آيات 26 تا 39 سوره فصّلت

 و قـال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القران و الغوا فيه لعلكم تغلبون (26)

 فلنذيقن الّذين كفروا عذابا شديدا و لنجزينهم اسوء الّذى كانوا يعملون (27)

 ذلك جزاء اعداء اللّه النـار لهـم فـيـهـا دار الخـلد جـزاء بـمـا كـانـوا بـايـاتـنـا يـجـحـدون (28)

 و قـال الّذيـن كـفـروا ربنا ارنا الّذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسـفـليـن (29)

 ان الّذيـن قـالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـمـوا تـتـنـزل عـليـهـم المـلائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون (30)

 نـحـن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فـيـهـا مـا تـدعـون (31)

 نـزلا مـن غـفـور رحـيـم (32)

 و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه و عـمـل صـالحـا و قال اننى من المسلمين (33)

 و لا تستوى الحسنة و لا السّيّئة ادفع بالتى هـى احـسن فاذا الّذى بينك و بينه عدوة كانه ولى حميم (34)

 و ما يلقئها الا الّذين صبروا و ما يلقئها الا ذوحظ عظيم (35)

 و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه انه هو السميع العليم (36)

 و من اياته اليل و النهار و الشمس و القمر لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الّذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون (37)

 فان استكبروا فالّذين عند ربك يسبحون له باليل و النهار و هم لا يسمون (38)

 و من اياته انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عـليـهـا المـاء اهـتـزت و ربـت ان الّذى احـيـاهـا لمـحـى المـوتـى انـّه عـلى كل شى ء قدير (39)

ترجمه آيات

و آنان كه كفر ورزيدند به يكديگر سفارش مى كردند كه هنگام شنيدن صداى قرآن به آن گوش ندهيد و جار و جنجال كنيد به طورى كه صداى شما بر صداى قرآن غلبه كند و در نتيجه كسى آن را نشنود (26).

مـا هـم بـه طور يقين به كسانى كه كفر ورزيدند عذاب سختى مى چشانيم و به بدتر از آنچه مى كردند كيفر مى دهيم (27).

ايـن چـنـين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است در شكم آتش خانه اى جاودانه دارند به كيفر اينكه همواره آيات ما را انكار مى كردند (28).

(هـمـيـن كـفـار كـه در دنـيـا آن سـفـارش را بـه يـكـديـگـر مى كردند) در آخرت مى گويند: پروردگارا گمراه كنندگان جنى و انسى را به ما نشان بده تا آنان را زير پا گذاريم تا خوارتر از خود ما شوند (29).

امـا آنـهـايـى كـه گفتند پروردگار ما اللّه است و بر گفته خود پافشارى و استوارى هم كـردنـد مـلائكـه بـر آنـان نـازل گـشـتـه و مـى گويند نترسيد و غم مخوريد و به بهشت بشارت و خوشوقتى داشته باشيد بهشتى كه در دنيا همواره وعده اش را به شما مى دادند (30).

آرى، مـايـيم اولياى شما هم در دنيا و هم در آخرت و شما در بهشت هر چه دلتان بخواهد و بلكه هر چه طلب كنيد در اختيار خواهيد داشت (31).

ايـنـهـا همه مراسمى است كه قبلا براى پذيرايى شما از ناحيه خداى آمرزنده رحيم فراهم شده (32).

راسـتـى خـوش گـفـتـارتـر از كـسـى كـه بـشـر را بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كـنـد و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من به يقين از تسليم شدگانم كيست ؟ (33).

و چـون مـعـلوم اسـت كه خوبى و بدى يكسان نيست لا جرم تو بديهاى مردم را بهترين عكس العـمـل دفـع كـن تـا آن كـسى كه بين تو و او دشمنى هست چنان از دشمنى دست بردارد كه گويى دوستى مهربان است (34).

اما اين نصيحت را نمى پذيرند مگر كسانى كه خويشتن دارند و نيز نمى پذيرد مگر آنكه بهره عظيمى از سعادت داشته باشد (35).

و اگـر از نـاحيه شيطان به نحوى تحريك شدى پناه به خدا بر كه او شنواى دانا است (36).

و يكى از آيات او شب و روز و خورشيد و ماه است، پس ديگر معنا ندارد كه براى خورشيد و مـاه سجده كنيد بلكه بايد براى خدايى سجده كنيد كه آنها را آفريده اگر به راستى مى خواهيد عبادتى كنيد (37).

و اگـر ديدى كه باز كفار استكبار مى كنند غمگين مباش كه آنانكه نزد پروردگار تواند شب و روز او را تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند (38).

و يـكـى از آيـاتـش ايـن اسـت كه زمين را مى بينى مرده و بى جنب و جوش است ولى وقتى ما بـاران بـر آن نـازل مـى كـنـيـم بـه جـنب و جوش ‍ مى افتد و بالا مى آيد، آرى، آن كس كه مـردگـان را زنـده مـى كند همان كسى است كه زمين را زنده مى كند كه او بر هر چيزى قادر است (39).

بيان آيات

در اين آيات به ايمان نياوردن كفار به قرآن كريم كه در صدر سوره آمده بود، برگشت شـده، و مـتـعـرض نـقـشـه هـايـى شـده كـه آنـان بـه مـنـظـور ابطال حجت قرآن مى كشيدند. و در اين آيات بين كفار و مؤمنين با استقامت مقابله شده، كفار و پاره اى از عواقب ضلالت آنان را، از يكسو، و مؤمنين با استقامت و پاره اى از پاداشهاى آخرتى ايشان را، از سوى ديگر آورده. و نيز متعرض مطالب متفرقه ديگرى مى شود.

 

و قال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون

كـلمـه (الغـوا) امـر از مـصـدر (لغـو) اسـت، و لغـو بـه مـعـنـاى هـر چـيـزى اسـت كـه اصـل و ريـشـه اى نـداشـتـه بـاشـد، و در كـلام بـه معناى آن گفتارى است كه معنا نداشته بـاشـد. وقتى گفته مى شود (لغى )، و (يلغو)، (لغوا) معنايش اين است كه كار لغـو كـرد، و مـى كـنـد. و كـلمـه (هـذا) كه اشاره به قرآن است، و دو باره نام قرآن را آوردن، (ايـن قـرآن )، دليـل بـر ايـن اسـت كـه كمال عنايت را به قرآن و از بين بردن آن داشته اند.

و ايـن آيه دلالت مى كند بر نهايت عجز كفار در مبارزه عليه قرآن، به طورى كه بعد از آنـكـه نـتوانستند كلامى مثل آن را بياورند، و يا اقامه برهانى عليه آن بكنند، كارشان در بـيچارگى به اينجا كشيد كه به يكديگر سفارش كنند كه گوش به قرآن ندهند، و هر جـا قـرآن خـوانـده شـود سـر و صداهاى بى معنا در آورند، تا صداى آن شخص به گوش كـسـى نـرسـد، و در نـتـيـجـه اثـرش لغـو گردد. و منظور از جمله (باشد كه شما غالب شويد) اين غلبه است.

بيان شدت عذاب كافرانى كه مردم را از شنيدن قرآن باز مى داشتند

فلنذيقن الّذين كفروا عذابا شديدا...

لام در جـمـله (لنذيقن ) لام سوگند است. و مراد از (الّذين كفروا) به حسب مورد آيه، هـمان كسانى است كه گفته بودند: به قرآن گوش ندهيد. هر چند كه صرفنظر از مورد، آيه شريفه بر حسب لفظ مطلق است.

(و لنـجـزيـنهم اسوء الّذى كانوا يعملون ) - بعضى گفته اند: مراد از (اسوء الّذى كـانـوا يـعملون ) همه اعمال زشت آنان است، و كلمه (اءسوء بدتر) در اينجا از معناى اءفعل تفضيلى خود افتاده، در نتيجه به معناى (بد) شده، نه (بدتر) بعضى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كه به عنوان مبالغه در نهى و زجر، جزاى بدترين اعمالشان را ذكر كند، و از بقيه اعمال بدشان سكوت نمايد.

 

ذلك جزاء اعداء اللّه النار...

جـمـله (ذلك جـزاء) مـبـتـدا و خـبـر اسـت، و كـلمـه (النـار) بـدل از كـلمـه (ذلك )، و يـا عـطـف بـيان براى آن است. ممكن هم هست خبرى باشد براى مـبـتدائى كه حذف شده، و تقدير آن (ذلك جزاء اعداء اللّه هى النار) باشد، يعنى اين اسـت جـزاى دشـمـنـان خـدا كـه عـبـارت اسـت از آتش. و يا مبتدا باشد براى اين خبر كه مى فرمايد: (لهم فيها دار الخلد) يعنى آتش براى آنان خانه اى است جاودانه.

(لهـم فـيـها دار الخلد) - يعنى آتش به همه آنان احاطه دارد، هر يك از ايشان در درون آتش خانه اى مخصوص به خود دارد، كه در آن جاودانند.

(جـزاء بـمـا كـانـوا بـايـاتـنـا يـجـحـدون ) - كـلمـه (جـزاء) مـفـعـول مطلق است براى فعلى تقديرى، و تقدير كلام چنين است (يجزون جزاء) يعنى جـزاء داده مـى شـونـد جـزايـى مـخـصـوص. و مـمـكـن اسـت مفعول مطلق باشد براى مصدرى كه قبلا در كلام بود، يعنى (ذلك جزاء) نظير اين آيه كه مى فرمايد: (فان جهنم جزاوكم جزاء موفورا).

 

و قال الّذين كفروا ربنا ارنا الّذين اضلانا من الجن و الانس

اين آيه حكايت كلامى است كه كفار در داخل آتش مى گويند، و از خداى تعالى درخواست مى كـنند كه متبوعين و پيشوايان ضلالت جنى و انسيشان را نشان ايشان بدهد تا آنان را زير پـاى خـود لگـدمـال و ذليـل كـنند، و به همين مقدار عذابشان را بيشتر سازند، به شهادت ايـنـكـه دنـبـالش مـى گـويـنـد (نـجـعـلهـما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين زير پاى خود قرارشان دهيم تا از پستترين مردم شوند).

بيان حسن حال مؤمنين استقامت پيشه و آينده نيكويى كه در انتظارشان است

ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة...

راغـب مـى گـويـد: كـلمه استقامت در اصل در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مـسـتـقـيـم كـشيده شده باشد، و در آيه شريفه (اهدنا الصراط المستقيم ) حق را به چنين راهـى تـشـبـيـه كـرده. سـپس مى گويد: و استقامت انسان به اين معنى است كه همواره ملازم طـريـقه مستقيم باشد كه خداى تعالى درباره چنين انسانهايى فرموده: (ان الّذين قالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـامـوا) ولى در صـحـاح اللغـة اسـتـقـامـت را بـه مـعـنـاى اعـتـدال گـرفـتـه، و گـفـتـه: وقتى مى گويند استقام له الامر معنايش اين است كه اين امر براى او در حد اعتدال بود.

پـس مـراد از جـمـله (ثـم اسـتـقـامـوا) اين است كه ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نـگـردنـد، و بـر سخنى كه گفته استوار باقى بمانند. مثلا در آيه (فما استقاموا لكم فـاسـتـقـيـمـوا لهـم ) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـادام كـفـار بـا شـمـا مـعتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشيد و از وسط راه منحرف نگرديد. و در آيـه (و اسـتـقم كما امرت و لا تتبع اهواهم ) معنايش اين است كه: آن طور كه مأمور شده اى عـمـل كـن، يـعنى راه ميانه را پيش بگير، و هواهاى ايشان را پيروى مكن. همه تفسيرهاى مختلفى كه براى اين آيه كرده اند به همين معنا كه ما گفتيم برمى گردد.

و ايـن آيـه و آيـه بـعـدش حـسـن حـال مؤمنين را بيان مى كند، همچنان كه آيات قبلش بدى حال كفار را بيان مى كرد.

(تـتـنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ) - ايـن آيـه شـريـفـه از آيـنـده اى كـه در انـتـظـار مؤمنـيـن اسـت، و ملائكه با آن به اسـتقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامت است.

پـس مـلائكـه ايـشـان را از تـرس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤمنين يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت از بـهـشـت اسـت كـه بـاز از آن بيم دارند. و حزن و اندوه هم، همواره از مكروهى است كه واقع شـده، و شـرى كـه پـديد آمده، مانند گناهانى كه از مؤمنين سر زده و از آثارش غمنده مى شـونـد و يـا خـيـراتـى كـه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده، و از فوت آن انـدوهـگـيـن مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اينكه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده، و عذاب از ايشان برداشته شده است.

آنـگـاه بـشـارتـشـان مـى دهـنـد بـه بـهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: (اءبشروا بـالجـنة التى كنتم توعدون ). و اينكه گفتند (كنتم توعدون ) دلالت دارد بر اينكه نـازل شـدن مـلائكـه بـر مؤمنـين به اين بشارت، بعد از زندگى دنيا است، چون معناى عـبارتشان اين است كه: مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند.

معناى اينكه ملائكه به مؤمنين مى گويند ما در دنيا و آخرت اولياء شما هستيم

نحن اولياءكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة...

ايـن آيـه شـريـفه تتمه بشارت ملائكه است. و بنابراين، اينكه در آخرت به مؤمنين مى گـويـنـد: مـا در زنـدگـى دنـيـا اوليـاى شـما بوديم - با اينكه همانطور كه گفتيم اين گفتگو بعد از انقضاى زندگى دنيا است - در حقيقت مقدمه و زمينه چينى است، براى آوردن جـمـله (و فـى الآخـرة ) تـا اشاره كنند به اينكه ولايت در آخرت فرع و نتيجه ولايت در دنـيـا است، پس كانه گفته اند: ما اولياى شما در آخرتيم همانطور كه در دنيا بوديم، و يـا بدان جهت كه در دنيا بوديم، و به زودى متولى امور شما خواهيم شد، همانطور كه در دنيا بوديم.

و اوليا بودن ملائكه براى مؤمنين منافات با اين ندارد كه خدا هم ولى ايشان باشد، چون ملائكه واسطه رحمت و كرامت اويند، نه اينكه از پيش خود اختيارى داشته باشند. و اى بسا اينكه در آيه شريفه ولايت ملائكه را ذكر كرده نه ولايت خدا را، براى اين بوده باشد كه بـيـن اوليـاى خـدا و دشمنان او مقابله و مقايسه كند، چون در حق دشمنانش فرموده بود: (و قـضـيـنـا لهـم قـرنـاء مـا براى كفار قرينه اى بدى قرار داديم ) و در آيه مورد بحث در مقابل آن قرينها، از قول ملائكه اش مى فرمايد: (ما اولياى شما هستيم ).

و نـتيجه اين مقابله آن است كه معلوم شود كه مراد از ولايت ملائكه براى مؤمنين ، تسديد و تأييد مؤمنـيـن اسـت، چـون مـلائكـه مؤيد آنـهـايـنـد كـه مـخـتـص بـه اهـل ولايـت خـدايـنـد، و امـا مـلائكـه اى كـه حـارس و نـگـهـبـان خـلقـنـد، و يـا آنـهـايـى كـه مـوكـل بـر ارزاق و اجـلهـاى مـردم و سـايـر شـؤ ون آنهايند، اختصاصى به مؤمنين ندارند، بلكه مؤمن و كافر برايشان يكسان است.

بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا اين آيه شريفه كلام خدا است نه كلام ملائكه.

(و لكـم فـيـهـا مـا تـشـتـهـى انـفسكم و لكم فيها ما تدعون ) - ضمير در (فيها)ى اول و دوم هـر دو بـه كـلمـه (اخرة ) برمى گردد. و كلمه (تشتهى ) مضارع از مصدر (اشتهاء) است. و اصل آن نيز كلمه (شهوت ) است كه به معناى از جا كنده شدن يكى از قـواى آدمـى بـطـرف خـواسـتـه اش مى باشد، خواسته اى كه از آن لذت مى برد، مانند شهوت طعام و نوشيدنى، و شهوت جنسى.

كـلمـه (تـدعـون ) در اصـل (تـدتـعـيون ) بر وزن (تفتعلون ) بود كه بر حسب قـواعـد عـلم صـرف ، بـه ايـن صـورت درآمـده. و ايـن كـلمـه از بـاب افـتعال از دعا است، و معنايش (تطلبون الدعوة ) مى باشد، يعنى طلب دعا مى كنيد. در نـتـيـجـه جـمـله دوم يـعـنـى جـمله (و لكم فيها ما تدعون ) دامنه شمولش وسيعتر از جمله اول، يـعنى جمله (لكم فيها ما تشتهى انفسكم ) است، چون شهوت طلب مخصوص است، و طـلب اعـم از آن اسـت. و بنابراين، آيه شريفه به ايشان بشارت مى دهد به اينكه در آخـرت هر خير و لذتى را كه تصور بشود، و براى شهوتشان ممكن باشد كه اشتهاى آن كـنـد، دارا هـسـتـنـد، چـه از خـوردنيها و چه نوشيدنيها، و چه لذتهاى جنسى، و چه غير آن. بـلكه از اين هم وسيعتر و بالاتر دارند، و آن اين است كه هر چه را بخواهند بيش از آن را دارند، همچنان كه فرمود: (لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد).

دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) احـسـن القول است

و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه و عـمـل صـالحـا و قال اننى من المسلمين

ايـن آيـه شـريـفـه مـتـصـل اسـت بـه آيـه سـابـق كـه مـى فـرمـود: (و قال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه ) براى اينكه كفار همانطور كه در مقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز دشمنى مى كـردنـد، همچنان كه بخاطر داريد كه در اوايل اين سوره به آن جناب مى گفتند: (قلوبنا فـى اكـنـة مـمـا تـدعونا اليه...) بنابراين، خداى تعالى در آيه شريفه مورد بحث آن جناب را تأييد مى كند، به اينكه سخن تو، يعنى دعوتت، بهترين سخن است.

پـس در آيـه مـورد بـحـث مـراد از (و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه ) رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) اسـت، هـر چـنـد كـه لفـظ آيه عموميت دارد و شـامـل همه كسانى مى شود كه به سوى خدا دعوت مى كنند، چيزى كه هست چون در بين اين داعـيـان بـه سـوى خـدا ممكن است كسى يافت شود كه بخاطر رسيدن به غرض فاسد به سـوى خـدا دعـوت كـنـد، و مـعـلوم اسـت كـه چـنـيـن دعـوتـى احـسـن القـول نـمـى تـوانـد بـاشـد، لذا دنـبـال جـمـله نـامـبـرده ايـن شـرط را اضـافه كرد كه و (عـمـل صـالحـا) بـشـرطـى كـه خـودش هـم عـمـل صـالح كـنـد، چـون عمل صالح كشف مى كند از اينكه صاحبش نيتى صالح دارد.

و نـيـز از آنـجـايـى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق، و التزام به آن ندارد، و اين نيز مـعـلوم اسـت كـه سـخـن آن كـسـى كـه دعـوت بـه سـوى خـدا مـى كـنـد، و عـمـل صـالح هـم دارد، ولى ايـمـانـى بـه حـق نـداشـتـه، و التـزامـى بـه آن نـدارد، احـسن القول نيست، به همين جهت دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد، و آن اين است كه (و قـال انـنـى مـن المـسـلمـيـن )، يـعـنـى اعـتـقـاد بـه اسـلام داشـتـه بـاشـد. چـون كـلمـه (قال ) به طورى كه از سياق برمى آيد در اينجا به معناى راءى و اعتقاد است.

پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت، آنگاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنش احـسـن القـول خـواهـد بـود، بـراى ايـنـكـه احـسن القول عبارت است از سخنى كه به حقيقت نـزديـكـتـر، و نـيز سودمندتر باشد، و هيچ كلمهاى به حق نزديك تر و نيز سودمندتر از كلمه توحيد نيست، براى اينكه اين كلمه آدمى را به سوى حاق سعادتش رهنمون مى شود.

 

و لا تستوى الحسنة و لا السيئة...

بـعـد از آنـكـه احـسـن القـول را خـاطـرنـشـان كـرد، فـرمـود كـه احـسـن القـول عـبـارت اسـت از دعـوت بـه سـوى خـدا، و چـون قـائم بـه چـنـيـن دعـوت در درجـه اول رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) بود، لذا در آيه شريفه التفاتى بكار برده، روى سخن را متوجه آن جناب كرد تا بهترين طريق در دعوت به سوى خدا و نزديك ترين راه رسيدن به هدف را برايش بيان كند، و نزديك ترين راه دعوت به سوى خدا، و مـؤ ثـرتـريـن آن عـبـارت از طـرز دعـوتى است كه بيشتر در دلها اثر بگذارد، و به اين منظور روى سخن به آن جناب نموده، فرمود: (لا تستوى...).

پـس جـمله (لا تستوى الحسنة و لا السيئة ) معنايش اين است كه: دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نيك، و با نداشتن آن، و داشتن خصلت بد يكسان و تاثيرش در نفوذ برابر با هم نيست. و كلمه (لا) در جمله (و لا السيئة ) زايده است كه تنها خاصيت تأكيد را دارد، و نفى را تأكيد مى كند.

معناى جمله: (ادفع بالتى هى احسن)

(ادفـع بـالتـى هى احسن ) اين جمله استينافى و سخنى نو است كه توهمى را كه ممكن اسـت كـسى بكند دفع مى نمايد. گويا وقتى شنونده جمله (لا تستوى...) را مى شنود، مى پرسد: چه بايد كرد؟ در جواب مى فرمايد (بدى را به بهترين راهش دفع كن ). و مـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه: بـدى را بـا خـصـلتـى كـه مقابل آن است دفع نما، مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است دفع كن، نه به باطلى ديـگـر، و جـهـل آنـان را بـا حـلم و بديهايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشانرا با خوبى مناسب آن دفع كند.

(فـاذا الّذى بـيـنـك و بينه عداوة كانه ولى حميم ) - اين قسمت از آيه مورد بحث، اثر دفع به احسن و نتيجه آن را بيان مى كند.

و مـراد ايـن اسـت كـه: وقـتـى تـو هـمـه بـديها و باطلها را به بهترين وجه دفع كردى، نـاگـهان خواهى ديد همان دشمنت آن چنان دوست مى شود كه گويى علاوه بر دوستى شفقت هـم دارد. بـعضى گفته اند: (تعبير به الّذى بينك و بينه عداوة ) بليغ ‌تر از آن است كه بفرمايد (عدوك دشمنت ) و به همين جهت با اينكه دومى مختصرتر بود، تعبير اولى را آورد.

آنـگـاه خـداى سـبحان دفع به احسن را تعظيم و مدح كرده، به بهترين نقطه و بليغترين مدح، و فرموده: (و ما يلقيها الا الّذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ عظيم )؛ يعنى كسى اين سفارش را نمى پذيرد، مگر تنها آنهايى كه داراى صفت صبرند، و آنهايى كه بهره اى عظيم از كمال انسانيت و خصال نيك دارند.

و در آيـه شـريـفـه عـلاوه بـر مطالب بالا، اين دلالت را هم به روشنى دارد كه حظ عظيم تنها نصيب صاحبان صبر مى شود.

معناى آيه: (و اما ينزعنك من الشيطان نزع فاستعذ بالله...)

و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه انه هو السميع العليم

كـلمـه (نـزغ ) بـه مـعـناى (نخس ) است، يعنى سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوى حيوان و يا به عقب آن تا تحريك شود و تندتر برود و كلمه (ما) در جمله (اما ينزغنك ) زايده است، و اصل آن (و ان ينزغنك ) مى باشد.

حـال بـايـد ديـد نـازغ (تـحـريـك كننده ) كيست ؟ ممكن است خود شيطان باشد. و ممكن هم هست تـسـويـلهـا و وسـوسـه هـاى او بـاشـد، ولى چـون خـطـاب در آيـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) اسـت، مـنـاسـبـتـر بـه مـقـام شـامـخ آن جـناب احتمال اول است، چون تسويلات و وساوس شيطانى در آن جناب راه ندارد.

بـله، ايـن امـكـان دارد كـه آن خـبـيـث بـا وسوسه مردم، يعنى كفار و معاندينى كه آن جناب دعوتشان مى كرده، امور را عليه وى دگرگون سازد، مثلا زحمات آن جناب را خنثى نموده، كـفـر و جـحـود را در كـفـار و مـنـكـريـن بـيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر آتششان را تـيـزتـر كـنـد، و نـتـيـجـه اش ايـن شـود كـه دفـع به احسن آن جناب كمتر مؤ ثر بيفتد. و بـنـابـرايـن، بـرگـشـت اين نزغ از شيطان به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مى شود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود كه آيه شريفه (من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بـيـن اخـوتـى ) نـام مـى بـرد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه (و ما ارسلنا من قـبـلك مـن رسـول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ) آن را القاء در (امنية ) خوانده.

و امـا اگـر احـتـمـال دوم را بـگـيـريـم، چـاره اى جـز ايـن نـيـسـت كـه آيـه را حـمـل كـنيم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت آيه شريفه به وجهى شبيه به مثل معروف دخترم به تو ميگويم عروسم تو بشنو مى شود.

(فـاسـتـعـذ بـاللّه انه هو السميع العليم ) - كلمه (عوذ) و نيز (عياذ) - به كـسـره عـيـن - و نيز (معاذ)، و همچنين (استعاذه )، همه يك معنا را مى دهند، و آن عبارت اسـت از پـنـاه بـردن. و مـعـناى جمله مورد بحث اين است كه: هر وقت ديدى شيطان در كارت وسـوسـه مـى كـند، پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسالت تو، و داناى به حـال تـو اسـت. و يـا: شـنـواى سـخـنـان تـو، و دانـاى بـه اعمال تو است.

احتجاج از راه وحدت تدبير سراسر عالم و پيوستگى آن بر وحدت رب مدبر

و من اياته الليل و النهار و الشمس و القمر...

خـداى سـبـحـان بـعـد از آنـكـه روشـن كـرد كـه دعـوت رسـول اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) احـسـن القـول اسـت، و آنـگـاه بـه او سـفـارش ‍ كـرد بـه ايـنـكـه بـديـهـا را بـه احـسـن الخـصـال دفـع كـنـد در ايـن آيه دوباره به اصل دعوت برگشته، بر وحدانيت خدا و بر مسأله مـعاد احتجاج مى كند. احتجاج بر مسأله توحيد را در اين آيه و آيه بعديش، و بر مساله معاد را در آخرين آيات مورد بحث مى آورد.

پـس جمله (و من آياته الليل و النهار) احتجاجى است از راه وحدت تدبير سراسر عالم و پـيـوستگى آن بر وحدت رب مدبر. و باز احتجاجى است از راه وحدت رب، بر پرستش او بـه تـنـهـايـى. و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: (و براى خورشيد و قمر سجده مكنيد...).

پـس كلام در اين آيه در واقع دفع دخلى است از توهمى كه ممكن است بشود، گويا بعد از آنكه فرمود: (و يكى از آيات او شب و روز است...) و با اين جمله يگانگى خداى تعالى در ربـوبـيـت را اثـبـات كـرد، كـسـى پـرسـيـده پـس حـال چـه بـايـد كرد؟ در پاسخ فرموده: براى خورشيد و ماه سجده مكنيد، كه آن دو مخلوق خـدا و مـدبـر به تدبير اويند، بلكه تنها خداى را سجده كنيد، و تنها او را عبادت كنيد. و عـمـوم وثـنى مذهبان خورشيد و ماه را تعظيم مى كردند، ولى آنها را نمى پرستيدند، تنها صـابـئيـن بودند - كه به طورى كه مى گويند - اين دو را عبادت مى كردند. و ضمير در (خلقهن ) به ليل و نهار و شمس و قمر برمى گردد.

(ان كنتم اياه تعبدون ) - يعنى عبادت خدا با عبادت غير خدا نمى سازد. اگر مى خواهيد خدا را عبادت كنيد، بايد اين موجودات نامبرده را عبادت نكنيد.

 

فـان اسـتـكـبـروا فـالّذيـن عـنـد ربـك يـسـبـحـون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون

كـلمـه (يـسـئمـون ) از مـصـدر (سـامـة ) اسـت كـه بـه مـعـنـاى مـلال و آزردگـى است. و مراد از جمله (الّذين عند ربك آنها كه نزد پروردگار تواند)، مـلائكه و مخلصين از بندگان خدا است كه در تفسير آيه (ان الّذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحون و له يسجدون ) بحثى درباره اين جمله گذشت.

در اين آيه شريفه فرموده: (يسبحون له ) با اينكه ممكن بود بفرمايد (يسبحونه ) و اين بدان جهت است كه خواست حصر و اختصاص را برساند، و بفهماند فرشتگان تنها و تـنـهـا خـدا را تـسـبـيح مى گويند. و منظور از (بالليل و النهار) اين است كه دائما در حال تسبيح اويند.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: اگر اين كفار عارشان آمد از اينكه براى خداى يگانه سجده كـنـنـد، بـايـد بـدانـند كه با تكبر آنان چنان نيست كه در عالم وجود كسى يافت نشود كه بـراى او سـجـده كـنـد، بـلكـه كـسـانـى هـسـتـنـد كـه دائمـا و لا يـنـقـطع و بدون خستگى و ملال او را تسبيح مى گويند، و آنها كسانى هستند كه نزد پروردگار تواند.

اثبات معاد و احتجاج بر آن با بيان يك استعاره تمثيليه

و من اياته انك ترى الارض خاشعة...

كـلمه (خاشعة ) از (خشوع ) است كه به معناى اظهار ذلت است. و كلمه (اهتزت ) از مـصـدر (اهـتـزاز) اسـت كـه بـه مـعـناى حركت شديد است. و كلمه (ربت ) از مصدر (ربـوه ) اسـت كـه بـه معناى نشو و نما و علو است. و منظور از اهتزاز زمين و ربوه آن، به حركت در آمدنش به وسيله گياهانى است كه از آن سر درمى آورند، و بلند مى شوند.

در ايـن آيـه شريفه استعاره اى تمثيلى به كار رفته، يعنى خشكى و بى گياهى زمين در زمـسـتـان، و سـپـس سـرسـبـز شـدن و بـالا آمـدن گـيـاهـانـش، بـه كـسـى تـشبيه شده كه قـبـل افتاده حال و داراى لباسهاى پاره و كهنه بوده، و خوارى و ذلت از سر و رويش مى بـاريده، و سپس ‍ به مالى رسيده كه همه نارسائيهاى زندگيش را اصلاح كرده، و جامه هاى گرانبها بر تن نموده، و داراى نشاطى و تبخترى شده است كه خرمى و ناز و نعمت از سر و رويش هويداست.

و اين آيه شريفه همانطور كه گفتيم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است كه چون بحث در پيرامون مضمون آن مكرر شده، ديگر به تفسير بيشتر آن نمى پردازيم.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)

در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه شـريـفـه (اءرنـا الّذيـن اضـلانـا) مـى گـويـد: مـنظور اهـل جـهـنـم از كـسـانـى كـه گـمـراهـشـان كـرده انـد ابليس الابالسة (پدر همه شيطانها) و قابيل پسر آدم است كه براى اولين بار گناه را به بشر ياد داد و اين معنا از على (عليه السلام) روايت شده.

مؤلف: شايد اين روايت نوعى جرى، يعنى تطبيق آيه بر يكى از مصاديقش باشد، چون آيه شريفه عموميت دارد.

و نـيـز در همان كتاب در ذيل آيه (ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا) مى گويد: از انـس روايـت شده كه گفته است: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آيه مزبور را بر ما قرائت كرد، و سپس فرمود: بسيارى از مردم گفتند (ربنا اللّه ) ولى بيشترشان بـه گـفـتـه خـود كـفـر ورزيدند، پس تنها آن كس بر اين گفتار استقامت ورزيده كه تا دم مرگش آن را بگويد.

بـاز در هـمـان كـتـاب در ذيـل آيـه (تـتـنـزل عـليـهـم الملائكة ) گفته است، يعنى در دم مرگشان ملائكه بر آنان نازل مى شود، - نقل از مجاهد و سدى - و اين معنا از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده.

و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (نحن اولياءكم فى الحيوة الدنيا) فرمود: ما شما را از شـر شـيـطـانـهـا حـفظ مى كنيم. و در ذيل جمله (و فى الاخرة ) فرمود: يعنى در دم مرگ.

و در مجمع البيان در ذيل اين آيه مى گويد: بعضى گفته اند معناى (نحن اولياءكم فى الحيوة الدنيا) اين است كه ما فرشتگان، شما را در دنيا و در هنگام مرگ در آخرت حفظ مى كنيم.

و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه شريفه (ادفع بالتى هى احسن ) فرموده: بديهاى هر كـسـى را كه به تو بدى مى كند با حسنه خود دفع كن تا در نتيجه آن كس كه بين تو و او دشمنى است كانه دوستى مهربان است.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس