آيات 57 تا 96 سوره واقعه

نـحـن خـلقـنـاكـم فـلولا تصدقون (57)

افرايتم ما تمنون (58)

ءانتم تخلقونه ام نحن الخـالقـون (59)

نـحـن قـدرنـا بـيـنـكـم المـوت و مـا نـحـن بـمـسـبـوقـيـن (60)

عـلى ان نـبـدل امـثـالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون (61)

و لقد علمتم النشاءة الاولى فلولا تذكرون (62)

افرايتم ما تحرثون (63)

ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون (64)

لو نشاء لجعلناه حـطـامـا فـظـلتـم تـفـكـهـون (65)

انـا لمـغـرمـون (66)

بـل نـحـن مـحـرومون (67)

افرايتم الماء الذى تشربون (68)

ءانتم انزلتموه من المزن ام نـحـن المـنـزلون (69)

لو نـشـاء جـعـلنـاه اجاجا فلولا تشكرون (70)

افرايتم النار التى تـورون (71)

ءانـتـم انـشـاتـم شـجـرتها ام نحن المنشون (72)

نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمـقـويـن (73)

فـسـبـح بـاسـم ربك العظيم (74)

فلا اقسم بموقع النجوم (75)

و انه لقـسـم لو تـعـلمـون عظيم (76)

انه لقران كريم (77)

فى كتاب مكنون (78)

لا يمسه الا المـطـهـرون (79)

تـنـزيـل مـن رب العلمين (80)

افبهذا الحديث انتم مدهنون (81)

و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (82)

فلولا اذا بلغت الحلقوم (83)

و انتم حينئذ تنظرون (84)

و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون (85)

فلولا ان كنتم غير مدينين (86)

ترجعونها ان كنتم صـادقين (87)

فاما ان كان من المقربين (88)

فروح و ريحان و جنت نعيم (89)

و اما ان كان مـن اصـحـاب اليـمـيـن (90)

فـسـلام لك مـن اصـحـاب اليـمـين (91)

و اما ان كان من المكذبين الضالين (92)

فنزل من حميم (93)

و تصلية جحيم (94)

ان هذا لهو حق اليقين (95)

فسبح باسم ربك العظيم (96)

ترجمه آيات

ما شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمى كنيد (57).

به من خبر دهيد آيا نطف هاى كه در رحمها مى ريزيد (58).

آيا شما آن را مى آفرينيد و يا ما خالق آنيم ؟ (59).

ايـن مـايـيـم كـه مرگ را بين شما مقرر كرده ايم، و كسى نيست كه از تقدير ماسبقت بگيرد (60).

مـا بـر ايـن اسـاس مـقـدر كـرده ايم كه جماعتى مثل شما جايگزين شما شوند، و شما را به خلقتى ديگر كه از آن خبر نداريد ايجاد كنيم (61).

و شما با اين كه نشاءه نخستين را ديديد، چرا متذكر نمى شويد؟! (62).

آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ (63).

آيا شما آن را مى رويانيد، و يا روياننده اش ماييم ؟ (64).

و اگـر بـخـواهـيـم مى توانيم آن را بوته خشكى كنيم، و شما از شدت حادثه تعجب كنيد (65).

(و به يكديگر بگوييد) در خسارت سنگينى قرار گرفتيم (66).

بلكه به كلى از رزق محروم شديم (67).

آيا درباره اين آب (تصفيه شده و شيرين آسمانى ) كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ (68).

شما آن را از تصفيه خانه ابر نازل كرديد، و يا نازل كننده اش ماييم ؟ (69).

و اگـر مـى خـواسـتيم (مانند قبل از تصفيه و همانند آب درياها) تلخ و شورش مى كرديم، پس چرا هنوز هم شكر نمى گزاريد (70).

آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟ (71).

آيا درختش را كه بعدا هيزم شد شما ايجاد كرديد، و يا پديد آورنده اش ما بوديم ؟ (72).

ما آن را مايه تذكر و وسيله زندگى شما مردم تهيدست بيكس قرار داديم (73).

پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح كن (74).

مطلب آنقدر روشن استحاجت نيست به اين كه به سقوط ستارگان سوگند ياد كنيم (75).

(ولى ياد مى كنيم ) و اين سوگند اگر بدانيد بسيار عظيم است (76).

كه اين قرآنى است ارجمند (77).

(كه قبلا) در كتابى پنهان از بشر بود (78).

كه جز پاكان كسى از آن آگاه نيست (79).

تنزيلى از ناحيه رب العالمين است (80).

آيا هنوز هم به اين امر مهم بى اعتنايى و سهل انگارى مى كنيد؟ (81).

و بهره خود را در تكذيب آن قرار مى دهيد (82).

پـس چـرا وقـتـى جـان يـكـى از شـمـا بـه حـلقـوم مـى رسـد (توانايى بازگرداندن آن را نداريد؟) (83).

و در آن هـنـگـام همه تماشا مى كنيد كه او دارد از دستتان مى رود (و كارى از دستتان ساخته نيست ) (84).

در حالى كه ما از شما به او نزديك تريم، ولى شما نمى بينيد (85).

پس چرا اگر روز جزايى نداريد (86).

جان او را بر نمى گردانيد اگر راست مى گوييد؟ (87).

(پـس بـدانـيـد كـه روز جزايى داريد، و شما مردم در آن روز هم سه طايفه هستيد. مقربين و اصحاب يمين و مكذبين )، اگر آنكه جانش به حلقوم رسيده از مقربين باشد (88).

راحتى و رزق و جنت نعيم دارد (89).

و اما اگر از اصحاب يمين باشد (90).

اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد (91).

و اما اگر از تكذيب گران و گمراهان باشد (92).

پذيرايى وى از آب جوشان (93).

و حرارت آتش خواهد بود (94).

به درستى كه اين همان حق اليقين است (95).

پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى (96).

بيان آيات

بعد از آنكه رشته كلام خداى سبحان منتهى شد به بيان عاقبت امر طوايف سه گانه، كه آخـرين ايشان اصحاب شمال بود، و فرمود: عاملى كه ايشان را به چنين سرنوشتى سوق داد يـكـى شـكـسـتـن عـهدى بود كه در ازل سپرده بودند كه به مراسم عبوديت قيام كنند، و ديـگـرى تـكـذيـب بـعـث و جـزا بـود، و نـيـز بـعـد از آنـكـه رسـول گـرامـى خود را دستور داد به اين كه گفتار آنان را با تقرير بعث و جزا و بيان كيفرها و پاداشهاى قيامت رد كند، ايـنك در اين آيات ايشان را بر سر اين كه معاد و جزا را انكار كردند توبيخ مى كند، به ايـن كـه آورنـده خـبر بعث و جزا خدا است، كه آفريدگار ايشان و مدبر امر ايشان و كسى اسـت كـه مرگ و ايجاد بعد از مرگ را برايشان مقدر كرده، او مى داند كه از آغاز خلقتشان تـا مـنـتـها اليه امرشان چه حوادثى بر آنان جريان مى يابد، و نيز توبيخ مى كند به ايـن كـه آن كـتـابى كه ايشان را از معاد خبر مى دهد قرآن كريم است، كه از بازيچه دست شيطان ها شدن و اولياى گمراه آنان مصون است.

سـپـس دوبـاره بـر سـر سخن شده حال طوايف سه گانه را يك بار ديگر بيان مى كند، و خـاطـر نـشان مى سازد كه اختلاف احوالى كه اين طوايف دارند، از روز مرگشان شروع مى شود و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.

بيان جهت اينكه لازمـه اعـتقاد به آفريدگار تصديق قيامت و معاد است (نحن خلقناكم فلولا تصدقون)

نحن خلقناكم فلولا تصدقون

سـيـاق ايـن آيـه سـيـاق گـفـتـگو درباره قيامت و جزا است، در زمينه اى سخن مى گويد كه مـشـركـيـن قـيـامـت و جـزا را انـكـار و تـكـذيب كرده بودند، و در چنين زمينه اى جمله (فلو لا تـصـدقـون ) تـحـريـك و تـشويق به تصديق مسأله معاد و ترك تكذيب آن است، و به طـورى كـه از حـرف (فـاء) كـه بـر سـر جـمله مذكور درآمده استفاده مى شود جمله قبلى تـعـليـل ايـن جـمله است، و خلاصه مى فهماند اين كه شما را تشويق مى كنيم به تصديق مـعاد، و دست برداشتن از تكذيب و انكار آن، علتش اين است كه آخر ما خالق شما هستيم، (ما شما را آفريده ايم، پس چرا گفته ما را درباره معاد تصديق نمى كنيد؟).

خـواهـيـد گـفت : به چه جهت خلقت خدا ايجاب مى كند كه مردم جزا و آمدن قيامت و وجود معاد را تصديق كنند؟ جواب مى گوييم به دو جهت :

اول ايـن كـه : وقـتى خداى تعالى پديد آورنده انسان ها از هيچ و پوچ باشد او مى تواند بـراى بـار دوم هـم ايـشـان را خـلق كـنـد، هـمـچـنـان كه در جاى ديگر همين مطلب را آورده مى فـرمـايـد: (قـال مـن يـحـيـى العـظـام و هـى رمـيـم قـل يـحـيـيـهـا الذى انـشـاءهـا اول مرة و هو بكل خلق عليم ).

جـهـت دوم ايـن كـه : وقـتـى پـديـد آورنـده مـردم و مـدبر امورشان و كسى كه خصوصيات و امـرشـان را او تـقـدير و اندازه گيرى مى كند خداى تعالى است، پس او به آنچه با آنها مى كند و حـوادثـى كـه بـرايشان پيش مى آورد داناتر است، و چون داناتر است وقتى به ايشان خـبـر مـى دهـد كـه بـه زودى مـبعوثشان مى كند، و بعد از مردن بار ديگر زنده شان نموده جـزاى اعمالشان را چه خير و چه شر مى دهد، ديگر چاره اى جز تصديقش ندارند، پس هيچ عـذرى براى تكذيب كنندگان خبرهايى كه او در كتابش داده باقى نمى ماند، و يكى از آن خـبرها بعث و جزا است، همچنان كه خودش ‍ فرمود: (الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير) و نيز فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين ).

پـس حـاصـل مـفـاد آيه اين شد كه : ما شما را خلق كرده ايم، و مى دانيم كه با شما چه مى كـنـيـم، و بـه زودى آنچه بنا داريم درباره شما انجام خواهيم داد، و اينك به شما خبر مى دهيم كه به زودى زنده تان مى كنيم، و در برابر آنچه مى كرديد جزايتان خواهيم داد، با اين حال چرا خبرهايى را كه در كتاب نازل بر شما به شما مى دهيم تصديق نمى كنيد؟

در اين آيه و آيات بعديش التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته، چون مردم غايب فرض شـده بـودنـد، مى فرمود: (هذا نزلهم يوم الدين -پذيرايى از ايشان است در روز جزا، ولى در ابـتـداى آيـات مورد بحث مردم مخاطب قرار گرفته اند، روى سخن به ايشان كرده مى فرمايد: (نحن خلقناكم )، و اين دگرگون كردن سياق براى اين بوده كه در آيات مـورد بـحـث بـنـاى تـوبـيخ آنان را داشته، و در توبيخ، خطاب موكدتر از غيبت است، و گفتن اينكه شما چنين و چنانيد موثرتر از گفتن ايشان چنين و چنانند مى باشد.

افرايتم ما تمنون

كـلمـه (تـمـنـون ) مضارع جمع حاضر از مصدر (امناء) است، و امناء به معناى ريختن نـطـفـه است، كه منظور از آن در اينجا ريختن در رحم زنان است، و معناى آيه اين است كه : به من خبر دهيد در خلقت انسان ها شما پدران و مادران غير از ريختن نطفه چه نقشى داريد؟

ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون

آيا شما آن نطفه را به صورت انسانى مثل خـود در مـى آوريـد، يا خالق آن ماييم و تبديلش به صورت بشر به دست ما صورت مى گيرد؟

مرگ تقدير شده است و ناشى از غلبه اسـبـاب زوال بر قدرت و اراده خداوند نيست

نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين

آرى تدبير امور خلق به جميع شؤ ون و خصوصياتش از لوازم خلقت و افاضه وجود است، وقـتـى خـداى تـعـالى بـه انـسان هستى مى دهد، هستى محدود مى دهد، از همان اولين لحظه تـكـويـنـش تـا آخـريـن لحـظـه زنـدگـى دنـيـائيـش، و تـمـامـى خـصـوصـيـاتـى كـه در طول اين مدت به خود مى گيرد و رها مى كند، همه از لوازم آن محدوديت است، و جز و آن حد اسـت و بـه تـقـديـر و انـدازه گـيـرى و تـحـديـد خـالق عـزوجـلش اسـت، كـه يـكـى از آن خصوصيات هم مرگ او است، پس مرگ انسان مانند حياتش به تقديرى از خدا است، نه كه خدا نتوانسته انسان را براى هميشه آفريده باشد، و چون او از چنين خلقتى عاجز بوده، و قـدرتـش هـمـيـن قـدر بـوده آفـريده اش مثلا هفتاد سال دوام داشته باشد، قهرا بعد از هفتاد سال دستخوش مرگ شود (العياذ باللّه ).

و نـه ايـن كـه خـدا او را بـراى هـمـيـشـه زنـده مـانـدن خـلق كـرده بـاشـد، و ليكن اسباب و عـوامـل مـخـرب و ويـرانگر بر اراده خداى عزوجل غلبه كرده، و مخلوق او را بميراند، چون لازمـه ايـن دو فـرض ايـن اسـت كـه : قدرت خداى تعالى محدود و ناقص باشد، در فرض اول نـتـوانـسـتـه بـاشـد دوام بيشترى به مخلوق زنده اش بدهد، و در فرض دوم نتوانسته بـاشـد از هـجـوم عـوامـل ويـرانـگـر جـلوگـيـرى كـنـد، و ايـن در مـورد خـداى تـعـالى محال است، براى اين كه قدرت او مطلق و اراده اش شكست ناپذير است.

از اين بيان روشن شد كه منظور از جمله (نحن قدرنا بينكم الموت )است كه بفهماند اولا مـرگ حـق اسـت، و در ثانى مقدر از ناحيه او است، نه اين كه مقتضاى نحوه وجود يك موجود زنـده باشد، بلكه خداى تعالى آن را براى اين موجود مقدر كرده، يعنى او را آفريده تا فلان مدت زنده بماند، و در راس آن مدت بميرد.

و نـيـز روشن گرديد كه مراد از جمله (و ما نحن بمسبوقين ) - با در نظر گرفتن اين كه كلمه سبق به معناى غلبه و مسبوق به معناى مغلوب است - اين است كه : ما در عروض مرگ بر يك مخلوق زنده از عوامل ويرانگر شكست نمى خوريم،

و چـنـان نـيـسـت كه حياتى دائمى به شما افاضه كنيم، ولى آن اسباب بر اراده ما غلبه كـنـنـد، و حـيـاتـى را كـه مـا خـواسـتـه ايـم هـمـيـشـه بـاشـد، باطل سازند.

حـكـمـت و غـرض از تـقـديـر مـرگ : تـبـديـل امثال، و انشاء مجدد اموات

على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون

كـلمـه (عـلى ) مـتـعـلق اسـت بـه جـمـله (قـدرنا)، و جمله جار (على ) و مجرور (ان نـبـدل ) در واقـع حال است براى (قدرنا)، و معنايش است كه : ما مرگ را بين شما مقدر كـرديـم، در حـالى كـه آن مـرگ بـراسـاس تـقـديـر شـد كـه جـا بـراى امـثـال شـمـا بـاز شود، و ديگران جاى شما را بگيرند، و شما را در خلقتى ديگر كه نمى دانيد در آوريم.

و كـلمـه (امـثـال ) جـمـع مـثـل - بـه كـسـره مـيـم و سـكـون ثـاء - اسـت، و مـثـل هـر چـيـزى عـبـارت است از چيزى كه در نوعيت با آن يكى باشد، و ساده تر بگويم : فـردى ديـگـر از نـوع آن بـاشـد مـانـند زيد كه مثل عمرو است، يعنى فردى ديگر از نوع انـسـان اسـت، و مـراد از جـمـله (ان نـبـدل امـثـالكـم )است كه : شما را با امثالى از بشر تـبـديـل كـنـيـم، و يـا امـثـال شـمـا را بـجـاى شـمـا تـبـديـل كـنـيـم، و بـه هـر حـال مـعـنـاى آن اين است كه : جماعتى از بشر را با جماعتى ديگر، نسلى را با نسلى ديگر عوض و تبديل كنيم، اخلاف بيايند و جاى اسلاف را بگيرند.

كلمه (ما) در جمله (و ننشئكم فيما لا تعلمون ) موصوله است، و مراد از آن خلقت است، و جـمـله عـطـف اسـت بـر جـمـله (نـبـدل )، و تـقـديـر كـلام چـنـيـن اسـت : (عـلى ان نـبـدل امـثـالكـم و عـلى ان نـنشئكم ) يعنى ما مرگ را بر اين اساس مقدر كرديم كه نسلى ديـگـر مـثل شما را جايگزين شما كنيم، و بر اين اساس كه به شما خلقتى ديگر دهيم كه نـمـى دانـيـد چـگـونـه اسـت، و آن خلقت ديگر عبارت است از هستى آخرتى كه از جنس هستى ناپايدار دنيا نيست.

و حـاصـل معناى دو آيه اين است كه : مرگ در بين شما به تقديرى از ما مقدر شده، نه اين كـه نـاشـى از نـقـصـى در قـدرت ما باشد، به اين معنا كه ما نتوانيم وسيله ادامه حيات را بـراى شـمـا فـراهـم كنيم و نه اين كه اسباب ويرانگر و مرگ و ميرآور بر اراده ما غالب شـده، و مـا را در حـفـظ حـيـات شـمـا عـاجز كرده باشد، بلكه خود ما شما را بر اين اساس آفـريـديـم كـه پـس از اجـلى مـعـيـن بـمـيـريـد، چـون خـلقـت مـا بـر اسـاس ‍ تـبـديـل امـثـال اسـت يعنى طبقه اى بميرند، و جا براى طبقه اى ديگر باز كنند، اسلاف را بـمـيـرانيم و اخلاف را به جاى آنان بگذاريم، و نيز بر اين اساس است كه بعد از مردن شـمـا خـلقـتـى ديـگر وراى خلقت ناپايدار دنيوى به شما بدهيم، پس مرگ عبارت است از انـتـقـال از خـانـه اى بـه خـانه اى ديگر، و از خلقتى به خلقتى بهتر، نه اين كه عبارت باشد از انعدام و فناء.

بـعـضـى از مـفـسـريـن احـتـمـال داده انـد كـلمـه (امـثـال ) در آيـه شـريـفـه جـمـع مـثـل - بـه دو فـتـحـه - بـاشـد، بـه مـعـنـاى وصـف است، و در نتيجه دو جمله (على ان نـبـدل ) و (ننشئكم...) هر دو يك معنا را افاده كنند، و آن اين است كه ما مرگ را بر اين اسـاس مـقدر كرده ايم كه اوصافتان را دگرگون سازيم، و در آخرت به خلقتى شما را مـبـعـوث كـنـيـم كـه خـودتـان نـمـى دانـيـد، مـثـلا بـعـضـى از شـمـا را بـه صـفـت و شـكـل سـگ مـحـشـور كـنـيـم، بـعـضـى ديـگـر را صـورت خـوك و يـا اشكال و صور ديگر، بعد از آنكه در دنيا بر صفت انسان بوديد، ولى معناى قبلى جامعتر و پرفايده تر است.

تـوضـيـح ايـنـكـه چـگـونـه عـلم بـه دنـيـا و خصوصيات آن مسلتزم اذعان به معاد است

و لقد علمتم النشاءة الاولى فلولا تذكرون

مراد از (نشاءه اولى ) دنيا است، و مراد از (علم به آن )، علم به خصوصيات آن است، كـه مـسـتـلزم اذعـان بـه نـشـاه اى ديـگـر و جـاودانـه اسـت، نـشـاءه اى كـه در آن بـه اعـمـال جزا مى دهند، براى اين كه از نظام حيرت انگيز عالم دنيا اين معنا به طور يقين به دسـت مـى آيد كه لغو و باطلى در عالم هستى نيست، و قطعا براى اين نشاءه فانى غايت و هدفى است باقى، و نيز از ضروريات نظام دنيا اين است مى بينيم هر موجودى به سوى سـعـادت نـوعـيـه اش هـدايـت شـده، و انـسـان هـا هـم بـايـد از طـريـق بـعـث رسـل و تـشريع شرايع و توجيه امر و نهى به سوى سعادتشان هدايت شوند، و اين نيز صـورت نـمـى گـيـرد مـگـر ايـن كـه در بـرابـر اعـمـال نـيـك پـاداشـى و در مـقـابـل اعـمال زشت كيفرى مقرر شود، و چون دنيا براى پاداش و كيفر تنگ است، ناگزير بـايـد در عـالمـى ديـگـر كه همان نشاءه آخرت است صورت بپذيرد (به آيه 27 و 28 از سوره ص مراجعه شود).

و امـا ايـن كـه چـگـونـه مـمـكـن اسـت انـسـان هـايـكـبـار ديـگـر زنـده شـونـد، دليـل امـكـان نيز در همين نشاءه دنيا است، چون در اين نشاءه ديدند و فهميدند كه آن خدايى كه اين عالم را از كتم عدم به هستى آورد، و چنين قدرتى داشت، او بر ايجاد بار دومش نيز قـادر اسـت : (قـل يحييها الذى انشاءها اول مرة ) و اين خود برهانى است بر امكان معاد، و بر طرف كردن استبعاد منكرين آن.

و كـوتـاه سخن اين كه : با علم نشاءه دنيا براى انسان ها علمى نيز به مبادى برهان پيدا مـى شـود، بـرهـانى كه امكان بعث را اثبات مى كند، و استبعادى را كه منكرين نسبت به آن دارند برطرف مى سازد، پس با اثبات امكان ديگر استبعاد معنايى ندارد.

و ايـن بـرهـان - بـه طـورى كـه ملاحظه كرديد - برهان بر امكان حشر بدنها است، و حـاصـلش ايـن اسـت كـه : بـدنـى كـه در قـيـامـت زنـده مـى شود، و پاداش يا كيفر مى بيند مـثـل بـدن دنيوى است، و وقتى جايز باشد بدنى دنيايى خلق شود و زنده گردد، بدنى اخـروى نـيـز مـمـكـن اسـت خـلق و زنـده گـردد، چـون ايـن بـدن مثل آن بدن است، و حكم امثال در جواز و عدم جواز، يكى است.

بـيـان ايـنـكـه آيـه : (و لقـد عـلمـتم النشاة الاولى فلولا تذكرون) مبتنى بر قياس نيست

و تـعجب از زمخشرى است كه در تفسير اين آيه گفته است : اين آيه دلالت دارد بر اين كه قـيـاس، عـمـلى اسـت صـحـيـح، بـراى اين كه منكرين معاد را توبيخ مى كند كه چرا قياس نكرديد، و با مقايسه نشاءه آخرت به نشاءه دنيا به امكان آن پى نبرديد؟.

و تعجب ما از اين جهت است كه وى ميان قياس برهانى و قياس فقهى فرق نگذاشته، آنچه در آيـه شـريـفـه آمـده قـيـاسـى اسـت بـرهـانـى و مـنـطـقـى، و آنـچـه وى بـرايـش اسـتـدلال كـرده قـيـاسـى است فقهى كه (اولا آيه شريفه هيچ دلالتى بر حجيت و اعتبار آن نـدارد، و ثـانـيا قياس ‍ برهانى مفيد علم است، و قياس فقهى ) مفيد ظن است، و هيچ ربطى بهم ندارند.

در روح المـعـانـى در ذيـل آيـه شـريـفـه كه فرموده : (افلا تذكرون ) مى گويد: چرا مـتـوجـه نـمـى شـويـد، كـه آن كـس كـه قـادر بـر خـلقـت نـشـاءه اول اسـت نسبت به نشاءه دوم قادرتر است، براى اين كه صنع آن كمتر است و كار كمترى مى برد، زيرا در نشاءه اول چيزى در دست نبود، ولى در نشاءه دوم مواد اصلى در دست است، و هـر مـوجودى فرمولش معين شده و الگويش مشخص گشته، و بنابر اين استدلالى كه بـا آيـه شـريـفـه كـرده انـد بـراى اعـتـبـار قـيـاس درسـت مـى شـود، و ليـكـن بـعـضـى اشـكـال كـرده انـد كـه آيـه تنها دلالت دارد بر قياس اولويت، نه بر قياس اصطلاحى، چـون آنچه در آيه آمده قياس اولويت است. ساده تر اين كه : آيه تنها مى فرمايد خدا به طريق اولى قادر بر بعث است.

هـمـان اشـكـالى كـه بـه زمـخـشـرى وارد بـود بـه وى نـيـز وارد اسـت، بـه اضـافـه اشكال كه قياس در آيه، قياس اولويت هم نيست، زيرا جامع بين نشاءه اولى و نشاءه آخرت ايـن اسـت كـه : ايـن دو نـشـاءه مـثـل هـمـنـد، و مـبـداء قـيـاس اسـت كـه حـكـم امثال در جواز و عدم جواز يكى است.

و امـا ايـن كـه گـفـت بـپـا كـردن نـشـاءه قـيـامـت كـار كـمـتـرى مـى بـرد، چـون مواد اصلى و فـرمـول هـر مـوجود در دست است، اين نيز ممنوع است، چون مواد اصلى همان طور كه پديد آمـدنـش احـتـيـاج به افاضه وجود دارد، بقايش نيز محتاج به افاضه وجود است، و همچنين فرمول هر موجود همان طوراصل پديده اش احتياج به افاضه الهى دارد، بقايش نيز محتاج افـاضـه او اسـت، پـس بـراى خـداى تـعـالى نـشـاءه اول و دوم هيچ فرقى ندارد، اينجاست كه بطلان قياس اولويت هم روشن مى شود.

و امـا ايـن كـه گـفت : نشاءه اول بدون الگو بود، و نشاءه دوم الگو دارد، اين نيز صحيح نـيـسـت، و در حـقـيـقـت ميان مثل و مثال خلط كرده، چون بدن آخرتى از اين نظر كه بدن است مـثل بدن دنيوى است، نه مثال آن، وقتى مثال آن مى شود كه همه آن خصوصيات و اجزا كه بدن دنيوى داشت از سلولها و گلبولها و ساير مواد داشته باشد، و در آن صورت ديگر بـدن اخـروى نـمـى شود، بلكه همان بدن دنيوى است ، و فرض ما اين است كه بدن در آن روز بدنى است اخروى، چيزى كه هست مثل بدن دنيوى است.

حـال اگـر بـگـويـى : اگـر بـدن اخـروى مـثل بدن دنيوى باشد، با در نظر گرفتن كه مـثـل هـر چـيـزى غـيـر آن چـيـز اسـت بـايـد انـسـان در آخـرت غـير انسان در دنيا باشد، چون مثل آن است نه عين آن.

در پاسخ مى گوييم : در مباحث سابق مكرر گذشت كه شخصيت انسان به روح او است، نه بـه بـدنـش، و روح هم با مرگ منعدم نمى شود، آنچه با مرگ فاسد مى شود بدن است ، كه اجزايش متلاشى مى گردد، پس اگر همين بدن براى نوبت دوم ساخته و پرداخته شد، مـثـل هـمـان بـدنى كه در دنيا بود، و روح آدمى بدان متعلق گشت، انسان عين انسانى خواهد شـد كـه در دنـيـا مـى زيـسـت، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيـم زيـد در حـال پـيـرى عـيـن زيـد در حال جوانى است، با اين كه از دوره جوانيش تا دوره پيريش چند بـار بـدنـش عوض شده و هر لحظه در حال عوض شدن است، و اين وحدت شخصيت را همان روح او حفظ كرده است.

ا فرايتم ما تحرثون... محرومون

اثـبـات ربـوبـيـت پـروردگار با بر شمردن سه تا از مهمترين حوائج مردم: زراعت، آب و آتش

بـعـد از آنكه منكرين معاد را به كيفيت خلقتشان و تقدير مرگ و مير در بينشان تذكر داد، و فـرمـود كه : همه اينها مقدمه است براى معاد و جزا، و نيز همه اينها از لوازم ربوبيت خداى تـعـالى اسـت، از ايـن آيـه بـه بعد شروع مى كند به شمردن سه تا از مهمترين حوايج زنـدگـيـشان : يكى مسأله زراعتى است كه با آن قوت خود را فراهم مى كنند، دوم آب است كه آن را مى نوشند، و سوم آتش است كه با آن گرم مى شوند و بسيارى از حوايج خود را به وسيله آن فراهم مى سازند،

و بـه ايـن وسـيـله ربوبيت خود را براى آنان اثبات مى كند، پس ربوبيت چيزى، به جز تدبير مالك امور ملك خود را نمى باشد.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (افـرايـتـم مـا تـحـرثـون ) كـلمـه (حـرث ) كـه مـصـدر فـعـل (تـحـرثـون ) اسـت مـعـنـاى كـار كـردن در زمـين يعنى شخم و پاشيدن بذر است. (ءانـتـم تـزرعـونه ) آيا اين شماييد كه آن را مى رويانيد و رشد مى دهيد به حدى كه دانـه بـدهـد؟ (يـا كـار شما تنها افشاندن تخم است )، و ضميرها در جمله (تزرعونه ) بـه بـذر و يا به زراعت بر مى گردد، و در سابق كلمه بذر و نيز كلمه زراعت ذكر نشده بـود، تـا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام معلوم است (و اين تنها در اينجا نيست كـه ضـمـيـر به چيزى برگشته كه در كلام نيامده، در قرآن كريم موارد نظير آن بسيار اسـت ) (ام نـحن الزارعون )، و يا اين كه ما افشانده شما را مى رويانيم و نمو مى دهيم، تـا بـه حدى كه كامل شود، و دانه دهد، (لو نشاء لجعلناه حطاما) و اگر نمى خواستيم شـمـا را روزى دهـيـم، و زراعـت را به ثمر برسانيم، مى توانستيم آن را گياهى به درد نـخـور كـرده، قـبـل از رسيدن به ثمر بخشكانيم، و با وزش بادها خرد و متلاشى كنيم، (فظلتم ) آن وقت است كه از سرنوشت خود (تفكهون ) تعجب مى كرديد، و از آفتى كـه بـه زراعتتان رسيده افسوس مى خورديد، و ماجرا را براى يكديگر بازگو نموده مى گـفـتيد: (انا لمغرمون )، به راستى در غرامت و خسارت سنگينى واقع شديم، مالمان از دسـت رفـت، و وقـتـمـان تـلف شـد، و زحـمـاتـمـان هـدر گـشـت، (بـل نـحـن مـحـرومـون )، هـمـه ايـنـهـا به جهنم، اين را چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم، و يا بفروشيم و حوايج زندگى خود را فراهم سازيم.

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه : چطور در اين آيه زراعت را از مردم نفى كرده و به خدا نـسـبـت داده، بـا ايـن كـه دخـالت مـردم و اسـبـاب طـبـيـعـى در رويـش و نـمـو زرع قـابـل انـكـار نـيست ؟ در پاسخ مى گوييم هم آن درست است، و هم اين، و هيچ منافاتى در بـيـن نـيـسـت، چـون زمـيـنـه گـفـتـار ايـن نـيـسـت كـه بـخـواهـد تـاثـيـر عوامل طبيعى را انكار كند، بلكه مى خواهد بفرمايد: آيا تاثير اين اسباب از خود آنها است و يـا از خـدا است ؟ و اثبات كند كه اگر اسباب طبيعى سببيت و تاثيرى دارند، خدا اين موهبت را به آنها داده، و همچنين خود اسباب را خدا آفريده، و نيز اسباب و عواملى كه اين اسباب را پـديد مى آورند، هم خودشان و هم اثرشان آفريده خدا هستند، و بالاخره سر نخ تمامى اثرها و موثرها به خدا منتهى مى گردد.

افرايتم الماء الذى تشربون... فلولا تشكرون

كـلمـه (مـزن ) بـه مـعـنـاى ابـر اسـت، و جمله (فلو لا تشكرون - پس چرا شكر نمى گزاريد)تحريك بر شكرگزارى است و شـكـرگـزارى خـدا بـه ايـن اسـت كـه بـه زبـان و عـمل اظهار كنى كه اين نعمت ها از خداست، و اين همان عبادت است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.

افرايتم النار التى تورون... و متاعا للمقوين

در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (تـورون ) در اصـل (تـورئون ) بـوده، و (تـورئون ) مـضـارع از بـاب افـعـال (ايـراء) اسـت، و ايـراء بـه معناى روشن كردن آتش و اظهار آن است، گفته مى شـود: اورى - يـورى و نيز وقتى مى گويند: (فلان قدح فاءورى )، معنايش اين است كـه فلانى كبريت زد و آتش را بر افروخت و ظاهر ساخت، و اگر كبريت بزند ولى آتش نـگـيـرد مى گويند: (قدح فاكبى ). و نيز صاحب مجمع البيان گفته كلمه (مقوين ) (كـه در اصـل مـقـوئيـن بـوده اسـت ) جـمـع اسـم فـاعـل از بـاب افعال (اقواء) است، و اقواء به معناى وارد شدن و ماندن در بيابانى است كه احدى در آن نباشد، وقتى مى گويند: (اقوت الدار)، معنايش اينكه خانه از اهلش خالى شد.

و مـعـنـاى آيه روشن است (مى خواهد بفرمايد آيا اين آتشى كه شما روشن مى كنيد خود شما چـوبـش را پـديـد آورده درخـتـش را ايـجاد كرده ايد و يا پديد آورنده اش ما بوديم ؟ اين ما بـوديـم كـه آن را وسـيله تذكر و مايه زندگى شما كرديم شمايى كه اگر دستگيرى ما نبود سرگردان و بيچاره بوديد).

معناى آيه : (فسبح باسم ربك العظيم)

فسبح باسم ربك العظيم

خـطـاب در ايـن آيـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) است، بعد از آنكه شواهد ربـوبـيـت خـود را بـراى كـفـار ذكـر كـرد و فـرمـود: او كـسـى بود كه شما را خلق كرد و امـورتـان را تدبير نمود، و او به زودى مبعوثتان مى كند، تا جزاى اعمالتان را بدهد، و چـون كفار با شنيدن اين بيانات همچنان به تكذيب خود ادامه دادند، روى سخن را از ايشان بـرگردانيده متوجه رسول گرامى خود كرد، تا بفهماند اين مردم حرف به خرجشان نمى رود، لذا دسـتـور مى دهد تا آن جناب خدا را از شركى كه مردم مى ورزند و نيز از تكذيبى كه درباره بعث و جزا دارند منزه بدارد.

پـس حـرف فـاء كـه بـر سـر جـمـله (فـسـبـح باسم ) آمده تفريع را مى رساند، و مى فـهـمـانـد دسـتـور بـه تـسبيح نتيجه و فرع بيان سابق است، و حرف (باء) در كلمه (باسم ) باى استعانت و ياباى ملابست است و مـعـناى جمله اين است كه : حال كه چنين است پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيح گـوى و مـنـزه بـدار، مـمكن هم هست مراد از اسم نامبردارى و ذكر خدا باشد، چون اسم خدا را بـردن ذكـر او نـيـز هـسـت، هـمـچـنـان كـه ديـگـران نـيـز ايـن احـتـمـال را داده انـد، و نـيز ممكن است حرف باء براى تعديه باشد، چون تنزيه اسم خدا تنزيه خدا است، و معنايش است كه : اسم پروردگارت را از اين كه برايش ‍ شريكى ذكر شـود، و يـا بـعـث و جـزايـش انـكـار گـردد مـنزه بدار، و كلمه (عظيم ) صفت براى كلمه (اسم ) و يا براى كلمه (رب ) است.

فلا اقسم بمواقع النجوم

كلمه (لا اقسم ) رويهم سوگند است.

بـعـضـى گفته اند: كلمه (لا) در آن زيادى و بى معنا است، (و تنها منظور تاكيد آورده شده )، و كلمه (اقسم ) به معناى (سوگند مى خورم ) است.

بـعـضـى ديگر گفته اند: كلمه (لا) نافيه است، و مى خواهد بفرمايد: من سوگند نمى خورم.

و كـلمـه (مـواقـع ) جـمـع (مـوقـع ) اسـت، كـه بـه مـعـنـاى مـحـل اسـت و مـعـنـاى آيـه چـنين است كه : من سوگند مى خورم به محلهاى ستارگان، به آن جايى كه هر ستاره در آسمان دارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (مواقع ) جمع (موقع ) هست ليكن موقع مصدر ميمى و به معناى وقوع و سقوط است، و آيه مى خواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت، و يا بـه افـتـادن شـهـاب هـا بـر سـر شـيـطـان هـا، و يـا بـه مـحـل سـقـوط سـتـارگـان در هـنـگـام غـروب اشـاره كـنـد. ولى وجـه اول بهتر است و به ذهن زودتر مى رود.

و انه لقسم لو تعلمون عظيم

اين آيه شريفه مى خواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگند تأكيد و اثبات مى كرد بيشتر تأكيد كند.

انـه لقـرآن كـريـم فـى كـتـاب مـكـنـون لا يـمـسـه الا المـطـهـرون تنزيل من رب العالمين

معناى اينكه قرآن كريم و (انى كتاب مكنون) است

از آنجايى كه كفار مسأله وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مسأله بعث و جزا را انـكـار داشـتـنـد، و انـكـار خـود را بـا انـكـار قـرآن كـه بـه رسول اسلام نازل شده و در آن داستان توحيد و معاد آمده اظهار مى داشتند، در حـقـيـقـت انـكـارشـان مـنـشـعـب بـه دو انـكـار مـى شـد، اول اصـل تـوحـيـد و بـعـث، دوم انـكـار قـرآنـى كـه مـشتمل بر مسأله توحيد و بعث است، و يا به عبارت ديگر توحيد و بعثى كه قرآن از آن خـبـر مـى دهـد، هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى در ايـن سـوره دو جـور بـا آنـان صـحـبـت كـرد اول اين كه با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث اين دو مسأله را اثبات نمود، كه ايـن استدلال از جمله (نحن خلقناكم ) شروع شده، و در جمله (متاعا للمقوين ) ختم مى شود.

نـوع دوم بـه بـيـانى آن را اثبات نمود كه در عين اثبات مطلب، كلام اللّه بودن قرآن را نـيـز اثـبـات مـى كـنـد، و مـسـجـل مـى سـازد كـه قـرآن كـلام خـدا و مـحـفـوظ نـزد او و نازل شده از ناحيه او است، و بالاخره آن را به بهترين وصفى توصيف كرد.

پس جمله (انه لقرآن كريم ) جواب قسم سابق است، و ضمير در آن به قرآنى كه از سياق استفاده مى شود بر مى گردد، و از توصيف خداى تعالى قرآن را به لفظ كريم و بدون هيچ قيد - البته با در نظر داشتن اين كه مقام آيه مقام مدح است - چنين بر مى آيد قرآن به طور مطلق كريم و محترم است، و هم نزد خدا كريم و عزيز است، و هم بدين جهت كـريـم است كه صفاتى پسنديده دارد، و هم بدين جهت سودرسان براى خلق است، سودى كـه هـيـچ چـيـز جـاى آن را نـمـى گـيـرد، چـون مـشـتـمـل بـر اصول معارفى است كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تضمين مى كند.

و جمله (فى كتاب مكنون ) توصيف دوم قرآن است، مى فرمايد: قرآن محفوظ و مصون از هـر دگـرگـونـى و تـبـديل است، چون در كتابى است كه آن كتاب اينطور است و آن كتاب عـبـارت اسـت از لوح مـحـفـوظ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ).

و جـمـله (لا يـمـسـه الا المـطـهـرون ) صـفـت كـتـاب مـكـنـون و لوح مـحـفـوظ اسـت، البته احتمال اين نيز هست كه صفت سومى براى قرآن باشد، و بنابراين كه حرف (لا) در آن لاى نافيه باشد برگشت هر دو احتمال به يك معنا است.

و مـعنايش اين است كه : آن كتاب مكنون كه قرآن در آن است و يا قرآنى كه در آن كتاب است، از دسترس اغيار و ناپاكان محفوظ است، و به جز پاكان كسى با آن مساس ندارد.

مراد از (مس) و (مظهرون) در آيه : (لا يسمه لا المطهرون)

و بـه هـر تـقـديـر كـلام در سـيـاق بـزرگـداشـت امـر قـرآن اسـت، مـى خـواهـد قـرآن را تـجـليـل كـند، و از همينجا مى فهميم كه منظور از مس قرآن دست كشيدن به خطوط آن نيست، بلكه علم به معارف آن است، كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود، چون فـرمـوده : قـرآن در كـتابى مكنون و پنهان است، و آيه شريفه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) نيز به آن اشاره مى كند.

و كـلمـه (مـطـهـرون ) اسـم مـفعول از باب تفعيل تطهير است، و منظور از (مطهرون ) كـسـانـى هـسـتند كه خداى تعالى دلهايشان را از هر رجس و پليدى يعنى از رجس گناهان و پـليـدى ذنوب پاك كرده، و يا از چيزى كه از گناهان هم پليدتر و عظيم تر و دقيق تر است، و آن عبارت است از تعلق به غير خداى تعالى، و اين معناى از تطهير با كلمه (مس ) گفتيم معناى علم است مناسب تر از طهارت به معناى پاكى از حدث و يا خبث است، وخيلى روشن است.

پس مطهرون عبارتند از كسانى خداى تعالى دلهايشان را پاك كرده، مانند ملائكه گرامى و بـرگـزيـدگـانـى از بـشـر كـه دربـاره آنـان فرموده : (انما يريد اللّه ليذه بعنكم الرجـس اهـل البيت و يطهركم تطهيرا) ولى بعضى از مفسرين كه متاسفانه بيشتر ايشان مى باشند بدون هيچ دليلى آيه را مختص ملائكه كرده اند.

بـعضى هم كلمه (لا) در جمله (لا يمسه ) را لاى ناهيه گرفته، و گفته اند: مراد از مـس، دسـت كـشـيدن به قرآن است، و مراد از طهارت هم طهارت از حدث و خبث، و يا تنها از حـدث اسـت، و كلمه (مطهرون ) را هم با دو تشديد قرائت كرده اند، يعنى تشديد طاء و تـشـديـد هـاء و كـسـره هـاء كـه در اصـل مـتـطهرون بوده . و خلاصه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: كسى نبايد دست به خطوط قرآن بكشد، مگر آنكه وضو گرفته باشد، و يا هم با وضو باشد و هم بدنش پاك باشد.

آيـه را بـا فـرض ايـن كـه كـلمـه (لا) نـافـيـه بـاشـد نـيـز مـى شـود حـمـل بـر ايـن مـعـنا كرد، و گفت كه : جمله مذكور جمله اى است خبرى، كه منظور از آن انشاء است و اين مسلم است كه انشاء به صورت اخبار بليغ ‌تر است،

(مـثـلا اگـر بجاى اين كه به بيمار بگوييم : دوايت را بخور و ترشى مخور، بگوييم : دوايت را مى خورى و ترشى هم نمى خورى، بليغ ‌تر و موكدتر است ).

در كـشـاف مـى گـويـد: و اگـر جـمـله (لا يـمسه الا المطهرون ) را صفت قرآن بگيرى، معنايش اين مى شود كه : سزاوار نيست كسى قرآن را لمس كند، مگر آنكه با طهارت باشد، چنين كسى مى تواند به نوشته هاى قرآن دست بكشد.

و خواننده عزيز توجه فرمود اين نيز صحيح است كه منظور از مس، علم و اطلاع باشد، هم در صورتى كه آيه صفت قرآن باشد، و هم در صورتى كه توصيف كتاب مكنون باشد.

جـمـله (تـنـزيـل مـن رب العـالمـيـن ) وصـف ديـگـرى اسـت بـراى قـرآن، و كـلمـه تـنـزيـل مـصـدرى اسـت بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول، يـعـنـى نـازل شـده، پـس قـرآن كـتـابـى اسـت نـازل شـده از نـاحـيـه خـدا بـه سـوى شـمـا، آن را نـازل و در خـور فـهـم شـمـا كـرد، تـا آن را بـفـهـمـيـد و تعقل كنيد، بعد از آنكه كتابى بود مكنون كه جز پاكان كسى با آن مساس نداشت.

و تـعـبـيـر از خـداى تـعالى به رب العالمين به اين منظور است كه اشاره كند به اين كه ربوبيت او گسترده بر سراسر همه عوالم است، كه اين منكرين معاد جزئى از آن عوالمند، پـس خـداى تـعـالى رب ايـشان نيز هست، و وقتى رب ايشان باشد، برايشان است كه به كتاب او ايمان آورده كلامش را بشنوند، و بدون تكذيب تصديقش كنند.

افبهذا الحديث انتم مدهنون

اشـاره بـا كـلمـه (هـذا الحـديـث ) بـه قـرآن كريم است، و كلمه (مدهنون ) جمع اسم فـاعـل از مـصـدر ادهـان اسـت، و ادهـان بـه مـعـنـاى سـهـل انـگـارى اسـت، كـه البـتـه در اصـل مـعـنـاى روغـن مـالى بـه مـنـظـور نـرم كـردن چـيـزى بـوده، و بـه عـنوان استعاره در سـهـل انـگـارى اسـتـعـمـال شـده اسـت، و اسـتـفهام در آيه استفهام سرزنشى است، ايشان را سـرزنـش مـى كـنـد بـه ايـن كـه قـرآن را يـكـدسـتـى گـرفـتـنـد، و آن را چـيـزى غـيـر قابل اعتناء دانستند.

معناى اينكه فرمود: روزى خود را تكذيب قرار مى دهيد

و تجعلون رزقكم انكم تكذبون

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (رزق ) بهره از خير است، و معناى آيه اين است كه : شما تكذيب كنندگان قرآن و منكرين معاد حظ و بهره خود را از قرآن اين قرار داده ايد كه آن را تكذيب كنيد،

بـا ايـن كـه مـى تـوانـسـتـيـد آن را در مـوقـعـيـتى كه دارد، قرار دهيد، و خير بسيارى از آن عايدتان گردد.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مراد از رزق بودن قرآن اين است كه : خداى تعالى قرآن را روزيـشـان كـرد، و مـعناى آيه اين است كه : آيا شما اين رزقى را كه خدا روزيتان كرده با تكذيب معاوضه مى كنيد؟.

و بـعـضـى گفته اند: در كلام چيزى كه مضاف بر رزق است، و كلمه رزق مضاف اليه آن اسـت حـذف شـده، و تـقـدير كلام (و تجعلون شكر رزقكم انكم تكذبون ) است ، يعنى خـداونـد بـه شـمـا نـعـمتى ارزانى داشت، و شما به جاى اين كه شكر آن را به جاى آريد شكر آن را اين قرار داديد كه تكذيبش كنيد، خلاصه تكذيب را به جاى شكر بكار بستيد.

اگـر قـيـامـتـى در كـار نـيـست پس چرا جان به گلوگاه رسيده را بر نمى گردانيد؟

فلو لا اذا بلغت الحلقوم... صادقين

در ايـنـجـا بـا بـكـار بـردن (فـاء) تـفـريـع مـى فـهـمـانـد كـه بـه اول گـفـتـار بـرگـشته، مى فرمايد: اگر شما در نفى بعث راه صحيحى رفته ايد، و در انكار اين قرآن كه شما را از بعث خبر مى دهد روش درستى داريد، جان محتضرى را كه دارد مـى مـيـرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد، مگر جز اين است كه مى گوييد مرگ تـقـديـر خـداى تـعالى نيست ؟ و مگر معناى اين گفتارتان نيست كه مسأله مرگ و مير امرى تـصـادفـى و اتـفاقى است، پس بايد بتوانيد براى يكبار هم كه شده جان يك محتضر را بـه او بـرگـردانـيـد، چـون امـر تـصـادفـى هـمـانـطـور كه پيش ‍ آمدنش تصادفى است، بـرگـشـتنش هم تصادفى است، و مى شود با چاره جويى آن را برگردانيد، و از تحققش جـلوگـيـرى كرد، و اگر نمى توانيد بگيريد، پس بدانيد كه مرگ مسأله اى است حساب شده و مقدر از ناحيه خدا، تا جان ها را به وسيله آن به سوى بعث و جزا سوق دهد.

بنابراين بيان، جمله (فلولا اذا بلغت الحلقوم ) تفريع بر تكذيب كفار به قرآن است، و بـه آنـچـه قـرآن از آن خـبـر داده، كـه يـكـى از آنـهـا مسأله بـعث و جزا است، و كلمه (لولا) تـحـريك را مى رساند، (نظير كلمه (پس چرا) در فارسى )، البته تحريك بـه كـارى كـه شـنـونـده از عـهده آن بر نمى آيد، تا به وسيله او را وادار به تسليم در بـرابـر ادعـاى خـود كنى، و ضمير مونث در جمله (بلغت ) نفس ‍ برمى گردد، و رسيدن جان به حلقوم كنايه است از مشرف شدن به مرگ.

و معناى اين كه فرمود: (و انتم حينئذ تنظرون ) اين است كه : شما محتضر را تماشا مى كنيد دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد و شـمـا هـيـچ كارى نمى توانيد بكنيد، و معناى اين كه فرمود: (و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ) اين است كه : شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وى نـزديـك تـريـم، چـون مـا به سراسر وجود او احاطه داريم، و فرستادگان ما كه مأمور قـبـض ‍ روح او هـسـتـنـد نـيـز از شـما به وى نزديك ترند، اما شما نه ما را مى بينيد و نه فرستادگان ما را.

و ايـن كـه مسأله قبض روح را هم به خدا نسبت داديم و هم به فرستادگان او، به خاطر اين است كه قرآن كريم اين كار را كرده، يكجا مسأله قبض روح را به خدا نسبت داده، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)، و در جاى ديگر آن را به ملك الموت نسبت داده، و فـرمـوده : (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الذى وكل بكم )، و جاى ديگر آن را به رسولان خدا نسبت داده مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا).

و جـمـله (فـلولا ان كـنـتـم غـير مدينين ) تكرار همان (لولا) اى است كه گذشت، و اين تـكـرار بـه خـاطـر تأكيد اسـت، و كـلمـه (مـدينين ) به معناى (مجزيين - جزا داده شـدگـان اسـت )، از مـاده (دان - يـدين ) است، كه معناى (جزى - يجزى ) را مى دهد، مى فرمايد: پس چرا او را بر نمى گردانيد اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد.

(تـرجـعـونـهـا ان كـنـتـم صـادقين ) - اگر راست مى گوييد و در ادعاى خود كه بعث و جـزايـى نـيـسـت، صـادقـيـد، چـرا او را بـر نمى گردانيد؟ پس معلوم شد كه در واقع جمله (تـرجـعـونـهـا) مدخول (لولا) است، و تقدير كلام چنين است : (فلولا ترجعونها اذا بـلغـت الحـلقـوم، ان كـنـتم صادقين - اگر راست مى گوييد پس چرا جان او را كه حلقوم رسيده بر نمى گردانيد.

وضع طوائف سه گانه (مقربون، اصحاب اليمين و اصـحـاب الشمال) در حال مرگ و پس از مرگ

فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم

در ايـنـجـا بـه بـيـان حـال طـوايـف سـه گـانـه كـه در اول سـوره بـه طـور اجـمـال و تـفـصـيـل گـذشـت بـرگـشـتـه، وضـع آنـان در حـال مـرگ و بـعـد از مـرگ را بـيان مى كند. و ضمير (كان ) به شخص محتضر بر مى گردد، كه بعد از حالت احتضار، و مردنش از سياق كلام فهميده مى شود و مـراد از مـقـربـيـن هـمـان سـابـقـون مـقـربـون اسـت كـه در اول سوره درباره آنان مى فرمود: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ) و كلمه (روح ) معناى راحت، و كلمه (ريحان ) به معناى رزق است.

بـعـضـى گـفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است، اما بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقربين مى آورند همينكه آن را بوييد از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه : اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كه از هر هم و غمى و درد والمى راحت است، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مردن هم جنت نعيم را دارد.

و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين

درباره (لام ) در كلمه (لك ) چند احتمال هست، يكى اين كه لام اختصاص ملكى باشد، و معناى جمله (سلام لك ) ايـن باشد كه : تو در ميان اصحاب يمين كه همه قرينان تو و رفقاى تو هستند داراى سلامت هستى، و از آنان به تو جز خير و سلامت نخواهد رسيد.

احـتـمـال دوم كـه بـعـضـى داده انـد ايـن است كه : لام به معناى على باشد، و معناى جمله اين بـاشد كه : اصحاب يمين بر تو سلام مى فرستند، احتمالات ديگرى داده اند كه از نقلش صرفنظر مى كنيم.

در اين آيه التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته، چون تا اينجا خطاب منكرين معاد بود، و رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) گويا غايب حساب شده بود، و در اينجا روى سـخـن بـه شـخـص آن جـنـاب كـرد، بـراى مـى خـواسـت سـلام اصـحـاب يـمـيـن را بـراى او نقل كند، و بفرمايد: (سلام لك من اصحاب اليمين )

و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم) (تصليه آتش)

به معناى آن است كه چيزى را در آتش ‍ داخل كنى.

بعضى گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : و امـا اگـر چـنـانـچـه آن مـرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتـش خـواهد داشت، خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده، و تكذيب را جـلوتـر از ضـلالت ذكر فرموده، و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بود، چـون اگـر تـنـهـا دچـار ضـلالت بـودنـد، و هـيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نـداشـتند، براى اين كه چنين مردمى در حقيقت مس تضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمى دانـد. و اگـر در آيـات قـبـل فـرمـود: (ثـم ان كـم ايـهـا الضـالون المـكذبون ) و كلمه (ضـالون ) را جـلوتـر از كـلمـه (مكذبون ) ذكر كرد، از جهت مقام و موقعيت آيه بود، چـون آيـه مـذكور در مقام رد گفته كفار است كه مى گفتند : (اذا متنا و كنا ترابا و عظاماء انـا لمـبـعـوثـون...) يـعـنى آيا وقتى مرديم و خاك شديم، دوباره ما مبعوث مى شويم ؟ هـرگـز چـنـيـن چـيـزى مـمـكـن نـيـسـت، و در چـنـيـن مـقـامـى مـنـاسـب تـر آن اسـت كـه اول ضلالت آنان به ميان آورده شود، بعد تكذيبشان.

ان هذا لهو الحق اليقين

كـلمـه (حـق ) بـه معناى علم است، اما نه تنها علم، بلكه علم چيزى از آن جهت كه علم با خـارج و واقعيت مطابق است، (پس هر علمى حق نيست، آن علمى حق است كه معلوم آن با واقعيت خـارجى مطابق باشد، مانند علم به اين كه واحد نصف دو تا است ) و (يقين ) عبارت است از عـلمـى كـه در آن نـقطه ابهام و ترديدى نباشد، (بسا مى شود افرادى ساده لوح چيزى عـلم پـيـدا مـى كـنـنـد، و ليـكـن بـا مـخـتـصـر تـشـكـيـك و وسـوسـه مـى تـوان عـلمـشـان را مبدل به شك كرد، چنين علمى علم اليقين نيست ) پس اين كه در آيه شريفه كلمه (حق ) را اضافه كرد به كلمه (يقين ) اين اضافه به حسب اصطلاح اضافه بيانيه است، كه خاصيت تأكيد را دارد، و مى خواهد وضع مضاف را بيان كند.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايـن بـيـانـى كـه مـا دربـاره حـال طوايف سه گانه مردم كرديم حقى است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدى در آن نيست، و عـلمـى كـه بـا هـيـچ دليـل و بـيـانـى نـمـى تـوان آن را مبدل به شك و ترديد كرد.

فسبح باسم ربك العظيم

تفسير اين جمله گذشت، چون در چند آيه قبل هم عين اين عبارت آمده بود، تنها چيزى كه در اينجا بايد گفت نكته اى است كه حرف (فاء) آن را مى رساند، و مى فـهـمـانـد ايـن جـمله تفريع و نتيجه گيرى از بيان سابق است، كه درباره قرآن و شرح حال طوايف سه گانه در قيامت داشتيم.

و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : وقـتـى قـرآن داراى چـنـيـن صـفـاتـى بـود، و در آنـچـه از حـال مـردم بـعـد از مرگشان خبر مى داد صادق بود، پس ‍ پروردگارت را كه چنين كتابى بـر تـو نـازل كـرده تـسـبـيح گوى، و او را از هر عيبى منزه بدار، در حالى كه از نام او اسـتـقـامـت بجويى، و يا مظهر نام اوباشى، و از عقيده و ادعايى كه اين مكذبين و ضالين دارند اعراض نمايى.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه (ءانـتـم تـزرعـونـه ام نـحـن الزارعـون ) مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: هيچ وقت نگوييد من زراعت كردم، بلكه بگوييد من حرث كردم.

مؤلف: ايـن روايـت را الدر المـنـثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از ابو هريره از آن جناب نقل كرده.

و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه (ءانتم انزلتموه من المزن ) مى گويد: از معصوم روايت شده كه فرمود: (مزن ) ابر است و در ذيل جمله (نحن جعلناها تذكرة ) فرمود: يعنى آتـش را وسـيـله يادآورى آتش روز قيامت كرديم، (و متاعا للمقوين ) فرمود يعنى وسيله زندگى محتاجان.

و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه شـريـفه (فسبح باسم ربك العظيم ) مى گويد: در روايـتـى صـحـيـح از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) آمـده كـه وقـتى اين آيه نازل شد، فرمود: همين آيه را ذكر ركوع خود كنيد (و بگوييد سبحان ربى العظيم ).

مؤلف: ايـن روايـت را كـتـاب فـقـيـه نـيـز بـه طـور مرسل، يعنى بدون ذكر سند آورده،

و الدر المـنـثـور هـم آن را از جـهـنـمـى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) نقل كرده است.

و در الدر المنثور است كه نسائى و ابن جرير و محمد بن نصر و حاكم (وى حديث را صحيح دانـسـتـه ) و ابـن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان ) از ابن عباس روايت كرده اند كه گـفـت : قـرآن كـريـم در شـب قـدر از آسـمـان بـالا آسـمـان دنـيـا يـكـبـاره نـازل شـد، و پـس از آن (در طـول بـيـسـت و سـه سـال ) تـكـه تـكـه نـازل گـرديـد. و در عـبـارتـى دگـر آمـده كـه گـفـت : (ثـم نـزل مـن السـمـاء الدنيا الى الارض نجوما ثم قرء فلا اقسم بمواقع النجوم - سپس از آسـمان دنيا تكه تكه بر زمين نازل گرديد)، آنگاه اين آيه را قرائت كرد: (فلا اقسم بمواقع النجوم ).

مؤلف: ظـاهـر ايـن روايـت ايـن است كه : ابن عباس خواسته است مواقع نجوم را به اوقات نـزول تـكـه تـكـه هـاى قـرآن تـفـسـيـر كـنـد، چـون در گـفـتـارش داشـت : (ثـم نـزل مـن السـمـاء الدنـيـا الى الارض نـجـومـا - سـپـس از آسـمـان دنـيـا نازل شد زمين نجوما يعنى قطعه قطعه.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (فـلا اقـسم بمواقع النجوم ) از امام (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: معناى (لا اقسم ) (اقسم ) است، و كلمه لا به معناى نفى نيست.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن مـردويـه بـه سـنـد خـود از ابـن عـبـاس از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) روايـت كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) در مـعناى آيه (انه لقرآن كريم فى كتاب مـكـنـون ) فـرمـود : قـرآن نـزد خـدا در مـصـحفى مطهر بود، و در معناى آيه (لا يمسه الا المطهرون ) فرمود: كسى جز مقربين با آن تماس ندارد.

مؤلف: تـفـسير مطهرون به مقربين مؤ يد همان بيان گذشته ما است، و ما در تفسير آيه شـريـفـه (هـذا كـتـابـنا ينطق عليكم بالحق...) حديثى از امام صادق (عليه السلام) در معرفى كتاب مكنون نقل كرده ايم.

و در مـجـمـع البـيان در ذيل آيه (لا يمسه الا المطهرون ) گفته است : علما گفته اند كه بـراى شخص جنب و زن حائض و كسى كه حدثى از او سر زده (يعنى يكى از چيزهايى كه وضـو را بـاطل مى كند از او سر زده، و بعد از آن وضو نگرفته ) نبايد با خطوط قرآن تماس بگيرد، (نقل از محمد بن على (عليهما السلم)).

مؤلف: منظور از تماس مصحف به دليل رواياتى ديگر تماس كتابت و خطوط مصحف است.

و در كـافـى به سند خود از داوود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گـفـت : از آن جـنـاب از تـعـويذ (حرز) پرسيدم : كه حائض بر خود آويزان كرده آيا جائز اسـت ؟ فـرمـود: عـيـبـى نـدارد، و اضـافـه كـرد كـه حـتى مى تواند قرآن را بخواند و يا بنويسد، و دست به آن نكشد.

و در الدر المنثور است كه : عبد الرزاق و ابن ابى داود و ابن منذر، از عبداللّه بن ابو بكر از پـدرش ابـو بـكـر روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : در نـامـه اى كـه رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به عمرو بن حزم نوشته آمده است : قرآن را مس نكن مگر با داشتن طهارت.

مؤلف: روايـات در ايـن بـاب هـم از طـرق شـيـعـه و هـم از طـرق اهل سنت بسيار است.

و بـاز در الدر المـنـثور است كه مسلم و ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كـه در عـهـد رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بارانى آمد حضرت فرمود مردم دو دسـتـه انـد بـعضى شاكر و بعضى كافر، آنها كه نعمت خداى را كفران كردند گفتند اين باران لطفى است كه فلان ستاره به ما كرده در اينجا بود كه آيات (فلا اقسم بمواقع النـجـوم... و تـجـعـلون رزقـكـم انـكـم تـكـذبـون ) نازل شد.

مؤلف: ايـن حـديـث بـه طـرق زيـادى از طـرق اهـل سـنـت نـقل شده، و به اصطلاح علماى حديث مستفيض است، و در همه آنها آمده كه اين آيات درباره (انواء) نازل شده، گواينكه ظاهر آيات اين است كه :

در مـديـنـه نازل شده باشد، الا اينكه سياق آياتش با اين معنا سازگار نيست، همچنان كه در اول سـوره گـفـتـيـم كـه سـيـاق آيـات آن شـهـادت مـى دهـد بـر ايـن كـه در مـكـّه نازل شده باشد.

و در مـجـمـع البـيان آمده كه در قرائت على (عليه السلام) و ابن عباس و در روايتى كه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) نقل شده به جاى (و تجعلون رزقكم ) آمده (و تجعلون شكر كم ).

مؤلف: ايـن روايـتـى را كـه مـجـمـع البـيـان اشـاره كـرده الدر المـنـثـور از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) و از عـلى (عليه السلام) نقل كرده است.

و در تـفـسـيـر قمى در ذيل جمله (غير مدينين ) امام فرموده معنايش است كه : اگر شما در بـرابر اعمالتان جزا داده نمى شويد (ترجعونها) آن را يعنى روحى را كه تا حلقوم آمده به بدن برگردانيد، (ان كنتم صادقين ) اگر در عقيده خود راستگوييد.

و نـيـز در همان كتاب به سند خوداز ابو بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) شـنـيـدم مى فرمود: منظور از روح و ريحان در آيه (فروح و ريحان ) روح و ريحان در قبر است، ولى جنت نعيم در آخرت است.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : قـاسـم بـن مـنـده در كـتـاب (الاحـوال و الايـمـان بـالسـوال عـن سـلمـان ) گـفـتـه : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) فرمود: اولين بشارتى كه به مؤمن مى دهند ايـن است كه : در دم مرگش او را به روح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند، و اولين چيزى كه مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه : به او مى گويند: مژده باد تو را كـه خـدا از تـو راضى است، و مژده باد تو را در بهشت آمدى و چه خوش آمدى، خدا همه آنهايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند بيامرزيد، و شهادت همه آنهايى را كه خوبى تو شـهادت دادند، پذيرفت، و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند مستجاب كرد.

و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن جـريـر و ابـن مـنـذر از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه در ذيل آيه (فسلام لك من اصحاب اليمين ) گفته : ملائكه نزد او مى آيند، و با سلامى از نـاحيه خدا مى آيند، سلام خدا را به او مى رسانند، و به او خبر مى دهند جزو اصحاب يمين است.

مؤلف: اين معنايى كه ابن عباس براى آيه كرده مبنى بر اين است كه آيه شريفه حكايت و نقل كلام ملائكه باشد، و تقدير آيه چنين باشد (قالت الملائكه سلام لك حالكونك من اصـحـاب اليـمين - ملائكه گفتند سلام بر تو در حالى كه از اصحاب يمين هستى ) در اين صورت آيه شريفه هم سلام ملائكه است و هم بشارت.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس