آيه و ترجمه
فأ لقى السحرة سجدا قالوا ءامنا برب هرون و موسى (70)
قـال ءامـنـتـم له قـبـل اءن ءاذن لكـم إ نه لكبيركم الذى علمكم السحر فلا قطعن اءيديكم و اءرجلكم من خلف و لا صلبنكم فى جذوع النخل و لتعلمن اءينا اءشد عذابا و اءبقى (71)
قالوا لن نؤ ثرك على ما جاءنا من البينت و الذى فطرنا فاقض ما اءنت قاض إ نما تقضى هذه الحيوة الدنيا (72)
إ نا ءامنا بربنا ليغفر لنا خطينا و ما اءكرهتنا عليه من السحر و الله خير و اءبقى (73)
إ نه من يأ ت ربه مجرما فإ ن له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى (74)
و من يأ ته مؤ منا قد عمل الصلحت فأ ولئك لهم الدرجت العلى (75)
جنت عدن تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها و ذلك جزاء (76)
|
ترجمه :
70 - (موسى عصاى خود را افكند، و آنچه را كه آنها ساخته بودند بلعيد) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم !!
71 - (فـرعـون ) گـفـت آيـا پـيـش از آنـكـه بـه شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلما او بـزرگ شـماست كه سحر به شما آموخته ، بيقين دست و پاهاى شما را بطور مختلف قطع مى كنم و بر فراز شاخه هاى نخل به دار مى آويزم ، و خواهيد دانست كداميك از ما مجازاتش دردناكتر و پايدارتر است !
72 - گـفـتـنـد بـه خـدائى كـه مـا را آفـريـده مـا تـو را هـرگـز بـر دلائل روشنى كه به ما رسيده مقدم نخواهيم داشت ، هر حكمى ميخواهى بكن كه تنها ميتوانى در اين زندگى دنيا داورى كنى .
73 - مـا بـه پـروردگـارمـان ايـمـان آورديـم تـا گـنـاهـان مـا و آنـچـه را از سـحـر بر ما تحميل كردى ببخشد، و خدا بهتر و باقيتر است .
74 - هر كس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود آتش دوزخ براى اوست ، كه نه در آن ميميرد و نه زنده مى شود!
75 - و هـر كـس مـؤ من باشد و عمل صالح انجام داده باشد در محضر او حاضر شود درجات عالى براى اوست .
76 - بـاغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن خواهند بود و اينست پاداش كسى كه خود را پاك كند!
تفسير:
پيروزى عظيم موسى (عليهالسلام )
در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه موسى مامور شد عصاى خود را بيفكند
تا دستگاه سحر ساحران را نابود سازد.
در آيات مورد بحث اين مساله تعقيب شده ، منتها جمله هائى كه روشن بوده است حذف گرديده (مـوسـى عـصـاى خـود را افكند، عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر سـاحـران را بـلعـيـد، غـوغـا و ولولهـاى در تـمـام جمعيت افتاد فرعون ، سخت متوحش شد، و اطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.
ساحران كه تا آن زمان با چنين صحنهاى روبرو نشده بودند و به خوبى سحر را از غير سـحـر مـيشناختند، يقين كردند كه اين امر ، چيزى جز معجزه الهى نيست ، و اين مرد فرستاده خـدا اسـت كـه آنـهـا را دعـوت بـه سـوى پـروردگـارشـان مـى كـنـد، طـوفـانـى در دل آنـهـا بـه وجود آمد و انقلاب عظيمى در روحشان پديدار گشت ). اكنون دنباله سخن را از زبان آيات ميشنويم :
(سـاحـران هـمـگـى بـه سـجـده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم ) (فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى ).
تعبير به (القى ) (با استفاده از فعل مـجـهـول ) گويا اشاره به اين است كه آنچنان مجذوب موسى و تحت تاثير معجزه او واقع شدند كه گوئى بياختيار به سجده افتادند.
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه تنها قناعت به ايمان آوردن نكردند، بلكه وظيفه خود ديـدنـد كـه ايـن ايـمـان را بـه صـورت روشـنى و با جمله هائى كه هيچگونه ابهام در آن نـباشد، يعنى با تاكيد به پروردگار موسى و هارون اظهار دارند، تا اگر كسانى بر اثـر كـار آنـهـا گـمـراه شده اند بازگردند و از اين نظر مسئوليتى بر دوش آنها باقى نماند!
بـديـهـى اسـت كـه ايـن عـمـل سـاحران ، ضربه سنگينى بر پيكر فرعون و حكومت جبار و خودكامه و بيدادگرش وارد ساخت ، و تمام اركان آن را به لرزه درآورد،
چـرا كـه مـدتـهـا در سـرتـاسـر مصر روى اين مساله تبليغ شده بود، و ساحران را از هر گـوشـه و كـنـار گـردآورى كـرده بـودنـد، و هـر گـونـه پـاداش و امتيازى براى آنها در صورت پيروزى قائل شده بود.
امـا الان مـشـاهـده مـى كـنـد كه همانها كه در صف اول مبارزه بودند يكباره تسليم دشمن ، نه تـسـليـم ، بـلكـه مـدافع سرسخت او شدند، و اين مسالهاى بود كه هرگز براى فرعون قابل پيشبينى نبود، و بدون شك گروهى از مردم نيز به پيروى از ساحران به موسى و آئينش دل بستند.
لذا فرعون ، چارهاى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد تهمانده حيثيتى را كه نداشت ، جمع و جور كند، رو به سوى ساحران كرد و گفت : آيا پيش از آنكه بـه شـمـا اذن دهـم بـه او ايـمـان آورديـد؟! (قـال آمـنـتـم له قبل ان آذن لكم ).
ايـن جـبـار مـسـتكبر، نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم ، حكومت دارد بلكه ميخواست بـگـويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است ، و بايد با اجازه من تصميم بگيرد، اين همان كارى است كه همه فرعونها در هر عصر و زمان ، طرفدار آنند.
بـعـضـى مـانـنـد فـرعـون مـصـر، نـاشـيانه به هنگام دستپاچگى بر زبان جارى ميكنند، و بـعـضـى مـرمـوزانه و با استفاده از وسائل تبليغاتى و ارتباط جمعى و انواع سانسورها عـمـلا ايـن حـق را بـراى خـود قـائلنـد و مـعـتـقـدنـد نـبـايـد بـه مـردم اجـازه انـديـشـيـدن مـسـتـقـل داد، بـلكـه حـتـى گـاهـى به نام آزادى انديشه ، بايد اين سلب آزادى را بر مردم تحميل كرد.
به هر حال فرعون به اين قناعت نكرد، فورا وصلهاى به دامان ساحران چسبانيد و آنها را مـتـهـم كـرد و گـفـت : او بـزرگ شما است ، او كسى است كه سحر به شما آموخته ، و تمام اينها توطئه است با نقشه قبلى !! (انه لكبيركم الذى
علمكم السحر).
بـدون شـك فـرعـون ميدانست و يقين داشت اين سخن دروغ است ، و اساسا چنين توطئه اى كه سرتاسر مصر را فراگيرد و ماموران مخفى و جاسوسان او از آن بيخبر بمانند امكانپذير نـيـسـت ، اصولا فرعون موسى را در آغوش خود پرورش داده بود و غيبت او از مصر برايش مـسـلم بـود، اگـر او بـزرگ ساحران مصر بود همه جا به اين عنوان معروف ميشد، و چيزى نبود كه بتوان آن را مخفى كرد. ولى ميدانيم قلدرها و زورگويان ، وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند.
تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى ، تهديد به مرگ نمود و گفت : (سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم ، و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم ، تا بدانيد مجازات من دردناكتر و پايدارتر اسـت يا مجازات خداى موسى و هارون ) (فلا قطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم فـى جـذوع النـخـل و لتـعلمن اينا اشد عذابا و ابقى ). در حقيقت جمله اينا اشد عذابا اشاره بـه تـهـديـدى اسـت كـه مـوسـى قـبـلا كـرده بـود و مـخـصـوصـا بـه سـاحـران قـبـل از ايـن مـاجـرا گـوشـزد كـرد كـه اگـر شما بر خدا دروغ ببنديد، شما را با عذاب و مجازات خود ريشه كن خواهد كرد.
تعبير به (من خلاف ) (دست و پاى شما را بطور مختلف قطع مى كنم ) اشاره به آنست كـه دسـت راسـت بـا پـاى چپ يا به عكس ، و شايد انتخاب اين نوع شكنجه براى ساحران به خاطر اين بوده است كه با اين وضع انسان ديرتر مى ميرد
يعنى خونريزى كندتر انجام ميگيرد و شكنجه بيشترى خواهند ديد، بعلاوه گويا ميخواهد بگويد هر دو سمت بدن شما را ناقص مى كنم .
و امـا تـهديد به اينكه شما را بر درختان نخل به دار مى آويزم شايد به خاطر اين بوده اسـت كـه ايـن درخـتان از بلندترين درختانند و همه كس از دور و نزديك كسى را كه به آن آويخته باشد ميبيند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل مـلاحـظـه اسـت كـه در عـرف آن زمـان دارزدن آنـچنان كه در عرف ما مـعـمـول اسـت نـبـوده ، طـناب دار را به گردن شخصى كه ميخواستند او را دار بزنند نمى انداختند، بلكه به دستها يا شانه ها ميبستند، تا زجركش شود.
امـا بـبـيـنـيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟ آنها نه تـنـهـا مـرعـوب نـشـدنـد و جا نخوردند، و از ميدان بيرون نرفتند، بلكه حضور خود را در صـحـنـه بـطـور قـاطـعـترى ثابت كردند و گفتند: به خدائى كه ما را آفريده است كه ما هـرگـز تـو را بر اين دلائل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت (قالوا لن نؤ ثرك على ما جائنا من البينات و الذى فطرنا).
(تو هر حكمى ميخواهى بكن ) (فاقض ما انت قاض ).
امـا بدان تو تنها ميتوانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى (ولى در آخرت ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها) (انما تقضى هذه الحياة الدنيا).
و به اين ترتيب آنها سه جمله كوبنده در برابر فرعون بيان كردند: نخست اينكه مطمئن بـاش مـا آن هـدايـتـى را كـه يـافـتـهـايـم با هيچ چيز معاوضه نخواهيم كرد ديگر اينكه از تـهـديـدهايت ابدا هراسى نداريم ، و سوم اينكه قلمرو حكومت و فعاليت تو همين چهار روز دنيا است .
سـپس افزودند: اگر ميبينى ما به پروردگارمان ايمان آوره ايم براى آنست كه گناهان ما را بـبـخشد (ما با سحر و ساحرى مرتكب گناهان بسيارى شدهايم ) (انا آمنا بربنا ليغفر لنا خطايانا).
و هـمـچـنـيـن (مـا را در بـرابـر ايـن گـنـاه بـزرگ كـه تـو بـر مـا تحميل كردى (سحر در برابر پيامبر خدا) مشمول رحمتش گرداند و خدا از همه چيز بهتر و باقيتر است
(و ما اكرهتنا عليه من السحر و الله خير و ابقى ).
خـلاصـه ايـنـكـه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خدا است ، ما از اين طريق ميخواهيم به سعادت جاويدان برسيم ، ولى تو ما را تهديد به مرگ اين دنيا ميكنى ، ما اين ضرر كم را در مقابل آن خير عظيم پذيرا هستيم !.
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد و آن ايـنـكـه ظـاهـرا سـاحـران بـا ميل خودشان به اين ميدان گام نهادند، هر چند فرعون وعده هاى فراوانى به آنها داده بود، چگونه در آيه فوق تعبير به (اكراه ) شده است ؟
در پـاسـخ مـيـگوئيم : هيچ دليلى در دست نيست كه ساحران از آغاز مجبور به پذيرش اين دعـوت نبودند، بلكه ظاهر جمله ياتوك بكل ساحر عليم (ماموران بايد بروند و هر ساحر آگاهى را بياورند) (اعراف - 112) اين است كه ساحران آگاه ملزم به پذيرش بودند، و البته در شرائط حكومت استبدادى و خودكامه فرعونى نيز اين معنى كاملا طبيعى به نظر مـيـرسـد كـه در مـسـيـر منويات خود، افراد را به اجبار حركت دهند، و اما قرار دادن جايزه و امـثـال آن بـراى تـشـويـق آنـهـا هـيچ منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه بسيار ديدهايم ، حـكـومـتـهـاى زورگـوى ستمگر در كنار توسل به زور، از تشويقهاى مادى نيز استفاده مى كنند.
ايـن احتمال نيز داده شده است كه در اولين برخورد ساحران با موسى (عليهالسلام ) روى قـرائنـى بـر آنـهـا روشـن شـد كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) حـق اسـت ، يـا لااقل در شك و ترديد
فـرو رفتند و به همين دليل در ميان آنها بگومگو برخواست چنانكه در آيه 62 همين سوره خوانديم (فتنازعوا امرهم بينهم ).
فرعون و دستگاهش از اين ماجرا آگاه شدند و آنها را به ادامه مبارزه مجبور ساختند.
سـاحـران سـپـس چنين ادامه دادند اگر ما ايمان آوره ايم دليلش روشن است (چرا كه هر كس بـيـايـمان و گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى او است ) (انه من يات ربه مجرما فان له نار جهنم ).
و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه (نه ميميرد و نه زنده مى شود)
(لا يموت فيها و لا يحيى ).
بـلكـه دائمـا در مـيـان مـرگ و زنـدگـى دسـت و پـا مـيـزنـد، حـيـاتـى كه از مرگ تلختر و مشقتبارتر است .
(و هـر كـس در آن مـحـضـر بـزرگ ، بـا ايـمـان و عـمـل صـالح ، وارد شـود، درجـات عـالى در انـتـظـار او اسـت ) (و مـن يـاتـه مـؤ مـنـا قـد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ).
(بـهـشـتـهـاى جـاويـدانـى كـه نـهرها از زير درختانش جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند) (جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).
(و اين است پاداش كسى كه با ايمان و اطاعت پروردگار خود را پاك و پاكيزه كند) (و ذلك جزاء من تزكى ).
در ايـنـكه سه آيه اخير، دنباله گفتار ساحران در برابر فرعون است يا جمله هاى مستقلى اسـت از نـاحـيـه خـداونـد كـه در ايـنـجا به عنوان تكميل سخنان آنها بيان فرموده ، در ميان مفسران گفتگو است .
گـروهى آن را دنباله كلام ساحران ميدانند و شايد شروع با انه كه در واقع براى بيان علت است ، اين نظر را تاءييد مى كند.
امـا شـرح و بسطى كه در اين آيات سهگانه پيرامون سرنوشت مؤ منان صالح و كافران مـجـرم بـيـان شـده و بـا جـمـله و ذلك جـزاء مـن تـزكـى (ايـن اسـت پـاداش كـسى كه پاكى برگزيند) پايان مييابد، و نيز اوصافى كه براى بهشت و دوزخ در آن آمده ، نظر دوم را تـايـيـد مـى كـنـد كه اينها از كلام خدا است ، زيرا ساحران بايد در اين مدت كوتاه ، سهم وافـرى از آگـاهى و علوم الهى پيدا كرده باشند كه بتوانند اين چنين قاطع و آگاهانه در باره بهشت و دوزخ و سرنوشت مؤ منان و مجرمان قضاوت كنند.
مـگـر ايـنـكـه بـگـوئيم خداوند اين سخنان پرمحتوا را - به خاطر ايمانشان بر زبان آنها جـارى سـاخـت ، هـر چـنـد از نـظـر تربيت الهى و نتيجه براى ما هيچ تفاوتى نمى كند كه خداوند فرموده باشد يا مؤ منان تعليم يافته از ناحيه خدا، به خصوص اينكه قرآن همه را با لحن موافق نقل مى كند.
نكته ها:
1 - علم سرچشمه ايمان و انقلاب است
مهمترين مسالهاى كه در آيات فوق به چشم ميخورد دگرگونى عميق و سريع ساحران در برابر موسى است ، آنها به هنگامى كه در برابر موسى ، قرار گرفتند دشمن سرسخت او بـودنـد، امـا با مشاهده نخستين معجزه موسى ، چنان تكان خوردند و بيدار شدند و تغيير مـسـيـر دادنـد كـه همگان در تعجب فرو رفتند. اين تغيير مسير سريع و فورى از كفر به ايـمـان ، و از انـحـراف بـه درسـتى و استقامت ، و از كژى به راستى ، و از ظلمت به نور، چنان همه را غافلگير ساخت كه شايد براى فرعون هم ، باوركردنى نبود، و لذا كوشيد آن را به يك توطئه
حـسـاب شـده قـبـلى ، نسبت دهد در حالى كه خودش هم ميدانست اين نسبت دروغ است . چه عاملى سـبـب ايـن دگـرگـونى عميق و سريع شد؟ چه عاملى نور ايمان را آنچنان نيرومند در قلب آنـها تابانيد كه حتى حاضر شدند تمام وجود و هستى خود را بر سر اين كار بگذارند - و طـبـق نـقـل تـاريـخ - گـذاردنـد، چـرا كـه فـرعـون بـه تـهـديـد خـود جـامـه عمل پوشانيد و آنها را به طرز وحشيانه اى شهيد كرد.
آيـا عـامـلى جز علم و آگاهى در اينجا سراغ داريم ؟ آنها چون به فنون و رموز سحر آشنا بـودنـد، و به روشنى دريافتند كه برنامه موسى ، سحر نيست بلكه معجزه الهى است ، ايـنـچنين شجاعانه و قاطعانه تغيير مسير دادند، و از اينجا به خوبى درمييابيم كه براى دگرگون ساختن افراد يا جامعه هاى منحرف و به وجود آوردن يك انقلاب سريع و راستين بايد قبل از هر چيز به آنها آگاهى داد.
2 - ما تو را بر بينات مقدم نمى داريم
جـالب ايـنـكـه آنـها منطقيترين تعبير را در برابر فرعون بيمنطق ، انتخاب كردند، نخست گـفتند: ما دلائل روشن آشكارى بر حقانيت موسى و دعوت الهيش يافتهايم ، و ما هيچ چيز را بر اين دلائل روشن مقدم نخواهيم شمرد، و بعد با جمله و الذى فطرنا سوگند به خدائى كـه ما را آفريده اين مطلب را تاكيد كردند كه خود اين تعبير با توجه به كلمه فطرنا گـويـا اشـاره بـه فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا است ، يعنى ما هم از درون جان نور توحيد را مـينگريم ، هم از دليل عقل ، با اين دلائل آشكار، چگونه ميتوانيم اين راه راست را رها كرده و به كج راه هاى تو گام نهيم ؟!
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم است كه جمعى از مفسران جمله و الذى فطرنا را سوگند نـگـرفـتـه انـد بـلكـه آن را عـطف بر ما (جائنا من البينات ) ميدانند، و بنابراين معنى مـجـمـوع جـمـله چـنـيـن مـى شـود: (مـا هـرگـز تـو را بـر ايـن دلائل روشن و بر خدائى كه ما را آفريده است مقدم نخواهيم شمرد).
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد، چون عطف اين دو بر يكديگر چندان مناسب نيست . (دقت كنيد)
3 - (مجرم )، كيست ؟
با توجه به آيات فوق كه مى گويد: (هر كسى ، مجرم وارد صحنه محشر شود، براى او آتـش دوزخ اسـت كـه ظـاهـر آن جـاودانـگـى عـذاب مـيـبـاشـد، ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مگر هر مجرمى چنين سرنوشتى دارد؟
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه بـعـد كـه نـقـطـه مـقـابل آن را بيان مى كند كلمه (مؤ من ) آمده است روشن مى شود كه منظور از (مجرم ) در ايـنـجـا، كـافـر اسـت ، بـه علاوه استعمال اين كلمه به معنى كافر در بسيارى از آيات قرآن نيز ديده مى شود.
مثلا در مورد قوم لوط كه هرگز به پيامبرشان ايمان نياوردند ميخوانيم : و امطرنا عليهم مـطـرا فـانـظـر كـيـف كان عاقبة المجرمين : (ما بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم ، ببين پايان كار مجرمان به كجا رسيد)؟ (اعراف - 84).
و در سـوره فـرقـان آيـه 31 مـيـخـوانـيـم : و كـذلك جـعـلنـا لكـل نـبـى عـدوا مـن المجرمين : (ما براى هر پيامبرى دشمنانى از مجرمان (كافران ) قرار داديم ).
4 - جبر محيط افسانه است ؟
سرگذشت ساحران در آيات فوق نشان داد كه مساله جبر محيط يك دروغ بيش نيست ، انسان فاعل مختار است و صاحب آزادى اراده ، هر زمان تصميم
بگيرد ميتواند مسير خود را از باطل به سوى حق تغيير دهد، هر چند تمام مردم محيط او غرق در گـنـاه و گـرفتار انحراف باشند، ساحرانى كه ساليان دراز در آن محيط شرك آلود، خـود مـرتـكـب شـرك آميزترين اعمال ميشدند به هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيرا شـونـد و در راه آن عـاشـقـانه ايستادگى كنند، از هيچ تهديدى نترسيدند، و به هدف خود نـائل شـدنـد، و بـه گـفـتـه مـفـسـر بـزرگ مـرحـوم طـبـرسـى كـانـوا اول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة !: صبحگاهان كافر بودند و ساحر، اما شامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق !
و نيز از اينجا به خوبى روشن مى شود كه افسانه هاى ماديها و مخصوصا ماركسيستها در زمـيـنـه پـيـدايـش مـذهـب تـا چـه انـدازه سـسـت و بـيـپـايـه اسـت ، آنـهـا عـامـل هـر حـركـتى را مسائل اقتصادى ميدانند در حالى كه در اينجا كاملا بر عكس بود زيرا سـاحـران در آغـاز بـه خـاطـر فشار دستگاه فرعون از يكسو، و تشويقهاى اقتصادى او از سـوئى ديـگـر در مـيدان مبارزه با حق گام نهادند، ولى ايمان به الله همه اينها را از بين بـرد، هم مال و مقامى را كه فرعون به آنها وعده داده بود بر پاى ايمان خود ريختند و هم جان عزيز خويش را بر سر اين عشق نهادند!
آيه و ترجمه
و لقد اءوحينا إ لى موسى اءن اءسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخف دركا و لا تخشى (77)
فأ تبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم (78)
و اءضل فرعون قومه و ما هدى (79)
|
ترجمه :
77 - مـا بـه مـوسـى وحـى فـرسـتـاديم كه بندگانم را شبانه (از مصر) با خود ببر، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان ) خواهى ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا!
78 - (بـه ايـن تـرتـيـب ) فـرعـون بـا لشـگـريـانـش آنـهـا را دنـبـال كـردنـد، و دريـا آنـان را (در مـيـان امـواج خـروشـان خـود) بـطـور كامل پوشانيد!
79 - و فرعون قوم خود را گمراه ساخت ، و هرگز هدايت نكرد!
تفسير:
نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان
بـعـد از مـاجـراى مـبارزه موسى با ساحران و پيروزى قاطع و چشمگيرش بر آنها و ايمان آوردن آن جـمـعـيـت عـظـيـم ، مـوسى و آئين او رسما وارد افكار مردم مصر شد، هر چند اكثريت (قـبـطـيـان ) آن را نـپـذيـرفـتـنـد، ولى هـمـيـشـه بـراى آنـهـا يـك مـسـاله بـود، و بـنى اسرائيل تحت رهبرى موسى ، به اتفاق اقليتى از مصريان ، به طور دائم با فرعونيان درگير بودند.
سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد، كه قرآن بخشهائى از آن را در سوره اعراف از آيه 127 به بعد آورده است .
آيـات مـورد بـحـث بـه آخـريـن فـراز از ايـن مـاجـراهـا يـعـنـى بـرنـامـه خـروج بـنـى اسرائيل از مصر، اشاره كرده ميفرمايد: (ما به موسى ، وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر) (و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى ).
بـنـى اسـرائيـل آمـاده حـركت به سوى سرزمين موعود (فلسطين ) شدند، اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان ، آگاه گشتند و فرعون با لشگرى عظيم آنها را تعقيب كـرد، آنـهـا خـود را در مـحـاصـره دريـا و دشـمـن ديـدنـد، از يـك سـو رود عـظـيـم نيل ، از سوى ديگر دشمن نيرومند خونخوار و خشمگين !
امـا خـدا كـه مـيـخـواسـت ايـن جـمـعـيـت سـتـم كـشـيـده مـحـروم و بـا ايـمـان را از چنگال ظالمان رهائى بخشد، و ستمگران را به ديار فنا بفرستد.
بـه مـوسـى چـنـيـن دسـتـور داد: (راهى خشك براى آنها، در دريا بگشا!) (فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا).
راهى كه هر گاه در آن گام بگذارى (نه از تعقيب فرعونيان ميترسى ، نه از غرق شدن در دريا) (لا تخاف دركا و لا تخشى ).
جـالب اينكه : نه تنها راه گشوده شد، بلكه اين راه ، به فرمان خدا، راه خشكى بود، با اينكه معمولا چنين است كه اگر آب رودخانه يا دريا كنار برود باز اعماق آن تا مدتها غير قابل عبور است .
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (درك ) (بر وزن مرگ ) به معنى پائينترين عمق دريـا اسـت ، و بـه طـنـابى كه متصل به طناب ديگرى ميكنند تا به آب برسد (درك ) (بـر وزن محك ) گفته مى شود، و همچنين به خساراتى كه دامنگير انسان مى شود، درك مى گـويـنـد، (دركـات نـار) در بـرابـر درجـات جـنـت بـه مـعـنـى مراحل پائين دوزخ است .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (طـبـق آيـه 61 سـوره شـعـراء) بـنـى اسـرائيـل بـه هـنـگـامـى كـه از آمـدن لشـگـر فـرعون با خبر شدند به موسى گفتند: انا لمدركون : ما
در چـنـگال فرعونيان گرفتار شديم به نظر ميرسد كه منظور از درك در آيه مورد بحث آنـسـت كـه شـما چنين گرفتارى پيدا نخواهيد كرد، و منظور از لا تخشى آنست كه خطرى از ناحيه دريا نيز شما را تهديد نمى كند.
و بـه ايـن تـرتـيب موسى و بنى اسرائيل وارد جادههائى شدند كه در درون دريا با كنار رفـتـن آبـها پيدا شدند، در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و بـا ايـن صـحـنـه غـيـر مـنـتـظـره و شگفتانگيز روبرو شد و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جادهها شد (فاتبعهم فرعون بجنوده ).
مـسـلمـا ارتـش فرعون در آغاز اكراه داشت كه در اين جاى خطرناك ناشناخته گام بگذارد و بـنـى اسـرائيـل را تـعـقيب كند، حداقل مشاهده چنين معجزه شگرفى كافى بود كه آنها را از ادامه اين راه باز دارد.
ولى فـرعـون كـه بـاد غـرور و نـخـوت مـغـزش را پر كرده بود، و در لجاجت و خيرهسرى غوطهور بود، بياعتنا از كنار يك چنين معجزه بزرگى گذشت ، و لشكر خود را تشويق به ورود در اين جاده هاى ناشناخته دريائى كرد!
از ايـن سـو آخـريـن نـفـر لشـكـر فـرعـون وارد دريـا شـد، و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد.
در ايـن هـنـگـام بـه امـواج آب فـرمـان داده شـد بـه جـاى نـخـستين بازگردند. امواج همانند سـاخـتـمـان فـرسودهاى كه پايه آنرا بكشند يكبار فرو ريختند (و دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل ) (فغشيهم من
اليم ما غشيهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ، يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطهور شدند و طعمه آمادهاى براى ماهيان دريا!
آرى (فـرعـون ، قـوم خـود را گـمـراه سـاخـت و هـرگـز هـدايـتـشـان نـكـرد) (و اضل فرعون قومه و ما هدى ).
درسـت اسـت كـه جمله (اضل ) و جمله (ماهدى ) تقريبا يك مفهوم را مى رساند، و شايد بـه هـمـين جهت بعضى از مفسرين آن را تاكيد دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين دو، با هـم تـفـاوتـى دارد و آن ايـنـكه اضل اشاره به گمراه ساختن است ، و ما هدى اشاره به عدم هدايت بعد از روشن شدن گمراهى است .
توضيح اينكه : يك رهبر، گاهى اشتباه مى كند، و پيروانش را به جاده انحرافى ميكشاند، امـا بـه هـنـگـامـى كـه مـتـوجه شد فورا آنها را به مسير صحيح باز ميگرداند، اما فرعون آنـچـنـان لجـاجـتـى داشت كه پس از مشاهده گمراهى باز حقيقت را براى قومش بيان نكرد، و همچنان آنها را در بيراهه ها كشاند تا خودش و آنها نابود شدند.
و بـه هـر حـال ، اين جمله در واقع سخن فرعون را كه در سوره غافر آيه 29 آمده نفى مى كـنـد و مـا اهـديـكم الا سبيل الرشاد: (من شما را جز به راه راست هدايت نمى كنم ) حوادث نشان داد كه اين جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغهاى ديگرش .
آيه و ترجمه
ياابنى إ سرءيل قد اءنجينكم من عدوكم و وعدنكم جانب الطور الا يمن و نزلنا عليكم المن و السلوى (80)
كـلوا مـن طـيـبـت مـا رزقـنـكـم و لا تـطـغـوا فـيـه فـيـحـل عـليـكـم غـضـبـى و مـن يحلل عليه غضبى فقد هوى (81)
و إ نى لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صلحا ثم اهتدى (82)
|
ترجمه :
80 - اى بـنـى اسـرائيـل ما شما را از (چنگال ) دشمنتان نجات داديم ، و در طرف راست كوه طـور بـا شـمـا وعـده گـذارديـم ، و مـن و سـلوى بـر شـمـا نازل كرديم .
81 - بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم ، ولى در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد خواهد شد، و هر كس غضبم بر او وارد شود سقوط مى كند.
82 - مـن كـسـانـى را كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند مى آمرزم .
تفسير:
تنها راه نجات
بـه دنـبـال بـحـث گـذشـتـه كـه نـجـات بنى اسرائيل را به صورت يك اعجاز بزرگ از چـنـگـال فـرعـونـيـان بـيـان مـيـكـرد، در سـه آيـه فـوق ، روى سـخـن بـه بـنـى اسـرائيـل بـطـور كـلى و در هـر عصر و زمان كرده ، و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اى بـنـى اسـرائيـل مـا شـمـا را از چـنـگـال دشـمـنـانـتـان رهـائى بـخـشـيـديـم ) (يـا بـنـى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم )
بـديـهـى اسـت پـايـه هـر فـعـاليـت مـثـبـتـى ، نـجـات و رهـائى از چـنـگـال عـوامـل سـلطـه جـو و كـسـب اسـتـقـلال و آزادى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل قبل از هر چيز به آن اشاره شده است .
سـپـس بـه يـكـى از نـعـمـتـهاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد: (ما شما را به ميعادگاه مـقـدسـى دعـوت كرديم ، در طرف راست طور، آن مركز وحى الهى (و واعدناكم جانب الطور الايمن ).
ايـن اشـاره بـه جـريـان رفـتـن مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) بـه اتـفـاق جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـادگاه طور است ، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.
و سـرانـجـام بـه يـك نـعـمـت مـهـم مـادى كـه از الطـاف خـاص خـداونـد نـسـبـت بـه بـنـى اسـرائيـل سـرچـشـمـه مـيـگـرفـت اشـاره كـرده ميفرمايد : ما (من ) و (سلوى ) بر شما نازل كرديم (و نزلنا عليكم المن و السلوى ).
در آن بـيـابـانـى كـه سـرگـردان بـوديد، و غذاى مناسبى نداشتيد، لطف خدا به ياريتان شـتـافـت و از غـذاى لذيـذ و خـوشـمزهاى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده ميكرديد.
در ايـنكه منظور از (من ) و (سلوى ) چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه ما در جـلد اول همين تفسير (ذيل آيه 57 سوره بقره ) بيان كرديم ، و پس از ذكر سخنان مفسران ديـگـر گـفـتيم بعيد نيست من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در كوه هاى مجاور آن بيابان وجود داشته ، و يا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كـنـار آن بـيـابـان مـيـروئيـده آشـكـار مـى گـرديـد، و (سـلوى ) نـوعـى پـرنـده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است .
براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد.
در آيـه بـعد به دنبال ذكر اين نعمتهاى سهگانه پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد از روزيـهـاى پاكيزهاى كه به شما داديم بخوريد، ولى در آن طغيان نكنيد (كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ).
طـغـيـان در نـعـمتها آن است كه انسان به جاى اينكه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خـويش استفاده كند، آنها را وسيلهاى براى گناه ، ناسپاسى و كفران و گردنكشى و اسير افـكـارى قـرار دهـد، هـمـانـگـونـه كـه بنى اسرائيل چنين كردند، اين همه نعمتهاى الهى را دريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند.
و به دنبال آن به آنها هشدار مى دهد،(اگر طغيان كنيد، غضب من دامان شما را خواهد گرفت ) (فيحل عليكم غضبى ).
(و هـر كـس غـضـب مـن بـر او وارد شـود سـقـوط مـى كـنـد) (و مـن يحلل عليه غضبى فقد هوى ).
(هـوى ) در اصـل بـه مـعنى سقوط كردن از بلندى است ، كه معمولا نتيجه آن ، نابودى است ، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.
و از آنـجـا كـه هـمـيشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ، همراه باشد تا نيروى خـوف و رجـا را كـه عـامـل اصـلى تـكامل است يكسان برانگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبهكاران بگشايد، آيه بعد چنين مى گويد: من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و سـپـس هـدايـت يـابـند مى آمرزم (و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ).
با توجه به اينكه (غفار) صيغه مبالغه است نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يكبار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد.
قابل توجه اينكه نخستين شرط توبه بازگشت از گناه است ، و بعد از آنكه صفحه روح انـسـان از اين آلودگى شستشو شد، شرط دوم آنست كه نور ايمان به خدا و توحيد بر آن بنشيند.
و در مـرحـله سـوم بـايـد شـكـوفـه هـاى ايـمـان و تـوحـيـد كـه اعمال صالح و كارهاى شايسته است بر شاخسار وجود انسان ظاهر گردد.
ولى در ايـنـجـا بـر خـلاف سـايـر آيـات قـرآن كـه فـقـط از تـوبـه و ايـمـان و عمل صالح سخن مى گويد، شرط چهارمى تحت عنوان ثم اهتدى اضافه شده است . در معنى اين جمله ، مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه از ميان همه آنها دو تفسير، جالبتر به نظر ميرسد.
نـخـسـت ايـنـكـه اشـاره بـه ادامـه دادن راه ايـمـان و تـقـوى و عمل صالح است ، يعنى توبه گذشته را ميشويد و باعث نجات مى شود، مشروط بر اينكه بار ديگر شخص توبهكار در همان دره شرك و گناه ، سقوط نكند و دائما مراقب باشد كه وسوسه هاى شيطان و نفس او را به خط سابق باز نگرداند.
ديـگـر ايـنـكـه : ايـن جـمـله اشاره به لزوم قبول ولايت و پذيرش رهبرى رهبران الهى است يـعـنـى تـوبـه و ايـمـان و عمل صالح آنگاه باعث نجات است كه در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرد، در يك زمان موسى (عليه السلام )، و در زمان ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در يك روز امير مؤ منان على (عليهالسلام ) و امروز حضرت مهدى (سلام الله عليه ) مى باشد.
چـرا كـه يـكـى از اركـان ديـن ، پـذيـرش دعوت پيامبر و رهبرى او و سپس پذيرش رهبرى جانشينان او مى باشد.
مـرحـوم طـبـرسـى ذيـل ايـن آيـه از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن نقل مى كند كه فرمود:
(منظور از جمله (ثم اهتدى ) هدايت به ولايت ما اهلبيت است سپس اضافه كرد: فو الله لو ان رجـلا عـبـد الله عـمره ما بين الركن و المقام ثم مات و لم يجى ء بولايتنا لاكبه الله فـى النـار عـلى وجـهه : (به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن و مقام (نـزديـك خـانـه كعبه ) عبادت كند، و سپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفته باشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند).
ايـن روايـت را مـحـدث مـعـروف اهـل تـسـنـن (حـاكـم ابـو القـاسـم حـسـكـانـى ) نـيـز نقل كرده است .
روايـات مـتـعـدد ديگرى نيز در همين زمينه از امام زين العابدين (عليهالسلام ) و امام صادق (عـليـهـالسـلام ) و از شـخـص پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده است .
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـرك ايـن اصـل تا چه حد مرگبار است ، كافى است آيات بعد را بـررسـى كـنـيـم ، كـه چـگـونه بنى اسرائيل به خاطر ترك ولايت و بيرون رفتن از خط پيروى موسى و جانشينش هارون گرفتار گوسالهپرستى و شرك و كفر شدند. و از اينجا روشـن مـى شـود اينكه آلوسى در تفسير روح المعانى بعد از ذكر پاره اى از اين روايات گـفـتـه اسـت : وجـوب مـحـبـت اهـلبـيـت نـزد مـا جاى ترديد نيست ولى اين ارتباطى به بنى اسرائيل و عصر موسى ندارد، سخن بى اساسى است .
چـرا كـه اولا بـحـث از مـحـبـت نـيـست بلكه سخن از قبول رهبرى است و ثانيا منظور انحصار رهـبـرى بـه ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نيست ، بلكه در عصر موسى او و برادرش هارون رهـبـر بودند و قبول ولايتشان لازم بود و در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت او و در عصر ائمه اهلبيت ولايت آنها.
ايـن نـيـز روشـن اسـت كـه مـخـاطـب ايـن آيـه گـرچـه بـنـى اسـرائيـل هـسـتـنـد، ولى انـحـصـار بـه آنـهـا نـدارد، هـر فـرد يـا گـروهـى كـه ايـن مراحل چهارگانه را طى كنند مشمول غفران و عفو خدا خواهند شد.
آيه و ترجمه
و ما اءعجلك عن قومك يموسى (83)
قال هم اءولاء على اءثرى و عجلت إ ليك رب لترضى (84)
قال فإ نا قد فتنا قومك من بعدك و اءضلهم السامرى (85)
فـرجـع مـوسـى إ لى قـومـه غـضـبـن اءسـفـا قـال يـقـوم اء لم يـعـدكـم ربـكـم وعدا حسنا اء فطال عليكم العهد اءم اءردتم اءن يحل عليكم غضب من ربكم فأ خلفتم موعدى (86)
قالوا ما اءخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا اءوزارا من زينة القوم فقذفنها فكذلك اءلقى السامرى (87)
فأ خرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إ لهكم و إ له موسى فنسى (88)
اء فلا يرون اءلا يرجع إ ليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا (89)
و لقـد قال لهم هرون من قبل يقوم إ نما فتنتم به و إ ن ربكم الرحمن فاتبعونى و اءطيعوا اءمرى (90)
قالوا لن نبرح عليه عكفين حتى يرجع الينا موسى (91)
|
ترجمه :
83 - اى مـوسـى چـه چـيـز سـبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور) عجله كنى ؟!
84 - عـرض كـرد: پـروردگارا! آنها به دنبال منند، و من عجله كردم به سوى تو تا از من راضى شوى .
85 - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم ، و سامرى آنها را گمراه كرد!
86 - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت : مگر پروردگار شما وعـده نـيـكـوئى بـه شـمـا نـداد؟ آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـطـول انـجـامـيـده ؟ يـا مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!
87 - گـفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را كه با خود داشتيم افكنديم ، و سامرى اينچنين القا كرد.
88 - و بـراى آنـهـا مجسمهاى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارج سـاخـت ، و گـفتند اين خداى شما و خداى موسى است ! و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود).
89 - آيا آنها نمى بينند كه (اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد؟ و مالك هيچگونه نفع و ضررى از آنها نيست ؟!
90 - و هـارون قـبـل از آن بـه آنها گفته بود كه اى قوم ! شما به اين وسيله مورد آزمايش قـرار گـرفـتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد.
91 - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش گوساله ادامه ميدهيم ) تا موسى به سوى ما بازگردد!.
تفسير:
غوغاى سامرى !
در ايـن آيـات فـراز مـهـم ديـگـرى از زنـدگـى مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) و بـنـى اسـرائيـل مـطـرح شـده و آن مربوط به رفتن موسى (عليهالسلام ) به اتفاق نمايندگان بـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـاد - گـاه طـور و سـپـس گـوسـالهـپـرسـتـى بـنـى اسرائيل در غياب آنها است .
بـرنـامـه ايـن بـود كـه موسى (عليهالسلام ) براى گرفتن احكام تورات ، به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند، تا حقايق تازهاى در باره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد.
ولى از آنـجـا كـه شـوق مـنـاجـات بـا پـروردگـار و شـنـيـدن آهـنـگ وحـى در دل مـوسـى شـعـلهـور بـود، آنـچـنـان كـه سـر از پا نمى شناخت ، و همه چيز حتى خوردن و آشـامـيـدن و اسـتراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه را پيمود، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.
در ايـنـجـا وحـى بـر او نـازل شـد: اى مـوسـى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيائى و در اين راه عجله كنى ؟! (و ما اعجلك عن قومك يا موسى ).
و مـوسـى بـلافـاصـله (عـرض كـرد: پـروردگـارا ! آنـهـا بـه دنـبـال منند، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنود شوى ) (قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ).
نـه تـنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از
اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم ، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت .
ولى بـالاخـره در ايـن ديـدار، جـلوه هـاى مـعـنـوى پـروردگـار از سـى شـب بـه چـهـل شـب تـمـديـد شـد، و زمـيـنـه هـاى مـخـتـلفـى كـه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.
بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوسالهپرستى مصريان ، و يا ديدن صحنه بتپرستى (گـاوپـرسـتـى ) پـس از عـبـور از رود نـيـل ، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنين تـمـديـد مـيـعـاد مـوسـى و بـروز شـايـعـه مـرگ او از نـاحـيـه مـنـافـقـان و بـالاخـره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت ، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه ، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار است و گاهى مرموز و پنهان .
بـه هـر حـال شـرك در بـدتـريـن صـورتـش دامـان بـنـى اسـرائيـل را گـرفـت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بى آنكه دستياران مؤ ثرى داشته باشد.
بـالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى (عليهالسلام ) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تـو را بـعد از تو آزمايش كرديم ، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ).
موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعله ور
گـشـت ، شـايـد بـه خود ميگفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ، اما افسوس و صد افسوس ، با چند روز غيبت من ، زحماتم بر باد رفت !
لذا بـلا فـاصـله (مـوسـى خـشـمـگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت ) (فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا).
هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوسالهپرستى افتاد، (فرياد برآورد اى قوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد) (ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا).
اين وعده نيكو يا وعدهاى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن ، به بـنـى اسـرائيـل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شـدن ، و يـا وعـده مـغـفـرت و آمـرزش بـراى كـسـانـى كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور.
سـپـس افـزود: (آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـه طول انجاميده )؟! (ا فطال عليكم العهد).
اشـاره بـه ايـنـكـه : گـيـرم مـدت وعـده بـازگـشـت مـن از سـى روز بـه چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست ، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حـفـظ كـنـيـد حـتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم دادهام و معجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كردهايد بايد بر شما حاكم باشد.
(يـا بـا ايـن عـمـل زشـت خـود مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نـازل شـود كـه بـا وعـده مـن مـخـالفـت كـرديـد) (ام اردتـم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ).
من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و كـمـتـريـن انـحـرافـى از آن پـيدا نكنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش كرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد.
بـنـى اسـرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (عليهالسلام ) ديدند و متوجه شـدنـد بـراسـتـى كـار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم (قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا).
در واقـع ايـن مـا نـبـوديـم كـه بـه اراده خـود گـرايش به گوسالهپرستى كرديم (لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم ، و سامرى نيز آن را افكند) (و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ).
در اينكه بنى اسرائيل چـه كـردنـد و سـامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد؟ مفسران بحثهائى دارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد (قـذفـنـاهـا) يـعـنـى مـا زيـنـت آلاتـى را كـه قـبـل از حـركـت از مـصـر از فـرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم ، سامرى هم آنچه داشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت .
بـعـضـى گـفـتـه انـد مـعنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن را برداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه جمله (فكذلك القى السامرى ) اشاره به مجموع برنامه و طرحى است كه سامرى اجرا كرد.
بـه هـر حـال مـعـمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكب شـده انـد مـلامـت مـى كـنـد، آنـهـا سـعـى دارند، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرى بـيـفـكـنـنـد،گـوسـاله پـرسـتـان بـنـى اسـرائيـل كـه بـا مـيـل و اراده خـود از تـوحـيـد بـه شـرك گـرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفكنند.
در هـر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه كرد جسد بيجانى كه صدائى همچون گوساله داشت (فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار).
بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد و بـه يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى (فقالوا هذا الهكم و اله موسى ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤ منان نخستين او بوده اند.
(و بـه ايـن ترتيب ، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد و مردم را به گمراهى كشاند (فنسى ).
اينكه بعضى از مفسران ، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه ، تفسير كرده اند، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله
سـخن سامرى است ، ميخواهد بگويد: موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شما است ، همه اينها مخالف ظاهر آيه است ، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين است سـامـرى عـهـد و پـيـمـانـش را بـا مـوسـى و خـداى مـوسـى بـه دست فراموشى سپرد و راه بتپرستى پيش گرفت .
در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى بـراى آنـهـا فـراهم نمى سازد (ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا).
يـك مـعـبـود واقعى حداقل بايد بتواند سؤ الات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى ، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمى شد ميتواند دليل پرستش باشد.
و بـه فـرض كـه پـاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مى شود همچون يك انسان نـاتـوان كـه مـالك سـود و زيـان ديـگـرى و حـتـى خـودش نـيـسـت آيـا بـا ايـن حال ميتواند معبود باشد؟!
كـدام عـقـل اجـازه مـى دهـد كـه انـسـان يك مجسمه بيجان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آن برميخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟
بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى (عليهالسلام ) و پيامبر بزرگ خدا دست از رسـالت خـويـش بـرنـداشـت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد، چنانكه قرآن مى گويد:
(هـارون قـبـل از آمـدن مـوسـى از مـيـعـادگـاه بـه بـنـى اسـرائيـل ايـن سـخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد) فريب نخوريد و از راه توحيد
منحرف نشويد (و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به ).
سـپـس اضافه كرد: (پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده ) (و ان ربكم الرحمن ).
بـرده بـوديـد شـمـا را آزاد ساخت ، اسير بوديد رهائى بخشيد، گمراه بوديد هدايت كرد، پـراكـنـده بـوديـد در سـايـه رهـبـرى يـك مـرد آسـمـانـى ، شـمـا را جـمـع و مـتـحـد نـمـود، جاهل و گمراه بوديد، نور علم بر شما افكند، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.
(اكـنـون كـه چـنـيـن است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد) (فاتبعونى و اطيعوا امرى ).
مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى ، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مى دهيد؟
ولى بـنـى اسـرائيـل چـنـان لجـوجـانـه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشـن ايـن مـرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤ ثر نيفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هـارون كـردنـد و (گفتند ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد) (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ).
خلاصه دو پا را در يك كفش كردند، و گفتند: مطلب همين است و غير
اين نيست ، بايد برنامه گوساله پرستى همچنان ادامه يابد تا موسى برگردد، و از او داورى بـطـلبـيـم : اى بـسـا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند!! بنابراين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار!
و بـه اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند، و هم فرمان جانشين رهبرشان را.
ولى بـطـورى كـه مفسران نوشته اند - و قاعده نيز چنين اقتضا مى كند - هنگامى كه هارون رسـالت خـود را در ايـن مـبـارزه انـجـام داد و اكـثـريت پذيرا نشدند، به اتفاق اقليتى كه تـابـع او بـودند، از آنها جدا شد و دورى گزيد، مبادا اختلاط آنها با يكديگر دليلى بر امضاى برنامه هاى انحرافيشان گردد.
عـجـيـب ايـنـكـه : بـعـضـى از مفسران نقل كرده اند كه اين دگرگونيهاى انحرافى در بنى اسـرائيـل تـنـهـا در چـنـد روز كـوتـاه واقـع شـد، هـنـگامى كه 35 روز از رفتن موسى به مـيـعـادگـاه گـذشـت ، سـامـرى دسـت بـه كـار شـد و از بـنـى اسرائيل خواست تا تمام زيورآلاتى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند و بعد از داسـتـان غـرق آنـهـا با خود داشتند جمع كنند، در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هـشـتـم همه آنها را در بوته ريخت و آب كرد و مجسمه گوساله را ساخت ، و در روز سى و نـهـم آنـهـا را بـه پـرستش آن دعوت كرد و گروه عظيمى (طبق پاره اى از روايات ششصد هـزار نـفـر!) آن را پـذيـرا گـشـتـنـد و يـك روز بـعـد، يـعـنـى بـا پـايـان گـرفـتـن چهل روز موسى بازگشت .
ولى بـه هـر حال ، هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤ منان ثابت قدم از جمعيت جـدا شـدنـد در حـالى كـه اكـثـريـت جـاهـل و لجـوج نـزديـك بـود او را بـه قتل برسانند .
نكته ها:
1 - شوق ديدار!
بـراى آنـهـا كـه از مـسـاله جـاذبـه عـشـق خـدا بـى خـبـرنـد گـفـتـار مـوسى در پاسخ سؤ ال پروردگار پيرامون عجله او در شتافتن به ميعادگاه پروردگار ممكن است عجيب آيد آنجا كه مى گويد: (و عجلت اليك رب لترضى ) پروردگارا من به سوى تو عجله كردم تا رضايتت را جلب كنم .
ولى آنها با تمام وجود اين حقيقت را درك كرده اند كه :
بـه خـوبـى مى دانند كه چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه الله مى كشيد و آنچنان با سرعت مى رفت كه حتى قومى را كه با او بودند پشت سر گذاشت .
موسى پيش از آن حلاوت وصال دوست و مناجات با پروردگار را بارها چشيده بود، او مى دانـسـت كـه تمام جهان برابر يك لحظه از اين مناجات نيست . آرى چنين است راه و رسم آنان كـه از عـشـق مجازى گذشته اند و به مرحله عشق حقيقى ، عشق معبود جاودانى گام نهاده اند، عـشـق خـداونـدى كـه هـرگـز فـنـا در ذات پـاكـش راه نـدارد و كـمـال مـطـلق اسـت و خـوبـى بـى حد و انتها، و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. بلكه خوبى همه خوبان پرتو كوچكى از خوبى جاودان او است .
بزرگ پروردگارا! ذره از اين عشق مقدس بما بچشان .
امـام صـادق (عـليهالسلام ) - طبق روايتى - مى فرمايد: المشتاق لا يشتهى طعاما، و لا يلتذ شرابا، و لا يستطيب رقادا، و لا يانس حميما و لا ياوى دارا...
و يـعـبد الله ليلا و نهارا، راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ... كما اخبر الله عن موسى بـن عـمـران فـى مـيـعـاد ربـه بـقـوله و عـجـلت اليـك رب لترضى : (مشتاق بيقرار نه مـيـل بـه غـذا مـى كـنـد، نـه از نـوشـيـدنى گوارا لذت ميبرد، نه خواب آسوده دارد، نه با دوستى انس مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت ... بلكه خدا را شب و روز بندگى مـى كـنـد، بـه ايـن امـيـد كـه به محبوبش (الله ) برسد... آنچنان كه خداوند از موسى بن عمران در باره ميعادگاه پروردگارش نقل مى كند و عجلت اليك رب لترضى .)
2 - حركتهاى ضد انقلابى در برابر انقلاب انبياء
معمولا در برابر هر انقلابى ، يك جنبش ضد انقلابى كه سعى مى كند دستاوردهاى انقلاب را در هـم پـيـچـيـده و جـامـعـه را بـه دوران قـبـل از انـقـلاب بـرگـردانـد وجـود دارد، دليـل آن هم چندان پيچيده نيست ، زيرا با تحقق يك انقلاب تمام عناصر فاسد گذشته يك مـرتـبه نابود نمى شوند، معمولا تفاله هائى از آن باقى ميمانند كه براى حفظ موجوديت خـويـش بـه تـلاش بـرمـى خـيـزنـد و بـا تـفـاوت شـرائط و كـمـيت و كيفيت آنها، دست به اعمال ضد انقلابى آشكار يا پنهان مى زنند.
در جـنـبـش انـقـلابـى (مـوسـى بـن عـمـران ) بـه سـوى تـوحـيـد و استقلال و آزادى بنى اسرائيل ، سامرى سردمدار اين جنبش ارتجاعى بود.
او كه - مانند همه رهبران جنبشهاى ارتجاعى - به نقاط ضعف قوم خود به خوبى آشنا بود و مـى دانـسـت بـا اسـتـفـاده از ايـن ضـعـفـها مى تواند غائله اى به راه اندازد، سعى كرد از زيـورآلات و طـلاهائى كه معبود دنياپرستان و جالب توجه توده عوام است ، گوساله اى بسازد و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد
قرار دهد (يا با استفاده از هر وسيله اى ديگر) تا صدائى از آن برخيزد، سپس با استفاده از يـك فـرصـت مـنـاسـب (غـيـبـت چـنـد روزه مـوسـى ) و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه بـنـى اسرائيل پس از نجات از دريا و عبور از كنار يك قوم بت پرست ، تقاضاى بتى از موسى كـردنـد، خـلاصه با استفاده از تمام ضعفهاى روانى و فرصتهاى مناسب زمانى و مكانى ، برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد، و آنچنان ماهرانه مواد آن را تنظيم نمود كه در مدت كـوتـاهـى اكـثـريـت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند.
ايـن توطئه هر چند به مجرد بازگشت موسى و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خـنـثـى شـد، ولى فـكـر كـنـيـم اگر موسى بازنگشته بود چه مى شد؟ به يقين برادرش هارون را يا مى كشتند و يا آنچنان منزوى مى كردند كه صداى او به گوش هيچكس نرسد!
آرى هر انقلابى در آغاز اين چنين شكننده است و بايد كاملا به هوش بود، كمترين حركتهاى شرك آلود ارتجاعى را زير نظر داشت ، و توطئه هاى دشمن را در نطفه خفه كرد.
ضـمـنـا بـايـد بـه ايـن واقـعـيـت تـوجـه داشـت كـه بـسـيـارى از انـقـلابـهـاى راسـتـين به دلائل مـخـتـلفـى در آغاز متكى به فرد يا افراد مخصوصى است كه اگر پاى آنها از ميان بـرود خـطـر بـازگـشـت ، انـقـلاب را تـهـديـد مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل بـايـد كـوشـش كـرد كه هر چه زودتر معيارهاى انقلابى در عمق جامعه پياده شود، و مردم آنچنان ساخته شوند كه بهيچوجه طوفانهاى ضد انقلاب آنها را تكان ندهد و همچون كوه در مقابل هر حركت ارتجاعى بايستند.
يا به تعبير ديگر اين يكى از وظائف رهبران راستين است كه معيارها را از خويش به جامعه منتقل كنند و بدون شك اين امر مهم نياز به گذشت زمان نيز دارد، ولى بايد كوشيد كه اين زمان هر چه ممكن است كوتاه تر شود.
در باره اينكه سامرى كه بود؟ و سرنوشتش به كجا انجاميد در آيات بعد به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
3 - مراحل رهبرى
بـدون شـك هـارون در غـيـاب مـوسى در انجام رسالت خويش كمترين سستى به خرج نداد، ولى جـهـالت مـردم از يكسو، و رسوبات دوران رقيت و بردگى و بت پرستى در مصر از سوى ديگر كوششهاى او را خنثى كرد.
او طبق آيات فوق وظيفه خود را در چهار مرحله پياده نمود:
نخست به آنها اعلام كرد كه اين جريان يك خط انحرافى و يك ميدان آزمايش خطرناك براى هـمـه شما است ، تا مغزهاى خفته بيدار شود و مردم به انديشه بنشينند و مهم همين بود (يا قوم انما فتنتم به ).
مرحله دوم اين بود كه نعمتهاى گوناگون خداوند را كه از بدو قيام موسى تا زمان نجات از چـنـگـال فـرعونيان شامل حال بنى اسرائيل شده بود بياد آنها آورد، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصيف كرد، تا اثر عميق ترى بگذارد و هم آنها را به آمرزش اين خطاى بزرگ اميدوار سازد (و ان ربكم الرحمن ).
مـرحـله سـوم اين بود كه آنها را متوجه مقام نبوت خويش و جانشينى از برادرش موسى كرد (فاتبعونى ).
و بالاخره مرحله چهارم اين بود كه آنها را به وظائف الهيشان آشنا ساخت (و اطيعوا امرى ).
4 - پاسخ به يك اشكال
مـفـسـر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده و در پاسخ آن مانده است و آن اينكه مـى گـويـد، شـيـعـه بـه گـفـتـه مـعروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليهالسلام )
انـت مـنـى بـمـنـزلة هـارون من موسى (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى ) بـراى ولايـت عـلى (عـليـهـالسـلام ) استدلال كرده اند، در حالى كه هارون در برابر انبوه عـظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد و با صراحت مردم را به پيروى خود و ترك متابعت ديگران دعوت نمود.
اگـر بـراسـتى امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بـر عـلى (عـليـهـالسـلام ) واجـب بـود كـه همان برنامه هارون را عملى كند، بر فراز منبر بـرود و بـدون هيچگونه ترس و تقيه فاتبعونى و اطيعوا امرى بگويد، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه و رسم امت در آن زمان حق و صواب بوده است .
ولى گويا فخر رازى از دو نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است .
1 - اينكه مى گويد على (عليهالسلام ) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشـتـباه است ، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بـيـان فـرمـود، گاهى صريح و عريان و گاه در پرده ، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه (خطبه سوم و خطبه 87 و خطبه 97 و خطبه 94 و خطبه 154 و خطبه 147 كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد.
در جـلد پـنـجـم تـفسير نمونه ذيل آيه 67 سوره مائده پس از بيان داستان غدير، روايات متعددى نقل كرده ايم كه خود على (عليهالسلام ) كرارا به حديث غدير براى اثبات موقعيت و خـلافـت بـلافـصـل خويش استناد كرده است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 19 به بعد مراجعه فرمائيد).
بـعـد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرائط خاصى بود، منافقانى كه در انـتـظـار وفـات پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزشمارى مى كردند خود را بـراى ضـربه نهائى بر اسلام نوپا آماده ساخته بودند، و لذا مى بينيم اصحاب الرده (گروه ضد انقلاب
اسـلامـى ) بـلافـاصـله در زمـان خـلافـت ابـوبـكـر قـيـام كردند و اگر وحدت و انسجام و هـوشـيـارى مـسـلمـانـان نـبـود مـمـكـن بـود ضـربـات غـيـر قـابل جبرانى بر اسلام وارد كنند على (عليهالسلام ) به خاطر همين امر نيز كوتاه آمد تا دشمن سوء استفاده نكند.
اتفاقا هارون - با اينكه موسى در حيات بود - در برابر سرزنش برادر كه چرا كوتاهى كـردى صـريـحـا عـرض كـرد انـى خـشـيـت ان تـقـول فـرقـت بـيـن بـنـى - اسـرائيـل : (مـن از ايـن تـرسـيـدم كـه بـه مـن بـگـوئى در مـيـان بـنـى اسرائيل تفرقه ايجاد كردى ) (طه - 94) و اين نشان مى دهد كه او هم به خاطر ترس از اختلاف تا حدى كوتاه آمد.
آيه و ترجمه
قال يهرون ما منعك اذ راءيتهم ضلوا (92)
اءلا تتبعن اء فعصيت اءمرى (93)
قـال يـبـنـؤ م لا تـأ خـذ بـلحـيـتـى و لا بـراءسـى إ نـى خـشـيـت اءن تقول فرقت بين بنى إ سرءيل و لم ترقب قولى (94)
قال فما خطبك ياسامرى (95)
قـال بـصـرت بـمـا لم يـبـصـروا بـه فـقـبـضـت قـبـضـة مـن اءثـر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى (96)
قـال فـاذهـب فـإ ن لك فـى الحيوة اءن تقول لا مساس و إ ن لك موعدا لن تخلفه و انظر إ لى إ لهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا (97)
إ نما إ لهكم الله الذى لا إ له إ لا هو وسع كل شى ء علما (98)
|
ترجمه :
92 - گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند.
93 - از من پيروى نكردى ؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودى ؟!
94 - گـفـت : اى فـرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير!، من ترسيدم بگوئى تو ميان بنى - اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى .
95 - (موسى رو به سامرى كرد و) گفت ، تو چرا اين كار كردى ، اى سامرى ؟!
96 - گـفـت : مـن چـيـزى ديـدم كـه آنـهـا نـديـدنـد، مـن قـسـمـتـى از آثـار رسـول (و فـرسـتـاده خـدا) را گـرفـتـم ، سپس آنرا افكندم ، و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد!
97 - (مـوسـى ) گـفـت : بـرو كـه بـهـره تـو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) خواهى گفت با من تماس نگير! و تو ميعادى (از عذاب خدا) دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد، (اكنون ) بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى و ببين ما آنرا نخست مى سوزانيم ، سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم !.
98 - مـعـبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نمى باشد، و علم او همه چيز را فرا گرفته .
تفسير:
سرنوشت دردناك سامرى !
بـه دنـبـال بـحـثـى كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) بـا بـنـى اسـرائيـل در نـكـوهـش شـديـد از گـوسـاله پـرسـتـى داشـت و در آيـات قبل خوانديم ، آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى (عليهالسلام ) را با برادرش هارون (عليهالسلام ) و سپس با سامرى را منعكس مى كند.
نـخـسـت رو بـه بـرادرش هـارون كرده (گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قـوم گـمـراه شـدنـد، از مـن پـيـروى نـنـمـودى )؟! (قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن ).
مـگـر هـنـگـامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير.
تو چرا با اين بت پرستان به مبارزه برنخاستى ؟
بـنـابـرايـن مـنـظـور از جـمـله (الا تـتـبـعـن ) اين است كه چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى پيروى نكردى .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گفته اند منظور از اين جمله اين است كه چرا به همراه اقليتى كه بر توحيد ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به كوه طور نيامدى ، بسيار بعيد به نظر مى رسد و با پاسخى كه هارون در آيات بعد مى گويد، چندان تناسب ندارد.
سـپـس مـوسـى اضـافه كرد: (آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى )؟! (ا فعصيت امرى ).
مـوسـى بـا شـدت و عـصبانيت هر چه تمام تر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد، در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد.
هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد، براى اينكه او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بكاهد و ضمنا عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت : (فرزند مادرم ! ريش و سـر مـرا مـگـيـر، مـن فـكـر كـردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شـديـدى در مـيـان بـنـى اسـرائيـل مـى افـتد، و از اين ترسيدم كه تو به هنگام بازگشت بگوئى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا در غياب من به كار نبستى ) (قـال يـا بـن ام لا تـاخـذ بـلحـيـتـى و لا بـراءسـى انـى خـشـيـت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ).
در حقيقت نظر هارون به همان سخنى است كه موسى به هنگام حركت به سوى ميعادگاه به او گفته بود كه محتواى آن ، دعوت به اصلاح است (سوره اعراف آيه 142).
او مى خواهد بگويد من اگر اقدام به درگيرى مى كردم ، بر خلاف دستور
تـو بـود، و حـق داشـتى مرا مؤ اخذه مى كردى . و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثـبـات كـرد، مخصوصا با توجه به جمله ديگرى كه در سوره اعراف آيه 150 آمده : ان القـوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى : (اين جمعيت نادان ، مرا در ضعف و اقليت قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند) من بى گناهم ، بى گناه .
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه موسى (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) بدون شـك هر دو پيامبر بودند و معصوم ، اين جر و بحث و عتاب و خطاب شديد، از ناحيه موسى و دفاعى كه هارون از خودش مى كند چگونه قابل توجيه است ؟
در پـاسـخ مـى تـوان گـفـت : كـه مـوسـى يـقـيـن داشت برادرش بى گناه است ، اما با اين عمل دو مطلب را مى خواست اثبات كند:
نـخـست به بنى اسرائيل بفهماند كه گناه بسيار عظيمى مرتكب شده اند، گناهى كه حتى پـاى بـرادر موسى را كه خود پيامبرى عاليقدر بود به محكمه و دادگاه كشانده است ، آن هـم بـا آن شـدت عـمـل ، يـعـنـى مـسـاله بـه ايـن سـادگـى نـيـسـت كـه بـعـضـى از بـنـى اسـرائيـل پـنـداشـتـه انـد، انـحـراف از تـوحـيـد و بـازگـشت به شرك آنهم بعد از آنهمه تـعـليـمـات و ديـدن آنهمه معجزات و آثار عظمت حق ، اين كار باوركردنى نيست و بايد با قاطعيت هر چه بيشتر در برابر آن ايستاد.
گـاه مـى شـود بـه هنگامى كه حادثه عظيمى رخ مى دهد، انسان دست مى برد و يقه خود را چـاك مـى زنـد و بـر سـر مـى زنـد، تا چه رسد به اينكه برادرش را مورد عتاب و خطاب قـرار دهـد، و بـدون شـك براى حفظ هدف و گذاردن اثر روانى در افراد منحرف ، و نشان دادن عـظـمـت گـنـاه بـه آنـهـا ايـن بـرنـامـه هـا، مؤ ثر است و قطعا هارون نيز در اين ماجرا كمال رضايت را داشته است .
ديگر اينكه بى گناهى هارون با توضيحاتى كه مى دهد بر همگان ثابت شود و بعدا او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نمى كنند.
بـعـد از پـايـان گـفـتـگـو بـا بـرادرش هارون و تبرئه او، به محاكمه سامرى پرداخت و (گـفـت : ايـن چه كارى بود كه تو انجام دادى و چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى )؟! (قال فما خطبك يا سامرى ).
او در پـاسـخ گـفـت : (مـن از مـطـالبـى آگـاه شـدم كـه آنـهـا نـديـدنـد و آگـاه نشدند) (قال بصرت بما لم يبصروا به ).
(مـن چـيـزى از آثـار رسـول و فـرسـتـاده خدا را گرفتم ، و سپس آن را به دور افكندم و ايـنـچـنـيـن نـفـس مـن مـطـلب را در نـظـرم زيـنـت داد)! (فـقـبـضـت قـبـضـة مـن اثـر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى ).
در اينكه : منظور سامرى از اين سخن چه بوده ؟ در ميان مفسران دو تفسير معروف است :
نـخـسـت ايـنـكـه : مـقـصـودش آن اسـت كـه بـه هـنـگـام آمـدن لشـكر فرعون به كنار درياى نـيـل ، مـن جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق آن لشكر به ورود در جاده هاى خشك شـده دريـا در پـيـشـاپـيش آنها حركت مى كرد، قسمتى از خاك زير پاى او يا مركبش را بر گرفتم ، و براى امروز ذخيره كردم ، و آن را در درون گوساله طلائى افكندم و اين سر و صدا از بركت آن است !
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنـكـه : مـن در آغـاز بـه قـسـمـتـى از آثـار ايـن رسـول پروردگار (موسى ) مؤ من شدم ، و سپس در آن ترديد كردم و آن را بدور افكندم ، و به سوى آئين بت پرستى گرايش نمودم ، و اين در نظر من جالب تر و زيباتر بود!
طـبـق تـفـسـيـر اول ، (رسـول ) به معنى (جبرئيل ) است ، در حالى كه در تفسير دوم (رسول ) به معنى موسى است .
(اثـر) در تـفـسير اول به معنى خاك زير پا است ، و در تفسير دوم به معنى بخشى از تعليمات است ، (نبذتها) در تفسير اول به معنى افكندن خاك در
درون گـوسـاله است ، و در تفسير دوم به معنى رها كردن تعليمات موسى (عليهالسلام ) اسـت و بـالاخـره (بـصـرت بـه بـمـا لم يـبـصـروا بـه ) در تـفـسـيـر اول اشـاره بـه مـجـاهـده جـبـرئيـل است كه به صورت اسب سوارى آشكار شده بود (شايد بعضى ديگر هم او را ديدند، ولى نشناختند) ولى در تفسير دوم اشاره به اطلاعات خاصى در باره آئين موسى (عليهالسلام ) است .
بـه هـر حـال هـر يك از اين دو تفسير، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است ، ولى رويـهـمـرفـتـه تـفـسـيـر دوم از جهاتى بهتر به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در حديثى در كتاب (احتجاج طبرسى ) مى خوانيم هنگامى كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بـصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها (حسن بصرى ) بود، و الواحـى بـا خـود آورده بـود كـه هـر سـخنى را امير مؤ منان على (عليهالسلام ) مى فرمود: فورا يادداشت مى كرد، امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مـى كنى ؟! عرض كرد آثار و سخنان شما را مى نويسم تا براى آيندگان بازگو كنم ، امـيـر مـؤ مـنـان فـرمـود: امـا ان لكـل قـوم سـامـريـا و هـذا سـامـرى هـذه الامـة ! انـه لا يـقـول لا مـسـاس و لكـنه يقول لا قتال : (بدانيد هر قوم و جمعيتى سامرى دارد، و اين مرد (حـسـن بـصرى ) سامرى اين امت است ! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى (عليهالسلام ) ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه سـامـرى نـزديـك مـى شد مى گفت لا مساس (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولى اين به مردم مى گويد لا قتال (يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان ، اشاره بـه تـبـليـغـاتـى اسـت كـه حـسـن بـصـرى بـر ضـد جـنـگ جمل داشت ).
از ايـن حـديـث چـنين استفاده مى شود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پـاره اى مـطـالب حـق بـجـانب ، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنى با تفسير دوم مناسب تر مى باشد.
روشـن اسـت كـه پـاسـخ و عـذر سـامـرى در بـرابـر سـؤ ال مـوسـى (عليهالسلام ) به هيچوجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در باره او و گوساله اش داد:
نـخست اينكه به او گفت : (بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى ، و بهره تـو در بـاقـيـمـانـده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مى شود خواهى گفت : با من تـمـاس نـگـيـر!) (قـال فـاذهـب فـان لك فـى الحـيـوة ان تقول لا مساس ).
و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كه جمله (لا مساس ) اشاره به يكى از قوانين جزائى شـريـعـت مـوسـى (عـليـهالسلام ) است كه در باره بعضى افراد كه گناه سنگينى داشتند صادر مى شد، آن فرد به منزله موجودى كه از نظر پليد و نجس و ناپاك بود درمى آمد، احـدى بـا او تـمـاس نمى گرفت و او هم حق نداشت با كسى تماس بگيرد. سامرى بعد از اين ماجرا ناچار شد از ميان بنى اسرائيل و شهر و ديار بيرون رود، و در بيابانها متوارى گـردد، و ايـن اسـت جـزاى انـسـان جـاه طـلبـى كـه با بدعتهاى خود مى خواست ، گروه هاى عـظـيـمـى را مـنـحـرف سـاخته و دور خود جمع كند، او بايد ناكام شود و حتى يك نفر با او تـمـاس نـگـيـرد و بـراى ايـن گـونـه اشـخـاص ايـن طـرد مـطـلق و انـزواى كـامـل ، از مرگ و اعدام سخت تر است ، چرا كه او را به صورت يك موجود پليد و آلوده از همه جا مى رانند.
بـعـضى از مفسران نيز گفته اند كه بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى موسى در بـاره او نـفـرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس بگيرد و اگر كسى تماس مى گرفت ،
گرفتار بيمارى مى شد.
يا اينكه سامرى گرفتار يكنوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از هر انـسـانـى شـد، بـه طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد (لا مساس ) (با من تماس نگيريد!).
مـجـازات دوم سـامرى اين بود كه موسى (عليهالسلام ) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كـرد و گـفـت (تـو وعده گاهى در پيش دارى - وعده عذاب دردناك الهى - كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد) (و ان لك موعدا لن تخلفه ).
سـومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت : (به اين معبودت كه پيوسته او را عـبـادت مـى كـردى نـگـاه كـن و بـبـيـن مـا آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پـاشيم ) (تا براى هميشه محو و نابود گردد) (و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
نـخـسـت ايـنـكـه جـمـله (لنـحـرقـنـه ) (مـا آن را قـطـعـا مـى سـوزانـيـم ) دليـل بـر آن اسـت كـه گـوسـاله جـسـم قـابـل سـوخـتـن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گـويـنـد: گـوسـاله طـلائى نـبـود بـلكـه بـه خـاطـر خـاك پـاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بود تاييد مى كند.
در پـاسـخ مى گوئيم : ظاهر جمله (جسدا له خوار) آن است كه گوساله مجسمه بيجانى بود كه صدائى شبيه صداى گوساله (به طريقى كه قبلا گفتيم )
از آن بـرمـى خاست ، و اما مساله سوزاندن ممكن است به يكى از دو علت باشد، يكى اينكه ايـن مـجـسـمـه تـنها از طلا نبوده بلكه احتمالا چوب هم در آن به كار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است .
ديگر اينكه به فرض كه تمام آن هم از طلا بوده ، سوزاندن آن براى تحقير و توهين و از مـيـان بـردن شـكـل و ظـاهـر آن بـوده ، هـمـانـگـونـه كـه ايـن عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما تكرار شد!
بـنـابـرايـن بـعـد از سـوزانـدن ، آن را بـا وسـائلى خرد كرده ، سپس ذراتش را به دريا ريختند.
سـؤ ال ديـگـر ايـنكه : آيا ريختن اين همه طلا به دريا مجاز بوده ؟ و اسراف محسوب نمى شده ؟
پـاسـخ اينكه : گاهى براى يك هدف عالى و مهمتر مانند كوبيدن فكر بت - پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند، و باز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد.
بـعـبـارت روشـنـتـر اگـر مـوسى (عليهالسلام ) طلاهائى كه در ساختن گوساله به كار رفـتـه بـود، بـاقى مى گذارد، و يا فى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد، باز ممكن بود روزى افـراد جـاهـل و نادان به نظر قداست به آن نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود، در اينجا مى بايست اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود و راهـى جـز ايـن نبود، و به اين ترتيب موسى با روش فوق العاده قاطعى كه هم نسبت به سـامـرى و هـم نـسـبت به گوساله اش در پيش گرفت توانست غائله گوساله پرستى را بـرچـيـنـد و آثـار روانـى آن را از مـغزها جاروب كند، بعدا نيز خواهيم ديد كه با برخورد قـاطـعـى كـه بـا گـوسـاله پـرسـتـان داشـت چـنـان در مـغـزهـاى بـنـى اسرائيل نفوذ كرد كه هرگز در آينده به دنبال چنين خطوط انحرافى
نروند.
و در آخـريـن جـمـله موسى ، با تاكيد فراوان روى مساله توحيد، حاكميت خط الله را مشخص كـرد و چـنـيـن گفت : (معبود شما تنها الله است ، همان خدائى كه معبودى جز او نيست ، همان خـدائى كـه عـلمـش هـمـه چـيـز را فـرا گـرفته ) (انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسع كل شى ء علما).
نـه هـمـچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند، نه پاسخى مى گويند، نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند.
در واقـع جـمـله (وسـع كـل شـى ء) عـلمـا در مـقـابـل تـوصـيـفـى اسـت كـه در چـنـد آيـه قبل در باره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بيان شده بود.
نكته ها:
1 - در برابر حوادث سخت ، بايد سخت ايستاد
روش مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) در بـرابـر انـحـراف گـوسـاله پـرسـتـى بـنـى اسرائيل ، روشى است قابل اقتباس براى هر زمان و هر مكان در زمينه مبارزه با انحرافات سخت و پيچيده .
اگـر مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) مـى خـواسـت تـنـهـا بـا انـدرز و مـوعـظـه و مـقـدارى اسـتـدلال ، جـلو صـدهـا هزار گوساله پرست بايستد مسلما كارى از پيش نمى برد، او مى بـايـسـت در ايـنـجـا در بـرابـر سـه جـريـان ، قـاطـعـانـه بـايـسـتـد، در مقابل برادرش ، در مقابل سامرى
و در مـقابل گوساله پرستان ، اول از (برادرش ) شروع كرد، محاسن او را گرفته و كـشـيـد و بـر سـر او فـريـاد زد و در حـقـيـقـت مـحـكـمـه اى بـراى او تـشـكـيـل داد (هـر چند سرانجام بى گناهى او بر مردم ثابت شد) تا ديگران حساب خود را برسند.
سـپـس بـه سـراغ عـامـل اصـلى تـوطئه يعنى (سامرى ) رفت ، او را به چنان مجازاتى مـحـكـوم نـمـود كـه از كـشـتـن بـدتـر بـود، طـرد از جـامـعـه ، و مـنـزوى سـاخـتـن او و تـبديل او به يك وجود نجس و آلوده كه همگان بايد از او فاصله بگيرند و تهديد او به مجازات دردناك پروردگار .
بعد به سراغ گوساله پرستان بنى اسرائيل آمد و به آنها حالى كرد كه اين گناه شما بـه قدرى بزرگ است كه براى توبه كردن از آن راهى جز اين نيست كه شمشير در ميان خـود بـگـذاريـد و گروهى با دست يكديگر كشته شوند، و اين خونهاى كثيف از كالبد اين جـامـعـه بـيـرون ريزد و به اين ترتيب جمعى از گنهكاران بدست خودشان اعدام شوند تا بـراى هميشه اين فكر انحرافى خطرناك از مغز آنها بيرون رود كه شرح اين ماجرا را در جـلد اول ذيـل آيـات 51 تـا 54 سـوره بقره تحت عنوان (يك توبه بى سابقه ) بيان كرده ايم .
و بـه ايـن تـرتيب نخست به سراغ رهبر جمعيت رفت تا ببيند او قصورى در كار خود كرده يـا نـه و بـعـد از ثـبـوت بـرائت او، به سراغ عامل فساد، و سپس به سراغ طرفداران و هواخواهان فساد رفت .
2 - سامرى كيست ؟
اصـل لفـظ (سـامـرى ) در زبـان عـبـرى ، (شـمـرى ) اسـت ، و از آنـجـا كـه مـعـمـول اسـت هـنـگـامى كه الفاظ عبرى به لباس عربى در مى آيند حرف (شين ) به حرف (سين ) تبديل مى گردد، چنانكه (موشى ) به (موسى ) و (يشوع ) به (يـسـوع ) تـبديل مى گردد، بنابراين سامرى نيز منسوب به (شمرون ) بوده ، و شمرون فرزند
يشاكر چهارمين نسل يعقوب است .
و از اينجا روشن مى شود خرده گيرى بعضى از مسيحيان به قرآن مجيد كه قرآن شخصى را كـه در زمـان مـوسـى مـى زيـسته و سردمدار گوساله پرستى شد، سامرى منسوب به شـهـر سـامـره مـعـرفـى كـرده در صورتى كه سامره در آن زمان اصلا وجود نداشت ، بى اساس است زيرا چنانكه گفتيم سامرى منسوب به شمرون است نه سامره .
بـه هـر حـال سـامـرى مـرد خـودخـواه و مـنـحـرف و در عـيـن حـال بـاهـوشـى بـود كـه بـا جـرات و مـهـارت مـخـصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسـرائيـل تـوانـست چنان فتنه عظيمى كه سبب گرايش اكثريت قاطع به بت پرستى بود ايجاد كند و چنانكه ديديم كيفر اين خودخواهى و فتنه انگيزى خود را نيز در همين دنيا ديد