آيات 1 تا 14

 بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم

 ق و القـران المـجـيـد (1)

 بـل عـجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى ء عجيب (2)

 ءاذا متنا وكنا ترابا ذلك رجـع بـعـيـد (3)

 قـد عـلمـنـا مـا تـنـقـص الارض مـنـهـم و عـنـدنـا كـتـاب حـفـيـظ (4)

 بـل كـذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج (5)

 افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زينها و ما لها من فروج (6)

 و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كـل زوج بـهـيـج (7)

 تبصره و ذكرى لكل عبد منيب (8)

 و نزلنا من السماء ماء مبركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد (9)

 و النخل باسقات لها طلع نضيد (10)

 رزقا للعباد و احيينا به بـلده ميتا كذلك الخروج (11)

 كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود (12)

 و عاد و فـرعـون و اخـوان لوط (13)

 و اصـحـاب الايـكـه و قـوم تـبـع كل كذب الرسل فحق وعيد (14)

ترجمه آيات

به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم. ق. به قرآن مجيد سوگند (1).

تو را ما فرستاديم ليكن كفار تعجب كردند كه از جنس خودشان كسى به عنوان بيمرسان از ناحيه خدا آيد، لذا كفار گفتند اين چيز عجيبى است (2).

آيا وقتى مرديم و خاك شديم ؟ اين برگشتن بعيدى است (3).

بـا ايـنـكـه مـا مـى دانـيم كه زمين از ايشان چه مقدار كم مى كند و نزد ما كتابى است كه (از خطر اشتباه و يا حوادث ) محفوظ است (4).

بـلكـه ايـنـان با حق دشمنى دارند و آن را هر چه باشد تكذيب مى كنند پس ايشان در امرى حيرت آورند (با اينكه حق را تشخيص ‍ مى دهند باز انكار مى كنند) (5).

مـگر تاكنون سر بلند نكرده و به آسمان بالاى سر خود نگاهى نينداخته اند كه چگونه آن را بنا كرديم و آن را با ستارگان زينت داديم (6).

و مـگـر زمـيـن زيـر پـاى خـود را نديدند كه گسترده اش كرديم و كوههاى ريشه دار در آن جايگزين كرديم و در آن از هر صنف گياه مسرت انگيز رويانديم (7).

تا مايه بصيرت و تذكر هر بنده اى باشد كه دائما به سوى ما توبه مى آورد (8).

و از آسمان، آبى پر بركت نازل كرديم و به دنبالش باغها و دانه هاى درو كردنى رويانديم (9).

درختان خرماى بلند با ميوه هاى روى هم چيده (10).

تـا رزق بـندگان باشد، همچنان كه با آن آب پر بركت شهرى مرده را زنده كرديم زنده كردن انسانها نيز اين طور است (11).

قبل از اين كفار، قوم نوح و اصحاب رس و ثمود تكذيب كردند (12).

و همچنين عاد و فرعون و مردم لوط (13).

و اصـحـاب الايكه و قوم تبع كه همه آنان رسولان را تكذيب كردند و تهديد خدا در باره شان محقق شد (14).

بيان آيات

محتواى سوره مباركه ق

اين سوره مسأله دعوت اسلام را بيان مى كند. و به آنچه در اين دعوت است اشاره مى كند، يـعنى انذار به معاد و انكار مشركين به معاد، و تعجبى كه از آن داشتند كه بعد از مردن و بـطـلان شـخـصـيـت آدمـى و خـاك شدنش چگونه دوباره زنده مى شود و به همان صورت و وضـعـى كـه قبل از مرگ داشت برمى گردد؟ آنگاه تعجب آنان را رد مى كند به اين كه علم الهـى مـحـيـط بـه ايـشـان اسـت، و كـتـاب حـفـيـظ كـه هـيـچ يـك از احـوال خلقش و هيچ حركت و سكون آنها - چه خردش و چه كلانش - از قلم آن كتاب نيفتاده نزد او است. آنگاه اين منكرين را تهديد مى كند به اينكه اگر به راه نيايند بر سرشان همان خواهد آمد كه بر سر امت هاى گذشته و هلاك شده آمد.

و آنـگـاه براى بار دوم باز به علم و قدرت خداى تعالى پرداخته از راه تدبيرى كه در خـلقـت آسـمـانها و آراستن آن با ستارگان بى حركت و با حركت و تدابير ديگرى كه به كار برده و نيز تدبيرى كه در خلقت زمين به كار برده و آن را گسترده و كوههاى ريشه دار در آن جـايـگـزيـن سـاخـتـه گـيـاهـان نر و ماده در آن رويانيده و نيز به اينكه آب را از آسمان فرستاده و ارزاق بندگان را تاءمين نموده و زمين را با آن آب زنده كرده است، علم و قدرت او را اثبات مى كند.

و نيز به همين منظور به بيان حال انسان مى پردازد كه از اولين روزى كه خلق شده و تا زنده است در تحت مراقبت شديد و دقيق قرار دارد، حتى يك كلمه در فضاى دهانش نمى آورد، و از اين بالاتر يك خاطره را در دلش خطور نمى دهد، و نفسش آن را وسوسه نمى كند، مگر آنـكـه هـمـه اش را ثـبـت مى كنند. و آنگاه بعد از آنكه مرد با او چه معامله مى شود و بعد از زنـده شـدنـش بـراى پـس دادن حـسـاب، همچنان در تحت مراقبت هست تا آنكه از حساب فارغ شـود، يـا بـه آتـش در آيـد اگـر از تـكـذيـب كـنـندگان حق باشد، و يا به بهشت و قرب پروردگار اگر از متقين باشد.

و كـوتـاه سخن آنكه : زمينه گفتار در اين سوره مسأله معاد است، و يكى از آيات برجسته آن آيـه (لقـد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) و يكى ديگر آيه (يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد) و يكى هم آيه (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد) است.

و ايـن سـوره بـه ايـن دليـل گـفـتـيـم مكى است كه سياق آياتش بر آن گواهى مى دهند. اما بـعـضـى گـفـتـه اند كه آيه (و لقد خلقنا السموات و الارض...)، و يا اين آيه و آيه بعدش در مدينه نازل شده. ولى در لفظ آيه هيچ شاهدى بر آن نيست.

و در ايـن آيـاتـى كـه نقل كرديم به طور اجمال به مسأله معاد و اينكه مشركين آن را امرى بعيد مى پنداشتند اشاره شده، و نخست جوابى اجمالى با تهديد مى دهد، و سپس به طور مفصل از آن جواب داده، باز براى بار دوم تهديد مى كند.

 

ق و القران المجيد

در مـجـمـع البـيـان مـى گـويد: كلمه (مجد) كه كلمه (مجيد) از آن اشتقاق يافته به مـعـنـاى شـرف وسـيـع اسـت ؛ وقـتـى گـفـتـه مـى شـود (مـجـد الرجـل و مـجـد) - بـه فـتـح و ضـم جـيـم - كـه بـزرگـوار و كـريـم بـاشـد و در اصـل ايـن كـلمـه از ايـن قـول گـرفـتـه شـده كـه مـى گـويـنـد: (مـجـدت الابل مجودا) يعنى شتر آنقدر علف بهارى خورده كه شكمش بزرگ شده.

اقوال مختلف درباره جواب قسم (و القرآن المجيد)

جـمـله (و القـران المـجـيـد) سـوگـندى است كه پاسخش حذف شده، چون جمله بعدى مى فـهـمـانـد كـه پـاسـخ چـيست ، و تقدير كلام (و القرآن المجيد ان البعث حق ) و يا (و القـرآن المـجـيـد انـك لمن المنذرين ) و يا (و القرآن المجيد ان الانذار حق ) مى باشد، يعنى (به قرآن مجيد سوگند كه قيامت حق است ) و يا (تو از انذاركنندگانى ) و يا (انذار حق است ).

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: جـواب قـسـم ذكـر شـده و آن جـمـله (بـل عـجـبوا...) است. و بعضى ديگر گفته اند: جمله (قد علمنا ما تنقص...) است. و بـعـضـى گـفته اند (ما من قول...)، و بعضى گفته اند (ان فى ذلك لذكرى ...) و بـعـضـى گفته اند (ما يبدل القول لدى...) است. ولى همه اينها سخنانى بيهوده است كه نبايد دنبال شود.

 

بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى ء عجيب

اين آيه اعراض از مضمون جواب قسمى است كه گفتيم حذف شده. پس گويا فرموده : به قـرآن مجيد سوگند كه ما تو را به عنوان نذير فرستاديم، ليكن به تو ايمان نياورده تـعـجـب كـردنـد كـه يـك نـفـر از خـود آنـان بـه عـنـوان بـيـم رسـان بـه سـويـشـان گـسـيل شود. و يا فرموده : به قرآن مجيد سوگند كه آن بعثى كه از آن انذارشان كردى حـق اسـت، امـا بـه آن ايـمـان نـيـاورده بـلكه تعجب كردند و از آن به شگفت در آمده بعيدش دانستند.

و ضمير (منهم ) در جمله (بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم ) به كفار برمى گردد، اما نه از ايـن جـهـت كـه كـافرند (تا خداى نخواسته چنين معنا دهد كه شخص منذر هم از همان قماش ايـشـان اسـت ) بـلكه از اين جهت كه انسانند، آن وقت معنايش (منذرى از جنس ‍ خود آنان و از نـوع بـشـر) خواهد بود. و اين كه گفتيم (كفار بدان جهت كه انسانند) از اين جهت است كـه بـه طـور كلى مذهب وثنيت و بت پرستى منكر اين هستند كه انسان بتواند پيامبر شود، كـه مـا در ايـن كـتـاب مـكـرر در ايـن باره سخن گفته ايم. ممكن هم هست ضمير به كفار بر گـردد، از ايـن جـهـت كه عربند، آن وقت معنا چنين مى شود: بلكه تعجب كردند از اينكه بيم رسـانـى از قـوم خـودشان و به زبان خودشان به سويشان بيايد و حق را برايشان به زبانى وافى تر بيان كند. و بنا به احتمال دوم آيه شريفه در سرزنش عرب بليغ ‌تر مى شود.

(فـقـال الكـافـرون هـذا شـى ء عـجـيـب ) - در ايـن جـمـله مـنـكـريـن نـبـوت را به وصف (كـافـرون ) تـوصـيـف كـرده - بـا ايـنـكـه مـى تـوانـسـت بـفـرمـايـد (و قال المشركون ) و يا عبارتى ديگر مثل آن - و اين بدان منظور بوده كه دلالت كند بر اينكه مشركين مى خواسته اند با اين تعجب خود حق را پوشيده بدارند، چون كفر به معناى پنهان كردن است.

و اشـاره در جـمـله (هذا شى ء عجيب ) به مسأله بعث و بازگشت به سوى خدا است ؛ مى گـويـنـد مسأله مـعـاد امـرى اسـت عجيب، همچنان كه آيه بعدش همين را تفسير مى كند و از قول آنان مى فرمايد: (ءاذا متنا و كنا ترابا...).

 

ءاذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد

كـلمـه (رجـع ) و (رجوع ) هر دو يك معنا دارند. و مراد از بعيد بودن، بعيد بودن از جهت عقل است.

و جـواب كلمه (اذا) در جمله (ءاذا متنا و كنا ترابا) حذف شده، چون جمله (ذلك رجع بعيد) بر آن دلالت مى كرد و تقدير كلام (ءاذا متنا و كنا ترابا نبعث و نرجع ذلك رجع بـعـيـد آيا وقتى مرديم و خاك شديم مبعوث مى شويم و برمى گرديم، اين چه برگشتن بـعـيـدى اسـت ) مـى بـاشـد، و اسـتـفـهـام در آن بـه اصطلاح استفهام تعجبى است، يعنى استفهامى كه منظور از آن به شگفت واداشتن شنونده است.

و اگر جواب (اذا) حذف شده براى اين است كه اشاره كند به اينكه آنقدر عجيب است كه اصلا گفتنى نيست ، چون عقل هيچ صاحب عقلى آن را نمى پذيرد، و اين آيه همان مضمونى را افـاده مـى كـنـد كـه آيـه (و قـالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد) آن را افاده مى كند.

و معناى آيه اين است كه : مشركين تعجب مى كنند و مى گويند: آيا وقتى كه ما مرديم و خاك شـديـم و ذات مـا آنـچـنـان بـاطل و نابود شد كه ديگر اثرى از آن به جاى نماند دوباره مبعوث مى شويم و برمى گرديم ؟ آن وقت گويا گوينده اى به ايشان مى گويد: از چه چـيـزى تـعجب مى كنيد؟ در پاسخ مى گويند: آخر اين برگشتن برگشتنى باور نكردنى است، و عقل آن را نمى پذيرد، و زير بار آن نمى رود.

مفاد آيه : (قد عـلمـنـا مـا تنقص الارض منهم...) كه در مقام ردّ سخن مشركين مبنى بر استبعاد معاد است

قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ

اين آيه سخن آنان و استبعادشان نسبت به بعث و رجع را رد مى كند، چون آنان استناد جستند بـه ايـنـكـه بـعـد از مـردن بـه زودى مـتلاشى مى شويم و بدنهايمان خاك مى شود، و با خـاكـهـاى ديـگـر مخلوط مى گردد، خاك هم كه با خاك فرقى ندارد تا مشتى از آن، خاك من بـاشد و مشتى ديگرش خاك يك فرد ديگر، و يا مشتى از آن سر و گردن من باشد و مشتى ديگرش دست و پاى من.

آيـه مورد بحث جواب مى دهد كه : ما دانا هستيم به آنچه كه زمين از بدنهاى شما مى خورد، و آنچه از بدنهايتان ناقص مى سازد، و علم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاء شما را از قلم بيندازد تا برگرداندن آن به خاطر نامعلوم بودن دشوار و يا نشدنى باشد.

ممكن هم هست معنايش چنين باشد: ما مى دانيم چه كسى از آنان مى ميرد و در زمين دفن مى شود، و در نـتـيـجـه از جـمـع آنـان يـك انـسـان كـم مـى گـردد. در احتمال اول كلمه من تبعيضى و در احتمال دوم بيانيه خواهد بود.

مراد از كتاب در (عندنا كتاب حفيظ) لوح محفوظ است

(و عندنا كتاب حفيظ) - يعنى و نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار و احوال هر چيزى را هم ضبط مى كند. و يا معنايش اين است كه : نزد ما كتابى است كه خود آن كـتـاب مـحـفـوظ اسـت و حـوادث، آن را دچـار دگـرگـونى و تحريف نمى كند. و آن كتاب عـبـارت است از لوح محفوظ كه تمامى آنچه بوده، و آنچه هست و آنچه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است.

و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد كـه مـراد (از كـتـاب نـامـه هـاى اعـمـال اسـت ) سـخن درستى نيست، اولا از اين جهت كه خدا اين كتاب را حافظ آنچه زمين از مـردم كـم مـى كـنـد مـعـرفـى كـرده و آنـچـه زمـيـن از مـردم كـم مـى كـنـد ربـطـى بـه اعمال كه كتاب اعمال حافظ آن است ندارد.

و ثـانـيـا خـداى سـبـحان اين كتاب را در كلام مجيدش به لوح محفوظ توصيف كرده نه به نـامـه اعـمـال. پـس حـمـل ايـن كـتـاب كـه مـورد بـحـث اسـت بـر نـامـه اعمال آن هم بدون شاهد قرآنى حمل صحيحى نيست.

و حـاصـل جـوابـى كـه خـداى تـعـالى بـه كـفـار و مـنـكـريـن معاد مى دهد، اين است كه كفار خـيـال كـرده انـد مـردن و خـاك شـدن و مـتلاشى شدن ذرات وجودشان، به طورى كه ديگر اجـزاى آن تـمـايـزى از هـم نـداشـتـه بـاشـنـد، آنـان را بـراى مـا هـم مـجـهـول الاجـزاء مـى كـنـد، و ديـگـر نـمـى تـوانـيـم آن اجـزاء را جمع آورى نموده، دوباره بـرگـردانـيـم. و ليـكن اين خيال، خيالى است باطل، براى اينكه ما مى دانيم چه كسى از ايـشـان مـرده، و اجزاى بدنش كه قبلا به صورت گوشت يا خون يا استخوان بود فعلا بـه چه صورتى درآمده و كجا رفته ؟ همه را مى دانيم، و نزد ما كتابى حفيظ است كه هر چيزى در آن ثبت است و آن عبارت است از لوح محفوظ.

مـقـصـود از ايـنـكـه فـرمـود تـكذيب كنندگان قيامت حق را تكذيب كرده در (امر مريج) هستند

بل كذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج

كـلمـه (مـرج ) كه كلمه (مريج ) از آن مشتق شده به معناى اختلاط و اشتباه است، و در آيـه شريفه از آنچه كه آيه قبلى اشاره اى به آن داشت اعراض كرده. توضيح اينكه از آيـه قبلى اين معنا به ذهن مى رسيد كه كفار به اين حقيقت جاهلند كه خدا عالم است، و اگر از مسأله بعث و رجوع تعجب مى كنند بدين جهت است كه نمى دانند خدا دانا است و چيزى از احـوال آثـار خـلقـش از او پـنـهان نيست، و نمى دانند كه تمامى اين جزئيات در لوح محفوظ نزد او نوشته شده، به طورى كه حتى ذره اى از قلمش نيفتاده.

و چـون از آيـه قـبـلى بـوى چـنـيـن تـوهـمـى مـى آمـد، آيـه مـورد بـحـث بـا كـلمـه (بـل ) مـى خواهد آن را رد كند، و بفرمايد: انكار كفار نسبت به قيامت از جهلشان به مقام پـروردگـار و بـه عـلم او بـه جـزئيـات نـيـسـت، و حـتـى تـجـاهل هم نمى خواهند بكنند، بلكه اينان به طور كلى منكر حقند و چون فهميده اند مسأله مـعـاد حـق است آن را هم انكار مى كنند، پس اينان از اين جهت منكر حقند كه با آن معاند و دشمن انـد، نـه ايـنـكه جاهل محق باشند، و از ادراك حق قاصر باشند، پس ايشان در وصفى مريج بـسـر مـى بـرنـد، و بـا وضـعـى نـامـنـظـم و گـيـج كـنـنـده حـق را درك مـى كـنند، و در عين حـال تـكـذيـب هم مى كنند، با اينكه لازمه درك حق و علم به حقانيت هر چيز اين است كه آن را تصديق نموده به آن ايمان بياورند.

بـعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه فرمود (در امرى مريج هستند) اين است كه بـعـد از انـكـار حـق دچـار تـحـيـر و سـرگـردانـى شـده انـد، و مـعـطل مانده اند كه چه بگويند. يك وقت مى گويند: پيامبر به خدا دروغ مى بندد، يك وقت ديگر مى گويند او ساحر است، يا مى گويند شاعر است، يا مى گويند كاهن است، و يا مى گويند مضرت ديده (يعنى اءجنه به او لطمه زده اند).

و به همين جهت دنبال اين كلام، آيات و نشانه هاى علم و قدرت خودش را آورده تا سرزنشى بـه ايـشـان بـاشـد، و سـپـس بـه عـنـوان تـهـديـد سـرنـوشـت امـت هـاى گـذشـتـه را نقل مى كند كه به جرم تكذيب حق چگونه هلاك و منقرض شدند.

 

افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و ما لها من فروج

كـلمه (فروج ) جمع (فرجه ) يعنى سوراخ و شكاف است. و اگر كلمه (سماء) را مقيد كرد به كلمه (فوقهم بالاى سرشان ) به اين منظور بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند اين آسمان را نمى توانند انكار كنند، چون جلو چشمشان و بالاى سرشان است.

و مـنـظـور از ايـنـكه فرمود: آسمان را زينت داديم، اين است كه ستارگان درخشان را با آن جـمـال بـديـعـى كـه دارنـد در آسـمان آفريديم، پس خود ساختمان اين بناى بديع با آن جـمال خيره كننده اش، و با اينكه هيچ ترك و شكافى در آن نيست ، صادق ترين شاهد بر قدرت قاهره، و علم محيط او به تمامى خلائق است.

 

و الارض مـددنـاهـا و القـيـنـا فـيـهـا رواسـى و انـبـتـنـا فـيـهـا مـن كل زوج بهيج

(مد زمين ) به معناى گستردن آن است. و خداى تعالى زمين را طورى گسترده آفريده كه با زندگى انسانها سازگار باشد، (و اگر مانند كره ماه بود اين سازگارى را نداشت ). و كـلمـه (رواسـى ) جـمـع (راسـيـه ) و به معناى هر چيز ثابت است. و در اينجا به مـعـنـاى كـوه اسـت. و ايـن كـلمه صفتى است كه موصوفش حذف شده (تقدير آن (و القينا فـيـهـا جـبـالا رواسى ) است ). و كلمه (بهيج ) از ماده بهجت است. صاحب مجمع البيان (بـهـجـت ) را بـه مـعـناى آن حسنى گرفته كه مانند گلها و درختان خرم و باغهاى سبز ديدنش لذت آور است. بعضى هم گفته اند: مراد از (بهيج ) مبهوج است يعنى چيزى كه هر كس با آن اظهار مسرت و خوشحالى مى كند.

و مراد از (روياندن هر جفتى بهيج ) روياندن هر نوعى از گياهان خوش منظر است. پس خـلقـت زمـيـن، و تـدابـيـر الهـى كـه در آن جـريـان دارد، بـهـتـريـن دليل است كه مى تواند عقل را بر كمال قدرت و علم صانع آن رهنمون شود.

 

تبصره و ذكرى لكل عبد منيب

كـلمـه (تـبـصـره ) مـفعول له است، و چنين معنا مى دهد كه : اگر انجام داديم آنچه را كه انجام داديم، و اگر آسمان را بنا و زمين را گسترده كرديم، و اگر عجائبى از تدبير در آن جـارى سـاختيم، همه براى اين بود كه تبصره اى باشد تا انسانها بصيرت يابند و ذكرائى باشد تا آنان تذكر يابند. البته معلوم است تنها از انسانها، بصيرت و تذكر آن افرادى بكار مى افتد كه زياد به سوى خدا رجوع مى كنند.

و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد

كـلمـه (سماء) به معناى جهت بالا است، و منظور از (ماء مبارك ) بارانست. و اگر آن را مـبـارك خـوانـده بـديـن جـهـت اسـت كـه خـيـرات آن بـه زمـيـن و اهـل زمـيـن عـايـد مى شود. و منظور از (حب الحصيد) حبه و دانه درو شده است. و اضافه كـلمه (حب ) بر كلمه (حصيد) از باب اضافه موصوف به صفت است، و معناى آيه روشن است.

 

و النخل باسقات لها طلع نضيد

كـلمـه (بـاسـقـات ) جـمـع (بـاسـقـه ) اسـت، كـه بـه مـعـنـاى طـويـل و بلند بالا است و (نخل باسق ) يعنى درخت خرماى بلندقامت. و كلمه (طلع ) بـه مـعـنـاى خـرما در اولين اوان پيدايش آن است. و كلمه (نضيد) به معناى (منضود) اسـت، يـعـنـى چيده شده و رديف شده روى هم ؛ چون خرما بر درخت به همين صورت است كه گويى دانه دانه روى هم چيده شده اند. و معناى آيه روشن است.

 

رزقا للعباد و احيينا به بلده ميتا كذلك الخروج

كـلمـه (رزق ) بـه مـعـنـاى هـر چـيـزى اسـت كـه بـقـاء موجودى بدان ادامه يابد. و كلمه (رزقـا) مفعول له است، يعنى علت را بيان مى كند، مى فرمايد: ما اين باغها و اين دانه هـاى درو شـده و نـخـلهـاى بـلنـد بـالا بـا طلعهاى روى هم چيده را رويانديم، براى اينكه رزقـى باشد براى بندگان. پس كسى كه اين نباتات را آفريد، تا بندگان را روزى دهـد، بـا آن تـدابـيـر وسـيـع و محير العقولى كه در آنها به كار برده ، داراى علمى بى نهايت و قدرتى است كه از زنده كردن انسانها بعد از مردن - هر چند اجزايشان متلاشى و جسمشان در زمين گم شده باشد - عاجز نمى باشد.

اشاره به برهـانـى كـه جـمـله : (و احـيـينا به بلدة ميتا كذلك لك الخروج) در ردّ استبعاد معاد توسط مشركين متضمن است

و جـمـله (و احـيـينا به بلده ميتا كذلك الخروج ) برهانى ديگر براى مسأله بعث و معاد است، غير از برهان قبلى. بلكه برهانى است كه عليه ادعايى اقامه مى شود كه منكرين معاد صريحا آن ادعاء را نكرده بودند، بلكه از طى كلامشان استفاده مى شود، و آن اين است كه اصلا زنده شدن مردگان امكان ندارد. و در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادن نـمـونـه اى كـه هـمان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنها است اثبات مى كند كه پس چنين چـيـزى مـمـكـن اسـت، زيـرا زنـده كـردن مـردگـان عـيـنـا مـثـل زنـده كـردن گـيـاهان در زمين است، بعد از آنكه مرده و از رشد افتاده اند. ولى برهان قبلى معاد را از راه اثبات علم و قدرت خداى تعالى اثبات مى كرد، و استبعاد و تعجب كفار را رد مى نمود.

و ما اين برهان را در ذيل همه آياتى كه از راه زنده كردن زمين بعد از مردنش معاد را اثبات مـى كـرد مكرر بيان كرده ايم. بر خواننده محترم لازم است كه به ساير مجلدات اين كتاب مراجعه كند.

 

كذبت قبلهم قوم نوح... كل كذب الرسل فحق وعيد

ايـن آيـه تـهـديـد و انـذارى اسـت بـراى كـفـار، بـه خـاطـر ايـنـكـه حـق را بعد از اينكه در دسـتـرسـشان قرار گرفت و آن را شناختند، از در عناد و لجاجت انكار كردند - كه قبلا هم صـحبتش شد. و همچنين سرگذشت اصحاب رس، در تفسير سوره فرقان و اصحاب اءيكه - كه همان قوم شعيب باشند - در سوره حجر و سوره شعراء و سوره ص، و داستان قوم تبع در سوره دخان گذشت.

و در ايـنـكـه فرمود: (كل كذب الرسل فحق وعيد) اشاره اى است به اينكه اصولا وعيد و تـهديد به هلاكت هميشه هست، ولى وقتى در باره قومى منجر و حتمى مى شود كه رسولان را تـكـذيب كنند، خداى تعالى مى فرمايد: (فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المـكـذبـيـن ) يـعـنـى ايـن سـرنـوشـت سرنوشتى است عمومى، هر قومى چنين باشد چنان سرنوشتى دارد.

بحث روايتى

(رواياتى درباره كوه قاف و بيان اينكه اين روايات غـيـرقابل اعتماد و مردودند)

در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالى در وراى ايـن زمين دريايى خلق كرده محيط به زمين، و در پشت آن درياى محيط، كوهى است كه به آن كوه قاف آسمان دنيا مى گويند، كه آن دريا را پوشانده. و در ماوراى آن كوه زمين ديـگـرى مـثل همين زمين، ولى هفت برابر آن آفريده. و در ماوراى آن زمين درياى محيطى به آن و در وراى آن دريـا كـوهـى ديـگر به نام قاف آسمان دوم و محيط به آن دريا آفريد. و هـمچنين شمرد تا به هفت زمين و هفت دريا و هفت كوه و هفت آسمان رسيد. آنگاه گفت : و اين است معناى آيه (و البحر يمده من بعده سبعه ابحر).

و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن مردويه، ابو الشيخ و حاكم از عبداللّه بن بريده روايـت كـرده انـد كـه گفت : (ق ) كوهى است از زمرد كه محيط به دنيا است كه دو طرف آسمان روى آن قرار دارد.

بـاز در هـمـان كـتـابـسـت كـه ابن ابى الدنيا - در كتاب عقوبات - و ابو الشيخ - در كـتـاب العـظمه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : خدا كوهى آفريده كه نامش قاف اسـت و سـراسـر عالم را فرا گرفته و ريشه هايش تا آن صخره اى كه زمين روى آن است فـرو رفـتـه، و چون خدا بخواهد شهر و قريه اى را دچار زلزله كند، به آن كوه دستور مى دهد تا ريشه هاى خود را تكان دهد - البته آن ريشه اى را كه از كنار اين قريه عبور كـرده - كـوه هـم آن ريـشـه خـود را تـكـان مـى دهـد، و آن محل را مى لرزاند، از اين جهت است كه يك جا زلزله مى شود، و جاى ديگر نمى شود.

مؤلف: قـمـى هـم بـه سـند خود از يحيى بن ميسره خثعمى، از امام باقر (عليه السلام ) نظير آن روايت را از عبداللّه بن بريده، و روايت ديگرى را كه در معناى آن است بدون ذكر سـنـد، و بـدون ذكـر نـام امام نقل كرده و فرموده : كوهى محيط به دنيا است كه در وراى آن ياجوج و ماجوج قرار دارند.

و به هر حال اين روايات به هيچ وجه قابل اعتماد نيستند، و امروز بطلان آنها يا ملحق به بديهيات است و يا خود بديهى است.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيل جمله (فقال الكافرون هذا شى ء عجيب ) گفته : اين آيه در بـاره ابـى بـن خـلف نـازل شـد كـه بـه ابـى جهل گفت : نزديك من بيا تا تو را از محمد (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شگفت آورم. آنگاه يك تكه استخوان در دست گرفت آن را خـرد كـرد، بعد گفت : اى محمد تو معتقدى كه اين استخوان زنده مى شود؟ اينجا بود كه خداى تعالى فرمود: (بل كذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج ).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس