آيه و ترجمه
افبعذابنا يستعجلون (204)
اءفرايت إ ن متعناهم سنين (205)
ثم جاءهم ما كانوا يوعدون (206)
ما أ غنى عنهم ما كانوا يمتعون (207)
و ما أ هلكنا من قرية إ لا لها منذرون (208)
ذكرى و ما كنا ظالمين (209)
و ما تنزلت به الشياطين (210)
و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون (211)
إ نهم عن السمع لمعزولون (212)
|
ترجمه :
204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟
205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم ...
206 - سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد.
207 - اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت .
208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود.
209 - تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوديم .
210 - شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند.
211 - و براى آنها سزاوار نيست ، و قدرت ندارند.
212 - آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند.
تفسير:
تهمتى ديگر بر قرآن
از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران ، بعد از مشاهده عذاب الهـى و هـنـگـامـى كـه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:
نخست اينكه : آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند (افبعذابنا يستعجلون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـارهـا با سخريه و استهزاء، از پيامبرتان مى خواستيد هر چه زودتـر عـذابـى را كـه وعـده مـى داد بـيـاورد، امـا هـنـگـامـى كـه در چنگال آن گرفتار مى شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد، يك روز همه اينها را شوخى مى پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است
به هر حال سنت پروردگار اين است كه تا اتمام حجت نكند و مهلت كافى ندهد، هيچ قومى را گـرفـتـار عـذاب نـخـواهـد كـرد، امـا بـه هـنگامى كه گفتنيها گفته شد و به مقدار لازم فرصت يافتند و به راه نيامدند، آنگاه مجازاتى دارد كه راه بازگشت در آن نيست .
ديـگـر ايـنـكـه : اگـر مـا سـاليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم ... (افرأ يت ان متعناهم سنين ).
سـپـس عـذابـى را كـه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد ... (ثم جائهم ما كانوا يوعدون ).
ايـن تـمـتـع و بـهـره گـيـرى از دنـيا براى آنها سودى نخواهد داشت (ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون ).
بـه فـرض كـه به آنها مهلت جديدى داده شود - كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد - و به فرض كه ساليان ديگرى در اين جهان بمانند و غرق غرور و غفلت گردند، آيا كارى جـز تـمـتـع و بـهـره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت ؟ آيا آنها به جبران گذشته خـواهـنـد پـرداخـت ؟ مـسـلمـا نـه ، آيـا ايـنـهـا مـى تـوانـد بـه هـنـگـام نزول مجدد عذاب گروهى از كار آنها بگشايد و يا تغييرى در سرنوشت آنها ايجاد كند؟
اين احتمال نيز در تفسير آيات فوق وجود دارد كه آنها تقاضاى مهلت براى بازگشت به سـوى حق و جبران گذشته نمى كنند بلكه براى بهره گيرى بيشتر و تمتع فزونتر از نـعمتهاى ناپايدار اين جهان است ، ولى اين تمتع سودى براى آنها نخواهد داشت و دير يا زود بـايـد از ايـن سـراى نـاپـايـدار بـه سـراى جاويدان بشتابند و با نتائج اعمالشان روبرو شوند.
در ايـنـجـا سؤ ال يا سؤ الهائى پيش مى آيد كه آيات بعد به پاسخ آن مى پردازد و آن اينكه : اصولا با توجه به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است ؟
بعلاوه با اينكه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبياء برخاستند، و به مقتضاى ما كـان اكـثـرهـم مـؤ مـنـين كه در پايان داستان بسيارى از آنها تكرار شده اكثريت آنها ايمان نياوردند، باز چرا پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار
و تبليغ مى كنند؟
قـرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انـذاركـنـنـدگـانـى بـراى آنـهـا بـود و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافى برخاستند (و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون ).
تا متذكر شوند و بيدار گردند، و امكان براى بازگشت داشته باشند (ذكرى ).
و اگر بدون اتمام حجت وسيله بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار، آنها را مـجـازات مى كرديم ، ظلم بود، در حالى كه ما هرگز ستمگر نبوديم و اصلا ظلم و ستم شايسته ما نيست (ما كنا ظالمين ).
اين ظلم است كه گروهى غير ظالمان را هلاك كنيم ، و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى .
آنچه در اين آيات آمده است در حقيقت بيان همان قاعده عقلى معروف يعنى قاعده قبح عقاب بلا بـيـان اسـت ، و شـبـيـه آن در آيـه 15 سـوره اسـراء نيز آمده است و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا: ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق را بازگو كنيم .
آرى مـجـازات بـدون بـيـان كـافـى قـبـيـح اسـت و ظـلم ، و خـداونـد حـكـيـم و عـادل هـرگـز چـنـيـن نـمـى كـنـد، و ايـن هـمـان اسـت كـه در عـلم اصـول از آن تـعـبـيـر بـه اصـل بـرائت مـى كـنـنـد، يـعـنـى هـر حـكـمـى كـه دليل كافى بر ثبوت آن نباشد، بوسيله اين
اصـل ، نـفـى مـى شـود (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 57 ذيل آيه 15 سوره اسراء مراجعه فرمائيد).
سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مـى گـفـتـند: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با فردى از جن ! مربوط است ، و او اين آيـات را تـعـليـمـش مـى دهـد! در حـالى كـه قـرآن تـاكـيـد مـى كـنـد ايـن آيـات تنزيل رب العالمين است .
در ايـنـجـا اضـافـه مـى كـنـد: شـيـاطـيـن و جـنـيـان ايـن آيـات را نازل نكردند (و ما تنزلت به الشياطين ).
سـپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: براى جنيان و شياطين ، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند (و ما ينبغى لهم ).
يـعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوى و نفى هـر گـونـه شـرك اسـت بـخـوبـى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هـيـچـگـونه شباهت ندارد، و شياطين جز شر و فساد كارى ندارند، و اين كتاب خير و صلاح اسـت بـنـابـرايـن بـررسـى مـحـتواى آن به تنهائى بيانگر اصالت آن است بعلاوه آنها توانائى بر چنين كارى ندارند (و ما يستطيعون ).
اگـر آنـهـا چـنـيـن قـدرتـى مـى داشـتـنـد بـايـد سـايـر كـسـانـى كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن هـمـانـنـد كـاهـنـان بـا شـيـاطـيـن مـربـوط بـودنـد (يـا لااقل مشركان ارتباطشان را مسلم مى دانستند) بتوانند همانند آن را بياورند، با اينكه همگى عاجز ماندند و با عجزشان ثابت كردند كه اين آيات مافوق توان آنها است .
بعلاوه كاهنان خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، رابطه
شـيـاطـيـنى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد و آنها از شنيدن (اخبار آسمان ) معزول و بركنارند (انهم عن السمع لمعزولون ).
از سـايـر آيـات قـرآن بر مى آيد، شياطين قبلا به آسمانها مى رفتند و استراق سمع مى كـردنـد و مـطـالبـى را كـه در مـيـان فـرشـتـگـان مـنـعـكـس بـود احـيـانـا بـه دوستان خود منتقل مى ساختند، اما با تولد و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استراق سـمع به كلى قطع شد و آن ارتباط خبرى از ميان رفت ، اين مطلب را خود مشركان نيز مى دانستند، و به فرض كه مشركان هم نمى دانستند، قرآن از آن خبر مى داد.
بـه هـمـيـن دليـل قـرآن در آيـات فـوق بـه عـنـوان يـك دليل روى آن تكيه كرده است .
و به اين ترتيب از سه طريق به اين اتهام پاسخ گفته شده است :
عـدم تناسب محتواى قرآن با القائات شيطانى - عدم قدرت شياطين بر چنين كار - و ممنوع بودن شياطين از استراق سمع !
آيه و ترجمه
فلا تدع مع الله إ لها ءاخر فتكون من المعذبين (213)
و اءنذر عشيرتك الا قربين (214)
و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين (215)
فإ ن عصوك فقل إ نى برى ء مما تعملون (216)
و توكل على العزيز الرحيم (217)
الذى يرئك حين تقوم (218)
و تقلبك فى الساجدين (219)
إ نه هو السميع العليم (220)
|
ترجمه :
213 - هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود.
214 - خويشاوندان نزديكت را انذار كن .
215 - و بال و پر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.
216 - اگر آنان نافرمانى تو كنند، بگو: من از كار شما بيزارم .
217 - و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما.
218 - همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت ) بر مى خيزى مى بيند.
219 - و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
220 - او است خداى شنوا و دانا
تفسير:
اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن
در تـعـقـيـب بـحـثهائى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در آيات مورد بحث ، برنامه و خط مشى پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در ضـمـن بـيـان پـنـج دسـتـور، در مقابل آنان مشخص مى كند.
قبل از هر چيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدى كه ريشه و اساس همه دعوت پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد: هيچ معبود ديگرى را با خداوند مخوان كه مجازات خواهى شد! (فلا تدع مع الله الها آخر فتكون من المعذبين ).
بـا ايـنـكـه مسلما پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منادى توحيد بود، و هرگز انـحـراف از ايـن اصـل دربـاره او مـتـصـور نـبـود ولى اهـمـيـت ايـن مـسـاله بـقـدرى اسـت كـه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسند بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود.
سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: خويشاوندان نزديكت را انذار كن ، و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (و انذر عشيرتك الاقربين ).
بـدون شك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر و فـشـرده تـر شـروع كرد و چه بهتر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستين دعوت
خـود را از بـسـتـگـانش شروع كند كه هم سوابق پاكى او را بهتر از همه مى شناسند و هم پيوند محبت خويشاوندى نزديك ايجاب مى كند كه به سخنانش بيش از ديگران گوش فرا دهند، و از حسادتها و كينه توزيها و انتخاب موضع خصمانه ، دورترند.
بـعـلاوه ايـن امر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه مداهنه و سـازشـكـارى با هيچكس ندارد حتى بستگان مشرك خود را از دعوت به سوى توحيد و حق و عدالت استثنا نمى كند.
بـه هـنـگـامى كه اين آيه نازل شد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـراى اجـراى ايـن فـرمـان بـرنـامـه اى ترتيب داد كه شرح آن را در نكات همين آيات به خواست خدا مى خوانيد.
در مـرحـله سـوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته مى فرمايد: با محبت و تواضع از مـؤ مـنـانـى كـه پـيـروى تـو مـى كـنـنـد اسـتـقـبـال كـن ، و بال و پر خود را براى آنها بگستر (و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ).
ايـن تـعـبـيـر زيـبـا كـنـايـه از تـواضـع توأ م با محبت و مهر و ملاطفت است ، همانگونه كه پـرنـدگـان هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود را گـسـتـرده و پـائيـن آورده و آنـان را زيـر بـال و پر مى گيرند، تا هم در برابر حوادث احـتـمـالى مـصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـيـز مـامـور اسـت مـؤ مـنـان راسـتـيـن را زيـر بال و پر خود بگيرد.
اين تعبير پر معنى دقايق مختلفى را در مورد محبت با مؤ منان بيان مى كند كه با كمى دقت روشن مى شود.
ضـمـنـا ذكـر اين جمله بعد از مساله انذار و بيم دادن بيانگر اين واقعيت است كه اگر يكجا به خاطر مسائل تربيتى تكيه بر خشونت و بيم شده است بلافاصله
تكيه بر محبت و مهر و عاطفه مى شود تا از اين دو معجون مناسبى فراهم گردد.
سـپـس بـه چـهـارمـيـن دستور پرداخته مى گويد: اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند و به مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد نـگـران نـباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم و به اين تـرتـيـب مـوضـع خـويـش را در بـرابـر آنـان آشـكـار كـن (فـان عـصـوك فقل انى برى ء مما تعملون ).
ظاهر اين است كه ضمير در جمله عصوك به بستگان نزديك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) باز مى گردد، يعنى اگر پس از دعوت آنان به سوى حق در برابر تو تسليم نـشـدنـد، و بـه شـرك و مـخـالفـت ادامـه دادنـد، مـوضـع خـود را در مـقـابـل آنـان مـشـخـص كـن ، ايـن پـيش بينى قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوع پـيـوسـت و هـمـه آنـان جـز عـلى (عـليـه السـلام ) از قـبـول دعـوت پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كردند، بعضى با سكوت برگزار كردند و بعضى از طريق سخريه و استهزاء مخالفت خود را آشكار ساختند.
سـرانـجـام در پـنـجـمـيـن دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن گـويـد: و بـر خـداونـد عـزيـز و رحـيـم توكل نما (و توكل على العزيز الرحيم ).
ايـن مـخـالفـتـهـا هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نـگـذارد، تـو تـنـهـا نـيـسـتـى ، تـكـيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان .
هـمـان خـداونـدى كـه تـوصـيـف او را بـه عـزيز و رحيم در پايان سرگذشت انبياى پيشين شنيدى .
هـمـان خـداونـدى كه با قدرتش ، ظلم فرعونيان و غرور نمروديان و خودخواهى و كبر قوم نوح و دنياپرستى قوم عاد و هوسبازى قوم لوط را در هم شكست ، و اين
انـبـيـاى بـزرگ و مـؤ مـنـانـى را كـه در اقـليـت قـرار گـرفـتـه بـودند، رهائى بخشيد و مشمول رحمتش ساخت .
همان خدائى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند (الذى يراك حين تقوم ).
و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند (و تقلبك فى الساجدين ).
آرى او است خداى شنوا و دانا (انه هو السميع العليم ).
و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم ، سه وصف ديگر كه هر يك از ديـگـرى دلگـرم كـنـنـده تر، و اميدبخش تر است در اين آيات آمده است : خدائى كه زحمات پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است .
خدائى كه صداى او را مى شنود.
و خدائى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است .
آرى بر چنين خدائى بايد تكيه كنى و زمام كار خويش را به او بسپارى .
نكته ها:
1 - تفسير تقلبك فى الساجدين
در ايـنـكـه مـنـظـور از دو جـمله الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى بيان كرده اند.
ظاهر آيه همان است كه بالا گفتيم : خداوند هنگامى كه تو قيام مى كنى
مى بيند و گردش و حركتت را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
ايـن قـيـام مـمـكـن اسـت قيام براى نماز باشد، يا قيام از خواب براى عبادت ، و يا قيام به معنى نماز فرادى در برابر تقلبك فى الساجدين كه اشاره به نماز جماعت است و يا همه اينها.
تـقـلب بـه مـعـنـى گـردش و حـركـت و از حـالى بـه حـالى منتقل شدن است ، اين تعبير ممكن است اشاره به سجده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان سجده كنندگان در حال نماز باشد، و يا گردش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در مـيـان يـارانـش كـه مـشـغـول عـبـادت بـودنـد و از حال آنها جستجو مى كرد.
و در مـجـمـوع اشاره به اين است كه هيچ حالى از حالات تو، و هيچ تلاشى از تلاشهايت ، چـه آنـهـا كـه جنبه فردى دارد، و چه آنها كه همراه ساير مؤ منان به صورت جمعى براى سـامـان بـخـشـيدن به امور بندگان و نشر آئين حق انجام مى گيرد، بر خداوند مخفى نيست (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد كـه فـعـلهـائى كـه در آيـه آمـده مـضـارع اسـت و مـعـنـى حال و آينده را مى رساند).
ولى در ايـنـجا دو تفسير ديگر نيز ذكر شده كه با ظاهر آيه چندان هماهنگ نيست و ممكن است از بطون آيه باشد.
نـخـست نگاههاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نمازگزارانى كه پشت سر او قرار مى گرفتند به خاطر اينكه آن حضرت همانگونه كه از پيش رو مى توانست اجسام را بـبـيند، از پشت سر نيز توانائى ديد اشخاص و موجودات را داشت ، چنانكه در حديثى آمده اسـت كـه فـرمـود: لا تـرفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى ، فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امـامـى !: پـيـش از مـن سـر از سـجـده بـرنـداريـد، و قبل از من به سجده نرويد كه من شما را از پشت سر مى بينم همانگونه كه از پيش رو مى بـيـنـم ، سـپـس پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه فوق را به عنوان شاهد سخن تلاوت فرمود.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور، نـقـل و انتقال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صلب پيامبران از آدم تا عبدالله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته ، يعنى هنگامى كـه نـطـفـه پـاك تـو از پـيـامـبـر مـوحـد و سـاجـدى بـه پـيـامـبـر ديـگـرى منتقل مى شد، خدا از همه آگاه بود.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم از امـام باقر (عليه السلام ) در تفسير جمله و تقلبك فى الساجدين چنين آمده است : فى اصلاب النبيين صلوات الله عليهم يعنى در صلب پيامبران كه درود خدا بر آنها باد.
و در تـفـسـير مجمع البيان در توضيح همين جمله از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عـليـه السـلام ) چـنـين آمده است : فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى ، حتى اخرجه من صلب ابيه عن نكاح غير سفاح من لدن آدم : يعنى در صلب پيامبران قرار داشت ، پيامبرى بعد از پيامبر ديگر، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك ، و دور از هر گونه ناپاكى از زمان آدم به بعد، بيرون فرستاد.
البـتـه قطع نظر از آيات فوق و تفسير آن دلائلى در دست داريم كه نشان مى دهد پدر و اجـداد پـيامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محيطى پاك از آلودگيهاى شرك و بى عفتى تـولد يـافـتـنـد (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد 5 تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحه 305 ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه فرمائيد) ولى تفسيرهاى فوق جزء بطون آيه است .
2 - انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدار).
بـر اسـاس آنـچـه در تـواريـخ اسـلامـى آمـده ، پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سـال سـوم بـعـثـت مـامـور ابـلاغ ايـن دعـوت شد زيرا تا آن زمان ، دعوت مخفيانه انجام مى گرفت ،
و تعداد كمى اسلام را پذيرا شده بودند، امام هنگامى كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين - و آيـه - فـاصـدع بـمـا تـؤ مـروا عـرض عـن المـشـركـيـن (سـوره حـج آيـه 94) نازل گرديد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شد دعوت خود را آشكار سازد، و نخست از خويشاوندان شروع كند.
امـا كـيـفـيت اين ابلاغ و انذار به طور اجمال چنين بوده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـسـتـگـان نـزديـكـش را بـه خـانـه ابـوطـالب دعـوت كـرد، آنـهـا در آن روز حـدود چـهـل نـفـر بودند، و از عموهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوطالب و حمزه و ابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـى خـواسـت وظـيـفه خود را ابلاغ كند، ابولهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد، لذا فرداى همان روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را دعوت ديگرى به غذا كرد.
بعد از صرف غذا چنين فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانى را در عـرب نـمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خير دنـيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به ايـن آئيـن كـنـم ، كـدامـيـك از شـمـا مرا در اين كار يارى خواهيد كرد، تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟.
جـمـعـيـت هـمـگـى سر باز زدند جز على (عليه السلام ) كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دسـت بـر گردن على (عليه السلام ) نهاد و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فـيـكـم فـاسـمـعـوا له و اطـيـعوه : اين برادر و وصى و جانشين من در شما است ، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
جـمـعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى ، و از وى
اطاعت نمائى !
ايـن حـديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنت ، همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم و ابن مـردويـه و ابـو نـعـيـم و بـيـهـقـى و ثـعـلبـى و طـبـرى نقل كرده اند، و ابن اثير در جلد دوم كتاب كامل اين سخن را آورده است ، همچنين ابوالفداء در جلد اول تاريخش و گروهى ديگر.
اين حديث نشان مى دهد تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن روز تنها بـود، و چـگـونه در پاسخ دعوتش جز استهزاء و سخريه عكس العملى نداشتند، و چگونه على (عليه السلام ) از نخستين روزهاى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از تنهائى ، سخت رنج مى برد در كنار حضرتش ايستاد و مدافع او بود.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك ، يك از طوائف قريش را صدا زد، و آنها را از آتش الهى بر حذر داشت گاه مى فرمود: يا بنى كعب انقذوا انفسكم من النار: اى طائفه بنى كعب خود را از آتش رهائى بخشيد.
و گـاه هـمـيـن خـطـاب را بـه طـائفـه بـنـى عبدالشمس و بنى عبدمناف و بنى هاشم و بنى عـبدالمطلب مى كرد و مى فرمود انقذوا انفسكم من النار! خويشتن را از آتش الهى نجات دهيد كه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نيستم
آيه و ترجمه
هل أ نبئكم على من تنزل الشياطين (221)
تنزل على كل أ فاك أ ثيم (222)
يلقون السمع و أ كثرهم كذبون (223)
و الشعراء يتبعهم الغاون (224)
اءلم تر أ نهم فى كل واد يهيمون (225)
و اءنهم يقولون ما لا يفعلون (226)
إ لا الذيـن ءامنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا أ ى منقلب ينقلبون (227)
|
ترجمه :
221 - آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم ، شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـى نازل مى شوند؟
222 - بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند.
223 - آنها آنچه را مى شنوند (به ديگران ) القا مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند.
224 - (پيامبر شاعر نيست ) شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند!
225 - آيا نمى بينى آنها در هر وادى سر گردانند.
226 - و سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند!
227 - مگر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و ياد خدا بسيار مى كنند و به هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (و مؤ منان ) بر مى خيزند (و از ذوق شـعـرى خـود كـمـك مـى گـيـرنـد) و بـزودى آنـهـا كـه سـتـم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجاست .
تفسير:
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاعر نيست
آيـات فـوق كـه آخـريـن آيـات سـوره شـعـراء اسـت ، بـار ديـگـر بـه بـحـث آيـات قـبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اينكه قرآن القـائات شـياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد.
مـى گـويـد: آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـى نازل مى شوند؟! (هل انبئكم على من تنزل الشياطين ).
آنـهـا بـر هـر دروغـگـوى گـنـهـكـار نـازل مـى گـردنـد؟ (تنزل على كل افاك اثيم ).
شـيـاطين آنچه را مى شنوند توأ م با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند، و اكثرشان دروغگو هستند (يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه القائات شيطانى ، نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مى توان آن را بازشناخت ، شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب
و القـائات او در مـسـيـر فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند، هيچيك از اين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى كند، و كمترين شباهتى با آن ندارد.
مـردم آن مـحيط راه و رسم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صدق و امانت و صلاح شـنـاخته بودند محتواى قرآن نيز چيزى جز دعوت به توحيد و حق و عدالت ، و اصلاح در تمام زمينه ها ندارد، بنابراين شما چگونه آن را متهم به القائات شيطان مى كنيد.
مـنـظـور از افـاك اثيم همان كاهنانى بودند كه با شياطين ارتباط داشتند و شياطين گاه از طـريـق اسـتـراق سـمـع سـخـنـان حـقـى از فـرشـتـگـان مـى شـنـيـدنـد، و بـا ابـاطيل فراوانى مى آميختند، و به كاهنان منتقل مى ساختند، آنها نيز دروغهائى بر آن نهاده و به مردم مى گفتند و در كنار يك سخن راست ، دهها دروغ مى بافتند!
مـخـصـوصـا بـعـد از نـزول وحى و محروم گشتن ، شياطين از صعود به آسمانها و استراق سـمـع ، آنـچـه را بـه كـاهـنـان القـاء مـى كـردنـد، مـشـتـى دروغ و اراجـيـف بـود، بـا ايـن حـال چـگونه مى شد محتواى قرآن را با آن مقايسه كرد؟، و پيامبر امين راستگو را با مشتى كاهنان كذاب افاك سنجيد؟!
براى جمله يلقون السمع تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:
نـخـست اينكه ضميرى كه در آن است به شياطين باز مى گردد، و سمع به معنى مسموعات اسـت يعنى شياطين ، مسموعات خود را به دوستان خويش القا مى كردند و اكثر آنها كاذبند (و دروغ فراوانى بر آن مى نهند).
ديـگـر ايـنـكـه ضـمـيـر آن به دروغگويان گنهكارى باز مى گردد كه گوش به سخنان شياطين مى دادند و يا آنچه را از شياطين شنيده بودند به توده مردم القا مى كردند.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
در چـهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه او را شـاعر مى خواندند مى پردازد، زيرا همانگونه كه در آيـه 5 سـوره انـبـيـاء آمـده اسـت ، گـاه مـى گـفـتـنـد: بـل هـو شاعر (او شاعر است ) و حتى گاهى شاعر مجنونش مى خواندند، چنانكه در آيه 36 سوره صافات آمده : و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون : آنها مى گويند آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
قـرآن در آيـه مـورد بـحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جـدا اسـت ، شـعـرا در عـالم خـيـال و پـنـدار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى .
شـعـراء غـالبـا طـالب عـيـش و نـوشـنـد، و در بـنـد زلف و خال يار (مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيدا است ).
بـه هـمـين دليل شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند (و الشعراء يتبهم الغاوون ).
سـپـس بـه دنـبـال آن ايـن جـمـله را اضـافـه مـى كـنـنـد آيـا نـديـدى كـه آنـهـا در هـر وادى سرگردانند؟! (الم تر انهم فى كل واد يهيمون ).
آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند حتى هنگامى كه قافيه ها
آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند، در هر وادى سرگردان مى شوند
آنـهـا غـالبا در بند منطق و استدلال نيستند، و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مى كند، و اين هيجانات و جهشهاى خيالى هر زمان ، آنان را به وادى ديگرى سوق مى دهد.
هـنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمانها مى برند، هـر چـنـد مـسـتحق قعر زمين باشد، و از او فرشته زيبائى مى سازند هر چند شيطان لعينى باشد!
و هـنـگـامـى كـه از كـسـى بـرنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گوئى مى خواهند به اسفل السافلينش بكشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.
آيـا مـحـتـواى حساب شده قرآن با زمينه هاى فكرى شاعران مخصوصا با شاعران آن محيط كـه كـارى جـز وصـف شراب و جمال معشوق و خط يار و مدح قبيله هاى مورد نظر و ذم و هجو دشمنان نداشتند، هيچ شباهتى دارد.
بـعـلاوه شـاعـران مـعـمـولا مـردان بـزمـنـد نـه جـنـگـاوران رزم ، اهـل سـخـنـنـد نه عمل ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند (و انهم يقولون ما لا يفعلون ).
امـا پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـر تـا پـا عـمل است ، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟
از جـمع بندى بيانات فوق چنين استفاده مى شود كه قرآن سه نشانه براى اين گروه از شعراء بيان كرده است :
نخست اينكه پيروان آنها گروه گمراهانند، و با الگوهاى پندارى و خيالى از واقعيتها مى گريزند.
ديـگـر آنكه آنها مردمى بى هدفند و خط فكرى آنها به زودى دگرگون مى شود، و تحت تاثير هيجانها به آسانى تغيير مى پذيرند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا سـخـنـانـى مـى گـويـنـد كـه بـه آن عـمـل نـمـى كـنـنـد، حـتـى در آنـجـا كـه واقـعـيـتـى را بـيـان مـى دارنـد خـود مـرد عمل نيستند.
اما هيچيك از اين اوصاف سه گانه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تطبيق نمى كند، او درست نقطه مقابل اين حرفها است .
ولى از آنـجـا كـه در مـيـان شـاعـران افـراد پـاك و هـدفـدارى پـيـدا مـى شـونـد كـه اهل عمل و حقيقتند، و دعوت كننده به راستى و پاكى (هر چند از اين قماش شاعران در آن محيط كـمـتـر يـافـت مـى شـد) قـرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق ، ضايع نگردد، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده ، مى گويد: مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست ، بلكه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى جويند، شـاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا، بلكه خدا را بسيار ياد مى كنند و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد (و ذكروا الله كثيرا).
و بـه هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش ، براى دفاع از خويشتن و مؤ منان به پا مى خيزند (و انتصروا من بعد ما ظلموا).
و اگـر بـه هـجو و ذم گروهى با اشعارشان مى پردازند، به خاطر اين است كه از حق در برابر حمله و هجوم شعرى آنان دفاع مى كنند.
و بـه ايـن تـرتـيـب چـهـار صـفـت بـراى ايـن شـاعـران بـا هـدف بـيـان كـرده : ايـمـان ، عـمـل صـالح بـسـيـار بـه ياد خدا بودن و در برابر ستمها بپا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن است .
و از آنـجـا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـؤ منان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است ، و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سـوره در مـقـام دفـاع از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر تهمتهاى ناروا نـازل شـده ، سـوره را با يك جمله پر معنى تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده ، مـى گـويـد: بـه زودى آنـهـا كـه سـتـم كـردنـد مـى دانـند كه بازگشتشان به كجا است و سرنوشتشان چگونه است ؟! (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفسران ، خواسته اند اين بازگشت و سرنوشت را منحصرا همان آتش دوزخ ، معرفى كنند، ولى هيچگونه دليلى براى محدود ساختن آن نداريم ، بلكه ممكن است شكستهاى پى در پى كه در جنگهاى بدر و مانند آن دامن آنها را گرفت و ضعف و ذلتى كه سرانجام در اين دنيا نصيبشان شد علاوه بر شكست آخرت در مفهوم اين تهديد جمع باشد.
نكته ها:
1 - چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را متهم به شعر مى كردند؟
چـنـانـكـه گـفـتـيم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از تهمتهاى رايج كه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى بستند، شعر و شاعرى بود و آيات فوق نيز پاسخى بود به چنين اتهامى .
آنها به خوبى مى دانستند كه قرآن كمترين شباهت به شعر ندارد، نه از نظر ظاهر يعنى نظم و وزن و قافيه شعرى ، و نه از نظر محتوا، تشبيهات و تخيلات و تغزلات شاعرانه .
ولى آنها چون جاذبه فوق العاده قرآن را در افكار مردم مى ديدند، و آهنگ دلنشين آن را در درون جان خويش احساس مى كردند، براى پرده افكندن بر اين
نـور الهـى گاه آن را سحر مى ناميدند، چرا كه نفوذ مرموز در افكار داشت و گاه شعر مى خـوانـدنـد، چـرا كـه دلها را تكان مى داد و به همراه خود مى برد آنها در حقيقت مى خواستند مذمت كنند، اما با اين سخن مدح مى كردند و اين گفتارشان سند زنده اى بود بر نفوذ خارق العاده قرآن در افكار و دلها.
قرآن درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: و ما علمناه الشعر و مـا يـنـبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا: ما شعر به او نياموختيم و شعر و شـاعـرى شـايسته او نيست ، بلكه اين ذكر و بيدارى است و قرآنى است آشكار تا افرادى كه روح حيات در كالبدشان است انذار كند (يس - 69).
2 - شعر و شاعرى در اسلام
بـدون شـك ذوق شـعـر، و هـنـر شـاعـرى مانند همه سرمايه هاى وجودى انسان در صورتى ارزشـمـنـد اسـت كـه در يـك مـسـير صحيح به كار افتد و از آن بهره گيرى مثبت و سازنده شـود، امـا اگر به عنوان يك وسيله مخرب براى ويران كردن بنيان اعتقاد و اخلاق جامعه و تشويق به فساد و بى بند و بارى مورد استفاده واقع شود، و يا انسانها را به پوچى و بيهودگى و خيال پرورى سوق دهد، يا تنها يك سرگرمى بى محتوى تلقى گردد، بى ارزش و حتى زيانبار است .
و بـا ايـن جـمله پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود كه بالاخره از آيات فوق چنين مى فهميم كـه شاعر بودن خوبست يا بد؟ زشت است يا زيبا؟ و اسلام با شعر موافق است يا مخالف ؟.
پـاسخ اين سخن آن است كه ارزيابى اسلام در اين زمينه روى هدفها و جهتگيريها و نتيجه ها است ، به گفته امير مؤ منان على (عليه السلام ) هنگامى كه گروهى از يارانش در يكى از شـبـهـاى مـاه مـبـارك رمـضان به هنگام افطار، سخن به شعر و شاعران كشيدند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: اعلموا ان ملاك امركم
الديـن ، و عـصـمتكم التقوى ، و زينتكم الادب ، و حصون اعراضكم الحلم : بدانيد ملاك كار شما دين است ، و مايه حفظ شما تقوى است زينت شما ادب و دژهاى محكم آبروى شما، حلم و بردبارى است .
اشاره به اينكه شعر وسيله اى است و معيار ارزيابى آن هدفى است كه شعر در راه آن به كار گرفته مى شود.
امـا مـتاسفانه در طول تاريخ ادبيات اقوام و ملل جهان ، از شعر سوء استفاده فراوان شده است ، و اين ذوق لطيف الهى در محيطهاى آلوده آنچنان به ننگ كشيده شده است كه گاه از مؤ ثـرتـريـن عـوامـل فساد و تخريب بوده است ، مخصوصا در عصر جاهليت كه دوران انحطاط فكرى و اخلاقى قوم عرب بود، شعر و شراب و غارت همواره در كنار هم قرار داشتند!
ولى چـه كـسـى مـى تـوانـد ايـن حـقـيـقـت را انـكـار كـنـد كـه اشـعـار سـازنـده و هـدفدار در طـول تـاريـخ حماسه هاى فراوان آفريده است ، و گاه قوم و ملتى را در برابر دشمنان خـونخوار و ستمگر آنچنان بسيج كرده كه بى پروا از همه چيز بر صف دشمن زده و قلب او را شكافته اند.
در دورانـى كـه شـاهـد و نـاظر بارور شدن انقلاب اسلامى بوديم با چشم خود ديديم كه اشعار موزون و شعارهائى كه در قالب شعر ريخته مى شد چه شور و هيجان و جنبشى مى آفريد و چگونه خونها را در رگها به جوش مى آورد، و صفوف انسانها را به خروش وا مـى داشـت ، و چـگـونـه اين اشعار كوتاه و ساده ، اما حماسى و هيجان انگيز لرزه بر اندام دشمن مى انداخت ، و پايه هاى كاخشان را متزلزل مى ساخت .
و نـيـز چـه كسى مى تواند انكار كند كه گاه يك شعر اخلاقى آنچنان در اعماق جان انسان نفوذ مى كند كه يك كتاب بزرگ و پر محتوا كار آنرا انجام نمى دهد.
آرى همانگونه كه در حديث معروف از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده :
ان مـن الشـعـر لحـكمة ، و ان من البيان لسحرا: بعضى از اشعار، حكمت است ، و پاره اى از سخنان ، سحر! گاهى اشعار غوغا به پا مى كند.
گاه كلمات موزون شاعرانه ، برندگى شمشير، و نفوذ تير را در قلب دشمن دارد، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم در مورد چنين اشعارى فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده فـكـانـمـا تـنـضـهـونـهـم بالنيل !: به آن كسى كه جان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست قدرت او است ، با اين اشعار گوئى تيرهائى به سوى آنها پرتاب مى كنيد!.
ايـن سـخـن را آنـجـا فـرمـود: كـه دشـمن با اشعار هجوآميزش براى تضعيف روحيه مسلمانان تلاش مى كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه در مذمت آنان و تقويت روحيه مؤ منين ، شعر بسرايند.
و در مـورد يـكـى از شـعـراى مـدافـع اسـلام فـرمـود: اهـجـهـم فـان جبرئيل معك !: آنها را هجو كن كه جبرئيل با تو است
مخصوصا هنگامى كه كعب بن مالك شاعر با ايمانى كه در تقويت اسلام شعر مى سرود از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـرسـيـد يـا رسول الله درباره شعر، اين آيات مذمت آميز نازل شده ، چه كنم ؟ فرمود: ان المؤ من يجاهد بنفسه و سيفه و لسانه : مؤ من با جان و شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مى كند.
از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توصيف فراوانى درباره اشعار و شعراى با هدف ، و دعـا در حـق آنـان ، و جـايـزه فـراوان بـه آنـهـا، رسـيـده اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم بـه نقل
آنها بپردازيم سخن به درازا مى كشد.
ولى افـسـوس كـه در طـول تاريخ گروهى اين هنر بزرگ و ذوق لطيف ملكوتى را كه از زيـبـاتـريـن مـظـاهـر آفـريـنـش اسـت آلوده كـرده اند، و از اوج آسمان به حضيض ماديگرى سـقـوطـش دادنـد، آنـقـدر دروغ گـفـتـند كه ضرب المثل معروف احسنه اكذبه (بهترين شعر دروغترين آن است ) به وجود آمد.
گـاه آن را در خـدمـت ظـالمـان و جـبـاران درآوردنـد و بـه خاطر صله ناچيزى آنچنان تملق و چـاپـلوسى كردند كه نه كرسى فلك را انديشه آنان به زير پاى نهاد تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند!
و گـاه در وصـف عـيـش و شـراب و رسوائى و ننگ آنقدر پيش رفتند كه قلم از ذكر آن شرم دارد.
گاه آتش جنگهائى با اشعار خود برافروختند، و انسانها را براى غارت و كشتار به جان هم انداختند و صفحه زمين را از خون بى گناهان رنگين ساختند
ولى در مـقـابـل ، شـعـراى با ايمان و پر همتى بودند كه باج به فلك نمى دادند، و اين قـريـحـه مـلكـوتـى را در طـريـق آزادگـى انـسـانـهـا و پاكى و تقوا، و مبارزه با دزدان و غارتگران و جباران به كار گرفتند و به اوج افتخار رسيدند.
گاهى در دفاع از حق ، اشعارى گفتند كه با هر بيتى ، بيتى در جنت براى خود خريدند
و گاه در دورانهاى خفقان بارى كه حكام بيدادگر همچون بنى اميه و بنى عباس ، نفسها را در سـيـنـه ها حبس كرده بودند با گفتن قصيده اى همچون قصيده مدارس آيات قلبها را جلا دادند، و پرده هاى دروغ و تزوير را كنار
زدند، گوئى روح القدس اين اشعار را بر زبان آنها جارى مى ساخت .
و گـاه بـراى ايـجـاد حركت در توده هاى رنجديده كه احساس حقارت مى كردند اشعارى مى سرودند و شور و حماسه و هيجان مى آفريدند.
و قـرآن دربـاره ايـنـهـا مى گويد: الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه از شـاعـران ، گـاهـى چنان آثار جاودانه اى از خود به يادگار گذاشتند كه پيشوايان بزرگ اسلام طبق بعضى از روايات ، مردم را به حفظ اشعار آنها تـوصـيـه مـيـفـرمـودنـدچـنـانـكـه دربـاره اشـعـار عـبـدى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: يا معشر الشيعة علموا اولادكم شعر العبدى ، فانه على دين الله : به فرزندان خود، اشعار عبدى را بياموزيد كه او بر دين خدا است .
ايـن بـحـث را بـا يـكـى از اشعار معروف عبدى كه در زمينه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سروده پايان مى دهيم :
و قالوا رسول الله ما اختار بعده |
اماما و لكنا لا نفسنا اخترنا! |
اقـمـنـا امـامـا ان اقـام عـلى الهـدى |
اطـعـنـا، و ان ضل الهداية قومنا! |
فقلنا اذا انتم امام امامكم |
بحمد من الرحمن تهتم و لا تهمنا |
و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا |
لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا! |
و نحن على نور من الله واضح |
فيارب زدنا منك نورا و ثبتنا! |
: آنـهـا گـفـتـنـد رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى بعد از خود كسى را به عنوان امام انتخاب نكرده است ولى ما خود انتخاب مى كنيم .
مـا امـامـى بـر مـى گـزيـنـيـم اگـر بر طريق هدايت بود اطاعتش مى كنيم ، و اگر از طريق گمراهى رفت او را صاف مى كنيم ! (و يا كنار مى گذاريم ).
ما به آنها گفتيم در اين صورت شما امام خود هستيد، شما سرگردان شديد و ما سرگردان نيستيم .
ولى مـا هـمـان را برگزيديم كه پروردگار ما براى ما روز غدير خم برگزيده و از آن كمترين انحراف و عدولى نخواهيم داشت .
ما بر نور واضح الهى هستيم ، پروردگارا بر نورانيت ما بيفزا و ما را ثابت قدم بدار.
3 - ذكر خدا
در آيـات فوق خوانديم كه يكى از ويژگيهاى شاعران با هدف اين است كه خدا را بسيار ياد مى كنند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: مراد از ذكر كثير تسبيح فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است (كه مشتمل بر تكبير و حمد و تسبيح است ).
و در حـديـث ديـگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يكى از سختترين و مـهـمـتـريـن امـورى كـه خدا بر خلق ، فرض كرده است ، ذكر كثير خدا است ، سپس فرمود: مـنـظـورم اين نيست كه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويند، اگر چـه ايـن هـم جـزئى از آن اسـت ، و لكـن : ذكـر الله عـنـد مـا احـل و حـرم ، فـان كان طاعة عمل بها، و ان كان معصية تركها: منظور ياد كردن خدا است به هـنـگـامـى كه انسان با حلال و حرام مواجه مى شود، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد و اگر معصيت باشد ترك گويد.
پـروردگـارا! قلب ما را از ياد خودت سرشار كن تا در هر جريانى آنچه رضاى تو است برگزينيم و از آنچه موجب خشم و غضب تو است چشم بپوشيم .
خداوندا: زبان ما را گويا، قلم ما را توانا، و قلب ما را پر اخلاص گردان ، تا همه را در راه تو، و براى رضاى تو به كار گيريم - آمين رب العالمين