آيه و ترجمه
و التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلنها و ابنها ءاية للعلمين (91)
|
ترجمه :
91 - و بـه يـاد آور زنى را كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى پاك نگه داشت ، و مـا از روح خـود در او دمـيديم ، و او و فرزندش (مسيح ) را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم .
تفسير:
مريم بانوى پاكدامن
در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح (عليهالسلام ) اشاره شده است . ذكر مريم در رديف بحثهاى مربوط به پيامبران بزرگ يا به خاطر فرزند او حضرت عيسى است و يا به جهت اينكه تولدش از جهاتى شبيه به تولد يحيى از زكريا بود كه شرح آن را در ذيل آيات سوره مريم آورديم .
و يا به خاطر آنست كه روشن كند عظمت مقام ويژه مردان بزرگ نيست بلكه زنان بزرگى هم بوده اند كه تاريخشان نشانه عظمتشان ، الگو و اسوه اى براى زنان جهان بوده اند.
مى گويد: (به خاطر بياور مريم را كه دامان خويش را از هر گونه آلودگى نگه داشت ) (و التى احصنت فرجها).
(سپس ما از روح خود در او دميديم ) (فنفخنا فيها من روحنا).
(و او و فرزندش مسيح را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم )
(و جعلناها و ابنها آية للعالمين ).
نكته ها:
1 - (فـرج ) از نـظـر لغـت در اصـل بـه مـعنى فاصله و شكاف مى باشد، و به عنوان كـنـايه در عضو تناسلى به كار رفته است ، اما از آنجا كه توجه به معنى كنائى آن در فارسى نمى شود، گاهى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه اين لفظ كه صريح در آن عـضـو خـاص انـسـان اسـت در قـرآن آمـده ؟! ولى تـوجـه بـه كـنـايـه بـودن آن مشكل را حل مى كند.
و بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر اگـر بـخـواهـيـم مـعـنـى كـنـائى را درسـت تـعـبـيـر كـنـيـم مـعـادل جـمـله (احصنت فرجها) در فارسى اين است كه (دامان خود را پاك نگاه داشت ) آيا اين تعبير در فارسى زننده است ؟
بـلكـه بـه عـقـيده بعضى در لغت عرب الفاظى كه صريح در عضو تناسلى باشد و يا صراحت در آميزش جنسى داشته باشد اصلا وجود ندارد، هر چه هست جنبه كنايه دارد، مثلا در مـورد آمـيـزش جـنـسـى الفـاظـى از قـبـيـل لمـس كـردن ، داخـل شـدن ، پـوشـانيدن (غشيان ) به سراغ همسر رفتن در آيات مختلف قرآن در اين معنى بـه كـار رفـتـه كـه مـى بـيـنـيـم هـمـه آنـها جنبه كنائى دارد، ولى گاه ترجمه كنندگان فـارسـى زبـان بـى تـوجـه بـه مـعـنـى كـنـائى آنـهـا هـسـتـنـد و بـجـاى مـعـادل ايـن مـعـانـى كـنـائى كلمات صريح فارسى را مى گذارند و اين مايه تعجب و سؤ ال مى شود.
بـه هر حال در تفسير اين گونه الفاظ كه در قرآن وارد شده حتما بايد به معنى اصلى و ريشه اى آنها توجه كرد تا جنبه كنائى بودنش ، مشخص گردد و هر
گونه ابهام برطرف شود.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه ظاهر آيه فوق چنين مى گويد كه مريم دامان خويش را از هر گـونـه آلودگـى بـه بـى عـفـتـى حـفـظ كـرد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران ايـن احـتـمـال را در مـعـنـى آيـه داده انـد كـه او از هـر گـونـه تـمـاس بـا مـردى (چـه از حـلال و چـه از حـرام ) خـوددارى كرد همانگونه كه در آيه 20 سوره مريم مى گويد: و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا: (هيچگاه مردى با من تماس پيدا نكرده و من زن آلوده اى نبودم ). در حقيقت اين مقدمه اى است براى اثبات تولد اعجازآميز عيسى و آيه بودن او.
2 - مـنـظـور از (روحـنـا) - (روح مـا) چنانكه قبلا نيز گفته ايم - اشاره به يك روح با عـظـمـت و مـتعالى است و به اصطلاح اين گونه (اضافه اضافه ) تشريفيه است كه بـراى بيان عظمت چيزى آن را به خدا اضافه مى كنيم ، مانند بيت الله (خانه خدا) و شهر الله (ماه خدا).
3 - آيه فوق مى گويد: مريم و فرزندش را آيه و نشانهاى براى جهانيان قرار داديم ، نـمى گويد دو آيه و نشانه ، به خاطر اينكه آنچنان وجود مريم با فرزندش در اين آيه بـزرگ الهـى آمـيـخـتـه بـودنـد كـه از يـكـديـگر تفكيك ناپذير محسوب مى شدند، تولد فرزندى بدون پدر، همان اندازه اعجازآميز است كه باردار شدن زنى بدون شوهر، و نيز معجزات عيسى (عليهالسلام ) در طفوليت و بزرگى ، يادآور خاطره مادر او است .
ايـن امـور كـه هـر كـدام خـارق عادتى بود و بر خلاف اسباب عادى طبيعى ، جملگى از اين واقـعـيـت حكايت مى كند كه در ماوراء سلسله اسباب قدرتى است كه هر گاه بخواهد ميتواند رونـد آنـهـا را دگـرگـون سـازد، و بـه هـر حـال وضـع مـسـيـح و مـادرش مـريـم در طـول تـاريـخ بـشـر بـى نظير بود، نه قبل و نه بعد از او ديده نشده است و شايد نكره آوردن آيه كه دليل بر عظمت است اشاره به همين معنى باشد.
آيه و ترجمه
إ ن هذه اءمتكم اءمة وحدة و اءنا ربكم فاعبدون (92)
و تقطعوا اءمرهم بينهم كل إ لينا رجعون (93)
فمن يعمل من الصلحت و هو مؤ من فلا كفران لسعيه و إ نا له كتبون (94)
|
ترجمه :
92 - ايـن (پـيـامـبـران بـزرگـى كـه به آنها اشاره كرديم و پيروان آنها) همه امت واحدى بودند (و پيرو يك هدف ) و من پروردگار شما هستم ، مرا پرستش كنيد.
93 - (گـروهـى از پـيـروان نـاآگـاه ) كـار خـود را به تفرقه در ميانشان كشاندند (ولى سرانجام ) همگى به سوى ما باز مى گردند.
94 - هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را بـجـا آورد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه بـاشد، كـوشـشـهـاى او نـاسـپـاسـى نـخواهد شد، و ما تمام اعمال آنها را مى نويسيم (تا دقيقا همه پاداش داده شود).
تفسير:
امت واحده
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه نـام گـروهـى از پيامبران الهى و همچنين مريم آن بانوى نمونه و بخشى از سرگذشت آنها آمده ، در آيات مورد بحث به عنوان يك
جمعبندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد: اين پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره شد همه يك امت واحد بودند (ان هذه امتكم امة واحدة ).
برنامه آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است ، هر چند با اختلاف زمان و محيط، داراى ويـژگـيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند اما همه در نهايت امر در يـك خـط حـركـت داشـتـنـد، هـمـه آنـها در خط توحيد و مبارزه با شرك و دعوت مردم جهان به يـگـانـگـى و حق و عدالت ، گام برميداشتند. اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف ، به خـاطـر آن بـوده كه همه از يك مبدء سرچشمه مى گرفته ، از اراده خداوند واحد يكتا، و لذا بـلافـاصـله مـى گـويـد: و مـن پـروردگـار همه شما هستم ، تنها مرا پرستش كنيد (و انا ربكم فاعبدون ).
در واقـع تـوحـيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سرچشمه مى گيرد و اين سخن شـبـيـه گـفـتـارى اسـت كـه عـلى (عـليـهـالسـلام ) در وصـيـتـش بـه فـرزنـدش امـام مجتبى (عـليـهـالسـلام ) دارد: و اعـلم يـا بـنـى انـه لو كـان لربك شريك لاتتك رسله ، و لعرفت افـعـاله و صـفـاتـه : پسرم ! بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز به سـوى تـو مـى آمـدنـد، آثـار مـلك و قـدرتـش را مـيـديـدى و افعال و صفاتش را مى شناختى .
امـت چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گويد: به معنى هر گروه و جمعيتى است كه جهت مـشـتركى آنها را به هم پيوند دهد: اشتراك در دين و آئين ، و يا زمان و عصر واحد، يا مكان معين ، خواه اين وحدت ، اختيارى بوده باشد و يا بدون اختيار. بعضى از مفسران امت واحده را در ايـنـجـا بـه معنى دين واحد گرفته اند، ولى همانگونه كه گفتيم اين تفسير با ريشه لغـوى امـت ، سـازگـار نـيست . بعضى ديگر نيز گفته اند كه منظور از امت در اين آيه همه انـسـانـهـا در تـمام قرون و اعصارند، يعنى اى انسانها همه شما يك امتيد، پروردگار شما يكى
است و مقصد نهائى همه شما يك مقصد است . اين تفسير هر چند مناسب تر از تفسير گذشته مـيـبـاشـد ولى بـا تـوجـه بـه پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل ، مـناسب به نظر نمى رسد، مناسب تر از همه اين است كه اين جمله اشاره به انبياء و پيامبرانى بوده باشد كه شرح حالشان در آيات گذشته آمده است .
در آيـه بـعـد اشـاره بـه انـحـراف گـروه عـظـيـمـى از مـردم از ايـن اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد: آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند (و تقطعوا امرهم بينهم ).
كارشان به جائى رسيد كه در برابر هم ايستادند، و هر گروه ، گروه ديگرى را لعن و نفرين ميكرد و از او برائت و بيزارى مى جست ، به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسـلحـه كـشـيـدنـد و خـونـهـاى زيـادى را ريـخـتـنـد، و ايـن بـود نـتـيـجـه انـحـراف از اصل اساسى توحيد و آئين يگانه حق .
جـمـله تقطعوا كه از ماده قطع ميباشد به معنى جدا كردن قطعه هائى از يك موضوع به هم پـيـوسـتـه اسـت ، و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از بـاب تـفـعـل آمـده كـه بـه مـعـنـى پـذيـرش مـى آيـد مـفـهـوم جـمـله ايـن چنين شود: آنها در برابر عـوامـل تفرقه و نفاق تسليم شدند، جدائى و بيگانگى از يكديگر را پذيرا گشتند، به يكپارچگى فطرى و توحيدى خود پايان دادند و در نتيجه گرفتار آنهمه شكست و ناكامى و بدبختى شدند.
و در آخـر آيـه اضـافـه مـى كـنـد امـا هـمـه آنـهـا سـرانـجـام بـه سـوى مـا باز مى گردند (كل الينا راجعون ).
ايـن اخـتـلاف كه جنبه عارضى دارد برچيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت ميروند، در آيات مختلف قرآن ، روى اين مساله زياد تاكيد
شـده كـه يكى از ويژگيهاى رستاخيز برچيده شدن اختلافات و سوق به وحدت است : در آيـه 48 سـوره مـائده مـيـخوانيم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون : (بـازگـشـت هـمـه شـما به سوى خدا است و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد آگاه مى سازد).
اين مضمون در آيات متعددى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.
و به اين ترتيب آفرينش انسانها از وحدت آغاز مى شود و به وحدت باز مى گردد.
در آخـريـن آيه مورد بحث ، نتيجه هماهنگى با امت واحده در طريق پرستش پروردگار، و يا انـحـراف از آن و پـيـمـودن راه تـفـرقـه را چـنـيـن بـيـان مـيـفـرمـايـد: هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را انـجـام دهـد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه باشد، تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا كفران لسعيه ).
و براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت (و انا له كاتبون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه هـمـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از آيـات قـرآن ايـمـان و عـمـل صـالح بـه عـنوان دو ركن اساسى براى نجات انسانها ذكر شده ، ولى با اضافه كـردن كـلمـه (مـن ) كـه بـراى تبعيض است اين مطلب را بر آن ميافزايد كه انجام تمام اعـمـال صـالح نـيـز شـرط نـيـسـت ، حـتـى اگـر افـراد بـا ايـمـان ، بـخـشـى از اعمال صالح را انجام دهند باز اهل نجات و سعادتند.
و در هر حال اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، شرط قبولى
اعمال صالح را ايمان مى شمرد.
ذكر جمله (لا كفران لسعيه ) در مقام بيان پاداش اين گونه افراد، تعبيرى است تواءم بـا نـهايت لطف و محبت و بزرگوارى چرا كه خداوند در اينجا در مقام تشكر و سپاسگزارى از بـنـدگانش بر مى آيد، و از سعى و تلاش آنها تشكر مى كند اين تعبير شبيه تعبيرى اسـت كـه در آيـه 19 سـوره اسـراء آمـده اسـت : و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا: (كسى كه سراى آخرت را بخواهد و تلاش و كوشش خود را در اين راه به خرج دهد در حالى كه ايمان داشته باشد از كوشش او تشكر مى شود).
آيه و ترجمه
و حرم على قرية اءهلكنها اءنهم لا يرجعون (95)
حتى إ ذا فتحت يأ جوج و مأ جوج و هم من كل حدب ينسلون (96)
و اقـتـرب الوعد الحق فإ ذا هى شخصة اءبصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظلمين (97)
|
ترجمه :
95 - حـرام اسـت بر شهرها و آباديهائى كه (بر اثر گناه ) نابودشان كرديم (كه باز گردند) آنها هرگز باز نخواهند گشت !
96 - تـا آن زمـان كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند و آنها از هر ارتفاعى به سرعت عبور مى كنند!
97 - و وعده حق (قيامت ) نزديك مى شود، در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند (مى گويند) اى واى بر ما كه از اين در غفلت بوديم بلكه ما ستمگر بوديم .
تفسير:
كافران در آستانه رستاخيز
در آخـريـن آيـات بـحـث گـذشـتـه سـخـن از (مـؤ مـنـان نـيـكـوكـار و صـالح العـمـل ) بـود، و در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه افـرادى اشـاره مى كند كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند، آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند.
مـى فـرمـايد: و حرام است بر شهرهائى كه آنها را به جرم گناهانشان نابود كرديم به دنيا بازگردند آنها هرگز باز نخواهند گشت (و حرام على
اهلكناها انهم لا يرجعون ).
در حـقـيـقـت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهده عذاب الهى ، يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ ، پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مـى گـويـد: بـازگـشـت آنـهـا به كلى حرام يعنى ممنوع است ، و راهى براى جبران باقى نمانده است .
ايـن شـبـيـه هـمـان اسـت كـه در آيه 99 سوره مؤ منون مى خوانيم : حتى اذا جاء احدهم الموت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا...: (اين وضع آنها ادامه مى يابد تا مـرگـشـان فـرا رسـد، مـى گـويـد پـروردگـارا مـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـيـد تـا اعمال صالحى را كه ترك گفتم انجام دهم ، اما جز پاسخ منفى چيزى نمى شنوند).
در تـفـسـيـر ايـن آيـه بـيـانـات ديـگـرى نـيـز ذكـر شـده اسـت كـه در ذيل صفحه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
بـه هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند، و اين بدبختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.
چنانكه قرآن مى فرمايد:
(ايـن تـا زمانى ادامه دارد كه راه بر ياجوج و ماجوج گشوده شود و آنها در سراسر زمين پـخـش شـونـد، و از هـر بـلنـدى و ارتـفاعى با سرعت بگذرند) (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون ).
در بـاره يـاجـوج و مـاجـوج و ايـنـكـه آنها كدام طائفه بودند؟ و در كجا زندگى داشتند؟ و سـرانـجـام چـه مـى كـنـند و چه خواهند شد؟ در ذيل آيات 94 به بعد سوره (كهف ) بحث كرده ايم ، و همچنين در مورد سدى كه (ذو القرنين ) براى جلوگيرى از نفوذ آنها در يك تنگه كوهستانى ساخت مشروحا بحث شده .
آيا منظور از گشوده شدن اين دو طايفه ، شكسته شدن سد آنها و نفوذشان از اين طريق در مـنـاطـق ديـگـر جـهـان اسـت ؟ و يا منظور نفوذ آنها به طور كلى در كره زمين از هر سو و هر نـاحـيـه مـى بـاشـد؟ آيـه فـوق صـريـحـا در ايـن بـاره سـخـن نـگـفـته ، تنها از انتشار و پراكندگى آنها در كره زمين به عنوان يك نشانه پايان جهان و مقدمه رستاخيز و قيامت ياد كرده است .
و بلافاصله مى گويد: (در اين هنگام وعده حق خداوند نزديك مى شود) (و اقترب الوعد الحق ).
(و آنـچـنـان وحشتى سراسر وجود كافران را فرا مى گيرد كه چشمهايشان از حركت باز مـى ايـسـتـد و خـيـره خـيـره بـه آن صـحنه نگاه مى كنند) (فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا).
در ايـن هـنـگـام پـرده هـاى غـرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود اى واى بر ما ما از اين صحنه در غفلت بوديم ) (يا
ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا).
و چون نمى توانند با اين عذر، گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مـى گـويـنـد: (نـه ، مـا ظـالم و سـتـمـگـر بـوديـم )! (بل كنا ظالمين ).
اصـولا چـگـونـه مـمكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تـكان دهنده ، و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها مى دهد در غفلت باشند، آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران .
معنى چند لغت :
(حـدب ) (بـر وزن ادب ) بـه مـعـنـى بـلنديهائى است كه ميان پستيها قرار گرفته و گاهى به برآمدگى پشت انسان نيز حدب گفته مى شود.
(ينسلون ) از ماده (نسول ) (بر وزن فضول ) به معنى خروج با سرعت است .
ايـنكه در مورد ياجوج و ماجوج مى گويد: آنها از هر بلندى به سرعت مى گذرند و خارج مى شوند اشاره به نفوذ فوق العاده آنها در كره زمين است .
(شـاخـصـه ) از مـاده (شـخـوص ) (بـر وزن خـلوص ) در اصـل بـه مـعـنـى خـارج شدن از منزل ، يا خارج شدن از شهرى به شهر ديگر است ، و از آنـجـا كه به هنگام تعجب و خيره شدن چشم گوئى مى خواهد چشم انسان بيرون بيايد به اين حالت نيز، شخوص گفته شده است ، اين حالتى است كه در محشر به گنهكاران دست مى دهد، آنچنان خيره مى شوند كه گوئى چشمهايشان مى خواهد از حدقه بيرون بيايد.
آيه و ترجمه
إ نكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم اءنتم لها وردون (98)
لو كان هؤ لاء ءالهة ما وردوها و كل فيها خلدون (99)
لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)
إ ن الذين سبقت لهم منا الحسنى اءولئك عنها مبعدون (101)
لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت اءنفسهم خلدون (102)
لا يحزنهم الفزع الا كبر و تتلقئهم الملئكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون (103)
|
ترجمه :
98 - شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد م
99 - اگر اينها خدايان بودند هرگز وارد آن نمى شدند، و همه در آن جاودانه خواهند بود.
100 - آنها در آن ناله هاى دردناك دارند، و چيزى نمى شنوند!
101 - (امـا) كـسـانى كه وعده نيك از قبل به آنها دادهايم (يعنى مؤ منان صالح ) از آن دور نگاهداشته مى شوند.
102 - آنـهـا صـداى آتـش دوزخ را نـمـى شـنـونـد و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند.
103 - وحشت بزرگ آنها را اندوهگين نمى كند، و فرشتگان به استقبالشان ميروند (و مى گويند) اين همان روزى است كه به شما وعده داده ميشد.
تفسير:
هيزم جهنم !
در تعقيب آيات گذشته كه از سرنوشت مشركان ستمگر بحث ميكرد در اين آيات روى سخن را به آنها كرده و آينده آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:
(شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيره جهنميد)! (انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ).
(حصب ) در اصل به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا به قطعات هيزم كه در تنور پرتاب مى كنند حصب گفته مى شود.
بـعـضى گفته اند (حطب ) (بر وزن سبب ) كه به معنى هيزم مى باشد در لغات مختلف عـرب ، تلفظهاى متفاوتى دارد، بعضى از قبائل آن را حصب و بعضى ديگر خضب مينامند و از آنجا كه قرآن براى جمع بين قبائل و طوائف و دلها بوده ، گاه لغات مختلف آنها را به كار ميگيرد تا از اين راه ، جمع قلوب شود، از جمله همين كلمه حصب است كه تلفظى است از قبائل اهل يمن در واژه (حطب ).
بـه هـر حـال آيـه فوق به مشركان مى گويد: آتشگيره جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شما است ، و همچون
قطعه هاى هيزم بيارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد!
سپس اضافه مى كند: (شما وارد بر آن مى شويد) (انتم لها واردون ).
ايـن جـمـله يـا بـه عنوان تاكيد مطلب گذشته است ، و يا اشاره به نكته جديدى است و آن ايـنـكـه اول بـتـهـا را در آتـش مـى افـكـنـنـد، سـپـس شـما بر آنها وارد مى شويد، گوئى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان برمى خيزد از شما پذيرائى مى كنند.
اگـر سـؤ ال شود كه انداختن بتها در جهنم چه فلسفه اى دارد، در پاسخ بايد گفت : اين خـود يـكـنـوع عـذاب و مـجـازات اسـت براى بتپرستان كه ببينند در آتشى كه از بتهايشان زبـانـه مـى كـشـد مى سوزند، از اين گذشته تحقيرى است براى افكار آنها كه به چنين موجودات بى ارزشى پناه مى بردند.
البته اين در صورتى است كه ما (يعبدون ) به معنى معبودهاى بيجان و بتهاى سنگى و چوبى باشد (همانگونه كه از كلمه ما استفاده مى شود، زيرا ما غالبا براى موجود غير عـاقـل اسـت ) ولى اگـر مـفـهـوم آن را عـام بـگـيـريـم و شـامل شياطينى كه معبود واقع شدند بشود نكته ورود اين معبودها در جهنم كاملا واضح است چرا كه خود شريك جرمند.
سـپـس بـه عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند) (لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها).
ولى بـدانـيـد نـه تـنـهـا وارد دوزخ مـى شـونـد بـلكـه جـاودانـه در آن خـواهـنـد بـود (و كل فيها خالدون ).
و اين جالب است كه اين بتپرستان جاودانه گرفتار خدايان خود باشند همان خدايانى كه هـمـيـشـه آنـهـا را پـرسـتـش مـيـكـردنـد و سـپـر بـلاهـا مـى شـمـردنـد و حل مشكلاتشان را از آنها مى خواستند!
بـراى تـوضـيـح بيشتر پيرامون وضع دردناك ، اين (عابدان گمراه )، در برابر آن (معبودان بى ارزش ) مى گويد: (آنها در دوزخ ، فريادها و ناله هاى دردناك دارند) (لهم فيها زفير).
(زفـيـر) در اصـل بـه مـعـنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس تواءم بـاشـد، و بـعـضـى گـفـتـه اند فرياد نفرت انگيز الاغ در آغاز (زفير) و در پايانش (شـهـيق ) ناميده مى شود، و به هر حال در اينجا اشاره به فرياد و ناله اى است كه از غم و اندوه برمى خيزد.
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه اين زفير و ناله غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريكند.
جمله بعد، يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را بازگو مى كند و آن اينكه آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند (و هم فيها لا يسمعون ).
ايـن جـمـله مـمـكـن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايه سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند، و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان ، و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.
بـعضى گفته اند منظور اين است كه اينها را در تابوتهاى آتشين مى گذارند آنچنان كه صـداى هـيـچـكـس را مـطـلقا نمى شنوند گوئى تنها آنها در عذابند و اين خود مايه مجازات بيشترى است چرا كه اگر انسان ، گروهى را هم زندان خود ببيند مايه
تسلى خاطر او است كه (البلية اذا عمت طابت ) (بلا چو عام بود دلكش است و مستحسن !).
آيـه بـعـد حـالات مؤ منان راستين و مردان و زنان با ايمان را بازگو مى كند تا در مقايسه با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (كـسـانـى كـه بـه خـاطـر ايـمـان و اعـمال صالحشان وعده نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ).
اشاره به اينكه ما به تمام وعده هائى كه به مؤ منان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است .
گـرچـه ظـاهـر ايـن جـمـله ايـن اسـت كـه تـمـام مـؤ مـنـان راسـتـيـن را شـامـل مـى شـود ولى بـعـضـى احتمال داده اند كه اشاره به معبودانى همچون حضرت مسيح (عـليهالسلام ) و مريم است كه بدون خواست آنها بوسيله گروهى عبادت شدند، و از آنجا كـه آيـات سـابـق مـى گـفت : شما و خدايانتان وارد دوزخ مى شويد، و اين تعبير ممكن بود شامل امثال حضرت مسيح (عليهالسلام ) نيز شود، قرآن بلافاصله اين جمله را به صورت يك استثناء بيان مى كند كه اين گروه هرگز وارد دوزخ نخواهند شد.
بعضى از مفسران شان نزولى در مورد اين آيه ذكر كرده اند كه نشان مى دهد بعضى همين سـؤ ال را از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند و آيه در پاسخ آنها نازل گرديد.
ولى بـا ايـن حـال مـانـعـى نـدارد كـه آيـه فـوق هـم پـاسـخـى بـراى ايـن سـؤ ال باشد و هم يك حكم عمومى نسبت به همه مؤ منان راستين .
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث ، چـهـار نـعـمـت بـزرگ الهـى را كـه شامل حال اين گروه سعادتمند است برمى شمرد:
نخست اينكه (آنها صداى آتش را نمى شنوند) (لا يسمعون حسيسها).
(حـسـيـس ) چـنانكه ارباب لغت گفته اند به معنى صداى محسوس است ، و به معنى خود حـركـت يا صدائى كه از حركت برمى خيزد نيز آمده است ، آتش دوزخ كه دائما در آتشگيره هايش مشغول پيشروى است ، داراى صداى مخصوصى است ، اين صدا از دو جهت وحشتناك است ، از نظر اينكه صداى آتش است و از نظر اينكه صداى پيشروى است .
مؤ منان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در آنـچـه بـخـواهـنـد و مـايـل باشند به طور جاودان متنعمند) (و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون ).
يـعـنـى آنـجـا محدوديت اين جهان را ندارد كه انسان آرزوى بسيارى از نعمتها بكند و به آن دسـتـرسـى نـداشته باشد، هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهد بدون استثناء در دسترس او اسـت ، آنـهم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان ! سوم اينكه فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند (لا يحزنهم الفزع الاكبر).
(فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هـر وحـشـتـى بزرگتر است ، و بعضى اشاره به نفخه صور و دگرگونيهاى پايان اين جـهـان و تـزلزل عـجـيـبـى كـه در اركـان ايـن عـالم مـيـافـتـد آنـچـنان كه در آيه 87 سوره نحل آمده است .
ولى از آنـجـا كـه وحـشـت روز رسـتـاخـيـز مـسـلمـا از آن هـم مـهـمـتـر اسـت تـفـسـيـر اول صحيح تر به نظر مى رسد.
بالاخره آخرين لطف خدا در باره كسانى كه در اين آيات به آنها اشاره شده
ايـن است كه (فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند و به آنها تبريك و شادباش مـى گـويـنـد و بـشـارت مـى دهـنـد ايـن هـمان روزى است كه به شما وعده داده مى شد) (و تتلقاهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ).
در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيم امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: فبادروا باعمالكم تـكـونوا مع جيران الله فى داره ، رافق بهم رسله ، و ازارهم ملائكته ، و اكرم اسماعهم ان تـسـمع حسيس نار جهنم ابدا: (به اعمال نيك مبادرت ورزيد تا از همسايگان خدا در سراى او بـاشـيـد، در جائى كه پيامبران را رفيق آنها قرار داده ، و فرشتگان را به زيارتشان مـيـفـرستد، خدا آنچنان اين گروه را گرامى داشته كه حتى گوشهايشان صداى آتش دوزخ را نمى شنود).
آيه و ترجمه
يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السـجـل للكـتـب كـمـا بـداءنـا اءول خلق نعيده وعدا علينا إ نا كنا فعلين (104)
|
ترجمه :
104 - در آن روز كـه آسـمـان را هـمـچـون طـومـار درهـم مـى پـيچيم ، (سپس ) همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آنرا بازمى گردانيم ، اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد.
تفسير:
آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود
در آخـريـن آيـه بـحـث گـذشته خوانديم مؤ منان راستين از (فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) غـمـگـيـن نمى شوند آيه مورد بحث توصيفى از آن روز وحشت بزرگ است ، و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد، مى گويد: (اين امر، روزى تحقق مى يابد كه ما آسمان را درهـم مـى پـيـچـيـم هـمـانـگـونـه كـه طومار نامه ها درهم پيچيده مى شود)! (يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب ).
در زمانهاى گذشته براى نوشتن نامه ها و همچنين كتابها، از اوراق طومار مانند استفاده مى كردند، اين طومارها را قبل از نوشتن به هم مى پيچيدند و شخص كاتب تدريجا آن را از يك طرف مى گشود و مطالب مورد نظر را روى آن مى نوشت
و بـعـد از پـايـان كـتـابت نيز آن را مى پيچيدند و كنار مى گذاشتند و لذا هم نامه ها و هم كـتـابـهـايشان شكل طومار داشت اين طومار، (سجل ) ناميده مى شد كه براى كتابت از آن استفاده شده بود.
در ايـن آيه تشبيه لطيفى نسبت به درنورديدن طومار عالم هستى در پايان دنيا شده است ، در حال حاضر اين طومار گشوده شده و تمام نقوش و خطوط آن خوانده مى شود و هر يك در جائى قرار دارد، اما هنگامى كه فرمان رستاخيز فرا رسد، اين طومار عظيم با تمام خطوط و نقوشش ، در هم پيچيده خواهد شد.
البـتـه پـيچيدن جهان به معنى فنا و نابودى آن نيست چنانكه بعضى پنداشته اند بلكه بـه مـعـنـى درهـم كـوبـيـده شـدن و جـمـع و جـور شـدن آن اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـكـل جـهـان بـه هـم مـى خـورد اما مواد آن نابود نمى شود، اين حقيقتى است كه از تعبيرات مختلف در آيات معاد (مخصوصا بازگشت انسان از استخوان پوسيده و از قبرها) به خوبى مشاهده مى شود.
سپس اضافه مى كند (همانگونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم برمى گردانيم ) و ايـن كـار مـشـكـل و سـخـتـى در بـرابـر قـدرت عـظـيـم مـا نـيـسـت (كـمـا بـداءنـا اول خلق نعيده ).
در حـقـيـقـت ايـن تـعبير شبيه تعبيرى است كه در آيه 29 سوره اعراف آمده است كما بداءكم تعودون : (همانگونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.) و يا همانند: و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه : (او كسى است كه آفرينش را ايجاد كرد سپس آن را بازمى گرداند و اين بر او آسانتر است ) (روم - 27).
اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از اين بازگشت ، بازگشت به فناء و نيستى ، يا به هم پيچيدگى همچون آغاز آفرينش است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد (وعدا علينا انا كنا فاعلين ).
از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـنـظـور از بـازگـشـت خـلق بـه صـورت اول آن اسـت كـه انـسـانـهـا بـار ديگر پا برهنه و عريان - آن گونه كه در آغاز آفرينش بودند - باز مى گردند، ولى بدون شك منظور اين نيست كه مفهوم آيه منحصر در اين معنى باشد، بلكه اين يكى از چهره هاى بازگشت آفرينش به صورت نخست است .
آيه و ترجمه
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اءن الا رض يرثها عبادى الصلحون (105)
إ ن فى هذا لبلغا لقوم عبدين (106)
|
ترجمه :
105 - مـا در زبـور بـعـد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت ) زمين خواهند شد.
106 - در اين ابلاغ روشنى است براى جمعيت عبادت كنندگان .
تفسير:
حكومت زمين از آن صالحان خواهد بود.
بعد از آنكه در آيات گذشته به قسمتى از پاداشهاى اخروى مؤ منان صالح اشاره شد در دو آيـه مـورد بـحث به يكى از روشن ترين پاداشهاى دنيوى آنها كه حكومت روى زمين است بـا بيان شيوائى اشاره كرده مى گويد: در زبور بعد از ذكر چنين نوشتيم كه سرانجام بـنـدگـان صـالح مـن وارث (حـكـومـت ) زمين خواهند شد) (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ).
(ارض ) بـه مـجـمـوع كـره زمـيـن گـفـتـه مـى شـود و سـراسـر جـهـان را شـامـل مـى گـردد مـگـر ايـنـكـه قـريـنـه خـاصـى در كـار بـاشـد، گـرچـه بـعـضـى احـتمال داده اند كه مراد وارث شدن سراسر زمين در قيامت است ، ولى ظاهر كلمه (ارض ) هنگامى كه بطور مطلق گفته مى شود، زمين اين جهان است .
واژه (ارث ) هـمـانـگـونـه كـه سـابقا هم اشاره كرده ايم به معنى چيزى است كه بدون معامله و دادوستد به كسى انتقال مى يابد، و گاهى در قرآن كريم
به تسلط و پيروزى يك قوم صالح بر قوم ناصالح و در اختيار گرفتن مواهب و امكانات آنـهـا گـفـتـه شـده اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 137 سـوره اعـراف در بـاره بـنـى اسـرائيـل و پـيـروزيـشـان بـر فـرعـونـيـان چـنـيـن ميخوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يـسـتـضـعـفـون مـشـارق الارض و مـغـاربـها: (ما شرق و غرب زمين را به ارث به آن قوم مستضعف داديم ) گرچه (زبور) در اصل به معنى هر گونه كتاب و نوشته است ، هر چـنـد در قرآن مجيد در دو مورد از سه موردى كه اين كلمه به كار رفته ، اشاره به زبور داود اسـت اما بعيد به نظر نمى رسد كه مورد سوم يعنى آيه مورد بحث نيز به همين معنى باشد.
(زبور داود) يا به تعبيرى كه در كتب (عهد قديم ) آمده (مزامير داود) عبارت است از مجموعه اى از مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داود پيامبر.
بعضى مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور از زبور در اينجا تمام كتب انبياى پيشين است .
ولى بـيـشـتـر - بـا تـوجه به دليلى كه ذكر كرديم - به نظر مى رسد كه زبور همان كـتـاب مـزامـيـر داود بـاشـد، بـخصوص اينكه در مزامير موجود، عباراتى وجود دارد كه عينا مطابق با آيه مورد بحث است و بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
(ذكر) در اصل به معنى يادآورى و يا چيزى كه مايه تذكر و يادآورى است ، و در آيات قـرآن بـه هـمـيـن معنى به كار رفته ، گاهى نيز به كتاب آسمانى موسى يعنى تورات اطـلاق شـده (مـانـنـد آيـه 48 سوره انبياء و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ).
و گاه اين عنوان در مورد قرآن استعمال شده ، مانند آيه 27 سوره تكوير:
ان هو الا ذكر للعالمين .
چـلذا بـعـضـى گـفته اند كه منظور از ذكر در آيه مورد بحث قرآن است ، و زبور تمام كتب انبياء پيشين ، و كلمه من بعد تقريبا معادل كلمه علاوه بر در فارسى خواهد بود و به اين تـرتـيب معنى آيه چنين مى شود: (ما علاوه بر قرآن در تمام كتب انبياء پيشين نوشتيم كه سرانجام سراسر روى زمين در اختيار بندگان صالح خدا قرار خواهد گرفت ).
ولى بـا تـوجـه بـه تـعـبـيـراتى كه در آيه به كار رفته ، ظاهر اين است كه منظور از زبـور، كـتـاب داود، و ذكـر بـه مـعـنـى تورات است ، و با توجه به اينكه زبور بعد از تـورات بـوده ، تـعـبـير من بعد نيز حقيقى است ، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود، (مـا، در زبـور، بعد از تورات ، چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.)
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا در ميان كتب آسمانى ، تنها از اين دو كتاب نام ، برده شده است ؟
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه : داود، يكى از بزرگترين پيامبرانى بود كه تـشـكـيل حكومت حق و عدالت داد، و بنى اسرائيل نيز مصداق روشن قوم مستضعفى بودند كه بـر ضـد مستكبران قيام كردند و دستگاه آنها را بهم پيچيدند و وارث حكومت و سرزمين آنها شدند.
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا بـاقـى مـيـمـانـد ايـن اسـت كـه بندگان صالح خدا (عبادى الصالحون ) كيانند؟
با توجه به اضافه شدن بندگان به خدا، مساله ايمان و توحيد آنها روشن مى شود، و بـا تـوجه به كلمه (صالحون ) كه معنى گسترده و وسيعى دارد، همه شايستگيها به ذهن مى آيد: شايستگى از نظر عمل و تقوا، شايستگى از نظر علم
و آگـاهـى ، شـايـستگى از نظر قدرت و قوت ، و شايستگى از نظر تدبير و نظم و درك اجتماعى .
هـنـگـامى بندگان با ايمان اين شايستگيها را براى خود فراهم سازند، خداوند نيز كمك و يـارى مـى كـنـد تا آنها بينى مستكبران را به خاك بمالند، دستهاى آلوده شان را از حكومت زمين كوتاه كنند، و وارث ميراثهاى آنها گردند.
بـنـابـرايـن تـنـهـا (مـستضعف بودن ) دليل بر پيروزى بر دشمنان و حكومت روى زمين نـخواهد بود، بلكه از يكسو ايمان لازم است و از سوى ديگر كسب شايستگيها، و مستضعفان جهان مادام كه اين دو اصل را زنده نكنند به حكومت روى زمين نخواهند رسيد.
و لذا در آيـه بـعـد بـه عـنوان تاكيد بيشتر مى گويد: (در اين سخن ابلاغ روشنى است براى گروهى كه خدا را با اخلاص پرستش مى كنند) (ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين ).
بـعـضـى از مـفـسـران (هذا) را اشاره به تمام وعد و وعيدهائى كه در اين سوره و يا در تمام قرآن آمده است دانسته اند كه موضوع بحث ما نيز در اين مفهوم كلى وارد است .
ولى ظـاهـر آيـه ايـن اسـت كـه (هـذا) اشـاره بـه هـمـان وعـدهـاى اسـت كـه در آيـه قبل به بندگان صالح خود در مورد حكومت روى زمين داده شده است .
نكته ها:
1 - روايات پيرامون قيام مهدى (عليهالسلام )
در بـعـضـى از روايـات صريحا اين آيه تفسير به ياران مهدى (عليهالسلام ) شده است : چنانكه در مجمع البيان ذيل همين آيه از امام باقر (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم : هم
اصحاب المهدى فى آخر الزمان : (بندگان صالحى را كه خداوند در اين آيه به عنوان وارثان زمين ياد مى كند ياران مهدى (عليهالسلام ) در آخر الزمان هستند).
در تـفـسـيـر قـمـى نيز در ذيل اين آيه چنين آمده است : ان الارض يرثها عبادى الصالحون ، قال القائم و اصحابه : (منظور از اينكه زمين را بندگان صالح خدا به ارث مى برند مهدى قائم (عليهالسلام ) و ياران او هستند.)
ناگفته پيدا است مفهوم اين روايات ، انحصار نيست ، بلكه بيان يك مصداق عالى و آشكار است ، و بارها گفته ايم اين تفسيرها هرگز عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد.
بنابراين در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قيام كنند، پيروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمين و حكومت آن خواهند شد.
علاوه بر روايات فوق كه در خصوص تفسير اين آيه وارد شده روايات بسيار زيادى كه بـالغ به حد تواتر است از طرق شيعه و اهل تسنن در مورد مهدى (عليهالسلام ) از پيامبر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و هـمـچنين از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نـقـل شـده كـه هـمـه آنـهـا دلالت بر اين دارد سرانجام حكومت جهان به دست صالحان خواهد افـتـاد، و مردى از خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قيام مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى سازد آنچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
از جمله اين حديث معروف است كه در اكثر منابع اسلامى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده : لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم ، لطـول الله ذلك اليـوم ، حتى يبعث رجلا (صالحا) من اهلبيتى يملا الارض عدلا و قسطا كما مـلئت ظـلمـا و جورا: (اگر از عمر جهان جز يك روز نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مـى كـنـد تـا مـرد صـالحـى را از خـانـدان مـن بـرانـگـيـزد كـه صـفـحـه زمـيـن را پـر از عدل و داد كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است .
ايـن حـديـث بـا هـمـيـن تـعـبـيـر يـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى در بـسـيـارى از كـتـب شـيـعـه و اهل
سنت آمده است .
در ذيـل آيـه 33 سـوره تـوبه گفتيم : كه گروهى از بزرگان علماى اسلام ، از قديم و جـديـد، سـنـى و شـيـعـه در كـتابهاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه قيام مهدى (عـليـهـالسـلام ) در سـر حـد تـواتـر اسـت و بـه هـيـچـوجـه قـابل انكار نيست ، حتى كتابهائى بالخصوص در اين مورد نوشته اند كه شرح آن را مى تـوانـيـد در جـلد هـفـتـم تـفسير نمونه ذيل آيه 33 توبه (صفحه 374 به بعد) مطالعه فرمائيد.
2 - بشارت حكومت صالحان در مزامير داود
جـالب اينكه در كتاب (مزامير داود) كه امروز جزء كتب عهد قديم است عين تعبيرى كه در آيـات فـوق خـوانـديـم يـا مـشـابـه آن در چـنـد مـورد ديده مى شود و نشان مى دهد با تمام تحريفاتى كه در اين كتب به عمل آمده اين قسمت همچنان از دستبردها مصون مانده است .
1 - در مزمور 37 جمله 9 مى خوانيم :...
(زيـرا كـه شـريران منقطع مى شوند، و اما متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد، و حال اندك است كه شرير نيست مى شود، هر چند مكانش را استفسار نمائى ناپيدا خواهد شد!.
2 - و در جـاى ديـگر در همين مزمور (جمله 11) مى خوانيم : (اما متواضعانه وارث زمين شده از كثرت سلامتى متلذذ خواهند شد). 3 - و نيز در همان مزمور 37 جمله 27 اين موضوع به تعبير ديگرى ديده مى شود:
(زيرا متبركان خداوند وارث زمين خواهند شد، اما ملعونان وى منقطع خواهند شد...).
4 - در هـمـيـن مـزمـور جـمـله 29 آمده است : صديقان وارث زمين شده ، ابدا در آن ساكن خواهند بود).
5 - و در جـمـله 18 از هـمـين مزمور آمده است : (خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايـشـان ابـدى خـواهـد شـد). در اينجا بخوبى مشاهده مى كنيم همان عنوان صالحان كه در قـرآن آمـده با همان تعبير در مزامير داود به چشم مى خورد، علاوه بر اين تعبيرات ديگرى مـانـنـد (صـديـقان )، (متوكلان )، (متبركان )، و (متواضعان ) كه با آن قريب الافق است نيز در جمله هاى ديگر ذكر شده است .
ايـن تـعـبـيـرات ، دليـل بـر عـمـومـيـت حـكـومـت صـالحـان اسـت و كـامـلا با احاديث قيام مهدى (عليهالسلام ) تطبيق مى كند.
3 - حكومت صالحان يك قانون آفرينش است
گـرچـه بـراى آنـهـا كـه غـالبا شاهد و ناظر حكومت طاغيان ظالم و ياغيان قلدر بوده اند، مـشـكـل اسـت ايـن حـقـيـقـت را به آسانى پذيرا شوند كه تمام اين حكومتها بر خلاف نواميس آفرينش و قوانين جهان خلقت است و آنچه با آن هماهنگ ميباشد همان حكومت صالحان با ايمان است .
ولى تـحـليـلهـاى فلسفى به اينجا منتهى مى شود كه اين يك واقعيت است ، بنابراين جمله (ان الارض يـرثـهـا عـبـادى الصـالحون ) پيش از آنكه يك وعده الهى باشد يك قانون تكوينى محسوب مى شود.
توضيح اينكه : جهان هستى تا آنجا كه ميدانيم مجموعه اى از نظامها است
وجـود قـوانـيـن مـنـظـم و عـمـومـى در سـرتـاسـر ايـن جـهـان دليل بر يكپارچگى و بهم پيوستگى اين نظام است .
مـسـاله نـظـم و قـانـون و حـسـاب در پـهـنـه آفـريـنـش يـكـى از اسـاسـى تـريـن مـسـائل ايـن عالم محسوب مى شود، فى المثل اگر مى بينيم صدها دستگاه مغز الكترونيكى نـيـرومـند دست بدست هم مى دهند تا با انجام محاسبات دقيق راه سفرهاى فضائى را براى مـسـافـران فـضـا هـموار سازند، و محاسبات آنها درست از آب در مى آيد و قائق ماه نشين در هـمـان مـحـل پـيـشـبينى شده در كره ماه مى نشيند با اينكه كره ماه و زمين هر دو به سرعت در حـركـتـنـد، بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه اين جريان مديون نظام دقيق منظومه شمسى و سيارات و اقمار آن است ، زيرا اگر حتى يكصدم ثانيه از سير منظم خود منحرف مى شدند معلوم نبود مسافران فضا به كدام نقطه پرتاب خواهند شد.
از جـهـان بزرگ وارد عالم كوچك و كوچكتر و بسيار كوچك ميشويم ، در اينجا مخصوصا در عـالم مـوجـودات زنده نظم مفهوم زنده ترى به خود مى گيرد و هرج و مرج در آن هيچ محلى نـدارد، مثلا بهم خوردن تنظيم يك سلول مغزى انسان كافى است كه سازمان زندگى او را به گونه غم انگيزى به هم بريزد.
در اخـبـار جرائد آمده بود كه يك جوان دانشجو بر اثر يك تكان شديد مغزى در يك حادثه رانـنـدگـى تـقريبا تمام گذشته خود را فراموش كرده است ! در حالى كه از جهات ديگر سـالم اسـت ، بـرادر و خـواهـر خـود را نـمـى شـنـاسد و از اينكه مادرش او را در آغوش مى فشارد و مى بوسد وحشت مى كند كه اين زن بيگانه با من چه كار دارد؟ او را به زادگاهش مـى بـرنـد، بـه اطـاقـى كـه در آن بـزرگ شـده ، به كارهاى دستى و تابلوهاى نقاشى خودش مى نگرد، ولى مى گويد: اين نخستين بار است كه چنين اطاق و تابلوى را مشاهده مى كند!! شايد فكر مى كند از كره ديگرى به اين كره قدم گذارده است كه همه چيز براى او تازگى دارد.
شـايـد از مـيـان چـنـد مـيـليـارد سـلول مـغـز او، تـنـهـا چـنـد سـلول ارتباطى كه گذشته را با حال پيوند مى داده ، از كار افتاده است ، ولى همين بهم خوردن تنظيم جزئى چه اثر وحشتناكى به بار آورد؟!
آيـا جـامعه انسانى مى تواند با انتخاب لا نظام و هرج و مرج و ظلم و ستم و نابسامانى و نـاهنجارى خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه منظم پيش مى روند كنار بكشد؟!
آيـا مـشـاهـده وضـع عـمومى جهان ما را به اين فكر نمى اندازد كه بشريت نيز خواه ناخواه بـايـد در بـرابـر نـظام عالم هستى سر فرود آرد و قوانين منظم و عادلانه اى را بپذيرد، به مسير اصلى بازگردد، و همرنگ اين نظام شود؟!
نـظـرى بـه سـاخـتمان دستگاه هاى گوناگون و پيچيده بدن هر انسان كه مى افكنيم ! از قلب و مغز گرفته تا چشم و گوش و زبان و حتى يك پياز مو، مى بينيم همه آنها تابع قوانين و نظم و حسابى هستند، با اينحال چگونه جامعه بشريت بدون پيروى از ضوابط و مقررات و نظام صحيح عادلانه مى تواند برقرار بماند؟
مـا خـواهـان بقاى بشريت هستيم و براى آن تلاش مى كنيم منتها هنوز سطح آگاهى اجتماع ما بـه آن حـد نـرسيده كه بدانيم ادامه راه كنونى منتهى به فنا و نابودى ما مى شود، ولى كـمـكـم بـر سـر عـقـل مـى آئيـم و ايـن درك و رشـد فـكـرى بـراى مـا حاصل مى گردد.
ما خواهان منافع خويشتن هستيم ، ولى هنوز نمى دانيم كه ادامه وضع فعلى منافع ما را بر بـاد مـى دهـد، اما تدريجا ارقام و آمار زنده و گويا را مثلا در مورد مسابقه تسليحاتى در بـرابـر چـشـمـمـان مى گذاريم و مى بينيم چگونه نيمى از فعالترين نيروهاى فكرى و جـسـمانى جوامع جهان و نيمى از ثروتها و سرمايه هاى بزرگ در اين راه به هدر مى رود نه تنها به هدر مى رود بلكه در مسير نابود كردن نيم دوم به كار مى افتد!
هـمزمان با افزايش سطح آگاهى ما به روشنى مى يابيم كه بايد به نظام عمومى عالم هستى بازگرديم و با آن همصدا شويم .
و همانطور كه واقعا جزئى از اين كل هستيم عملا هم بايد چنين باشيم تا بتوانيم به اهداف خود در تمام زمينه ها برسيم .
نتيجه اينكه : نظام آفرينش دليل روشنى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده ، در جهان انسانيت خواهد بود، و اين همان چيزى است كه از آيه مورد بحث و احاديث مربوط به قيام مصلح بزرگ جهانى (مهدى ارواحنا فداه ) استفاده مى شود.
آيه و ترجمه
و ما اءرسلنك إ لا رحمة للعلمين (107)
قل إ نما يوحى إ لى اءنما إ لهكم إ له وحد فهل اءنتم مسلمون (108)
فإ ن تولوا فقل ءاذنتكم على سواء و إ ن اءدرى اء قريب اءم بعيد ما توعدون (109)
إ نه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون (110)
و إ ن اءدرى لعله فتنة لكم و متع إ لى حين (111)
قل رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون (112)
|
ترجمه :
107 - ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .
108 - بـگو تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه معبود شما خداى يگانه است ، آيا (با اينحال ) تسليم (حق ) مى شويد؟ (و بتها را كنار مى گذاريد ؟).
109 - اگـر (بـا اين همه ) رويگردان شوند بگو من به همه شما يكسان (از عذاب الهى ) اعلام خطر مى كنم ، و نمى دانم آيا وعده (عذاب خدا) به شما نزديك است يا دور؟!
110 - او سـخنان آشكار را مى داند و آنچه را كتمان مى كنيد (نيز) مى داند (و چيزى بر او مخفى نيست ).
111 - و مـن نـمـى دانـم شايد اين ماجرا آزمايشى براى شماست ، و بهره گيرى تا مدتى (معين )
112 - (و پـيامبر) گفت : پروردگارا! به حق داورى فرما (و اين طغيانگران را كيفر ده ) و از پروردگار رحمان در برابر نسبتهاى نارواى شما استمداد مى طلبم .
تفسير:
پيامبر رحمت براى جهانيان
از آنـجـا كـه آيـات گـذشـته بشارت حكومت روى زمين را به بندگان صالح مى داد و چنين حـكـومتى مايه رحمت براى همه مردم جهان است در نخستين آيه مورد بحث به رحمت عامه وجود پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره كرده مى گويد: (ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم ) (و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ).
عـمـوم مـردم دنـيا اعم از مؤ من و كافر همه مرهون رحمت تو هستند، چرا كه نشر آئينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است ، حال اگر گروهى از آن استفاده كردند و گروهى نكردند اين مربوط به خودشان است و تاثيرى بر عمومى بودن رحمت نمى گذارد.
اين درست به آن مى ماند كه بيمارستان مجهزى براى درمان همه دردها با پزشكان ماهر و انـواع داروها تاسيس كنند، و درهاى آنرا به روى همه مردم بدون تفاوت بگشايند، آيا اين وسيله رحمت براى همه افراد آن اجتماع نيست ؟ حال اگر بعضى از بيماران لجوج خودشان از قبول اين فيض عام امتناع كنند تاثيرى در عمومى بودن آن نخواهد داشت .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر رحـمـت بودن وجود پيامبر براى همه جهانيان جنبه مقتضى و فاعليت فـاعـل دارد و مـسـلمـا فـعـليـت نـتـيـجـه ، بـسـتـگـى بـه قـابـليـت قابل نيز دارد.
تـعـبـيـر به (عالمين ) (جهانيان ) آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام انسانها را در تمام اعصار و قرون شامل مى شود و لذا اين آيه را اشاره اى بر خاتميت پيامبر اسلام مى دانند، چرا كه وجودش براى همه انسانها آينده تا پايان جهان رحمت
اسـت و رهـبـر و پـيـشـوا و مـقـتـدا، حـتـى ايـن رحـمـت ، از يـك نـظـر شامل فرشتگان هم مى شود:
حديث جالبى در اينجا نقل شده كه اين عموميت را تاييد مى كند حديث اين است هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر از جبرئيل پرسيد (هل اصابك من هذه الرحمة شى ء) (آيا چيزى از اين رحمت عائد تو شد)؟
جبرئيل در پاسخ عرض كرد (نعم ، انى كنت اخشى عاقبة الامر، فامنت بك ، لما اثنى الله عـلى بـقـوله عـنـد ذى العـرش مكين ): (من از پايان كار خويش بيمناك بودم ، اما بخاطر آيـهـاى كـه در قـرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جـمـله مـدح كـرده ذى قـوة عـنـد ذى العـرش مـكـيـن ): جبرئيل نزد خداوند خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است )
بـه هـر حـال در دنـيـاى امـروز كـه فـساد و تباهى و ظلم و بيدادگرى از در و ديوار آن مى بـارد، آتـش جـنـگـهـا در هـر سـو شـعـله ور اسـت ، و چـنـگـال زورمـنـدان بـيـدادگـر حـلقـوم مـسـتـضـعـفـان مـظـلوم را مـى فـشـارد، در دنيائى كه جهل و فساد اخلاق و خيانت و ظلم و استبداد و تبعيض هزار گونه نابسامانى آفريده ، آرى در چـنـيـن جـهـانى مفهوم (رحمة للعالمين ) بودن پيامبر از هر زمانى آشكارتر است ، چه رحـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـرنـامـهـاى آورده كـه عـمـل بـه آن نـقطه پايانى است بر همه اين ناكاميها و بدبختيها و سيه روزيها، آرى او و دسـتـوراتـش ، بـرنـامـه و اخـلاقـش هـمـه رحـمـت است رحمتى براى همگان و تداوم اين رحمت سرانجامش حكومت صالحان با ايمان بر تمام معموره زمين خواهد بود.
و از آنـجـا كه مهمترين مظهر رحمت و محكمترين پايه و اساس آن مساله توحيد و جلوه هاى آن است در آيه بعد چنين مى گويد: (به آنها بگو تنها چيزى كه بر
مـن وحـى مـى شـود ايـن اسـت كـه مـعـبـود شـمـا مـعـبـود واحـدى اسـت (قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد).
(آيا شما حاضر هستيد در برابر همين اصل اساسى توحيد تسليم شويد و بتها را كنار بگذاريد)؟! (فهل انتم مسلمون ).
در واقـع در ايـن آيـه سـه نـكـتـه بـنيادى مطرح شده است ، نخست اينكه پايه اصلى رحمت تـوحـيـد است و به راستى هر چه بيشتر بينديشيم وجود اين رابطه نيرومند روشن تر مى شـود، توحيد در اعتقاد، در عمل ، توحيد در كلمه ، توحيد صفوف ، و توحيد در قانون و در همه چيز.
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه بـه مـقـتـضـاى كـلمـه (انـمـا) كـه دليـل بـر حـصـر اسـت تـمـام دعـوت پـيـامـبـران اسـلام ص در اصـل تـوحـيـد خـلاصـه مـى شـود مـطـالعـات دقـيـق نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه اصـول و حـتـى فـروع و احـكـام نـيـز در پـايـان بـه اصل توحيد بازمى گردد، و به همين دليل همانگونه كه سابقا هم گفته ايم توحيد تنها يـك اصـل از اصـول ديـن نـيست ، بلكه همچون رشته محكمى است كه دانه هاى يك تسبيح را بهم پيوند مى دهد و يا صحيحتر روحى است كه در كالبد دين دميده شده .
و آخـريـن نـكـتـه ايـنـكـه مـشـكـل اصـلى تـمـام جـوامـع و مـلل ، آلودگـى بـه شـرك در اشـكـال مـخـتـلف اسـت ، زيـرا جـمـله (فـهـل انـتـم مـسـلمـون ) (آيـا تـسـليـم در بـرابـر ايـن اصـل مـى شـويـد) مـى رسـانـد كه مشكل اصلى بيرون آمدن از شرك و مظاهر آن و بالا زدن آسـتـيـن بـراى شـكـسـتـن بـتها است ، نه فقط بتهاى سنگى و چوبى ، كه بتها از هر نوع مخصوصا طاغوتهاى انسانى !
آيـه بـعـد مـى گـويـد اگـر بـا ايـن هـمـه بـه دعـوت و پـيـام ما توجه نكردند اگر روى بـرتـابـنـد، به آنها بگو من به همه شما بطور يكسان از عذاب الهى اعلام خطر مى كنم (فان تولوا فقل آذنتكم على سواء).
(آذنت ) از ماده (ايذان ) به معنى اعلام كردن تواءم با تهديد است ، و گاه به معنى اعـلان جـنـگ نـيـز آمـده امـا از آنـجـا كـه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، و در آنـجـا نـه زمـيـنـه جـهـاد بـود، و نـه حـكـم جـهـاد نازل شده بود، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اين جمله در اينجا به معنى (اعلان جنگ ) بـاشـد، بـلكـه ظاهر اين است كه پيامبر با اين سخن مى خواهد اعلام نفرت و جدائى از آنها كند و نشان دهد كه از آنان به كلى دست شسته است .
تـعـبـيـر (عـلى سـواء) يا اشاره به اين است كه من نسبت به مجازات الهى به همه شما بـطـور يـكـسـان اعـلام خـطـر مـى كـنـم ، مـبـادا چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه اهل مكه يا قريش با ديگران تفاوت دارند و در پيشگاه خدا براى آنها مزيت و برترى است و يا اشاره به اين است كه من ندايم را به گوش همه شما بدون استثناء رساندم .
سـپـس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان مى كند و مى گويد: (من نمى دانم آيا وعـده عـذاب كـه به شما داده شده است نزديك است يا دور؟!) (و ان ادرى ا قريب ام بعيد ما توعدون ).
فـكـر نـكـنـيـد ايـن وعـده دور اسـت ، شـايد هم نزديك و بسيار هم نزديك باشد. اين عذاب و مجازاتى كه در اينجا به آن تهديد شده اند ممكن است عذاب قيامت و يا مجازات دنيا و يا هر دو بـاشـد، در صـورت اول علم آن مخصوص خدا است و هيچكس به درستى از تاريخ وقوع رسـتـاخـيـز آگـاه نـيـسـت حـتـى پـيـامـبران خدا، و در صورت دوم و سوم ممكن است اشاره به جزئيات و زمان آن باشد كه من از جزئيات آن آگاه نيستم ، چرا كه علم پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـسـبـت بـه اينگونه حوادث هميشه جنبه فعلى ندارد بلكه گاه جنبه ارادى دارد يعنى تا اراده نكند نمى دانند.
ايـن تـصـور را نيز به مغز خود راه مدهيد كه اگر تاخيرى در مجازات شما شود به خاطر ايـن اسـت كـه خـدا از اعـمـال و سـخـنـان شـما آگاه نيست ، نه ، او همه را ميداند او هم سخنان آشـكـارتـان را و هـم آنـچـه را كـتـمـان مـى كـنـيـد مـى دانـد) (انـه يـعـلم الجـهـر مـن القول و يعلم ما تكتمون ).
اصولا پنهان و آشكار براى شما كه علمتان محدود است مفهوم دارد، اما براى آن كس كه علمش بيپايان است غيب و شهود يكى است و سر و علن در آنجا يكسان مى باشد.
و نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد بواسطه آن نيست كه او از كـار شـمـا آگاه نباشد (من چه مى دانم شايد اين آزمونى براى شما باشد) (و ان ادرى لعله فتنة لكم ).
(و مـى خـواهد شما را تا مدتى از لذائذ اين جهان بهره مند سازد) سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد و مجازات كند (و متاع الى حين ).
در واقع براى تاخير مجازات الهى در اينجا دو فلسفه بيان شده است : نخست مساله امتحان و آزمـايـش اسـت ، خـدا هـرگز در عذاب عجله نمى كند، تا خلق را آزمايش كافى كند و اتمام حجت نمايد.
دوم اينكه افرادى هستند كه آزمايش آنها تمام شده و كلمه مجازاتشان قطعى گرديده است ، امـا بـراى ايـنـكـه سـخت كيفر ببينند نعمت را بر آنها گسترده مى سازد تا كاملا غرق نعمت شـونـد، و درسـت در همان حال كه سخت در لذائذ غوطه ورند تازيانه عذاب را بر آنها مى كوبد تا دردناكتر باشد، و رنج محرومان و ستمديدگان را بخوبى احساس كنند.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره انبياء است همچون نخستين
آيـه ايـن سـوره سـخـن از غـفـلت مـردم بـى خـبـر مـى گـويـد، و بـه عـنـوان نقل قول از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يك عبارت نفرين مانند ناراحتى او را از ايـن همه غرور و غفلت منعكس مى كند و مى گويد: پيامبر بعد از مشاهده اين همه اعراض و رويـگـردانـى (عـرض كـرد پروردگار من ! به حق داورى فرما، و اين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده !) (قال رب احكم بالحق ).
در دومـيـن جـمـله روى سـخن را به مخالفان كرده و مى گويد: (پروردگار همه ما خداوند رحـمـان اسـت ، و مـا از پـيشگاه مقدسش در برابر نسبتهاى ناروائى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم ) (و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون ).
در حـقـيـقـت بـا كـلمـه (ربـنـا) آنـها را به اين واقعيت توجه مى دهد كه ما همه مربوب و مخلوقيم و او خالق و پروردگار همه ما است .
تـعـبـيـر بـه (الرحمن ) كه اشاره به رحمت عامه پروردگار است به آنها گوشزد مى كـند كه سر تا پاى وجود شما را رحمت الهى فرا گرفته چرا لحظه اى در آفريننده اين همه نعمت و رحمت نمى انديشيد؟
و تـعـبـيـر (المـسـتـعـان عـلى مـا تـصـفون ) به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد ما در بـرابـر انـبـوه جـمـعـيـت شـمـا تنها هستيم ، و تصور نكنيد اين همه تهمت و دروغ و نسبتهاى نـارواى شـمـا چه در مورد ذات پاك خدا، و چه در برابر ما، بدون پاسخ خواهد ماند، نه ، هـرگـز كـه تـكـيـه گاه همه ما او است ، و او قادر است از بندگان مؤ من خود در برابر هر گونه دروغ و تهمت دفاع كند.
(پايان سوره انبياء)
روردگـارا! هـمـانگونه كه پيامبر گراميت و ياران اندكش را در برابر انبوه دشمنان تنها نـگـذاشـتـى مـا را نـيـز در بـرابـر دشـمنانى كه در شرق و غرب تصميم به نابودى ما گرفته اند تنها مگذار!.
خـداونـدا! تـو در ايـن سـوره پـربـركـت مخصوصا رحمت ويژه ات را نسبت به پيامبران در مـواقـع سخت و بحرانى و در برابر طوفانهاى زندگى بازگو كردى بار الها! ما نيز در ايـن عصر و زمان گرفتار همان طوفانها هستيم و انتظار همان رحمت و فرج مخصوص را داريم آمين يا رب العالمين .