آيه و ترجمه


للذين اءحسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة اءولئك اءصحب الجنة هم فيها خالدون (26)
و الذين كسبوا السيات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ما لهم من الله من عاصم كاءنما اءغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما اءولئك اءصحب النار هم فيها خالدون (27)

 


ترجمه :

26 - كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك و زياده بر آن دارند و تاريكى و ذلت چهره هايشان را نمى پوشاند آنها ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.
27 - اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند جزاى بدى بمقدار آن دارند و ذلت و خوارى چهره آنها را مى پوشاند و هيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات ) خدا نگهدارد، (چهره هاشان آنچنان تاريك است كه ) گوئى پاره هائى از شب تاريك صورت آنها را پوشانده ، آنها ياران آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.
تفسير :
روسفيدان و روسياهان
در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود، به همين مناسبت ، آيات مورد بحث سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.
نخست مى گويد: (كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند) (للذين احسنوا الحسنى و زيادة ).
در اينكه منظور از (زيادة ) در اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى با توجه به اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، اشاره به پاداشهاى مضاعف و فراوانى است كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر (به نسبت اخلاص و پاكى و تقوا و ارزش ‍ عمل ) بر آن افزوده مى شود، در آيه 160 سوره انعام مى خوانيم من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش داده خواهد شد.
و در جاى ديگر مى خوانيم : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله : (اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از فضل و كرم خود نيز بر آن مى افزايد (سوره نساء آيه 127).
در آيات مربوط به انفاق در سوره بقره (آيه 261) نيز سخن از پاداش
نيكوكاران تا هفتصد برابر و يا چند مقابل آن به ميان آمده است .
نكته ديگر كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه كاملا امكان دارد، كه اين اضافه در جهان ديگر مرتبا افزايش يابد، يعنى هر روز موهبت و لطف تازه اى از ناحيه خداوند به آنها ارزانى داشته شود و اين در واقع نشان مى دهد كه زندگى جهان ديگر يكنواخت نيست و به سوى تكامل در يك شكل نامحدود پيش مى رود.
رواياتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه منظور از (زيادة ) توجه به جلوه ذات پاك پروردگار و استفاده از اين موهبت بزرگ معنوى است ممكن است اشاره به همين نكته باشد.
در پاره اى از روايات كه از ائمه اهلبيت نقل شده (زياده ) به نعمتهاى دنيا تفسير شده است كه خداوند علاوه بر پاداش جهان ديگر نيكوكاران را از آن بهره مند مى سازد.
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه (زياده ) در آيه فوق اشاره به همه اين مواهب بوده باشد.
سپس اضافه مى كند (نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند و تاريكى و ذلت ، صورت آنها را نمى پوشاند) (و لا يرهق وجوههم قتر و لاذلة ).
(يرهق ) از ماده (رهق ) به معنى پوشاندن قهرى و اجبارى است و (قتر) به معنى غبار و يا دود است .
و در پايان آيه مى فرمايد: (اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند) (اولئك اصحاب الجنة هم فيها خلدون ).
تعبير به اصحاب اشاره به تناسبى است كه ميان روحيه اين گروه و محيط بهشت وجود دارد.
در آيه بعد سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطه مقابل گروه اولند مى گويد كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند) (و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها).
در اينجا سخنى از (زياده ) در كار نيست ، چرا كه در پاداش زياده ، فضل و رحمت است اما در كيفر، عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد. ولى آنها به عكس گروه اول چهره هائى تاريك دارند (و ذلت ، صورت آنها را مى پوشاند) (و ترهقهم ذلة ).
ممكن است سؤ ال شود كه عدالت ايجاب مى كند بيش از گناهشان كيفر نبينند و اين تاريكى چهره و گرد و غبار مذلت بر آن نشستن چيز اضافه اى است .
اما بايد توجه داشت كه اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد، درست مثل اين است كه بگوئيم افراد شرابخوار بايد تازيانه بخورند و در عين حال شراب انواع بيماريهاى معده و قلب و كبد و اعصاب را ايجاد مى كند.
به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جمله بعد صريحا مى گويد كه (هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد) (ما لهم من الله من عاصم ).
تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه (گوئى پاره هائى از شب تاريك و ظلمانى ، يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است ) (كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما).
(آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
آيه و ترجمه


و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اءشركوا مكانكم اءنتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون (28)
فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغفلين (29)
هنالك تبلوا كل نفس ما اءسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون (30)

 


ترجمه :

28 - بخاطر بياوريد آن روز را كه همه آنها را جمع مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا مى كنيم (و از هر يك جداگانه سؤ ال مى نمائيم ) و معبودهايشان (به آنها) مى گويند شما (هرگز) ما را عبادت نمى كرديد!.
29 - همين بس كه خدا ميان ما و شما گواه است كه ما از عبادت كردن شما غافل (و بيخبر) بوديم .
30 - در آن هنگام (و در آنجا) هر كس عملى را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد و همگى به سوى الله ، مولا و سرپرست حقيقتى خود باز مى گردند، و آنها را كه به دروغ شريك خدا قرار داده بودند گم و نابود مى شوند.
تفسير :
يك صحنه از رستاخيز بت پرستان
اين آيات نيز بحثهاى گذشته را در زمينه (مبدء) و (معاد) و وضع مشركان دنبال مى كند، و بيچارگى آنها را به هنگامى كه در محضر عدل الهى و در پيشگاه حسابرسى او حاضر مى شوند مجسم مى سازد.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه همه بندگان
و محشور مى كنيم ) (و يوم نحشرهم جميعا).
(سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد تا به حسابتان رسيدگى شود) (ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم ).
جالب اين است كه در آيه فوق از (بتها) تعبير به (شركائكم ) شده ، يعنى (شريكهاى شما) در حالى كه مشركان بتها را شريك خدا قرار داده بودند، نه شريك خودشان .
اين تعبير در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه بتها در واقع شريك خدا نبودند و اين اوهام و خيالات بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد، يعنى آنها شريكان انتخابى شما هستند، و اين درست به آن مى ماند كه كسى ، معلم يا رئيس نا صالحى براى مدرسه اى انتخاب بكند، و كارهاى نادرستى از او سرزند، ما به او مى گوئيم بيا ببين اين معلم تو و اين رئيس تو چه كارى كه نكرده است (در حالى كه نه معلم و نه رئيس او است ، بلكه معلم و رئيس مدرسه است ولى او انتخابشان كرده ).
سپس اضافه مى كند كه (ما اين دو گروه (معبودان و عابدان ) را از يكديگر جدا مى كنيم ) و از هر كدام جداگانه سؤ ال مى نمائيم (همانگونه كه در تمام دادگاهها اين مساله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد).
از بت پرستان سؤ ال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟ و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد
و يا تن به اين كار داديد؟ (فزيلنا بينهم ).
در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند، به سخن مى آيند (و مى گويند شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد) (و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون ).
شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد، نه ما را و از اين گذشته اين عبادت شما نسبت به ما نه به امر و فرمان ما بوده و نه به رضايت ما، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى گويند (همين بس كه خدا گواه ميان ما و شما است كه ما به هيچوجه از عبادت شما آگاه نبوديم ) (فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين ).
در اينكه منظور از بتها و شركاء در آيه فوق چه معبودهائى است ، و اينكه چگونه آنها چنين سخن مى گويند در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى احتمال داده اند كه منظور معبودهاى انسانى و شيطانى و يا از فرشتگان است كه داراى عقل و شعور و ادراكند، ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند، به خاطر اينكه يا در غياب آنها چنين عبادتى صورت گرفته و يا پس از مرگ آنها (مانند انسانهائى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند).
بنابراين سخن گفتن آنها كاملا طبيعى خواهد بود، و اين آيه نظير آيه 41 سوره سبا مى باشد كه مى گويد: و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة اءهؤ لاء اياكم كانوا يعبدون : (آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى كند سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند؟!
احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه در آن روز خداوند حيات و شعور در بتها مى آفريند آنچنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند، و جمله بالا كه از زبان بتها نقل شده كه آنها خدا را به شهادت مى طلبند كه از عبادت عابدان خود غافل بودند، بيشتر تناسب با همين معنى دارد چرا كه بتهاى سنگى و چوبى اصلا چيزى نمى فهمند.
اين احتمال را نيز مى توانيم در تفسير آيه بگوئيم كه تمام معبودها را شامل مى شود منتها معبودهائى كه عقل و شعور دارند، به زبان خود حقيقت را بازگو مى كنند، ولى معبودهائى كه داراى عقل و شعور نيستند به زبان حال و از طريق منعكس ساختن آثار عمل سخن مى گويند، درست مثل اينكه مى گوئيم رنگ رخسار تو از سر درونت خبر مى دهد، قرآن نيز در آيه 21 سوره فصلت مى گويد كه پوسته اى انسان در عالم رستاخيز به سخن در مى آيند و همچنين در سوره زلزال مى گويد زمينهائى كه انسان روى آنها زندگى داشته ، حقايق را بازگو مى كنند.
اين مساله در عصر و زمان ما مساله پيچيده اى نيست جائى كه يك نوار بى زبان تمام گفته هاى ما را روى خود ضبط و به هنگام لزوم بازگو مى كند، تعجبى ندارد كه بتها نيز واقعيات اعمال عبادت كنندگان خود را منعكس نمايند!.
به هر حال (در آن روز و در آن مكان و در آن حال - همانگونه كه قرآن در آخرين آيه مورد بحث مى گويد - (هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام
داده است مى آزمايد و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند) چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش ‍ دعوت كردند، چه مشركان و چه مؤ منان از هر گروه و از هر قبيل (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ).
(و در آن روز همگى به سوى الله كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند) و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان او است (و ردوا الى الله موليهم الحق ).
(و سرانجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند، گم و محو و نابود مى شوند (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
چرا كه آنجا عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اينكه خود را آشكار مى سازد اصولا در آنجا موقفها و مقاماتى است كه نه نياز به سؤ ال دارد، نه جدال و گفتگو، بلكه تنها وضع حال حكايت از همه چيز مى كند و نيازى به مقال نيست !
آيه و ترجمه


قل من يرزقكم من السماء و الا رض اءمن يملك السمع و الا بصر و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الا مر فسيقولون الله فقل اءفلا تتقون (31)
فذلكم الله ربكم الحق فما ذا بعد الحق الا الضلل فاءنى تصرفون (32)
كذلك حقت كلمت ربك على الذين فسقوا اءنهم لا يؤ منون (33)

 


ترجمه :

31 - بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد و يا چه كسى مالك (و خالق ) گوش و چشم هاست و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه كسى امور (جهان ) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ ) مى گويند: خدا، بگو پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!
32 - اينچنين است خداوند پروردگار حق شما، با اينحال بعد از حق جز گمراهى وجود دارد؟ پس چرا (از پرستش او) روى مى گردانيد؟!
33 - اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها (پس از اينهمه طغيان و گناه ) ايمان نخواهند آورد.
تفسير :
در اين آيات سخن از نشانه هاى وجود پروردگار و شايستگى او براى عبوديت است و بحثهاى آيات گذشته را در اين زمينه تعقيب مى كند.
نخست مى فرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند (بگو
چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟) (قل من يرزقكم من السماء و الارض ).
(رزق ) به معنى عطا و بخشش مستمر است ، و از آنجا كه بخشنده تمام مواهب در حقيقت خدا است ، (رازق ) و (رزاق ) به معنى حقيقى تنها بر او اطلاق مى شود، و اگر اين كلمه در غير مورد او به كار رود، بدون شك جنبه مجازى دارد، همانند آيه 233 سوره بقره كه در زمينه زنان شيرده مى گويد و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (پدران موظفند زنانى را كه فرزندانشان را شير مى دهند بطور شايسته روزى دهند و لباس بپوشانند.)
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بيشتر روزيهاى انسان از آسمان است ، باران حياتبخش از آسمان مى بارد، و هوا كه مورد نياز همه موجودات زنده است نيز بر فراز زمين قرار گرفته ، و از همه مهمتر نور آفتاب كه بدون آن هيچ موجود زنده و هيچگونه حركت و جنبشى در سرتاسر زمين وجود نخواهد داشت از آسمان است ، و حتى حيوانات اعماق درياها از پرتو نور آفتاب زنده اند زيرا مى دانيم غذاى بسيارى از آنها گياهان بسيار كوچكى است كه در لابلاى امواج در سطح اقيانوس در برابر تابش نور آفتاب رشد و نمو مى كند، و قسمت ديگرى از آن حيوانات از گوشت ديگر حيوانات دريا كه وسيله آن گياهان تغذيه شده اند استفاده مى كنند.
ولى زمين تنها به وسيله مواد غذائى خود ريشه گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق نخست سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت )
سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو، كسب علم و دانش براى بشر امكانپذير نيست اشاره كرده مى گويد: (و بگو چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است )؟ (اءمن
يملك السمع و الابصار).
در واقع در اين آيه نخست به نعمتهاى مادى ، و بعد به مواهب و روزيهاى معنوى كه بدون آنها نعمتهاى مادى فاقد هدف و محتوا است اشاره شده .
كلمه (سمع ) مفرد (و به معنى گوش ) و ابصار جمع (بصر) به معنى بينائى و چشم است ، و در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا (سمع ) در همه جا در قرآن مفرد ذكر شده و اما (بصر) گاهى به صورت جمع و گاهى به صورت مفرد آمده ؟، پاسخ اين سؤ ال را در جلد اول صفحه 56 ذكر كرده ايم .
بعد از دو پديده مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده ، مى گويد (و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند)؟ (و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ).
اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است ؟ آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تاكنون در آن به جائى نرسيده است مى تواند يك امرى ساده و وابسته به تصادف و حوادث رهبرى نشده و بدون برنامه و هدف طبيعت بوده باشد؟ بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرارآميز حيات نيازمند به علم و قدرت فوق العاده و عقل كلى است .
او نه تنها در آغاز موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است بلكه علاوه بر اين سنت او بر اين قرار گرفته كه حيات نيز جاودانى نباشد و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده ، تا از اين طريق ميدان را براى دگرگونيها و تكامل باز گذارد.
در تفسير آيه فوق اين احتمال نيز داده شده كه علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود، زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن
و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان و گمراه متولد مى شوند، عكس آن نيز مشاهده شده است كه برخلاف قانون وراثت انسانهاى بى ارزش و مرده از پدر و مادر ارزشمندى به وجود آمده اند.
البته مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو قسمت باشد زيرا هر دو از عجائب آفرينش و از پديده هاى اعجاب انگيز جهانند و روشنگر اين حقيقتند كه علاوه بر عوامل طبيعى ، دست قدرت آفريدگار عالم و حكيمى در كار است .
(در جلد پنجم صفحه 356 ذيل آيه 95 سوره انعام توضيحات ديگرى نيز در اين باره داده ايم ).
بعد اضافه مى كند: (چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند)؟ (و من يدبر الامر).
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب ، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنها است .
بعد از آنكه قرآن اين سؤ الات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد: (آنها بزودى در پاسخ خواهند گفت : الله .)
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند، و اين حقيقت را از طريق عقل و هم از راه فطرت دريافته بودند كه اين نظام حساب شده جهان نمى تواند مولود بى نظمى و يا مخلوق بتها باشد.
و در آخر آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (به آنها بگو آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد) (فقل ا فلا تتقون ).
تنها كسى شايسته عبادت و پرستش است كه آفرينش و تدبير جهان به دست
او است ، اگر عبادت به خاطر شايستگى و عظمت ذات معبود باشد، اين شايستگى و عظمت تنها در خدا است ، و اگر براى اين باشد كه مى تواند سرچشمه سود و زيان گردد اين نيز مخصوص خدا است .
پس از آنكه نمونه هائى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند، در آيه بعد با لحنى قاطع مى فرمايد: (اين است الله ، پروردگار بر حق شما)! (فذلكم الله ربكم الحق ).
نه بتها، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد.
آنها چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند در حالى كه نه فقط نمى توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند، بلكه خودشان سر تا پا نياز و احتياجند.
سپس نتيجه گيرى مى كند (اكنون كه حق را بروشنى شناختيد، آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد؟) (فما ذا بعد الحق الا الضلال ).
با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى مى گردانيد، با اينكه مى دانيد معبود حقى جز او نيست ؟! (فانى تصرفون ).
اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند، و آن اينكه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت ، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است ، و بايد كنار گذاشته شود.
و در آخرين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنائى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد: (اينگونه فرمان خدا درباره اين افراد كه
از روى علم و عمد و بر خلاف عقل و وجدان سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند) (كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤ منون ).
در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنها است كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آنرا نمى بينند و به بيراهه مى روند.
بنابراين آيه فوق هيچگونه دلالت بر مساله جبر ندارد، بلكه اشاره به آثار اعمال خود انسان مى باشد ولى شك نيست كه اين اعمال چنان خاصيتى را به فرمان خدا دارد.
درست مثل اين است كه به كسى بگوئيم صدبار به تو گفتيم گرد مواد مخدر و مشروبات الكلى مگرد، اكنون كه گوش ندادى و شديدا معتاد شدى ، محكوم به اين هستى كه مدتها در بدبختى بمانى .

آيه و ترجمه

 


قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده فاءنى تؤ فكون (34)
قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون (35)
و ما يتبع اءكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيا ان الله عليم بما يفعلون (36)

 


ترجمه :

34 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند؟ بگو تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد؟
35 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند؟ - بگو تنها خدا به حق هدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
36 - و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند (در حالى كه ) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند) خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است .
تفسير :
يكى از نشانه هاى حق و باطل
اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند
و در نخستين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس باز گرداند) (قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند (قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
(با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد) (فانى تؤ فكون ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد.
ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن ! اين تفاوت تعبير براى چيست ؟
اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : گر چه مشركان به معاد (معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتراف به اين واقعيت مى كند، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است ، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جاى آنها اعتراف مى كند.
بار ديگر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند)؟ (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ).
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق ، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست .
لذا بلافاصله اضافه مى كند: بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند (قل الله يهدى للحق ).
با اين حال (آيا كسى كه هدايت به سوى حق شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش ‍ كنند) (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع اءمن لا يهدى الا ان يهدى ).
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: (شما را چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد)؟ (فما لكم كيف تحكمون ).
و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد: (اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند) (و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق
و حسابى نيستند مى فرمايد: (خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است ) (ان الله عليم بما يفعلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يا به خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيز مى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است ، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق و نشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است ، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى تنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند.
2 - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بتهاى سنگى و چوبى ، صدق نمى كند، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور مانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى به فرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى ، خودشان راه را پيدا نمى كنند، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند.
و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان ، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت ، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش ‍ همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد.
3 - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركان دنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاه خدا مى پندارند، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است .
ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دو گروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحت تاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند، اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافع خويش ، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند، و به همين دليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كه قابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتنا قرار نداده است .
4 - گروهى از علماى اصول ، آيه فوق و مانند آن را دليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه ، حجت و سند نمى تواند باشد و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد.
اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در ميان دلائل فقهى ، دلائل ظنى فراوان داريم (مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوق دليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن ، عدم حجيت است ، مگر اينكه با دليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چند مثال بالا.
ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى
بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن در مساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و ما كان هذا القران اءن يفترى من دون الله و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتب لا ريب فيه من رب العلمين (37)
اءم يقولون افترئه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صدقين(38)
بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عقبة الظلمين (39)
و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربك اءعلم بالمفسدين (40)

 


ترجمه :

37 - شايسته نيست (و امكان نداشت ) كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى ) و تفصيلى است براى آنها، و شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است .
38 - آنها مى گويند، او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده بگو اگر راست مى گوئيد يك سوره همانند آن بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا (به يارى ) بطلبيد.
39 - (آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نمى كنند) بلكه آنها چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است اينچنين پيشينيان آنها نيز تكذيب كردند پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود؟!
40 - و بعضى از آنها ايمان به آن مى آورند و بعضى ايمان نمى آورند، و پروردگارت به مفسدان آگاهتر است (و آنها را بهتر مى شناسد).
تفسير :
عظمت و حقانيت دعوت قرآن
اين آيات به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدء گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز افترا مى زدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است ، لذا در آيات گذشته خوانديم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا داشتند قرآنى غير از اين قرآن بياورد و يا لااقل آنرا تغيير دهد، اين خود دليل آن است كه قرآن را ساخته فكر او مى پنداشتند!
نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد) (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله )
جالب اينكه به جاى نفى ساده ، نفى شانيت شده است و مى دانيم اين گونه تعبير از نفى ساده رساتر است ، اين درست به آن مى ماند كه كسى در مقام دفاع از خود بگويد شاءن من نيست كه دروغ بگويم و البته اين تعبير از اينكه بگويد من دروغ نمى گويم بسيار پرمعنى تر و عميق تر مى باشد.
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: (ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند) (و لكن تصديق الذى بين يديه ).
يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد، اصولا خود قرآن از باب (آفتاب آمد دليل آفتاب ) شاهد صدق محتواى خويش است .
و از اينجا روشن مى شود كسانى كه اين گونه آيات قرآن را دليل بر عدم تحريف تورات و انجيل گرفته اند در اشتباهند زيرا قرآن مندرجات اين كتب را كه در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصديق نمى كند بلكه نشانه هائى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن در اين كتب بوده مورد تاءييد قرار داده است (دقت كنيد)
در اين زمينه توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 41 سوره بقره بيان گرديد.
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى گويد: (در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است ) (و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
و به تعبير ديگر هيچگونه تضادى با برنامه انبيا گذشته ندارد، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود، و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.
و از اينجا مى دانيم كه در اصول مسائل چه در عقائد دينى و چه در برنامه هاى اجتماعى ، و حفظ حقوق ، و مبارزه با جهل ، و دعوت به حق و عدالت و همچنين زنده كردن ارزشهاى اخلاقى و مانند اينها هيچگونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست جز اينكه هر كتابى كه بعدا نازل شده ، در سطحى بالاتر و كاملتر بوده ، همچون سطوح مختلف تعليمات در دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، تا به كتاب نهائى كه مخصوص دوران پايان تحصيل دينى امتها است يعنى قرآن رسيده است . شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ و برگها تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد ولى سخن از اصول اساسى آنها است كه همه جا هماهنگ است .
در آيه بعد دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى گويد: (آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دروغ به خدا نسبت داده ، به آنها بگو اگر راست مى گوئيد شما هم مثل يك سوره از آنرا بياوريد، و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد) (ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت ، به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است ) (ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ).
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همه قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سوره آنرا بياوريد.
و همانگونه كه در جلد اول در ذيل آيه 23 سوره بقره بيان كرديم ، در آيات قرآن گاهى (تحدى ) يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهى به ده سوره و گاهى به يك سوره شده است و اين نشان مى دهد كه جزء و كل قرآن همه اعجاز است .
و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده هر سوره از قرآن را نيز شامل مى شود
البته شك نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان و رسائى تعبيرات - آنچنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند - نيست ، بلكه علاوه بر اينها از نظر بيان معارف دينى ، و علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود، و بيان احكام و قوانين ، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات ، و عدم وجود تضاد و اختلاف در آن ، نيز جنبه اعجاز دارد.
جلوه تازه اى از اعجاز قرآن
جالب اينكه با گذشت زمان جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود كه در گذشته مورد توجه قرار نمى گرفت ، از جمله محاسبات فراوانى است كه روى كلمات آيات قرآن با مغزهاى الكترونيكى انجام شده ويژگيهاى تازه اى براى كلمات و جمله بنديهاى قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره ثابت كرده است و آنچه ذيلا مى خوانيد نمونه اى از آن است :
پژوهشهاى برخى از دانشمندان محقق امروز، به كشف روابط پيچيده و فورمولهاى محاسباتى بسيار دقيق منجر شده است كه حيرت انگيز است با يقين به اين امر كه چنين نظم علمى در ساختمان قرآن است ، از طريق بررسيهاى آمارى و به زبان رياضى به كشف قواعد دقيق و فورمولهاى رياضى و منحنيهاى كامل و سالمى توفيق يافته است كه از نظر اهميت و شناخت ، كشف نيوتن را در جاذبه ، تداعى مى كند.
يك قرآن شناس بزرگ نقطه شروع كارش اين مساله ساده است كه آيات نازل شده در مكه كوتاه است و آيات نازل شده در مدينه ، بلند اين يك مساله طبيعى است هر نويسنده يا سخنران ورزيده ، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را بر حسب موضوع سخن تغيير مى دهد:
مسائل توصيفى ، جملات كوتاه و مسائل تحليلى و استدلالى ، بلند، آنجا كه سخن ، تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلى اعتقادى است لحن شعارى مى شود، و عبارات كوتاه و آنجا كه شروع داستان است و بيان كلام در نتيجه گيريهاى اخلاقى و... لحن ، آرام و عبارات طولانى و آهنگ نرم .
مسائل طرح شده در مكه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدينه ، از نوع دوم ، چه در مكه آغاز يك نهضت است و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى ، و در مدينه يك جامعه و مسائل حقوقى و اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيريهاى
فكرى و علمى .
اما قرآن يك سخن گفتن طبيعى است و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر، و در نتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز به تناسب مفاهيم . اما اگر قبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است يك طبيعت نيز هست ، بايد اين كوتاهى و بلندى بى حساب نباشد و طبق يك قاعده دقيق علمى از آيات كوتاه آغاز كند و يكنواخت و تصاعدى رو به آيات بلند رود، بر اين اساس بايد طول هر آيه اى كوتاهتر از آيه نازل شده سال بعد و بلندتر از آيه نازل شده سال پيش باشد، و اندازه اين طولانى شدن اندازههاى دقيق و حساب شده باشد، بنابراين در طول 23 سال كه وحى نازل مى شده است ، بايد 23 طول معدل در آيات داشته باشيم !
بر اين قاعده مى توانيم 23 ستون داشته باشيم كه همه آيات بر حسب طول در اين ستونها تقسيم بندى شود، حال از كجا مى توانيم بفهميم كه اين تقسيم بنديها درست است ؟ مى دانيم كه شان نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است برخى را روايات تاريخى معين كرده و صريحا گفته كه در چه سال نازل شده است ، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد: مثلا آياتى كه احكامى چون تغيير قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زكوة و خمس را بيان مى كند و آياتى كه از هجرت سخن مى گويند سال تعيين اين احكام معلوم است .
با شگفتى فوق العاده مى بينيم كه اين آيات - كه سال نزولشان معلوم است - درست در همان ستونهايى قرار مى گيرند كه در اين جدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال فرض شده اند! (دقت كنيد).
آنچه جالب تر است پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است . به اين معنى كه سوره (مائده ) آخرين سوره بزرگ نازل شده است ، در حالى كه چند آيه از آن طبق فرمول ، بايد در سالهاى اوليه نازل شده باشد. پس از تحقيق در متون تفاسير و
روايات اسلامى ، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند اين چند آيه در اوايل نازل شده ، اما از نظر تدوين به دستور پيامبر در سوره (مائده ) جاى داده شده است به اين طريق مى توان سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد و قرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود!
چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت ، سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟ بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى نويسنده اش نشسته باشد و آن را در يك مدت معين ، و پيوسته ، نوشته ، و بر زبانش رفته و بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شدهاى - تاءليف كرده باشد، بلكه مسائل گوناگونى است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤ الاتى كه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم شده است .
بلكه به گفته بعضى از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز در نوع خود معجزآسا است .
شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله جريان زير است كه براى سيد قطب مفسر معروف واقع شده :
او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد:
من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم ، تنها حادثه اى را بيان مى كنم كه براى خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر ديگر).
ما شش نفر از مسلمانان بوديم كه با يك كشتى مصرى ، اقيانوس اطلس را به
سوى نيويورك مى پيموديم ، مسافران كشتى 120 مرد و زن بود، و كسى در ميان مسافران جز ما مسلمان نبود، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى انجام دهيم ، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشر مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ، بيافرينيم ، بخصوص كه او حتى مايل بود ما را هم به مسيحيت تبليغ كند!.
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتى تشكيل دهيم ، و به كاركنان كشتى نيز كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند، و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند زيرا اين نخستين بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى انجام مى گرفت !
من (سيد قطب ) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند.
پس از پايان نماز گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند، ولى در ميان اين گروه خانمى بود كه بعدا فهميديم يك زن مسيحى يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم او، فرار كرده است !.
او فوق العاده تحت تاثير نماز ما قرار گرفته بود به حدى كه اشك از چشمانش سرازير بود و قادر به كنترل خويشتن نبود.
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تاثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت ، و از جمله سخنانش اين بود، بگوئيد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت (او فكر ميكرد كه حتما بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند آنچنانكه در نزد مسيحيان است ، ولى ما بزودى به او حالى كرديم كه اين برنامه
اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتيم كه ما با لغت عربى صحبت مى كرديم .
ولى او گفت من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما بوضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت اما از اين مهمتر مطلبى كه نظر مرا فوق العاده بخود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود، آنها داراى آهنگ فوق العاده مؤ ثر و عميقى بودند آنچنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت يقينا اين جمله ها مطالب ديگرى بودند، فكر مى كنم امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد مملو از روح القدس شده بود!
ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناء خطبه و در نماز آنها را مى خواندم ، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤ ثر است كه حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آنرا نمى فهمد تحت تاثير شديد خود قرار مى دهد
در آيه بعد اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ، مى گويد: آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند (بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند) (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ).
در واقع عامل انكار عدم آگاهى و جهل آنها بود.
اما اينكه منظور از اين جمله جهل درباره چه امورى بوده است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد از جمله :
جهل به معارف دينى و مبدء و معاد، همانگونه كه قرآن از قول مشركان در مورد معبود حقيقى (الله ) نقل مى كند كه مى گفتند: اء جعل الالهة الها واحدا
ان هذا لشى ء عجاب : (آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است اين چيز عجيبى است ) (سوره ص آيه 5) و يا در مورد معاد مى گفتند: ائذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : (آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوان پوسيده شديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ، گوينده اين سخن به خدا تهمت زده ، يا مجنون است ) (سجده - 10).
در حقيقت آنها هيچگونه دليلى بر نفى مبدء و معاد نداشتند و تنها جهل و بيخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام .
جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه .
جهل به مفهوم حروف مقطعه .
و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است .
مجموع اين جهالتها و بيخبريها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.
در حالى كه هنوز تاءويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود) (و لما ياتهم تاويله ).
(تاءويل ) در اصل لغت به معنى بازگشت دادن چيزى است ، و بنابراين هر كار يا سخنى به هدف نهائى برسد، مى گوئيم تاءويل آن آمده است ، به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام ، و يا تفسير واقعى يك سخن ، و يا تفسير و نتيجه و پايان يك خواب ، و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب ، همه اينها تاويل ناميده مى شود (در اين باره در جلد دوم صفحه 324 به طور مشروح سخن گفته ايم ).
قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست ، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه اقوام گمراه گذشته نيز به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اينكه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق
آنها بكشند، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند) (كذلك كذب الذين من قبلهم ).
در آيات 113 و 118 سوره بقره نيز اشاره به وضع امتهاى گذشته ، از اين نظر، آمده است .
در واقع همه آنها عذرشان ، جهلشان بود و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناخت واقعيتها بود، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند هرگز انكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد (بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد) (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين )
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده و مى گويد: اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه (گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند، در حالى كه گروهى ديگر همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و ايمان نخواهند آورد) (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به ).
روشن است كه اين گروه دوم ، افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد: (پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد) (و ربك اعلم بالمفسدين ).
اشاره به اينكه افرادى كه زير بار حق نمى روند، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را از هم گسيخته و در فاسد كردن نظام جامعه نقش ‍ مؤ ثرى دارند.
جهل و انكار
همانگونه كه از آيات فوق استفاده مى شود، اصولا قسمت مهمى از مخالفتها و دشمنيها و ستيز با حق ، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و به همين دليل گفته اند: سرانجام جهل كفر است !
نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد اين است كه در مقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند و به جستجو برخيزد و تمام جوانب مطلبى را كه نمى داند بررسى كند و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند به سراغ نفى نرود، همانگونه كه بدون دليل قاطع زير بار اثبات نبايد برود.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) حديث جالبى را از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه نقل كرده كه فرمود: (خداوند با دو آيه از قرآن ، دو درس مهم به اين امت داده است ، نخست اينكه جز آنچه مى دانند نگويند، و ديگر اينكه آنچه را نمى دانند انكار نكنند، سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق (آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است كه جز حق در مورد خداوند نگويند) بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آن آگاهى نداشتند، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست ).


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس