بخورد، يا دائما آب از لب و لوچه ما سرازير است و يا
باندازهاى زبان و گلوى ما خشك ميشود كه لقمه در گلوى ما گير ميكند!. اين كار فيزيكى بزاق است ، ولى ميدانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است ، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب ميشوند و زحمت معده را كم مى كنند.
مـاتـريـاليـسـتـهـا ميگويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فـعـاليـتـهـاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع فيزيكوشيميائى بان گفته ميشود) و همين فعاليتهاى فيزيكوشيميائى است كه ما نام آن را پديده هاى روحى و يا روح ميگذاريم .
آنـهـا ميگويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مـغـز مـا بـرمـيـخـيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى ميگيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند، مـخـصـوصـا در بـيـمـارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا ميكنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است

عـلاوه بـر ايـن سـلولهـاى مـغز بهنگام فكر كردن و يا ساير فعاليتهاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند.
بـنـابـر ايـن روح و پـديـده هـاى روحـى چـيـزى جـز خـواص فـيـزيـكـى و فعل و انفعالات شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمى باشد.
آنها از اين بحث چنين نتيجه مى گيرند.
1 - هـمـانـطـور كـه فـعـاليـت غـده هـاى بـزاقـى و اثـرات مـخـتـلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود، فعاليتهاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب ، موجود ميشوند، و با مردن آن مى ميرند!
2 - روح از خواص جسم است ، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد.
3 - روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت ميكند.
4 - روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نميتواند داشته باشد.
دلائل ماديها بر عدم استقلال روح
مـاديـهـا براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديده هاى روحى همگى مادى هـسـتـنـد، يـعـنـى از خـواص فـيزيكى و شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ميباشند شواهدى آوردهاند كه در زير به آنها اشاره ميشود:
1 - به آسانى ميتوان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز، يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل ميشود.
مـثـلا آزمـايـش شـده كـه اگـر قـسـمـتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمى ميرد ولى بـسيارى از معلومات خود را از دست ميدهد، اگر غذا به او بدهند ميخورد و هضم ميكند و اگر نـدهـنـد و تـنـهـا دانـه را در مـقـابل او بريزند نمى خورد و از گرسنگى ميميرد! همچنين در پـارهـاى از ضـربـه هـاى مـغـزى كـه بـر انـسـان وارد مـيـشـود، و يـا بـه عـلل بـعـضـى از بـيماريها قسمتهائى از مغز از كار ميافتد، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست ميدهد.
چـنـدى قـبـل در جرائد خوانديم كه يك جوان تحصيل كرده بر اثر يك ضربه مغزى در يك حـادثـه كـه در نزديكى اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد و حـتـى مـادر و خـواهـر خـود را نـمـى شـنـاخـت ، هنگامى كه او را به خانهاى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملا براى او ناآشنا بود!
اينها و نظاير آن نشان ميدهد كه رابطه نزديكى در ميان فعاليت سلولهاى مغزى و پديده هاى روحى وجود دارد.
2 - هـنـگـام فـكـر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر ميشود، مغز بيشتر غذا ميگيرد، و بيشتر مواد فسفرى پس ميدهد موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نميدهد كمتر غذا ميگيرد اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است .
3 - مـشـاهـدات نشان ميدهد كه وزن مغز متفكران عموما بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مـردان در حـدود 1400 گـرم و حـد مـتـوسـط مـغـز زنان مقدارى از آن كمتر است ) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است .
4 - اگـر نـيـروى تـفـكـر و تـظـاهـرات روحـى دليـل بـر وجـود روح مـسـتـقـل بـاشـد بـايـد ايـن مـعـنـى را در حـيـوانـات نيز بپذيريم ، زيرا آنها هم در حد خود ادراكـاتـى دارنـد خـلاصـه آنـهـا مـيـگويند ما احساس ميكنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفتهاى معلوم مربوط به انسانشناسى نيز اين واقعيت را تاييد ميكند.
از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه ميگيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حـيـوانـى روز بـه روز ايـن حقيقت را واضحتر ميسازد كه ميان پديده هاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد.
نقطه هاى تاريك اين استدلال
اشتباه بزرگى كه دامنگير ماديها در اينگونه استدلالات شده اين است كه ابزار كار را با فاعل كار اشتباه كرده اند.
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم چـگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده اند، اجازه دهيد يك مثال بياوريم (دقت كنيد).
از زمـان گـاليـله بـايـن طـرف تـحـولى در مـطـالعـه وضـع آسـمـانـهـا پيدا شد گاليله ايـتـاليـائى بـه كـمـك يك عينك ساز موفق به ساختن دوربين كوچولوئى شد ولى البته گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه
سـتارگان آسمان پرداخت ، صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هـيـچ انـسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد!
تـا آن روز انـسـان شـبـيـه پـروانـه اى بـود كـه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد اما هـنـگـامـى كـه دوربـيـن را بـه چـشـم گـرفـت ، مـقـدار قـابـل مـلاحـظـه اى از درخـتـان اطـراف خـود را در ايـن جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد.
ايـن مـساله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربينهاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود، آنها را بر فراز كوه هاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نـظـر صـافـى هـوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربينها كه مجموع دستگاه آنها گاهى بـه انـدازه يـك عـمـارت چند طبقه ميشد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتى يكهزارم آن را نديده بود.
حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساختمان دوربينهائى به قطر يكصد متر بـا تـجـهـيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد؟! اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين دوربينها را از ما بگيريد به طور قطع بخشى يا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما در باره آسمانها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى ، ما هستيم يا دوربين است ؟!
آيـا دوربـيـن و تـلسـكـوپ ابـزار كـار مـا اسـت كـه بـوسـيـله آن مـى بـيـنـيـم و يـا فاعل كار و بيننده واقعى است ؟!
در مـورد مـغـز نـيز هيچكس انكار نميكند كه بدون سلولهاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست ولى آيا مغز ابزار كار روح است ؟ يا خود روح ؟!
كـوتـاه سـخـن آنـكـه : تـمـام دلائلى كـه ماديها در اينجا آورده اند فقط ثابت ميكند كه ميان سـلولهـاى مـغـزى و ادراكات ماارتباط وجود دارد، ولى هيچكدام از آنها اثبات نميكند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك (دقت كنيد).
و از ايـنجا روشن ميشود اگر مردگان چيزى نمى فهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنـهـا بـا بـدن از بـيـن رفـتـه ، نـه ايـنـكـه روح ، فانى شده است درست همانند كشتى يا هـواپـيمائى كه دستگاه بى سيم آن همه از كار افتاده است ، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كـشـتـى وجـود دارنـد اما ساحلنشينان نمى توانند با آنها رابطهاى برقرار سازند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است .
دلائل استقلال روح
سـخـن از مـسـاله روح بـود و ايـنـكـه مـاديـهـا اصرار دارند، پديده هاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و (فكر) و (حافظه ) و (ابتكار) و (عشق ) و (نفرت ) و (خـشـم ) و (عـلوم و دانـشـهـا) را هـمـگـى در رديـف مـسـائل آزمـايـشـگـاهـى و مـشـمـول قـوانـيـن جـهـان مـاده بـدانـنـد، ولى فـلاسـفـه طـرفـدار اسـتـقـلال روح دلائل گـويـائى بـر نـفـى و طـرد ايـن عـقـيـده دارنـد كـه در ذيل به قسمتهائى از آن اشاره مى شود:
1 - خاصيت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون )
نـخـسـتـيـن سؤ ال كه مى توان از ماترياليستها كرد اين است كه اگر افكار و پديده هاى روحـى هـمـان خـواص (فـيزيكوشيميائى ) مغزند، بايد (تفاوت اصولى ) ميان كار مـغـز و كـار مـعـده يـا كـليـه و كـبـد مـثـلا نـبوده باشد، زيرا كار معده (مثلا) تركيبى از فـعـاليتهاى فيزيكى و شيميائى است و با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهائى غذا را هـضـم و آمـاده جـذب بدن مى كند، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميائى است ، در حالى كه ما مى بينيم كار روحى با همه آنها متفاوت است .
اعـمـال تمام دستگاه هاى بدن كم و بيش شباهت بيكديگر دارند بجز (مغز) كه وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى كه پديده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى كنند.
براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد:
نـخـسـت اينكه : آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يا نه ؟ مسلما چنين جهانى وجود دارد و ايده آليـسـتـهـا كـه وجـود جـهـان خـارج را انـكـار مى كنند و مى گويند هر چه هست (مائيم ) و (تـصورات ما) و جهان خارج درست همانند صحنه هائى كه در خواب مى بينيم چيزى جز تصورات نيست ، سخت در اشتباهند، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات كرده ايم كه چگونه ايـده آليـسـتـهـا در عـمل رئاليست مى شوند، و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى انديشند هـنـگـامى كه به كوچه و خيابان و محيط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى كنند.
ديگر اينكه آيا ما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يا نه ؟
قطعا پاسخ اين سؤ ال نيز مثبت است ، زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم ، و از موجوداتى كه در اطراف ما با نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست .
اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى آيد؟ مسلما نه ، بلكه نـقـشـه آن پـيـش ما است كه با استفاده از خاصيت (واقع نمائى ) به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم .
ايـن واقـع نـمـائى نـمـى تواند تنها خواص فيزيكوشيميائى مغز باشد زيرا اين خواص زائيـده تـاثـرات مـا از جـهـان بـيـرون اسـت ، و بـه اصـطـلاح مـعـلول آنـهـا اسـت ، درست همانند تاثيرهائى كه غذا روى معده ما مى گذارد. آيا تاثير غذا روى مـعـده و فـعـل و انـفـعـال فـيزيكى و شيميائى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چطور مغز ما مى تواند از دنيا بيرون خود با خبر گردد؟!
به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است ، و ايـن احاطه كار سلولهاى مغزى نيست ، سلولهاى مغزى تنها از خارج متاثر مى شوند، و اين تاءثر: همانند تاثر ساير دستگاههاى بدن از وضع
خارج است ، اين موضوع را ما به خوبى درك مى كنيم .
اگـر تـاءثـر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نـيـز بـفـهـمـيـم در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت ، خـلاصـه وضـع اسـتـثـنـائى ادراكـات مـا دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى در آن نهفته است ، كه نظامش با نظام قوانين فيزيكى و شيميائى كاملا تفاوت دارد (دقت كنيد).
2 - وحدت شخصيت
دليـل ديـگـر كـه بـراى اسـتـقـلال روح مـى تـوان ذكـر كـرد، مـسـئله وحـدت شـخـصـيـت در طول عمر آدمى است .
تـوضـيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه (وجود داريم ).
(مـن هـسـتـم ) و در هـستى خود ترديد ندارم ، و علم من به وجود خودم به اصطلاح (علم حضورى ) است ، نه علم (حصولى ) يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم .
بـه هـر حـال ، آگـاهـى مـا از خـود روشـنـتـريـن مـعـلومـات ما است و احتياج و نيازى ابدا به اسـتـدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كـرده كـه : (مـن فـكـر مـى كـنم پس هستم ) استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دو بار اعتراف به وجود خودش كرده ! (يكبار آنجا كه مى گويد (من ) و بار ديگر آنجا كه مى گويد (مى كنم ) اين از يكسو.
از سـوى ديـگر اين (من ) از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست (من امروز) همان (من ديروز) همان (من بيست سال ) قبل مى باشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم ، من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين
شـخـص هـسـتـم ، نـه شـخـص ديـگـر، البـتـه درس خـوانـدم ، بـاسـواد شـده ام ، تـكـامـل يـافـتـه ام ، و بـاز هـم خـواهـم يـافـت ، ولى يـك آدم ديـگـر نـشـده ام ، و بـه هـمـين دليـل هـمه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند يك نام دارم يك شناسنامه دارم و...
اكـنـون حـسـاب كـنـيـم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست ؟ آيا ذرات و سـلولهـاى بـدن مـا و يـا مـجـمـوعـه سـلولهـاى مـغـزى و فـعـل و انـفـعالات آن است ؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريبا در هفت سـال يـكـبـار تـمام سلولها تعويض مى گردند، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز مليونها سـلول در بـدن مـا مـى ميرد و مليونها سلول تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تـدريـجـا آجـرهاى آنرا برون آورند، و آجرهاى تازه اى جاى آن كار بگذارند اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض مى شود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند، و يا همانند استخر بـزرگـى كـه از يـك طـرف آهـسـتـه آهـسـته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهربين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.
بـه طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجا (نوسازى ) و (تعويض ) خواهد شد.
بـنـابـرايـن يـك آدم هـفـتاد ساله احتمالا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى اين حـسـاب اگـر هـمـانـنـد مـاديـهـا انـسـان را هـمـان جـسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فـيـزيـكـوشـيـمـيـائى آن بـدانـيـم بـايـد ايـن (مـن ) در 70 سـال ده بـار عـوض شـده بـاشـد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت .
از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى ، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كـه هـمـانـنـد اجـزاى مـادى تـعـويـض نـمـى شـود و اسـاس وجـود، را هـمـان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است .
پرهيز از يك اشتباه
بـعـضـى تـصـور مـى كـنـنـد سـلولهاى مغزى عوض نمى شوند و مى گويند: در كتابهاى فـيـزيولوژى خوانده ايم كه تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است ، يعنى هـرگـز كـم و زيـاد نـمـى شـونـد، بـلكـه فـقـط بـزرگ مـى شـونـد، امـا تـوليـد مـثـل نـمـى كـنـنـد، و بـه هـمـيـن جـهـت اگـر ضـايـعـه اى بـراى آنـهـا پـيـش بـيـايـد قـابـل تـرمـيم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلولهاى مغزى است ، و اين حافظ وحدت شخصيت ماست .
اما اين اشتباه بزرگى است ، زيرا آنها كه اين سخن را مى گويند، دو مساله را با يكديگر اشـتـبـاه كـرده انـد، آنـچـه در عـلم امـروز ثـابت شده اين است كه سلولهاى مغزى از آغاز تا پـايـان عـمـر از نـظـر تـعـداد ثـابـت اسـت ، و كـم و زيـاد نـمـى شـود. نـه ايـنـكـه ذرات تـشـكـيـل دهـنده اين سلولها تعويض نمى گردند، زيرا همانطور كه گفتيم سلولهاى بدن دائمـا غـذا دريافت مى كنند و نيز تدريجا ذرات كهنه را از دست مى دهند، درست همانند كسى هـستند كه دائما از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد، مسلما سرمايه چنين كسى تـدريـجـا عـوض خـواهـد شـد اگر چه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مى گردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است .
(در كـتـابـهـاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هـورمـونـهـا صـفـحـه 11 و كتاب فيزيولوژى حيوانى تاليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صـفـحـه 32 مـراجـعـه شـود) بـنـابـراين سلولهاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلولها عوض مى شوند.
3 - عدم انطباق بزرگ و كوچك
فرض كنيد كنار درياى زيبائى نشسته ايم چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حـركـتـنـد، آفـتاب را مى بينيم كه از يكسو غروب مى كند و ماه را مى بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است .
مـرغـهاى زيباى دريائى دائما روى آب مى نشينند و برمى خيزند، در يك سمت ، كوه عظيمى سر به آسمان كشيده است .
اكـنـون ، لحـظاتى چشم خود را مى بنديم و آنچه را ديده ايم در ذهن خود مجسم مى نمائيم : كوه با همان عظمت ، دريا با همان وسعت ، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، يعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما يا در درون روح ما وجود دارند.
حالا اين سؤ ال پيش مى آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجا است ؟ آيا سلولهاى فوق العاده كوچك مغزى مى توانند چنين نقشه عظيمى را در خود بپذيرند؟ مسلما نه ، بنابراين بايد ما داراى بـخـش ديـگـرى از وجود باشيم كه مافوق اين ماده جسمانى است و آن قدر وسيع است كه تمام اين نقشه ها را در خود جاى مى دهد.
آيا نقشه يك عمارت 500 مترى را مى توان روى يك زمين چند ميليمترى پياده كرد؟
مـسـلمـا پـاسخ اين سؤ ال منفى است ، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود كوچكى نمى شود، لازمه انطباق اين است كه يا مساوى آن باشد يا كوچكتر از آن كه بتواند روى آن پياده شود.
بـا ايـنـحـال چـگـونـه مـا مى توانيم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلولهاى كوچك مغزى خود جاى دهيم ؟
مـا مـى تـوانـيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون متريش در ذهن ترسيم كنيم ، ما مى توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه
از كـره زمـيـن بـزرگـتـر اسـت و هـمـچـنـيـن كـهـكشانهائى را كه ميليونها بار از خورشيد ما وسـيـعـتـرند همه را در فكر خود مجسم كنيم ، اين نقشه ها اگر بخواهند در سلولهاى كوچك مـغـزى مـا پـيـاده شـونـد طـبق قانون عدم انطباق بزرگ بر كوچك امكان پذير نيست ، پس ‍ بـايد به وجودى مافوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه هاى بزرگ مى باشد.
يك سؤ ال لازم
مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود، نـقـشـه هـاى ذهـنـى مـا، همانند (ميكروفيلمها) و يا (نقشه هاى جـغـرافيائى ) است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند: 1000000 / 1 و يا 100000000 / 1 كـه مـقياس كوچك شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند كه بايد ايـن نـقـشـه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد، و نيز بسيار ديده ايـم عـكسى از كشتى غولپيكرى گرفته شده كه نمى تواند به تنهائى عظمت آن كشتى را نـشـان بـدهـد، و لذا قـبـل از گرفتن عكس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى دهند و عكس آن دو را با هم مى گيرند تا با مقايسه عظمت كشتى روشن شود.
نـقـشه هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياسهاى معينى كوچك شده انـد بـه هـنـگـامـى كه به همان نسبت ، آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى آيد، و مسلما اين نقشه هاى كوچك مى تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گيرد (دقت كنيد).
پاسخ :
مساله مهم اينجا است كه ميكروفيلمها را معمولا يا به وسيله پروژكتورها بزرگ مى كنند و روى پـرده اى مـنعكس مى نمايند يا در نقشه هاى جغرافيائى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى كند كه نقشه را در آن عدد ضرب
كـنـيـم و نـقـشـه بـزرگ واقـعـى را در ذهـن خـود مـنـعـكـس نـمـائيـم ، حـالا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى گردد كجا است .
آيا اين پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطعا نه . و آن نقشه جغرافيائى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى نمائيم ، مسلما محلى لازم دارد، آيا مى تواند سلولهاى كوچك مغزى باشد.
بـه عـبـارت روشنتر: در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فـيـلمـهـا و نـقـشـه هاى كوچك هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما اين نقشه ها درست به اندازه وجـود خـارجـى آنـهـا مـى بـاشـنـد و قـطـعـا مـحلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانيم سلولهاى مغزى كوچكتر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد.
كـوتـاه سـخن اينكه : ما اين نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مـى كـنـيم و اين تصور عظيم نمى تواند در سلول كوچكى منعكس گردد، بنابراين نيازمند به محلى است و از اينجا به وجود حقيقى مافوق اين سلولها پى مى بريم .
4 - پديده هاى روحى با كيفيات مادى همانند نيستند
دليـل ديـگـرى كه مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كـه : در پديده هاى روحى خواص و كيفيتهائى مى بينيم كه با خواص و كيفيتهاى موجودات مادى هيچ گونه شباهت ندارند، زيرا:
اولا: موجودات (زمان ) مى خواهند و جنبه تدريجى دارند.
ثانيا با گذشت زمان فرسوده مى شوند.
ثالثا قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند.
ولى پـديـده هـاى ذهـنـى داراى ايـن خواص و آثار نيستند، ما مى توانيم جهانى همانند جهان فـعـلى در ذهـن خـود تـرسـيم كنيم ، بى آنكه احتياج به گذشت زمان و جنبه هاى تدريجى داشته باشد.
از اين گذشته صحنه هائى كه مثلا از زمان كودكى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه كـهـنـه مـى شـود و نـه فـرسـوده ، و همان شكل خود را حفظ كرده است ، ممكن است مغز انسان فـرسـوده شـود ولى بـا فـرسـوده شـدن مـغـز خـانـه اى كـه نـقـشـه اش از بـيـسـت سـال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از يكنوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است .
روح ما نسبت به نقشها و عكسها خلاقيت عجيبى دارد و در يك آن مى توانيم بدون هيچ مقدمه اى هـر گـونـه نـقشى را در ذهن ترسيم كنيم ، كرات آسمانى ، كهكشانها و يا موجودات زمينى دريـاهـا و كوهها و مانند آن ، اين خاصيت يك موجود مادى نيست ، بلكه نشانه موجودى مافوق مادى است .
بـه عـلاوه مـا مـى دانـيـم مـثـلا 2 + 2 4 شـكـى نـيـسـت كـه طـرفين اين معادله را مى توانيم تـجـزيهكـنيم يعنى عدد دو را تجزيه نمائيم ، و يا عدد چهار را، ولى اين برابرى را هـرگـز نـمـىتــوانـيـم تـجزيه كنيم و بگوئيم برابرى دو نيم دارد و هر نيمى غـيـر از نـيـم ديـگـر اسـت ،بـرابـرى يـك مـفـهـوم غـيـر قـابـل تـجـزيـه اسـت يـا وجـود دارد و يـا وجـود ندارد هرگز نمى توانآن را دو نيم كرد.
بـنـابـرايـن ، ايـن گـونـه مـفـاهـيـم ذهـنـى قـابـل تـجـزيـه نـيـسـتـنـد و بـه هـمـيـن دليـل نـمـى تـوانـنـد مـادى بـاشـنـد زيـرا اگـر مـادى بـودنـد قـابـل تـجزيه بودند و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراين مافوق ماده است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


 


و لئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ثم لا تجد لك به علينا وكيلا (86)
الا رحمة من ربك ان فضله كان عليك كبيرا (87)

 


ترجمه :

86 - و اگـر بـخـواهـيم آنچه را بر تو وحى فرستاديم از تو مى گيريم سپس كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند.
87 - مـگـر رحـمـت پـروردگـارت (شـامـل حـالت گـردد) كـه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است .
تفسير:
آنچه دارى از بركت رحمت او است !
در آيات گذشته سخن از قرآن بود، دو آيه مورد بحث نيز در همين زمينه سخن مى گويد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (مـا اگـر بـخـواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم از تو مى گيريم ) (و لئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ).
(سـپـس كـسـى را نـمـى يابى كه از تو دفاع كند) و آن را از ما باز پس گيرد (ثم لا تجد لك به علينا وكيلا)
پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى ، و اين مائيم كـه هـر گـاه صـلاح بـدانـيـم از تـو بـاز پـس ‍ مـى گـيـريم ، و هيچكس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست !
در پـيـونـد ايـن آيـات بـا آيـه قـبـل ، عـلاوه بـر آنـچـه گـفـتـه شـد ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه در آخرين جمله بحث گذشته خوانديم (تنها بهره اندكى از علم و دانش به شما داده شده است ).
و در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند حتى بهره اى را كه از علم و دانش به پيامبرش داده است مى تواند باز پس بگيرد، پس همه چيز شما حتى علم و آگاهيتان از سوى او است .
آيـه بـعـد كـه بـه صـورت استثناء آمده است مى گويد (اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى گيريم رحمت پروردگار تو است ) (الا رحمة من ربك ).
رحـمـتـى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايت و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است .
آن خـدائى كـه بـه مـقـتـضـاى رحـمـت عـام و خـاصـش ، انسانها را آفريد و لباس هستى كه بـرتـريـن لبـاس تـكامل است در اندامشان پوشانيد، همان خدا براى پيمودن اين راه ، به مقتضاى رحمتش ، به آنها كمك مى كند، رهبرانى آگاه و معصوم ، خستگى ناپذير و دلسوز، و مـهـربان و پراستقامت براى هدايتشان مبعوث مى نمايد، همين رحمت است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكـيـد، يـا بـه عـنـوان بـيـان دليـل بـر جـمـله سـابـق مى گويد: (فضل پروردگار بر تو بزرگ بوده است ) (ان فضله كان عليك كبيرا).
وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو، و نـيـاز مـبـرم بـنـدگـان بـه چـنـيـن رهـبـرى از سـوئى ديـگـر، ايـجـاب كـرده اسـت كـه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد:
درهـاى علم را به روى تو بگشايد، از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها تا پايان
جهان باشى .
ضـمـنـا ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه جـمـله اسـتـثـنـائيـه فـوق بـا آنـچـه در آيـه قـبـل آمـده اسـت ارتـبـاط دارد، و مـفـهـوم مـستثنى و مستثنى منه چنين است (اگر ما بخواهيم مى تـوانـيـم ايـن وحـى را كه بر تو فرستاده ايم بگيريم ولى چنين نمى كنيم چرا كه رحمت الهى شامل حال تو و مردم است ).
روشـن اسـت كـه ايـن گونه استثناها دليل بر اين نيست كه ممكن است خداوند عملا روزى اين رحمت را از پيامبرش بگيرد، بلكه دليل بر آنست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـيز چيزى از خود ندارد، علم و دانش و وحى آسمانى او همه از ناحيه خدا و بسته به مشيت او است


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس