آيات 52تا 54
فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون (52) ربنا امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشهدين (53) و مكروا و مكر الله و الله خير المكرين (54)
ترجمه :
52 - هنگامى كه عيسى از آنان احساس كفر (و مخالفت ) كرد، گفت : كيست كه ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) گردد؟ حواريان ( شاگردان مخصوص او ) گفتند: ما ياوران خداييم ، به خدا ايمان آورديم ، و تو (نيز) گواه باش كه ما اسلام آورده ايم .
53 - پروردگارا! به آنچه نازل كردهاى ، ايمان آورديم و از فرستاده (تو) پيروى نموديم ، ما را در زمره گواهان بنويس !
54 - و (يهود و دشمنان مسيح ، براى نابودى او و آيينش ،) نقشه كشيدند، و خداوند (بر حفظ او و آيينش ،) چاره جويى كرد، و خداوند، بهترين چاره جويان است .
تفسير:
پايدارى حواريون مسيح (ع ):
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به دعوت مسيح (عليه السلام ) و سرگذشت زندگى او را ادامه مى دهد.
مطابق پيشگويى و بشارت موسى (عليه السلام )، جمعيت يهود قبل از آمدن عيسى (عليه السلام ) منتظر ظهور او بودند اما هنگامى كه ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعى از منحرفان بنى اسرائيل به خطر افتاد، تنها گروه محدودى گرد مسيح (عليه السلام ) را گرفتند، و كسانى كه احتمال مى دادند پيروى از آيين او موقعيت و مقام و منافع آنها را به خطر مى اندازند، از پذيرفتن آن سرپيچى كردند
آيه نخست ناظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه عيسى (عليه السلام ) احساس كفر (و مخالفت ) از آنها كرد، گفت : چه كسانى ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) خواهند بود؟ (فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله ).
در اينجا تنها گروه اندكى به اين دعوت پاسـخ مثبت دادند، اينها همان افراد پاكى بودند كه قرآن از آنان به عنوان حواريون نام برده است حواريون (شاگردان ويژه مسيح ) گفتند: ما ياوران (آيين ) خدا هستيم ، به او ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما اسلام آورده و تسليم آيين حق شدهايم (قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون ).
قابل توجه اينكه حواريون در پاسخ عيسى (عليه السلام ) نگفتند ما ياور توايم ، بلكه براى اينكه نهايت توحيد و اخلاص خود را اثبات كنند و سخن آنان هيچگونه بوى شرك ندهد گفتند: ما ياوران خدائيم و آيين او را يارى مى كنيم و تو را بر اين حقيقت گواه مى گيريم ، گويا آنها نيز احساس مى كردند كه در آينده افراد منحرفى ادعاى الوهيت مسيح (عليه السلام ) خواهند كرد و بايد به آنها دستاويزى نداد.
ضمنا تعبير به اسلام در آيه فوق دليل بر اين است كه اسلام آيين تمام انبياء بوده است .
و در اينجا بود كه حضرت مسيح (عليه السلام ) صف دوستان خالص خود را از دشمنان و منافقان جدا ساخت ، تا برنامه ريزى او دقيق و منسجم باشد همان كارى كه پيامبر اسلام در بيعت عقبه ، انجام داد.
در آيه بعد جمله هايى نقل شده كه بيانگر نهايت اخلاص حواريون است ، آنها پس از قبول دعوت مسيح (عليه السلام ) و اعلام آمادگى براى همكارى و كمك به او، ايمان خويش را به پيشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند: پروردگارا! ما به آنچه نازل كردهاى ايمان آورديم و از فرستاده (تو حضرت مسيح ) پيروى نموديم ، پس ما را در زمره گواهان بنويس (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ).
آنها نخست ايمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند، ولى چون ايمان به تنهايى كافى نبود، مساله عمل به دستورهاى آسمانى و پيروى از مسيح (عليه السلام ) را كه گواه زنده ايمان راسخ آنها بود پيش آوردند، زيرا هنگامى كه ايمان در روح و جان انسان رسوخ كند، حتما در عمل او انعكاس مى يابد، و بدون عمل ممكن است تنها يك ايمان پندارى باشد نه واقعى ، و سپس از خدا تقاضا كردند نام آنها را در زمره شاهدان و گواهان كه در اين جهان ، مقام رهبرى امتها را دارند و در جهان ديگر مقام شفاعت و گواهى بر اعمال را ثبت نمايد.
پس از شرح ايمان حواريون ، در سومين آيه اشاره به نقشه هاى شيطانى يهود كرده ، مى گويد: آنها (يهود و ساير دشمنان مسيح براى نابودى او و آيينش ) نقشه كشيدند و خداوند (براى حفظ او و آيينش ) چاره جويى كرد، و خداوند بهترين چاره جويان است (و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ).
بديهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پيشى مى گيرد، چرا كه آنها معلوماتى اندك و محدود دارند و علم خداوند بى پايان است ، آنها براى پياده كردن طرحهاى خود قدرت ناچيزى دارند در حالى كه قدرت او بى پايان است .
نكته ها
1 - حواريون چه كسانى بودند؟
(حواريون ) جمع (حوارى ) از ماده (حور) به معنى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيد نيز اطلاق مى شود، و لذا غذاهاى سفيد را عرب (حوارى ) مى گويد، و حوريان بهشتى را نيز به اين جهت حورى مى گويند كه سفيد پوست اند يا سفيدى چشمانشان درخشنده (و سياهى آن كاملا سياه است ).
اما درباره علت نامگذارى شاگردان مسيح (عليه السلام ) به اين نام ، احتمالات متعددى داده شده ، ولى آنچه نزديك تر به ذهن مى رسد و در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده است ، اين است كه آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داشتند در پاكيزه ساختن و روشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان داشتند.
در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه از آن حضرت سوال كردند: (چرا حواريون به اين نام ناميده شدند؟)
امام (عليه السلام ) فرمود: جمعى از مردم چنين تصور مى كنند كه آنها شغل لباس شويى داشته اند ولى در نزد ما علت آن اين بوده كه آنها هم خود را از آلودگى به گناه پاك كرده بودند، و هم براى پاك كردن ديگران كوشش داشتند.)
2 - حواريون از نظر قرآن و انجيل
قرآن در سوره صف آيه 14 درباره (حواريون ) سخن گفته و ايمان آنان را متذكر شده است ، ولى از جمله هائى كه انجيل درباره حواريون دارد استفاده مى شود كه آنان درباره مسيح همگى لغزشهائى داشته اند.
و در انجيل متى و لوقا باب 6 اسامى حواريون چنين آمده است :
1 - پطرس 2 - اندرياس 3 - يعقوب 4 - يوحنا 5 - فيلوپس 6 - برتولولما 7 - توما 8 - متى 9 - يعقوب ابن حلفا 10 - شمعون - ملقب به (غيور) 11 - يهودا برادر يعقوب 12 - يهوداى اسخريوطى كه به مسيح خيانت كرد.
مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه حواريون به همراه عيسى در سفرها به راه مى افتادند و هر گاه تشنه يا گرسنه مى شدند به فرمان خداوند غذا و آب براى آنها آماده مى شد، آنها اين جريان را افتخار بزرگى براى خود دانستند و از مسيح پرسيدند آيا كسى بالاتر از ما پيدا مى شود؟ او گفت : آرى (افضل منكم من يعمل بيده و ياكل من كسبه ) (از شما بالاتر كسى است كه زحمت بكشد و از دست رنج خودش بخورد...
و به دنبال اين جريان آنها به شستشوى لباس و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند (و عملا به همه مردم درسى دادند كه كار و كوشش ننگ و عار نيست ).
3 - منظور از مكر الهى چيست ؟
(مكر) در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد در فارسى امروز مكر به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود، در حالى كه در لغت عرب هر نوع چاره انديشى را مكر مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است .
در كتاب مفردات راغب مى خوانيم : المكر صرف الغير عما يقصده : مكر اين است كه كسى را از منظورش باز دارند (اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد).
در قرآن مجيد نيز گاهى ماكر با كلمه خير ذكر شده مانند: (و الله خير) الماكرين (خداوند بهترين چارهجويان است ) و گاهى مكر با كلمه سيى ء آمده
است مانند: (و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله ) (نقشه و انديشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد كرد).
بنابراين منظور از آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگرى كه مكر را به خدا نسبت مى دهد اين است كه دشمنان مسيح با طرحهاى شيطانى خود ميخواستند جلو اين دعوت الهى را بگيرند اما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه هاى آنها نقش بر آب شد و همچنين در موارد ديگر.
آيه 55
اذ قال الله يعيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون(55)
ترجمه :
55 - (به ياد آوريد) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را بر ميگيرم و به سوى خود، بالا ميبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك ميسازم ، و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار ميدهم ، سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى ميكنم .
تفسير:
بازگشت مسيح به سوى خداوند
اين آيه همچنان ادامه آيات مربوط به زندگى حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، معروف در ميان مفسران اسلام ، به استناد آيه 157 سوره نساء اين است كه مسيح (عليه السلام ) هرگز كشته نشد (و از توطئه اى كه يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار براى او چيده بودند رهايى يافت ) و خداوند او را به آسمان برد.
هر چند مسيحيان طبق انجيلهاى موجود مى گويند مسيح كشته شد و دفن گرديد و سپس از ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد آيه فوق ناظر به همين معنى است ، مى فرمايد: به ياد آريد (هنگامى را كه خدا به عيسى گفت : من تو را بر ميگيرم و به سوى خود بالا ميبرم ) (اذ قال الله يا
عيسى انى متوفيك و رافعك الى ).
بعضى تصور كرده اند كه واژه (متوفيك ) از ماده وفات به معنى مرگ است ، به همين دليل چنين ميپندارند كه با عقيده معروف ميان مسلمانان درباره عدم مرگ حضرت عيسى و زنده بودن او منافات دارد.
در حالى كه چنين نيست ، زيرا ماده فوت به معنى از دست رفتن است ولى (توفى ) (بر وزن ترقى ) از ماده (وفى ) به معنى تكميل كردن چيزى است و اينكه عمل به عهد و پيمان را وفا مى گويند به خاطر تكميل كردن و به انجام رسانيدن آن است ، و نيز به همين دليل اگر كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد، عرب مى گويد: توفى دينه ، يعنى طلب خود را به طور كامل گرفت .
در آيات قرآن نيز توفى به معنى گرفتن به طور مكرر به كار رفته است مانند: و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار: او كسى است كه روح شما را در شب مى گيرد و از آنچه در روز انجام مى دهيد آگاه است .
در اين آيه مساله خواب به عنوان توفى روح ذكر شده ، همين معنى در آيه 42 سوره زمر و آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است ، درست است كه واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده و متوفى به معنى مرده است ، ولى حتى در اينگونه موارد نيز حقيقتا به معنى مرگ نيست ، بلكه به معنى تحويل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى ، مرگ نيفتاده ، و ماده فوت از ماده وفى به كلى جدا است .
با توجه به آنچه گفته شد معنى آيه مورد بحث روشن مى شود كه خداوند مى فرمايد: اى عيسى ! تو را بر ميگيرم و به سوى خود ميبرم (البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است ).
سپس مى افزايد: و تو را از كسانى كه كافر شدند پاك ميسازم (و مطهرك
من الذين كفروا).
منظور از اين پاكيزگى ، يا نجات او از چنگال افراد پليد و بى ايمان است ، و يا از تهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه ، كه در سايه پيروزى آيين او، حاصل شد، همانگونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سوره فتح مى خوانيم : انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر، ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ، تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشد.
يعنى از گناهانى كه به تو در گذشته نسبت مى دادند و زمينه آن را براى آينده نيز فراهم ساخته بودند پاك سازد.
و نيز ممكن است منظور از پاك ساختن او، بيرون بردن مسيح (عليه السلام ) از آن محيط آلوده باشد.
سپس مى افزايد: ما پيروان تو را تا روز رستاخيز بر كافران برترى ميدهيم (و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ).
اين بشارتى است كه خدا به مسيح و پيروان او داد تا مايه دلگرمى آنان در مسيرى كه انتخاب كرده بودند گردد.
اين آيه يكى از آيات اعجاز آميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مى گويد پيروان مسيح (عليه السلام ) همواره بر يهود كه مخالف مسيح (عليه السلام ) بودند برترى خواهند داشت .
در دنياى كنونى ، اين حقيقت را با چشم خود مى بينيم كه يهود و صهيونيستها بدون وابستگى و اتكاء به مسيحيان ، حتى يك روز نميتوانند به حيات سياسى و اجتماعى خود ادامه دهند، روشن است كه منظور از (الذين كفروا)، جماعتى از يهود مى باشند كه به مسيح (عليه السلام ) كافر شدند.
و در پايان آيه مى فرمايد: سپس بازگشت همه شما به سوى من است ، و من در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى ميكنم (ثم الى مرجعكم فاحكم
بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ).
يعنى آنچه از پيروزيها گفته شد مربوط به اين جهان است محاكمه نهايى و گرفتن نتيجه اعمال چيزى است كه در آخرت خواهد آمد.
نكته :
آيا آيين مسيح (عليه السلام ) تا پايان جهان باقى خواهد بود؟
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه طبق اين آيه ، يهود و نصارى تا دامنه قيامت در جهان خواهند بود، و همواره اين دو مذهب به زندگى خود ادامه خواهند داد، با اينكه در اخبار و روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم ، كه او همه اديان را زير نفوذ خود در مى آورد
پاسـخ اين سوال از دقت در روايات مزبور روشن مى شود، زيرا در روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم كه هيچ خانهاى در شهر و بيابان نمى ماند مگر اينكه توحيد در آن نفوذ مى كند، يعنى اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهد گرفت و حكومت به صورت يك حكومت اسلامى در مى آيد، و غير از قوانين اسلام چيزى بر جهان حكومت نخواهد داشت ولى هيچ مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى ، در پناه حكومت حضرت مهدى عج با شرايط اهل ذمه وجود داشته باشند.
زيرا ميدانيم حضرت مهدى عج مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند، بلكه با منطق پيش ميرود، و توسل او به قدرت و نيروى نظامى براى بسط عدالت ، و برانداختن حكومتهاى ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است ، نه براى اجبار به پذيرفتن اين آيين ، و گر نه آزادى و اختيار مفهومى نخواهد داشت .
آيه 56 تا 58
فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين (56) و اما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و الله لا يحب الظالمين (57) ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم (58)
ترجمه :
56 - اما آنها كه كافر شدند، (و پس از شناختن حق ، آن را انكار كردند،) در دنيا و آخرت ، آنان را مجازات دردناكى خواهم كرد، و براى آنها، ياورانى نيست .
57 - اما آنها كه ايمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور كامل خواهد داد، و خداوند، ستمكاران را دوست نميدارد.
58 - اينها را كه بر تو مى خوانيم ، از نشانه ها (ى حقانيت تو) است ، و يادآورى حكيمانه است .
تفسير:
سرنوشت پيروان و مخالفان مسيح (ع ):
آيه اول و دوم دنباله خطاب به حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه در آيه قبل درباره پيروان و مخالفان او آمده بود، و سومين آيه خطاب به شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
در آيه نخست مى فرمايد: بعد از آنكه مردم به سوى خدا بازگشتند و او در ميان آنان داورى كرد، صفوف از هم جدا مى شود اما كسانى كه كافر شدند (و حق را شناختند و انكار كردند) آنها را مجازات شديدى در دنيا و آخرت خواهم كرد و ياورانى ندارند (فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين ).
در اين آيه علاوه بر عذاب آخرت كه نتيجه داورى پروردگار در قيامت است ،
به مجازات شديد دنيا نيز اشاره شده است كه دامنگير افراد كافر، و مخالفان حق و عدالت خواهد شد، در حالى كه هيچ كس توانايى حمايت از آنها را نخواهد داشت .
سپس به گروه دوم اشاره كرده ، مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند خداوند پاداش آنها را به طور كامل خواهد داد (و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ).
و باز تاكيد مى كند: خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد (و الله لا يحب الظالمين ).
مقدم داشتن سرنوشت كافران بر مؤ منان ، به خاطر آن است كه كسانى كه نسبت به مسيح (عليه السلام ) كافر شدند اكثريت را داشتند.
ضمنا از اينكه در آيه نخست اشاره به عذاب دنيا نيز شده به خوبى استفاده مى شود كه كافران (منظور در اينجا يهود است ) گرفتار مجازاتهاى دردناكى در همين جهان نيز خواهند شد، و تاريخ ملت يهود شاهد اين مدعاست .
جالب اينكه در آيه اول تنها تكيه بر كفر شده ولى در آيه دوم ايمان و عمل صالح هر دو با هم آمده است ، اشاره به اينكه كفر به تنهايى ميتواند منشا عذاب الهى گردد ولى ايمان به تنهايى براى نجات كافى نيست ، بلكه عمل صالح نيز مى طلبد.
در ضمن جمله و الله لا يحب الظالمين گويا ناظر به اين نكته است كه تمام شعب كفر و اعمال سوء، در ظلم به معنى وسيع آن خلاصه مى شود، و مسلم است خدايى كه ظالمان را دوست ندارد هرگز در حق بندگان ستم نخواهد كرد و اجر آنها را به طور كامل خواهد داد.
در آخرين آيه پس از شرح داستان مسيح (عليه السلام )، و گوشهاى از تاريخ پر ماجراى او، در آيات پيشين روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، مى گويد: اينها را كه بر تو مى خوانيم از نشانه هاى حقانيت تو و يادآورى حكيمانه است كه به صورت آيات قرآن بر تو نازل گرديده و خالى از هر گونه باطل و خرافه است (ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ).
اين در حالى است كه ديگران سرگذشت اين پيامبر بزرگ را به هزار گونه افسانه دروغين و خرافات و بدعتها آلوده اند.
آيات 59 و 60
ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (59) الحق من ربك فلا تكن من الممترين (60)
ترجمه :
59 - مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود:
(موجود باش !) او هم فورا موجود شد.
(بنابراين ، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست ).
60 - اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو، بنابراين ، از ترديد كنندگان مباش !
شان نزول :
همانطور كه در آغاز سوره مشروحا بيان شد، مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسـخ گفتگوهاى مسيحيان نجران ، نازل شده است ، چون آنها در يك هيات شصت نفرى به اتفاق چند نفر از رؤ سا و بزرگان خود به عنوان نمايندگى براى گفتگو با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه وارد شده بودند.
از جمله مسائلى كه در اين گفتگو مطرح شد اين بود كه آنها از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: ما را به چه چيز دعوت ميكنى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به سوى خداوند يگانه ، و اينكه از طرف او رسالت خلق را دارم و مسيح (عليه السلام ) بندهاى از بندگان او است ، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران غذا مى خورد.
آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون پدر اشاره كرده و آن را دليل بر الوهيت او خواندند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسـخ داد و چون حاضر به قبول پاسـخ نشدند، آنها را دعوت به مباهله كرد كه شرح آن به زودى خواهد آمد.
تفسير:
نفى الوهيت مسيح
همانگونه كه در شان نزول آمد، اين آيات ناظر به كسانى است كه ولادت حضرت مسيح (عليه السلام ) را بدون پدر، دليل بر فرزندى او نسبت به خدا، و يا الوهيتش مى گرفتند، آيه نخست مى گويد: مثل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد، سپس به او فرمود: موجود باش ، او نيز بلافاصله موجود شد! (ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ).
و با اين استدلال كوتاه و روشن ، به ادعاى آنها پاسـخ مى گويد كه اگر مسيح (عليه السلام ) بدون پدر به دنيا آمد، جاى تعجب نيست ، و دليل بر فرزندى خدا يا عين خدا بودن نمى باشد، زيرا موضوع آفرينش آدم (عليه السلام )، از اين هم شگفت انگيزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد، سپس به غافلان مى فهماند: كه هر كارى در برابر اراده حق ، سهل و آسان است تنها كافى است بفرمايد: موجود باش ، آن هم موجود مى شود.
اصولا مشكل و آسان نسبت به مخلوقات است كه قدرت محدودى دارند و اما آن كس كه قدرتش نامحدود است ، تقسيم كارها به مشكل و آسان ، براى او مفهومى ندارد براى او آفريدن يك برگ ، يا آفرينش يك جنگل در هزاران كيلومتر يكسان است ، و آفرينش يك ذره خاك با منظومه شمسى ، مساوى است .
در دومين آيه براى تاكيد آنچه در آيات قبل آمد، مى فرمايد: اينها را (كه درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) و چگونگى ولادت او و مقاماتش ) بر تو مى خوانيم حقى است از سوى پروردگارت ، و چون حق است ، هرگز از ترديد كنندگان در آن مباش (الحق من ربك فلا تكن من الممترين ).
در مورد جمله (الحق من ربك ) مفسران دو احتمال داده اند نخست اينكه جمله مركب از مبتدا و خبر باشد (الحق مبتدا، من ربك خبر) بنابراين معنى آن چنين مى شود كه حق همواره از طرف پروردگار خواهد بود زيرا حق به معنى واقعيت است ، و واقعيت عين هستى است ، و هستيها همه از وجود او ميجوشد، باطل ، عدم و نيستى است و با ذات او بيگانه است .
ديگر اينكه جمله مزبور خبر مبتداى محذوفى است كه (ذلك الاخبار) بوده باشد، يعنى اين خبرهايى كه به تو داده شد، همگى حقايقى است از طرف پروردگار و هر دو معنى با آيه سازگار است .
آيه 61
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكذبين (61)
ترجمه :
61 - هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح ) به تو رسيده ، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم ، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم ، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .
شان نزول :
گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن درباره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه (ان مثل عيسى عند الله ...) نازل شد و هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را به مباهله دعوت كرد.
آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، ب
شخصيتهاى نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانوادهاش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد، زيرا چيزى در بساط ندارد، فردا كه شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهماالسلام ) در پيش روى او راه ميرفتند و فاطمه (عليهاالسلام ) پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن چند نفر آمدند، درباره آنها سوال كرد به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على (عليه السلام ) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) است كه عزيزترين مردم نزد او، و نزديك ترين افراد به قلب او است ...
سيد به اسقف گفت : براى مباهله قدم پيش گذار.
گفت : نه ، من مردى را ميبينم كه نسبت به مباهله با كمال جرات اقدام مى كند و من ميترسم راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نميگذرد در حالى كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.
اسقف به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نميكنيم بلكه مصالحه ميكنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس ) كه حد اقل قيمت هر حلهاى چهل درهم باشد، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى شاخه نيزه ، و سى راءس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ضامن اين عاريتها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامهاى در اين زمينه نوشته شد.
و در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت : من صورتهائى را ميبينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين
نخواهد ماند.
تفسير:
مباهله با مسيحيان نجران
اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح (عليه السلام ) شده بود، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد: هر گاه بعد از علم و دانش كه (درباره مسيح ) براى تو آمده (باز) كسانى با تو در آن به محاجه و ستيز برخاستند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت ميكنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مينماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كسانى كه به منزله جان هستند) دعوت ميكنيم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله ميكنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار ميدهيم (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ).
ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده شوند زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايدهاى ندارد، بلكه منظور اين است كه اين نفرين مؤ ثر گردد، و با آشكار شدن اثر آن ، دروغگويان به عذاب گرفتار شوند و شناخته گردند.
به تعبير ديگر، گرچه در اين آيه به تاثير و نتيجه مباهله تصريح نشده اما از آنجا كه اين كار به عنوان آخرين (حربه )، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال ، مورد استفاده قرار گرفته دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجى اين نفرين
است نه تنها يك نفرين ساده .
نكته ها
1 - دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن پيشين كسى درباره عيسى با تو گفتگو كند، و به جدال برخيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.
مسئله (مباهله ) به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بود كه صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى كرد.
چگونه ممكن است كسى كه به تمام معنى به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد وارد چنين ميدانى گردد؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدا برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد، و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيد ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مى كند، مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان آشكار نشود نتيجه اى جز رسوائى دعوت كننده نخواهد داشت ، چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده اى بدون اطمينان به نتيجه ، در چنين مرحلهاى گام بگذارد؟ از اينجا است كه گفته اند دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مباهله ، يكى از نشانه هاى صدق دعوت و ايمان قاطع او است ، قطع نظر از نتايجى كه بعدا از مباهله به دست آمد.
در روايات اسلامى وارد شده هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند، و با بزرگان خود به شور بنشينند، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روانشناسى سرچشمه مى گرفت
اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد با سر و صدا و جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد، زيرا حقيقتى در كار او نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است ، و اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان نزديك و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او به پرهيزيد كه خطرناك است !
آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند ناگاه ديدند كه پيامبر فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام ) را در پيش رو دارد، و على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) همراه او هستند و به آنها سفارش مى كند هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد، مسيحيان هنگامى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتادند، و از اقدام به مباهله خوددارى كرده ، حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه و پرداختن ماليات (جزيه ) تن در دادند.
2 - مباهله سند زندهاى براى عظمت اهل بيت (عليهمالسلام )
غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام ) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) و على (عليه السلام ) بودند، بنابراين منظور از (ابناءنا) در آيه منحصرا حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند، همانطور كه منظور از نساءنا فاطمه (عليهاالسلام )، و منظور از (انفسنا) تنها على (عليه السلام ) بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده است .
ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند كوشيده اند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند، مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مى گويد: اين روايات همگى از طرق شيعه است ، و هدف آنها مشخص است ، و آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را، حتى بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند!!
اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه على رغم پندارهاى تعصب آلود نويسنده المنار بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود، و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد.
براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا مى آوريم :
(قاضى نور الله شوشترى ) در جلد سوم از كتاب نفيس (احقاق الحق ) طبع جديد صفحه 46 چنين مى گويد:
مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه (ابناءنا) در آيه فوق اشاره به حسن و حسين (عليهماالسلام ) و (نساءنا) اشاره به فاطمه (عليهاالسلام ) و (انفسنا) اشاره به على (عليه السلام ) است .
سپس (در پاورقى كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله درباره اهل بيت (عليهمالسلام ) نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است .
از جمله شخصيتهاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند:
1 - (مسلم بن حجاج نيشابورى ) صاحب (صحيح ) معروف كه از كتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت است در جلد 7 صفحه 120 (چاپ محمد على صبيح - مصر).
2 - (احمد بن حنبل ) در كتاب (مسند) جلد 1 صفحه 185 (چاپ مصر).
3 - (طبرى ) در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 (چاپ ميمنية - مصر).
4 - (حاكم ) در كتاب (مستدرك ) جلد سوم صفحه 150 (چاپ حيدر آباد دكن ).
5 -(حافظ ابو نعيم اصفهانى ) در كتاب (دلائل النبوة ) صفحه 297 (چاپ حيدر آباد).
6 - (واحدى نيشابورى ) در كتاب (اسباب النزول ) صفحه 74 (چاپ الهندية مصر).
7 - (فخر رازى ) در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 (چاپ البهيه مصر).
8 - (ابن اثير) در كتاب (جامع الاصول ) جلد 9 صفحه 470 (طبع السنة المحمدية - مصر).
9 - (ابن جوزى ) در (تذكرة الخواص ) صفحه 17 (چاپ نجف ).
10 - (قاضى بيضاوى ) در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 (چاپ مصطفى محمد مصر).
11 - (آلوسى ) در تفسير (روح المعانى ) جلد سوم صفحه 167 (چاپ منيريه مصر).
12 - (طنطاوى ) مفسر معروف در تفسير (الجواهر) جلد دوم صفحه 120 (چاپ مصطفى البابى الحلبى - مصر).
13 - (زمخشرى ) در تفسير (كشاف ) جلد 1 صفحه 193 (چاپ مصطفى محمد - مصر).
14 - (حافظ احمد بن حجر عسقلانى ) در كتاب (الاصابة ) جلد 2 صفحه 503 (چاپ مصطفى محمد - مصر).
15 - (ابن صباغ ) در كتاب (الفصول المهمة ) صفحه 108 (چاپ نجف ).
16 - علامه (قرطبى ) در تفسير (الجامع لاحكام القرآن ) جلد 3 صفحه 104 (چاپ مصر سال 1936).
در كتاب (غاية المرام ) از صحيح مسلم در باب فضائل على بن ابى طالب نقل شده كه : روزى معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت : چرا ابو تراب (على (عليه السلام )
را سب و دشنام نميگويى ؟!
گفت : از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم ... (يكى از آنها اين بود كه ) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها از فاطمه و حسن و حسين و على (عليهماالسلام ) دعوت كرد و سپس فرمود: اللهم هؤ لاء اهلى : خدايا! اينها خاصان نزديك من اند.
نويسنده تفسير (كشاف ) كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مى گويد: اين آيه قويترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند.
مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه درباره اهل بيت (عليهمالسلام ) اتفاق نظر دارند، در تفسير نور الثقلين روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده است .
از جمله به نقل از كتاب (عيون اخبار الرضا) درباره مجلس بحثى كه مامون در دربار خود تشكيل داده بود، اين چنين مينويسد: امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داده : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا...
و به دنبال نزول اين آيه ، پيامبر، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را با خود به مباهله برد...
اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت (عليهمالسلام ) پيشى نگرفته ، و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده ، و شرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است .
3 – پاسـخ به يك سو ال
در اينجا سوال معروفى است كه فخر رازى و بعضى ديگر درباره نزول آيه در حق اهل بيت (عليهمالسلام ) ذكر كرده اند كه چگونه ممكن است منظور از (ابناءنا) (فرزندان ما) حسن و حسين (عليهماالسلام ) باشد، در حالى كه ابناء جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمى شود، و چگونه ممكن است (نسائنا) كه معنى جمع دارد تنها بر بانوى اسلام فاطمه (عليهاالسلام ) اطلاق گردد؟ و اگر منظور از (انفسنا) تنها على (عليه السلام ) است چرا به صيغه جمع آمده است ؟!
پاسـخ :
اولا - همانطور كه قبلا به طور مشروح ذكر شد اجماع علماى اسلام و احاديث فراوانى كه در بسيارى از منابع معروف و معتبر اسلامى اعم از شيعه و سنى در زمينه ورود اين آيه در مورد اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده است و در آنها تصريح شده پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) غير از على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن و حسين (عليهماالسلام ) كسى را به مباهله نياورد، قرينه آشكارى براى تفسير آيه خواهد بود، زيرا ميدانيم از جمله قرائنى كه آيات قرآن را تفسير مى كند سنت و شان نزول قطعى است .
بنابراين ، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمى شود.
بلكه همه دانشمندان اسلام بايد به آن پاسـخ گويند.
ثانيا - اطلاق صيغه جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگى ندارد، و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتى غير عرب اين معنى بسيار است .
توضيح اينكه : بسيار مى شود كه به هنگام بيان يك قانون ، يا تنظيم يك عهدنامه ، حكم به صورت كلى و به صيغه جمع آورده مى شود، و مثلا در عهدنامه چنين مينويسند كه : مسوول اجراى آن امضاء كنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند، در حالى كه ممكن است يكى از دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد،
خلاصه اينكه : ما دو مرحله داريم (مرحله قرارداد) و مرحله اجرا در مرحله قرارداد، گاهى الفاظ به صورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند، ولى در مرحله اجرا ممكن است مصداق ، منحصر به يك فرد باشد، و اين انحصار در مصداق منافات با كلى بودن مسئله ندارد.
به عبارت ديگر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) موظف بود طبق قراردادى كه با نصاراى نجران بست همه فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كسانى را كه به منزله جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولى اينها مصداقى جز دو فرزند و يك زن و يك مرد نداشت (دقت كنيد).
اضافه بر اين در آيات قرآن موارد متعددى داريم كه عبارت به صورت صيغه جمع آمده اما مصداق آن به جهتى از جهات منحصر به يك فرد بوده است : مثلا در همين سوره آيه 173 مى خوانيم : الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم : كسانى كه مردم به آنها گفتند دشمنان (براى حمله به شما) اجتماع كرده اند از آنها بترسيد.
در اين آيه منظور از (الناس ) (مردم ) طبق تصريح جمعى از مفسران (نعيم بن مسعود) است كه از ابو سفيان اموالى گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند!
و همچنين در آيه 181 مى خوانيم : لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء: خداوند گفتار كسانى را كه ميگفتند: خدا فقير است و ما بينيازيم (و لذا از ما مطالبه زكات كرده است !) شنيد.
منظور از (الذين ) در آيه طبق تصريح جمعى از مفسران (حى بن اخطب ) يا (فنحاص ) است .
گاهى اطلاق كلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نيز ديده مى شود، همان طور كه درباره ابراهيم مى خوانيم : ان ابرهيم كان امة قانتا لله :ابراهيم امتى بود
خاضع در پيشگاه خدا در اينجا كلمه امت كه اسم جمع است بر فرد اطلاق شده است .
4 - نوههاى دخترى فرزندان ما هستند.
ضمنا از آيه مباهله استفاده مى شود كه به فرزندان دختر نيز حقيقتا ابن گفته مى شود بر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود ميدانستند، و ميگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
|
بنوهن ابناء الرجال الاباعد
|
يعنى ، فرزندان ما تنها پسرزاده هاى ما هستند اما دخترزاده هاى ما - فرزندان مردم بيگانه محسوب مى شوند نه فرزندان ما! اين طرز تفكر مولود همان سنت غلطى بود كه در جاهليت عرب دختران و زنان را عضو اصلى جامعه انسانى نميدانستند و آنها را در حكم ظروفى براى نگاهدارى پسران مى پنداشتند! چنانكه شاعر آنها مى گويد:
** و انما امهات الناس اوعية مستودعات و للانساب اباء:***
مادران مردم ، حكم ظروفى براى پرورش آنها دارند - و براى نسب تنها پدران شناخته مى شوند! ولى اسلام اين طرز تفكر را به شدت در هم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسرى و دخترى يكسان جارى ساخت .
در سوره انعام آيه 84 - 85 درباره فرزندان ابراهيم مى خوانيم :
و من ذريته داود و سليمن و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين
از فرزندان (ابراهيم )، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون بودند و اين چنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم و نيز زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همه از صالحان بودند.
در اين آيه حضرت مسيح از فرزندان ابراهيم شمرده شده در حالى كه فرزند دخترى بود و اصولا پدرى نداشت .
در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى درباره امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وارد شده اطلاق كلمه (ابن رسول الله ) (فرزند پيغمبر) كرارا ديده مى شود.
در آيات مربوط به زنانى كه ازدواج با آنها حرام است مى خوانيم : و حلائل ابنائكم (يعنى همسران پسران شما) در ميان فقهاى اسلام اين مسئله مسلم است كه همسران پسرها و نوه ها، چه دخترى باشند و چه پسرى بر شخص حرام است و مشمول آيه فوق مى باشند.
5 - آيا مباهله يك حكم عمومى است ؟
شكى نيست كه آيه فوق يك دستور كلى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نميدهد بلكه روى سخن در آن تنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى اين موضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان يك حكم عمومى باشد و افراد با ايمان كه از تقوا و خدا پرستى كامل برخوردارند به هنگامى كه استدلالات آنها در برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جائى نرسد از آنها دعوت به مباهله كنند.
از رواياتى كه در منابع اسلامى نقل شده نيز عموميت اين حكم استفاده مى شود: در تفسير نور الثقلين جلد 1 صفحه 351 حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند آنها را به مباهله دعوت كنيد).
راوى مى گويد: سوال كردم چگونه مباهله كنم ؟
فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن )
و گمان ميكنم كه فرمود: روزه بگير و غسل كن ، و با كسى كه ميخواهى مباهله كنى به صحرا برو، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: خداوندا! تو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانهاى و آگاه از اسرار نهان هستى ، و رحمان و رحيمى ، اگر مخالف من حقى را انكار كرده و ادعاى باطلى دارد بلائى از آسمان بر او بفرست ، و او را به عذاب دردناكى مبتلا ساز!
و بعد بار ديگر اين دعا را تكرار كن و بگو: اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاى باطلى مى كند بلائى از آسمان بر او بفرست و او را به عذابى مبتلا كن ! سپس فرمود: چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد، به خدا سوگند كه هرگز نيافتم كسى را كه حاضر باشد اين چنين با من مباهله كند.
ضمنا از اين آيه معلوم مى شود كه بر خلاف حملات بيرويه افرادى كه مى گويند اسلام عملا آيين مردان است و زنان در آن به حساب نيامده اند زنان در مواقع حساس به سهم خود در پيشبرد اهداف اسلامى همراه مردان در برابر دشمن ميايستاده اند، صفحات درخشان زندگى فاطمه بانوى اسلام (عليهاالسلام ) و دخترش زينب كبرى (عليهاالسلام ) و زنان ديگرى كه در تاريخ اسلام ، گام بر جاى گامهاى آنها نهاده اند، گواه اين حقيقت است .
آيات 62 و 63
ان هذا لهو القصص الحق و ما من اله الا الله و ان الله لهو العزيز الحكيم (62) فان تولوا فان الله عليم بالمفسدين (63)
ترجمه :
62 - اين همان سرگذشت واقعى (مسيح ) است . (و ادعاهايى همچون الوهيت او، يا فرزند خدا بودنش ، بى اساس است ). و هيچ معبودى ، جز خداوند يگانه نيست ، و خداوند توانا و حكيم است .
63 - اگر (با اين همه شواهد روشن ، باز هم از پذيرش حق ) روى گردانند، (بدان كه طالب حق نيستند، و) خداوند از مفسدهجويان ، آگاه است .
تفسير:
داستانهاى راستين
در آيات فوق پس از شرح زندگى مسيح به عنوان تاكيد هر چه بيشتر مى فرمايد: اينها سرگذشت واقعى مسيح است نه ادعاهائى همچون الوهيت مسيح يا فرزند خدا بودنش (ان هذا لهو القصص الحق ).
نه مدعيان خدائى او سخن حقى ميگفتند و نه آنهائى كه - العياذ بالله - فرزند نامشروعش ميخوانند حق آن است كه تو آوردى و تو گفتى او بنده خدا و پيامبر بود كه با يك معجزه الهى از مادرى پاك ، بدون پدر تولد يافت .
باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: و هيچ معبودى جز خداوند يگانه نيست (و ما من اله الا الله ).
و خداوند يگانه قدرتمند و توانا و حكيم است و تولد فرزندى بدون پدر در برابر قدرتش مساله مهمى نيست (و ان الله لهو العزيز الحكيم )
آرى چنين كسى سزاوار پرستش است نه غير او.
واژه (قصص ) مفرد است و به معنى قصه مى باشد و در اصل از ماده (قص ) (بر وزن صف ) به معنى جستجوى چيزى كردن گرفته شده ، مثلا در داستان موسى بن عمران مى خوانيم : (و قالت لاخته قصيه )، مادر موسى به خواهرش گفت : به جستجوى موسى بپرداز.
و اينكه تلافى خون را قصاص مى گويند به خاطر آن است كه جستجوى حق صاحب خون در آن مى شود سرگذشتها و تاريخ پيشينيان را كه حالات و ماجراهاى زندگى آنها را جستجو مى كند نيز قصه مى گويند.
از آنچه در بالا گفته شد معلوم شد كه مشار اليه در هذا سرگذشت مسيح است نه قرآن مجيد يا مجموعه تاريخ انبياء.
در آيه بعد كسانى را كه از پذيرش اين حقايق سر باز ميزنند مورد تهديد قرار داده ، مى فرمايد: اگر (با اين همه دلايل و شواهد روشن باز هم ) روى برگردانند (بدان كه در جستجوى حق نيستند و فاسد و مفسدند) زيرا خداوند از مفسدان آگاه است (فان تولوا فان الله عليم بالمفسدين ).
مسلم است جمعيتى كه پس از آن همه استدلالات منطقى قرآن درباره مسيح و همچنين عقبنشينى از دعوت به مباهله تسليم حق نشوند و باز هم به گفتگوهاى لجوجانه خود ادامه دهند (حق جو) نيستند بلكه (مفسده جويانى ) هستند كه هدف آنها تخدير عقايد صحيح مردم است و مسلما خداوند آنها را ميشناسد و از نياتشان با خبر است و به موقع آنان را كيفر خواهد داد.
آيه 64
قل ياهل الكتب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون (64)
ترجمه :
64 - بگو: (اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم ، و بعضى از ما، بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد. هر گاه (از اين دعوت ،) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم !)
تفسير:
دعوت به سوى وحدت
قرآن نخستين بار در ضمن آيات گذشته مسيحيان را دعوت به استدلال منطقى كرد و پس از مخالفت دعوت به مباهله نمود و چون دعوت به مباهله به مقدار كافى در روحيه آنها اثر گذاشت به دليل اينكه حاضر به مباهله نشدند و شرايط ذمه را پذيرفتند بار ديگر از اين آمادگى روحى استفاده كرده ، مجددا شروع به استدلال مى كند - ولى اين استدلال با استدلالات سابق تفاوت فراوان دارد.
در آيات گذشته دعوت به سوى اسلام با تمام خصوصيات بود ولى در اين آيه دعوت به نقطه هاى مشترك ميان اسلام و آيينهاى اهل كتاب است روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: بگو: اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما مشترك است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را غير از خداوند يگانه به خدائى نپذيرد (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك
به لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ).
در واقع قرآن با اين طرز استدلال به ما مى آموزد، اگر كسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همكارى كنند بكوشيد لااقل در اهداف مهم مشترك همكارى آنها را جلب كنيد و آن را پايهاى براى پيشبرد اهداف مقدستان قرار دهيد.
آيه فوق يك نداى وحدت است در برابر تمام مذاهب آسمانى به مسيحيان مى گويد: شما مدعى (توحيد) هستيد و حتى ميگوييد مساله (تثليث ) (اعتقاد به خدايان سهگانه ) منافاتى با (توحيد) ندارد و لذا قايل به وحدت در تثليث ميباشيد.
و همچنين يهود در عين سخنان شرك آميز عزير را فرزند خدا پنداشتند مدعى توحيد بوده و هستند.
قرآن به همه آنها اعلام مى كند: ما و شما در اصل توحيد مشتركيم بياييد دست به دست هم داده اين اصل مشترك را بدون هيچ پيرايهاى زنده كنيم و از تفسيرهاى نابجا كه نتيجه آن شرك و دورى از توحيد خالص است خوددارى نمائيم .
جالب اينكه در اين آيه با سه تعبير مختلف روى مساله يگانگى خدا تاكيد شده است اول با جمله (الا نعبد الا الله ) (جز خدا را نپرستيم ) و بعد با جمله (لا نشرك به شيئا) (كسى را شريك او قرار ندهيم ) و سومين بار با جمله و (لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ) (بعضى از ما بعضى ديگر را به خدائى نپذيرد).
ضمنا جمله اخير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه مسيح يكى از افراد انسان و هم نوع ما است نبايد او را به خدائى شناخت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه : بعضى از علماى منحرف اهل كتاب از مقام خود سوء استفاده مى كردند و حلال و حرام خدا را به دلخواه خويش تغيير ميدادند و ديگران از آنها پيروى مى كردند.
توضيح اينكه : از آيات قرآن استفاده مى شود كه در ميان علماى اهل كتاب
جمعى بودند كه احكام خدا را طبق منافع يا تعصبهاى خود تحريف مى كردند، و از نظر منطق اسلام كسى كه از چنين افرادى دانسته پيروى بدون قيد و شرط كند يك نوع عبوديت و پرستش نسبت به آنها انجام داده است .
دليل اين موضع روشن است زيرا قانونگزارى و تشريع حلال و حرام مربوط به خدا است هر كس ديگرى را در اين موضوع صاحب اختيار بداند او را شريك خدا قرار داده است .
مفسران در ذيل اين آيه چنين نقل كرده اند كه : عدى بن حاتم كه قبلا مسيحى بود و سپس اسلام آورد بعد از نزول اين آيه از كلمه (اربابا) (خدايان ) اين چنين فهميد كه قرآن مى گويد اهل كتاب بعضى از علماى خود را ميپرستند، لذا به پيغمبر عرض كرد: ما هيچگاه در زمان سابق علماى خود را عبادت نميكرديم ! پيامبر فرمود: آيا ميدانستيد كه آنها به ميل خود احكام خدا را تغيير مى دهند و شما از آنها پيروى ميكرديد؟ عدى گفت : آرى .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين همان پرستش و عبوديت است !.
در حقيقت اسلام بردگى و استعمار فكرى را يك نوع عبوديت و پرستش مى داند و به همان شدتى كه با شرك و بت پرستى مبارزه مى كند با استعمار فكرى كه شبيه بت پرستى است نيز ميجنگد.
ولى بايد توجه داشت كه (ارباب ) صيغه جمع است بنابراين نميتوان تنها از اين آيه نهى از پرستش عيسى را استفاده كرد ولى ممكن است منظور از آيه هم نهى از عبوديت مسيح باشد و هم از عبوديت دانشمندان منحرف !
سپس در پايان آيه مى فرمايد: اگر آنها (بعد از اين دعوت منطقى به سوى
نقطه مشترك توحيد باز) سر تابند و رويگردان شوند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم و تسليم حق هستيم و شما نيستيد (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ).
بنابراين دورى شما از حق در روح ما كمترين اثرى نميگذارد و ما همچنان به راه خود يعنى راه اسلام ادامه خواهيم داد تنها خدا را ميپرستيم و تنها قوانين او را به رسميت ميشناسيم و بشر پرستى به هر شكل و صورت در ميان ما نخواهد بود.
نكته :
نامه هاى پيامبر به زمامداران جهان
از تواريخ اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگامى كه اسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافى نفوذ كرد (مخصوصا بعد از نزول آيه فوق و دعوت به همكارى در امر توحيد كه قدر مشترك همه اديان آسمانى است ) نامه هاى متعددى براى زمامداران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتى از اين نامه ها مخصوصا روى آيه فوق تكيه فرمود كه ذيلا به بعضى از اين نامه ها از نظر اهميت موضوع و چگونگى دعوت به اين اصل مشترك اشاره مى شود.
1 - نامه به مقوقس
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبد الله الى المقوقس عظيم القبط، سلام على من اتبع الهدى ، اما بعد فانى ادعوك بدعاية الاسلام ، اسلم تسلم ، يؤ تك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليك اثم القبط (يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ):
(به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، از محمد فرزند عبد الله ، به مقوقس
بزرگ قبطيان . درود بر پيروان حق باد، من تو را به سوى اسلام دعوت ميكنم ، اسلام آور تا سالم بمانى ، خداوند به تو دو بار پاداش دهد (يكى براى ايمان آوردن خودت ، و پاداش ديگر براى كسانى كه از تو پيروى كرده ، ايمان مى آورند). و اگر از پذيرش اسلام سر باز زنى گناه قبطيان بر تو خواهد بود (اى اهل كتاب ! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت ميكنيم ، به اين كه غير از خداوند يگانه را نپرستيم ، و كسى را شريك او قرار ندهيم ، و بعضى از ما بعض ديگر را به خدايى نپذيرد، و هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم ).
هنگامى كه (مقوقس ) پست زمامدارى مصر را به عهده داشت و پيامبر اسلام براى زمامداران و بزرگان جهان نامه ميفرستاد، و آنها را به سوى اسلام دعوت ميكرد، از جمله (حاطب بن ابى بلتعة ) را مامور ساخت تا نامهاى به (مقوقس ) رهبر مصر برساند.
سفير پيامبر رهسپار مصر شد و اطلاع پيدا كرد كه زمامدار مصر در اسكندريه است ، مامور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با وسايل مسافرتى آن روز وارد اسكندريه شد، و خود را به كاخ (مقوقس ) رسانيد و نامه را به او داد، مقوقس نامه را باز كرد، خواند و مقدارى فكر كرد سپس گفت : اگر راستى محمد فرستاده خدا است چرا مخالفان او توانستند وى را از زادگاه خود بيرون كنند، و ناچار شد در مدينه سكونت گزيند، چرا به آنها نفرين نكرد تا نابود شوند؟
فرستاده پيامبر در جواب چنين گفت : عيسى رسول خدا بود و شما نيز به حقانيت او گواهى مى دهيد، هنگامى كه بنى اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند چرا وى درباره آنها نفرين نكرد تا خدا آنها را هلاك كند؟!
مقوقس در برابر اين منطق شروع به تحسين نمود و گفت : (احسنت انت حكيم من عند حكيم ): (آفرين بر تو، مرد فهميدهاى هستى كه از طرف شخص فهميدهاى آمدهاى ).
(حاطب ) سپس چنين اضافه كرد: پيش از شما كسى (يعنى فرعون ) در اين كشور حكومت ميكرد كه مدتها به مردم خدائى ميفروخت ، خدا او را نابود ساخت تا زندگى وى براى شما مايه عبرت گردد، ولى شما كوشش كنيد كه زندگيتان براى ديگران موجب عبرت نگردد!
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را به آيين پاكى دعوت نمود و قريش با او سرسختانه مبارزه كردند، جمعيت يهود با كينهتوزى خاص با او به مقابله برخاستند، و نزديك ترين افراد به اسلام مسيحيان هستند، به جانم سوگند همان طور كه موسى نبوت حضرت مسيح را بشارت داد، حضرت مسيح نيز، مبشر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، ما شما را به سوى اسلام دعوت ميكنيم همانطور كه شما پيروان تورات را به انجيل دعوت نموديد، هر ملتى كه دعوت پيامبر حقى را بشنود بايد از او پيروى كند، من نداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به سرزمين شما رسانيدم شايسته است كه شما و ملت مصر به اين دعوت پاسـخ گوئيد، (حاطب بن ابى بلتعة ) مدتى توقف كرد تا پاسـخ نامه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دريافت دارد.
چند روز گذشت ، روزى (مقوقس )، (حاطب ) را به كاخ خود فرا خواند، از او خواست تا توضيح بيشترى درباره اسلام در اختيار او بگذارد.
حاطب در پاسـخ او گفت : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را به پرستش خداى يگانه دعوت مى كند، و دستور مى دهد مردم شبانه روز پنج بار با پروردگار خود از نزديك ارتباط پيدا كنند، نماز بگذارند، و يك ماه را در سال روزه بدارند و خانه خدا (مركز توحيد) را زيارت كنند، به پيمان خود وفادار باشند، و از خوردن خون و مردار دورى كنند، و مقدارى از خصوصيات زندگى پيامبر اسلام را نيز براى او شرح داد.
(مقوقس ) گفت : اينها نشانه هاى خوبى است ، من تصور ميكردم كه خاتم
پيامبران از سرزمين شام كه سرزمين پيامبران است ظهور خواهد كرد اكنون بر من روشن شد كه او از سرزمين حجاز برانگيخته شده است .
سپس به نويسنده خود دستور داد تا نامهاى به عربى به اين مضمون براى پيامبر بنويسد: (به محمد فرزند عبد الله از مقوقس بزرگ قبطيان ، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گرديدم ، و حقيقت دعوت تو را دريافتم ، من ميدانستم كه پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى تصور مينمودم او از منطقه شام برانگيخته مى شود، من مقدم فرستاده تو را گرامى داشتم ، سپس در نامه به هدايائى كه براى پيامبر فرستاده بود اشاره كرد و نامه را با جمله (سلام بر تو) ختم نمود.
در تواريخ آمده كه مقوقس حدود يازده نوع هديه براى پيامبر فرستاد كه خصوصيات آن در تاريخ اسلام ثبت است .
از جمله يك طبيب هم خدمت پيامبر فرستاد تا بيماران مسلمانان را معالجه كند.
پيامبر هدايا را قبول كرد، ولى طبيب را نپذيرفت و فرمود: ما مردمى هستيم كه تا گرسنه نشويم غذا نميخوريم ، و قبل از سير شدن دست از طعام بر ميداريم ، و اين امر براى سلامت و بهداشت ما كافى است (و شايد علاوه بر اين دستور بزرگ بهداشتى ، پيامبر از شخص طبيب كه قاعدتا مسيحى متعصبى بود ايمن نبود و نخواست جان خود و مسلمانان را بدست او بسپارد).
اينكه مقوقس سفير پيامبر را گرامى داشت و هدايائى براى حضرت فرستاد و نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در نامه بر نام خود مقدم نمود، همگى حاكى از اين است كه او دعوت رسول خدا را در باطن پذيرفته بود، و يا حد اقل تمايل به اسلام پيدا كرد ولى به خاطر اينكه موقعيت او متزلزل نگردد از اظهار تمايل به اسلام به طور آشكار خوددارى ميكرد.
2 - نامه براى قيصر روم :
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبد الله الى هرقل عظيم الروم سلام على من اتبع الهدى اما بعد فانى ادعوك بدعاية الاسلام اسلم تسلم يؤ تك الله اجرك مرتين فان توليت فانما عليك اثم الاريسين (يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ): از محمد فرزند عبد الله به هرقل بزرگ و پادشاه روم درود بر آنها كه پيروى از حق كنند، تو را به اسلام دعوت ميكنم اسلام آور تا در امان و سلامت باشى خداوند به تو دو پاداش دهد.
(يكى پاداش ايمان خود و ديگر پاداش كسانى كه به پيروى تو ايمان مى آورند) اگر از آئين اسلام روى گردانى گناه اريسيان (نژاد رومى و جمعيت كارگران ) نيز بر تو خواهد بود. (اى اهل كتاب ! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت ميكنيم كه غير از خدا را نپرستيم ، كسى را شريك او قرار ندهيم ، بعضى از ما بعضى ديگر را به خدائى نپذيرد، هر گاه آنان از آئين حق سر برتابند بگوئيد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم ).
ماءمور ابلاغ رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به (قيصر) مردى به نام (دحيه كلبى ) سفير پيامبر عازم روم شد ولى پيش از آن كه به قسطنطنيه به مركز حكومت قيصر برسد اطلاع پيدا كرد كه قيصر به قصد زيارت بيت المقدس قسطنطنيه را ترك گفته است لذا با استاندار (بصرى ) (حارث بن ابى شمر) تماس گرفت و ماموريت خود را براى او شرح داد.
ظاهرا پيامبر هم اجازه داده بود كه دحيه نامه را به حاكم بصرى بدهد تا او نامه را به قيصر برساند.
پس از آنكه سفير پيامبر با حاكم تماس گرفت استاندار، (عدى بن حاتم ) را خواست و او را ماءمور كرد تا همراه (دحيه ) بسوى بيت المقدس برود و نامه را
به حضور قيصر برساند.
ملاقات سفير با قيصر در شهر (حمص ) صورت گرفت ، اما قبل از اينكه ملاقات صورت گيرد كارپردازان دستگاه گفتند: بايد در مقابل قيصر سجده كنى و در غير اين صورت به تو اعتنائى نخواهد كرد، (دحيه ) آن مرد هوشيار گفت : من براى كوبيدن اين سنتهاى نابجا اين همه راه آمدهام ، من از طرف صاحب اين نامه آمدهام تا به قيصر ابلاغ كنم كه بشر پرستى بايد از ميان برود و جز خداى يگانه كسى پرستش نشود، با اين عقيده چگونه ممكن است براى غير خدا سجده كنم ؟!
منطق نيرومند فرستاده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مورد اعجاب آنها قرار گرفت ، يك نفر از درباريان گفت : بنابراين ميتوانى نامه را روى ميز مخصوص سلطان بگذارى و برگردى كسى جز قيصر دست به نامه هاى روى ميز نميزند، (دحيه ) از او تشكر كرد و نامه را روى ميز گذارد و بازگشت .
قيصر نامه را گشود ابتداى نامه كه با بسم الله شروع شده بود توجه او را به خود جلب كرد و گفت : من غير از نامه (سليمان ) تا كنون چنين نامهاى نديدهام ! بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند.
زمامدار روم احتمال داد نويسنده نامه همان پيامبر موعود انجيل و تورات باشد در صدد بر آمد تا از خصوصيات زندگى وى اطلاع بدست آورد دستور داد تا سراسر شام را گردش كنند شايد نزديكان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا كسى كه از اوضاع وى اطلاع دارد بيابند ، اتفاقا در همان ايام ابو سفيان و دستهاى از قريش براى تجارت به شام كه جزء روم شرقى بود آمده بودند، ماءمور قيصر با آنها تماس گرفت و آنها را به بيت المقدس برد، قيصر از آنها سوال كرد آيا در ميان شما كسى هست كه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوند خويشاوندى داشته باشد.
ابو سفيان گفت : من با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از يك طايفه هستيم و در جد چهارم به هم ميرسيم ، سپس قيصر از او سوالاتى كرد و او به ترتيب پاسـخ گفت :
1 - حسب و نسب محمد چگونه است ؟ ابو سفيان گفت : از خانوادهاى اصيل و شريف است .
2 - در نياكان او كسى هست كه بر مردم سلطنت كرده باشد؟ - نه .
3 - آيا پيش از آنكه ادعاى نبوت كند از دروغ پرهيز داشت ؟ - بلى محمد مرد راستگو بود.
4 - چه طبقهاى با او مخالفاند و چه جمعيتى از او طرفدارى مى كنند؟ - طبقه اشراف با او مخالفاند افراد عادى و متوسط خواهان وى هستند.
5 - از پيروان او كسى مرتد شده و از آئين او بازگشته است ؟ - نه .
6 - آيا پيروان او رو به فزونى هستند؟ - آرى .
سپس قيصر به ابو سفيان و همراهان او گفت : اگر اين گزارشها صحيح باشد حتما او پيامبر موعود است . من اطلاع داشتم كه چنين پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى نميدانستم كه از قريش خواهد بود، من حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام پاى او را شستشو دهم (يكى از احترامات كه در آن زمان معمول بوده است ).
من پيشبينى ميكنم آئين و حكومت او سرزمين روم را خواهد گرفت .
(قيصر)، (دحيه ) را خواست ، او را احترام كرد و پاسـخ نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نوشت و هديهاى نيز همراه آن ، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد و علاقه خود را نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن نامه منعكس نمود.
آيات 65 تا 68
يأ هل الكتب لم تحاجون فى إبرهيم و ما أ نزلت التورئة و الانجيل إ لا من بعده أ فلا تعقلون (65) هأ نتم هؤ لاء حججتم فيما لكم به علم فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم و الله يعلم و أ نتم لا تعلمون (66) ما كان إ برهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين (67) إ ن أ ولى الناس بإ برهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين ءامنوا و الله ولى المؤ منين (68)
ترجمه :
65 - اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم ، گفتگو و نزاع مى كنيد (و هر كدام ، او را پيرو آيين خودتان معرفى مينماييد)؟! در حالى كه تورات و انجيل ، بعد از او نازل شده است ؟ آيا انديشه نميكنيد؟!
66 - شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاه بوديد، گفتگو و ستيز كرديد، چرا درباره آنچه آگاه نيستيد، گفتگو مى كنيد؟! و خدا مى داند، و شما نميدانيد.
67 - ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود، و هرگز از مشركان نبود.
68 - سزاوارترين مردم به ابراهيم ، آنها هستند كه از او پيروى كردند، و (در زمان و عصر او، به مكتب او وفادار بودند، همچنين ) اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند)، و خداوند، ولى و سرپرست مؤ منان است
شان نزول :
در اخبار اسلامى آمده است كه دانشمندان يهود و نصاراى نجران نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گفتگو و نزاع درباره حضرت ابراهيم برخاستند يهود ميگفتند: او تنها يهودى بوده و نصارى ميگفتند: او فقط نصرانى بود (به اين ترتيب هر كدام مدعى بودند كه او از ما است تا امتياز بزرگى براى خود ثابت كنند زيرا ابراهيم پيامبر بزرگ خدا در ميان تمام پيروان مذاهب به عظمت شناخته مى شد) آيات فوق نازل شد و آنها را در اين ادعاهاى بى اساس تكذيب كرد.
تفسير:
گفتگوى اهل كتاب درباره ابراهيم (ع ):
در ادامه بحثهاى مربوط به اهل كتاب در اين آيات روى سخن را به آنها كرده ، مى فرمايد: (اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم به گفتگو و نزاع ميپردازيد (و هر كدام او را از خود مى دانيد) در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده (و دوران او قبل از موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) بود) آيا انديشه نميكنيد؟) (يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابرهيم و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده ا فلا تعقلون ).
آيا چنين چيزى معقول است كه پيامبر پيشين پيرو آئينهاى بعد از خود باشد؟
در آيه بعد از طريق ديگرى آنها را مورد سرزنش قرار داده ، مى فرمايد: (شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاهى داشتيد بحث و گفتگو كرديد ولى چرا درباره آنچه به آن آگاهى نداريد، بحث و گفتگو مى كنيد)؟ (ها انتم هؤ لاء حاججتم فيما لكم به علم فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم ).
اشاره به اينكه شما در مسائل مربوط به مذهب خودتان كه از آن آگاهى
داشتيد بحث و گفتگو كرديد و ديديد كه حتى در اين مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگى شده ايد و چه اندازه از حقيقت دور افتادهايد (و در واقع علم شما جهل مركب بود) با اين حال چگونه در چيزى كه از آن اطلاع نداريد بحث و گفتگو مى كنيد و در نتيجه سخنى ميگوئيد كه با هيچ تاريخى سازگار نيست .
سپس براى تاكيد مطالب گذشته و آماده ساختن براى بحث آينده مى گويد: (خدا مى داند و شما نميدانيد) (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
آرى او مى داند كه در چه تاريخى آئين خود را بر ابراهيم نازل كرده ، نه شما كه در زمانهاى بعد به وجود آمدهايد و بدون اطلاع و مدرك ، در اين باره قضاوت مى كنيد.
سپس با صراحت تمام به اين مدعيان پاسـخ مى گويد كه : (ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه موحد خالص و مسلمان (پاك نهادى ) بود) (ما كان ابرهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما).
بايد توجه داشت كه واژه (حنيفا) از ماده (حنف ) (بر وزن انف ) به معنى شخصى يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كرده و در زبان قرآن به كسى گفته مى شود كه از آئينهاى باطل به سوى آئين حق متمايل شده است .
در اينجا خداوند ابراهيم (عليه السلام ) را به عنوان حنيف توصيف نموده ، زيرا او بود كه پردههاى تقليد و تعصب را دريد، و در زمان و محيطى كه غرق بت پرستى بود هرگز در برابر بت سجده نكرد.
ولى از آنجا كه بت پرستان زمان جاهليت عرب ، نيز خود را بر دين حنيف ابراهيم (عليه السلام ) معرفى مى كردند، و اين سخن به قدرى شايع شده بود كه يهود و نصارى آنها را حنفاء ميگفتند (به اين ترتيب حنيف درست معنايى بر ضد معناى اصليش پيدا كرده بود، و با بت پرستى مرادف شده بود) خداوند پس از توصيف
ابراهيم (عليه السلام ) به عنوان حنيف و مسلم ، مى فرمايد: (او هرگز از مشركان نبود) (و ما كان من المشركين ).
تا هر گونه ارتباطى ميان ابراهيم و بت پرستان عرب را نفى كند.
سوال :
در اينجا ممكن است گفته شود: اگر ابراهيم را نتوانيم پيرو آئين موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) معرفى كنيم به طريق اولى نميتوانيم او را مسلمان بدانيم ، زيرا او هزاران سال قبل از ظهور اسلام و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است ؟ پس چرا قرآن او را به عنوان مسلم معرفى كرده است ؟
پاسـخ :
پاسـخ اين سوال از نكتهاى كه قبلا نيز به آن اشاره كردهايم روشن مى شود كه (مسلم ) در اصطلاح قرآن به معنى خصوص پيروان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست بلكه اسلام به معنى وسيع كلمه ، همان تسليم در برابر فرمان حق و توحيد كامل و خالى از هر گونه شرك و بت پرستى است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) پرچمدار آن بود.
بنابر آنچه گفته شد معلوم شد كه ابراهيم پيرو هيچ يك از اين آئينها نبوده ، تنها چيزى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه چه كسانى مى توانند رابطه و پيوند خود را با مكتب ابراهيم (عليه السلام ) - به عنوان يك سند افتخار - اثبات كنند، و به تعبير ديگر چگونه مى توان خود را پيرو اين پيامبر بزرگ كه همه پيروان اديان الهى براى او عظمت قائل هستند دانست .
در آخرين آيه مورد بحث ، به اين معنى پرداخته و مى گويد: (سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر (پيامبر اسلام ) و كسانى كه به او ايمان آورده اند مى باشند) (ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا).
بنابراين مساءله قرابت و خويشاوندى و يا مساءله نژاد كه پيروان اديان مختلف
براى اثبات پيوند خود با ابراهيم ذكر مى كردند، هيچگونه ارزشى ندارد و ولايت و ارتباط با پيامبران تنها از طريق ايمان خالص به خداوند و پيروى از مكتب آنها است و به اين طريق ثابت مى شود كه پيوند واقعى پيوند مكتبى است چه كسانى كه در زمان او زندگى داشتند و از او پيروى كردند (للذين اتبعوه ).
و چه كسانى كه بعد از او به مكتب و برنامه او وفادارى نشان دادند، مانند (اين پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان او) (و هذا النبى و الذين آمنوا).
اهل كتاب با عقائد شرك آميز خود كه اساسيترين اصل دعوت ابراهيم (عليه السلام ) يعنى توحيد را زير پا گذارده اند، و يا بت پرستان عرب كه درست در نقطه مقابل آئين ابراهيم (عليه السلام ) قرار گرفته اند، چگونه مى توانند خود را پيرو ابراهيم و در خط او بدانند، آرى بايد اعتراف كنيم كه نزديك ترين افراد به ابراهيم پيامبر اسلام و پيروان او هستند كه در اصول و فروع اسلام به او وفادار ماندند.
و در پايان آيه به آنها كه پيرو واقعى مكتب پيامبران بزرگ خدا بودند بشارت مى دهد كه (خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است ) (و الله ولى المؤ منين ).
نكته :
مهمترين پيوند، پيوند مكتبى است
در آيه فوق ضمنا اين حقيقت بيان شده است كه هيچ رابطهاى بالاتر از رابطه مكتبى نيست ، بلكه ارتباط با مردان خدا و اولياء الله تنها از همين طريق است .
بنابراين هيچ كس نمى تواند، ادعاى ارتباط با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان معصوم (عليهمالسلام ) كند مگر از همين طريق .
در روايات اسلامى نيز روى اين موضوع ، با صراحت تكيه شده است از جمله در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان اولى الناس بالانبياء اعملهم بما جاؤ ا به ثم تلا هذه الاية (ان اولى الناس بابرهيم ..
.) و قال ان ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) من اطاع
آيه و ترجمه
الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته
ترجمه :
(سزاوارترين مردم به پيامبران آنها هستند كه به دستورهاى آنها بيش از هر كس عمل مى كنند - سپس آيه فوق را تلاوت فرمود - و افزود: دوست محمد كسى است كه اطاعت از فرمان خدا كند هر چند نسبش از او دور باشد و دشمن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه نافرمانى او كند هر چند قرابت و خويشاونديش با او نزديك باشد).
آيه 69
ودت طائفة من أ هل الكتب لو يضلونكم و ما يضلون إ لا أ نفسهم و ما يشعرون (69)
ترجمه :
69 - جمعى از اهل كتاب (از يهود)، دوست داشتند (و آرزو مى كردند) شما را گمراه كنند، (اما آنها بايد بدانند كه نميتوانند شما را گمراه سازند،) آنها گمراه نمى كنند مگر خودشان را، و نميفهمند!
شان نزول :
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه جمعى از يهود كوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزى از مسلمانان پاكدل چون معاذ و عمار و بعضى ديگر را به سوى آئين خود دعوت كنند و با وسوسه هاى شيطانى از اسلام بازگردانند آيه فوق نازل شد و به همه مسلمانان در اين زمينه اخطار كرد!
تفسير:
همانگونه كه در شان نزول گفته شد، دشمنان اسلام مخصوصا يهود براى دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام ، از هيچگونه كوشش فروگذار نبودند، و حتى در ياران مخصوص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين طمعى داشتند كه بتوانند آنها را از اسلام بازگردانند، و بيشك اگر ميتوانستند در يك يا چند نفر از ياران نزديك آن حضرت نفوذ كنند ضربه بزرگى بر اسلام وارد مى شد و زمينه براى تزلزل ديگران نيز فراهم ميگشت .
آيه فوق ضمن افشاى اين نقشه دشمنان ، به آنها يادآور مى شود كه دست از كوشش بيهوده خود بر دارند، مى فرمايد: جمعى از اهل كتاب دوست داشتند شما
را گمراه كنند) (ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ).
غافل از اينكه تربيت مسلمانان در مكتب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اندازهاى حساب شده و آگاهانه بود كه احتمال بازگشت وجود نداشت ، آنها اسلام را با تمام هستى خود دريافته بودند و به آن عشق ميورزيدند، بنابراين دشمنان نميتوانستند آنها را گمراه سازند.
بلكه به گفته قرآن در ادامه اين آيه (آنها تنها خودشان را گمراه مى كنند و نمى فهمند) (و ما يضلون الا انفسهم و ما يشعرون ).
زيرا آنها با القاء شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روح بدبينى را در روح خود پرورش ميدادند زيرا كسى كه در صدد عيبجويى و خردهگيرى است ، نقطه هاى قوت را نميبيند و گاه بر اثر تعصب و لجاجت نقاط نورانى و قوت در نظرش تاريك و منفى جلوه مى كند و به همين دليل روز به روز بيشتر از حق فاصله مى گيرد.
جمله (و ما يشعرون ) (آنها متوجه نيستند و نميفهمند) گويا اشاره به همين نكته روانى است كه انسان ناخودآگاه تحت تاثير سخنان خويش است . و به هنگامى كه سعى دارد ديگران را با سفسطه و دروغ و تهمت گمراه كند خودش از آثار آن بر كنار نخواهد بود و اين خلافگوئيها كم كم در روح و جان او چنان اثر ميگذارد كه به صورت يك عقيده راسخ در مى آيد، و آنها را باور مى كند و براى هميشه گمراه مى شود.
آيات 70 و 71
يأ هل الكتب لم تكفرون بايت الله و أ نتم تشهدون (70) يأ هل الكتب لم تلبسون الحق بالبطل و تكتمون الحق و أ نتم تعلمون (71)
ترجمه :
70 - اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كافر مى شويد، در حالى كه (به درستى آن ) گواهى مى دهيد؟!
71 - اى اهل كتاب ! چرا حق را با باطل (مى آميزيد و) مشتبه مى كنيد (تا ديگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقيقت را پوشيده ميداريد در حالى كه مى دانيد؟!
تفسير:
چراكتمان حق مى كنيد؟
در ادامه گفتگو درباره فعاليتهاى تخريبى اهل كتاب كه در آيه سابق به آن اشاره شد، در اين دو آيه روى سخن را به آنان كرده ، و به خاطر كتمان حق و عدم تسليم در برابر آن آنها را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد:
نخست مى فرمايد: (اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كافر مى شويد در حالى كه (به صحت و صدق آن ) گواهى مى دهيد) (يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله و انتم تشهدون ).
شما نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در تورات و انجيل خواندهايد و نسبت
آن آگاهى داريد، چرا راه انكار را در پيش مى گيريد؟
در آيه دوم بار ديگر آنها را مخاطب ساخته ، مى گويد: (اى اهل كتاب ! چرا حق را با باطل مى آميزيد و مشتبه مى كنيد؟ (تا مردم را به گمراهى بكشانيد و خودتان نيز گمراه شويد) و چرا حق را پنهان ميداريد در حالى كه مى دانيد؟) (يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون ).
در حقيقت در آيه قبل آنها را به انحراف از راه حق كه با علم و آگاهى صورت ميگرفته مؤ اخذه مى كند، و در آيه دوم به منحرف ساختن ديگران .
در ذيل آيه 42 سوره بقره كه همين مضمون را در بر داشت ، بحثهاى ديگرى در اين زمينه گذشت .
آيات 72 تا 74
و قالت طائفة من أ هل الكتب ءامنوا بالذى أ نزل على الذين ءامنوا وجه النهار و اكفروا ءاخره لعلهم يرجعون (72) و لا تؤ منوا إ لا لمن تبع دينكم قل إ ن الهدى هدى الله أ ن يؤ تى أ حد مثل ما أ وتيتم أ و يحاجوكم عند ربكم قل إ ن الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله وسع عليم (73) يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (74)
ترجمه :
72 - و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤ منان نازل شده ، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد (و باز گرديد)! شايد آنها (از آيين خود) باز گردند! (زيرا شما را، اهل كتاب و آگاه از بشارات آسمانى پيشين مى دانند، و اين توطئه كافى است كه آنها را متزلزل سازد).
73 - و جز به كسى كه از آيين شما پيروى مى كند، (واقعا) ايمان نياوريد! بگو: هدايت ، هدايت الهى است ! (و اين توطئه شما، در برابر آن بى اثر است )! (سپس اضافه كردند: تصور نكنيد) به كسى همانند شما (كتاب آسمانى ) داده مى شود، يا اينكه مى توانند در پيشگاه پروردگارتان ، با شما بحث و گفتگو كنند، (بلكه نبوت و منطق ، هر دو نزد شماست !) بگو: فضل (و موهبت نبوت و عقل و منطق ، در انحصار كسى نيست ، بلكه ) به دست خداست ، و به هر كس بخواهد (و شايسته بداند،) مى دهد، و خداوند، واسع ( داراى مواهب گسترده ) و آگاه (از موارد شايسته آن ) است .
74 - هر كس را بخواهد، ويژه رحمت خود مى كند، و خداوند، داراى مواهب عظيم است .
شان نزول :
بعضى از مفسران پيشين نقل كرده اند كه دوازده نفر از دانشمندان يه
و نقاط ديگر نقشهاى ماهرانه براى متزلزل ساختن بعضى از مؤ منان طرح نموده و با يكديگر تبانى كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) برسند و ظاهرا ايمان بياورند و مسلمان شوند، ولى در آخر روز از اين آئين برگردند و هنگامى كه از آنها سوال شود چرا چنين كرده اند بگويند: ما صفات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب دينى خود مراجعه نموده و يا با دانشمندان دينى خود مشورت كرديم ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است تطبيق نميكند و لذا برگشتيم ، تا اين موضوع سبب شود كه عدهاى بگويند اينها به كتب آسمانى از ما آگاهترند، لابد آنچه را مى گويند راست گفته اند و به اين وسيله متزلزل مى گردند.
شاءن نزول ديگرى نيز درباره آيه نقل شده اما آنچه در بالا گفته شد به معنى آيه نزديك تر است .
تفسير:
يك توطئه خطرناك !
آيات فوق ، پرده از روى يكى ديگر از نقشه هاى ويرانگر يهود بر مى دارد و نشان مى دهد كه آنها براى متزلزل ساختن ايمان مسلمانان از هر وسيلهاى استفاده مى كردند، تهاجم نظامى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى و آيات فوق ، اشاره به بخشى از تهاجم فرهنگى آنها دارد.
مى فرمايد: (گروهى از اهل كتاب گفتند: (برويد و ظاهرا) به آنچه بر مؤ منان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد (و كفر خود را آشكار سازيد) شايد آنها - مؤ منان - نيز متزلزل شده ، باز گردند) (و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون ).
شايد منظور از آغاز و پايان روز اين باشد كه فاصله ميان ايمان و كفر شما
كوتاه باشد، اين كوتاهى فاصله سبب خواهد شد كه بگويند آنها اسلام را چيز مهمى خيال مى كردند، ولى از نزديك چيز ديگرى يافتند و لذا به سرعت از آن بازگشتند.
اين توطئه در افراد ضعيف النفس اثر قابل ملاحظهاى خواهد داشت به خصوص اينكه عده مزبور از دانشمندان يهود بودند، و همه ميدانستند كه آنها نسبت به كتب آسمانى و نشانه هاى آخرين پيامبر، آشنايى كامل دارند، و اين امر لااقل پايه هاى ايمان تازه مسلمانان را متزلزل مى سازد، جمله (لعلهم يرجعون ) نشان مى دهد كه آنها اميدوار به تاثير اين نقشه بودند.
ولى براى اينكه پيروان خود را از دست ندهند تاكيد كردند كه ايمان شما بايد تنها جنبه صورى داشته باشد (شما جز به كسى كه از آئينتان پيروى مى كند (واقعا) ايمان نياوريد) (و لا تؤ منوا الا لمن تبع دينكم ).
از بعضى از تفاسير بر مى آيد كه (يهود خيبر) به (يهود مدينه ) اين توصيه را كردند مبادا آنها كه نزديك تر به پيامبرند، تحت تاثير او قرار گرفته ايمان بياورند، زيرا گروهى از آنها عقيده داشتند نبوت تنها در نژاد يهود خواهد بود، و اگر پيامبرى ظهور كند بايد از يهود باشد.
بعضى از مفسران ، جمله (لا تؤ منوا) را از ماده (ايمان ) به معنى اطمينان و اعتماد گرفته اند (اين ماده به اين معنى نيز آمده است ) بنابراين منظور از جمله بالا اين است كه اين توطئه بايد كاملا محرمانه باشد و آن را جز به افراد يهود به ديگران - حتى مشركان - بازگو نكنيد، مبادا اين سر فاش گردد و نقشه نقش بر آب شود، ولى خداوند عالم و آگاه پرده از رازشان برداشت و آنها را رسوا ساخت ، تا درس عبرتى براى مؤ منان باشد و وسيله هدايتى براى كافران .
سپس در يك جمله معترضه كه از كلام خداوند است ، مى فرمايد: به آنها بگو: هدايت تنها هدايت الهى است و اين توطئه هاى شما در برابر آن بى اثر است
(قل ان الهدى هدى الله ).
در اين جمله به اصطلاح معترضه كه در لابلاى سخنان يهود قرار گرفته ، خداوند پاسـخ پر معنى و كوتاهى به آنها مى دهد كه اولا هدايت از ناحيه خدا است و در انحصار نژاد و قوم خاصى نيست و هيچ لزومى ندارد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها از يهود باشد، و ثانيا آنها كه مشمول هدايت الهى شده اند با اين توطئه ها متزلزل نخواهند شد.
بار ديگر به ادامه سخنان يهود باز مى گردد، و مى فرمايد، آنها گفتند: (هرگز باور نكنيد به كسى همانند شما (كتاب آسمانى ) داده شود، (بلكه نبوت مخصوص شما است ) و همچنين تصور نكنيد آنها مى توانند در پيشگاه پروردگارتان با شما بحث و گفتگو كنند) (ان يؤ تى احد مثل ما اوتيتم او يحاجوكم عند ربكم ).
به اين ترتيب روشن مى شود كه آنها گرفتار خود برتربينى عجيبى بودند خود را بهترين نژادهاى جهان ميپنداشتند و نبوت و همچنين عقل و درايت و منطق و استدلال را از آن خود فكر مى كردند و با اين منطق واهى ميخواستند در هر دو جنبه براى خود مزيتى بر ديگران قائل شوند.
در پايان آيه خداوند جواب محكمى به آنها مى دهد و با بى اعتنايى به آنها روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: (بگو: فضل و موهبت به دست خدا است و به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد و خداوند واسع (داراى مواهب گسترده ) و آگاه (از موارد شايسته ) مى باشد) (قل ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله واسع عليم ).
يعنى ، بگو: مواهب الهى اعم از مقام والاى نبوت و همچنين موهبت عقل و منطق و افتخارات ديگر همه از ناحيه او است ، و به شايستگان مى بخشد.
عهد و پيمانى از او نگرفته و هيچ كس قرابت و خويشاوندى با او ندارد و هرگز مواهب خويش را در انحصار گروهى قرار نداده است .
و در آخرين آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (خداوند هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) ويژه رحمت خود مى كند و خداوند داراى فضل عظيم است ) و هيچ كس نمى تواند مواهب او را محدود سازد (يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم ).
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه اگر فضل و موهبت الهى شامل بعضى مى شود نه بعضى ديگر، به خاطر محدود بودن آن نيست بلكه به خاطر تفاوت شايستگيها است .
نكته :
توطئه هاى قديمى ! آيات فوق كه در حقيقت از آيات اعجاز آميز قرآن بود و پرده از روى اسرار يهود و دشمنان اسلام بر ميداشت ، نقشه ماهرانه آنها را براى متزلزل ساختن مسلمانان صدر اول فاش كرد آنها در پرتو آن بيدار شدند و از وسوسه هاى اغواگر دشمن بر حذر گرديدند ولى اگر دقت كنيم مى بينيم كه در عصر و زمان ما نيز همان طرحها به اشكال ديگرى اجرا مى شود وسائل تبليغاتى دشمن كه از مجهزترين و نيرومندترين وسائل تبليغاتى جهان است در اين قسمت به كار گرفته شده و كوشش مى كنند كه پايه هاى عقائد اسلامى را در افكار مسلمين ، مخصوصا نسل جوان
ويران سازند آنها در اين راه از هر گونه وسيله و هر كس در لباسهاى دانشمند، خاورشناس ، مورخ ، عالم علوم طبيعى ، روزنامهنگار و حتى بازيگران سينما استفاده مى كنند.
آنها اين حقيقت را مكتوم نميدارند كه هدفشان از اين تبليغات اين نيست كه مسلمانان به آئين مسيح يا يهود در آيند بلكه هدف آنها متزلزل ساختن پايه هاى عقائد اسلامى در افكار جوانان و بيعلاقه ساختن آنها نسبت به مفاخر آئين و سنتشان است ، قرآن امروز هم به مسلمانان در برابر اين جريان هشدار مى دهد.
آيات 75 و 76
و من أ هل الكتب من إ ن تأ منه بقنطار يؤ ده إ ليك و منهم من إ ن تأ منه بدينار لا يؤ ده إ ليك إ لا ما دمت عليه قائما ذلك بأ نهم قالوا ليس علينا فى الا مين سبيل و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون (75) بلى من أ وفى بعهده و اتقى فإ ن الله يحب المتقيین(76)
ترجمه :
75 - و در ميان اهل كتاب ، كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها بسپارى ، به تو باز ميگردانند، و كسانى هستند كه اگر يك دينار هم به آنان بسپارى ، به تو بازنميگردانند، مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده (و بر آنها مسلط) باشى ! اين به خاطر آن است كه مى گويند: ما در برابر اميين ( غير يهود )، مسؤ ول نيستيم .
و بر خدا دروغ ميبندند، در حالى كه مى دانند (اين سخن دروغ است ).
76 - آرى ، كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد، (خدا او را دوست مى دارد، زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
شان نزول :
اين آيه درباره دو نفر از يهود نازل گرديده كه يكى امين و درستكار و ديگرى خائن و پست بود نفر اول (عبد الله بن سلام ) بود كه مرد ثروتمندى 1200 اوقيه طلا نزد او به امانت گذارد عبد الله همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به واسطه امانت دارى خداوند او را در آيه فوق ميستايد نفر دوم (فنحاص بن عازورا) است كه مردى از قريش يك دينار به او امانت سپرد (فنحاص ) در آن خيانت كرد خدا
او را به واسطه خيانت در امانت نكوهش مى كند.
بعضى گفته اند كه منظور در جمله اول جمعى از نصارى بودند و اما كسانى كه خيانت در امانت نمودند يهود مى باشند اگر هر دو هم مراد باشد مانعى ندارد زيرا ميدانيم گرچه غالب آيات قرآن در مورد خاص نازل شده اما جنبه عمومى دارد و به اصطلاح مورد مخصص نخواهد بود.
تفسير:
خائنان و امينان اهل كتاب
آيات فوق چهره ديگرى از اهل كتاب را مشخص مى كند، زيرا جمعى از يهود عقيده داشتند كه مسؤ ول حفظ امانتهاى ديگران نيستند حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند منطق آنها اين بود كه ميگفتند ما اهلكتابيم ، و پيامبر الهى و كتاب آسمانى او در ميان ما بوده است ، بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد، ولى همه اهل كتاب با اين طرز تفكر غير انسانى موافق نبودند، بلكه گروهى از آنان خود را موظف به پرداخت حقوق ديگران مى دانستند.
در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به هر دو گروه اشاره كرده ، حق هر كدام را ادا مى كند، مى فرمايد: (در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها بسپارى به تو باز ميگردانند (و به عكس ) كسانى هستند كه اگر يك دينار به عنوان امانت به آنها بسپارى به تو باز نميگردانند مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده (و بر آنها مسلط) باشى ) (و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يؤ ده اليك و منهم من ان تامنه بدينار لا يؤ ده اليك الا ما دمت عليه قائما).
(قنطار) همان گونه كه در تفسير آيه 14 همين سوره گفته شد در اصل به معنى چيز محكم است سپس به مال زياد نيز گفته شده ، پل را به خاطر استحكامش قنطره ، و اشخاص با هوش را (قنطر) مى گويند چون داراى تفكر محكمى هستند،
منظور از (قنطار) در اين آيه همان مال فراوان است ، و منظور از دينار، مال اندك .
به هر حال قرآن مجيد به خاطر غلط كارى گروهى از آنها، همه آنها را محكوم نميكند، و اين يك درس مهم اخلاقى به همه مسلمين است .
ضمنا نشان مى دهد آن گروهى كه خود را در تصرف و غصب اموال ديگران مجاز و ماذون ميدانستند هيچ منطقى جز منطق زور، و سلطه را پذيرا نيستند، و نمونه آن را به طور گسترده در دنياى امروز در صهيونيستها مشاهده ميكنيم ، آرى اين گروه از يهود چنان هستند كه در پرداخت حقوق ديگران هيچ اصلى را جز اصل قدرت به رسميت نمى شناسند، تصويب نامه هاى جهانى ، افكار عمومى مردم دنيا، و مفاهيمى از قبيل حق و عدالت براى آنها معنى ندارد و اين در حقيقت از مسائل جالبى است كه در قرآن مجيد در آيه فوق پيشگويى شده ، و به همين دليل مسلمانان براى استيفاى حقوق خود از آنان هيچ راهى جز كسب قدرت ندارند.
سپس در ادامه همين آيه منطق اين گروه را در مورد غصب اموال ديگران بيان مى كند، مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه آنها مى گويند ما در برابر اميين (غير اهل كتاب مسؤ ول نيستيم (ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل ).
(اميين ) به معنى افراد درس نخوانده و بى سواد است ، ولى منظور آنها مشركان عرب و اعراب بود كه معمولا از خواندن و نوشتن آگاهى نداشتند و يا اينكه منظور آنها تمام كسانى بود كه از خواندن تورات و انجيل بى بهره بودند.
آرى آنها با اين خود برتربينى و امتياز دروغين به خود حق ميدادند كه اموال ديگران را به هر اسم و عنوان ، تملك كنند.
بى شك اين منطق از اصل خيانت آنها در امانت ، به مراتب بدتر و خطرناك تر بود، زيرا اگر افراد خائن ، كار خود را غلط بدانند لااقل مرتكب يك گناه اند اما اگر در اين كار خود را صاحب حق بدانند گناه بزرگترى مرتكب شده اند.
قرآن مجيد در پاسـخ آنها در پايان همين آيه با صراحت مى گويد: (آنها بر خدا
دروغ ميبندند در حالى كه مى دانند) (و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون ).
آنها به خوبى ميدانستند كه در كتب آسمانيشان به هيچ وجه اجازه خيانت در امانتهاى ديگران به آنان داده نشده ، در حالى كه آنها براى توجيه اعمال ننگين خويش چنين دروغهايى را ميساختند و به خدا نسبت مى دادند.
آيه بعد ضمن نفى كلام اهل كتاب كه ميگفتند: (ليس علينا فى الاميين سبيل ) (خوردن اموال غير اهل كتاب براى ما حرام نيست ) و به همين دليل براى خود آزادى عمل قائل بودند همان آزادى كه امروز هم در اعمال بسيارى از آنها مى بينيم كه هر گونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران را براى خود مجاز مى دانند، مى فرمايد: (آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد (خدا او را دوست دارد زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد) (بلى من اوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين ).
يعنى معيار برترى انسان و مقياس شخصيت و ارزش آدمى ، وفاى به عهد و عدم خيانت در امانت و تقوا و پرهيزكارى به طور عام است ، آرى خداوند چنين كسانى را دوست دارد، نه دروغگويان خائنى كه هر گونه غصب حقوق ديگران را براى خود مجاز مى دانند بلكه آن را به خدا نسبت مى دهند.
نكته ها
1- سوال :
در اينجا ممكن است ايراد شود كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده مى شود، زيرا اسلام اجازه مى دهد كه مسلمانان اموال آنها را تملك كنند.
پاسـخ :
چنين نسبتى به اسلام دادن بدون ترديد تهمت است زيرا از جمله احكام قطعى اسلام كه در روايات متعددى به آن اشاره شده اين است كه خيانت در امانت جايز نيست خواه اين امانت مربوط به مسلمانان باشد يا غير آنها و حتى مشركان و بت پرستان ، در حديث معروفى از امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(عليكم باداء الامانة فو الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو ان قاتل ابى الحسين بن على بن ابى طالب ائتمننى على السيف الذى قتله به لاديته اليه ).
(اداى امانت بر همه شما لازم است سوگند به خدائى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به حق مبعوث كرده است اگر قاتل پدرم حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) همان شمشيرى را كه با آن مرتكب قتل او شد به رسم امانت به من ميسپرد (و من از او ميپذيرفتم ) امانت او را ادا مى كردم ).
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(ان الله لم يبعث نبيا قط الا بصدق الحديث و اداء الامانة مؤ داة الى البر و الفاجر)؛ (خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه (راستگوئى ) و (اداى امانت ) جزء برنامه هاى او بود كه هم درباره نيكان و هم بدان بايد رعايت گردد).
بنابراين آنچه در آيه فوق در مورد اقدام يهود بر خيانت در امانت و منطق آنها براى توجيه اين خيانت گفته شد به هيچ وجه درباره مسلمانان اجازه داده نشده است و آنها موظفاند كه در امانات مردم - بدون هيچگونه استثناء - خيانت نكنند.
2 - كلمه (بلى ) در لغت عرب براى اثبات مطلبى است ولى معمولا در مواردى ذكر مى گردد كه سوال به صورت منفى طرح شود، مانند اينكه خداوند
مى فرمايد: ا لست بربكم (آيا من پروردگار شما نيستم ) قالوا بلى (گفتند: آرى ).
همچنانكه كلمه (نعم ) در جواب سوال اثباتى ذكر مى گردد مانند: فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم (آيا آنچه را پروردگار شما وعده داده بوده به حقيقت يافتيد؟ گفتند: آرى ).
آيه 77
إ ن الذين يشترون بعهد الله و أ يمنهم ثمنا قليلا أ ولئك لا خلق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر إ ليهم يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب أ ليم (77)
ترجمه :
77 - كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او ) را به بهاى ناچيزى ميفروشند، آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت ، و خداوند با آنها سخن نميگويد و به آنان در قيامت نمينگرد و آنها را (از گناه ) پاك نميسازد، و عذاب دردناكى براى آنهاست .
شان نزول :
جمعى از دانشمندان يهود مانند (ابى رافع ) و (حى بن اخطب ) و (كعب بن اشرف ) به هنگامى كه موقعيت اجتماعى خود را در ميان يهود در خطر ديدند كوشش كردند كه نشانه هائى كه در تورات درباره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصا در نسخى از تورات با دست خود نگاشته بودند تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كنند آن جمله هاى تحريف شده از ناحيه خدا است ! به همين جهت آيه فوق نازل گرديد و شديدا به آنها اخطار كرد.
جمعى از مفسران نيز گفته اند كه اين آيه درباره (اشعث بن قيس ) نازل گرديد كه به دروغ مى خواست زمين ديگرى را تملك كند، هنگامى كه آماده اداى سوگند براى ادعاى خود شد آيه فوق نازل گرديد و در اين هنگام اشعث بن قيس ترسيد و اعتراف به حق كرد و زمين را به صاحبش بازگرد
تفسير:
تحريف كنندگان حقايق
در ادامه بحثهاى مربوط به خلافكاريهاى يهود و اهل كتاب در اين آيه به بخش ديگرى از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود را (به نام مقدس او) با بهاى كمى معامله مى كنند بهرهاى در آخرت نخواهند داشت ) (ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة ).
البته آيه به صورت كلى ذكر شده هر چند شان نزول آن گروهى از علماى اهل كتاب است كه پيمانهاى الهى و سوگندهاى خود را با درآمد مادى ناچيزى مبادله مى كردند و قرآن در اين آيه پنج مجازات براى آنها ذكر مى كند، نخست همان است كه در قسمت بالا ذكر شد و آن اينكه آنها از مواهب بى پايان عالم ديگر بهرهاى نخواهند داشت .
ديگر اينكه (خداوند در قيامت با آنها سخن نخواهد گفت ) (و لا يكلمهم الله ).
و نيز (نظر لطف خود را در آن روز از آنها بر مى گيرد و نگاهى به آنها نمى كند) (و لا ينظر اليهم يوم القيمة ) از اين تعبيرات روشن مى شود كه خداوند در آن روز (به طور مستقيم يا به وسيله فرشتگان ) با بندگان مؤ من خود سخن مى گويد، سخنانى كه مايه سرور و خوشحالى آنها است و دليل بر اعتنا و توجه به آنان است و همچنين نظر كردن خداوند به آنان اشاره به توجه و عنايت خاص او است نه نگاه با چشم جسمانى
آن چنان كه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند.
ولى آنها كه آيات الهى را به بهاى مادى مبادله مى كنند نه مشمول اين عنايت اند و نه مخاطب به آن سخنان .
و نيز روشن است كه منظور از سخن گفتن خداوند سخن گفتن با زبان نيست زيرا خداوند از جسم و جسمانيات پاك و منزه است بلكه منظور سخن گفتن از طريق الهام قلبى و يا ايجاد امواج صوتى در فضا است همانند سخنانى كه موسى (عليه السلام ) از شجره طور شنيد.
تعبير به (ثمنا قليلا) (بهاى كم ) مفهومش اين نيست كه اگر عهد الهى را با قيمت زيادى مبادله كنند كار خوبى است بلكه منظور اين است كه هر گونه بهاى مادى در برابر اين گناهان بزرگ به دست آيد قليل و ناچيز است حتى اگر سلطنت و حكومت گسترده اى باشد.
و بالاخره مجازات چهارم و پنجم آنان اين است خداوند آنان را (از گناه ) پاك نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است (و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ).
و از اينجا روشن مى شود كه گناه پنهان ساختن آيات الهى و شكستن عهد و پيمان او و استفاده از سوگندهاى دروغين تا چه حد سنگين است كه تهديد به اين همه مجازاتهاى روحانى و جسمانى و محروميت كامل از الطاف و عنايات الهى شده است .
نكته :
نكته اى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه عواقب شوم پنجگانه اى كه در برابر پيمان شكنى و سوگندهاى دروغ در اين آيه ذكر شده گويا اشاره به مراحل تدريجى قرب و بعد از خدا است .
كسى كه به خداوند نزديك مى شود و بر بساط قرب او گام مى نهد نخست مشمول يك سلسله مواهب معنوى مى گردد و هنگامى كه نزديك تر شد خدا با او
سخن مى گويد، باز نزديك تر مى شود خدا بر او نظر رحمت مى افكند و هنگامى كه از آن هم نزديك تر شد او را از آثار لغزشهاى گناه پاك مى سازد و در نتيجه از عذاب دردناك نجات مى يابد و غرق در نعمتهاى او مى شود ولى كسانى كه در مسير پيمان شكنى و استفاده هاى نادرست از نام پروردگار قرار گرفتند از همه اين مواهب و بركات محروم مى شوند و مرحله به مرحله عقب نشينى مى كنند در ذيل آيه 174 سوره بقره كه از جهاتى شبيه به اين آيه بود نيز توضيحاتى درباره معنى آيه آمده است