آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


انا فتحنا لك فتحا مبينا (1)


ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم !
تفسير:
فتح المبين !
در نخستين آيه اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داده شده است ، بـشـارتـى كـه طـبق بعضى از روايات نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) محبوبتر از تـمام جهان بود، مى فرمايد: (ما براى تو فتح آشكار و نمايانى كرديم ) (انا فتحنا لك فتحا مبينا).
پـيـروزى چـشـمـگيرى كه آثار آن در كوتاه مدت و دراز مدت در پيشرفت اسلام و زندگى مـسـلمـانـان آشـكـار شـده و مـى شـود، فـتـحـى كـه در طول تاريخ اسلام كم نظير يا بى نظير بود.
در ايـنـجا گفتگو و بحث عظيمى در ميان مفسران در گرفته است كه منظور از اين فتح كدام فـتـح است ؟! اكثر مفسران آن را اشاره به پيروزى عظيمى مى دانند كه از (صلح حديبيه ) نصيب مسلمانان شد.
جمعى نيز آن را اشاره به مساءله (فتح مكه ) دانسته اند.
در حالى كه بعضى نيز آن را ناظر به (فتح خيبر) مى دانند.
و بـعـضـى اشـاره بـه پـيـروزى اسـلام بر تمام دشمنان از طريق قدرت منطق و برترى دلائل و معجزات آشكار دانسته اند.
و بـالاخـره بعضى آن را اشاره به گشودن اسرار علوم براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى دانند.
ولى قـرائن فـراوانـى در دسـت اسـت كـه مساءله صلح حديبيه را ترجيح مى دهد، اما براى روشـن شـدن تـفـسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشردهاى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزله شاءن نزول آن است .
داستان صلح حديبيه
در سـال شـشـم هـجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به قصد عمره بـه سـوى مـكـه حـركـت كـرده و هـمـه مـسـلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اما گـروهـى خـوددارى كـردنـد، ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديه نشين در خدمتش عازم مكه شدند.
ايـن جـمـعـيت كه در حدود يكهزار و چهارصد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى شد هيچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند.
هـنـگـامـى كه پيامبر به (عسفان ) در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميم گـرفـتـه انـد از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند تا اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حديبيه رسيد ((حديبيه ) روستائى است در بيست كيلومترى مكه كه به مناسبت چاه و يا درختى كه در آنجا بوده ، به اين نام ناميده مى شد،) حضرت فرمود همينجا توقف كـنـيـد، عـرض كـردند در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از طريق اعجاز از چاهى كه در آنجا بود آب براى يارانش فراهم ساخت .
در ايـنـجـا سـفـرائى مـيـان قـريـش و پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) رفت و آمد كردند تا مـشـكـل بـه نحوى حل شود، سرانجام (عروة ابن مسعود ثقفى ) كه مرد هوشيارى بود از سـوى قـريـش خـدمـت پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فـرمـود مـن بـه قـصـد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است ، ضمنا عروه در اين مـلاقـات مـنـظره وضوء گرفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را كه اصحاب اجازه نمى دادند قطرهاى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد، و هنگام بازگشت به قريش گـفـت : من به دربار كسرى و قيصر و نجاشى رفته ام ، هرگز زمامدارى را در ميان قومش بـه عـظـمـت مـحمد (صلى الله عليه و آله ) در ميان يارانش نديدم ، و اگر تصور كنيد كه آنـهـا دسـت از مـحـمد (صلى الله عليه و آله ) بردارند اشتباه بزرگى است ، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد.
در ايـن ميان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به (عمر) پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشـراف قـريـش را از هـدف ايـن سـفـر آگـاه سازد، عمر گفت قريش با من عداوت شديدى دارند، و من از آنها بيمناكم ، بهتر اين است كه عثمان به اين كار مبادرت ورزد، (عثمان ) بـه سـوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته اند، در اينجا پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) تـصـمـيـم بـه شـدت عـمـل گـرفـت ، و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام (بـيـعـت رضـوان ) مـعـروف شد، و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند، ولى چـيـزى نـگـذشـت كـه عـثـمـان سـالم بـازگـشـت و بـه دنـبـال او قـريـش (سـهـيـل ابـن عـمر) را براى مصالحه خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرستادند، ولى تاءكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست .
بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد كه يكى از موادش همين بود كه مسلمانان آن سـال را از عـمـره چـشم بپوشند و سال آينده به مكه بيايند مشروط بر اينكه بيش از سه روز نـمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نياورند، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيت جـانـى و مـالى مـسـلمـانـان كـه از مـديـنـه وارد مـكـه مـى شـونـد و هـمـچـنـيـن 10 سـال مـتـاركـه جـنگ ميان مسلمين و مشركين و آزادى مسلمانان مكه در انجام فرائض مذهبى در آن گنجانيده شد.
ايـن پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان موقتا پايان مى داد.
(متن پيمان صلح ) از اين قرار بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) دستور داد بنويس :
(بـسم الله الرحمن الرحيم ): (سهيل بن عمرو) كه نماينده مشركان بود گفت : من با چنين جملهاى آشنا نيستم ، بنويس ‍ بسمك اللهم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود بنويس : بسمك اللهم .
سـپـس فـرمـود: بـنـويـس ايـن چيزى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با سـهـيـل بـن عـمـرو مـصـالحـه كـرده ، (سـهـيـل ) گـفـت : مـا اگـر تـو را (رسول الله ) مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم ، تنها اسم خودت ، و اسم پدرت را بنويس ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود مانعى ندارد، بنويس : اين چيزى است كه مـحـمـد بـن عـبـد الله بـا سـهـيـل بـن عـمـرو صـلح كـرده كـه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند.
عـلاوه بـر ايـن هـر كـس از قـريـش بدون اجازه وليش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او را بـازگـردانـنـد، و هـر كس از آنها كه با محمد هستند نزد قريش بازگردد بازگرداندن او لازم نيست !.
همه آزادند هر كس مى خواهد در پيمان محمد وارد شود و هر كس ميخواهد در پيمان قريش .
طـرفـيـن مـتـعـهـدنـد كـه نـسـبـت بـه يـكـديـگـر خـيـانـت نـكـنـنـد (و جـان و مال يكديگر را محترم بشمارند).
از ايـن گـذشـتـه مـحـمـد امـسـال بـاز مـى گـردد و وارد مـكـه نـمـى شـود امـا سـال آيـنـده مـا به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش ‍ بيايند اما بيش از سه روز تـوقـف نـكـنـنـد (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اينكه جز اسلحه مسافر يعنى شمشير، آن هم در غلاف سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند.
بـر ايـن پيمان صلح گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده ، و كاتب عهدنامه على بن ابى طالب بود.
مـرحـوم عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـعـضـى مـوارد ديـگـر نـيـز نقل كرده از جمله اين كه : اسلام در مكه بايد آشكار باشد، و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند.
اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالا وجود داشت .
در ايـنـجـا پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند.
امـا ايـن امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا كه بيرون آمدن از احرام بدون انـجـام مـنـاسـك عـمره در نظر آنها امكان پذير نبود، ولى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) شخصا پيشگام شد، و شتران قربانى را نحر فرمود، و از احرام بيرون آمد، و به
مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است .
مـسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دقيقا اجـرا شـد و از هـمـانـجا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نـمـود، چرا كه ظاهر قضيه مجموع اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهائى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است ، و در هـمـيـن هـنـگـام بـود كـه سـوره فـتـح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد.
پيامدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى صلح حديبيه
يـك مـقـايـسـه اجـمـالى ميان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حديبيه ) و دو سـال بـعـد كـه بـا ده هزار سرباز مجهز براى فتح مكه حركت كردند تا به پيمانشكنى مـشركان پاسخ دندانشكنى دهند و سرانجام بدون كمترين برخورد نظامى مكه را گشودند چـرا كـه قـريـش كـمـترين قدرت مقاومت در خود نمى ديدند نشان مى دهد كه بازتاب صلح حديبيه تا چه حد گسترده بود.
بـه طـور خـلاصـه مسلمانان از اين صلح چند امتياز و پيروزى مهم به شرح زير به دست آوردند.
1 - عـمـلا بـه فـريـبـخوردگان مكه نشان دادند كه آنها قصد كشتار ندارند و براى شهر مقدس مكه و خانه خدا احترام فراوان قائلند، همين امر سبب جلب قلوب جمع كثيرى به سوى اسلام شد.
2 - قـريـش بـراى اوليـن بـار اسـلام و مـسـلمـيـن را بـه رسـمـيـت شـنـاخـتـنـد مـطـلبـى كه دليل بر تثبيت موقعيت آنها در جزيره عربستان بود.
3 - بـعـد از صـلح حـديـبيه مسلمانان براحتى مى توانستند همه جا رفت و آمد كنند، و جان و مـالشـان محفوظ بماند، و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند تماسى كه نتيجه اش شناخت بيشتر اسلام از سوى مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
4 - بـعـد از صـلح حـديـبيه راه براى نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده ، و آوازه صـلح طـلبى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اقوام مختلفى را كه برداشت غلطى از اسـلام و شـخـص پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) داشتند به تجديد نظر وادار كرد، و امكانات وسيعى از نظر تبليغاتى به دست مسلمانان افتاد.
5 - صـلح حـديـبـيه راه را براى گشودن (خيبر) و بر چيدن اين غده سرطانى يهود كه بالفعل و بالقوه خطر مهمى براى اسلام و مسلمين محسوب مى شد هموار ساخت .
6 - اصـولا وحـشـت قـريـش از درگيرى با سپاه هزار و چهار صد نفرى پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) كـه هـيـچ سـلاح مـهـم جـنگى با خود نداشتند و پذيرفتن شرائط صلح خود عامل مهمى براى تقويت روحيه طرفداران اسلام و شكست مخالفان بود كه تا اين اندازه از مسلمانان حساب بردند.
7 - بـعـد از مـاجـراى حـديـبـيه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هاى متعددى به سران كـشـورهـاى بـزرگ ايـران و روم و حـبشه ، و پادشاهان بزرگ جهان نوشت ، و آنها را به سـوى اسـلام دعـوت كـرد، و اين به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتماد بـه نـفـس بـه مسلمين داده بود كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياى بزرگ آن روز راه خود را به پيش مى گشودند.
اكنون به تفسير آيات باز مى گرديم .
از آنـچـه گـفـتـه شـد بـه خـوبى مى توان درك كرد كه صلح حديبيه به راستى فتح و پـيروزى بزرگى براى اسلام و مسلمين بود، و تعجب نيست كه قرآن مجيد از آن به عنوان فتح مبين ياد كند.
از اين گذشته قرائن متعدد ديگرى در دست است كه اين تفسير را تاييد مى كند.
1 - جـمـله (فـتـحـنـا) بـه صـورت فـعـل مـاضـى است نشان مى دهد كه اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.
2 - زمان نزول اين آيات كه در بالا اشاره شد و آيات ديگر اين سوره كه مدح مؤ منان و ذم منافقان و مشركان در ماجراى حديبيه مى كند مؤ يد ديگرى بر اين معنى است .
آيه 27 اين سوره كه تاءكيد بر رؤ ياى صادقانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كرده مـى گـويـد: مـسـلمـا در آيـنده وارد مسجد الحرام در نهايت امنيت خواهيد شد، و به انجام مناسك عـمـره مـى پردازيد شاهد گويائى است بر اينكه اين سوره و محتواى آن بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه بوده است .
3 - در روايات متعددى صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است از جمله :
در تـفـسـيـر (جـوامـع الجوامع ) آمده است : هنگامى كه پيامبر از حديبيه باز مى گشت (و سـوره فـتـح نـازل شـد) يكى از اصحاب عرض كرد: ما هذا الفتح لقد صددنا عن البيت و صد هدينا: (اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند)؟!
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـرمـود: بـئس الكـلام هـذا، بـل هـو اعـظـم الفتوح ، قد رضى المشركون ان يدفعوكم عن بلادهم بالراع ، و يسئلوكم القـضية ، و رغبوا اليكم فى الامان و قد راءوا منكم ما كرهوا!: (بد سخنى گفتى ، بلكه ايـن بـزرگـتـريـن پـيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند بدون بر خورد خشونت آميز شـمـا را از سـرزمـيـن خود دور كنند، و به شما پيشنهاد صلح دهند، و با آنهمه ناراحتى كه قبلا ديده اند تمايل به ترك تعرض نشان دادند.
سـپـس پـيـامـبـر نـاراحـتـيـهـائى كـه در بـدر و احـزاب تـحـمـل كردند به آنها يادآور شد مسلمانان تصديق كردند كه اين اعظم فتوح بوده است و آنها از روى ناآگاهى قضاوت كردند.
زهـرى كه از رجال معروف تابعين است مى گويد: فتحى عظيمتر از صلح حديبيه صورت نگرفت ، چرا كه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند، و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت .
در ايـن احـاديـث بـه گوشه هائى از امتيازاتى كه به بركت صلح حديبيه نصيب مسلمانان گرديد اشاره شده است .
تنها در حديثى از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است كه : انا فتحنا بعد از فتح مكه نازل گشت .
ولى از آنـجـا كـه صـلح حـديـبـيـه مـقـدمـه اى بـراى فـتـح مـكـه در دو سال بعد شد توجيه اين حديث مشكل نخواهد بود.
يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر صـلح حـديـبـيـه در كـوتـاه مـدت سـبـب فـتـح خـيـبـر (در سـال هـفـتـم هـجرت ) و فراتر از آن سبب فتح مكه ، و نيز پيروزى اسلام در تمام صحنه جهان از نظر نفوذ در قلوب مردم بود.
و بـه ايـن تـرتـيـب مـى توان ميان تفسيرهاى چهارگانه را جمع كرد با اين قيد كه محور اصلى را صلح حديبيه تشكيل مى دهد.
آيه و ترجمه


ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صرطا مستقيما (2)
و ينصرك الله نصرا عزيزا (3)

 


ترجمه :

2 - غـرض ايـن بـود كـه خـداونـد گـناهان گذشته و آيندهاى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند، و به راه راست هدايتت فرمايد.
3 - و پيروزى شكستناپذيرى نصيب تو كند.
تفسير:
نتائج بزرگ فتح المبين
در ايـن دو آيـه قـسـمـتـى از نـتـائج پـر بـركت (فتح مبين ) (صلح حديبيه ) كه در آيه قـبـل آمـده اسـت تـشـريـح شـده مـى فـرمـايـد: هـدف ايـن بـود كـه خـداونـد گـنـاهـان قبل و بعد تو را بيامرزد و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست هدايت فرمايد (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
(و تو را به پيروزى شكستناپذيرى برساند) (و ينصرك الله نصرا عزيزا).
و بـه ايـن تـرتـيـب خـداونـد چـهـار موهبت عظيم در سايه اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد: مغفرت ، تكميل نعمت ، هدايت ، و نصرت .
نكته ها:
1 - پاسخ به چند سؤ ال مهم
در اينجا سؤ الات زيادى مطرح شده و مفسران از قديمترين ايام تاكنون به پاسخ اين سؤ الات پرداخته اند.
مخصوصا سه سؤ ال زير درباره نخستين موهبت الهى يعنى موهبت (مغفرت گناهان گذشته و آينده ) مطرح است .
1 - با اينكه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست ؟
2 - بـه فـرض كه از اين ايراد صرف نظر كنيم چه ارتباطى ميان فتح حديبيه و آمرزش گناهان مطرح است .
3 - اگـر مـنـظـور از جـمـله (مـا تـاخـر) گناهان آينده است ، چگونه ممكن است گناهى كه صورت نگرفته مورد عفو قرار گيرد؟ آيا اين اجازه ارتكاب گناه در آينده نيست ؟ و هر يك از مـفـسـران بـه نحوى به حل اين اشكالات پرداختهاند، اما براى پى بردن به جامعترين پاسخ و تفسير دقيق اين آيات ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اينكه :
مهم اين است كه ما رابطه (فتح حديبيه ) را با مساءله (آمرزش گناه ) پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤ الات سهگانه فوق در آن نهفته است .
با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم : هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مى شود و قد بر مى افرازد، وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مـى بـيـنند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند، شايعه ها مى سازند، و دروغها مـيـپـردازنـد، گـناهان مختلف براى او مى شمرند و در انتظارند ببينند سرانجام كارش به كجا مى رسد؟.
اگـر ايـن مـكـتب در مسير پيشرفت خود مواجه با شكست شود، دستاويزى محكم براى اثبات نـسـبتهاى ناروا بدست مخالفان مى افتد، و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است ، نگفتيم چنان است ؟
امـا هـنـگـامـى كـه بـه پـيـروزى نـائل گردد و برنامه هاى خود را از بوته آزمايش موفق بيرون آورد، تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مى شود، و تمام (نگفتيم ها) به افسوس و ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به (ندانستيم ها) مى دهد!.
مـخـصـوصـا در مـورد پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيار فراوان بود، او را جنگ طلب ، آتشافروز، بى اعتنا به سنتهاى راستين غير قابل تفاهم ، و مانند آن مى شمردند.
صـلح حـديـبـيـه بـه خـوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان ميپندارند يك آئين پـيـشـرو و الهـى است و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسانها و پايانگر ظلم و ستم و جنگ و خونريزى است .
او بـه خـانـه خـدا احـتـرام مـى گـذارد، هـرگـز بـى دليـل بـه قـوم و جـمـعيتى حمله نمى كند، او اهل منطق و حساب است ، پيروانش به او عشق مى ورزنـد، او بـه راسـتـى هـمـه انـسـانها را به سوى محبوبشان الله دعوت مى كند، و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است .
بـه ايـن تـرتـيـب فـتـح حـديـبـيـه تـمـام گـنـاهـانـى كـه قـبـل از هـجـرت ، و بـعـد از هـجـرت ، يـا تـمـام گـنـاهـانـى كـه قـبـل از ايـن ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست ، و چون خداوند اين پـيـروزى را نـصـيـب پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود ميتوان گفت خداوند همه آنها را شستشو كرد.
نـتـيـجـه اينكه اين گناهان ، گناهان واقعى نبود، بلكه گناهانى بود پندارى و در افكار مـردم و در بـاور آنـهـا، چنانكه در آيه 14 سوره شعراء داستان موسى (عليه السلام ) مى خـوانـيـم كـه مـوسـى بـه پـيـشـگـاه خـدا عرضه داشت : و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون : (فـرعـونيان بر من گناهى دارند كه ميترسم به جرم آن گناه مرا بكشند) در حالى كه گـنـاه او چـيـزى جـز يـارى فـرد مـظـلومـى از بـنـى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود.
بـديـهـى اسـت ايـن نـه تـنـهـا گـناه نبود بلكه حمايت از مظلوم ، بود ولى از دريچه چشم فرعونيان گناه محسوب مى شد.
به تعبير ديگر (ذنب ) در لغت به معنى آثار شوم و تبعات كارى است ، ظهور اسلام در آغـاز، زندگى مشركان را به هم ريخت ، ولى پيروزيهاى بعد سبب شد كه آن تبعات به دست فراموشى سپرده شود.
هر گاه خانه كهنه و فرسودهاى را كه سر پناه فعلى ما است ، و به آن دلبستگى داريم خـراب كـنـنـد مـمكن است اين كار را تخطئه كنيم ، ولى بعد از آنكه ساختمانى محكم و مجهز بجاى آن ساخته شد، و تمام ناراحتيها بر طرف گشت ، قضاوت ما به كلى دگرگون مى شود.
مـشـركـان مـكه ، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن ، ذهنيات نادرستى درباره اسلام و شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داشتند كه پيروزيهاى بعد بر همه آنها خط بطلان كشيد.
آرى اگـر رابـطـه آمـرزش ايـن گـنـاهان را با مساءله فتح حديبيه در نظر بگيريم مطلب كـاملا روشن است ، رابطهاى كه از (لام ) (ليغفر لك الله ) استفاده مى شود و كليد رمز براى گشودن معنى آيه است .
اما آنها كه به اين نكته توجه نكرده اند در اينجا مقام عصمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را زيـر سـؤ ال بـرده انـد و بـراى او (نـعـوذ بـالله ) گـنـاهـانـى قـائل شـده انـد كـه خـدا در پـرتو فتح حديبيه آنها را بخشيده است ، يا آيه را بر خلاف ظاهر معنى كرده اند.
از جمله گفته اند: مراد گناهان است !
و بعضى گفته اند: منظور گناهانى است كه مردم درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـرتـكـب شده بودند مانند اذيت و آزارها، كه با فتح حديبيه از ميان رفت ! (در اين صورت ذنب اضافه به مفعول شده نه فاعل )!.
و يا آن را به معنى (ترك اولى ) گرفته اند.
و يـا بـه مـعـنـى گـنـاهـان فـرضـى تفسير كرده اند كه اگر فرضا گناهى در آينده يا گذشته مرتكب ميشدى ما آنها را مى بخشيديم .
امـا روشـن اسـت كـه هـمـه ايـنـهـا تـكـلفـاتـى اسـت بـدون دليـل ، چـه ايـنـكه اگر ما عصمت انبياء را مخدوش كنيم فلسفه وجودى آنها از ميان مى رود، زيـرا پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) بايد در همه چيز سرمشق باشد چگونه يك فرد گنهكار مى تواند اين نقش را ايفا كند.
به علاوه او خود نياز به رهبر و راهنماى ديگرى دارد تا هدايتش نمايد.
تـفـسـيـرهـاى ديـگـر نـيـز بـسـيـار مـخـالف ظـاهـر اسـت و اشكال مهم اين است كه ارتباط آمرزش گناه را از مساءله صلح حديبيه قطع مى كند.
بـهـتـريـن تـفـسـيـر هـمـان اسـت كـه در بـالا اشـاره شـد كـه هـر سـه سـؤ ال را يكجا پاسخ مى گويد، و ارتباط جمله هاى آيه را مشخص ‍ مى سازد.
ايـنـهـا هـمـه دربـاره نـخـسـتـيـن موهبت از مواهب چهارگانهاى است كه خداوند در پرتو صلح (صلح حديبيه ) به پيامبرش داد.
امـا (اتـمـام نعمت پروردگار) و (هدايت به جاده صاف و مستقيم ) و (نصرت شكست ناپذير الهى ) بعد از پيروزى حديبيه چيزى نيست كه بر كسى مكتوم بماند، اسلام به سرعت گسترش يافت قلوب آماده را تسخير كرد، عظمت تعليمات آن بر همگان آشكار شد، سمپاشيها را خنثى نمود، نعمت خداوندى را كامل كرد، و براهى مستقيم به سوى پيروزيهاى عـظـيـم هـمـوار ساخت به طورى كه در ماجراى فتح مكه لشكر اسلام بدون هيچگونه مقاومت مهمترين دژ دشمن را گشود.
2 - منظور از (ما تقدم ) و (ما تاخر) چيست ؟
در آيـه مـورد بـحـث خوانديم كه خداوند مى فرمايد: در سايه اين فتح مبين گناهان متقدم و مـتـاخـر تـو را بـخـشـيـده ، در ايـنـكـه منظور از (متقدم ) و (متاخر) چيست ؟ بين مفسران گفتگو است .
بـعـضـى (مـا تـقـدم ) را اشـاره بـه عـصـيـان و تـرك اولى آدم و حوا دانسته اند و (ما تاخر) را اشاره به گناهان امت .
بـعـضـى ديـگـر (مـا تـقـدم ) را بـه مـسـائل مـربـوط بـه قبل از نبوت و ما تاخر را مربوط به بعد از نبوت مى دانند.
بعضى ديگر (ما تقدم ) را به آنچه قبل از صلح حديبيه بوده ، و ما تاخر را به آنچه بعد از صلح حديبيه رخ داده است مربوط دانسته اند.
اما با توجه به تفسيرى كه درباره اصل معنى آيه ، و مخصوصا رابطه اين آمرزش ، با مـسـاءله فـتـح حديبيه بيان كرديم روشن مى شود كه مراد تمام نسبتهاى ناروا و گناهانى اسـت كـه بـه زعـم خـود در (گـذشته ) و (آينده ) به پيغمبر اكرم نسبت مى دادند، و اگـر ايـن پـيروزى بزرگ نصيب نشده بود تمام اين گناهان را قطعى مى پنداشتند، ولى بـا حـصـول ايـن پيروزى هم نسبتهاى نارواى گذشته برچيده شد، و هم آنچه ممكن بود در آينده نسبت دهند.
شـاهـد ديگر اين تفسير حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است كه مامون هنگامى كه از اين آيه سؤ ال كرد امام در پاسخ فرمود: هيچ كس نزد مشركان مـكه گناهش سنگينتر از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نبود، زيرا آنها 330 بت مى پـرسـتـيـدنـد، هـنـگـامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنها را به توحيد دعوت كرد بـسـيـار بـر آنـهـا گـران آمـد و گـفـتـنـد: آيـا او هـمـه خـدايـان مـا را تبديل به يك خدا كرده ؟ چيز عجيبى است ...ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نشنيده ايم اين فقط يك دروغ بزرگ است .
امـا هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش (بعد از صلح حديبيه ) گشود خداوند فرمود اى مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) مـا فـتح مبينى را براى تو فراهم كرديم تا گناهان گـذشـته و آيندهاى كه نزد مشركان عرب بخاطر دعوت به توحيد داشته و دارى ببخشد، زيرا بعضى از مشركان مكه تا آنروز ايمان آورده و بعضيها از مكه بيرون رفتند و ايمان نـياوردند، ولى قادر بر انكار توحيد نبودند، و لذا گناه پيامبر در نظر آنها نيز بخاطر پـيـروزى بـخـشـوده شـد.هنگامى كه مامون اين سخن را شنيد عرض كرد بارك الله اى ابو الحسن (نور الثقلين جلد 5 صفحه 56).
آيه و ترجمه


هـو الذى اءنـزل السـكـيـنـة فـى قـلوب المـؤ مـنـين ليزدادوا ايمانا مع إ يمانهم و لله جنود السموات و الا رض و كان الله عليما حكيما (4)
 


ترجمه :

4 - او كـسـى اسـت كـه سـكـيـنـه و آرامـش را در دلهـاى مـؤ مـنـان نـازل كـرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود، لشكر آسمانها و زمين از آن خدا است ، و خداوند دانا و حكيم است .
تفسير:
نزول سكينه بر دلهاى مؤ منان
آنـچـه در آيـات گـذشـتـه خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين (صلح حـديـبيه ) نصيب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كرد، اما در آيه مورد بحث از موهبت عظيمى كـه بـر هـمـه مؤ منان مرحمت فرموده بحث مى كند، مى فرمايد: (او كسى است كه سكينه و آرامـش را بـر دلهـاى مـؤ مـنـان نـازل كـرد تـا ايـمـانـى بر ايمانشان بيفزايد) (هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ).
چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد (در حالى كه لشكريان آسمانها و زمين از آن خدا است ، و خداوند دانا و حكيم است ) (و لله جنود السموات
و الارض و كان الله عليما حكيما).
اين سكينه چه بود؟
بـاز لازم اسـت در ايـنـجـا بـه داستان (صلح حديبيه ) بر گرديم و خود را در فضاى (حديبيه ) و در جوى كه بعد از صلح پيدا شد تصور كنيم ، تا به عمق مفهوم آيه آشنا گرديم .
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) خـوابى ديده بود - رويائى الهى و رحمانى - كه با يـارانـش وارد مـسجد الحرام مى شوند، و به دنبال آن به عزم زيارت خانه خدا حركت كرد، غـالب اصـحـاب فـكر مى كردند تعبير اين خواب و رؤ ياى صالحه در همين سفر واقع مى شود، در حالى كه مقدر چيز ديگرى بود اين از يكسو.
از سوى ديگر مسلمانان محرم شده بودند و حيوانات قربانى با خود آورده بودند، اما بر خلاف انتظارشان توفيق زيارت خانه خدا نصيب آنها نشد و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دسـتـور داد در هـمـان حديبيه شتران قربانى را نحر كنند، و از احرام بيرون آيند، كارى كه براى آنها بسيار سخت و باورناكردنى بود، چرا كه آداب و سنن آنها و نيز دستورات اسلام ايجاب مى كرد تا مناسك عمره را انجام ندهند از احرام بيرون نيايند.
از سوى سوم در مواد صلحنامه حديبيه مطالبى كه پذيرش آن بسيار سنگين مى نمود، از جـمـله ايـنـكـه اگـر كـسـى از قـريـش مـسلمان شود و به مدينه پناه آورد مسلمانان او را به خانوادهاش تحويل دهند، اما عكس آن لازم نيست !
از سـوى چـهـارم بـه هـنـگـام تـنـظـيـم صـلحـنـامـه قـريـش حـاضـر نـشـدنـد كـلمـه (رسـول الله ) كـنـار نـام مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) بـاشـد، و (سـهـيـل ) نـمـايـنـده قـريـش با اصرار آن را حذف كرد، و حتى با نوشتن (بسم الله الرحمن الرحيم ) نيز موافقت نكرد، و اصرار داشت به جاى آن (بسمك اللهم ) نوشته شود كه با سنت اهل مكه سازگار بود
واضح است اين امور هر كدام به تنهائى مطلب ناگوارى بود تا چه رسد به مجموع آنها، و بـه هـمـيـن جـهـت تـزلزلى در قـلوب افـراد ضـعـيف الايمان افتاد، حتى وقتى سوره فتح نازل شد بعضى با تعجب پرسيدند: چه فتحى ؟!
اينجا است كه بايد لطف الهى شامل حـال مـسـلمـانـان شـود و سـكـيـنـه و آرامـش را به دلهاى آنها باز گرداند، نه تنها ضعف و فـتـورى در آنان راه نيابد، بلكه به مصداق (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) بر قدرت ايـمـان آنـهـا افـزوده شـود، آيـه فـوق در چـنـيـن شـرايـطـى نازل گرديد.
(سكينه ) در اصل از ماده سكون به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است كه هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد.
ايـن آرامـش مـمـكـن اسـت جـنـبـه عـقـيـدتـى داشـتـه بـاشـد، و تـزلزل اعـتـقـاد را بر طرف سازد، يا جنبه عملى ، به گونه اى كه ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان بخشد، و البته به تناسب بحثهائى كه گذشت و تعبيرات خود آيه در اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است ، در حالى كه در آيه 248 سوره بقره در داستان طالوت و جالوت بيشتر روى جنبه هاى عملى تكيه دارد.
جمعى از مفسران براى (سكينه ) معانى ديگرى ذكر كرده اند كه در نهايت بازگشت به همين تفسير مى كند.
جـالب ايـنكه در بعضى از روايات (سكينه ) به (ايمان ) تفسير شده و در بعضى ديگر به نسيم بهشتى كه در شكل انسانى ظاهر مى شود و به مؤ منان آرامش مى بخشد.
ايـنـهـا نـيـز تـايـيـدى است بر آنچه گفته شده ، چرا كه (سكينه ) زائيده ايمان است و همچون نسيم بهشتى آرامبخش .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه در مـورد (سـكـيـنـه ) تـعـبـيـر بـه (انزال ) شده است ، و چنانكه مى دانيم اين تعبير در قرآن مجيد گاهى به معنى ايجاد و خـلقـت و بخشش نعمت آمده ، و چون از يك مقام عالى به مقام پائين است اين تعبير در آن بكار رفته است .
نكته ها:
1 - آرامش بى نظير!
اگـر ايمان هيچ ثمرى جز همين مساءله آرامش نداشت كافى بود كه انسان با تمام وجود از آن استقبال كند، تا چه رسد به ثمرات و بركات ديگر.
بـررسـى حـال مـؤ مـنان ، و افراد بى ايمان ، روشنگر اين حقيقت است كه گروه دوم در يك حـال اضـطـراب و نـگـرانـى دائم بـه سـر مـيـبـرنـد، در حـالى كـه گـروه اول از اطـمـيـنـان خـاطر بى نظير بهره مندند، و در سايه آن : هرگز از كسى جز خدا نمى ترسند: و لا يخشون احدا الا الله (احزاب - 39).
هـرگـز ملامتها و سرزنش اين و آن در اراده آهنينشان اثر نمى گذارد و لايخافون لومة لائم (مائده - 54).
هـرگـز بـه خـاطـر آنـچـه از دسـت داده اند غمگين نمى شوند، و به آنچه دارند دلبستگى شـديـد نـدارند، و اين دو اصل سبب مى شود كه آرامش روحى آنها به خاطر گذشته و آينده متزلزل نشود لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (حديد - 23).
و بـالاخـره هـرگـز در بـرابـر حـوادث سخت سست نمى شوند، و اندوهى به خود راه نمى دهـنـد، و هـمـواره خود را برتر از دشمن مى بينند: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين (آل عمران - 139).
مـؤ مـن در ميدان حوادث خود را تنها نمى بيند، دست لطف و حمايت خدا را دائما بر سر خويش احساس مى كند، و يارى فرشتگان را در وجود خويش لمس مى كند.
در حـالى كـه اضـطـراب حـاكـم بـر افـراد بـى ايـمـان از خلال گفتار و رفتارشان مخصوصا به هنگام وزش طوفانهاى حوادث كاملا محسوس است .
2 - سلسله مراتب ايمان
ايمان چه به معنى علم و آگاهى و معرفت باشد، و چه به معنى روح تسليم و پذيرش در بـرابـر حـق ، داراى درجات و سلسله مراتبى است ، چرا كه علم ، درجات دارد، و پذيرش و تـسـليـم نـيـز داراى مـراتـب مـخـتلفى است ، و حتى عشق و شور و محبت تواءم با ايمان نيز متفاوت است .
آيه مورد بحث كه مى گويد: (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) نيز تاءكيدى بر اين حقيقت اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل يك فرد مؤ من هرگز نبايد در يك مرحله از ايمان متوقف گردد، او دائمـا بـه سـوى درجـات بـالاتـر از طـريـق خـودسـازى و عـلم و عمل گام بر مى دارد.
در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم يـصعد منه مرقاة بعد مرقاة !: (ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالا مى روند)!.
و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : خداوند ايمان را بر هفت سهم تقسيم كرده : نيكى ، و صـدق و يـقين ، و رضا، و وفا، و علم ، و حلم ، سپس آن را در ميان مردم توزيع نموده ، كسى كه تمام اين هفت سهم را دارد مؤ من كامل و متعهد است و براى بعضى از مردم يك سهم ، دو سهم ، و بعضى سه سهم قرار داده ، تا به هفت سهم مى رسد).
سـپس امام (عليه السلام ) افزود: (آنچه را وظيفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب يك سهم حمل نكنيد، و آنچه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهيد مبادا بارشان سنگين شود و به زحمت افتند)!
و از ايـنـجا روشن مى شود آنچه از بعضى نقل كرده اند كه ايمان كم و زياد ندارد، بسيار بى اساس است ، زيرا نه با واقعيتهاى علمى مى سازد و نه با روايات اسلامى .
3 - دو وسيله مهم آرامش
در ذيـل آيـه مـورد بـحـث دو جـمـله خـوانـديـم كـه هـر كـدام بـيـانـگـر يـكـى از عـوامـل (سـكـينه ) و آرامش مؤ منان است : نخست جمله (و لله جنود السموات و الارض ): (لشـكـريـان آسـمـانها و زمين از آن خدا و تحت فرمان اويند) سپس جمله (و كان الله عليما حكيما) (خداوند عليم و حكيم است ).
اولى بـه انـسـان مـى گـويد اگر با خدا باشى تمام قواى زمين و آسمان با تو است ، و دومـى بـه او مى گويد: خداوند هم نيازها و مشكلات و گرفتاريهاى تو را مى داند و هم از تلاشها و كوششها و اطاعت و بندگى تو با خبر است .
و با ايمان به اين دو اصل چگونه ممكن است آرامش خاطر بر وجود انسان حاكم نگردد؟.
آيه و ترجمه


ليـدخـل المـؤ مـنـيـن و المـؤ مـنـات جـنـات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها و يكفر عنهم سياتهم و كان ذلك عند الله فوزا عظيما (5)
و يـعـذب المـنـافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اءعدلهم جهنم و ساءت مصيرا (6)
و لله جنود السموات و الا رض و كان الله عزيزا حكيما (7)

 


ترجمه :

5 - هـدف (ديـگـر از ايـن فـتح مبين ) آن بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى (از بـهـشـت ) وارد كـنـد كه نهرها از زير درختانش ‍ جارى است ، و گناهان آنها را ببخشد، و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است .
6 - و نـيـز مـردان و زنـان مـنـافـق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مـجـازات كـنـد، حـوادث سـوئى (كـه بـراى مـؤ مـنـان انـتـظـار مـى كشند) تنها بر خودشان نـازل مـى شـود، خـداونـد آنـها را غضب كرده ، و آنها را از رحمت خود دور ساخته ، و جهنم را براى آنها آماده كرده ، و چه بد سرانجامى است .
7 - لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خدا است ، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است .
تفسير:
نتيجه ديگر فتح المبين
جـمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده اند هنگامى كه بشارت (فتح مبين ) و (اتمام نعمت ) و (هدايت ) و (نصرت ) به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در آيات نـخـسـتين اين سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث (حديبيه ) دلتنگ و نگران بـودنـد عـرض كـردنـد: هـنـيـئا لك يـا رسـول الله ! لقـد بـيـن الله لك مـاذا يـفـعـل بك ، فما ذا يفعل بنا؟ فزلت : (ليدخل المؤ منين و المؤ منات ...): (گوارا باد بر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا! خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده ، بـمـا چـه خـواهـد داد؟ در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث نازل شد و به مؤ منان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده .
بـه هـر حـال ، ايـن آيـات هـمـچـنان در ارتباط با صلح حديبيه و بازتابهاى مختلف آن در افـكار مردم ، و نتائج پر بار آن سخن مى گويد، و سرنوشت هر گروه را در اين بوته آزمايش بزرگ مشخص مى سازد.
نخست مى فرمايد: (هدف ديگر از اين فتح عظيم آن بود كه مردان و زنان با ايمان را در بـاغـهـائى از بـهـشـت وارد كـنـد كـه نـهـرهـا از زيـر درخـتـانـش جـارى اسـت ) (ليدخل المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار).
(جـاودانـه در آن مـى مـانـند)، و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود (خالدين فيها).
عـلاوه بـر ايـن هدف اين بوده (سيئات اعمال آنها را بپوشاند) و مورد عفوشان قرار دهد (و يكفر عنهم سيئاتهم ).
(و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است )! (و كان ذلك عند الله فوزا عظيما).
بـه ايـن تـرتـيب خداوند در برابر آن چهار موهبتى كه به پيامبرش در فتح المبين داد، دو مـوهـبـت عـظـيـم نـيـز بـه مؤ منان ارزانى داشت : بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش ، و عفو و گـذشت از لغزشهاى آنها، علاوه بر سكينه و آرامش روحى كه در اين دنيا به آنها بخشيد، و مـجـمـوعـه ايـن سـه نـعـمـت فوز عظيم و پيروزى بزرگى است براى كسانى كه از اين بوته امتحان سالم بيرون آمدند.
كلمه (فوز) كه در قرآن مجيد معمولا با توصيف عظيم ذكر شده ، و گاهى نيز همراه با (مبين ) و (كبير) آمده ، بنا به گفته (راغب ) در (مفردات ) به معنى پيروزى و نيل به خيرات تواءم با سلامت است ، و اين در صورتى است كه نجات آخرت در آن باشد هر چند با از دست دادن مواهب مادى دنيا همراه گردد.
طـبـق روايـات مـعـروفـى امير مؤ منان على (عليه السلام ) آنگاه كه فرق مباركش در محراب عـبادت با شمشير جنايتكار روزگار (عبد الرحمن بن ملجم ) شكافته شد صدا زد فزت و رب الكـعبه : (سوگند به خداى كعبه پيروز شدم ) (و سعادت نامه من با خون سرم امضا شد!).
آرى گـاهـى امـتـحـانـات پروردگار آنچنان سخت و طاقتفرسا است كه ايمانهاى سست را از بيخ و بن بر مى كند، و قلبها را واژگون مى كند، تنها مؤ منان راستين كه از نعمت سكينه و آرامش بهره مندند مقاومت مى كنند، و از پيامدهاى
آن در قيامت نيز بهرهمند خواهند بود و اين راستى فوز عظيمى است .
ولى در بـرابر اين گروه ، گروهى منافقان و مشركان بى ايمان بودند كه در آيه بعد سـرنوشتشان اين گونه ترسيم شده : هدف ديگر اين است كه خداوند مردان و زنان منافق ، و مـردان و زنـان مـشـرك را مـجـازات كـنـد (و يـعـذب المـنـافقين و المنافقات و المشركين و المشركات ).
(همانها كه به خدا گمان بد مى برند) (الظانين بالله ظن السوء).
آرى مـنـافـقـان بـه هـنـگـام حركت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان از مدينه گمان داشـتـنـد كه اين گروه هرگز سالم به مدينه باز نخواهند گشت ، چنانكه در آيه 12 همين سوره مى خوانيم : (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا).
و مـشـركان نيز گمان داشتند كه محمد (صلى الله عليه و آله ) با اين جمع كم ، و نداشتن اسـلحـه كـافـى ، سـالم بـه مـديـنـه بـاز نـخـواهـد گـشـت ، و سـتـاره اسـلام بـه زودى افول مى كند.
سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن را شرح مى دهد:
مـى گـويـد: (حـوادث و پـيـش آمـدهـاى سـوء تـنـهـا بـر ايـن گـروه نازل مى شود) (عليهم دائرة السوء).
(دائرة ) در لغت به معنى حوادث و رويدادهائى است كه براى انسان پيش مى آيد، اعم از خوب و بد، ولى در اينجا با ذكر كلمه (سوء) منظور حوادث نامطلوب است .
ديگر اين كه (خداوند آنها را غضب كرده ) (و غضب الله عليهم ).
و نيز (خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ) (و لعنهم ).
و بـالاخـره (جـهنم را براى آنها از هم اكنون فراهم ساخته ، و چه بد سرانجامى است ) (و اعد لهم جهنم و ساءت مصيرا).
جـالب تـوجـه ايـن كـه در صـحـنـه (حـديـبـيه ) غالبا مردان مسلمان بودند، و در نقطه مقابل نيز مردان منافق و مشرك ، ولى در آيات فوق قرآن زنان و مردان را در آن فوز عظيم ، و ايـن عـذاب اليـم ، مـشـتـرك شـمرده ، اين بخاطر آن است كه مردان با ايمان كه در ميدان نبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان با ايمان ، و مردان منافق بدون همكارى زنان منافق ، به اهداف خود نائل نمى شوند.
اصـولا اسـلام دين مردان نيست كه شخصيت زنان را ناديده بگيرد، و لذا در هر مورد كه عدم ذكـر نـام زنـان مـفـهـوم انـحصارى به كلام مى دهد آنها را صريحا مطرح مى كند، تا معلوم شود اسلام متعلق به همه انسانها است .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـار ديـگـر بـه عـظمت قدرت خداوند اشاره كرده ، مى گويد: (جنود و لشكريان آسمان و زمين از آن خدا است و خداوند عزيز و حكيم است ) (و لله جنود السموات و الارض و كان الله عزيزا حكيما).
ايـن سـخـن يـك بـار در ذيـل مـقـامـات و مـواهـب اهـل ايـمـان آمـد، و يـك بـار هـم در ايـنـجـا در ذيـل مـجـازات منافقان و مشركان ، تا روشن شود خداوندى كه تمام جنود آسمان و زمين تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين ، هر گاه درياى رحمتش موج زنـد شـايـسـتـگان را هر جا باشند شامل مى شود، و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه كشد مجرمى را قدرت فرار از آن نيست .
قـابـل تـوجـه اينكه به هنگام ذكر مؤ منان ، خداوند توصيف به (علم و حكمت ) شده كه مناسب مقام رحمت است ، ولى در مورد منافق و مشركان توصيف به قدرت
و حكمت ) كه مناسب مقام عذاب است .
منظور از جنود آسمان و زمين چيست ؟.
ايـن واژه مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم لشـكـريـان فـرشـتـگـان الهـى را شـامـل مـى شـود و هـم لشـكريانى همچون صاعقه ، زلزله ها، طوفانها سيلابها و امواج و نـيـروهاى نامرئى ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم ، چرا كه همه جنود الهى هستند و سر بر فرمان او دارند.
نكته :
چه كسانى به خدا سوء ظن دارند؟
(سـوء ظـن ) گـاهـى نسبت به خويشتن است ، گاهى نسبت به ديگران ، و گاه نسبت به خدا، همانطور كه (حسن ظن ) نيز تقسيم سه گانه اى دارد.
امـا سـوء ظـن نـسـبـت بـه خـويـشـتـن در صـورتـى كـه بـه حـد افـراط نـرسـد نـردبـان تـكـامـل اسـت ، و سـبـب مـى شـود كـه انـسـان نـسـبـت بـه اعـمـال خـود سـخـتـگـيـر و مـوشـكـاف بـاشـد، و جـلوى عـجـب و غـرور نـاشـى از اعمال نيك را مى گيرد.
بـه هـمـيـن دليـل عـلى (عـليـه السـلام ) در خـطـبـه معروف همام در توصيف پرهيزكاران مى فـرمـايـد: فـهـم لانـفـسـهـم مـتـهـمـون ، و مـن اعـمـالهـم مـشـفـقـون ، اذا زكـى احد منهم خاف مما يـقـال له ، فـيـقـول : انـا اعـلم بنفسى من غيرى ، و ربى اعلم بى منى بنفسى ، اللهم لاتؤ اخذنى بما يقولون ، و اجعلنى افضل مما يظنون ، و اغفر لى ما لا يعلمون :
(آنها خويشتن را متهم مى كنند، و از اعمال خود بى مناكند، هر گاه يكى از آنها ستوده شود از آنـچـه دربـاره او گـفـتـه شـده تـرسان مى گردد، و مى گويد: من از ديگران نسبت به خـويـشتن آگاهترم ، و پروردگارم نسبت به اعمالم از من آگاه تر است ! خداوندا! به آنچه آنها مى گويند مرا مؤ اخذه مكن ، و مرا از آنچه آنها
فـكـر مـى كنند برتر قرار ده ، و آنچه را آنها نمى دانند بر من ببخش ! اما اگر اين سوء ظـن در مـورد مـردم بـاشـد ممنوع است ، مگر در مواقعى كه فساد بر جامعه غلبه كند كه در آنـجـا خـوش بـاورى درسـت نـيـسـت . (شـرح ايـن مـطـلب بـه خـواسـت خـدا در ذيل آيه 12 سوره حجرات خواهد آمد).
و امـا سـوء ظـن نـسـبـت بـه خـداونـد يـعنى نسبت به وعده هاى او، نسبت به رحمت و كرم بى پايان او، بسيار زشت و زننده است ، و نشانه ضعف ايمان و گاه نشانه عدم ايمان است .
قـرآن كـرارا از سـوء ظن افراد بى ايمان و يا ضعيف الايمان ، مخصوصا به هنگام بروز حوادث سخت اجتماعى و طوفانهاى آزمايش ‍ ياد مى كند، كه چگونه مؤ منان در اين مواقع با حـسـن ظن تمام ، و اطمينان به لطف پروردگار ثابت قدم ميمانند اما افراد ضعيف و ناتوان زبـان به شكايت مى گشايند، همانطور كه در داستان فتح حديبيه نيز منافقان و همفكران آنـهـا گـمان بد بردند و گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله ) و يارانش به اين سفر مى روند و باز نمى گردند، گوئى وعده هاى الهى را به فراموشى سپردند، و يا نسبت به آن بد بين بودند.
مـخـصـوصـا نمونه روشنى از آن در ميدان جنگ احزاب هنگامى كه مسلمانان سخت تحت فشار قرار گرفتند ظاهر شد، و خداوند گمانهاى سوء گروهى را سخت نكوهش كرد: اذ جائوكم مـن فـوقـكـم و مـن اسـفـل مـنـكـم و اذ زاغـت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظـنونا هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا: (بخاطر بياوريد زمانى را كه آنـهـا (لشـكـر احـزاب ) از سـمـت بـالا و پـائيـن شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كـردنـد) و زمـانـى را كـه چـشمها از شدت وحشت خيره شده ، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى بدى به خدا مى برديد، در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند) (احزاب آيه 10 - 11).
حتى در آيه 154 آل عمران اينگونه گمانها را (ظن الجاهلية ) (گمانهاى دوران جاهليت ) خوانده است .
بـه هـر حال مساءله حسن ظن به خدا، و وعده رحمت و كرم و لطف و عنايت او از نشانه هاى مهم ايمان و از وسائل مؤ ثر نجات و سعادت است .
تـا آنـجـا كـه در حـديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده است : ليس من عبد يظن بـالله خـيـرا الا كـان عـنـد ظـنـه به !: هيچ بندهاى گمان نيك به خدا نمى برد مگر اينكه خداوند طبق گمانش با او رفتار مى كند)!.
و در حـديـث ديـگـرى از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است : احسن بالله الظـن فـان الله عـز و جل يقول انا عند ظن عبدى المؤ من بى ، ان خير فخير و ان شر فشر: (گـمـان خـود را بـه خـداونـد خـوب كـن ، چـرا كـه خـداونـد عـز و جـل مـى فـرمـايـد: مـن نـزد حـسن ظن بنده مؤ منم هستم هر گاه گمان نيكى نسبت به من داشته باشد، به نيكى با او رفتار مى كنم و اگر بد باشد به بدى )!.
و بـالاخـره در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر آمـده اسـت : ان حـسـن الظـن بـالله عـز و جل ثمن الجنة : (حسن ظن به خدا بهاى بهشت است ).
چه بهائى از اين سهلتر ؟ و چه متاعى از آن پرارزشتر؟.
آيه و ترجمه


إ نا اءرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا (8)
لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اءصيلا (9)
إ ن الذيـن يـبـايعونك إ نما يبايعون الله يد الله فوق اءيديهم فمن نكث فإ نما ينكث على نفسه و من اءوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اءجرا عظيما (10)

 


ترجمه :

8 - ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم .
9 - تـا بـه خـدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.
10 - آنها كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست ، هر كس پيمانشكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آنكس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
تفسير:
تحكيم موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و وظائف مردم در برابر او
گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از نا آگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت ، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نبود
حـضـرت كـردنـد، مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بار ديگر مورد تاءكيد قرار گيرد.
لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مخاطب قرار داده مى گويد: مـا تـو را گـواه و بـشـارت دهـنـده ، و بـيـم دهنده فرستاديم (انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا).
ايـن سـه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسـت ، گـواه بـودن و بـشـير و نذير بودن ، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك مـعـنـى گـواه بـر هـمـه امـتـهـا، چـنـانـكـه در آيـه 41 نـسـاء آمـده اسـت : فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى آوريم ، و تو را گواه بر اين گواهان )!.
و در آيـه 105 سـوره توبه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ مـنـون : بـگـو عـمـل كـنـيـد، خـدا و رسـول او و مـؤ مـنـان (امـامـان مـعـصـوم ) اعمال شما را مى بينند!.
اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد.
قـبـل از هـر كـس خـداونـد كـه عـالم الغـيـب و الشـهـاده اسـت نـاظـر بـر هـمـه اعمال و نيات ماست .
بعد از او (فرشتگان ) ماءمور ضبط اعمال آدمى هستند چنانكه در آيه 21 سوره ق اشاره شده است : و جائت كل نفس معها سائق و شهيد.
سـپـس (اعـضـاى پـيـكـر آدمـى ) و حـتـى پـوست تن او گواهى مى دهند: يوم تشهد عليهم السـنـتـهم و ايديهم و ارجلهم كانوا يعملون : (روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند) (نور - 24)
و قـالوا لجـلودهـم لم شـهـدتـم عـليـنـا قـالوا انـطـقـنـا الله الذى انـطـق كل شى ء:
بـه پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مى گويند خداوندى كه هـر مـوجـودى را بـه نـطـق درآورده ، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم )! (فصلت - 21).
(زمـيـن ) نـيـز جـزء گـواهـان اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در سـوره زلزال آمده : يومئذ تحدث اخبارها.
طـبـق بـعضى از روايات (زمان ) نيز در آن روز در صف گواهان است ، در حديثى از على (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـا مـن يـوم يـمـر عـلى بـنـى آدم الا قـال له ذلك اليـوم انـا يـوم جـديـد و انـا عـليـك شـهـيـد، فـافـعـل فـى خـيرا، و اعمل فى خيرا اشهد لك به يوم القيامة ، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا: (هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: من روز تازه اى هـسـتـم ، و دربـاره تـو گـواهـى مـى دهـم ، در مـن كـار نـيـك كـن ، و عـمـل خـيـر بـجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد)!.
بـدون شـك گـواهـى خـداونـد بـه تـنـهائى كافى است ، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است ، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد.
بـه هـر حـال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را كه مـسـاءله شـهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است ، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده .
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيان شده كه دو دستور درباره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است ، و سـه دسـتـور دربـاره (اطـاعـت ) و (دفـاع ) و (تعظيم ) مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، مى فرمايد: (هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد) (لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اصيلا).
(تـعـزروه ) از مـاده (تعزير) در اصل به معنى (منع ) است ، سپس به هر گونه دفـاع و نـصـرت و يـارى كـردن در مـقـابـل دشـمـنـان اطـلاق شـده اسـت ، بـه بـعـضـى از مجازاتهائى كه مانع از گناه مى شود نيز (تعزير) مى گويند.
تـوقـروه از مـاده (تـوقـيـر) از ريـشـه (وقـر) بـه مـعـنى سنگينى است ، بنابراين (توقير) در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است .
مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر ضـميرهائى كه در (تعزروه ) و (توقروه ) آمده ، به شخص پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـاز مـى گـردد، و هـدف از آن دفـاع از او در مـقـابـل دشـمـن ، و تـعـظـيـم و بـزرگـداشـت او است (اين تفسير را شيخ طوسى در تبيان و طـبـرسـى در مجمع البيان و بعضى ديگر برگزيده اند). اما جمعى از مفسران معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى گردد، و منظور از (تعزير) و (توقير) در ايـنـجـا يـارى ديـن خـدا، و بـزرگـداشـت او و آئيـن او اسـت دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه اولا: معنى اصلى
(تـعـزيـر) مـنـع و دفـاع در مـقـابـل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صـحـيـح نـيـسـت ، و از آن مـهـمـتـر شـاءن نـزول آيـه اسـت كـه بـعـد از مـاجـراى حـديـبـيـه نـازل شده ، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بى حـرمـتـى كـرده بـودنـد، و آيـه بـراى تـوجـيـه مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه وظـائفـشـان در مقابل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده .
بـه عـلاوه نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه ايـن آيـه بـه عـنـوان نـتـيـجـه اى بـراى آيـه قـبـل اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) را به عنوان (شاهد) و (بشير) و (نذير) توصيف مى كند و اين امر زمينه ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده .
در آخـرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساءله (بيعت رضوان ) مى كند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است .
توضيح اينكه : همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بـه دنـبـال خـوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شـد، ولى در نـزديـكـى مـكـه مـشـركـان تـصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يارانش در سرزمين (حديبيه ) توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرارداد صلح حديبيه انجاميد.
در ايـن مـاءمـوريـتها يك بار عثمان از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ماءمور شد كه ايـن پـيـام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده ، و تنها قصدش زيارت خانه خـدا اسـت ، ولى مـشـركـان عـثـمـان را مـوقـتـا تـوقـيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مـسـلمـانـان خـبـر قـتـل او شـايـع گـردد، و اگـر چـنـيـن چـيـزى صـحـت مـى داشـت دليـل بـر اعـلان جـنـگ قـريش بود، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود ما از اينجا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم ، و براى تاءكيد بر اين امر مهم از
مـردم دعـوت كـرد تـا بـا او تـجـديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شـدنـد و بـا حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.
ايـن مـوضـوع بـه گـوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند.
ايـن بـيـعـت را از ايـن جـهت (بيعت رضوان ) مى نامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است : لقـد رضـى الله عـن المـؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة : خدا از مؤ منان (راضى ) شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند.
به هر حال ، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حـقـيـقـت بـا خـدا بـيـعـت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنها است ) (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ).
(بيعت ) به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است ، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت .
و از آنجا كه به هنگام (معامله و بيع ) نيز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مـى بـسـتـنـد، واژه (بيعت ) به اين پيمانها اطلاق شده است ، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گوئى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند.
و از اينجا معنى (يدالله فوق ايديهم ) (دست خدا بالاى دست آنها است ) روشن مى شود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يك بيعت الهى است ، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته ، نه تنها با پيامبرش
كـه بـا خـدا بـيـعـت مـى كـنـنـد، و ايـن گـونـه كـنـايـات در زبـان عـرب بـسـيـار معمول است .
بنابراين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده اند كه (قدرت خدا ما فوق قدرت آنها اسـت ) يـا (نـصـرت و يـارى خـدا بـرتـر از نـصـرت و يـارى مـردم اسـت ) و امثال آن تناسبى با شاءن نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـر كـس نـقض عهد و پيمان شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان شكنى كرده و عهد خويش را شكسته ) (فمن نكث فانما ينكث على نفسه ).
(و آن كـس كـه در بـرابـر عـهـدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را اداء كند، خـداونـد پـاداش عظيمى به او خواهد داد) (و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما).
(نكث ) از ماده (نكث ) (بر وزن مكث ) به معنى بازگشودن و واتابيدن است ، سپس در مورد پيمان شكنى و نقض عهد به كار رفته .
در اين آيه ، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت ، اما اگر آنرا بشكنند زيانش متوجه خود آنها است ، تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند، بلكه بقاى جامعه و عظمت و سربلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان شكنى به خطر مى افكنند.
در حـديـثـى از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان فـى النـار لمـديـنـة يـقـال لهـا الحـصـيـنـة ، افـلا تـسـئلونـى مـا فـيـهـا؟ فـقـيـل له : مـا فيها يا امير المؤ منين ؟ قـال فيها ايدى الناكثين !: (در جهنم شهرى است به نام حصينه آيا از من نمى پرسيد در آن شهر چيست ؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤ منان در آن شهر چيست ؟! فرمود: دستهاى پيمان شكنان )!!
و از اينجا روشن مى شود كه مساءله پيمان شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است .
دربـاره اصـل مـوضـوع (بـيـعـت در اسـلام ) و حـتـى (قـبـل از اسـلام ) و (كـيـفيت بيعت ) و (احكام آن ) بحثهائى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد.
آيه و ترجمه


سـيـقـول لك المـخـلفـون مـن الا عـراب شغلتنا اءموالنا و اءهلونا فاستغفرلنا يقولون بأ لسنتهم ماليس فى قلوبهم قل فمن يملك لكم من الله شيا إ ن اءرادبكم ضرا اءو اءرادبكم نفعا بل كان الله بما تعملون خبيرا (11)
بـل ظننتم اءن لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اءهليهم اءبدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (12)
و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اءعتدنا للكافرين سعيرا (13)
و لله ملك السماوات و الا رض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان الله غفورا رحيما (14)

 


ترجمه :

11 - بـه زودى مـتـخـلفـان از اعـراب بـاديـه نـشـيـن (عذرتراشى كرده ) مى گويند: حفظ اموال و خانواده ، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم ) بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن ، آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل نـدارنـد! بـگو: چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هرگاه زيانى بـراى شـمـا بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد آگاه است .
12 - بـلكـه شـمـا گمان كرديد پيامبر و مؤ منان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گـشـت و ايـن پـنـدار غـلط در دلهاى شما زينت يافته بود، و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد.
13 - و آن كـس كـه ايـمـان بـه خـدا و پـيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم !
14 - مـالكـيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد مجازات مى كند و خداوند غفور و رحيم است .
تفسير:
عذرتراشى متخلفان !
در آيات قبل گفتيم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد.
از سـوى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در مـيـان قـبائل باديه نشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند، ولى گروهى از افـراد ضـعـيـف الايـمـان از انـجـام ايـن دسـتور سر باز زدند، و تحليلشان اين بود كه چـگـونـه مـمـكـن اسـت مـسـلمانان از اين سفر جان سالم به در برند، در حالى كه قبلا كفار قـريـش حـالت تـهـاجـمـى داشـتـه ، و جـنـگـهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تـحـمـيل كردند، اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مى روند، و در كنار لانه زنبوران قرار مى گيرند چگونه ممكن است به خانه هاى خود بازگردند؟!
امـا هـنـگـامـى كـه ديـدنـد مـسـلمـانـان بـا دسـت پـر و امـتـيـازات قـابـل مـلاحـظـه اى كـه از پـيـمـان صـلح حـديـبـيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پـيـامـبـر آمـدنـد تـا بـه نـحـوى عـذرخـواهى كرده ، و كار خود را توجيه كنند، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند.
ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود.
بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از ذكـر سـرنـوشـت مـنـافـقـان و مـشـركـان در آيـات قـبـل ، در ايـنـجـا وضـع مـتـخـلفـان ضـعـيف الايمان را بازگو مى كند، تا حلقات اين بحث تكميل گردد.
مـى فـرمـايـد: (به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذرتراشى كرده ، مى گويند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت ، و نتوانستيم در اين سفر پربركت در خـدمـت تـو بـاشـيـم ! اكـنـون عـذر مـا را بـپـذيـر، و بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن )! (سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا).
(آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل ندارند) (يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ).
آنها حتى در توبه خود صادق نيستند.
ولى به آنها (بگو چه كسى مى تواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند؟ يا اگر بخواهد
نـفـعـى بـرسـانـد چـه كـسـى مـى تـوانـد مـانـع گـردد)؟! (قل فمن يملك لكم من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا).
بـراى خـدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانه هاى امنتان و در كنار زن و فرزند و امـوالتـان گـرفـتـار انـواع بـلاهـا و مـصـائب كـنـد، و نـيـز بـراى او هـيـچ مـشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مى دهد.
آرى (خـداونـد بـه تـمـام اعـمـالى كـه انـجـام مـى دهـيـد خـبـيـر و آگـاه اسـت ) (بل كان الله بما تعملون خبيرا).
بلكه از اسرار درون سينه ها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است ، او به خوبى مى دانـد كـه ايـن عـذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايـمـان شـمـا اسـت ، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمى ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمى شود.
جـالب ايـنـكـه هـم از لحـن آيات ، و هم از تواريخ ، استفاده مى شود كه اين آيات در اثناء بـازگـشـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه مـديـنـه نـازل شـد، يـعـنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد!
سـپـس بـراى تـوضـيـح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد: (بلكه شما گمان كـرديـد پـيـامـبـر و مـؤ مـنـان هـرگـز بـه خـانـوادهـهـاى خـود بـاز نـخـواهـنـد گـشـت ) (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا).
آرى عـلت عـدم شـركـت شـمـا در ايـن سـفـر تـاريـخـى مـسـاءله امـوال و زن و فـرزنـد نـبـود، بـلكـه عـامـل اصـلى سوءظنى بود كه به خدا داشتيد، و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر، سفر پايانى عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان است و بايد از آن كناره گيرى كرد.
آرى (ايـن پـنـدار غـلط و ايـن وسـوسـه هـاى شـيـطـانـى در دل شما زينت يافته بود) (و زين ذلك فى قلوبكم ).
(و گمان بد كرديد) (و ظننتم ظن السوء).
چـرا كـه فـكـر مـى كـرديـد خـداونـد پـيـامـبـرش را بـه ايـن سفر فرستاده ، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!
(و سرانجام به هلاكت رسيديد)! (و كنتم قوما بورا).
چـه هـلاكـت از ايـن بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى ، و بيعت رضوان و افتخارات ديـگـر مـحروم شديد، و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود، و در آينده عذاب دردناك آخرت است . آرى شما دلهاى مرده اى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد.
از آنـجـا كـه ايـن افـراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو، و راحت طلب و طبعا از جنگ و هـرگـونـه درگـيـرى گريزانند، تحليلى كه درباره حوادث مى كنند هيچگونه با واقعيت تطبيق ، نمى كند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است .
و بـه ايـن تـرتـيـب تـرس و عـافيت طلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوءظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مى دهد، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا!
در (نـهـج البـلاغـه ) در فـرمـان (مـالك اشـتـر) مـى خـوانـيـم : ان البـخـل و الجـبـن و الحـرص غـرائز شـتـى يـجـمـعـهـا سـوء الظـن بـالله : (بـخـل و تـرس و حـرص ، صـفـات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است ).
داسـتـان حـديـبيه و آيات مورد بحث ، ظهور عينى همين معنى است ، و نشان مى دهد كه چگونه سـوءظـن بـه پـروردگـار از صـفـات زشـتـى هـمـچـون بخل و حرص و ترس سرچشمه مى گيرد.
از آنـجـا كه اين موضع گيرى هاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى گرفت در آيه بعد مـى گـويـد: (كـسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كـه مـا بـراى كـافـران آتـش فروزان فراهم كرده ايم ) (و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا).
(سعير) به معنى (برافروخته ) است .
و سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد: (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد مى بـخـشـد و هـر كـس را بـخـواهـد مـجـازات مـى كند، و خداوند غفور و رحيم است ) (و لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان الله غفورا رحيما).
جالب اينكه در اينجا مساءله غفران و آمرزش را بر مساءله عذاب مقدم مى دارد، و در آخر آيه باز هم تاءكيد بر غفران و رحمت الهى مى كند، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تـربـيـت است ، و مساءله تربيت ايجاب مى كند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كـافـران بـاز بـاشد، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى ، جهل و ناآگاهى است ، و در برابر
اينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند.
نكته :
توجيه گناه ، يك بيمارى عمومى است !
هـر قـدر گـنـاه سـنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست ، چرا كه گنهكار معترف به گـنـاه غـالبـا به سراغ توبه مى رود، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد، بلكه او را در گناه راسختر و جريتر مى سازد.
اين توجيه گرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوائى در برابر مردم است ، اما از آن بـدتـر زمـانـى اسـت كه براى فريب وجدان صورت گيرد. اين توجيه گرى مطلب تـازه اى نـيـسـت ، و نـمـونـه هـاى مـخـتـلف آن را در تـمـام طـول تـاريـخ بـشـر مى توان يافت ، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مى زدند كه هر انسانى را غرق تعجب مى كند.
قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسان سازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .
بد نيست نمونه هاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم :
1 - مـشـركـان عـرب بـراى تـوجـيـه شـرك خـود گـاه مـتـوسـل به رسم نياكان مى شدند و مى گفتند: انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مـقتدون (ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مى كنيم )! (زخرف - 23).
و گـاه بـه نـوعـى جبر متوسل شده مى گفتند: لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا: (اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم )! (148 - انعام ).
2 - گـاه مـؤ مـنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ ، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى آمـدنـد، و بـه ايـن عـنـوان كـه خانه هاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صـحـنـه را خـالى مى كردند: و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا (احزاب - 13): (گروهى از آنها از پيامبر اجازه مى خواستند و مـى گـفـتـنـد خـانـه هـاى مـا آسـيـب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مى خواستند فرار كنند.
3 - گـاه بـه ايـن بـهـانـه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبارويان رومى ، دل مـا را بـربـايـنـد، و به حرام بيفتيم ! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خواستند: و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى (توبه - 49): (بعضى از آنان مى گويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز)!
و گـاه بـه ايـن عـنـوان كـه امـوال و زن و فـرزنـد مـا را گـرفـتـار و بـه خـود مـشـغـول سـاخـتـه ، گـناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را توجيه مى كردند (آيات مورد بحث ).
5 - شـيـطـان نـيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كـرد و گـفـت : (مرا از آتش آفريدهاى و آدم را از خاك ! چگونه ممكن است موجودى شريفتر بـراى مـوجـودى پـسـتتر سجده كند)!: انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (اعراف - 12).
6 - در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ (فرزندكشى ) مى گفتند از اين مى تـرسـيـم كـه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسى ما ايجاب مى كند كـه نـوزادان دخـتـر را زيـر خـاك پـنـهـان كـنيم !، و گاه مى گفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تاءمين زندگى آنها نيستيم !
(اسراء - 31).
حـتـى از بـعـضى آيات قرآن بر مى آيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مى شوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بـودنـد كـه ما را گمراه كردند، و بجاى ما تصميم گرفتند!: (ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا) (احزاب - 67).
خـلاصـه ايـنكه بلاى (توجيه گرى ) بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعـم از عـوام و خـواص را در بـرگرفته ، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را بـه روى گنهكاران مى بندد و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى دهد.
بسيارند كسانى كه (ترس و جبن ) خود را به عنوان (احتياط)، و (حرص ) را به (تـاءمـيـن آينده ) و (تهور) را به (قاطعيت ) و (ضعف نفس ) را به (حيا) و (بـى عـرضـگـى ) را بـه (زهـد) و (ارتـكاب حرام ) را به (كلاه شرعى ) و (فـرار از زيـر بـار مـسـئوليـت ) را بـه (ثـابـت نـبـودن مـوضـوع ) و (ضعفها و كوتاهيها)ى خود را به (قضا و قدر) توجيه مى كنند، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!
گـرچـه ايـن مـفـاهـيـم هـر كـدام در جـاى خـود مـعـنـى صـحـيـحـى دارد، ولى اشـكـال در ايـن اسـت كـه آن را تـحـريف كرده ، و نتيجه وارونه مى گيرند، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانواده ها و افراد رسيده است ؟! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند (آمين ).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس