آيات 103 تا 108
قل هل ننبئكم بالاخسرين أعملا (103)
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا (104)
أولئك الذين كفروا بايت ربهم و لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا (105)
ذلك جزاؤ هم جهنم بما كفروا و اتخذوا ءايتى و رسلى هزوا (106)
إن الذين امنوا و عملوا الصلحت كانت لهم جنت الفردوس نزلا (107)
خلدين فيها لا يبغون عنها حولا (108)
|
ترجمه آيات
بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم (103).
همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو دارند (104).
آنها همان كسانند كه آيتهاى پروردگارشان را با معاد انكار كرده اند، پس اعمالشان هدر شده و روز قيامت براى آنها مى زانى بپا نمى كنيم (105).
چنين است، و سزاى ايشان جهنم است براى آنكه انكار ورزيده و آيتهاى من و پيغمبرانم را به مسخره گرفته اند (106).
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند منزلشان باغهاى بهشت است (107).
جاودانه در آنند و تغيير يافتن از آن رانخواهند(108)
بيان آيات
اين آيات ششگانه به منزله استنتاج از آيات گذشته در اين سوره است كه دلباختگى مشركين را نسبت به زينت حيات دنيا و ركون و اطمينان به اوليائى غير از خدا و ابتلاءشان به تاريك بينى و ناشنوائى و آثار اينها در سوء عاقبت را شرح مى داد. و علاوه بر اينكه از آن آيات نتيجهگيرى مى كند، تمهيد و مقدمهاى است نسبت به آيه آخر سوره كه مى فرمايد: (قل انما انا بشر مثلكم....)
معرفى زيانكارترين زيانكارن (اخسرين اعمالا) كه كارهاى بى نتيجه خود را نيكو مى پندارند و اعمالشان حبط شده
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا
|
ظاهر سياق مى رساند كه خطاب در اين آيه به مشركين باشد، و با لحن كنايه مى فرمايد:(بگو مى خواهيد بگوييم چه كسى در عمل خاسرتر از هر كس است...) با اينكه منظور خود مخاطبين است، ولى بعد از يك آيه لحن سخن را عوض كرده نزديك به صراحت مى فرمايد: (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه ). پس معلوم مى شود كه منكرين نبوت و معاد كه كفر به آيات خدا و لقاء او معرف ايشان است همان مشركين هستند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر نفرمود: (بالاخسرين عملا) با اينكه اصل در تميز اين است كه مفرد آورده شود، و با اينكه مصدر هم شامل قليل و هم كثير مى شود، براى اين است كه اعلام كند، خسران اختصاص به يك نوع اعمال ايشان ندارد، بلكه تمامى انواع كارهاى ايشان را شامل است.
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا
|
اين آيه خبر مى دهد از آنهائى كه در عمل از هر زيانكارى زيانكارترند. و آنها كسانى هستند كه در آيه قبلى پيشنهاد كرد كه به مشركين معرفيشان كند و حال معرفى مى كند و مى فرمايد كسانى هستند كه در زندگى دنيا نيز از عمل خود بهره نگرفتند، چون ضلال سعى همان خسران و بينتيجگى عمل است، آنگاه دنبالش اضافه فرموده كه (و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا - در عين حال گمان مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند)، و همين پندار است كه مايه تماميت خسران ايشان شده است.
توضيح اينكه: خسران و خسارت در كسب و كارهايى صورت مى گيرد كه به منظور استفاده و سود انجام مى شود و وقتى خسران تحقق مى يابد كه كاسب از سعى و كوشش خود به غرضى كه داشته، نرسد، بلكه نتيجه عمل اين شود كه مثلا چيزى از سرمايه هم از بين برود، و يا حداقل منفعتى عايد نگردد در نتيجه سعيش بينتيجه شود. و اين همان است كه آيه شريفه آن را (ضلال سعى ) خوانده، كانه راه استفاده گم شده، و راهى كه پيموده به خلاف آن هدفى كه داشته است منتهى گرديده.
حال كه اين مطلب روشن گرديد مى گوييم: چه بسيار مى شود كه انسان در كسب و كارش خاسر مى شود و به خاطر استاد نبودن در كسب و يا در راه آن و يا به خاطر عواملى ديگر كه احيانا اتفاق مى افتد از نتيجه بى بهره مى شود. و اين خسرانى است كه اميد زوالش هست، چون معمولا پس از يكى دو بار اشتباه، تجربه مى آموزد و مافات را جبران مى كند.
و چه بسا مى شود كه آدمى خاسر مى گردد ولى به خيال خود نتيجه گرفته است. ضرر مى كند و به خيال خود سود برده است. اينچنين خسران و ضررى اميدى به زوال و جبرانش نيست.
آدمى در زندگى دنيا جز سعى براى سعادت خود كارى نمى كند، و جز كوشش براى رسيدن به چنين هدفى همى ندارد، و اين انسان اگر طريق حق را بپيمايد و به غرض خود نائل شود و سعادتمند بشود كه هيچ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد كه دارد خطا مى رود خاسر است ليكن همين خاسر خسرانش قابل زوال است و اميد نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت و به غير حق اصابت كرد و همان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استكبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر كس ديگرى بينتيجهتر، زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود، و اميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود و به همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: (الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
و اينكه كسى با روشن شدن بطلان اعمالش، باز هم آن را حق بپندارد از اين جهت است كه دلش مجذوب زينتهاى دنيا و زخارف آن شده، و در شهوات غوطهور گشته لذا همين انجذاب به ماديت او را از ميل به پيروى حق و شنيدن داعى آن و پذيرفتن نداى منادى فطرت باز مى دارد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده:( و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ) و نيز آمده: (و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم ) پس پيروى هواى نفس و از در عناد و استكبار و عشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن همان خشنودى از باطل خويش بودن و آن را نيكو پنداشتن است.
اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه
|
اين جمله تعريف دومى براى اخسرين اعمالا و تفسيرى بعد از تفسير آن است. و منظور از (آيات ) - به طورى كه اطلاق كلمه اقتضاء مى كند - آيات آفاقى و انفسى خداى تعالى و معجزاتى است كه انبياء براى تاييد رسالت خود مى آورند. پس كفر به آيات، انكار نبوت است. علاوه بر اينكه خود پيغمبر از آيات است. و مراد از كفر به لقاء خدا، كفر به معاد و بازگشت به سوى او است.
پس برگشت تعريف (اخسرين اعمالا) به اين است كه آنان منكر نبوت و معادند، و اين از خواص بتپرستان است.
فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا
|
وجه اينكه چرا اعمالشان حبط ( بى اجر ) مى گردد اين است كه آنها هيچ عملى را براى رضاى خدا انجام نمى دهند، و ثواب دار آخرت را نمى جويند و سعادت حيات آخرت را نمى طلبند و محركشان در هيچ عملى ياد روز قيامت و حساب نيست. ما، در مباحث اعمال در جلد دوم اين كتاب راجع به حبط بحثى ايراد كرديم.
و اينكه فرمود: (فلا نقيم لهم يوم القيامة و زنا). تفريعى است بر حبط اعمال، زيرا سنجش و وزن در روز قيامت به سنگينى حسنات است، به دليل اينكه مى فرمايد: (و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم ).
و نيز به دليل اينكه با حبط عمل ديگر سنگينى باقى نمى ماند و در نتيجه ديگر وزنى معنا ندارد.
ذلك جزاؤ هم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا
|
كلمه (ذلك ) اشاره به همان وصفى است كه از اوصاف آنان ذكر كرد، و اين اشاره خبر است براى مبتدائى كه حذف شده و تقدير كلام اين است: (الامر ذلك ) يعنى حال و وضع ايشان بدينسان است كه ما گفتيم. و اين خود تاكيدى است براى مطلب و جمله (جزاؤ هم جهنم ) كلامى است نو و تازه كه از عاقبت امر ايشان خبر مى دهد.
و جمله (بماكفروا و اتخذوا اياتى و رسلى هزوا) در معناى اين است كه فرموده باشد: (بما كفروا و ازدادوا كفرا باستهزاء آياتى و رسلى ) يعنى به خاطر كفرى كه ورزيدند، و آن را با مسخره كردن آيات و رسولان من دو چندان نمودند.
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا
|
به كلمه (فردوس ) هم ضمير مذكر برمى گردد و هم مؤ نث و به طورى كه گفته شده كلمهاى است رومى به معناى (بستان ) و بعضى هم گفته اند كلمهاى است سريانى به معناى تاكستان و اصل آن (فرداس ) بوده، و بعضى ديگر گفته اند كلمهاى است سريانى و به معناى باغ انگور. و بعضى گفته اند كلمه اى است حبشى و بعضى گفته اند عربى است و به معناى باغ پر درختى است كه بيشتر درختانش انگور باشد.
بعضى خواسته اند از اينكه (جنات الفردوس ) را (نزل ) خوانده، آنچنانكه قبلا جهنم را براى كافران نزل خوانده بود استفاده كنند كه در ماوراى بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب ديگرى است كه به وصف در نمى آيد. و چه بسا اين مفسرين استفاده مذكور خود را با امثال: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد) و آيه (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) و آيه (و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ) تاييد مى كنند.
خالدين فيها لا يبغون عنها حولا
|
كلمه (بغى ) به معناى طلبيدن است. و كلمه (حول ) به معناى تحول است. و باقى آيه روشن است.
بحث روايتى
(رواياتى درباره (اخسرين اعمالا) و (جنّات الفردوس))
در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى الطفيل روايت كرده كه گفت: من از على بن ابى طالب شنيدم كه در پاسخ ابن الكواء كه از آيه (هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا) پرسيده بود فرمود: مقصود فاجران قريش است.
و در تفسير عياشى از امام بن ربعى روايت كرده كه گفت: ابن الكواء در مجلس امير المؤمنين (عليهالسلام) برخاست و عرض كرد مرا خبر ده از معناى قول خدا كه مى فرمايد: (قل هل ننبئكم... صنعا) حضرت فرمود: مقصود اهل كتابند كه به پروردگار خود كفر ورزيدند و در دين خود بدعت نهادند، خداوند هم اعمالشان را حبط كرد و اهل نهروان از ايشان دور نيستند.
مؤلف: و نيز روايت شده كه مقصود از آنها نصارى هستند، و راوى آن قمى از ابى جعفر (عليهالسلام) است و طبرسى هم در احتجاج از على (عليهالسلام) روايت كرده كه منظور اهل كتابند. و در الدر المنثور آمده كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابى خميصه، عبد الله بن قيس از على (عليهالسلام) روايت كرده كه مقصود راهبها هستند كه خود را در ديرها حبس كردند.
و همه اين روايات از باب جرى است، و دو آيه مذكور در روايات در سياق مفصلى قرار دارند كه روى سخن در آن سياق با مشركين است، و آيه سوم يعنى (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه...). كه تفسير آيه دومى است انطباقش بر وثنيها همانطور كه گذشت روشنتر است تا بر غير ايشان.
پس روايتى كه از قمى در تفسيرش در ذيل آيه مورد بحث آمده كه در باره يهود نازل شد و در باره خوارج جريان يافته صحيح نيست.
در تفسير برهان از محمد بن عباس به سند خود از حارث از على (عليها لسلام ) روايت آورده كه فرمود: براى هر چيزى نقطه برجستهاى است و نقطه برجسته بهشت فردوس است كه اختصاص به محمد و آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دارد.
و در الدر المنثور است كه بخارى، مسلم و ابن ابى حاتم از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: (وقتى از خدا درخواست مى كنيد فردوس را بخواهيد). كه در وسط بهشت و بر نقطه بلند آن قرار دارد كه فوق آن عرش رحمان است، و نهرهاى بهشت از آنجا مى جوشد.
و در مجمع البيان است كه عبادة بن صامت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: بهشت صد درجه است كه ما بين هر دو درجه آن به قدر ما بين آسمان و زمين است، و فردوس بالاترين درجه آن است كه نهرهاى چهارگانه بهشت از آنجا مى جوشد، پس هر وقت خواستيد از خدا درخواستى كنيد فردوس را بخواهيد.
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى است.
و در تفسير قمى از جعفر بن احمد از عبيد الله بن موسى از حسن بن على بن ابى حمزه از پدرش از ابى بصير از ابى عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى گفت از آن جناب از آيه (ان الذين امنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا) پرسيدم، فرمود: در باره ابوذر و سلمان و مقداد و عمار بن ياسر نازل شده كه خداى تعالى جنات فردوس را منزل و ماواى ايشان كرده است.
مؤلف: جا دارد كه اين روايت را حمل بر جرى كنيم و بگوئيم مراد اين است كه آيه شريفه در باره مؤمنين حقيقى نازل شده كه چهار نفر مذكور از روشنترين مصاديق آنند، و گرنه اگر بگوييم در خصوص ايشان نازل شده باشد، اين اشكال متوجه مى شود كه سلمان از كسانى بود كه در مدينه ايمان آورد، و آيه شريفه در مكه و قبل از هجرت به مدينه نازل شده، علاوه بر اينكه سند حديث هم خالى از سستى نيست
آيه 109
قل لو كان البحر مدادا لكلمت ربى لنفد البحر قبل أ ن تنفد كلمت ربى و لو جئنا بمثله مددا (109)
|
ترجمه آيه
بگو اگر دريا مركب كلمات پروردگار من باشد پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمامى گيرد دريا تمامى پذيرد و گر چه نظير آن را نيز به كمك آوريم (109).
بيان آيه
اين آيه بيان مستقلى است براى وسعت كلمات خداى تعالى، و اينكه كلمات او نابودى پذير نيست، و به همين جهت بعيد نيست كه تنها نازل شده باشد نه در ضمن آيات قبل و بعدش، ليكن اگر در ضمن آيات ديگرى نازل شده باشد، آن وقت مربوط به تمامى مطالبى است كه در اين سوره مورد بحث قرار گرفته است.
بدين خاطر كه در اول اين سوره اشاره شده كه حقايقى الهى را خاطرنشان مى سازد، و نخست پيغمبر خود را كه از اعراض مردم از ذكر ناراحت شده بود تسليت داد كه همگى نسبت به تنبه به اين حقايق در خواب و غفلتند و به زودى از خواب خود بيدار مى شوند، و براى ايضاح اين معنا مثالى از داستان اصحاب كهف آورد.
آنگاه امور ديگرى را خاطرنشان ساخته و براى مزيد ايضاح در ذيل آن، داستان موسى و خضر را آورد كه چگونه موسى از او اعمال عجيبى مشاهده كرد و نتوانست تاويل كند، و ظاهر آن اعمال وى را از باطن آنها غافل ساخت تا آنكه خود خضر تاويل كارهاى خود را شرح داده اضطراب موسى را از بين برد. و سپس داستان ذو القرنين و سدى كه به امر خدا و براى جلوگيرى از مفسدين - از قبيل ياجوج و ماجوج - ساخته بيان كرد.
و به طورى كه ملاحظه مى كنيد اينها امورى است كه در ذيلش حقايق و اسرارى قرار دارد، و در حقيقت كلماتى است كاشف از مقاصدى، و بياناتى است كه از حقايقى نهفته كه ذكر حكيم به سوى آنها دعوت مى كند پرده برمى دارد. و اين آيه، از اين امور كه كلمات خدا است خبر مى دهد و كلمات خدا از مقاصدى كه زوال ناپذير است خبر مى دهد، و آيه شريفه در اينكه در جائى قرار گرفته كه غرض سوره استيفاء شده و بيانش تمام گشته و مثالهايش زده شده نظير گفتار كسى مى ماند كه خيلى حرف زده و در آخر گفته باشد حرفهاى ما تمامى ندارد لذا به همين مقدار كه گفتيم اكتفاء مى كنيم - و خدا داناتر است.
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى...
|
اشاره به معناى (كلمه خدا) و بيان مقصود از اينكه اگر درياها مركب باشد كلمات خدا را با آن نتوان نوشت
لفظ (كلمة ) هم بر جمله اطلاق مى شود و هم بر مفرد نظير آيه شريفه (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ) و در قرآن كريم بيشتر در گفتار خدا و حكم او استعمال شده مانند آيه (و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا) و آيه (كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤمنون ) و آيه (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ) و آيات بسيار زياد ديگرى از اين قبيل.
و معلوم است كه خداى تعالى تكلمش به دهان باز كردن نيست، بلكه تكلم او همان فعل او است و افاضه وجودى است كه مى كند، همچنان كه فرموده: (انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ).
و اگر قرآن فعل خدا را (كلمه ) ناميده براى اين است كه فعل او بر وجود او دلالت مى كند. از همينجا است كه مسيح، كلمه خدا ناميده مى شود، و قرآن كريم مى فرمايد: (انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته ) و نيز از اينجا روشن مى شود كه هيچ عينى از اعيان خارجى و هيچ واقعهاى از وقايع به وجود نمى آيد مگر آنكه از اين جهت كه بر ذات خداى تعالى دلالت دارد، كلمه او است. چيزى كه هست در عرف و اصطلاح قرآن كريم مخصوص امورى شده كه دلالتش بر ذات بارى عز اسمه ظاهر باشد، و در دلالتش خفاء و بطلان و تغييرى نباشد، همچنانكه فرموده: (و الحق اقول ) و نيز فرموده: (ما يبدل القول لدى ) و چنين موجودى مثال روشنش عيسى بن مريم (عليهمالسلام) و موارد قضاى حتمى خدا است. و نيز از همينجا روشن مى شود اينكه مفسرين (كلمات ) در آيه را حمل بر معلومات و يا مقدورات و يا ميعادهايى كه به اهل ثواب و اهل عقاب داده شده نموده اند، صحيح نيست.
پس معناى اينكه فرمود: (قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى ) اين است كه اگر درياها مركب باشد و با آن، كلمات خدا را كه دلالت به خدا مى كنند بنويسم هر آينه آب دريا تمام مى شود و كلمات پروردگار تمام نمى شود.
و معناى (و لو جئنا بمثله مددا) اين است كه حتى اگر غير درياهاى دنيا درياى ديگرى هم تهيه كنيم آن نيز خشك خواهد شد، قبل از اينكه كلمات پروردگار من تمام شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (بمثله ) جنس مثل است، نه يك مثل، چون كلمه مثل هر وقت اضافه به اصل شود از تناهى بيرون نمى رود، و چون كلمات خداى تعالى - يعنى معلوماتش - غير متناهى است، لذا متناهى نمى تواند غير متناهى را ضبط كند - اين خلاصه گفتار مفسر مذكور است.
اين گفته در جاى خود صحيح است ليكن نه به خاطر تناهى و عدم تناهى، و اينكه كلمات خدا غير متناهى است. بلكه به اين جهت است كه حقايقى كه كلمات بر آن دلالت مى كند از حيث دلالتش غلبه بر مقادير دارد، و چگونه چنين نباشد با اينكه هر ذره از ذرات دريا هر قدر هم بسيار فرض شود وافى نيست كه دلالتهايش را بر جمال و جلال خدا در طول وجود خودش ثبت كند تا چه رسد به اينكه غير درياها از موجودات ديگر هم به درياها اضافه شود.
و اينكه كلمه (بحر) در آيه شريفه تكرار شده، و همچنين كلمه (ربى )كه اسم ظاهر است در جاى ضمير به كار رفته تثبيت و تاكيد را مى رساند. و همچنين اينكه از اسامى خداى تعالى فقط (رب ) ذكر شده و به ضمير متكلم اضافه گرديده نيز تاكيد را مى رساند به اضافه اينكه به مضاف اليه شرافت هم مى دهد.
بحث روايتى
(روايتى در ذيل آيه گذشته)
در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه در ذيل اين آيه فرموده: به تو خبر مى دهم كه كلام خدا نه آخر دارد و نه غايت، و تا ابد انقطاع نمى پذيرد.
مؤلف: اينكه كلمات خداى را به كلام تفسير فرموده گفتار گذشته ما را تاييد مى كند.
آيه 110 سوره كهف
قل إنما أنا بشر مثلكم يوحى إلى أنما إلهكم إله وحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صلحا و لا يشرك بعبادة ربه أ حدا (110)
|
ترجمه آيه
بگو من فقط بشرى هستم همانند شما، كه به من وحى مى شود، حق اين است كه خداى شما يگانه است پس هر كه اميد دارد كه به پيشگاه پروردگار خويش رود بايد عمل شايسته كند و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نكند ( 110 ).
بيان آيه
بيان آخرين آيه سوره، كه به سه اصل: توحيد، نبوت و معاد اشاره دارد
اين آيه آخرين آيه سوره است كه غرض از بيان سوره را خلاصه مى كند، و در آن اصول سهگانه دين را كه توحيد و نبوت و معاد است جمع كرده.
جمله (انما الهكم اله واحد مساله توحيد را، و جمله انما انا بشر مثلكم يوحى الى و جمله فليعمل عملا صالحا...) مساله نبوت را، و جمله (فمن كان يرجوا لقاء ربه ) مساله معاد را متعرض است.
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد
|
كلمه (انما) ى اولى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را منحصر در بشريت و در مانندى ساير بشرها مى سازد، به طورى كه هيچ چيزى زائد بر آنچه آنان دارند ندارد و هيچ زيادتى براى خود ادعا نمى كند. و اين در حقيقت رد پندار مردم است كه خيال مى كنند كه ادعاى نبوت كرد ادعاى الوهيت و قدرت غيبى كرده است و بر اساس همين پندار است كه از انبياء توقعهايى دارند كه جز خدا كسى علم و قدرت بر آنها را ندارد. در انحصار اول به امر خدا همه اينها را از خود نفى مى كند، و براى خود اثبات نمى كند مگر تنها و تنها مساله وحى را.
و انحصار دوم معبود را كه معبود ايشان هم هست منحصر در يكى مى كند، و اين همان توحيد است كه مى گويد اله تمامى عالم يك اله است.
جمله (فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل...) مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك است، و آنگاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقاء پروردگار متعال و بازگشت به سوى او چون اگر حساب و جزائى در كار نباشد هيچ داعى و ملزمى نيست كه افراد را به پيروى از دين و به دست آوردن اعتقاد و عمل صحيح وادار سازد همچنانكه خود خداى تعالى فرموده: (ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).
و اگر عمل صالح و شرك نورزيدن در عبادت رب را متفرع بر اعتقاد به معاد نموده بدين جهت است كه اعتقاد به وحدانيت خدا با شرك در عمل جمع نمى شوند، و با هم متناقضند. پس اگر اله واحد باشد در همه صفاتش كه يكى هم معبوديت است واحد است، و در آن نيز شريك ندارد.
و اگر پيروى از دين را متفرع بر رجاء معاد كرد نه بر يقين به معاد بدين جهت بوده كه تنها احتمال بودن معاد كافى است كه آدمى را به پيروى از دين وادار سازد چون دفع ضرر محتمل واجب است، هر چند بعضيها گفته اند: كه مراد از لقاء، لقاء كرامت و ثواب است و اين تنها مورد رجاء است نه مورد قطع.
و اگر رجاء لقاى خداى را متفرع بر جمله (انما الهكم اله واحد) كرد بدين جهت بود كه بازگشت بندگان به سوى خداى سبحان از تماميت معناى الوهيت است، زيرا خداى تعالى هر كمال مطلوب و هر وصف جميلى را دارد كه يكى از آنها فعل حق و حكم به عدل است و اين دو اقتضاء مى كند كه دوباره بندگان را به سوى خود بازگرداند و ميان آنان حكم كند همچنان كه خودش فرموده:
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار).
بحث روايتى
(رواياتى درباره اخلاص در عمل و پرهيز از رياكارى)
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابو نعيم - در كتاب صحابه - و ابن عساكر از طريق سدى صغير از كلبى از ابو صالح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: جند بن زهير را عادت چنين بود كه وقتى نماز مى خواند يا روزه مى گرفت يا تصدق مى داد، و مردم تعريفش مى كردند خيلى خوشحال مى شد و به همين جهت اين كارها را بيشتر مى كرد تا مردم بيشتر تعريفش كنند. خداى تعالى در مذمتش اين آيه را فرستاد: (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا).
مؤلف: نظير اين روايت روايات ديگرى بدون ذكر اسم شخص معينى وارد شده، و جا دارد كه همه آنها حمل بر انطباق آيه بر مورد شود نه اينكه نزول آيه را در خصوص مورد بدانيم، زيرا بعيد به نظر مى رسد كه خاتمه يك سوره از سوره هاى قرآنى به خاطر سبب خاصى نازل شده باشد.
و در همان كتاب از ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير روايت شده كه در تفسير آيه مورد بحث گفته است: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود پروردگار شما مى فرمايد:
من بهترين شريكم، پس هر كس در عمل خودش احدى از خلق مرا شريك من قرار دهد من همه عمل او را به شريكم واگذار مى كنم تا همه اش مال او باشد و هيچ عملى را از بندهام قبول نمى كنم مگر آنچه را كه خالص براى من بياورد، آنگاه اين آيه را خواندند: (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا).
و در تفسير عياشى از على بن سالم از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى فرموده: من بهترين شريكم، هر كس در عمل خويش كسى را شريك من كند من آن را قبول نمى كنم، مگر آنچه را كه خالص براى من آورده باشد.
عياشى مى گويد: در روايت ديگرى از آن جناب آمده، كه خداى تعالى فرموده: من بهترين شريكم، هر كس عملى را هم براى من و هم براى غير من بجا آورد آن عمل مال آن كسى است كه وى با من شريكش كرده. و در الدر المنثور است كه احمد و ابن ابى الدنيا و ابن مردويه و حاكم ( وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: هر كس نماز بخواند و رياء كند شرك كرده و هر كه روزه بگيرد و رياء كند شرك ورزيده و هر كه صدقه دهد و رياء كند شرك ورزيده آنگاه اين آيه را خواند: (فمن كان يرجو لقاء ربه...).
و در تفسير عياشى از زراره و حمران از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمودند: اگر بندهاى عملى كند كه با آن رحمت خدا و خانه آخرت را طلب كند آنگاه رضاى احدى از مردم را هم در آن دخالت دهد مشرك است.
مؤلف: روايات در اين باب از طرق شيعه و اهل سنت آن قدر زياد است كه نمى توان شمرد. و البته مراد از شرك در آنها شرك خفى است كه با اصل ايمان منافات ندارد بلكه با كمال آن منافى است همچنان كه خداى تعالى فرموده: (و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) پس آيه شريفه با باطن خود شامل شرك خفى مى شود نه به ظاهرش.
و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه از ابى حكيم روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: اگر از قرآن غير از آيه آخر سوره كهف بر من نازل نشده بود همان يك آيه براى امت من كافى بود.
مؤلف: وجه اين روايت در سابق گذشت.