آيات 15 تا 20 سوره احقاف

 و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شـهـرا حـتـى اذا بـلغ اشده و بلغ اربعين سنه قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت عـلى و على ولدى و ان اعمل صالحا ترضئه و اصلح لى فى ذريتى انى تبت اليك و انى مـن المـسـلمـيـن (15)

 اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم فى اصحاب الجـنـه وعـد الصـدق الذى كـانـوا يـوعـدون (16)

 و الذى قـال لولديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان اللّه و يـلك امـن ان وعـد اللّه حـق فـيـقـول مـا هـذا الا اسـاطـيـر الاوليـن (17)

 اولئك الذين حق عليهم القـول فـى امـم قـد خـلت مـن قـبـلهـم مـن الجـن و الانـس انـهـم كـانـوا خـاسـريـن (18)

 و لكـل درجـات مـما عملوا و ليوفيهم اعمالهم و هم لا يظلمون (19)

 و يوم يعرض الذين كفروا عـلى النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (20)

ترجمه آيات

مـا بـه انسان سفارش پدر و مادرش را كرديم كه به ايشان احسان كند احساسى مخصوص بـه آنـان، مـادرش او را بـه حـمـلى نـاراحـت كـنـنـده حـمـل كـرد و بـه وضـعـى نـاراحـت كـنـنـده بـزايـيـد و حمل او تا روزى كه از شيرش مى گيرد سى ماه است و تا هنگامى كه به حد بلوغ و رشد عـقـلى بـرسـد هـمـچـنـان پـدر و مـادر مـراقـبـش هـسـتـنـد تـا بـه حـد چهل سالگى برسد. آن وقت مى گويد: پروردگارا نصيبم كن كه شكر آن نعمت هايى كه بـه مـن و پـدر و مـادرم انـعـام فـرمـودى بـه جـاى آرم و اعـمـال صـالح كـه مـايـه خـشـنودى تو باشد انجام دهم . پروردگارا ذريه مرا هم برايم اصلاح فرما. پروردگارا من امروز به درگاهت توبه مى آورم و از تسليم شدگانت هستم (15).

ايـن گـونـه انـسـانـهـايـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قـبـول مـى كـنـيـم و از گـنـاهـان ايـشـان هـم درمـى گـذريـم آنـچـنـان كـه از گـنـاهـان اهـل بـهـشـت درمى گذريم، و اين وعده صدقى است كه از آغاز خلقت تا به امروز گوشزد انسانها شده است (16).

و آن كـس كـه بـه پـدر و مـادرش مـى گفت : اف بر شما تا كى مرا مى ترسانيد از اينكه دوبـاره زنـده شـوم ايـن همه مردم كه قبل از من مردند كدامشان برگشتند. پدر و مادرش به خـدا پـنـاه مى برند تا شايد فرزندشان را هدايت كند و به فرزند مى گويند: واى بر تـو بـه روز جـزاء ايـمـان آور كه وعده خدا حق است، و او همچنان مى گويد: اينها خرافات عـهـد قـديـم اسـت (17). چـنـيـن كـسـانى عذاب خدا بر آنان حتمى شده است و در زمره امت هاى گذشته از جن و انسند كه زيانكار شدند (18).

و بـراى هـر يـك از انـسـانـهـاى نـامـبـرده درجـاتـى اسـت از پاداش و كيفر اعمالشان (و اين اختلافها به خاطر اهدافى است ناگفتنى و يكى از آنها اين است كه ) پروردگارشان خود اعمالشان را به ايشان بر مى گرداند تا ظلمى به ايشان نشود (19).

در روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند به ايشان گفته مى شود: هر سرمايه خيرى داشـتـيـد در زنـدگـى دنـيا از دست داديد و با آن عياشى كرديد در نتيجه امروز در برابر اسـتـكـبـارى كـه در زمـيـن و بدون حق مى ورزيدند به عذاب خوارى دچار مى شويد، هم به خاطر استكبارتان و هم به خاطر فسقى كه مرتكب مى شديد (20).

بيان آيات

بـعـد از آنـكـه در جـمـله (ليـنـذر الذيـن ظـلمـوا و بشرى للمحسنين ) مردم را به دو قسم (ظـالمـين ) و (محسنين ) تقسيم نمود و در آن اشاره كرد به اينكه ظالمان سرنوشتى دارنـد كـه هـمواره از آن مى ترسند و خود را بر حذر مى دارند، و محسنين سرنوشتى دارند كـه هـمـواره بـرايـشـان مـسـرت آور اسـت، ايـنـك در ايـن فصل از آيات همان مطالب را به طور مفصل شرح مى دهد و مى فرمايد: مردم دو دسته اند: يـك دسـتـه تـائبـين هستند كه همواره به سوى خدا رجوع دارند و در برابر او تسليمند، و ايـشـان كـسـانـى اند كه اعمال نيكترشان قبول مى شود، و از گناهانشان در مى گذرند، و جـزو اصـحـاب جـنـتـند. دسته ديگر خاسران و زيانكارانند كه همان سرنوشتى كه امت هاى گذشته از جن و انس بدان گرفتار شدند در باره اينان نيز حتمى شده.

آنـگـاه طـائفـه اول را بـه كـسـى مـثـل زده كه ايمان به خدا دارد و تسليم او و نيكوكار به والديـن خـويـش اسـت و هـمـواره از خـدا مـى خواهد تا شكر بر نعمتهايش را به او الهام كند، نعمتهايى كه به خودش داده، و نعمتهايى كه به پدر و مادرش ارزانى داشته، و نيز مى خـواهـد كـه عـمـل صـالح و اصـلاح ذريه اش را به وى الهام كند. و طائفه دوم را به كسى مـثـل زده كـه عـاق پـدر و مادرش باشد، وقتى او را به سوى ايمان به خدا و روز جزاء مى خـوانـنـد مـى گـويد: اين حرفها جزو خرافات كهنه و قديمى است، و به اين اكتفاء نموده پدر و مادر را تهديد مى كند كه ديگر از اين حرفها نزنند.

 

و وصينا الانسان بوالديه احسانا...

كلمه (وصيت ) به طورى كه راغب گفته به معناى آن است كه به ديگرى پيشنهاد كنى كـه فـلان كـار را بـكـنـد، و ايـن پـيـشـنـهـاد تـواءم بـا موعظه و خيرخواهى باشد. و كلمه (تـوصـيـه ) بـر وزن تـفـعـيـل و از مـاده وصـيـت است ؛ و در قرآن آمده : (و وصى بها ابراهيم بنيه ) پس مى توان گفت مفعول دوم اين كلمه كه با حرف (باء) مفعولش مى شـود، از قـبيل اعمال است (چون هميشه انسان، ديگرى را توصيه مى كند كه عملى را انجام دهد)، در نتيجه توصيه خدا به والدين، توصيه فرزندان است به عملى كه مربوط به والدين باشد كه عبارت است از احسان به آنان.

معناى آيه : (و وصينا الانسان بوالديه احسانا...)

و بـنـابـرايـن بيان، تقدير كلام (و وصينا الانسان بوالديه ان يحسن اليهما احسانا) مى باشد، يعنى ما سفارش كرديم انسان را به پدر و مادرش كه به آن دو احسان كند به هـر مـقـدار كـه بـاشـد و بـتـواند. مفسرين در اعراب كلمه (احسانا) اقوالى ديگر دارند. بـعـضـى گـفـتـه انـد: كلمه مذكور مفعول مطلق است اما بر اين اساس كه كلمه (وصينا) مـتـضـمـن مـعناى (احسنا) باشد، و تقدير كلام (وصينا الانسان محسنين اليهما احسانا) اسـت. و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند: كلمه مذكور صفت است براى مصدرى كه حذف شده، البته با مضافى كه در تقدير است، و تقدير كلام (و وصينا ايصاء ذا احسان ) است. بـعـضـى ديـگـر گفته اند: كلمه مزبور مفعول له است، و تقدير كلام (و وصينا الانسان بـوالديـه لاحـسـانـنـا اليـهـمـا) اسـت. و نـيـز وجـوهـى ديـگـر از ايـن قبيل.

و بـه هـر حـال (بربه والدين و احسان به ايشان ) از احكام عمومى خداست كه همانطور كه در تفسير آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احـسـانـا) گـذشـت، در هـمـه شـرايـع تـشـريع شده، و به همين جهت فرمود: (و وصينا الانسان ) و سفارش را عموميت داد به هر انسانى، نه تنها مسلمانان.

آنـگـاه دنـبـال اين سفارش اشاره كرد به ناراحتى هايى كه مادر انسان در دوران حاملگى، وضع حمل و شير دادن تحمل مى كند تا اشاره كرده باشد به ملاك حكم، و عواطف و غريزه رحمت و راءفت انسان را برانگيزد، لذا فرمود: (حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا).

و اما اينكه فرمود: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) بدين حساب است كه به حكم آيه (و الوالدات يـرضـعـن اولادهـن حـوليـن كـاملين ) و آيه (و فصاله فى عامين ) دوران شـير دادن به فرزند دو سال است، و كمترين مدت حاملگى هم شش ماه است، كه مجموع آن سى ماه مى شود.

و كـلمـه (فـصـال ) بـه مـعـنـاى فـاصـله انـداخـتـن بـيـن طـفـل و شـيـر خـوردن اسـت، و اگـر كـلمـه دو سـال را ظـرف قـرار داد بـراى فـصـال، بـه ايـن عـنـايـت اسـت كـه آخـريـن حـد شـيـر دادن دو سـال اسـت، و مـعـلوم اسـت كـه ايـن مـحـقـق نـمـى شـود، مـگـر بـه گـذشـتـن دو سال .

(حـتـى اذا بـلغ اشـده و بـلغ اربـعـيـن سـنه ) - (بلوغ اشد) به معناى رسيدن به زمانى از عمر است كه در آن زمان قواى آدمى محكم مى شود. و ما در تفسير آيه (و لما بلغ اشـده اتـيـنـاه حـكـمـا و عـلمـا) اخـتـلافـى را كـه مـفـسـرين در معناى (بلوغ اءشد) دارند نـقـل كـرديـم، و گـفـتـيـم كـه بـلوغ چـهـل سـال عـادتـا مـلازم بـا رسـيـدن بـه كمال عقل است.

(قـال رب اوزعـنـى ان اشـكـر نـعـمـتـك التـى انـعـمـت عـلى و عـلى والدى و ان اعـمـل صالحا ترضيه ) - كلمه (اوزعنى ) از مصدر (ايزاع ) است كه معناى الهام را مـى دهد، و اين الهام، الهام آن امورى نيست كه اگر خدا عنايت نكند آدمى به حسب طبع خود علم به آنها پيدا نمى كند، و آيه (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) از آن خـبـر مـى دهـد، بـلكـه الهـام عـمـلى و بـه مـعـنـاى وادار كـردن، و دعـوت بـاطـنـى بـه عمل خير و شكر نعمت و بالاخره عمل صالح است.

دعا و در خواست توفيق شكر نعمت و انجام اعمال صالح و مرضى خدا

خـداى تـعـالى در ايـن آيه آن نعمتى را كه سائل درخواست كرده نام نبرده ، تا هم نعمتهاى ظاهرى چون حيات، رزق، شعور و اراده را، و هم نعمتهاى باطنى چون ايمان به خدا اسلام، خـشـوع، تـوكـل بـر خدا و تفويض به خدا را شامل شود. پس جمله (رب اوزعنى ان اشكر نـعـمـتـك...) درخواست اين است كه نعمت ثناء بر او را ارزانيش بدارد تا با اظهار قلى و عملى نعمت او را اظهار نمايد. اما قولى كه روشن است. و اما عملى به اينكه نعمت هاى خدا را طورى استعمال كند كه همه بفهمند نعمت وى از خداى سبحان است و خدا آن را به وى داده، و از نـاحيه خود او نيست، و لازمه اين گونه استعمال اين است كه عبوديت و مملوكيت اين انسان در گفتار و كردارش هويدا باشد.

و ايـنـكـه كـلمه (نعمت ) را با جمله (التى انعمت على و على والدى ) تفسير كرده مى فـهـماند كه شكر مذكورم از طرف خود سائل است، و هم از طرف پدر و مادرش. و در حقيقت فرزند بعد از درگذشت پدر و مادرش زبان ذكر گويى براى آنان است.

(و ان اعـمـل صـالحـا تـرضـيـه ) - اين جمله عطف است بر جمله (ان اشكر...)، و سؤ ال ديـگـرى اسـت مـتـمـم سـؤ ال شـكـر، چـون شـكـر نـعـمـت چـيـزى اسـت كـه ظـاهـر اعـمـال انـسـان را زيـنـت مـى دهـد، و صـلاحـيت پذيرفتن خداى تعالى زيورى است كه باطن اعمال را مى آرايد، و آن را خالص براى خدا مى سازد.

(و اصلح لى فى ذريتى ) - اصلاح در ذريه به اين معنا است كه صلاح را در ايشان ايـجـاد كـنـد و چـون ايـن ايـجاد از ناحيه خداست، معنايش اين مى شود كه ذريه را موفق به عـمـل صـالح سـازد، و ايـن اعمال صالح كار دلهايشان را به صلاح بكشاند. و اگر كلمه اصـلاح را مـقـيـد كرد به قيد (لى ) و گفت (ذريه ام را براى من اصلاح كن ) براى ايـن اسـت كـه بفهماند اصلاحى درخواست مى كند كه خود او از اصلاح آنان بهره مند شود، يعنى ذريه او به وى احسان كنند، همانطور كه او به پدر و مادرش احسان مى كرد.

و خـلاصـه دعـاى ايـن اسـت كـه خـدا شـكـر نـعـمـتـش و عـمـل صـالح را بـه وى الهام كند، و او را نيكوكار به پدر و مادرش سازد، و ذريه اش را بـراى او چـنـان كـند كه او را براى پدر و مادرش كرده بود. در تفسير آيه 144 از سوره آل عـمـران و آيه 17 از سوره اعراف گفتيم كه شكر نعمت خدا به معناى حقيقيش اين است كه بنده خدا خالص براى خدا باشد، پس برگشت معناى دعا به درخواست خلوص نيت و صلاح عمل است.

(انـى تـبـت اليـك و انـى مـن المسلمين ) - يعنى من به سوى تو برگشتم و از كسانى هـستم كه امور را تسليم تو نمودند، به طورى كه تو هيچ اراده اى نكردى مگر آنكه آنان نيز همان را خواستند، بلكه جز آنچه تو مى خواهى نمى خواهند.

ايـن جـمـله در مـقـام بـيـان عـلت مـطـالبـى اسـت كـه در دعا بوده. اين آيه از آنجا كه دعا را نـقـل مى كند، و آن را رد ننموده، بلكه با وعده قبولى آن را تاءييد مى كند و مى فرمايد: (اولئك الذين نتقبل عنهم...)، اين نكته را روشن مى سازد كه وقتى توبه و تسليم خدا شـدن در كـسـى جـمـع شـد، دنـبـالش خـداونـد آنـچـه را كـه بـاعـث خلوص وى مى شود به دل او الهـام مى كند، و در نتيجه هم ذاتا از مخلصين - به فتحه لام - مى شود، و هم عملا از مخلصين - به كسره لام.

اما اينكه توبه و تسليم مؤثر در اخلاص ذات است، در همين نزديكيها بدان اشاره كرديم. و امـا تـاءثـيـر آن در اخـلاص عـمـل بـراى ايـنـكـه عـمـل بـه خـاطـر قـبول خدا صالح نمى شود، و به سوى او بالا نمى رود، مگر وقتى كه خالص براى او باشد، همچنان كه فرمود: (الا لله الدين الخالص ).

توضيحى درباره قبول بهترين عمل، در مقابل در گذشتن از سيئات

اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم فى اصحاب الجنه...

كـلمـه (نـتـقـبـل ) مـتـكـلم مـع الغـيـر از مـضـارع بـاب تـفـعـل اسـت، و تـقبل همان معناى قبول را دارد، اما از آن بليغ ‌تر است . و مراد از (احسن ما عملوا) اطاعتهاى واجب و مستحب است، چون اين طاعات است كه پذيرفته مى شود، اما مباحات هر چند هم داراى حسن باشد تقبل نمى پذيرد - صاحب مجمع البيان چنين گفته، و تفسير خـوبـى اسـت. مـؤيـد آن ايـن اسـت كـه تـقـبـل بـهـتـريـن عـمـل را در مـقـابـل بـخـشـودگـى گـنـاهـان قـرار داده، پـس كـانـه گـفـتـه شـده اعـمـال انـسـان دو جـور اسـت، يـا طـاعـات اسـت، يـعـنـى واجـبـات و مـسـتحبات، كه بهترين اعمال او است كه ما آن را قبول مى كنيم، و يا گناهان است كه از آن درمى گذريم، و اما آن اعـمـالى كـه طـاعـت و حـسـنـه نـيـسـت نـه مـقـبـول اسـت و نـه غـيـر مقبول.

و جمله (فى اصحاب الجنه ) متعلق است به جمله (نتجاوز) و معنايش اين است كه : ما از گـنـاهـان آنـان نـيـز در جـمـله كـسـانـى كـه گـنـاهـانـشـان بـخـشـوده مـى شـود و اهـل بـهـشـت مـى شـونـد، درمـى گـذريـم. در نـتـيـجـه جـمـله مـزبـور حال از ضمير عنهم خواهد بود.

(وعـد الصدق الذى كانوا يوعدون ) - يعنى خداوند با اين كلام خود وعده شان مى دهد وعـده اى صـدق كـه تـاكـنـون بـه زبـان انـبـيـاء و رسـل وعـده داده مـى شـدنـد. مـمـكـن هـم هـسـت مـراد ايـن بـاشـد كـه در قـيـامـت بـا ايـن تقبل و تجاوز آن وعده صدقى كه در دنيا داده مى شدند منجر مى شود.

 

و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى

بـعد از آنكه وضع انسان تائب و تسليم به خدا، و درخواست او براى خلوص و اخلاص و نـيـكـى بـه والديـن، و اصـلاح اولادش را ذكـر كـرد، در مقابل اين انسان، انسان ديگرى را يادآور شده كه به خدا و رسولش و معاد، كفر مى ورزد؛ و چـون پـدر و مـادرش او را بـه سـوى ايـمان دعوت نموده از معاد مى ترسانند عاق پدر و مادر مى شود.

پس اينكه فرمود: (و الذى قال لوالديه اف لكما)، ظاهرش اين است كه مبتدائى است در مـعـناى جمع كه خبرش جمله (اولئك الذين ) است. و كلمه (اف ) يك كلمه است ولى دو مـعـنـا را اظـهـار مـى دارد، يـكـى خـسـتـگـى و يـكى هم خشم. و جمله (اتعداننى ان اخرج ) اسـتفهامى است توبيخى، و معنايش اين است كه : آيا مرا تهديد مى كنى كه يك بار ديگر از قـبـرم بيرونم كنند، و براى پس دادن حساب حاضرم سازند، و خلاصه آيا مرا به معاد تـهـديـد مـى كـنـى ؟ در حـالى كـه (و قـد خـلت القـرون مـن قـبـلى ) امـت هـايـى كـه قبل از من بودند و هلاك شدند، احدى از آنان زنده و مبعوث نشد.

و ايـن اسـتفهام در حقيقت به پندار آنان حجتى بوده بر نفى معاد، به اين بيان كه اگر در ايـن مـيـان احـيـاء و بـعثى مى بود، بايد بعضى از افرادى كه تاكنون مرده اند زنده شده باشند، با اينكه مردگان تا امروز بشر، در اين قرنهاى طولانى كه نمى توان آغازش را دقيقا معين كرد، آن قدر زياد بودند كه از حد شمار بيرونند، و از هيچ يك آنها خبر و اثرى نشده. ولى اين نابخردان اينقدر نفهميده اند كه اگر بعضى از مردگان گذشته زنده مى شدند، در دنيا زنده مى شدند، و تهديد و وعيد خداى سبحان اين نيست، بلكه زنده شدن در آخرت و برخاستن در نشاءه ديگر است نه در دنيا.

(و هـمـا يـسـتـغـيـثـان اللّه ويـلك امـن ان وعـد اللّه حـق ) - كلمه (يستغيثان ) از مصدر اسـتـغـاثه است، كه به معناى طلب غوث (پناه ) از خدا است. و معناى جمله اين است كه : در حـالى كـه پـدر و مـادرش از خـدا طـلب مـى كـنـنـد كـه پـنـاهـشـان دهـد، و در اقـامـه حـجـت و متمايل كردن دل فرزند به سوى ايمان كمكشان فرمايد، به فرزندشان مى گويند: واى بـر تـو! بـه خـدا و بـه آنـچـه رسـولش آورده كـه يـكى از آنها وعده به معاد است ايمان بياور، و مطمئن باش كه وعده خدا به معاد كه به وسيله رسولانش داده، وعده اى است حق.

از ايـنـجا روشن مى شود كه مراد آن پدر و مادر از اينكه گفتند (ايمان بياور) اين بوده كه به خدا و رسولش در آنچه رسول از ناحيه خدا آورده ايمان بياور. و اينكه گفت : (ان وعـد اللّه حـق ) ايـن بـوده كـه فرزندشان به معاد ايمان بياورد، و نيز جمله قبلى را كه گـفـتـنـد ايـمـان بياور تعليل كند و به فرزند مى فهماند اينكه گفتيم ايمان بياور به منظور انذار و تخويف بوده.

(فـيـقـول ما هذا الا اساطير الاولين ) - اشاره با كلمه (هذا) به همان وعده و انذارى اسـت كـه پـدر و مـادرش كـردند، و يا به همه آن دعوتهايى است كه نمودند. و معنايش اين اسـت كـه : ايـن انـسان كه مورد بحث بود به والدين خود مى گويد: اين وعده هايى كه مى دهـيـد، و ايـن تـهديدهايى كه مرا با آن مى ترسانيد، و يا همه اين دعوتهايى كه مى كنيد چيزى جز خرافات مردم وحشى قرون گذشته نيست.

 

اولئك الذين حق عليهم القول...

در تفسير آيه 25 سوره حم سجده مطالبى در باره اين جمله گذشت.

اشاره به اخـتـلاف درجات مؤمنين نيكوكار و كافران بدكار متناسب با اختلاف نفوس و اعمال هر يك

و لكل درجات مما عملوا...

يـعـنـى بـراى هـر يـك از نـامـبـردگـان كـه عبارتند از مؤمنين نيكوكار، و كافران بدكار، مـنـازل و مـراتـبـى مختلف از نظر بلندى و پستى هست. آرى براى بهشت درجاتى و براى دوزخ هم دركاتى است.

و بـرگـشـت ايـن اخـتـلاف بـه اخـتـلافى است كه در نفوس آنان است، هر چند كه نفوس در اعـمال جلوه مى كند، و بدين جهت فرموده : (براى آنان درجاتى است از آنچه كردند)، و معلوم مى شود درجات مال ايشان است، و منشاء آن درجات اعمالشان است.

(و ليـوفـيـهـم اعـمـالهـم و هـم لا يـظـلمـون ) - لام در اول جـمـله لام غـايت است، و جمله مورد بحث عطف بر غايت و يا غايتهايى است كه حذف شده، چـون ذكـر آنـهـا مـورد غـرض نـبـوده. و اگـر ايـن جـمـله غـايـت شـده بـراى جـمـله (ولكـل درجـات ) بـراى ايـن اسـت كه جمله مزبور در معناى (ما براى آنها درجات قرار داديم ) مى باشد، آن وقت معنا چنين مى شود: ما آنان را درجه بندى كرديم براى اين و اين و براى اينكه اعمالشان تمام و كامل به ايشان برسد، و ظلم نشوند.

و معناى توفيه و رساندن مردم به تمام و كمال اعـمـال اين است كه خدا عين اعمالشان را به خودشان برمى گرداند، پس بدين حساب آيه مـورد بـحـث از آيـاتـى خـواهـد بـود كـه بـر تـجـسـم اعمال دلالت مى كند. ولى بعضى از مفسرين كلمه (اجور) را در تقدير گرفته، گفته انـد مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : تـا خـدا اجـر آنـان را تـمـام و كامل بدهد.

و يوم يعرض الذين كفروا على النار...

عـرضـه كردن آب بر حيوان يا براى حيوان به اين است كه آب را در جائى قرار دهى كه حيوان آن را ببيند، به طورى كه اگر خواست، بتواند بنوشد. و عرضه كردن كالا براى فـروش بـه ايـن اسـت كـه آن را در جـايـى قرار دهى كه مانعى براى معامله كردن آن وجود نداشته باشد.

وجوهى كه در معناى جمله : (و يوم يعرض الذين كفروا على النار) گفته شده است

و در جمله مورد بحث بعضى گفته اند: مراد از عرضه كردن كفار بر آتش اين است كه آنان را در آتش عذاب دهند، مثل اينكه مى گويند فلانى عرضه بر شمشير شد يعنى كشته شد و اين تعبير مجازى است معروف و شايع.

ولى اين تفسير با آيه آخر سوره كه مى فرمايد: (و يوم يعرض الذين كفروا على النار اليـس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب...) آنطور كه بايد نمى سازد چون در اين آيه چشيدن عذاب بعد از عرضه شدن بر آتش و بعد از گفتگوهايى ديگر آمده، پس معلوم مى شود غير آن است.

بعضى ديگر گفته اند: در آيه قلب (جابجائى كه خود فنى است از كلام ) به كار رفته ، و اصـل آن عـرضـه كـردن آتـش اسـت بـر كـفار، نه عرضه كردن كفار بر آتش، براى ايـنكه در تحقق معناى (عرض ) لازم است (معروض عليه ) (معروض ) را درك كند، و آتـش، شـعـور نـدارد، و كـفار را درك نمى كند، اين كفارند كه آتش را درك مى كنند، پس بـه ايـن دليـل، در كـلام قـلب به كار رفته، و مراد، عرضه كردن آتش بر كفار است (و اين حرف صحيح نيست زيرا از آياتى مانند آيه 30 از سوره ق و آيه 20 از سوره فصلت كه براى همه چيز نطق و گويائى قائل است برمى آيد كه جهنم نيز شعور دارد).

بعضى از مفسرين در اينكه چرا در آيه قلب به كار رفته گفته اند: درست است كه هميشه معروض عليه عرضه بر معروض مى شود، مثلا آب را عرضه بر حيوان مى كنند، ولى از آنجايى كه كفار به طرف آتش مى روند، لذا قلب كرد تا رعايت اين اعتبار را كرده باشد.

و ايـن درسـت نـيست : اما اينكه گفتند بايد معروض عليه معروض را درك كند، تا به طرف آن مـتـمـايل و يا از آن گريزان شود، و آتش ‍ شعور ندارد، صحيح نيست، براى اينكه اولا دليـلى بـر آن نـيـسـت، و بـلكـه عـرضـه كـالا بـر بـيع و آيه (انا عرضنا الامانه على السـمـوات و الارض و الجـبـال ) دليـل بـر خـلاف آن اسـت. و ثـانـيـا قـبـول نـداريم كه آتش دوزخ شعور نداشته باشد چون در اخبارى صحيح آمده كه بهشت و دوزخ شـعـور دارنـد، و آيـه شـريـفـه (يـوم نـقـول لجـهـنـم هل امتلات و تقول هل من مزيد) و آياتى ديگر هم بدان اشعار دارد.

و امـا ايـنـكـه گـفتند مناسب اين است كه معروض را نزد معروض عليه ببرند نه بعكس. در جـواب مى گوييم اين را هم قبول نداريم كه همه جا بايد چنين باشد، براى اينكه در آيه 72 از سـوره احزاب ديديم كه چنين نبود (چون در آنجا امانت كه يا دين است و يا ولايت نزد آسمانها و زمين و جبال برده نشده ).

عـلاوه بـر ايـن، در كـلام خـداى تعالى آياتى هست كه دلالت دارد بر آمدن آتش نزد كفار، مانند آيه (و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى ).

حـق مـطـلب در ايـنـكـه چـرا در آيـه شـريـفه كفار بر آتش عرضه شده اند نه آتش بر كفار!

پـس حـق هـمـان اسـت كه گفتيم : عرضه عبارت است از اظهار نمودن مانعى كه نگذارد چيزى مـتـلبـس به چيزى شود، و اين معنا يك معناى نسبى است كه همواره دو طرف مى خواهد، چيزى كـه هـسـت مـمـكـن اسـت اولى فـرع و مـعـروض، و دومـى اصـل و (مـعـروض ‍ عـليه ) واقع شود، يكبار آتش دوزخ عرضه بر كافران شود، به ايـن عـنـايـت كـه كـافـر عـمـل صـالح و يـا شـفـيـعـى نـدارد كـه مـانـع داخـل شدنش ‍ در آتش شود، مانند اين مورد كه فرموده : (و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عـرضـا)، و يـكـبـار ديـگـر كـفار عرضه بر آتش شوند، به اين عنايت كه هيچ مانعى از نـاحـيـه آتـش جلوگير عذاب آنان نيست، مانند اين مورد كه مى فرمايد: (النار يعرضون عليها غدوا و عشيا) و اين مورد كه مى فرمايد: (يعرض الذين كفروا على النار...).

و بـنـابـرايـن نـزديـكـتر به ذهن اين است كه هر دو عرضه در قيامت صورت مى گيرد، هم عـرضـه كـفار بر جهنم، و هم عرضه جهنم بر كفار. عرضه جهنم بر كفار وقتى است كه خـود را بـراى اوليـن بـار به كفار نشان مى دهد، و عرضه كفار بر جهنم هنگامى است كه بـه حـسـاب هـا رسـيـده و تـكليف ها را يكسره كرده باشند، در آن موقع كفار را عرضه بر جـهـنـم مـى كـنـند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان كه فرموده : (و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا).

آنچه پس از عرضه كفار بر آتش به آنان گفته مى شود

و در آغـاز جـمـله (اذهـبـتـم طـيـبـاتـكـم فـى حـيـاتـكـم الدنـيـا و اسـتـمـتـعـتـم بـهـا) كـلمه (يقال ) در تقدير است، و معنايش اين است كه : به ايشان گفته مى شود طيبات خود را در زندگى دنيا از بين برديد. و كلمه (طيبات ) به معناى امورى است كه ملايم با نفس و موافق با طبع آدمى است، و انسان از آنها لذت مى برد. و (اذهاب طيبات ) به معناى از بـيـن بـردن و مـصـرف كـردن آنـهـا اسـت. و مـراد از (اسـتـمـتـاع از طـيـبـات ) استعمال و بهره مند شدن از آنها است، به طورى كه اين بهره مندى در نظر، هدف باشد، نه وسيله براى زندگى آخرت و آمادگى براى آن.

و معناى آيه اين است كه : وقتى عرضه بر آتش مى شوند به ايشان گفته مى شود: شما همه آن طيباتى كه بايد امروز از آن لذت ببريد در زندگى دنيا از بين برديد، و همانجا از آنـهـا بـهـره مـنـد شديد، و ديگر چيزى برايتان نمانده كه امروز در اين عالم از آن لذت ببريد.

(فـاليـوم تـجـزون عـذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تـفـسـقـون ) - ايـن آيـه تـفـريـع و نـتـيـجـه گـيـرى از آيـه قبل است كه مى فرمود: طيبات خود را در دنيا از بين برديد. و منظور از (عذاب هون ) آن عذابى است كه تواءم با خوارى و ذلت است.

و معناى آيه اين است كه : پس امروز شما سزايتان عذابى است كه در آن خوارى و ذلت است، و خوارى آن در مقابل آن استكبارى است كه در دنيا مى كرديد، و زير بار حق نمى رفتيد، و عـذابـش در مـقـابـل فـسـق و اعراض از طاعات شما است. و اين هر دو گناهى است كه يكى مـربـوط بـه اعـتـقـاد اسـت كـه هـمـان اسـتـكـبـار از حـق بـاشـد، و يـكـى مـربـوط بـه عمل است كه همان فسق باشد.

بحث روايتى

رواياتى درباره حداقل مدت حمل، و مراد از (بلوغ اشد) درذيل آيه : (حملته امه كرها و وضعته كرها...)

در الدر المنثور است كه عبد الرزاق،عبـد بـن حميد و ابن منذر از طريق قتاده از ابى حرب بن ابى الاسود دئلى روايـت كـرده اندكـه گـفـت : زنـى را نـزد عـمـر آوردنـد كـه شـش مـاهـه زائيـده بـود، عمـر از اصـحـابرسـول خدا حكم وى را پرسيد. على (عليه السلام ) فرمود نبايد سنگسار شود، مگر نمىبينى خداى تعالى مى فرمايد: (و حمله و فصاله ثلاثون شـهـرا) و از سـوى ديـگر مىفـرمـايـد: (و فـصـاله فـى عـامـيـن )، پـس بـايـد فـهـمـيـد كـهاقـل حـمل شش ماه است. پس عمر آن زن را رها كرد. راوى مى گويد: بعدا شـنـيـديـم كـه آن زندرسـت در آخـر شـش مـاه وضـع حمل كرده بوده.

مؤلف: اين داستان را مفيد هم در ارشاد نقل كرده.

و نـيز در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از بعجه بن عبداللّه جهنى روايت كـرده كـه گـفـت : مـردى از قبيله ما، با زنى كه او نيز از جهنيه بود ازدواج نمود، و آن زن درست بعد از شش ماه از ازدواجش فرزندى آورد، همسرش نزد عثمان بن عفان رفت، و داستان را گفت. عثمان دستور داد زن را سنگسار كنند، جريان به على (عليه السلام ) رسيد، نزد عـثـمـان رفـت، كـه ايـن چه دستورى است كه داده اى ؟ عثمان گفت او ششماهه زائيده، و مگر چنين چيزى ممكن است ؟ حضرت فرمود: مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (و حمله و فـصـاله ثـلاثـون شـهـرا)، و از سـوى ديـگـر مـدت شـيـر دادن را دو سـال تـمـام دانـسـتـه، و فـرمـوده : (حـوليـن كـامـليـن ) دو سال از سى ماه كسر شود چقدر مى ماند، مگر بيش از شش ماه باقى مى ماند؟

عـثمان گفت : به خدا سوگند متوجه اين نكته نبودم. برويد زن را بياوريد، وقتى آوردند ديدند از حكم اعدام سخت ترسيده، بخواهرش ‍ گفته بوده از اين ماجرا غصه مخور (و مپندار كـه مـن بـراى قـبـيـله نـنگى آورده ام )، به خدا سوگند احدى غير از شوهرم با من نزديكى نكرده. راوى سپس مى گويد: آن كودك بزرگ شد، و پدرش اعتراف كرد كه او فرزند من اسـت، چون شبيه ترين مردم به پدر خود بود. و باز مى گويد: من آن مرد را ديدم كه در آخر بيمار شد و تكه هاى بدنش در بستر مى ريخت.

دو روايت درباره (بلوغ اشد) و مراتب آن

و در تهذيب به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فـرمـود: نـزد پـدرم بـودم كـه مردى از آن جناب پرسيد منظور از (بلوغ اشد) در كلام خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: (حتى اذا بلغ اشده ) چيست ؟ فرمود: رسيدن به حد احتلام.

و در خصال از ابـى بـصـيـر روايـت آورده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى بنده خدا سـى سـاله شـد بـه حـد بـلوغ اشـد رسـيـده، و چـون بـه سـن چـهـل سـالگـى بـرسـد، بـه مـنـتـهـاى بـلوغ رسـيـده، و هـمـيـنـكـه پـا بـه چهل و يك سالگى بگذارد رو به نقصان گذاشته، و اما كسى كه پنجاه ساله شده بايد خود را مثل كسى بداند كه در حال جان كندن است.

مؤلف: ايـن روايـت خـالى از اين اشعار و اشاره نيست كه بلوغ اشد مراتب مختلفى دارد و اوليـن مـرتـبـه آن كـه غـالبـا در سـن شـانـزده سالگى است احتلام است، و مرتبه دوم آن گذشتن شانزده سال ديگر است كه مى شود سى و سه سالگى. و در نظير اين آيه كه در سوره يوسف بود اخبارى ديگر نقل شد.

ايـن را هـم بـايـد دانـسـت كـه در تـفـسـيـر آيـه اخـبـارى نـقـل شده كه آيه را با حسين بن على (عليهماالسلام ) و ولادتش در شش ماهگى تطبيق كرده انـد كـه البـتـه ايـن روايـات هـمـان جـنـبـه تـطـبـيـق را دارنـد، نـه ايـنـكـه بـخـواهـنـد نزول آيه را در باره آن جناب بدانند.

روايتى راجع به شـأن نـزول آيـه : (والذى قال لوالديه افّ لكما...)

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه از عبداللّه روايت آورده اند كه گفت : مـن در هـنـگـامـى كـه مروان مشغول خطبه بود در مسجد بودم، و شنيدم كه گفت : خدا خواب خوشى به امير المؤمنين (يعنى معاويه ) در باره فرزندش يزيد ارائه داده، و آن اين است كـه او را جـانـشين خودش كند، همچنان كه ابوبكر عمر را جانشين خود كرد. عبدالرحمن پسر ابـوبـكـر صـدا زد مـگـر حكومت اسلام هم مانند امپراطورى روم هرقلى و وراثتى است. اگر ابـوبـكـر ايـن كـار را كـرد در بـاره هـيـچ يـك از فـرزنـدانـش و از اهل بيتش نكرد، و معاويه به خاطر عرق پدر فرزندى نمى خواهد چنين كرامتى را نسبت به فرزندش بكند.

مـروان گفت : مگر تو همان نيستى كه به پدر و مادرش گفت : (اف لكما) (منظور مروان ايـن بـود كـه تـو فرزند ناخلفى هستى ). عبدالرحمان گفت : مگر تو فرزند همان ملعون نيستى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پدرت را لعنت كرد؟

عبداللّه، ناقل جريان، مى گويد: عايشه اين توهين مروان به برادرش را شنيد، گفت : اى مـروان ايـن تـو بـودى به عبد الرحمان چنين و چنان گفتى، به خدا سوگند دروغ گفتى، آيـه (اف لكـمـا) در بـاره او نـازل نـشـده، بـلكـه در بـاره فـلان بـن فـلان نازل شد.

و نـيـز در هـمـان كـتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه در باره آن كسى كه بـه پـدر و مادرش گفته بود: (اف لكما...) گفته : اين آيه در باره يكى از فرزندان ابوبكر نازل شده.

نقد كلام صاحب روح المعانى در تأييد عبد الرحمان بن ابى بكر

مؤلف: ايـن مـعـنـا از قتاده و سدى هم نقل شده. و داستان مروان و تكذيب گفتار او توسط عايشه معروف است.

در روح المـعانى بعد از آنكه روايت مروان را رد مى كند مى گويد: بعضى از علماى اسلام مـانـنـد سـهـيـلى در كـتـاب (الاعلام ) با نظريه مروان و اينكه آيه در باره عبدالرحمان نـازل شده موافقت كرده اند. و به فرضى كه تسليم اين معنا شويم ديگر سرزنش او آن هـم از نـاحـيـه مـروان مـعـنـا نـدارد، بـراى ايـنـكـه عـبـدالرحـمـان مـسـلمـان شـده و از افـاضـل صـحـابـه و شـجاعان ايشان بود، و در دوران مسلمانى اش در روز يمامه و غير آن آوازه اى داشت، اسلام هم كه اعمال ناشايست قبل را پاك مى كند، و طبق اين حكم كافر وقتى مسلمان شد، ديگر نبايد ملامتش كرد كه تو در زمان كفرت چنين و چنان گفتى.

و اين سخن از او درست نيست براى اينكه اگر روايت صحيح باشد، چاره اى نيست جز اينكه بـگـويـيـم اسـلام عـبـدالرحـمـان سـودى بـه حـالش نـداشـتـه چـون ذيـل آيـه شـهـادت مـى دهـد كـه شـخـص مـورد نـظـر آيـه، اهـل عـذاب و جـزو زيـانـكـاران اسـت، چـون مـى فـرمـايـد: (اولئك الذيـن حـق عـليـهـم القـول... انـهـم كـانـوا خاسرين ) و با چنين شهادتى ديگر مدافعات سهيلى سودى به حال او ندارد.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و يوم يعرض الذين كفروا... و استمتعتم بها) آمده كه امام (عليه السلام ) فرموده : يعنى در دنيا خورديد و نوشيديد و سوارى كرديد، و اين آيه در بـاره بـنـى فـلان نـازل شـد. و در بـاره جمله (فاليوم تجزون عذاب الهون ) فرمود: مقصود از آن عطش است.

دو روايت درباره كيفيت زندگى پيامبر (ص) درذيل آيه : (اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا)

و در كـتـاب مـحـاسن به سند خود از ابن القداح از امام صادق از آباء گرامى اش (صلوات اللّه عـليـهـم اجـمـعـيـن ) روايـت كـرده كـه فـرمـودنـد: روزى بـراى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خبيصى (نوع حلوا) آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع ورزيد، پرسيدند آيا خبيص را تحريم كرده اى ؟ فرمود: نه ، و ليكن من بدم مى آيد از ايـنـكـه دلم نـسـبت به خوردن آن بى اختيار شود، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا).

و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل هـمـيـن آيـه گفته : در حديث آمده كه عمر بن خطاب گفت : من از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وقت ملاقات گرفته بودم، در آن ساعت در باغ امّ ابـراهـيـم خدمت آن جناب رسيدم، ديدم روى حصيرى از ليف خرما دراز كشيده، و قسمتى از بـدنش روى خاك قرار گرفته، و زير سرش بالشى پر از ليف خرما بود، سلام كردم و سپس نشستم.

عرضه داشتم : يا رسول اللّه ! شما پيامبر خدايى، برگزيده و انتخاب شده از بين همه خـلق اويـى، و كـسـرى و قيصر بر تخت طلايى و فرش حرير و ديبا قرار دارند، و شما روى ايـن حـصـيـر خـوابيده اى ؟! فرمود: آنها كسانى هستند كه خدا طيباتشان را در دنيا كه سر انجام تمام شدنى است داده، و طيبات ما را براى آخرتمان ذخيره كرده.

مؤلف: ايـن روايـت در الدر المـنـثـور بـه چـنـد طـريـق از عـمـر نقل شده است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس