آيه و ترجمه


و إ ذا اءردنـا اءن نـهـلك قـريـة اءمـرنـا مـتـرفـيـهـا فـفـسـقـوا فـيـهـا فـحـق عـليـهـا القول فدمرناها تدميرا (16)
و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا (17)

 


ترجمه :

16 - و هـنـگـامـى كـه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى مترفين آنـهـا ثـروتـمـندان مست شهوت ) بيان مى داريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى كوبيم !
17 - چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) آنها را هـلاك كـرديم ، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست .
تفسير:
مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى كرد هرگز فرد يا گروهى را بدون بـعـث رسـولان و بـيـان دسـتـورات خـود مـجـازات نـمـى كـنيم در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است ، مى گويد:
هـنـگـامـى كـه مـا تـصـمـيـم بـر هـلاكـت قـومى بگيريم نخست او امر خود را براى مترفين و سـردمـداران آنـهـا بـيـان مـى كـنيم ، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا در هم
مى كوبيم و هلاك مى كنيم (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا).
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه :
خـداونـد هـرگـز قـبـل از اتـمـام حـجت و بيان دستوراتش كسى را مؤ اخذه و مجازات نمى كند بـلكه نخست به بيان فرمانهايش ‍ مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پـذيـرا گـشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست ، و اگر به فسق و مخالفت بـرخـاسـتـنـد و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
اگر درست در آيه دقت كنيم ، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است
1 - مرحله اوامر (و نواهى ).
2 - مرحله فسق و مخالفت .
3 - مرحله استحقاق مجازات .
4 - مرحله هلاكت .
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مـترفين از ماده (ترفه ) به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال تـوجـه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين ، سردمداران اجتماعند و ديگران
تابع و پيرو آنها.
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست ، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجـتـماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هـر نـغـمـه اصـلاحـى و انـسـانـى و اخـلاقـى در گـوش آنـهـا نـاهـنـجـار اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه در صـف اول در مـقـابـل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى ديدند.
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.
ضمنا (دمرنا) و (تدمير) از ماده (دمار) به معنى هلاكت است .
بـه هر حال آيه فوق ، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند.
آيـه بـعـد بـه نـمـونـه هـائى از ايـن مـسـاله بـه صـورت يـك اصـل كـلى اشـاره كرده مى گويد: چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) هلاك و نابود شدند (و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ).
سپس اضافه مى كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خـدا مـخـفـى بـمـاند، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است (و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا).
(قـرون ) جـمـع قـرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است .
در ايـنـكـه قـرن چـنـد سـال اسـت ، نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد، بـعـضـى آنـرا چـهـل سـال ، بـعـضـى هـشـتـاد بـعـضـى صـد، و بـالاخـره بـعـضـى آنـرا صـدوبـيـسـت سال دانسته اند ولى
ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد، اما مـعـمـول در عـصـر مـا ايـن اسـت كـه قـرن را بـه يـكـصـد سال اطلاق مى كنند.
و ايـنـكـه مـخـصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده ، ممكن است به خاطر آن باشد كه زنـدگـى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع بـه مـتـرف و مـسـتـضـعـف كـمـتـر وجـود داشـت و بـه هـمـيـن دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
ذكـر (خـبير) و (بصير) (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگـاه از نـيـت و عـقـيـده اسـت و بـصـيـر بـه مـعـنـى بـيـنـا نـسـبـت بـه اعـمـال ، بـنـا بـر ايـن خـدا هـم از انـگـيـزه هـاى بـاطـنـى اعـمـال اشـخـاص بـا اطـلاع اسـت ، و هم از خود اعمالشان ، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى درباره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى شود.
آيه و ترجمه


مـن كـان يـريـد العـاجـلة عـجـلنـا له فـيـهـا مـا نـشـاء لمـن نـريـد ثـم جـعـلنـا له جـهـنـم يصل ها مذموما مدحورا (18)
و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا (19)
كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (20)
انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجت و اكبر تفضيلا (21)

 


ترجمه :

18 - آن كـس كـه (تـنـهـا زنـدگـى زودگذر (دنياى مادى ) را مى طلبد آن مقدار از آن را كه بـخـواهـيـم و بـه هر كس اراده كنيم مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است .
19 - و آن كـس كـه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20 - هـر يـك از ايـن دو گـروه را از عـطـاى پـروردگـارت بـهـره و كمك مى دهيم ، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع
21 - بـبـيـن چـگـونـه بـعـضى را (در دنيا بخاطر تلاششان ) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم ، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است .
تفسير:
خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـته سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هـلاكـت آنـهـا بود، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى بـاشـد، مـا آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى دهـيـم سـپـس جـهـنـم را بـراى او قـرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا).
(عاجله ) به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى رسد، بـلكـه دو قـيد براى آن قائل مى شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نشاء).
ديـگـر ايـنـكـه : هـمه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لمن نريد).
و بـه ايـن ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه آنـچه مى خواهند مى رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مـى دهـد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانى كه شب و روز ميدوند و به جائى نميرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا بدست مى آورند.
و ايـن هـشـدارى اسـت بـراى دنـيـا پـرسـتـان كـه اگـر خـيـال كـنـيـد آخـرت را بـه دنـيـا بـفـروشـيـد بـه تـمـام هـدفـتـان نـائل مـى شـويـد، اشـتباه بزرگى كرده ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد.
و اصـولا دامـنـه آرزوهـاى انـسـان آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا مـحـدوديـت جـهـان مـاده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند، بسيار مى شود كه اشباع نمى گردد.
امـا آنـهـا كـه تـلاش مـى كـنـنـد و بـه هـيـچ نـمـى رسـنـد، مـمـكـن اسـت بـه دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به آنها مـحـبـت مـى كـنـد، و يـا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند.
(يصلى ) از ماده (صلى ) به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى باشد.
قـابـل توجه اينكه كيفر اين گروه ، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است ، با دو تعبير مـذموم و مدحور تاكيد گرديده ، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است .
در حقيقت آتش دوزخ ، كيفر جسمانى آنها است ، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است .
سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد، تا با قرينه مقابله ، آنچنانكه روش قرآن است ، مـطلب آشكارتر شود، ميفرمايد: (اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در ايـن راه بـه كـار بـنـدد، در حـالى كـه ايـمـان داشـته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قـبـول الهـى خـواهـد بود (و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا).
بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است
1 - اراده انـسـان آن هـم اراده اى كـه تـعـلق بـه حـيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نـعـمـتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2 - ايـن اراده بـه صـورت ضـعـيـف و نـاتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تـمـام ذرات وجـود انسان را به حركت وا دارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بـنـدد (تـوجه داشته باشيد كه كلمه (سعيها ) كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهـد او آخـرين ، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند).
3 - هـمـه ايـنـهـا تـواءم بـا (ايمان ) باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تـلاش هـنـگـامـى بـه ثـمـر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنابراين مفهوم ايمان در آن نـهـفـتـه شـده اسـت ولى از آنـجـا كـه ايـمـان يـك اصـل اسـاسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى كند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در مورد دنيا پرستان مى گويد: (جهنم را براى آنها قرار مى دهيم )، ولى در مـورد عـاشـقـان آخـرت مـى گـويـد: (سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود) يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
ايـن تـعـبـير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است ، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است ، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است ، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا
مـتـنـاسـب بـا ذات بـى پـايـان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است .
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران ، مـشـكـور را بـه مـعـنـى اجـر مـضاعف و يا به معنى قبولى عمل گرفته اند، ولى روشن است كه مشكور معنى وسيعترى از همه اينها دارد.
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا - پرستان خواهد شد و آخرتطلبان از آن محروم مى گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى گويد كه : (ما هـر يـك از ايـن گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى دهيم و امداد مى كنيم ) (كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك )
(چـرا كـه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست ) و گبر و ترسا و مؤ من و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى خورند (و ما كان عطاء ربك محظورا).
(نمد) از ماده (امداد) به معنى افزودن است .
آيـه بـعـد يـك اصـل اسـاسى را در همين رابطه بازگو مى كند و آن اينكه : همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريها است ، در كارهاى آخرت نيز همين اصـل كـاملا حاكم است ، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است ، مى گويد:
(بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوششان ) برترى داديم ، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است )
(انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا).

ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره هاى وسـيـع مـى گـيـرنـد، ولى بـدون شـك ايـنها موارد استثنائى است و نمى توان در برابر اصـل كـلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنائى كرد، و اين گونه بهره گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضـمـنـا بـايـد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست ، گاه مى شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته ها:
1 - آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى ، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است :
در بعضى از آيات ، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بـسـيـارى از آيـات مـواهـب مـادى تـحـت عـنـوان فضل خدا آمده است و ابتغوا من فضل الله (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مى فرمايد همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است خلق لكم ما فى الارض جميعا (بقره - 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع آورى كنيم ، مجموعه قابل ملاحظهاى خواهد شد.
ولى بـا ايـنـهـمـه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده ، تعبيراتى كه قويا آنرا تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.
در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا نساء - 94).
و در جـاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (سوره حديد آيه 20).
و در مـورد ديـگـر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب عنكبوت 64).
و در جـائى ديـگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله (نور - 37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود:
از يـكـسـو دنـيـا، مـزرعـه آخـرت ، تـجـارتـخـانـه مـردان خـدا مـسـجـد دوسـتـان حـق ، مـحـل هـبـوط وحـى پـروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله ).
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن .
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤ ال را در خود قرآن مى توان يافت .
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنها هـدفـشـان را تـشـكـيـل مـى دهد، در سوره نجم آيه 29 مى خوانيم و لم يرد الا الحيوة الدنيا (كـسـانـى كـه جـز زنـدگى دنيا را نخواهند). به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.
در سـوره تـوبـه آيـه 38 مـى خـوانـيـم ا رضـيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة : (آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد)؟!
آيـات مـورد بـحـث ، خـود شـاهـد اين مدعا است ، آنجا كه مى گويد: من كان يريد العاجلة ... يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است .
اصولا تعبير به (مزرعه ) و يا (متجر) (تجارتخانه ) و مانند آن خود شاهد زندهاى براى اين موضوع است .
كـوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بـوده و هـسـت اگـر بـه عـنـوان وسـيـله اى بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و تـكـامـل مـعـنـوى انـسـان مـورد بـهـره بـردارى قـرار گـيـرد از هـر نـظـر قابل تحسين است .
و امـا اگـر بـه عـنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انـسـانـى بـريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است .
و چه زيبا فرموده است على (عليه السلام ) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش : من ابصر بها بـصـرتـه و مـن ابـصـر اليها اعمته : (آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آنرا وسيله بينائى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى بخشد، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد.
در حـقـيـقـت تـفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح ، همان چيزى است كه از (اليها) و (بها) استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را.
2 - نقش سعى و تلاش در پيروزيها
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نـيـسـت كـه قـرآن بـا تـكـيـه كـردن روى سـعـى و تـلاش بـه افـراد تـنـبـل و بـيـكار هشدار مى دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى توان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است .
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در ايـنـجـا انـسـان را در گـرو اعـمـالش مـى شـمـرد (كل نفس بما كسبت رهينة ) (مدثر - 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش ميشمرد (و ان ليس للانسان الا ما سعى ).
و در بـسـيـارى از آيـات ، بـعـد از ذكـر ايـمـان ، روى عمل صالح تكيه مى كند. تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش بـه جـائى مـى توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى توان بدست آورد، چگونه مى توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3 - امدادهاى الهى
(نـمـد) از مـاده (امـداد) بـه معنى كمك رساندن است ، راغب در كتاب مفردات مى گويد: كـلمـه امـداد غـالبـا در مـورد كمكهاى مفيد و مؤ ثر به كار برده مى شود و كلمه (مد) در موارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مـى گـذارد و نـيـكـان و بدان همگى از آن استفاده مى كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات ، متوقف بر آنست و بدون آن نمى تواند يك انتخابگر باشد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن هـمـان مـقـام رحـمـانـيـت خـدا اسـت كـه فيض عامش ، مؤ من و كافر را شـامـل مـى شـود، ولى در مـاوراء ايـنـهـا نعمته ائى است بى پايان كه مخصوص مؤ منان و نيكان است .
آيه و ترجمه


 


لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا (22)
و قـضـى ربـك الا تـعـبدوا الا اياه و بالولدين احسنا اما يبلغن عندك الكبر احد هما او كلا هما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما (23)
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا (24)
ربكم اعلم بما فى نفوسكم ان تكونوا صلحين فانه كان للا وبين غفورا (25)

 


ترجمه :

22 - و بـا (الله ) مـعـبـود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهى شد.
23 - پـروردگـارت فـرمـان داده جـز او را نـپـرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يـكـى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فرياد مزن ، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو.
24 - بـالهـاى تـواضـع خـويـش را در بـرابـرشـان از مـحـبـت و لطـف فـرود آر، و بـگـو پـروردگـارا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا مـرا در كـوچـكـى تـربـيـت كـردنـد مشمول رحمتشان قرارده
25 - پـروردگـار شما از درون دلهاى شما آگاه است (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد و جبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مى بخشد.
تفسير:
توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى .
آيـات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان ، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سـازنـده اسـت و هـم از ايـن طـريـق پـيـونـدى مـيـان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سـعـادتـمـنـدان و بـرنـامـه سـهگانه آنها يعنى (ايمان ) و (سعى و تلاش ) و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد.
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها، بيان شده .
نـخـسـت از توحيد شروع كرده مى گويد: (با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده ) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه مى گويد (قرار مده ) تا معنى وسـيـعـتـرى داشـتـه بـاشـد، يـعـنـى نـه در عـقـيـده ، نـه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار (الله ) قرار مده .
سـپـس بـه بـيـان نـتـيـجـه مـرگـبـار شرك پرداخته مى گويد: (اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست ) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب كلمه (قعود) (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبيات عـرب ، ايـن كـلمـه كـنـايـه از ضـعـف اسـت همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : (ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند).
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شـرك مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى و زبـونـى و ذلت اسـت در حـالى كـه تـوحـيـد عامل قيام و حركت و سرفرازى است .
2 - شـرك ، مـايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عـقـل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شـرك سـبـب مـى شـود كـه خـداونـد مـشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حـمـايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها (مخذول ) يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديـگـرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم : (آنها كه غير خدا را مـعـبـود خـويـش انـتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـريـن خـانـه هـا خـانـه عـنـكـبـوت اسـت ) (مـثـل الذيـن اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر تـوحيد اشاره كرده مى گويد: (پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد) (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا).
(قضاء) مفهوم مؤ كدترى از (امر) دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قـرار دادن تـوحـيـد يـعـنـى اسـاسـيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .
مـطـلق بـودن احـسـان كـه هـر گـونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، (والدين ) كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .
نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).
ايـن مـمـكن است به خاطر آن باشد كه از جمله (قضى ) فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شـكـل اثـبـاتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله (نفى و اثبات ) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثـبـات عـبـادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد:
(هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنـهـا دريـغ مـدار، و كـمـتـريـن اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى (اف ) بـه آنـهـا مـگـو) (امـا يـبـلغـن عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلا تقل لهما اف ).
(و بر سر آنها فرياد مزن ) (و لا تنهرهما).
بـلكـه (بـا گـفـتـار سـنـجـيـده و لطـيـف و بـزرگـوارانـه بـا آنـهـا سـخـن بـگـو) (و قل لهما قولا كريما).
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، (و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
(و بـگـو بـار پـروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند) (و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حـقـيـقـت در دو آيـه اى كـه گـذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.
آنـهـا مـمـكـن اسـت بـر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب .
آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمـان بـا نـيـش زبـان ، بـا كـلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سـوى ديـگـر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سـخـن مـگـو، و بـاز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3 - از سـوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4 - سـرانـجـام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش ‍ مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل هـمـراه سـاز و بـگـو (خـداونـدا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا در كـودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما)؟
نـكـتـه مـهـمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پـدر و مـادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خـود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
كـه بـر فـرزنـد لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : (پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است ) (ربكم اعلم بما فى نفوسكم )
چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست .
بـنـابـرايـن اگـر بـدون قـصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران بـرآئيـد مـسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: (اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد) (ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا).
(اواب ) از مـاده (اوب ) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالى كـه رجـوع هـم بـه بـازگـشـت بـا اراده گـفـتـه مـى شـود و هـم بـى اراده ، بـه هـمـيـن دليـل بـه (تـوبـه ) (اوبـه ) گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست .
و از آنـجـا كـه (اواب ) صـيـغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه ذكـر صـيـغـه مـبـالغـه اشـاره بـه تـعـدد عـوامـل بـازگـشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه به دادگـاه عـالم قـيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.
نكته ها:
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گـر چـه عـواطـف انـسـانـى و مـسـاله حـقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والديـن كـافـى اسـت ، ولى از آنـجـا كـه اسـلام حـتـى در مـسـائلى كـه هـم عـقـل در آن اسـتـقـلال كـامـل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمى دارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
الف در چـهـار سـوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا:
و در سوره نساء آيه 36 و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در آيـات مـورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا.
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آيه 15 مـى خـوانـيـم : و ان جـاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فـى الدنـيا معروفا: (اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما)!
ج - شـكـرگـزارى در بـرابـر پـدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نـعـمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك (سوره لقمان آيه 14) بـا ايـنـكـه نـعـمـت خـدا بـيـش از آن انـدازه اسـت كـه قابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حديثى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عـنـه ، و هـو مـن ادنـى العـقـوق ، و مـن العـقـوق ان يـنـظـر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها:
(اگـر چيزى كمتر از (اف ) وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد).
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نـكـنـد يـعـنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مـادرى دارم كـه از ايـن مـوضـوع نـاراحـت مـى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فـرمـود: ارجـع فـكـن مـع والدتـك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سـبـيـل الله سـنـة : (بـرگـرد و با مادر خويش باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مـبـعـوث سـاخـتـه اسـت يـك شـب مـادر بـا تـو مـاءنـوس گـردد از يـك سال جهاد در راه خدا بهتر
است )!
ولى البـتـه هـنـگـامـى كـه جـهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نارضائى پدر و مادر.
در مـورد سـايـر واجـبـات كـفـائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد.
و - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : (بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شـويـد، زيـرا بـوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گـذارنـد بـلكـه در فـاصـله بـسـيـار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند.
سـيـد قـطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در هـمـان حـال مـشـاهـده كـرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند!
و اگـر بـخـواهـيـم عـنـان قـلم را در ايـنـجـا رهـا كـنـيـم سـخـن بسيار به درازا مى كشد و از شـكـل تـفـسـير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.
در پـايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غـيـر مـنـطـقـى و يـا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين مـوارد لازم نـيـست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد
سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) پايان مى دهيم : امام (عليه السـلام ) مـى گـويـد كـسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فـرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، و لا يـسـتـسب له : (بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم !) و جلوتر از او راه نـرود، و قـبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگوئى كند) (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى !).
2 - تحقيقى پيرامون معنى (قضاء)
(قـضـى ) از مـاده (قـضـاء) در اصـل بـه مـعـنـى جـدا سـاخـتـن چـيـزى اسـت يـا بـا عمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند.
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است .
(قرطبى ) در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده :
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (امـر) و فـرمـان مـانـنـد و قـضـى ربـك الا تـعـبـدوا الا ايـاه (پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد).
- (قـضاء) به معنى (خلق ) مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : (خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد) (سوره فصلت آيه 12).
- (قضاء) به معنى (حكم ) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : (هر داورى مى خواهى بكن ) (سوره طه آيه 72).
- (قـضـاء) به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : (كارى را كه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت ) (سوره يوسف آيه 41).
- (قـضـاء) بـه مـعـنـى (اراده مـانـنـد اذا قـضـى امـرا فـانـمـا يـقـول له كـن فيكون (هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن هم موجود مى شود) (سوره آل عمران آيه 47).
- و (قضاء) به معنى (عهد) مانند اذ قضينا الى موسى الامر: (هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم ) (سوره قصص آيه 44).
(ابوالفتوح رازى ) بر اين معانى اضافه مى كند.
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (اخـبـار و اعـلام ) مـانـنـد و قـضـيـنـا الى بـنـى اسرائيل فى الكتاب : (ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم ).
و بر اين اضافه مى توان كرد:
(قضاء) به معنى (مرگ ) مانند فوكزه موسى فقضى عليه : (موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد) (سوره قصاص آيه 15).
حـتـى بـعـضى از مفسران معانى (قضاء) را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند.
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه (قضاء) دانست ، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر
شـد از قـبـيـل (اشـتـبـاه مـصـداق به مفهوم ) است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى (پايان دادن و جدا ساختن ).
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خود بـه خـلقـت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهد كـنـنـده و فـرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست .
ولى نـمـى تـوان انـكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .
3 - تحقيقى پيرامون معنى (اف )
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: (اف در اصـل بـه مـعنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمه تـنـهـا معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم ).
بـعـضـى از مـفـسران مانند (قرطبى ) در تفسير و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) گـفته اند: (اف ) و (تف ) در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان (اف ) و (تف ) تفاوت گذاشته اند، اولى را چـرك گـوشـت و دومـى را چـرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده .
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه
خـاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه (اوف ) يـا (اف ) و بـعـدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است .
از جـمـع بـنـدى آنـچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصـل (اسـم صـوت ) بـوده اسـت ، (صـدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تاءلم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس اين (اسم صوت ) به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در نـاراحـتـيـهـاى جـزئى و يـا اظـهـار تـنـفـر بـه خـاطـر مـسـائل كـوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد.
به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را بـرسـانـد كـه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سـخـنـى كـه دليـل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس