آيات 42 تا 60 آل عمران

 

 42- و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين

 43- يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين

 44- ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون

 45- اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين

 46- و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين

 47- قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون

 48- و يعلمه الكاتب و الحكمة و التورية و الانجيل

 49- و رسولا الى بنى اسرئيل انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهية الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن اللّه و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين

 50- و مصدقا لما بين يدى من التورية و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم و جئتكم بآية من ربكم فاتقوا اللّه و اطيعون

 51- ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم

 52- فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون

 53- ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين

 54- و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين

 55- اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون

 56- فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين

 57- و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و اللّه لا يحب الظالمين

 58- ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم

 59- ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون

 60- الحق من ربك فلا تكن من الممترين

ترجمه آيات

و به ياد آر زمانى را كه ملائكه گفتند: اى مريم : بدان كه خدا تو را براى اهدافى كه دارد انتخاب و ازميان همه زنان عالم برگزيد (42).

اى مريم براى پروردگارت عبادت و سجده كن وبا ساير ركوع كنندگان ركوع كن (43).

اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد ايشان نبودى هنگامى كه قرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند و تو نزد ايشان نبودى آن زمان كه بگو مگو مى كردند (44).

زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى از خودش كه نامش مسيح عيسى بن مريم آبرومندى در دنيا و آخرت از مقربين است (45)

و بامردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است (46)

مريم گفت : پروردگارا از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اينكه هيچ بشرى با من تماس نگرفته است، فرشته گفت : اين چنين خدائى هر چه بخواهد خلق مى كند، او وقتى قضاى امرى را براند، همانا فرمان مى دهد كه باش، و آن امر وجود مى يابد (47).

اى مريم خداى ت عالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات و انجيل تعليم مى دهد (48)

در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنى اسرائيل، و به اين پيام كه من به سوى شما آمدم با معجره اى از ناحيه پروردگارتان، و آن اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم، سپس در آن مى دمم بلادرنگ و به اذن خدا مرغى مى شود و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مى دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم، و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم. و در اين (معجزات ) آيت و نشانه اى است براى شما، اگرباشيد (49).

و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها كه بر شما حرام شده حلال كنم، و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (50)

و بدانيد كه اللّه پروردگار من و شما است، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم (51)

پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت : چه كسانى ياوران من در راه خدامى شوند؟ حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم (52).

پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ايمان داريم و رسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس (53).

و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد، و خدا بهترين نيرنگ كاران است (54)

و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت : اى عيسى من تو را خواهم گرفت و به سوى خود بالا خواهم برد و از شركسانى كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت را بر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آنگاه برگشتتان به سوى من است، و من - بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم خواهم كرد (55)

اما كسانى كه كافر شدند به عذابى شديد در دنيا و اخرت شكنجه مى كنم و هيچ ياورى نخواهند داشت (56)

و اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند خداى تعالى پاداششان را بطور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد (57)

اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مى خوانيم (58)

بطور محقق مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپس فرمان داد باش و او وجود يافت (59)

تمام حق از ناحيه پروردگار تو است پس زنهار از مرددان مباش. (60)

بيان آيات

و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك

اين جمله عطف است بر جمله : (اذ قالت امراه عمران...)، در نتيجه اين آيه مانند آن آيه توضيح و شرح آيه (33 - 34) خواهد بود، كه مى فرمود: ((ان اللّه اصطفى...).

و در اين آيه دلالتى هست بر اينكه مريم (عليهاالسلام ) محدثه بوده، يعنى از كسانى بوده كه ملائكه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبى را مى شنيده است، آيه شريفه : (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا) هم با آيات بعدش كه در سوره مريم واقع شده، بر اين معنا دلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پيرامون (محدث ) خواهيم داشت.

در سابق يعنى در تفسير آيه : (فتقبلها ربها بقبول حسن...) گفتيم : كه اين آيه بيان استجابت دعاى مادر مريم (عليهاالسلام ) است كه گفته بود: (و انى سميتها مريم، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم...) و اينكه سخن ملائكه كه به مريم گفتند: (ان اللّه اصطفاك و طهرك...)، خبرى است كه به وى داده اند كه تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى، بنابراين لازم است خواننده مراجعه اى بدانجا بكند.

پس (اصطفاء مريم ) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهيرش عبارت است از مصونيتش به عصمت خداى تعالى از گناهان، پس آن جناب، هم اصطفاء شده است و هم معصوم.

و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از تطهير او بتول شدن او است، و بتول به معناى زنى است كه حيض نمى بيند و خداى تعالى او را بدين جهت بتول قرار داد كه ناگزير نشود در ايام حيض از كليسا بيرون رود، و اين نظريه عيبى ندارد جز اينكه آنچه به نظر ما رسيد با سياق آيات موافق تر است.

منظور از اصطفا (برگزيدن ) و تطهير مريم سلام اللّه عليها 

 

و اصطفاك على نساء العالمين

در ذيل آيه : (ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمين ) گفتيم : كلمه (اصطفاء) اگر با كلمه (على ) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و اين اصطفا غير اصطفاى مطلق و بدون كلمه (على ) است، كه معناى تسليم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق، اصطفاى آن جناب بر زنان عالميان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است.

حال ببينيم اين تقديم از تمامى جهات است يا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله : (اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك...)) كه بعد از اين آيه است و نيز ظاهر آيه : (و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ).

و باز ظاهر آيه : (و مريم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا، و صدقت بكلمات ربها، و كتبه، و كانت من القانتين ). كه از خصائص وجودى مريم (عليهاالسلام ) انگشت روى هيچ خصيصه اى به جز ولادت عجيب فرزندش نمى گذارد، اين است كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن كذائيش منظور است.

و اما غير از كلمه (اصطفاء) كلمات ديگرى كه در آيات مربوطه به آن جناب آمده،از قبيل : (تطهير) و (تصديق به كلمات خدا و كتب او) و (قنوت ) و (محدثه بودن آن جناب ) همه امورى است كه اختصاصى به آن جناب ندارد، بلكه در ديگر زنان نيز احيانا يافت مى شود، و اما اينكه بعضى گفته اند: مريم (عليهاالسلام ) تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده، صحيح نيست، زيرا اطلاق آيه با آن نمى سازد.

يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين

كلمه (قنوت ) كه فعل امر (اقنتى ) مشتق از آن است به طورى كه گفته اند به معناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و ركوع به معناى منحنى شدن و يا مطلق اظهار ذلت است.

در اين آيه خداى تعالى مريم را ندا داده، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوى ندا كننده است، قهرا هر جا كلمه (ندا) تكرار شود به منزله اين است كه به شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم، خوب به آن اخبار گوش بده و در آيات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برايت آورده ايم : يكى اينكه خداى تعالى تو را با مقام و منزلتى كه نزد او دارى گرامى داشته، و دوم وظيفه عبوديتى است كه تو بايد ملازم آن باشى، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس اين دستور در عين اينكه دستور به ايفاى وظيفه عبودى است، دستور به اداى شكر آن مقام و منزلت نيز هست، در نتيجه برگشت معناى كلام به اين است كه آيه : (يا مريم اقنتى...) به منزله نتيجه گيرى از آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفيك...) باشد و چنين معنا دهد: حال كه خداى تعالى تو رااصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كنى و بعيد نيست كه هر يك از سه خصلت نامبرده در اين آيه، نتيجه و فرعى باشد براى هر يك از سه خصلتى كه در آيه قبلى ذكر شده، هر چند كه فرع بودن قنوت براى اصطفا، و سجده براى تطهير، و ركوع براى اصطفاى دوم، آنطور كه بايد روشن نيست، بر خواننده عزيز است كه با دقت نظر خود، اين ارتباط و فرعيت را كشف كند.

ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك

خداى تعالى اين داستان را جزء اخبار غيبى شمرده، همانطور كه داستان يوسف (عليه السلام ) را دانسته و فرمود:

(ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون )

وجه اينكه قضاياى مربوط به مريم عليها السلام از اخبار غيبى شمرده شده است 

و از اين جهت آن را از اخبار غيبى شمرده كه در عصر نزول قرآن اثرى از اين اخبار در دست نبود، زيرا از داستان مريم آنچه در كتب دينى اهل كتاب آمده به هيچ وجه اعتبار نداشت، براى اينكه اين كتب از دستبرد تحريف دور نمانده بود، همچنان كه بسيارى از جزئيات داستان زكريا (عليه السلام ) كه در قرآن كريم آمده در كتب عهد قديم و جديد وجود ندارد.

مويد اين وجه جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و ما كنت لديهم اذ يلقون...).

و نيز ممكن است منشا غيب شمردن اين داستان را بى سوادى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گروندگان به آن جناب بدانيم، نه تحريف كتب عهدين، همچنان كه قرآن كريم در خلال داستان نوح مى فرمايد: (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا...) ولى وجه اول با سياق موافق تر است، براى اينكه اگر وجه دوم صحيح بود بايد مى فرمود: (تو اين داستان را نخوانده اى ) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ايشان نبودى.

و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم...

منظور از (قلم ) (به فتحه ق و لام ) كه جمع آن (اقلام ) است چوبه تيرى است كه به وسيله آن قرعه مى اندازند، و آن را (سهم تير) نيز مى نامند، پس اينكه فرمود: قلم هاى خود را مى انداختند، معنايش اين است كه قرعه خود را مى انداختند، تا معين كنند كدام يكشان كفيل مريم باشد.

در اين جمله دلالتى هست بر اينكه بگو مگوئى كه جمله (يختصمون ) آن را حكايت مى كند، بگو مگو و نزاع در تكفل مريم بوده، همان تكفلى كه در آيه 37 ذكر شده و خلاصه تفصيل همان اجمال است، و مى فهماند بگو مگويشان به جائى نرسيده در آخر توافق كرده اند در اينكه قرعه بيندازند. و قرعه به نام زكريا در آمده و زكريا عهده دار سرپرستى آن جناب شده.

و چه بسا بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه اين بگو مگو و قرعه كشى بعد از سپرى شدن دوران جوانى مريم، و سال ها تكفل زكريا نسبت به وى بوده و گويا زكريا از كفالتش عاجز شده و خواسته است كه شانه از زير اين بار خالى كند. و گويا منش اين احتمال اين بوده كه ديده اند قرآن كريم داستان اين قرعه كشى و بگو مگو را بعد از تمام شدن داستان ولادت مريم، و اصطفاى وى و بعد از آيه 37 آورده كه در آن، از كفالت زكريا سخن رفته. پس معلوم مى شود كفالت زكريا دو بار بوده : يكى در اوائل ورود مريم به كليسا در ايام كودكيش و ديگرى در بزرگساليش كه زكريا مى خواسته از كفالت مريم شانه خالى كند، و در آخر به حكم قرعه باز عهده دار آن شده است.

ليكن صرف اينكه در اين سوره دو جا از كفالت سخن رفته، يكى در آيه 37، و يكى در آيه مورد بحث، دليل نمى شود كه واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اينكه مى بينيم در سوره يوسف دو بار از توطئه برادران عليه آن جناب خبر داده، يكى در آيه : 8 و 9 و10 و بار ديگر در آيه : 102 در حاليكه واقعه، يك واقعه است، اين كار هيچ عيبى ندارد، زيرا در اينگونه موارد گوينده يا مى خواهد در نوبت اول به بعضى از خصوصيات آن اشاره كند و در نوبت دوم به بعضى ديگر، و يا منظورش اين است كه با تكرار آن، ادعا و مقصود خود را ثابت نمايد، و اتفاقا در داستان زكريا نكته اول منظور بوده، و در داستان يوسف نكته دوم.

(در اول سوره كه سخن از تكفل زكريا بود، براى اين بود كه اين تكفل و سركشى كردن همه روزه به غرفه مريم زمينه اى شد براى اينكه طمع زكريا (عليه السلام ) تحريك شود، و فكر كند خدائى كه مى تواند از عالم غيب طعامهاى غير موسمى براى مريم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پيرى فرزند دار كند؟ و در آيه مورد بحث غرض، شرح داستان تكفل است، به خلاف سوره يوسف كه در هر دو مورد مى خواهد دعوى خود را اثبات كند، و آن اين بود كه تو از داستان يوسف هيچ آگهى نداشتى، ما آن را به تو وحى كرديم (مترجم )).

اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك

ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائى است كه در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده : (پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براى مريم به صورت بشرى تمام عيار مجسم كرد، به طورى كه مريم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر مردى با تقوا بودى اينجا نمى آمدى، روح ما به وى گفت : (قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا...)، پس بشارتى كه در آيه مورد بحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روح نسبت داده.

حال چرا چنين كرده، بعضى از مفسرين در توجيهش گفته اند: مراد از ملائكه همان جبرئيل است و اگر يك ملك را ملائكه خوانده از باب تعظيم آن يك ملك بوده است، همچنان كه خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئيم : فلانى خيلى جاها رفته و سياحت ها كرده، كشتى ها سوار شده با اينكه بيش از يك كشتى سوار نشده. و يا مى گوئيم : مردم درباره فلانى چنين و چنان مى گويند با اينكه همه مردم نگفته اند و تنها يك نفر گفته و از اين قبيل تعبيرها معمول است و نظير اين اختلاف تعبير در داستان قبلى زكريا هم آمده، يك جا فرموده بود: (فنادته الملائكه ملائكه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنين و چنان مى كند).

بعضى ديگر گفته اند: در داستانى كه آيه مورد بحث حكايتش مى كند، يعنى در ندا دادن مريم فرشتگان ديگر با جبرئيل بوده اند.

وجه تعبير به (ملائكه ) در جمله (اذ قالت الملائكة...) 

ولى آنچه بعد از تدبر در آيات راجع به ملائكه به دست مى آيد، اين است كه ملائكه همه در يك رديف و يك مقام نيستند، بين آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست، آنكه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است، بطورى كه افعالش عين فعل متقدم به حساب مى آيد و گفتارش هم عين گفتار او است، نظير وصفى كه در خودمان مشاهده مى كنيم، افعال قوا و اعضايمان را فعل خود نيز مى دانيم، بدون اينكه فعل را دو تا فعل كنيم و مى گوئيم : چشمم او را ديد و گوشم آن را شنيد و اعضاى بدن من چنين و چنان كرد و اين نامه را دست من نوشته، و اين نقشه را بندهاى انگشتانم كشيده، و در عين حال مى گوئيم : من او را ديدم و آن را شنيدم و چنين و چنان كردم و اين نامه را نوشته، اين نقشه را كشيدم.

همانطور كه عمل اعضاى ما كه تابع ما هستند عمل خود ما نيز هست، همچنين اعمال و اقوال ملائكه كه تابع فرشته روح عليه السلام اند، عمل و قول خود روح نيز هست، براى اينكه ملائكه تابع او هستند و هر چه مى كنند به امر او مى كنند و به همين اعتبار است كه مى بينيم خداى تعالى قبض ارواح را كه ملائكه موكل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائكه دانسته، در عين اينكه آن را به فرشتگان مباشر نسبت داده، و فرموده : (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا)، و در عين حال آن را به ملك الموت كه فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مى فرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) و در عين حال همين قبض ارواح را به خودش نسبت داده، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)

باز نظير اين جريان را در مساءله وحى مى بينيم كه يك جا آن را به خودش نسبت داده، مى فرمايد: (انا اوحينا اليك )، و جاى ديگر آن را به روح الامين نسبت داده، مى فرمايد: (نزل به الروح الامين على قلبك )، در جاى ديگر به ملائكه كرام و صالح منسوب نموده، مى فرمايد: (كلا انها تذكره، فمن شاء ذكره، فى صحف مكرمه، مرفوعه مطهرة، بايدى سفرة، كرام بررة ).

پس معلوم شد كه بشارت دادن جبرئيل عين بشارت دادن مامورين زير دست او است، كه جمعى از سادات فرشتگان و مقربين درگاه خدايند، چون قرآن كريم درباره ايشان فرموده : (انه لقول رسول كريم، ذى قوه عند ذى العرش مكين، مطاع ثم امين )، و ان شاء اللّه در تفسير سوره فاطر توضيح بيشتر اين بحث خواهد آمد.

مويد گفتار ما كلام خداى عزوجل است كه در آيه بعدى مى فرمايد: (كذلك اللّه يفعل ما يشاء)، چون از ظاهر آن بر مى آيد كه گوينده آن خداى سبحان است و در عين حال مى بينيم كه همين سخن را در سوره مريم در داستان روح، به روح نسبت مى دهد، آنجا كه به مريم مى گويد: (انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)، مريم مى پرسد، كجا مى توانم فرزند دار شوم با اينكه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنى زناكار بوده ام ؟ روح در پاسـخش مى گويد: (كذلك قال ربك هو على هين...).

مطلب ديگر اينكه سخن گفتن ملائكه و روح با مريم دلالت مى كند بر اينكه آن جناب محدثه بوده، بلكه جمله :

(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا)، كه در سوره مريم آيه 17 است و مربوط به همين داستان است، دلالت دارد كه مريم (عليهاالسلام ) روح را با چشمان خود ديده، نه اينكه تنها صداى او را شنيده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه اين بحث را در بحث روايتى آينده مى آوريم.

بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم

در تفسير سوره بقره مى فرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض )، بحث در معناى كلمه خدا گذشت، و لفظ (كلمه ) و (كلم ) نظير لفظ (تمره ) و (تمر) است، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى شود، و لفظ كلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود كه بر معنائى دلالت كند، (در مقابل لفظ بى معنا و موهوم كه كلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد، حال چه اينكه آن جمله نظير (زيد قائم است ) كه تمام بوده و سكوت بر آن صحيح باشد، و يا نظير جمله اگر زيد قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سو ال انگيز باشد، (كه اگر زيد قائم باشد چه مى شود، و يا چه مى كنى )، همه اينها كه گفتيم معناى لغوى كلمه بود و اما به حسب اصطلاحى كه قرآن كريم براى خود دارد و كلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن، عبارت است از هر چيزى كه اراده خدا را ظاهر كند، (همانطور كه به حسب معناى لغوى كلمه عبارت بود از لفظى كه منظور باطنى گوينده را براى شنونده ظاهر كند) حال چه اينكه كلمه خدا امر تكوينى او باشد و با آن امر چيزى را از كتم عدم به عالم هستى بياورد، و ظاهر سازد و يا كلمه وحى و الهام باشد و براى شخص پيامبر و يا محدث اراده او را ظاهر كند.

گفتار معصومين در تفسير (كلمه ) 

حال ببينيم در آيه مورد بحث (كلمه ) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آن حضرت مسيح (عليه السلام ) است، به اين اعتبار كه انبياى قبل از مسيح و يا خصوص اسرائيليان از انبياء، مردم را بشارت داده بودند به اينكه به زودى نجات دهنده بنى اسرائيل مى آيد، و صحيح است كه خداى تعالى در چنين مورد بفرمايد: مسيح همان كلمه اى است كه قبلا مى گفتم و نظير اين تعبير را در ظهور موسى (عليه السلام ) آورده و فرموده : (و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا)، ليكن اين توجيه درست نيست براى اينكه هر چند با بشارتهاى كتب عهدين مى سازد، ولى با قرآن كريم نمى سازد، چون قرآن كريم قبلا بشارت آمدن عيسى (عليه السلام ) را نداده بود، تا بگوئيم : (كلمه ) در اين آيه به معناى آن بشارتى است كه قبلا داده بود، بلكه قرآن، عيسى (عليه السلام ) را بشارت آور معرفى نموده، نه كسى كه مردم از پيش ‍ بشارت آمدنش را شنيده باشند، علاوه بر اينكه سياق جمله : (اسمه المسيح ) با اين توجيه تناسبى ندارد، چون ظاهر اين عبارت اين است كه لفظ (مسيح ) نام خود كلمه است، و يا به عبارت ديگر كلمه خود عيسى است نه نام ظهور او و يا ظهور كلمه اى كه قبلا به وسيله انبياء وعده اش داده شده بود.

و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه )، عيسى (عليه السلام ) است، چون عيسى (عليه السلام ) روشنگر تورات براى مردم است، و مرادى كه خداى تعالى از تورات دارد بيان مى كند، و براى مردم، آن مطالبى را كه يهوديان در تورات اضافه كرده اند مشخص ‍ مى سازد، و اختلافى را كه در امور دينى دارند برطرف مى سازد، همچنان كه خود آن جناب به حكايت قرآن در خطاب به بنى اسرائيل فرموده : (و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ) ليكن اين نكته هر چند كه تعبير به كلمه را توجيه مى كند، ولى آيه شريفه از قرينه اى كه مساعد با اين توجيه باشد خالى است.

و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه منه ) خود بشارت است، مى خواهد به مريم خبر دهد كه به عيسى (عليه السلام ) حامله مى شود و عيسى (عليه السلام ) از او متولد خواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به كلمه اى از خود و آن كلمه اين است : بشارت مى دهد تو را به اينكه به زودى بدون اينكه با مردى تماس گرفته باشى عيسى از تو متولد مى شود، اين توجيه نيز درست نيست، چون در ذيل آيه فرموده : اسم آن كلمه مسيح است و بنابراين توجيه اسم كلمه (مسيح ) نيست بلكه اسمش بشارت است.

معناى (كلمه خدا) و مراد از (كلمه ) در جمله : (يبشرك بكلمة منه...) 

و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسى (عليه السلام ) است، چون عيسى كلمه ايجاد است، يعنى مصداق كلمه (كن ) است و اگر خصوص عيسى (عليه السلام ) را كلمه خوانده، با اينكه هر انسانى و بلكه هر موجودى مصداقى از كلمه (كن ) تكوينى است براى اين بود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى گيرد، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مى رسد و عوامل مقارن با اين عمل دست به كار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همين جهت ولادت را مستند به عمل نكاح مى كنند، همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مى كنند، و چون انعقاد نطفه عيسى از اين مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته، قهرا هستيش مستند به صرف كلمه تكوين بوده، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد، پس عيسى خود كلمه است و آيه : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه ).

و نيز آخر آيات مورد بحث كه مى فرمايد: (ان مثل عيسى عند اللّه، كمثل آدم خلقه من تراب، ثم قال له كن فيكون ) مويد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسى (عليه السلام ) به كلمه است.

وجه تسميه عيسى به مريم (عليهما السلام ) به (مسيح ) 

و كلمه (مسيح ) به معناى ممسوح است. و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند، به اين مناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براى اين بوده كه آن جناب ممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرك شده ممسوح گشته، چون انبياء روغن زيتون به خود مى ماليدند و يا بدين جهت است كه جبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظ باشد و يا براى اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مى كشيده و يا براى اين بوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مى كشيده و آنان را بينا مى كرده و يا بدين جهت مسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيمارى نمى كشيده مگر آنكه شفا مى يافته، اينها وجوهى است كه در وجه تسميه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به مسيح ذكر كرده اند.

ليكن آن وجهى كه مى توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتى كه جبرئيل به مادرش داده بود آمده، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده : (ان اللّه يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم...)، پس قبل از آنكه آن جناب كورى را بينا كند و يا بيمارى را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيه قبل از ولادت، مسيح ناميده شده بود.

و كلمه (مسيح ) عربى كلمه (مشيحا)ى عبرى است كه در كتب عهدين عبرى زبان آمده و بطورى كه از آن دو كتاب استفاده مى شود، رسم بنى اسرائيل چنين بوده كه هر پادشاهى تاجگذارى مى كرده، از جمله مراسم تاجگذارى اين بوده كه كاهنان او را با روغن مقدس مسح مى كردند

تا سلطنتش مبارك شود و بدين مناسبت پادشاه را مشيحا مى گفتند، كه يا به معناى خود شاه است و يا به معناى مبارك است.

يهود و كلمه (مسيح ) 

و نيز از كتب بنى اسرائيل استفاده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) را از اين جهت مشيحا ناميدند كه در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنى اسرائيل ظهور مى كند و او بر ايشان حكم مى راند و منجى ايشان است، از آن جمله عبارت انجيل لوقا است كه اين معنا از آن به خوبى استفاده مى شود، درآنجا مى گويد: وقتى فرشته مريم در آمد و گفت : سلام براى تو اى كسى كه سرشار از نعمت ربى، از نعمت مبارك او، و تو در ميان زنان، زنى مبارك هستى، مريم وقتى فرشته را ديد معطل ماند كه چه بگويد و اين سلام كه او كرد چه معنا دارد، فرشته گفت : اى مريم مترس كه به نعمتى از ناحيه خدا ظفر يافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى ميزائى و نامش را يسوع مى گذارى و اين به زودى مردى عظيم مى شود كه حتى او را پسر خداى على مى خوانند و رب به او كرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بيت يعقوب حكمرانى خواهد نمود و ملك او آخر ندارد.

پس يهوديان از اين بشارت فهميدند كه پيغمبرى كه مژده اش را داده اند حكمرانى خواهد كرد و به همين جهت و به اين بهانه بود كه يهوديان از قبول دعوت و نبوت عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) تعلل ورزيدند، چون در عيسى بن مريم سلطنتى نديدند و تا چندى كه آن جناب در بين ايشان بود به سلطنت نرسيد. و باز به خاطر وجود اين عبارت در آن بشارت بود كه بعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرين اسلام در مقام توجيه بر آمده و گفته اند: منظور از ملك و سلطنت عيسى (عليه السلام ) ملك معنوى است نه سلطنت ظاهرى و صورى.

مؤ لف قدس سره : اين توجيه بعيد نيست : از اين جهت در عبارت بشارت، آن جناب را مسيح يعنى مبارك ناميدند، كه بطور كلى روغن مالى كردن در اعتقاد بنى اسرائيل براى تبرك انجام مى شده. و مويد آن آيه زير است كه مى فرمايد: (قال انى عبد اللّه، آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اينما كنت ).

معناى كلمه (عيسى ) 

و اما كلمه (عيسى ) در اصل (يشوع ) بوده كه هم به معناى مخلص تفسير شده و هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به كلمه (يعيش زنده مى ماند) تفسير شده و اين با نامى كه براى فرزند زكريا نهاده، يعنى نام (يحيى زنده مى ماند) مناسب تر است، چون قبلا هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام )

در آيه مورد بحث با اينكه خطاب به مريم است در عين حال عيسى (عليه السلام ) را، عيسى بن مريم خوانده و اين براى آن بوده كه توجه دهد به اينكه عيسى بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مى شود و نيز به اين كه مريم در اين معجزه شريك او است، همچنانكه در جمله : (و جعلناها و ابنها آيه للعالمين )، فرموده مريم و عيسى را براى همه عالميان آيت قرار داديم.

وجيها فى الدنيا و الاخره و من المقربين

(وجاهت ) به معناى مقبوليت است و مقبول بودن عيسى (عليه السلام ) در دنيا روشن است و همچنين در آخرت چون قرآن از آخرت او چنين خبر داده.

و اما اينكه فرمود: از مقربين است، معناى كلمه (مقرب ) روشن است، مى فرمايد: عيسى (عليه السلام ) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربين از ملائكه است، همچنانكه فرمود: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا للّه و لا الملائكه المقربون )، و در جاى ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده : (اذا وقعت الواقعه - تا جمله - و كنتم ازواجا ثلثه...، و السابقون السابقون اولئك المقربون ).

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد از اين آيات بر مى آيد كه منظور از اين تقرب، تقرب به خداى سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردى از انسانها در پيمودن راه برگشت به خدا - آن راهى كه به حكم آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )، و به حكم آيه : (الا الى اللّه تصير الامور)، پيمودنش بر هر انسانى نوشته شده، از ساير انسانها سبقت بگيرد.

و اگر دقت بفرمائيد در اينكه صفت (مقربين ) صفتى است براى افرادى از انسانها و افرادى از ملائكه، آن وقت خواهى فهميد كه لازم نيست اين صفت اكتسابى باشد تا بگوئى ملائكه صفت تقرب را از راه اكتساب و مجاهده با نفس به دست نياورده اند و با اين حال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غير مقرب شده اند، چون ممكن است مقام تقرب در ملائكه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آيد.

جمله : (وجيها فى الدنيا و الاخرة ) و همچنين جمله هائى كه به آن عطف شده، يعنى (و من المقربين و يكلم...)، (و من الصالحين )) و (يكلمه ) و (رسولا)، همه جمله هائى حاليه اند.

و يكلم الناس فى المهد و كهلا...

كلمه (مهد) به معناى آن بسترى است كه براى كودك شيرخوار تهيه مى كنند. و كلمه (كهلا) از ماده كهولت يعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بين جوانى و پيرى است، دورانى است كه انسان به حد تماميت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفته اند: كهل به كسى گفته مى شود كه جوانيش با پيرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند كهل كسى است كه سنش به سى و چهار سال رسيده باشد.

و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند كه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مى ماند و اين خود بشارت ديگرى است براى مريم.

اقوالى كه درباره سخن گفتن عيسى (ع ) با مردم در سن كهولت، گفته شده است 

و در اينكه قرآن كريم تصريح كرده به اينكه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مى ماند، با اينكه انجيل ها دلالت مى كند بر اينكه بيش از سى و سه سال در روى زمين زندگى نكرد، نظرى هست كه جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفته اند: سخن گفتن وى با مردم در سن كهولت، بعد از برگشتنش از آسمان است، چون آن جناب قبل از آنكه به آسمان صعود كند، به سن كهولت نرسيده بود تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد ازبررسى دقيق در كتب تاريخ به دست مى آيد، اين است كه عيسى (عليه السلام ) بر خلاف آنچه از انجيل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمين زندگى كرد.

آنچه از سياق آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه مى خواهد به يكى از معجزات آن جناب اشاره كند. و در ضمن افاده آن معنا مى رساند كه وى به سن شيخوخت و پيرى نمى رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت، و از طرف انتها ايام كهولت است. و آنچه از كودك و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است، اين است كه كودك را در اوائل عمرش تا چندى كه قنداق مى شود و قبل از اينكه به راه بيفتد يعنى قبل از رسيدن به دو سالگى، در گهواره مى گذارند و بنا بر اين اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره سخن گفت ) اين عبارت نمى رساند كه اين سخن گفتن از باب معجره است،

چون معمولا كودك از يك سال و اندى به تدريج و بطور شكسته مفرداتى از كلمات را مى گويد، ليكن اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره با مردم سخن گفت ) از آن بر مى آيد كه با مردم سخنى تمام و با جمله بنديهاى صحيح گفته و مردم به گفته وى اعتنا كرده اند، همانطور كه به كلام شخصى كه به سن كهولت رسيده اعتنا مى كنند و به عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرمايد: عيسى در گهواره همانطور با مردم سخن گفت كه در دوران كهولت سخن مى گفت. و سخن گفتن كودك در گهواره، معجزه اى است خارق العاده.

اين از نظر خود آيه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگرى كه در اين قصه وارد شده، از آن جمله آيه : 31 سوره مريم، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند در اينكه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده، چون از آن آيه استفاده مى شود كه آن جناب در همان ساعت اولى كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته، مى فرمايد:

فاتت به قومها تحمله، قالوا: يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا فاشارت اليه، قالوا: كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال : انى عبد اللّه، آتينى الكتاب، و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اين ما كنت.

قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر

در اين آيه مريم با اينكه طرف صحبتش روح بود با او سخن نگفت بلكه خطاب را متوجه پروردگارش كرد و اين بر همان اساس بوده كه قبلا بدان اشاره كرديم، كه خطاب ملائكه و خطاب روح و كلامشان، كلام خداى سبحان است، پس مريم (عليهاالسلام ) مى دانسته كه آن كسى كه با او سخن مى گويد خود خداى تعالى است، هر چند كه خطابى كه مى شنيده از جانب روح ممثل و يا ملائكه بود و به همين جهت در پاسـخ روى سخن را متوجه خداى تعالى كرد كه (پروردگارا از كجا من داراى فرزند مى شوم ؟...). البته اين احتمال هم هست كه بردن نام پروردگار از باب استغاثه باشد، نظير عبارت :

(قال رب ارجعون ))، كه نوعا گوينده در وسط سخن خود اين را مى آورد.

قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء، اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون

در سابق اشاره كرديم به اينكه از تطبيق اين آيه با آيه سوره مريم كه مى فرمايد: (قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آيه للناس و رحمه منا و كان امرا مقضيا) چنين بدست مى آيد كه كلمه (كذلك ) در مورد بحث خودش به تنهائى كلامى است تام. و تقديرش (الامر كذلك ) است، يعنى بله مطلب اين چنين است، و بشارتى كه هم اكنون به تو دادم امرى است مقضى و قضائى است كه رد و بدل نمى شود.

و از جمله (يفعل اللّه ما يشاء...) چنين استفاده مى شود كه اى مريم اين تعجب تو جا ندارد، براى اينكه وقتى تعجب صحيح است كه خدا قادر برپديد آوردن چنين فرزندى نباشد و يا اگر هم باشد برايش دشوار باشد، اما در حالى كه قدرت خداى تعالى نامحدود باشد و هر كارى بخواهد بكند، ديگر چه جاى تعجب است و مساءله دشوارى هم وقتى تصور مى شود كه كار نيازمند به اسباب و وسائل باشد، هر چه اسباب و وسائل بيشترى بخواهد آن كار دشوارتر است و هر قدر آن اسباب ناياب تر و از دسترس دورتر باشد، باز كار دشوارتر خواهد بود. و خداى عزوجل هيچ چيزى را با ابزار و وسائل خلق نمى كند، بلكه هر وقت اراده امرى را كند، تنها كافى است فرمان دهد كه (باش ) و آن چيز موجود شود.

پس معلوم شد كه كلمه (كذلك ) به تنهائى كلامى است تام و منظور از آن رفع اضطراب مريم و تردد خاطر او بوده، و جمله (اللّه يخلق ما يشاء) در اين مقام است كه عجز و ناتوانى زائيده از تعجب را از خداى تعالى نفى كند، و جمله (اذا قضى...) در اين مقام است كه دشوار بودن خلقت فرزندى بدون پدر را از خداى تعالى نفى نموده، از چنين توهمى جلوگيرى نمايد.

و يعلمه الكتاب و الحكمه و التورية و الانجيل

الف و لام در كلمه (الكتاب ) و كلمه (الحكمه ) الف و لام جنس است و ما در سابق گفتيم كه منظور از كتاب آن وحيى است كه براى رفع اختلاف مردم نازل شد.

(كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه... من الحق باذنه...

و منظور از حكمت، آن معرفتى است كه براى اعتقاد و عمل آدمى مفيد باشد. و بنابراين پس اگر در آيه مورد بحث تورات و انجيل را بر كتاب و حكمت عطف كرده، نبايد اشكال كرد كه مگر تورات و انجيل كتاب نيستند و مگر مشتمل بر حكمت و دستورات نافع براى اعتقاد و عمل نمى باشند؟ براى اينكه اين عطف از باب (ذكر فرد) بعد از (ذكر جنس ) است، به خاطر رساندن اهميتى كه در فرد هست.

پس كسى نپندارد كه الف و لام در (الكتاب ) الف و لام استغراق است، يعنى آيه مى خواهد بفرمايد كه خداى تعالى تمامى كتب آسمانى را به عيسى (عليه السلام ) تعليم داده، براى اينكه اين توهم با آيه زير نمى سازد كه فرموده : (و لما جاء عيسى بالبينات، قال : قد جئتكم بالحكمه، و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه، فاتقوا اللّه و اطيعون ) كه بيانش گذشت.

مراد از (تورات ) و (انجيل ) در قرآن كريم 

اما بايد ديد كه منظور از تورات چيست و قرآن كريم از اين اسم چه كتابى را در نظر دارد؟ آن كتابى كه در ميقات در الواحى كه قرآن كريم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل كرد؟ و يا اين اسفارى كه فعلا در دست يهود است، (به قول بعضى ها به مطاعن انبيا شبيه تر است تا به كتاب آسمانى (مترجم )) قطعا منظور قرآن كريم از كلمه تورات اين اسفار نيست، براى اينكه خود يهوديان هم اعتراف دارند بر اينكه سند اين اسفار به زمان موسى (عليه السلام ) منتهى نمى شود و سلسله سند در فترت و فاصله بين بخت نصر (يكى از پادشاهان بابل ) و كورش (يكى از ملوك فارس ) قطع شده، چيزى كه هست قرآن كريم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (كه ما نمى دانيم تا اين عصر چه مقدار ديگرش تحريف شده ) را رد ننموده و آن را بطور كلى مخالف تورات اصلى ندانسته، هر چند كه به دلالت خود قرآن كريم از تحريف هم به دور نمانده، چون دلالت آيات قرآن بر اينكه تورات بازيچه دست تحريف شده، روشن است.

از قرآن كريم چنين فهميده مى شود كه انجيل (كه به معناى بشارت است ) يك كتاب بوده و بر عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) نازل شده و وحيى بوده مختص به آن جناب، چون فرموده : (و انزل التورية و الانجيل من قبل هدى للناس )، و نفرموده اناجيل اربعه، پس اين انجيل هاى چهارگانه : متى، مرقس، لوقا، و يوحنا كتابهائى هستند كه بعد از جناب عيسى (عليه السلام ) تاليف شده اند.

و نيز آيات قرآن دلالت دارد بر اينكه احكام دينى هر چه هست در تورات بوده و انجيل تنها بعضى از احكام ناسخ را آورده، يكى از آن آيات، آيه : 50 از آيات مورد بحث است كه مى فرمايد: (مصدقا لما بين يدى من التورية، و لا حل لكم بعض الذى حرم عليكم.)

و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: (و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور، و مصدقا لما بين يديه من التورية، و هدى و موعظه للمتقين، و ليحكم اهل الانجيل بما انزل اللّه فيه )، و بعيد نيست كه از اين آيه استفاده شود كه در انجيل غير احكام ناسخ يعنى احكامى كه احكام تورات را نفى مى كند، احكام اثباتى هم بوده باشد.

و باز آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه انجيل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله )، همچنانكه تورات نيز مشتمل بر آن بوده، چون قرآن كريم مى فرمايد: (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ).

و رسولا الى بنى اسرائيل

ظاهر اين عبارت اين است كه عيسى (عليه السلام ) تنها مبعوث بر بنى اسرائيل بوده است همچنانكه از آيات راجع به حضرت موسى (عليه السلام ) هم بر مى آيد كه آن جناب نيز تنها مبعوث بر بنى اسرائيل بوده و از سوى ديگر در بحثى كه در ذيل آيه : (كان الناس امه واحدة فبعث اللّه النبيين ) داشتيم، اثبات كرديم كه عيسى هم مانند موسى از انبياى اولوا العزم بوده كه بر تمامى اهل دنيا مبعوث شده اند.

و ليكن اين اشكال و ناسازگارى، به بيانى كه ما در ذيل آن آيه داشتيم حل مى شود، در آنجا گفتيم فرق است ميان (رسول ) و نبى، نبوت منصب بعثت و تبليغ است و رسالت سفارت خاصه اى است كه دنبالش ضامن اجرائى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدائى بين مردم يا به بقا و نعمت و يا به هلاكت و زوال نعمت، همچنانكه آيه زير آن را افاده نموده و مى فرمايد: (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط.)

و به عبارتى ديگر نبى انسانى است كه از طرف خداى تعالى مبعوث مى شود براى اينكه احكام دين را براى مردم بيان كند و اما رسول عبارت است از انسانى كه مبعوث مى شود براى اداى بيانى خاص كه دنبالش يا هلاكت است اگر آن را رد كنند و يا بقا و سعادت است اگر آن را قبول كنند، همچنانكه اين معنا از گفتگوئى كه قرآن كريم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعيب و ديگر رسولان با قوم خود حكايت نمود كاملا به دست مى آيد.

بعثت حضرت عيسى (ع ) عموميت داشته، هر چند رسالت او به سوى بنى اسرائيل بوده است

و وقتى مطلب از اين قرار باشد لازم نيست كه رسالت يك رسول به سوى قومى معين بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غير، بلكه ممكن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، همچنانكه در موسى و عيسى (عليهماالسلام ) چنين بود.

و شواهدى كه از قرآن كريم بر اين معنا وجود دارد يكى دو تا نيست، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مى فرمايد: (اذهب الى فرعون انه طغى )، و در عين حال مى بينيم ساحران فرعون به موسى ايمان آوردند و گفتند: (آمنا برب هرون و موسى ) و بطورى كه از ظواهر آيات بر مى آيد ايمانشان هم قبول شده، با اينكه از بنى اسرائيل نبودند و درباره دعوت قوم فرعون با اينكه از بنى اسرائيل نبودند فرموده : (و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون، و جاء هم رسول كريم ).

و نظير اين آيات در دلالت بر عموميت بعثت آن جناب ايمان آوردن امت هاى بسيارى از غير بنى اسرائيل، قبل از بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به آن جناب است، مانند مردم روم و امت هاى بزرگى از غربى ها، از قبيل : فرانسويان و اطريش و بورسا و انگلستان و امت هائى از شرقيين، چون نجران به وى گرويده بودند با اينكه از بنى اسرائيل نبودند و قرآن كريم در هيچ آيه اى كه سخن از نصارا دارد ديده نمى شود كه روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائيل كرده باشد، بلكه اگر مدح مى كند عموم نصارا را مدح مى كند و اگر مذمت هم مى كند عموم را مذمت مى كند.

انى قد جئتكم بايه من ربكم، انى اخلق لكم من الطين... و احيى الموتى باذن اللّه

در اين آيه نسبت خلقت را به عيسى (عليه السلام ) داده، و اين تعبيرى است سو ال انگيز كه مگر عيسى خالق است ؟ در پاسـخ بايد دانست كه كلمه (خلقت ) به معناى بوجود آوردن از عدم نيست بلكه به معناى جمع آوردن اجزاى چيزى است كه قرار است خلق شود و لذا در جاى ديگر فرموده : (فتبارك اللّه احسن الخالقين ).

و كلمه (اكمه ) به معناى كسى است كه از شكم مادر بدون چشم متولد شده باشد، گاهى هم به كسى اطلاق مى شود كه چشم داشته و سپس نابينا شده است.

راغب مى گويد: مى توان گفت : (فلانى ديدگانش اكمه شد به حدى كه چشم هايش سفيدگرديد) و كلمه (ابرص ) به معناى كسى است كه دچار برص شده و (پيسى ) (كه يك بيمارى پوستى است ) گرفته.

و از اينكه فرمود: (و احيى الموتى )، يا بطور صريح و يا بطور اشاره فهميده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) يك بار و دو بار مرده زنده نكرده، بلكه متعدد اين كار را كرده است.

معجزات عيسى (ع) مستند به اذن خدا بوده است و عيسى (ع) در صدور آن آيات استقلالى نداشته است

و همچنين سياق جمله (باذن اللّه ) مى فهماند كه صدور اين آيات معجره آسا از عيسى (عليه السلام ) مستند به خداى تعالى و اذن او است. و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و اين جمله را در آيه شريفه تكرار كرد تا اشاره كند به اينكه نسبت به تذكر آن اصرار دارد، چون جاى اين توهم بوده كه مردم آن جناب را در زنده كردن مردگان مستقل بپندارند و در نتيجه به الوهيت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براى اعتقاد خود استدلال كنند به آيات معجزه آسائى كه از آن جناب صادر شده، و لذا عيسى (عليه السلام ) بعد از هر معجره اى كه از آن خبر مى دهد كلام خود را مقيد مى كند به مشيت و اذن خداى تعالى، از خلقت خود خبر مى دهد خبر خود را مقيد مى كند به اذن خدا، از مرده زنده كردنش خبر مى دهد مقيدش مى كند به اذن خدا. و در آخر، كلام خود را با اين جمله ختم مى كند كه : (ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ).

معجزات حضرت عيسى (ع ) در خارج، از آن جناب صادر مى شده است 

و ظاهر ايككه فرمود: (انى اخلق لكم...) اين است كه اين معجزات در خارج از آن جناب صادر مى شده، نه اينكه از باب صرف تحدى و احتجاج خواسته است بفرمايد: من چنين و چنان مى كنم، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام كند، جا داشت كلام خود را به قيدى كه اين معنا را افاده كند مقيد سازد، مثلا بفرمايد: اگر از من بخواهيد مرده را زنده مى كنم و امثال اين عبارات.

علاوه بر اينكه آيات زير كه حكايت خطاب خداى تعالى به عيسى (عليه السلام ) در روز قيامت است، بطور كامل دلالت مى كند بر اينكه اين معجزات از آن جناب سرزده، مى فرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى بن مريم، اذكر نعمتى عليك و على والدتك - تا آنجا كه مى فرمايد - و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير باذنى، فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص باذنى، و اذ تخرج الموتى...).

اين را گفتيم كه تا بطلان گفتار بعضى از مفسرين روشن شود كه گفته اند: نهايت چيزى كه از آيه شريفه استفاده مى شود اين است كه خداى سبحان چنين سرى به عيسى بن مريم داده بود، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده كه دليل نبوت من اين است كه اگر از من اين معجزات را بخواهيد انجام مى دهم و اما اينكه همه اين معجزات و يا بعضى از آنها را انجام داده، آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد.

و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم...

اين جمله اخبار به غيبى است كه مختص به خدا و رسولانى است كه خداى تعالى آگهى بدان را به وسيله وحى به آنان داده و اين خود معجره اى ديگر است و اخبار به غيبى است كه صريح در تحقق است، يعنى هركس آن را بشنود شكى در معجزه بودنش ‍ نمى كند، براى اينكه هركسى و هر انسانى عادتا مى داند چه خورده و در خانه خود چه چيزى را ذخيره كرده است.

و اگر اين يك معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد، با اينكه مى دانيم هيچ معجره اى (بلكه هيچ عملى ) بدون اذن خدا تحقق نمى يابد، همچنانكه فرمود: (و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه )، براى اين بوده كه از اين معجره كرده بود به خبر دادن. و خبر دادن، غير از خلق نمودن و زنده كردن است كه حقيقتا فعل خدا است و اگر به عيسى منسوب شود با اذن او خواهد بود. و خبر دادن فعل خداى تعالى و لايق به ساحت قدس او نيست، بدين جهت فقط اين معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد.

علاوه بر اينكه مساءله خلق و احياء اين تفاوت را هم با اخبار به غيب دارد كه در دو معجزه اولى خطر گمراه شدن مردم بيشتر است، مردم وقتى ببينند كسى مرده را زنده مى كند و بدون شكافتن قبر با بيل و كلنگ از قبر در مى آورد و يا از گل مرغى درست مى كند و آن را زنده مى كند و پرواز مى دهد، با مختصر وسوسه و مغلطه اى به ذهنشان مى رسد كه اين شخص خدا است، به خلاف از غيب خبر دادن كه در نظر مردم ساده، امرى مبتذل و پيش پا افتاده است و آن را براى هركسى كه رياضت بكشد و براى هر كاهن و شعبده بازى ممكن مى داند، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قيد كند تا بيننده در مورد آن جناب، قائل به الوهيت نشود. و در سومى يعنى اخبار به غيب، لزومى نداشت و همچنين در شفا دادن اكمه و ابرص كه در اين سه معجزه كافى بود كه تنها بفهماند اين اعمال شعبده بازان نيست، بلكه آيتى است از ناحيه خداى تعالى، آن هم در برابرمردمى كه ادعاى ايمان مى كنند و به همين جهت در آخر كلامش فرمود: (ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين )، يعنى اگر شما در ادعايتان (كه ايمان داريم ) راست بگوئيد اين معجزات براى شما كافى است.

و مصدقا لما بين يدى من التورية و لا حل لكم بعض الذى حرم عليكم

اين آيه شريفه عطف است به جمله : (و رسولا الى بنى اسرائيل )، خواهيد پرسيد: جمله معطوف عليه يعنى (رسولا...) در سياقى قرار گرفته كه عيسى (عليه السلام ) در آن غايب فرض شده و مى فرمايد: (خدا به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموخته در حالى كه او را به سوى بنى اسرائيل گسيل داشته ) و جمله معطوف يعنى (و مصدقا...) در سياقى است كه خود عيسى متكلم است، مى گويد: من چنين و چنانم بااين حال چگونه ممكن است اين دو سياق به هم عطف شود؟

در پاسـخ مى گوئيم : اين اختلاف سياق، عيبى ندارد، براى اينكه قبل از آيه مورد بحث : يعنى (جمله معطوف )، سياق قبلى با جمله : (انى قد جئتكم ) تفسير شده و وجهه كلام را از غيبت متكلم برگردانده بود، پس در حقيقت عطف آيه مورد بحث به جمله : (و رسولا) عطف سياق متكلم است به سياق متكلم.

جمله (مصدقا لما بين يدى من التورية...) براى اينكه عيسى (ع) تورات موجود درزندگى خود را قبول داشته است دلالت نمى كند

سو ال ديگرى كه ممكن است در اينجا به ذهن خواننده برسد اين است كه آيه مورد بحث صريحا مى گويد: عيسى (عليه السلام ) تورات را تصديق داشته، معلوم مى شود تورات تا زمان آن جناب تحريف نشده بود، (با اينكه تقريبا شش قرن قبل از ميلاد، بنى اسرائيل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد، و به گفته تاريخ خود يهود يك قرن قبل از ميلاد نيز مورد حمله (طوطوز) وزير اسپيانوس قرار گرفت و در اين دو حادثه اثرى از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است يادداشت هائى است كه افراد از تورات به خاطر داشته و نوشته اند (مترجم )).

در پاسـخ مى گوئيم : آيه مورد بحث آن توراتى را مى گويد كه در دو آيه قبل در خطاب به مريم مى فرمود: به عيسى تعليم مى دهد، نه آن توراتى كه در عصر بعثت آن جناب در بين يهوديان بوده، پس آيه مورد بحث هيچ دلالتى ندارد بر اينكه عيسى (عليه السلام ) تورات متداول در بين مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحريف نشده، تا با جريان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، همچنانكه آياتى كه مى گويد: پيامبر اسلام تورات و انجيل را قبول دارد، منظورش تورات و انجيل متداول در عصر نزول قرآن نيست، بلكه تورات و انجيلى است كه وحى به آن جناب تعليم داده.

و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم

اين جمله مى رساند كه خداى تعالى بعضى از طيبات را بر بنى اسرائيل تحريم كرده بود و عيسى بن مريم آن را دوباره حلال كرده است، آيه زير هم اين معنا را صريحا مى رساند: (فبظلم من الذين هادواحرمنا عليهم طيبات احلت لهم...).

و گفتار در آيه، خالى از يك دلالت نيست و آن دلالت بر اين است كه عيسى (عليه السلام ) همه احكام تورات را امضا كرده، مگر چند حكمى را كه خداى تعالى به دست وى نسخ نموده و آن چند حكم عبارت بوده از احكامى كه بر يهود شاق و گران مى آمده است. و لذ

بعضى گفته اند: انجيل كتاب شريعت و احكام نيست، چون حكمى در آن نيامده و جمله : (و لاحل...) عطف است بر جمله (باية من ربكم ) و لام در لاحل لام نتيجه است و آيه را چنين معنا مى دهد: من آيتى از ناحيه پروردگارتان آورده ام و آن فلان و فلان و فلان است و نيز آورده ام تا در نتيجه بعضى از چيزهائى كه بر شما حرام شده و يا بعضى از محرماتى كه رعايتش بر شما واجب گشته نسخ كنم.

و جئتكم بايه من ربكم...

از ظاهر عبارت بر مى آيد كه مى خواهد بيان كند جمله : (فاتقوا اللّه و اطيعون ) فرع بر آوردن معجزه است، نه بر حلال كردن محرمات، خلاصه لزوم تقوا و اطاعت عيسى (عليه السلام ) به خاطر آوردن معجزه است، نه به خاطر اينكه محرماتى را براى شما حلال كرده و شايد منظور آن كسى هم كه گفته : اگر جمله : (و جئتكم بايه...) را دوباره تكرار كرد، براى اين بود كه مطالب بعد را از مطالب قبل جدا كند، پس جمله : (فاتقوا اللّه و اطيعون ) ربطى به مطالب قبل از (جئتكم بايه...) ندارد تا متفرع بر تحليل محرمات باشد، نه، بلكه بريده از آن است و متفرع بر خود (جئتكم...) همين معنا بوده است و گرنه اگر منظور مفسر نام برده، اين نباشد صرف جداسازى، جزء مزاياى گفتار و نكات ادبى شمرده نمى شود.

ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه...

در اين جمله عذر و بهانه آن كسى را كه به الوهيت عيسى (عليه السلام ) معتقد شده باطل مى كند، چون عيسى (عليه السلام) به هوشيارى خود دريافته بود و يا به وسيله وحى آگاه شده بود كه بعضى به خاطر ديدن آن معجزات چنين اعتقادى را پيدا خواهند كرد، و در سابق هم گفتيم كه به خاطر همين پيشگيرى بود كه جمله هاى : (فيكون طيرا) و (و احيى الموتى ) را مقيد كرد به قيد (باذن اللّه ).

گفتيم يا به هوشيارى خود دريافته بود و يا به وحى الهى، ولى از آيه ديگر مى فهميم كه به وحى الهى بوده و آن آيه زير است كه مى فرمايد: (ما قلت لهم الا ما امرتنى به، ان اعبدوا اللّه ربى و ربكم ).

فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه

از آنجائى كه زمينه آيات مورد بحث صرفا، حكايت بشارتى بود كه به مريم دادند و در دادن اين بشارت كافى بود نكات برجسته اى از سرگذشت زندگى آن جناب يعنى عيسى (عليه السلام ) از روزى كه مريم به وى حامله مى شود تا روزى كه به رسالت و دعوت مى پردازد را خاطرنشان كند و به مريم اطلاع دهد كه قرار است خداوند چنين فرزندى به تو بدهد و به همين جهت در اين زمينه غير اين مقدار را ذكر نكرد، تنها در آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى از مطالب قبل مساءله انتخاب حواريون و توطئه مردم عليه وى و مكر خداى تعالى عليه مردم و نجات عيسى از آنان را و در آخر به آسمان بردنش را آورد تا تتمه آن داستانها باشد اما ساير جزئياتى كه از سرگذشت آن جناب در ساير سوره هاى قرآنى از قبيل سوره نساء و مائده و انبياء و زخرف و صف آمده بود را ذكر ننمود.

و اين بدان جهت بود كه خواست در سرودن اين قصه آن مقدارى كه مهم بود به رخ نصاراى نجران بكشد، چون در روزهائى كه اين آيات نازل مى شد، نصاراى نجران به مدينه آمده بودند تا با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بحث و احتجاج كنند و لذا به اين مقدار از سرگذشت عيسى (عليه السلام ) اكتفا شده است.

عملى كه عيسى (ع ) براى باز شناختن مؤمنين به خود و شكل دادن به آنها انجام داد

در آيه مورد بحث، احساس را در مورد كفر استعمال نموده با اينكه كفر يك امر قلبى است و قابل احساس نيست و اين براى اشاره به اين معنا بود كه كفر باطنى مردم به قدرى قوى بوده كه آثارش در ظاهر رفتار و گفتارشان نمودار شده و ممكن هم هست منظور از احساس كفر، اعلام صريح آنان و در صدد ايذا و كشتن برآمدنشان باشد، پس اينكه فرمود: (فلما احس...) يعنى همينكه عيسى از بنى اسرائيل (كه در اين آيات در مساءله بشارت مورد بحث بودند) احساس كفر نمود، فرمود: كيست كه مرا در راهى كه به سوى خدا منتهى مى شود يارى كند؟ و منظورش از اين پرسش اين بود كه بفهمد از ميان مردم چند نفر طرفدار حقند، تا روى همانان حساب كند و خلاصه بفهمد چقدر عده و عده دارد، نيرويش در آنان متمركز گشته، دعوتش از ناحيه آنان منتشر شود و اين خصيصه هر نيروى طبيعى و اجتماعى او (فيزيكى و مكانيكى ) و امثال آن است كه وقتى مى خواهد دست به كار گشته و هر جزء از آن يك ناحيه را اداره و در آن عمل كند، بايد نخست مركزى و كانونى داشته باشد تا همه نيروهاى جزئيش در آن محل متمركز شود و آن مركز تكيه گاه نيروهاى جزئى و كمك رسان به آن باشد و گرنه صدها نيروى جزئى و پراكنده كارى از پيش نمى برند و بلكه همه هدر مى روند.

نظير اين عمل كه عيسى (عليه السلام ) انجام داد چند نوبت در دعوت اسلام پيش آمد، يكى بيعت عقبه بود كه قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم مدينه در عقبه منا جمع شدند و با آن جناب بيعت كردند، و يكى هم بيعت شجره و يا بگو بيعت رضوان بود كه در جريان صلح حديبيه اتفاق افتاد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيروهاى متفرق را يك جا جمع كرد تا بتواند دعوت خود را به نتيجه برساند.

عيسى (عليه السلام ) بعد از آنكه يقين كرد كه دعوتش در بين بنى اسرائيل - يا همه و يا حداقل اكثريت آنان - پيشرفتى ندارد و به نتيجه نمى رسد و فهميد كه بنى اسرائيل به هيچ وجه از كفر خود دست بر نمى دارند و از سوى ديگر اگر ميدان را به دست آنها بدهد دعوتش به كلى باطل و گرفتارى ها بيشتر مى شود، براى بقاى دعوتش اين نقشه را طرح كرد كه از آنان يارى بخواهد و به اين وسيله دوست را از دشمن جدا كند، حواريون حاضر شدند آن جناب را يارى دهند و به اين وسيله مؤ منين از كفار جدا و دوستان از دشمنان متمايز شدند و با انتشار دعوت و اقامه حجت، ايمان بر كفر غالب گشت همچنانكه خداى تعالى يارى همين چند نفر حوارى را به رخ همه انسانها كشيده مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار اللّه، كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه، قال الحواريون نحن انصار اللّه، فامنت طائفه من بنى اسرائيل، و كفرت طائفه، فايدنا الذين آمنوا على عدوهم، فاصبحوا ظاهرين ).

قيد (الى اللّه ) در آيه به چه جهتى آمده است ؟ 

در آيه مورد بحث انصار را به قيد (الى اللّه ) مقيد كرد و اين بدان خاطر بود كه بهتر و نافذتر تشويق و تحريك كرده باشد. و غرض ‍ اصلى آن جناب هم از اين استفهام همين تشويق بوده. و نظيراين قيد در قرآن كريم آنجا كه مسلمانان را دعوت مى كند به دادن قرض و انفاق به مستمندان آمده، مى فرمايد: (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا).

كلمه (الى اللّه ) كه اصطلاحا ظرف خوانده مى شود متعلق است به كلمه (انصارى )، خواهى گفت كه اگر ماده (نصرت ) به خودى خود متعدى است و در گرفتن مفعول نيازى به حرف (الى ) ندارد، پس چرا در اينجا با حرف الى متعدى شده ؟ در پاسـخ مى گوئيم : درست است، و ليكن نصرت در خصوص اين مورد، متضمن معناى سلوك و رفتن و يا پيمودن و امثال آن نيز هست، همچنانكه ابراهيم خليل آنجا كه خواست بگويد: من تنها براى خدا كار كرده و دين او را يارى مى كنم بنا به حكايت قرآن فرموده : (انى ذاهب الى ربى سيهدين ).

پس يارى خدا، رفتن به سوى خدا است و رفتن به سوى او همان يارى دين او است.

و اما اينكه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه حرف (الى ) در اينجا به معناى (مع با) بوده كه معناى جمله چنين باشد: (با خدا چه كس ديگر هست كه يار من باشد)، سخنى است كه هيچ دليلى بر آن ندارد و ادب قرآن هم با آن مساعدت نمى كند، براى اينكه اين از ادب قرآن به دور است كه خدا را يك فرد عادى و بشرى قلمداد كند كه ابراهيم (عليه السلام ) را يارى مى كند و ابراهيم (عليه السلام ) به دنبال پيدا كردن يار دوم براى خود باشد، ادب عيسى هم با اين تعبير نمى سازد، ادبى كه از آيات قرآنى - هر جا كه وصف آن جناب را بيان مى كند - كاملا به چشم مى خورد، علاوه بر اينكه جواب حواريين هم با اين احتمال نمى سازد، چرا كه اگر اين احتمال درست بود آنها هم بايد جواب مى دادند: كه : (نحن انصارك مع اللّه مائيم ياور تو با خدا)، ولى اينطور نگفتند: بلكه گفتند: (ما ياوران خدائيم ) (خواننده در اينجا بيشتر دقت كند).

قال الحواريون نحن انصار اللّه، آمنا باللّه، و اشهد بانا مسلمون

كلمه (حوارى ) به معناى كسى است كه از ميان همه مردم به آدمى اختصاص داشته باشد، مى گويند: اصل آن (حور) است كه به معناى سفيدى خيلى زياد است (و كانه حوارى فلان شخص كسى است كه مانند اسب پيشانى سفيد داراى نشان است و مردم او را به عنوان دوست و ياور وى مى شناسند).

ولى در قرآن كريم جز در مورد خواص اصحاب عيسى (عليه السلام )، استعمال نشده است.

و جمله : (آمنا باللّه ) به منزله تفسيرى است براى جمله : (نحن انصار اللّه ) و مى فهماند كه منظور از اينكه گفتيم (ما انصار خدا هستيم ) اين است كه به او ايمان آورديم و اين خود گفتار سابق ما را تاءييد مى كند كه گفتيم جمله (انصارى الى اللّه ) متضمن معناى سلوك و پيمودن طريقى است كه به سوى خدا منتهى شود، براى اينكه ايمان خود طريق است و وقتى (ايمان ) تفسير كننده نصرت باشد، قهرا نصرت هم طريق مى شود، و صحيح مى شود كه بگوئيم : نصرت خدا، نصرت به سوى خدا است.

در اينجا اين سو ال پيش مى آيد كه آيا مفاد آيه حكايت كننده آن مرتبه اولى است كه حواريين به عيسى (عليه السلام ) ايمان آوردند يا آنكه قبلا ايمان داشته اند و در اينجا در اجابت دعوت عيسى (عليه السلام ) براى چندمين بار گفته اند (آمنا)؟، چه بسا بعضى ها از آيه : (كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه ؟ قال الحواريون نحن انصار اللّه فامنت طائفة...

استفاده كرده باشند كه پاسـخ حواريين يعنى جمله : (ايمان آورديم ) ايمان بعد از ايمان باشد و به نظر ما هم اين استفاده عيبى ندارد، (براى اينكه روى سخن آن جناب با حواريين است كه معنايش گذشت و بعيد است كه قرآن كريم افراد كافرى را كه صرفا با آن جناب ارتباطى داشته اند، حوارى آن جناب بخواند، پس قطعا ايمان داشته اند، چيزى كه هست مى خواهد از اين افراد با ايمان كسانى را انتخاب كند كه انصار اللّه هم باشند)، و ما در سابق هم توضيح داديم كه ايمان و اسلام داراى مراتبى مختلفند، بعضى از مراتب بالاتر از بعض ديگر است.

بلكه چه بسا كه آيه زيرهم اين معنا دلالت بكند: (و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى، قالوا آمنا و اشهد بانا مسلمون)، براى اينكه حواريين را كسانى دانسته كه به آنان وحى مى شده و فرموده : (به ياد آر كه من به حواريين وحى كردم كه به من و به رسولم ايمان بياوريد، گفتند: ايمان آورديم. و خود شاهد باش به اينكه ما مسلمانيم.)

مراد از ايمان در جمله (قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه...) ايمان بعد ازايمان است

پس معلوم مى شود اجابت در اين دعوتشان به وحى خدائى بوده، يعنى بعد از سالها داشتن ايمان، خداى تعالى به ايشان وحى فرستاده كه بايد به ايمانى ما فوق آنچه داريد ارتقا يابيد. پس معلوم مى شود حواريين انبيا بوده اند و ايمان پيشنهادى عيسى (عليه السلام ) ايمانى بعد از ايمان بوده.

جمله : (و اشهد بانا مسلمون، ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول...) هم بر اين معنا دلالت دارد، براى اينكه منظور از اسلام در اين جمله تسليم شدن بدون قيد و شرط است براى خداى تعالى، بطورى كه هر چه از ايشان خواست انجام دهند و هر كارى از آنان خواست بكنند، چون و چرا نكنند. و چنين اسلامى جز در بين مؤ منين خالص يافت نمى شود و چنان نيست كه هركس به زبان شهادت به توحيد و نبوت بدهد به مقام تسليم هم برسد.

توضيح اينكه در بحث از مراتب ايمان و اسلام گفتيم كه قبل از هر مرتبه از ايمان مرتبه اى از مراتب اسلام قرار دارد، شاهد آن سخن، جمله : (آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون ) است كه از ايمان خود به صيغه فعل و از اسلام خود به صيغه صفت تعبير آوردند.

پس اولين مراتب اسلام، تسليم و شهادت بر اصل دين و اجمال آن است، دنبال آن اذعان و باور قلبى به اين شهادت زبانى و صورى است، آن هم باور اجمالى به دنبال آن مرتبه دوم اسلام است و آن عبارت است از تسليم قلبى به معناى اين ايمان، كه اگر كسى داراى چنين تسليمى بشود، ناراحتى باطنى و اعتراض درونيش نسبت به تمامى دستورات خدا و رسول او به كلى از بين مى رود و اين همان پيروى عملى و بدون چون و چراى از دين خدا است، به دنبال اين مرتبه از اسلام مرتبه دوم از ايمان است و آن عبارت از خلوص عمل و به رنگ عبوديت در آمدن همه اعمال و افعال است، به دنبال اين مرتبه از ايمان مرتبه سوم از اسلام واقع است و آن عبارت است از اينكه بنده خدا تسليم محبت خدا و اراده او شود، چنين بنده اى ديگر دوست نمى دارد و اراده نمى كند مگر به خاطر خدا و آنچه هم در خارج واقع مى شود همان چيزى است كه خدا دوست دارد و اراده اش كرده. و در اين ميان از دلبخواه بنده و اراده مستقل او خبرى نيست، به دنبال اين مرتبه از اسلام، مرتبه سوم ايمان واقع است وآن عبارت است از تسليم عبودى خدا شدن در همه اعمال.

راه عبادت كوتاهترين راه به سوى خداى سبحان است 

خواننده عزيز بعد از تذكر اين مطلب اگر در كلام عيسى (عليه السلام ) و دعوتى كه از آن جناب نقل شد دقت كند، كه فرمود: (فاتقوا اللّه و اطيعون، ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم...)، خواهد فهميد كه آن جناب نخست مردم را امر به تقوا كرده و پرهيز از خدا و اطاعت خودش و سپس دستور خود را تعليل كرده به اينكه : (ان اللّه ربى و ربكم )، يعنى علت اينكه گفتم از خدا بترسيد، اين است كه خدا پروردگار شما امت است و پروردگار رسولى است كه به سوى شما گسيل داشته، پس واجب است كه از او پروا كنيد، به او ايمان آورده، مرا با پيروى خود اطاعت كنيد و سخن كوتاه اينكه بر شما واجب است كه با تقواى خود و اطاعتتان از رسول و ايمان آوردن به دعوت او و پيروى از او خدا را بپرستيد، اين آن نكته اى است كه از اين كلام بر مى آيد و به همين جهت در تعليل نامبرده، تقوا و اطاعت را خلاصه نموده، و از آن تعبير به پرستش كرد و تنها منظورش از اين تعبير اين بوده كه ارتباط مساءله تقوا و اطاعت با خدا را روشن سازد، چون اين ارتباط به روشنى ارتباط عبادت با خدا نيست، بعد از روشن ساختن اين ارتباط فرموده : اين عبادت تنها صراط مستقيم است و با اين جمله فهماند راه عبادت، كوتاهترين راهى است كه سالكش را به سوى خداى سبحان مى برد و به حق تعالى منتهى مى سازد.

آنگاه وقتى از مردم احساس كفر نمود و نشانه هاى ياس از ايمان عموم آنان برايش ظاهر گرديد، فرمود: (من انصارى الى اللّه كيست كه مرا در پيمودن راه خدا يارى كند؟) و با در نظر گرفتن روشنگريهاى قبليش معناى اين گفتارش چنين مى شود: كيست كه مرا در پيمودن صراط مستقيم و يا در عمل به دستوراتى كه قبلا دادم، يعنى عبوديت خدا و يا تقوا و اطاعت يارى كند؟ حواريين در پاسـخش عين درخواست او را به زبان آورده و گفتند: (نحن انصار اللّه مائيم انصار خدا) و دنبال پاسـخ جمله اى را گفتند كه به منزله تفسير آن است و آن اين است كه : (آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون ) و منظورشان از اسلام، تسليم خدا و رسول او شدن و اطاعت و پيروى كردن است و لذا وقتى همين حواريين پروردگار خود را از در تذلل و التجاء مخاطب قرار دادند و وعده اى را كه به عيسى داده بودند براى خداى تعالى بازگو نمودند، چنين گفتند: (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول...) و در اين گفتار خود به جاى اسلام اتباع رسول را آوردند، (كه از آن فهميده مى شود اسلام همان پيروى رسول است (مترجم )) و دامنه ايمان را هم توسعه داده، گفتند: (به تمامى آنچه نازل كرده اى ايمان آورديم ).

در نتيجه با اين عبارت فهماند كه به تمامى احكام و دستورات كه عيسى (عليه السلام ) آورده و به همه كتاب و حكمت و تورات و انجيلى كه خداى تعالى به وى تعليم داده، ايمان آورده اند، و رسول را در آنها پيروى مى كنند. و اين بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اول درجه ايمان نيست بلكه از مصاديق اعلى درجه ايمان است.

و در اين گفتار به صرف عرضه حال خود به پروردگارشان قناعت نكرده و عيسى (عليه السلام ) را بر اسلام و پيروى خود شاهد گرفتند، با اينكه مى توانستند بگويند: (آمنا باللّه و انا مسلمون )، به اين مقدار اكتفا ننموده، گفتند: (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول...)، پس كانه گفته اند: پروردگارا حال ما چنين حالى است و رسولت هم شاهد بر آن است.

ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين

اين آيه حكايت گفتار حواريين است و جاداشت بفرمايد: (قالوا ربنا...)، ولى كلمه (قالوا) را از ظاهر كلام حذف كرد تا متن واقعه را نقل كند و اين خود يكى از اسلوبهاى كلامى قرآن كريم است كه بيانش در سابق گذشت.

حواريين از پروردگار خود خواسته اند كه ايشان را جزء شاهدان بنويسد و اين تقاضاى خود را با حرف (فا) بر ايمان و اسلام خود تفريع كردند و هر دو را يعنى هم ايمان و هم اسلام را اساس تقاضاى خود قرار دادند، خواست ند بطور ضمنى اين شهادت را داده باشند كه عيسى (عليه السلام ) هم وحى خداى را به ايشان رسانيد و هم خودش به آن عمل كرد، براى اينكه وقتى ايمان آوردنشان صادق است كه رسول رسالت خود را به درستى تبليغ كرده، هم به زبان آن را بيان كرده باشد و هم به عمل، هم معالم دين را به مردم رسانده باشد و هم خودش به آنها عمل كرده باشد، پس اگر شهادت مى دهند بر اينكه عيسى (عليه السلام ) تبليغ رسالت خود كرده، معنايش اين است كه ما معارف دين را به وسيله تعليم آن جناب آموخته ايم و با عمل آن جناب و پيروى ما از عمل او به آن معارف عمل هم كرده ايم و اگر رسول از آنچه مردم را بدان مى خواند تخطى و تعدى كرده باشد، مردم نمى توانند شهادت دهند به اينكه بدانچه خدا نازل كرده، ايمان آورده و رساننده آن را پيروى كرده اند.

و ظاهرا اين شهادت همان حقيقتى است كه آيه شريفه : (فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين )، به آن اشاره كرده كه همان شهادت بر تبليغ است و اما آيه شريفه : (و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق، يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين )، مربوط به شهادت بر حقانيت رسالت رسول است نه شهادت بر اينكه رسول رسالت خود را تبليغ كرده (و خدا داناتر است ).

و چه بسا بشود از اينجاى سخنشان، بعد از استشهاد رسول بر اسلام خود، كه گفتند: (فاكتبنا مع الشاهدين ) استفاده كرد: درخواستشان اين بوده كه خداى تعالى ايشان را جزء گواهان و شهداى اعمال قرار دهد و ما درباره گواهان اعمال در ذيل آيه : (ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك، و ارنا مناسكنا) كه حكايت دعاى ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) است بحث مفصلى ايراد نموديم، خواننده عزيز به تفسير آن آيه مراجعه كند.

و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين

منظور از (مكر كنندگان ) بنى اسرائيل هستند كه عليه عيسى (عليه السلام ) توطئه كردند، توطئه اى كه جمله (فلما احس عيسى منهم الكفر...) به آن اشاره دارد و ما در ذيل آيه : (و ما يضل به الا الفاسقين )، در معناى مكرى كه به خدا نسبت داده شده بحث كرديم.

اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك

معناى (توفى) و تفاوت مورد استعمال اين كلمه با كلمه (موت) 

مصدر (توفى ) به معناى گرفتن چيزى بطور تام و كامل است، و به همين جهت در موت استعمال مى شود، چون خداى تعالى در هنگام مرگ آدمى، جان او را از بدنش مى گيرد و قرآن در اين باره تعبيراتى دارد كه از آن جمله فرموده : (توفته رسلنا) يعنى مى ميرانند و نيز فرموده : (و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض، ءانا لفى خلق جديد) تا آنجا كه پاسـخ مى دهد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم ).

و نيز فرموده : (اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها، فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى )، و دقت در دو آيه اخير اين نكته را نتيجه مى دهد كه كلمه (توفى ) در قرآن به معناى مرگ نيامده، بلكه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنايت (گرفتن ) و (حفظ كردن ) بوده.

به عبارتى ديگر كلمه (توفى ) را در آن لحظه اى كه خداى تعالى جان را مى گيرد، استعمال كرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فانى نمى شود و اينها كه گمان كرده اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقيقت امرند، بلكه خداى تعالى جانها را مى گيرد و حفظ مى كند تا در روز بازگشت خلايق به سوى خودش دوباره به بدنها برگرداند و اما در مواردى كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ موت را مى آورد نه لفظ توفى را، مثلا مى فرمايد: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم )، و يا فرموده : (لا يقضى عليهم فيموتوا)، و آيات بسيارى ديگر از اين قبيل، حتى آياتى كه درباره مردن خود عيسى (عليه السلام ) وارد شده كلمه موت را به كار برده، مانند آيه : (و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث (و ان من اهل الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)، پس كلمه (توفى ) از اين جهت صراحتى در مردن ندارد.

توّفى حضرت عيسى به معناى گرفتن آن حضرت از دست يهود است 

علاوه بر اينكه قرآن كريم آنجا كه ادعاى يهود مبنى بر اينكه عيسى را كشتند را رد مى كند نيز مويد اين گفتار ما است چون در آنجا مى فرمايد: (و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه، و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه، يقينا، بل رفعه اللّه اليه، و كان اللّه عزيزا حكيما، و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)، چون يهود ادعا مى كرد كه مسيح عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) را كشتند و همچنين نصارا نيز بطورى كه از انجيل ها استفاده مى شود اينطور معتقدند كه (يهوديان آن جناب را دار زدند و كشتند، ولى چيزى كه هست اينكه : بعد از كشته شدنش خداى تعالى او را از قبرش بيرون آورد و به آسمان برد) و حال آنكه آياتى كه ملاحظه كرديد داستان كشتن و به دار آويختن را به كلى تكذيب مى كند.

و آنچه از ظاهر آيه : (و ان من اهل الكتاب...) بدست مى آيد اين است كه : (عيسى (عليه السلام ) نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنكه همه اهل كتاب به وى ايمان بياورند). و بنابراين پس توفى آن جناب در آيه مورد بحث به معناى گرفتن عيسى (عليه السلام ) از دست يهود خواهد بود، اما در عين حال آيه شريفه صريح در اين معنا نيست، و تنها ظهورى در آن وجود دارد كه انشاء اللّه در تتمه اين بحث در آخر سوره نساء از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا

كلمه (رفع ) به معناى بلند كردن و برداشتن است، بر خلاف كلمه (وضع ) كه در معناى نهادن به كار مى رود. و طهارت، كه (مطهر) اسم فاعل از باب تفعيل آن است، به معناى پاكى است، بر خلاف قذارت كه در معناى ناپاكى استعمال مى گردد. و ما قبلا گفتارى در معناى طاهر داشته باشيم.

منظور از (رفع عيسى به سوى خدا) و (تطهير او از كافران) 

و از آنجائى كه در آيه شريفه كلمه (رافعك ) مقيد به قيد (الى ) شده معلوم مى شود كه منظور از اين رفع، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عيسى (عليه السلام ) را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكانهاى جسمانى كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مى گيرند ندارد، به همين جهت دورى و نزديكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزديكى مكانى نيست، پس تعبير مذكور نظير تعبيرى است كه در آخر همين آيه آورده و فرموده : (ثم الى مرجعكم...)، مخصوصا اگر منظور از توفى قبض روح باشد كه خيلى روشن خواهد بود كه منظور از رفع، رفع معنوى است يعنى ترفيع درجه و تقرب به خداى سبحان، نظير تعبيرى كه قرآن كريم درباره شهدا يعنى كشته شدگان در راه او آورده و فرموده : (احياء عند ربهم يرزقون )، كه منظور از كلمه (عند) ظرف مكانى نيست، بلكه تقرب معنوى است و باز نظير تعبيرى كه در سوره مريم در شاءن ادريس (عليه السلام ) آورده فرموده : (و رفعناه مكنا عليا)، كه منظور از مكان در آن جمله مكانت و منزلت است، نه مكان مادى.

و چه بسا گفته باشند كه مراد از (رفع عيسى (عليه السلام ) به سوى خدا بالا بردن روح و جسم عيساى زنده به آسمان است ) چون از ظاهر قرآن شريف بر مى آيد كه خداى تعالى عيسى (عليه السلام ) را در حالى كه زنده بود به آسمان مادى و جسمانى بالا برده و مقام قرب خداى سبحان و محل نزول بركات و مسكن ملائكه مكرم هم همين آسمان مادى است و شايد در آينده انشاء اللّه موفق شويم بحثى پيرامون معناى آسمان ايراد كنيم.

در آيه شريفه اول (توفى ) آنگاه (رفع ) و سپس (تطهير از كافران ) ذكر شده و تطهير از كافران را فرع و تابع رفع قرار داده و اين مى رساند كه منظور از تطهير هم تطهير معنوى است نه ظاهرى، چون گفتيم منظور از (رفع ) رفع معنوى است، پس تطهير عيسى دوريش از كفار و مصونيتش از معاشرت با ايشان و افتادنش در جامعه آلوده به قذارت كفر و جحود است.

و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة

اين قسمت از آيه وعده اى است از خداى تعالى به عيسى (عليه السلام ) كه به زودى پيروانش بر مخالفين كافر به نبوتش، تفوق پيدا مى كنند و اين تفوقشان تا روز قيامت دوام مى يابد و اگر اين طايفه متفوق را به وصف (آنهائى كه تو را پيروى مى كنند) و طايفه ديگر را به وصف (آنهائى كه كافر شدند) توصيف نموده با اينكه مى توانست نام طايفه را ببرد مثلا بفرمايد: بنى اسرائيل يا يهوديانى كه به شريعت موسى (عليه السلام ) گرويده بودند و يا عنوانى ديگر، براى آن بود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مى كنند براى اين است كه پيرو حقند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مى گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند، پس اين نكته هم روشن مى شود كه مراد از (اتباع ) در آيه شريفه پيروى حق است، اتباعى است كه مرضى خداى سبحان است، پس عبارت كسانى كه تو را پيروى مى كنند تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى (عليه السلام ) بر نصرانيت استوار بوده اند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و در نتيجه پيروى از مسيح (عليه السلام ) است.

مراد از تفوق پيروان عيسى (ع ) بر كافران تا روز قيامت 

و بنابراين مراد از (تفوق ) هم تفوق در قدرت مادى و سلطنت و سيطره نيست، بلكه تفوق در حجت و منطق است، پس حاصل معناى جمله چنين است : پيروان تو چه از نصارا و چه از مسلمانان به زودى حجتشان بر حجت كافران يهودى تو تفوق پيدا مى كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد، اين آن معنائى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده اند.

ولى آنچه به نظر من مى رسد اين است كه آيه شريفه نه لفظش با اين تفسير مى سازد و نه معنايش، براى اينكه ظاهر عبارت : (انى متوفيك و رافعك الى، و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك...) اين است كه مى خواهد از آينده خبر دهد و بفرمايد: به زودى و بعد از اين سخن توفى و رفع و تطهير و جعل تحقق مى يابد، علاوه بر اينكه جمله : (و جاعل الذين اتبعوك...) وعده خوشحال كننده و بشارت است و چنين وعده اى بايد در آينده تحقق يابد و ما مى دانيم كه هيچ حجتى براى پيروان عيسى (عليه السلام ) حجت نيست مگر آنكه براى خود آن جناب هم حجت است و اين حجت همان است كه خداى تعالى در ضمن آيات بشارت يعنى بشارت به مريم ذكر كرده و حجت هائى است كه هم در زمان حضور عيسى (عليه السلام ) تفوق داشته و هم بعد از به آسمان رفتنش، بلكه در زمان حضورش قاطع تر بوده و در قطع عذر كفار و ريشه كن ساختن ريشه خصومتشان نافذتر و در رفع شبهه آنان روشن تر بوده است، با اين حال چه معنا دارد كه بفرمايد در آينده حجت پيروان تو بر حجت مخالفان تفوق مى يابد؟ از اين گذشته چه معنا دارد كه اين تفوق و غلبه را با جمله : (الى يوم القيمه ) مقيد سازد با اينكه حجت در غالب بودنش قيد نمى پذيرد، و روز نمى شناسد، از اين هم كه بگذريم تفوق يك حجت بر حجت ديگر، منحصر به آخرين روز دنيا نيست بلكه در عالم قيامت هم به حال خود باقى است، همچنانكه از آياتى كه از احتجاج هاى روز قيامت خبر مى دهد اين معنا به چشم مى خورد.

مقصود از تفّوق حجت تفوق از نظر مقبوليت نيست 

خواهى گفت : شايد منظور اين مفسر از تفوق حجت، تفوق از نظر منطق نباشد بلكه از نظر مقبوليت باشد و بخواهد بگويد مردم حجت پيروان عيسى را بهتر مى شنوند و بيشتر پيروى مى كنند. و در نتيجه ملت مسيحيت جمعيت بيشترى يافته، ركنش وثيق تر و نيرويش بيشتر مى گردد. چون بسيار مطالب حق و منطقى هست كه خريدار ندارد.

 در پاسـخ مى گوئيم : بازگشت اين احتمال يا به تفوق پيروان واقعى مسيح از حيث قدرت و شوكت مادى است، كه مى بينيم واقع خلاف آن است، و احتمال اينكه آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه در آينده جهان و يا به عبارتى در آخر الزمان چنين شوكتى نصيب پيروان آن جناب مى شود، احتمالى است كه با لفظ آيه تطبيق نمى كند و يا به تفوق پيروان آن جناب از نظر عدد است و خواسته باشد بفرمايد: (پيروان مسيح (عليه السلام ) به زودى بر كافران تفوق مى يابند) و خلاصه عدد اهل حق بعد از عيسى (عليه السلام ) بيشتر از اهل باطل مى شود، كه اين نيز خلاف واقع است، چون مى بينيم روز به روز اهل باطل (از زمان عيسى (عليه السلام ) تا به امروز كه حدود بيست قرن مى شود) رو به زيادتر شدن است، علاوه بر اينكه عبارت آيه با آن مساعد نيست، زيرا فوقيت در آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مقام آيه مقام خبر دادن از نزول عذاب الهى بر يهود است، تنها با فوقيت به معناى تسلط و قهر مناسبت دارد، حال با تسلط از حيث حجت و منطق و يا از حيث سلطنت و قوت، و اما از حيث كثرت عدد هيچ تناسبى با مقام آيه ندارد و اين بر كسى پوشيده نيست.

و اما آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه آنچه در لفظ آيه، معرف واقع شده، براى دو طايفه مورد بحث جمله : الذين اتبعوك است كه معرف طايفه اول است و جمله : (الذين كفروا) است كه معرف طايفه دوم است. و در هر دو جمله معرف به صيغه فعل ماضى آمده كه بر تحقق و حدوث دلالت دارد نه بر اتصاف كه كلمه (متبعين و كافرين ) آن را افاده مى كند.

خواهيد گفت : اگر بخواهيم رعايت تحقق و حدوث را بكنيم بايد فوقيت (الذين اتبعوا بر الذين كفروا) را منحصر در زمان گذشته بدانيم، كه يك عده آن جناب را پيروى كردند و يك عده هم كافر شدند. و اين به دو جهت درست نيست يكى اينكه در گذشته پيروان ما فوق كافران قرار نگرفتند، و دوم اينكه آيه صريحا فرموده : (الى يوم القيمه )، پس معلوم مى شود همه پيروان عيسى و همه كافران در طول زندگى بشر در زمين مورد نظر آيه بوده اند، پس ديگر نمى توانيم در خصوص اين آيه فعل ماضى را براى تحقق و حدوث بدانيم، هر چند كه همه جا براى تحقق و حدوث باشد.

تبعيت از نياكان سبب مى شود كه مراد عموم يهود و مطلق نصارا باشد 

در پاسـخ مى گوئيم : همينكه افراد امتى در عصرى از اعصار عملى را انجام دهند و بقيه افراد هم به عمل آنان راضى باشند و اين فعل بعض و رضايت بعض ديگر در اعصار بعدى هم جارى شود، كافى است كه اين فعل را به همه امت چه گذشته اش و چه آينده اش ‍ نسبت بدهيم، همچنانكه مى بينيم قرآن كريم يهود را بطور كلى مورد توبيخ قرار مى دهد به اينكه شما انبيا را كشتيد و آزار كرديد و شما از امتثال اوامر خداى سبحان استكبار داريد و دستورات رسولان خدا را گردن نمى نهيد و شما آيات كتاب خدا را تحريف مى كنيد با اينكه يهوديان عصر نزول قرآن هيچ يك از اين كارها را نكرده بودند ولى همينكه به كرده گذشتگان خود راضى بوده اند، كافى است كه قرآن كريم نسبت اعمال نامبرده را به ايشان هم بدهد.

پس اگر بگوئيم : مراد قرآن از (الذين كفروا) عموم يهود است، به خاطر كفرى كه نياكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از (الذين اتبعوا) مطلق نصارا است، باز به خاطر اتباعى كه نياكانشان از عيسى (عليه السلام ) داشتند، درست گفته ايم، البته ايمان نياكانى از ايشان كه ايمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ايمان آنهائى كه قائل به تثليث شدند و نه ايمان نصاراى معاصر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون بعد از ظهور اسلام وظيفه ايمانى نصارا پيروى از رسول اسلام و ايمان به دعوت او بود و آنهائى كه از پذيرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند، در حقيقت ايمانشان به مسيح (عليه السلام ) هم ايمانى دروغى و غير مرضى بود.

پس مراد از آيه شريفه مورد بحث اين شد كه خداى تعالى نصارا را (يعنى آنهائى را كه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) ايمان داشتند) بر يهود (يعنى آنهائيكه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض ‍ در اين مقام، بيان اين معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم يهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت و اين معنا با گفتار سابق ما منافات ندارد كه گفتيم مراد از اتباع، اتباع بر حق است، به دليل آن استظهارى كه در اول كلام كرديم و بر كسى پوشيده نيست.

مويد اين معنا تغيير اسلوب كلام در آيه بعدى است كه مى فرمايد: (و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات...)، براى اينكه اگر منظور از جمله : ((الذين اتبعوك ) اهل حق و نجات از نصارا و مسلمين بود، و تنها مى خواست به اهل نجات از نصارا و مسلمين اشاره كند، بهتر اين بود كه بفرمايد: (و اما الذين اتبعوك فيوفيهم اجورهم ) و سياق را تغيير نمى داد، پس از اينكه سياق را تغيير داد، مى فهميم كه منظور از جمله (اتبعوك ) اعم از پيروان حقيقى و صورى است، (توضيح اينكه آيات شريفه سخن از چهار گروه دارد: 1 - پيروان حقيقى عيسى تا قبل از اسلام 2 - پيروان اسمى او كه به مناسبت گروه قبل، به آنها هم پيرو مى گوئيم 3 - كفار يعنى يهود كه هيچگاه به آن جناب ايمان نياوردند 4 - مسلمانان واقعى كه به عيسى بن مريمى ايمان دارند كه به آمدن خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله ) بشارت داده است (مترجم ))، اكنون مى گوئيم : اگر منظور از جمله : (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) عين گروه دوم بود، بايد به همان عنوان قبلى يعنى (اتبعوك ) ذكر شوند و جائى براى تغيير عنوان نبود، و از اينكه عنوان را تغيير داد مى فهميم منظور گروه چهارم است. و در نتيجه تفوق بر يهود براى نصاراى اسمى كنونى هم ثابت است.

در اين ميان وجهى ديگر نيز هست و آن اين است كه بگوئيم : مراد از جمله : (الذين اتبعوك )، (همه در مجموع ) نصارا و مسلمين است و آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه يهود تا روز قيامت ذليل و توسرى خور هركسى است كه معتقد باشد به اينكه پيروى از عيسى (عليه السلام ) واجب است، عين همان بيانى كه قبلا ذكر شده، و اگر كاملا دقت شود اين وجه از بهترين وجوه در توجيه آيه شريفه است.

ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون

خداى تعالى در اين خطاب عيسى (عليه السلام ) و پيروانش و كافران به دعوتش را، مجموعا مخاطب قرار داده، مال كار همه در روز قيامت را، بيان نموده و با اين بيان، داستان عيسى (عليه السلام ) از حين بشارت به مادرش تا عاقبت كارش و سرگذشتش را خاتمه مى دهد.

فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخره...

ظاهرا اين آيه به شهادت اينكه حرف (فاء) در اولش آمده متفرع است بر جمله : (فاحكم بينكم...)، البته تفرع تفصيل بر اجمال. و خلاصه مى خواهد همان جمله كوتاه را بشكافد.

پس اين آيه بيانى است براى حكم عذابى كه خداى تعالى درباره يهود در روز قيامت مى راند، البته يهوديانى كه كافر شدند. و نيز بيانى است براى حكم پاداشى كه درباره مؤ منين در آن روز مى راند،و آن اين است كه اجرشان را بدون كم و كاست مى دهد.

ليكن از آنجائى كه در آيه شريفه عذاب دنيا هم آمده، معلوم مى شود آيه متفرع بر خصوص (فاحكم بينكم...) نيست، بلكه متفرع بر مجموع و (جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم...) است. در نتيجه دلالت مى كند بر اينكه نتيجه آن جعل و اين رجوع اين است كه كافران هم در دنيا به دست مؤ منين كه خدا تفوقشان داده عذاب مى شوند و هم در آخرت با آتش ‍ كيفر مى بينند، و در اين عذاب ها از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند.

و اين خود يكى از شواهد است بر اينكه مراد از تفوق دادن در آيه قبلى، مسلط كردن از راه سيطره و سلطنت است، نه از راه حجت و منطق، و از جمله : (و ما لهم من ناصرين ) بر مى آيد كه در قيامت از شفاعت كه خود مانع حلول عذاب به ايشان است، بهره مند نمى شوند و اين جمله همانطور كه گفتيم قضاى حتمى خداى تعالى درباره يهود را مى رساند.

و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم...

اين آيه وعده خوشى است به جزاء خير، براى كسانى كه از آن جناب پيروى كردند، اما از آنجائى كه صرف صدق تحقق عرفى كلمه (شيعه، تابع و امثال آن ) بر امتى كه تشيع و اتباع واقعى از بعضى افراد آن امت تحقق يافته، باعث آن نمى شود كه همه افراد آن امت حتى كسانى كه تشيع و دنبال روى پيغمبر را نداشته اند، مستحق ثواب جزيل بگردند، بلكه تنها كسانى اين است حقاق را دارند كه واقعا تابع و شيعه باشند، نه همه كسانى كه اسم شيعه و تابع بر آنان صادق است، لذا در آيه شريفه، عنوان (الذين اتبعوك ) كه خلاصه اش عنوان شيعه يا تابع يا كمماتى از اين قبيل است، را برداشته، به جايش عنوان (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) را گذاشت تا معنا درست و بى اشكال شود، چون سعادت و عاقبت خير، دائر مدار شناسنامه و اسم گذارى نيست بلكه دائر مدار حقيقت است، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).

وعده نيكو به پيروان حقيقى (قولى و عملى) عيسى (ع

پس از ميان پيروان (اسمى و شناسنامه اى ) عيسى (عليه السلام ) تنها آنهائى كه به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، خدا اجرشان را بطور كامل مى دهد و اما بقيه را، از اين نمد كلاهى نيست. و در آيه مورد بحث اين حقيقت را بطور اشاره بيان كرده و فرموده : (و اللّه لا يحب الظالمين )، خدا هيچ ستمگرى را دوست نمى دارد، حال هر اسمى و عنوانى كه مى خواهد داشته باشد.

امر خاتمه دادن آيه (با اينكه آيه رحمت و جنت است ) با عبارت : (و اللّه لا يحب الظالمين ) كه نوعى تهديد است از اينجا روشن مى شود كه معهود در آيات رحمت و نعمت، اين است كه به اسمائى نظير رحمت و مغفرت و يا مدح آن اشخاصى كه آيه در شانشان نازل شده ختم گردد، مثلا مى بينيم آيه : (و كلا وعد اللّه الحسنى )، با جمله : (و اللّه بما تعملون خبير) ختم شده و آيه : (ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم ) با دو جمله : (و يغفر لكم ) و (و اللّه شكور حليم ) ختم شده و آيه : (و من يومن باللّه و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا) با جمله : (ذلك الفوز العظيم )، ختم گرديد و آيه : (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمتة ) با جمله : (ذلك هو الفوز المبين ) ختم شده. و از اين قبيل آيات ديگر.

و گفتيم سرش اين است كه آنهائى كه عنوان پيروى و تشيع عيسى (عليه السلام ) را به خود گرفته اند دو طايفه اند: يكى آنهائى كه به نامگذارى اكتفا ننموده واقعا آن جناب را پيروى كرده و مى كنند كه صدر آيه مورد بحث بيانگر حال آنان بود، طايفه ديگر كسانى هستند كه به همان نامگذارى اكتفا كردند، خود را منسوب به عيسى و معنون به عنوان (پيرو عيسى ) نمودند، اما نه به خدا و روز جزا ايمان داشتند و نه اعمال صالح به جا آوردند كه جمله مورد بحث بيانگر حال ايشان است.

ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم

اين آيه شريفه خاتمه داستان عيسى (عليه السلام ) را اعلام مى كند و منظور از (ذكر حكيم ) قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است، يعنى به هيچ وجه باطل در آن رخنه نمى كند و شوخى با جدش آميخته نمى گردد.

ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب، ثم قال له كن فيكون

اين آيه شريفه هدف اصلى از ذكر داستان عيسى (عليه السلام ) را بطور خلاصه بيان مى كند و در حقيقت اجمالى است بعد از تفصيل، و اين كار (يعنى خلاصه گيرى از گفتار، مخصوصا آنجا كه پاى احتجاج در بين باشد) از مزاياى كلام شمرده مى شود و آيات اين داستان هم به همين منظور يعنى به منظور احتجاج نازل شده و مى خواهد وضع نصاراى نجران را كه در آن ايام به مدينه آمده بودند، روشن سازد.

و به همين جهت جاى آن بود كه بعد از ذكر سرگذشت عيسى (عليه السلام ) خلاصه اى از آن را به عنوان نتيجه گيرى ذكر نموده و بفهماند كه كيفيت ولادت عيسى بيش از اين دلالت ندارد كه وى بشرى است نظير آدم ابو البشر و خلقتش غير معمولى است پس ‍ جايز نيست درباره وى سخنى زائد بر آنچه درباره آدم گفته مى شود، بيان گردد.

درباره آدم مى گوئيم : او انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر و مادر آفريده است، و درباره عيسى (عليه السلام ) هم مى گوئيم : انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر آفريده.

پس معناى آيه اين است كه : مثل عيسى نزد خدا و صفت و واقعيتى كه او نزد خدا دارد و يا به عبارتى آنچه خود خداى تعالى (آفريدگار وى به دست خود) از خلقت او اطلاع دارد، اين است كه كيفيت خلقت او شبيه به خلقت آدم است و كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزائى از خاك جمع كرد و سپس به آن فرمان داد كه (باش ) و آن خاك به صورت و سيرت يك بشر تمام عيار، تكون يافت، بدون اينكه از پدرى متولد شده باشد.

دو حجت و دليل بر نفى الوهيت عيسى (ع ) در تمثيل او به آدم (ع

پس از اين بيان به حسب حقيقت، دو حجت و دليل باز مى شود كه تك تك آن دو براى نفى الوهيت عيسى (عليه السلام ) كافى است.

حجت اول اينكه : عيسى مخلوق خدا است و خداى تعالى از كيفيت خلقت او آگهى دارد و جنابش هرگز در آگهى هايش به خطا نمى رود و او خبر داده كه عيسى (عليه السلام ) مخلوق من است، هر چند كه پدر نداشته باشد و كسى كه به دست ديگرى خلق شده باشد (عبد) است نه (رب ).

حجت دوم اينكه : در خلقت او چيزى زائد بر خلقت آدم نيست كه باعث شود شما او را معبود بخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقت او مقتضى الوهيتش باشد، بايد اين اقتضا در آدم (عليه السلام ) نيز باشد با اينكه مسيحيان آدم را معبود نمى دانند، پس بايد در عيسى (عليه السلام ) نيز ندانند، چون مماثلت اين را اقتضا مى كند.

از آيه شريفه اين معنا برمى آيد كه خلقت عيسى (عليه السلام ) مانند خلقت آدم طبيعى و مادى است، هر چند كه بر خلاف سنت جاريه الهى در نسلها بوده، كه هر نسلى در تكون و پيدايش خود نيازمند به پدر است و نيز از ظاهر عبارت برمى آيد كه جمله : (فيكون ) حكايت حال گذشته است، پس ظاهر صيغه (فيكون ) كه براى آينده است منظور نيست، چون جريان گذشته را شرح مى دهد. و اين منافات ندارد با جمله : (ثم قال له كن ) كه بر فوريت و عدم تدريج دلالت مى كند، براى اينكه نسبت ها مختلف است، همين موجودات عالم روى هم چه تدريجى الوجودها و چه غير آنها مخلوق خداى سبحان است و به امر او كه همان كلمه (كن ) باشد موجود شده، همچنانكه قرآن فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )، چيزى كه هست بسيارى از آنها وقتى با اسباب تدريجيش مقايسه شود تدريجى الوجود است، اما اگر با قياس به خداى تعالى ملاحظه شود در آن لحاظ نه تدريج هست و نه مهلت، همچنانكه باز قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر)، و ما انشاء الله در محلى مناسب اين مطلب را توضيح خواهيم داد.

علاوه بر اين، آن نكته عمده اى كه جمله : (ثم قال له كن ) در مقام بيان آن است اين است كه خداى تعالى در خلقت هيچ موجودى احتياجى به اسباب ندارد، تا وضع موجودى كه مى خواهد خلق كند بر حسب اختلاف اسباب برايش مختلف شود، مثلا خلقت موجودى برايش ممكن و خلقت موجودى ديگر برايش محال باشد، يكى برايش آسان و ديگرى دشوار باشد، يكى برايش نزديك و ديگرى دور باشد، پس هر چه او اراده كند و بفرمايد: (كن ) موجود مى شود، بدون اينكه احتياج به اسباب داشته باشد، اسبابى كه در حالت عادى در پديد آمدن يك موجود دخالت دارد.

الحق من ربك فلا تكن من الممترين

اين آيه مضمون آيه قبلى را با اينكه با كلمه (ان ) و امثال آن تاكيد كرده بود مجددا تاكيد مى كند، نظير تاكيدى كه در اصل داستان و تفصيل آن نموده و فرمود: (ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم...)، و در عين تاكيد خاطر خطير رسول گرامى خود را مسرت بخشيده، جنابش را دلگرم مى كند، به اينكه آن جناب بر حق است و همين باعث مى شود كه در احتجاج هايش عليه كفار قاطعانه تر و شجاعانه تر اقدام كند.

جمله (الحق من ربك) از بديع ترين بيانات قرآنى است 

و جمله : (الحق من ربك ) از بديع ترين بيانات قرآنى است، چون كلمه حق را مقيد به كلمه من كرده كه بر ابتدا دلالت مى كند و هيچ حرف ديگرى اين معنا را نمى رسانيد، مثلا اگر مى فرمود: (الحق مع ربك، حق با رب تو است )، نه تنها آن معنا را نمى رسانيد، بلكه بوئى از شرك در آن احساس مى شد، يعنى ممكن بود كسى خيال كند كه خداى تعالى و حق، دو موجود باهمند و نيز بوئى از عجز از آن احساس مى شد، چون ممكن بود كسى خيال كند كه خداى تعالى به خودى خود ناتوان است و حق او را يارى مى كند.

نكته اى كه از كلمه (من ) فهميده مى شود اين است كه در عالم آنچه حق است و هر قضيه و حكمى كه داراى واقعيت مى باشد، هر چه بوده و هر قدر هم كه بديهى باشد، همچون قضيه : (عدد چهار زوج ) است و (عدد يك نصف عدد دو است ) و... بديهى و ضرورى مى باشد، بالاخره انسان آن را از خارج گرفته، يعنى از واقعيت هستى اخذ كرده است و واقعيت خارج، همه اش وجود و وجود همه اش از ناحيه خداى تعالى است، همچنانكه خير همه اش از او است، و به همين جهت است كه از صفات خداى تعالى است كه : (لا ييئل عما يفعل و هم يسئلون )، پس غير او هر عملى بكند، وقتى بازخواست نمى شود كه عملش حق باشد. و اما فعل خداى تعالى چون از مقوله وجود است، قهرا صورت علميه اش جز حق نمى تواند چيز ديگرى باشد. ساده تر بگويم : فعل خدا دو جور نيست تنها يكجور است آن هم حق.

بحث روايتى (در ذيل آيات كريمه گذشته

در تفسير قمى در ذيل آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در اين آيه دو بار اصطفاى مريم را ذكر كرده، معناى اولى اين است كه خدا او را اختيار كرده و از ساير زنان عالم انتخاب فرموده و معناى اصطفاى دوم و مراد از آن اين است كه مريم بدون شوهر حامله شد و خدا او را به اين امتياز از ساير زنان عالم ممتاز نمود.

و در تفسير مجمع البيان است كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود معناى آيه اين است كه خداى تعالى تو را براى ذريه انبيا اصطفا و اختيار كرد، و از زنا تطهير نمود و تو را براى ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون اينكه شوهرى داشته باشى اصطفا نمود.

مؤ لف قدس سره : معناى اينكه فرمود: تو را براى ذريه انبيا اصطفا كرد، اين است كه خداى تعالى تو را انتخاب كرد تا ذريه صالحى باشى، سزاوار آنكه به انبيا منتسب شوى و معناى اينكه فرمود:

(تو را از زنا پاك كرد) اين است كه (عصمت از زنا) را به تو داد، البته مريم (عليهاالسلام ) از هر گناه ديگرى نيز عصمت داشت ولى چون عصمت از زنا در مورد آن جناب عمده بود، امام خصوص آن را ذكر فرمود، براى اينكه آن جناب عيسى (عليه السلام ) رابدون شوهر زائيد، پس زمينه گفتار امام بيان بعضى از لوازم اصطفا و تطهير آن جناب است، نه اينكه اصطفا به معانى نامبرده باشد، پس نبايد كسى توهم كند كه بين اين دو روايت تعارض وجود دارد، در سابق هم گذشت كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشت.

رواياتى درباره برترين زنان عالم : فاطمه (س ) مريم، خديجه و آسيه

و در تفسير الدرالمنثور است كه احمد و ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن منذر و ابن حبان و حاكم، همگى از انس و او از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده است كه فرمود: اگر بخواهى برجستگان از زنان عالم را انتخاب كنى، تو را اين چهار زن بس است : 1 - مريم دختر عمران 2 - خديجه دختر خويلد 3 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) 4 - آسيه همسر فرعون.

سيوطى مى گويد: اين روايت را ابن ابى شيبه هم (البته بدون ذكر سند) از حسن نقل كرده.

و در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: برترين زنان در دنيا و آخرت خديجه و فاطمه و مريم و آسيه همسر فرعون است.

و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى چهار زن را از زنان دو عالم اصطفا كرد: 1 - آسيه دختر مزاحم 2 - مريم دختر عمران 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ).

و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير، از فاطمه رضى اللّه عنها روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: توئى سيده زنان اهل بهشت، نه مريم بتول.

و نيز در آن كتاب از ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: سيده زنان اهل بهشت مريم دختر عمران و سپس فاطمه و سپس خديجه و آنگاه آسيه همسر فرعون است.

باز در همان كتاب آمده كه ابن عساكر از طريق مقاتل از ضحاك از ابن عباس از رسول روايت كرده كه فرمود:

خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: چهار زن، سادات زنان دوران خود هستند: 1 - مريم دختر عمران 2 - آسيه دختر مزاحم 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كه دوران فاطمه با فضيلت تر از دوران آن سه تن مى باشد و معلوم است وقتى مردم دوران فاطمه (عليهاالسلام ) برتر باشند از مردم دورانهاى آن سه تن، قهرا فاطمه از تمامى زنان حتى از آن سه تن برتر خواهد (مترجم )).

و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه، از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: فاطمه سيده زنان عالم است، البته بعد از مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه دختر خويلد.

و در خصال به سند خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چهار خط روى زمين كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است.

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى الحسن اول (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى عزوجل از ميان زنان چهار زن را انتخاب كرده : 1 - مريم 2 - آسيه 3 - خديجه 4 - فاطمه (تا آخر حديث ).

اثبات سيادت اثبات عالى ترين مراتب اصطفاء است 

مؤ لف قدس سره : روايات در اين مضمون و قريب به اين مضمون از طرق شيعه و سنى بسيار است و سيده زنان بودن هر چهار نفر منافات ندارد كه در بين خودشان يكى از ديگران برتر باشد، همچنانكه از خبر ششم كه از تفسير الدر المنثور نقل كرديم استفاده مى شد كه : (فاطمه (عليهاالسلام ) در دورانى مى زيسته كه مردمش تكامل يافته تر و متمدن تر از ساير دوران ها بودند و قهرا خود آن جناب هم از آن سه تن ديگر افضل مى شود) و همچنين از اخبارى ديگر و نظير اين بحث در تفسير آيه : (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا...) گذشت.

چيزى كه جا دارد در اينجا بدان توجه شود اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از سيادت نرفته و آنچه اين احاديث بر آن تكيه دارند مساله سيادت است نه اصطفا، و بين سيادت و اصطفا از نظر معنا فرق هست، ليكن از آنجائى كه سيادت از مراتب كمال اصطفا است، لذا اثبات آن براى اين چهار تن اثبات عالى ترين مراتب اصطفا است.

و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ) از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يعنى بعد از آنكه مريم با مرگ پدرش يتيم شد، قرعه انداختند كه چه كسى سرپرستيش را عهده دار شود؟.

اخبار غيب حضرت عيسى (ع ) معجزه قابل قبول براى مردم بود

و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) آمده كه خداى تعالى مريم را دو بار اصطفا كرد (و بدين جهت هم بود كه در آيه دو بار اصطفاى او را ذكر نمود)، اول اينكه او را اصطفا كرد يعنى او را از ميان ساير زنان انتخاب نمود و دوم اينكه بدون داشتن شوهر به او فرزند داد و او را با اين امتياز بر همه زنان عالم ممتاز نمود - تا آنجا كه قمى مى گويد - و خداى سبحان به رسول گراميش مى فرمايد: اين مطلب از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحى كرديم و اى محمد تو آن روز با آنان نبودى كه داشتند قرعه مى انداختند تا معلوم كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را عهده دار شود و تو آن روز نبودى كه ببينى چه بگومگوها مى كردند و نيز مى فرمايد: وقتى مريم متولد شد، آل عمران در مورد او بگو مگو كردند، هركسى ميگفت سرپرستيش با من، تا آنكه به معبد رفتند و قرعه انداختند و از ميان همه چوبه هاى قرعه، چوبه زكريا درآمد تا (آخر حديث ).

مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى داشتيم كه مويد اين خبر و خبر قبل از آن است.

اين را هم بايد دانست كه روايات در زمينه (بشارت مريم ) و (ولادت عيسى ) (عليه السلام ) و (دعوتش ) و (معجزاتش ) بسيار زياد است ولى آنچه ما در خلال آيات راجع به داستانهاى آن جناب نقل كرديم از نظر بحث تفسيرى كافى است و به همين جهت متعرض نقل همه احاديث نشديم، تنها آن چند عددى كه اهميت داشت نقل نموديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و انبئكم بما تاكلون...) از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) همواره به بنى اسرائيل مى گفت : من فرستاده خدا به سوى شمايم و من برايتان از گل چيزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم، به اذن خدا مرغ مى شود و من اكمه و برصى را شفا مى دهم (و اكمه به معناى كور است )، بنى اسرائيل گفتند: به نظر ما اين كارهائى كه مى كنى جز سحر نمى باشد اگر مى خواهى تو را در دعويت تصديق كنيم معجره اى بياور تا براى ما يقين به نبوتت حاصل شود، فرمود: به من بگوئيد اگر شما را خبر دهم بدانچه مى خوريد و به آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، (يعنى اگر بگويم قبل از اينكه از خانه بيرون شويد، چه خورده ايد، و در شب چه چيزهائى ذخيره كرده ايد)، آنگاه به صدق دعوى من يقين مى كنيد؟ گفتند: آرى، آنگاه به يك يك آنان مى فرمود: تو فلان و فلان چيز را خورده اى و فلان و فلان را نوشيده اى و فلان و فلان چيز را برداشتى، بعضى ها قبول مى كردند و ايمان مى آوردند و بعضى ديگر همچنان كفر مى ورزيدند، در حالى كه در اين معجزات عيسى (عليه السلام ) آيتى بود، اگر بنا داشتند ايمان بياورند.

در سابق اشاره كرديم كه چرا در آيه شريفه كه عيسى (عليه السلام ) معجزات خود را مى شمرد، سياق كلام را تغيير داد، با در نظر داشتن بيان آنجا، متوجه خواهى شد كه تغيير سياق، اين روايت را تاءييد مى كند، (روايت توضيح مى دهد كه اگر انكار بنى اسرائيل نبود، سياق آيه تغيير نمى كرد و همچنان سياق آيات قبل را كه عيسى (عليه السلام ) غايب فرض شده بود حفظ مى كرد و مى فرمود: خداى تعالى مى خواهد به تو (مريم ) فرزندى دهد كه چنين و چنان است و رسولى به سوى بنى اسرائيل است و معجره اى از ناحيه خدا مى آورد، از گل چيزى به شكل مرغ مى سازد و سپس در آن مى دمد، مرغ مى شود و كور و برصى را شفا مى دهد و مرده را زنده مى كند... پس اگر سياق تغيير كرده، خواسته است از سخن با مريم يك باره منتقل شود به گفتگوئى كه بعد از چندين سال عيسى در پاسـخ يهوديان گفته كه اگر من چنين و چنان كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند: بله... (مترجم )).

روايتى درباره آنچه در شريعت عيسى (ع ) آمده بود 

و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (و مصدقا لما بين يدى من التورية و لاحل لكم...)، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد سال فاصله بود. و شريعت عيسى (عليه السلام ) اين بود كه به توحيد و اخلاص و به همه آنچه از ناحيه خداى تعالى به نوح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) وحى شده بود مبعوث بود و كتاب آسمانى انجيل بر او نازل شد و از او ميثاقى گرفتند كه از همه انبياء گرفته بودند و در كتابش شريعتى كه همان اقامه نماز بداعى دين دارى و امر به معروف و نهى از منكر و تحريم حرام و تحليل حلال برايش تشريع كردند و نيز در آن كتاب مواعظى و مثل هائى و حدودى نازل شد، ولى قصاص در آن نبود و احكام حدود هم نبود و مساءله تقسيمات ارث هم نبود و نيز تخفيفى نسبت به آنچه در تورات بر موسى نازل شده بود، نازل گرديد و خداى تعالى همين قسمت اخير را از قول عيسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : (و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ) (عليه السلام ) و گروندگان به او را ماءمور كرد به اينكه به شريعت تورات و انجيل هر دو ايمان بياورند.

مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب قصص الانبياء بطور مفصل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و در نقل او آمده كه بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد و هشت سال فاصله بوده، ولى اين دو نقل با تاريخ اهل كتاب مطابقت ندارد.

و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب پرسيد: چرا ياران عيسى (عليه السلام ) را حوارى ناميدند، فرمود: اما از نظر مردم (يعنى علماى اهل سنت ) بدين جهت بوده كه ياران آن جناب شغل لباسشوئى داشتند، جامه هاى مردم را از آلودگى پاك مى كردند و اين لفظ يعنى لفظ حوارى از كلمه حوار در (خبزالحوار) يعنى نان سفيد گرفته شده. و اما از نظر ما اهل بيت وجه نامگذارى اين بوده كه ياران مسيح (عليه السلام ) هم نفس خود را خالص كرده بودند و هم ديگران را با پند و اندرز از آلودگى گناهان پاك مى كردند.

و در كتاب توحيد از آن جناب روايت آورده كه فرمود: حواريين عيسى (عليه السلام ) دوازده نفر بودند كه از همه آنان برتر و داناتر لوقا بود.

روايت درباره به دار آويختن حضرت عيسى (ع

و در كتاب اكمال از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) كه مبعوث به نبوت گرديد، خداى تعالى نور و علم و حكمت و همه علوم انبياى قبل از آن جناب را به وى وديعه داد، علاوه بر اينكه انجيل را هم بر او نازل كرد و او را به سوى بيت المقدس و به سوى بنى اسرائيل مبعوث كرد تا ايشان را به سوى كتاب و حكمت خدا و به سوى ايمان به خدا و رسولش دعوت كند، ولى بيشترشان نپذيرفته، به طغيان و كفر خود ادامه دادند و به خاطر همين كه ايمان نياوردند از پروردگار خود خواست تا آنان را هلاك سازد، خداى تعالى عده اى از شيطان هاى آنان را (گمراه كنندگان ايشان را) مسخ كرد تا آيتى باشد براى فريب خوردگان و گمراه شدگان، ولى اين معجزه هم جز بيشتر شدن طغيان و كفر ايشان اثر نداد، عيسى (عليه السلام ) به ناچار به بيت المقدس آمده، مدت سى و سه سال در آنجا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هائى كه خداى تعالى داده بود تشويق نمود، تا آنكه يهود به جستجوى آن جناب پرداخت و در آخر ادعا كرد كه او را شكنجه داده و زنده زنده در زمين دفن كرده و بعضى از آنان ادعا كردند كه او را كشته و به دار آويختند، ولى خداى تعالى هرگز آن كفار را بر آن جناب مسلط نمى كرد، بلكه مطلب را براى آنان مشتبه ساخت، آنها نمى توانستند عيسى (عليه السلام ) را شكنجه كنند و بكشند و يا به دار بياويزند، چون اگر چنين قدرتى مى داشتند كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالابرد.

مؤ لف قدس سره : اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: عده اى از شيطان هاى آنان را مسخ كرد، منظور شرار و گمراه كنندگان ايشان است.

و اينكه فرمود: سى و سه سال در آن جا ماند، شايد منظور امام مدت عمر آن جناب بوده كه مشهور هم همين است، چون آن جناب از روزى كه در گهواره بوده تا سن كهولت با مردم تكلم مى كرده و از كودكيش پيغمبر بوده، چون آيه شريفه قرآن كه حكايت گفتار او است صريح در اين معنا است، و آن اين آيه است : (فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبد اللّه آتينى الكتاب و جعلنى نبيا).

و اينكه فرمود: (كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالا برد)، نقل معناى كلام خدا است و گرنه عبارت كلام خدا چنين است : (و لكن رفعه اللّه...) كه در اين آيه مساءله بالا بردن عيسى (عليه السلام ) را تذكر مى دهد و در آيه ديگر مساءله توفى را به اين عبارت خاطرنشان مى سازد: (انى متوفيك و رافعك الى...)، و امام (عليه السلام ) از ترتيب لفظى در اين عبارت كه اول مساءله توفى در آن آمده، بعد مساءله رفع، - ترتيب خارجى را استفاده نموده، فرموده : خارجا هم اول او را توفى كرده، بعد به آسمان برده.

روايتى در مورد كيفيت بالا بردن عيسى (ع ) به آسمان 

و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) در هنگام عصر آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانه اى كرد و سپس از چشمه اى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رويش مى ريخت، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مى برد، و مرا از يهود پاك مى كند، كدام يك از شما داوطلب مى شويد به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت : يا روح اللّه من حاضرم، فرمود: بله تو همانى، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مى شود (و اظهار بيزارى از من مى كند)، مردى از ميان جمع گفت : يا نبى اللّه آن منم ؟ عيسى (عليه السلام ) گفت : مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كرده اى، باشد تو همان شخص باش، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمى پايد كه به سه فرقه متفرق مى شويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مى بندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است، و آن فرقه اى است كه از شمعون صادقانه پيروى مى كند و به خدا دروغ نمى بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد.

از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى (عليه السلام ) خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مى شوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد.

مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا را از ابن عباس و قتاده و غير آن دو نيز نقل شده و آنگاه گفته اند بعضى از علما گفته اند: آن جوانى كه حاضر شد به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، همان كسى بود كه گزارش داده بود به اينكه عيسى (عليه السلام ) كجا است تا او را بگيرند و بكشند، بعضى ديگر حرفهاى ديگرى زده اند، ولى قرآن كريم از همه اين حرفها ساكت است و ما انشاء اللّه بحث مفصل اين جريان را در تفسير آيه : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم...)، ايراد خواهيم كرد.

روايتى از امام رضا (ع ) درباره قضيه حضرت عيسى (ع

و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امر هيچ يك از انبياء و حجت هاى الهى بر مردم مشتبه نشد مگر امر عيسى (عليه السلام ) و بس، براى اينكه عيسى (عليه السلام ) را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحش كردند و بدن بى روح و روح بى بدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را به بدنش برگرداندند، اين مضمون كلام خداى تعالى است كه يك جا مى فرمايد:

(اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك ) و جاى ديگر از خود عيسى (عليه السلام ) حكايت مى كند كه در روز قيامت مى گويد: (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم، فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد).

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود: عيسى بن مريم وقتى به آسمان برده شد جامه اى پشمى بر تن داشت كه نخ آن را مريم رشته و خود مريم آن را بافته و خودش دوخته بود، وقتى به آسمان رسيد، ندايش دادند: زينت دنيائيت را بيفكن.

مؤ لف قدس سره : توضيح معناى روايت قبلى و اين روايت در آخر سوره نساء ان شاء اللّه مى آيد.

و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير در ذيل آيه : (ان مثل عيسى عند اللّه...) از قتاده نقل كرده اند كه گفت : دو نفر از بزرگان اهل نجران و اسقف هاى ايشان يكى به نام سيد و ديگرى به نام عاقب، با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ملاقات نموده، از آن جناب از وضع عيسى (عليه السلام ) پرسيده، عرضه داشتند: هر انسانى پدر و مادرى دارد، چگونه ممكن است كه عيسى (عليه السلام ) پدر نداشته باشد؟ در پاسـخشان خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم...). مؤ لف قدس‍ سره : قريب به اين معنا از سُدى و عكرمه و غير آن دو نيز نقل شده، قمى هم در تفسير خود نزول آيه نامبرده را در پاسـخ بزرگان نجران مى داند.

بحث روايتى ديگر در معناى محدث 

در بصائر از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) فرق ميان (رسول )، (نبى ) و (محدث ) را پرسيدم، فرمود: رسول كسى است كه فرشته را مى بيند كه از ناحيه پروردگارش رسالت مى آورد و مى گويد:

پروردگارت چنين و چنان دستورت داده، و رسول در عين حال نبى هم هست.

و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر او نازل مى شود نمى بيند بلكه فرشته، پيام الهى را به قلبش مى اندازد و نبى در حال گرفتن پيام حالتى چون بيهوشى به خود مى گيرد و مطلب را در خوابش مى بيند، عرضه داشتم : پس از كجا مى فهمد كه اين را كه مى بيند از ناحيه خدا و حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش مشخص مى كند، بطورى كه يقين مى كند كه آنچه مى بيند حق است، ولى فرشته را به عيان نمى بيند.

و اما (محدث ) كسى است كه صدائى را مى شنود ولى شاهدى را يعنى صاحب صدا را نمى بيند.

مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب كافى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و اينكه فرمود: (شاهدى را نمى بيند)، معنايش اين است كه صاحب صدا را حاضر نمى بيند كه در حقيقت كلمه (شاهدا) مفعول فعل (نمى بيند) است، ممكن هم هست مفعول نباشد بلكه حال باشد از فاعل (نمى بيند) و معنايش اين باشد كه محدث در حالى كه خود شاهد است كسى را نمى بيند.

فرق ميان نبى، رسول و محدث 

و باز در همان كتاب از بريد از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسـخ بريد كه پرسيد: (رسول)، (نبى) و (محدث) چه معنا دارد؟ فرمود: (رسول) آن كسى است كه فرشته برايش ظاهر شده، با او سخن مى گويد، ولى (نبى) در خواب مى بيند، و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود. و اما محدث آن كسى است كه صوت را مى شنود ولى صورت فرشته را نمى بيند، مى گويد: عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند، از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده، حق و آن شخص فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى او را موفق به تشخيص آن مى كند تا او را بشناسد و اين را هم بدان كه خداى تعالى كتب آسمانى را با كتاب آسمانى شما (قرآن ) ختم كرده و نبوت را با فرستادن پيامبرتان ختم فرموده (تا آخر حديث ).

و نيز در آن كتاب از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق سخن از (محدث ) را پيش كشيدم، مى گويد:

فرمود: محدث صوت فرشته را مى شنود ولى صورت او را نمى بيند، عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمد كه كلامى كه شنيده، كلام فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن، فرشته را از غير فرشته تشخيص ‍ مى دهد.

على (ع) محدث بود 

و نيز در آن كتاب است كه ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) محدث بود، سلمان هم محدث بود، مى گويد: عرضه داشتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: اين است كه فرشته بر او نازل مى شود و مطلب را به دل او مى اندازد كه مثلا چنين و چنان شده و يا چنين و چنان بايد كرد.

و نيز در كافى از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت : امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) به من خبر داد: كه على (عليه السلام ) محدث بود، اين گذشت تا آنكه اصحاب و (پيروان مكتب تشيع ) مرا ديدند و سفارش كردند كه هيچ چيزى از امام نپرس، تا اين سو ال ما را با جنابش در ميان بگذارى و جوابش را بگيرى و آن سو ال اين است كه چه كسى با على (عليه السلام ) حديث و گفتگو مى كرد، چيزى نگذشت كه اتفاق افتاد آن جناب را ملاقات كردم، عرضه داشتم : به خاطر داريد كه به من فرموديد على محدث بود؟ فرمود: آرى، عرضه داشتم : چه كسى با او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته، پرسيدم : يعنى مى فرمائى معتقد باشم به اينكه على نبى و يا رسول است ؟ فرمود: نه، بلكه درباره على (عليه السلام ) همان را بگو و معتقد باش كه درباره آن رفيق در بارى سليمان (عليه السلام ) مى گوئى (كه به يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از شهر سبا تا به حضور سليمان آورد) و همان را معتقد باش كه درباره رفيق و همسفر موسى (عليه السلام ) معتقدى (كه اعمالى انجام داد كه موسى از تاءويل آنها عاجز ماند) و همان را بگو كه درباره ذى القرنين مى گوئى (كه كارهائى مى كرد كه از بشر عادى ساخته نيست ) مگر نشنيده اى كه شخصى از على (عليه السلام ) پرسيد: آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟ در پاسـخ فرمود: نه، ولى بنده اى بود كه خدا را دوست مى داشت و خداى تعالى هم او را دوست مى داشت ؟ براى خدا خيرخواهى مى كرد، خدا هم خير او را مى خواست، على (عليه السلام ) هم چنين بنده اى بود.

مؤ لف قدس سره : روايات در معناى محدث از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است، صاحب كتاب بصائر الدرجات و صاحب كافى و صاحب كنز و صاحب اختصاص و مؤ لف ينى ديگر آن روايات را در كتب خود آورده اند، در روايات اهل سنت نيز يافت مى شود.

مطالبى پيرامون (وحى) و واژه (محدث) 

در اين روايات فرق ميان نبى و رسول و محدث را بيان نمود، ما نيز در سابق آنجا كه فرق ميان نبى و رسول را بيان مى كرديم گفتيم : وحى به معناى سخن گفتن خداى سبحان با بنده اى از بندگان خويش است و اين سخن گفتن (چه با حضور و رو در رو قرار گرفتن فرشته باشد و چه بدون حضور فرشته و به صرف افتادن در دل و رسيدن به گوش باشد)، باعث علم يقين رسول و نبى مى شود، علم به نفس ذاته، بدون اينكه در تشخيص اينكه اين سخن از خدا است يا از شيطان احتياجى به حجت داشته باشد، پس داستان وحى و القائات الهيه نظير علوم بديهى و مانند: يك، نصف دو است، مى باشد كه در علم پيدا كردن به آن احتياج به رديف كردن مقدمات منطقى و امثال آن نيست.

و اما خواب ديدن اولياى خدا به طورى كه روايات تفسيرش كرده، به معنائى است غير خواب ديدن معمولى ما افراد معمولى، چون ما نيز در عالم خواب شبانه و يا روزانه خود چيزهائى مى بينيم ولى هيچگونه حجيت ندارد، بلكه خواب اولياى خدا چيزى شبيه بيهوشى است كه حواس ولى خدا سكونتى پيدا مى كند و در آن هنگام آنچه را كه مى بينند نظير چيزهائى است كه ما در بيدارى مشاهده مى كنيم و بعد از مشاهده آنچه مشاهده كردند خداى عزوجل يقين بر دل آنان افاضه نموده، دركشان را تسديد و استوار مى كند، در نتيجه يقين مى كنند كه واسطه و صدا از ناحيه خداى سبحان است و شيطان در دلشان تصرف نكرده.

و اما عنوان محدث از تحديث گرفته شده، و تحديث عبارت است از اينكه صداى فرشته را بشنود ولى خود او را نبيند، و اين شنيدن هم شنيدن با گوش ظاهر نيست بلكه با گوش باطن و قلب است و نيز از قبيل خطور كردن خاطره اى در دل نيست تا عرفا شنيدن صوت شمرده شود، الا به عنايتى مجازى، آن هم مجاز دوراز فهم.

و به همين جهت مى بينيد كه روايات در معرفى تحديث دو جمله آورده اند: يكى شنيدن صوت و ديگرى افتادن در قلب و با اينكه هيچيك از اين دو عنوان از نظر لغت (تكليم ) و تحديث و گفت و شنود، نيست مع ذلك آن را تحديث و تكليم خوانده اند، پس ‍ محدث با فتحه (دال ) صوت فرشته را در تحديثش مى شنود و با گوش خود فرا مى گيرد، نظير آنچه، از صداهاى كلام معمولى و ساير صوتها عالم ماده را مى شنويم و يا به ديگران مى شنوايانيم با اين تفاوت كه آنچه را محدث مى شنود غير محدث نمى شنود و به همين جهت است كه گفتيم اين شنيدن امرى قلبى است.

تشخيص القائات رحمانى از شيطانى مستند به تاييد الهى است و خارج از معيارهاى معمولى تشخيص است

و اما تشخيص و علم محدث به اينكه آنچه مى شنود گفتار فرشته است نه القائات شيطانى، امرى است كه خارج از معيارهاى معمولى تشخيص است، بلكه با تاءييدى از ناحيه خداى سبحان و تسديد او است، همچنانكه مضمون روايت محمد بن مسلم كه گذشت آن را تاءييد مى كند، چون در آن روايت آمده بود: (خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن فرشته را از غير فرشته تشخيص ‍ مى دهد) و توضيحش اين است كه القاى شيطانى دو جور تصور مى شود: يكى اينكه اين القا مطلبى باطل و به همان صورت باطلش ‍ باشد، كه معلوم است انسان مؤ من به خوبى آن را تشخيص مى دهد كه سخن ملائكه مكرمين نمى تواند باشد، ملائكه اى كه خداى تعالى در معرفتشان فرموده : (لا يعصون اللّه ما امرهم )، و يا باطل در صورت حق است و معلوم است كه باطل لوازمى كه دارد نيز باطل است، در اينجا نور الهى كه همواره ملازم بنده مؤ من خدا است، حال آن باطل را براى مومن روشن مى سازد كه آيه شريفه : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس )، بيانگر اين نور است، ولى در عين حال نزعه شيطان و وسوسه او بى اضطراب هم نيست و قلب را دچار تزلزل مى سازد، همچنانكه ياد خدا و سخن او از وقار و سكينت و اطمينان خاطر خالى نيست، همچنانكه قرآن كريم درباره اضطراب آوردن وسوسه شيطان مى فرمايد: (ذلكم الشيطان يخوف اوليائه ) و درباره ياد خدا و ذكر او مى فرمايد: (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) و نيز درباره اولى فرموده : (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ).

پس سكينت و طماءنينه در هنگام ملهم شدن انسان به يك الهام، حال چه اينكه به صورت سخنى باشد كه گويا كسى به گوش انسان مى خواند و يا قلبى باشد كه به دل خطور كند، خود دليل بر اين است كه آن سخن و اين خطور القائات رحمانى است نه شيطانى، همچنانكه اضطراب و قلق در هنگام ملهم شدن آدمى به آن قسم الهام، دليل است بر اينكه القاء مذكور از القائات شيطانى است، مساءله عجله كردن در امور و جزع و بى تابى نمودن در احتمال خطر و خفت در عقل در موقع شادى و يا اندوه و امثال اين عوارض، نيز نشان همين القائات شيطانى است.

توضيح اينكه : (محدث صوت فرشته را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند) 

و اما اينكه در روايات آمده بود كه محدث صوت را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند، بايد حمل كرد بر اين جهت، نه اينكه جمع بين دو معنا يعنى هم ديدن و هم صوت را شنيدن محال است و خلاصه اينكه ملاك در محدث بودن يك انسان اين است كه صداى هاتف غيبى را بشنود و لازم نيست كه حتما صاحب صدا را هم ببيند و اگر اتفاق افتاد كه در حين شنيدن صوت، فرشته را هم ديد از اين باب نيست كه چون محدث بوده فرشته را ديده، نه، لازمه محدث بودن ديدن فرشته نيست، اين را بدان جهت گفتيم كه آيات قرآنى صريح است در اينكه مريم روح را به صورت بشرى تمام عيار مشاهده كرد و در حين گفتگو او را مى ديد، مثلا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا، فتمثل لها بشرا سويا،قالت اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا، قال انى رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)،(بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه صريح در اين است كه مريم شخصى را به شكل بشر ديده و با او سخن گفته است ) و يا درباره همسر ابراهيم (عليه السلام ) در داستان بشارت به فرزند دار شدنش فرموده : (و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى، قالوا: سلاما قال سلام... و امراته قائمة فضحكت، فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز، و هذا بعلى شيخا، ان هذا لشى ء عجيب، قاتوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت، انه حميد مجيد.

 البته در اينجا وجه ديگرى نيز هست و آن اين است كه مراد امام در روايت از كلمه (معاينه - مشاهده ) كه آن را در مورد محدث نفى كرده، مشاهده حقيقت فرشته باشد نه ممثل شده او، و بخواهد بفرمايد شخص محدث حقيقت فرشته را نمى بيند، (و اما ممثل شده او را مى بيند، و آيات شريفه قرآن هم بيش از ديدن مثال فرشته را درباره مريم و همسر ابراهيم اثبات نمى كند باز وجه سومى هست كه آن را بعضى ها احتمال داده اند و آن اين است كه مراد از معاينه اى كه در روايت نفى شده، معاينه وحى تشريعى باشد، خواسته است بفرمايد: محدث فرشته اى را كه احكام شرعيه را نازل مى كند نمى بيند، براى اينكه خداى تعالى خواسته است مقام تشريع كنندگان از انبيا و رسولان محفوظ باشد و به دست هركسى حكم شرعى نازل نكند، ليكن اين احتمال بعيد است كه منظور از عبارت : (ولى فرشته اى را نمى بيند)، اين باشد كه شريعت بر او نازل نمى شود.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس