آيه و ترجمه


و ات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا (26)
ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا (27)
و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـا فقل لهم قولا ميسورا (28)
و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (29)
ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا (30)

 


ترجمه :

26 - و حـق نـزديـكـان را بـپـرداز و (هـمچنين ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن .
27 - چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى ) پروردگارش كرد
28 - و هـر گـاه از آنـهـا (يـعنى مستمندان ) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته
بـاشـى (تـا گـشـايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى ) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29 - هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى .
30 - پـروردگـارت روزى را بـراى هـر كـس بـخواهد گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست .
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش .
در ايـن آيـات فـصـل ديـگـرى از سـلسـله احـكـام اصـولى اسـلام را در رابـطـه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: (حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده ) (و آت ذا القربى حقه ).
(و هـمـچـنـيـن مـسـتـمـنـدان و در راه مـانـدگـان را) (والمـسـكـيـن و ابـن السبيل ):
در عين حال (هرگز دست به تبذير نيالاى ) (و لا تبذر تبذيرا).
(تـبـذيـر) در اصـل از مـاده (بـذر) و بـه مـعنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مـخـصـوص مـواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى كند، و معادل آن در فارسى امروز (ريخت و پاش ) است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چـنـانـكـه در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـه در ذيـل ايـن آيه در پاسخ سؤ ال كننده اى فرمود: من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر و من انفق فى سبيل الله فهو مقتصد: (كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو
اسـت ) و نـيـز از آنـحـضـرت نـقـل شـده كـه روزى دسـتور داد رطب براى خوردن حاضران بـيـاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند، فرمود: (اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد).
دقـت در مـسـاله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از راهـى عـبـور مـى كـرد، يـكـى از يـارانـش بـنـام سـعـد مـشـغـول وضـوء گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت ، فرمود: چرا اسراف مى كنى اى سعد! عـرض كـرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود: نعم و ان كنت على نهر جار: (آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگو است .
در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است .
خـطـاب بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـمـله (و آت ) دليـل بـر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شـده ، مـانـنـد نـهـى از تـبـذيـر و يـا مـداراى بـا سـائل و مـسـتـمـنـد و يـا نـهـى از بـخـل و اسـراف ، هـمه به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه نـهـى از تـبـذيـر بـعـد از دسـتور به اداى حق خـويـشـاونـدان و مـسـتـمـنـد و ابـن سـبـيـل اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـبادا تحت تاثير عواطف خـويـشـاونـدى و يـا عـاطـفـه نـوعـدوسـتـى در مـقـابـل مـسـكـيـن و ابـن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است .
آيـه بـعـد بـه مـنـزله اسـتـدلال و تـاكـيـدى بـر نـهـى از تـبـذيـر اسـت ، مـى فـرمـايـد: (تبذيركنندگان برادران شياطين هستند) (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ).
(و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد) (و كان الشيطان لربه كفورا).
امـا ايـنـكـه شـيـطـان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو و تـوان و هـوش و اسـتـعـداد فـوق العـاده اى بـه او داده بـود، و او ايـنـهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و امـا ايـنكه تبذيركنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى نمايند.
تـعـبـيـر بـه (اخـوان ) (بـرادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعـمـال شـيـاطـيـن اسـت ، هـمـچـون بـرادرانـى كـه يـكـسـان عـمـل مـى كـنـند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلى بيان مى كند مى فرمايد: و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : (امروز اظـهـار بـرائت و تـقـاضـاى جـدائى از شـيـطـان سـودمـنـد بـه حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد).
و امـا ايـنـكـه (شـيـاطـين ) در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى بـاشـد كـه از آيـات سـوره (زخـرف ) اسـتـفاده مى شود كه هر انسانى روى از ياد خدا بـرتـابد، شيطانى برانگيخته مى شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جـهـان كـه در آن جـهـان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قـريـن ... حـتـى اذا جـائنـا قـال يـا ليـت بـينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنـجـا كـه گـاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گوئى به نياز او در اختيارش نيست ، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بـيـان مـى كـنـد و مـى گويد (اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحـمـت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين رويگرداندن توام با تحقير و خـشـونـت و بـى احـترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توام با محبت با آنـهـا بـرخـورد كـنـى ) حـتى اگر مى توانى وعده آينده را به آنها بدهى و ماءيوسشان نـسـازى (و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـا فقل لهم قولا ميسورا).
(مـيسور) از ماده (يسر) به معنى راحت و آسان است ، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هـر گـونـه سـخـن نـيـك و بـرخـورد تـوام بـا احـتـرام و مـحـبـت را شامل مى شود.
بـنـابراين اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسير كرده اند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده ، همه از قبيل ذكر مصداق است .
در روايـات مـى خـوانـيـم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـواسـت و حـضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود: يرزقنا الله
و اياكم من فضله : (اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد).
در سـنـتـهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كـنندهاى به در خانه مى آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: (ببخش )، اشـاره بـه ايـنـكـه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هـسـتـى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم !
و از آنـجـا كـه رعـايـت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران ، شرط است ، در آيـه بـعـد روى ايـن مـسـاله تـاكيد كرده مى گويد: (دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده ) و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخيلان كه گوئى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش .
از سـوئى ديـگـر (دسـت خـود را فـوق العـاده گـشـاده مـدار، و بـذل و بـخـشـش بـى حـسـاب مـكن كه سبب شود از كار بمانى ، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى ، و از مردم جدا شوى ) (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا). همانگونه كه (بـسـتـه بـودن دسـت بـه گـردن ) كـنـايـه از بـخـل ، (گـشـودن دسـتـهـا بـه طـور كـامـل ) آنـچـنـانـكـه از جـمـله (و لا تـبـسـطـهـا كل البسط) استفاده مى شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است .
و (تقعد) كه از ماده (قعود) به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى باشد.
تـعـبـيـر بـه (مـلوم )، اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـاه بذل و بخشش زياد نه تنها
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى گشايد.
(مـحـسـور) از مـاده (حـسـر) (بـر وزن قـصـر) در اصـل مـعـنـى كـنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است ، به همين جهت (حاسر) به جنگجوئى مى گويند كه زره در تن و كلاه خود بر سر نداشته باشد.
بـه حـيـوانـاتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، كلمه (حسير) و (حـاسر) اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى رود و برهنه مى شوند.
و بـعـدا ايـن مـفـهـوم تـوسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است (محسور) يا (حسير) و (حاسر) گفته مى شود.
(حـسـرت ) بـه مـعـنـى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده ، چرا كه اين حالت به انـسـان مـعـمـولا در مـواقعى دست مى دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مـورد مـسـاله انـفـاق و بـخـشـش اگـر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گـردد، طـبـيـعـى اسـت كـه انـسـان از ادامـه كـار و فـعـاليت و سامان دادن به زندگى خود وامـيـمـاند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بـعـضـى از روايـات كـه در شـان نـزول ايـن آيـه نـقـل شـده ايـن مـطـلب بـه وضوح ديده مى شود، در روايتى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال كنندهاى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
ايـن پـيـش آمـد زبـان كـفـار را بـاز كـرد، گـفـتـنـد: مـحـمـد خـواب مـانـده يـا مشغول
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق (ملوم حسور) شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مـورد تـضـادى كـه ايـن دسـتـور ظاهرا با مساله (ايثار) دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كرده اند كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه را در بيت المـال داشـت بـه نـيازمند مى داد به گونهاى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى آمد، چـيـزى در بـسـاط نـداشـت و شـرمـنده مى شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مى گـشـود و خـاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شـد كـه نـه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث گـوئى اشـاره بـه پـاسـخ هـمـيـن سـؤ ال است ، مى فرمايد : (خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است ) (ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا).
ايـن يـك آزمـون بـراى شـما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است ، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
بـه عـلاوه بـسـيـارى از مـردم اگـر كـامـلا بـى نـيـاز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گـيـرنـد، و صـلاح آنـهـا اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان .
از هـمـه ايـنـها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين ) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى فرمايد خـدا روزى را بـراى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بـعـضـى از مـفـسـران در پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل ، احـتـمـال ديـگـرى را پـذيـرفـتـه انـد و آن ايـنـكـه آيـه اخـيـر در حـكـم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است ، مى گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانائى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى كند، نه آنچنان مى بخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است .
بـنـابـرايـن سـزاوار اسـت كـه شـمـا هـم بـه ايـن اخـلاق الهـى مـتـخـلق شـويـد، طـريـق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد.
نكته ها:
1 - منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه (ذى القربى ) همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .
1 - بـعـضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است .
2 - بـعـضـى ديـگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خمس غنائم و سـايـر اشـيـائى كـه خـمـس بـه آن تـعـلق مـى گـيـرد و بـطـور كـلى حـقـوقشان در بيت المال .
لذا در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاطمه (عليهاالسلام ) را خواند و سرزمين (فدك ) را به او بخشيد.
در حـديـثـى كـه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطى رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـاطـمـه فـدكـا: (هنگامى كه آيه و آت ذا القربى حقه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرزمين فدك را به فاطمه (عليهاالسلام ) داد.)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى امام سجاد (عليه السلام ) به هنگام اسارت
در شـام بـا هـمـيـن آيـه بـه شـامـيـان اسـتـدلال فـرمود و گفت : منظور از آيه (آت ذا القربى حقه ) مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد).
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حـق ذى القـربـى را بـپـردازنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم كه رهبر جامعه اسـلامـى اسـت مـوظـف اسـت بـه ايـن وظـيـفـه بـزرگ الهـى عمل كند، در حقيقت اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين مصداقهاى ذى القـربـى و شـخـص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است .
بـه هـمين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فـدك و مـانـنـد آن بـود بـه آنـهـا بـخـشـيـد، چـرا كـه گـرفـتـن زكـات كـه در واقـع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.
2 - بلاى اسراف و تبذير
بـدون شـك ، نـعـمـتـهـا و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش كافى است ، اما به يك شـرط و آن ايـنـكـه بـيـهـوده بـه هـدر داده نـشـونـد، بـلكـه بـه صـورت صـحـيـح و مـعـقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد.
و اى بـسـا اسـراف و تـبـذيـر در مـنـطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كـه ارقـام و آمـار، هـمـچـون امـروز دسـت انـسـانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره گيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد.
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است :
در جائى مى گويد: (اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد) و لاتسرفوا انه لا يحب المسرفين (انعام - 141 - اعراف 31).
در مـورد ديـگـر (مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد) و ان المسرفين هم اصحاب النار (غافر - 43).
و (از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند) و لا تطيعوا امر المسرفين (شعراء - 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين (ذاريات - 34).
و اسـراف را يـك بـرنـامـه فـرعـونـى قـلمـداد مـى كـنـد و ان فـرعـون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (يونس - 83).
و مـسـرفـان دروغـگـو را مـحروم از هدايت الهى مى شمرد ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب (غافر - 28).
و سـرانـجـام سـرنـوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين (انبياء - 9).
و هـمـانـگـونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى شمرد.
(اسـراف ) بـه معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود.
از خـود آيـات قـرآن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود، اسـراف نـقـطـه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما: (كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند
و نـه سـخـتـگـيـرى و بـخـل مـى ورزنـد بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـد اعتدال و ميانه را مى گيرند (فرقان - 67).
3 - فرق ميان اسراف و تبذير
در ايـنـكـه مـيـان اسـراف و تـبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نـديـده ايـم ، ولى بـا در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتى ايـن دو در مـقـابـل هـم قـرار گـيـرنـد (اسـراف ) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد اعـتـدال ، بـى آنـكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تـهـيـه كـنـيـم كـه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اينجا از حد گذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است .
امـا (تـبـذيـر) و ريـخـتـوپـاش آنـسـت كـه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى از جـاهـلان مـى كـنـنـد و بـه آن افـتـخـار مى نمايند، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم و اتلاف كنيم .
ولى نـاگـفـتـه نـماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند.
عـلى (عـليـه السـلام ) طـبـق آنـچـه در نـهـج البـلاغـه نـقل شده مى فرمايد: الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فـى الدنـيـا و يـضـعـه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله : (آگاه باشيد مـال را در غـيـر مـورد اسـتـحـقـاق صـرف كـردن ، تـبـذيـر و اسـراف اسـت ، مـمـكـن اسـت اين عـمـل انـسـان را در دنـيـا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
در شـرح آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كه در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تـبـذيـر تـاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى فرمايد.

 

دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مى كند، سخت به اين موضوع توجه كرده اسـت تـا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند، از زباله بهترين كود مى سازند، و از تفاله هـا، وسـائل مـورد نـيـاز، و حـتـى از فـاضـل آبـهـا پـس از تـصـفـيـه كـردن آب قـابـل اسـتـفـاده بـراى زراعـت درسـت مـى كنند، چرا كه احساس كرده اند مواد موجود در طبيعت نـامـحـدود نـيـسـت كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت (دورانى ) بهره گيرى نمود.
4 - آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـات فـوق كـه دسـتـور بـه (رعـايـت اعتدال در انفاق ) مى دهد اين سؤ ال پيش مى آيد كه در سوره (دهر) و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى گيرند و به ديگران مى دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقـت در شـان نـزول آيـات فـوق ، و هـمـچـنـيـن قـرائن ديـگـر، پـاسـخ ايـن سـؤ ال را روشـن مـى سـازد و آن ايـنـكـه : دسـتـور بـه رعـايـت اعـتـدال درجائى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح (ملوم و محسور) شود.
و يـا ايـثـار سـبـب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است .
از ايـن گـذشـتـه رعـايـت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
آيه و ترجمه


 


و لا تقتلوا اولدكم خشية املق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا (31)
و لا تقربوا الزنى انه كان فحشة و ساء سبيلا (32)
و لا تـقـتـلوا النـفـس التـى حـرم الله الا بـالحـق و مـن قـتـل مـظـلومـا فـقـد جـعـلنـا لوليـه سـلطـانـا فـلا يـسـرف فـى القتل انه كان منصورا (33)
و لا تـقـربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا بالعهدان العهد كان مسولا (34)
و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا (35)

 


ترجمه :

31 - و فـرزنـدانـتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم ، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است .
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است .
33 - و كـسـى را كـه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده بـه قتل نرسانيد، جز به حق ، و آن
كـس كـه مـظـلوم كـشـتـه شـده بـراى وليـش سـلطـه (حـق قـصـاص ) قـرار داديـم ، امـا در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است .
34 - و بـه مـال يـتـيـم - جـز بـه طـريـقـى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا به سـرحـد بـلوغ بـرسـد، و بـه عـهـد (خـود) وفـا كـنـيـد كـه از عـهـد سـؤ ال مى شود.
35 - و بـه هـنـگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است .
تفسير:
شش حكم مهم
در تـعـقـيـب بـخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث به بـخـش ديـگـرى از ايـن احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه يـك عـمـل زشـت جـاهـلى كـه از فـجـيـعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد: (فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد) (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ).
روزى آنـهـا بـر شـما نيست ، (آنها و شما را ما روزى مى دهيم ) (نحن نرزقهم و اياكم ): (چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست ) (ان قتلهم كان خطا كبيرا).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كـنـنـده بـوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به قتل مى رساندند.
در ايـنـكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه زنـده بـه گور كردن دختران است كه به دو دليـل ايـن كـار را انـجـام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان در آيـنـد نـوامـيس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى بر تـامـيـن هـزيـنـه زنـدگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد.
درسـت اسـت كـه پـسـران نـيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود.
بـعـضـى ديـگـر عـقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه از تـرس فـقـر صـورت مـى گـرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد.
ظـاهـر تـعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى بر ايـن نـظـر بـوده بـاشـد، زيـرا اطـلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.
امـا ايـنكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا صـحـيـح اسـت ، ولى ايـن در صـورتـى اسـت كـه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت داشـتـه بـاشـنـد، در حـالى كـه گـاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره زنـدگـى آنـهـا در كـوتـاه مـدت هـم نـداشـتـنـد (و بـه هـمـيـن دليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد).
بـه هـر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلام مـى كـنـد كـه ايـن پـندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتر برخيزند، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند.
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گـيـرد، و آن اقـدام بـه سـقـط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جـمـعـيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعام جلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد).
تـعـبير به (خشية املاق ) نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقـعـيـت . ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه جـمـله كـان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فـعـل مـاضـى اسـت اشـاره و تـاكـيـد بـر ايـن مـوضـوع اسـت كـه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست .
2ـ گـنـاه بـزرگ ديـگـرى كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد مـسـاله زنـا و عـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت مـى گـويـد: (نـزديـك زنـا نـشـويـد چـرا كـه عـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است ) (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا).
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .
الف - نـمـى گـويـد زنـا نـكـنـيـد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـن عـمـل شـرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عـمـل نـهـفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و (فيلمهاى آلوده ) و (نشريات فاسد) و (كانونهاى فساد) هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است .
بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان ، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـى دليـل طـرفـيـن در ايـن زمينه ، همه از عوامل (قرب به زنا) است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است .
ب - جـمـله (انـه كـان فـاحـشـة ) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.
ج - جـمـله (سـاء سـبـيـلا) (راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1 - پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت ، بـلكـه مـوجـب حـمـايـت كـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را كـه در تـمـام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.
خـلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كـه بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـار تزلزل مى گردد.
بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در چـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن .
از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد مـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.
2 - ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان اسـت ، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـع داخـل مـحـله هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3 - تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـن عـمـل بـاعـث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثـار آن امـروز فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.
4 - ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـع نسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصـولا وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.
و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بـى پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازه مـحـصـول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز!
5 - نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكه اشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى در هـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود:
فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة :
فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
الفناء.
و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار -:
در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است .
امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.
و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است .
3 - حـكـم ديـگـر كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد احـتـرام خون انسانها و حرمت شديد قـتـل نـفـس اسـت مـى گـويـد: (كـسـى كـه خـداونـد خـونـش را حـرام كـرده اسـت بـه قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).
احـتـرام خـون انـسـانـهـا و حـرمـت قـتـل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانين بـشـرى در آن مـتـفـقـنـد، و آن را يـكـى از بـزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده اسـت : مـن قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا (سوره مائده آيه 32).
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص كـفـار اسـت بـراى قـاتـل تـعـيـيـن شـده كـه سـابـقـا گـفـتـيـم مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر دليـل آن بـاشـد كـه افـرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان از دنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها (سوره نساء آيه 93).
حـتـى در اسـلام بـراى كـسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان (مـحـارب ) تـعـيـيـن شـده اسـت كـه شـرح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده و مـا در ذيل آيه 33 سوره مائده به آن اشاره كرديم .
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى تـوان بـا اطـمـيـنـان گـفـت ايـنـهـمـه احـتـرام كـه اسـلام بـراى خـون و جـان و حـيـثـيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى درسـت بـه همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين در مـورد كـسـانـى اسـت كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق بعد از ذكـر يـك اصـل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله (الا بالحق ) اين گونه افراد را استثناء مى كند.
در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيم : لا يـحـل دم امـرء مـسـلم يـشـهـد ان لا اله الا الله و ان مـحـمـدا رسـول الله الا بـاحـدى الثـلاث : النـفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك لدينه المـفارق للجماعة : (خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهـد حـلال نـيست مگر سه گروه : قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود.
امـا قـاتـل كـه تـكـليـفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است ، و اگـر حـق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعه مختل مى گردد.
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مى كند.
و قـتـل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته ايم ايـن حـكـم يـك حـكـم سـيـاسـى بـراى حـفـظ نـظـام اجـتـمـاعـى در مـقـابـل امـورى اسـت كـه نـه تـنـهـا امـنـيـت اجـتـمـاعـى بـلكـه اصل نظام اسلام را تهديد مى كند.
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروان آئيـن هـاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام را بـا مـيل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد، سپس تـصـمـيـم گـرفـت از ايـن آئيـن بـازگـردد و عـمـلا اسـاس نـظـام را تـضـعـيـف كـنـد و تـزلزل در اركـان جـامـعـه اسـلامـى ايـجـاد نـمـايـد مـسـلمـا ايـن كـار قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است .
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كه بـا مـسـلمـيـن سـر جـنـگ نـدارنـد و در يـك زنـدگـى مـسالمت آميز با آنها بسر ميبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع .
سـپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد: (كسى كه مـظـلوم كـشـتـه شـود بـراى ولى او سـلطـه قـرار داديـم ) (سـلطـه قـصـاص قاتل ) (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا).
امـا در عـيـن حـال (او نـبـايـد بـيـش از حـق خـود مـطـالبـه كـنـد و در قـتـل اسـراف نـمـايـد چـرا كـه او مـورد حـمـايـت اسـت ) (فـلا يـسـرف فـى القـتـل انـه كان منصورا). آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى
صـورت مـى گـيـرد كـه احـيـانـا در بـرابـر كـشـتـه شـدن يـك نـفـر از يـك قـبـيـله ، قـبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند.
و يـا ايـنـكـه در بـرابـر كـشـتـه شـدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قـاتـل را بـه قـتـل مـى رسـانـنـد، چـنـانـكـه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فرد سـرشـنـاسـى از قـبـيـلهـاى كـشـتـه مـى شـد قـبـيـله مـقـتـول بـه كـشـتـن قـاتـل قـانـع نـبـود، بـلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد.
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ما شـاهـد ايـن گـونـه صـحـنـه هـا مـخـصـوصـا از نـاحـيـه اسـرائيـل غـاصـب هـستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فـاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند.
عـيـن هـمـين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند.
مـسـاله رعـايـت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماء المـسـلمـيـن خـوضا تقولون قتل امير المؤ منين ، الا لاتقتلن بى الاقاتلى ، انظروا اذا انامت من ضـربـتـه هـذه فـاضـربـوه ، ضـربـة بـضـربـة ، و لا تـمـثـلوا بـالرجـل : (اى فـرزنـدان عبد المطلب ! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ور شويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد،
درسـت دقـت كـنـيـد هـنگامى كه من از اين ضربهاى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد).
آيـه بـعـد چـهـارمـيـن دسـتـور از ايـن سـلسـله احـكـام را شـرح مـى دهـد نـخـست به اهميت حفظ مـال يـتـيـمـان پـرداخـتـه و بـا لحـنـى بـه آنـچـه در مـورد عـمـل مـنـافـى عـفـت در آيـات قـبـل گـذشـت مـى گـويـد: (بـه اموال يتيمان نزديك نشويد) (و لا تقربوا مال اليتيم ).
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنـجـا كـه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد: مگر به طريقى كه بهترين طرق است (الا بالتى هى احسن ).
طـبـق ايـن تـعـبـيـر جـامـع و رسـا، هـر گـونـه تـصـرفـى در امـوال يـتـيـمـان كـه بـه مـنـظور حفظ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازم براى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند.
البته اين وضع (تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كـه قـرآن در ادامـه آيـه مـورد بحث از آن ياد مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد) (حتى يبلغ اشده ).
اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است ،
سـپـس تـوسـعـه يـافـتـه و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، و منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست ، بـلكـه بـايـد بـلوغ فـكـرى و اقـتـصـادى نـيـز بـاشـد، بـه گـونهاى كه يتيم بتواند امـوال خـود را حـفـظ و نـگـهـدارى كـند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.
بـدون شـك در هـر جـامـعـه اى بـر اثـر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات انـسـانـى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت خيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده است كـه بـخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 249 مراجعه فرمائيد).
چـيـزى كـه در ايـنـجـا بـايـد اضـافـه كـنـيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق به گـوش آنـهـا نـمـى رسـد يـتـيـم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است .
5 - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: (به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود) (و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا).
بـسـيـارى از روابـط اجـتـمـاعـى و خـطـوط نـظـام اقـتـصـادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شـود و سـرمـايـه اعـتـمـاد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحـشـتـنـاكـى بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است .
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
در رابـطـه بـا مـسـائل اقـتـصـادى و كـسـب و كـار و زنـاشـوئى و امـثـال آن مـى گـردد، و هـم شـامـل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گـردد، و از آن بـالاتـر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نيز مى شود.
آخـريـن حـكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مـردم و مـبـارزه بـا كـم فـروشـى اسـت مـى فـرمايد: (هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد) (و اوفوا الكيل اذا كلتم ).
(و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد) (وزنوا بالقسطاس المستقيم ).
(چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است ) (ذلك خير و احسن تاءويلا).
نكته ها:
زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مـسـاله مـبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است ، در يـك جـا رعـايـت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد: و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان : (خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد) (سوره رحمن آيه 7 و 8).
اشـاره بـه ايـنكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست ، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است .
در جـائى ديـگـر بـا لحـنـى شـديـد و تـهـديـدآمـيـز مـى گـويـد: ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، ا لا يـظـن اولئك انـهـم مـبـعـوثـون ليوم عظيم : (واى بر كم فروشان ! آنها كه به هنگام خـريـد، حـق خـود را بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، و بـه هـنـگـام فـروش از كـيـل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا) (سوره مطففين آيات 1 - 4).
حـتـى در حـالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مـسـاله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و به عـذاب شـديـد الهـى گـرفـتـار و نـابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249 ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصـولا حـق و عـدالت و نـظـم و حـسـاب در هـمـه چـيـز و هـمـه جـا يـك اصـل اسـاسـى و حـيـاتـى اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم اصـلى اسـت كـه بـر كـل عـالم هـسـتـى حـكـومـت مـى كـنـد، بـنـابـرايـن هـر گـونـه انـحـراف از ايـن اصـل ، خـطـرنـاك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركـن مـهـم مـبـادلات اسـت از بـيـن مـى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار جاى تـاسـف اسـت كـه گـاه مـى بـيـنـيـم غـيـر مـسـلمـانـان در رعـايـت ايـن اصـل از بـعـضـى از مـسـلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند.
اين موضوع نيز قابل تـوجـه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.
2 - نـكـتـه ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كـار خـود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سـر كـار خـود حـاضـر نـمـى شـود و دلسـوزى لازم را نـمـى كـنـد، هـمـه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البـتـه الفـاظ آيـاتـى كـه در بـالا گـفـتـه شـد مـسـتـقـيـمـا شـامـل ايـن تـعميم نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره (الرحمن ) خـوانـديـم : و السـماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد.
3 - (قسطاس ) به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز اسـتـعـمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مى دانـنـد، و گـاهـى گـفـتـه مـى شـود در اصـل مـركـب از دو كـلمـه (قـسـط) بـه مـعـنـى عـدل و (طـاس ) به معنى كفه ترازو است ، و بعضى گفته اند (قسطاس ) ترازوى بزرگ است در حالى كه (ميزان ) به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود.
بـه هـر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست !.
جـالب ايـنـكـه در روايـتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين كلمه مى خوانيم : هو الميزان الذى له لسان : (قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد).
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و عدالت كاملا رعايت مى گردد.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس