آيات 55 تا 60

 فاصبر ان وعد اللّه حق و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربك بالعشى و الابكار (55)

 ان الّذيـن يـجـدلون فـى آيـت اللّه بغير سلطان اتئهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه فـاسـتـعـذ بـاللّه انـه هـو السـميع البصير (56)

 لخلق السموات و الارض اكبر من خلق النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يعلمون (57)

 و ما يستوى الاعمى و البصير و الّذين امنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء قليلا ما تتذكرون (58)

 ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكـثـر النـاس لا يـؤ مـنـون (59)

 و قـال ربـكـم ادعـونـى استجب لكم ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (60)

ترجمه آيات

پـس صـبـر كـن كـه وعـده خـدا حـق اسـت، و از گـنـاهـت اسـتغفار كن و هر صبحگاه و شبانگاه پروردگار خود را حمد و تسبيح گوى (55).

بدرستى كسانى كه بدون هيچ دليلى كه از ناحيه خدا در دست داشته باشند در آيات خدا جـدال مـى كـنـنـد هيچ انگيزه اى به جز نخوت درونى ندارند و جدالشان به جايى نخواهد رسـيـد و بـا جـدال به هدف خود نمى رسند، پس توبه خدا پناه بر كه شنواى بينا است (56).

بـايـد بـدانـنـد خـلقـت آسمانها و زمين بزرگتر از خلقت مردم است و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (57).

نـه نـابـيـنـا و بـيـنـا يـكـسـان اسـت و نـه آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده و عمل صالح كردند با بدكاران براربرند اما چه كم متذكر مى شويد (58).

قـيـامت بطور قطع آمدنى است و هيچ شكى در آن نيست و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند (59).

پـروردگـارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم بدرستى كسانى كه از عـبـادت مـن اسـتـكـبـار مـى ورزنـد بـه زودى بـا كـمـال ذلت داخل جهنم خواهند شد (60).

بيان آيات

استنتــاج از داسـتان موسى و فرعون و امر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به صبر، استغفار و تسبيح

بـعـد از آنـكـه داسـتـان مـوسـى (عـليـه السلام) و ارسـال بـه حـق او را بـه سـوى فـرعـون و قـومـش بـيـان كـرد، و نـيـز مـجـادله بـه بـاطـل آل فرعون در آيات خدا را، و نيرنگ بازى هايشان را خاطرنشان ساخت، و نيز بيان كـرد كـه چـگـونـه خـداى تـعـالى پـيـامـبـر خـود را يـارى كـرد و كـيـد آنـان را بـاطـل سـاخـت، و در آخـر بـه مـال كـار آنـان، يـعنى بى ثمر شدن تلاشهايشان و عاقبت شـرشـان اشـاره نـمـود، ايـنـك در ايـن آيـات به عنوان فروع و نتيجه آن بيانات، پيامبر گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهد كه صبر پيشه خود كند، و هشدار مى دهد كه وعده خدا به نـصـرت او حـق، و نـيـرنـگـهـا و جـدال بـه بـاطـل مـردم و اسـتـكـبـارشـان از قـبـول دعـوت او بـه زودى بـاطـل گشته، تمامى تلاشهايشان جز عليه خودشان، نتيجه نـمـى دهـد. بـنابراين، كفار نمى توانند خدا را عاجز سازند. و به زودى قيامت موعود بپا گشته، با ذلت و خوارى بدرون جهنم در مى آيند.

 

فاصبر ان وعد اللّه حق...

حرف (فا) كه بر سر اين جمله در آمده، جمله را فرع و نتيجه بيان قبلى مى سازد، كه دسـتـور مى داد مردم از راه سير در زمين عبرت بگيرند، و مى فرمود: (اءو لم يسيروا فى الارض فـيـنـظـروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم ) و نيز براى تأييد آن دستور، داسـتـان مـوسـى و مـال امـر مـسـتـكـبـريـنـى كـه بـا بـاطـل بـه جنگ حق مى آمدند، و خدا حق و اهل حق را يارى كرد، بيان مى فرمود.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: وقـتـى مـطـلب از ايـن قـرار اسـت، پـس تـو بـايـد در مقابل آزار مشركين و مجادله آنان به باطل صبر كنى كه وعده خدا حق است ، و به زودى به آن وفـا مـى كـنـد. و مـراد از (وعـده ) هـمـان وعـده چـنـد آيـه قبل است كه مى فرمود: (انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا) و در آن وعده نصرت مى داد.

و در جـمـله (و اسـتـغـفـر لذنـبك ) به آن جناب دستور استغفار مى دهد، البته استغفار از عملى كه نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد، هـر چـنـد كـه گـنـاه بـه معناى معروف يعنى مخالفت امر مولوى نباشد، چون آن جناب داراى عـصـمـت اسـت، و در سـابـق هم گفتارى در معناى گناه و مغفرت در اواخر جلد ششم اين كتاب گذرانديم.

البته گناهى كه به آن جناب منسوب شود، معناى ديگرى هم دارد كه - ان شاءاللّه - در اول سوره فتح بدان اشاره خواهيم كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گناه آن جناب گناه امت اوست، آن گناهانى كه ممكن باشد با شفاعت آن جناب آمرزيده شود.

(و سـبـح بـحـمـد ربـك بـالعـشـى و الابـكـار) - يـعـنى خداى سبحان را تسبيح بگو، تـسـبـيـحـى كـه هـمراه حمد او باشد، حمدش بر نعمتهاى جميلش، حمدى كه با توالى ايام اسـتـمـرار داشـتـه بـاشـد. و يـا: حـمدى كه در هر صبح و شام انجام شود. و بنا بر معنى اول، دو كلمه (عشى ) و (ابكار) از قبيل كنايه خواهد بود.

بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از تسبيح به حمد در صبح و شام، همان نماز صبح و عـصـر اسـت، و بـه هـمـيـن جـهـت بـايـد گـفـت: ايـن آيـه از بـيـن هـمه آيات سوره در مدينه نـازل شـده. ليـكـن ايـن تـفـسـير صحيح نيست، بدين جهت كه از نظر روايات و مخصوصا روايـات مـعـراج مـسـلم اسـت كـه نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه هـمـه در مـكـه و قـبـل از هـجـرت واجـب شـده، و بـنـابـرايـن اگر مراد از تسبيح به حمد نماز صبح و عصر بـاشـد، بـايـد آيـه شـريـفـه در مـكـه و قـبـل از واجـب شـدن سـايـر نـمـازهـا نازل شده باشد.

علت اينكه با باطل در برابر حق مجادله مى كنند، كبر آنان است

ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه...

ايـن آيـه قـبـلى را كـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) امر به صبر مى فرمود، و با وعده نصرت دلگرمش مى ساخت تأكيد مى كند، و حاصلش اين است كه: اين مـجـادليـن بـه آرزوى خـود نـمـى رسـنـد، و هـرگـز نـخـواهـنـد رسـيـد، پـس تـو از جدال ايشان غمناك مباش، و از اين ناحيه دلخوش دار.

پس جمله (ان فى صدورهم الا كبر) علت مجادله ايشان را منحصر مى كند در كبر ايشان، و مـى فـرمـايـد: عـامـلى كـه ايـشـان را وادار بـه ايـن جـدال مـى كـنـد، نـه حس جستجوى از حق است و نه شك در حقانيت آيات ما است تا بخواهند با مـجـادله حـق را روشـن كنند، و حجت و برهانى هم ندارند، تا بخواهند با مجادله، آن حجت را اظـهـار بـدارند بلكه تنها عامل جدالشان آن كبريست كه در سينه دارند. آرى، آن كبر است كـه ايـشـان را وادار كـرده در بـرابـر حـق جـدال كـنند، و به وسيله آن حق صريح روشن را باطل جلوه دهند.

(مـا هـم بـبـالغيه ) - ضمير در كلمه (ببالغيه ) به كبر برمى گردد، به اعتبار سببى كه موجب آنست ؛ چون كبر سبب جدال است كه مى خواستند با آن، حق را و آورنده دعوت حـقـه را سـركـوب كـنـنـد. و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه: ايـشـان بـه مـراد دل خـود و آرزوهـايـى كه از جدال خود دارند نمى رسند، جدالى كه بخاطر كبرشان مرتكب مى شوند.

(فـاسـتعذ باللّه ) - يعنى پس از ايشان و كبرى كه دارند به خدا پناه ببر، همچنان كه موسى (عليه السلام) از هر متكبر جدالگرى به خدا پناه برد، و خدا آن را چنين حكايت مـى كـنـد: (و قـال مـوسـى انـى عـذت بـربـى و ربـكـم مـن كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب ).

(انـه هـو السـمـيـع البـصـير) - يعنى: او شنواى دعاى بندگان و بيناى به حوائج ايشان است، و شدت و رخاى ايشان را مى بيند.

 

لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون

لام ابـتـداى آيـه لام سـوگـند است، و مراد از (سماوات و الارض ) مجموع عالم است، و معناى آيه بر حسب آنچه مقام افاده مى كند اين است كه: مشركين به آرزوى خود نمى رسند، و خـدا را نـمـى تـوانند عاجز كنند، چون خدايى كه قادر بر خلقت تمامى عالم است، و همه عالم با آن همه عظمت كه در آن است وى را عاجز نكرد، هرگز ممكن نيست يك جزو كوچك از آن - يـعـنـى انـسـانها - بتوانند او را عاجز سازند. و ليكن بيشتر مردم جاهلند، و به خاطر جـهـل خـود خـيـال مـى كـنـند مى توانند با جدالى كه به راه مى اندازند، و يا با هر نيرنگ ديگر، او را عاجز و خسته كنند.

 

و ما يستوى الاعمى و البصير...

بـعـد از آنـكه تذكر داد كه بيشتر مردم نمى دانند، در اين جمله همين معنا را تأكيد كرد كه مردم همه يكسان نيستند، بعضى كور و بعضى بينايند، و اين دو برابر نيستند. آنگاه بعد از كـلمـه (بـصـيـر جـمـله الّذيـن آمنوا...) را بر آن عطف كرد، و سپس كلمه (مسى ء) را آورد، در نـتـيـجـه طايفه اول صاحبان بصيرتند كه آن تذكر را مى پذيرند، و طايفه دوم كوردلان هستند كه متذكر نمى شوند.

(قـليـلا مـا تـتـذكرون ) - اين جمله خطاب به مردم است به انگيزه توبيخ آنها و همين مـنـظـور باعث شده كه سياق از غيبت به حضور التفات يابد، چون اگر اين نكته نبود، جا داشت بفرمايد (قليلا ما يتذكرون ).

 

ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكثر الناس لا يؤمنون

خـداى تـعـالى در ايـن آيـه مـردم را بـه آمدن قيامت تذكر مى دهد، و در آيه بعدى با دعوت پـروردگـارشـان بـه دعـا و عـبـادت او مـتـذكـر مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه مؤمن آل فرعون در داستان سابق آنان را به آمدن قيامت، و به اينكه دعوت از ناحيه خداست نه از ناحيه آلهه ايشان، تذكر مى داد و مى گفت آلهه شما مردم نه در دنيا دعوتى دارند، نه در آخرت.

 

و قال ربكم ادعونى استجب لكم

اين آيه دعوتى است از خداى تعالى به همه بندگانش، دعوتى است به دعا و خواندن او، و وعده اى است به استجابت آنان. و به طورى كه ملاحظه مى كنيد هم دعا را مطلق آورده، و هـم مـسـتـجـاب كـردن آن را. و مـا در بـحـثـى كـه پـيـرامـون مـعـنـاى دعـا و اجـابـت در ذيل آيه (اءجيب دعوة الداع اذا دعان ) در جلد دوم اين كتاب ايراد كرديم پيرامون آن مفصلا بحث نموديم.

(ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) - كلمه (داخرين ) جمع اسم فـاعـل از مـصـدر (دخـور) است كه به معناى ذلت است. در اين آيه دعاى در آيه قبلى را به عبادت مبدل كرده تا بفهماند كه دعا خود نوعى عبادت است.

بحث روايتى

(روايـاتـى دربـاره دعـاء و اسـتـجـابـت آن در ذيـل آيـه: (ادعـونـى اسـتجب لكم...))

در صـحـيـفـه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى (ادعونى استجب لكم ان الّذيـن يـسـتـكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و در اين كلام شريفت دعا و خواندن خـود را عـبـادت، و تـرك آن را اسـتـكـبـار خـوانـدى، و تـاركـيـن را بـه دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى.

و در كـافـى به سند خود از حماد بن عيسى، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه گـفـت: از آن جـناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، بـراى ايـنـكـه دعـا خـود عـبـادت اسـت، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: (ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم ).

مؤلف: ايـنـكـه امـام فـرمود (دعا خود عبادت است ) و به آيه شريفه استشهاد كرد، در حـقـيـقـت احتجاجى است كه بر فرمايش قبلش ‍ كرده كه فرمود (دعا كن ) و اما استشهادش به آيه (اءدعونى استجب لكم ) احتجاج به آن گفتار دومش است كه فرمود (مگو چنين و چنان ) و به همين جهت در بيان خود، ذيل آيه را بر صدرش مقدم آورد.

و در كتاب خصال از معاوية بن عمار، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: اى مـعـاويـه بـه كـسى كه سه چيز داده شده باشد از سه چيز محروم نمى شود: كسى كه تـوفـيـق و حـال دعـايـش داده بـاشـند، از اجابت محرومش نمى كنند، و كسى كه توفيق شكر نـعـمـتش داده باشند، از زياد كردن نعمتش دريغ نمى كنند، و كسى كه توكلش داده باشند، از كـفايت امور او مضايقه نمى كنند. چون خداى عزّوجلّ در كتاب عزيزش مى فرمايد: (و من يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه كـسـى كـه بـر خـدا توكل كند او كفايت كننده امور وى است ) و نيز مى فرمايد: (لئن شكرتم لازيدنكم اگر شـكـر بـگـذاريـد نـعـمـتـتـان را زيـادت كنم )، و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم ).

و در كـتـاب تـوحيد به سندى كه به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) دارد از آن جناب روايـت كـرده كـه فـرمـود: جـمـعـى بـه امـام صادق (عليه السلام) گفتند: چرا ما خدا را مى خـوانـيم ولى دعايمان مستجاب نمى شود؟ فرمود: براى اينكه كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيدش.

مؤلف: مـا در ذيـل آيـه (اءجـيـب دعـوة الداع اذا دعـان )، در جـلد دوم ايـن كتاب تعدادى از روايات دعا را ايراد كرديم.

آيات 61 تا 68 

 اللّه الّذى جـعـل لكـم اليـل لتـسـكـنـوا فـيـه و النـهـار مـبـصـرا ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يـشـكـرون (61)

 ذلكـم اللّه ربـكـم خـلق كـل شـى ء لا اله الا هـو فـانـى تؤفكون (62)

 كـذلك يـؤ فك الّذين كانوا بايات اللّه يـجـحـدون (63)

 اللّه الّذى جـعـل لكـم الارض قـرارا و السـمـاء بـنـاء و صـوركم فاحسن صـوركم و رزقكم من الطيبات ذلكم اللّه ربكم فتبارك اللّه رب العالمين (64)

 هو الحىّ لا اله الا هـو فـادعـوه مـخـلصـيـن له الديـن الحـمـد لله رب العـالمـيـن (65)

 قـل انى نهيت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت ان اسلم لرب العـالمـين (66)

 هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتـبـلغـوا اشـدكـم ثـم لتـكـونـوا شـيـوخـا و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـن قـبـل و لتـبـلغـوا اجـلا مـسـمـى و لعلكم تعقلون (67)

 هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (68)

ترجمه آيات

خدا همان كسى است كه برايتان شب را درست كرد تا در آن به استراحت پردازيد و روز را تـا هـمـه جـا بـرايـتـان قـابـل ديـدن بـاشـد، چـون خـدا داراى فضل مخصوصى است نسبت به مردم ولى بيشتر مردم شكر نمى گزارند (61).

هـمـيـن خـدا پروردگار شما است كه خالق هر موجود است، معبودى بجز او نيست پس چگونه به خود اجازه مى دهيد كه از عبادت او به عبادت غير او منحرف شويد (62).

آرى، همه آنهايى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند اين چنين دچار انحراف مى شوند (63).

خـدا هـمـو اسـت كـه زمين را براى شما مستقر و آسمان را بنا قرار داد و شما را به بهترين شكلى صورتگرى نمود و از چيزهاى پاكيزه روزيتان نمود. همين اللّه است كه پروردگار شما است كه چه پر بركت است اللّه رب العالمين (64).

او زنـده زندگى بخش است معبودى بجز او نيست پس تنها همو را بخوانيد و دين را خالص براى او سازيد الحمد لله رب العالمين (65).

بـگـو مرا از پرستش خدايانى كه شما مى پرستيد نهى كرده اند چون بعد از آمدن بينات از نـاحـيـه پروردگارم ديگر جا براى اين شرك نيست و نيز مأمور شده ام كه تنها براى رب العالمين تسليم باشم (66).

خـدا هـمـو اسـت كـه شـمـا را از خـاك و سـپس از نطفه و آنگاه از علقه بيافريد و آنگاه به صورت طفل شما را بيرون مى كند تا به حد بلوغ برسيد و بعد از آن پير و سالخورده گـرديد، ولى بعضى از شما قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز بيرون مى كند تا به اجل معين خود برسيد و شايد تعقل كنيد (67).

او همان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند پس همين كه قضاى چيزى را راند تنها مى گويد باش و آن چيز موجود مى شود (68).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـراى بـار دوم بـه آيـات تـوحـيـد كـه در اول سـوره بـود و بـا آيـه (هـو الّذى يـريـكـم آيـاتـه ) آغاز مى شد، و يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت را اثبات مى كرد، برگشت شده.

اثبات توحيد خداوند در الوهيت و ربوبيت با بيان او در آفاق و انفس

اللّه الّذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا...

يـعـنى آن خداى يگانه كسى است كه به خاطر شما شب را تاريك كرد تا در آن از خستگى روز كه در اثر كار و كوشش و تلاش روزى عارضتان شده، آرامش يابيد و روز را هم به خـاطـر شـمـا روشـن قرار داد تا از فضل خدا و از پروردگارتان طلب كنيد، و روزيتان را به دست آوريد. و اين دو از اركان تدبير زندگى انسانهاست.

و بـا مـعـنـايـى كـه مـا براى آيه كرديم، روشن گرديد كه اگر روز را (مبصر بينا) ناميده، از باب مجاز عقلى است، و آنطور كه بعضى از مفسرين ادعا كرده اند، هيچ دلالتى بر مبالغه ندارد.

(ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يشكرون ) - در اين جمله به فـضـل خـدا بـر مـشـركـيـن مـنـت مـى نـهـد و تـوبـيـخ مـى كـنـد بـه ايـنـكـه فضل خدا را شكر نمى گزارند،

چـون اگـر ايـن فـضـل عظيم را شكرگزارى مى كردند او را مى پرستيدند. در اين جمله جا داشـت بـه جـاى كـلمـه (نـاس ) دوم، ضـمـيـر بـيـاورد، و بـفـرمـايـد (ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكن اكثرهم لا يشكرون ) ولى چنين نكرد، بلكه دوباره اين كلمه را تكرار كرد تا بفهماند كفران نعمت طبع مردم است، بدين جهت كه مردمند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (الانسان لظلوم كفار).

 

ذلكم اللّه ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو فانى تؤفكون

يـعـنـى ايـن اسـت آن خدايى كه امر حيات و رزق شما را تدبير مى كند، شب را مايه سكونت شـمـا، و روز را وسـيـله سـعى و كوشش شما قرار مى دهد، و او اللّه تعالى است. و او رب شما است، چون تدبير امر شما به دست او است.

(خـالق كل شى ء) - يعنى براى اينكه رب همه چيز است، چون خالق همه چيز است، و خـلقت از تدبير جدايى پذير نيست. و لازمه اين آن است كه غير خداى تعالى هيچ ربى در عـالم هـسـتـى نـبـاشـد، نـه بـراى شـمـا و نـه بـراى غـيـر شـمـا، و بـه هـمـيـن جـهـت دنـبـال جـمـله مـورد بـحـث فـرمـود: (لا اله الا هـو) يـعـنـى حـال كه چنين است، پس هيچ معبود به حقى غير خداى تعالى نيست، چون اگر معبود ديگرى در اين ميان باشد، قهرا ربى ديگر خواهد بود، چون الوهيت از شؤ ون ربوبيت است.

(فانى تؤفكون ) يعنى پس چگونه از پرستش او به سوى پرستش ديگرى منحرف و منصرف مى شويد.

 

كذلك يؤ فك الّذين كانوا بايات اللّه يجحدون

يعنى نظير اين افك بود كه منكرين آيات خدا در امتهاى ديگر نيز مرتكب شدند، چون آيات خـدا روشـن بـود، و هـيـچ خـفـايـى در آن نـبـود، پـس انـصـراف از مدلول آنها سببى نداشت مگر همين انكار و لجبازى.

 

اللّه الّذى جعل لكم الارض قرارا و السماء بناء...

كـلمـه (قـرار) بـه مـعناى مستقر و جايگاهى است كه آدمى بر آن قرار مى گيرد. و كلمه بـنـاء بـه طـورى كـه ديـگـران گـفـتـه انـد بـه مـعانى قبه و بارگاه است، و از آن جمله بـنـاهـايـى است كه عرب بر آن قبه مى زنند. خداى تعالى در اين آيه اين نعمت را به رخ انـسـانـهـا مـى كـشـد كـه آنان را در زمين و زير آسمان جاى داد، و اين خانه مسقف را منزلگاه ايشان كرد.

(و صوركم فاحسن صوركم ) - حرف (فا) كه بر سر جمله (فاحسن ) در آمده، فاى تفسيرى است، و به آيه چنين معنا مى دهد: خداوند خلقت صورتهاى شما را نيكو كرد، و ايـن بـدان جـهـت است كه خداى تعالى صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كرد كـه بـا آن جـهـاز و وسايل مى تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد، كارهايى كه ساير مـوجودات جاندار از انجام آن عاجز است. و نيز از مزايايى از زندگى بهره مند است كه آن مزايا براى غير انسان ابدا فراهم نيست.

(و رزقـكم من الطيبات ) - منظور از طيبات انواع رزقهاى گوناگونى است كه طبيعتش با طبيعت آدمى سازگار است، و با طبيعت ساير حيوانات سازگار نمى باشد، مانند انواع دانه ها، و گوشتها و غير آن.

(ذلكـم اللّه ربـكم ) - يعنى اين اللّه است كه رب شما است و امور شما را تدبير مى كـنـد. (فـتـبارك اللّه رب العالمين ) - اين جمله ثنايى است بر خداى عزّوجلّ به اينكه ربـوبـيـت و تدبيرش تمامى عالمها را فرا گرفته، و با آوردن حرف (فا) بر سر ايـن جـمـله، آن را متفرع كرد بر جمله قبلى، در نتيجه ربوبيتش براى همه عالمها را فرع ربـوبـيـتـش بـراى انـسـان قـرار داد، و ايـن بـه منظور آن بود كه بفهماند ربوبيت خداى تـعالى يكى است، و تدبيرش نسبت به امور انسان عين تدبيرش نسبت به امور همه عالم اسـت، چـون نـظـام جـارى در سـراسـر جـهان يكى است، و انطباق آن بر سراسر جهان عين انطباقش بر يك يك نواحى آن است، پس خداى سبحان منشاء خير كثير است كه در لغت آن را (بركت ) گويند: (فتبارك اللّه رب العالمين ).

 

هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين...

در جـمـله (هـو الحـى ) اطـلاقـى است كه به هيچ وجه مقيد نمى شود، نه عقلا و نه نقلا. عـلاوه بـر اين، انحصار را هم افاده مى كند، در نتيجه معنايش اين مى شود كه: تنها خداى تـعـالى حـيـاتـى دارد كه دستخوش مرگ و زوال نمى شود، پس خداى تعالى حى بالذات است و هر زنده ديگرى با احياى او داراى حيات شده.

و چـون مـعـلوم شـد كـه در ايـن ميان يك حى بالذات است و يك حى به وسيله غير، در نتيجه تنها كسى بالذات مستحق عبادت است كه حياتش نيز بالذات باشد و او خداى تعالى است و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: (لا اله الا هو).

و ايـن دو جـمله مقدمه است براى جمله بعدى كه در آن امر به دعا مى كند، البته نه خواندن خدا به طور مطلق، بلكه خواندنش به توحيد و در حالى كه دين را براى او خالص كنند، چـون تـنـهـا او حـى بـالذات اسـت و نـه ديـگـرى، و چـون تنها اوست كه استحقاقش براى پـرسـتـش ذاتـى اسـت، و هـيـچ كس ديگرى چون او نيست، لذا است كه بعد از دو جمله (هو الحى ) و (لا اله الا هو) متفرع بر آن دو فرمود: (فادعوه مخلصين له الدين ).

و جمله (الحمد لله رب العالمين ) ثنايى است بر ربوبيت خداى تعالى.

 

قـل انـى نـهـيـت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت ان اسلم لرب العالمين

مـعـنـاى آيـه روشـن اسـت. و در آن مـشـركـيـن را بـراى هـمـيـشـه از ايـنـكـه رسـول خدا موافق با آنها شود، و آلهه آنان را بپرستد، نوميد مى كند. و اين معنا در سوره زمـر مـكـرر آمـده بـود، و بـه هـمـيـن قـريـنـه مـى تـوان احـتـمـال راجـح داد كـه ايـن سـوره بـعـد از سـوره زمـر نازل شده باشد.

اشاره اى به خلقت انسان و امر حيات و ممات او

هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة...

مـراد از خـلقت آنان از خاك، اين است كه پدر ايشان آدم را از خاك آفريد، چون خلقت غير آدم (عـليـه السلام) بـالاخـره مـنـتـهـى به خلقت آدم مى شود كه از خاك بوده، در نتيجه خلقت ايـشـان نـيـز در اصل از خاك بوده است. ممكن هم هست مراد از خلقت ايشان از خاك، اين باشد كه تكوين نطفه پدرها از مواد بسيط زمين بوده.

(ثـم مـن نـطفة...) - يعنى سپس شما را از نطفه اى آفريديم، و نكره آوردن (نطفه ) براى اشاره به حقارت آن است، و همچنين نكره آوردن (علقه ) در جمله (ثم من علقة ). (ثـم يـخرجكم ) يعنى سپس شما را از شكم مادران بيرون مى آوريم، (طفلا) در حالى كه طفل هستيد. و كلمه طفل به طورى كه مى گويند، هم بر مفرد اطلاق مى شود، و هم بـر جـمـع، همچنان كه در آيه (او الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء) بر جمع اطلاق شده است.

(ثـم لتـبـلغوا اشدكم ) - لام در اين جمله لام غايت است، و گويا متعلق آن حذف شده و تـقـديـرش (ثم ينشئكم لتبلغوا اشدكم ) باشد، يعنى سپس شما را نشو و نمو مى دهد تـا بـه حـد بـلوغ بـرسـيـد. و حد بلوغ اشد از عمر آدمى آن زمانى است كه نيروى بدنى انسان به حد كمال مى رسد. (ثم لتكونوا شيوخا) اين جمله عطف بر جمله (لتبلغوا) اسـت، (و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـن قـبـل ) يـعـنـى بـعـضـى از شما قبلا مى ميرد و به اين مـراحـل از عـمـر كـه گـفـتـيـم يـعـنـى مـرحـله بـلوغ اشـد، و مـرحـله پـيـرى و سـايـر مراحل نمى رسد.

(و لتـبـلغـوا اجلا مسمى ) - و تا برسيد به اجلى كه معين شده ، و اين آخرين مهلتى اسـت كـه بـه آدمـى مـى دهـنـد و آن اجـل حـتـمـى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـه قـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت، و ايـن اجـل مـعـيـن غـايـتـى اسـت كـه شامل تمام مردم مى شود، حال هر كسى هر چه عمر كرده باشد. و در جاى ديگر از چنين اجلى خـبـر داده، مـى فـرمـايـد: (و اجـل مـسمى عنده )، و به همين جهت ديگر اين جمله را با كلمه (ثم ) عطف نكرد، تا از آن دو غايت مذكور در سابق متمايز شود.

(و لعـلكـم تـعـقـلون ) - يـعـنـى تـا شـايـد شـمـا حـق را بـا نـيـروى تـعـقـل - كـه غريزه شما است - درك كنيد. و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى او است، همچنان كه رسيدن به اجل مسمى، غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى او است.

 

هو الّذى يحيى و يميت...

يعنى خداى تعالى كسى است كه عمل زنـده كـردن و مـيـراندن از آن اوست، و با اين عمل، زندگان را از عالمى به عالمى ديگر مـنـتـقـل مـى كـنـد. و هـر يـك از ايـن مـيـراندن و زنده كردن مبداى است براى تصرفاتش به نـعـمـتـهـايـى كـه بـا آن نـعـمـتـهـا بـر آن كـس كـه تـدبـيـر امـرش را مـى كـنـد تـفضل نمايد، چون هر يك از ميراندن و زنده كردن عالمى را به سوى آدمى مى گشايد كه در آن عالم از انواع نعمتهاى خدايى استفاده مى كند.

(فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) - تفسير اين جمله مكرر بيان شد.

بحث روايتى

(نقل و ردّ روايـاتـى كه درباره شأن نزول آيه: (لخلق السموات و الارض اكبر منخلق الناس) نقل شده)

در الدر المـنـثور است كه: عبد بن حميد و ابن ابى حاتم به سند صحيح از ابى العاليه روايـت كـرده انـد كـه گفت: يهوديان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده، عرضه داشتند: دجال كه در آخر الزمان ظهور مى كند از ماست و از خصائصش اين و اين است. و خيلى درباره او غلو كردند و امر او را بزرگ جلوه دادند و گفتند كه چنين و چنان مى كند. خـداى تـعـالى در پـاسـخ آنـان ايـن آيه را فرستاد: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بـغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه ) آنگاه در معنايش گفت: اينها به آنچه مى گويند نمى رسند.

(فـاسـتـعـذ بـاللّه ) رسـول گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهـد از فـتـنـه دجال به خدا پناه ببرد. (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ) يعنى از خلقت دجال.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب آمـده كـه: ابـن ابـى حـاتـم از كـعـب الاحـبـار روايـت كـرده كـه در ذيـل آيـه (ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـيـر سلطان ) گفت: اين آيه درباره يـهـوديـان نـازل شـد، البـتـه دربـاره ايـن عـقـيـده آنـهـا كـه مـنـتـظـر امـر دجال هستند.

و بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـنـذر از ابـن جـريـح نقل كرده كه در تفسير آيه (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ) گفته است: مـى گـويـنـد يـهوديان معتقد بودند كه در آخر الزمان پادشاهى خواهند داشت كه دريا تا زانـويـش، و ابـرهـا تا فرق سرش مى رسند، آن قدر بلند بالا است كه مرغان را از بين آسمان و زمين با دست مى گيرد، و با او كوهى از نان و نهرى از آب است. در پاسخ ايشان اين آيه نازل شد (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ).

مؤلف: در سـابـق تـوجـه فرموديد كه گفتيم: غرض سوره - به طورى كه از سياق آيـاتـش اسـتـفـاده مى شود - گفتگو در پيرامون استكبار و مجادله كفار در آيات خدا است، آنـهـم مـجـادله به غير حق. پس در اين سوره گفتار از اين جا آغاز شد، و در چند نوبت باز بـه هـمـيـن نـكـتـه عـود كـرد، مـثـل ايـنـكـه يـك جـا فـرمـود: (مـا يـجـادل فـى آيـات اللّه الا الّذيـن كـفـروا) جـاى ديـگـر فـرمـود: (و جـادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ) بار سوم فرمود: (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سـلطـان اتـيـهـم كبر مقتا)، بار چهارم فرمود: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر) بار پنجم فرمود: (لم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ). پس ‍ بنابراين، سياق آيات اين سوره اين معنا را نمى پـذيـرد كـه بعضى از آنها درباره حادثه اى نازل شده باشد كه ساير آيات آن ربطى به آن حادثه نداشته باشد، در حالى كه چند روايت بالا مى خواهد اين را بگويد.

عـلاوه بـر ايـن، مـضـمـون ايـن روايـات، يـعـنـى قـصـه خـبـر دادن يـهـود از دجـال، بـا دو آيه مزبور هيچ تطبيق نمى كند، و خواننده عزيز اگر در مضمون اين دو آيه يـعنى آيه (ان الّذين يجادلون ) - تا جمله - (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) دقت بـفـرمـايـد، خـواهـد ديـد كـه از مـضـمـون روايـت اجـنـبـى اسـت. از ايـنجا روشن مى شود اين قـول كـه ايـن دو آيـه بـه دليـل ايـن روايـات در مـديـنـه نازل شده صحيح نيست.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس