آيات 13 تا 16 سوره شورى

 شرع لكم من الذين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عـيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم اليه اللّه يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب (13)

 و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كـلمـه سـبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم و ان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفـى شـك مـنـه مـريـب (14)

 فـلذلك فـادع و اسـتـقـم كـمـا امـرت و لا تـتـبـع اهـواءهـم و قـل آمـنت بما انزل اللّه من كتاب و امرت لا عدل بينكم اللّه ربنا و ربكم لنا اعمالنا و لكم اعمالكم لا حجه بيننا و بينكم اللّه يجمع بيننا و اليه المصير (15)

 و الذين يحاجون فى اللّه من بعد ما استجيب له حجتهم داحضه عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد (16)

ترجمه آيات

برايتان از دين همان را تشريع كرد كه نوح را بدان توصيه فرمود، و آنچه ما به تو وحـى كـرديـم و بـه ابـراهـيـم و مـوسـى و عيسى توصيه نموديم اين بود كه دين را بپا بـداريد، و در آن تفرقه نيندازيد. آنچه كه شما مشركين را به سويش دعوت مى كنيد بر آنـان گـران مـى آيـد، و ايـن خـدا اسـت كـه هـر كس را بخواهد براى تقرب به درگاه خود بـرمـى گـزيند، و كسانى را به سوى خود هدايت مى كند كه همواره در امور به او مراجعه نمايند (13).

در ديـن تـفـرقـه نـكـردنـد مـگـر بـعـد از آنكه به حقانيت دين يقين داشتند، و حسدى كه به يـكـديـگـر مـى ورزيـدنـد وادارشـان كـرد تفرقه كنند، و اگر حكم ازلى خدا بر اين قرار نـگـرفـتـه بود كه تا مدتى معين زنده بمانند، كارشان را يكسره مى كرديم، چون اينان كـه بـا عـلم بـه حـقانيت، آن را انكار كردند باعث شدند نسلهاى بعدى درباره آن در شكى عميق قرار گيرند (14).

و بـه هـمـيـن جـهـت تـو دعـوت كـن، و هـمـان طـور كـه مـاءمـور شـده اى اسـتـقـامـت بـورز، و دنـبـال هـواهـاى آنـان مـرو، و بـگـو مـن خـود بـه آنـچـه خـدا از كـتـاب نـازل كـرده ايـمـان دارم، و مـاءمـور شده ام بين شما عدالت برقرار كنم، پروردگار ما و شـمـا هـمان اللّه است، نتيجه اعمال ما عايد خود ما مى شود، و از شما هم عايد خودتان، هيچ حجتى بين ما و شما نيست، خدا بين ما جمع مى كند، و بازگشت به سوى او است (15).

و كسانى كه عليه ربوبيت خدا احتجاج مى كنند بعد از آنكه مردم آن را پذيرفتند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل است، و غضبى شامل حال آنان است و عذابى شديد دارند (16).

بيان آيات

ايـن آيـات فـصـل سـوم از آيـاتـى اسـت كـه وحـى الهـى را تـعـريـف مـى كـنـد. فـصـل اول دربـاره خـود وحـى بـود و فـصـل دوم در بـاره اثـرش، و ايـن فـصـل آن را از نـظـر مـفـاد و محتوى تعريف مى كند. و محتواى وحى عبارت است از دين الهى واحـدى كـه بـايد تمامى ابناء بشر به آن يك دين بگروند، و آن را سنت و روش زندگى خود و راه به سوى سعادت خود بگيرند.

البـتـه در ايـن فـصـل بـه مناسبت، اين را نيز بيان مى كند كه شريعت محمدى جامع ترين شرايعى است كه از ناحيه خدا نازل شده، و نيز اختلافهايى كه در اين دين واحد پيدا شده از ناحيه وحى آسمانى نيست، بلكه از ناحيه ستمكارى و ياغى گريهايى است كه عده اى بـا عـلم و اطـلاع در ديـن خـدا بـه راه انـداخـتـنـد. و نـيـز در آيـات ايـن فصل فوائد ديگرى است كه در ضمن به آنها اشاره شده.

شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى

وقـتـى گـفـتـه مـى شود: فلانى (شرع الطريق ) معنايش اين است كه راه را هموار، و از بـى راهـه مـتـمـايز كرد. راغب مى گويد كلمه وصيت به معناى آن است كه دستورالعملى را هـمـراه بـا انـدرز و پـنـد بـه كـسـى بـدهـى تـا مـطـابـق آن عمل كند، و ريشه اين كلمه از اين قول عرب گرفته شده كه مى گويد (ارض واصيه ) يـعـنـى زمـيـنـى كـه در اثـر كـثـرت، گـيـاهـانـش بـه هـم مـتـصـل اسـت، و در مـعـناى آن دلالتى بر اهميت بدان هست، چون هر سفارشى را وصيت نمى نـامـنـد، بـلكـه تنها در موردى به كار مى برند كه براى وصيت كننده اهميت داشته و مورد عنايتش باشد.

معناى آيه : (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا...) و نكاتى راجع به انبياى اولوا العزم عليه السلام و جامعيت اسلام، كه از اين آيه استفاده مىشود

پـس مـعـنـاى ايـنـكـه فـرمـود (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا) اين است كه خداى تعالى بيان كرد و روشن ساخت براى شما از دين - كه سنت زندگى است - همان را كه قـبلا با كمال اعتناء و اهميت براى نوح بيان كرده بود. و از اين معنا به خوبى برمى آيد كه خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و امت او است، و اينكه مراد از آنچه به نوح وصيت كرده همان شريعت نوح (عليه السلام ) است.

(و الذى اوحـيـنـا اليـك ) - در ايـن جـمـله بـيـن نـوح و رسـول خدا (عليهماالسلام ) مقابله واقع شده و ظاهر اين مقابله مى رساند كه مراد از آنچه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وحى شده معارف و احكامى است كه مخصوص شـريـعـت او اسـت، و اگـر نـام آن را (ايـحـاء) نـهاده، و فرموده (اوحينا اليك ) ولى دربـاره شـريـعـت نـوح و ابـراهـيم (عليهماالسلام ) اين تعبير را نياورده بلكه تعبير به وصـيـت كـرده بـراى ايـن اسـت كـه وصيت همانطور كه گفتيم در جايى به كار مى رود كه بـخواهيم از بين چند چيز به آنچه كه مورد اهميت و اعتناء ماست سفارش كنيم، و اين درباره شـريـعـت نوح و ابراهيم كه چند حكم بيشتر نبود صادق است، چون در آن شريعت تنها به مـسـائلى كـه خيلى مورد اهميت بوده سفارش شده، ولى درباره شريعت اسلام صادق نيست، چـون ايـن شريعت همه چيز را شامل است. هم مسائل مهم را متعرض است، و هم غير آن را. ولى در آن دو شـريعت ديگر، تنها احكامى سفارش شده بود كه مهمترين حكم و مناسب ترين آنها به حال امتها و به مقدار استعداد آنان بود.

التـفـاتـى كـه در جمله (و الذى اوحينا) از غيبت به تكلم مع الغير به كار رفته براى ايـن اسـت كـه بـر عـظـمـت خدا دلالت كند، چون عظماء و بزرگان هميشه از جانب خودشان و خـدمـتگزاران و پيروانشان سخن مى گويند (و به ما چنين كرديم و چنان مى كنيم تعبير مى آورند).

(و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ) - اين جمله عطف است بر جمله (و ما وصى بـه نـوحـا). و مـراد از آن، شـريـعـتـهـايـى اسـت كـه بـراى هر يك از نامبردگان در آيه تشريع كرده.

و ترتيبى كه در بردن نام اين پيامبران گرامى به كار رفته ترتيب ذكرى است، ليكن مـطـابـق بـا ترتيب زمانى، چون اول نوح بود، بعد ابراهيم، و بعد از آن موسى و سپس عـيـسـى (عـليـه السلام). و اگر نام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را مقدم بر سـايـريـن ذكـر كـرد، به منظور شرافت و برترى دادن بوده، همچنانكه اين نكته در آيه (و اذ اخـذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم ) نيز بـه چـشـم مـى خورد. و اگر در آيه مورد بحث اول نام شريعت نوح را برد، براى اين است كه بفهماند قديمى ترين شريعتها، شريعت نوح است كه عهدى طولانى دارد.

نكاتى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود

1- سـيـاق آيـه بـدان جـهـت كـه سـيـاق مـنـت نـهـادن اسـت - مـخـصوصا با در نظر داشتن ذيـل آن، و نـيـز بـا در نـظـر داشـتن آيه بعد از آن - اين معنا را افاده مى كند كه شريعت مـحـمـدى جـامـع هـمـه شـريـعـتـهـاى گـذشـتـه اسـت. و خـوانـنـده عـزيـز خـيـال نـكـنـد كـه جـامـع بـودن ايـن شـريـعـت بـا آيـه (لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا) منافات دارد، چون خاص بودن يك شريعت با جامعيت آن منافات ندارد.

2- شـرايـع الهـى و آن اديـانى كه مستند به وحى هستند تنها همين شرايع مذكور در آيه انـد، يـعـنـى شـريـعـت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلوات اللّه عليهم )، چون اگـر شـريـعت ديگرى مى بود بايد در اين مقام كه مقام بيان جامعيت شريعت اسلام است نام برده مى شد.

و لازمـه ايـن نـكـتـه آن اسـت كـه اولا قبل از نوح شريعتى يعنى قوانين حاكمه اى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى كه پيش مى آمده به كار رود. و ما در تفسير آيه (كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين...) مقدارى در اين باره صحبت كرديم.

و ثانيا انبيايى كه بعد از نوح (عليه السلام ) و تا زمان ابراهيم (عليه السلام ) مبعوث شـدنـد، هـمـه پـيـرو شـريـعـت نـوح بـوده انـد، و انـبـيـايـى كـه بـعـد از ابـراهـيـم و قـبـل از مـوسى مبعوث شده بودند، تابع و پيرو شريعت ابراهيم بودند، و انبياء بعد از مـوسى و قبل از عيسى پيرو شريعت موسى، و انبياء بعد از عيسى تابع شريعت آن جناب بوده اند.

3- اينكه انبياء صاحبان شريعت كه قرآن كريم ايشان را (اولواالعزم ) خوانده، تنها هـمين پنج نفرند، چون اگر پيغمبر (اولواالعزم ) ديگرى مى بود بايد در اين مقام كه مـقـام مـقـايـسـه شـريـعـت اسلام با ساير شرايع است نامش برده مى شد، پس اين پنج تن بـزرگـان انـبـيـاء هـسـتـنـد، و آيـه شريفه (و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابـراهـيـم و مـوسى و عيسى بن مريم ) نيز مؤيد اين استفاده هايى است كه ما از آيه مورد بحث كرديم.

(ان اقـيـمـوا الديـن و لا تـتفرقوا) - كلمه (اءن ) در اين جمله تفسيرى است. و معناى (اقـامـه ديـن ) حـفـظ آن اسـت بـه ايـنـكـه پـيـروى اش كـنـنـد و بـه احـكـامـش عمل نمايند، و الف و لام در كلمه (الدين ) الف و لام عهد است، يعنى آنچه به همه انبياء نـامـبـرده وصـيـت و وحـى كـرده بـوديـم اين بود كه اين دينى كه براى شما تشريع شده پيروى كنيد، و در آن تفرقه ننماييد، و وحدت آن را حفظ نموده، در آن اختلاف نكنيد.

مقصـود از اقـامـه ديـن و تـفـرقـه نـكردن در آن با توجه به اينكه بعضى شرايع احكامى مخصوص به خود داشته اند

بـعـد از آنـكـه تـشريع دين براى نامبردگان به معناى اين بود كه همه را به پيروى و عمل به دين دعوت كند، و اينكه در آن اختلاف نكنند، در جمله مورد بحث همين را به اقامه دين تـفـسـيـر نـمـوده، و ايـنـكـه در ديـن خـدا مـتـفـرق نـشـونـد. در نـتـيـجـه حـاصـل مـعـنـاى جـمـله ايـن مـى شـود: بـر هـمـه مـردم واجـب اسـت ديـن خـدا را بـه طـور كـامـل بـه پـا دارنـد، و در انـجـام ايـن وظـيـفـه تـبـعـيـض قـائل نـشـونـد، كه پاره اى از احكام دين را به پا بدارند، و پاره اى را رها كنند. و اقامه كـردن ديـن عـبـارت اسـت از ايـنـكـه بـه تـمـامـى آنـچـه كـه خـدا نازل كرده و عمل بدان را واجب نموده ايمان بياورند.

و مـجـمـوع شرايعى كه خدا بر انبياء نازل كرده يك دين است كه بايد اقامه شود، و در آن ايـجـاد تفرقه نكنند، چون پاره اى از احكام الهى است كه در همه اديان بوده، و معلوم است كـه چنين احكامى مادام كه بشر عاقل و مكلفى در دنيا باقى باشد، آن احكام هم باقى است، و وجوب اقامه آن واضح است. و پاره اى ديگر هست كه در شرايع قبلى بوده و در شريعت بـعدى نسخ شده، اين گونه احكام در حقيقت عمر كوتاهى داشته، و مخصوص طايفه اى از مـردم و در زمـان خـاصـى بـوده، و معناى نسخ شدن آن آشكار شدن آخرين روز عمر آن احكام اسـت نـه ايـنـكـه مـعـنـاى نـسـخ شـدنـش ايـن بـاشـد كـه آن احـكـام بـاطـل شده، پس حكم نسخ شده هم تا ابد حق است، چيزى كه هست مخصوص طايفه معينى و زمـان مـعـينى بوده، و بايد آن طايفه و اهل آن زمان هم ايمان به آن حكم داشته باشند، و هم به آن عمل كرده باشند، و اما بر ديگران واجب است تنها به آن ايمان داشته باشند، و بس، و ديـگـر واجـب نـيست كه به آن عمل هم بكنند، و معناى اقامه اين احكام همين است كه قبولش داشته باشند.

پس با اين بيان روشن گرديد كه امر به اقامه دين و تفرقه نكردن در آن، در جمله (ان اقـيـمـوا الديـن و لا تـتـفـرقـوا فـيـه ) بـه اطـلاقـش بـاقـى اسـت، و شامل همه مردم در همه زمانها مى باشد.

حكم آيه مطلق است و مخصوص احكام مشترك بين همه شرايع نيست

و نـيز روشن گرديد اينكه جمعى از مفسرين آيه را مخصوص احكام مشترك بين همه شرايع دانسته اند، (و گفته اند شامل احكام مختص بهر شريعت نمى شود، چون اينگونه احكام به اخـتـلاف امـتـهـا مـخـتـلف مـى شـود، و هـر امـتـى بـر حـسـب احـوال و مـصـالح خـودش ‍ احـكامى داشته، و معنا ندارد كه امتهاى بعدى هم آن احكام را اقامه كنند) صحيح نيست. چون گفتيم جمله (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) مطلق است، و جـهـت ندارد ما اطلاق آن را تقييد كنيم، و اگر اينطور بود كه آنان گفته اند بايد امر به اقامه دين مخصوص ‍ باشد به اصول سه گانه دين، يعنى توحيد، نبوت و معاد، و بقيه احـكـام را اصـلا شـامـل نـشـود، چـون حـتـى يـك حـكـم فـرعـى هـم سـراغ نـداريم كه با همه خـصوصياتش در تمامى شرايع وجود داشته باشد، و اين معنا با سياق آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به...) سازگار نيست، و همچنين با آيه (و ان هذه امتكم امه واحده و انا ربكم فاتقون فتقطعوا امرهم بينهم زبرا) و آيه شريفه (ان الدين عند اللّه الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم.)

(كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ) - مراد از جمله (ما تدعوهم اليه آنچه ايشان را بدان مى خوانى ) دين توحيد است كه پيامبر عظيم الشاءن اسلام مردم را بدان دعوت مى كـرد، نـه اصـل تـوحـيـد فـقـط، بـه شـهـادت آيـه بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد اهل كتاب در دين توحيد اختلاف به راه انداختند. و مراد از اينكه فرمود (كبر على المشركين ) اين است كه پذيرفتن دين توحيد بر مشركين گران آمد.

معناى اجتباء و مرجع ضمير در سه كلمه اليه

(اللّه يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ) كلمه (اجتباء) به معناى جمع كردن و بـه سـوى خـود جـلب نـمـودن است، و مقتضاى وحدت سياق اين است كه ضمير در هر سه كـلمـه (اليـه ) به يك جا برگردد، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى از بندگانش هر كه را بخواهد به دين توحيد - كه تو بدان دعوت مى كنى - جمع و جلب مـى كـنـد، و هـر كـه را بخواهد به سوى آن هدايت مى كند. در نتيجه مجموع چند جمله (كبر عـلى المـشـركين ما تدعوهم اليه، اللّه يجتبى اليه من يشاء) در معناى آيه شريفه (هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج مله ابيكم ابراهيم ) خواهد بود.

ايـن بـود نـظـر مـا؛ ولى بـعـضى از مفسرين گفته اند: ضمير در كلمه (اليه ) دومى و سومى به خداى تعالى برمى گردد. اين نظريه هم بد نيست، ولى نظريه ما مناسب تر اسـت. بـه هـر حـال جـمـله (اللّه يـجـتبى اليه - تا آخر آيه -) در اين صدد است كه اشـاره كـنـد بـه ايـنـكـه خـداى تعالى بى نياز از ايمان مشركين است كه اين قدر از ايمان آوردن اسـتـكبار مى ورزند. و اين آيه نظير آيه شريفه (فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون ) مى باشد بعضى ديگر گفته اند: مراد از جـمـله مـا (تـدعـوهـم اليـه )، ما تدعوهم الى الايمان به آنچه كه مردم را مى خوانى تا بدان ايمان آورند است، كه همان مسأله رسالت مى باشد، در نتيجه معنا چنين مى شود كه : مـشـركين از ايمان آوردن به رسالت تو استكبار مى ورزند. و آن وقت جمله (اللّه يجتبى...) در مـعـنـاى آيـه (شـريـفـه اللّه اعـلم حـيـث يـجـعـل رسـالتـه ) خـواهـد بـود، و حال آنكه اين معنا خلاف ظاهر آيه است.

و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم...

ضـمـيـر در (تـفـرقـوا) بـه (نـاس ) كـه از سـيـاق مـفهوم است برمى گردد. و كلمه (بغى ) به معناى ظلم و يا حسد است. و اگر (بغى ) را مقيد كرد به كلمه (بينهم ) بـراى ايـن اسـت كـه بـفـهـمـانـد ظـلم و يـا حـسـد در بـيـنـشـان متداول بود. و معناى آيه اين است كه :

تـوضـيـح مـعـنـاى آيـه : (و مـا تـفـرقـوا الا مـن بـعـد ما جائهم العلم بغيا بينهم....)

هـمـيـن مـردمـى كـه شـريـعت بر ايشان تشريع شده بود، از شريعت متفرق نشدند، و در آن اخـتـلاف نـكـردند، و وحدت كلمه را از دست ندادند، مگر در حالى كه اين تفرقه آنها وقتى شـروع شـد - و يـا ايـن تـفـرقـه شـان وقـتى بالا گرفت كه قبلا علم به آنچه حق است داشـتـنـد، ولى ظـلم و يـا حسدى كه در بين خود معمول كرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل كنند، و در نتيجه در دين خدا اختلاف به راه انداختند.

پـس منظور از اختلاف در اينجا اختلاف در دين است كه باعث شد انشعابها و چند دستگيها در بـشـر پـيـدا شـود. و خـداى سبحان آن را در مواردى از كلام خود مستند به بغى كرده. و اما اخـتلافى كه بشر قبل از نازل شدن شريعت داشت، و باعث شد كه خدا شريعت را تشريع كند، اختلاف در شؤ ون زندگى و تفرقه در امور معاش بود كه منشاءش اختلافى بود كه بـشـر در طـبـيـعـت و سـليـقـه و هـدف داشـت ، و وسـيـله شـد بـراى نزول وحى و تشريع شرع تا آن اختلافات برداشته شود، و آيه (كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين ) همانطور كه در تفسيرش گذشت، به اين اختلاف اشاره مى كند.

(و لو لا كـلمـه سـبـقـت مـن ربـك الى اجـل مـسـمـى لقضى بينهم ) - مراد از كلمه اى كه در سابق گذشت يكى از فرمانهايى است كـه خـدا در آغـاز خـلقـت بـشـر صـادر كـرد، نـظير اينكه همان روزها فرمود: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت : اگـر نبود اين مسأله كه خدا از سابق اين قضا را رانده بود كه بـنـى آدم هر يك چقدر در زمين بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمين بهره مـنـد شـونـد هـر آيـنـه بـيـن آنـان حـكـم مـى كـرد، يـعـنـى بـه دنـبـال اخـتـلافـى كـه در دين خدا كرده و از راه او منحرف شدند، حكم مى نمود و همه را به مقتضاى اين جرم بزرگ هلاك مى فرمود.

طرح يك سؤال و پاسخ آن

در اينجا ممكن است كسى بگويد: اين وقتى درست است كه خدا اقوامى را هلاك نكرده باشد، و مـا مـى بـينيم كه اين قضا را رانده و اقوامى را هلاك كرده، و خود خداى تعالى داستان آنها را در كلام خود آورده. درباره هلاكت قوم نوح و هود و صالح (عليهماالسلام ) جدا جدا حكايت كـرده، و دربـاره هـمـه اقـوامـى كـه هـلاك شـدنـد فـرمـوده : (و لكـل امـه رسـول فـاذا جـاء رسـولهـم قـضـى بـيـنـهـم بـالقـسـط) بـا ايـن حال ديگر آيه مورد بحث چه معنايى دارد؟

در جـواب مـى گـويـيـم : هـلاكت و قضاهايى كه درباره اقوام گذشته در قرآن كريم آمده، راجـع بـه هـلاكـت آنـان در زمـان پـيـامبرشان بوده. فلان قوم وقتى دعوت پيغمبر خود را نـپـذيـرفـتـنـد، در عصر همان پيامبر مبتلا به عذاب مى شده و هلاك مى گرديده، مانند قوم نوح، هود، و صالح كه همه در زمان پيامبرشان هلاك شدند، ولى آيه مورد بحث راجع به اخـتـلافـى اسـت كـه امـتها بعد از درگذشت پيغمبرشان در دين خود راه انداخته اند و اين از سياق كاملا روشن است.

(و ان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب ) - ضمير در (من بعدهم ) بـه هـمـان اسلافى برمى گردد كه در آيه قبلى فرمود: با علم به حقانيت و يكى بودن دين در آن اختلاف كردند و كاسه ظلم و حسد خود را بر سر دين شكستند. و مراد از (الذين اورثوا الكتاب من بعدهم ) نسلهاى بعد از آن اسلاف و نياكان هستند. پس مفاد آيه اين است كه : آغاز كنندگان اختلاف و مؤ سسين تفرقه كه با داشتن علم و اطلاع اين اختلاف را باب كـردنـد، آنـچـه را كردند از در بغى كردند و در نتيجه نسلهاى بعدشان هم كه كتاب را از آنها به ارث بردند، در شكى مريب (شكى كه ايشان را به ريب انداخت ) قرار گرفتند.

آنـچـه كـه ما در معناى آيه آورديم مطالبى بود كه از سياق استفاده كرديم، ولى مفسرين حـرفـهـايـى بـسـيـار زده انـد كـه هـيـچ فـايـده اى در نـقـل آنـهـا نـيست و اگر كسى بخواهد بر اقوال آنان اطلاع يابد بايد به كتبشان مراجعه كند.

فلذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهواءهم...

ايـن جـمـله تـفـريـع و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است كه مى فرمايد: خدا براى همه انبياء يك دين تشريع كرده بود، ولى امتها دو قسم شدند يكى نياكان كه با علم و اطلاع و از در حـسـد، در ديـن اخـتلاف انداختند، و يكى نسلها كه در شك و تحير ماندند. به همين جهت خـداى تـعـالى تـمـامى آنچه را كه در سابق تشريع كرده بود براى شما تشريع كرد، پـس تـو اى پـيـامبر مردم را دعوت كن، و چون آنها دو دسته شدند يكى مبتلا به حسد يكى مـبـتـلا به شك، پس تو استقامت بورز، و به آنچه ماءمور شده اى پايدارى كن، و هواهاى مردم را پيروى مكن.

لام در جـمله (فلذلك ) لام تعليل است. و بعضى گفته اند لام به معناى (الى ) است و معناى جمله اين است كه : پس به سوى همين دينى كه برايتان تشريع شده دعوت كن، و در ماءموريت پايدارى نما.

كلمه (و استقم ) امر از استقامت است كه به گفته راغب به معناى ملازمت طريق مستقيم است، و جمله (و لا تتبع اهواءهم ) به منزله تفسير كلمه (استقم ) است.

(و قـل آمـنـت بـمـا انـزل اللّه مـن كـتـاب ) - در ايـن جـمـله مـى فرمايد: بگو به تمامى كتابهايى كه خدا نازل كرده ايمان دارم. و در تصديق و ايمان به كتب آسمانى مساوات را اعـلام كـن. و مـعـلوم اسـت كـه مـراد از كـتـب آسـمـانـى كـتـابـهـايـى اسـت كـه مشتمل بر شريعتهاى الهى است.

(و امـرت لا عـدل بـيـنـكـم ) - بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله (لاءعدل ) لام زائد است كه تنها خاصيت تأكيد را دارد، نظير لام در (لنسلم ) در جمله (و امرنا لنسلم لرب العالمين ). و معناى جمله مورد بحث اين است كه : و من ماءمور شده ام بـين شما عدالت برقرار كنم، يعنى همه را به يك چشم ببينم، قوى را بر ضعيف و غنى را بر فقير و كبير را بر صغير مقدم ندارم، و سفيد را بر سياه و عرب را بر غير عرب و هاشمى را و يا قرشى را بر غير آنان برترى ندهم. پس در حقيقت دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگى در برابر آن مساويند.

بيان آيه : (و قل آمنت بما انزل الله من كتاب...)

پـس جـمـله (امـنـت بـما انزل اللّه من كتاب ) مساوى دانستن همه كتابهاى نازله است از حيث ايـنـكـه بـايـد هـمـه ايـمـان آورنـد. و جـمـله (و امـرت لاعدل بينكم ) مساوى دانستن همه مردم است از حيث اينكه همه را بايد دعوت كرد، تا متوجه شرعى كه نازل شده بشوند.

بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله (لاعـدل بـيـنـكـم ) لام تـعـليـل اسـت و معناى آن اين است : اين كه من ماءمور شده ام بدانچه ماءمور شده ام بدين جهت بوده كه بين شما عدالت برقرار كنم.

و نـيـز دربـاره عدالت بعضى گفته اند: مراد از آن، عدالت در داورى است. بعضى ديگر گـفـتـه انـد: عـدالت در حـكـم اسـت. و بـعضى ديگر معناى ديگرى كرده اند، ليكن همه اين معانى از سياق آيه به دور است، و سياق با آن.

اللّه ربنا و ربكم...

اين جمله مى خواهد مطالب گذشته ؛ يعنى تسويه بين كتب و شرايع نازله، و ايمان آوردن بـه همه آنها، و تسويه بين مردم در دعوتشان به سوى دين، و برابر بودن همه طبقات مـردم در مـشـمـوليـت احـكـام را تعليل كند، و به همين جهت كلام بدون حرف عطف آمده، گويا مطلب ديگرى است غير مطالب گذشته.

پـس جـمـله مـزبـور بـه ايـن مـعـنـا اشـاره مى كند كه : رب همه مردم يكى است، و آن، اللّه تـعالى است، پس غير او ارباب ديگرى ندارند، تا هر كسى به رب خود بپيوندد، و بر سر ارباب خود نزاع كنند، اين بگويد رب من بهتر است، او بگويد از من بهتر است، و هر كـسـى تـنـهـا بـه شـريعت پروردگار خود ايمان آورد، بلكه رب همه يكى، و صاحب همه شـريعتها يكى است، و مردم همه و همه بندگان و مملوكين يكى هستند، يك خداست كه همه را تـدبـيـر مـى كـنـد، و بـه مـنـظـور تـدبـيـر آنـهـا شـريـعـتـهـا را بـر انـبـيـاء نـازل مـى كند، پس ديگر چرا بايد به يك شريعت ايمان بياورند، و به ساير شريعتها ايـمـان نـيـاورنـد. يهود به شريعت موسى ايمان بياورد، ولى شريعت مسيح و محمد (صلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را قـبـول نـكـنـد، و نـصـارى شـريـعـت عـيـسـى را بـپـذيـرد و در مقابل شريعت محمدى (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سر فرود نياورد؟ بلكه بر همه واجب اسـت كـه بـه تـمامى كتابهاى نازل شده و شريعتهاى خدا ايمان بياورند، چون همه از يك خدا است.

عمل هر چه باشد از كننده اش تجاوز نمى كند

(لنـا اعـمـالنـا و لكـم اعـمـالكـم ) - ايـن جـمـله بـه ايـن نـكـتـه اشـاره مـى كـنـد كـه اعـمـال هر چند از حيث خوبى و بدى و از حيث پاداش و كيفر و ثواب و عقاب مختلف است، الا ايـنـكـه هـر چـه بـاشـد از كـنـنـده اش تـجـاوز نـمـى كـنـد، يـعـنـى عـمـل تـو عـمـل مـن نـمـى شـود، پـس هـر كـسـى در گـرو عـمـل خـويـش اسـت، و احـدى از افـراد بـشـر نـه از عـمـل ديـگـرى بـهـره مـنـد مـى شود، و نه متضرر مى گردد، پس معنا ندارد كه كسى را جلو بـيـنـدازد تـا از عـمـل او مـنـتـفـع شـود، و يـا يـكـى ديـگـر را عـقـب انـدازد تـا مـبـادا از عـمـل او مـتـضـرر شـود. البـتـه اعمال مردم درجات مختلفى دارد، و بعضى از بعضى ديگر بـهـتـر و گران بهاتر است، اما ارزيابى و سنجش آن به دست خدايى است كه به حساب اعـمال بندگان خود رسيدگى مى كند، نه به دست مردم و نه پيغمبر و نه افرادى پايين تر از او، چون مردم در هر رتبه اى كه باشند بنده و مملوك خدايند و هيچ كس مالك نفس هيچ كس نيست.

و ايـن هـمـان نـكـتـه اى اسـت كـه خـداى تـعـالى در گـفـتـگـوى نـوح بـا قـومـش نـقـل كـرده كـه : قـومـش گـفـتـنـد: (انـومـن لك و اتـبـعـك الارذلون قال و ما علمى بما كانوا يعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ) و نيز در خطابش بـه رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: (ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شىء).

(لا حـجـه بـيننا و بينكم ) - شايد مراد اين باشد كه هيچ حجت و دليلى كه دلالت كند بـر ايـنـكـه بـعـضى از مردم بر بعضى ديگر مقدمند در بين ما نيست، تا يكى از ما با آن دليل استدلال كند بر اينكه مقدم بر ديگران است.

احتمال هم دارد كه اين نفى كردن حجت كنايه باشد از نفى لازمه آن، يعنى خصومت، و معناى جـمـله ايـن بـاشد كه ما بر سر اين، دعوا و خصومت نداريم كه بين ما مردم تفاوت رتبه و درجـه هـسـت، بـراى ايـنـكـه رب هـمه ما يكى است، و ما همگى در اينكه بندگان يك خداييم يكسانيم، و هر يك در گرو عمل خويش هستيم، پس ديگر حجتى يعنى خصومتى در بين نيست، تا هر يك به خاطر به كرسى نشاندن دعوى خود آن حجت را اقامه كند.

از ايـنـجـا روشن مى شود كه معنايى كه بعضى براى اين جمله كرده اند درست نيست، و آن اين است كه (احتجاج و خصومتى نيست، چون حق روشن شده، و ديگر احتياجى براى احتجاج و يـا مـخـالفـت نـمـانـده، مگر اينكه كسى بخواهد با علم به حق عناد و لجاجت كند)؛ چون سـيـاق كلام و غرض از آن اين است كه بيان كند كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مـاءمـور شـده بـيـن خود و امتش برابرى و مساوات اعلام كند، و در مقام اين نيست كه چيزى از مـعـارف اصولى را اثبات كند، تا مفسر مذكور كلمه (حجت ) را بر روشن شدن حق در آن معارف معنا كند.

مقصود از جمع در  الله يجمع بيننا

(اللّه يجمع بيننا) - مراد از ضمير گوينده (نا ما) مجموع گوينده و مخاطب در جمله هـاى قـبل است. و مراد از اينكه فرمود: (خدا ما را جمع مى كند) - به طورى كه مفسرين گفته اند - اين است كه : خدا ما را در روز قيامت براى حساب و جزاء جمع مى كند.

و بعيد نيست كه منظور، جمع كردن بين مردم در ربوبيت باشد، چون خدا رب جميع است ، و جـمـيـع بنده اويند. و بنابراين جمله مورد بحث تأكيد همان جمله سابق است كه مى فرمود: (اللّه ربـنـا و ربـكـم ) و مـقدمه و زمينه چينى است براى جمله بعد كه مى فرمايد: (و اليـه المـصير) آنگاه مفاد هر دو جمله اين مى شود كه : خدا تنها پديد آرنده ما است، چون رب همه ما است، و منتهاى ما به سوى او است، چون بازگشت ما به سوى او است، پس هيچ پديد آرنده اى در بين ما بجز خداى عزّوجلّ نيست.

مـقـتـضـاى ظـاهـر ايـن بـود كـه در تـعليل بفرمايد: (اللّه ربى و ربكم لى عملى و لكم اعـمـالكـم لا حـجـه بـيـنـى و بـيـنـكـم ) چـون ايـن جـمـله مـحـاذى بـا جـمـله : (آمـنـت بـمـا انـزل اللّه مـن كـتـاب ) است ، همانطور كه آنجا فرمود: (بگو من ايمان دارم ) در اينجا نـيـز بـايـد مـى فـرمـود: (اللّه پـروردگـار مـن ، و پـروردگـار شـمـا اسـت عمل من براى خودم و عمل شما براى شما است، و حجتى بين من و بين شما نيست و ماءمور شده ام كه به عدالت رفتار كنم ) ولى اينطور نفرمود: بلكه فرمود: (اللّه پروردگار ما و شـمـا است ) و خلاصه به جاى من و شما فرمود:(ما و شما) و اين بدان جهت بود كه كلام سابقش يعنى (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا...) و نيز جمله (اللّه يجتبى اليـه مـن يـشـاء و يهدى اليه من ينيب ) مى فهماند كه در اين ميان مردمى هم هستند كه به آنـچـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آورده ايمان دارند، و دعوت او را مى پذيرند و شريعتش را پيروى مى كنند.

پـس مـراد از كـلمـه (مـا) در (ربـنـا) و در (لنـا اعـمـالنـا) و در (بـيـنـنـا) رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤمنين به آن جناب است. و مراد از مخاطبين در جـمـله (و ربـكـم ) و (اعـمـالكـم ) و (بـيـنـكـم ) سـايـر مـردم يـعـنـى اهـل كـتـاب و مـشـركـيـن انـد، و ايـن آيـه نـظـيـر آيـه شـريـفـه (قـل يـا اهـل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ) مى باشد.

و الذين يحاجون فى اللّه من بعد ما استجيب له حجتهم داحضه عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد

كـلمـه (حـجـت ) بـه مـعـنـاى سـخـنـى اسـت كـه مـنـظـور از آن اثـبـات و يـا ابـطـال چـيـزى باشد، و اين واژه از ماده حج گرفته شده كه به معناى قصد است. و كلمه (داحض ) اسم فاعل از (دحض ) است كه به معناى بطلان و مـعـنـاى آيـه بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد ايـن اسـت : كـسـانـى كـه دربـاره خـدا احتجاج و اسـتـدلال مـى كـنـنـد تـا ربـوبـيـت او را نـفـى و يـا ديـن او را بـاطـل كـنـنـد، (بـا ايـنـكـه مـردم دعـوت او را پـذيـرفـتـه، و داخـل ديـنـش شـده انـد، چـون حـجـتـش روشـن و واضـح بـود)، حـجـتشان نزد پروردگارشان باطل و زايل است، و غضبى از خدا برايشان است و عذابى شديد دارند.

و ظـاهـرا مـراد از ايـنـكـه فرمود: (بعد از آنكه استجابت شد) استجابت حقيقى است، به ايـنـكـه كـسـانـى كـه دعـوت او را اسـتـجـابـت كرده اند از روى علم و آگاهى و بدون شك و اضـطـراب اسـتـجـابـت كـرده انـد، و خـلاصـه، فـطـرت سـالم انسانيت وادارشان كرده كه استجابت كنند، چون دين با معارفى كه در آن است فطرى بشر است، و بدون هيچ درنگى آن را مـى پـذيـرد، البـتـه در صـورتـى كـه فـطـرت (بـه خـاطـر عوامل خارجى ) نمرده باشد.

همچنان كه فرموده : (انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم اللّه ) و نيز فرموده : (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) و نيز فرموده : (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها).

مقصود از اينـكـه فـرمـود: بـعـد از آنـكـه ديـن خـدا اسـتـجـابـت شـد حـجـت مـنـكـران خدا باطل است

و بنابراين، حاصل معناى آيه اين است : كسانى كه در خداى تعالى و يا دين او احتجاج مى كـنـنـد، و مـيـخـواهند بعد از آنكه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذيرفته، و يا بعد از آنـكـه مـردم بـه فـطـرت سـالم خـود آن را پـذيـرفـتـه انـد، خـدا را نـفـى و يـا ديـن او را بـاطـل سـازنـد، حـجـتـشـان نـزد پـروردگـارشـان بـاطـل و زايـل اسـت، و غـضـبـى از خـدا برايشان وارد خواهد شد، و عذابى كه نمى توان گفت چقدر است خواهند داشت.

آيات سابق هم تا اندازه اى اين وجه را تاءييد مى كند، چون در آنها اين معنا تذكر داده مى شد كه خدا دينى را تشريع كرد و انبياء خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامه آن دين از بـنـدگـانـش هر كه را مى خواست انتخاب نمود. پس محاجه كردن در اينكه خدا دينى دارد كـه در آن بـندگان خود را به عبادت خود واداشته، كار باطلى است، و چون چنين است ممكن اسـت بـگـويـيـم : آيـه (اللّه الذى انـزل الكـتـاب بـالحـق و المـيـزان ) در مـقـام تعليل است ، و حجتى است كه حجت كفار را ابطال مى سازد - در آن دقت فرماييد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (له ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) برمى گردد و منظور از استجابت كنندگان، اهـل كـتـاب اسـت و مـنـظـور از اسـتـجـابـت آنـان ايـن اسـت كـه اعـتـراف دارنـد كـه اوصـاف رسول خدا و خصوصياتش در كتب آسمانى آنان آمده. و مقصود از جمله مورد بحث اين است كه : مـحاجه اهل كتاب درباره خدا بعد از آن اعترافهايى كه كرده اند محاجه اى است كه در نزد پروردگارشان باطل است.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (له ) بـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بر مى گردد، و منظور از استجابت كننده، خود خـداى تـعـالى اسـت كـه نـفرين آن حضرت عليه بزرگان قريش را مستجاب كرد و در جنگ بـدر هـمـه را بـكـشـت. و نـيـز نـفـريـن آن حـضـرت عـليـه اهـل مـكـه را مـسـتجاب كرد، و به خشكسالى و قحطى مبتلايشان نمود. و دعاى آن جناب براى مـستضعفين را مستجاب نمود و ايشان را از چنگال قريش نجات داد. و همچنين ساير معجزات آن حضرت كه همه جنبه استجابت داشت.

ولى اين دو معنى از سياق آيه به دور است.

بحث روايتى

(دو روايت درباره شان نزول آيه : (و الذين يحاجون فى الله....)

در روح المـعـانـى در ذيـل آيـه (و الذيـن يـحـاجـون فـى اللّه...) از ابـن عـباس و مجاهد نـقـل كـرده كـه گـفـتـه انـد: ايـن آيـه دربـاره طـائفـه اى از بـنـى اسـرائيـل نـازل شـد كـه در صـدد بـرآمدند مردم را از اسلام برگردانند و گمراه كنند، و بـديـن مـنـظـور مـى گـفـتـنـد: كـتـاب مـا قـبـل از كـتـاب شـمـا نـازل شـده، و پـيـغمبر ما قبل از پيغمبر شما بود، پس دين ما از دين شما بهتر است. و در روايـتـى ديـگـر بـه جاى كلمه (دين ما) آمده كه : (پس ما از شما به خدا نزديك تر و سزاوارتريم ).

و در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه گفت : وقتى آيه شريفه (اذا جاء نصر اللّه و الفتح ) نازل شد، مشركين مكه به مؤمنينى كه با ايشان تماس داشتند گـفتند: كتاب شما مى گويد (همه مردم دسته دسته به دين خدا درمى آيند) پس شما هم از شـهـر ما بيرون شويد، چرا در اينجا مانده ايد؟. آنگاه آيه (و الذين يحاجون فى اللّه من بعد ما استجيب له...) در اين باره نازل شد.

مؤلف: مضمون اين آيه با روايت هيچ تطبيق نمى كند، براى اينكه در داستانى كه روايت نـقـل كـرده احـتـجاجى در كار نبوده، و همچنين روايت روح المعانى هم وافى به توجيه جمله (ما استجيب له ) نيست.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس