آيات 1 تا 6

 بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم

 الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سـبـيـل اللّه اضـل اعـمـالهـم (1)

 و الذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات و امـنـوا بـمـا نـزل عـلى مـحـمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم (2)

 ذلك بان الذين كـفـروا اتـبـعـوا البـاطـل و ان الذيـن امنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضرب اللّه للناس امـثـالهـم (3)

 فـاذا لقـيـتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء حتى تضع الحرب اوزارها ذلك و لو يشاء اللّه لانتصر منهم و لكن ليـبـلوا بـعـضـكـم بـبـعـض و الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه فـلن يضل اعمالهم (4)

 سيهديهم و يصلح بالهم (5)

 و يدخلهم الجنه عرفها لهم (6)

ترجمه آيات

بـه نـام خـداونـد رحـمـان و رحـيم. كسانى كه كفر ورزيدند و جلوگيرى از راه خدا كردند اعمالشان را نابود مى كند (1).

و كـسـانـى كـه ايـمـان آورده، اعـمـال صـالح انـجـام مـى دهـنـد و بـه آنـچـه بـر مـحـمـد نـازل شـده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند خداوند گناهانشان را با مغفرت خود محو مى كند و دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (2).

و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه آنـهـا كـه كـافـر شـدنـد بـاطـل را پـيـروى كـردند و آنان كه ايمان آوردند حق را كه از ناحيه پروردگارشان است پيروى نمودند. خداوند براى مردم اين چنين مثل مى زند (3).

وقـتـى به كفار برخورديد بايد با ايشان بجنگيد تا وقتى كه كشتگانتان زياد شود آن وقـت اسـت كـه مى توانيد دست از كشتار كشيده اسير بگيريد و در باره اسيران يا اين است كه منت بر آنان نهاده آزادشان مى كنيد و يا اين است كه فديه مى گيريد و آزاد مى كنيد و بـه ايـن رفـتـار خـود هـمـچنان ادامه مى دهيد تا جنگ تمام شود و اين را بدان جهت گفتيم كه اگر خدا مى خواست مى توانست از كفار انتقام بگيرد، و ليكن خواست تا بعضى از شما را بـه وسـيـله بـعـضـى ديـگـر بـيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى كند (4).

بلكه بزودى هدايتشان نموده دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (5).

و به بهشتى داخلشان مى سازد كه برايشان تعريف كرده (6).

بيان آيات

اين سوره كفار را به اوصاف خبيثه و اعمال زشتى كه از خصائص ايشان است توصيف مى كند، و مؤمنين را با صفات طيب و اعمال نيكى كه دارند مى ستايد، آنگاه آثار صفات مؤمنين را كـه نـعمت و كرامت است، و آثار صفات كفار را كه نقمت و خوارى است، بر مى شمارد. و خلاصه در اين سوره بين دو طائفه مقايسه شده، هم بين صفات و اعمالى كه در دنيا دارند و هـم بين آثارى كه در آخرت مترتب بر اعمال آنان مى شود. و در اين ميان بعضى از احكام جـهـاد و قـتال را بيان مى كند. و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش ‍ استفاده مى شود در مدينه نازل شده.

 

الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه اضل اعمالهم

كلمه (صد) كه مصدر فعل (صدوا) است، به اعراض از راه خدا يعنى اسلام تفسير شـده - از بـعـضـى ايـن طـور نـقـل شده. بعضى ديگر آن را به منع و جلوگيرى مردم از ايـمـان آوردن به آنچه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايشان را بدان مى خواند يعنى از ايمان به دين توحيد تفسير كرده اند.

و تفسير دومى با سياق آيات بعدى سازگارتر است، مخصوصا با آياتى كه مؤمنين را بـه قـتال و اسير گرفتن از جلوگيران و مانعين راه خدا و ساير كفار دستور مى دهد بهتر مى سازد.

پـس مـراد از جـمـله (الذيـن كفروا) كفار مكه و ساير كفارى است كه از ايشان پيروى مى كـنـنـد، و ايـن كـفـار بـودنـد كـه مـردم را از ايـمـان آوردن بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) منع كرده، و ايشان را وسوسه مى نمودند. و نيز از زيارت مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند.

اضـلال و ابـطـال اعمال كافران، و در مقابل، پرده كشيدن بر سيئات مؤمنان صـالح العمل و اصلاح قلب ايشان

(اضـل اعـمـالهـم ) - يـعـنـى خـداونـد اعـمـال ايـشـان را بـاطل كرد، در نتيجه، اعمالشان راه به مقصد نمى برد، چون مقصد آنان از اعمالشان اين بـود كـه حق را باطل و باطل را زنده كنند، و هرگز نمى توانند. پس جمله مورد بحث نظير جـمـله اى است كه خداى تعالى مكرر خاطرنشان نموده مى فرمايد: (و اللّه لا يهدى القوم الكـافـريـن ) و خـداى تـعـالى وعـده داده كـه حـق را زنـده كـنـد، و بـاطـل را مـيـرانـده و بـاطـل كـنـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (ليـحـق الحـق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ).

و مـراد از ضـلالت اعـمـال كـفـار، بـاطـل شـدن و فـسـاد آن اسـت قـبـل از ايـنـكـه بـه نـتـيـجـه بـرسـد، و خداى تعالى اين معنا را به عنوان استعاره كنايى ضلالت خوانده است.

 

و الذين امنوا و عملوا الصالحات و امنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم...

ظـاهـر ايـنـكـه صـدر آيـه مـطـلق آمـده، ايـن اسـت كـه مـطـلق دارنـدگـان ايـمـان و عـمـل صـالح مـنـظـورنـد، در نـتـيـجـه جـمـله (و امـنـوا بـمـا نـزل عـلى مـحـمـد) كـه ايـمان آوردن را مختص به يك طائفه مى داند، قيدى احترازى خواهد بـود، نـه تأكيد كـه صـرفـا به خاطر عنايتى كه به ايمان دارد قيد مزبور را آورده باشد.

(و هـو الحق من ربهم ) - اين قسمت، جمله اى است معترضه . و ضمير (هو) راجع به (ما نزل...) است.

(كـفـر عـنـهـم سـيـئاتـهـم و اصـلح بـالهـم ) - در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : كـلمـه (بـال ) بـه مـعـنـاى حـال و شـأن است، و بال به معناى قلب نيز مى آيد،مى گويند: (خـطـر بـبـالى كـذا بـدلم چـنـين افتاد) و اين كلمه جمع ندارد، چون از آن دو كلمه ديگر يعنى حال و شاءن، مبهم تر و كلى تر است.

در اين آيه شريفه، اضلال اعـمـال كـه در آيـه قـبـلى بـود بـا تـكـفـيـر سـيـئات و اصـلاح بـال مـقـابـله شـده، در نـتـيـجـه مـعـنـايـش ايـن مـى شـود كـه : ايـمـان و عـمـل صـالحـشـان بـه سـوى غايت سعادتشان هدايت كرد. چيزى كه هست چون اين هدايت تمام نـمـى شـود مـگـر بـا تـكـفـيـر گـنـاهـان، چـون بـا بـودن گـنـاهـان وصـول بـه سـعـادت دسـت نـمـى دهـد، لذا تـكـفـيـر سـيـئات را هـم ضـمـيـمـه اصـلاح بال نمود.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : خداوند با عفو و مغفرت خود پرده اى بر روى گناهانشان مى كشد، و هم در دنيا و هم در آخرت دلهايشان را اصلاح مى كند، اما در دنيا براى اينكه دين حق ديـنى است كه با آنچه فطرت انسانى اقتضايش را دارد موافق است، و احكامش مطابق همان فطرتى است كه خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفريده، و فطرت اقتضاء ندارد و نـمـى طـلبـد مـگـر چـيـزى را كـه كـمـال و سـعـادت انـسـان در آنست، و ايمان به آنچه خدا نازل كرده و عمل به آن وضع انسان را در مجتمع دنيايى اش اصلاح مى كند. و اما در آخرت بـراى ايـنـكـه آخـرت ، عـاقبت همين زندگى دنيا است، وقتى آغاز زندگى توام با سعادت بـاشـد، انـجـامـش نـيـز سـعيد خواهد بود، همچنان كه قرآن كريم هم فرموده : (و العاقبه للتقوى ).

 

ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين امنوا اتبعوا الحق من ربهم...

ايـن آيـه مـطـالبـى را كـه در دو آيـه قـبـل بـود - يـعـنـى بـى نـتـيـجـه كـردن اعـمـال كـفـار، و اصـلاح حـال مؤمنـيـن و تـكـفـيـر گـنـاهـانـشـان - تعليل مى كند.

و اگر كلمه (حق ) را مقيد كرد به جمله (من ربهم ) براى اين است كه اشاره كند به ايـنـكـه آنـچه منسوب به خدا است حق است و هيچ باطلى با خدا نسبت ندارد، و به همين جهت، خـودش مـتـصـدى اصلاح قلب مؤمنين شده، چون طريق حقى كه مؤمنين مى پيمايند منتسب به خـدا اسـت. و امـا كـفـار با آن اعمالى كه دارند خداى تعالى كارى به كارشان ندارد، چون كارشان منسوب به او نيست. و اما اينكه بى نتيجه كردن كارهاى آنان را به خدا نسبت داده معنايش اين است كه خدا اعمال آنان را به سوى نتيجه خوب و سعيد هدايت نمى كند. و در اين آيـه اشـاره اى اسـت بـه ايـنـكـه تنها و تنها ملاك در سعادت و شقاوت انسان پيروى حق و پـيـروى بـاطـل اسـت، عـلتـش هـم ايـن اسـت كـه حـق بـه خـدا انـتـسـاب دارد و باطل هيچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد.

(كـذلك يـضـرب اللّه للناس امثالهم ) - يعنى خداوند اوصاف آنان را عينا همان طور كـه هـسـت برايشان بيان مى كند. و اگر اسم اشاره اى را به كار برده كه مخصوص دور است براى بزرگ داشت مثلى است كه زده.

 

فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب...

اين آيه نتيجه گيرى از سه آيه قبل است كه مؤمن و كافر را وصف مى كند، گويا فرموده : وقـتـى مؤمنـيـن اهـل حـق بـاشـنـد، و خـدا آن انـعـامـهـا را بـه ايـشـان بـكـنـد، و كـفـار، اهـل باطل باشند، و خدا اعمالشان را خنثى و گمراه كند، پس مؤمنين بايد در هنگام برخورد بـا صـف كـفار با ايشان قتال كنند و اسير بگيرند تا حق كه هدف مؤمنين است زنده شود و زمين از لوث باطلى كه مسير كفار است پاك گردد.

امـر بـه كـشـتـن بـسـيـار كـفـار در رويارويى و جنگ با آنها، و سپس اسير گرفتن آنان

پس مراد از (لقاء) در جمله (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب ) برخورد با كـفـار اسـت در جـنـگ. و كـلمـه (ضـرب الرقـاب ) مـفـعـول مـطـلق اسـت كـه در جـاى فـعـل خـود نـشسته و عاملش در تقدير است، و تقدير جمله (فـاضـربوا ضرب الرقاب ) است ؛ يعنى گردنهايشان را بزنيد زدنى كشنده ؛ چون آسانترين و سريع ترين راه كشتن دشمن، زدن گردن آنها است.

(حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ) - در مجمع البيان گفته : كلمه (اثخان ) به مـعناى بسيار كشتن، و غلبه و قهر بر دشمن است، و از همين جهت گفته مى شود: (اثخنه المـرض )، يعنى مرضش شديد شد و (اثخنه الجراح ) يعنى زخمهاى كارى او بسيار است.

و در مـفـردات گـفـتـه : (وثـقـت بـه، اثـق، ثـقـه ) بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه مـن دل بـه او دادم، و بـه او اعـتـمـاد و اطـمينان دارم. (اوثقته ) به معناى اين است كه او را بستم (وثاق ) به فتحه واو، همچنين (وثاق ) به كسره واو، دو اسمند براى وسيله هايى كه با آنها چيزى را مى بندند.

و كـلمـه (حـتـى ) غـايت گردن زدن را معين مى كند. و معناى جمله چنين است : با كفار آنقدر قـتـال بـكـنـيـد تـا قـتـل در آنـان زيـاد شـود، آن وقـت مـشـغـول بـه اسير گرفتن و بستن دست و پاى اسراء شويد. پس مراد از (شد وثاق ) اسـيـر گـرفـتـن و مـحكم بستن آنان است، در نتيجه آيه شريفه در اينكه اسير گرفتن را بـعـد از اثـخان قرار داده، در معناى آيه (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض ) اسـت كـه مى فرمايد هيچ پيغمبرى حق ندارد اسير بگيرد، مگر وقتى كه در زمين غالب شود.

(فـامـا منا بعد و اما فداء) - يعنى بعد از آنكه اسيرشان كرديد يا بر آنان منت نهاده آزادشـان مـى كـنـيـد يـا فـديـه مـى گـيـريـد؛ يـعـنـى بـا گـرفـتـن مال و يا آزادى اسيرانى كه در دست آنان داريد، ايشان را آزاد مى كنيد.

(حـتـى تـضع الحرب اوزارها) - (اوزار حرب ) به معناى سنگينى هاى جنگى يعنى اسـلحه اى است كه جنگجويان با خود حمل مى كنند، و مراد از وضع آن، بطور كنايه تمام شدن جنگ است.

اشكالاتى كه متوجه گفتار بعضى از مفسرين است

پس، از آنچه در معناى آيه گذشت خواننده عزيز به اشكالى كه متوجه گفتار بعضى از مـفـسـريـن هـسـت متوجه مى شود، و آن گفتار اين است كه : آيه مورد بحث ناسخ آيه شريفه (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض ) است چون سوره مورد بحث بعد از سوره انفال نازل شده پس ناسخ آن است.

و اشـكـال ايـن اسـت كـه : بـيـن دو آيـه مـنـافـاتـى نـيـسـت، بـراى ايـنـكـه آيـه سـوره انـفال از اسير گرفتن قبل از اثخان نهى مى كند، و آيه مورد بحث به اسير گرفتن بعد از اثخان امر مى نمايد.

و همچنين اشكالى كه متوجه گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: جمله (فشدوا الوثاق...) بـه وسـيـله آيـه شـريـفـه (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نسخ شده، گويا پنداشته اند هر جا عامى بعد از خاصى وارد شود ناسخ آن خاص خواهد بود، نه مخصص، در حـالى كـه حق مطلب خلاف آن است كه اگر كسى بخواهد دليلش را ببيند بايد به علم اصـول مـراجعه كند، و در آيه شريفه مباحثى مربوط به علم فقه هست كه جايش در همانجا است.

كـلمـه (ذلك ) بـه معناى (مطلب چنين است ) مى باشد، يعنى حكم خدا همان است كه در آيه گفته شد.

(و لو يـشـاء اللّه لانتصر منهم ) - ضمير جمع به كفار برمى گردد، يعنى اگر خدا بخواهد از كفار انتقام مى گيرد، هلاكشان مى كند، شكنجه شان مى دهد، بدون اينكه دستور به قتال با ايشان را بدهد.

(و لكن ليبلوا بعضكم ببعض ) - اين جمله استدراك و استثناء مانندى است از مشيت انتقام، مـى فـرمايد اگر خدا بخواهد از ايشان انتقام مى گيرد، الا اينكه هنوز نخواسته بگيرد، بـلكـه دستورتان داده كه كارزار كنيد تا شما را به وسيله يكديگر امتحان كند، مؤمنين را به وسيله كفار بيازمايد و به جنگ با آنان وادار سازد، تا معلوم شود چه كسى اطاعت كرده و رنج جنگ را به خاطر امر خدا تحمل مى كند، و چه كسى عصيان مى ورزد. و كفار را هم به وسـيله مؤمنين امتحان كند تا معلوم شود اهل شقاوت كيست، و موفق به توبه و بازگشت از باطل بسوى حق كيست ؟

بـا ايـن بـيـان روشـن شـد كـه جـمـله (ليـبـلوا بـعـضـكـم بـبـعـض ) تـعـليـل حـكـم در آيـه است. و خطاب در (بعضكم ) به مجموع مؤمنين و كفار است، ولى روى سخن با مؤمنين است.

(و الذيـن قـتلوا فى سبيل اللّه فلن يضل اعمالهم ) - اين گفتار در سياق شرط و حكم در آن عـمـومـى اسـت، مـى فـرمـايـد: كـسـانـى كـه در راه خـدا و در جـهـاد و قـتـال با دشمنان دين كشته مى شوند، اعمال صالحشان كه در راه خدا انجام داده اند هرگز باطل نمى شود.

بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از جـمـله (و الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه )، شـهـيـدان در جـنـگ احـد اسـت. ليـكـن ايـن سـخـن تـخـصـيـصـى اسـت بـدون دليل و سياق آيه همانطور كه گفتيم عمومى است.

معناى اينكه خداوند كسانى را كه در راه او كـشـتـه شـدنـد هـدايـت و اصـلاح بال مى نمايد

سيهديهم و يصلح بالهم

ضـمير جمع به (الذين قتلوا فى سبيل اللّه...) برمى گردد، در نتيجه آيه شريفه و آيه بعدش در مقام بيان حال شهداء بعد از شهادتشان مى باشد كه مى فرمايد: به زودى خـداى تـعـالى ايـشـان را بـسـوى مـنـازل سـعـادت و كرامت هدايت نموده، با مغفرت و عفو از گـنـاهـانـشـان، حـالشـان را اصـلاح مـى كـنـد و شـايـسـتـه دخول در بهشت مى شوند.

و وقـتـى ايـن آيـه را بـا آيـه (و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه امـواتـا بـل احـيـاء عـنـد ربـهم ) ضميمه كنيم، معلوم مى شود مراد از اصلاح بـال كـشـتـه شدگان راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى طيب كه شايسته شان كند بـراى حـضـور در نـزد پـروردگـارشـان، حـيـاتـى كـه بـا كـنـار رفـتـن پـرده هـا حاصل مى شود.

در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : عـلت ايـن كـه در ايـن چـنـد آيـه دو بـار از اصـلاح بـال سـخـن بـه مـيـان آمـده ايـن اسـت كـه مـراد از اولى اصـلاح دل آنـان در ديـن و دنـيـا و در دومـى اصلاح حالشان در نعيم آخرت است، پس در حقيقت اولى سبب نعيم است، و دومى خود نعيم.

فـرق بـين وجه مرحوم طبرسى و وجهى كه ما بيان كرديم اين است كه : بنا به گفته ما، اصلاح بال دومى، نظير عطف تفسيرى است براى جمله (سيهديهم )، نه اصلاح در نعيم آخـرت، و جـمـله (و يدخلهم الجنه ) بنا به گفته او به منزله عطف تفسيرى است براى جـمـله (و يـصـلح بـالهـم ) نـه آنـكـه مـا گـفـتـيـم كـه اصـلاح حال آنان قبل از دخول جنت است.

 

و يدخلهم الجنه عرفها لهم

ايـن جـمـله مـنـتـهـى اليـه هـدايـت ايـشـان اسـت. و جـمـله (عـرفـهـا لهـم ) حـال از (يـدخـلهـم ) اسـت، يـعـنـى بـه زودى ايـشـان را داخـل بهشت مى كند در حالى كه بهشت را يا در دنيا و به وسيله وحى انبياء و يا به وسيله بـشـارت در هـنـگام قبض روح، يا در قبر، و يا در قيامت، و يا در همه اين مواقف به ايشان شناسانده باشد. اين آن معنائى است كه از سياق استفاده مى شود.

بحث روايتى

(رواياتى درباره اسير گرفتن كفار، و شأن نـزول آيـه : (و الذيـن قـتـلوا فـى سبيل الله...))

در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : سوره محمد آيه اى است در ما و آيه اى است در بنى اميه.

مؤلف: قـمـى هـم در تـفسير خود از پدرش از بعضى اصحاب اماميه از امام صادق (عليه السلام ) مثل آن را روايت كرده.

و در مجمع البيان در ذيل جمله (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب...) گفته : از ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) روايـت شـده كـه اسـيـران جـنـگـى دو جـورنـد: گـروهـى قـبـل از تـمـام شـدن جنگ دستگير مى شوند با اينكه هنوز تنور جنگ داغ است ؛ امام مسلمين در باره آنان اختيار دارد، اگر خواست به قتل مى رساند و اگر خواست يك دست و يك پايشان را بـه طـور عـكـس قـطـع نموده رهايشان مى كند، تا در اثر خونريزى بميرند ولى نمى تواند بدون عوضى و يا با گرفتن عوض رهايشان كند.

قـسـم دوم از اسـيـران آنـهـايـند كه بعد از تمام شدن جنگ اسير مى شوند كه امام مسلمين در بـاره آنـان اخـتـيـار بـيـشترى دارد، هم مى تواند بدون گرفتن فداء آزادشان كند و هم مى تواند فداء پولى و يا انسانى بگيرد، و هم مى تواند آنها را برده كند، و هم مى تواند گردن بزند. و در هر دو حال اگر مسلمان شدند تمامى آن شكنجه ها ساقط شده، حكمشان حكم مسلمين خواهد بود.

مؤلف: كافى هم حديثى به اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـنـذر از ابـن جـريـح روايـت كـرده كـه در ذيـل آيـه و (الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل اللّه فـلن يـضـل اعـمـالهـم ) گـفـتـه ايـن آيـه در بـاره كـسـانـى از اصـحـاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نازل شده كه در جنگ احد كشته شدند.

مؤلف: خـواننده گرامى به ياد دارد كه گفتيم آيه عام است، اينك باز مى گوييم سياق استقبال در (سيهديهم و يصلح بالهم )، تنها با عموميت سازگار است ، نه با شهدائى خاص. پس، از آيه شريفه برمى آيد كه در صدد بيان يك قاعده كلى است.

ايـن نـيـز روايـت شـده كه آيه (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق...) ناسخ آيه (و ما كـان لنـبـى ان يكون له اسرى حتى يثخن...) است. و نيز روايت شده كه جمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) ناسخ آيه (فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء) است. و خواننده محترم در سابق توجه فرموده كه اصلا نسخى در كار نيست.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس