آيه و ترجمه


و لمن انتصر بعد ظلمه فاءولئك ما عليهم من سبيل (41)
إ نما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الا رض بغير الحق اءولئك لهم عذاب اءليم (42)
و لمن صبر و غفر إ ن ذلك لمن عزم الا مور (43)

 


ترجمه :

41 - و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد ايرادى بر او نيست .
42 - ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند. براى آنها عذاب دردناكى است .
43 - اما كسانى كه شكيبائى و عفو كنند اين از كارهاى پر ارزش است .
تفسير:
يارى طلبيدن عيب نيست ، ظلم كردن عيب است
اين آيات در حقيقت تاءكيد و توضيح و تكميلى است براى آيات گذشته ، در زمينه انتصار، و مجازات ظالم ، و عفو و گذشت در موارد مناسب ، و هدف از آن اين است كه مجازات و انتقام گرفتن از ظالم حق مظلوم است و هيچكس حق ندارد مانعى بر سر راه او ايجاد كند، در عين حال هر گاه مظلوم ، پيروز و مسلط بر ظالم شد اگر صبر كند و انتقام نگيرد فضيلت بزرگى خواهد بود.
نخست مى فرمايد: (كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبد ايرادى بر او نيست ) (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل ).
نه كسى حق دارد مانع از اين كار شود، و نه او را ملامت و سرزنش و مجازات كند، و نه در يارى كردن چنين مظلومى ترديد به خود راه دهد، چرا كه انتصار و استمداد حق مسلم هر مظلومى است ، و يارى مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيدارى است .
(مجازات و كيفر تنها از آن كسانى است كه به مردم ستم مى كنند، و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند) (انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق ).
آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا، (در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است ) (اولئك لهم عذاب اليم ).
در اينكه در ميان جمله (يظلمون الناس ) و جمله (يبغون فى الارض بغير الحق ) چه تفاوتى است ؟ بعضى از مفسران جمله اول را اشاره به مساءله ظلم و ستم و دوم را به (تكبر و خود برتربينى ) دانسته اند.
بعضى ديگر جمله اول را ناظر به (ظلم ) و دوم را به (قيام بر ضد حكومت اسلامى ) ذكر كرده اند.
(بغى ) در اصل به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است ، ولى بسيار مى شود كه به كوششهائى كه براى غصب حق ديگران و تجاوز از حدود و حقوق الهى صورت مى گيرد نيز اطلاق مى شود، بنابراين (ظلم ) مفهوم خاص دارد، و بغى مفهوم عام ، و هر گونه تعدى و تجاوز از حقوق الهى را شامل مى شود.
تعبير (بغير الحق ) نيز تاءكيدى براى اين معنى است ، و به اين ترتيب جمله دوم از قبيل ذكر عام بعد از ذكر خاص است .
در آخرين آيه مورد بحث باز به سراغ مساءله صبر و شكيبائى و عفو مى رود تا بار ديگر بر اين حقيقت تاءكيد كند كه حق انتقامگيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم در برابر ظالم هرگز مانع از مساءله گذشت و عفو و بخشش نيست ، مى فرمايد: (اما كسانى كه شكيبائى كنند، و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پر ارزش است ) (و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور).
(عزم ) در اصل به معنى تصميم بر انجام كارى است ، و به اراده محكم اطلاق مى شود، تعبير به (عزم الامور) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهائى است كه خداوند به آن فرمان داده و هرگز نسخ نمى شود، و يا از كارهائى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد، و هر يك از اين دو معنى باشد دليل بر اهميت اين كار است .
قابل توجه اينكه مساءله (صبر) قبل از (غفران ) ذكر شده ، چرا كه اگر صبر و شكيبائى نباشد كار به عفو و گذشت منتهى نمى شود، زمام نفس از دست انسان بيرون مى رود، و روى انتقام پافشارى مى كند.
بار ديگر اين حقيقت را يادآور مى شويم كه عفو و غفران در صورتى مطلوب است كه از موضع قدرت باشد، و طرف نيز از آن حسن استفاده نمايد، تعبير (من عزم الامور) نيز ممكن است همين معنا را تاءكيد كند، چرا كه تصميم گيرى در زمينه اى است كه انسان قادر و توانا بر انجام امرى باشد، به هر حال عفوى كه جنبه تحميلى از سوى ظالم داشته باشد، و يا او را در عملش جرى تر و جسورتر سازد هرگز مطلوب نيست .
در بعضى از روايات آيات فوق به قيام حضرت مهدى (عج ) و انتقام او و يارانش از ظالمان و مفسدان در ارض تفسير شده ، و همانگونه كه كرارا گفته ايم اينگونه تفسيرها از قبيل بيان مصداق واضح و روشن است و مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .
آيه و ترجمه


و من يضلل الله فما له من ولى من بعده و ترى الظلمين لما راءوا العذاب يقولون هل إ لى مرد من سبيل (44)
و ترئهم يعرضون عليها خشعين من الذل ينظرون من طرف خفى و قال الذين ءامنوا إ ن الخسرين الذين خسروا اءنفسهم و اءهليهم يوم القيمة اءلا إ ن الظلمين فى عذاب مقيم (45)
و ما كان لهم من اءولياء ينصرونهم من دون الله و من يضلل الله فما له من سبيل (46)

 


ترجمه :

44 - كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت ، و ظالمان را (روز قيامت ) مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند، مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت (و جبران ) وجود دارد؟!
45 - و آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى (به آن ) نگاه مى كنند، و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند زيان كاران واقعى آنها هستند كه خود و خانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد كه ظالمان (امروز) در عذاب دائمند.
46 - آنها جز خدا اولياء و ياورانى ندارند كه ياريشان كند، و هر كس را خدا گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست .
تفسير:
آيا راه بازگشتى وجود دارد؟
در آيات گذشته سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود، آيات مورد بحث به سرانجام كار اين گروه و گوشه هائى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند.
نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند، مى فرمايد: (كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت ) (و من يضلل الله فما له من ولى من بعده ).
براى آنها كه آشنا به تعبيرات قرآن در زمينه هدايت و ضلالتند اين مطلب كاملا روشن است كه نه هدايت جنبه اجبارى دارد، نه ضلالت ، بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسانها است ، گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد، و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد.
اين عين اختيار است ،همانگونه كه اگر كسى به خاطر اصرار در شرب خمر گرفتار انواع بيماريها شد اين اثرات شوم مطلب ناخواسته اى نبوده ، با دست خودش آن را فراهم ساخته ، كار خداوند تسبيب به اسباب و بخشيدن اثر به اشياء است ، و به همين جهت گاه نتيجه ها را به او نسبت مى دهند.
به هر حال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است ، سپس ‍ مى افزايد: (ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند سخت پشيمان مى شوند، و مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت و جبران اين بدبختيها وجود دارد)؟! (و ترى الظالمين لما راوا العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل ).
بارها قرآن مجيد از تقاضاى بازگشت كافران و ظالمان سخن گفته ، كه گاه در آستانه مرگ است ، مانند آنچه در آيه 99 و 100 سوره مؤ منون آمده (حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ): (زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهى نمودم عمل صالحى انجام دهم ).
و گاه در قيامت است ، در آن هنگامى كه در كنار دوزخ قرار مى گيرند، مانند و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : (اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش ‍ ايستاده اند و مى گويند: اى كاش به دنيا باز مى گشتيم ، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم ، و از مؤ منان بوديم ) (انعام 27).
ولى اين تقاضا به هر صورت باشد با پاسخ منفى روبرو خواهد شد، چرا كه بازگشت امكان پذير نيست ، و اين يك سنت غير قابل تغيير الهى است ، همانگونه كه انسان از پيرى به جوانى ، و از جوانى به كودكى ، و از كودكى به عالم جنين باز نمى گردد، سير قهقرائى از عالم برزخ و آخرت به دنيا نيز امكان پذير نيست .
آيه بعد سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: (در آن روز آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند، در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند (و تراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى ).
حالت وحشت و اضطراب شديدى بر تمام وجودشان حاكم است ، و ذلت و تسليم سر تا پاى آنها را فرا گرفته ، و ديگر خبرى از آنهمه گردنكشى و ستيزه جوئى و طغيان و ظلم و استبداد و ايذا و آزار مظلومان نيست ، و زير چشمى به آتش دوزخ مى نگرند!
اين ترسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند، ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم !
بعضى از مفسران گفته اند كه (طرف خفى ) در اينجا به معنى نگاه كردن آنها با چشم نيم باز است ، چرا كه از شدت وحشت قدرت بر گشودن چشم ندارند، يا چنان وارفته و بى رمقند كه حتى حال گشودن چشم را به طور كامل ندارند!
هنگامى كه حال انسان قبل از ورود در آتش چنين باشد، چه بر او خواهد گذشت هنگامى كه وارد دوزخ شود، و در ميان عذاب دردناكش قرار گيرد؟
آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤ منان است ، چنانكه در پايان آيه آمده است : (كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روز قيامت از دست داده ، و زيان كرده اند) (و قال الذين آمنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة ).
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد، و سپس ‍ همسر و فرزند و بستگان خود را، و در درون عذاب الهى گرفتار آتش ‍ حسرت و فراق نيز بشود.
سپس مى افزايند: (اى اهل محشر! همه بدانيد كه ظالمان و ستمگران امروز در عذاب دائم خواهند بود) (الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ).
عذابى كه اميد قطع آن نيست ، و زمانى و مدتى براى آن تعيين نشده ، عذابى كه درون جان و بيرون تن همه را مى سوزاند!
بعيد نيست گوينده اين سخن مؤ منان كامل الايمان ، و در صف اول انبيا و اوليا و پيروان خاص آنها باشند، چرا كه آنها از گناه يا كند و سرافرازند، و حق دارند چنين سخنانى را در آنجا بگويند، آنها مظلومانى هستند كه از دست اين ظالمان ناراحتى بسيار ديده اند، و جاى آن دارد كه در آن روز گوينده چنين سخنانى باشند (در بعضى از روايات اهل بيت (عليه السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده است ).
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (عذاب جاويدان ) براى اين ظالمان قرينه بر اين است كه منظور از آن كافران است ، همانگونه كه در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير آمده است : و الكافرون هم الظالمون : (كافران ظالمانند).
آيه بعد نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد: (آنها اولياء و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند) (و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون الله ).
آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اولياء بريده اند، لذا در آنجا يار و ياورى ندارند، قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد، و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.
و براى تاءكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد: (هر كس را خداوند گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست ) (و من يضلل الله فما له من سبيل ).
در آيات قبل خوانديم (و من يضلل الله فما له من ولى من بعده ): در آنجا نفى (ولى و سرپرست ) مى كند، و در اينجا نفى (راه نجات ) چرا كه براى رسيدن به مقصد هم بايد راهى ) باشد و هم (راهنمائى ) اما اين گمراهان هم از آن محرومند و هم از اين .
آيه و ترجمه


استجيبوا لربكم من قبل اءن ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجإ يومئذ و ما لكم من نكير (47)
فإ ن اءعرضوا فما اءرسلنك عليهم حفيظا إ ن عليك إ لا البلغ و إ نا إ ذا اءذقنا الانسن منا رحمة فرح بها و إ ن تصبهم سيئة بما قدمت اءيديهم فإ ن الانسن كفور (48)
لله ملك السموت و الا رض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء إ نثا و يهب لمن يشاء الذكور (49)
اءو يزوجهم ذكرانا و إ نثا و يجعل من يشاء عقيما إ نه عليم قدير (50)

 


ترجمه :

47 - اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست ، و در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى .
48 - و اگر آنها روى گردان شوند (غمگين مباش ) ما تو را حافظ آنها قرار نداده ايم ، وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان مى چشانيم مغرور و غافل مى شود. و اگر بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد به كفران مى پردازند.
49 - مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر چه را بخواهد مى آفريند و به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس ‍ بخواهد پسر.
50 - يا اگر اراده كند پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد و هر كس را بخواهد عقيم مى گذارد!
تفسير:
فرزندان همه هداياى او هستند
از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده ، در آيات مورد بحث روى سخن را به همه مردم كرده ، به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.
مى فرمايد: (دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست ) (استجيبوا لربكم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله ).
و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او، و مدافعى جز رحمت او وجود دارد اشتباه است ، چرا كه (در آن روز براى شما نه ملجا و پناهى است كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد، و نه يار و ياورى كه از شما دفاع كند) (ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم من نكير).
جمله (يوم لا مرد له من الله ) اشاره به روز قيامت است ، نه روز مرگ ، و تعبير (من الله ) اشاره به اين است كه در برابر اراده و فرمان او دائر بر عدم بازگشت ، كسى نمى تواند تصميم ديگرى بگيرد.
به هر حال براى نجات از عذاب راههائى تصور مى شود كه تمام آنها در آن روز بسته است ، يكى بازگشت از آنجا به عالم دنيا و جبران خطاها و گناهان است .
ديگر وجود پناهگاهى كه انسان در كنار آن مصون بماند.
و سرانجام وجود كسى كه به دفاع از انسان برخيزد.
هر يك از جمله هاى سه گانه آيه فوق اشاره به نفى يكى از اين سه راه است .
بعضى جمله (ما لكم من نكير) را به اين معنى تفسير كرده اند كه شما هرگز در آنجا نمى توانيد گناهان خود را منكر شويد ، چرا كه دلائل و شهود به قدرى زياد است كه جاى انكار نيست ، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد: با اينهمه (اگر آنها رويگردان شوند غمگين مباش ، ما تو را مسئول حفظ آنان از انحراف به طور اجبار قرار نداده ايم ) (فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا).
(وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت الهى است ) خواه پذيرا شوند و خواه نشوند (ان عليك الا البلاغ ).
تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ ، و بر آنها اتمام حجت كنى ، دلهاى آماده آن را مى پذيرد هر چند گروه زيادى بى خبر اعراض ‍ كنند، تو مسئوليتى در اين زمينه ندارى .
نظير همين معنى در اوائل همين سوره آمده است كه مى فرمايد: (و ما انت عليهم بوكيل ) تو ماءمور وادار ساختن آنها به پذيرش حق نيستى (شورى آيه 6).
سپس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده ، مى گويد:
(هنگامى كه ما به انسان رحمتى از ناحيه خود مى چشانيم حالت غرور و غفلت به او دست مى دهد، و از ياد خدا غافل مى گردد) (و انا اذا اذقنا الانسان منا رحمة فرح بها).
(و هنگامى كه بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده دامانش را بگيرد انسان به كفران مى پردازد) (و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور).
نه نعمتهاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم او را بيدار و به شكرگذارى و معرفت و اطاعت او واميدارد، نه مجازاتهائى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند، و نه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در او اثر مى گذارد.

اسباب هدايت از نظر (تشريع ) دعوت رسولان خدا، و از نظر (تكوين ) گاه نعمت و گاه مصيبت است ، اما در اين كوردلان بيخبر هيچ يك از اين امور مؤ ثر نمى افتد، مقصر آنها هستند تو نيستى ، تو وظيفه ابلاغ را انجام داده اى .
تعبير (اذا اذقنا) (هنگامى كه بچشانيم ) در آيه فوق در مورد رحمت پروردگار و در بعضى از آيات ديگر قرآن در مورد عذاب الهى ، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمتها و مصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمتها و مصائب آخرت چيز اندكى است ، و يا اينكه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست و مغرور، و با مختصر مصيبتى ماءيوس و كفور مى شوند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه نعمت را به خودش نسبت مى دهد چرا كه مقتضاى رحمت او است ، و مصائب و بلاها را به آنها، چرا كه نتيجه اعمال خودشان است .
اين نكته را نيز قبلا گفته ايم كه تعبير به (انسان ) در اين گونه آيات اشاره به طبيعت (انسان تربيت نايافته ) است كه فكرى كوتاه و روحى ضعيف و كوچك دارد، تكرار آن در آيه فوق تاءكيدى است بر همين معنى .
سپس براى نشان دادن اين واقعيت كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خدا است ، و كسى از خود چيزى ندارد، به يك مساءله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده ، مى فرمايد (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند) (لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء).
و به همين دليل همه ريزخوار خوان نعمت او هستند، و نيازمندان لطف و رحمت او، لذا نه غرور به هنگام نعمت منطقى است ، و نه ياس به هنگام مصيبت !
نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچكس از خود چيزى ندارد، و هر چه هست از ناحيه او است اينكه : (به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر) (يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور).
(يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد) (او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما).
و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند : آنهائى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند، و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى ، و آنها كه هر دو را دارند، و گروهى كه فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.
و عجب اينكه هيچكس نه در زمانهاى گذشته و نه امروز كه علوم و دانشها پيشرفت فراوان كرده قدرت انتخاب در اين مساءله را ندارد، و على رغم تمام تلاشها و كوششها هنوز كسى نتوانسته است عقيمان واقعى را فرزند ببخشد،
و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد، ولى بايد دانست كه اينها فقط احتمال را افزايش مى دهد، و نتيجه هيچيك قطعى نيست .
و اين يك نمونه بارز از عدم توانائى انسان از يكسو، و نشانه روشن از مالكيت و حاكميت و خالقيت خداوند از سوى ديگر است ، چه مثال زنده و آشكارى ؟
جالب اينكه : در اين آيات اناث دختران ) را بر ذكور (پسران ) مقدم داشته تا از يكسو بيانگر اهميتى باشد كه اسلام به احياى شخصيت زن مى دهد، و از سوى ديگر به آنها كه به خاطر پندارهاى غلط از تولد دختر كراهت داشتند بگويد او بر خلاف خواسته شما آنچه را كه به آن تمايل نداريد مى دهد، و اين دليل بر اين است كه انتخاب به دست شما نيست .
تعبير به (يهب ) (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران ، و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست ، هر دو (هبه ) او مى باشند.
تعبير (يزوجهم ) در اينجا به معنى تزويج نيست ، بلكه منظور جمع كردن ميان اين دو موهبت براى گروهى از انسانها است ، و به عبارت ديگر واژه (تزويج ) گاه به معنى جمع كردن ميان اشياء مختلف ، يا اجناس گوناگون مى آيد، چرا كه زوج در اصل به معنى دو چيز يا دو شخص است كه با يكديگر قرين گردند.
بعضى تعبير فوق را به معنى تولد پسران و دختران به ترتيب پشت سر هم دانسته اند، و بعضى به معنى تولد فرزندان دوقلو كه يكى پسر و ديگرى دختر باشد.
ولى در تعبير فوق هيچ نشانه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد.
بعلاوه با ظاهر آيه نيز سازگار نيست ، زيرا آيه مى خواهد از گروه سومى خبر دهد كه هم صاحب دخترند و هم صاحب پسر.
به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است ، و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است ، لذا در پايان آيه مى افزايد: (او دانا و قادر است ) (انه عليم قدير).
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (عقيم ) از ماده (عقم ) (بر وزن بخل و همچنين بر وزن فهم ) در اصل به معنى خشكى و يبوست است كه مانع از قبول اثر مى شود، و زنان عقيم به زنانى مى گويند كه رحم آنها آمادگى براى پذيرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد، بادهاى (عقيم ) را از اين جهت عقيم مى گويند كه قادر بر پيوند ابرهاى باران زا نيست ، و روز (عقيم ) به روزى گفته مى شود كه سرور و شادى در آن نباشد، و اينكه از روز قيامت به عنوان (يوم عقيم ) ياد شده به خاطر آن است كه روزى بعد از آن نيست كه بتوانند به جبران گذشته بپردازند.
و بالاخره اگر به غذاهائى كه ميكرب آنها كاملا كشته شده (معقم ) مى گويند به خاطر آن است كه اين موجودات مضر ديگر در آن پرورش ‍ نمى يابند.
آيه و ترجمه


 


و ما كان لبشر اءن يكلمه الله إ لا وحيا اءو من وراى حجاب اءو يرسل رسولا فيوحى بإ ذنه ما يشاء إ نه على حكيم (51)
 


ترجمه :

51 - شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحى ، يا از وراء حجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است .
شان نزول :
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش ‍ چنين است : جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليه السلام ) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن ، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد).
تفسير:
طرق ارتباط پيامبران با خداوند
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساءله وحى و نبوت شده است ، سوره با مساءله وحى آغاز شد، و با مساءله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد.
و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساءله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: (شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او) (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا).
(يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب ) (او من وراء حجاب ).
آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت ، و پاسخ مى شنويد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست .
(و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند) (او يرسل رسولا).
آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى (جبرئيل امين ) بر پيامبر اسلام نازل مى شد.
(در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند) (فيوحى باذنه ما يشاء).
آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست (چرا كه او بلند مقام و حكيم است ) (انه على حكيم ).
بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش ‍ حكيمانه است ، و ارتباطش با پيامبران روى حساب .
اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند مساءله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است .
از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است :
1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا: (ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز) (مؤ منون - 27).
2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم الله موسى تكليما (نساء - 164).
بعضى نيز (من وراء حجاب ) را شامل رؤ ياى صادقه نيز مى دانند.
3 - از طريق ارسال رسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله : (بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد) (بقره - 97).
البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است ، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته ، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤ ياى صادقه ، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).
گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است ، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضى معتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته :
1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است ، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب : (روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص ‍ نباشيد).
2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است ).
3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست .
4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه در سوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد).
نكته ها:
1 - وحى در لغت و قرآن و سنت :
اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى ، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن .
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده ، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب ، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است .
در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است ، گاه در مورد انبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام ) در پاسخ شخصى كه از مساءله وحى سؤ ال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود: 1 - وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا: (ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم ، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم ، و به داود زبور داديم ).
2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل : (پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد).
3 - وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا: (زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد).
4 - وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها (خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود).
5 - وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى : (به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد).
6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند).
7 - وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات (و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم ).
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت ، و لذا تفليسى در كتاب (وجوه القرآن ) وحى را بر ده وجه شمرده ، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است : (وحى تشريعى ) و (وحى تكوينى ): (وحى تشريعى ) همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.
(وحى تكوينى ) در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است .
2 - حقيقت اسرار آميز
وحى در مورد (ماهيت وحى ) سخن بسيار گفته شده ،ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساءله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده ، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده و زيبائى بيان شده است ، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى نرسيده است ، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد درباره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم :
الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم
آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با (عقل فعال ) كه سايه آن بر عالم (حس ‍ مشترك ) و (خيال ) نيز گسترده مى شود.
توضيح اينكه : آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است (حس مشترك ) كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و (قوه خيال ) كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و (قوه عقليه ) كه با آن صور كليه را درك مى كند.
اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند، و براى افلاك ، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام (عقول ) الهام مى گيرند، و به اين ترتيب (نه عقل ) مربوط به (افلاك نه گانه ) قائل بودند.
از سوى سوم ، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق ، بايد از وجود مجردى كه آن را (عقل فعال ) مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش (عقل دهم ) يا (عقل عاشر) بود، و نام (عقل فعال ) را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود.
از سوى چهارم ، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از (عقل فعال ) كسب كند.
و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.
سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است ، و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد.
و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است ، و در عين حال تابع قوه عقليه است ، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته ، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون ، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود!
و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود!
نقد و بررسى
البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده ، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى ، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى برخلاف آن در دست داريم .
و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست ، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب ، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى ، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است ، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است ، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند (و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند).
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد.
ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى
اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر (شعور باطن ) يا (شعور ناآگاه ) مى شمرند.
در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده (وحى ) چنين آمده است : (غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مساءله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد!...
قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد، مساءله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد.
اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاءليف دائرة المعارف ) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده ، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساءله وحى بود.
سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را (تجلى شعور ناآگاه ) (وجدان مخفى ) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است ، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده ، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است .
نقد و بررسى
ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است ، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبداء جهان هستى ، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.
تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند.
اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است ، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت نكرده اند.
ج - نبوغ فكرى
بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا پنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها عرضه مى داشتند.
اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گوئيها است (العياذ بالله ).
به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.
حق كلام درباره وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم ، چرا كه اين يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.
به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت ، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است ؟!
اينها سؤ الاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است ، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.
تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است .
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم .
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم ، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم ) تنها ما هستيم كه آدم (پنج حسى ) مى باشيم ، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم ، و به اهل شهر خبر مى دهيم ، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است ؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است ، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.
نمى گوئيم وحى حس ششم است ، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم ، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم .
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى . مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم .
ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است ؟
آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم ، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش ‍ نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخمريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟
و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است ، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه : كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان : (هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن ، و در بقعه امكان جاى ده ، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود)!
اكنون ببينيم ماديها براى انكار مساءله وحى چه دست و پائى كرده اند.
منطق منكران وحى
بعضى از آنها هنگامى كه مساءله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است !
و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است ؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم ؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!
از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم .
پيامبران از جنس ما بودند، چگونه ميتوان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟
ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى
اينگونه برخورد ماديها با مساءله وحى منحصر به اين مورد نيست ، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به (ماوراء طبيعت ) چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم :
فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است ) جهان ماده است ، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوبها ، ميكروسكوبها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات ، دليل آن هم روشن است ، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.
بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى ، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است ، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم ، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوبها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤ ال قرار گيرد!
ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است ، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.
آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف ، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه .
ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است ؟ براى ما روشن نيست ، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد.
چند حديث پيرامون مساءله وحى
روايات فراوانى پيرامون مساءله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد:
1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اذا نزل عليه الوحى ؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له : آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد!.
2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد بسيار مؤ دبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لا يدخل حتى ليستاذنه : (هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد)!.
3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يك توفيق الهى (و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص ‍ مى داد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كه فرمود: ما علم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق : (پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى ).
4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساءله مدهوش شدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است :
او مى گويد كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه ، و يجد ثقلا (و ذلك ) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ستين الف مره : (هنگامى كه وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت ، و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت ، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم ، سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد)!.
آيه و ترجمه


و كذلك اءوحينا إ ليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلنه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و إ نك لتهدى إ لى صرط مستقيم (52)
صرط الله الذى له ما فى السموت و ما فى الا رض اءلا إ لى الله تصير الا مور (53)

 


ترجمه :

52 - همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم ، تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى ) ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم ، و تو مسلما به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى .
53 - راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، آگاه باشيد بازگشت همه چيز به سوى خدا است .
تفسير:
قرآن روحى است از جانب خدا به دنبال بحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه گذشته آمد در آيات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن گفته ، مى فرمايد: (همانگونه كه بر پيامبران پيشين ، از طرق مختلف وحى فرستاديم ، بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم ) (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا).
تعبير به (كذلك ) (اينگونه ) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سه گانه وحى كه در آيه قبل آمده براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحقق يافت ، گاه مستقيما با ذات پاك پروردگار ارتباط مى يافت ، و گاه از طريق فرشته وحى و گاه با شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى چنانكه در روايات اسلامى نيز اشاره به همه اينها شده ، و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم .
در اينكه منظور از (روح ) در اينجا چيست ؟ دو قول در ميان مفسران ديده مى شود:
نخست اينكه منظور از آن قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانها است ، اين قول را غالب مفسران برگزيده اند.
راغب در مفردات نيز مى گويد: سمى القران روحا فى قوله و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الاخروية : (قرآن در آيه و كذلك اوحينا... روح ناميده شده زيرا سبب حيات اخروى است ).
اين معنى با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به (كذلك ) كه اشاره به مساءله وحى است و تعبير به (اوحينا) و همچنين تعبيراتى كه درباره قرآن در ذيل همين آيه آمده است كاملا سازگار است .
گرچه (روح ) در ساير آيات قرآن غالبا به معانى ديگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است .
در تفسير آيه 2 سوره نحل (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ) نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهد روح در آن آيه نيز به معنى (قرآن و وحى و نبوت ) است ، و در حقيقت اين دو آيه يكديگر را تفسير مى كنند.
چگونه (قرآن ) به منزله (روح ) نباشد، در حالى كه در آيه 24 انفال مى خوانيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند كه مايه حيات شما است )!
تفسير دوم اينكه منظور (روح القدس ) است (و يا فرشته اى كه حتى از جبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام را همراهى مى كرد).
مطابق اين تفسير (اوحينا) به معنى (انزلنا) (نازل كرديم ) مى باشد يعنى (روح القدس ) يا آن فرشته عظيم را بر تو نازل كرديم (گرچه اوحينا به اين معنا در آيات ديگر قرآن ديده نمى شود).
در بعضى از روايات كه در منابع معروف حديث آمده نيز تاءييدى بر اين تفسير ديده مى شود، ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگتر است ، لذا ممكن است اينگونه روايات كه روح را به معنى روح القدس يا فرشته بلند مقام خدا تفسير كرده اشاره به معنى باطن آيه باشد.
به هر حال در دنباله آيه مى افزايد: (تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم ) (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا).
اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد، و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى .
اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگ آسمانى و تعليمات آن ، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى هدايت كند، و شرق و غرب جهان بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان زير پوشش آن قرار دهد.
بعضى از كج انديشان چنين پنداشته اند كه اين جمله نشان مى دهد پيامبر قبل از نبوت ايمان به خدا نداشت ، در حالى كه معنى آيه روشن است ، مى گويد: قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمى دانستى ، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايمان نداشتى ، اين تعبير هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر و معرفت عالى او و آشنائيش به اصول عبادت و بندگى او ندارد، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب ديگر.
زندگى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده است نيز گواه زنده اين معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه آمده : و لقد قرن الله به (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته ، يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اخلاق العالم ، ليله و نهاره :
(از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را با او قرين ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق نيك سوق دهد).
در پايان آيه مى افزايد: (به طور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى ) (و انك لتهدى الى صراط مستقيم ).
نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است ، و وسيله هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم ، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همه تشنه كامان .
همين معنى به تعبير ديگرى در آيه 44 سوره فصلت آمده : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء و الذين لا يؤ منون فى آذانهم وقر: (بگو اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفا است ، و كسانى كه به آن ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است )!
سپس به عنوان تفسيرى بر صراط مستقيم مى افزايد:(راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ) (صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ).
چه راهى مستقيمتر از راهى است كه به مبدء عالم هستى منتهى مى شود؟ چه راهى صافتر از راهى است كه به خالق عالم هستى مى رسد؟
سعادت واقعى سعادتى است كه خدا به آن دعوت مى كند، و راه وصول به آن تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است .
آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است در حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود، مى فرمايد: (آگاه باشيد، بازگشت همه چيز به سوى خدا است ) (الا الى الله تصير الامور).
از آنجا كه او مالك عالم هستى و حاكم و مدبر آن است ، و از آنجا كه برنامه هاى تكاملى انسان بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد، بنابراين راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى او مى رود، و جز اين راه ، هر طريق ديگر انحرافى است ، چرا كه به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاك او در عالم وجود دارد؟!
اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران ، و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خدا است .
و نيز دليلى است بر اينكه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد، چرا كه بازگشت همه اشياء و تدبير آنها به سوى او است ، و به همين دليل او بايد مبداء وحى بر پيامبران باشد، تا هدايت واقعى صورت گيرد، و به اين ترتيب صدر و ذيل اين آيات با يكديگر مربوط و منسجم است ، و پايان سوره نيز با آغاز آن ، و خط كلى حاكم بر آن هماهنگ است .
نكته :
1 - پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت ؟
در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست ، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده ؟ در ميان علما گفتگو است .
بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام ) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بوده است .
بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام ) مى دانند، چرا كه شيخ الانبياء و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى شده (ملة ابيكم ابراهيم ) (حج - 78).
بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته ، اما كدام آئين ؟ بر ما روشن نيست !
گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست ، و مناسبتر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده ، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده ، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت .
شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: (خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته اش را قرين وى ساخت ، تا شب و روز او را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق نيك سوق دهد.
ماءموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است .
شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان ، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.
روايات متعددى نيز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آغاز عمرش مؤ يد به روح القدس بود و با چنين تاءييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد (1).
(علامه مجلسى ) شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤ ياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).
2 - پاسخ به يك سؤ ال
به دنبال اين بحث اين سؤ ال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه درباره ايمان و اعمال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آيه فوق مى فرمايد: ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست )!
گرچه پاسخ اين سؤ ال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.
منظور اين است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت .
اما در مورد (ايمان ) با توجه به اينكه بعد از (كتاب ) ذكر شده ، و با توجه به جمله هايى كه بعد از آن در آيه آمده ، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى است ، نه ايمان به طور مطلق ، بنابراين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، بوده باشد.
بعضى از مفسران پاسخهاى ديگرى نيز از اين سؤ ال داده اند از جمله :
الف : منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست ، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است .
ب : منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.
ج : منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد، و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).
د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است ما كنت تدرى كيف تدعو الخلق الى الايمان : (تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى ).
ولى به عقيده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگتر با محتواى آيه همان پاسخ اول است .
3 - يك نكته ادبى
در اينكه مرجع ضمير در جمله (لكن جعلناه نورا ...) ولى ما آن را نورى قرار داديم ) چيست ؟ گفتگو است : بعضى گفته اند منظور همان قرآن ، بزرگ كتاب آسمانى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور نور الهى ايمان باشد.
ولى مناسبتر از هر دو اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد، و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است .
پروردگارا! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار، و ما را به لطفت به آنچه خير و سعادت ما است هدايت فرما.
بارالها! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم ، و در برابر مصائب و بلاها زانو نزنيم .
خداوندا! در آن روز كه ظالمان و مستكبران حيران و سرگردان و بى پناهند، و مؤ منان در كنف حمايتت مصون و محفوظند، ما را در صف مؤ منان مخلص قرار ده .


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس