آيه و ترجمه


و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم اءنتم بريون مما اءعمل و اءنا برى ء مما تعملون (41)
و منهم من يستمعون اليك اءفاءنت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون (42)
و منهم من ينظر اليك اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون (43)
ان الله لا يظلم الناس شيا و لكن الناس اءنفسهم يظلمون (44)

 


ترجمه :

41 - و اگر تو را تكذيب كردند بگو: عمل من براى من ، و عمل شما براى شما، شما بيزاريد از آنچه من مى كنم ، و من بيزارم از آنچه شما انجام مى دهيد.
42 - و گروهى از آنان گوش به سوى تو فرا مى دهند (اما گوئى هيچ نمى شنوند و كرند!)
43 - و گروهى از آنان به سوى تو نگاه مى كنند (اما گوئى هيچ نمى بينند) آيا تو مى توانى نابينايانرا هدايت كنى هر چند نبينند؟!
44 - خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى نمايند.
تفسير :
كوران و كران
در اين آيات بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود:
در نخستين آيه ، طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعليم داده ، مى گويد: (اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى
شما براى خودتان باشد) (و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم )
(شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد، و من هم از اعمال شما بيزارم ) (انتم بريئون مما اعمل و انا برى ء مما تعملون ).
اين اعلام بيزارى و بى اعتنائى كه تواءم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است ، اثر روانى خاصى ، مخصوصا در منكران لجوج ، دارد، و به آنها مى فهماند كه هيچ اصرار و اجبارى در مورد قبول و پذيرش آنها نيست ، آنها با عدم تسليم در مقابل حق ، خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.
نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، همانگونه كه در (سوره كافرون ) مى خوانيم لكم دينكم و لى دين : (آئين شما براى خودتان آئين من هم براى خودم ).
و از اين بيان روشن مى شود كه محتواى اينگونه آيات هيچگونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم ، بلكه همانگونه كه گفته شد اين يكنوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنائى در برابر افراد لجوج و كينه توز است .
در دو آيه بعد اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق مى كند و مى گويد: (براى هدايت يك انسان تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست ، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است ، همانگونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد، زمين مستعد نيز لازم است .
لذا نخست مى گويد: (گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند اما گوئى كرند) (و منهم من يستمعون اليك ).
(با اين حال كه آنها گوش شنوائى ندارند، آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند) (اءفانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون ).
(و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال ترا مى نگرند كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بردارد، اما گوئى كورند و نابينا) (و منهم من ينظر اليك ).
(آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند) (اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون ).
ولى بدان و آنها نيز بايد بدانند كه اين نارسائى فكر و عدم بصيرت و نابينائى از ديدن چهره حق و ناشنوائى در برابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد، بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند، ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند) (ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس ‍ انفسهم يظلمون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - اينكه در آيه دوم مى خوانيم گوش به تو فرا مى دهند و در آيه سوم مى خوانيم به سوى تو نگاه مى كنند اشاره به اين است گروه 0ى از آنان سخنان اعجاز آميز ترا مى شنوند و گروه ديگرى اعمال معجز نشانت را كه همگى دليل
روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت تو است مى نگرند ولى هيچكدام از اين دو گروه از استماع و نظرشان بهره نمى گيرند، چرا كه نظر آنها نظر فهم و درك نيست ، بلكه نظر انتقاد و عيبجوئى و مخالفت است .
از استماعشان نيز بهره نمى گيرند چرا كه به قصد ادراك محتواى سخن نمى باشد، بلكه مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند و مى دانيم قصد و نيت انسان به اعمال او شكل مى دهد، و اثرات آنرا دگرگون مى سازد.
2 - در آخر آيه دوم جمله (و لو كانوا لا يعقلون ) و در آخر آيه سوم جمله (و لو كانوا لا يبصرون ) آمده است ، اشاره به اينكه استماع يعنى پذيرش الفاظ و راه دادن آنها بگوش به تنهائى كافى نيست بلكه تفكر و تدبر لازم است ، تا انسان از محتواى آن بهره گيرد، همچنين نگاه به تنهائى اثرى ندارد بلكه بصيرت (درك مفاهيم آنچه را انسان مى بيند) لازم است تا به عمق آن برسد و هدايت شود.
آيه و ترجمه


و يوم يحشرهم كأ ن لم يلبثوا إ لا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين (45)
و إ ما نرينك بعض الذى نعدهم اءو نتوفينك فإ لينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون(46)
و لكل اءمة رسول فإ ذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (47)

 


ترجمه :

45 - بخاطر بياور روزى را كه آنها را جمع (و محشور) مى سازد، و آنچنان احساس مى كنند كه گوئى جز ساعتى از روز (در دنيا) توقف نكردند، به آن مقدار كه يكديگر را (ببينند و) بشناسند، آنها كه لقاى خداوند (و رستاخيز) را انكار كردند زيان كردند و هدايت نيافتند.
46 - و اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنان وعده داده ايم (در حال حياتت ) به تو نشان دهيم و يا (پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند) تو را از دنيا ببريم در هر حال بازگشتشان به سوى ماست سپس خداوند گواه است بر آنچه آنها انجام مى دادند.
47 - و براى هر امتى رسولى است ، هنگامى كه رسولشان به سوى آنها بيايد خداوند به عدالت در ميان آنها داورى مى كند و ستمى به آنها نمى شود.
تفسير:
به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته در اينجا اشاره به وضع دردناكشان در قيامت كرده مى گويد: (به خاطر بياور آن روز را كه خداوند
همه آنها را محشور و جمع مى كند در حالى كه چنان احساس مى كنند كه تمام عمرشان در اين دنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده ، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند) (و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ).
اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولا در برابر زندگى جاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست .
و يا به خاطر آن است كه اين دنياى ناپايدار چنان با سرعت بر آنها گذشته كه گوئى يك ساعت بيش نبوده است .
و يا اينكه به خاطر عدم استفاده صحيح از عمر خود چنين مى پندارند كه همه عمرشان بيش از يك ساعت ارزش نداشته است !
بنابر آنچه در تفسير فوق گفتيم جمله يتعارفون بينهم (يكديگر را مى شناسند) اشاره به مقدار درنگ آنها در دنيا است ، يعنى آنچنان عمر را كوتاه احساس مى كنند كه گويا تنها به مقدارى بوده كه دو نفر يكديگر را ببينند و معارفه اى در ميان آنها انجام گردد و از همديگر جدا شوند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور احساس كوتاهى زمان دوران برزخ است ، يعنى آنها در دوران برزخ در حالتى شبيه به خواب فرو مى روند كه گذشت سالها و قرون و اعصار را احساس نمى كنند، بطورى كه به هنگام رستاخيز فكر مى كنند دوران برزخشان كه شايد هزاران و يا ده ها هزار سال بوده بيش از ساعتى نبوده است .
شاهد اين تفسير آيه 55 و 56 سوره روم است كه مى گويد: و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون .
از اين دو آيه استفاده مى شود كه گروهى از مجرمان به هنگامى كه قيامت
بر پا مى شود سوگند ياد مى كنند كه دوران برزخشان ساعتى بيش نبوده است ولى مؤ منان به آنها مى گويند دورانى طولانى بوده و هم اكنون قيامت بر پا شده است و شما نمى دانيد (و مى دانيم برزخ براى همه يكسان نيست و شرح آنرا ذيل آيات مناسب خواهيم داد).
مطابق اين تفسير معنى جمله (يتعارفون بينهم ) چنين خواهد بود كه آنها بقدرى زمان برزخ را كوتاه احساس مى كنند كه هيچ مطلبى از دنيا را فراموش نكرده اند و يك ديگر را به خوبى مى شناسند.
و يا اينكه اعمال زشت يكديگر را در آنجا مى بينند و باطن يكديگر را مى شناسند و اين خود يك رسوائى بزرگ براى آنها است .
سپس اضافه مى كند در آن روز به همه آنها ثابت مى شود (افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند، زيان بردند)، و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ).
(و اينها به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت ، آمادگى هدايت نداشتند) (و ما كانوا مهتدين ).
چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.
در آيه بعد به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى گويد: (اگر ما قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى ، و يا اگر پيش از آنكه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند تو را از اين دنيا ببريم بهر حال بازگشتشان بسوى ما است و خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند) (و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون ).
در آخرين آيه مورد بحث ، يك قانون كلى درباره همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى زيسته اند بيان كرده مى گويد: (هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد) (و لكل امة رسول ).
(هنگامى كه فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند، خداوند با عدالتش در ميان آنها داورى مى كند و به هيچكس ستمى نمى شود)، مؤ منان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست (فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
همانگونه كه درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امت معاصرش چنين شد، مخالفان دعوتش يا در جنگها از ميان رفتند و يا سرانجام شكست خورده ، از صحنه اجتماع طرد شدند و مؤ منان زمام امور را بدست گرفتند.
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرائى در اين دنيا است و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند اشاره به داورى خدا در قيامت باشد خلاف ظاهر است .
آيه و ترجمه


و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين (48)
قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لكل اءمة اءجل إ ذا جاء اءجلهم فلا يستخرون ساعة و لا يستقدمون (49)
قل اء رءيتم إ ن اءتئكم عذابه بيتا اءو نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون (50)
اء ثم إ ذا ما وقع ءامنتم به ءالن و قد كنتم به تستعجلون (51)
ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون إ لا بما كنتم تكسبون (52)

 


ترجمه :

48 - مى گويند اين وعده (مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود؟
49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم (تا چه رسد به شما) مگر آنچه خدا بخواهد، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كه اجل آنها فرا رسد (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود) نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.
50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد (آيا مى توانيد آنرا از خود دفع كنيد) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند؟
51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد (اما بدانيد به شما گفته مى شود) حالا؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد؟ (اكنون چه سود؟)
52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟
تفسير:
مجازات الهى در دست من نيست
به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار (مى گويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است )؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )
اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است شاهد گوياى اين مطلب مى باشد.
به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان دهند و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.
در برابر اين سؤ ال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد:
نخست اينكه مى فرمايد (به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست ، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم ، تا چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند) (قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ).
من تنها پيامبر و فرستاده اويم ، تعيين موعد نزول عذاب ، تنها بدست او است ، وقتى كه من درباره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد، و هر كار از ناحيه او است ، او است كه با حكمتش مؤ منان را پيروزى مى دهد و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.
بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كه بوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم درباره سرنوشت خويش تصميم بگيريم ، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت (بالذات ) را مى كند نه (بالغير) را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را استفاده كنند، بسيار بى پايه است .
زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را صاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است ، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الا ما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد؟ و اين عين ايمان و توحيد است .
اما او به خاطر غفلت از اين نكته ، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانى تلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از اين اشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را ميتوان تعصب دانست !.
سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد: (هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت ) (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق در مقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد.
در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد، لحظه اى اين عذاب تاءخير و تقديم نخواهد داشت .
ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.
در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده ، مى گويد: (به آنها بگو اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست ، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد)؟ (قل اء راءيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا).
(با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند) (ما ذا يستعجل منه المجرمون ).
و به تعبير ديگر: اين مجرمان جسور اگر يقين به نزول عذاب ندارند حداقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چه تاءمين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به وقوع نخواهد پيوست ؟ انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد.
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا: (آيا شما ايمن هستيد از اينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد) (سوره اسراء آيه 68).
و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده (لزوم دفع ضرر محتمل ) تعبير مى شود.
در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه (اگر شما گمان مى كنيد كه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اين خيال باطلى است ) (اثم اذا ما وقع آمنتم به ).
چرا كه پس از نزول عذاب ، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد، بلكه (به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد، در حالى كه قبلا از روى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد)؟ (آلان و قد كنتم به تستعجلون ).
اين مجازات دنياى آنها است ، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم
كردند، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!) (ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد).
(آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد؟) (هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ).
اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است ، همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل امة اجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.
در حالى كه (امت ) به معنى گروه و جماعت است ، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروان يك مذهب .
هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروهها نيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.
مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست ، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است ، زيرا هم آيه قبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند.
2 - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيز گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟.
پاسخ اين سؤ ال مثبت است ، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اين قانون درباره همه امتها و ملتها است ، و اينكه در بعضى از آيات قرآن (انفال - 33) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد، مشروط به يكى از دو شرط است : يا بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها و يا استغفار و توبه از گناه ، نه بى قيد و شرط.
3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت ، دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى ، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش ‍ مى باشد

آيه و ترجمه

 


و يستنبونك اء حق هو قل إ ى و ربى إ نه لحق و ما اءنتم بمعجزين (53)
و لو اءن لكل نفس ظلمت ما فى الا رض لافتدت به و اءسروا الندامة لما راءوا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون (54)
اءلا إ ن لله ما فى السموت و الا رض اءلا إ ن وعد الله حق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (55)
هو يحى و يميت و إ ليه ترجعون (56)

 


ترجمه :

53 - از تو مى پرسند آيا آن (وعده مجازات الهى ) حق است ؟ بگو آرى بخدا سوگند قطعا حق است و شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد!
54 - و هر كس كه ستم كرده اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را از هول عذاب ) براى نجات خويش ‍ مى دهد، و هنگامى كه عذاب را ببينند (پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
55 - آگاه باشيد آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، آگاه باشيد وعده خدا حق است ولى اكثر آنها نمى دانند.
56 - او است كه زنده مى كند و مى ميراند و به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
در مجازات الهى ترديد نكنيد
در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود، آيات مورد بحث نيز اين موضوع را دنبال مى كند.
نخست مى گويد: (مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤ ال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است ؟) (و يستنبئونك اء حق هو).
البته (حق ) در اينجا در مقابل باطل نيست ، بلكه منظور اين است كه آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد؟ زيرا (حق ) و (تحقق ) هر دو از يك ماده اند البته حق در مقابل باطل اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود، شامل هر واقعيت موجود مى گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است .
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤ ال با تاءكيد هر چه بيشتر (بگو به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست ) (قل اى و ربى انه لحق ).
و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد، زيرا (هرگز شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد) (و ما انتم بمعجزين ).
در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى و مانع است ، در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است ، و در جمله دوم اضافه مى كند: هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و 9 سوره طور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
تاءكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است ، از يكسو (سوگند)، و از سوى ديگر كلمه (ان ) و (لام تاءكيد) و از سوى سوم جمله (و ما انتم بمعجزين ) همه اينها تاءكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرمهاى سنگين مجازات الهى حتمى است .
در آيه بعد روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده مى گويد:
(آنچنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند) (و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ).
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند اما كسى از آنها نمى پذيرد و سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد.
مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اينكه (آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند، ولى از اظهار ندامت كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود خوددارى مى كنند) (و اسروا الندامة لما راءوا العذاب ).
سپس تاكيد مى كند كه (با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى درباره آنان نخواهد شد) (و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
اين جمله تاءكيدى است بر روش قرآن در همه جا در زمينه مجازات و عدالت ، زيرا تاءكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات ممكن است اين توهم را براى افراد غافل به وجود آورد كه مساءله انتقام جوئى در كار است ، لذا قرآن نخست مى گويد: داورى ميان آنها با عدالت مى شود و باز تاءكيد مى كند كه ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
سپس براى اينكه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است ، اضافه مى كند (آگاه باشيد
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته و هيچكس نمى تواند از كشور او بيرون رود) (الا ان لله ما فى السماوات و الارض ).
و نيز (آگاه باشيد وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است هر چند بسيارى از مردم كه نا آگاهى ، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند) (الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
آخرين آيه مورد بحث نيز تاءكيد مجددى روى همين مساءله حياتى است كه مى گويد (خداوند است كه زنده مى كند، و او است كه مى ميراند) (هو يحيى و يميت ).
بنابراين هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.
(و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد) (و اليه ترجعون ).
و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله سؤ الاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است كه آيا سؤ ال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته و يا واقعا سؤ ال حقيقى بوده است ؟ بعضى گفته اند سؤ ال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست .
ولى با توجه به اينكه بسيارى از مشركان در ترديد بودند و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند، روشن مى شود كه سؤ ال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست .
2 - حقيقت (ندامت ) پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است ، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند، و پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است ، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود.
آيه و ترجمه


يأ يها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين(57)
قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون (58)

 


ترجمه :

57 - اى مردم ! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده ، و درمان آنچه در سينه هاست ، و هدايت و رحمت براى مؤ منان .
58 - بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده اند بهتر است .
تفسير:
قرآن رحمت بزرگ الهى
در قسمتى از آيات گذشته بحثهائى در زمينه قرآن آمده ، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود، در اين آيات به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى ، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد:
اى مردم از سوى پروردگارتان ، موعظه و اندرزى براى شما آمد (يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم ).
(و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است ) (و شفاء لما فى الصدور).
(و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است ) (و هدى ).
(و رحمت براى مؤ منان است ) (و رحمة للمؤ منين ).
در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است ، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم .
وعظ (و موعظه ) آنچنان كه در مفردات آمده است ، نهى آميخته به تهديد است ، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد، همانگونه كه از (خليل ) دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده : موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه تواءم با رقت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى كه در مخاطب تاءثير بگذارد، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاءثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.
منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است ، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است .
منظور از (هدايت ) راهيابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است .
و منظور از (رحمت ) همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم (رحمت ) هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است .
در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه
قرآن شرح مى دهد.
مرحله اول مرحله (موعظه و اندرز) است .
مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است .
مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.
و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.
قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند، و نيز قرآن است كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.
على (عليهالسلام ) در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبيرى اين حقيقت را توضيح داده است آنجا كه مى فرمايد:
... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال : (از قرآن براى بيماريهاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اينكه در قرآن شفاى بزرگترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است ).
و اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را بدست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفا بخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى ديگر جستجو مى كنند، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند نه انديشيدنى و عملكردنى .
در آيه بعد براى تكميل اين بحث و تاءكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است ، مى فرمايد: (بگو اى پيامبر اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتها است بايد خشنود بشنوند، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان ) (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا).
زيرا اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است و هيچيك از آنها قابل مقايسه با اين نيست (هو خير مما يجمعون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - آيا قلب كانون احساسات است
ظاهر آيه اول مورد بحث مانند بعضى ديگر از آيات قرآن اين است كه كانون
بيماريهاى اخلاقى ، (قلب ) است ، اين سخن در ابتدا ممكن است توليد اين اشكال كند كه ما مى دانيم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى به روح انسان بازگشت ، قلب يك تلمبه خود كار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلولهاى بدن بيش ‍ نيست .
البته حق همين است ، كه قلب تنها ماءموريت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى مربوط به روح آدمى است ، اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن ، رمز اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اينكه در جسم انسان دو كانون وجود دارد كه هر كدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است ، يعنى هر يك از اين دو كانون با فعل و انفعالات روانى فورا عكس العمل نشان مى دهد يكى (مغز) است و ديگرى (قلب ).
هنگامى كه در محيط روح مسائل فكرى را بررسى مى كنيم ، عكس العمل آن فورا در مغز آشكار مى شود، و به تعبير ديگر مغز ابزارى است براى كمك به روح در مساءله تفكر، و لذا به هنگام تفكر خون سريعتر در مغز گردش مى كند،
سلولهاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند و غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى مى فرستند، ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصميم و اراده و خشم و كينه و حسد، عفو و گذشت به ميان مى آيد، فعاليت عجيبى در قلب انسان شروع مى شود، گاهى ضربان شديد پيدا مى كند، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گويا مى خواهد از كار بايستد، گاهى احساس مى كنيم كه قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اينها همه به خاطر پيوند نزديكى است كه قلب با اين سلسله مسائل روانى دارد.
از همين رو قرآن مجيد ايمان را به قلب نسبت مى دهد (و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) - (حجرات - 14) و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را به عنوان نابينائى قلب تعبير مى كند (و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور - حج - 46).
ناگفته نماند كه اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست ، در ادبيات زبانهاى گوناگون در زمانهاى گذشته و امروز نيز جلوه هاى مختلف اين مساءله ديده مى شود، غالبا به كسى كه علاقه داريم مى گوئيم در قلب ما جاى دارى و يا قلب ما متوجه تو است ، و يا قلب ما در گرو عشق تو است ، و هميشه سمبل عشق را ترسيمى از قلب انسان قرار مى دهند.
همه اينها به خاطر آن است كه انسان همواره اين احساس را داشته است كه به هنگام عشق و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها تاءثير و تاءثر خاصى در قلب خود احساس مى كند، يعنى نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشكار مى شود.
البته علاوه بر همه اينها، سابقا اشاره كرده ايم كه يكى از معانى قلب در لغت عقل و روح آدمى است و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد و اين خود تفسير ديگرى براى آيات قلب مى تواند باشد اما
براى همه آنها زيرا در بعضى تصريح شده قلبه ائى كه در سينه ها است (دقت كنيد)
2 - در اينكه ميان (فضل ) و (رحمت ) كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
الف - بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى ، و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند، و يا به تعبير ديگر يكى نعمت مادى و ديگرى نعمت معنوى را مى گويد (كرارا در آيات قرآن جمله و ابتغوا من فضله يا لتبتغوا من فضله به معنى تحصيل روزى و درآمد مادى آمده است ).
ب - بعضى ديگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت ، و رحمت او و دوام نعمت است (البته با توجه به اينكه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد و با توجه به اينكه ذكر رحمت پس از آن بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسير فوق قابل درك است ) و اينكه در روايت متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نعمت نبوت ، و منظور از رحمت پروردگار وجود على (عليهالسلام ) و نعمت ولايت است ، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر آغاز اسلام بود و على (عليهالسلام ) سبب بقا و ادامه حيات آن شد (يكى علت محدثه و ايجاد كننده و ديگرى مبقيه و بقا دهنده ).
بعضى ديگر احتمال داده اند كه فضل اشاره به نعمتهاى بهشتى ، و رحمت اشاره به آمرزش از گناه است .
ج - اين احتمال نيز داده شده كه فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى باشد و رحمت با توجه به كلمه (للمؤ منين ) كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت ذكر شده اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد با ايمان است .
تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه فضل پروردگار اشاره به مساءله ايمان ، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.
البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت جمع باشد.
آيه و ترجمه


قل اريتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حرما و حللا قل الله اذن لكم اءم على الله تفترون (59)
و ما ظن الذين يفترون على الله الكذب يوم القيمة إ ن الله لذو فضل على الناس و لكن اءكثرهم لا يشكرون (60)
و ما تكون فى شأ ن و ما تتلوا منه من قرءان و لا تعملون من عمل إ لا كنا عليكم شهودا إ ذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الا رض و لا فى السماء و لا اءصغر من ذلك و لا اءكبر إ لا فى كتب مبين (61)

 


ترجمه :

59 - بگو آيا روزيهائى را كه خداوند بر شما نازل كرده مشاهده كرديد كه بعضى از آنرا حلال و بعضى را حرام كرده ايد بگو آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى بنديد؟ (و پيش خود تحريم و تحليل مى كنيد).
60 - آنها كه بر خدا افترا مى بندند درباره (مجازات ) روز رستاخيز چه مى انديشند؟ خداوند فضل (و بخشش ) نسبت به همه مردم دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند
61 - در هيچ حال (و انديشه اى ) نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد، و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن ، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است .
تفسير:
همه جا ناظر او است !
در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظه الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود، و در آيات مورد بحث به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد
زيرا كسى كه ايمان به خدا دارد و مى داند همه مواهب و ارزاق از ناحيه او است بايد اين حقيقت را نيز بپذيرد كه بيان حكم اين مواهب و مجاز و غير مجاز آنها بدست پروردگار است و بدون اذن و فرمان او دخالت در اين كار ناروا است .
در نخستين آيه مورد بحث ، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: (به آنها بگو: چرا اين روزيهائى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد)؟! (قل اءرايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا).
و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهار پايان را تحت عنوان سائبه و بجيره و وصيله و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد و خود را از اين نعمتهاى پاك محروم ساخته ، به علاوه اين مربوط به شما نيست كه چه چيز حلال و چه چيز حرام بايد باشد، اين تنها در اختيار فرمان پروردگار و خالق آنها است .
(بگو آيا خداوند به شما اجازه داده است چنين قوانينى را وضع كنيد، يا بر خدا افترا مى بنديد) (قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون ).
يعنى اين كار از دو صورت خارج نيست ، و شق سوم ندارد، يا بايد با اجازه پروردگار صورت گرفته باشد، و يا تهمت و افترا است ، و چون احتمال اول منتفى است بنابراين چيزى جز تهمت و افترا نمى تواند باشد.
اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس ‍ پروردگار بسته اند، اضافه مى كند: (آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، درباره مجازات روز قيامت چه مى انديشند؟ آيا تامينى براى رهائى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند)؟ (و ما ظن الذين يفترون على الله الكذب يوم القيامة ).
اما (خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد) به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد (ان الله لذو فضل على الناس ).
ولى آنها به جاى اينكه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را بجا بياورند و به سوى خدا بازگردند اكثر آنان غافلند (و سپاس اين نعمت بزرگ را بجا نمى آورند) (و لكن اكثرهم لا يشكرون ).
اين احتمال نيز در تفسير اين آيه وجود دارد كه حلال بودن همه اين مواهب و روزيها (بجز اشياء زيانبخش و ناپاك كه استثنا شده ) خود يك نعمت بزرگ الهى است و بسيارى از مردم بجاى سپاسگزارى در برابر اين نعمت ، ناسپاسى مى كنند و با احكام خرافى و ممنوعيتهاى بى دليل خود را از آن محروم مى دارند.
و براى اينكه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطه علم پروردگار بر كارهاى آنها است ، در آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنه آسمان و زمين و جزئيات
اعمال بندگان آگاه و با خبر است ، و مى گويد: (در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى ، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد) (و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه ).
(شهود) جمع (شاهد) در اصل به معنى حضور تواءم با مشاهده با چشم و يا قلب و فكر است ، و تعبير به جمع اشاره به اين است كه نه تنها خدا بلكه فرشتگانى كه فرمانبردار او هستند و مراقب اعمال انسانها مى باشند نيز از همه اين كارها با خبرند و شاهد و ناظرند.
و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم تعبير به صيغه جمع در مورد خداوند با اينكه ذات پاك او از هر جهت يگانه و يكتا است براى اشاره به عظمت مقام او است و اينكه همواره مامورينى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نيست ، بلكه از او است و آنهمه ماءموران مطيعش .
سپس با تاءكيد بيشتر، مساءله آگاهى خدا را از همه چيز تعقيب كرده مى گويد: (كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازه سنگينى ذره بى مقدارى ، از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند، و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اينكه همه اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است ) (و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى الارض
و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ).
(يعزب ) از ماده (عزوب ) در اصل به معنى دورى و جدائى از خانه و خانواده براى يافتن مرتع از جهت گوسفندان و چهار پايان است و سپس به معنى غيبت و پنهانى بطور مطلق استعمال شده است .
(ذره ) به معنى جسم بسيار كوچك است و به همين جهت به مورچه هاى ريز نيز ذره گفته مى شود (براى توضيح بيشتر به جلد سوم صفحه 389 مراجعه فرمائيد).
(كتاب مبين ) اشاره به علم وسيع پروردگار است كه گاهى از آن تعبير به (لوح محفوظ) مى شود (در اين باره در جلد پنجم صفحه 271 نيز سخن گفته ايم ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - آيات فوق در ضمن عبارات كوتاهى اين حقيقت را ثابت مى كند كه حق قانونگزارى مخصوص خدا است و هر كس بى اذن و اجازه و فرمان او اقدام به چنين كارى كند مرتكب تهمت و افتراء بر خدا شده است ، زيرا همه روزيها و مواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده ، و در حقيقت مالك اصلى همه آنها خدا است ، بنابراين او است كه حق دارد بعضى را (مجاز) و بعضى را (غير مجاز) اعلام كند، هر چند دستورهاى او در اين زمينه در مسير منافع و تكامل بندگان است و او كمترين نيازى به اين كار ندارد، ولى به هر حال صاحب اختيار و قانونگزار او است .
مگر اينكه اجازه اين كار را در حدودى كه صلاح مى داند به كسى مانند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واگذار كند.
چنانكه از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعضى از امور را واجب يا حرام كرده است كه در زبان روايات به عنوان (فرض النبى )
ناميده شده ، البته همه اينها طبق فرمان خداوند و اختياراتى است كه به پيامبرش واگذار كرده است .
جمله (الله اذن بكم ) نيز دليل بر اين است كه ممكن است خداوند چنين اجازه اى را به كسى بدهد.
اين بحث مربوط به مساءله (ولايت تشريعى ) است كه بخواست خدا در محل ديگرى به گونه اى مشروحتر بيان خواهيم كرد.
2 - اينكه در آيات فوق در مورد ارزاق تعبير به نزول شده ، با اينكه مى دانيم تنها آب باران است كه از آسمان فرود مى آيد، يا به خاطر اين است كه اين قطرات حياتبخش ريشه اصلى همه روزيها را تشكيل مى دهد، و يا به خاطر اين است كه منظور (نزول مقامى ) است كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، اين تعبير در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه اگر از شخص بزرگى دستورى يا موهبتى به شخص كوچكى بشود، مى گويند اين برنامه از (بالا) دستور داده شده ، يا از بالا به ما رسيده است .
3 - علماى علم اصول از جمله آلله اذن لكم ام على الله تفترون (اصل عدم حجيت ظن ) را ثابت كرده اند و گفته اند اين تعبير نشان مى دهد كه هيچ حكمى از احكام الهى را بدون قطع و يقين نمى توان اثبات كرد وگرنه افترا بر خدا حرام است (البته در اين استدلال بحثهائى داريم كه در مباحث علم اصول ذكر كرده ايم ).
4 - آيات فوق يك درس ديگر نيز به ما مى دهد و آن اينكه قانونگزارى در برابر قانون خدا، آئين جاهليت است ، كه به خود حق مى دادند با افكار نارسايشان احكامى وضع كنند، ولى يك خداپرست واقعى هرگز نمى تواند چنين بوده باشد
و اينكه مى بينيم در عصر و زمان ما گروهى هستند كه دم از ايمان به خدا و اسلام مى زنند و در عين حال دست گدائى به سوى قوانين ديگران كه قوانين غير اسلامى است دراز مى كنند، و يا به خود اجازه مى دهند كه قوانين اسلام را به عنوان اينكه قابل عمل نيست كنار بگذارند و شخصا به جعل قانون بپردازند، آنها نيز پيرو سنتهاى جاهلى هستند.
اسلام واقعى تجزيه پذير نيست ، هنگامى كه گفتيم مسلمانيم بايد همه قوانين آنرا برسميت بشناسيم ، و اينكه بعضى مى گويند اين قوانين همه قابل اجرا نيست پندار بى اساسى است كه از يك نوع غربزدگى و خود باختگى ناشى شده است .
البته اسلام به خاطر جامعيتى كه دارد در يك سلسله از مسائل با ذكر اصول كلى دست ما را باز گزارده است كه نيازهاى هر عصر و زمان را با شور و مشورت بر طبق آن اصول تنظيم و به اجرا در آوريم .
5 - در آخرين آيه مورد بحث به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار روى سه نكته تكيه كرده و فرموده : در هيچ كار و حالى نيستى ، و هيچ آيه اى تلاوت نمى كنى ، و هيچ عملى انجام نمى دهيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم .
اين تعبيرات سه گانه در واقع اشاره به (افكار) و (گفتار) و (اعمال ) انسانها است ، يعنى خداوند همانگونه كه اعمال ما را مى بيند، سخنان ما را مى شنود، و از افكار و نيات ما آگاه و با خبر است و چيزى از اينها از محيط علم پروردگار بيرون نيست .
بدون شك نيت و حالات روحى در مرحله نخست قرار دارد و گفتار پشت سر آن است و كردار و عمل به دنبال آن ، و لذا در آيه نيز به همين ترتيب ذكر
شده است .
ضمنا اينكه مى بينيم قسمت اول و دوم به صورت مفرد و خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده و قسمت سوم به صورت جمع و خطاب به عموم مسلمانان است ممكن است به اين جهت باشد كه مرحله تصميم گيرى در برنامه هاى اسلامى مربوط به رهبر امت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، همانگونه كه گرفتن آيات قرآن از سوى خدا و تلاوت آن بر مردم نيز از ناحيه او است ، ولى عمل كردن به اين برنامه ها به عموم ملت ارتباط دارد، و هيچكس از آن مستثنى نيست .
6 - در آخرين آيات فوق درس بزرگى براى همه مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق براه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد، درسى است كه توجه به آن جامعه اى صالح و پاك مى سازد، و آن اينكه :
به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوئيم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم ، و به هر سو نگاه مى كنيم ، و در هر حالى هستيم ، نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.
كوچكترين حركتى در پهنه آسمان و زمين از ديدگاه علم او مخفى و پنهان نمى ماند، نه تنها مخفى نمى ماند بلكه همه آنها ثبت مى شود در آن لوحى كه محفوظ است و اشتباه و غلط و دگرگونى در آن راه ندارد، در صفحه علم بى پايان خدا، در انديشه فرشتگان مقربين و نويسندگان اعمال آدميان ، در پرونده ما و در نامه اعمال همه ما.
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود (كان رسول الله اذا قرء هذه
الايه بكى بكاء شديدا).
جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنهمه اخلاص و بندگى و آنهمه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد، حال ما و ديگران معلوم است .
آيه و ترجمه


اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (62)
الذين امنوا و كانوا يتقون (63)
لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمت الله ذلك هو الفوز العظيم (64)
و لا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم (65)

 


ترجمه :

62 - آگاه باشيد اوليا (و دوستان ) خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.
63 - همانها كه ايمان آوردند و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند.
64 - در زندگى دنيا و در آخرت شاد (و مسرور)ند، وعده هاى الهى تخلف ناپذير است ، و اين رستگارى بزرگى است .
65 - سخن آنها تو را غمگين نسازد تمام عزت (و قدرت ) از آن خدا است و او شنوا و داناست .
تفسير:
آرامش روح در سايه ايمان
چون در آيات گذشته قسمتهائى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح
شده بود در اين آيات شرح حال مؤ منان مخلص و مجاهد و پرهيزگار كه درست نقطه مقابل آنان هستند بيان گرديده ، تا با مقايسه - همانگونه كه روش قرآن است - نور از ظلمت و سعادت از بدبختى شناخته شود.
در نخستين آيه مى گويد: (آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند) (الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
براى فهم دقيق محتواى اين سخن بايد معنى (اولياء) بخوبى شناخته شود.
(اولياء) جمع (ولى ) در اصل از ماده (ولى يلى ) گرفته شده كه به معنى نبودن واسطه ميان دو چيز و نزديكى و پى در پى بودن آنها است ، به همين دليل به هر چيزى كه نسبت به ديگرى قرابت و نزديكى داشته باشد، خواه از نظر مكان يا زمان يا نسب و يا مقام ، (ولى ) گفته مى شود، استعمال اين كلمه به معنى (سرپرست ) و (دوست ) و مانند اينها نيز از همين جا است .
بنابراين اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست ، حجابها از قلبشان كنار رفته ، و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك ، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچگونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنائى با خدا كه وجود بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است ، ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است .
كسى كه با اقيانوس آشنا است ، قطره در نظرش ارزشى ندارد و كسى كه خورشيد را مى بيند نسبت به يك شمع بى فروغ بى اعتنا است .
و از اينجا روشن مى شود كه چرا آنها ترس و اندوهى ندارند، زيرا خوف و ترس معمولا از احتمال فقدان نعمتهائى كه انسان در اختيار دارد و يا خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، ناشى مى شود، همانگونه كه غم و اندوه معمولا نسبت به گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است ،
اولياء و دوستان راستين خدا از هرگونه وابستگى و اسارت جهان ماده
آزادند، و (زهد) به معنى حقيقيش بر وجود آنها حكومت مى كند، نه با از دست دادن امكانات مادى جزع و فزع مى كنند و نه ترس ‍ از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى دارد.
بنابراين (غمها) و (ترسهائى ) كه ديگران را دائما در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آينده نگه مى دارد در وجود آنها راه ندارد.
يك ظرف كوچك آب ، از دميدن يك انسان متلاطم مى شود، ولى در پهنه اقيانوس كبير حتى طوفانها كم اثر است و به همين دليل اقيانوس آرامش مى نامند (لكى لا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ) (حديد - 23).
نه آن روز كه داشتند به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى شوند غمى دارند، روحشان بزرگتر و فكرشان بالاتر از آن است كه اينگونه حوادث در گذشته و آينده در آنها اثر بگذارد.
به اين ترتيب امنيت و آرامش واقعى بر وجود آنها حكمفرماست و بگفته قرآن اولئك لهم الامن (انعام - 82) و يا به تعبير ديگر الا بذكر الله تطمئن القلوب : (ياد خدا مايه آرامش دلها است ) (رعد - 28).
خلاصه اينكه غم و ترس در انسانها معمولا ناشى از روح دنياپرستى است ، آنها كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است .
اين بيان استدلالى مساله بود و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد به اين صورت عرضه مى شود.
اولياى خدا آنچنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آنچنان محو مشاهده ذات پاك او مى باشند كه غير او را به دست فراموشى مى سپردند، روشن است در غم و اندوه و ترس و وحشت حتما نياز به تصور فقدان و از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى دارد، كسى كه غير خدا در دل او نمى گنجد و به غير او نمى انديشد و جز او را در روح خود پذيرا نمى شود، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد.
از آنچه گفتيم اين حقيقت نيز آشكار شد كه منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است ، و گرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است ، ترس از عدم انجام وظائف و مسئوليتها، و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده ، كه اين ترس و اندوه جنبه معنوى دارد و مايه تكامل وجود انسان و ترقى او است ، به عكس ترس و اندوههاى مادى كه مايه انحطاط و تنزل است .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه معروف (همام ) كه حالات اولياى خدا در آن به عاليترين وجهى ترسيم شده مى فرمايد: قلوبهم محزونة و شرورهم مامونة : (دلهاى آنها محزون و مردم از شر آنها در امانند) و نيز مى فرمايد و لو لا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب : (اگر اجلى كه خداوند براى آنها مقرر كرده نبود حتى يك چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدنهايشان آرام نمى گرفت ، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و كيفر او).
قرآن مجيد نيز در باره مؤ منان مى گويد: الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعه مشفقون : (كسانى كه از پروردگارشان با اينكه او را به خشم نمى بينند مى ترسند و از رستاخيز بيمناكند) (انبياء - 49) بنابراين آنها خوف و ترس ديگرى دارند.
در اينكه منظور از اولياء خدا چه كسانى است در ميان مفسران گفتگو است ولى آيه دوم مطلب را روشن ساخته و بگفتگوها پايان مى دهد و مى گويد: (آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و به طور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود ساخته اند) (الذين آمنوا و كانوا يتقون ).
جالب اينكه ايمان را به صورت فعل ماضى مطلق آورده و تقوا را به صورت ماضى استمرارى اشاره به اينكه ايمان آنها به سر حد كمال رسيده ولى مساله تقوا كه در عمل روزمره منعكس مى شود و هر روز و هر ساعت كار تازه اى مى طلبد و جنبه تدريجى دارد براى آنها به صورت يك برنامه و وظيفه دائمى در آمده است .
آرى اينها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى دين و شخصيت چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى كنند كه هيچيك از طوفانهاى زندگى آنها را تكان نمى دهد بلكه به مضمون (المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف ) همچون كوه در برابر تندباد حوادث استقامت به خرج مى دهند.
در سومين آيه روى مساله عدم وجود ترس و غم و وحشت در وجود اولياى حق با اين عبارت تاكيد مى كند كه (براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است ): (لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ).
به اين ترتيب نه تنها ترس و غمى ندارند بلكه بشارت و خوشحالى و سرور به خاطر نعمتهاى فراوان و مواهب بى پايان الهى هم در اين زندگى و هم در آن زندگى نصيب آنان مى شود (توجه داشته باشيد كه (البشرى ) با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده و انواع بشارتها را شامل مى شود).
باز براى تاكيد اضافه مى كند سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد، و خداوند به اين وعده خود نسبت به دوستانش ‍ وفا( لا تبديل لكلمات الله ).
و اين پيروزى و سعادت بزرگى است براى هر كس كه نصيبش شودذلك هو الفوز العظيم ).
و در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه سر سلسله اولياء و دوستان خدا است كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او ميگويد: سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند (و لا يحزنك قولهم ).
چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خدا است و در برابر اراده حق از دشمنان كارى ساخته نيست (ان العزة لله جميعا).
او از تمام نقشه هاى آنها با خبر است ، سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان آگاه است (هو السميع العليم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - منظور از بشارت در اين آيه چيست ؟
در اينكه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا و آخرت ارزانى داشته چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است
بعضى آن را مخصوص به بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانه مرگ و انتقال از اين جهان به مؤ منان مى دهد و مى گويند و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون (سجده - 30).
و بعضى ديگر آنرا اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار و غلبه بر دشمنان و حكومت در روى زمين مادام كه مؤ منند و صالحند مى دانند.
در بعضى از روايات اين بشارت به خوابهاى خوش كه مؤ منان مى بينند تفسير شده ولى همانگونه كه گفتيم با توجه به مطلق بودن اين كلمه و الف و لام جنس در
البشرى مفهوم وسيعى نهفته شده كه هر گونه بشارت و شادى پيروزى و موفقيت را شامل مى شود، و همه آنچه در بالا ذكر شد در آن درج است ، و در واقع هر كدام اشاره به گوشه اى از اين بشارت وسيع الهى ميباشد.
و شايد اينكه در بعضى از روايات به خوابهاى خوش و رؤ ياى صالحه تفسير شده اشاره به اين است كه هر گونه بشارت حتى بشارتهاى كوچك نيز در مفهوم البشرى افتاده است ، نه اينكه منحصر به آن باشد.
در واقع همانطور كه قبلا هم گفته شد اين اثر تكوينى و طبيعى ايمان و تقوا است كه انسان را از انواع دلهره ها و وحشتهائى كه زائيده شك و ترديد و همچنين مولود گناه و انواع آلودگيها است از روح و جسم انسان دور ميسازد، چگونه ممكن است كسى ايمان و تكيه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد باز احساس آرامش كند؟
او به يك كشتى بى لنگر در يك درياى طوفانى مى ماند كه امواج كوه پيكر هر لحظه او را به سوئى پرتاب مى كنند و گردابها براى بلعيدنش دهان باز كرده اند.
چگونه كسى كه دست به ظلم و ستم و ريختن خون مردم و غصب اموال و حقوق ديگران آلوده كرده ممكن است آرامش خاطر داشته باشد، او بر خلاف مؤ منان حتى خواب آرام ندارد و غالبا خوابهاى وحشتناكى مى بيند كه در اثناء آن خود را با دشمنان درگير مشاهده مى كند و اين خود يك دليل بر ناآرامى و تلاطم روح آنهاست .
طبيعى است يك شخص جانى بخصوص اينكه تحت تعقيب باشد در عالم خواب خود را در برابر اشباح هولناكى مى بيند كه براى گرفتن و تعقيب او كمر بسته اند و يا اينكه روح آن مقتول مظلوم از درون ضمير ناآگاهش فرياد مى زند و او را شكنجه مى دهد، لذا هنگامى كه بيدار مى شود همچون يزيد ما لى و للحسين (مرا با حسين چكار)؟ و يا همچون حجاج ما لى و لسعيد بن جبير: (مرا با
سعيد بن جبير چه كار)؟! مى گويد.
2 - در ذيل آيات فوق روايات جالبى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
امير مؤ منان على (عليه السلام ) آيه الا ان اولياء الله ... را تلاوت فرمود و سپس از ياران خويش سؤ ال كرد مى دانيد (اولياء الله ) چه اشخاصى هستند؟ عرض كردند اى امير مؤ منان شما خودتان بفرمائيد كه آنان كيانند:
امام فرمود:
هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبى لنا، و طوبى لهم افضل من طوبى لنا، قالوا يا امير المؤ منين ما شاءن طوبى لهم افضل من طوبى لنا؟ السنا نحن و هم على امر؟ قال لا، انهم حملوا ما لم تحملوا عليه ، و اطاقوا ما لم تطيقوا!: (دوستان خدا، ما و پيروان ما كه بعد از ما مى آيند هستند، خوشا به حال ما، و بيشتر از آن خوشا به حال آنها - بعضى پرسيدند چرا بيشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پيرو يك مكتب نيستيم و كارمان يك نواخت نمى باشد؟ فرمود: نه ، آنها مسئوليتهائى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد)
در كتاب (كمال الدين ) از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته ، و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اولياء الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون : (خوشا بحال پيروان امام قائم كه در غيبتش (با خودسازى ) انتظار ظهورش را مى كشند، و به هنگام ظهورش مطيع فرمان اويند، آنها اولياى خدا هستند همانها كه نه ترسى دارند و نه غمى ).
يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه امام (عليه السلام ) فرمود: پيروان اين مكتب در لحظات آخر عمر چيزهائى مى بينند كه چشمشان با آن روشن مى شود.
راوى مى گويد من اصرار كردم چه چيز مى بينند؟ و اين سخن را بيش از ده بار تكرار كردم ولى در هر بار امام تنها به اين جمله قناعت مى كرد كه (مى بينند) ...!.
در آخر مجلس رو به سوى من كرد و مرا صدا زد فرمود: مثل اينكه اصرار دارى بدانى چه چيز را مى بينند؟ گفتم آرى قطعا! ... سپس ‍ گريستم .
امام به حال من رقت كرد و گفت آن دو را مى بينند، اصرار كردم كدام دو نفر؟ فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) را، هيچ انسان با ايمانى چشم از جهان نمى پوشد مگر اينكه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند، سپس فرمود اين را خداوند در قرآن بيان كرده ، سؤ ال كردند در كجا و كدام سوره ؟ فرمود در سوره يونس آنجا كه مى گويد الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة .
به مضمون همين روايت ، روايات ديگرى نيز داريم .
روشن است كه اين روايات اشاره به قسمتى از بشارتهاى افراد باايمان و تقوا است نه همه آن بشارتها، و نيز روشن است كه اين مشاهده ، مشاهده جسم مادى نيست ، بلكه مشاهده جسم برزخى با ديد برزخى است ، زيرا مى دانيم در جهان برزخ كه فاصله اى است ميان اين جهان و سراى آخرت ، روح انسان بر جسم برزخيش باقى مى ماند.


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس