آيه و ترجمه


الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون اءحدا الا الله و كفى بالله حسيبا (39)
 


ترجمه :

39 - (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است .
تفسير:
مبلغان راستين كيانند؟

نخستين آيه مورد بحث - به تناسب بحثى كه در آخرين آيه از آيات پيشين ، در باره پيامبران گذشته بود - به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبياء اشاره كرده ، مى فرمايد: (پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند) (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ).
تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى هنگامى كه به تو دستور مى دهد يك سنت غلط جاهلى را در زمينه ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده در هم بشكن و با زينب همسر مطلقه زيد ازدواج كن هرگز نبايد در انجام اين وظيفه كمترين نگرانى از ناحيه گفتگوى اين و آن به خود راه دهى كه اين سنت همگى پيامبران است
اصولا كار پيامبران در بسيارى از مراحل شكستن اينگونه سنتها است و اگر بخواهند كمترين ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود
پيروز نخواهند شد قاطعانه بايد پيش روند، حرفهاى ناموزون بدگويان را به جان خريدار شوند و بى اعتنا به جوسازيها و غوغاى عوام و توطئه فاسدان و مفسدان به برنامه هاى خود ادامه دهند چرا كه همه حسابها به دست خدا است .
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (همين بس كه خداوند حافظ اعمال بندگان و حسابگر و جزا دهنده آنها است ) (و كفى بالله حسيبا)
هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنان ناموزن و ياوه سراى دشمنان را محاسبه و كيفر مى دهد.
در حقيقت جمله (كفى بالله حسيبا) دليلى است براى اين موضوع كه رهبران الهى نبايد در ابلاغ رسالات خود وحشتى داشته باشند چون حسابگر زحمات آنها و پاداش دهنده خدا است .
نكته ها:
1 - منظور از (تبليغ ) در اينجا همان (ابلاغ ) و رسانيدن است ، و هنگامى كه ارتباط با (رسالات الله ) پيدا كند مفهومش اين مى شود كه آنچه را خدا به عنوان وحى به پيامبران تعليم كرده به مردم تعليم كنند، و از طريق استدلال و انذار و بشارت و موعظه و اندرز در دلها نفوذ دهند.
2 - (خشيت ) به معنى ترس تواءم با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنى مطلق ترس نيز به كار مى رود.
در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظر به معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى ، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند در لغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف )
به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمى شود.
اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اند حاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى فرمايد: انما يخش الله من عباده العلماء.
3 - پاسخ به يك سؤ ال - ممكن است گفته شود كه اين آيه با جمله اى كه در آيات قبل گذشت تضاد دارد چه اينكه در اينجا مى گويد: پيامبران الهى تنها از خدا مى ترسند و از غير او ترس و واهمه اى ندارند، ولى در آيات گذشته آمده بود: تو در دل خود چيزى را پنهان مى كردى كه خدا آشكار كرد، (و از مردم ترس داشتى در حالى كه بايد از خدا بترسى ) (و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ).
ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود:
نخست اينكه : اگر پيغمبر ترس و وحشتى داشت به خاطر اين بود كه مبادا شكستن اين سنت براى جمع زيادى قابل هضم و تحمل نباشد و به همين جهت در ايمان خود نسبت به مبانى اسلام متزلزل گردند، چنين خشيتى در حقيقت به (خشيت از خدا) باز مى گردد.
ديگر اينكه پيامبران در تبليغ رسالت الهى هرگز گرفتار ترس و وحشت از كسى نمى شوند، اما در مسائل زندگى شخصى و خصوصى مانعى ندارد كه از يك
موضوع خطرناك مانند زخم زبانهاى مردم بيم داشته باشند، و يا همچون موسى (عليه السلام ) به هنگامى كه عصا را افكند و اژدها شد مطابق طبع بشرى ترسيد، اينگونه ترس و وحشت اگر افراطى نباشد عيب و نقص نيست ، و حتى شجاعترين افراد در زندگى خود گاه با آن روبرو مى شوند، عيب و نقص آن است كه در زندگى اجتماعى در انجام وظيفه الهى بترسد.
4 - آيا پيامبران تقيه مى كنند؟
جمعى از آيه فوق استفاده كرده اند كه براى انبياء هرگز تقيه كردن در ابلاغ رسالت جائز نيست ، زيرا قرآن مى گويد: و لا يخشون احدا الا الله .
ولى بايد توجه داشت (تقيه ) انواعى دارد، تنها يك نوع از آن (تقيه خوفى ) است كه طبق آيه فوق در مورد دعوت انبياء و ابلاغ رسالت منتفى است .
ولى تقيه اقسام ديگرى نيز دارد، از جمله (تقيه تحبيبى ) و (پوششى ) است .
منظور از (تقيه تحبيبى ) آن است كه گاه انسان براى جلب محبت طرف مقابل عقيده خود را مكتوم مى دارد تا بتواند نظر او را براى همكارى در اهداف مشترك جلب كند.
و منظور از (تقيه پوششى ) آن است كه گاه براى رسيدن به هدف بايد نقشه ها و مقدمات را كتمان كند، چرا كه اگر برملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند ممكن است آن را خنثى كنند.
زندگى انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پر است از اينگونه تقيه ها، زيرا مى دانيم در بسيارى از مواقع هنگامى كه حركت به سوى ميدان نبرد مى كرد مقصد خود را مخفى مى داشت ، نقشه هاى جنگى او كاملا در خفا كشيده مى شد، و استتار كه نوعى از تقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت .
گاه براى بيان حكمى از روش مرحله اى كه نوعى از تقيه است استفاده
مى كرد. فى المثل مساله (تحريم ربا) يا (شرب خمر) در يك مرحله بيان نشد، بلكه به فرمان خدا در چندين مرحله صورت گرفت يعنى از مراحل سبكتر شروع شد تا به حكم نهائى و اصلى رسيد.
به هر حال تقيه معنى وسيعى دارد كه همان (پوشاندن واقعيتها براى پرهيز و اجتناب از به خطر افتادن هدفها است ) و اين چيزى است كه در ميان همه عقلاى جهان وجود دارد و رهبران الهى هم براى رسيدن به هدفهاى مقدسشان در پاره اى از مراحل آن را انجام مى دهند، چنانكه در داستان حضرت (ابراهيم ) (عليه السلام ) قهرمان توحيد مى خوانيم كه او مقصدش را از ماندن در شهر در آن روز كه بت پرستان براى مراسم عيد به خارج شهر مى رفتند مكتوم داشت ، تا از يك فرصت مناسب براى در هم كوبيدن بتها استفاده كند.
و نيز (مؤ من آل فرعون ) براى اينكه بتواند در مواقع حساس به موسى (عليه السلام ) كمك كند و او را از قتل نجات دهد ايمان خود را مكتوم مى داشت . و به همين جهت قرآن از او نه عظمت ياد كرده ، به هر حال تنها تقيه خوفى است كه بر پيامبران مجاز نيست به انواع ديگر تقيه .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است اما با حديثى پر معنى و جامع از امام صادق (عليه السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم امام (عليه السلام ) فرمود: التقية دينى و دين آبائى ، و لا دين لمن لا تقية له و التقية ترس الله فى الارض ، لان مؤ من آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل : (تقيه آئين من و آئين پدران من است ، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه سپر نيرومند پروردگار در زمين است ، چرا كه اگر مؤ من آل فرعون ايمان خود را اظهار مى كرد مسلما كشته مى شد) (و رسالت او در حفظ آئين موسى به هنگام خطر انجام نمى شد).
درباره تقيه بحث مشروحى در جلد يازدهم صفحه 423 (ذيل آيه 106 سوره
نحل ) داشته ايم .
5 - شرط پيروزى در تبليغات - آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسى براى پيشرفت در مسائل تبليغاتى قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچكس جز از خدا است .
آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواسته هاى اين و آن و تمايلات بى رويه گروهها و جمعيتها را در نظر مى گيرند، و با توجيهاتى حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مى دهند، هرگز نتيجه اساسى نخواهند گرفت ، هيچ نعمتى برتر از نعمت هدايت نيست ، و هيچ خدمتى برتر از اعطاء اين نعمت به انسانى نمى باشد، و به همين دليل پاداش اين كار برترين پاداشها است ، لذا در حديثى از امير مؤ منان مى خوانيم : كه مى فرمايد: (هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به سوى يمن فرستاد فرمود با هيچكس ‍ پيكار مكن مگر آنكه قبلا او را دعوت به سوى حق كنى ، و ايم الله لئن يهدى الله على يديك رجلا خير مما طلعت الشمس و غربت : به خدا سوگند اگر يك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى كند).
و باز به همين دليل است كه مبلغان راستين بايد نيازى به مردم نداشته باشند و نه ترسى از هيچ مقامى كه آن (نياز) و اين (ترس ) بر افكار و اراده آنها خواه و ناخواه اثر مى گذارد.
يك مبلغ الهى به مقتضاى : و كفى بالله حسيبا تنها به اين مى انديشد كه حسابگر اعمال او خدا است ، و پاداشش به دست او است ، و همين آگاهى و عرفان به او در اين راه پر نشيب و فراز مدد مى دهد.
آيه و ترجمه


 


ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما (40)
 


ترجمه :

40 - محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است .
تفسير:
مساله خاتميت
اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه زيد براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، بيان مى دارد، و جواب كوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرين جواب ، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى كند.
نخست مى فرمايد: (محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود) (ما كان محمد ابا احد من رجالكم ).
نه (زيد) و نه ديگرى ، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى .
البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام (قاسم ) و (طيب ) و (طاهر) و (ابراهيم ) داشت ، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ ، چشم از جهان بستند، و لذا نام (رجال ) (مردان ) بر آنها اطلاق نشد.
امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) كه آنها را فرزندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنابر اين جمله ما كان محمد ابا احد من رجالكم كه به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است .
و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (انا و على ابوا هذه الامة ): (من و على پدران اين امتيم ) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است .
با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آنرا صريحا شكستن سنتهاى نادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آنرا دستاويز براى مقاصد سوء خود كنند.
سپس مى افزايد: ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى باشد (او رسول الله و خاتم النبيين است ) (و لكن رسول الله و خاتم النبيين ).
بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.
از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است ، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد، آنهم رسولى كه مى داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيش بينى كند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده ، از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها، و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست ) (و كان الله بكل شى ء عليما).
اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن ، به معنى (خاتم المرسلين ) بودن نيز هست ، و اينكه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده اند كه قرآن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را خاتم انبياء شمرده ، نه خاتم رسولان اين يك اشتباه بزرگ است ، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى (خاتم رسولان ) نيز هست ، زيرا مرحله (رسالت ) مرحله اى است فراتر از مرحله (نبوت ) (دقت كنيد).
اين سخن درست به اين مى ماند كه بگوئيم : فلان كس در سرزمين حجاز نيست ، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست ، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنابر اين اگر پيامبر را (خاتم المرسلين ) مى ناميد ممكن بود (خاتم انبياء) نباشد، اما وقتى مى گويد او (خاتم انبياء) است ، مسلما (خاتم رسولان ) نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت (نبى ) و (رسول ) نسبت (عموم و خصوص مطلق است ) (باز هم دقت كنيد)
نكته ها:
1 - (خاتم ) چيست ؟
(خاتم ) (بر وزن حاتم ) آنگونه كه ارباب لغت گفته اند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مى كنند.
در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مى خواهند در نامه يا ظرف يا خانه اى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبنده اى مى گذارند، و روى آن مهرى مى زنند كه امروز از آن تعبير به (لاك و مهر) مى شود.
و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى ء چسبنده
شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مى زنند (خاتم ) مى گويند، و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى كردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مى خوانيم (ما يوضع على الطينة ) (چيزى بر گل مى زنند).
اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه (ختم ) به معنى (پايان ) گرفته شده ، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن ) در خاتمه و پايان قرار مى گيرد نام (خاتم ) بر وسيله آن گذارده شده است .
و اگر مى بينيم يكى از معانى (خاتم ) انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى كندند، و به وسيله انگشتر نامه ها را مهر مى كردند، لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مى شود نقش خاتم آنها است .
مرحوم (كلينى ) در (كافى ) از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند: ان خاتم رسول الله كان من فضة نقشه محمد رسول الله : (انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود).
در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند.
در كتاب (طبقات ) نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن محمد رسول الله حك شده
بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.
با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مى شود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهائى مى گفتند كه با آن نامه ها را مهر مى كردند.
بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته ، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است ، مانند اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم : (امروز - روز قيامت - مهر بر دهانشان مى نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد) (يس - 65).
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة : (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند) و بر چشمهاى آنها پرده اى است ) (بقره - 7).
از اينجا معلوم مى شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده اند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده اند، و يا خود را به بى اطلاعى زده اند، و گرنه هر كس ‍ كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى داند كلمه (خاتم النبيين ) به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.
وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه گانه اى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى شد، زيرا مى دانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فوق العاده تنزل داده ايم ، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست . لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار
رفته همه جا به معنى (پايان دادن و مهر نهادن ) آمده است .
2 - دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است ، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منحصر به آن نمى باشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى كند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است .
از جمله در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ : (اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ) (و به سوى خدا دعوت نمايم ).
وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يكسو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى سازد.
آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را براى جهانيان اثبات مى كند مانند تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند) (فرقان آيه 1).
و مانند و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا: (ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم ) (توبه آيه 28).
و آيه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا: (بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به همه شما هستم ) (اعراف آيه 158).
با توجه به وسعت مفهوم (عالمين ) و (ناس ) و (كافة ) نيز مؤ يد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يكسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده
از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مى كنيم !
1 - در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة : (حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام ).
اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى باشد.
گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى ء غيره نيز نقل شده است : (حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است ، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).
2 - حديث معروف (منزله ) كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على (عليه السلام ) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مى كند، زيرا در اين حديث مى خوانيم : پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : (تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست ) (بنابر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ).
3 - اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما راءينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة ، فكنت انا تلك اللبنة : (مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم )!
اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است : و انا خاتم النبيين .
و در حديث ديگرى در ذيل آن مى خوانيم : جئت فختمت الانبياء: (آمدم و پيامبران را پايان دادم ).
و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب ) و مسند احمد حنبل ، و صحيح ترمذى ، و نسائى و كتب ديگر نقل شده ، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده اند.
4 - در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته : (او (محمد) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران ، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود).
و در خطبه 133 چنين آمده است : ارسله على حين فترة من الرسل ، و تنازع من الالسن ، فقفى به الرسل و ختم به الوحى : (او را پس ‍ از يك دوران
فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود).
و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبياء و پيامبران پيشين مى فرمايد: الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لانجاز عدته و اتمام نبوته : (تا زمانى كه خداوند سبحان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5 - و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى فرمايد: الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم : (حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قد بلغت : (خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم ).
6 - در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است چنين مى خوانيم : ان الله ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا: (خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنابر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت )
حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان
بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است .
3 - پاسخ چند سؤ ال
1 - خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است ؟
نخستين سؤ الى كه در اين بحث مطرح مى شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟
(پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.
اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته ، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند
بنابر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است .
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه (تبيين ) و (توضيح اين اصول ) و (عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها) بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست .
2 - قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟
گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤ ال اول مطرح بود سؤ ال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى شود و آن اينكه مى دانيم مقتضييات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است ، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان
در طول زمان بوده باشد؟
اين سؤ ال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه :
اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤ ال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست .
فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام (بيمه ) با شاخه هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شركتهائى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده ، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان (لزوم وفاء به عهد و عقد) (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود -
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت .
بنابر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر
كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت ، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.
گذشته از اين مساله (لزوم حفظ نظام جامعه ) و (وجوب مقدمه واجب ) و مساله (تقديم اهم بر مهم ) نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.
البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى ) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.
3 - چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى شوند؟
سؤ ال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت ، روزنه اميدى براى همه مؤ منان راستين محسوب مى شود.
آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى كنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به نكته زير روشن مى شود و آن اينكه :
اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله اى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنيها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى كند.
ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت ، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته اند.
فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در (مفاتيح الغيب ) چنين مى گويد: وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر كسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى كند، زيرا به حكم اكملت لكم دينكم : آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است ، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد.
اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنابر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


يا اءيها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا (41)
و سبحوه بكرة و اءصيلا (42)
هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما (43)
تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما (44)

 


ترجمه :

41 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.
42 - و صبح و شام او را تسبيح نمائيد.
43 - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند) تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان و علم و تقوى ) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .
44 - تحيت آنان در روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است ، و براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است .
تفسير:
رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤ منان
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقام تبليغ رسالت بود، در آيات مورد بحث براى فراهم آوردن زمينه اين تبليغ و گسترش دامنه آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤ منان را بيان مى كند،
روى سخن را به همه آنها كرده چنين مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فراوان ياد كنيد) (يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا).
(و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه نمائيد) (و سبحوه بكرة و اصيلا)
آرى چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزه با آن راهى جز (ذكر كثير) نيست . (ذكر كثير) به معنى واقعى كلمه يعنى (توجه با تمام وجود به خداوند) نه تنها با زبان و لقلقه لسان .
ذكر كثيرى كه در همه اعمال انسان پرتوافكن باشد، و نور و روشنائى بر آنها بپاشد.
به اين ترتيب قرآن همه مؤ منان را در اين آيه موظف مى كند كه در همه حال به ياد خدا باشيد.
به هنگام عبادت ياد او كنيد و حضور قلب و اخلاص داشته باشيد.
به هنگام حضور صحنه هاى گناه ياد او كنيد و چشم بپوشيد، و يا اگر لغزشى رويداد توبه كنيد و به راه حق باز گرديد.
به هنگام نعمت ياد او كنيد و شكرگزار باشيد.
و به هنگام بلا و مصيبت ياد او كنيد و صبور و شكيبا باشيد.
خلاصه ياد او را كه در هر صحنه اى از صحنه هاى زندگى انگيزه واكنش مناسب و الهى است ، فراموش ننمائيد.
در حديثى كه در (صحيح ترمذى ) و (مسند احمد) از (ابو سعيد خدرى ) از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده چنين مى خوانيم : كه از آن حضرت پرسيدند: اى العباد افضل درجة عند الله يوم القيامة : (كداميك از بندگان در روز
قيامت مقامشان از همه برتر است )؟!
فرمود: الذاكرون الله كثيرا: (آنها كه خدا را بسيار ياد مى كنند).
ابو سعيد مى گويد: عرض كردم يا رسول الله ! و من الغازى فى سبيل الله ؟: (آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا والامقامترند)؟!
فرمود: لو ضرب بسيفه فى الكفار و المشركين حتى ينكسر و يختضب دما لكان الذاكرون الله افضل درجه منه ! (اگر با شمشيرش ‍ آنقدر بر پيكر كفار و مشركين بزند كه شمشيرش بشكند و با خون رنگين شود آنها كه ياد خدا بسيار مى كنند از او برترند)!.
چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست .
و از اينجا معلوم مى شود كه ذكر كثير معنى وسيعى دارد و اگر در بعضى از روايات به تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان الله ) و در كلمات بعضى از مفسران به ذكر صفات عليا و اسماء حسنى و تنزيه پروردگار از آنچه شايسته او نيست يا مانند آن تفسير شده ، همه از قبيل بيان ذكر مصداق روشن است ، نه محدود ساختن مفهوم آيه به خصوص اين مصاديق است .
همانگونه كه از سياق آيات به خوبى بر مى آيد منظور از (تسبيح خداوند در هر صبح و شام ) همان دوام تسبيح است ، و ذكر خصوص اين دو وقت به عنوان آغاز و پايان روز مى باشد، و اينكه بعضى آن را به نماز صبح و عصر يا مانند آن تفسير كرده اند باز از قبيل ذكر مصداق است .
به اين ترتيب (ذكر كثير خداوند، و تسبيح او هر صبح و شام ) جز به تداوم توجه به پروردگار و تنزيه و تقديس مداوم او از هر عيب و نقص حاصل نمى گردد، و مى دانيم كه ياد خدا براى روح و جان انسان همچون غذا و آب است براى تن ،
در آيه 28 سوره رعد آمده است الا بذكر الله تطمئن القلوب : (آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد)!.
آرامش و اطمينان دل نيز نتيجه اش همان است كه در آيات 27 - 30 سوره فجر آمده است : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : (اى نفس مطمئن و آرام ! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنود هستى و هم او از تو خشنود است ، سپس در زمره بندگانم در آى ، و در بهشتم وارد شو)!
آيه بعد در حقيقت نتيجه و علت غائى ذكر و تسبيح مداوم است ، مى فرمايد: (او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند تا شما را از ظلمات جهل و شرك و كفر بيرون آورد و به سوى نور ايمان و علم و تقوا رهنمون شود) (هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور).
(چرا كه او نسبت به مؤ منان رحيم و مهربان است و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مامور امداد آنها نموده است ) (و كان بالمؤ منين رحيما).
(يصلى ) از ماده (صلاة ) در اينجا به معنى توجه و عنايت مخصوص است ، اين عنايت در مورد خداوند همان نزول رحمت است ، و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضاى رحمت مى باشد، چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).
به هر حال اين آيه بشارت بزرگ و نويد عظيمى براى مؤ منانى كه همواره به ياد خدا هستند در بر دارد، چرا كه با صراحت مى گويد: آنها در سير خود به سوى الله تنها نيستند، بلكه به مقتضاى (يصلى ) كه فعل مضارع است و دليل
بر استمرار مى باشد همواره زير پوشش رحمت خداوند و فرشتگان او قرار دارند، در سايه اين رحمت پرده هاى ظلمت شكافته مى شود، و نور علم و حكمت و ايمان و تقوا را بر قلب و جان آنها مى پاشد.
آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!
اين آيه تضمينى است براى همه مجاهدان راه الله كه سوگند شيطان در زمينه اغواى فرزندان آدم دامان آنها را نمى گيرد، چرا كه در زمره خالصان و مخلصان قرار دارند، و شيطان از همان روز نخست از گمراه ساختن آنها اظهار عجز و ناتوانى كرده و گفته است فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند همه را گمراه مى كنم جز بندگان مخلصت )! (ص - 82 و 83).
جمله و كان بالمؤ منين رحيما با توجه به اينكه (كان ) فعل ماضى است و دليل بر اين است كه هميشه خداوند نسبت به مؤ منان رحمت خاصى داشته ، تاكيد مجددى است بر آنچه در آغاز اين آيه آمده است .
آرى اين رحمت خاص خدا است كه مؤ منان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانى بيرون مى آورد، و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمت او نبود اين راه پر پيچ و خم هرگز پيموده نمى شد.
و در آخرين آيه مورد بحث مقام مؤ منان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده مى گويد: (تحيت فرشتگان الهى به آنها در روز قيامت روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است ) (تحيتهم يوم يلقونه سلام ).
(تحيت ) از ماده (حيات ) به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى
است (براى توضيح بيشتر به جلد 4 صفحه 42 مراجعه فرمائيد).
اين سلامى است كه نشانه سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است ، سلامى است تواءم با آرامش و اطمينان .
گر چه بعضى از مفسران معتقدند كه معنى (تحيتهم ) اشاره به درود و تحيت مؤ منان به يكديگر مى باشد، ولى با توجه به آيات قبل كه در آن سخن از صلاة و رحمت الهى و ملائكه در اين جهان بود ظاهر اين است كه اين تحيت نيز از ناحيه فرشتگانش در آخرت است ، چنانكه در (آيه 23 سوره رعد) مى خوانيم : و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم : آنروز فرشتگان از هر درى بر مؤ منان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و شكيبائيتان .
از آنچه گفتيم ضمنا روشن شد كه مراد از جمله (يوم يلقونه ) همان روز قيامت است كه (روز لقاء الله ) ناميده شده ، و معمولا اين تعبير در آيات قرآن در همين معنى به كار مى رود.
بعد از اين تحيت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده ، مى فرمايد: (خداوند براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است ) (و اعد لهم اجرا كريما).
جمله اى كه در عين اختصار همه چيز در آن جمع است و همه نعمتها و مواهب در آن نهفته است .
نكته ها:
1 - ياد خدا در همه حال
هنگامى كه نام خدا برده مى شود يك دنيا عظمت ، قدرت ، علم ، و حكمت در قلب انسان متجلى مى گردد، چرا كه او داراى اسماء حسنى و صفات عليا
و صاحب تمام كمالات ، و منزه از هر گونه عيب و نقص است .
توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكيها و پاكيها سوق مى دهد، و از بديها و زشتيها پيراسته مى دارد، و به تعبير ديگر بازتاب صفات او در جان انسان تجلى مى كند.
توجه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه او است ، و با اين احساس فاصله انسان از گناه و آلودگى بسيار زياد مى شود.
ياد او ياد آورى مراقبت او است ، ياد حساب و جزاى او است ، ياد دادگاه عدل او و بهشت و دوزخ او است و چنين يادى است كه جان را صفا، و دل را نور و حيات مى بخشد.
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى آن نيست ! امام صادق (عليه السلام ) طبق روايتى كه در اصول كافى آمده مى فرمايد: ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر، فليس له حد ينتهى اليه !: (هر چيز حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد).
سپس مى افزايد: فرض الله عز و جل الفرائض فمن اداهن فهو حدهن ، و شهر رمضان فمن صامه فهو حده ، و الحج فمن حج حده ، الا الذكر، فان الله عز و جل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه ، ثم تلا: يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا:
(خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است ، هر كس آنها را ادا كند حد آن تامين شده ، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج را هر كس (يكبار) بجا آورد همان حد آن است ، جز ذكر الله كه خداوند به مقدار قليل آن راضى نشده و براى كثير آن نيز حدى قائل نگرديده ، سپس به عنوان شاهد اين سخن آيه (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا...)
را تلاوت فرمود.
امام صادق (عليه السلام ) در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه او كثير الذكر بود، هر وقت با او راه مى رفتم ذكر خدا مى گفت ، و به هنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود، حتى هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكر خدا غافل نمى شد...
و سرانجام با اين جمله پر معنى حديث فوق پايان مى گيرد: و البيت الذى يقراء فيه القرآن ، و يذكر الله عز و جل فيه تكثر بركته ، و تحضره الملائكة ، و تهجر منه الشياطين ، و يضى ء لاهل السماء كما يضى ء الكوكب الدرى لاهل الارض : (خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود، و ياد خدا گردد، بركتش افزون خواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند، و شياطين از آن فرار مى كنند، و براى اهل آسمانها مى درخشد همانگونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين (اما به عكس خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش كم خواهد بود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند).
اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه در حديثى ياد خدا معادل تمام خير دنيا و آخرت شمرده شده است چنانكه از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطى خير الدنيا و الاخرة : (آن كس كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است خير دنيا و آخرت به او داده شده است ).
روايات در اهميت ياد خدا آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريم از وضع كتاب بيرون خواهيم رفت ، اين سخن را با حديث كوتاه و پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: من
اكثر ذكر الله عز و جل اظله الله فى جنته : هر كس بسيار ياد خدا كند خدا او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد)!.
(كسانى كه بخواهند آگاهى بيشترى در اين زمينه پيدا كنند به جلد دوم اصول كافى ابوابى كه در باره ذكر الله است مراجعه نمايند، بخصوص بابى كه مى گويد: بسيارى از آفات و بلاها و مصائب دامن كسانى را كه ذكر خدا مى گويند نميگيرد).
تاكيد بر اين مطلب را لازم نميدانيم كه اينهمه بركات و خيرات مسلما مربوط به ذكر لفظى و حركت زبان كه خالى از فكر و انديشه و عمل باشد نيست ، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه فكر گردد، همان فكرى كه بازتاب گستردهاش در اعمال انسان آشكار شود. چنانكه در روايات به اين معنى تصريح مى كند.
2 - توضيحى در باره (لقاء الله )
گفتيم كه اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است و از آنجا كه ملاقات حسى در مورد پروردگار مفهوم ندارد، چرا كه او نه جسم است و نه داراى عوارض جسم ، بعضى از مفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در اينجا در تقدير بگيرند و بگويند منظور (لقاء ثواب الله ) يا (ملاقات فرشتگان خدا) است .
اما (لقاء) را مى توان در اينجا به معنى لقاى حقيقى و با چشم دل گرفت چرا كه در قيامت حجابها كنار ميرود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان روشنتر جلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت و عمل صالحش به مرحله عاليترى از اين شهود نائل ميگردد.
فخر رازى در تفسيرش در اينجا بيان جالب ديگرى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است ، او مى گويد: انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالبا از خدا غافل مى شود، ولى در قيامت كه همه اين شواغل فكرى بر طرف ميگردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود و اين است معنى لقاء الله .
ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه اين تعبير را اشاره به لحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانستهاند نه مناسب آيات مورد بحث است و نه تعبيرات مشابه آن در آيات ديگر قرآن ، به خصوص كه ضمير مفعولى در جمله يلقونه به صورت مفرد آمده كه اشاره به ذات پاك خدا است ، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح جمعند و كلمه ملائكة در آيه قبل نيز به صورت جمع آمده است (مگر اينكه كلمهاى در تقدير گرفته شود).
3 - پاداشهاى مؤ منان هم اكنون آماده است !
جمله اعدلهم اجرا كريما كه نشان مى دهد هم اكنون بهشت و نعمتهايش آفريده شده و در انتظار مؤ منان است اين سؤ ال را ممكن است برانگيزد كه آماده ساختن در مورد كسانى شايسته است كه قدرتشان محدود باشد و گاه نتوانند به هنگام نياز آنچه را مى خواهند فراهم سازند، ولى در برابر قدرت نامحدود پروردگار كه هر لحظه چيزى را اراده كند فرمان مى دهد موجود شو! آن نيز فورا موجود مى شودچنين نيازى احساس نميگردد، پس تكيه روى آماده سازى در اين آيه و ساير آيات قرآن براى چه منظورى است ؟!

اما توجه به يك نكته ، مشكل را حل مى كند و آن اينكه : آماده ساختن چيزى هميشه براى محدود بودن قدرت نيست ، بلكه گاه براى دلگرمى و اطمينان
خاطر بيشتر، و گاه براى احترام و اكرام فزونتر ميباشد، لذا اگر ما مهمانى را دعوت كنيم و از مدتى قبل مشغول آماده ساختن وسائل پذيرائى او باشيم احترام و اهميت بيشترى براى او قائل شده ايم ، به عكس اگر در همان روز و همان ساعت ورودش دست به كار تهيه وسائل پذيرائى شويم اين خود يكنوع بى اعتنائى و كم احترامى محسوب مى شود.
در عين حال اين سخن مانع از آن نخواهد بود كه هر قدر افراد با ايمان تلاش و كوشش بيشترى در خودسازى و معرفت و پاكى عمل كنند پاداشهاى آماده شده الهى تكامل بيشترى پيدا كند و به موازات آن به سوى كمال پيش رود.
آيه و ترجمه


 


يا اءيها النبى انا اءرسلنك شهدا و مبشرا و نذيرا (45)
و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (46)
و بشر المؤ منين باءن لهم من الله فضلا كبيرا (47)
و لا تطع الكفرين و المنفقين و دع اءذئهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (48)

 


ترجمه :

45 - اى پيامبر! ما تو را به عنوان گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده .
46 - و تو را دعوت كننده به سوى الله به فرمان او قرار داديم ، و چراغ روشنى بخش .
47 - و مؤ منان را بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است .
48 - و از كافران و منافقان اطاعت مكن ، و به آزارهاى آنها اعتنا منما، بر خدا توكل كن ، و همين بس كه خدا حامى و مدافع (تو) باشد.
تفسير:
تو چراغ فروزانى !
در اين آيات روى سخن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم ) است ولى نتيجه آن براى مؤ منان است و به اين ترتيب آيات گذشته را كه پيرامون بخشى از وظايف مؤ منان بحث مى كرد تكميل مى كند.
در دو آيه اول از اين چهار آيه پنج توصيف براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده و در دو آيه ديگر بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط و مكمل
يكديگر مى باشد.
نخست مى فرمايد: (اى پيامبر ما تو را به عنوان شاهد و گواه فرستاديم ) (يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا).
او از يكسو گواه اعمال امت است ، چرا كه اعمال آنها را مى بيند چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم : و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون بگو عمل كنيد خداوند و رسول او و مؤ منان (امامان معصوم ) اعمال شما را مى بينند) (توبه - 105) و اين آگاهى از طريق مساله عرض اعمال امت بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) تحقق مى پذيرد كه شرح آن ذيل همان آيه (جلد هشتم صفحه 124) آمده است .
و از سوى ديگر شاهد و گواه بر انبياى پيشين است كه آنها خود گواه امت خويش بودند فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا: (حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه بر اعمال اينها قرار خواهيم داد) (نساء41).
و از سوى سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت با برنامه هاى سازنده ات با سوابق درخشانت و با عملكردت شاهد و گواه بر حقانيت مكتبت ، و شاهد و گواه بر عظمت و قدرت پروردگار است .
سپس به توصيف دوم و سوم پرداخته مى فرمايد: (ما تو را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم ) (و مبشرا و نذيرا).
بشارت دهنده نيكوكاران به پاداش بى پايان پروردگار، به سلامت و سعادت جاودان ، به پيروزى و موفقيت پر افتخار.
و انذار كننده كافران و منافقان از عذاب دردناك الهى ، از خسارت تمام سرمايه هاى وجودى ، و از سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت .
و همانگونه كه قبلا هم گفته ايم بشارت و انذار همه جا بايد تواءم با هم
و متعادل با يكديگر باشد چرا كه نيمى از وجود انسان را علاقه جلب منفعت و نيم ديگرى را دفع مضرت تشكيل مى دهد، (بشارت ) انگيزه بخش اول است و (انذار) انگيزه بخش دوم ، و آنها كه در برنامه هاى خود تنها روى يك قسمت تكيه مى كنند انسان را به حقيقت نشناخته اند و انگيزه هاى حركت او را مورد توجه قرار نداده اند.
آيه بعد به چهارمين و پنجمين وصف پيامبر اشاره كرده مى گويد: (ما تو را دعوت كننده به سوى الله به فرمان او قرار داديم ، و هم چراغ روشنى بخش ) (و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - مقام (شهود) و گواه بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از همه اوصاف او ذكر شده چرا كه اين مقام ، نياز به مقدمه اى جز وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رسالت او ندارد و همينكه به اين مقام منصوب گشت شاهد بودن او از تمام جهاتى كه در بالا گفتيم مسلم مى شود، ولى مقام بشارت و انذار برنامه هائى است كه بعد از آن تحقق مى يابد.
2 - دعوت به سوى خداوند مرحله اى است بعد از بشارت و انذار، چرا كه بشارت و انذار وسيله اى است براى آماده ساختن افراد به منظور پذيرش حق ، هنگامى كه از طريق تشويق و تهديد آمادگى پذيرش حاصل شد، دعوت به سوى خداوند شروع مى شود، تنها در اينجا است كه دعوت مؤ ثر خواهد افتاد.
3 - با اينكه همه كارهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اذن و فرمان خدا است در اينجا
تنها برنامه دعوت مقيد به اذن پروردگار شده ، و اين به خاطر آن است كه مشكلترين و مهمترين كار پيامبران همان دعوت به سوى خدا است چرا كه بايد مردم را در مسيرى بر خلاف هوسها و شهوات سير دهد و در اين مرحله بايد اذن و فرمان و يارى خدا باشد تا به انجام رسد، ضمنا روشن شود كه پيامبر از خود چيزى ندارد و آنچه مى گويد به اذن خدا است .
4 - سراج منير بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با توجه به اينكه سراج به معنى چراغ و منير به معنى نورافشان است اشاره به معجزات و دلائل حقانيت و نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است ، او چراغ روشنى است كه خودش گواه خويش است ، تاريكيها و ظلمات را مى زدايد، و چشمها و دلها را به سوى خود متوجه مى كند، و همانگونه كه آفتاب آمد دليل آفتاب وجود او نيز دليل حقانيت او است .
قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه (سراج ) آمده كه در سه مورد به معنى (خورشيد) است ، از جمله در سوره نوح آيه 16 مى فرمايد: و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا: (خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد چراغ فروزنده آن قرار داد).
گفتيم (سراج ) در اصل به معنى چراغ است كه در سابق با استفاده از فتيله و (روغن قابل اشتعال ) و امروز با نيروى برق و مانند آن منبع نور و روشنائى است ، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) اين كلمه تدريجا به هر منبع نور و روشنائى اطلاق شده است . و اطلاق آن به خورشيد به خاطر آن است كه نور آن از درونش مى جوشد، و همچون ماه اكتساب نور از منبع ديگرى نمى كند.
وجود پيامبر همچون خورشيد تابانى است كه ظلمتهاى جهل و شرك و كفر
را از افق آسمان روح انسانها مى زدايد ولى همانگونه كه نابينايان از نور آفتاب استفاده نمى كنند و خفاشانى كه چشمشان توانائى ديدن اين نور را ندارد خود را از آن پنهان مى دارند، كوردلان لجوج نيز از اين نور هرگز استفاده نكرده و نمى كنند، و ابوجهل ها دست در گوش مى كردند كه آهنگ قرآن او را نشنوند.
هميشه ظلمت و تاريكى مايه اضطراب و وحشت است و نور سبب آرامش ، دزدان از تاريكى شب استفاده مى كنند، و حيوانات درنده بيابان غالبا در تاريكى شب از لانه خود بيرون مى آيند.
تاريكى مايه پراكندگى است ، و نور سبب جمعيت و اجتماع است ، به همين دليل اگر چراغى را در يك شب تاريك در ميان بيابانى روشن كنيم در مدت كوتاهى انواع حشرات دور آن جمع مى شوند.
روشنائى و نورمايه نمو درختان ، پرورش گلها، رسيدن ميوه ها، و خلاصه تمام فعاليتهاى حياتى است ، و تشبيه وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يك منبع نور همه اين مفاهيم را در ذهن تداعى مى كند.
وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مايه آرامش ، و فرار دزدان دين و ايمان ، و گرگان بيرحم ستمگر جامعه ها، و موجب جمعيت خاطر، و پرورش و نمو روح ايمان و اخلاق ، و خلاصه مايه حيات و جنبش و حركت است ، و تاريخ زندگى او شاهد و گواه زنده اين موضوع است .
گفتيم در دو آيه ديگر از آيات مورد بحث بيان پنج وظيفه از وظائف مهم پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال بيان اوصاف پنجگانه او است نخست مى فرمايد: (به مؤ منان بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است ) (و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا).
اشاره به اينكه مساله (تبشير) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها محدود به پاداش اعمال نيك مؤ منان نمى شود، بلكه خداوند آنقدر از فضل خود به آنها مى بخشد كه موازنه ميان عمل و پاداش را به كلى بر هم ميزند، چنانكه آيات ديگر قرآن شاهد گوياى اين مدعا است .
در يك جا مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيكى كند ده برابر به او پاداش داده مى شود) (انعام - 160).
در جاى ديگر مى گويد: مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماءة حبة و الله يضاعف لمن يشاء (بقره 261) كه بر طبق آن گاه پاداش انفاق هفتصد برابر، و گاه بيش از هزاران برابر خواهد بود.
و گاه از اين هم فراتر مى رود و مى گويد: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : (هيچكس نمى داند چه پاداشهائى كه موجب روشنائى چشمها است براى او پنهان داشته شده (الم سجده - 17).
به اين ترتيب ابعاد فضل كبير الهى را از آنچه در وهم و تصور بگنجد دورتر و فراتر مى برد.
بعد از آن به دستور دوم و سوم پرداخته مى گويد: (از كافران و منافقان اطاعت مكن ) (و لا تطع الكافرين المنافقين ).
بدون شك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز اطاعتى از كافران و منافقان نداشت ، اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تاكيد براى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هشدار و سرمشقى براى ديگران ، روى اين موضوع مخصوصا تكيه كند، چه اينكه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش و تسليم كشيدن در اثناء مسير است كه گاه از طريق تهديد، و گاه از طريق دادن امتيازات ، زمينه هاى
آن فراهم مى شود، تا آنجا كه گاهى انسان به اشتباه مى افتد و گمان مى كند راه وصول به هدف تن دادن به چنين سازش و تسليمى است ، همان سازش و تسليمى كه نتيجه اش عقيم ماندن همه تلاشها و كوششها و خنثى شدن همه مجاهدات است .
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بارها كافران و يا گروههائى از منافقان كوشيدند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به چنين موضعى بكشانند، گاه پيشنهاد كردند كه نام بتها را به بدى نبرد و از آنها انتقاد نكند، و گاه گفتند اجازه ده يكسال معبود تو را بپرستيم و يكسال هم تو معبودان ما را پرستش كن و گاه مى گفتند به ما مهلت ده تا يكسال ديگر به برنامه هاى خود ادامه دهيم و بعد ايمان بياوريم ، گاه پيشنهاد كردند تهيدستان و مؤ منان فقير را از گرد خود دور كن تا ما ثروتمندان متنفذ با تو همصدا شويم ، و گاه اعلام آمادگى براى دادن امتيازات مالى و پست و مقام حساس و زنان زيبا و مانند آن كردند!
مسلم است همه اينها دامهاى خطرناكى بود بر سر راه پيشرفت سريع اسلام و ريشه كن شدن كفر و نفاق ، و اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر يكى از اين پيشنهادها انعطاف و نرمشى به خرج مى داد پايه هاى انقلاب اسلامى فرو مى ريخت و تلاشها هرگز به نتيجه نمى رسيد.
سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد: اعتنائى به آزارهاى آنها مكن ، بر خدا توكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است (و دع اذاهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا).
اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را سخت در فشار قرار داده بودند، و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان و بدگوئى و جسارت ، و چه از طريق آزار بدنى ، و چه محاصره اقتصادى نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، البته در دوران مكه به صورتى ، و در دوران مدينه به صورت ديگر، زيرا اذى واژهاى است كه همه انواع آزار را شامل مى شود.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (اذى به معنى هر گونه ضررى است كه به يك موجود زنده برسد، چه در جان ، يا در جسم ، يا وابستگان به او، خواه دنيوى يا اخروى ).
البته اين كلمه گاه در آيات قرآن در خصوص ايذاء زبانى به كار رفته ، مانند آيه 61 سوره توبه و منهم الذين يؤ ذون النبى و يقولون هو اذن : (بعضى از آنها پيامبر را ايذاء مى كنند و مى گويند او آدم خوشباورى است و به حرف هر كس گوش مى دهد).
ولى در آيات ديگر در مورد آزار بدنى نيز به كار رفته ، مانند آيه 16 سوره نساء و اللذان ياتيانها منكم فاذوهما: (مردان و زنانى كه اقدام به ارتكاب آن عمل زشت (زنا) مى كنند آنها را آزار دهيد (و حد شرعى را بر آنها جارى نمائيد) ).
تاريخ مى گويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين همچون كوه در مقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، و سرانجام در اهداف خود پيروز شدند.
دليل اين مقاومت و پيروزى همان توكل بر خدا و اعتماد بر ذات پاك او بود، خدائى كه همه مشكلات در برابر اراده اش سهل و آسان است ، و (اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى - نبرد رگى تا نخواهد خداى آرى كافى است كه پشتيبان و پناهگاه انسان چنين خدائى باشد.
از آنچه گفتيم اين حقيقت روشن شد كه محتواى آيه فوق چيزى نيست كه به وسيله نزول حكم جهاد نسخ شده باشد - آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند - بلكه ظاهر اين است كه اين آيات مدتها بعد از حكم جهاد و در رديف حوادث مربوط به سوره احزاب نازل شده ، اين حكمى است براى همه اعصار و قرون كه پيشوايان الهى نيروهاى زنده خود را صرف اعتنا به اعمال ايذائى
مخالفان نكنند كه اگر اعتنا كنند و نيروهاى فعال خود را صرف مقابله با اين امور نمايند دشمن به هدف خود رسيده ، چرا كه او مى خواهد فكر طرف را به خود مشغول دارد و نيروهاى او را از اين طريق به هدر دهد، اينجا است كه بى اعتنائى و فرمان (دع اذاهم ) تنها راه حل است .
اين نيز قابل توجه است كه دستورات پنجگانه فوق كه در دو آيه اخير آمده مكمل يكديگر و مربوط به هم هستند، بشارت دادن به مؤ منان براى جذب نيروهاى با ايمان ، عدم سازش و تسليم در مقابل كفار و در برابر منافقان ، بى اعتنائى به آزارهاى آنها، و توكل بر خدا مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه راه وصول به مقصد در آن نهفته است و دستور العمل جامعى براى همه رهروان راه حق است .
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ذا نكحتم المؤ منت ثم طلقتموهن من قبل اءن تمسوهن فما لكم عليهن من عدة تعتدونها فمتعوهن و سرحوهن سراحا جميلا (49)
 


ترجمه :

49 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه زنان با ايمان را ازدواج كرديد و قبل از همبستر شدن طلاق داديد عدهاى براى شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آنرا نگاه داريد، آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد و به طرز شايسته اى آنها را رها كنيد.
تفسير:
گوشه اى از احكام طلاق ، و جدائى شايسته
قسمتهاى مختلف آيات اين سوره (احزاب ) به صورت مجموعه هاى گوناگونى است كه بعضى خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعضى خطاب به همه مؤ منان مى باشد، لذا گاهى (يا ايها النبى ) مى گويد و گاه (يا ايها الذين آمنوا) و دستورات لازمى به موازات با يكديگر در اين آيات آمده است كه نشان مى دهد هم شخص پيامبر در اين برنامه ها مورد نظر بوده است و هم عموم مؤ منان .
آيه مورد بحث يكى از اين خطابها است كه روى سخن در آن به همه اهل ايمان است ، در حالى كه در آيات قبل روى سخن ظاهرا به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و در آيات آينده بار ديگر نوبت خطاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرا مى رسد، و به اصطلاح (لف و نشر مرتب ) را در قسمتى از اين سوره تشكيل مى دهد.
مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با زنان با ايمان
ازدواج كرديد، سپس قبل از آميزش آنها را طلاق داديد عده اى براى شما بر آنها نيست كه حساب آنها را نگاه داريد (يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤ منات ثم طلقتموهن من قبل ان تمسوهن فما لكم عليهن من عدة تعتدونها).
در اينجا خداوند استثنائى براى حكم عده زنان مطلقه بيان فرموده كه كه اگر طلاق قبل از دخول واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست ، و از اين تعبير به دست مى آيد كه قبل از اين آيه حكم عده بيان شده بوده است .
تعبير به (مؤ منات ) دليل بر اين نيست كه ازدواج با غير زنان مسلمان به كلى ممنوع است ، بلكه ممكن است اشاره به اولويت آنها بوده باشد، بنابراين با روايت و فتاواى مشهور فقها كه ازدواج موقت با زنان كتابيه را مجاز مى شمرد منافاتى ندارد.
ضمنا از تعبير (لكم ) و همچنين جمله (تعتدونها) (عده را محاسبه كنيد) استفاده مى شود كه عده نگهداشتن زن يكنوع حق براى مرد محسوب مى شود، و بايد چنين باشد، زيرا امكان دارد در واقع زن باردار باشد و ترك عده و ازدواج با مرد ديگر سبب مى شود كه وضع فرزند نامشخص گردد و حق مرد در اين زمينه پايمال شود، گذشته از اينكه نگهداشتن عده فرصتى به مرد و زن مى دهد كه اگر تحت تاثير هيجانات عادى حاضر به طلاق شده باشند مجالى براى تجديد نظر و بازگشت پيدا كنند، و اين حقى است هم براى زن و هم براى مرد.
و اما اينكه بعضى ايراد كرده اند كه اگر عده حق مرد باشد بايد بتوان آن را اسقاط نمود درست نيست ، زيرا در فقه حقوق زيادى داريم كه قابل اسقاط نيست ، مانند حقى كه بازماندگان ميت در اموال او دارند، و يا حقى كه فقراء در زكات دارند كه هيچيك را نمى توان با اسقاط كردن ساقط نمود.
سپس به حكم ديگرى از احكام (زنانى كه قبل از آميزش جنسى طلاق گرفته اند)
مى پردازد كه در سوره بقره نيز به آن اشاره شده است ، مى فرمايد: (آنها را (با هديه مناسبى ) بهره مند سازيد) (فمتعوهن ).
بدون شك پرداختن هديه مناسب به زن در جائى واجب است كه مهرى براى او تعيين نشده باشد، همانگونه كه در آيه 236 سوره بقره آمده است (لاجناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرضوا لهن فريضة و متعوهن ): (گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از آميزش يا تعيين مهر (به عللى ) طلاق دهيد، ولى در اين موقع آنها را (با هديه اى مناسب ) بهره مند سازيد.
بنابراين آيه مورد بحث گرچه مطلق است و مواردى را كه مهر تعيين شده يا نشده هر دو را شامل مى شود، ولى بقرينه آيه سوره بقره آيه مورد بحث را محدود به موردى مى كنيم كه مهرى تعيين نشده باشد، زيرا در صورت تعيين مهر و عدم دخول پرداختن نصف مهر واجب است (همانگونه كه در آيه 237 سوره بقره آمده ).
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران و فقها داده اند كه حكم (پرداختن هديه اى مناسب ) در آيه مورد بحث عام است ، حتى مواردى را كه مهر در آن تعيين شده شامل مى شود، منتهى در اين موارد جنبه استحبابى دارد، و در مواردى كه مهر تعيين نشده جنبه وجوبى .
در بعضى از آيات و روايات نيز اشارهاى به اين معنى ديده مى شود.
در اينكه مقدار اين (هديه ) چه اندازه بايد باشد؟ قرآن مجيد در سوره
بقره آن را اجمالا بيان كرده و فرموده است : متاعا بالمعروف : (هديه اى مناسب و متعارف ) (بقره - 236) و باز در همان آيه مى گويد: على الموسع قدره و على المقتر قدره : (آن كس كه توانائى دارد به اندازه توانائيش و آن كس كه تنگدست است به اندازه خودش ).
بنابراين اگر در روايات اسلامى مواردى از قبيل خانه ، خادم ، لباس ، و مانند آن ذكر شده بيان مصداقهائى از اين كلى است كه بر حسب امكانات شوهر و شؤ ون زن تفاوت مى كند.
آخرين حكم آيه مورد بحث اين است كه زنان مطلقه را به طرز شايسته اى رها كنيد و به صورت صحيحى از آنها جدا شويد (و سرحوهن سراحا جميلا)
(سراح جميل ) به معنى رها ساختن تواءم با محبت و احترام ، و ترك هر گونه خشونت و ظلم و ستم و بى احترامى است ، خلاصه همانگونه كه در آيه 29 سوره بقره آمده است يا بايد همسر را به طور شايسته نگاهداشت ، و يا با نيكى و احترام رها كرد فامساك بمعروف او تسريح باحسان .
هم ادامه زوجيت بايد تواءم با معيارهاى انسانى باشد، و هم جدا شدن ، نه اينكه هر گاه شوهر تصميم بر جدائى گرفت هر گونه بى مهرى ، ظلم ، بدگوئى و خشونت را در مورد همسرش مجاز بشمرد كه اين رفتار قطعا غير اسلامى است .
بعضى از مفسران (سراح جميل ) را به معنى انجام طلاق طبق سنت اسلامى گرفته اند، و در روايتى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) و (عيون الاخبار) آمده نيز اين معنى منعكس است ، ولى مسلم است كه (سراح جميل ) محدود در اين معنى نيست هر چند يكى از مصاديق روشن آن همين است بعضى ديگر از مفسران سراح جميل را در اينجا به معنى اجازه خروج از منزل و نقل مكان دانسته اند، زيرا زن در اينجا موظف به نگاهدارى عده نيست ، بنابراين بايد او را رها كرد كه هر كجا مايل است برود.
ولى با توجه به اينكه تعبير به (سراح جميل ) يا مانند آن در آيات ديگر قرآن حتى در مورد زنانى كه بايد عده نگاهدارند وارد شده معنى فوق بعيد به نظر مى رسد.
درباره اصل معنى (سراح ) و ريشه لغوى آن ، و اينكه چرا در اطلاقات متعارف به معنى رها ساختن به كار مى رود، شرحى در ذيل آيه 28 همين سوره (احزاب ) داشتيم .
آيه و ترجمه


ياءيها النبى إ نا اءحللنا لك اءزوجك التى ءاتيت اءجورهن و ما ملكت يمينك مما اءفاء الله عليك و بنات عمك و بنات عمتك و بنات خالك و بنات خلتك التى هاجرن معك و امراءة مؤ منة إ ن وهبت نفسها للنبى إ ن اءراد النبى اءن يستنكحها خالصة لك من دون المؤ منين قد علمنا ما فرضنا عليهم فى اءزوجهم و ما ملكت اءيمنهم لكيلا يكون عليك حرج و كان الله غفورا رحيما (50)
 


ترجمه :

50 - اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اى براى تو حلال كرديم ، و همچنين كنيزانى كه از طريق غنائمى كه خدا به تو بخشيده است مالك شده اى و دختران عموى تو، و دختران عمه ها، و دختران دائى تو و دختران خاله ها كه با تو مهاجرت كردند، هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه ساير مؤ منان ، ما مى دانيم براى آنها در مورد همسرانشان و كنيزانشان چه حكمى مقرر داشته ايم (و مصالح آنها چه ايجاب مى كند) اين به خاطر آن است كه مشكلى (در اداى رسالت ) بر تو نبوده باشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
با اين زنان ميتوانى ازدواج كنى
گفتيم بخشهائى از آيات اين سوره ، وظائف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان را به صورت لف و نشر مرتب تعقيب مى كند، لذا بعد از ذكر پاره اى از احكام مربوط به طلاق دادن زنان در آيه قبل ، در اينجا روى سخن را به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، و موارد هفتگانه اى را كه ازدواج با آنها براى پيامبر مجاز بوده شرح مى دهد:
1 - نخست مى گويد: (اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى تو حلال كرديم ) (يا ايها النبى انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن ).
منظور از اين زنان به قرينه جمله هاى بعد زنانى هستند كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رابطه خويشاوندى نداشتند و با او ازدواج كردند و شايد مساله پرداختن مهريه نيز به خاطر همين باشد، زيرا مرسوم بوده است كه به هنگام ازدواج با غير خويشاوندان مهريه را نقدا پرداخت مى كردند، بعلاوه تعجيل در پرداختن مهر، مخصوصا در موردى كه همسر نياز به آن داشته باشد، بهتر است ، ولى به هر حال اين كار جزء واجبات نيست ، و با توافق طرفين ممكن است مهر به صورت ذمه در عهده زوج كلا يا بعضا بماند.
2 - (كنيز انى را كه از طريق غنائم و انفال خدا به تو بخشيده است ) (و ما ملكلت يمنيك مما افاء الله عليك ).
(افاء الله ) از ماده (فى ء) (بر وزن شى ء) به اموالى گفته مى شود كه بدون مشقت به دست مى آيد، لذا به غنائم جنگى و همچنين انفال (ثروتهاى طبيعى كه متعلق به حكومت اسلامى است و مالك مشخص ندارد) اطلاق مى شود.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد:(فى ء) به معنى بازگشت و رجوع
به حالت نيك است ، و اگر به (سايه ) فى ء گفته مى شود به خاطر اين است كه حالت برگشت دارد سپس مى افزايد به اموال بى دردسر نيز فى ء مى گويند، چون با تمام حسنى كه دارد باز هم مثل سايه عارضى و از بين رفتنى است ! درست است كه در غنائم جنگى گاهى دردسر فراوان است ولى از آنجا كه باز با مقايسه به اموال ديگر درد سر كمترى دارد، و گاه اموال هنگفتى در يك حمله به دست مى آيد، (فى ء) به آن اطلاق شده است .
در اينكه آيا اين حكم در مورد كداميك از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مصداق داشته ؟ بعضى از مفسران گفته اند: يكى از زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نام (ماريه قبطيه ) از غنائم و دو همسر ديگر بنام (صفيه ) و (جويريه ) از انفال بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از قيد بردگى آزاد كرد و به همسرى خود پذيرفت ، و اين خود جزئى از برنامه كلى اسلام براى آزادى تدريجى بردگان و باز گرداندن شخصيت انسانى به آنها بوده است .
3 - (دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دائى تو و دختران خاله هائى كه با تو مهاجرت كرده اند اينها نيز بر تو حلالند) (و بنات عمك و بنات عماتك و بنات خالك و بنات خالاتك اللاتى هاجرن معك ).
به اين ترتيب از ميان تمام بستگان تنها ازدواج با دختر عموها و عمه ها و دختر دائيها و دختر خاله ها با قيد اينكه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مهاجرت كرده باشند مجاز و مشروع بوده است .
انحصار در اين چهار گروه روشن است ، ولى قيد مهاجرت بخاطر آنست كه در آن روز هجرت دليل بر ايمان بوده ، و عدم مهاجرت دليل بر كفر و يا به خاطر اين است كه هجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با شخصيت و با فضيلت است كه مناسب همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشند.
در اينكه آيا اين مورد چهارگانه كه به صورت حكم كلى در آيه ذكر
شده مصداق خارجى در ميان همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته يا نه ؟ تنها موردى را كه براى آن مى توان ذكر كرد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با (زينب بنت جحش ) است كه داستان پر ماجراى او در همين سوره گذشت زيرا زينب دختر عمه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و جحش همسر عمه او محسوب مى شد.
4 - (هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و هيچگونه مهرى براى خود قائل نشود) اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند) (و امراءة مؤ منة ان وهبت نفسها للنبى ان اراد النبى ان يستنكحها).
(اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه بر ساير مؤ منان ) (خالصة لك من دون المؤ منين ).
(ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم و مصالح آنها چه ايجاب مى كرده است )؟ (قد علمنا ما فرضنا عليهم فى ازواجهم و ما ملكت ايمانهم ).
بنابراين اگر در مسائل مربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتى قائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده ، و هيچيك از اين احكام و مقررات بى حساب نيست .
سپس مى افزايد: اين به خاطر آنست كه مشكل و حرجى (در اداى رسالت ) بر تو نبوده باشد و بتوانى در انجام اين وظيفه مسؤ ليتهاى خود را ادا كنى
(لكيلا يكون عليك حرج ).
(و خداوند آمرزنده و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما).
در مورد گروه اخير (زنان بدون مهر) به نكات زير بايد توجه داشت :
1 - بدون شك اجازه گرفتن همسر بدون مهر از مختصات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و آيه نيز صراحت در اين مساله دارد، و به همين جهت از مسلمات فقه اسلام است ، بنابراين هيچكس حق ندارد همسرى را بدون مهر (كم باشد يا زياد) ازدواج كند، حتى اگر نام مهر به هنگام اجراى صيغه عقد برده نشود، و قرينه تعيين كننده اى نيز در كار نباشد، بايد (مهر المثل ) پرداخت ، منظور از (مهر المثل ) مهريه اى است كه زنانى با شرائط و خصوصيات او معمولا براى خود قرار مى دهند.
2 - در اينكه آيا اين حكم كلى در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مصداقى پيدا كرده يا نه ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى همچون ابن عباس و برخى ديگر از مفسران معتقدند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هيچ زنى به اين كيفيت ازدواج نكرد، بنابر اين حكم بالا فقط يك اجازه كلى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه هرگز عملا مورد استفاده قرار نگرفت .
در حالى كه بعضى ديگر نام سه يا چهار زن از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برده اند كه بدون مهر به ازدواج آن حضرت در آمدند، (ميمونه ) دختر حارث و (زينب ) دختر خزيمه كه از طايفه انصار بود، و زنى از بنى اسد به نام (ام شريك ) دختر جابر و (خوله ) دختر حكيم بوده است .
از جمله در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه (خوله ) خود را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخشيد صداى اعتراض ‍ (عايشه ) بلند شد و گفت : ما بال
النساء يبذلن انفسهن بلا مهر؟!: (چرا بعضى از زنان بدون مهر خود را در اختيار ازدواج مى گذارند)؟! و در اين هنگام آيه فوق نازل شد، ولى (عايشه ) رو به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و گفت : (من مى بينم خداوند مقصود تو را به سرعت انجام مى دهد) (و اين يكنوع تعريض بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود) اما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و انك ان اطعت الله سارع فى هواك !: (تو نيز اگر اطاعت خدا كنى مقصودت را به سرعت انجام مى دهد)!.
بدون شك اينگونه زنان تنها خواهان كسب افتخار معنوى بودند كه از طريق ازدواج با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها حاصل مى شد، لذا بدون هيچگونه مهرى آماده همسرى با او شدند، ولى همانگونه كه گفتيم وجود چنين مصداقى براى حكم بالا از نظر تاريخى مسلم نيست ، آنچه مسلم است اينست كه خداوند چنين اجازه اى را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده بود، به خاطر فلسفه اى كه بعدا به آن اشاره مى شود.
3 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اجراى صيغه ازدواج با لفظ (هبه ) تنها مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، و هيچ فرد ديگرى نمى تواند با چنين لفظى عقد ازدواج را اجرا كند، ولى اگر اجراى عقد با لفظ ازدواج و نكاح انجام گيرد جائز است هر چند نامى از مهر برده نشود، زيرا همانگونه كه گفتيم در صورت عدم ذكر مهر بايد مهر المثل پرداخت (در حقيقت همانند آن است كه
تصريح به مهر المثل شده باشد).
4 - گوشه اى از فلسفه تعدد زوجات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
جمله اخير در آيه فوق در واقع اشاره به فلسفه اين احكام مخصوص پيامبر گرامى اسلام است ، اين جمله مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرايطى دارد كه ديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت در احكام شده است .
به تعبير روشنتر مى گويد: هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديتها و مشكلات از دوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق اين احكام بر داشته شود.
و اين تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زنان متعدد و مختلف براى حل يك سلسله مشكلات اجتماعى و سياسى در زندگى او بوده است .
زيرا مى دانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداى اسلام را بلند كرد تك و تنها بود، و تا مدتها جز عده محدود و كمى به او ايمان نياوردند، او بر ضد تمام معتقدات خرافى عصر و محيط خود قيام كرد، و به همه اعلان جنگ داد، طبيعى است كه همه اقوام و قبائل آن محيط بر ضد او بسيج شوند.
و بايد از تمام وسائل براى شكستن اتحاد نامقدس دشمنان استفاده كند كه يكى از آنها ايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج با قبائل مختلف بود، زيرا محكمترين رابطه در ميان عرب جاهلى رابطه خويشاوندى محسوب مى شد، و داماد قبيله را همواره از خود مى دانستند، و دفاع از او را لازم ، و تنها گذاشتن او را گناه مى شمردند.
قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد ازدواجهاى پيامبر لااقل در بسيارى از موارد جنبه سياسى داشته است .
و بعضى ازدواجهاى او مانند ازدواج با (زينب )، براى شكستن سنت جاهلى بوده كه شرح آن را ذيل آيه 37 همين سوره بيان كرديم .
بعضى ديگر براى كاستن از عداوت ، يا طرح دوستى و جلب محبت اشخاص و يا اقوام متعصب و لجوج بوده است .
روشن است كسى كه در سن 25 سالگى كه عنفوان جوانى او بوده با زن بيوه چهل ساله اى ازدواج مى كند، و تا 53 سالگى تنها به همين يك زن بيوه قناعت مى نمايد و به اين ترتيب دوران جوانى خود را پشت سر گذاشته و به سن كهولت مى رسد و بعد به ازدواجهاى متعددى دست مى زند حتما دليل و فلسفه اى دارد، و با هيچ حسابى آن را نمى توان به انگيزه هاى علاقه جنسى پيوند داد، زيرا با اينكه مساله ازدواج متعدد در ميان عرب در آن روز بسيار ساده و عادى بوده و حتى گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مى رفته و هيچگونه محدوديتى براى گرفتن همسرى قائل نبودند براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواجهاى متعدد در سنين جوانى نه مانع اجتماعى داشت ، و نه شرائط سنگين مالى ، و نه كمترين نقصى محسوب مى شد.
جالب اينكه در تواريخ آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با يك زن باكره ازدواج كرد و او عايشه بود، بقيه همسران او همه زنان بيوه بودند كه طبعا نمى توانستند از جنبه هاى جنسى چندان تمايل كسى را برانگيزند.
حتى در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسم عقد انجام نشد، و هرگز آميزش با آنها نكرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبائل قناعت كرد.
و آنها به همينقدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به نام همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناميده شده ، و اين افتخار براى آنها حاصل گشته است ، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آنها با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محكمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.
از سوى ديگر با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلما مرد عقيمى نبود ولى فرزندان كمى از او به يادگار ماند، در حالى كه اگر اين ازدواجها به خاطر جاذبه جنسى اين زنان انجام مى شد بايد فرزندان بسيارى از او به يادگار مانده باشد.
و نيز قابل توجه است كه بعضى از اين زنان مانند عايشه هنگامى كه به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آمد بسيار كم سن و سال بود، و سالها گذشت تا توانست يك همسر واقعى براى او باشد، اين نشان مى دهد كه ازدواج با چنين دخترى انگيزه هاى ديگرى داشته و هدف اصلى همانها بوده است كه در بالا اشاره كرديم .
گر چه دشمنان اسلام خواستهاند ازدواجهاى متعدد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه قرار دهند، و از آن افسانه هاى دروغين بسازند، ولى سن بالاى پيامبر به هنگام اين ازدواجهاى متعدد از يك سو، و شرائط خاص سنى و قبيله اى اين زنان از سوى ديگر، و قرائن مختلفى كه در بالا به قسمتى از آن اشاره كرديم از سوى سوم حقيقت را آفتابى مى كندو توطئه هاى مغرضان را فاش مى سازد.
آيه و ترجمه


ترجى من تشاء منهن و توى إ ليك من تشاء و من ابتغى ممن عزلت فلا جناح عليك ذلك اءدنى اءن تقر اءعينهن و لا يحزن و يرضين بما ءاتيتهن كلهن و الله يعلم ما فى قلوبكم و كان الله عليما حليما (51)
 


ترجمه :

51 - (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى توانى بتاخير اندازى و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى ، و هر گاه بعضى از آنها را كه بر كنار ساخته اى بخواهى نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نباشند و به آنچه در اختيار همه آنان مى گذارى راضى شوند نزديكتر است و خدا آنچه را در قلوب شما است مى داند و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است و در عين حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمى كند.
شان نزول
در تفسير آيه 28 و 29 همين سوره و بيان شان نزول آنها گفتيم كه جمعى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنابر آنچه مفسران نقل كرده اند - به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند كه بر نفقه و هزينه زندگى ما بيفزا (زيرا چشمشان به غنائم جنگى افتاده بود، و چنين مى پنداشتند كه بايد از آن ، بهره زيادى به آنها برسد) آيات مزبور نازل شد و صريحا به آنها گوشزد كرد كه اگر دنيا و زينت دنيا را مى خواهند براى هميشه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جدا شوند و اگر خدا و پيامبر و روز جزا را خواهانند با زندگى ساده او بسازند.
از اين گذشته در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان
آنها نيز با هم رقابتهائى داشتند كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آنهمه گرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد، هر چند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كوشش لازم را در زمينه عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد ولى باز گفتگوهاى آنها ادامه داشت ، آيه فوق نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزاد گذاشت ، و ضمنا به آنها اعلام كرد كه اين حكم الهى است تا هيچگونه نگرانى و سوء برداشتى براى آنها حاصل نشود.
تفسير:
رفع يك مشكل ديگر از زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
يك رهبر بزرگ الهى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن هم در زمانى كه در كوره حوادث سخت گرفتار است ، و توطئه هاى خطرناكى از داخل و خارج براى او مى چينند، نمى تواند فكر خود را زياد مشغول زندگى شخصى و خصوصيش كند، بايد در زندگى داخلى خود داراى آرامش نسبى باشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتى كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغت خاطر بپردازد.
آشفتگى زندگى شخصى و دل مشغول بودن او به وضع خانوادگى در اين لحظات بحرانى و طوفانى سخت خطرناك است .
با اينكه طبق بحثهاى گذشته و مداركى كه در شرح آيه پيش آورديم ازدواجهاى متعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) غالبا جنبه هاى سياسى و اجتماعى و عاطفى داشته ، و در حقيقت جزئى از برنامه انجام رسالت الهى او بوده ، ولى در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاى زنانه متداول آنها، طوفانى در درون خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برمى انگيخته ، و فكر او را به خود مشغول مى داشته است .
اينجا است كه خداوند يكى ديگر از ويژگيها را براى پيامبرش قائل شده ، و براى هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از
اين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.
و چنانكه در آيه مورد بحث مى خوانيم فرمود: (مى توانى (موعد) هر يك از اين زنان را بخواهى به تاخير بيندازى و به وقت ديگرى موكول كنى ، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى ) (ترجى من تشاء منهن و تؤ وى اليك من تشاء).
(ترجى ) از ماده (ارجاء) به معنى تاخير، و (تؤ وى ) از ماده (ايواء) به معنى كسى را نزد خود جاى دادن است .
مى دانيم يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميان آنها به طور عادلانه تقسيم كند، اگر يك شب نزد يكى از آنها است ، شب ديگر نزد ديگرى باشد تفاوتى در ميان زنان از اين نظر وجود ندارد، و اين موضوع را در كتب فقه اسلامى به عنوان (حق قسم ) تعبير مى كنند.
يكى از خصايص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه به خاطر شرائط خاص زندگى طوفانى و بحرانيش مخصوصا در زمانى كه در مدينه بود و در هر ماه تقريبا يك جنگ بر او تحميل مى شد و در همين زمان همسران متعدد داشت ، رعايت حق قسم به حكم آيه فوق از او ساقط بود، و مى توانست هر گونه اوقات خود را تقسيم كند هر چند او با اين حال حتى الامكان مساوات و عدالت را - چنانكه در تواريخ اسلامى صريحا آمده است - رعايت مى كرد.
ولى وجود همين حكم الهى آرامشى به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و محيط زندگى داخلى او مى داد.
سپس مى افزايد: (هر گاه بعضى از آنها را كنار بگذارى بعدا بخواهى او را نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست ) (و من ابتغيت من عزلت فلا جناح عليك ).
و به اين ترتيب نه تنها در آغاز، اختيار با تو است ، در ادامه كار نيز اين
تخيير بر قرار است ، و به اصطلاح اين تخيير (تخيير استمرارى ) است نه (ابتدائى ) و با اين حكم گسترده و وسيع هر گونه بهانه اى از برنامه زندگى تو نسبت به همسرانت قطع خواهد شد، و مى توانى فكر خود را متوجه مسئوليتهاى بزرگ و سنگين رسالت كنى .
و براى اينكه همسران پيامبر نيز بدانند گذشته از افتخارى كه از ناحيه همسرى با او كسب مى كنند با تسليم در برابر اين برنامه خاص در مورد تقسيم اوقات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك نوع ايثار و فداكارى از خود نشان داده ، و به هيچوجه عيب و ايرادى متوجه آنها نيست ، چرا كه در برابر حكم خدا تسليم شده اند اضافه مى كند:
(اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نشوند و همه آنها راضى به آنچه در اختيارشان مى گذارى گردند نزديكتر است ) (ذلك ادنى ان تقر اعينهن و لا يحزن و يرضين بما آتيتهن كلهن ).
زيرا اولا اين يك حكم عمومى در باره همه آنها است و تفاوتى در كار نيست ، و ثانيا حكمى است از ناحيه خدا كه براى مصالح مهمى تشريع شده ، بنابراين آنها بايد با رضا و رغبت به آن تن دهند و نه تنها نگران نباشند بلكه خشنود گردند.
ولى در عين حال همانگونه كه در بالا نيز اشاره كرديم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى الامكان تساوى را در تقسيم اوقات خود رعايت مى كرد جز در مواردى كه شرائط خاصى عدم مساوات را ايجاب مى كرد، و اين خود مطلب ديگرى بود كه موجب خشنودى آنها مى شد، زيرا مشاهده مى كردند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اينكه مخير است سعى در برقرارى مساوات دارد.
در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مى كند: (خدا آنچه را در قلوب شما است مى داند، و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است ، و در عين
حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمى كند) (و الله يعلم ما فى قلوبكم و كان الله عليما حليما).
آرى خدا مى داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد، و در برابر كدامين ناخشنود هستيد.
او مى داند شما به كداميك از همسرانتان تمايل بيشتر داريد و به كدام كمتر و حكم خدا را در برخورد با اين تمايلات چگونه رعايت مى كنيد.
همچنين او مى داند چه كسانى در گوشه و كنار مى نشينند و به اينگونه احكام الهى در مورد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرده گيرى مى كنند و در دل نسبت به آن معترضند و چه كسانى با آغوش باز همه را پذيرا مى شوند.
بنابراين تعبير قلوبكم تعبير گسترده اى است كه هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همسران او را شامل مى شود و هم همه مؤ منان را كه در ارتباط با اين احكام از در رضا و تسليم وارد مى شوند، يا اعتراض و انكار مى كنند هر چند آنرا آشكار نسازند.
نكته :
آيا اين حكم در حق همه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود؟
در فقه اسلامى در باب خصايص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مساله مورد بحث واقع شده است كه آيا تقسيم اوقات بطور مساوى در ميان همسران متعدد همانگونه كه بر عموم مسلمانان واجب است بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز واجب بوده يا اينكه پيامبر حكم استثنائى (تخيير) را داشته است ؟
مشهور و معروف در ميان فقهاى ما و جمعى از فقهاى اهل سنت اين است كه او در اين حكم مستثنا بوده ، و دليل آن را آيه فوق مى شمرند كه مى گويد: (ترجى من تشاء منهن و تؤ وى اليك من تشاء): (هر كدام را بخواهى به تاخير مى اندازى و هر يك را بخواهى نزد خود نگاه مى دارى ).
زيرا قرار گرفتن اين جمله بعد از بحث در باره همه زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ايجاب مى كند كه ضمير جمع (هن ) به تمام آنها باز گردد، و اين مطلبى است كه از طرف فقها و بسيارى از مفسران پذيرفته شده .
ولى بعضى ضمير فوق را مربوط به خصوص زنانى مى دانند كه خود را بدون مهر در اختيار او قرار دادند در حالى كه اولا از نظر تاريخى ثابت نيست كه آيا اين حكم ، موضوع خارجى پيدا كرد يا نه ؟ و بعضى معتقدند كه تنها در يك مورد بود كه زنى به اين صورت به ازدواج پيامبر در آمد، و در هر حال اصل مساله از نظر تاريخى محقق نيست .
ثانيا اين تفسير خلاف ظاهر آيه است و با شان نزولى كه براى آيه ذكر كرده اند سازگار نمى باشد، بنابراين بايد قبول كرد كه حكم مزبور يك حكم عام است .
آيه و ترجمه


لا يحل لك النساء من بعد و لا اءن تبدل بهن من اءزوج و لو اءعجبك حسنهن إ لا ما ملكت يمينك و كان الله على كل شى ء رقيبا (52)
 


ترجمه :

52 - بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست و نمى توانى همسرانت را به همسران ديگرى تبديل كنى (بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى بجاى او برگزينى ) هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو در آيد و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است (و به اين ترتيب فشار قبائل را در اختيار همسر از آنها، از تو برداشتيم ).
تفسير:
يك حكم مهم ديگر در ارتباط با همسران پيامبر
در اين آيه حكم ديگرى از احكام مربوط به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيان شده ، مى فرمايد:(بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست ، و حق ندارى همسرانت را به همسران ديگرى تبديل كنى ، هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنهائى كه به صورت كنيز در اختيار تو قرار گيرند، و خداوند ناظر و مراقب بر هر چيز است ) (لا يحل لك النساء من بعد و لا ان تبدل بهن من ازواج و لو اعجبك حسنهن الا ما ملكت يمينك و كان الله على كل شى ء رقيبا).
مفسران و فقهاى اسلام در تفسير اين آيه بحثهاى فراوانى دارند، و روايات مختلفى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى وارد شده است ، ما قبلا آنچه را كه از ظاهر آيه در ارتباط با آيات گذشته و آينده - قطع نظر از گفته هاى مفسران -
به نظر مى رسد ذكر مى كنيم بعد به سراغ مطالب ديگر مى رويم .

ظاهر تعبير (من بعد) اين است كه بعد از اين ، ازدواج مجدد براى تو حرام است ، بنابراين (بعد يا به معنى ) بعد زمانى است يعنى بعد از اين زمان ديگر همسرى انتخاب مكن ، يا بعد از آنكه همسرانت را طبق فرمان الهى در آيات گذشته مخير در ميان زندگى ساده در خانه تو و يا جدا شدن كردى و آنها با ميل و رغبت ترجيح دادند كه به همسرى با تو ادامه دهند، ديگر بعد از آنها نبايد با زن ديگرى ازدواج كنى . و نيز نمى توانى بعضى از آنها را طلاق داده ، و همسر ديگرى بجاى او برگزينى ، به تعبير ديگر نه بر تعداد آنها بيفزاى و نه افراد موجود را عوض كن .
نكته ها:
1 - فلسفه اين حكم
اين محدوديت براى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقصى محسوب نمى شود و حكمى است كه فلسفه بسيار حساب شده اى دارد زيرا:
طبق شواهدى كه از تواريخ استفاده مى شود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه افراد و قبائل مختلف تحت فشار بود كه از آنها همسر بگيرد، و هر يك از قبائل مسلمان افتخار مى كردند كه زنى از آنها به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيد، حتى چنانكه گذشت بعضى از زنان بدون هيچگونه مهريه ، حاضر بودند خود را به عنوان (هبه ) در اختيار آن حضرت بگذارند و بى هيچ قيد و شرط با او ازدواج كنند.
البته پيوند زناشوئى با اين قبائل و اقوام تا حدى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهداف اجتماعى و سياسى او مشكل گشا بود، ولى طبيعى است اگر از حد بگذرد، خود مشكل آفرين مى شود، و هر قوم و قبيله اى چنين انتظارى را دارد، و اگر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواهد به انتظارات آنها پاسخ گويد و زنانى را هر چند به صورت عقد، و نه به صورت عروسى ، در اختيار خود گيرد، دردسرهاى فراوانى ايجاد مى شود.
لذا خداوند حكيم با يك قانون محكم جلو اين كار را گرفت و او را از هر گونه ازدواج مجدد و يا تبديل زنان موجود نهى كرد.
در اين وسط شايد افرادى بودند كه براى رسيدن به مقصود خود به اين بهانه متوسل مى شدند كه همسران تو غالبا بيوه هستند، و در ميان آنها زنان مسنى يافت مى شوند كه هيچ بهره اى از جمال ندارند، شايسته است كه با زنى صاحب جمال ازدواج كنى ، قرآن مخصوصا روى اين مساله نيز تكيه و تاكيد مى كند كه حتى اگر زنان صاحب جمالى نيز باشند حق ازدواج با آنها نخواهى داشت .
بعلاوه حق شناسى ايجاب مى كرد كه بعد از وفادارى همسرانش با او و ترجيح دادن زندگى ساده معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر هر چيز ديگر، خداوند براى حفظ مقام آنها چنين دستورى را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدهد.
و اما در مورد كنيز كه مجاز شده به خاطر آنست كه مشكل و گرفتارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه زنان آزاد بود، لذا ضرورتى نداشت كه اين حكم در اين مورد محدود شود هر چند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين استثناء نيز طبق گواهى تاريخ استفاده نكرد.
اين چيزى است كه از ظاهر آيه به نظر مى رسد.
2 - روايات مخالف
در روايات متعددى كه بعضى از نظر سند ضعيف و بعضى قابل ملاحظه است جمله لا يحل لك النساء من بعد اشاره به زنانى گرفته شده كه در آيه 23 و 24 سوره نساء تحريم آن بيان گرديده است (مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و...)
و در ذيل بعضى از اين اخبار تصريح شده : (چگونه ممكن است زنانى بر ديگران حلال باشند و بر پيامبر حرام ؟! هيچ زنى بر او جز آنچه بر همه حرام است حرام نبوده است ).
البته بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اين آيه ناظر به آياتى باشد كه در سوره نساء آمده است ، ولى مشكل اينجاست كه در بعضى از اين روايات تصريح شده مراد از من بعد بعد از محرمات سوره نساء است .
بنابراين بهتر اين است كه از تفسير اين روايات كه اخبار آحاد است صرفنظر كنيم و به اصطلاح علم آن را به اهلش يعنى معصومين (عليهم السلام ) واگذاريم چرا كه هماهنگ با ظاهر آيه نيست و ما موظف به ظاهر آيه هستيم و اخبار مزبور اخبارى است ظنى .
مطلب ديگر اينكه گروه كثيرى معتقدند كه آيه مورد بحث هر گونه ازدواج مجددى را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحريم كرده ، ولى بعدا اين حكم منسوخ شده ، و مجددا اجازه ازدواج به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده است هر چند پيامبر از آن استفاده نكرد، حتى آيه انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن ... را كه قبل از آيه مورد بحث نازل شده ناسخ آن مى دانند و معتقدند گر چه در قرآن قبل از آن نوشته شده در نزول بعد از آن بوده است ! و حتى (فاضل مقداد) در (كنز العرفان ) نقل مى كند كه فتواى مشهور ميان اصحاب همين است اين عقيده در عين اينكه با روايات فوق تضاد روشنى دارد با ظاهر آيات نيز سازگار نيست ، زيرا ظاهر آيات نشان مى دهد كه آيه (انا احللنا لك ازواجك ) قبل از آيه مورد بحث نازل شده و مساله نسخ احتياج به دليل قطعى دارد.
به هر حال ما چيزى مطمئنتر و روشنتر از ظاهر خود آيه در اينجا نداريم
و بر طبق آن هر گونه ازدواج جديد و يا تبديل همسران براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از نزول آيه فوق تحريم شده است و اين حكم مصالح مهمى داشته كه در بالا به آن اشاره كرديم .
3 - آيا قبل از ازدواج مى توان به همسر آينده نگاه كرد؟
جمعى از مفسران جمله و لو اعجبك حسنهن را دليل بر حكم معروفى گرفته اند كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده ، و آن اينكه : كسى كه مى خواهد با زنى ازدواج كند مى تواند قبلا به او نگاه كند، نگاهى كه وضع قيافه و اندام او را براى وى مشخص كند.
فلسفه اين حكم اين است كه انسان با بصيرت كامل همسر خود را انتخاب كند، و از ندامت و پشيمانيهاى آينده كه پيمان زناشوئى را به خطر مى افكند جلوگيرى شود، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام آمده است كه به يكى از ياران خود كه كه مى خواست با زنى ازدواج كند فرمود: انظر اليها فانه اجدر ان يدوم بينكما: (قبلا به او نگاه كن كه اين سبب مى شود مودت و الفت ميان شما پايدار شود).
در حديثى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه : در پاسخ اين سؤ ال كه : (آيا مرد مى تواند به هنگام تصميم بر ازدواج با زنى او را به دقت بنگرد، و به صورت و پشت سر او نگاه كند)؟ فرمود: نعم لا باس ان ينظر الرجل الى المراءة اذا اراد ان يتزوجها، ينظر الى خلفها و الى وجه ها: (آرى مانعى ندارد هنگامى كه مردى بخواهد با زنى ازدواج كند به او نگاه كند و به صورت و پشت سر او بنگرد).
البته احاديث در اين زمينه فراوان است ، ولى در بعضى از آنها تصريح شده
كه نبايد در اين هنگام نگاه از روى شهوت ، و به قصد لذت بردن باشد.
اين نيز روشن است كه اين حكم مخصوص مواردى است كه انسان به راستى مى خواهد در باره زنى تحقيق كند كه اگر شرايط در او جمع بود با او ازدواج كند، اما كسى كه هنوز تصميم بر ازدواج نگرفته ، تنها به احتمال ازدواج ، يا به عنوان جستجوگرى ، نمى تواند به زنان نگاه كند.
البته بعضى در آيه فوق اين احتمال را داده اند كه اشاره به نگاههائى باشد كه بى اختيار و تصادفا به زنى مى افتد، در اين صورت آيه دلالتى بر حكم مزبور ندارد و مدرك اين حكم تنها روايات خواهد بود، ولى جمله (ولو اعجبك حسنهن ): هر چند زيبائى آنها اعجاب تو را برانگيزد با نگاههاى تصادفى و زود گذر هماهنگ نيست ، بنابراين دلالتش بر حكم فوق بعيد به نظر نمى رسد.
آيه و ترجمه


 


ياءيها الذين ءامنوا لا تدخلوا بيوت النبى إ لا اءن يؤ ذن لكم إ لى طعام غير نظرين إ نئه و لكن إ ذا دعيتم فادخلوا فإ ذا طعمتم فانتشروا و لا مستنسين لحديث إ ن ذلكم كان يؤ ذى النبى فيستحى منكم و الله لا يستحى من الحق و إ ذا ساءلتموهن متعا فسلوهن من وراء حجاب ذلكم اءطهر لقلوبكم و قلوبهن و ما كان لكم اءن تؤ ذوا رسول الله و لا اءن تنكحوا اءزوجه من بعده اءبدا إ ن ذلكم كان عند الله عظيما (53)
إ ن تبدوا شيا اءو تخفوه فإ ن الله كان بكل شى عليما (54)

 


ترجمه :

53 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در بيوت پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه براى صرف غذا داده شود (مشروط بر اينكه قبل از موعد نيائيد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد، اما هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد، اين عمل پيامبر را ناراحت مى كرد ولى او از شما شرم مى كند، اما خداوند از (بيان ) حق شرم ندارد و هنگامى كه چيزى از وسائل زندگى (به عنوان عاريت ) از آنها (همسران پيامبر) مى خواهيد از پشت پرده بخواهيد، اين كار دلهاى شما و آنها را پاكتر مى دارد، و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود در آوريد كه اين كار نزد خدا عظيم است !
54 - اگر چيزى را آشكار كنيد يا پنهان داريد خداوند از همه چيز آگاه است .
شان نزول :
در شان نزول اين آيه مفسران چنين آورده اند:
هنگامى كه رسول خدا با (زينب بنت جحش ) ازدواج كرد، وليمه نسبتا مفصلى به مردم داد (سابقا گفتيم اين احكام مفصل شايد بخاطر آن بوده است كه شكستن سنت جاهليت در زمينه تحريم (همسران مطلقه پسر خوانده ) با قاطعيت هر چه بيشتر صورت گيرد، و بازتاب گسترده اى در محيط داشته باشد، و نيز اين سنت جاهلى كه ازدواج با (بيوه هاى بردگان آزاد شده ) عيب و ننگ محسوب مى شد از ميان برود).
انس كه خادم مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم ، من همه را دعوت كردم ، دسته دسته مى آمدند و غذا مى خوردند و از اطاق خارج مى شدند، تا اينكه عرض كردم اى
پيامبر خدا! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم ، فرمود: اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد، سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.
هنگامى كه سخنان آنها به طول انجاميد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاست ، و من نيز همراه او برخاستم شايد آنها متوجه شوند و پى كار خود بروند، پيامبر بيرون آمد تا به حجره عايشه رسيد بار ديگر برگشت من هم در خدمتش آمدم باز ديدم همچنان نشسته اند آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد.
و نيز از بعضى قرائن استفاده مى شود كه گاهى همسايگان و ساير مردم طبق معمول براى عاريت گرفتن اشيائى نزد بعضى از زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند هر چند آنها طبق سادگى زندگى آن زمان كار خلافى مرتكب نمى شدند ولى براى حفظ حيثيت همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه فوق نازل شد و به مؤ منان دستور داد كه هرگاه مى خواهند چيزى از آنها بگيرند از پشت پرده بگيرند.
در روايت ديگرى آمده است كه بعضى از مخالفان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند: چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعضى از زنان بيوه ما را به ازدواج خود در آورده به خدا سوگند هرگاه او چشم از جهان بپوشد ما با همسران او ازدواج خواهيم كرد!!
آيه فوق نازل شد و ازدواج با زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بعد از او به كلى ممنوع ساخت ، و به اين توطئه نيز پايان داد.
تفسير:
باز روى سخن در اين آيه به مؤ منان است و بخشى ديگر از احكام اسلام
مخصوصا آنچه مربوط به آداب معاشرت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خانواده نبوت بوده است ضمن جمله هاى كوتاه و گويا و صريح بيان مى كند.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگز در اطاقهاى پيامبر سر زده داخل نشويد، مگر اينكه براى صرف غذا به شما اجازه داده شود، آنهم مشروط به اينكه به موقع وارد شويد، نه اينكه از مدتى قبل بيائيد و در انتظار وقت غذا بنشينيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤ ذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه )
و به اين ترتيب يكى از آداب مهم معاشرت را در آن محيطى كه اين آداب كمتر رعايت مى شد بيان مى كند، گر چه سخن در باره خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى مسلما اين حكم اختصاص به او ندارد، در هيچ مورد بدون اجازه نبايد وارد خانه كسى شد (چنانكه در سوره نور آيه 27 نيز آمده است ) حتى در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه وقتى مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) شود بيرون در مى ايستاد و اجازه مى گرفت ، و يكروز (جابر بن عبد الله ) با او بود پس از آنكه براى خود اجازه گرفت براى (جابر) نيز اجازه گرفت !.
بعلاوه به هنگامى كه دعوت به طعام مى شوند بايد وقت شناس باشند و مزاحمت بى موقع براى صاحبخانه فراهم نكنند.
سپس به دومين حكم پرداخته مى گويد: (ولى هنگامى كه دعوت شديد وارد شويد، و هنگامى كه غذا خورديد پراكنده شويد) (و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا).
اين حكم در حقيقت تاكيد و تكميلى بر حكم گذشته است ، نه بى موقع به خانه اى كه دعوت شده ايد وارد شويد، و نه اجابت دعوت را ناديده بگيريد، و نه پس از صرف غذا براى مدتى طولانى درنگ كنيد.
بديهى است تخلف از اين امور موجب زحمت و دردسر براى ميزبان است و با اصول اخلاقى سازگار نيست .
در سومين حكم مى فرمايد: (پس از صرف غذا مجلس انس و گفتگو در خانه پيامبر (و هيچ ميزبان ديگرى ) تشكيل ندهيد) (و لا مستانسين لحديث ).
البته ممكن است ميزبان خواهان چنين مجلس انسى باشد در اين صورت مستثناست ، سخن از جائى است كه تنها دعوت به صرف غذا شده ، نه تشكيل مجلس انس ، در چنين جايى بايد پس از صرف غذا مجلس را ترك گفت ، به خصوص اينكه خانه خانه اى همچون بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه كانون انجام بزرگترين رسالتهاى الهى است و بايد امور مزاحم ، وقت او را اشغال نكند.
سپس علت اين حكم را چنين بيان مى كند: (اين كار پيامبر را آزار مى داد، اما او از شما شرم مى كرد، ولى خداوند از بيان حق شرم نمى كند و ابا ندارد) (ان ذلكم كان يؤ ذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق ).
البته پيامبر خدا نيز از بيان حق در مواردى كه جنبه شخصى و خصوصى نداشت هيچ ابا نمى كرد ولى بيان حق اشخاص از ناحيه خودشان زيبا نيست اما از ناحيه كسان ديگر جالب و زيباست ، و مورد آيه نيز از اين قبيل است ، اصول اخلاقى ايجاب مى كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دفاع از خود نپردازد، بلكه خداوند به دفاع از او پردازد.
سپس چهارمين حكم را در زمينه (حجاب ) چنين بيان مى دارد: (هنگامى كه چيزى از متاع و وسائل زندگى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواهيد از پشت حجاب (پرده ) بخواهيد) (و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ).
گفتيم اين امر در ميان اعراب و بسيارى مردم ديگر معمول بوده و هست كه به هنگام نياز به بعضى از وسائل زندگى موقتا از همسايه به عاريت مى گيرند، خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از اين قانون مستثنا نبوده ، و گاه و بيگاه مى آمدند و چيزى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عاريت مى خواستند، روشن است قرار گرفتن همسران پيامبر در معرض ديد مردم (هر چند با حجاب اسلامى باشد) كار خوبى نبود لذا دستور داده شده كه از پشت پرده يا پشت در بگيرند.
نكته اى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه منظور از حجاب در اين آيه پوشش زنان نيست ، بلكه حكمى اضافه بر آن است كه مخصوص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده و آن اينكه مردم موظف بودند به خاطر شرائط خاص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر گاه مى خواهند چيزى از آنان بگيرند از پشت پرده باشد، و آنها حتى با پوشش اسلامى در برابر مردم در اينگونه موارد ظاهر نشوند، البته اين حكم در باره زنان ديگر وارد نشده ، و در آنها تنها رعايت پوشش كافى است .
شاهد اين سخن آنكه كلمه (حجاب ) هر چند در استعمالهاى روزمره به معنى پوشش زن به كار مى رود، ولى در لغت چنين مفهومى را ندارد، و نه در تعبيرات فقهاى ما.
(حجاب ) در لغت به معنى چيزى است كه در ميان دو شى ء حائل مى شود به همين جهت پرده اى كه در ميان امعاء و قلب و ريه كشيده شده (حجاب حاجز) ناميده شده .
در قرآن مجيد نيز اين كلمه همه جا به معنى پرده يا حائل به كار رفته است ، مانند آيه 45 سوره اسراء جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا: (ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به آخرت نمى آورند پرده پوشيده اى قرار داديم ).
در آيه 32 سوره ص نيز مى خوانيم : حتى توارت بالحجاب : (تا موقعى كه خورشيد در پشت پرده افق پنهان شد).
و در آيه 51 سوره شورى آمده است : و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب : (براى هيچ انسانى ممكن نيست كه خداوند با او سخن بگويد مگر از طريق وحى يا از پشت پرده (غيب )).
در كلمات فقها از قديمترين ايام تاكنون نيز در مورد پوشش زنان معمولا كلمه (ستر) به كار رفته ، و در روايات اسلامى نيز همين تعبير يا شبيه آن وارد شده است ، و به كار رفتن كلمه (حجاب ) در پوشش زنان اصطلاحى است كه بيشتر در عصر ما پيدا شده و اگر در تواريخ و روايات پيدا شود بسيار كم است .
گواه ديگر اينكه در حديثى از (انس بن مالك ) خادم مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه مى گويد: من از همه آگاهتر به اين آيه حجابم ، هنگامى كه زينب با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواج كرد و با او در خانه بود غذائى درست فرمود و مردم را دعوت به ميهمانى نمود، اما جمعى پس از صرف غذا همچنان نشسته بودند و سخن مى گفتند، در اين هنگام آيه يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى - تا - من وراء حجاب نازل شد، در اين هنگام پرده اى افكنده شد و جمعيت برخاستند.
در روايت ديگرى مى خوانيم كه (انس ) مى گويد: ارخى الستر بينى و بينه : (پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرده را ميان من و خود افكند و جمعيت هنگامى كه
چنين ديدند برخاستند و متفرق شدند).
بنابر اين اسلام به زنان مسلمان دستور پرده نشينى نداده ، و تعبير (پردگيان ) در مورد زنان و تعبيراتى شبيه به اين جنبه اسلامى ندارد، آنچه در باره زن مسلمان لازم است داشتن همان پوشش اسلامى است ، ولى زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر وجود دشمنان فراوان و عيبجويان مغرض چون ممكن بود در معرض تهمتها قرار گيرند و دستاويزى به دست سياهدلان بيفتد اين دستور خاص به آنها داده شد و يا به تعبير ديگر به مردم داده شده كه به هنگام تقاضاى چيزى از آنها با آنها از پشت پرده تقاضاى خود را مطرح كنند.
مخصوصا تعبير به (وراء) (پشت ) گواه اين معنى است .
لذا قرآن بعد از اين دستور فلسفه آن را چنين بيان مى فرمايد: (اين براى پاكى دلهاى شما و آنان بهتر است ) (ذلك اطهر لقلوبكم و قلوبهن ).
گر چه اين نوع تعليل با حكم استحبابى منافات ندارد ولى ظهور امر در جمله (فاسئلوهن ) در وجوب متزلزل نمى شود چرا كه اين نوع تعليل در موارد احكام واجب ديگر نيز احيانا آمده است .
پنجمين حكم را به اين صورت بيان مى فرمايد: (شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد) (و ما كان لكم ان تؤ ذوا رسول الله ).
گر چه عمل ايذائى در خود اين آيه منعكس است و آن بيموقع به خانه پيامبر رفتن و پس از صرف غذا نشستن و مزاحم شدن ، و در روايات شان نزول نيز آمده كه بعضى از كوردلان سوگند ياد كرده بودند كه بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسران او ازدواج كنند، اين سخن نيز ايذاء ديگرى بود، ولى به هر حال مفهوم آيه عام است و هر گونه اذيت و آزار را شامل مى شود.
سرانجام ششمين و آخرين حكم را در زمينه حرمت ازدواج با همسران پيامبر بعد از او چنين بيان مى كند: (شما هرگز حق نداريد كه همسران او را بعد از او به همسرى خويش در آوريد كه اين كار در نزد خدا عظيم است ) (و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلكم كان عند الله عظيما).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چگونه خداوند همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه بعضى به هنگام وفات او نسبتا جوان بودند از حق انتخاب همسر محروم ساخته است ؟
پاسخ اين سئوال با توجه به فلسفه اين تحريم روشن است .
زيرا اولا چنانكه از شان نزول آيه دانستيم ، بعضى به عنوان انتقامجوئى و توهين به ساحت مقدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين تصميمى را گرفته بودند و از اين راه مى خواستند ضربه اى بر حيثيت آن حضرت وارد كنند.
ثانيا اگر اين مساله مجاز بود جمعى به عنوان اينكه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بعد از او در اختيار خود گرفته اند ممكن بود اين كار را وسيله سوء استفاده قرار دهند، و به اين بهانه موقعيت اجتماعى براى خويش دست و پا كنند، و يا به عنوان اينكه آگاهى خاص از درون خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تعليمات و مكتب او دارند به تحريف اسلام پردازند، و يا منافقين مطالبى را از اين طريق در ميان مردم نشر دهند كه مخالف مقام پيامبر باشد (دقت كنيد).
اين خطر هنگامى ملموس تر مى شود كه بدانيم گروهى خود را براى اين كار آماده ساخته بودند بعضى آن را به زبان آورده و بعضى شايد تنها در دل داشتند.
از جمله كسانى را كه بعضى از مفسران اهل سنت در اينجا نام برده اند طلحه است .
خداوندى كه بر اسرار نهان و آشكار آگاه است براى بر هم زدن اين توطئه زشت يك حكم قاطع صادر فرمود و جلو اين امور را به كلى گرفت ، و براى تحكيم پايه هاى آن به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لقب ام المؤ منين داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خويش است !
با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه چرا همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لازم بود از اين محروميت استقبال كنند؟
در طول زندگى انسان گاه مسائل مهمى مطرح مى شود كه به خاطر آنها بايد فداكارى و از خودگذشتگى نشان داد، و از بعضى از حقوق حقه خود چشم پوشيد، به خصوص اينكه هميشه افتخارات بزرگ مسئوليتهاى سنگينى نيز همراه دارد، بدون شك همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتخار عظيمى از طريق ازدواجشان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسب كردند، داشتن چنين افتخارى نياز به چنين فداكارى هم دارد.
به همين دليل زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از او در ميان امت اسلامى بسيار محترم مى زيستند، و از وضع خود بسيار راضى و خشنود بودند، و آن محروميت را در برابر اين افتخارات ناچيز مى شمردند.
دومين آيه مورد بحث به مردم شديدا هشدار داده ، مى گويد: (اگر چيزى را آشكار كنيد يا پنهان داريد خداوند از همه امور آگاه است ) (ان تبدوا شيئا او تخفوه فان الله كان بكل شى ء عليما).
گمان نكنيد خدا از برنامه هاى ايذائى شما نسبت به پيامبرش با خبر نيست ، چه آنها كه بر زبان جارى كردند و چه آنها كه در دل تصميم داشتند همه را به خوبى مى داند، و با هر كس متناسب كار و نيتش رفتار مى كند.
نكته ها:
به تناسب بحثى كه در آيات فوق در مورد وظائف مسلمانان به هنگام دعوت به ميهمانى پيامبر آمده بود. مناسب است گوشهاى از تعليمات اسلام را در ارتباط با اصل مساله (ميهماندارى و حق ميهمان و وظائف ميزبان ) بياوريم :
1 - ميهمان نوازى - اسلام اهميت خاصى براى مساله ميهمان نوازى قائل شده تا آنجا كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الضيف دليل الجنة : (ميهمان راهنماى راه بهشت است )!.
اهميت و احترام ميهمان به اندازه اى است كه در اسلام به عنوان يك هديه آسمانى تلقى شده ، رسولخدا مى فرمايد: اذا اراد الله بقوم خيرا اهدى اليهم هدية ، قالوا: و ما تلك الهدية ؟ قال : الضيف ، ينزل برزقه ، و يرتحل بذنوب اهل البيت : (هنگامى كه خداوند اراده كند نسبت به جمعيتى نيكى نمايد هديه گرانبهائى براى آنها مى فرستد، عرض كردند اى پيامبر خدا! چه هديه اى ؟ فرمود: ميهمان ، با روزى خويش وارد مى شود، و گناهان خانواده را با خود مى برد) (و بخشوده مى شوند).
جالب اينكه كسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد، برنامه من اين است كه وضو را به طور كامل انجام مى دهم نماز را بر پا مى دارم ، زكات را به موقع مى پردازم ، و از ميهمان با آغوش باز و به خاطر خدا پذيرائى مى كنم .
فرمود: بخ ! بخ ! بخ ! ما لجهنم عليك سبيل ! ان الله قد براءك من الشح ان كنت كذلك : (آفرين ، آفرين ، آفرين بر تو باد! جهنم راهى به سوى تو ندارد، اگر چنين باشى خداوند تو را از هر گونه بخل پاك ساخته است )!
در اين زمينه سخن بسيار است اما براى اختصار به همين مقدار قناعت
مى كنيم .
2 - رعايت سادگى در پذيرائى - با تمام اهميتى كه ميهمان دارد پذيرائيهاى پر تكلف و پر زرق و برق از نظر اسلام نه تنها كار خوبى نيست ، بلكه رسما از آن نهى شده است ، اسلام توصيه مى كند كه پذيرائيها ساده باشد، و يك خط جالب عادلانه در ميان ميهمان و ميزبان ترسيم كرده است و آن اينكه : (ميزبان از آنچه دارد مضايقه نكند، و ميهمان نيز بيش از آن را انتظار نداشته باشد)!
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: المؤ من لا يحتشم من اخيه ، و ما ادرى ايهما اعجب ؟ الذى يكلف اخاه اذا دخل عليه ان يتكلف له ؟ او المتكلف لاخيه ؟: (افراد با ايمان از برادر مؤ من خود رودرواسى ندارند، و من نمى دانم كداميك از اين دو عجيبتر است ؟ كسى كه به هنگام ورود بر برادر خود او را به تكلف مى افكند؟ و يا كسى كه شخصا به سراغ تكلف براى ميهمان مى رود)؟.
(سلمان فارسى ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه فرمود: ان لا نتكلف للضيف ما ليس ‍ عندنا، و ان نقدم اليه ما حضرنا: (براى ميهمان نسبت به آنچه نداريم تكلف نكنيم ، و آنچه موجود است مضايقه ننمائيم ).
3 - حق ميهمان - گفتيم ميهمان از نظر اسلام يك هديه آسمانى ، و فرستاده و رسول خداست ، و بايد او را همچون جان گرامى داشت و نهايت احترام را در باره او انجام داد، تا آنجا كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه فرمود: من حق الضيف ان تمشى معه فتخرجه من حريمك الى البر: (از
حقوق ميهمان آنست كه او را تا در خانه بدرقه كنى ).
و تا آنجا كه به تكلف نيانجامد بايد وسايل آسايش و راحتى او را فراهم كرد، تا آنجا كه در حديثى داريم يكى از حقوق ميهمان اين است كه حتى خلال را براى او فراهم سازند (قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): ان من حق الضيف ان يعدله الخلال )!.
گاه مى شود ميهمانها افرادى كمرو و خجالتى هستند و به همين دليل دستور داده شده است كه از آنها در باره غذا خوردن سؤ ال نكنند، بلكه سفره غذا را آماده سازند، اگر مايل بود بخورد، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تقل لاخيك اذا دخل عليك اكلت اليوم شيئا؟ و لكن قرب اليه ما عندك ، فان الجواد كل الجواد من بذل ما عنده : (هنگامى كه برادرت بر تو وارد شود از او سؤ ال نكن آيا امروز غذا خورده اى يا نه ؟ آنچه دارى براى او حاضر كن ، چرا كه سخاوتمند واقعى كسى است كه از بذل آنچه حاضر دارد مضايقه نكند).
از جمله وظايف ميزبان در پيشگاه خدا اين است كه غذائى را كه آماده ساخته است تحقير نكند چرا كه نعمت خدا هر چه باشد عزيز و محترم است ، ولى در ميان مترفين و ارباب تكلف معمول است كه هر قدر سفره را رنگين كنند مى گويند: چيز ناقابلى بيش نيست و لايق مقام شما نمى باشد! همانگونه كه ميهمان نيز وظيفه دارد آنرا كوچك نشمرد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هلك امرؤ احتقر لاخيه ما يحضره و هلك امرؤ احتقر من اخيه ما قدم اليه : (ميزبانى كه آنچه را براى برادرش آماده ساخته كوچك بشمرد هلاك (و گمراه ) شده است ، همچنين ميهمانى كه آنچه را كه نزد او حاضر كرده اند كوچك بشمرد گمراه است )!.
اسلام به قدرى در گرامى داشتن ميهمان مو شكاف است كه مى گويد به هنگامى كه ميهمان وارد مى شود به او كمك كنيد اما براى رفتن از منزل به او كمك نكنيد مبادا تصور شود مايل به رفتن او هستيد!.
4 - وظايف ميهمان - هميشه مسئوليتها جنبه متقابل دارد يعنى همانگونه كه ميزبان وظايف مهمى در برابر ميهمان دارد در جهت مقابل نيز ميهمان وظايف قابل ملاحظه دارد.
علاوه بر آنچه در احاديث بالا ذكر شد ميهمان موظف است آنچه را صاحبخانه در مورد منزلش پيشنهاد مى كند انجام دهد، فى المثل هر جا را براى نشستن پيشنهاد مى كند بپذيرد.
امام صادق مى فرمايد: اذا دخل احدكم على اخيه فى رحله فليقعد حيث يامر صاحب الرحل ، فان صاحب الرحل اعرف بعورة بيته من الداخل عليه : (هنگامى كه يكى از شما وارد منزلگاه برادر مسلمانش مى شود هر جا به او پيشنهاد مى كند بنشيند، چرا كه صاحب منزل به وضع منزل خود و آن قسمتهائى كه نبايد آشكار گردد آشناتر است ).
كوتاه سخن اينكه مساله ميهمان نوازى و آداب ميهمان دارى و وظايف و خصوصيات هر كدام بحث گسترده اى را در آداب معاشرت اسلامى به خود اختصاص داده ، كسانى كه توضيح بيشترى در اين زمينه مى خواهند به بحار الانوار بابهاى 88 تا 94 از ابواب كتاب العشره از جلد 17، و كتاب محجة البيضاء جلد 3 باب چهارم (فضيلة الضيافة ) مراجعه كنند.
اما با نهايت تاسف در عصر ما كه عصر غلبه ماديگرى بر جهان است اين
سنت قديمى انسانى چنان محدود شده كه در بعضى از جوامع غربى تقريبا برچيده شده است ، و شنيده ايم هنگامى كه بعضى از آنها به كشورهاى اسلامى مى آيند و گستردگى ميهمان دارى و ميهمان نوازى را كه هنوز در خانواده هاى اصيل اين مرز و بوم به صورت گرم و مملو از عواطف برقرار است مى بينند، شگفت زده مى شوند كه چگونه ممكن است افرادى بهترين وسائل موجود خانه و باارزشترين غذاهاى خود را براى پذيرائى مهمانهائى كه گاهى با آنها ارتباط كمى دارند، و شايد تنها در يك سفر كوتاه آشنا شده اند بگذارند؟!.
ولى توجه به احاديث اسلامى كه گوشه اى از آن در بالا آمد دليل اين ايثار و فداكارى را روشن مى سازد و محاسبات معنوى را در اين رابطه مشخص مى كند، محاسباتى كه براى ماده پرستان فرهنگ نامفهومى است .
آيه و ترجمه


لا جناح عليهن فى ابائهن و لا اءبنائهن و لا اخوانهن و لا اءبناء اخوانهن و لا اءبناء اءخواتهن و لا نسائهن و لا ما ملكت اءيمانهن و اتقين الله ان الله كان على كل شى ء شهيدا (55)
 


ترجمه :

55 - بر آنها (همسران پيامبر) گناهى نيست كه با پدران ، و فرزندان ، و برادران ، و فرزندان برادران ، و فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان و بردگان خويش (بدون حجاب و پرده تماس بگيرند) و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزى آگاه است .
شان نزول :
بعضى از مفسران چنين نقل كرده كه بعد از نزول آيه حجاب (آيه گذشته ) پدران و فرزندان و بستگان همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدمتش عرض كردند اى رسولخدا! ما نيز با آنها از پشت پرده سخن گوئيم ؟ آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين حكم شامل شما نمى شود.
تفسير:
مواردى كه از اين قانون حجاب مستثنى است
از آنجا كه در آيه گذشته حكم مطلقى در باره حجاب در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده بود و اطلاق اين حكم اين توهم را به وجود مى آورد كه محارم
آنها نيز موظف به اجراى آن هستند و تنها از پشت پرده بايد با آنها تماس بگيرند، آيه فوق نازل شد و حكم اين مساله را شرح داد.
مى فرمايد: (بر همسران پيامبر گناهى نيست كه با پدران ، فرزندان ، برادران ، فرزندان برادران ، فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان ، و بردگان خود بدون حجاب تماس داشته باشند) (لا جناح عليهن فى آبائهن و لاابنائهن و لا اخوانهن و لا ابناء اخوانهن و لا ابناء اخواتهن و لا نسائهن و لا ما ملكت ايمانهن ).
و به تعبير ديگر محارم آنها كه منحصر در اين شش گروهند مستثنى مى باشد، و اگر گفته شود افراد ديگرى نيز جزء محارم هستند كه در اين شش گروه نامى از آنها به ميان نيامده مانند عموها و دائيها در پاسخ بايد گفت :
از آنجا كه قرآن فصاحت و بلاغت را در عاليترين شكلش رعايت مى كند و يكى از اصول فصاحت اين است كه هيچ كلمه اضافى در سخن نباشد لذا در اينجا از ذكر عموها و دائيها خوددارى كرده ، چرا كه با ذكر فرزندان برادر، و فرزندان خواهر، محرميت عموها و دائيها روشن مى شود، زيرا محرميت همواره دو جانبه است ، همانگونه كه فرزند برادر نسبت به انسان محرم است ، او هم نسبت به فرزند برادرش محرم خواهد بود (و مى دانيم چنين زنى عمه محسوب مى شود) و نيز همانگونه كه فرزند خواهر بر او محرم است او نيز به فرزند خواهر محرم مى باشد (و مى دانيم چنين زنى خاله حساب مى شود).
هنگامى كه عمه و خاله نسبت به پسر برادر و پسر خواهر محرم باشد عمو و دائى نيز نسبت به دختر برادر و دختر خواهر محرم خواهد بود (چرا كه ميان (عمو) و (عمه )، و نيز (دائى ) و (خاله ) هيچ تفاوتى نيست ) و اين يكى از ريزهكاريهاى قرآن است (دقت كنيد).
در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح مى شود كه (پدر شوهر) و (پسر شوهر) نيز جزء محارم زن محسوب مى شود، چرا ذكرى از اينها در اينجا به ميان نيامده ؟ در
حالى كه در آيه 31 سوره (نور) آنها نيز به عنوان محارم مطرح شده اند.
پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است ، زيرا در اين آيه منحصرا سخن از حكم همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان است ، و مى دانيم پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان نزول اين آيات نه پدرش در حيات بود، و نه اجدادش و نه فرزند پسرى داشت (باز هم دقت كنيد).
عدم ذكر برادران و خواهران (رضاعى ) و مانند آن نيز به خاطر آنست كه آنها در حكم برادر و خواهر و ساير محارم محسوب مى شوند و نياز به ذكر مستقل ندارند.
و در پايان آيه لحن سخن را از (غائب ) به (خطاب ) تغيير داده ، همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد: (تقوا را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزى آگاه است ، و هيچ چيز بر او مخفى و پنهان نيست ) (و اتقين الله ان الله كان على كل شى ء شهيدا).
چه اينكه حجاب و پرده ، و مانند اينها همه وسائلى براى حفظ از گناه بيش نيست ، ريشه اصلى همان تقوا است كه اگر نباشد حتى اين وسائل نيز سودى نخواهد بخشيد.
ذكر اين نكته نيز در اينجا لازم به نظر مى رسد كه (نسائهن ) (زنان آنها) اشاره به زنان هم كيش و مسلمان است ، زيرا همانگونه كه در تفسير سوره (نور) گفتيم براى زنان مسلمان شايسته نيست كه در برابر زنان غير مسلمان
بدون پوشش باشند، چرا كه آنها ممكن است مطالب را براى شوهرانشان توصيف كنند.
و اما جمله او ما ملكت ايمانهن همانگونه كه در تفسير سوره (نور) نيز گفتيم مفهوم وسيعى دارد هم كنيزان را شامل مى شود و هم غلامان را، اما طبق بعضى از روايات اسلامى اختصاص به كنيزان دارد، و بنابر اين ذكر آنها بعد از ذكر زنان به طور كلى ممكن است از اين نظر باشد كه كنيزان غير مسلمان را نيز شامل مى شود (دقت كنيد).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس