آيات 51 و 52

الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين امنوا سبيلا (51) اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا (52)

ترجمه :

51 -
آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده ، (با اينحال ،) به (جبت ) و (طاغوت ) ( بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند، و به مشركانمى گويند: (آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!)
52 -
آنها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود دور ساخته است ؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور كند، ياورى براى او نخواهى يافت .
شاءن نزول :
بسيارى از مفسران در شاءن نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف ) به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد، تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم پيمان شوند و پيمانى را كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) داشتند بشكنند، (كعب ) به منزل ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه هاى قريش به طور پراكنده ميهمان شدند، يكى از اهل مكه به كعب گفت : شما اهل كتابيد و محمد نيز داراى كتاب است ، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند)، سجده كنيد و به آنها
ايمان بياوريد، آنان چنين كردند.
پس (كعب ) به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم ، اين برنامه نيز انجام شد، و پس از پايان آن ، ابوسفيان رو به كعب كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده !، به عقيده تو، ما و محمد كدام به حق نزديكتريم ، كعب گفت : آئين خود را براى من كاملا تشريح كن ابوسفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنها آب مى دهيم ، ميهمان را گرامى مى داريم ، و اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم به جا مى آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكه ايم ، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته ، و قطع پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته ، و آئين محمد آئينى است تازه و نوپا - كعب گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است !،
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسـخ گفت .
تفسير :
سازشكاران
اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه در بالا گفته شد، يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مى دادند كه حتى براى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده يا خوانده بودند زير پا مى گذاشتند، و حتى براى خوش آيند بتپرستان آئين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند، با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود، لذا آيه فوق به عنوان تعجب
مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند) (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت ).
به اين هم قناعت نكردند، بلكه به كفار گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است (و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا).
جبت و طاغوت
واژه (جبت ) تنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته ، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شيطان به كار مى رفته ، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مى شود، و گفته مى شود كه در اصل (جبس ) بوده و سپس (س ) آن تبديل به (ت ) شده است . واژه (طاغوت ) در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته و همانطور كه در جلد اول اين تفسير ذيل آيه 256 سوره بقره گفتيم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود (از جمله بتها) گفته مى شود، به همين جهت شيطان ، بت ، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مسيرى كه به غير حق منتهى شود، طاغوت ناميده مى شود، اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى .
اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، بعضى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در برابر آن سجده كردند، و بعضى گفته اند: (جبت ) در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى
بتها مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنى با آنچه در شاءن نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند. سپس در آيه بعد، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت (اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا).
و همانطور كه اين آيه مى گويد، يهود از سازشكاريهاى ننگين نتيجه اى نبردند و سرانجام با ناكامى گرفتار شكست شدند و پيش بينى قرآن درباره آنها به حقيقت پيوست . آيات فوق گرچه درباره جمعيت خاصى نازل شده ولى مسلما اختصاصى به آنها ندارد و تمام افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست ، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و اعتقاد خويش را قربانى مى كنند، شامل مى شود، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و غالبا با شكست مواجه مى شوند. جالب توجه اينكه روحيه ناپسند فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است ، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود، از هيچ گونه سازشكارى در تحت هر شرائطى رويگردان نيستند، و به همين دليل گرفتار شكستها در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند.

آيات 53 تا 55

ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤ تون الناس نقيرا (53) ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما (54) فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا (55)

ترجمه :

53 -
آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين قضاوتى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نميدادند (و همه چيز را در انحصار خود ميگرفتند).
54 -
با اينكه به مردم (پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده ، حسد ميورزند (چرا حسد ميورزند) با اينكه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم .
55 -
ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است !
تفسير :
در تفسير دو آيه گذشته گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گواهى دادند كه بت پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است ! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند!، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است :
1 -
آنها (يهود) از نظر موقعيت اجتماعى ، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد قضاوت و حكومت كنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند (ام لهم نصيب من الملك ).
به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند،
زيرا آنچنان روح انحصار طلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به هيچكس ، هيچ حقى ، نخواهند داد، و همه امتيازات را در بست به خودشان تخصيص ميدهند! (فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا).
بنابراين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيهاى سرچشمه گرفته كه همواره حق را به خود يا به كسانى ميدهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از اين گونه سخنان ، نگرانى بخود راه دهند.
2 -
اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندانش سرچشمه مى گيرد و به همين دليل بى ارزش است ، آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت ، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود، و لذا نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندانش كه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد ميورزند، و با آنگونه قضاوتهاى بى اساس ميخواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش ‍ بپاشند (ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ).
سپس ميفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت ميكنيد و حسد ميورزيد در حالى كه خداوند به شما و دودمان آل ابراهيم ، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى (همچون حكومت موسى و سليمان و داود) داد، اما متاءسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر ارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (ناس ) در (ام يحسدون الناس ) پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا ناس به معنى جمعى از مردم است ، و اطلاق آن بر يك نفر (تنها شخص پيامبر) ما دامى كه قرينهاى در كار نباشد جايز نيست به علاوه كلمه (آل ابراهيم ) (خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس ، پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا از قرينه مقابله ، چنين استفاده ميشود كه ما اگر به خاندان بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر شايستگى ، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم .
در روايات متعددى كه در منابع اهل تسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از (ناس ) خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد:
از امام باقر (عليهالسلام ) در ذيل اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: خداوند در خاندان ابراهيم پيامبران و انبياء و پيشوايان قرار داد (سپس به يهود خطاب ميكند) چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد، اما درباره آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) انكار مينمائيد. و در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه درباره اين آيه سوال كردند فرمود: (نحن المحسودون : يعنى مائيم كه در مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم )
و در تفسير (درالمنثور) از ابن منذر، و طبرانى از ابن عباس ، نقل شده است كه درباره اين آيه ميگفت : منظور از (ناس ) در اين آيه مائيم نه ديگران .
سپس در آخرين آيه مى گويد: (جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه ) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است (فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده كفر ميورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
حسدها، در جنايات
(حسد) كه در فارسى از آن تعبير به (رشك ) ميكنيم به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد، بنابراين كار حسود در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز ميشود، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد.
حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه :
1 -
حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف ميكند، و از اين رو هم سرمايههاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.
2 -
حسد انگيزه قسمتى از جنايات دنيا است و اگر عوامل و علل اصلى قتلها، دزديها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آنها از عامل حسد مايه ميگيرد، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شرارهاى از آتش تشبيه كرده اند كه ميتواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى ميكند به خطر بيندازد.
يكى از دانشمندان ميگويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است و بايد آن را به منزله موحشترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد. جوامعى كه افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل ميدهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همانطور كه گفتيم حسود هميشه ميكوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست بر خلاف روح تكامل و ترقى است .
3 -
از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان ميگذارد، و افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا ناراحت و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده ميشود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد.
جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است : در روايتى از على (عليهالسلام ) ميخوانيم (صحة الجسد من قلة الحسد) تندرستى از كمى حسد است .)
و در جاى ديگر ميفرمايد: (العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد: عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود بكلى غافلند) و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از حسود شروع ميكند، و تدريجا او را به قتل ميرساند!
4 -
از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان است ، زيرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن ميبيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا سعى ميكند محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ايراد دارد، و لذا
در حديثى از امام صادق (عليهم السلام ) ميخوانيم (الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى و هما جناحان للكفر و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك مهلكا لا ينجو منه ابدا: حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه ميگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد.
قرآن مجيد ميگويد: نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين واقع شد عامل آن حسد بود.
و در نهج البلاغه از على (عليهالسلام )، نقل شده كه فرمود (ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب حسد تدريجا ايمان را ميخورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين ميبرد.
چه اينكه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر ميشود و همين سوء ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون ميكشد.
زيانهاى معنوى و مادى ، فردى ، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار ميرود.

آيات 56 و 57

ان الذين كفروا بايتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما (56) و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا (57)

ترجمه :

56 -
كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد ميكنيم كه هر گاه پوستهاى تن آنها (در آن ) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار ميدهيم تا كيفر را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب كيفر ميدهد).
57 -
و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد ميكنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، و هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنها را در سايه هائى كه قطع نميشود داخل ميكنيم .
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته ، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شده است ، آيه نخست ميگويد: كافران را به آتش ‍ مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها سوخته شود پوستهاى ديگرى بر آنها ميرويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را بچشند. (ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذواقوا العذاب )
علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود اما براى اينكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند پوستهاى تازهاى بر بدن آنها ميرويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا است و هم حكيم است و روى حساب كيفر ميدهد (ان الله كان عزيزا حكيما).
و در آيه بعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده ميدهد كه بزودى در باغهاى بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت ، يك زندگى جاويدان و ابدى علاوه بر اين ، همسران پاكيزهاى به آنها ميدهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها است و در زير سايه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى ناپايدار اين جهان هميشگى است و هيچگاه بادهاى داغ ، و سوز سرما، به آن راه ندارد (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا).
نكته :
از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده ميشود، گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است ، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه (سوف ) ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه (س ) (سندخلهم ) بيان نموده است و همانطور كه در ادبيات
عرب گفته شده است (سوف ) معمولا براى آينده دور و (س ) براى آينده نزديك به كار ميرود، با اينكه مى دانيم هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است ، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله زمانى نسبت به ما يكسان است .
اين تفاوت تعبير براى اين است كه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و محدوديت خشم پروردگار بوده باشد، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها ميخوانيم : يا من سبقت رحمته غضبه : اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است .
سوال :
ممكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق ميگويد هنگامى كه پوست تن بدكاران ميسوزد ما پوستهاى تازهاى بجاى آن قرار ميدهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصلى گناهكارند و مجازات پوستهاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟
پاسـخ :
عين همين پرسش را (ابن ابى العوجاء) مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليهالسلام ) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه فوق گفت : (ما ذنب الغير؟) يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست ؟
امام پاسـخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت : (هى هى و هى غيرها) يعنى پوستهاى نو همان پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است !.
ابن ابى العوجاء كه ميدانست در اين عبارت كوتاه سرى نهفته شده است ، گفت : (مثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا) در اين زمينه مثالى براى من بزن امام گفت : (اءرايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها، ثم ردها فى ملبنها، فهى
هى ، و هى غيرها: اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند ، دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازهاى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى ميباشد (ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است ). از اين روايت استفاده ميشود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل ميگردد.
ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد، و جسم همواره وسيلهاى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان .

آيه 58

اءن الله يأ مركم أ ن تؤ دوا إ لى أ هلها و إ ذا حكمتم بين الناس أ ن تحكموا بالعدل إ ن الله نعما يعظكم به إ ن الله كان سميعا بصيرا (58)

ترجمه :

58 -
خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى ميكنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما ميدهد، خداوند شنوا و بيناست .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت ، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او سپرده شود (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مينمود ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها...
تفسير :
دو قانون مهم اسلامى
آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده ميشود، و صريحا ميگويد : خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد. (ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها.)
روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل ميشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بدون استثناء) خيانت نكند، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد يا غير مسلمان ، و اين در واقع يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر در اسلام است كه تمام انسانها در برابر آن يكسانند، قابل توجه اينكه در شان نزول فوق ، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يكنفر مشرك بود.
در قسمت دوم آيه ، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است .
آيه ميگويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت ميكنيد، از روى عدالت حكم كنيد (و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ).
سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد: خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد (ان الله نعما يعظكم به )
باز تاءكيد مى كند و ميگويد: در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را ميبيند (ان الله كان سميعا بصيرا) اين قانون نيز، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل ميشود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى ميخوانيم :
روزى دو كودك خردسال ، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بهترين خط به حضور امام حسن (عليه السلام ) رسيدند، على (عليه السلام ) كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت : (يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة !) فرزندم ! درست دقت كن ، چگونه داورى مى كنى ، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و خداوند در روز قيامت درباره آن از تو سوال مى كند!
اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم انسانى است و هيچ جامعه اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل ، سامان نمى يابد.
اصل اول ميگويد: اموال ، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه هاى انسانى ، فرهنگها و ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده ميشود، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود.
از طرفى هميشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد با حكومت عادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود.
همانطور كه در بالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر ميسپارند نيست ، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، خيانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است
در حفظ آنها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نميتواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده ميشود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است .
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، مسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى ، هميشه در برابر خيانت لازم ميشود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت ميرسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد.
اهميت امانت و عدالت در اسلام
در منابع اسلامى به قدرى درباره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است :
1 -
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته :) (تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها كنيد.
2 -
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: اگر على (عليه السلام ) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيدا كرد به خاطر راستگوئى در سخن و اداء امانت بود.
3 -
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه به يكى از دوستان خود فرمود: (ان ضارب على بالسيف و قاتله ، لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة :) اگر قاتل على (عليه السلام ) امانتى پيش من ميگذاشت و يا از من نصيحتى ميخواست و يا با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام ميداشتم ، قطعا حق امانت را ادا مى نمودم .
4 -
در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد:
(آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان :) نشانه منافق سه چيز است دروغگوئى ، پيمانشكنى ، و خيانت در امانت .
5 -
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن (سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك ). هنگامى كه طرفين نزاع تو مى آيند در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن )

آيه 59

يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاءويلا(59)

ترجمه :

59 -
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است .
تفسير :
اين آيه و چند آيه بعد، درباره يكى از مهمترين مسائل اسلامى ، يعنى مساءله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.
نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ).
در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او
ولى اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول )
و مرحله سوم فرمان به اطاعت از (اولواالامر) مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .
اولواالامر چه كسانى هستند؟!
درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:
1 -
جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچ گونه استثنايى براى آن قايل نشده اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.
2 -
بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.
3 -
به عقيده بعضى ديگر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند.
4 -
بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نخستينند، و غير آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت .
5 -
بعضى ديگر از مفسران ، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دانند.
6 -
احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند.
7 -
همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم ميباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها سپرده شده است ، و غير آنها را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند.
اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم :
شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.
و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولواالامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است .
تفسير سوم يعنى تفسير اولواالامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت نيز با اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانشمندان ، شرائطى دارد از جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب
اشتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شوند، اطاعت آنها لازم نيست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ، همانند اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد.
تفسير چهارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست .
تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست .
جمعى از مفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كلمات مفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه (منكم ) در آيه استفاده مى شود) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته باشند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مساءلهاى كه حكم مى كنند، نص ‍ خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند .
و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و
شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين سخن حجت بودن اجماع است ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا:
اولا - اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست ، و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد .
ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست .
ثالثا - يكى از شرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نتيجه اين سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نباشد، بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست .
درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست .
بنابراين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است :
و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسير
اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ ميكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار اطيعوا عطف بر رسول شود. جالب توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، ميگويد:
(كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد ميكند، زيرا از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ، و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود.
بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست ، از اين مقدمه چنين استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند .
فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين
احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است ، و از دلائل معتبر محسوب ميشود.
همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكالتراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است ، منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهمالسلام ) و امامان و رهبران اين مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است ، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كند، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملا امكانپذير نيست ، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مجموع بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل ميدهند اثبات ميكند . (دقت كنيد)
پاسـخ چند سوال
در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:
1 -
اگر منظور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.
پاسخ اين سوال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند.
2 -
اولوا الامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟
پاسـخ اين سوال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو منصب داشت يكى منصب رسالت كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده و ديگر منصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد كرده ، بنابراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بين رسول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسالت و منصب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.
3 -
اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است ، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد: (فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -
همانطور كه ميبينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است .
در پاسـخ اين ايراد بايد گفت : (اولا) اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق ، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين ، زيرا در اين مسائل مسلما بايد از اولوا الامر اطاعت كرد (همانطور كه در جمله اول آيه تصريح شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مجرى احكام است ، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و لذا در احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب الله و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم ميكنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن ميگردد.
گواهى احاديث
در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله :
مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل گرديده است .
1 -
دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤ من الشيرازى در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشى ) از ابن عباس نقل ميكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شد، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مدينه بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
(اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم :) آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام ) بوده باشى ، آن زمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم .

شيخ سليمان حنفى قندوزى كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب از (سليم بن قيس ‍ هلالى ) نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان ميگردد كدام است ؟
امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد،
آن مرد گفت : (يا اميرالمؤ منين ) آنها را براى من معرفى كن ،
على (عليهالسلام ) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داده و فرموده (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .)
آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما
على (عليه السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها ياد كرده و فرمود : (انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم ).
2 -
و نيز همان دانشمند در كتاب (ينابيع المودة ) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تفسير مجاهد نقل كرده كه اين آيه در باره على (عليه السلام ) نازل شده است .
3 -
روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از (اولواالامر) ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .

آيه 60

الم تر الى الذين يزعمون انهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا (60)

ترجمه :

60 -
آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتب آسمانى ) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده اند ولى ميخواهند طاغوت و حكام باطل را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند، و شيطان مى خواهد آنها را شديدا گمراه كند، و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند.
شاءن نزول :
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت ، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند، مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف ) را انتخاب كرد، زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند، و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخالفت كرد، آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.
بعضى از مفسران شاءن نزولهاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد بعضى از تازه مسلمانها، طبق عادت زمان جاهليت ، در آغاز اسلام داوريهاى خود را نزد دانشمندان يهود، و يا كاهنان مى بردند، آيه فوق نازل شد و
شديدا آنها را نهى كرد.
تفسير :
حكومت طاغوت
آيه فوق در واقع مكمل آيه گذشته است ، زيرا آيه پيش ، مؤ منان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولواالامر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت ، نهى مى نمايد.
آيه فوق مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام مى رفتند ملامت مى كند، و مى گويد: (اى پيامبر! آيا نمى بينى كسانى را كه خود را مسلمان مى پندارند و مى گويند به تمام كتب آسمانى كه بر تو و انبياء پيشين نازل شده است ايمان آورديم ، در عين حال داوريهاى خود را به نزد طاغوت مى برند، در حالى كه به آنها دستور داده شده كه هرگز فرمان طاغوت را نبرند)؟! (الم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به ).
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، (طاغوت ) از ماده طغيان است و اين كلمه با همه مشتقاتش به معنى سركشى و شكستن حدود و قيود، و يا هر چيزى كه وسيله طغيانگرى و يا سركشى است مى باشد، بنابر اين آنها كه داورى به باطل مى كنند (طاغوت ) هستند، زيرا حدود و مرزهاى الهى و حق و عدالت را شكسته اند، در حديثى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (الطاغوت كل من يتحاكم اليه ممن يحكم بغير الحق ؛ هر كس به غير حق حكم كند و مردم او را به داورى بطلبند، طاغوت است .
سپس قرآن اضافه مى كند: (مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است كه
مى خواهد انسانها را از راه راست به بيراهه هاى دوردستى بيفكند) (و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا).
ناگفته پيدا است كه آيه فوق همچون ساير آيات قرآن يك حكم عمومى و جاودانى را براى همه مسلمانان در سراسر اعصار و قرون بيان مى نمايد، و به آنان اخطار مى كند كه مراجعه كردن به حكام باطل ، و داورى خواستن از طاغوت ، با ايمان به خدا و كتب آسمانى سازگار نيست ، به علاوه انسان را از مسير حق به بيراهه هايى پرتاب مى كند كه فاصله آن از حق ، بسيار زياد است ، مفاسد چنين داوريها در به هم ريختن سازمان اجتماعى بشر بر هيچكس پوشيده نيست ، و يكى از عوامل عقب گرد اجتماعات محسوب مى شود.

آيات 61 تا 63

و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول راءيت المنافقين يصدون عنك صدودا (61) فكيف اذا اصابتهم مصيبة بما قدمت ايديهم ثم جاؤ ك يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا و توفيقا(62) اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا (63)

ترجمه :

61 -
و هنگامى كه به آنها گفته مى شود: (به سوى آنچه خدا نازل كرده ، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى بينى كه از قبول دعوت تو اعراض مى كنند.
62 -
پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند به سراغ تو مى آيند و سوگند ياد مى كنند كه منظور ما (از بردن داورى به نزد ديگران ) جز نيكى كردن و توافق (ميان طرفين نزاع ) نبوده است ؟!
63 -
آنها كسانى هستند كه خدا، آنچه را در دل دارند مى داند. از (مجازات ) آنها صرف نظر كن ! و آنها را اندرز ده ! و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما!
تفسير :
نتيجه داورى طاغوت
به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت ، و داوران جور، كه در آيه سابق آمد، در اين سه آيه نتايج اين گونه داوريها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مى شدند، مورد بررسى قرار گرفته است .
در آيه نخست مى فرمايد: (اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به
سراغ طاغوت مى روند، بلكه هنگامى كه به آنها تذكر داده مى شود كه به سوى حكم خدا بياييد و داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بپذيريد، مقاومت به خرج داده و از قبول دعوت تو اعراض و امتناع مى ورزند و با اصرار روى اين كار مى ايستند) (و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول راءيت المنافقين يصدون عنك صدودا)
در حقيقت قرآن مى گويد: مراجعه آنها به طاغوت يك اشتباه زودگذر نبوده كه با يادآورى اصلاح گردد، بلكه مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است ، و الا با دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيدار مى شدند و به اشتباه خود معترف مى گشتند.
و در آيه بعد اين حقيقت را بيان مى كند كه : (همين افراد منافق هنگامى كه در نتيجه اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند، و در بن بست قرار مى گيرند، به حكم اجبار به سوى تو مى آيند) (فكيف اذا اصابتهم مصيبة بما قدمت ايديهم ثم جاؤ ك ).
و در اين موقع (سوگند ياد مى كنند كه منظور و هدف ما از بردن داورى به نزد ديگران جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان طرفين دعوى نبوده است ) (يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا و توفيقا).
در اينجا بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ببينيم منظور از مصيبتى كه دامنگير آنها مى شود چيست ؟ بعيد نيست كه منظور از آن نابسامانيها و بدبختيها و مصيبتهايى باشد، كه بر اثر داورى طاغوت دامنگير آنها مى شود، زيرا جاى ترديد نيست كه اگر بر اثر داورى افراد ناصالح و ستمگر، منفعت آنى عائد يكى از طرفين دعوى شود، چيزى نمى گذرد كه ادامه اين داوريها باعث توسعه ظلم و فساد و هرج و مرج ، و از هم پاشيدن سازمان اجتماع مى گردد، بنابر اين چنين افرادى به زودى نتايج كار خود را خواهند ديد و از كرده خود پشيمان مى شوند.
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از (مصيبت ) همان رسوايى منافقان در ميان جمعيت و يا مصايبى باشد كه به فرمان خدا، دامن آنها را مى گيرد (همانند بلاها و شكستهاى غير منتظره ).
نكته ديگر اينكه آيا منظور منافقان از كلمه احسان و نيكى كردن ، احسان به طرفين دعوى بوده ، و يا نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )؟ ممكن است منظورشان هر دو باشد، آنها بهانه هاى مضحكى براى ارجاع داورى به بيگانگان درست كرده بودند، از جمله اينكه مى گفتند آوردن داورى به نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دون شاءن او است ! زيرا غالبا طرفين دعوى جار و جنجال به راه مى اندازند و اين با مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سازگار نيست !
به علاوه قضاوت و داورى هميشه به زيان يك طرف تمام مى شود و طبعا دشمن تراش است ، گويا آنها با چنين بهانه هايى مى خواستند خود را تبرئه كنند كه منظور ما خدمت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و طرفين دعوى بوده است .
و يا اينكه اصولا نظر ما داورى نبوده ، بلكه نظر ما آشتى دادن و ايجاد توفيق و توافق در ميان طرفين نزاع بوده است .
ولى خداوند در آيه سوم نقاب از چهره آنها كنار مى زند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مى كند، و مى فرمايد: (اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مى داند) (اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم ).
ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مى دهد كه از مجازات آنها صرفنظر كن (فاعرض عنهم ) و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام كردن تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى كرد، زيرا ماءمور به ظاهر بود و جز در موارد استثنائى آنها را مجازات نمى كرد، چه اينكه ظاهرا در صفوف مسلمانان بود و ممكن بود مجازات آنها به يك نوع تصفيه حساب شخصى تفسير شود.
سپس دستور مى دهد: (كه آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا كه در دل و جان آنها نفوذ كند، و نتائج اعمالشان را به آنها گوشزد كن ) (و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا).

آيه 64

و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله و لو انهم اذظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما (64)

ترجمه :

64 -
ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم ، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.
تفسير :
قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تاءكيد اين سخن مى گويد: (پيامبرانى را كه ما مى فرستاديم همه براى اين بوده اند كه به فرمان خدا از آنها اطاعت شود). و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ).
زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بوده اند و هم رئيس حكومت الهى ، بنابر اين مردم موظف بوده اند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند.
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه هدف از فرستادن پيامبران ، اطاعت و فرمانبردارى كردن همه مردم بوده است ، حال اگر بعضى از مردم از آزادى خود سوءاستفاده كردند و اطاعت ننمودند، تقصير متوجه خود آنها است ، بنابر اين آيه فوق عقيده جبريون را كه مى گويند بعضى از مردم از آغاز موظف به اطاعت ، و بعضى محكوم به عصيان و مخالفت هستند را نفى مى كند.
ضمنا از تعبير (باذن الله ) استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از
ناحيه خدا است و به عبارت ديگر وجوب اطاعت آنها بالذات نيست ، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه اوست .
سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مى فرمايد: (اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند) (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما).
قابل توجه اينكه قرآن به جاى اينكه بگويد: نافرمانى خدا كردند و مراجعه به داوران جور نمودند مى گويد: (اذ ظلموا انفسهم ) (هنگامى كه به خويش ستم كردند)! اشاره به اينكه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) متوجه خود شما مى شود، و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است ، زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شما است .
از اين آيه ضمنا پاسـخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مى پندارند، روشن مى شود، زيرا اين آيه صريحا مى گويد: آمدن به سراغ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن ، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤ ثر است ، و موجب پذيرش توبه ، و رحمت الهى است .
اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شرك بود چگونه ممكن بود كه قرآن چنين دستورى را به گنهكاران بدهد!
منتها افراد خطاكار بايد نخست خود توبه كنند و از راه خطا برگردند، سپس براى قبول توبه خود از استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز استفاده كنند.
بديهى است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمرزنده گناه نيست ، او تنها مى تواند از خدا طلب آمرزش كند و اين آيه پاسـخ دندان شكنى است به آنها كه اين گونه وساطت را انكار
مى كنند (دقت كنيد).
جالب توجه اينكه قرآن نمى گويد: تو براى آنها استغفار كن بلكه مى گويد: (رسول ) براى آنها استغفار كند، اين تعبير گويا اشاره به آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مقام و موقعيتش استفاده كند و براى خطاكاران توبه كننده استغفار نمايد.
اين معنى (تاءثير استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى مؤ منان ) در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است مانند آيه 19 سوره محمد و آيه 5 سوره منافقون و آيه 114 سوره توبه كه درباره استغفار ابراهيم نسبت به پدرش (عمويش ) اشاره مى كند، و آيات ديگرى كه نهى از استغفار براى مشركان مى كند و مفهومش اين است كه استغفار براى مؤ منان بى مانع است ، و نيز از بعضى از آيات استفاده مى شود كه فرشتگان براى جمعى از مؤ منان خطاكار در پيشگاه خداوند استغفار مى كنند (سوره غافر آيه 7 و سوره شورى آيه 5).
خلاصه اينكه آيات زيادى از قرآن مجيد حكايت از اين معنى مى كند كه پيامبران يا فرشتگان و يا مؤ منان پاكدل مى توانند براى بعضى از خطاكاران استغفار كنند، و استغفار آنها در پيشگاه خدا اثر دارد، اين خود يكى از معانى شفاعت كردن پيامبر و يا فرشتگان و يا مؤ منان پاكدل براى خطاكاران است ، ولى همانطور كه گفتيم چنين شفاعتى نيازمند به وجود زمينه و شايستگى و آمادگى در خود خطاكاران است .
شگفت انگيز اينكه از پاره اى از كلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود كه خواسته اند استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در آيه فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدانند و بگويند چون نسبت به خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ستم كرده بودند، لازم بود رضايت او را بدست آورند تا خداوند از خطاى آنها بگذرد!
ولى روشن است كه ارجاع داورى به غير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ستمى به شخص پيغمبر نيست بلكه مخالفت با منصب خاص او و يا به عبارت ديگر مخالفت با فرمان
خداست و به فرض كه ستمى بر شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد قرآن روى آن تكيه نكرده است بلكه تكيه قرآن روى اين مطلب است كه آنها برخلاف فرمان خدا رفتار كردند.
به علاوه اگر ما به كسى ستم كنيم رضايت او كافى است چه نيازى به استغفار او در پيشگاه خدا است ؟ و از همه گذشته به فرض كه چنين تفسيرى براى آيه فوق كنيم در مورد آن همه آيات ديگر كه استغفار پيامبران و فرشتگان و مؤ منان را در حق خطاكاران مؤ ثر مى داند چه خواهيم گفت ؟ آيا در مورد آنها نيز پاى حقوق شخصى در ميان بوده است ؟!.

آيه 65

فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (65)

ترجمه :

65 -
به پروردگارت سوگند كه آنها مؤ من نخواهند بود، مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند؛ و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند، و كاملا تسليم باشند.
شاءن نزول :
(زبير بن عوام ) كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه ) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند، از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پائين نهر قرار داشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زبير دستور داد كه اول او باغهايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغهاى مجاور هم جريان داشت ) اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناراحت شد و گفت : آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده تو است ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد
در بعضى از تفاسير اسلامى شاءن نزولهاى ديگرى ذكر شده كه كم و بيش با شاءن نزول فوق شباهت دارد (تفسير تبيان ، طبرسى و المنار).
تفسير :
تسليم در برابر حق
گرچه شاءن نزول خاصى در بالا براى آيه فوق نقل شد ولى همانطور كه بارها
گفته ايم شاءن نزولهاى خاص هيچ گاه با عموميت مفهوم آيه منافات ندارد، و به همين دليل اين آيه مى تواند مكمل بحث آيات قبل نيز بوده باشد.
در اين آيه (خداوند سوگند ياد كرده كه افراد، ايمان واقعى در صورتى خواهند داشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اختلافات خود به داورى بطلبند) و به بيگانگان مراجعه ننمايند (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ).
سپس مى فرمايد: نه فقط به داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در ميان آنها حكمى كردى ، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها، علاوه بر اينكه اعتراض نكنند (در دل خود نيز احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند) (ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما).
گرچه ناراحتى درونى از قضاوتهايى كه احيانا به زيان انسان است غالبا اختيارى نيست ، ولى با تربيتهاى اخلاقى و پرورش روح تسليم در برابر حق و عدالت و توجه به موقعيت واقعى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حالتى در انسان پيدا مى شود كه هيچگاه از داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حتى دانشمندانى كه جانشينان او هستند هرگز ناراحت نخواهد شد، و به هر حال مسلمانان واقعى موظفند روح تسليم در برابر حق را در خود پرورش دهند.
در آيه فوق نشانه هاى ايمان واقعى و راسخ در سه مرحله بيان شده است :
1 -
در تمامى موارد اختلاف خواه بزرگ باشد يا كوچك ، به قضاوت و داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از حكم الهى سرچشمه مى گيرد مراجعه كنند، نه به طاغوت و داوران باطل .
2 -
هيچ گاه در برابر قضاوتها و فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه همان فرمان خدا است حتى در دل خود احساس ‍ ناراحتى نكنند، و به داوريها و احكام او بدبين نباشند.
3 -
در مقام عمل نيز آن را دقيقا اجرا كنند و به طور كامل تسليم حق باشند.
روشن است قبول يك مكتب و فرمانهاى آن در مواردى كه به سود انسان تمام مى شود دليل بر ايمان به آن مكتب نيست بلكه آنجا كه ظاهرا به زيان انسان است اما در واقع مطابق با حق و عدالت است اگر پذيرفته شود، نشانه ايمان است .
در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) در كتاب كافى در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : (اگر جمعيتى خدا را بپرستند، نماز را بپا دارند، زكات را بپردازند، روزه ماه رمضان و حج را بجا آورند، ولى نسبت به كارهايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انجام داده با سوء ظن بنگرند و يا بگويند: اگر او فلان كار را انجام نداده بود بهتر بود، آنها در حقيقت مؤ منان واقعى نيستند) سپس آيه فوق را امام (عليه السلام ) تلاوت فرمود، بعد فرمود: (بر شما باد كه در مقابل خدا و حق هميشه تسليم باشيد.)
از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مى شود:
1 -
آيه يكى از دلايل معصوم بودن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حتى تسليم قلبى در برابر او، نشانه روشنى بر اين است كه او در احكام و فرمانها و داوريهايش نه اشتباه مى كند و نه عمدا چيزى برخلاف حق مى گويد، معصوم از خطاست و هم معصوم از گناه .
2 -
آيه فوق هر گونه اجتهاد در مقام نص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اظهار عقيده را در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره آن رسيده باشد نفى ميكند، بنا بر اين اگر در تواريخ اسلامى مى بينيم كه گاهى بعضى از افراد در برابر حكم خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجتهاد و يا اظهار نظر مى كردند و مثلا مى گفتند پيامبر چنين گفته و ما چنين مى گوييم ، بايد قبول كنيم كه عمل آنها بر خلاف صريح آيه فوق است .

آيات 66 تا 68

و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا (66) و اذا لاتينهم من لدنا اجرا عظيما (67) و لهدينهم صراطا مستقيما (68)

ترجمه :

66 - (
ما تكليف مشكلى بر دوش آنها ننهاديم ) اگر (همانند بعضى از امم پيشين ) به آنها دستور مى داديم يكديگر را به قتل برسانند و يا: (از وطن و خانه خود بيرون رويد)، تنها عده كمى از آنها عمل مى كردند! و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد، انجام مى دادند، به سود آنها بود و موجب تقويت ايمان آنها مى گرديد.
67 -
و در اين صورت ، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها مى داديم .
68 -
و آنها را به راه راست ، هدايت مى كرديم .
تفسير :
در اينجا براى تكميل بحث گذشته درباره كسانى كه از داوريهاى عادلانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گاهى احساس ناراحتى مى كردند اشاره به پاره اى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين كرده و مى گويد:
ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم ، اگر همانند بعضى از امم پيشين (مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مى داديم ، چگونه در برابر انجام آن طاقت مى آوردند، اينها كه درباره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به آن ، تسليم نيستند، چگونه مى توانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند (مسلما اگر چنان دستورى به آنها مى داديم كه يكديگر را بكشيد يا از وطن خود خارج شويد، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مى دادند) (و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم ).
به گفته بعضى از مفسران ، مساءله (تن در دادن به كشته شدن ) و (خارج شدن از وطن ) از جهاتى شبيه به يكديگرند، زيرا بدن ، وطن روح آدمى است ، همانطور كه وطن همانند جسم انسان است ، هم ترك وطن جسم ، كار مشكلى است و هم چشمپوشى از وطنى كه زادگاه و جايگاه انسان است .
سپس مى فرمايد: اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بپذيرند هم به سودشان است ، و هم باعث تقويت ايمان آنها است ، (و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا).
جالب توجه اينكه در اين آيه ، از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده است ، اشاره به اينكه احكام مزبور چيزى نيست كه به سود فرمان دهنده (خداوند) بوده باشد، بلكه در حقيقت اندرزهايى است كه به سود خود شما است ، و لذا بلافاصله مى فرمايد: اطاعت اينها هم به سود شما است و هم موجب تقويت ايمان شما مى گردد.
به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آخر آيه مى گويد: (هر قدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مى شود،) در واقع اطاعت فرمان يك نوع ورزش روحى براى انسان است كه ادامه و تكرار آن همانند ورزشهاى جسمانى روز به روز قوت و قدرت و ثبات و استحكام بيشترى مى آفريند، و تدريجا انسان به جايى مى رسد كه هيچ قدرتى نمى تواند بر نيروى ايمان او غلبه كند و او را بفريبد.
در آيه بعد سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده ، مى گويد: (در اين هنگام (علاوه بر آنچه گفته شد) پاداش عظيمى نيز به آنها خواهيم داد) (و اذا لاتيناهم من لدنا اجرا عظيما).
و در آخرين آيه از آيات فوق به چهارمين نتيجه اشاره كرده مى فرمايد: (ما آنها را به راه راست هدايت مى كنيم ) (و لهديناهم صراطا مستقيما).
روشن است كه منظور از اين هدايت ، راهنمايى به اصل دين و آيين نيست بلكه الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مى شود، و مانند چيزى است كه در آيه 17 سوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن اشاره شده است : (و الذين اهتدوا زادهم هدى ؛ كسانى كه در راه هدايت گام بردارند، خداوند هدايت آنها را بيشتر مى كند).
در روايتى نقل شده ، كه هنگامى كه آيه (و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم ...) نازل گرديد، يكى از مسلمانان با ايمان گفت : به خدا سوگند اگر چنين دستورهاى سنگينى از طرف خدا به ما داده مى شد، حتما انجام مى داديم ، ولى شكر خدا را كه از چنين دستورى معاف شده ايم ، اين سخن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد فرمود: (ان من امتى لرجالا الايمان اثبت فى قلوبهم من الجبال الرواسى ؛ بعضى از پيروان من چنانند كه ايمان در دلهاى آنها پابرجاتر است از كوههاى محكم ).

آيات 69 و 70

و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (69) ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما (70)

ترجمه :

69 -
و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده ؛ از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان ، و آنها رفيقهاى خوبى هستند!
70 -
اين موهبتى از ناحيه خداست . و كافى است كه او، (از حال بندگان و نيات و اعمال آنها) آگاه است .
شاءن نزول :
يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نام (ثوبان ) كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت ، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سبب ناراحتى او سوال نمود، در جواب عرض كرد: زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم ، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم ، مسلما در مقام و جايگاه شما نخواهم بود، و بنابر اين شما را هرگز نخواهم ديد، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است ، و بنابر اين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟!
دو آيه فوق نازل شد و به اينگونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اينكه مرا از
خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسليم باشد.
تفسير :
دوستان بهشتى
در اين آيه يكى ديگر از افتخارات كسانى كه مطيع فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشند بيان شده ، و در حقيقت ، امتيازاتى را كه در آيات قبل گذشت ، تكميل مى كند، و آن همنشينى با كسانى است كه خداوند، نعمت خود را بر آنها تمام كرده است (و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم ).
و همانطور كه در سوره حمد، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند، همواره در جاده مستقيم گام برمى دارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند.
سپس در توضيح اين جمله و بيان كسانى كه خداوند نعمت خويش را بر آنها اتمام كرده است اشاره به چهار طايفه مى كند كه در واقع اركان چهارگانه اين موضوع هستند:
1 -
(انبيا) و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برمى دارند (من النبيين ).
2 -
(راستگويان )، كسانى كه هم در سخن راست مى گويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مى كنند و نشان مى دهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند (و الصديقين ).
از اين تعبير روشن مى شود كه بعد از مقام نبوت ، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نيست ، نه تنها راستى در گفتار بلكه راستى در عمل و كردار كه شامل امانت و اخلاص نيز مى گردد، زيرا امانت همان صداقت در عمل است همانطور كه (راستگويى ) امانت در گفتار است ، و در مقابل آن ، هيچ صفت زشتى بعد از كفر بدتر از دروغ و نفاق و خيانت در سخن و عمل نيست (بايد توجه داشت كه صديق صيغه
مبالغه است و به معنى كسى است كه سر تا پا راستى و درستى است ).
در بعضى از روايات (صديق ) به على (عليه السلام ) و امامان اهل البيت (عليهم السلام ) تفسير شده است و همان طور كه بارها گفته ايم اين گونه تفسيرها بيان مصداق روشن و عالى آيات است و معنى انحصار را نمى رساند.
3 -
(شهدا) و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى ، و يا افراد برجسته اى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند (و الشهداء).
4 -
(صالحان ) و افراد شايسته و برجسته اى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجستهاى نايل شده اند (و الصالحين ).
و به همين جهت در روايات ما (صالحين ) تفسير به ياران برگزيده ائمه شده است ، و اين نيز همانند آنچه در باره (صديقين ) گذشت از قبيل بيان فرد شاخص است .
نكته اى كه در اينجا يادآورى آن لازم است اين است كه ذكر اين مراحل چهارگانه ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم و شايسته نخست بايد رهبران به حق و انبياء وارد ميدان شوند، و به دنبال آنها مبلغان صديق كه قول و عمل آنها با يكديگر هماهنگ است و اهداف آنها را در همه جا پخش كنند، و به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، جمعى در برابر عناصر آلوده و آنهايى كه موانع راه حقند وارد شوند و قربانى دهند و شهيد گردند و محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن (صالحان ) و (اجتماعى پاك و شايسته ) است ، و روشن است كه صالحان نيز براى روشن نگاه داشتن مشعل حق نسبت به نسلهاى آينده همين وظايف سه گانه را انجام خواهند داد، رهبرى مى كنند، تبليغ مى نمايند،
و قربانى مى دهند.
ضمنا از آيات فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مى شود كه موضوع معاشران خوب ، و همنشينهاى با ارزش به قدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به مطيعان ارزانى مى گردد، و آنها علاوه بر همه افتخارات ، همنشينانى همچون پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان خواهند داشت .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه معاشرت مطيعان با اين طوايف چهارگانه مفهومش اين نيست كه آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساويند بلكه در عين معاشرت با يكديگر هر كدام سهم خاصى (طبق مقام خود) از مواهب و الطاف خداوند دارند، همانطور كه فى المثل درختان و گلها و گياهان يك باغ در عين اينكه گرد هم هستند و از نور آفتاب و باران بهره مى برند، بهره هاى آنها همانند ارزش هاى آنها يكسان نيست .
سپس در آيه بعد براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان ) مى فرمايد: (اين موهبتى است از ناحيه خدا، و او از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها آگاه است ) (ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما).
البته (ذلك ) كه اسم اشاره بعيد است در اين گونه موارد براى اهميت و علو مقام به كار مى رود.
و ما هم از آيه فوق الهام گرفته و مى گوييم سپاس پروردگار را كه با آن همه عوائقى كه در راه انجام كارهاى مثبت وجود دارد، به فضل الهى جلد سوم تفسير نمونه در اينجا به طرز شايسته اى پايان يافت ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما!
بارالها! نيات ما را پاك و اعمال ما را پرثمر و خالص براى ذات پاكت گردان .

آيه 71

يأ يها الذين ءامنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات اءو انفروا جميعا (71)

ترجمه :
71 -
اى كسانى كه ايمان آورده ايد آمادگى خود را (در برابر دشمن ) حفظ كنيد و در دسته هاى متعدد يا به صورت دسته واحد (طبق شرايط موجود) به سوى دشمن حركت نمائيد.
تفسير :
آماده باش دائمى
(حذر) بر وزن (خضر) به معنى بيدارى و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهى به معنى وسيله اى كه بكمك آن با خطر مبارزه مى شود نيز آمده است .
(ثبات ) جمع (ثبة ) بر وزن (گنه ) به معنى دسته جات پراكنده است و در اصل از ماده (ثبى ) به معنى جمع گرفته شده . در آيه فوق قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم ، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مى دهد.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كمال دقت مراقب دشمن باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد.)
(
يا ايها الذين آمنوا خذوا حذركم )
سپس دستور مى دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و (در دسته هاى متعدد يا به صورت اجتماع ، براى دفع دشمن حركت كنيد.)
(
فانفروا ثبات او انفروا جميعا).
آنجا كه لازم است در دسته هاى مختلف و پراكنده حركت كنيد از اين طريق وارد شويد و آنجا كه ايجاب مى كند همگى به صورت يك ارتش بهم پيوسته به ميدان دشمن بشتابيد، اجتماع را فراموش نكنيد.
بعضى از مفسران (حذر) را در آيه فوق تنها به معنى اسلحه تفسير كرده اند، در حاليكه (حذر) معنى وسيعى دارد و مخصوص(اسلحه ) نيست به علاوه در آيه 102 همين سوره دليل روشنى است كه حذر با اسلحه تفاوت دارد آنجا كه مى فرمايد:...
ان تضعوا اسلحتكم و خذوا حذركم .
(مانعى ندارد كه به هنگام ضرورت ، در موقع نماز در ميدان جنگ سلاح خود را به زمين بگذاريد، ولى حذر يعنى مراقبت و آماده باش را از دست ندهيد!)
اين آيه دستور جامع و همه جانبه اى به تمام مسلمانان ، در همه قرون و اعصار، مى دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش ، دائما مراقب باشند، و يكنوع آماده باش مادى و معنوى به طور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند.
جالب اينكه معنى (حذر) بقدرى وسيع است كه هر گونه وسيله مادى و معنوى را در بر مى گيرد، از جمله اينكه مسلمانان بايد در هر زمان از موقعيت دشمن ، و نوع سلاح ، و روشهاى جنگى ، و ميزان آمادگى ، و تعداد اسلحه و كارائى آنها با خبر باشند، زيرا تمام اين موضوعات در پيش گيرى از خطر من و حاصل شدن مفهوم (حذر) مؤ ثر است .
و از طرف ديگر براى دفاع از خويشتن نيز هرگونه آمادگى از نظر روانى و معنوى ، و از نظر بسيج منابع فرهنگى ، اقتصادى و انسانى ، و همچنين استفاده از كاملترين نوع سلاح زمان و طرز بكار گرفتن آن را فراهم سازند.
مسلما اگر مسلمانان همين يك آيه را در زندگى خود پياده كرده بودند در طول تاريخ پر ماجراى خويش هرگز گرفتار شكست و ناكامى نمى شدند.
و همانطور كه آيه فوق اشاره مى كند نبايد در استفاده كردن از روشهاى مختلف مبارزه جمود به خرج داد، بلكه بايد با توجه به مقتضيات زمان و مكان ، و چگونگى موقعيت دشمن اقدام نمايند، آنجا كه وضع دشمن طورى است كه بايد در دسته جات مختلف به سوى او بروند از اين روش استفاده كنند و هر كدام برنامه مخصوص به خود در مقابله با او داشته باشند، و آنجا كه ايجاب مى كند همه با برنامه واحد، تهاجم را شروع كنند در يك صف به ايستند.
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از افراد اصرار دارند كه مسلمانان در مبارزات اجتماعى خود همه روش واحدى را انتخاب كنند و هيچگونه تفاوتى در تاكتيكها نداشته باشند علاوه بر اينكه با منطق و تجربه ، سازگار نيست با روح تعليمات اسلام نيز موافق نمى باشد.
و شايد آيه فوق اشاره اى به اين معنى نيز در بر داشته باشد كه مسئله مهم پيشبرد اهداف واقعى است ، خواه موقعيت ايجاب كند كه همه از يك روش استفاده كنند و يا از روشهاى گوناگون .
ضمنا از كلمه (جميعا) استفاده مى شود كه براى مقابله با دشمن همه مسلمانان بدون استثناء بايد شركت جويند و اين حكم اختصاص به دسته معينى ندارد.

آيات 72 و 73

و إ ن منكم لمن ليبطئن فإ ن أ صبتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذ لم أ كن معهم شهيدا (72)

و لئن اءصبكم فضل من الله ليقولن كاءن لم تكن بينكم و بينه مودة يليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا عظيما (73)

ترجمه :
72 -
در ميان شما افرادى (منافق ) هستند كه هم خودشان سستند و هم ديگران را سست مى نمايند. اگر مصيبتى به شما برسد مى گويند: خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم تا شاهد (آن مصيبت ) باشيم !
73 -
و اگر غنيمتى به شما برسد، درست مثل اينكه هرگز ميان شما و آنها مودت و دوستى نبوده ، مى گويند: اى كاش ما هم با آنها بوديم و به رستگارى و پيروزى بزرگى نائل ميشديم !
تفسير :
به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه سابق بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مى فرمايد: (اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند.)
(
و ان منكم (1) لمن ليبطئن )(2).
(ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مى گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى رسد، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد، اينها با خوشحالى مى گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه هاى دلخراشى بشويم ).
(
فان اصابتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذلم اكن معهم شهيدا)
ولى اگر باخبر شوند كه مومنان واقعى پيروز شده اند، و طبعا به غنائمى دست يافته اند، اينها همانند افراد بيگانه اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مومنان برقرار نبوده از روى تاسف و حسرت مى گويند: اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عائد ما مى شد!
(
و لئن اصابكم فضل من الله ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه مودة ياليتنى كنت معهم فافوز فوزاعظيما).
گرچه در آيه فوق سخنى از غنيمت به ميان نيامده ولى روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مى شمرد، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مى پندارد، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنائم جنگى نخواهد بود.
اين افراد دو چهره كه متاسفانه در هر اجتماعى بوده و هستند در برابر پيروزى و شكستهاى مومنان واقعى فورا قيافه خود را عوض ‍ مى كنند، هرگز در غمها با آنها شريك نيستند و در مشكلات و گرفتاريها همكارى نمى كنند، ولى انتظار دارند در پيروزيهاى آنان سهم بزرگى داشته باشند و همانند مومنان و مجاهدان واقعى امتيازاتى پيدا كنند.

آيه 74

فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل اءو يغلب فسوف نوتيه أ جرا عظيما (74)

ترجمه :
74 -
آنها كه زندگى دنيا را به آخرت فروختهاند بايد در راه خدا پيكار كنند، و آن كس كه در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
تفسير :
آماده ساختن مؤ منان براى جهاد
به دنبال بحثى كه در آيات قبل درباره خوددارى منافقان از شركت در صفوف مجاهدان بود، در اين آيه و چند آيه ديگر كه به دنبال آن مى آيد افراد با ايمان با منطق موثر و هيجان انگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شده اند، و با توجه به اينكه اين آيات در زمانى نازل شد كه دشمنان گوناگونى از داخل و خارج ، اسلام را تهديد مى كردند، اهميت اين آيات در پرورش روح جهاد در مسلمانان روشنتر ميگردد.
در آغاز آيه ميفرمايد: (آنهائى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند.)
(
فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة )
يعنى تنها كسانى مى توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معاملهاى گردند، و به راستى دريافته باشند كه زندگى جهان ماده آن چنان كه از كلمه دنيا (به معنى پست تر و پائين تر) بر مى آيد در برابر مرگ افتخارآميز در مسير زندگى جاويدان اهميتى ندارد، ولى آنها كه حيات مادى را اصيل و
گرانبها و بالاتر از اهداف مقدس الهى و انسانى مى دانند هيچگاه مجاهدان خوبى نخواهند بود.
سپس در ذيل آيه مى فرمايد: (سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است ، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مى شوند و يا دشمن را در هم مى كوبند و بر او پيروز مى گردند، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد).
(
و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نؤ تيه اجرا عظيما)
مسلما چنين سربازانى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى بينند، چنين روحيه اى به تنهائى كافى است كه وسائل پيروزى آنها را بر دشمن فراهم سازد، تاريخ نيز گواهى مى دهد كه يكى از عوامل پيروزى سريع مسلمانان بر دشمنانى كه از نظر تعداد و تجهيزات و آمادگى رزمى ، به مراتب بر آنها برترى داشتند، همين روحيه شكست ناپذيرى آنها بوده است .
حتى دانشمندان بيگانه اى كه درباره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين ، در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از آن ، بحث كرده اند، اين منطق را يكى از عوامل مؤ ثر پيشرفت آنها دانسته اند.
يكى از مورخان معروف غرب در كتاب خود چنين مى گويد: مسلمانان از بركت مذهب جديد و مواهبى كه در آخرت به آنها وعده داده شده بود اصلا از مرگ نمى ترسيدند و دوام و اصالتى براى اين زندگى (منهاى جهان ديگر) قائل نبودند و لذا از آن در راه هدف و عقيده چشم مى پوشيدند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، جهادى مقدس شمرده شده است كه (فى سبيل الله )، در راه خدا و نجات بندگان خدا
و زنده كردن اصول حق و عدالت و پاكى و تقوى باشد، نه جنگهائى كه به خاطر توسعه طلبى ، تعصب ، توحش ، استعمار و استثمار صورت گيرد.

آيه 75

و ما لكم لا تقتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا (75)

ترجمه :
75 -
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران ) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟، همان افراد (ستمديده اى ) كه مى گويند خدايا ما را از اين شهر (مكه ) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرست قرار بده . و از براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما.
تفسير :
استمداد از عواطف انسانى
در آيه گذشته از مومنان دعوت به جهاد شده ، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز. و استدلال سود و زيان تكيه شده است ، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى كند و مى گويد: (چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده اند مبارزه نمى كنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مى دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه هاى رقت بار را تماشا كنيد.)
(
و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين (1) من الرجال والنساء
و الولدان ) :
سپس براى شعله ور ساختن عواطف انسانى مومنان مى گويد: (اين مستضعفان همانها هستند كه در محيطهائى خفقان بار گرفتار شده و اميد آنها از همه جا بريده است ، لذا دست به دعا برداشته و از خداى خود مى خواهند كه از آن محيط ظلم و ستم بيرون روند.)
(
الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها).
و نيز از خداى خود تقاضا مى كنند كه ولى و سرپرستى براى حمايت آنها بفرستد.
(
و اجعل لنا من لدنك وليا).
و يار و ياورى براى نجات آنها برانگيزد.
(
و اجعل لنا من لدنك نصيرا).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته ، شما (ولى ) و (نصيرى ) هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده ايد بنابراين نبايد اين فرصت بزرگ و موقعيت عالى را به آسانى از دست دهيد.
ضمنا از اين آيه چند نكته ديگر استفاده مى شود:
1 -
جهاد اسلامى همانطور كه قبلا هم اشاره شد براى بدست آوردن مال و مقام و يا منابع طبيعى و مواد خام كشورهاى ديگر نيست ، براى تحصيل بازار مصرف ، و يا تحميل عقيده و سياست نمى باشد، بلكه تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پرشكسته و كودكان محروم و ستم ديده است و به اين ترتيب جهاد دو هدف جامع دارد كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى (هدف الهى ) و ديگرى (هدف انسانى ) و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مى گردند.
2 -
از نظر اسلام محيطى قابل زيست است كه بتوان در آن آزادانه به
عقيده صحيح خود عمل نمود، اما محيطى كه خفقان آن را فرا گرفته و حتى انسان آزاد نيست بگويد مسلمانم ، قابل زيست نمى باشد، و افراد با ايمان آرزو مى كنند كه از چنين محيطى خارج شوند، زيرا چنين محيطى مركز فعاليت ستمگران است .
قابل توجه اينكه (مكه ) هم شهر بسيار مقدس و هم وطن اصلى مهاجران بود در عين حال وضع خفقان بار آن سبب شد كه از خداى خود بخواهند از آنجا بيرون روند.
3 -
در ذيل آيه فوق چنين مى خوانيم مسلمانانى كه در چنگال دشمن گرفتار بوده اند براى نجات خويش نخست تقاضاى ولى از جانب خداوند كرده اند و سپس نصير براى نجات از چنگال ظالمان قبل از هر چيز وجود (رهبر) و سرپرست لايق و دلسوز لازم است و سپس يار و ياور و نفرات كافى ، بنابراين وجود يار و ياور هر چند فراوان باشد بدون استفاده از يك رهبرى صحيح بى نتيجه است .
4 -
افراد با ايمان همه چيز را از خدا مى خواهند و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كنند و حتى اگر تقاضاى ولى و ياور مى نمايند از او مى خواهند.

آيه 76

الذين ءامنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا (76)

ترجمه :
76 -
آنها كه ايمان دارند در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت (و افراد طغيانگر) پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد (و از آنها نهراسيد) زيرا نقشه شيطان (همانند قدرتش ) ضعيف است .
تفسير :
سپس در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن
و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان ، چنين مى فرمايد: (افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى كنند، ولى افراد بى ايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر. (الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ).
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند. و به دنبال آن مى گويد : (با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد.)
(
فقاتلوا اولياء الشيطان ).
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون ، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و نقشه هاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است ، چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست . بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مى باشد.
(
ان كيد الشيطان كان ضعيفا)
دليل اين ضعف و ناتوانى روشن است ، زيرا از يك سو افراد با ايمان در مسير اهداف و حقايقى گام بر مى دارند كه با قانون آفرينش ‍ هماهنگ و هم صدا است و رنگ ابدى و جاودانى دارد آنها در راه آزاد ساختن انسانها و از بين بردن مظاهر ظلم و ستم پيكار مى كنند، در حالى كه طرفداران طاغوت در مسير استعمار و استثمار بشر و شهوات زودگذرى كه اثر آن ويرانى اجتماع و بر خلاف قانون آفرينش است تلاش و كوشش مى نمايند و از سوى ديگر افراد با ايمان به اتكاى نيروهاى معنوى آرامشى دارند كه پيروزى آنها را تضمين مى كند و به آنها قوت مى بخشد در حالى كه افراد بى ايمان تكيه گاه محكمى ندارند.
قابل توجه اينكه در اين آيه ارتباط كامل طاغوت با شيطان بيان شده كه چگونه طاغوت از نيروهاى مختلف اهريمنى مدد مى گيرد، تا آنجا كه مى گويد ياران طاغوت همان ياران شيطانند، در آيه 27 سوره اعراف نيز همين مضمون آمده است .
(
انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون ) :
(ما شياطين را سرپرست افراد بى ايمان قرار داديم .)

آيه 77

اءلم تر إ لى الذين قيل لهم كفوا أ يديكم و أ قيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله اءو أ شد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا أ خرتنا إ لى اءجل قريب قل متع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا (77)

ترجمه :
77 -
آيا نديدى كسانى را كه (در مكه ) به آنها گفته شد (فعلا) دست از جهاد بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد، (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى كه (در مدينه ) فرمان جهاد به آنها داده شد جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند همانگونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر و گفتند پروردگارا چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى ؟ چرا اين فرمان را كمى تاخير نينداختى ؟ به آنها بگو سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزكار باشد بهتر است و كوچكترين ستمى به شما نخواهد شد.
شان نزول :
جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ شيخ طوسى نويسنده (تبيان ) و نويسندگان تفسير (قرطبى ) و (المنار) از ابن عباس ‍ چنين نقل كرده اند كه
جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم ، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست داديم ، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم ، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم آن روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من فعلا مامور به مبارزه نيستم - ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
تفسير :
آنها كه مرد سخنند
قرآن در اينجا مى گويد: (راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى كردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت ، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند)
(
الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتواالزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية ).
آنها در اعتراض خود (صريحا مى گفتند، خدايا به اين زودى دستور
جهاد را نازل كردى ! چه خوب بود اين دستور مدتى به تاخير مى افتاد! و يا اينكه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مى شد!.
(
و قالوا ربنالم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب ).
قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى دهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت : يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية . گذشت يعنى آنها به جاى اينكه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خدا است !
ديگر اينكه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اينكه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره (اين زندگى فانى و بى ارزش است ، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران باارزشتر است ، به خصوص اينكه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى شود.)
(
قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا)
در تفسير اين آيه بايد به چند نكته توجه داشت :
1 -
نخستين سوالى كه پيش مى آيد اين است كه چرا از ميان تمام دستورهاى اسلامى تنها مسئله نماز و زكات ذكر شده است ، در حالى كه دستورهاى اسلام منحصر به اينها نيست .
پاسـخ سوال اين است كه (نماز) رمز پيوند با خدا و زكات (رمز) پيوند با خلق خدا است ، بنابراين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و
جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند، و به اصطلاح خودسازى نمايند، و مسلما هر گونه جهادى بدون آمادگيهاى روحى و جسمى افراد و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست خواهد بود، مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى دهد و آماده هرگونه فداكارى و از خودگذشتگى مى شود، و بوسيله زكات شكافهاى اجتماعى پر مى گردد، و از نظر تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى باشد بهبود مى يابد، و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت .
2 -
مى دانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد؟
مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسـخ اين سوال مى گويد كه منظور از زكات در آيه فوق (زكاة مستحب ) بوده كه در مكه وجود داشته است ، يعنى قرآن ، مسلمانان را (حتى در مكه ) تشويق به كمكهاى مالى به مستمندان و سر و سامان دادن بوضع تازه مسلمانها مى نمود.
3 -
آيه فوق ضمنا اشاره به حقيقت مهمى مى كند و آن اينكه مسلمانان در مكه برنامه اى داشتند، و در مدينه برنامه اى ديگر، دوران سيزده ساله مكه دوران سازندگى انسانى مسلمانان بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كوشيد با تعليمات پى در پى و شبانه روزى خود از همان عناصر بت پرست و خرافى عصر جاهليت ، آنچنان انسانهائى بسازد كه در برابر بزرگترين حوادث زندگى ، از هيچگونه مقاومت و فداكارى مضايقه نكنند، اگر دوران مكه وجود نداشت هيچگاه آن پيروزيهاى چشمگير و پياپى در مدينه نصيب مسلمانان نمى شد.
دوران مكه دوران دانشگاه و ورزيدگى و آمادگى مسلمانان بود و به همين دليل حدود نود سوره از يكصد و چهارده سوره قرآن در مكه نازل شد كه بيشتر
جنبه عقيده اى و مكتبى داشت ، ولى دوران مدينه دوران تشكيل حكومت و پايه ريزى يك اجتماع سالم بود، و به همين دليل نه جهاد در مكه واجب بود و نه زكات ، زيرا جهاد از وظائف حكومت اسلامى است همانطور كه تشكيل بيت المال نيز از شئون حكومت مى باشد.

آيات 78 و 79

اين ما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة و إ ن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و إ ن تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عند الله فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا (78)

ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة فمن نفسك و اءرسلنك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا (79)

ترجمه :
78 -
هر كجا باشيد مرگ شما را مى گيرد اگر چه در برجهاى محكم باشيد، و اگر به آنها (منافقان ) حسنة (و پيروزى ) برسد مى گويند از ناحيه خدا است و اگر سيئة (و شكستى ) برسد مى گويند از ناحيه تو است بگو همه اينها از ناحيه خدا است پس چرا اين جمعيت حاضر نيستند حقايق را درك كنند.
79 -
آنچه از نيكيها به تو مى رسد از ناحيه خدا است و آنچه از بدى به تو ميرسد از ناحيه خود تو است و ما تو را بعنوان رسول براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اين باره كافى است .
تفسير :
با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مى شود كه اين دو آيه نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان جاى گرفته بودند، همانطور كه در آيات قبل خوانديم ، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند،
به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسـخ مى گويد:
پاسخ اول همان بود كه در آخر آيه قبل گذشت .
قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى :
(بگو زندگى دنيا زودگذر است و پاداشهاى جهان ديگر براى پرهيزكاران بهتر).
پاسـخ دوم همان است كه در آيه مورد بحث مى خوانيم و آن اينكه فرار از مرگ چه سودى مى تواند براى شما داشته باشد، (در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مى شتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد) پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بى اثر.
(
اينما تكونوا يدرككم الموت ولوكنتم فى بروج مشيدة )
جالب توجه اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 مدثر از مرگ تعبير به (يقين ) شده است ، اشاره به اينكه هر قوم و جمعيتى ، هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد، و از آنجا كه افراد انسان به خاطر عشق به حيات ، و يا به گمان اينكه مرگ را با فنا و نابودى مطلق مساوى مى دانند همواره از نام آن و مظاهر آن گريزانند اين آيات هشدارى به آنها مى دهد و در آيه مورد بحث با تعبير (يدرككم ) به آنها گوشزد مى كند كه فرار كردن از اين واقعيت قطعى عالم هستى بيهوده است ، زيرا معنى ماده (يدرككم ) اين است كه كسى از چيزى فرار كند و آن به دنبالش بدود.
در آيه 8 سوره جمعه نيز اين حقيقت به صورت آشكارترى بيان شده :
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم :
(بگو مرگى كه از آن فرار مى كنيد بالاخره به شما ميرسد.)
آيا با توجه به اين واقعيت عاقلانه است كه انسان خود را از صحنه جهاد و نيل به افتخار شهادت كنار بكشد و در خانه در ميان بستر بميرد! به فرض كه با عدم شركت در جهاد چند روز بيشترى عمر كند و مكررات را تكرار نمايد و از پاداشهاى مجاهدان راه خدا بى بهره شود، به عقل و منطق نزديك است ؟! اصولا مرگ يك واقعيت بزرگ است و بايد براى استقبال از مرگ توام با افتخار آماده شد.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آيه فوق مى گويد: هيچ چيز حتى برجهاى محكم (بروج مشيدة ) نمى تواند جلو مرگ را بگيرد، سر آن نيز روشن است ، زيرا مرگ بر خلاف آنچه تصور مى كنند از بيرون وجود انسان نفوذ نمى كند بلكه معمولا از درون انسان سرچشمه مى گيرد، چون استعدادهاى دستگاههاى مختلف بدن خواه و ناخواه محدود است ، و روزى به پايان مى رسد، البته مرگهاى غير طبيعى از بيرون به سراغ انسان مى آيند، ولى مرگ طبيعى از درون ، و لذا برجهاى محكم و قلعه هاى استوار نيز نمى تواند اثرى روى آن داشته باشد.
درست است كه قلعه هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مى گيرند ولى بالاخره چه سود! مرگ را به طور كلى نمى توانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد.
سرچشمه پيروزيها و شكستها :
قرآن در ذيل همين آيه بيكى ديگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى گويد: (آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مى گويند از طرف خدا است ) يعنى ما شايسته آن بوده ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده .
(
و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله )
ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى گويند: (اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عدم كفايت نقشه هاى نظامى او بوده است ) و مثلا شكست جنگ احد را معلول همين موضوع مى پنداشتند.
(
و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك )
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه آيه فوق درباره يهود است ، و منظور از (حسنة ) و (سيئة ) همه حوادث خوب و حوادث بد است ، زيرا يهود به هنگام ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حوادث خوب زندگانى خود را به خدا نسبت مى دادند و حوادث بد را از قدم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى پنداشتند، ولى ارتباط آيه با آيات قبل و بعد كه درباره منافقان است نشان مى دهد كه اين آيه بيشتر مربوط به آنها است .
در هر حال قرآن به آنها پاسـخ مى گويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى شود (قل كل من عند الله ).
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى گويد: (پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند.)
(
فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا).
سپس در آيه بعد چنين مى فرمايد: (تمام نيكيها و پيروزى ها و حسناتى
كه به تو مى رسد از ناحيه خدا است و اگر آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو ميشود از ناحيه خود تو است )!
(
ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ).
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت مى دادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند پاسـخ مى گويد كه ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم و خداوند گواه بر اين مطلب است و گواهى او كافى است آيا ممكن است فرستاده خدا سبب شكست و ناكامى و بدى براى مردم باشد.
(
و ارسلناك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا).
پاسخ به يك سوال مهم
مطالعه اين دو آيه كه در قرآن پشت سر هم قرار گرفته است سوالى را در ذهن ترسيم مى كند كه چرا در آيه اول ، همه نيكيها و بديها (حسنات و سيئات ) به خدا نسبت داده شده ، در حالى كه آيه دوم فقط نيكيها را به خدا نسبت مى دهد و بديها و سيئات را به مردم ؟!
قطعا در اينجا نكته اى نهفته است و گرنه چگونه ممكن است دو آيه پشت سر همديگر اختلاف به اين روشنى داشته باشد؟
با مطالعه و دقت در مضمون دو آيه به چند نكته برخورد مى كنيم كه هر كدام مى تواند پاسخ جداگانه اى به اين سوال بوده باشد:
1 -
اگر سيئات و بديها را تجزيه و تحليل كنيم داراى دو جنبه هستند يكى جنبه مثبت ، ديگرى جنبه منفى ، و همين جنبه منفى آن است كه قيافه سيئه به آن مى دهد و به شكل زيان نسبى در مى آورد.
براى مثال :
انسانى كه بوسيله سلاح گرم يا سرد بى گناهى را به قتل مى رساند مسلما
مرتكب سيئه اى شده است ، اكنون عوامل وجود اين كار بد را بررسى مى كنيم در ميان اين عوامل قدرت انسان ، فكر انسان ، قدرت يك اسلحه سرد يا گرم ، نشانه گيرى صحيح ، استفاده از فرصت مناسب ، تاثير و قدرت گلوله ديده مى شود كه تمام اينها جنبه هاى مثبت قضيه است ، زيرا همه آنها مى توانند مفيد و سودمند واقع شوند و اگر در مورد خود به كار گرفته شوند مشكلات بزرگى را حل مى كنند، تنها جنبه منفى قضيه آن است كه تمام اين قدرتها و نيروها در غير مورد خود بكار گرفته شده است مثلا به جاى اينكه به وسيله آنها دفع خطر حيوان درنده و يا يك قاتل جانى و خطرناك شده باشد در مورد انسان بيگناهى به كار رفته است ، همين جنبه منفى اخير است كه آن را به صورت سيئة در مى آورد، و الا نه قدرت نشانه گيرى انسان چيز بدى است و نه نيروى باروت و نفوذ گلوله ، همه اينها منابع قدرتند و در مورد خود قابل استفاده فراوان .
بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتى قدرتهائى كه از آن سوء استفاده مى شود، از ناحيه خدا است و سرچشمه قسمتهاى سازنده و مثبت او است ، و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است ، و اين درست به آن مى ماند كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى و يا دائر كردن خانه و مركز فساد به كار اندازد، شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است ولى از نظر سوء استفاده ، مستند به خود او است .
2 -
ممكن است آيه شريفه اشاره به مسئله (الامر بين الامرين ) بوده باشد كه در بحث جبر و تفويض به آن اشاره شده است و خلاصه آن اين است كه همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد يا سيئه ، خوب باشد يا بد از يك نظر مربوط به خدا است زيرا او است كه به ما قدرت داده و
اختيار و آزادى اراده بخشيده است ، بنابراين آنچه ما اختيار مى كنيم و با آزادى اراده انتخاب مى نمائيم بر خلاف خواست خدا نيست ، ولى در عين حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه مى گيرد زيرا عامل تعيين كننده عمل ، اراده و اختيار ما است ، و به همين دليل ما در برابر اعمالمان مسئوليم ، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان كه اشاره شد از ما سلب مسئوليت نمى كند و موجب عقيده جبر نيست .
بنابراين آنجا كه مى فرمايد: حسنات و سيئات از خدا است ، اشاره مى كند به همان فاعليت خداوند نسبت به همه چيز، و آنجا كه مى فرمايد : سيئات از شما است ، اشاره به فاعليت ما و مسئله اراده و اختيار ما مى كند و در واقع مجموع دو آيه ، مسئله (امر بين الامرين ) را ثابت مى كند (دقت كنيد).
3 -
تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه وجود دارد و در اخبار اهلبيت (عليهم السلام ) نيز به آن اشاره شده است اين است كه : منظور از سيئات ، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است ، شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است ، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده ميشود و گاهى به خداوند، و هر دو صحيح است ، مثلا صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند، و نيز صحيح است كه گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد!.

آيات 80 و 81

من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولى فما ارسلنك عليهم حفيظا (80)

و يقولون طاعة فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول و الله يكتب ما يبيتون فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (81)

ترجمه :
80 -
كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى .
81 -
آنها در حضور تو مى گويند فرمانبرداريم اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند جمعى از آنها جلسات سرى شبانه بر ضد گفته هاى تو تشكيل مى دهند، خداوند آنچه را در اين جلسات مى گويند مى نويسد، اعتنائى به آنها مكن (و از نقشه هاى آنها وحشت نداشته باش ) و توكل بر خدا كن و كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.
تفسير :
سنت پيامبر همچون وحى الهى است
در اين آيه موقعيت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر مردم و حسنات و سيئات آنان ، بيان شده است ، نخست مى فرمايد: (هر كس اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كند اطاعت خدا كرده است ).
(
من يطع الرسول فقد اطاع الله ).
بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى تواند جدا باشد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است .
سپس مى فرمايد: (اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى باز دارى ، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر بمعروف و نهى از منكر و راهنمائى افراد گمراه و بى خبر است .)
(
و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا)
بايد توجه داشت كه حفيظ از نظر اينكه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى رساند با حافظ كه اسم فاعل است تفاوت دارد بنابراين حفيظ به معنى كسى است كه به طور مداوم مراقب حفظ چيزى مى باشد، در نتيجه مفهوم آيه چنين مى شود مسئوليت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل انحرافهاى آنها مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد، و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد.
بنابراين در حوادثى مانند جنگ احد كه شايد آيه ناظر به آن هم باشد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه داشته است كه از نظر فنون جنگى حد اكثر دقت و مراقبت را در طرح نقشه جنگ و حفاظت مسلمانان از شر دشمن به خرج دهد، و مسلما اطاعت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين دستورات اطاعت خدا بوده ، ولى اگر كسانى دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را زير پا گذاشتند و به همان دليل گرفتار شكست شدند، مسئوليت آن متوجه خود آنها است نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قبول احاديث او مى باشد، بنابر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را قبول ندارم ، زيرا آيه فوق صريحا مى گويد: اطاعت از حديث و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطاعت
فرمان خدا است .)
و هنگامى كه مى بينيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق حديث ثقلين كه در منابع معروف اسلامى اعم از منابع اهل تسنن و شيعه آمده است ، صريحا احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) را سند و حجت شمرده است استفاده مى كنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست ، و كسى نمى تواند بگويد من قرآن را مى پذيرم ولى احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) را نمى پذيرم ، زيرا اين سخن بر ضد آيه فوق و آيات مشابه آن است .
و لذا در روايات متعددى كه در تفسير برهان در ذيل آيه وارد شده آمده است مى خوانيم :
خداوند طبق آيه فوق حق امر و نهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود داده و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز چنين حقى را به على (عليه السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) داده است ، بنابراين مردم موظفند كه از امر و نهى آنها سرباز نزنند زيرا امر و نهى آنها همواره از طرف خدا است نه از خودشان سپس در آيه دوم اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مى گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار مى گيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كنند، و مى گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم
(
و يقولون طاعة ).
اما هنگامى كه مردم از خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خارج شدند، آن دسته از منافقان و افراد ضعيف الايمان گفته ها و پيمانهاى خويش را به دست فراموشى مى سپارند و در جلسات شبانه تصميم هائى بر ضد سخنان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گيرند.
(
فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول ).
از اين جمله استفاده مى شود كه منافقان در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيكار نمى نشستند
و با اجتماعات شبانه خود و مشورت با يكديگر نقشه هائى براى كار شكنى در برنامه هاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طرح مى نمودند.
ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند و از نقشه هاى آنها وحشت نكند و هيچگاه آنها را تكيه گاه در برنامه هاى خود قرار ندهد، تنها بر خدا تكيه كند خدائى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است .
(
فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا).

آيه 82

افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلفا كثيرا (82)

ترجمه :
82 -
آيا درباره قرآن نمى انديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند.
تفسير :
سند زنده اى بر اعجاز قرآن
به دنبال نكوهشهائى كه در آيات قبل از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده مى فرمايد: آيا آنها درباره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى كنند و نتايج آن را بررسى نمى نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتما تناقضها و اختلافهاى فراوانى در آن مى يافتند، اكنون كه در آن هيچگونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند كه از طرف خداوند نازل شده است .
(
افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
تدبر در اصل از ماده (دبر) (بر وزن ابر) به معنى پشت سر و عاقبت
چيزى است ، بنابراين تدبر يعنى بررسى نتائج و عواقب و پشت و روى چيزى مى باشد، و تفاوت آن با تفكر، اين است كه تفكر مربوط به بررسى علل و خصوصيات يك موجود است ، اما (تدبر) مربوط به بررسى عواقب و نتائج آن است ، از آيه فوق چند مطلب استفاده مى شود:
1 -
مردم موظفند كه درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوتهاى كور كورانه بپرهيزند.
2 -
قرآن - بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند - براى همه قابل درك و فهم است زيرا اگر قابل درك و فهم نبود دستور به تدبر در آن داده نمى شد.
3 -
يكى از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براى روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.
(روحيات هر انسانى دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادى در صورتى كه وضع استثنائى بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مى گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال ، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون مى سازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يكنفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست ، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده اى باشد.
اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده ، كتابى است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مى گويد و مانند كتابهاى معمولى كه تنها يك
بحث اجتماعى يا سياسى يا فلسفى يا حقوقى يا تاريخى را تعقيب مى كند نيست ، بلكه گاهى درباره توحيد و اسرار آفرينش ، و زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن ، وقت ديگر درباره امتهاى پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان ، و زمانى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است .
چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گوئى و نوسانهاى زياد باشد، اما هنگاميكه مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است ، بخوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است .

آيه 83

و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذا عوابه و لوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطن الا قليلا (83)

ترجمه :
83 -
و هنگامى كه خبرى از پيروزى و شكست به آنها برسد، (بدون تحقيق ) آنرا شايع مى سازند، و اگر آنرا به پيامبر و پيشوايان (كه قدرت تشخيص كافى دارند) ارجاع كنند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا نبود همگى ، جز عده كمى ، از شيطان پيروى ميكرديد.
تفسير :
پخش شايعات
در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد ضعيف الايمان اشاره كرده مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى و يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق ، آن را همه جا پخش مى كنند و بسيار مى شود كه اين اخبار، بى اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصى جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان تمام ميگردد.
(
و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به )
(در حالى كه وظيفه دارند اينگونه اخبار را قبل از هر كس با رهبران و پيشوايانشان در ميان بگذارند و از اطلاعات وسيع و فكر عميق آنها استفاده كنند) و بدون جهت نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهائى خيالى كنند، و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمايند.
(
و لوردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ).
(يستنبطونه ) در اصل از ماده (نبط) (بر وزن فقط) است و به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين استخراج مى گردد، و به همين جهت استفاده كردن هر حقيقتى از دلائل و شواهد مختلف و استخراج كردن آن از مدارك موجود، (استنباط) ناميده مى شود، خواه در مسائل فقهى باشد يا در مسائل فلسفى و سياسى و علمى .
منظور از اولى الامر (صاحبان فرمان ) در اينجا كسانى هستند كه قدرت
تشخيص و احاطه كافى به مسائل مختلف دارند، و مى توانند حقايق را از (شايعات بى اساس ) و مطالب راستين را از نادرست براى مردم روشن سازند، كه در درجه اول پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) جانشينان او و در درجه بعد دانشمندانى هستند كه در اين گونه مسائل صاحبنظرند.
چنانكه در تفسير نور الثقلين از امام باقر (عليه السلام ) در ذيل اين آيه نقل شده كه فرمود: هم الائمه يعنى منظور از اين آيه ائمه اهلبيتند.
و به اين مضمون روايات ديگرى نيز نقل شده است .
ممكن است به اينگونه روايات ايراد كنند، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان نزول آيه بوده است ، ولى امامان اهلبيت ، مخصوصا با منصب امامت ، وجود نداشتند، پاسـخ اين ايراد روشن است زيرا اين آيه مخصوص به زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست بلكه يك قانون كلى براى تمام قرون و اعصار در برابر شايعاتى كه دشمنان يا مسلمانان نادان در ميان مسلمانان پخش ‍ مى كنند بيان مى دارد.
زيانهاى شايعه سازى و نشر شايعات از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها ميكشد، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است ، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن ميكوشند، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند، و بر اثر آن مقدار قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم را مشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى كنند، بسيار مى شود كه شايعات اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مى نمايد.
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و
نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقام جوئى تعقيب ميكنند ولى براى اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامون افراد لايق و مثبت و مفيد باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد، و گاهى حيثيت چندين ساله آنها را بر باد ميدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم ميسازد.
به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ، و آيه فوق نمونه اى از آن است .
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت ميكند كه اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نميشد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار از چنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى يافتيد، بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند. (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان )
يعنى تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف و باريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس ‍ شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، و اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه سازيها و نشر شايعات خواهند شد.

آيه 84

فقتل فى سبيل الله لا تكلف إ لا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله أ ن يكف بأ س الذين كفروا و الله أ شد بأ سا و أ شد تنكيلا (84)

ترجمه :
84 -
در راه خدا پيكار كن ، تنها مسئول وظيفه خود هستى ، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به ميدان بروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شان نزول آيه چنين آمده است : هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش ‍ پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل ميشد) بار ديگر رو برو شوند، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى نمودند، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد، در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند
تفسير :
هر كس مسئول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق العادهاى در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد، حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد! زيرا او تنها مسئول وظيفه خويش است ، و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهاد ندارد.
(
فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين )
در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد، و آن اينكه آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوت آنها را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران به انجام وظيفه ، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند، و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است .
و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد: اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى اگر تنها بوده باشى ، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، زيرا قدرت او ما فوق قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است .
(
عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا)
معنى عسى و لعل در كلام خدا
كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است و لعل به معنى اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد.
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانها كاملا طبيعى است ، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست ، بعلاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى كه از گذشته و آينده و حال كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه ميخواهد دارد، به كار بردن اينگونه كلمات كه دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور ميشود.
به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات ، هنگامى كه در كلام خداوند بكار رود، معنى اصلى خود را از دست ميدهد، و معانى جديدى پيدا مى كند، مثلا عسى به معنى وعده و لعل به معنى طلب است .
ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نيست ، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار ميرود كه براى رسيدن به هدف ، مقدمات متعددى لازم است ، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد:
و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون :
هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است
مشمول رحمت خداوند شويد (اعراف - 204).
روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلكه اين يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و درك آيات ، و سپس به كار بردن دستوراتى است كه در آنها آمده ، لذا در اينگونه موارد نمى توان تنها با وجود يك مقدمه ، حكم قطعى به حصول نتيجه كرد، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد، و به عبارت ديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به اين است كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است ، فى المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن ، عمل به آنهم لازم است .
درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافران تنها با دعوت مومنان و تشويق آنها به جهاد نيست ، بلكه به دنبال آن ، اجراى برنامه هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار ميرود از معنى حقيقى منصرف نمائيم .

آيه 85

من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا (85)

ترجمه :
85 -
كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كه تشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت ، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنرا حفظ مى كند.
تفسير :
نتيجه تشويق كار نيك يا بد
همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد: هر كسى در درجه اول مسئول كار خويش است ، نه مسئول كار ديگران ، اما براى اينكه از اين مطلب سوء استفاده نشود در اين آيه مى گويد: درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت ، و هر كسى ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت .
(
من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها).
بنابراين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرائى و بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود
كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع (بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنابراين ضميمه شدن هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله راهنمائى و ارشاد و هدايت است (مانند آيه فوق ) كه در اين حال معنى امر بمعروف و نهى از منكر را ميدهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است ).
ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند.
و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است .
ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشاره به تشويق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره به تشويق منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد.
در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكيها يا بديها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر (اعم از رهبران خير و شر) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين مساله اى است كه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده موثر است .
و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعراء و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امتها فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم (برادر
آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد.
نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه ) ميگويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد: كفلى از آن به آنها مى رسد. و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است .
آيه فوق يكى از منطقهاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند، بنابراين هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يابد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده :
من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك :
هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى به عمل خير نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است ، و همچنين هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد او نيز شريك است .
در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده ، مرحله امر، مرحله دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است ، به اين ترتيب هر گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار
نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد.
مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه ، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه با استفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى ، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمه كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.
از پارهاى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانى شفاعت حسنه يا سيئه ، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاه خدا محسوب ميشود. از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب :
كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشته پروردگار به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود، و منظور از نصيب در آيه همين است .
و اين تفسير، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است ، يعنى هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكى يا از راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود.
اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده نگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه در نتايج آنها سهيم خواهد بود.
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند توانا است و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد.
(
و كان الله على كل شيى ء مقيتا).
بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظ مى كند، بنابراين مقيت كه اسم فاعل از باب افعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسى حافظ حيات او است ، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز به كار رفته و نيز شخصى كه قوت مى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنين كسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد، به همين دليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه مقيت اراده شود.

آيه 86

و إ ذا حييتم بتحية فحيوا بأ حسن منها أ و ردوها إ ن الله كان على كل شى ء حسيبا (86)

ترجمه :
86 -
و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسـخ آنرا به طور بهتر دهيد يا (لا اقل ) به همان گونه پاسـخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
تفسير :
هر گونه محبتى را پاسـخ گوئيد
گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل ، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه
دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسـخ مناسب دهيد، ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمام تحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود، بوده باشد.
آيه در آغاز مى گويد: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسـخ آن را به طرز بهتر بدهيد و يا لااقل به طور مساوى پاسـخ گوئيد.
(
و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها)
تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) و يا حياك الله (خداوند تو را زنده بدارد) و يا مانند آن ، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد بوسيله سخن ، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است .
ولى از پارهاى از روايات ، همچنين تفاسير، استفاده ميشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم تحيت داخل است ، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه :
المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر: منظور از تحيت در آيه ، سلام و هر گونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (عليه السلام ) هديه كرد، امام در مقابل آن وى را آزاد ساخت ، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى فرمايد :
و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است ! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسـخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مى باشد.
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسـخ ها و برترى يا مساوات آنها، در هر حد و مرحله اى ، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد: خداوند حساب همه چيز را دارد.
(
ان الله كان على كل شيى ء حسيبا)
سلام تحيت بزرگ اسلامى
تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم ميرسند براى اظهار محبت به يكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كه رمز تحيت مى باشد، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است ، و آيه فوق همانطور كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است ، بنابراين طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يا لااقل مساوى جواب گويند.
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است .
در سوره نور آيه 61 مى خوانيم :
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة :
هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت و پاكيزه .
در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است و ضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم در اصل سلام الله عليكم است ، يعنى درود پروردگار بر تو باد، يا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود.
از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيت اهل بهشت نيز سلام است .
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما.
اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهرهمند مى شوند و
تحيت و سلام به آنها نثار ميشود (فرقان - 75) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10 سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام : تحيت آنها در بهشت سلام است .
و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام (يا چيزى معادل آن ) در اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مى گويد هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام كردند و او هم پاسـخ آنها را به سلام داد:
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون .
از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است .
هرگاه بيطرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد.
در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده :
من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه : كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسـخ او را نگوئيد.
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه خداوند مى فرمايد:
البخيل من يبخل بالسلام : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد.
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) ميخوانيم :
ان الله عز و جل يحب افشاء السلام :
خداوند افشاء سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام ، سلام كردن به افراد مختلف است .
در احاديث ، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه : سلام تنها مخصوص كسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوال شد اى العمل خير!: كدام عمل بهتر است ! فرمود:
تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف :
اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث وارد شده كه سواره بر پياده ، و آنها كه مركب گرانقيمت ترى دارند به كسانى كه مركب ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است ، و اين درست نقطه مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين تر مى دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت پرستى به آن مى دهند، و لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد.
البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و
موقعيتهاى مادى ندارد.
در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار، فاسق ، منحرف و مانند آنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است ، مگر اينكه سلام كردن به آنها وسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرى مانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند.
در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: السلام عليك و رحمة الله ، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت : السلام عليك و رحمة الله و بركاته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و عليك و هنگامى كه سوال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود: قرآن مى گويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسـخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى ! در حقيقت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سوم به مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.

آيه 87

الله لا إ له إ لا هو ليجمعنكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و من أ صدق من الله حديثا (87)

ترجمه :
87 -
خداوند معبودى جز او نيست ، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك در آن نمى باشد جمع مى كند، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد.
تفسير :
آيه فوق تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است ، زيرا در آيه گذشته پس از دستور به رد تحيت فرمود: خداوند حساب همه اعمال شما را دارد، در اين آيه اشاره به مسئله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روز قيامت كرده و آن را با مسئله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى آميزد، و مى فرمايد: معبودى جز او نيست و بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث ميكند، همان روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
(
الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
تعبير به يجمعنكم اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد، همانطور كه در آخر سوره مريم آيه 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يكروز مبعوث مى شوند.
تعبير به لاريب فيه (هيچ ترديدى در آن نيست ) در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلائل قطعى و مسلمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل و حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگار كه در بحث معاد، مشروحا ذكر شده است .
و در پايان براى تاكيد مطلب مى فرمايد: كيست كه راستگوتر از خدا باشد (و من اصدق من الله حديثا).
بنابراين هر گونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد، زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز، اما خداوندى
كه از همه آگاهتر و از همگان بينياز است ، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براى او مفهومى ندارد.

آيه 88

فما لكم فى المنفقين فئتين و الله أ ركسهم بما كسبوا أ تريدون أ ن تهدوا من أ ضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا (88)

ترجمه :
88 -
چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد! (بعضى جنگ با آنها را ممنوع و بعضى مجاز مى دانيد) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان (افكار) آنها را به كلى وارونه كرده است ، آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان ) گمراه كرده هدايت كنيد!! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت .
شان نزول :
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند، و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى بزودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد، عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد
ظاهر بين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده اند بجنگيم ! و تنها به جرم اينكه هجرت ننمودند خون آنها را حلال بشمريم ! آيه فوق نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمائى كرد.
تفسير :
با توجه به شان نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا درباره منافقان بود كاملا روشن است .
در آغاز آيه مى فرمايد: چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد و هر كدام طورى قضاوت مى كنيد (فما لكم فى المنافقين فئتين ).
يعنى اين افراد كه با ترك مهاجرت و همكارى عملى با مشركان و عدم شركت در صف مجاهدان اسلام نفاق خود را آشكار ساخته اند نبايد درباره سرنوشت آنها كسى ترديد كند، اينها به طور مسلم از منافقان دست اولند، و عملشان گواه زنده عدم ايمانشان است ، پسچرا بعضى فريب اظهار توحيد و ايمان آنها را مى خورند! و در مقام شفاعت از آنها بر مى آيند با اينكه در آيات قبل اشاره شد كه من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و به اين ترتيب خود را در سرنوشت شوم آنها سهيم مى نمايند.
سپس مى فرمايد: اين عده از منافقان به خاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده اند خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته و افكارشان را به كلى واژگونه كرده ، همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر
بايستد (و الله اركسهم بما كسبوا).
ضمنا از جمله بما كسبوا استفاده مى شود كه بازگشتها از جاده هدايت و سعادت و نجات معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگى پاداش خواهد داد.
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى نمودند كرده ، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه چنين افراد هيچ راهى به سوى هدايت ندارند. (اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا)
زيرا اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثر اعمال هيچكس از او جدا نمى شود چگونه مى توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خدا است مشمول هدايت شوند اين يك انتظار بى دليل و نابجا است .

آيه 89

ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم أ ولياء حتى يهاجروا فى سبيل الله فإ ن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا (89)

ترجمه :
89 -
آنان دوست دارند كه شما هم مانند آنها كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد، بنابراين از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه (توبه كنند و) مهاجرت در راه خدا نمايند، اما آنها كه از كار سرباز زنند (و به اقدامات بر ضد شما ادامه دهند) آنها را هر كجا بيابيد اسير كنيد و (يا در صورت لزوم ) به قتل برسانيد و از ميان آنها دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد.
تفسير :
در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده دل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى آنها را از اسلام بيان داشت در اين آيه مى فرمايد: تاريكى درون آنها بقدرى است كه نه تنها خودشان كافرند بلكه دوست مى دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد.
(
ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء)
بنابراين آنها از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقائد ديگران نيستند، اما اينها هستند، فعاليتهاى پيگيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند.
اكنون كه آنها چنين هستند هرگز نبايد شما مسلمانان دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد (فلا تتخذوا منهم اولياء)
مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن اين است كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام (از مكه به مدينه ) مهاجرت نمايند.
(
حتى يهاجروا فى سبيل الله ).
اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود بر نداشتند و اظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض ‍ جاسوسى و تخريبى است و در اين صورت مى توانيد هر جا بر آنها دست يافتيد، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد.
(
فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم )
و در پايان آيه بار ديگر تاكيد ميكند كه هيچگاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد.
(
و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)
اين شدت عمل كه در آيه فوق نسبت به اين دسته از منافقان نشان داده شده به خاطر آن است كه نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى دارد، از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك ، راهى جز اين ندارد.
قابل توجه اينكه در حالى كه اسلام افراد غير مسلمانى همانند يهود و نصارى را با شرائطى تحت حمايت خود قرار داده ، و اجازه هيچگونه مزاحمت نسبت به آنها نمى دهد در مورد اين دسته از منافقان اين چنين شدت عمل به خرج داده است ، و با اينكه آنان تظاهر به اسلام مى نمودند دستور اسارت و حتى اعدام آنان را در صورت لزوم صادر كرده است ، و اين نيست مگر به خاطر آنكه اين گونه افراد زير پوشش اسلام مى توانند ضربه هائى بزنند كه هيچ دشمنى قادر بر آن نيست !
سوال :
ممكن است گفته شود سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره منافقان اين بوده كه هيچگاه دستور قتل آنها را صادر نمى كرد مبادا دشمنان او را متهم به كشتن يارانش كنند و يا بعضى از اين مسئله سوء استفاده كرده ، با افرادى كه خرده حساب داشتند به عنوان منافق بودن درآويزند و آنها را به قتل برسانند.
پاسـخ :
بايد توجه داشت كه سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در مورد منافقان مدينه و مانند آنها بوده است كه به ظواهر اسلام عمل مى كردند و مبارزه صريحى با اسلام و مسلمين نداشتند اما كسانى كه مانند منافقان مكه همكارى روشنى با دشمنان اسلام داشتند مشمول اين حكم نبودند.

آيه 90

إ لا الذين يصلون إ لى قوم بينكم و بينهم ميثق أ و جاءوكم حصرت صدورهم أ ن يقتلوكم أ و يقتلوا قومهم و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقتلوكم فإ ن اعتزلوكم فلم يقتلوكم و أ لقوا إ ليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا (90)

ترجمه :
90 -
مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته ، يا آنها كه به سوى شما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانائى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند، بنابراين اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما پيكار ننمودند (بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شوى
شان نزول :
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آورده اند چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله ور شوند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد :
نه ، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند!
پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده اند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببنديم ، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرف توانائى مبارزه با دشمنان شما را نداريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را داريم ، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده ايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه
بنى مدلج نازل شده است كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و اظهار داشتند كه ما نه با شما هم صدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى داريم و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان ترك مخاصمه با آنها بست .
تفسير :
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1 -
آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته اند.
(
الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق )
2 -
كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مى بينند، و نه توانائى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(
او جاؤ كم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون اعلان بيطرفى كرده اند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است .
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آنرا مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود مى فرمايد: اگر خداوند
بخواهد مى تواند آن (جمعيت ضعيفان ) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند.
(
و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم )
بنابراين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى فرمايد: اگر آنها از پيكار با شما كناره گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد.
(
فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير القاء سلام (افكندن صلح ) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع ، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مى گيرند و حتى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى كنند، گوئى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را بسوى هم پرتاب مى نمايند.

آيه 91

ستجدون ءاخرين يريدون أ ن يأ منوكم و يأ منوا قومهم كل ما ردوا إ لى الفتنة أ ركسوا فيها فإ ن لم يعتزلوكم و يلقوا إ ليكم السلم و يكفوا أ يديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و أ ولئكم جعلنا لكم عليهم سلطنا مبينا (91)

ترجمه :
91 -
به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند، لذا در پيش شما ادعاى ايمان مى كنند ولى ) هر زمانى به سوى فتنه (و بت پرستى ) باز گردند با سر در آن فرو مى روند!، اگر آنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما بر نداشتند، آنها را هر كجا يافتيد اسير كنيد، و (يا) به قتل برسانيد و آنها كسانى هستند كه براى شما تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .
شان نزول :
براى آيه فوق شان نزولهاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است :
جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى گرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند، و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچيك زيان نبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند، آيه فوق نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل بخرج دهند.
تفسير :
سزاى آنها كه دودوزهبازى ميكنند!
در اينجا با دسته ديگرى روبرو مى شويم كه درست در مقابل دستهاى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود. آنها كسانى هستند كه مى خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تامين اين نظر راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته ، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى كنند.
(
ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ).
و به همين دليل هنگامى كه ميدان فتنه جوئى و بت پرستى پيش آيد همه برنامه هاى آنها وارونه مى شود و با سر در آن فرو مى روند!
(
كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها).
اينها درست بر ضد دسته سابقند زيرا آنها كوشش داشتند از درگير شدن با مسلمانان دورى كنند اما اينها نغمه دارند كه با مسلمانان درگير شوند.
آنها پيشنهاد صلح با مسلمانان داشتند در حالى كه اينها سر جنگ دارند.
آنها از اذيت و آزار مسلمانان پرهيز داشتند ولى اينها پرهيز ندارند.
اين سه تفاوت كه در جمله فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم به آن اشاره شده است موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود و به مسلمانان دستور داده شده كه هر كجا آنان را بيابند اسير كنند و در صورت مقاومت به قتل رسانند.
(
فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ).
و لذا آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها
قرار داديم .
(
و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا).
اين تسلط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى ، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.
تعبير به ثقفتموهم در آيه فوق ممكن است اشاره به نكته دقيقى باشد زيرا اين جمله از ماده ثقافت به معنى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است ، و با وجدتموهم كه از ماده وجدان و به معنى مطلق دست يافتن است ، تفاوت دارد، گويا اين دسته از منافقان دو دوزه باز كه خطرناكترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و به تله بيفتند لذا مى فرمايد: اگر با مهارت و دقت به آنها دست يافتيد حكم خداوند را در مورد آنها اجرا كنيد اشاره به اينكه دست يافتن بر آنها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد.

آيه 92

و ما كان لمؤ من أ ن يقتل مؤ منا إ لا خطا و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة إ لى أ هله إ لا أ ن يصدقوا فإ ن كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة و إ ن كان من قوم بينكم و بينهم ميثق فدية مسلمة إ لى أ هله و تحرير رقبة مؤ منة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما (92)

ترجمه :
92 -
براى هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و (در عين حال ) كسى كه فرد با ايمانى را از روى خطا به قتل برساند بايد يك برده آزاد كند و خونبهائى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند - و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده بايد (تنها) يك برده آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست ) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد و يك برده (نيز) آزاد كند، و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده ) ندارد دو ماه پى در پى روزه مى گيرد - اين (يكنوع تخفيف و) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابوجهل مسلمانى را به نام عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى داد، پس از هجرت مسلمانان به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت .
اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود
حارث بن يزيد روبرو شد، و از فرصت استفاده كرده ، او را به قتل رسانيد، به گمان اينكه دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رود جريان را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
تفسير :
احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده ، براى اينكه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند، و يا بر اثر بى مبالاتى خون بى گناهى را بريزند، در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است ، تا در مسئله ريختن خون كه از نظر اسلام موضوع فوق العاده مهم و پر مسئوليتى است رعايت تمام جهات لازم را بكنند.
در آغاز اين آيه كه حكم قتل خطا در آن بيان شده مى فرمايد: براى هيچ مؤ منى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا بقتل برساند.
(
و ما كان لمؤ من ان يقتل مؤ منا الا خطا)
اين تعبير در حقيقت اشاره به آن است كه اصولا هرگز مؤ من به خود اجازه نمى دهد كه دست خويش را به خون فرد بيگناهى بيالايد، چه اينكه در حريم ايمان همه افراد مانند اعضاى يك پيكرند، آيا هيچگاه ممكن است عضوى از بدن انسان ، عضو ديگر را جز از روى اشتباه از بين ببرد يا آزار دهد بنا بر اين آنها كه در صدد چنين كارى بر آيند ايمان درستى ندارند و از حقيقت ايمان
-
بى خبرند.
جمله الاخطاء (مگر از روى اشتباه ) به اين معنى نيست كه آنها مجازند از روى اشتباه اين عمل را انجام دهند، زيرا اشتباه قابل پيش بينى نيست ، و شخص به هنگام اشتباه متوجه اشتباه خود نمى باشد، منظور اين است كه مؤ منان جز در مورد اشتباه آلوده چنين گناه بزرگى نخواهند شد.
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند: صورت نخست اينكه فرد بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت ، قاتل بايد دو كار كند، يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خونبهاى مقتول را به صاحبان خون بپردازد.
(
و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة الى اهله ).
مگر اينكه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند (الا ان يصدقوا ) صورت دوم اينكه مقتول وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند(در اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است ) و پرداخت ديه بر جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنا بر اين جائى براى جبران خسارت نيست .
(
فان كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة ).
صورت سوم اينكه (خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند.)
(
و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مؤ منة ).
در اينكه آيا مقتول در اين صورت مانند دو صورت سابق يك فرد مؤ من
است يا اعم از مؤ من و كافر ذمى ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه و رواياتى كه در تفسير آن وارد شده اين است كه منظور از آن نيز (مقتول مؤ من ) است و آيا ميتوان ديه چنين مقتول مسلمانى را به ورثه كافر داد در صورتى كه كافر از مسلمان ارث نمى برد.
از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه بايد ديه مزبور را به ورثه او داد هر چند كافر هستند، و اين به خاطر پيمان و عهدى است كه با مسلمانان دارند، ولى از آنجا كه كافر از مسلمان هيچگاه ارث نمى برد جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از جمله فوق اين است كه ديه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند، نه ورثه كفار، در بعضى از روايات نيز اشاره به اين موضوع شده است ولى ظاهر جمله من قوم بينكم و بينهم ميثاق (از جمعيتى كه با شما پيمان دارند) اين است كه ورثه مقتول جزء مسلمانان نيستند، زيرا مسلمانان با يكديگر پيمان خاصى ندارند (دقت كنيد).
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن بردهاى ندارند (يعنى قدرت مالى ندارند و يا بردهاى براى آزاد كردن نمى يابند) مى فرمايد:(چنين اشخاصى بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرند).
(
فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين ).
و در پايان مى گويد:(اين تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يكنوع تخفيف و توبه الهى است ، يا اينكه تمام آنچه در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز با خبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است ).

(توبة من الله و كان الله عليما حكيما).
در آيه فوق نكات متعددى است كه بايد به آن توجه نمود:
1 -
در اينجا براى جبران قتل خطا، سه موضوع بيان شده است كه هر كدام از آن براى جبران يكنوع خسارت است كه از اين عمل به وجود مى آيد، نخست
آزاد كردن برده است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اجتماعى كشته شدن يكفرد با ايمان محسوب مى شود.
و ديگر پرداختن ديه است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اقتصادى است كه از كشته شدن يك نفر به خانواده او وارد مى شود، و الا سابقا هم گفتهايم (ديه ) هيچگاه قيمت واقعى خون يك انسان نيست ، زيرا خون يك انسان بى گناه ما فوق هر قيمت است بلكه يكنوع جبران خسارت اقتصادى خانواده مى باشد.
و ديگر مسئله دو ماه روزه پى در پى است كه جبران خسارت اخلاقى و معنوى مى باشد كه دامنگير قاتل خطائى مى شود.
البته بايد توجه داشت كه روزه دو ماه پى در پى وظيفه كسانى است كه دسترسى به آزاد كردن يك برده با ايمان ندارند يعنى در درجه اول فقط آزاد كردن برده كافى است و درجه بعد اگر نتوانست بايد روزه بگيرد، ولى بايد توجه داشت كه آزاد كردن برده يكنوع عبادت نيز محسوب مى شود و بنا بر اين اثر معنوى عبادت را در روح آزاد كننده خواهد داشت .
2 -
در موردى كه بازماندگان مقتول مسلمان باشند جمله الا ان يصدقوا (مگر آنكه آنها از ديه صرفنظر كنند) ذكر شده ، ولى در مورد كسانى كه مسلمان نباشند اين جمله ذكر نشده است ، دليل آن نيز روشن است زيرا در مورد اول زمينه براى چنين كارى وجود دارد اما در مورد دوم چنان زمينه اى نيست ، به علاوه مسلمانان حتى الامكان نيايد زير بار منت غير مسلمانان در اين موارد بروند.
3 -
جالب توجه اينكه در صورت اول كه بازماندگان مسلمانند، نخست اشاره به (آزادى ) يك برده و سپس اشاره به (ديه ) شده است ، در حالى كه در صورت سوم كه مسلمان نيستند نخست (ديه ) آمده است ، شايد اين تفاوت تعبير اشاره
به آن باشد كه در مورد مسلمانان تاءخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد، و دشمنان آن را بر پيمان شكنى حمل نكنند.
4 -
در آيه شريفه اشارهاى به مقدار ديه نشده است و شرح آن به سنت موكول گرديده كه مطابق آن ديه كامل هزار مثقال طلا يا يكصد شتر و يا دويست گاو و در صورت توافق قيمت اين حيوانات است (البته تعيين طلا و يا بعضى از حيوانات به عنوان ديه طبق يك سنت اسلامى است كه مقياسهاى خود را از امور طبيعى انتخاب مى كند نه مصنوعى و قرار دادى تا با گذشت زمان دگرگون نشوند).
5 -
بعضى ممكن است اشكال كنند كه خطا مجازات ندارد، چرا اسلام درباره آن اين همه اهميت قائل شده است ، در حالى كه مرتكب اين كار هيچگونه گناهى مرتكب نشده پاسـخ ايراد روشن است ، زيرا مسئله خون ، مسئله سادهاى نيست و با اين حكم شديد اسلام خواسته است مردم نهايت دقت و احتياط را به كار بندند تا هيچگونه قتلى حتى از روى اشتباه از آنها سر نزند زيرا بسيارى از خطاها قابل پيشگيرى است ، به علاوه مردم بدانند با ادعاى خطا در قتل هرگز نمى توانند خود را تبرئه نمايند، جمله آخر آيه (توبة من الله ...) ممكن است اشاره به همين موضوع باشد كه اشتباهات معمولا از عدم دقت سرچشمه مى گيرد و لذا در مورد موضوعات مهمى همانند قتل نفس بايد به نحوى جبران گردد، تا توبه الهى شامل حال مرتكبان شود.

آيه 93

و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خلدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و أ عد له عذابا عظيما (93)

ترجمه :
93 -
و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و از رحمتش او را دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است .
شان نزول
(مقيس بن صبابه كنانى ) كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود (هشام ) را در محله (بنى النجار) پيدا كرد، جريان را به عرض پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را به اتفاق (قيس بن هلال فهزى ) نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسليم برادرش (مقيس ) نمايند و اگر نمى شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق (قيس بن هلال ) به طرف مدينه حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله (بنى النجار) بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكه فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است .
تفسير :
مجازات قتل عمد
بعد از بيان حكم قتل خطا در اين آيه به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره مى كند.
از آنجا كه آدم كشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرائط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى رود، قرآن در آيات مختلف آن را با اهميت فوقالعادهاى ذكر كرده است ، تا آنجا كه قتل بيدليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى كند.
(
من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)
آنكس كه انسانى را بدون اينكه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است .
به همين دليل در آيه مورد بحث نيز براى كسانى كه فرد با ايمانى را عمدا به قتل برسانند چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسئله قصاص كه مجازات دنيوى است ) ذكر شده است :
1 -
خلود يعنى جاودانه در آتش دوزخ ماندن .
(
و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها).
2 -
خشم و غضب الهى (و غضب الله عليه ).
3 -
دورى از رحمت خدا (و لعنه ).
4 -
مهيا ساختن عذاب عظيمى براى او (و اعد له عذابا عظيما).
و به اين ترتيب از نظر مجازات اخروى حد اكثر تشديد در مورد قتل عمدى شده است ، به طورى كه در هيچ مورد از قرآن اينچنين مجازات شديدى بيان نگرديده و اما كيفر دنيوى قتل عمد همان قصاص است كه شرح آن در ذيل آيه 179 سوره بقره در جلد اول صفحه 442 گذشت ).
آيا قتل نفس موجب مجازات جاودانى است
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه (خلود) يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بيايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد.
در پاسـخ اين سوال مى توان گفت :
منظور از قتل مؤ من در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن بقتل برساند و يا كشتن او را مباح بشمرد، روشن است كه چنين قتل نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.
حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز به اين مضمون نقل شده است .
2 -
اين احتمال نيز هست كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود.
3 -
اين هم ممكن است كه منظور از خلود، در اين آيه عذاب بسيار طولانى باشد، نه عذاب جاويدان .
سوال سوال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه اصولا قتل عمد آيا قابل توبه مى باشد؟!
جمعى از مفسران ، صريحا پاسـخ منفى به اين سوال مى دهند و مى گويند: قتل نفس طبق آيه فوق اصلا قابل توبه نيست ، و در پارهاى از روايات كه در ذيل آيه وارد شده است نيز اشاره به اين معنى گرديده كه لا توبة له .
ولى آنچه از روح تعليمات اسلام و روايات پيشوايان بزرگ دينى و فلسفه توبه كه پايه تربيت و حفظ از گناه در آينده زندگى است استفاده مى شود اين است كه هيچ گناهى نيست كه قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پارهاى از گناهان ، بسيار سخت و شرائط سنگين دارد، قرآن مجيد مى گويد:
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء - 47) :
(خداوند تنها گناه شرك را نمى بخشد اما غير آن را براى هر كس بخواهد و صلاح ببيند خواهد بخشيد) حتى سابقا ذيل همين آيه اشاره كرديم كه اين آيه درباره آمرزش گناهان از طريق شفاعت و مانند آن سخن ميگويد و الا گناه شرك نيز با توبه كردن و بازگشت به سوى توحيد و اسلام قابل بخشش است ، همانطور كه بيشتر مسلمانان صدر اسلام ، در آغاز مشرك بودند و سپس توبه كردند، و خداوند گناه آنها را بخشيد، بنا بر اين شرك تنها گناهى است كه بدون توبه بخشيده نمى شود و اما با توبه كردن همه گناهان حتى شرك قابل بخشش است چنانكه در سوره زمر آيه 53 و 54 ميخوانيم :
ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و اءنيبوا الى ربكم و اسلمو اله :
(... خداوند همه گناهان را مى بخشد، زيرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوى خدا كنيد و توبه نمائيد و تسليم فرمان او باشيد.
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند: آيات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبيل (عام ) است و قابل (تخصيص ) مى باشد،
صحيح نيست زيرا لسان اين آيات كه در مقام امتنان بر گنهكاران مى باشد و با تاكيدات مختلف همراه است قابل تخصيص نيست (به اصطلاح ابا از تخصيص دارد).
از اين گذشته اگر براستى كسى كه قتل عمدى از او سرزده به كلى از آمرزش خداوند مايوس گردد و براى هميشه (حتى پس از توبه موكد و جبران عمل زشت خود با اعمال نيك فراوان ) در لعن و عذاب جاويدان بماند هيچگونه دليلى ندارد كه در باقيمانده عمر اطاعت فراوان خدا كند و دست از اعمال خلاف و حتى قتل نفسهاى مكرر بر دارد و اين با روح تعليمات انبياء كه براى تربيت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است ؟!
در تواريخ اسلام نيز مى بينيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گنهكاران خطرناكى همچون (وحشى ) قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذيرفت و نميتوان گفت كه قتل نفس در حال شرك و ايمان آنقدر تفاوت دارد كه در يكحال بخشوده شود و در حال ديگر به هيچوجه قابل بخشش نباشد.
اصولا همانطور كه گفتيم ما هيچ گناهى بالاتر از شرك نداريم و مى دانيم كه اين گناه نيز با توبه و پذيرش اسلام بخشوده ميشود چگونه ميتوان باور كرد گناه قتل حتى با توبه واقعى قابل بخشش نباشد.
ولى اشتباه نشود آنچه در بالا گفتيم به اين معنى نيست كه قتل عمد كار كوچك و كم اهميتى است يا به اين سادگى ميتوان از آن توبه كرد، بلكه به عكس توبه واقعى از اين گناه كبيره بسيار مشكل است و نياز به جبران اين عمل دارد و جبران كردن آن كار آسانى نيست بنا بر اين منظور ما فقط اين است كه
راه توبه به روى چنين افرادى بطور كلى بسته نمى باشد.
انواع قتل
(فقها) در كتاب قصاص و ديات از كتب فقهى با الهامى كه از آيات و روايات اسلامى گرفتهاند قتل را به سه نوع تقسيم كرده اند: (قتل عمد)، (قتل شبه عمد) و (قتل خطا).
قتل عمد قتلى است كه با تصميم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورتگيرد (مثل اينكه انسان به قصد كشتن ديگرى از حربه يا چوب يا سنگ يا دست استفاده كند).
قتل شبه عمد آن است كه تصميمى بر كشتن نباشد اما تصميم بر كارى در مورد مقتول داشته باشد كه بدون توجه منجر به قتل گردد مثل اين كه كسى را عمدا كتك مى زند بدون اينكه تصميم كشتن او را داشته باشد ولى اين ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد.
قتل خطا آن است كه هيچگونه تصميمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول ، مثل اينكه ميخواهد حيوانى را شكار كند اما تير خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند.
هر يك از اين سه نوع احكام مشروحى دارد كه در كتب فقهى آمده است .

آيه 94

يأ يها الذين ءامنوا إ ذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن أ لقى إ ليكم السلم لست مؤ منا تبتغون عرض الحيوة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا إ ن الله كان بما تعملون خبيرا (94)

ترجمه :
94 -
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد مسلمان نيستى بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمى ) بدست آوريد، زيرا غنيمتهاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است ، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد (و هدايت نمود) بنا بر اين (بشكرانه اين نعمت بزرگ ) تحقيق كنيد، خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
شان نزول :
در روايات و تفاسير اسلامى شان نزولهائى درباره آيه فوق آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى (فدك ) زندگى مى كردند فرستاد، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كنند.
يكى از يهوديان به نام (مرداس ) كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت ، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى مى داد
اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت هنگامى كه خبر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى ، اسامة ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه ميدانى ! شايد به راستى مسلمان شده است ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچگاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت .
تفسير :
بعد از آنكه در آيات گذشته تاكيدات لازم نسبت به حفظ جان افراد بى گناه شد، در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى كند و مى فرمايد : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه جهاد گام بر مى داريد، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند نگوئيد مسلمان نيستيد.
(
يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا).
و به اين ترتيب دستور مى دهد آنهائى را كه اظهار ايمان مى كنند با آغوش باز بپذيرند و هر گونه بد گمانى و سوء ظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند.
سپس اضافه مى كند كه مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه
اظهار اسلام مى كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد (تبتغون عرض الحيوة الدنيا).
در حالى كه غنيمتهاى جاودانى و ارزنده در پيشگاه خدا است (فعند الله مغانم كثيرة ).
گرچه در گذشته چنين بوديد و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت (كذالك كنتم من قبل ).
ولى اكنون در پرتو اسلام و منتى كه خداوند بر شما نهاده است ، از آن وضع نجات يافته ايد، بنابراين به شكرانه اين نعمت بزرگ لازم است كه در كارها تحقيق كنيد (فمن الله عليكم فتبينوا).
و اين را بدانيد كه خداوند از اعمال و نيات شما آگاه است .
(
ان الله كان بما تعملون خبيرا).
جهاد اسلامى جنبه مادى ندارد
آيه فوق به خوبى اين حقيقت را روشن مى سازد كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد و به همين دليل بايد نخستين اظهار ايمان را از طرف دشمن بپذيرد، و به نداى صلح او پاسـخ گويد اگر چه از غنائم مادى فراوان محروم گردد زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنائم نيست ،
بلكه هدف آزاد شدن انسانها از قيد بندگى بندگان و خداوند زور و زر است و هر زمان كه روزنه اميدى به سوى اين حقيقت گشوده شد بايد به سوى آن شتافت ، آيه فوق مى گويد: (شما يك روز چنين افكار منحطى داشتيد و به خاطر سرمايه هاى مادى خونهائى را مى ريختيد، اما امروز آن برنامه به كلى دگرگون شده است ، به علاوه مگر خود شما به هنگام ورود در اسلام غير از اظهار ايمان چه برنامه ديگرى داشتيد، چرا از قانونى كه خود از آن استفاده كردهايد درباره ديگران دريغ مينمائيد)؟!
سوال :
ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آئين زمينه را براى پرورش (منافق ) در محيط اسلامى آماده مى كند و با اين برنامه ، ممكن است عده زيادى از آن سوء استفاده كرده و با استتار در زير نام اسلام دست به اعمال جاسوسى و ضد اسلامى بزنند.
پاسـخ :
شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهم اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظهاى باشد، اگر بنا شود اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف ، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است ، و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد، زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و با مكنون دل او هماهنگ نيست
و به اين ترتيب خونهاى بسيارى از بى گناهان ريخته شود.
از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آئين افرادى هستند كه گرايشهاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند اما با گذشت زمان و تماس ‍ مداوم با آن آئين محكم و ريشه دار مى شوند، اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس