آيات 49 تا 84

نبئ عبادى اَنى اَنا الغفور الرحيم (49)

و اَن عذابى هو العذاب الاَليم (50)

و نبئهم عن ضيف اِبرهيم (51)

اِذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال اِنا منكم وجلون (52)

قالوا لا توجل اِنا نبشرك بغلم عليم (53)

قال اَ بشرتمونى على اَن مسنى الكبر فبم تبشرون (54)

قالوا بشرنك بالحق فلا تكن من القنطين (55)

قال و من يقنط من رحمة ربه اِلا الضالون (56)

قال فما خطبكم اَيها المرسلون (57)

قالوا اِنا اَرسلنا اِلى قوم مجرمين (58)

اِلا ءال لوط اِنا لمنجوهم اَجمعين (59)

اِلا امراَته قدرنا اِنها لمن الغبرين (60)

فلما جاء ءال لوط المرسلون (61)

قال اِنكم قوم منكرون (62)

قالوا بل جئنك بما كانوا فيه يمترون (63)

و اَتينك بالحق و اِنا لصدقون (64)

فاَسر باَهلك بقطع من اليل و اتبع اَدبرهم و لا يلتفت منكم اَحد و امضوا حيث تؤ مرون (65)

و قضينا اِليه ذلك الاَمر اَن دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين (66)

و جاء اَهل المدينة يستبشرون (67)

قال اِن هؤلاء ضيفى فلا تفضحون (68)

و اتقوا الله و لا تخزون (69)

قالوا اَو لم ننهك عن العلمين (70)

قال هؤ لاء بناتى اِن كنتم فعلين (71)

لعمرك اِنهم لفى سكرتهم يعمهون (72)

فاَخذتهم الصيحة مشرقين (73)

فجعلنا عليها سافلها و اَمطرنا عليهم حجارة من سجيل (74)

اِن فى ذلك لايت للمتوسمين (75)

و اِنها لبسبيل مقيم (76)

اِن فى ذلك لاية للمؤمنين (77)

و اِن كان اَصحب الا يكة لظلمين (78)

فانتقمنا منهم و اِنهما لباِمام مبين (79)

و لقد كذب اَصحب الحجر المرسلين (80)

و آتيناهم آيتنا فكانوا عنها معرضين (81)

و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين (82)

فاَخذتهم الصيحه مصحبين (83)

فمى اغنى عنهم ما كانوا يكسبون (84)

ترجمه آيات

بندگان مرا خبر ده كه بدرستى من از آمرزگار مهربانم (49).

و (نيز خبر ده ) كه عذاب من همانا عذابى دردناكست (50).

و با خبرشان ساز از داستان ميهمانان ابراهيم (51).

آن روزى كه بر او در آمدند، و سلام گفتند: او گفت: ما از شما بيمناكيم (52).

گفتند نترس كه ما ( آمده ايم تا) تو را به فرزندى دانا بشارت دهيم (53).

گفت آيا بشارتم مى دهيد ( به فرزنددار شدن ) با اين پيرى و ضعف كه مراست، ديگر چه بشارتى بمن مى دهيد؟ (54).

گفتند به حق بشارتت مى دهيم، از نوميدان مباش (55).

گفت جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود (56). پرسيد: اى فرستادگان (خدا) براى چه مهمى آمده ايد (57).

گفتند: مامور عذاب قومى مجرميم (58).

مگر خاندان لوط كه همگيشان را از عذاب نجات مى دهيم (59).

مگر همسرش را، كه چنين تقدير كرده ايم كه او از باقى ماندگان در محل عذاب باشد (60).

پس وقتى فرستادگان به خاندان لوط وارد شدند (61).

گفت شما مردمى ناشناسيد (62).

گفتند، نه، بلكه براى همان امرى كه قومت در آن شك داشتند (و باور نمى كردند) آمده ايم (63).

و ما به حق نزد تو آمده ايم، و ما راست گويانيم (64).

پس خاندانت را شبانه بيرون ببر، و خودت دنبالشان براه بيفت، و مواظب باش احدى از شما به پشت سر خود ننگرد، و راهى كه مامور شده ايد بگيريد و برويد (65).

و به او رسانديم كه اين امر قضائى است رانده شده كه صبحگاهان، نسل اين مردم بر افتادنى است (66).

از آن سو مردم شهر در حالى كه به يكديگر مژده مى دادند به طرف خانه لوط هجوم آوردند، (67).

لوط گفت اينان ميهمانان منند، مرا رسوا مكنيد (68).

و از خدا بترسيد، و مرا خوار مسازيد (69).

گفتند مگر به تو نگفتيم كسى را به خانه ات راه مده (70).

لوط (از ناچارى دختران خود را عرضه كرد تا شايد از تجاوز ميهمانانش صرفنظر كنند و) گفت اگر هم مى خواهيد كارى بكنيد اين دختران من حاضرند (71).

به جان تو اى محمد كه قوم نامبرده در مستى خود آنچنان بودند كه نمى فهميدند چه مى كنند (72).

پس ناگهان در هنگام طلوع آفتاب صيحه اى كارشان بساخت (73).

و ما شهرشان را زيرو رو كرديم و سنگى از سجيل بر آنان بباريديم (74).

در اين داستان آياتى است براى مردم متفرس و چيز فهم (75).

و هم در راهى است استوار (76).

آرى در اين داستان آيتى است براى مؤمنين (77).

و به درستى كه اصحاب ايكه ستمكاران بودند (78).

ما از ايشان انتقام گرفتيم، و بدرستيكه اين دو قوم بر سر شاهراهى قرار دارند (79).

اصحاب حجر هم فرستادگان خدا را تكذيب كردند (80).

و هر چه ما معجزه برايشان فرستاديم از آن اعراض نمودند (81).

از كوهها خانه ها مى كندند در حالى كه خاطر جمع و در امن بودند (82). ولى صيحه ايشان را در صبحگاهى بگرفت (83).

و آنچه زحمت كشيده بودند بدردشان نخورد (84).

بيان آيات

بشارت و انذار در يك داستان و ارتباط آن با داستانهاى قبل

بعد از آنكه خداى تعالى پيرامون استهزائى كه مشركين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و كتاب نازل بر او، و همچنين پيرامون اقتراح آنان كه بايد ملائكه را بياورد و اينكه اگر ملائكه را هم بياورد ايمان نخواهند آورد، با روشن ترين بيان بحث فرمود، اينك در اين آيات شروع به نصيحت آنان نموده، در دو آيه اول بشارت و انذار مى دهد، و آنگاه با ذكر داستانى كه جامع هر دو جهت است - يعنى داستان ميهمانان ابراهيم (عليه السلام) كه براى او بشارت آورده بودند، آن هم بشارتى كه هيچ انتظارش را نداشت، و براى قوم لوط (عليه السلام) عذاب آورده بودند، آن هم عذابى كه از شديدترين عذابها بود - مطلب را تاييد فرمود.

و سپس با اشاره اى اجمالى به داستان (اصحاب ايكه ) كه قوم شعيب (عليه السلام) بودند و اصحاب حجر كه مردم و قوم صالح (عليه السلام) بودند تاييد ديگرى كرد.

از مغفرت خدا مأيوس و از رحمت او نااميد نباشيد

نبىء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم

مقصود از كلمه (عبادى ) بطورى كه از سياق آيات استفاده مى شود مطلق بندگان است، و سخن آن كس كه گفته (مراد از آن همان متقين و يا مخلصين است كه قبلا گفتگويش بود) سخنى است غير قابل اعتناء.

و اگر هر دو جمله را اسميه آورد و بر سرشان (ان ) در آورد - كه دلالت بر تاكيد دارد - و نيز ضمير فصل آورد، يعنى در اول فرمود: (انا الغفور...) و در دومى فرمود: (هو العذاب )، و اگر بر سر خبر (الغفور) و (العذاب ) الف و لام آورد، همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند و بفهماند مغفرت و رحمت، و اليم بودن عذاب، به آخرين درجه و نهايت حد خود رسيده اند، بطورى كه ديگر نمى توان با هيچ مقياسى آنها را اندازه گيرى نمود، و چيزى را با آنها قياس كرد.

آرى، هيچ مغفرت و رحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرت و رحمت به ما برسد، و يا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، و يا حدى برايش معين نمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد (لا معقب لحكمه ) و يا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.

پس با اينحال ديگر جائز نيست كسى از مغفرت او مايوس و از روح و رحمتش نااميد گردد، زيرا نمى توان اين ياس و نوميدى را به مانعى كه جلو مغفرت خدا را بگيرد توجيه نمود، تنها چيزى كه مايه وحشت ست و بايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است. همچنانكه بعد از آيه مربوط به مغفرت و رحمت كه دارد: (لا تقنطوا من رحمة الله ان الله)

و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده، يا احتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند و يا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالب بر امر خويش است (و الله غالب على امره ) و كسى نمى توانند از مكر او ايمن شود مگر مردم زيانكار: (و لا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون ).

بيان آيات مربوط به ورود مهمانان ابراهيم (ع)

و نبئهم عن ضيف ابراهيم

(ضيف ) به معناى ميهمان است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع، و چه بسا كه جمع آن (اضياف ) و (ضيوف ) و(ضيفان ) بيايد و ليكن به طورى كه گفته شد فصيح تر همان است كه در تثنيه و جمع هم به شكل مفرد آورده شود، براى اينكه اين كلمه در اصل مصدر بوده، و مصدر بطور كلى در تثنيه و جمع، مفرد مى آيد.

و مراد از (ضيف ابراهيم ) ملائكه مكرمى است كه براى بشارت به او و اينكه به زودى صاحب فرزند مى شود، و براى هلاكت قوم لوط، فرستاده شدند. و اگر آنان را ضيف (ميهمان ) ناميده، براى اين بوده كه بصورت ميهمان بر او وارد شدند. (اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم ).

ضمير جمع در (دخلوا) و همچنين در (قالوا) به ملائكه بر مى گردد پس ملائكه سلام كردند. كلمه (سلاما) نوعى تحيت است كه تقدير (نسلم عليك سلاما) است، يعنى بر تو سلام مى كنيم سلامى مخصوص. و معناى كلام ابراهيم كه گفت: (انا منكم وجلون ) اين است كه ما از شما مى ترسيم، چون كلمه (وجل ) به معناى ترس است.

و اين سخن ابراهيم بعد از آن بود كه ملائكه نشسته، و ابراهيم براى آنان گوساله اى بريان حاضر كرد، و ميهمانان از خوردنش امتناع كردند، كه در سوره هود دارد: (وقتى ديد دستشان به غذا نمى رسد ناشناس و دشمنشان پنداشت، و از آنان احساس ترس نمود). پس در آيات مورد بحث بنابر خلاصه گويى بوده، و اين خصوصيات را نقل نكرده.

ملائكه در پاسخ وى براى تسكين ترس او و تامين خاطرش گفتند: ما فرستادگان پروردگار تو هستيم و نزد تو آمده ايم تا به فرزندى دانا بشارتت دهيم. و شايد مقصود از (عليم ) داناى معمولى نباشد، بلكه داناى به تعليم الهى و به وحى آسمانى باشد كه در اين صورت آيه شريفه نظير آيه ديگرى مى شود كه در باره اسحاق فرموده (فبشرناه باسحق نبيا).

قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون

تعجب ابراهيم از بشارت داده شدن به فرزند، بر اساس استبعاد عادى بوده است

ابراهيم وقتى اين بشارت را ميشنيد كه پيرى سالخورده بود آن هم پيرمردى كه در دوران جوانيش از همسرش فرزنددار نشده بود. و معلوم است كه عادتا در چنين حالى از فرزنددار شدن مايوس بود. لذا اينكه مانند ابراهيم پيامبرى بزرگوار، بزرگتر از آنست كه از رحمت خدا و نفوذ قدرت او مايوس باشد و بهمين جهت دنباله كلام ملائكه پرسش كرد كه آيا در چنين جاى و روزى مرا به فرزنددار شدن بشارت ميدهيد؟ آن هم از همسر سالخورده عقيمى كه در جاى ديگر قرآن از قول خود او نقل شده كه به پيرى خود اعتراف كرده است. كلمه (كبر) در جمله (ابشرتمونى على ان مسنى الكبر) كنايه از پيرى و سالخوردگى است، كلمه (مس ) به معناى رسيدن آن است و معلوم است كه رسيدن پيرى عبارت است از پديدار گشتن آثار آن از قبيل رفتن نيروى جوانى و جايگزين شدن ضعف قوا. و معناى اين جمله اين است كه: من از بشارت شما تعجب مى كنم كه در اين حال و اين وضع كه پيرى خميده شده و جوانى را پشت سر نهاده ام و نيروى بدنيم به آخر رسيده با اين حال صاحب فرزند شوم، زيرا عادتا چنين چيزى براى چنين كسى محال است.

جمله (فبم تبشرون ) تفريع بر جمله (مسنى الكبر) است و استفهام از بشارتى است كه دادند. كانه شك كرده در اينكه آيا بشارتشان راستى همان بشارت به فرزند بود يا به چيز ديگر، و لذا دوباره پرسيد به چه چيز بشارتم مى دهيد؟ نه اينكه خواسته باشد استبعاد كند. و اين گونه سؤ الات در كلمات مردم شايع است كه وقتى چيزى مى شنوند كه به نظرشان عجيب مى رسد مى پرسند (چه مى گويى )؟ (مقصودت چيست )؟ (چكار دارى مى كنى )؟

قالوا ابشرناك بالحق... الا الضالون

حرف باء در كلمه (بالحق ) باء مصاحبت است كه آيه را چنين معنا ميدهد، بشارت ملازم با حق و غير منفك از آن است پس تو به صرف، اينكه بعيد به نظرت ميرسد آن را انكار مكن تا در زمره نوميدان از رحمت خدا نباشى، اين جمله پاسخ ملائكه است به ابراهيم. ابراهيم (عليه السلام) هم در قبال گفته آنان بطور كنايه سخنشان را تاييد و اعتراف نموده، به عنوان استفهام انكارى گفت: (كيست كه از رحمت پروردگار خود نوميد شود جز گمراهان ).

و چنين فهمانيد كه نوميدى از رحمت پروردگار از خصائص گمراهان است و من از گمراهان نيستم پس پرسشم پرسش يك نفر نوميد كه به خاطر نوميدى، فرزنددار شدن در اين سنين را بعيد بشمارد نيست.

قال فما خطبكم ايها المرسلون

كلمه (خطب ) به معناى كارى بس بزرگ و خطرناك است. و اگر ملائكه را به عنوان مرسلين خطاب كرد بخاطر اين بود كه خود آنان خود را به عنوان فرستادگان خدا معرفى كرده بودند. و معنى آيه روشن است.

قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين... لمن الغابرين

معناى (غابر) و مراد از اينكه همسر لوط از (غابرين) بوده است

در مفردات مى گويد كلمه (غابر) به معناى ماندن كسى بعد از رفتن مصاحب اوست. در قرآن كريم فرموده: (الا عجوزا فى الغابرين ) يعنى آن كسى كه عمرش طولانى شده باشد. بعضى هم گفته اند: مقصود از آن، كسى است كه باقى مانده و با لوط بيرون نشده است. بعضى ديگر گفته اند: مقصود از آن، كسى است كه باقى مانده و با لوط بيرون نشده است. بعضى ديگر گفته اند آنهايى كه بعد از عذاب باقى ماندند و در آيه اى ديگر آمده: (الا امراتك كانت من الغابرين ) و در آيه ديگر آمده: (قدرنا انها لمن الغابرين ). تا آنجا كه مى گويد: (غبار) به معناى مابقى خاكى است كه در فضا پخش شده اين كلمه بر وزن (دخان ) و (عثار) و امثال آن دو مى باشد كه دلالت بر بقاياى چيزى مى كنند. و شايد از همين جهت است كه هم گذشته و هم آينده را زمان غابر گويند. اما گذشته را زمان غابر گويند به عنايت اينكه آثارى از گذشته باقى مانده و تا زمان حاضر پيش نيامده و اما آينده را زمان غابر مى گويند آن هم به اين عنايت است كه هنوز مانند گذشته فانى و نابود نشده بلكه وجود دارد و باقى است.

آيات مورد بحث پاسخ ملائكه به سؤ ال ابراهيم است كه گفتند ما از ناحيه خداى سبحان فرستاده شده ايم به سوى قومى مجرم و گناهكار. و اگر اسم آن قوم را نياوردند از اين باب بود كه نخواستند زبان خود را به اسم پليد آنان آلوده كنند.

آنگاه از آن قوم عده اى را استثناء فرموده: (الا آل لوط: مگر آل لوط را) كه عبارتند از لوط و بستگان نزديكش، همين جمله بود كه معلوم كرد مقصود از آن قوم كدام قوم است آنان را، همه شان را از عذاب نجات خواهيم داد. از ظاهر سياق بر مى آيد كه استثناء منقطع باشد (چون لوط و اهل او مجرم نبودند تا استثناء آنان متصل باشد).

آنگاه از اين مستثنى يعنى لوط و بستگانش زنش را استثناء كردند تا بفهمانند نجات شامل حال او نمى شود و بزودى عذاب خدا او را هم خواهد گرفت و هلاكش خواهد ساخت، لذا گفتند: (الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ) مگر همسرش كه او از باقى ماندگان است يعنى بعد از بيرون شدن لوط و نجات يافتن، او با قوم باقى مى ماند و دستخوش هلاك مى گردد. ما تفصيل داستان ميهمانان ابراهيم را در سوره هود در جلد دهم اين كتاب در تحت يك عنوان مستقل آورده ايم.

وارد شدن ملائكه بر (لوط) عليه السلام و گفتگوى بين ايشان و آن حضرت

فلما جاء آل لوط المرسلون قال انكم قوم منكرون

لوط به فرشتگان گفت: شما قومى ناشناسيد براى اينكه ملائكه بصورت جوانانى زيبا روى و بى موى در برابر او مجسم شده بودند و او از ديدن ايشان با سابقه اى كه از قوم خود داشت كه كارشان فحشاء است دچار وحشت گرديد، كه ما اين برخورد را هم در سوره هود شرح داديم.

قضاى الهى به قطع انسان و انقراض قوم لوط

قالوا بل جئناك بما كانوا فيه يمترون و اتيناك بالحق و انا لصادقون

كلمه (يمترون ) از (امتراء) و امتراء از (مريه ) است كه به معناى شك است. و منظور اين است كه ما آن خبرى را آورديم كه اين مردم در آن شك مى كردند و هر چه تو انذارشان مى دادى باور نمى نمودند. و مراد از اينكه فرمود (اتيناك بالحق: حق را آورده ايم ) قضاء حقى است كه خدا در باره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرى از آن باقى نبود همچنانكه در جاى ديگر فرموده: (و انهم آتيهم عذاب غير مردود).

بعضى از مفسرين گفته اند مراد از جمله مذكور آوردن عذابى است كه شكى در آن نيست و ليكن معنايى كه ما گفتيم، بهتر است.

در آيات اين داستان تقديم و تاخير است، البته تقديم و تاخير كه مى گوييم منظورمان اين نيست كه اختلالى در ترتيب نزولى آن در هنگام تاليفش به وجود آمده باشد، بدين معنى كه آيهاى كه در هنگام نزول مؤ خر بوده، مقدم و بالعكس شده باشد بلكه منظورمان اينست كه خداى تعالى گوشه هايى از داستان لوط را در غير آن محلى كه ترتيب طبيعى اقتضاء مى نمايد و داستانسرائى ايجاب مى كند، ذكر فرموده. و اين بخاطر نكته اى است كه فهماندن آن ايجاب مى كند. ترتيب داستان آنطور كه در سوره هود آمده و اعتبار هم مساعد آنست ايجاب مى كرد، كه در اين سوره جمله (فلما جاء آل لوط ) تا آخر دو آيه - جلوتر از ساير آيات و دنبال آن دو آيه (و جاء اهل المدينة ) - تا آخر شش آيه - و سپس جمله (قالوا بل جئناك ) - تا آخر چهار آيه - و آنگاه آيه (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) - تا آخر آيات - قرار گرفته باشد.

و حقيقت اين تقديم و تاخير اين است كه داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است، كه در اين سوره فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته، يعنى آيه (و جاء اهل المدينة ) مؤ خر شده تا آخر آن، يعنى جمله (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ) متصل به اول فصل دوم كه فرموده: (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) بشود، تا در نتيجه غرضى كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته، به بهترين وجه روشن شود. و آن غرض عبارت بود از اينكه بفهماند عذاب الهى كه به اين قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتى فرا رسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و سرمست زندگى و ايمن از خطر بودند، بطورى كه بخاطر احدى خطور نمى كرد كه چنين عذابى در پيش است، و اين براى آنست كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد.

نظير اشاره به اين نكته در آخر داستان اصحاب حجر - كه بعدا مى آيد - بكار رفته كه آيه (و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ) متصل به آيه (فاخذتهم الصيحة مصبحين ) شده تا اين نكته را افاده نمايد. و اشاره به اين نكته در آيات مورد بحث براى روشن شدن آيه (و ان عذابى هو العذاب الاليم ) است كه در اول آيات مذكور قرار دارد - دقت فرماييد.

فاسر باهلك بقطع من الليل....

كلمه (اسراء) به معناى سير در شب است، و بنا بر اين جمله (در پاره اى از شب ) تاكيد اسراء خواهد بود. و خود جمله (بقطع من الليل ) به معناى قسمتى است كه از شب بريده شده باشد. و مراد از اينكه فرمود: (و اتبع ادبارهم ) اين است دنبال اهل خود راه بيفتد و نگذارد كسى جا بماند، و وادارشان كند كه به سرعت پيش بروند، و همانطور كه فرمود: (و لا يلتفت منكم احد) به پشت سر خود نگاه نكنند (و نايستند ببينند چه مى شود).

و معناى آيه اين است: حال كه ما با عذابى غير مردود آمده ايم بر تو واجب است شبانه اهل و عيالت را برداشته حركت كنى، آنان را جلو انداخته خودت دنبال سرشان بروى، تا كسى از آنان جا نماند و در حركت سهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سر خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مامور مى شويد برويد، از اين جمله آخرى چنين بدست مى آيد كه يك راهنماى خدايى ايشان را هدايت مى كرد و قائدى آنان را به پيش راند.

و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين

كلمه (قضاء) در اين آيه - آن طور كه گفته اند - معناى وحى را متضمن است و به همين جهت با لفظ (الى ) متعدى شده، و منظور از (امر) امر عذاب است، چون جمله (ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين ) آن را تفسير كرده و كلمه (ذلك ) كه براى اشاره به دور است عظمت خطر و وحشتناكى عذاب را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم در حالى كه آن را از راه وحى به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر ديگرى كه دارند محو شدنى است.

ممكن هم هست چنين معنا كرد كه ما وحى كرديم. به لوط در حالى كه عذاب قوم را حتمى كرده بوديم.

و جاء اهل المدينة يستبشرون... ان كنتم فاعلين

از اينكه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.

بنا بر اين معناى آيه اين مى شود: جمعيت انبوهى از اهل شهر به سر وقت لوط آمدند، در حالى كه از شدت حرصى كه به عمل فحشاء و مخصوصا با غريبه هاى تازه وارد داشتند، به يكديگر مژده مى دادند.

لوط براى دفاع از ميهمانان به استقبال جمعيت شتافت، تا از نزديك شدنشان جلوگيرى كند وقتى در برابر آنان قرار گرفت فرمود: اينان ميهمانان من هستند مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد، و با آنان عمل زشت انجام ندهيد، از خدا بترسيد و مرا خوار نسازيد، مهاجمين اهل شهر گفتند: مگر ما قبلا به تو اعلام نكرده بوديم كه غريبه ها را در منزلت راه مده و اگر احدى از اهل عالم را راه دادى ديگر در باره آنها شفاعت مكن و به دفاع از آنان برمخيز. لوط وقتى از انصراف آنها مايوس شد ناگزير دختران خود را به آنان عرضه كرد تا با آنها ازدواج كنند و از ميهمانانش دست بردارند و گفت: اگرخواهيد كارى كنيد اينها دختران من هستند. بيان اينكه چطور حاضر شد دختران خود را عرضه بدارد، در تفسير سوره هود گذشت.

لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون... من سجيل

معناى آيه (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون...)

راغب در مفردات ميگويد: كلمه (عمارت ) ضد خرابى است، و (عمر) اسم مدت عمارت و آبادى بدن است، يعنى مدت زندگى. و چون معناى عمر، عمارت بدن به وسيله روح است، قهرا معنايش غير از معناى بقاء است، چون بقاء ضد فناء است و قيد روح در آن نيست و بخاطر همين كه قيد روح در معناى بقاء نيست مى بينيم كه خداى تعالى را همواره به وصف بقاء توصيف مى كنند و مى گويند بقاى خدا، و نمى گويند عمر خدا، و اگر هم به كلمه عمر خدا تعبير مى كنند بسيار كم است.

آنگاه مى گويد: (عمر) - به ضم عين - و نيز (عمر) به فتح عين - به يك معنى است، با اين تفاوت كه در موقع سوگند دومى را بكار مى برند و مى گويند (لعمرك )، مانند (لعمرك انهم لفى سكرتهم ).

خطاب در (لعمرك ) خطاب به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اسلام است يعنى به بقاى تو سوگند. و اينكه بعضى گفته اند خطاب مذكور خطاب ملائكه به لوط است و ملائكه به عمر لوط سوگند خورده اند اشتباه است، و از سياق آيه دليلى بر گفته خود ندارند.

كلمه (يعمهون ) از ماده (عمه ) و به معناى تردد و سرگردانى است، و كلمه (سجيل ) به معناى سنگ عذاب است، كه معناى مفصل آن در تفسير سوره هود گذشت.

معناى آيه اين است كه: اى محمد! به زندگى و بقاى تو سوگند كه قوم نامبرده در مستى خود - كه همان غفلت از خدا و فرورفتگى در شهوات و فحشاء و منكر است - متردد بودند لا جرم صداى مهيب ايشان را گرفت در حالى كه داشتند وارد بر اشراق، و دميدن صبح مى شدند، كه ناگاه بالاى شهرشان را پايين، و پايين را بالا كرديم، و شهر را يكباره زير و رو نموديم، و علاوه بر آن سنگى از سجيل بر آنان بارانديم.

ان فى ذلك لايات للمتوسمين... للمؤمنين

كلمه (آيه ) به معناى علامت و نشانه است، و منظور از (آيات ) كه در اول آيه است نشانه هايى است كه بر وقوع حادثه اى دلالت كند، مانند بقايا و آثار آن حادثه. و مراد از كلمه (آيه ) كه در دو آيه بعد آمده، علامتى است براى مؤمنين كه بر حقانيت دعوت الهى و انذار آن دلالت كند. و كلمه (توسم ) به معناى تفرس و منتقل شدن از ظاهر چيزى به حقيقت و باطن آنست.

و معناى آيه اين است: در جريان اين عذابى كه بر قوم لوط آمد، و بلاد آنها را نابود كرد، علامتها و بقاياى آثارى است كه هر متفرس و زيركى از ديدن آن به حقيقت جريان منتقل مى شود، چون اين علامات سر راه هر عابرى است و هنوز بطور كلى نابود نشده است، و اين خود براى مؤمنين نشانه ايست كه بر حقيقت انذار و دعوت دلالت مى كند، و معلوم مى سازد كه آنچه پيغمبران از آن انذار مى كردند حقيقت دارد و شوخى نيست.

با اين بيان روشن مى گردد كه چرا يكجا جمع آورد و فرمود آيات و جاى ديگر مفرد آورد و فرمود (آية).

توضيحى در مورد (اصحاب ايكه) و (اصحاب حجر)

و ان كان اصحاب الا يكة لظالمين... فانتقمنا منهم و انهما لبامام مبين

كلمه (ايكه ) به معناى درخت به هم پيچيده است، و جمع آن (ايك ) است، و به طورى كه گفته شده (قوم ايكه ) در سرزمينى پر درخت چون جنگل زندگى مى كرده اند كه درختهايش سر به هم داده بود.

و نيز بطورى كه گفته شده اين مردم، معاصر با شعيب (عليه السلام) و قوم او بودند، و يا يك طائفه از قوم او بوده اند. مؤ يد اينكه طائفه اى از قوم او بوده اند اين است كه در ذيل آيه مى فرمايد: (و انهما لبامام مبين )، يعنى منزلگاه قوم لوط و قوم ايكه، هر دو بر سر بزرگ راهى قرار داشت. و اين را مى دانيم كه مقصود از اين راه، آن راهى است كه مدينه را به شام وصل كند. بلادى كه در اين مسير قرار داشته اند منزلگاه قوم لوط و قوم شعيب بوده اند، و چون مى دانيم كه همه اين مسافت جنگلى بوده است، نتيجه گيريم كه قوم ايكه يك طائفه از قوم شعيب و سرزمين ايشان يك ناحيه از حوزه دعوت شعيب بوده كه خداوند بخاطر كفرشان هلاكشان نموده است، و در سوره هود داستانشان گذشت.

در جمله (فانتقمنا منهم ) ضمير جمع به اصحاب ايكه بر مى گردد. بعضى گفته اند هم به ايشان و هم به قوم لوط بر مى گردد. و معناى آيه روشن است.

و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين... ما كانوا يكسبون

(اصحاب حجر) عبارتند از قوم ثمود، يعنى قوم صالح پيغمبر. و حجر اسم شهرى بوده كه در آن زندگى مى كرده اند، و قرآن ايشان را جزو جمعيت هايى شمرده كه همه پيغمبران را تكذيب مى كرده اند، با اينكه خود معاصر صالح بوده اند جهتش هم اين است كه دعوت همه انبياء به يك چيز بوده، پس اگر كسى يكى از ايشان را تكذيب كند گويا همه را تكذيب كرده است. (و آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين ) - اگر مراد از (آيات ) آنطور كه از ظاهر بر مى آيد، معجزات و خوارق عادت باشد، قهرا مقصود از آن داستان ناقه و آب خوردنش، و آن حوادثى خواهد بود كه قوم صالح از آن مشاهده كردند، كه يكى هم عذاب بعد از پى كردن آن بود، و داستانش ‍ در سوره هود گذشت. و اگر مقصود از آن معارف الهيه اى باشد كه صالح (عليه السلام) آن را بر ايشان ابلاغ نموده، و يا هم آن و هم اين باشد كه مساله روشن است.

( و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ) - يعنى ايشان در كوهها و غارهايى كه در كوه كنده شده بود سكونت نموده به خيال خود ايمن از حوادث زمينى و آسمانى زندگى مى كردند.

(فاخذتهم الصيحة مصبحين ) - يعنى صيحه عذاب كه هلاكشان در آن اتفاق افتاد ايشان را بگرفت. در سابق اشاره كرديم كه آمدن عذاب در عين خاطر جمعى و ايمنى ناگوارتر است، و اگر در اينجا اينطور بيان كرده به مناسبت آيه ايست كه در صدر آيات فرمود: (عذاب من عذابى دردناك است ).

( فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ) - يعنى آن اعمالى كه براى ايمنى خود و تامين سعادت زندگى خود انجام داده بودند نتوانست جلو عذاب را بگيرد.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل برخى از آيات گذشته)

در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابى ابن حاتم از مصعب بن ثابت روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جمعى از اصحاب عبور كرد كه داشتند مى خنديدند. فرمود: بياد بهشت و دوزخ بيفتيد، دنبال اين قضيه اين آيه نازل شد: (نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم ).

مؤلف: در معناى اين روايت روايات ديگرى است، ليكن معناى آيه با قضيه اى كه در روايت آمده انطباق روشنى ندارد.

و در همان كتابست كه ابو نعيم در كتاب حليه از جعفر بن محمد روايت كرده كه در ذيل جمله (ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) فرمود: (متوسمين ) به معناى (متفرسين ) يعنى تيزهوشان است.

و نيز در همان كتابست كه بخارى در تاريخ خود و ترمذى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن سنن و ابو نعيم - هر دو در كتاب طب - و ابن مردويه و خطيب از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خدانگرد آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: (ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) و فرمود يعنى تيزهوشان.

مفيد در اختصاص به سند خود از ابى بكر بن محمد خضرمى از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه بين دو چشمش نوشته شده مؤمن و يا كافر، و اين نوشته از شما پنهان است، ولى از نظر امامان از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پنهان نيست. و لذا هيچ كس بر ايشان وارد نمى شود مگر آنكه از همان برخورد اول او را مى شناسند كه مؤمن است يا كافر، و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:( ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) سپس فرمودند: مقصود از متوسمين همين نشاندارانند.

مؤلف: روايات در اين معنا بسيار زياد آمده، و معنايش اين نيست كه آيه در حق امامان اهل بيت نازل شده است.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابن عساكر از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مدين و اصحاب ايكه دو امت ند كه خداى تعالى شعيب (عليه السلام) را بر آن دو مبعوث فرمود.

مؤلف: رواياتى كه لازم بود، در داستان ابراهيم، لوط، شعيب و صالح نقل نماييم در تفسير سوره هود در جلد دهم اين كتاب گذشت، لذا در اينجا از تكرار نقل آنها خوددارى نموده خواننده را بدانجا ارجاع مى دهيم


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس